• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3978روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

 

اگه گفتی کدوماشی  ؟!

نه  ...

هیچ کدوم

تو از گل بهتری  !

 

                       " پرویز صادقی "

 

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 22:23
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

شادی ها را

 

با تو قسمت می کنم

 

امّا   ...

 

بیشترش را من بر می دارم

 

چون می خواهم

 

روی سهم تو بگذارم!

 

                              " پرویز صادقی "

 

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 22:19
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

                

 

 

 

لحظه ی دیدار نزدیک است

 

   باز من دیوانه ام ، مستم

 

   باز می لرزد ، دلم ، دستم 

 

    باز گویی در جهان دیگری هستم

 

     های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ  !   

 

   های ! نپریشی صفای زلفم را ، باد !

 

   آبرویم را نریزی ، دل ! 

 

 -   ای نخورده مست -

 

    لحظه ی دیدار نزدیک است

 

                     لحظه ی دیدار نزدیک است

 

                                         لحظه ی دیدار نزدیک است...

 

    

                                   " مهدی اخوان ثالث "

 

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 22:14
آلبوم تصاویر

 

یا حی یا قیوم

 

 

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 22:8
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

یا ابا صالح المهدی

 

 

 

ای ماه برآ که راه را گم کردیم

 

حتی لب چشمه هم تیمم کردیم

 

ای وای ! قرار بود آدم باشیم !

 

اما سر راه میل گندم کردیم !

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 22:1
محبت و عاطفه

 

اول خدا

 

دوستان نازنینم سلام

 

با یه روز تأخیر میلاد باسعادت عزیزترین  مخلوق عالم در زمین حضرت مهدی " عج " را به همه ی تبیانی های عزیز

 

و شما دوستان گلم تبریک و تهنیت می گم.

 

 

            یا اباصالح المهدی ادرکنی

 

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم

 

 

چهارشنبه 6/5/1389 - 21:57
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

 

 

شماره عوضی نبود

 

صدا عوضی نبود

 

چیزی اما...عوض شده بود

 

جمله ها

 

کوتاه تر شده بودند...

 

                                   " فرشید حیرانی "

 

دوشنبه 28/4/1389 - 18:0
محبت و عاطفه

 

اول خدا

 

می گن یه روز لیلی و مجنون با هم قرار می ذارن. لیلی واسه مجنون  پیغام فرستاد كه انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟

اگر نیمه شب بیای  بیرون شهر كنار فلان باغ منم میام تا ببینمت.  مجنون كه شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت

و در محل قرار نشست ولی مدتی كه گذشت  خوابش برد . نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید. از كیسه ای كه به  همراه داشت

چند مشت گردو برداشت و ریخت توی جیب های مجنون و  رفت.
مجنون وقتی چشم باز كرد خورشید طلوع كرده بود آهی كشید و گفت: ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم و

 افسرده و پریشون برگشت  به شهر . در راه یكی از دوستانش اونو دید و پرسید چرا اینقدر ناراحتی ؟

و وقتی  جریان را شنید با خوشحالی گفت: این كه عالیه آخه نشونه اینكه لیلی  به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره :

 
دلیل اول اینكه خواب بودی و بیدارت نكرده به طور حتم به خودش گفته اون عزیز دل من كه تو خواب نازه چرا بیدارش كنم !

و دلیل دوم اینكه  وقتی بیدار می شی گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشته پس برات  گردو گذاشته تا بشكنی و بخوری  . 

مجنون سری تكان داد و گفت نه اون می خواسته بگه تو عاشق نیستی  اگه عاشق بودی كه خوابت نمی برد. تو رو چه به  عاشقی...  

تو بهتره بری گردو بازی كنی !

 

 

 

دوشنبه 28/4/1389 - 17:51
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 


 

 


حسن باران این است


كه زمینی‌ست، ولی


آسمانی شده است


و به امداد زمین می‌آید
 

حسن باران این است


كه مرا می‌برد از خویش به عشق
 

و مرا برمی‌گرداند از عشق به خویش


شعر می‌خواند در گوش من
 

آرام


آرام
 

هیچ می‌دانی این قطره كه بر گونه زیبای تو ریخت
 

از كجا آمده بود؟
 

از كجا رفت هوا؟
 

از كدام اقیانوس؟
 

از كجای عالم؟
 

و چه راهی پیموده‌ست در هودج ابر؟
 

هیچ می‌دانی

این قطره كه بر گوشه لبخند تو ریخت
 

 

آه و اندوه كدامین ماهی‌ست
 

 

كه به تور افتادست؟
 

 

اشك لبخند كدامین ماهی‌ست
 

كه رها شد از تور؟
 

پیك و پیغام كدامین گهرِ
 

در صدف زندانی‌ست؟
 

از كنار باران
 

سهل و آسان مگذر
 

ابر اقیانوسی است
 

كه سفر می‌كند از غرب به شرق
 

باز از شرق به غرب
 

و تمام عالم را می‌پیماید؛
 

با همت باد
 

هیچ می‌دانی آیا
 

ابر كالسكه نوزاد همین بارانست
 

كه به ما می‌بارد در لحظه خویش؟
 

حسن باران این است
 

كه تبسم دارد
 

گرد غم از همه چیز
 

از همه جا می‌گیرد
 

همه جا بر همه كس می‌بارد
 

و تعلق دارد به جهانی از عشق
 

حسن باران این است
 

كه ترنم دارد
 

و قُرق می‌كند عالم را با آمدنش
 

و درِ پنجره دل‌ها را می‌كوبد
 

و به ما می‌گوید برخیز بیا
 

و به ما می‌گوید برخیز ببین
 

و به ما می‌گوید منشین و برو
 

و به من می‌گوید بنشین بنویس
 

امشب از عالم عشق باز مهمان دارم
 

در دل تیره شب
 

در دل خسته من
 

باز هم مهمانی‌ست
 

چون هوا بارانی‌ست !

 

 

"  ؟  "

 

 

 

 
دوشنبه 28/4/1389 - 17:46
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

             

 

دلم   ...

روی خطّ زلزله ی عشق تو افتاده ست

و من از ویرانی خود

دلهره دارم

 

             وبلاگ  :  رویای کال

 

دوشنبه 28/4/1389 - 17:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته