طنز و سرگرمی
اول خدا
پسر روستایی واگن پر از ذرت خود را در جاده سرنگون کرد.
کشاورزی که در آن نزدیکی زندگی می کرد ، آمده بود تا ببیند چه اتفاقی افتاده. او با صدای بلند گفت :
آهای پسر ، ناراحتی هایت را فراموش کن و به خانه ما بیا و شام را با ما صرف کن. بعد من کمک می کنم که واگن را راست کنی.
پسر جواب داد: شما خیلی لطف دارید ، ولی فکر نمی کنم بابام بخواهد من این کار را بکنم.
کشاورز با اصرار گفت : آه بیا برویم پسرم.
بالاخره پسر موافقت کرد و گفت: بسیار خوب ، باشد ، ولی بابام دوست ندارد.
بعد از شام صمیمانه ، پسر از میزبانش تشکر کرد و گفت : حالا حالم خیلی بهتر شده ، اما می دانم بابام واقعا عصبانی خواهد شد.
همسایه گفت : من فکر نمی کنم ، راستی بابات کجاست؟
" او زیر واگن است."
چهارشنبه 27/5/1389 - 11:59
فلسفه و عرفان
اول خدا
امام کاظم "ع " فرمودند :
خوشا به حال آن شیعیان ما که در عصر غیبت قائم ما ، به ریسمان ولایت ما چنگ بزنند.
" کمال الدین ، ج 2 ، ص 361 "
این دیده نیست قابل دیدار روی تو
چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را
چهارشنبه 27/5/1389 - 11:54
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
و تو...
مثل جویباری نجواگر
از خیال من می گذری
و من ...
دلم می خواهد
گل قلبم را
گلبرگ گلبرگ
در تو پرپر کنم
و کنارت بنشینم و
ببینم که تو
تمام مرا با خود
می بری
" پرویز صادقی "
سه شنبه 26/5/1389 - 14:52
فلسفه و عرفان
اول خدا
رسول اکرم "ص " فرمودند :
مهدی "عج " مردی از خاندان و فرزندان من است ، چهره اش همچون ستاره ی درخشان است .
" کنزالعمال ، حدیث 38666 "
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
این الفت ما به دوست ، امروزی نیست
یک عمر دم از مهدی موعود "عج " زدیم
سه شنبه 26/5/1389 - 12:48
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
این سماور جوش است
پس چرا میگفتی
دیگر این خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دَم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چایِ تو دم بکشد
شعلهاش را کم کن
دستهایت
سینی نقرهی نور
اشکهایم
استکانهای بلور
کاش استکانهایم را
توی سینی خودت میچیدی
کاشکی اشک مرا میدیدی
خندههایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجانِ دلم
چایی داغ بریز
«عرفان نظر آهاری»
دوشنبه 25/5/1389 - 8:28
فلسفه و عرفان
اول خدا
امام صادق "ع "
امام خود را بشناس ، هرگاه امام خویش را شناختی ، چه ظهور زودتر اتفاق بیفتد یا دیرتر ، به تو زیانی نمی رساند.
" بحارالانوار ، ج 52 ، ص 141 "
نگاه منتظران عاشقانه می خواند
که آفتاب شب انتظار در راه است
کسی که با نفس آفتابی اش دارد
سرشکستن شب های تار ، در راه است
دوشنبه 25/5/1389 - 8:24
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
مثل مسافرهای تنها مانده در راهم
خرمای مقصد بر نخیل و دست کوتاهم
من می توانم آنچنان باشم که می خواهی
تو می توانی انچنان باشی که می خواهم ؟
من می توانم سایه ای باشم به دنبالت
تو می توانی آسمان باشی به همراهم
یک روز می گویی که از خاطر ببر مارا
یک روز می گویی که از یادت نمی کاهم
تو می توانی تا کنی با دیگران هر جور
باور ندارم نازنین حالا تو باما هم ......
" اکرم مهدی پور "
يکشنبه 24/5/1389 - 13:18
محبت و عاطفه
اول خدا
یک پیرزن چینی دوکوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش میگذاشت، آویخته بود و از این کوزهها برای آوردن آب از جویبار استفاده میکرد.
یکی از این کوزهها ترک داشت، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همه آب را در خود نگه میداشت.
هر بار که زن پس از پرکردن کوزهها، راه دراز جویبار تا خانه را میپیمود، آب از کوزهای که ترک داشت چکه میکرد و زمانی که زن به خانه میرسید، کوزه نیمه پر بود.
دو سال تمام، هر روز زن این کار را انجام میداد و همیشه کوزهای که ترک داشت، نیمی از آبش را در راه از دست میداد.
البته کوزه ی سالم و بدون ترک خیلی به خودش میبالید ولی بیچاره کوزه ترکدار از خودش خجالت میکشید از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفهای را که برایش در نظر گرفته بودند، میتوانست انجام دهد.
پس از دو سال سرانجام روزی کوزه ترکدار در کنار جویبار به زن گفت: من از خودم شرمسارم. زیرا این شکافی که در پهلوی من است، سبب نشت آب میشود و زمانی که تو به خانه میرسی، من نیمه پر هستم.
پیرزن لبخندی زد و به کوزه ترکدار گفت: آیا تو به گلهائی که در این سوی راه، یعنی سوئی که تو هستی، توجه کردهای؟ میبینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است.
من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر میگردم تو آنها را آب بدهی.
دو سال تمام، من از گلهائی که اینجا روئیدهاند چیدهام و خانهام را با آنها آراستهام. اگر تو این ترک را نداشتی، هرگز این گلها و زیبائی آنها به خانه من راه نمییافت.
هر یک از ما عیبها و کاستیهای خود را داریم. ولی همین کاستیها و عیبهاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین میسازد.
ما باید انسانها را همان طورکه هستند بپذیریم و خوبیهایی را که در آنهاست ببینیم.
از کاستیهای خود نهراسیم زیرا خداوند در راه زندگی ما گلهائی کاشته است.
يکشنبه 24/5/1389 - 12:59
فلسفه و عرفان
اول خدا
حضرت علی "ع" فرمودند :
آن که منتظر امر " فرج " ماست ، مانند کسی است که در راه خدا در خونش تپیده باشد.
" کمال الدین ، ص 645 "
گر دیده ام ندید رخ دلربای تو
دل پر زند به سینه ی من در هوای تو
خواهم که جای پای تو را بوسه ها زنم
در حیرتم که هست کجا جای پای تو
يکشنبه 24/5/1389 - 12:36
شعر و قطعات ادبی
یا ذالجلال و الاکرام
یا ابا صالح "عج "
یا رب آن یوسف گمگشته به من باز رسان
تا طرب خانه کنی بیت حزن باز رسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف این زمان یوسف من نیز به من باز رسان
رونقی بی گل خندان به چمن باز نماند "یارب آن نوگل خندان به چمن باز رسان"
ازغم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ی ما رابه وطن باز رسان
" شهریار "
يکشنبه 24/5/1389 - 12:23