زمان خلافت على (ع ) بود، دو زن یكى عرب و دیگرى كنیز آزاد شده (از عجم ) بود، امام على (ع ) چند درهم و مقدارى طعام و غذا بطور مساوى ، به هر كدام از آنها داد. زن عرب اعتراض كرد و گفت : ((من عرب هستم ، و این زن ، از عجم است ، آیا بین ما فرقى نیست ؟)). امام (ع ) فرمود: انى والله لا اجد لبنى اسماعیل فى هذا الفى ، فضلا على بنى اسحاق )): سوگند به خدا، من در مورد بیت المال ، فرزندان اسماعیل را بر فرزندان اسحاق ، برتر نمى بینم )). آن بزرگوار مى فرمود: ولو كان المال لى لسوّیت بینهم فكیف و انما المال مال الله : ((اگر مال ، مال خودم بود، آنرا بطور مساوى بین افراد، تقسیم مى كردم ، چه رسد به اینكه مال ، مال خدااست )).
زمان خلافت امیرمؤمنان على (ع ) بود كنیزى از طرف خانم خود به قصابى آمد تا گوشت بگیرد، قصاب عوض گوشت خوب ، (به تعبیر نگارنده ) گوشت آشغال به كنیز داد، و به اعتراض كنیز توجه نكرد. كنیز در حالى كه بر اثر ناراحتى گریه مى كرد، از مغازه قصابى بیرون آمد و به خانه خانم خود رهسپار گردید، در راه چشمش به امیرمؤمنان على (ع ) افتاد، به حضور آنحضرت رفته و از قصاب شكایت كرد. حضرت على (ع ) همراه كنیز نزد قصاب رفت ، و قصاب را موعظه كرد و از او خواست كه با كنیز براساس حق و انصاف رفتار كند، و فرمود: ینبغى ان یكون الضعیف عندك بمنزلة القوى فلا تظلم الناس ((سزاوار است كه افراد ضعیف در نزد تو همچون افراد نیرومند باشند (و بین آنها فرق نگذارى ) بنابراین به مردم ظلم نكن )). قصاب كه على (ع ) را نشناخت و خیال كرد مردى معمولى نزد او آمده ، خشمگین شد و با خشونت گفت : برو بیرون ، و تو چه كاره اى ؟ و حتى دست بلند كرد كه آن حضرت را بزند. على (ع ) در این مورد، دیگر چیزى نگفت و رفت . شخصى كه در كنار قصابى بگو مگوى قصاب را با على (ع ) شنیده بود و على (ع ) را مى شناخت ، نزد قصاب آمد و گفت : آیا شناختى این آقا را؟. قصاب گفت : نه ، او چه كسى بود؟ آن شخص گفت : ((آن آقا امیرمؤمنان على (ع ) بود)). قصاب تا این مطلب را شنید، بسیار ناراحت شد كه چرا به مقام شامخ على (ع ) جسارت كرده است ، ناراحتى او به حدى زیاد شد كه بى اختیار همان دستش را كه به سوى على (ع ) بلند كرده بود برید بطورى كه قسمتى از دستش قطع شد، آن قسمت قطع شده را بدست گرفت با ناله و زارى به حضور على (ع ) آمد و معذرت خواهى كرد... دل مهربان على (ع ) به حال قصاب سوخت ، براى او دعا كرد و از خدا خواست دست او را خوب كند، دعایش مستجاب شد.
در نقلهاى تاریخى آمده ، پرچم حضرت عباس (ع ) پرچمدار كربلا، جزء اموال غارت شده بود كه به شام برده بودند، یزید وقتى كه نظرش به آن پرچم افتاد، عمیقا آنرا نگاه كرد و در فكر فرو رفت و سه بار از روى تعجب برخاست و نشست . سؤال كردند: ((اى امیر! چه شده كه این گونه شگفت زده و مبهوت شده اى ؟!)). یزید در پاسخ گفت : این پرچم ، در كربلا دست چه كسى بوده است ؟ گفتند: دست برادر حسین (ع ) كه نامش عباس بود، و پرچمدار سپاه حسین (ع ) بود. یزید گفت : تعجبم از شجاعت عجیب این پرچمدار است . پرسیدند: چطور؟ گفت : خوب به پرچم بنگرید، ببینید كه تمام این پرچم از پارچه و چوب آن بر اثر تیرها و سلاحهاى دیگر كه به آن رسیده ، آسیب دیده است ، جز دستگیره آن ، و این موضوع حاكى است كه تیرها به دست پرچمدار اصابت مى كرده ولى او پرچم را رها نمى كرده است ، و تا آخرین توان خود، پرچم را نگهداشته است ، و وقتى كه پرچم از دستش افتاده ، (یا با دست او با هم افتاده ) دستگیره پرچم سالم مانده است .