• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 868
تعداد نظرات : 316
زمان آخرین مطلب : 3871روز قبل
لطیفه و پیامک

 

میان خیمه‌ها زینب پریشان
پرستاری كند از طفل عطشان
بگرید دم به دم بر عصرِ فردا
كه آید لحظه‌ی پرسوزِ هجران

طلوع
عالم شده در پیچ و تاب
از هق هقِ طفلِ رباب
از حنجرش آید ندا
وای از طلوعِ آفتاب
 

سه شنبه 23/9/1389 - 21:47
شعر و قطعات ادبی

عمو‌جونم‌تا‌تو‌بودی‌سر‌و‌سامونی‌داشتیم‌

تا‌تو‌رفتی‌دل‌پرخونی‌داشتیم

آی‌اهل‌عالم‌بدونیدعمویی‌دارم‌نمی‌دونید‌كه‌‌چقدر‌مهربونه

قامتش‌تا‌كهكشونه‌نگاهش‌رنگین‌كمونه‌

توی‌چشمای‌قشنگش‌هزار‌هزار‌آسمونه

مهربونه‌مهربونه‌مهربونه‌مهربونه

وقتی‌شبها‌خواب‌ندارم‌روی‌شونه‌اش‌سر‌میزارم

تاكه‌خوابم‌ببره‌آروم‌آروم‌توی‌گوشم‌شعر‌محبت‌میخونه

وای‌كه‌چقدر‌عموجونم‌مهربونه‌

شونه‌هاش‌بالاتر‌از‌هر‌چی‌بلندی‌روزمین

عموجونم‌می‌گه‌ای‌فرشتة‌روی‌زمین

راه‌نرو‌خسته‌میشی‌روی‌شونه‌هام‌بشین

از‌روی‌دوش‌عمو‌جونت‌همه‌عالم‌روببین

از‌تو‌چشمهاش‌می‌خونم‌كه‌چقدر‌دوستم‌داره

از‌تو‌چشمام‌می‌خونه‌كه‌چقدر‌دوستش‌دارم‌دوستش‌دارم

به‌خدا‌مهربونه‌به‌خدا‌مهربونه‌مهربونه‌مهربونه‌مهربونه‌مهربونه

اگه‌من‌تب‌بكنم‌تاب‌نداره‌اگه‌خار‌تو‌پام‌بره‌خواب‌نداره

فكر‌می‌كنم‌اگه‌كه‌با‌ما‌نباشه‌خدا‌اون‌روز‌رو‌نیاره

خدا‌اون‌روز‌رو‌نیاره

هر‌چی‌ازش‌می‌ترسیدم‌خدایا‌اومد‌به‌سرم‌

عموجون‌رفت‌آب‌بیاره‌خبرش‌اومد‌به‌حرم‌

خبرش‌اومد‌به‌حرم

عمو‌جونم‌تا‌تو‌بودی‌سر‌و‌سامونی‌داشتیم‌

تا‌تو‌رفتی‌دل‌پرخونی‌داشتیم

عموجونم با تو دنیامون قشنگه

عموجونم بی تو دلها تنگ تنگه

عمو جونم با تومثل غنچه بودم

عمو جونم بی تو یك یاس كبودم

عمو جونم چراچشمات روی هم بسته میشه

زبونم لال نكنه گوشت ازصدای‌من خسته میشه

حق داری اما به خدا من كه نمی خواستم

من نمی خواستم كه بره خاری به پای توعمو
سه شنبه 23/9/1389 - 21:46
شعر و قطعات ادبی

وعده
تا كه شنیدم صدای ناله
شدم به سوی میدان روانه
امان از درد و داغِ جدایی
برادر عباس بگو كجایی؟
عباس ابالفضل
كجاست آن وعده
به طفلِ‌عطشان
كجاست آن سقا
برای طفلان
كجاست آن مشك و
قدِ بلندت
كجاست آن چشمِ
ابرو كمندت
عباس ابالفضل
دل از بندِ این
دنیا بشستم
تا كه دو دستت
به دیده جستم
آخر چنین شد
بی تو بسوزم
دست جدا را
با دیده بوسم
عباس ابالفضل

به چشم گریان
گردم نظاره
آن مشك بی آب
آن پاره پاره
به تن دیدم من
صد تیغ و دشنه
كنارِ‌ آبی
امّا لبْ تشنه
عباس ابالفضل
میان دشمن
در خون نشستی
ز من برادر
كمر بشكستی
رویم به خیمه
تا زنده هستی
مگو از طفلان
شرمنده هستی
عباس ابالفضل

سه شنبه 23/9/1389 - 21:45
لطیفه و پیامک

 

آبروی حسین به کهکشان می ارزد

یک موی حسین بر دو جهان می ارزد

گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست

گفتا که حسین بیش از آن می ارزد

 

 

سه شنبه 23/9/1389 - 21:41
اهل بیت

عباس علیه ‏السلام در گستره ‏اى چشم به جهان گشود كه رایحه دل ‏انگیز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش یافت كه بر كرانه ‏هاى تاریخ ایستاده بود. در خانه‏ اى رشد كرد كه از زیور و زینت هاى دنیایى تهى، اما از نور ایمان سرشار بود؛ خانه ‏اى گلین با درى چوبى كه یادگار خانه ‏دارى زهرا علیها السلام بود؛ خانه‏ اى كه دهلیز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على علیه ‏السلام بود و شاید با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلویش را مى ‏فشرد؛ داغ زهرا علیه‏السلام و دهلیزخانه یادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.

پیداست كه عباس علیه ‏السلام نیز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستیز با ظلم آشنا شده است و از همان جا زمینه ‏هاى ایستادگى و جان فشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر یتیمان بود و غمخوار و همزبان غریبان؛ پدرى كه لقمه ‏هاى اشك آلود را با دست خود در كام یتیمان مى ‏گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نیازمندان تقسیم مى ‏كرد. پدرى كه افسار دنیا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پیراسته بود. مردى كه مدال سالها پیكار در ركاب رسول خدا صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله را به گردن آویخته بود و بت هاى جاهلیت را شكسته و خیبرهاى الحاد را در هم نوردیده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگیزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از یاد نبرد و آن را بُن مایه تربیت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه علیهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على علیه ‏السلام ، هرگز در حباله مردى دیگر قرار نگرفت

 

نخستین بارقه‏ هاى جنگاورى

به حق، امیرالمؤمنین علیه ‏السلام بیشترین سهم را در این بروز و اتصاف این ویژگى برجسته و كارآمد روحى در عباس علیه ‏السلام بر عهده داشت و تیزبینى امیرالمؤمنین علیه ‏السلام در پرورش عباس علیه‏ السلام ، از او چنان قهرمان نام ‏آورى در جنگ هاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على علیه ‏السلام را در كربلا زنده كرد. روایت شده است كه امیرالمؤمنین علیه ‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بود. در این لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ایستاد، از مركب خود پیاده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزدیك آمد و دست على علیه‏ السلام را بوسید و گفت: مولاى من! براى شما هدیه ‏اى آورده ‏ام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشیرى آب دیده در آن بود.

در همین لحظه، عباس علیه ‏السلام كه نوجوانى نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه ‏اى ایستاد و به شمشیرى كه در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین علیه ‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست دارى این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس علیه ‏السلام گفت: آرى! امیرالمؤمنین علیه‏ السلام فرمود: جلوتر بیا! عباس علیه‏ السلام پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! براى چه مى ‏گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى ‏بینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى ‏كند تا اینكه دو دستش قطع مى ‏گردد... .

و این گونه نخستین بارقه‏ هاى شجاعت و جنگاورى در عباس علیه ‏السلام به بارنشست .

 

 

شركت در جنگها ، نمونه ‏هاى بارزى از شجاعت

شاید اولین تجربه حضور عباس در صحنه سیاسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاش هاى او در این جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نیست. احتمال آن مى ‏رود كه كم سن و سال بودن این نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعالیتهاى او از حافظه تاریخ پاك شود؛ اما حضور پُررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینى بر كتاب نام ‏آورى او افزوده است. در این مجال به بررسى گوشه‏ هایى از اخبار این جنگ پرداخته مى ‏شود.

1. آب‏رسانى ، تجربه پیشین

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین، وى به منظور شكست دادن امیرالمؤمنین علیه ‏السلام عده زیادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین علیه ‏السلام وقتى به صفین مى ‏رسند، آب را به روى خود بسته مى ‏بینند. تشنگى بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین علیه ‏السلام را بر آن مى‏ دارد تا عده ‏اى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله مى ‏كنند و آب مى ‏آورند. در این یورش امام حسین علیه ‏السلام و اباالفضل العباس علیه ‏السلام نیز شركت داشتند و مالك اشتر این گروه را هدایت مى ‏نمود.

به نوشته برخى تاریخ‏ نویسان معاصر، هنگامى كه امام حسین علیه‏ السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس علیه‏ السلام براى نبرد امتناع مى ‏ورزد، او براى تحریص امام حسین علیه‏ السلام خطاب به امام عرض مى ‏كند: «آیا به یاد مى ‏آورى آن‏گاه كه در صفین آب را به روى ما بسته بودند ، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسیار كردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتم...»

 

 2. اهتمام امیرالمؤمنین علیه ‏السلام در تقویت روحیه جنگاورى عباس علیه ‏السلام

در جریان آزادسازى فرات توسط لشكریان امیرالمؤمنین علیه ‏السلام ، مردى تنومند و قوى هیكل به نام «كُرَیْب بن ابرهة» از قبیله «ذى یزن» از صفوف لشكریان معاویه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته ‏اند كه وى یك سكه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏ مالید كه نوشته‏ هاى روى سكه ناپدید مى ‏شد. او خود را براى مبارزه با امیرالمؤمنین علیه ‏السلام آماده مى ‏سازد. معاویه براى تحریك روحیه جنگى او مى ‏گوید: على علیه ‏السلام با تمام نیرو مى ‏جنگد [و جنگجویى سترگ است] و هر كس را یاراى مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویى با او را دارى؟]. كریب پاسخ مى ‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى ‏كنم.

نزدیك آمد و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را براى مبارزه صدا زد. یكى از پیش‏مرگان مولا على علیه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبیدى» پیش آمد. كریب پرسید: كیستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كریب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاع‏ترین شما با من مبارزه كند، یا على علیه‏السلام بیاید. «شرحبیل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین علیه ‏السلام كه این شكست هاى پى‏ در پى را سبب از دست رفتن روحیه جنگ در افراد خود و سرخوردگى یاران خود مى‏ دید، دست به اقدامى عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس علیه ‏السلام را كه در آن زمان على‏ رغم سن كم جنگجویى كامل و تمام عیار به نظر مى ‏رسید، فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهیزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى امیرالمؤمنین علیه ‏السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس علیه ‏السلام را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزه ‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كریب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش كریب فرستاد تا با خونخواهان كریب مبارزه كند.

امیرالمؤمنین علیه ‏السلام از این حركت چند هدف را دنبال مى ‏كرد. هدف بلندى كه در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس علیه ‏السلام بود كه جنگاورى نو رسیده بود. در درجه دوم او مى ‏خواست لباس و زره و نقاب عباس علیه ‏السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس علیه‏ السلام در دیگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با این شمایل را دیدند، پیكار على علیه ‏السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین، امام با این كار مى ‏خواست كریب نهراسد و از مبارزه با على علیه ‏السلام شانه خالى نكند و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.

اما نكته دیگرى كه فهمیده مى ‏شود این است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخى، تناسب اندام عباس علیه‏ السلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مى ‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا مى ‏توان به برخى از پنداره اى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس علیه ‏السلام از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم اینكه برخى تنومند بودن عباس علیه ‏السلام و یا حتى رسیدن زانوان او تا نزدیك گوشه اى مركب را انكار كرده و جزو تحریفات واقعه عاشورا مى‏ پندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مى ‏رود. اگر تاریخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كریب با شرحى كه در توانایى او گفته شد، در لشكر معاویه بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست كه در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس علیه ‏السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خیبر را از جا كند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مى ‏فرماید: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه» و «مُضَر» را در هم شكستم... .»

 

3. درخشش در جنگ صفین

در صفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پیدایش بسیارى از جریان هاى فكرى و عقیدتى در پایگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگیز دیگرى از درخشش حضرت عباس علیه‏السلام بر مى ‏خوریم. این‏گونه نگاشته ‏اند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره ‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناكش خوانده مى‏ شد. سنّش را حدود هفده سال تخمین زده‏ اند. مقابل لشكر معاویه آمد و با نهیبى آتشین مبارز خواست. معاویه به «ابوشعثاء» كه جنگجویى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابو شعثاء با تندى به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى ‏دانند [اما تو مى‏ خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به یكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس علیه ‏السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابو شعثاء با نهایت تعجب دید كه فرزندش در خاك و خون مى ‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه كرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تا جایى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى ‏فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاكت مى ‏رساند. در پایان ابو شعثاء كه آبروى خود و پیشینه جنگاورى خانواده ‏اش را بر باد رفته مى‏ دید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاكت رساند، به گونه ‏اى كه دیگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى ‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤمنین علیه ‏السلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیه ‏السلام نقاب از چهره فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهره او سترد...

سه شنبه 23/9/1389 - 21:38
شعر و قطعات ادبی

abbas5.jpg

آن نخل به خون تپیده را مى بوسید

آن مشک ز هم دریده را مى بوسید

خورشید کنار علقمه خم شده بود

دستان ز تن بریده را مى بوسید

سه شنبه 23/9/1389 - 21:34
خانواده

آنان که عاشق اویند، زیستن چون او را می‏پسندند و رفتن چون او را تقدیس می‏کنند و این همان تفسیر بیان شریف زیارت عاشوراست که اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد. عاشورا نه یک افسانه تراژدیک که سرمشقی است برای تعلیم درس زندگی؛ سرمشقی که باید از رویش بنویسی تا درس استاد را آموخته باشی. عاشق آن است که بسان محبوبش باشد. چون او غذا خورد، سخن گوید، راه رود و در یک کلام همه وجودش "او" باشد؛ آن‏سان که خودی در میان نماند. اشک ریختن در ماتم حسین سزاست و در عین حال واجد ارج، اما عشاق را منظری بلندتر و شیرین‏تر است؛ آنان به وحدت با معشوق می‏اندیشند. مدعی کمتر بزن بیهوده لاف عاشقی/این حسین یک عاشق دارد آن هم زینب است. اینجا انگار کلام تمام می‏شود و واژه‏ها از بیان درمی‏مانند:«عاشقی کردن یعنی زینبی بودن.»


 

سه شنبه 23/9/1389 - 21:30
کامپیوتر و اینترنت

نرم افزار پاسخ به شبهات و سوالات برگزیده ماه محرم

نرم افزار پاسخ به شبهات و سؤالات برگزیده ماه محرم

برگرفته از:

http://karrar.net/modules.php?name=l&op=v&lid=689
ادامه مطلب
سه شنبه 23/9/1389 - 21:25
داستان و حکایت

مردی نزد امام حسین (ع ) آمد و گفت :

"من مردی گناهکارم و از معصیت پرهیز نمی کنم ، مرا پند و اندرز بده ". امام حسین (ع ) فرمودند:

"پنج کار انجام بده و هر چه می خواهی گناه کن .

اول : روزی خدا را نخور و هر چه می خواهی گناه کن .

دوم : از ولایت و حکومت خدا خارج شو و هر چه می خواهی گناه کن .

سوم : جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن .

چهارم : وقتی عزرائیل برای گرفتن جان تو می آید، او را از خود دور کن و هر چه می خواهی گناه کن .

پنجم : وقتی مأمور و مالک جهنم می خواهد تو را در آتش بیندازد، در آتش نرو و هر چه می خواهی گناه کن .

بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۱۲۶

 

سه شنبه 23/9/1389 - 21:13
اخلاق

حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند


احْذَرُوا کَثْرَةَ الْحَلْفِ، فِإنَّهُ یَحْلِفُ الرَّجُلُ لِعَلَل أرَبَعَ: إمّا لِمَهانَة یَجِدُها فی نَفْسِهِ، تَحُثُّهُ عَلى الضَّراعَةِ إلى تَصْدیقِ النّاسِ إیّاهُ. وَ إمّا لِعَىّ فی الْمَنْطِقِ، فَیَتَّخِذُ الاْیْمانَ حَشْواً وَصِلَةً لِکَلامِهِ. وَ إمّا لِتُهْمَة عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ، فَیَرى أَنَّهُمْ لایَقْبَلُونَ قَوْلَهُ إلاّ بِالْیَمینِ. وَ إمّا لاِرْسالِهِ لِسانَهُ مِنْ غَیْرِ تَثْبیت.

 

خود را از قسم و سوگند برهانید که همانا انسان به جهت یکى از چهار علّت سوگند یاد مى کند:

در خود احساس سستى و کمبود دارد، به طورى که مردم به او بى اعتماد شده اند، پس براى جلب توجّه مردم که او را تصدیق و تأیید کنند، سوگند مى خورد.
و یا آن که گفتارش معیوب و به دور از حقیقت است، و مى خواهد با سوگند، سخن خود را تقویت و جبران کند.
و یا در بین مردم متّهم است ـ به دروغ و بى اعتمادى ـ پس مى خواهد با سوگند و قسم خوردن جبران ضعف نماید.
و یا آن که سخنان و گفتارش متزلزل است ـ هر زمان به نوعى سخن مى
گوید ـ و زبانش به سوگند عادت کرده است
 

تنبیه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام: ص ۴۲۹، س ۶

سه شنبه 23/9/1389 - 21:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته