• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 771
تعداد نظرات : 84
زمان آخرین مطلب : 5066روز قبل
شعر و قطعات ادبی

در بیداری لحظه ها
پیکرم کنار نهر خروشان لغزید
مرغی روشن فرود آمد
و لبخند گیج مرا برچید و پرید
ابری پیدا شد
و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید
نسیمی برهنه و بی پایان سر کرد
وخطوط چهره ام را آشفت و گذشت
درختی تابان
پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید
طوفانی سر رسید
و جاپایم را ربود
نگاهی به روی نهر خروشان خم شد
تصویری شکست
خیالی از هم گسیخت

شنبه 2/8/1388 - 23:39
محبت و عاطفه

قلبم رو پس میگیرم .............

گفتی فردا همه چیز درست میشه

گریه نکن . اشک نریز

وقتی بیدار میشی

من هنوز آنجام

وقتی بیدار میشی

با ترسهات مبارزه میکنی

حالا قلبم رو پس میگیرم

عکسهاتو رو زمین میگذارم

خاطره هام رو پس میگیرم

دیگه طاقت ندارم

از شدت گریه اشکهام خشکید

حالا که رو به روی گذشته قرار گرفتم

و عشقی که به من داشتی

فقط کمی بیشتر زمان لازم بود

کمی بیشتر تا ببینم

اون نوری که زندگی بهت میده

و اون آزادی رو

حالا قلبم رو پس میگیرم

عکسهاتو رو زمین میگذارم

خاطره هام رو پس میگیرم

دیگه تحملش رو ندارم

از شدت گریه اشکهام خشکید

اون عشقی که به من داشتی

اشکهام رو ناپدید کرد

در آخر سخنی از چه گوارا :

دستانم بوی گل میداد . مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند . اما هیچ کس فکر نکرد که شاید

یک گل کاشته باشم .

 

شنبه 2/8/1388 - 23:39
محبت و عاطفه

دیر شد میدونم

Sometimes it"s hard to write the words
بعضی وقتها نوشتن حرفهایی


That you, my dear, should see
که تو عزیزترینم باید ببینی سخت میشه


Every moment
در تمام لحظه ها


I"m thinking of you
من دارم به تو فکر می کنم
But you"re many miles away
اما تو مایلها از من دوری


. . . I Will Always Remember
من همواره به یاد خواهم آورد



. . . All the Beauty and the Grace
همه ی زیباییها و دلرباییها را



. . . For all the times I needed you
برای تمام وقتهایی که بهت نیاز داشتم
. . . And you were there for me
و تو به خاطر من حضور داشتی


. . . For all the times you sent your
برای تمام دفعاتی که تو عشقت رو



. . . Love to me across the miles
از مایلها فاصله برام فرستادی


. . . I"m with You Daily, Following You Close
من هر روز با تو هستم . از نزدیک تعقیبت میکنم


Your Deepest Thoughts
ژرف ترین افکارت

Your saddest woes
اندوه بار ترین غمهات


I Am Your Goodness

من سرشت پاک توام

 

. . . I Am Your Soul

من روح و روانتم

 

Love Me Dear

منو دوست داشته باش عزیزم


. . . I Love You Unconditionally

من بدون هیچ قید و شرطی دوستت دارم

شنبه 2/8/1388 - 23:37
دانستنی های علمی

پاداش ! ...........

گیاه تلخ افسونی

شوکران بنفش خورشید را

در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم

و در آیینه ی نفس کشنده ی سراب

تصویر تو را در هر گام زنده تر یافتم

در چشمانم چه تابش ها که نریخت

و در رگ هایم چه عطش ها که نشکفت

آمدم تا تو را بویم

و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم

غبار نیلی شب ها را هم می گرفت

و غریو ریگ روان خوابم می ربود

چه رویاها که پاره نشد

و چه نزدیک ها که دور نرفت

و من بر رشته ی صدایی ره سپردم

که پایانش در تو بود

آمدم تا تو را بویم

و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم

دیار من آن سوی بیابان هاست

یادگارش در آغاز سفر همراهم بود

هنگامی که چشمش بر نخستین پرده ی بنفش نیم روز افتاد

از وحشت غبار شد

و من تنها شدم

چشمک افق ها چه فریب ها که به نگاهم نیاویخت

و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد

آمدم تا تو را بویم

و تو گیاه تلخ افسونی

به پاس این همه راهی که آمدم

زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم .

 

کوتاه از چگوارا : بیا بگذریم از راه های بی نقشه

 

شنبه 2/8/1388 - 23:36
شعر و قطعات ادبی

و حالا یک شعر دیگر از سهراب سپهری :

نوری به زمین فرود آمد

دو جاپا بر شن‌های بیابان دیدم

از کجا آمده بود

به کجا می رفت

تنها دو جاپا دیده می شد

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود

ناگهان جاپاها براه افتادند

روشنی همراهشان می‌خزید

جاپاها گم شدند

خود را از روبرو تماشا کردم

گودالی از مرگ پر شده بود

و من در مرده ی خود براه افتادم

صدای پایم را از راه دوری می‌شنیدم

شاید از بیابانی می‌گذشتم

انتظاری گمشده با من بود

ناگهان نوری در مرده‌ام فرود آمد

و من در اضطرابی زنده شدم

دو جاپا هستی‌ام را پر کرد

از کجا آمده بود

به کجا می‌رفت

تنها دو جاپا دیده می‌شد

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود

 

قطعه ای کوچک و زیبا در یکی از شعر های چگوارا : هستی همین است و قاعده قصه همین.

شنبه 2/8/1388 - 23:35
شعر و قطعات ادبی
سرود کار
دست تو زخمی
دست من پینه

تو داس خشمی

من پتک پینه

بازو به بازو

در فصل پیکار

با خشم کینه
با پرچم کار


باید دوباره برزگر شد

باید دوباره کارگر شد


باید درو کرد

باید که کوبید

باید دوباره

از ریشه رویید


نان من از تو

نان تو از من

جان من از تو

جان تو از من


پرواز با هم

اواز با هم

ازادگی را

اغاز با هم


داس تو تیز پتک من محکم

نیرو بگیریم از بازوی هم

این کارخانه محتاج کار است

این مزرعه محتاج بذر است


باید درو کرد

باید که کوبید

باید دوباره

از ریشه رویید


شنبه 2/8/1388 - 23:35
دانستنی های علمی

نیمی قلب او

امروز سرد تر از دیورز
نگاه ها در هم امیخته شد
باز هم ان نگاه سرد هرروز
به چشمهایش خیره شد
او هرگز نخواهد فهمید
راز ان نگاه هارا را
ان صدایی که میگفت
می ایم، ولی نه حالا
خسته از این بی خبری
میکشد نقش قلبی هررزو
قلبی که نیمی ندارد
نیم دیگرش مال اوست
ولی کجاست؟
روی ان نرگس شب ؟
یا در ان چشم سیاه؟
باز میاد ولی
ان روز که نیست دیگر تورا
که نگاهش میکنی
با دلی سنگین و سخت
تو سلامش میکنی
می اید ولی نه زود
دیرتر از ...
و تو خوشحال از اینکه

نیمی دیگر قلبت را میبینی

 

گله ای نیست

گله ای نیست تو برو
من با یاد تو خوشم
اگه اسمون بباره
من بازم خیس نمیشم
گله نیست تو برو
میدونی دوست دارم
اگه بازم نباشی
من واست گل میارم
مثه هر روز باز میام
گلارو جمع میکنم
واسه دیدن تو من
روزارو برعکس میشمارم
وای اگه بازم تو نیای
من میپوسم دفن میشم
توروخدا بگو میای
تا من دوباره زنده شم

شنبه 2/8/1388 - 23:34
شعر و قطعات ادبی

. اینبار یک شعر قشنگ از علی اسفندیاری میگذارم

من چهره ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی

با قایقم نشسته به خشکی

فریاد می زنم

وامانده در عذابم انداخته است

در راه پر مخافت این ساحل خراب

و فاصله است آب

امدادی ای رفیقان با من

گل کرده است پوزخندشان اما

بر من

بر قایقم که نه موزون

بر حرفهایم در چه ره و رسم

بر التهابم از حد بیرون

در التهابم از حد بیرون

فریاد بر می آید از من

در وقت مرگ که با مرگ

جر بیم نیستی و خطر نیست

هزالی و جلافت و غوغای هست و نیست

سهو است و جز به پاس ضرر نیست

با سهوشان

من سهو می خرم

از حرفهای کام شکنشان

من درد می برم

خون از درون دردم سرریز می کند

من آب را چگونه کنم خشک

فریاد می زنم

من چهره ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی

مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست

یک دست بی صداست

من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب

فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر

فریاد من رسا

من از برای راه خلاص خود و شما

فریاد می زنم

فریاد می زنم .

چگوارا : رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست بلکه بر هم زدن صف است .

 

شنبه 2/8/1388 - 23:33
شعر و قطعات ادبی

پر از نغمه ی سرودم ای بهار
ببار ببار
من پر از خستگی خاطرات خاموشم
ببار ببار

شنبه 2/8/1388 - 23:32
دانستنی های علمی

من که بودم؟

من که بودم؟
ساکن یک کوچه
همنشین پنجره های شکسته
و دلی شاد
و تو در رهگذری های شبانه
نور یک پنجره را پر کردی
و من از پنجره ها
به سرآغاز وجودت
آغاز شدم
من که بودم؟
خواب بی مفهوم یک ترانه
یک خیال بچه گانه
و تو در رویاها
چه خیال خنده داری!
من که بودم؟
خرمنی چند ساله
که سراپای وجودش
اتشکده شوق تو شد
من که هستم؟
خاکستر یک مزرعه بی خورشید
بی صدای خیس مهتاب
بی نفس

پیکری بر اغوش اخرین مسافر مزرعه سبز

شنبه 2/8/1388 - 23:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته