• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4193روز قبل
اهل بیت

بین شك كردگان اگر انداخت

چهره در چهره ی قمر انداخت

سلسله كوهِ هاشمی شد چون

دست در بازوی پدر انداخت

زلف را ریخت روی شانه ی باد

باد را بین دردِ سر انداخت

اكثر دشمنان خود را او

نه كه با تیغ، با نظر انداخت

از كمانی كه داشت از دستش

مژه اش تیر بیشتر انداخت

یكی از ترس او سپر برداشت

یكی از هیبتش سپر انداخت

آمد عباس نصف لشگر را

از تكاپو همین خبر انداخت

ظهر فهمید طعم مُردن را

هر كسی را كه در سحر انداخت

شیر را كرد شیرِ در كاسه

تا بنوشد در او شكر انداخت

شاعر:مهدی رحیمی 
 
  behroozraha
چهارشنبه 29/9/1391 - 13:13
اهل بیت

بین شك كردگان اگر انداخت

چهره در چهره ی قمر انداخت

سلسله كوهِ هاشمی شد چون

دست در بازوی پدر انداخت

زلف را ریخت روی شانه ی باد

باد را بین دردِ سر انداخت

اكثر دشمنان خود را او

نه كه با تیغ، با نظر انداخت

از كمانی كه داشت از دستش

مژه اش تیر بیشتر انداخت

یكی از ترس او سپر برداشت

یكی از هیبتش سپر انداخت

آمد عباس نصف لشگر را

از تكاپو همین خبر انداخت

ظهر فهمید طعم مُردن را

هر كسی را كه در سحر انداخت

شیر را كرد شیرِ در كاسه

تا بنوشد در او شكر انداخت

شاعر:مهدی رحیمی 
 
  behroozraha
چهارشنبه 29/9/1391 - 13:12
اهل بیت

گر غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است

دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است

مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است

در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است

آری ادبش را او از، ام بنین دارد

صد خادم درباری، چون روح الامین دارد

از قامت او پیدا، روی پدرش باشد

هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد

نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد

خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد

شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس

مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس

تیغ و علمِ حق است، تیغ و علم عباس

لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس

در پای نهال دین، چون ریخت دم عباس

محشر به کف زهراست، دست قلم عباس

تا دست جدای او در، حشر عیان گردد

هر عبد گنهکاری، بخشیده به آن گردد

ای کاش بیایم من، تا به حَرَمت ساقی

بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقی

یک روز بمیرم من، زیر قدمت ساقی

بنما نظری گردم، سیراب یمت ساقی

از باده ی تو امشب، مستم من و آشوبم

سر بر در میخانه، از عشق تو می كوبم

شاعر:رضا رسول زاده   
 
behroozraha
چهارشنبه 29/9/1391 - 13:11
اهل بیت

ای‌ كه‌ غم‌ تو داده‌ بروز انكسار من‌

برخیز و خود ببین‌، دل‌ بی‌ غمگسار من‌

برخیز و خود، شكستگی‌ قامتم‌ ببین

‌ زیر سؤال‌ رفته‌ همه‌ اقتدار من‌

ای‌ پاسبان‌ و پشت‌ و پناه‌ خیام‌ من‌

 بی‌ تو شكست‌، شیشۀ‌ صبر و قرار من‌

صاحب‌ لوای‌ لشكرم‌، ای‌ صاحب‌ رجز!

خیز و به‌ اهتزار درآور، شعار من‌

چشم‌ خمار، باز كن‌ ای‌ ساقی‌ خموش‌!

 باشد سبوی‌ مشك‌ تهی‌، آشكار من‌

ای‌ باب‌ حاجتم‌، به‌ توأم‌ حاجتی‌ بود

تنها بده‌، جواب‌ لب‌ شیر خوار من‌

جانا، گمان‌ مبر كه‌ تو افتاده‌ای‌ ز پا

زیرا كه‌ تا به‌ حشر، تویی‌ تك‌ سوار من‌

بعد تو دست ها به‌ جسارت‌ چو وا شود

 زینب‌ به‌ تازیانه‌ رود از دیار من‌

خوش‌، بوی‌ یاس‌ مقتل‌ عباس‌ می‌دهد

 مادر بیا دمی‌ بنشین‌ در كنار من‌

ای‌ یادگار حیدر كرار، بعد تو

 نام‌ تو در جهان‌ بشود یادگار من‌

غمگین‌تر از شهادت‌ تو نیست‌ مشكلی‌

 بعد از تو هیچ‌ كس‌ نشود پاسدار من‌

شاعر:محمود ژولیده‌ 
 
  behroozraha
چهارشنبه 29/9/1391 - 13:10
اهل بیت

ای‌ كه‌ غم‌ تو داده‌ بروز انكسار من‌

برخیز و خود ببین‌، دل‌ بی‌ غمگسار من‌

برخیز و خود، شكستگی‌ قامتم‌ ببین

‌ زیر سؤال‌ رفته‌ همه‌ اقتدار من‌

ای‌ پاسبان‌ و پشت‌ و پناه‌ خیام‌ من‌

 بی‌ تو شكست‌، شیشۀ‌ صبر و قرار من‌

صاحب‌ لوای‌ لشكرم‌، ای‌ صاحب‌ رجز!

خیز و به‌ اهتزار درآور، شعار من‌

چشم‌ خمار، باز كن‌ ای‌ ساقی‌ خموش‌!

 باشد سبوی‌ مشك‌ تهی‌، آشكار من‌

ای‌ باب‌ حاجتم‌، به‌ توأم‌ حاجتی‌ بود

تنها بده‌، جواب‌ لب‌ شیر خوار من‌

جانا، گمان‌ مبر كه‌ تو افتاده‌ای‌ ز پا

زیرا كه‌ تا به‌ حشر، تویی‌ تك‌ سوار من‌

بعد تو دست ها به‌ جسارت‌ چو وا شود

 زینب‌ به‌ تازیانه‌ رود از دیار من‌

خوش‌، بوی‌ یاس‌ مقتل‌ عباس‌ می‌دهد

 مادر بیا دمی‌ بنشین‌ در كنار من‌

ای‌ یادگار حیدر كرار، بعد تو

 نام‌ تو در جهان‌ بشود یادگار من‌

غمگین‌تر از شهادت‌ تو نیست‌ مشكلی‌

 بعد از تو هیچ‌ كس‌ نشود پاسدار من‌

شاعر:محمود ژولیده‌ 
 
behroozraha
چهارشنبه 29/9/1391 - 13:9
اهل بیت
رخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست

با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست

این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو

یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست

وقت غروب بعد تو و قاسم و علی

دیگر برای ناقۀ زینب رکاب نیست

آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو

بی رحم! جانشین النگو طناب نیست

حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا

این مشک پاره پاره برایم جواب نیست
شاعر:علی زمانیان
 
  behroozraha
 
سه شنبه 28/9/1391 - 15:56
اهل بیت

ای ساغر دل شکسته عباس

در حسرت آب خسته عباس

عباس فدای غیرت تو

مات است فلک ز همت تو

ای آیینۀ ظهور حیدر

در چهرۀ توست نور حیدر

رفتی و مرا ز پا نشاندی

داغت به دل حرم نشاندی

تا چشم تو را دریده دیدم

در آن رخ یک شهیده دیدم

ابروی شکسته ات عجیب است

بعد تو برادرت غریب است

مانده نگه تو با اشاره

عباس به سوی مشک پاره

طفلی که به گاهواره باشد

بعد از تو گلوش پاره باشد

آغاز شود دگر جسارت

شد روزیِ زینبم اسارت

ممنون تو ای برادرم من!

جسم تو حرم نمی برم من

شاعر:جواد حیدری
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:55
اهل بیت

حساب می کنم امشب مساحت حرمت را

کدام هندسه ترسیم می کند کرمت را

کتاب عمر تو را با چه مایه ای بنویسم

کدام گوشه نهادم دو دست چون قلمت را

شروع می کنم امشب دوباره روضه بخوانم

کجا گذاشته ام مشک و شانه و علمت را

تو با چه زوایه هایی گذشتی از بغل آب

چگونه وفق دهم نغمه های زیر و بمت را

چگونه شد که تو بی آب آمدی ز شریعه

ندیده ام که یک بار بشکنی قسمت را

و بند می زند آن جا زنی که قبر ندارد

به دست های کبودش شکسته علمت را

شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:54
اهل بیت

مَپسَند ای امید من و میر لشگرم

دونان کشند بانگ شعف در برابرم

پشتم شکست و رشته امید من گسست

هرگز چنین شکست نمی بود باورم

گر آبِ مشک ریخت، چه غم؟ آبرو به جاست

بین اشک دیده گان من ای آب آورم

سقایی تو گشته مُحول به چشم من

مشکی ز اشک دارم و در خیمه می برم

از من صدای گریه به گوش حرم رسید

آگه شدند داغ، چه آورده بر سرم

روح ادب، تو بودی و در عمر خویشتن

نشنید گوشم از تو که خوانی برادرم

خواندی مرا برادر و، دانستم از جنان

پیش از من آمده به سراغ تو مادرم

گفتی تن تو را نبرم سوی خیمه ها

اما، تنی نمانده ز تو پاره پیکرم

شاعر: اکبر دخیلی(واجد)
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:53
اهل بیت

ابروانش مثل دو بال پرستو در هم است

اینکه می آید چرا این قدر ابرو در هم است

گونه های آبدار وزلف در دست نسیم

شاخه های بید مشک وآلبالو در هم است

می وزد بر خاک تشنه مهربان وخشمگین

چشم هایش دسته ای از شیر و آهو در هم است

باد مویش می برد با گیسوانش باد را

آن قدر گیسو و باد وباد وگیسو در هم است

چند نقطه ناگهان باران وتیر وچشم وآه...

مرد سر اورده پایین تیر و زانو در هم است

غنچه غنچه لاله ویاس واقاقی برتنش

زخم تیر وزخم تیغ وزخم چاقو درهم است

شاعر:مهدی رحیمی
 
  behroozraha
سه شنبه 28/9/1391 - 15:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته