• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4138روز قبل
اهل بیت

ای بلند همیشه در بالا

آسمان کبود عاشورا

قامت تو عمود خیمه عشق

چشم بد دور از این قد و بالا

رعد و برق نگاه تو طوفان

غرش مشک خشک تو دریا

دل گهواره از طپش افتاد

جلوه­ای کن به کسوت سقا

اشک گهواره­ها تو را خواند

 ای به لبهای تشنگان آوا

نعره­های فرات می گوید

پیکر تو شده گل صحرا

سوی خیمه بیا و آب آور

دل بکن از تبسم زهرا

شاعر:علی اشتری 
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:51
اهل بیت

از چشمه سارت آبرو پرکرد موسی

‏عیسی رکابت را گرفت و رفت بالا

‏پشت زمین خوابید و سقف آسمان ریخت

‏وقتی ستون عمر تو افتاد از پا

‏بو صفحه پیشانی خیمه نشست

‏چین و چروک واضحی از داغ سقا

‏آب حیات بچه­ها خشکیده برگرد

‏تیغی بیاور قطع کن دست عطش را

‏دارد گلوی بغض­ها را می فشارد

‏داغ صدای خشکه طفل مادر ما

‏بی تو لباس علقمه پوسید بر تن

‏برگشت از نهر لبت شرمنده اما

‏دیدم عمودی روضه بالای سر خواند

‏از چشم خیس تیرها می ریخت، دریا

‏پای ضریح دستهایت زار می زد

‏در مجلس ترحیم آب مشک، زهرا

شاعر:روح الله عیوضی
 
   behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:50
اهل بیت
وقتی خدا قدم به دل و جان ما گذاشت
عباس را به جان و دل شیعه جا گذاشت
عطر ادب ز خیمه ی عشاق شد بلند
وقتی حسین پرچم عباس را گذاشت
ای همت بلند تو خلوتگه امان
بیچاره آنکه حق تو را زیر پا گذاشت
نور تو را مقام تو را عصمت تو را
جز در وجود پاک تو خالق کجا گذاشت؟
فانی فی الحسین شدن از مرام توست
در مکتبی که دست تو آن را بنا گذاشت
سلطان عشق گفت:فدای تو جان من
بعد از خودش امام تو سنت بجا گذاشت
با انتقال رتبه باب الحوائجی
ارباب ما نهایت منت به ما گذاشت
انگار علاقه به تو ارث فاطمی است
در دل عزیز فاطمه عشق تو را گذاشت
تقوا و زهد علم وعمل غیرت و وقار
اینها مظاهری است که در تو خدا گذاشت
روزی که از وجاهت تو پرده بر کشند
پیغمبران ز وجه خدا جرعه سر کشند
آنکه تو را ز زمره ی جانانه ها نوشت
نام ترا به سر در میخانه ها نوشت
ساقی شدی که ساغر ایمان دهی به ما
قدر تو را قدیر به پیمانه ها نوشت
قصه نویس مبتکر قصه های عشق
قد تو را رشید چو افسانه ها نوشت
ای سایه ات پناه امام زمان، خدا
کهف تو را امن ترین خانه ها نوشت
خشم خدا به ابروی پیوسته ات سزاست
چشم تو را مراقب بیگانه ها نوشت
جانت فدای طاعت و جسمت فنای یار
وصف تو را شبیه به پروانه ها نوشت
گلبوسه ها به دست تو دارد پیام ها
دست تو را محافظ گلخانه ها نوشت
رزمت عجیب شبیه به جنگیدن علی است
شمشیر تو خطوط سر شانه ها نوشت
حیدر،حسن،حسین اساتید جنگی ات
درس تو را زمکتب شاهانه ها نوشت
وقتی سخن ز ساقی و ساغر شود رواست
نام تو را به سر در خمخانه ها نوشت
عشقت جلال ماست، تبارکت یا هلال
رویت جمال هوست، تعالیت یا جلال
از بس نوشته اند جمالت منور است
رویت سزای گفتن الله اکبر است
ای حمزه ی رسول گرامی کربلا
محو تو سید الشهدای پیمبر است
ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی
چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است
از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی
دستت شفیع امت زهرای اطهر است
سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد
کی هیبتت به هیبت زینب برابر است
آنانکه نام ماه بنی هاشمت دهند
رخسارشان منور صد ماه و اختر است
فضل وکمال را به تو تفویض کرده اند
آنانکه فضلشان همه از فضل داور است
روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند
آنانکه از شهادتشان فیض محشر است
دل را شراب صحبت تو مست می کند
ما را خمار بوسه بر آن دست می کند
روز ازل که روز علمداری تو بود
آب حیات تشنه لب یاری تو بود
روزی که جام عشق عطشناک مرد بود
آن روز روز سید وسالاری تو بود
کافی نبود سر بکشد جام عشق را
تنها کسی که شاهد میخواری تو بود
روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود
صحن الست صحنه ی دلداری تو بود
دل دادی وشد آتش دلبر به کام تو
لب تشنگی متاع خریداری تو بود
چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد
شرم شریعه از عرق جاری تو بود
وقتی تنت نشست ز مستی میان نور
عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود
بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد
فخر خدا برای گرفتاری تو بود
آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا
زهرا کنار علقمه در یاری تو بود
آن ساقی آفرین که تو را آفریده است
مشک تو را و اشک تو یکجا خریده است
   *** محمود ژولیده *** 
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:47
اهل بیت
کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاک­وش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من، در موهاش
تکیه­گاه سر شوریده من، بازوهاش
کیست این عطر غزل می­وزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که می­ خندد و می­ خواند و می­ رقصد و مست
می ­رود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه ناز فروشان زمین
ساقی اما، ز همه تشنه ­لبان تشنه ­ترین
نشأت افزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه خسته ­دلان بی‌ دستیش
کیست این سروقدِ تشنه­لبِ مشک به دوش؟
این‌که بی ­اوست چراغ شب مستان خاموش
این‌که آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره وا کردن از آن زلف سیه، لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی­هاشم نیست
"دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام زار و پریشان که مپرس"
***سعید بیابانکی***
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:46
اهل بیت
عاشق اگر شدم اثر چشم های توست
اصلا تمام، زیر سر چشم های توست

دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی
این کیمیاگری هنر چشم های توست

باید غزل، قلم به دوات عسل زند
حالا که صحبت شکر چشم های توست

بعد از ابوتراب تمام حجاز و شام
مبهوت جرات جگر چشم های توست

آیا بهشت می بری ام یا نمی بری؟
محشر خدا پی نظر چشم های توست

با کاروان گریه سرانجام می رسم
راه بهشت از گذر چشم های توست

تا "ان یکاد" صبح و شب زینب تو هست
بال فرشته ها سپر چشم های توست

خرده گرفته اند که اغراق می کنم
تیر سه شعبه در به در چشم های توست

اینجا مدینه نیست به فکرنقاب باش
مشتی حسود دور و بر چشم های توست

بالای نیزه، گریه ی شرمندگی فقط
از روضه های معتبر چشم های توست

لعنت به حرمله، که به دنبال نیزه ها
سایه به سایه همسفر چشم های توست
***وحید قاسمی***  
 
behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:44
اهل بیت
عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوع? بهشت خداست

عشق یک واژه جدیدی نیست
سرنوشت قدیمی دنیاست

مثل یک ماه اول ماه است
گاه پیدا و گاه نا پیداست

نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانواد? ماست

عشق مشق شب بزرگان است
مثل سجاده ای که رو به خداست

مشق این روزگار اباالفضل است
صد و سی و سه بار اباالفضل است

آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد

شب میلاد تو همه دیدند
نخل ام البنین ثمر دارد

آمدی و حسین قادر نیست
از نگاه تو چشم بر دارد

کوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد

ای رشید علی نظر نخوری
شهر چشمان خیره سر دارد

باب حاجات ، کعبه ی خیرات
بر تو و قدو قامتت صلوات

ای نسیم پر از بهار علی
ماه در گردش مدار علی

چقدر مشکل است تشخیصت
تا که تو می رسی کنار علی

با تو یک رنگ دیگری دارد
شجره نامه ی تبار علی

دومین حیدر ابوطالب
صاحب غیرت و وقار علی

به شما میرسد ذخیره ی طف
همه ی ارث ذوالفقار علی

ای علمدار و سر پناه حسین
حضرت حمزه ی سپاه حسین

کاشف الکربی و تمنا من
دستهای همیشه بالا من

تو بر این خاکها بکش دستی
اگر این خاک زر نشد با من

سر سال است مرد مسکینم
مکش از دست خالیم دامن

چقدر فاصله است ای دریا
از مقام ظهور تو تا من

تو بزرگ قبیله ی آبی
تو غدیری ، فراتی اما من

خشکسالم ، کویر بی آبم
روزگاری است تشنه میخوابم

کمرت جایگاه شمشیر است
لب تو جایگاه تکبیر است

سر ما رابزن همین امروز
صبح فردا برای ما دیر است

هیچ کس روبه روت نیست مگر
آن کسی که ز جان خود سیر است

سیزده ساله حیدری کردی
پسر شیر بیشه هم شیر است

گیرم افتاده است روی زمین
دست تو باز هم علمگیر است

پسر شاه لافتی عباس
ای جوانی مرتضی عباس

از نگاه کبوتری وارم
به مقام تو غبطه میبارم

سر من را اگر بگیری باز
به دو ابروی تو بدهکارم

ارمنی هم اگر حساب کنی
دست از تو بر نمیدارم

بده آن مشک پاره ی خود را
تا برای خودم نگهدارم

بی سبب نیست گریه ی چشمم
حسرت صبح علقمه دارم

با تمامی شور و احساسم
آرزومند کف العباسم

زلف ما را ز مشک وا نکیند
لب ما را از آن جدا نکنید

پای ما را به جان خالی مشک
در حریم فرات وا نکنید

دست بر زیرتان نمی آرد
آبها اینقدر دعا نکنید

تیرها روی این تن زخمی
خودتان را به زور جا نکنید

تازه طفل رباب خوابیده
جان آقا سر و صدا نکنید

تا که از مشک پاره آب چکید
رنگ از چهره ی رباب پرید
***علی اکبر لطیفیان*** 
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:43
اهل بیت
باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت

بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت

ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت

در آستانة تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت

بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین

تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

هم چشمهای روشنت آئینة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی

باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی

در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی

در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
فرزند لافتایی و شیر عرب شدی

فرماندة سپاهی و آب آور حسین
ای نافذ البصیره ترین یاور حسین

بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای

تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را
بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای

عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای

قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای

ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای

چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست

فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست

تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست

ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست

در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست

فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست

باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست

ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا

ای آفتاب روشن شبهای علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه

داده ست مشک تشنة تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه

وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه

لب تشنة زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه

امروز دستهای تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه

با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه

این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو ، سقای علقمه

شبهای جمعه نالة محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه

ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

طوفان تیر می وزد از بین نخلها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:

« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو

ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »

اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو

در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود
***یوسف رحیمی*** 
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:42
اهل بیت
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى
آب از هیبت عباسى تو مى‏لرزد
بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى
به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند
یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى
یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى
منم و داغ تو و این کمر بشکسته
تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى
سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى
مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى
مادرت آمده یا مادر من آمده است
با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى
تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود
در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى
***علی اکبر لطیفیان*** 
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:41
اهل بیت
ای که می پرسی ، کجا من لعل خندان داشتم
بند مشک آب را وقتی به دندان داشتم
چون به نخلستان رسیدم شد امیدم نا امید
با وجود آنکه امید فراوان داشتم
دجله از سرچشمه ی آبش چه کم می شد اگر
من به دست آرزوها جامی از آن داشتم
در کنار علقمه ازخجلت دست تهی
ظهرعاشورا،غم شام غریبان داشتم
هرچه گل بود از عطش پژمرد و من بی اختیار
گریه بر آن غنچه سر در گریبان داشتم
گلشن توحید را سیراب می کردم ز اشک
(گر به قدر عقده ی دل چشم گریان داشتم)
باغبان چشم انتظار دیدن من بود و من
با خیال روی جانان گل به دامان داشتم
کی فریبم می دهد خط امان اهرمن
من که عمری دست در دست سلیمان داشتم
ای مراد عاشقان ای کاروان سالار عشق
پاسداری کردم از راه تو تا جان داشتم
از حرم وقتی برای بردن آب آمدم
با کبوترهای معصوم تو پیمان داشتم
پیش این گلهای پرپر ، عذر بی دستی بس است
گرچه من از شرمساری اشک پنهان داشتم
بست چون تیر ستم شیرازه ی چشم مرا
روی گلبرگ لبم آیات قرآن داشتم
با کدامین دیده اینک برجمالت بنگرم
من که از دیدار تو امید درمان داشتم
اشک من رنگ شفق شد کاروان در کاروان
بس که رنج و غم بیابان در بیابان داشتم
***محمد جواد غفورزاده(َشفق)***  
 
behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:40
اهل بیت

ای كاش دستهای شما بر زمین نبود

آقا چقدر خوب شد ام‌البنین نبود

گویا كه چشم علقمه در خواب مانده بود

سقای دشت تب زده بی آب مانده بود

دریا كه از نوازش دست تو آب خورد

در اوج تشنگی تو سیراب مانده بود

گهواره‌ای ز دست عطش تاب می‌گرفت

چشم انتظار آب چه بی تاب مانده بود

باران تیر بود تو را دوره کرده بود

دریا میان حلقة مرداب مانده بود

آنجا که می گریست کنار تو آفتاب

زخمی عمیق بر سر مهتاب مانده بود

با یاد قبر کوچکت ای آیة‌ رشید

آهی بلند بر لب هر سرو قد کشید

شاعر: امیر حسین مومنی  
 
behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته