• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15639
تعداد نظرات : 1110
زمان آخرین مطلب : 3917روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

تاریخ دیمتری ایوانویچ مندلیف دانشمند، شیمیدان بزرگ در فوریه ۱۸۳۴ در شهر «توبوسک» در سیبیری روسیه متولد شد او چهاردهمین فرزند خانواده بود پدرش مدیر مدرسه بود او پدر خود را در کودکی از دست داد، او در مدرسه توپولسک استعداد درخشان خود را در ریاضی و فیزیک نشان داد و عصرها بعد مدرسه در کارگاه شیشه گری به مادرش کمک می‌کرد مدتی بعد کارگاه شیشه گری آتش گرفت و همه سرمایه شان از دست رفت. دیمیتری برای یافتن شغل بهتر به سن پترزبورگ رفت و در آن جا به تدریس پرداخت در سال ۱۸۵۰ توانست بورس تحصیلی بگیرد و به تحصیل در رشته ریاضی، فیزیک و شیمی‌بپردازد . او خانواده خود را هم به سن پترزبورگ برد اما متاسفانه مادر و خواهرش به بیماری سل دچار شدند و جان خود را از دست دادند و او تنها شد فقر از یک سو و اندوه از سوی دیگر او را چنان بیمار ساخت که پزشکان تصور کردند او نیز به سل میتلا شده است و به او توصیه نمودند برای معالجه و استراحت به یک محل خوش آب و هوا مسافرت نماید، دیمیتری به جزایر کریمه رفت و مدتی را در آنجا ماند . پس از مدتی او سلامت روحی خود را بازیافت و به سنت پترزبورگ بازگشت.تاریخ

مندلیف در محضر آ. وسکرسنکا شیمیدان بزرگ روسی علم شیمی‌را  آموخت و در سال ۱۸۵۵ با دریافت یک مدال طلا فارغ التحصیل شد . او به شغل معلمی‌در دبیرستان پرداخت و چندی بعد کتاب شیمی‌آلی را که اولین کتاب درسی شیمی‌آلی روسی بود منتشر نمود . پس از آن به فرانسه و آلمان دعوت شد تا در کنفرانس‌ها شرکت کند . کتاب بعدی او اتحاد آب و الکل بود . او در زمینه شیمی‌صنعتی درجه دکتری گرفت و استاد شیمی‌در دانشگاه سن پترزبورگ شد . پس از آن چند کتاب دیگر در زمینه شیمی‌منتشر نمود .

 

در آن زمان همه عناصر شیمیایی هنوز شناخته نشده بودند و در سال ۱۸۶۹ شیمیدانها فقط شصت و سه عنصر را کشف کرده بودند به عقیده مندلیف خواص فیزیکی و شیمیایی عناصر تابعی از جرم اتمی‌آنها بود مندلیف عناصر بر اساس خواص مواد در خانه‌های عمودی و افقی یک جدول قرار داد او تاریخدر این جدول عناصر را براساس وزنشان رده بندی نمود. این جدول از سبک ترین عنصر یعنی هیدروژن آغاز می‌شد  و به سنگین ترین عنصر یعنی اورانیوم خاتمه پیدا می‌کرد، دیمتری دارای اخلاقی عجیب بود و همواره مورد تمسخر اعضای انجمن شیمیدانان روسیه قرار می‌گرفت تنها مشوق او لوتادمیر دانشمند بزرگ شیمی‌بود . در سال‌های بعد عناصر اسکاندیوم و ژورمانیم نیز کشف شدند و مندلیف این عناصر را هم در جدول خود  قرار داد . به کمک قانون تناوبی مندلیف پیش بینی خواص عناصر شیمیایی ناشناخته امکان پذیر شد و زمینه کشف عناصر توسط دانشمندان پایه ریزی شد قانون تناوبی راه کشف این عناصر را ممکن ساخت. این جدول نشان می‌داد که در چه جاهایی مکان خالی برای عنصری ناشناخته باقی می‌ماند که باید بعداً اشغال شود . با آگاهی از خواص عناصر موجود در نزدیکی این مکان‌های خالی امکان پذیر شد که خواص مهم عناصر ناشناخته تخمین زده شود و خواصی مانند جرم اتمی، چگالی، نقطه ذوب و نقطه جوش ماده ناشناس بر اساس استدلال و محاسبه معین شود.

 

مندلیف در سال ۱۸۶۹ جدول خود را به جامعه شیمی‌روسیه تقدیم کرد . جدول مندلیف که پیش بینی وجود ۹۲ عنصر را می‌نمود درآغاز کسی از جدول او استقبال نکرد با گذشت زمان پیشگویی‌های مندلیف تحقق یافتند و عناصر مجهول با مشخصات از قبل پیش بینی شده و وزن مخصوص مشخص جای خود را یکی پس از دیگری در جدول مندلیف یافتند .

 تاریخ

با اکتشاف آرگون در سال ۱۸۹۴ و هلیوم  «رامزی» براساس جدول مندلیف وجود نئون و کریپتون و گزنون را پیش بینی نمود و در این هنگام جدول مندلیف شهرت عجیب و فوق العاده ای کسب نمود . از آن پس تمام آکادمی‌های کشورهای جهان جز روسیه  او را به عضویت خود پذیرفتند.

 

مندلیف مردی آزادی خواه و علاقه مند به مسائل اجتماعی بود او مورد انتقاد دولت روسیه قرار گرفت و  دولت روسیه او را به خارج از  از روسیه فرستاد . مندلیف به پاریس رفت و در آزمایشگاه ورتس شیمیدان فرانسوی مشغول به کار شد . و مدتی هم به همکاری با بونزن شیمیدان و فیزیکدان آلمانی پرداخت . سپس به آمریکا سفر کرد و از چاه نفتی پنسسیلوانیا بازدید به عمل آورد . مندلیف هنگام کسوف سال ۱۹۰۶ به فرانسه رفت و برای تحقیق فضایی با بالون به هوا پرواز کرد . در سال ۱۹۰۶در لیست نامزدهای جایزه نوبل قرار گرفت ولی مواسان شیمیدان فرانسوی  بیش از او رأی آورد و این جایزه به مندلیف نرسید. مندلیف یکی از چهره‌ها و شخصیت‌های محبوب مردم روسیه بود . او در زمان جنگ روسیه و ژاپن بعلت تقاضای مردم روسیه به کشورش روسیه باز گشت . مندلیف در دوم فوریه ۱۹۰۷ در سن هفتاد و سه سالگی درگذشت . سالها پس از مرگ او، در سال ۱۹۵۵ عنصر شماره ۱۰۱ این جدول نیز کشف شد این عنصر به  افتخار مندلیف به نام مندلیفیم نام گذاری شد . آخرین خانه خالی جدول مندلیف در سال ۱۹۳۸ با کشف (آکتینوم) در پاریس پر شد .

نشریه اینترنتی نوجوان ها

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:45
شخصیت ها و بزرگان
اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها

تاریخ

نام من علی است و در سال ۱۳۱۲ در روستای کاهک درکویر مزینان از حوالی شهرستان سبزوار به دنیا آمدم . تاریخ

من در خانوادهای مذهبی بزرگ شدم . پدرم محمد تقی مردی با تقوی واهل قلم بود و مادرم زهرا امینی علاوه بر ایمان روح حساسی داشت و بسیارمتواضع و مهربان بود . دوران کودکی را درروستای سر سبز کاهک سپری کردم برای تحصیلات ابتدایی به مدرسه ی ابن یمین درشهر مشهد رفتم . متاسفانه در آن سال‌ها اوضاع کشور، متشنج بود از طرفی نیروهای متفقین به کشور وارد شده بودند و از طرفی رضا شاه تبعیدشده بود به همین جهت درگیری در شهر‌های بزرگ زیاد بودو ما به صلاحدید پدر مجبور شدیم به ده برگردیم . بنابراین تحصیلات ابتدایی را در مکتب خانه ده به پایان رساندم . در طی این مدت بهترین تفریح من رفتن به کتابخانه پدرو خواندن کتاب‌های او بود . خوشبختانه باعوض شدن شرایط کشور به شهر مشهد رفتیم و در دبیرستان فردوسی به تحصیل ادامه دادم . تحصیلات سیکل را  در سن ۱۶ سالگی در دانشسرای مقدماتی مشهد گذراندم . هم زمان به خواست پدر ترجمه کتاب ابوذر (نوشته عبدالحمید جوده السحار) و کتاب نیایش (الکسیس‌‌ کا‌رل‌ )را شروع کردم . بعد از آن برای کسب تجربه آموزگاری به سفارش پدرم ، در مدرسه پور احمد آباد شروع به تدریس کردم . تاریخ

در سال ۱۳۳۴ برای ادامه تحصیل به دانشگاه مشهد وارد شدم و در رشته ی مورد علاقه ام ادبیات فارسی ادامه تحصیل دادم . تحصیلات دانشگاهی را با موفقیت به پایان رساندم و موفق به کسب مدرک لیسانس شدم . چون درسال‌های تحصیلی توانسته بودم توجه اساتید دانشگاه را با نمرات عالی به خودم جلب کنم زمینه دریافت بورس  و ادامه تحصیل من در خارج از کشور  فراهم شد و برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربن فرانسه راه پیدا کردم.مدت ۶ سال در رشته ادبیات فارسی مشغول به تحصیل شدم علاوه بر برآن علاقه ام به علومی‌مثل جامعه شناسی ، مبا‌نی‌ علم‌ تا‌ریخ‌ ، تا‌ریخ‌ و فرهنگ‌ اسلا‌می‌ را نیز نادیده نگرفتم و با اساتیدی همچون لویی ما‌سینیون ، جورج گودریچ و ژان پل سارتر آشنا شدم و دروس متنوعی را از آ ن‌ها آموختم . در طی سال‌های زندگی در فرانسه بیشتر به فساد حکومت ایران پی بردم . با گروهی از جوانان ایرانی مثل دکتر چمران ، ابراهیم یزدی و چند نفر دیگر به کنگره ملی ایران ملحق شدم و توانستم در روزنامه ایران آزاد مقالاتی در ارتباط با حقایق مبارزه مردم ایران با رژیم پهلوی و دیدگاه‌های روشنفکران ایرانی و خارجی را در ارتباط با آن منتشر کنم .

تاریخ

 

پس از اتمام تحصیلات در سال ۱۳۴۳ به ایران برگشتم . بازگشت من به کشور هم زمان بود با دوران بی کفایتی حکومت پهلوی و آشوب‌های گاه و بیگاه شهر‌ها . آن سال‌ها معمولا حکومت به قشرتحصیل کرده و روشنفکر که اهل قلم بودند بد بین بود و آنان را منشا فتنه و آشوب بین مردم میدانست . من هم به خاطر مقالاتی که قبل از رفتن به فرانسه در روزنامه‌ها و مجلات چاپ کرده بودم و بار‌ها مورد بازخواست نیروهای حکومتی قرار گرفتم تحت نظر بودم بنا براین  به محض بازگشتن توسط نیروهای اطلاعاتی حکومت باز داشت شدم و مدتی در زندان قزل قلعه زندانی بودم. پس از آزادی به شهر مشهد برگشتم . با وجود مدرک دکترا از فرانسه مدت یک سال  بیکار بودم تا این که با عنوان‌ دبیر انشا ی کلاس چهارم در یکی از روستا‌های مشهد استخدام شدم . مدت چهار سال از خدمتم را در اداره فرهنگ گذراندم تا  بالاخره با سمت استاد یار تاریخ وارد دانشگاه مشهد شدم .  


سا‌ل‌ ۱۳۴۸ورق جدیدی در زندگی من بود طی دعوت نامه ای از سوی آقای مرتضی مطهری برای انجام امور فرهنگی و تدریس جامعه شناسی مذهبی ، تاریخ_تاریخ شیعه و معارف اسلامی‌ به‌ حسینیه‌ ارشا‌د دعوت‌ شدم و در ساعت‌های آموزشی علاوه بر تدریس ، به  تجزیه‌ و تحلیل‌ تا‌ریخ‌ ، چهره‌‌ها‌ی‌ مقدس‌ و شخصیت‌ها‌ی‌ بزرگ‌ اسلا‌می‌می‌پرداختم و سعی داشتم تا به این وسیله مذهب را بین جوانان نهادینه کنم و مخفیانه با رژیم و اعمال ننگین حکومت مقابله کنم . همین کار باعث شد تا از طرفی هر روز بر تعداد دانشجویان مشتاق به حضور در سخنرانی‌هایم اضافه شود و از طرف دیگر  فشار نیرو‌های امنیتی حکومت و اصرار بر عدم ادامه کلاس‌ها  زیاد تر شد . در سال ۱۳۵۲ ، حسینیه‌ی ارشا‌د به یک پا‌یگا‌ه‌ هدایت‌ و ارشا‌د مردمی‌تبدیل شده بود و مقالات و سخنرانی‌های من بر علیه رژیم را با اسم مستعارومخفیانه چاپ می‌کردند . رژیم که از این کار مطلع بود رسما حسینیه را  تعطیل‌ کرد و برای دومین مرتبه ، مرا به مدت ‌ ۱۸ما‌ه‌ روانه‌ زندان‌ کرد ند. نقشه ی سا‌واک‌ این بود که به هر طریق ممکن  مرا از پا‌ در آورد ، اما من که از نیت شوم حکومت خبر داشتم اجازه این کار را به آن‌ها نمی‌دادم . ساواک به خوبی می‌دانست که با انواع فشا رها و شکنجه‌ها هم نمی‌تواند مرا وادار کند تا حقیقت را فدای مصلحت خود کنم . فشارو شکنجه‌ها و آزارهای رژیم با دستگیری پدر هم به نتیجه نرسید و هم چنان به صورت مخفیانه با جوانان در ارتباط بودم و ذره ای از محبوبیتم بین آنان کاسته نشد . ماموران حکومتی که از این مسئله بیم داشتند مجبور شدند که مرا آزاد کنند اما آزادی مشروط بر این که هیچ نوع فعالیتی نداشته باشم . از طرفی اجازه تدریس دردانشگاه را نداشتم ، از طرف دیگر نه اجازه نوشتن و نه ارتباط با مردم را داشتم و مدت دو سال را در خانه زندان بودم . بنا براین تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم .

در روز ۲۶ اردبیهشت ماه ۱۳۵۶ به هنگام مراجعه به فرودگاه مهرآباد برای خروج از ایران با ممانعت ساواک مواجه شدم اما چون نام خانوادگی من در شناسنامه مزینانی درج شده بود توانستم ایران را ترک کنم اما از خروج دخترانم جلوگیری شد .

 
دکتر علی شریعتی پس از چندروز اقامت در بروکسل آن جا را به مقصد ساوت همیتن در انگلیس ترک می‌کند و درست ۳ هفته بعداز سفرش به انگلیس یعنی در ۲۹ خرداد سال ۱۳۵۶ در سن ۴۴ سالگی  ودر اولین شبی  که دخترانش به او پیوستند به طرز مشکوکی در گذشت  همرزمانش جنازه او را به خاطر این که به دست رژیم پهلوی نیفتد به سوریه منتقل کردند ودر قبرستانی در کنار حرم حضرت زینب (س) درشهر دمشق دفن کردند .

تاریخ

تاریخ

دکتر علی شریعتی سهم بسزایی در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی‌در ایرا ن داشت و آثار زیادی از او به جا مانده است که از جمله آن‌ها می‌توان به :

خود ساز انقلابی – ابوذر – نیایش – تحلیلی از مناسک حج-  بازگشت- تاریخ تمدن (دوجلد)- هبوط در کویر- علی حقیقتی برگونه اساطیر- زن – انسان بی خود- چه باید کرد؟- حسین وارث آدم – میعاد با ابراهیم – روش شناخت اسلام –  گفتگو‌های تنهایی – آثار جوانی (دوجلد) – فاطمه فاطمه است و.. اشاره کرد .

تاریخ

 

سوتک شعری از دکتر علی شریعتی

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمیخواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی،

دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد،

و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدینسان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را…

                                                                     نوشته : رقیه مستقیم      

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:44
شخصیت ها و بزرگان

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها:

۱۲۸۵(شهریور)- تولد در تبریز، بازارچه ی میرزا نصر الله (چای قیداغی)

۱۲۹۰- آغاز تحصیلات ابتدایی در مکتب و آشنایی با قرآن و دیوان حافظ

۱۲۹۴- سرودن اولین شعر( من گنه کار شدم وای به من        مردم آزار شدم وای به من)

۱۲۹۹(اسفند)- مهاجرت به تهران جهت ادامه تحصیل

۱۳۰۰- ورود به مدرسه دار الفنون و تغییر تخلص از بهجت به شهریار با تفال از دیوان حافظ

۱۳۰۲- فراغت از تحصیل در دارالفنون با معدل۰۱/۱۳ و ورود به مدرسه عالی طب

۱۳۰۵- چاپ اولین اثر با نام ” صدای خدا” بصورت جزوه و با مقدمه ملک الشعرای بهار

۱۳۰۶- چاپ دومین اثر با نام “مثنوی روح پروانه” بصورت جزوه با مقدمه پژمان بختیاری

۱۳۰۷- شرکت در مجالس احضار روح که توسط دکتر ثقفی در حرم حضرت عبد العظیم بر پا می‌شدند

۱۳۰۸- ترک تحصیل به علت بحران شدید روحی بخاطر از دست دادن دوست صمیمی‌خود( ابوالقاسم شهریار)

۱۳۱۰- چاپ سومین اثر “کتابچه” با مقدمه سعید نفیسی و ملک الشعرای بهار و پژمان بختیاری

۱۳۱۱(اردیبهشت)- تبعید به نیشابور به سمت نمایندگی اداره ی ثبت نیشابور

۱۳۱۳- فوت پدر و دفن وی در قم و سرودن شعر” دیدی منت گذاشته ام بی سر پدر” و شرکت در جشن هزاره ی فردوسی در طوس

۱۳۱۴- بازگشت به تهران و تجدید چاپ دیوان شهریار

۱۳۱۶- بازگشت به تبریز جهت دیدار با خانواده

۱۳۱۹- ترک محافل صوفیه و احضار روح” در سکوت شب مرغ حقم هوئی زند”مشاهیرs

۱۳۲۴- شرکت در اولین کنگره نویسندگی ایران به ریاست ملک الشعرای بهار

۱۳۲۹- سرودن منظومه ی ” حیدر بابا یه سلام” به اصرار مادر

۱۳۳۱(تیر)- فوت مادر”کوکب خانم” و دفن وی در قم و سرودن” ای وای مادرم”

۱۳۳۲- بازگشت به تبریز و ازدواج با ” عزیزه خانم عبدالخالقی”

۱۳۳۳- تولد اولین فرزند استاد به نام شهرزاد

۱۳۳۴- تولد دومین فرزند وی بنام ابوالحسن که فوت کرد

۱۳۳۶- تولد سومین فرزندشان بنام مریم و سرودن مثنوی  “مولانا در خانقاه شمس”  به مناسبت روز مولانا در دانشگاه تبریز

۱۳۳۷(تیر)- نامگذاری ۱۶ اسفند با نام روز شهریار

۱۳۳۸- تولد چهارمین فرزند “هادی”

۱۳۴۳- سرودن دومین جلد ” حیدر بابا یه سلام” با نام “حیدر بابا گلدیم سنی یوفلیام” و انتشار کتاب شهریار و حیدر بابا یه سلام در ترکیه.

۱۳۴۸- اعطای درجه استادی افتخاری از طرف دانشگاه تبریز و تجلیل در سالن شیر و خورشید(ارک)

۱۳۵۱- تشکیل دومین کنگره سراسری شعر ایران در تبریز به ریاست شهریار. بعدها این کنگره از طرف شاعران نوپرداز تحریم و جنجال بزرگی برپا شد

۱۳۵۳- فوت عزیزه خانم همسر استاد و دفن وی در قم

۱۳۵۵- ترجمه حیدر بابا به چند زبان و معروفیت جهانی

۱۳۶۱(فروردین)- تجلیل از شهریار (کنگره شعر) به مناسبت هشتادمین سالگرد تولدش در دانشگاه تبریز ” یک روز پیل، مورچه کردند زیر پای، امروز نیز مورچه را پیل کنند” به قول استاد تجلیل تجملی

۱۳۶۶- شروع کسالت و مریضی و بستری شدن در بیمارستان به مدت چهار ماه و سرودن آخرین شعر” یاران چرا به خانه ما سر نمی‌زنند- آخر چه شد که حلقه به این در نمی‌زنند”

۱۳۶۷( ۲۷ شهریور)- وفات استاد ساعت ۴۵/۶ صبح در بیمارستان مهر تهران در اثر بیماری مزمن ریه و نارسائی قلبی . وی را ۲۹ ام در مقبرة الشعرای تبریز، در جوار مرقد بزرگان علم و ادب ” همام تبریزی و خاقانی شروانی و اسدی طوسی و…” ، دفن کردند.

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:43
شخصیت ها و بزرگان
اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها

1

نام من لئوناردو است و در ۱۵ آوریل سال ۱۴۵۲ در روستای توسکانی کشور ایتالیا به دنیا آمدم . پدرم پیرو داوینچی یک نجیب زاده اشرافی و مادرم کاترین نام داشت . از کودکی به طبیعت و نقاشی علاقه عجیبی داشتم . تحصیلات ابتدایی را دریکی از مدارس روستا گذراندم .و به صورت غیر رسمی‌3ریاضیات و رسم و هندسه را یاد گرفتم . پدرم به موسیقی و آواز علاقه زیادی داشت به همین علت سعی کردم تا با آموختن موسیقی و خواندن آوازهای مورد علاقه اش موجب شادی ورضایت خاطر او باشم . اما در وجودم عشق به هنر و نقاشی جذایت دیگری داشت . برای این که بتوانم نقاشی‌هایم رابه صورت واقعی ترسیم کنم اجسام را با دقت بیشتری بررسی می‌کردم . پانزده ساله بودم که پدرم مرا به  هنرکده “وروکیو” در فلورانس فرستاد تا زیر نظر استاد” آندرئا دل وروکیو”  که نقاش و پیکرتراش مشهوری بود ، آموزش ببینم. مدتی بعد خانواده ام به این شهر نقل مکان کردند . در آن جا با رموز فنی ریخته‌گری و کارهای فلزی آشنا شدم و آموختم که چگونه با مطالعه و مشاهده دقیقِ مدل‌ها ، تابلوها و تندیس‌هایی را به وجود آورم . درآن جا هنرآموزان  موفق زیادی  بودند، ولی استعداد و علاقه من در سن هفده سالگی در کار پیکر تراشی و سایر امور مربوط به آن باعث شد تا در مدت زمانی که کار آموزِ این هنرگاه بودم بتوانم علاوه بر آموختن رموز نقاشی و پیکر تراشی،  مطالب با ارزش دیگری در بارۀ نورشناسی، ژرفا نمایی و استفاده از رنگ‌ها بیاموزم و با مطالعه بر روی گیاهان و جانوران مختلف به خلق تابلوهای واقعی گوناگون بپردازم  . پس از اتمام آموزش‌ها به شهر میلان رفتم و به عضویت گروه قدیس لوقا درآمدم . اقامت در این شهر و عضویت در این گروه باعث شد تا بیشتر از قبل به علم و دانش علاقه مند شوم . اعضای این گروه را پزشکان ، دارو فروشان و هنرمندان تشکیل شده بود و مرکز آموزش‌های ما در بیمارستان سانتا ماریانوئووا بود . در این مکان با علم تشریح داخلی و خارجی بدن انسان آشنا شدم و تصورات جدیدی  در نقاشی‌هایم به وجود آمد  .

 

  شش سال بعد تحصیلاتم به پایان رسید  و به گروه نقاشان پیوستم . در همان سال‌ها موفق شدم ساز جدیدی را

اختراع کنم و آن را “عود” نامید م که بسیار مورد توجه دوک لودویک سفورزا ، حکمران میلان قرار گرفت .

2در طی ۱۷ سال اقامتم در میلان و سال‌ها ی جنگ و درگیری ، موقعیت مناسبی بود که توانستم طرح‌هایی که حاصل سال‌ها تجربه و مطالعه ی من بود مثل : ساعتی داوینچی یا لباس غواصی ، زیر دریایی جنگی، مسلسل، تانک نظامی، را کامل و به ثبت برسانم . تا زمانی که دوک در سال ۱۴۹۹ از حکومت برکنار شد و سلطنتش سقوط کرد . در اکتبر ۱۵۱۵ فرانسیس اول پادشاه فرانسه ، میلان را به تسخیر کرد و من به شهر واتیکان نقل مکان کردم . در ان جا با هنر مندانی چون رافائل و میکل آنژ که از نقاشان و معماران و پیکر تراشان مشهور بودند آشنا شدم  . درهمان سال دعوت نامه ای از طرف فرانسیس به دستم رسید که از من خواسته بود  یک شیر مکانیکی که بتواند حرکت کند و قفسه سینه‌اش بازشود و خوشه‌ای از گل‌های سوسن در آن باشد بسازم به این ترتیب من که یکی از دوستان نزدیک فرانسیس شدم و به دستور او  مدت سه سال در خانه‌ای ییلاقی در کلوس لوس،  نزدیکی اقامت گاه سلطنتی ساکن شدم .

سرانجام لئو ناردو داوینچی در روز دوم ماه مه سال ۱۵۱۹  در سن ۶۷ سالگی ، درگذشت . 7

از او دست نوشته‌ها  و ابداعات فراوانی به جا مانده است که البته هیچ یک از آ ن‌ها در مدت حیاتش ساخته نشد برخی از آن‌ها عبارتند از : طراحی برخی از لباس‌های مربوط به کارنوال‌ها و فستیوال‌ها و برخی از لباس‌های رزهی ، ماشین آلات جنگی همچون طراحی یک تانک زره‌پوش، یک تیرانداز غول پیکر و دستگاه خوف‌انگیز که با حرکت خود پاهای سربازان را قطع می‌کند .

سدها و کانال‌های آب ، یک پل چوبی که قابلیت حمل داشت و می‌شد آن را از هم باز و دوباره سرهم کرد.

بعضی از وسائلی که  قابلیت پرواز داشتند مانند هلی‌کوپتر، و گلایدر. چتر نجات ابداع داوینچی، در قرن بیستم ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت .

خط معکوس یکی دیگر از اختراعات داوینچی است . او برای این که کسی نتواند نوشته‌هایش را بخواند ، نوعی خط را اختراع کرد که برعکس نوشته می‌شد و برای خواندن آن از آینه باید استفاده می‌شد . دیگر اختراعات او شامل مسلسل، بادسنج ، ساعت و تلمبه است .

لئوناردو داوینچی یک دانشمند و محقق فوق العاده  بود ، ۳۰۰ سال قبل از این که ماشین پرواز تکمیل شود ،  طرحی برای ساخت هواپیما و هلیکوپتر ارائه کرد .

 اماشهرت جهانی داوینچی بیشتر به‌خاطر نقاشی‌های مونالیزا و شام آخر است .


6

 45

 

 

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:42
شخصیت ها و بزرگان

ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی مشهور به خواجه نصیرالدین، زاده ۵ اسفند ۵۷۹ در توسدرگذشته ۱۱ تیر ۶۵۳ در بغداد) فیلسوف، متکلم، فقیه، دانشمند، ریاضیدان و منجم ایرانی شیعه سده هفتم است. کنیه‌اش «ابوجعفر» و به القابی چون «نصرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت دارد.

وی یکی از سرشناس‌ترین و متنفدترین شخصیت‌های تاریخ جریان‌های فکری اسلامی‌ست.علوم دینی و عقلی را زیر نظر پدرش و منطق و حکمت طبیعی را نزد دایی‌اش آموخت. تحصیلاتش را در نیشابور به اتمام رساند و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته شهرت یافت.

وی در زمان حمله مغول به ایران در پیش ناصرالدین، محتشم قهستان، به کارهای علمی‌خویش مشغول شد. در همین زمان اخلاق ناصری را نوشت. پس از مدتی به نزد اسماعیلیان در دژ الموت نقل مکان کرد، اما پس از حمله هلاکوی مغول و پایان یافتن فرمانروایی اسماعیلیان(۶۳۵ ه.خ) هلاکو نصیرالدین را مشاور و وزیر خود ساخت، تا جایی که هلاکو را به تازش به بغداد و سرنگونی عباسیان یاری نمود.

خواجه نصیر الدین طوسی در ۱۸ ذی الحجه ۶۷۲ (قمری) هجری قمری وفات یافت، و در کاظمین دفن گردید.

بعضی از کتب مشهور خواجه نصیرالدین طوسی

۱-                       شرح اشارت ابن سینا

۲-                       اخلاق ناصری

۳-                       اوصاف الاشراف در عرفان

۴-                       جواهر الفرائض اصول علم فرائض و مواریث

۵-                       اساس الاقتباس در فن منطق

۶-                       مثلثات کروی                                                                                                                    

خواجه نصیرالدین طوسی را دسته ای از دانشوران خاتم فلاسفه وگروهی او را عقل حادی عشر نام نهاده اند. یکی از شاگردان خواجه نصیرالدین طوسی علامه حلی میباشد وعلامه حلی در موقع اجازه دادن به یکی ازشاگردانش بنام ابن زهره دربارۀ استادش در همان اجازه نامه چنین مینویسد : خواجه نصیر الدین طوسی افضل عصر ما بود و از علوم عقلیه و نقلیه مصنفات بسیاری داشت. او اشرف کسانی است که ما آنها را درک کرده ایم.

در آن روزگاری که آوازه دانش خواجه نصیر الدین به اطراف و اکناف رسیده بود ، رئیس ناصرالدین محتشم که از دانشوران اسماعیلیه بود بدیدار خواجه مایل شد و او را به قائنات دعوت کرد و مقدم او را بسیار گرامی‌داشت و خواجه مدتها در آنجا بود و کتاب تهذیب الاخلاق ابن مسکویه را به فارسی ترجمه و شرح داد وبنام اخلاق ناصری تألیف کرد.

رفتن محقق طوسی به حله جهت زیارت شیخ نجم الدین ابولقاسم حلی مولف کتاب شرایع الاسلام تأثیر عمیقی در محافل علمی‌اسلامی‌نمود و یک درس عبرتی بود که تا کنون داستان آن بر سر زبانها است. از جمله اقدامات دیگر خواجه نصیرالدین طوسی که تاریخ هیچوقت آنرا فراموش نخواهد کرد تاسیس رصدخانه مراغه میباشد که از یادگارهای علمی‌و فلکی خواجه طوس میباشد که به دست او با همراهی عده ای از فضلا و دانشمندان بنا شده .این رصدخانه از مشهورترین رصدخانه‌های اسلامی‌است که در شرق نزدیک خاورمیانه ذکر شده و آوازه آن تمام جهان آن روز را فرا گرفته و تا کنون با اینهمه تغییراتی که در جهان پدید آمد باز نام آن رصدخانه هنوز با اسم بانی آن بر سر زبانهاست . بنای رصدخانه مراغه از افراط وتفریط منجمان آن دوره جلوگیری کرده و از اوهام وخرافاتی که بنام دلالت‌های فلکی انتشار پیدا کرده بود و مغولان آنرا دامن می‌زدند جلوگیری کرد. یکی از دانشمندان مشهور آمریکا بنام فاندیک در یکی از تعلیقات خود می‌نویسد : دانشمندان نجومی‌اروپا برای هر یک از کوههای کره ماه نامهایی از فضلای جهان را که خدمات شایسته ای به جهان علم  کرده اند نام گذاری نموده اند. از جمله یکی از کوههای کره ماه بنام خواجه نصیرالدین طوسی نامگذاری شده است .

 

داوری تاریخ درباره خواجه نصیرالدین طوسی

گروهی خواجه را بر هم زننده وحدت دولت عربی و اسلامی‌می‌پندارند ومیگویند بدست او وحدت عربی در آن زمان پاشیده شد . خوبست در تاریخ بی غرضانه داوری کرد تا معلوم شود نامه‌های خلیفه عباسی معاصر سلطان خوارزمشاه به چنگیز خان مغول و تشویق او در حمله به ایران برای از بین بردن دولت عظیم الشـأن اسلامی‌ایران که مقدمه هجوم چنگیزیان به بغداد گردید و در حقیقت خواجه در این باب گناهی نداشت و اگر لیاقت خواجه پس از آن همه وقایع و خونریزی به داد مسلمانان نرسیده بود ، جهان اسلام امروز چه وضعیتی داشت؟

 

وفات خواجه نصیرالدین طوسی

در سال ۶۷۲ هجری قمری خواجه نصیر با جمعی از شاگردان خود به بغداد رفت که بقایای کتابهای تاراج رفته را جمع آوری و به مراغه ارسال دارد اما اجل مهلتش نداد و در تاریخ ۱۸ ذی الحجه سال ۶۷۲ هجری  قمری در بغداد دارفانی را وداع گفت و جسدش را به کاظمین  انتقال داده و در جوار دو امام همامین مدفون گردیده.

 

 

تمبری به فراخور هفتصدمین سالگرد درگذشت خواجه نصیر طوسی، روز پنج اسفند در ایران روز بزرگداشت خواجه نصیر طوسی و روز مهندس نام‌گذاری شده‌است.

نشریه اینترنتی نوجوان ها

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:42
شخصیت ها و بزرگان
اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها:

hans-christian-andersen1

9176_5_index

« یکی بود ، یکی نبود ، در زمان‌های قدیم، در گوشه ای از این دنیای بزرگ، در یک شب برفی سرد زمستانی ، دخترک فقیری بود به نام دختر کبریت فروش. « یک روز» وقتی که « شب» سال نو بود…»

 

 

images (2)

نام من‌هانس است و دردوم آوریل سال ۱۸۰۵ در شهر اودنسه دانمارک به دنیا آمدم . پدرم کفاش کم در آمدی بود و مادرمآن ماری آندرسن داتر مجبور بود در خانه‌های دیگران کار کند تا کمک خرج خانه باشد . مواقعی که در خانه بود بارها داستان سختی‌هایی را که در دوران کودکی ا ش کشیده بود  برایم تعریف می‌کرد، واز این که چه طوربه خاطر فقر و تنگدستی مجبور بود بیرون از خانه کار کند و یک روز که نتوانسته بود پولی به دست آورد همه روز را درگوشه ای از خیابان نشسته و گریه کرده بود.

پدرم سواد چندانی نداشت اما به خواندن  داستان‌ها و ادبیات نمایشی به خصوص کتاب‌های شکسپیر و تئاترهای ویلیام علاقه زیادی داشت . شب‌ها که خسته از کار روزانه به خانه می‌آمد با علاقه داستان‌هایی را که خوانده بود برایم تعریف می‌کرد . هر وقت که در خانه تنها می‌شدم با چند عروسک چوبی که ساخته دست مادرم بود سعی می‌کردم صحنه نمایشی درست کنم و داستان‌هایی که از پدرم می‌شنیدم را اجرا کنم . تحصیلات ابتدایی رابه سختی اما با موفقیت گذراندم . Melchior_Family_Group_Rolighed_c

43

۱۱ساله بودم که پدرم را در اثر بیماری و ضعف بدنی از دست دادم . با مرگ پدرم ، روزگار خوش شنیدن افسانه‌ها در خانه فقیرانه اما گرم و پر از مهر و محبتمان هم تمام شد و به خاطر کمک به مادرم مجبور شدم مدرسه را رها کنم و وارد بازار کار شوم . ابتدا شاگرد بافنده ، بعد شاگرد خیاط، ودر آخرکار گر کارخانه تنباکو و… شدم اما متاسفانه من برای بی رحمی‌های بازار کار ساخته نشده بودم به همین علت به مدرسه مخصوص فقیران و یتیمان رفتم و تا ۱۴ سالگی در آن جا به تحصیل پرداختم .

چون به تئاترعلاقه زیادی داشتم و در طی تحصیلاتم در گروه‌های مختلف تئاتر ی شرکت کرده بودم،  یکی از دوستانم به من خبرداد که درتئاترشهر کپنهاک بازیگر استخدام می‌کند . با شنیدن این خبرنورتازه ای از امید در دلم روشن شد ودرچهارم سپتامبر ۱۸۱۹تنها به آن جا رفتم و امیدوار بودم که در تئاتر آن شهر برای بازیگری پذیرفته شوم ، اما موفق نشدم . ولی خوشبختانه توانستم با حمایت‌های فردی به نامیوناس کالین در مدرسه‌ی” گرامر “در اسلاگلس مشغول به تحصیل  شوم ووی تمام مخارج مدرسه را شخصاً به عهده گرفت . 

andersen

قبل از رفتن به این مدرسه  با حمایت‌های او توانستم اولین داستان خودم را به نام” شبح پالتاتکوز” در سال ۱۸۲۲ منتشر کنم . بعد از آن تا سال ۱۸۲۷ در دو مدرسه اسلاگلس و السینور درس خواندم و سعی کردم زبان‌های  انگلیسی، آلمانی و اسکاندیناوی را یادبگیرم. در۲۲سالگی تحصیلاتم  را با موفقیت به پایان رساندم . بعداز آن با جدیت  شعرگفتن  ، نوشتن داستان و نمایشنامه، طراحی و کاردستی با کاغذ و قیچی را که از مادرم یادگرفته بودم شروع کردم . با مختصر درآمدی که داشتم به تعدادی از کشورهای اروپا سفر کردم  و زندگی مردم این کشورها را از نزدیک دیدم .

خوشبختانه در این سفرها با نویسندگان معروفی مثل : ویکتور هوگو، والتر اسکات، چارلز دیکنز، الکساندر دوما، بالزاک و برادران گریم آشنا شدم و از تجربیات و آثار آن‌ها بهره‌های زیادی بردم . ارمغان این سفرها افسانه‌ها و داستان‌هایی بود که در مجموعه ای به نام «افسانه‌ها و سرگذشت‌ها» Literature-book-217چاپ کردم .

شش سال بعد یعنی درسال ۱۸۳۳ نوشته‌ها و شعر‌هایم در دانمارک مورد توجه قرار گرفت و حکومت دانمارک هزینه سفرهای مرا را پذیرفت و از من خواست تا تجربه سفر‌هایم را جمع  آوری و منتشر کنم . از آن به بعد زندگی من از نظر مالی تغییر کرد و این درست زمانی بود که متاسفانه  مادرم، را از دست دادم . از آن به بعد سعی کردم با زبانی ساده اما قدرتمند، به دور از خشونت و پرده دری ، آرزوهای مردم سراسر جهان را به آثار ادبی تبدیل کنم به همین دلیل اولین کتابم رابه شیوه قصه گویی برای کودکان به نام « افسانه‌های پریان برای کودکان»  در سال ۱۸۳۵ چاپ کردم . چون این کتاب با دیگر آثارم تفاوت بسیار زیادی داشت بسیار مورد استقبال قرار گرفت و بار‌ها تجدید چاپ شد .

hans-christian-andersen

مردم به داستان‌های من علاقه زیادی نشان می‌دادند واین موضوع  باعث دل گرمی‌بیشتر من می‌شد. بعد ازآن داستان دیگری به نام « ویلون نواز تنها» و «بدیهه سرا» را چاپ کردم . این موفقیت‌ها و شهرت‌ها متاسفانه، منتقدین و نویسندگانی را که سال‌ها خون دل خورده و در مکاتب مختلف درس خوانده بودند به شدت عصبانی کرد تا آنجا که هر روز مقاله ای علیه من منتشر می‌کردند. بعد از مدتی ناچار شدم از وطنم مسافرت کنم  و در هر کشور اروپایی مدتی بمانم و افسانه‌هایم را تکمیل کنم  از آن به بعد افسانه‌های دیگری از این مجموعه  را منتشر کرد م .  در سال ۱۸۶۷ به پاریس رفتم و مورد استقبال بی دریغ محافل هنری و مردم قرار گرفتم .

 IMG_3076

هانس کریستین اندرسن حدود ۲۲۰قصه وداستان تخیلی، ۸ رمان ، ۸۰۰ قطعه شعر، ۴ زندگی‌نامه، چند سفرنامه نوشت و تعداد بی‌شماری طراحی و کاردستی به شکل کاغذ بری به وجود آورد . از جمله کتاب‌های او ، دخترک کبریت فروش ، بند انگشتی ، جوجه اردک زشت ، ملکه برفی ، لباس جدید امپراتور و پری دریایی و … را می‌توان نام برد . آثار او به ۱۵۰زبان دنیا ترجمه شده است .

اواخر عمر به میهن خود بازگشت و در بهار سال ۱۸۷۲در سن ۶۷ سالگی در اثر حادثه ای سخت مجروح شد و سه سال پس از این تصادف در سال ۱۸۷۵ در گذشت. قبل از مرگش اقدام به ساختن مجسمه‌ای از او کردند و بعد از اتمام آن را در شهرداری کپنهاگ قرار دادند.

گفته می‌شود یکیاز منتقدان به نام گئورگ برانداس “از اندرسن پرسید آیا داستان زندگی خود را خواهد نوشت؟ اندرسن جواب داد من قبلاً آن را نوشته‌ام، نام آن جوجه اردک زشت است. زاد روزهانس کریستین اندرسن روز جهانی کتاب کودک نام گذاری شده است .

Literature-book-214

Literature-book-216Literature-book-215

14789879-hungary--circa-1987-a-stamp-printed-by-hungary-shows-the-ugly-duckling-by-hans-christian-andersen-fa                                                          تمبریادگاری از داستان جوجه اردک زشت

award

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:41
شخصیت ها و بزرگان
1

من محمد ، فرزند میرزا بزرگ هستم و در سال ۱۲۲۷ هجری شمسی درشهرکاشان به دنیا آمدم . شما مرا به نام کمال الملک می‌شناسید . درچند ماهگی6 همراه خانواده به دهی بسیار سرسبز و خوش آب و هوا در نزدیکی کاشان به نام  ”کلده” نقل مکان کردیم . پدرم مانند پدر بزرگش حرفه ی نقاشی داشت  و بسیار هنر دوست بود . تحصیلات ابتدایی را در یکی از مکتب خانه‌های روستا باموفقیت گذراندم . بیشتر اوقات ، دور از چشم مادر از تنور تکه ذغالی بر می‌داشتم و روی دیوارها ، ورق‌های حساب و کتاب پدر ، زین اسب‌ها و حتی گاهی  بر روی دیوار سفید شده با گچِ  اتاق ،  نقاشی می‌کرد م . هنگامی‌که پدر متوجه آن‌ها می‌شد نه تنها مرا تنبیه نمی‌کرد بلکه دست نوازش بر سرم می‌کشید و با دادن یک دسته کاغذ و مداد خوب مرا رابیشتر تشویق می‌کرد . بعضی روزها از ده بیرون می‌رفتم وکنار درخت صنوبر می‌نشستم و ساعت‌ها محو تماشای مناظرو تپه‌های اطرافش می‌شدم ، پس از بازگشت به  خانه بی توجه به نگرانی‌های مادرم ،  با آب و تاب رنگ‌ها و طرح‌های زیبای طبیعت را برای برادرم “ابوتراب ” و مادر تعریف می‌کردم  .

5

برای ادامه تحصیل پدرم تصمیم گرفت من و برادرم را به مدرسه ی دار الفنون در تهران  بفرستد . در سن دوازده سالگی برای تحصیل در رشته نقاشی  به دار الفنون رفتم و سه سال را با تلاش و موفقیت پشت سر گذاشتم . دریکی از روزها در طی  بازدیدی که ناصرالدین شاه از دارالفنون داشت  ، تابلویی را که من از چهره ی اعتضادالسلطنه ـ رئیس مدرسه ـ‌ کشیده بودم شد توجهش را جلب کرد . به همین علت ازمن خواست تا از آن به بعد به دربار بروم .

اتاقی در شمس‌العماره ی کاخ گلستان  به من دادند و از من خواستند تا وقایع و جشن‌ها واتفاق‌های دربار را به تصویر بکشم . از آن روز به بعد مواجب و مقرری برای من قرار دادند و ابتدا لقب “خان “مدتی بعد ،”پیش خدمت مخصوص” و پس از آن به “نقاش‌باشی “دربار مشهور شدم . میزان توجه و علاقه ناصر الدین شاه از آثار من چنان بود که مدتی بعد از من خواست که هنر نقاشی را به او بیاموزم و از آن به بعد به من لقبِ “کما ل الملک” را اعطا کرد .

در کاخ گلستان تالاری وجود دارد که به تالار آینه مشهور است . این تالار زیبایی خیره کنده ای دارد و تمامی‌دیوارهایش  آینه کاری است و سه چلچراغ در آن آویزان است تخت مشهور شاه “تخت طاووس” هم د راین تالار قرار دارد . روزی شاه از من خواست تا تابلویی از او در این تالار بکشم . من تمام تلاشم را به کار بستم تا مانند یک عکاس ، تصویر ی از این تالار و ناصر الدین شاه که کنار تخت نشسته و شمشیرش را روی زانوهایش گذاشته بود در مدت ۶ سال کشیدم . 7

من دراین تابلو علاوه بر تصویر شاه که در تمامی‌تکه‌های آیینه منعکس شده بود تصویر چلچراغ را نیز که با عکس شاه مزین بود در آینه‌ها نشان دادم . این نخستین تابلویی بود که پس از اتمام توانستم به نام کمال الملک آن  را امضا کنم . متاسفانه رابطه نزدیک من و شاه قاجار ، مورد حسادت اطرافیان شاه قرار گرفت و در زمان کشیدن تابلو در تالار آینه به اتهام دزدیدن قطعاتی از جواهرات تخت شاه ساعتها مورد بازجویی قرار گرفتم . خوشبختانه سارق اصلی که یکی از خدمت کارها بود شناخته و دستگیر شد ؛ اما خاطره تلخی از آن ایام در ذهن من به جا گذاشت . در مدت اقامتم در کاخ شاه نزدیک به ۱۷۰ تابلو از وقایع دربار و افراد با نفوذ آن زمان کشیدم .  اما ناصرالدین شاه قاجار در پنجاهمین سال سلطنتش به هنگام  زیارت بقعه حضرت شاهزاده عبدالعظیم (ع) توسط میرزا رضای کرمانی کشته شد ومضفر الدین شاه پس از او به سلطنت رسید .

من با کسب اجازه از او برای یادگیری زبان فرانسه و ادامه تحصیل در رشته نقاشی و دیدن موزه‌های مشهور به اروپا رفتم .  مدت سه سال در ایتالیا ، فرانسه و مدت کوتاهی در اتریش زندگی کردم . در طی این مدت به موزه‌های مهم شهرهای فلورانس ، رم و پاریس ، رفتم و از آثار نقاشان برجسته‌ای چون روبنس ، تیسین و رامبراند را دیدم حتی از برخی آن‌ها  کپی برداری کردم . در سال ۱۳۱۸ مظفر الدین شاه به پاریس آمد و از من خواست به ایران بازگردم .

بازگشت من با آغاز دوران مشروطیت در ایران همراه شد. بنابر این ترجیح دادم مدتی را در کربلا و بغداد  و کاظمین سکونت کنم و در طی این مدت توانستم تابلو‌هایی از مکان‌های مختلف آن جا و مردم نقاشی کنم  .4

3

پس از برقراری مشروطه ، کمال الملک تلاش کرد که به آرزوی دیرینه خود – تاسیس مدرسه صنایع مستظرفه – در سال ۱۲۹۸ ه.ش ، جامه عمل پوشاند .

2

او تا سال ۱۳۰۷ ه.ش اداره این مدرسه را بر عهده داشت ، ولی در این زمان به علت اینکه مورد خشم رضا خان (پهلوی اول ) قرار گرفت  ، مدرسه را ترک کرد و به ملک شخصی خود در حسین آباد نیشابور نقل مکان کرد . کمال الملک در روز یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۱۹ ه.ش در سن ۹۵ سالگی درگذشت و در باغ آرامگاه عطار نیشابوری به خاک سپرده شد .

                                                                                                                 نوشته : رقیه مستقیم

8

                                                                                                                     

نشریه اینترنتی نوجوان ها

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:40
شخصیت ها و بزرگان

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها

Abbas_yamini_sharif

5

    من یار مهربانم            دانا و خوش زبانم

گویم سخن فراوان          با آنکه بی زبانم

پندت دهم فراوان            من یار پند دانم

من دوستی هنرمند        با سود و بی زیانم

از من مباش غافل          من یار مهربانم

بعضی از شعر‌ها ریشه در خاطرات ما دارند و هیچ وقت فراموش نمی‌شوند. کافیست یک مصراع از این اشعار «من یار مهربانم»، «باز باران با ترانه»، «صد دانه یاقوت»، «دو کاج»، «توانا بود هر که دانا بود»، «زاغکی قالب پنیری دید» را زیر لب زمزمه کنید تا ببینید آیا پدر‌ها و مادرهایتان با شما هم آهنگ می‌شوند یا نه ؟

632925213445625000_998889_yaminisharif-12

نام من عباس است و دراول خرداد سال ۱۲۹۸ در محله پامنار تهران به دنیا آمدم .پدرم به ادبیات و شعر بسیار علاقه مند بودوهر وقت که در منزل بود  ابیات شعر شاعرهایی مثل : سعدی ، حافظ و مولوی را مرتب از حفظ زیر لب زمزمه می‌کرد. از کودکی با  لالایی‌های زیبای مادرم به خواب می‌رفتم و اشعار آن‌ها  آرام آرام می‌خواندم و از حفظ می‌کردم.  هر چه بزرگ تر می‌شدم  علاقه ام به مطالعه و شعر و ادبیات بیشتر می‌شد.   . در سال ۱۳۰۳ به همراه خانواده‌ به دهکده‌ی” دربند “در نزدیکی تهران رفتم و در همان روستا تحصیلات ابتدایی را در مکتب شروع کردم . زندگی در روستا،  مرا به دوستی با طبیعت، گیاهان و حیوانات علاقه مند می‌کرد  اما ، رفتار خشن و خشک مربیان مکتب  روستا، باعث آزار روحم می‌شد .  

یکی از دوستان خوب پدرم  ”فرخی یزدی”، شاعر مبارز آن دوران بود که باعث شد  بیشتربه شعر علاقه مند شوم . ده ساله بودم که روزی فرخی از من خواست تا  کنار آواز‌خوانی که برای او کار می‌کرد، در بلند ترین مکان باغ که روبه روی رودخانه بود بنشینم  و با صدای آهسته شعرهای فرخی را برای او بخوانم و او با صدایی که در کوه می‌پیچید ، اشعار را می‌خواند. شنوندگانی که برای تفریح به ده دربند آمده بودند به شوق آمدندو لحظه به لحظه ازدحام جمعیت دور ما زیاد تر می‌شد.. این کارمرا بیشتر تشویق به یاد گیری شعر و ادبیات کرد . از کلاس پنجم دبستان به بعد  ، از آن چه در خانه و مدرسه و مکتب و مسجد یاد گرفته بودم استفاده کردم و شعر‌هایی سرودم . سعی می‌کردم کلمات و وازه‌های درس‌هایی مثل تاریخ و جغرافیا را با شعر بخوانم و از حفظ کنم و از خواندن این شعر‌ها  در کلاس وتشویق معلم لذت می‌بردم .

p5

 تحصیلات تکمیلی را در مدرسه متوسطه دار الفنون با موفقیت پشت سر گذاشتم و در سال ۱۳۱۷ برای ادامه تحصیل به دانشسرای شبانه روزی مقدماتی وارد  شدم خوشبختانه توانستم برای شغل آموزگاری از مزایای رایگان  آن جا استفاده کنم . با مطالعه تعداد زیادی کتاب برای اولین مرتبه با تصویرها و موضوعات ساده و جالب خارجی  برای کودکان مرا وادار کرد تا کتاب‌های مشابهی را برای کودکان ایران بنویسم و این کار را با ترجمه یک کتاب انگلیسی و شعر‌های ویژه کودکان شروع کردم .

در سال ۱۳۲۱ برای اولین بار شعری برای کودکان در مجله ای به نام «نونهالان» چاپ کردم.  تشویق استادانم و انتشار این اشعار امید و شوق را در دلم زنده کرد. در سال ۱۳۲۳ سر دبیری “مجله بازی کودکان “را پذیرفتم و همین موضوع باعث شد تاراحت تر اشعارم را در این مجله

1162363134_6picture yaminisharif last picture (2)

چاپ کنم . پس از آن شعر‌هایم  درکتاب‌های ابتدایی اراک و بعد از آن در کتاب‌های کلاس اول و دوم ابتدایی چاپ شد. ودر سال ۱۳۲۴ رسما مدیری

ت مجلات دانش آموز دبستان‌ها را به عهده گرفتم .  در سال ۱۳۳۲  از بورس دولتی که به من تعلق گرفت استفاده کردم و برای تحصیل دردوره آموزش تخصصی کودکان به دانشگاه کلمبیا اعزام شدم و باکسب مدرک کارشناسی ارشد به وطن باز گشتم .

اولین اقدام من پس از بازگشت تغییرات اصولی در کتاب کلاس اول ابتدایی بود و حاصل آن تغییر کتاب کلاس اول ابتدایی با عنوان ” دارا و آذر ” بودکه اولین بار برای کودکان ایران چاپ  شد . به دلیل سال‌ها زندگی در روستا ودیدن فقرو بی سوادی مردم سال‌ها در فکر راه اندازی کلاس‌هایی برای بزرگسالان بودم بنا براین اقدام بعدی من راه اندازی کلاس‌هایی با عنوان ” پیکار با بیسوادی” بود.در سال ۱۳۲۴ موفق شدم پس از کسب تجربه مدیریت در مدارس مختلف مدرسه ای به نام ” دبستان روش نو” راتاسیس کنم و با همت و پشتکار تا سال ۱۳۵۸ آن را به یک موسسه که بچه‌ها می‌توانستند  از کودکستان تا پایان دوره راهنمایی در آن جا تحصیل کنند تبدیل کردم . در کنار کار و فعالیت مدیریت در دبستان به پیشنهاد جعفر بدیعی یکی از دوستانم اولین شماره مجله “کیهان بچه‌ها “را در سال ۱۳۳۵ چاپ کردیم و.در سال ۱۳۳۶ اولین کتاب شعر کودکان را  با عنوان ” آواز فرشتگان” چاپ کردم  .Madrese_raveshe_no

عباس یمینی شریف تا آخرین رمق خود برای کودکان نوشت و کار کرد و هیچ اوقاتی را خوش تر از زمانی که برای آنها می نوشت یا دربارة آنها سخن می گفت سراغ نداشت . چند کتاب او جایزه‌های بی شماری از مراجع ایرانی و بین المللی گرفت ، اما هیچ جایزه ای برای او شیرین تر از دیدن چهرة شاد کودکان و شنیدن صدای آنها هنگام خواندن اشعار و نوشته‌های خودش نبود . او بیش از ۳۰جلد کتاب نوشت که از بین آن‌ها می‌توان به  کتابهائی مانند : «گربه‌های شیپورزن»، «دو کدخدا» ، «بازی با الفبا» ، «فری به آسمان میرود» ، «آوای نوگلان» ، «در میان ابرها» ، « گل‌های گوناگون» ، «آه ایران عزیز» ، “فارسی زبان ایران” ، «خانة بابا علی» و… اشاره کرد .  عباس یمینی شریف سر انجام در ۲۸ آذر سال ۱۳۶۸ به سبب بیماری درگذشت .

                                                                                                                                نوشته : رقیه مستقیم

 images1413

 

نمونه شعر فارسی کتاب  دوم دبستان سال – ۱۳۲۲
جوجه طلایی / من جوجه را گرفتم / او را بوسیده گفتم / جوجه جوجه طلایی / نوکت سرخ و حنایی / تخم خود را شکستی / چگونه بیرون جستی  /گفتا جایم تنگ بود/ دیوارش از سنگ بود / نه پنجره نه در داشت / نه کس زمن خبر داشت / دیدم چنین جای تنگ / / نشستن آورد ننگ / به خود دادم یک تکان / مثل رستم پهلوان / تخم خود را شکستم / زود به بیرون جستم

فرزندان ایران
ما گل‌های خندانیم / فرزندان ایرانیم / ما سرزمین خود را  /مانند جان می‌دانیم / ما باید دانا باشیم / هوشیار و بینا باشیم / از بهر حفظ ایران  /باید توانا باشیم
1138150339_2Book Cover 25 Babaali 1url

 

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:39
شخصیت ها و بزرگان
634508333400412500

وی نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی با گرایش‌های سوسیالیستی و کمونیستی بود . برشت را بیشتر به عنوان برجسته ترین نمایشنامه نویس تئاتر روایی – که نقطه مقابل تئاتر دراماتیک است – و نیز به سبب نمایشنامه‌های مشهورش می‌شناسند . اما برتولت علاوه بر این که نمایشنامه نویسی موفق و کارگردانی بزرگ بود ، شاعری خوش قریحه نیز بود و شعرها ، ترانه‌ها و تصنیف‌های پرمعنا و دل انگیز بسیاری سرود . شعرهای نمایشی او از مهم ترین آثار وی است که به صورت سرود ، تصنیف یا ترانه وارد نمایشنامه‌های او شده و به مناسبت‌های موضوعی خاص یا برای غنا بخشیدن به موضوع و افزایش اثر گذاری به صورت پیش درآمد ، میان پرده ، موخره یا درمیان متن آورده شده اند. این شعرها اغلب ظنزآمیز یا هزل آمیز هستند و زیر پوسته ی شوخ طبعانه ی خود مفاهیم بسیار جدی و آگاه کننده داشته و پیام رسان ایده‌های نقادانه و اجتماعی برشت هستند . بیشتر نمایشنامه‌های او دربرگیرنده یک یا چند سرود و ترانه و شعر میباشد .

 225px-Bertolt-Brecht

می‌گویند : زمانی که داری ، بخور و بنوش و شادباش ، اما چگونه می‌توانم بخورم و بیاشامم هنگامی‌که می‌دانم آن چه را که خوردنی است ، از دست گرسنه ای ربوده ام و تشنه ای به لیوان آب من محتاج است .

زندگینامه :

او در ۱۰ فوریه ۱۸۹۸ در اوکسبورگ آلمان متولد شد . سرودن شعرهایش را در ۱۵ سالگی و پیش از نمایشنامه نویسی آغاز کرد و نخستین سروده‌هایش را بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ سرود و آنها را در نشریات محلی منتشر کرد .

در سال ۱۹۱۸ به سربازی رفت و در بیمارستان‌های نظامی‌مشغول به کار شد ، در همان جا شعر می‌گفت و سروده‌هایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان می‌خواند و آنها را مجذوب نوای گرم و سرود دلنشین خود می‌کرد .

در سن ۲۱ سالگی اولین نمایشنامه اش را نوشت و سال بعد نمایشنامه ای تحت عنوان « آوای طبل‌ها در دل شب » را نگاشت و موفق به کسب جایزه « کلیست » شد . در سال ۱۹۲۵ با نمایشنامه « آدم ، آدم است » نخستین طرح تئاتر حماسی خود را عرضه کرد . تا سال ۱۹۳۳ که مصادف با روی کارآمدن هیتلر بود ، برتولت ۱۴ نمایشنامه نوشت و توانست اکثر آنها را به روی صحنه اجرا کند .Brecht1946

 

پس از ترک آلمان به سوئیس پناهنده شد و به فنلاند ، دانمارک ، سوئد ، انگلستان و فرانسه رفت و در سال ۱۹۴۱ راهی آمریکا شد و تا ۲ سال بعد از جنگ در آنجا ماند . در سال ۱۹۴۷ آمریکا را ترک کرد و به آلمان بازگشت . دو سال بعد با کمک همسرش « هلنه وایگل » گروه تئاتر ترتیب داد و در سال ۱۹۵۰ آخرین کارش یعنی « روزهای کمون » را نوشت . او چهار روز بعد از اجرای « زندگی گالیله » در ۱۴ اوت ۱۹۵۴ درگذشت .

                                                                         بخشی از این مطلب از کتاب شاعران و نویسندگان جهان

                                                                         نوشته بهار شفیعی

 

 

نشریه اینترنتی نوجوان ها

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:39
شخصیت ها و بزرگان

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها

 

 

نام من “ماریا اسکلو دوسکا “است که در کودکی مانیا صدایم می‌کردند، اما شما مرا به اسم “مادام کوری” می‌شناسید. من در هفتم نوامبر ۱۸۶۷ در شهر” ورشو” کشور لهستان متولد شدم . 

پدر و مادرم آموزگار بودند  و دریک مدرسه خصوصی تدریس می‌کردند . ژوزف، برونیا، هلنا ومن که پنجمین و آخرین فرزند آن‌ها بودم .

 مدرسه موقعیت خوبی داشت ودانش آموزان از خانواده‌های معروف شهر در ان درس می‌خواندند . اما به دلیل جنگ‌هایی که لهستان با کشور روسیه داشت مردم در رنج و عذاب بودند . به همین دلیل سال‌ها تنها هفته ای یک بارمی‌توانستیم دورهم جمع شویم واز اطلاعات گوناگون پدردر درس‌های مختلف استفاده کنیم.  

حافظه ی بسیار خوبم در کودکی  با عث می‌شد که هرچیزی رابا یک بار شنیدن یا دیدن به ذهن بسپارم .

از زمانی که من به دنیا آمدم نشانه‌های بیماری سل در مادرم دیده شده بود. اما با فدا کاری بیماریش را از ما پنهان می‌کرد و به خاطر این که ما به این بیماری مبتلا نشویم  هرگز اجازه نمی‌داد که او را ببوسیم یا درآغوش پر از محبتش باشیم . 

 ۹ ساله بودم که خواهرم “سوفیا ” را به خاطر بیماری تیفوس از دست دادم  و این تنها تلخی زندگیم نبود زیرا درسن ۱۰ سا لگی مادرم را از دست دادم .

 با وجود غم سنگین از دست دادن عزیزانم تحصیلاتم را در مدرسه ای که پدرم مدیریت آن را به عهده داشت  با رتبه ی ممتاز و کسب مدال طلا تمام کردم .

من همیشه به درس علاقه داشتم واکثرا به سراغ وسایل واسباب واشیا درس فیزیک پدرم که در قفسه شیشه ای بود می‌رفتم  وساعت‌هابه آن‌ها  خیره می‌شدم.
پدر زمانی این وسایل را درساعات درس فیزیک به کار می‌برد اما اکنون دولت روسیه او را ازتدریس منع کرده بود.

آن سال‌ها دختران لهستانی حق ادامه تحصیل را نداشتند به همین دلیل من و برونیا که آرزوی ادامه تحصیل در دانشگاه سوربن پاریس “را داشتیم  روزها،برای این که کمک خرج پدر باشیم ،  تدریس خصوصی ریاضیات و فیزیک می‌کردیم وشب‌ها به صورت مخفیانه در کلاس‌های ” دانشگاه شناور” به کلاس‌های  تاریخ طبیعی ودرس‌ها ی دیگر می‌رفتیم .

پس از آن قرار شد که برونیا با مقدار پس اندازش برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به  پاریس برود وپس از اومن ادامه تحصیل بدهم . مدت ۳ سال در ۱۶۰ کیلو متری ورشو به تدریس پرداختم تا بتوانم  هم پس انداز کنم وهم کمک خرج پدرم باشم.  پس ازاتمام تحصیلات برونیا نامه ای برایم فرستاد که در آن خبرازدواجش و دعوت من به پاریس برای ادامه تحصیل را داد  و زندگیم را دگر گون کرد. بالاخره توانستم با تحمل سختی‌های زیاد در سال ۱۸۹۳ لیسانس  فیزیک و یک سال بعد لیسانس ریاضیاتم را بگیرم.  آشنایی وازدواج با “پی یر کوری “ در پایان تحصیلاتم سبب و ماندن من در پاریس وعلت تغییر اسم من به “ماری کوری” یا مادام کوری بود.  
در پایان ۱۸۹۷ ماری کوری تصمیم گرفتم مدرک دکترایم را بگیرم برای این منظور باید رساله ای درباره موضوعی تازه و ابتکاری می‌نوشتم .اشعه ایکس تازه کشف شده بود ؛و کشف جالب‌هانری بکرل،دانشمند فرانسوی که مقداری فلز اورانیوم را دریک صفحه فیلم عکاسی پیچید و چند ماه در کشوی میزش گذاشت ودریافت اورانیوم حتی وقتی که در برابر آفتاب یا در معرض جریان متناوب برق قرار نگیرد می‌تواند اشعه ایکس تولید می‌کند با عث شد تا با کمک پی یر، انبار کوچک حیاط مدرسه ای را به آزمایشگاه تبدیل کنم و پس از آزمایش‌های زیاد  به این نتیجه رسیدیم که این پرتوها که از اورانیوم خارج می‌شود برای ما قابل دیدن نیست وباید ازنور وحرارتی باشد که درموقع به وجودآمدن زمین – که بسیار داغ بوده – در اورانیوم پنهان شده است .
آزمایش‌های دیگرم سبب کشف “فلز توریوم ” که جسم درخشنده دیگری بود شدو این درخشش شگفت انگیز را “رادیواکتیو “نامیدم . پس از۴سال آزمایش روی مواد گوناگون بالاخره انبارکهنه ما ازذرات گران بهای رادیوم درخشان وآبی رنگ پرشد. اما شیرینی کشف این ماده با غم از دست دادن پدرم همراه شد. 

تبدیل اتم “رادیوم” به”پلونیوم “و تبدیل آن به سرب ،  استفاده ازرادیوم برای تشخیص الماس اصل از الماس بدلی و جایگزین کردن حرارت رادیوم به جای نفت و زغال از جمله کشف‌های بعدی ما بود.

پس از ان پی یر وچند دانشمند دیگر حیوانات بیمار را با رادیوم معالجه کردند وفهمیدند که از رادیوم می‌توان برای معالجه بعضی از انواع بیماری سرطان استفاده کرد.

 در دهم ماه دسامبر آکادمی‌علوم استکهلم سوئد اعلام کرد که جایزه بزرگ نوبل در فیزیک به “هانری بکرل وماری کوری” تعلق گرفت.

بعد از مرگ همسرم دولت فرانسه از من خواست که در دانشگاه به جای او فیزیک تدریس کنم که تا آن وقت  هیچ زنی چنین مقامی‌را نداشت وبه این ترتیب مسئولیت تدریس ” تنها درس رادیواکتیویته جهان” را به عهده گرفتم .من دو کتاب در رابطه با”رادیواکتیویته “و ” مجموعه آثار پی یر کوری ” تنظیم وتدوین کردم، وبرای دومین بار برنده جایزه نوبل  شیمی‌در پایان سال ۱۹۱۱ شدم.  

با شروع جنگ جهانی دوم و کشته و زخمی‌شدن تعداد زیادی از سربازان، می‌دانستم که با دستگاه‌های اشعه ایکس به راحتی می‌توانم  گلوله یا قطعه ی راکه در بدن سربازان قرار دارد ببینم ،اما حتی آمبولانس‌ها هم دستگاه اشعه ایکس نداشتند. بنابراین   چند نفر از دوستانم را راضی کردم تا اتومبیل‌هایشان را در اختیارم بکذارند تا آن‌ها را به اشعه ایکس مجهز کنم . درهراتومبیل برق مورد نیاز را با یک دینام تولید کردم ارتش  این اتومبیل‌ها راکه در سال دوم جنگ استفاده شدند کوری‌های کوچک نام نهاد.  

ثمره ازدواجم  دو دختربود . بعد از سال‌ها هرچند بیناییم کم شده بودو دچار نوعی بیماری خونی شدم ولی این‌ها باعث کم کاریم نشد و برخی مواقع  ۱۰تا۱۲ ساعت در روز کار می‌کردم…

ماری کوری درچهارم جولای ۱۹۳۴ در سن ۶۷ سالگی دراثربیماری سرطان خون که به اعتقاد پزشکان به علت آزمایش‌های متعدد بارادیوم بود در گذشت و بنا که وصیتش در شهرک سو ، نزدیکی پاریس ، جایی که در آن باهمسرش آشنا شده بود ، دفن شد.  

  

 

تمبر یادبود ماریا کوری

                                      مجسمه یاد بود ماری کوری دانشگاه لوبلین لهستان                                              

 

           ماریا کوری سال  ۱۹۲۰                                        ماریا و پی یر کوری هنگام آزمایش در آزمایشگاه مدرسه

چهارشنبه 30/5/1392 - 20:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته