• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15639
تعداد نظرات : 1110
زمان آخرین مطلب : 3914روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌هارحمان دوستنام من مصطفی است و در ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ روز ﺗﻴﺮﻣﺎﻩ  ۱۳۲۹در همدان ﺑﻪ دﻧﻴـﺎ ﺁﻣـﺪم. ﻣﺜﻞ همه ی ﺑﭽﻪها ﺑﺎزی ﻣﻲکردم و درس ﻣﻲ ﺧﻮاﻧـﺪم. اﺳـﺒﺎب ﺑـﺎزی ﻣﻬﻤﻲ ﻧﺪاﺷﺘﻢ . کلاس ﭘﻨﺠﻢ دﺑﺴﺘﺎن ﺑﻮدم که ﻓﻬﻤﻴﺪم ﻣﻲﺗـﻮاﻧﻢ ﺷـﻌﺮ ﺑﮕـﻮﻳﻢ. ﺷﺒﻲ از ﺧﻮاب ﺑﻴﺪارم کردﻧﺪ که ﺑﻪ ﺣﻤﺎم ﺑﺮوﻳﻢ.  هفته ای ﻳﻚ ﺑﺎر ﺷﺐ‌ها ﺑـﻪ ﺣﻤﺎم ﻣﻲرﻓﺘﻴﻢ ، ﭼﻮن ﺣﻤﺎم ﻣﺤﻠّـﻪ ﻣـﺎ روزهـﺎ زﻧﺎﻧـﻪ ﺑـﻮد. ﺑـﻮق ﺣﻤـﺎم را که ﻣﻲزدﻧﺪ از ﺧﻮاب ﺑﻴﺪارﻣﺎن ﻣﻲ کردﻧﺪ و ﺑﺎ ﭼﺸﻢ‌های ﺧﻮاب ﺁﻟﻮدﻩ کوچه‌های ﺗﺎرﻳﻚ را ﺑﻘﭽﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻲﮔﺬاﺷﺘﻴﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﻤﺎم ﺑﺮﺳﻴﻢ. در ﺣﻤﺎم کار ﻣﺎ ﺑﭽﻪهاکمک کردن ﺑﻪ ﺑﺰرﮔﺘﺮها ﺑﻮد: ﺳﺮِ ﻳﻜﻲ ﺁب ﻣـﻲرﻳﺨﺘـﻴﻢ، ﭘـﺸﺖ ﺁن ﻳﻜﻲ را کیسه ﻣﻲ کشیدﻳﻢ و…ﺁن ﺷﺐ هـﻢ ﺑـﻪ دﺳـﺘﻮر ﭘـﺪر، ﻣـﺸﻐﻮل کمک کردن ﺑﻪ ﺑﻨﺪﻩِ ﺧـﺪاﻳﻲ ﺑـﻮدم که ﺑـﺴﻴﺎر ﺿـﻌﻴﻒ و ﻻﻏـﺮ ﺑـﻮد. ﭘﻮﺳـﺖ واﺳﺘﺨﻮاﻧﻲ ﺑﻮد و ﺳـﺘﻮن ﻓﻘـﺮاﺗﺶ را ﻣـﻲ ﺷـﺪ ﺷـﻤﺮد. ﺗﻌﺠـﺐ کردم. ﻋﻠـﺖﻻﻏﺮی ﭘﻴﺶاز ﺣﺪش را ﭘﺮﺳﻴﺪم. از روزﮔﺎر ﻧﺎﻟﻴﺪ و ﺑﻴﻤﺎری ﻃﻮﻻﻧﻲ و اﻳﻦ که ﻣﺴﺎﻓﺮ اﺳﺖ و ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮش ﺑﺮﮔﺮدد. ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮد ﺗﺎ ﺗﻦ و ﺑـﺪﻧﻲ ﺑـﺸﻮﻳﺪ. ﺑـﻪ ﺧﺎﻧﻪ که ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﻮاﺑﻢ. ﺳﻌﻲ کردم ﺷﺮح رﻧـﺞ ﺁن ﺑﻨـﺪۀ ﺧـﺪا را ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ و ﻧﻮﺷﺘﻢ:

ﺑﻮد ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻳﻜﻲ اﻧﺪر ﺑﻪ راﻩ

ﺗﻮﺷﻪ کم  راﻩ ﻓﺰون ﺑﻲ ﭘﻨﺎﻩ

و همین ﻃﻮری اداﻣﻪ دادم و ﻓﺮدا، ﺳﺮ کلاس ﺧﻮاﻧـﺪم و ﻣﻌﻠـﻢ ﮔﻔـﺖ که ﺗـﻮ ﺷﺎﻋﺮی و اﻳﻦ که ﻧﻮﺷﺘﻪای ﺷﻌﺮ اﺳﺖ. ﺑﻌﺪها ﻓﻬﻤﻴﺪم که ﻣـﺼﺮع ﻧﺨـﺴﺖ اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪام ، ﺑﺮﮔﺮﻓﺘـﻪ از ﻳﻜـﻲ از اﺑﻴـﺎت ﺻـﺎﻣﺖ ﺑﺮوﺟـﺮدی اﺳـﺖ. ﺻـﺎﻣﺖ وﻗﻤــﺮی هــﻢ داﺳــﺘﺎﻧﻲ در کودکی هــﺎی ﻣــﻦ دارﻧــﺪ. ﭘــﺪرم کنار کرسی ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ و ﺑﺎ ﺁواز ﺻﺎﻣﺖ و ﻗﻤﺮی ﻣﻲﺧﻮاﻧﺪ.اﻳﻦ ﺑﻮد که ﺗـﺎ ﺳـﻮاد دار ﺷـﺪم، ﺳﻌﻲ کردم ﺷـﻌﺮهای اﻳـﻦ دو دﻳـﻮان را ﺑﺨـﻮاﻧﻢ. ﺻـﺎﻣﺖ ﻓﺎرﺳـﻲ ﺑـﻮد و ﺑـﺎ ﺣﺮوف ﺳﺮﺑﻲ ﭼﺎپ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد و کمی‌ﻣﻲﺗﻮاﻧـﺴﺘﻢ کلماتش را ﺑﻔﻬﻤـﻢ. اﻣـا ﻗﻤﺮی ﺗﺮکی ﺑﻮد و ﭼﺎپ ﺳﻨﮕﻲ و ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺳﻮاد ﻣﻦ و ﺁن دﻳﻮان ﺑﺴﻴﺎر. در ﻣﺪرﺳﻪ و ﻣﺤﻠﻪ اﻧﺸﺎ ﻧﻮﻳﺲ ﺑﭽـﻪ هـﺎ ﺷـﺪﻩ ﺑـﻮدم.ﺁرزوﻳـﻢ اﻳﻦ ﺑﻮد که در ﺑﺰرگسالی ﺻﺎﺣﺐ ﺳﻴﻨﻤﺎ ﺑﺸﻮم. اﺳﻢ ﺳﻴﻨﻤﺎی ﺧﻴﺎﻟﻲ ام راهــﻢ “ژاﻟــﻪ ” گذاﺷــﺘﻪ ﺑــﻮدم . ﺣﻜﺎﻳــﺖ ﭘﻨﻬــﺎﻧﻲ و دور از ﭼــﺸﻢ ﺧــﺎﻧﻮادﻩ ﺑــﻪ ﺳﻴﻨﻤﺎ رﻓﺘﻦ و دوﺑﺎر ﻓﻴﻠﻢ را ﺑﺎ ﻳﻚ ﺑﻠﻴﻂ دﻳﺪن هم داﺳﺘﺎﻧﻲ اﺳﺖ که ﺑﻤﺎﻧـﺪ ﺑﺮای ﺑﻌﺪ.اﻳﻦ ﻋﻼﻗﻪ در دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن ﺑﻪ دو ﻋﻼﻗـﻪ دیگر ﻳﻌﻨـﻲ ﺗـﺎﺗﺮ و ﻋﻜﺎﺳـﻲ تقسیم ﺷﺪ .هـﻢ ﻋﻜـﺲ ﻣـﻲ گرﻓﺘﻢ و در ﺗﺎرﻳﻜﺨﺎﻧـﻪ اﺑﺘـﺪاﻳﻲ ای که در زﻳـﺮزﻣﻴﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎن راﻩ اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮدم ﭼﺎپ ﻣﻲ کردم هـﻢ ﺑـﺎ ﮔﺮوﻩ ﺗـﺎﺗﺮ ﻣﺪرﺳـﻪ ﻣﺎن ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻮﻳـﺴﻨﺪﻩ وﺑـﺎزﻳﮕﺮ همکاری داﺷـﺘﻢ. ﭘـﺲ از ﮔﺬراﻧـﺪن ﺷـﺶ ﺳــﺎل اﺑﺘــﺪاﻳﻲ وارد دﺑﻴﺮﺳــﺘﺎن ﺷــﺪم. ﺳــﻪ ﺳــﺎل ﻧﺨــﺴﺖ دﺑﻴﺮﺳــﺘﺎن را دردﺑﻴﺮﺳــﺘﺎن اﺑــﻦ ﺳــﻴﻨﺎ ﮔﺬراﻧــﺪم. کتاﺑﺨﺎﻧــﻪ ﺧــﻮﺑﻲ داﺷــﺖ، اﻣــﺎ ﺑــﻪ ﺳــﺨﺘﻲ ﻣــﻲﺗﻮاﻧــﺴﺘﻢ از ﺁﻧﺠــﺎ کتاب ﺑﮕﻴــﺮم. ﺧﻴﻠــﻲ از کتا هــﺎی آنجا را ﺧﻮاﻧــﺪم. کمبود‌ها را هم با کرایه کتاب و ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺳﺮﻳﻊ آن‌ها ﺟﺒـﺮان ﻣـﻲ کردم. ﺳﻪ ﺳﺎل دوم دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن را در دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن اﻣﻴﺮکبیر ﮔﺬراﻧﺪم که رﺷـﺘﻪ ادﺑـﻲ داﺷﺖ و کتاﺑﺨﺎﻧﻪ ﻧﺪاﺷﺖ. ﺑﻪ هـﺰار در و دروازﻩ زدم ﺗـﺎ اﺗـﺎﻗﻲ از اﺗـﺎق هـﺎی دﺑﻴﺮﺳــﺘﺎن را کتابخانه کنم و کتابخانه ایی در ﺁن ﻣﺪرﺳــﻪ راﻩ ﺑﻴﻨــﺪازم. دﺑﻴــﺮﻓﻠﺴﻔﻪ ﻣﺎ ﺁﻗﺎی اکرﻣﻲ ﺑﻮد که ﭘﺲاز اﻧﻘﻼب وزﻳﺮ ﺁﻣﻮزش و ﭘﺮورش ﺷـﺪ ، اوکمک زﻳﺎدی ﺑـﺮای راﻩاﻧـﺪازی ﺁن کتابخانه کرد. ﺧـﻮدش هـﻢ کتاﺑﺨﺎﻧـﻪای در ﺑﺎﻻﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻴﺮزاﺗﻘﻲ همدان راﻩ اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮدﻧـﺪ ﺑـﻪ ﻧـﺎم کتابخانه ی ﺧـﺮد. در دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺗـﺸﻮﻳﻖ ﭘـﺪرم، ﻣـﺪﺗﻲ دروس ﺣـﻮزوی ﻣـﻲﺧﻮاﻧـﺪم. ﺳـﻪ ﻣﻌﻠﻢ داﺷﺘﻢ که ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ آن‌ها ﻃﻠﺒﻪای ﺑﻮد اﻓﻐﺎﻧﻲ. ﭼﺮا که ﻋـﻼوﻩ ﺑـﺮ ﻋﻠـﻮمﻋﺮﺑﻲ، ادﺑﻴﺎت ﻓﺎرﺳﻲ هم ﻣﻲ داﻧﺴﺖ و گه گاﻩ ﺷﻌﺮی ﻣﻲﺧﻮاﻧﺪ و ﺗﻔـﺴﻴﺮیﻣﻲکرد. ﻣﻘـﺪﻣﺎت را ﻧـﺰد او ﻣـﯽ ﺧﻮاﻧـﺪم اﻣـﺎ در ﺁن روزﮔـﺎر ﭼﻴﺰ زﯾـﺎدﯼ ﻧﻤـﻲﻓﻬﻤﻴﺪم. در ﺳﺎل‌های ﺁﺧﺮ دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﻣﻮﺳـﻴﻘﻲ هـﻢ روی ﺁوردم. همینﻃﻮر ﺑﻪ ﻧﻘﺎﺷﻲ. در ﻧﻘﺎﺷﻲ کاری از ﭘﻴﺶ ﻧﺒـﺮدم، اﻣـﺎ در ﻣﻮﺳـﻴﻘﻲ ﺗـﺎ ﺁﻧﺠـﺎ ﺟﻠﻮ رﻓﺘﻢ که در ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﺪرﺳﻪ ﺳﻨﺘﻮر ﺑﺰﻧﻢ. اﻳﻦ کار را هم در داﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﻲ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ.ﺑﺎ اﻳﻦ که  وﺿﻊ ﻣﺎﻟﻲ ﭘﺪرم ﺑﺪ ﻧﺒـﻮد ﺑـﻪ ﺳـﺨﺘﻲ ﺣﺎﺿـﺮ ﻣـﻲ ﺷـﺪم ازاﻳﺸﺎن ﭘـﻮل ﺑﻜﻴـﺮم. ﺧـﻮدم کار ﻣـﻲ کردم : از کارﮔﺮی ﺳـﺎﺧﺘﻤﺎن ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺗـﺎ ﺗﺰرﻳﻘﺎت و ﭘﺎﻧﺴﻤﺎن و ﺳﻴﻢ کشی ﺑﺮق و ﻧﻮﺷﺘﻦ وﺳﺎﺧﺘﻦ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺑﺮای ﻣﻐـﺎزﻩ‌ها … تا این که ﺳﺎل ۱۳۴۹ ﺑـﺮای اداﻣـﻪ ﺗﺤـﺼﻴﻞ ﺑـﻪ ﺗﻬـﺮان ﺁﻣـﺪم و در رﺷـﺘﻪ زﺑﺎن و ادﺑﻴﺎت ﻓﺎرﺳﻲ ﻣﺸﻐﻮل ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺷـﺪم. دورﻩ ﻓـﻮق ﻟﻴـﺴﺎﻧﺲ ادﺑﻴـﺎت ﺗﻄﺒﻴﻘــﯽ را هــﻢ ﺷــﺮوع ﮐــﺮدم و اداﻣــﻪ ﻧــﺪادم. ﺳــﺎل ۱۳۶۹ ﮐــﻪ ﮐﻤــﯽ ﺗــﺎﻗــﺴﻤﺘﯽ ﺑﻴﮑﺎرﺷــﺪﻩ ﺑــﻮدم ﻓــﻮق ﻟﻴــﺴﺎﻧﺲ ادﺑﻴــﺎت را در داﻧــﺸﮕﺎﻩ ﺁزاد ﭘــﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺗﺎﺟﻴﮑﺎن درﻣﺮاﺳﻢ هزارﻩ ﻓﺮدوﺳﯽ ﺑﻪ ﯾﮏ دﮐﺘﺮاﯼ اﻓﺘﺨﺎرﯼ ﭘﮋوهش ادﺑﯽ ﻣﻬﻤﺎﻧﻢ ﮐﺮدﻧـﺪ که “ﻣﺰاﻳـﺎی ﻗـﺎﻧﻮﻧﻲ” ﻧﺪاﺷـﺖ. ﺑﻌـﺪهـﺎ هـﻢ ، ﮐـﻪ ﺑـﻪ درﯾﺎﻓﺖ درﺟـۀ ﯾـﮏ هنری (دکتری ) ﻧﺎﯾـﻞ ﺁﻣـﺪم، زﻣـﺎن اﺳـﺘﻔﺎدﻩ از ﻣﺰاﯾـﺎﯼ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ را از دﺳﺖ دادﻩ ﺑﻮدم.اوﻟﻴﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪام، زﻣﺎﻧﻲ ﭼﺎپ ﺷﺪ که  داﻧﺶﺁﻣﻮز دﺑﻴﺮﺳـﺘﺎن ﺑـﻮدم. ﺁن هـﻢ درﻳﻚ ﻣﺠﻠّﻪ ﻣﺤﻠّﻲ و ﻧﻪ اﺛﺮی که ﺑـﺮای ﺑﭽـﻪهـﺎ ﻧﻮﺷـﺘﻪ ﺷـﺪﻩ ﺑﺎﺷـﺪ. در دورﻩ داﻧﺸﺠﻮﻳﻲ ﻗﺼﻪها و ﺷﻌﺮهای ﺑﺴﻴﺎری ﻧﻮﺷﺘﻢ و ﭼـﺎپ کردم. همه ﺑـﺮایﺑﺰرﮔﺴﺎﻻن، اﻣــﺎ در اواﺧــﺮ دورﻩِ داﻧــﺸﺠﻮﻳﻲ ﺑــﻮد که ”ادﺑﻴــﺎت کودکان  وﻧﻮﺟﻮاﻧــﺎن“ را ﺷــﻨﺎﺧﺘﻢ. رواﻧﺸﻨﺎﺳﻲ ﺧﻮاﻧﺪم؛ ﺳﺎدﻩ ﻧﻮﻳـﺴﻲ کار کردم ؛ کتابهـﺎی ﺑﭽـﻪهـﺎ را ورق زدم؛ ﻣﻌﻠــﻢ ﺑﭽــﻪهــﺎ ﺷــﺪم ؛ ﭼﻨــﺪ ﺟــﺎ درس دادم ؛ اول ﻧﻤﺎﯾــﺸﻨﺎﻣﻪ و ﻗــﺼﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ:” ﺳﺮﺑﺪاران” و ” ﺧﺎﻟﻪ ﺧﻮدﭘﺴﻨﺪ ” و ﺑﻌﺪ ﺷﻌﺮ ﺳﺮودم.

رحمان دوستﺑﻴﺶ از۳۳ ﺳﺎل اﺳﺖ که ﺑﺪون وﻗﻔﻪ ﺑﺮای بچه‌ها کار می‌کنم . هـﺮﺷـﻐﻠﻲ را هـﻢ که ﭘﺬﻳﺮﻓﺘـﻪام، ﺑــﻪ ادﺑﻴـﺎت کودکان و ﻧﻮﺟﻮاﻧــﺎن رﺑـﻂ داﺷــﺘﻪ اﺳﺖ. ﺗﻼش زﻳﺎدی کرده ام ﺗﺎ راﻩ ﺑﺮای ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ که واﻗﻌﺎً دﻟﺴﻮﺧﺘﻪ ﺑﭽﻪهﺎ هستند وکمر ﺑﺴﺘﻪاﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﻌﺮ و ﻗـﺼﻪ کودکان و ﻧﻮﺟﻮاﻧـﺎن ﺑﭙﺮدازﻧـﺪ، هموار ﺷـﻮد. هم اکنون کاری ﻧﺪارم ﺟـﺰ ﻧﻮﺷـﺘﻦ و ﺳـﺮودن. ﺳـﺮﮐﯽ هـﻢ ﺑـﻪ دﻧﻴـﺎﯼ وب ﮐﺸﻴﺪﻩ ام و ﻣﯽ ﮐﺸﻢ . ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ کتابخانه‌های الکترونیک کودکانه را هـﻢ ۱۲ ﺳﺎل ﭘﻴﺶ راﻩ اﻧﺪاﺧﺘﻪام ﺑﻪ ﻧﺎم ”دوﺳﺘﺎﻧﻪ“ ﭘﺲاز ﺁن “ﺗﺎﻓﺮدا” را ﺗﺪارﮎ دﯾﺪم وﺣﺎﻻ درﮔﻴﺮ ﺑﺨﺶ دﯾﺠﻴﺘﺎل ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﮐﻮدﮐـﺎن ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧـﻪ ﻣﻠـﯽ هـﺴﺘﻢ . ﻗــﺼﺪ دارم ﮔﺰﻳــﺪﻩِ ﺁﺛــﺎر ﺗــﺄﻟﻴﻔــﻲ کودکان و ﻧﻮﺟﻮاﻧــﺎن را در اﻳــﻦ ﺗﺎرﻧﻤــﺎیﺑﻴﻦاﻟﻤﻠﻠﻲ وارد کم  ﺗﺎ هم ﺑﭽـﻪهـﺎی اﻳﺮاﻧـﻲ اﻳـﺮان، هـﻢ ﺑﭽـﻪهـﺎی اﻳﺮاﻧـﻲ ﺧﺎرج اﻳـﺮان ﺑﺘﻮاﻧﻨـﺪ از ﻃﺮﻳـﻖ راﻳﺎﻧـﻪ ﺑـﻪ کتاﺑﻬـﺎی ﺧﻮدﺷـﺎن دﺳﺘﺮﺳـﻲ ﭘﻴـﺪاکنند.ﺗﺎکنون ۱۶۱ ﻋﻨﻮان کتاب از ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺷﻌﺮها، ﻗﺼﻪها و ﺗﺮﺟﻤﻪهـﺎی ﻣـﻦ ﺑـﻪﭼﺎپ رﺳﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺷﻤﺎرﮔﺎن ﮐﺘﺎب‌هاﯾﻢ دارد ﺑﻪ هفت ﻣﻴﻠﻴﻮن ﻧﺴﺨﻪ ﻣﯽرﺳﺪ. اﯾﻦ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﺗﺎ ﮐﻨﻮن ﺑﻴﺶاز هفتاد ﺟﺎﯾﺰﻩ و دﯾﭙﻠﻢ اﻓﺘﺨﺎر را ﻧﺼﻴﺒﻢ ﮐـﺮدﻩاﻧﺪ – از ﺁن ﺟﻤﻠﻪ دوﺑﺎر ﺟﺎﯾﺰﻩ ﮐﺘـﺎب ﺳـﺎل را- ﺗﻌـﺪادﯼ از ﮐﺘﺎﺑﻬـﺎﯾﻢ ﺑـﻪ دوازدﻩزﺑﺎن دﯾﮕﺮ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ: ﻣﺜﻼ “ﺑﺎزﯼ ﺑﺎ اﻧﮕﺸﺘﻬﺎ” ﺑﻪ زﺑﺎن ﺳـﻮﺋﺪﯼ ، “دوﺗـﺎﻋﺮوس دوﺗﺎ داﻣﺎد” ﺑﻪ ﺗﺮﮐﻤﻨﯽ ، “اﺳﻢ ﻣﻦ ﻋﻠﯽ اﺻﻐﺮ اﺳـﺖ ” ﺑـﻪ ﻋﺮﺑـﯽ ،اﻧﮕﻠﻴﺴﯽ و هندﯼ ،ﺳﻪ ﮐﺘﺎب ” ﻧﻤﺎزﯼ دﯾﮕـﺮوﺳـﮑﻪ هـﺎﯼ ﭘﻴـﺮوزﯼ و ﺁﺧـﺮﯾﻦﺳﺨﻦ “ﺑﻪ اردو و ﻋﺮﺑﯽ و ﺗﺮﮐﯽ،”ﺳﻔﺮ ﻓﺮﺷـﺘﻪ هـﺎ”ﺑـﻪ روﺳـﯽ و ﺗـﺎﺟﻴﮑﯽ،”اﻧﺘﻈﺎر را در ﮐﻮﻩ ودرﺧﺖ و ﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﻢ ” ﺑﻪ ﻋﺮﺑﯽ ، اﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ،”ﺳﻪﻗــﺪم دور ﺗــﺮ ﺷــﺪ ا ﻣــﺎدر ” ﺑــﻪ ﭼﻴﻨــﯽ ، دو ﮐﺘــﺎب “زﻧــﺪاﻧﯽ ﺷــﺐ و ﮔــﺮگ ﺧﺮﮔﻮش” ﺑﻪ اﻧﮕﻠﻴﺴﯽ و ﮐﺮﻩ اﯼ ، ﭼﻬﺎر ﮐﺘﺎب “ﻗﺪ ﻗـﺪ هـﺮ روزت ﭼـﯽ ﺷـﺪ و همه ﻧﺎز وﭼﻬﺎر ﺑﺮادران و اﻟﻴﺎس و ﮔﻞ ﭘـﺮﯼ ﻏﻨﭽـﻪ ﭘـﺮﯼ ” ﺑـﻪ ﮐـﺮﻩ اﯼ .ﮐﺘـﺎب”ﻗﺼﻪ د وﻻﮐﭙﺸﺖ ﺗﻨﻬﺎ “ﯼ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﮐﻪ در اﯾﺮان از ﺳﻮﯼ ﮐﺎﻧﻮن ﭘﺮورش ﻓﮑﺮﯼ ﮐﻮدﮐﺎن و ﻧﻮﺟﻮﻧﺎن ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ در ﺳﺎل ۲۰۰۸ ﺑـﻪ اﯾﺘﺎﻟﻴـﺎﯾﯽ ﺗﺮﺟﻤـﻪ ﺷـﺪ وﺗﺮﺟﻤﻪ ﺁن ﺟﺎﯾﺰﻩ ﮐﺘﺎب ﺳﺎل ﺁﻧﺠﺎ را ﻧﺼﻴﺐ ﻣﻦ و ﻧﺎﺷﺮش (ﺳـﺮﻧﺪﯾﭙﻴﺘﯽ) ﮐـﺮد.ﭼﻬـﺎردﻩ اﺛـﺮ دﻳﮕـﺮ زﻳـﺮ ﭼـﺎپ دارم. ﻣﻬﻤﺘﺮﻳﻦ ﺁن‌ها دﻩ ﺟﻠﺪﯼ “ﺗﺮاﻧﻪ‌های ﻧﻴﺎﯾﺶ” اﺳﺖ که ﺑﺮای ﺑﭽﻪهـﺎی ﭼﻬﺎر ﺗﺎ هفت ﺳﺎﻟﻪ ﺳﺮودﻩ ام و “ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻗﺮﺁن ﻣﺠﻴـﺪ” ﺑـﺮای ﺑﭽـﻪهـﺎی دورﻩِ راهنماﻳﻲ ﮐﻪ دو ﺟـﺰﺋﺶ ﻣﻨﺘـﺸﺮ ﺷـﺪﻩ و ﺳـﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋـﻪ ﺷـﻌﺮ ﺗـﺎزﻩ وﭼﻨـﺪ ﺗﺮﺟﻤﻪ.

رحمان دوستدﻟﻢ ﻣﻲﺧﻮاهد ﺗﺮﺟﻤـﻪ ﻗـﺮﺁن ﺑﺮای ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن را ﺗﻤﺎم کنم. ﺁرزوﻳﻢ اﻳـﻦ اﺳـﺖ که ﺑﭽـﻪهـﺎی اﻳﺮاﻧـﻲ ﺑﻴـﺸﺘﺮﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺎ “ﺷﺎد” و “ﺧﻼق”ﺑﺎﺷﻨﺪ، روی ﭘﺎی ﺧﻮدﺷﺎن ﺑﺎﻳﺴﺘﻨﺪ و “ﻣﺴﺘﻘﻞ”ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻨﺪ و زﻧﺪﮔﻲکنند، و “ﺑـﻪ دﻳﮕـﺮان و ﺗﻔﻜﺮﺷـﺎن اﺣﺘـﺮام ﺑﮕﺬارﻧـﺪ.” دﻋـﺎ کنید که ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻮم.

خلاصه ای از زندگی نامه مصطفی رحمان دوست به قلم نویسنده وبرگرفته از سایت نویسندهرحمان دوست

رحمان دوست

رحمان دوست

رحمان دوست

رحمان دوست

چهارشنبه 30/5/1392 - 21:24
شخصیت ها و بزرگان

بلز پاسکال ریاضیدان، فیلسوف و فیزیکدان فرانسوی ۱۹ ژوئن ۱۶۲۳ در کلرمون پاریس 220px-Blaise_pascalواقع در مرکز فرانسه به دنیا آمد. او را پاک‌ترین موجود در آن روزگار نام نهادند. پدرش اتین پاسکال ریاست اداره مالیات کلرمون را به عهده داشت. بلز در خانواده‌ای خشک و قانونمند پا به جهان گذاشت. او دو خواهر بزرگ‌تر به نام‌های ژیلبرت و ژاکلین داشت. مادرش آنتوانت بگون زیر بار زندگی خشنی که پدر به وجود آورده بود کمر خم کرد و در حالی که بلز ۳ سال بیشتر نداشت چشم از جهان فرو بست و فرزندانش را تنها گذاشت. پدر بعد از مرگ همسرش سختگیری بیشتری به فرزندانش می‌‌ کرد. او می‌‌ خواست آنان را تحت تعالیم خشک کلیسای آن دوران بزرگ کند و پرورش دهد. بلز از همان کودکی علاقه بسیار خود را به ریاضیات نشان داد اما با مخالفت‌های پدر مواجه شد. پدر سعی می‌‌ کرد او را به جای خواندن کتاب‌های علمی‌به مطالعه کتب ادبی تشویق کند. پدر حتی دست‌ زدن به کتاب‌های ریاضی را در خانه منع کرد. او معتقد بود که ریاضی ذهن کودکش را خسته می‌‌کند. پدر پاسکال بازنشست شد او تصمیم گرفت اوقات بیشتری را برای تربیت فرزندانش در نظر بگیرد. او بیش از پیش نسبت به پرورش فرزندانش حساس شده بود. بچه‌ها نیز باید تحت اوامر پدر می‌‌ بودند. پدر در سال ۱۶۳۱ وقتی بلز ۸ ساله بود راهی پاریس شد تا در تحقیقات ادبی و مذهبی امکانات بیشتری داشته باشد. او تعلیم پسرش را به عهده گرفت. در ابتدا همه کتاب‌های آموزش ریاضی را در خانه جمع‌ آوری کرد. او عقیده داشت نباید انرژی خدادادی پسرش برای فعالیت‌های دیگر از بین برود اما بلز علاقه شدیدی به آموختن ریاضی داشت.

او از طریق یکی از دوستانش کتاب‌های اقلیدسی را دریافت می‌‌ کرد و پنهانی به مطالعه می‌‌پرداخت. در سن ۱۲ سالگی بلز در هندسه بسیار جدی شد و به تحقیق درباره قضیه‌‌های اقلیدس پرداخت. او بدون این که معلمی‌داشته باشد توانست بسیاری از قضیه‌های هندسه اقلیدسی را نزد خود اثبات کند. در ۱۶ سالگی قضیه‌ای از هندسه تصویری را کشف کرد که بعدها (قضیه پاسکال) نام گرفت. او در همان سال کتاب (مقاطع مخروطی) را نوشت. پدرش وقتی به این موضوع پی ‌برد در ابتدا عصبانی شد اما به عظمت فکری پسرش پی ‌برد و از تصمیم سابقش منصرف شد و او را آزاد گذاشت تا به تحصیل ریاضیات بپردازد. این نابغه کوچک با نوشتن کتابش به شهرت رسید و نظر پدر را نسبت به ریاضیات تغییر داد. در واقع پاسکال معلم خودش بود. پدر دریافت که نمی‌‌ تواند جلوی پسر باهوشش را بیش از این بگیرد. پاسکال جوان شروع به مشارکت با گروهی از ریاضیدانان و عالمان در مورد دایره مرسن در یک جلسه هفتگی کرد. زمانی که کتاب این نابغه نوجوان به دست دکارت رسید، قبول نمی‌‌کرد که پسری ۱۶ ساله آن هم بدون تعلیم و تربیت زیر نظر مربیان و معلمان ریاضی، آن را نوشته باشد اما پس از مطمئن شدن،‌ نبوغ و استعداد وی را تحسین کرد. پاسکال از کتب موجود همچون کتب مربوط به دکارت و اقلیدس مطالب زیادی یاد می‌‌ گرفت اما همه مطالب را به خوبی نمی‌‌توانست بفهمد زیرا لغات و شکل‌های مشکلی داشت. Blaise-Pascal

پاسکال از معدود کسانی بود که از کارش لذت می‌‌برد. او درهمان دوران مقاله‌ای در مورد هندسه در جلسه‌ای میان بزرگان ریاضی ارائه داد که مورد توجه همگان قرار گرفت. علاوه بر فعالیت درهندسه و ریاضیات، او در فیزیک نیز به تحقیق می‌پرداخت. درسال ۱۶۴۰ شگفت‌آورترین اختراع زمان خود یعنی ماشین حساب را اختراع کرد و تعجب و حیرت همگان را برانگیخت. این اختراع سبب شهرت روزافزون او شد.

پاسکال در زمینه فیزیک به کشفیات فراوانی دست یافت که از جمله آنها می‌توان به ( اصل پاسکال ) درباره انتقال فشار در سیالات اشاره کرد. او کارهای مهمی‌در هیدروستاتیک که به همین سبب واحد فشار پاسکال نامیده می‌ شود انجام داد. بلزپاسکال بسیار باهوش و خلاق بود. در حالیکه همه در حال درک قضیه هندسه تحلیلی دکارت بودند، او در سال ۱۶۳۹ مقاله‌ای در زمینه مقاطع مخروطی نوشت و آن را انتشار داد.اصل پاسکال یکی از مهمترین ایده ‌هایش بود. اصل پاسکال در مورد انتقال فشار مایعات چنین می‌گوید: فشاری که بر یک قسمت از مایع محصور وارد می‌شود بدون کاهش بر همه نقاط آن وارد می‌ شود. کاربرد اصل پاسکال در ترمز اتومبیل و بالا بر هیدرولیکی است یکی از مزایای بالابر هیدرولیکی این است که می‌ توان در آن نیروی کوچک به نیروی بزرگ تبدیل شود. قضیه شش ضلعی پاسکال نیز انقلابی در هندسه برپا کرد. او اظهار داشت که سه نقطه‌ای که از تقاطع اضلاع روبروی یک شش ضلعی محاط شده و در یک مقطع مخروطی به دست می‌آیند، بر یک خط راست واقع می‌شود. خط راستی که بر هر کدام از سه نقطه تقاطع اضلاع روبرو قرار گیرد ( خط پاسکال) نامیده می‌شود.

خواهرش ژیلبرت زندگینامه او را نوشت. او در مورد زندگی برادرش نوشت که مقالات و نظریات پاسکال جوان بهترین ایده‌‌های ریاضی است که از زمان ارشمیدس تا به حال نوشته شده است.

پاسکال از بی‌ خوابی مزمن رنج می‌ برد. او تحت تاثیر خواهرش ژاکلین قرار گرفت و جذب صومعه شد و خودش را وقف کلیسا کرد. در واقع بی‌ بهره شدن جهان دانش از وجود این نابغه همین عقاید پوچ و متعصبانه خواهرش بود که بر او تاثیر گذاشت. لذا در سن ۲۵ سالگی فعالیت‌های علمی‌خود را رها کرد و به دیر ژان سنیست‌ها رو آورد و برای توبه و استفاده از طلسم کمربند میخ‌ دار می‌بست و بر تخت سرد و آجری می‌ خوابید. زیرا خواهرش معتقد بود که ذهن باید از دانش خالی شود وجسم خود را عذاب دهد تا بخشش خداوند شامل حال انسان شود. در همان حال بود که پاسکال برای شوهر خواهرش نوشت: گمان نمی‌ کنم ناچار باشیم اندیشه‌‌ها و حکم ‌هایی را که از گذشته به ما رسیده است بپذیریم مگر آنکه استدلالی منطقی و بی‌ تردید داشته باشند و به نظر من نهایت ضعف و نادانی است که به حقیقت‌های روشن و مسلم گردن ننهیم و به اندیشه‌‌های کهنه خود باور داشته باشیم.

در حقیقت پاسکال به عقاید کورکورانه کلیسای آن دوران اعتقاد نداشت و تنها تحت تاثیر خواهرش قرار گرفته بود. در کلیسا در سال ۱۶۶۸ به درد دندان مبتلا شد و برای نجات از درد به ریاضیات پناه برد و در ۸ روز کتابی درباره انتگرال و دیگر کشفهای خودش در زمینه محاسبه دیفرانسیل نوشت. او ۴ سال آخر عمر خود کار مفیدی در زمینه ریاضیات و فیزیک انجام نداد و تنها خود را شکنجه داد. همچنین او دست به کارهای مذهبی زد و ۱۸ نامه با موضوع ( اگر خدا نبود) را خطاب به انسان‌های بی‌اعتقاد به خدا نوشت. پاسکال زندگی پر ثمر و مشکلی داشت. او در یک حادثه در سال ۱۶۵۴ که اسب‌ها کالسکه‌اش را می‌ کشیدند از بالای پل به داخل رودخانه افتاد و آسیب دید هر چند او نجات یافت اما به شدت تحت تاثیر این حادثه قرار گرفت و مریض احوال شد.

او در سن ۳۹ سالگی از بیماری که در مغزش ایجاد شده بود، در پاریس چشم از جهان فرو بست. پاسکال نه تنها یک ریاضیدان و فیزیکدان و مخترع بود بلکه یک فیلسوف و نویسنده مذهبی نیز به شمار می‌رفت و چندین کتاب از جمله کتاب (اندیشه‌ها) را در زمینه مذهب مسیح نوشت و از خود بجا گذاشت. بلز پاسکال بر این عقیده بود که برای فهمیدن چیزی باید از آن چیز فاصله گرفت تا آن را مورد داوری قرار داد. اما برای شناخت قلبی همان چیز باید آن را بتوان احساس کرد.

این احساس آگاهی فرد نسبت به آن مسئله است. او می‌ گفت شما در دنیای بسیار پر سر و صدا زندگی می‌ کنید و این سر و صداهای غیر طبیعی که به دست بشر به وجود آمده به حس ‌های شما حمله‌ ور می‌شود و سکوت را از شما دور می‌کند. انسان به گونه‌ای تربیت شده که همیشه از سکوت در فرار است. در نظر بسیاری از اشخاص تنها بودن نوعی کابوس است و تمام گرفتاریها و بدبختی‌‌های انسان از آنجا ناشی می‌ شود که او نمی‌ تواند در سکوت تک و تنها در اتاقی بنشیند و حرف نزند.

نشریه اینترنتی نوجوان ها

چهارشنبه 30/5/1392 - 21:23
شخصیت ها و بزرگان

ناصر خسرو

مشاهیر-ایران ناصرخسرو

حکیم ناصر خسرو بن حارث قبادیانی ، از شاعران بزرگ ایران به سال ۳۹۴ هجری قمری در قبادیان از حوالی بلخ تولد یافت . او اصلا اصفهانی است و نسبش به امام علی الرضا ( ع ) می‌رسد .

نظر به آگاهی بر علوم حکمیه و فلسفه ، به لقب « حکیم » ملقب گردید . در دوره ی جوانی دربار سلطان محمود غزنوی را دید و بعد در دربار سلجوقی خدمت دیوانی کرد و دبیر شد . معاصر ابوعلی سینا بود و گویا با وی نیز ملاقات کرده است . از اصفهان به گیلان رفت و پس از چندی ، بر اثر مشاجراتی که بین او و دانشمندان آنجا درگرفت ، تکفیرش کردند . از ترس جان به خراسان گریخت ، در راه با شیخ همدانی ابوالحسن خرقانی برخورد کرد و به وی ارادت ورزید .

عالم نمایان خراسان ، حضور حکیم را در آنجا مخالف مصلحت خود دیدند و قاضی القضات ابوسهل صعلوکی او را به بلخ تبعید کرد . بقیه عمر را در کوهستان بدخشان گذراند و در آن سرزمین بر خلاف سایر جاها مورد احترام عموم قرار گرفت . تاریخ درگذشتش را « تذکره دولتشاهی » ۴۳۱ و « تقویم التواریخ » ۴۸۱ هجری ذکر می‌کنند .

از ۴۳۴ تا ۴۴۱ در ایران و آسیای صغیر و مصر و شام و فلسطین و بصره و عربستان گردش کرد و « سفرنامه » را در شرح آن نوشت . مخصوصا در مصر با پیروان مذهب اسماعیلیه که اسماعیل پسر امام جعفر صادق ( ع ) را امام هفتم و پسر او محمد را قائم مقام و جانشین پدرش می‌دانستند و در مطالب دینی تاویلهامشاهیر-ایران  ناصرخسرو و تفسیرهایی می‌کردند و بیشتر از ظاهر ، اهل باطن بودند روابطی پیدا کرد و پیرو مذهب آنان گردید .

ناصر خسرو در مراجعت از این سفر به بلخ نرفت و آشکارا شروع به تبلیغ عقاید اسماعیلی کرد تا در اندک مدتی فقهای متعصب سنی به خصومت وی برخاستند و امرای سلجوقی در صدد آزار او برآمدند .

 

از جمله آثارش علاوه بر دیوان اشعار باید از « کنزالحقایق » ، « روشنایی نامه » و « سعادت نامه » را نام برد . جمعی او را موحد و بعضی دهری و ملحد می‌دانند . گویند که در مصر و بغداد به وزارت نائل شد و از جانب خلیفه به عنوان نماینده نزد ملاحده اسماعیلیه اعزام گردید . رئیس ملاحده حکیم را نگاهداشت و به نوشتن تفسیری در تصدیق فکر و رویه ی آنان وادار ساخت . چون این تفسیر منتشر شد ، در همه جا به الحاد حکیم فتوی دادند . در بدخشان با برادرش در غاری زندگی کرد و پس از مدتها انزوا ، در ۴۸۱ هجری در همان غار مرد و در همان جا دفن شد .

یادگار این دوره ی آوارگی و اختفا کتاب « زادالمسافرین » است که اساسش در اثبات عقاید اسماعی است .

می‌گویند که آثار دیگری به نام « اکسیر اعظم » ، « قانون اعظم » ، « دستور اعظم » ، « زادالمسافرین » و « المستولی » در فقه داشته است . گذشته از سفرنامه و زادالمسافرین ، آثار دیگری مانند « وجه دین ، خوان اخوان ، دلیل للتحیرین ، روشنایی نامه ، سعادت نامه و دیوان اشعار » دارد .مشاهیر-ایران (1) ناصرخسرو

              

نشریه اینترنتی نوجوان ها
چهارشنبه 30/5/1392 - 21:22
شخصیت ها و بزرگان
اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌هاویلیام

 

نام من ویلیام است و در ۲۶ آوریل ۱۵۶۴ در دهکده ای نزدیک شهر استرتفوردانگلیس به دنیا آمدم  . پدرم ” جان شکسپیر” از شغل پوست فروشی زندگی را تامین می‌کرد و مادرم “ماری” دختر یک کشاورز ثروتمند بود.

از کودکی بسیار  شوخ وفعال بودم و از سن ۷ سالگی  به مدرسه رفتم و زبان لاتین و یونانی را یاد گرفتم. ولی به علت کسادی شغل پدرم ناچار شدم مدرسه را ترک کنم و مشغول کار شوم . از دوران نوجوانی دلبستگی شدیدی به ادبیات و شعر داشتم. 
از سن ۱۸ سالگی تحت تأثیر هنرپیشگان و هنرنمایی آنان قرار گرفتم و به امید این که  بتوانم موقعیتهای بهتری برای خود و خانواده ام کسب کنم  ؛ تنها به شهر  لندن رفتم. پس از ورود به لندن، به سراغ تماشاخانه‌های مختلف رفتم و شغل حفاظت از اسبهای مشتریان را به عهده گرفتم ، با عشق و علاقه زیاد تماشاخانه‌ها و نمایش نامه‌ها را می‌دیدم و همین کار باعث شد تا کم کم نمایشنامه‌های نیمه کاره ام راتصحیح کنم  و کمی‌بعد روی صحنه تئاتر آمدم و به اجرای نقش پرداختم. بعدها توانستم  وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده بگیرم .  شکسپیر

در سال ۱۵۹۴ دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کردم و این آغاز شهرتم بود . سه سال بعد موفق شدم ، اولین نمایشنامه کمدی نوشته خودم را به نام «تقلای بی فایده عشق» در حضور ملکه اجرا کردم که بسیار مورد توجه ملکه قرار گرفت و همین موضوع باعث شد از آن به بعد، نمایشنامه‌هایم تحت حمایت ملکه به اجرا در آید.

۹ سال بعد ملکه الیزابت  فوت شد و جیمز اول به تخت سلطنت نشست . او که خوشبختانه به نمایش علاقه مند بود، به من و بازیگرانم با عنوان گروه «لرد چیمبرلین» اجازه رسمی‌برای اجرای نمایش داد . خوشبختانه توانستم با تلاش خستگی ناپذیر هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان بازیگر ، بهترین نمایشنامه‌های مرا در تماشاخانه ی «گلوب» که در ساحل جنوبی رود تیمز بود  ، اجراء کنم . این گروه، علاوه بر نوشته‌های من ، نمایشنامه‌هایی از نویسندگان دیگر مثل : «کریستوفر مارلو» و «جن جانسن» را هم به اجرا می‌کردند، اما اجرای نمایشنامه‌های من بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می‌کشید.

با تلاش‌های شبانه روزی ، خیلی زود  موفقیت‌های مادی زیادی به دست آوردم و توانستم در مالکیت تماشاخانه سهیم شوم .  پس از گذشت ده سال یعنی شکسپیر در ۴۶ سالگی دست از کار کشیدم و با ثروتی که به دست آورد بودم به شهر استرتفورد برگشتم تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشم .

 

ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی درسن پنجاه و دوسالگی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای ترینیتی در شهراسترتفورد به خاک سپردند و خانه مسکونی او را با همان شکلی که در آن زندگی می‌کرده به صورت موزه حفظ کردند و هر سال در آن شهر ، جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می‌گردد.

او حتی قطعه‌ای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر آن حک شده‌است :

تو را به مسیح از کندن خاکی که اینجا را دربرگرفته دست بدار!

خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد، و نفرین بر آنکه استخوان‌هایم بردارد .

 شکسپیر

از جمله آثار ارزشمند ویلیام شکسپیر می‌توان به : «هانری پنجم»، «ریچارد سوم» و «لیر شاه» هملت»که بزرگ ترین نمایشنامه جهان است،«شب دوازدهم»«اتللو»«هانری چهارم»«هانری پنجم»«هانری ششم» ، « تاجر ونیزی » ، « ریچارد دوم » ، آن طور که تو بخواهی » ،  « رومئو و ژولیت»«مکبث»«توفان»«تلاش بی ثمرعشق » و… اشاره کرد.

 شکسپیر

 شکسپیر

 شکسپیر

نشریه اینترنتی نوجوان ها
چهارشنبه 30/5/1392 - 21:21
شخصیت ها و بزرگان

دکتر محمد قریب که بود؟

مشاهیر-ایران (2)محمد قریب

مرحوم دکتر محمد قریب در سال ۱۲۸۸ در یک خانواده مذهبى در تهران متولد شد. وى در سال ۱۳۰۶ شمسى در زمره نخستین گروه دانشجویان ایرانى بود که براى ادامه تحصیل در رشته پزشکى به فرانسه رفتند. وى در پایان سال اول در شهر رن فرانسه موفق به دریافت جایزه لابراتور تشریح دانشکده پزشکى شد.

پس از گذراندن دوره سربازى در سال ۱۳۱۹ به عنوان دانشیار طب اطفال در دانشگاه به فعالیت علمى مشغول شد. وى ابتدا در بیمارستان رازى اداره بخش اطفال آن مرکز را بر عهده گرفت، سپس به بیمارستان هزار تختخوابى رفت و در آن بخش اطفال دایر نمود.
دکتر قریب در سال ۱۳۲۱ موفق به دریافت نشان عالى دولت فرانسه شد و در سال ۱۳۵۰ به عضویت هیأت مدیره انجمن بین‌المللى بیمارى‌هاى کودکان در آمد.

وى در طول سالهاى فعالیت علمى خود در کنگره‌هاى بین‌المللى در کشورهاى مختلف از جمله فرانسه، آمریکا، کانادا، ژاپن، ترکیه و اتریش شرکت کرد و عضویت چندین مجمع علمى بین‌المللى را برعهده داشت. ایشان اولین تعویض خون را در ایران انجام داد و از بنیانگذاران انتقال خون در ایران بود.شاهیر-ایران (1)محمد قریب


از مهمترین اقدامات ایشان بنیانگذارى و تأسیس اولین بیمارستان تخصصى کودکان یعنى بیمارستان مرکز طبى کودکان به همراه دکتر اهرى بود.

مرحوم دکتر قریب در سال ۱۳۵۱ به هماچوری (دفع خون از دستگاه ادراری) مبتلا شدند که بعدها تشخیص سرطان مثانه داده شد و اقدامات درمانی انجام شده درایران و آمریکا تأثیر چندانی بر بیماری ایشان نداشته و سرانجام در روز سه شنبه اول بهمن ماه ۱۳۵۳ در بیمارستان مرکز طبی کودکان محل خدمت خود دارفانی را وداع کردند و طبق وصیت خودشان در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شدند. برای مراسم تدفین دکتر محمد قریب، آیت الله العظمی‌گلپایگانی نماز ایشان را اقامه فرمودند. از جمله شاگردان ایشان می‌توان به دکتر علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه اسبق اشاره کرد. روزگار قریب نام مجموعه تلویزیونی است که کیانوش عیاری درباره زندگی دکتر محمد قریب ساخته‌ است.

مشاهیر -دکتر قریب

 
نشریه اینترنتی نوجوان ها
چهارشنبه 30/5/1392 - 21:20
شخصیت ها و بزرگان

وقتی اینشتین نوجوان بود

 

 


اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها

نام من آلبرت اینشتین است. در۱۴ مارس ۱۸۷۹دریکی از شهرهای کوچک از ناحیه ورتمبرگ آلمان به نام “اولم ” به دنیا آمدم . نام مادرم  ”پاولینه کُخ” و پدرم “هرمان انیشتین ” است . پدرم مهندس وفروشنده بود ویک کارخانه کوچک تولید محصولات الکترو شیمیایی داشت که با کمک عمویم مدیر فنی کارخانه از آن بهره برداری می کرد.

خیلی خوب یادم است که پدرو مادرم درکودکی همیشه نگران من بودند ؛ چون دیرتر ازبقیه بچه‌ها زبان به حرف زدن باز کردم  وحتی تلفظ برخی کلمات برایم سخت بود ، بنابراین دوست نداشتم در مورد هرچیزی حرف بزنم یا اظهار نظر کنم شاید یکی از دلایلی که پدرم اعتقاد داشت من مانند خدمتگزاران ، کند ذهن هستم  همین بود. برخلاف هم سن و سالانم ازداستان‌های تخیلی بی زار بودم به اعتقاد من چیزی که هرگز اتفاق نمی‌افتد ارزش وقت تلف کردن را نداشت ،  برعکس عاشق مطالب ریاضی و فیزیک بودم. به کمک مادرم به موسیقی علاقه مند شدم و نوازندگی ویولون را از سن ۶سالگی شروع کردم. مادرم از سن پنج سالگی مرا برای  رفتن به مدرسه آموزش داد و از ۷ سالگی به مدرسه ی کاتولیک در مونیخ برای ادامه تحصیلات ابتدایی رفتم . ۶ساله بودم که از دیدن حرکت عقربه‌های قطب نمای پدرم فهمیدم یک نیرویی در فضا باعث جذب همه چیز می‌شود پدرم از شنیدن این موضوع بسیار خوشحال شد و همین مسئله باعث شدکه از”عمویاکوب “چندین کتاب جبر و هندسه هدیه بگیرم. عمو علم جبر را برایم مانند یک بازی توصیف می‌کرد که بعد‌ها باعث شد بتوانم به کمک همین علوم نظریاتی راجع به قطار،آسانسوروکشتی بدهم . درسن ۱۰سالگی پیش از پایان تحصیلات ابتدایی به مونیخ رفتم ودوره متوسطه را در دبیرستان «لوئیت پول» گذراندم .

 در۱۷ سالگی درآزمون ورودی دانشگاه فدرال ” پلی تکنیک” سوئیس شرکت کردم متاسفانه ،چون میلی برای پاسخ دادن به سوالات بخش‌هایی مثل تاریخ و جغرافی نداشتم مردود شدم . اما خوشبختانه در بخش‌های علوم و ریاضیات توانستم  بالاترین نمره را کسب کنم به همین سبب اجازه ادامه تحصیل در این دانشگاه را به دست آوردم .من که رسما تابعیت کشورم را ترک کرده بودم پس از پایان تحصیلات در سن ۲۳ سالگی به عنوان معلم در وینترتور و شاف‌هاوزن سوییس مشغول به کار شدم .

سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۹ بهترین سال‌های عمرم بود.  در سن ۲۶ سالگی مقالاتی از من چاپ شد که زندگیم را دگرگون کرد.  مقاله اول در مورد قانون ” فتو الکتریک ” که مطالعات گسترده درآن باعث توسعه حرکت و تصویر در تلوزیون شد .

درمقاله دوم که بعد‌ها  یکی از قوانین مهم ومعروف دنیا شد به بررسی رابطه جرم و انرژی پرداختم که موجب رشد و توسعه انرژی اتمی‌شد.

و از همه مهمترمقاله ” نسبیت خاص “. بهتراست بدانید که “نسبیت “از ریشه” نسبی “گرفته شده است ، یعنی هر کدام از واحدهای فیزیکی شناخته شده برای توصیف پدیده‌های طبیعی ، نسبی هستند؛ یا  جرم ، سرعت ، شتاب و حتی زمان که برای ما تعریف می‌شوندمی‌توانند  نسبی باشند . شاید در مقاله سال ۱۹۰۵ برای اولین بار نظریه نسبیت خاص را با استفاده از معادلات ریاضی ساده کردم اما در سال  ۱۹۱۹ بر خلاف مقاله قبلی با استفاده از فرمول‌های پیجیده ریاضی ” نسبیت عام” را مطرح کردم وهمین مسئله باعث کامل کردن نظریه نسبیت خاص شد .

نام آلبرت اینشتین درطول تاریخ علمی‌مترادف با نابغه ریاضیات و فیزیک می‌باشد .

“نظریه نسبیت “او درسال ۱۹۲۱ موفق به دریافت جایزه نوبل در فیزیک  شد .

او درطول زندگی خود  بیش از ۳۰۰۰نسخه مقالات علمی‌و ۱۵۰نسخه  مقاله غیر علمی‌به چاپ رساندو توانست هزاران جوایز ارزنده ومدارج معتبر علمی‌را کسب کند .

آلبرت یک یهودی بود . او درجنگ جهانی و کشتاردست جمعی  یهودیان توسط هیتلرمجبور به ترک وطن شد. به کشور آمریکا رفت و درآن جا علاوه بر تکمیل تحقیقات وارائه نظریات گوناگون علمی،  رسما به عنوان استاد دانشگاه به کارخود ادامه داد .

 در آن جا ازدواج کرد و صاحب ۲ پسربه نام‌های ادوارد و‌هانس آلبرت  و یک دختر شد.

      

 سر انجام درآوریل  سال ۱۹۵۵درسن ۷۶ سالگی در اثر بیماری در بیمارستان پرینستون نیوجرسی آمریکا در گذشت .

        

چهارشنبه 30/5/1392 - 21:20
شخصیت ها و بزرگان
اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌هاسهراب سپهری

نام من سهراب است وسومین پسر اسدالله وفروغ سپهری  هستم . من در ۱۵ مهر ماه سال ۱۳۰۷ در شهر کاشان و در خانواده ای با ذوق و اهل هنربه دنیا آمدم .کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود و علاوه بر آن طراحی  هم می‌کرد ،خوش خط بودوتار  هم مینواخت. او مرا به شعر و نقاشی عادت دادوالفبای تگراف (مورس) را به من آموخت. پدربزرگم رئیس تلگراف خانه کاشان بود . دوران کودکیم را در باغی بزرگ که همه جور درخت داشت و متعلق به اجدادم بود گذراندم ،برای یادگرفتن، وسعت خوبی داشت و تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. درخانه زمین را بیل می‌زدیم . هرس می‌کردیم .

من درون نور – باران قصر سیم / کودکی بودم ،

جوی رویا‌ها گلی می‌برد /همره آب شتابان می‌دویدم مست زیبایی

در این خانه پدر‌ها و عمو‌ها خشت می‌زدند . بنایی می‌کردند . به ریخته گری و لحیم کاری می‌پرداختند . چرخ خیاطی و دوچرخه تعمیر می‌کردند . تار می‌ساختند . به کفاشی دست میزدند . در عکاسی ذوق خود را می‌آزمودند . قاب منبت درست می‌کردند . نجاری و خراطی یش می‌گرفتند . کلاه می‌دوختند . با صدف دکمه و گوشواره می‌ساختند. من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه کوچک از روی نقشه‌های خودم بافتم . چه عشقی به بنایی داشتم . دیوار را خوب می‌چیدم . طاق ضربی را درست می‌زدم . آرزو داشتم معمار شوم . حیف دنبال معماری نرفتم . به موسیقی علاقه مند بودم از سنتور خوشم می‌آمد ،گاهی هم تمرین آواز می‌کردم.

طفل پا ورچین پا ورچین دور شد ، کم کم در کوچه ی سنجاقک‌ها/بار خود را بستم ،

رفتم از شهر خیالات سبک بیرون / دلم از غربت سنجاقک پُر

سهراب سپهری
در خانه آرام نداشتم . از هر چه درخت بود بالا می‌رفتم . از پشت بام می‌پریدم پایین . من شر بودم و مادر همیشه می‌گفت :تو به خاطر همین شیطنت‌ها  لاغر می‌مانیو همین طور هم شد. من در سال ۱۳۱۲ وارد مدرسه ابتدایی خیام (مدرس)شدم .در دبستان از شاگردان خوب بودم . اما مدرسه را دوست نداشتم . خودم را به دل درد می‌زدم تا به مدرسه نروم . بادبادک را بیش از کتاب  ومدرسه دوست داشتم . صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح می‌دادم . وقتی در کلاس اول دبستان بودم . یادم هست یک روز داشتم نقاشی می‌کشیدم ، معلم ترکه انار را برداشت و مرا زد ، و گفت : « همه درسهایت خوب است . تنها عیب تو این است که نقاشی می‌کنی ». این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم . با این همه ،دیوار‌های کچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم، دهساله بودم که اولین شعرم را نوشتم . هنوز یک بیت آن را یادم هست :

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان / نکردم هیچ یادی از دبستان

اما تا هجده سالگی شعری ننوشتم  . در خرداد ماه ۱۳۱۹دوره شش ساله دبستان را به پایان رساندم . دبستانرا که تمام کردم، تابستان در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم و در مهرماه همان سال، تحصیل در دوره متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان آغاز کرد م . در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود. میانهمشاگردی‌های من ، چند نفری نقاشی می‌کردند ، شعر می‌گفتند  و خط را خوش می‌نوشتند . در شهر من شاعران نقاش و نقاشان شاعر بسیار بوده اند . با همشاگردی‌ها به دشتها می‌رفتیم . و ستایش هر انعکاس را تمرین می‌کردیم . سالهای دبیرستان پر از اتفاقات طلایی بود . 

من هنوز غریزی بودم . و نقاشی من کار غریزه بود . شهر من زنگ نداشت . قلم مو نداشت . در شهر من موزه نبود . گالری نبود . استاد نبود . منتقد نبود . کتاب نبود . باسمه نبود . فیلم نبود . اما خویشاوندی انسان و محیط بود .فضا بود . طراوت تجربه بود . می‌شد پای برهنه راه رفت . و زبری زمین را تجربه کرد . 

 

از سال چهارم دبیرستان به دانشسرا رفتم. دانشسرا تمام شد و من به کاشان بر گشم . دوران دگر گونی‌ها آغاز شد . خانه قدیمی‌از دست رفته بود . اجداد پدری مرده بودند . عمو‌ها در خانه‌های جدا می‌زیستند . خانواده من هم در خیابانی که به ایستگاه راه آهن می‌رفت ، زندگی می‌کردند . در خانه ، آرامش دلخوا-سهراب سپهریه بود . می‌نشستم و رنگ می‌ساییدم . با رنگ‌های روغنی کار می‌کردم . نقاشی عبادت من بود من شوریده بودم  و شوریدگی ام تکنیک نداشت . 
روی بام کاهگلی می‌نشستم . و آمیختگی غروب را  و بامهای گنبدی شهر را تماشا می‌کردم وبه سادگی مجذوب می‌شدم .زندگی من آرام می‌گذشت . اتفاقی نمی‌افتاد . 

کمی  بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرایمقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمدم و تا شهریور ۱۳۲۷ در این اداره ماندم. هم زمان در امتحانات ادبیات شرکت کردم و دیپلم کامل دوره دبیرستان را گرفتم .

 

در سن نوزده سالگی ، منظومه‌ای عاشقانه و لطیف ، با نام در کنار چمن یا آرامگاه عشق در ۳۶ صفحه منتشرکردم .

مهر ماه ، به همراه خانواده برای تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به تهران رفتیم .در خلال این سالها ، بارها به دیدار نیما یوشیج رفتم و از او درس‌های زیادی آموختم .

 

نخستین دفتر شعرهایم را با راهنمایی‌های استاد مشفق کاشانی با عنوان ” مرگ رنگ”که به سبک اشعار نیما یوشیج بود را چاپ کردم، مشفق دست مرا گرفت و مرا به راه نوشتن کشیدالفبای شاعری را او به من آموخت.

 سال ۱۳۳۲ ، پایان دوره نقاشی دانشکده هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس و دریافت مدال درجه اول فرهنگ شدم .

اواخر سال ۱۳۳۲ ، دومین مجموعه شعرم با عنوان زندگی خوابها ، با طراحی خودم و با کاغذی ارزان قیمت در ۶۳ صفحه منتشر شد.سهراب سپهریدر مرداد ماه ۱۳۳۶ از راه زمینی به پاریس و لندن جهت نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی(چاپ سنگی)رفتم تقربیا یک سال در آن جا ماندم و ادامه تحصیل دادم و به ایران برگشتم .در سال ۱۳۳۹ ، موفق به دریافت جایزه اول هنرهای زیبا شدم .در همین سال ، شخصی علاقه‌مند به نقاشیهایم شد و ، همه تابلوها را یکجا خرید. با پولی که از فروش تابلو‌هایم به دست آورده بودم در مردادهمان سال ، به توکیو رفتم تا  فنون حکاکی روی چوب را بیاموزم .در آخرین روزهای اسفند سال ۱۳۳۹ به دهلی سفر رفتم.از پدرم نامه ای داشتم. در آن اشاره ای به حال خودش و دیگر خویشاوندان و آنگاه سخن از زیبایی خانه نو و ایوان پهن آن و روزهای روشن و آفتابی تهران و سرانجام آرزوی پیشرفت من در هنر. دلتنگ خانواده ام شدم و پس از اقامتی دو هفته‌ای در هند به تهران برگشتم .

تیرماه سال ۱۳۴۱، یکی از بزرگترین شکست‌های روحی برای من  فوت پدرم بود . 
وقتی که پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من میدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم .

 
سال ۱۳۴۳ نمایشگاهی  از نقاشی‌هایمعلاوه بر کشور خودم در  کشورهای فرانسه، سوئیس، فلسطین و برزیل به نمایش درآمد. در فروردین همان  سال ، به هند رفتم ودرراه بازگشت  از دهلی و کشمیر و پاکستان، ، لاهور و پیشاور و در افغانستان نیز از کابل بازدید کردم .  

منظومه “صدای پای آب” در تابستان همین سال در روستای چنارنوشتم .   
در اواخر ۴۸ سال، من و خانواده ام به خانه ای در خیابان گیشا، خیابان بیست و چهارم نقل مکان کردیم و از آن سال تا سال ۵۸ چندین نمایشگاه نقاشی  را در کشور‌های  آلمان ، انگلیس ، فرانسه ، هلند ، ایتالیا و اتریشمصر ،سوئیس ، یونان  برپا کردم . اما به دلیل ضعف جسمی‌و بیماری که احساس می‌کردم هر لحظه در بدنم پیشرفت می‌کرد مرا تقریبا  از ادامه فعالیت  منع می‌کرد برای این که از بیماریم آگاه شوم به انگلستان سفر کردم و وقتی متوجه بیماریم شدم به ایران برگشتم چون کاشان تنها جایی بود که به من آرامش می‌داد  و میدانستم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد. 

و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید
مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می‌چیند
مرگ گاهی ودکا می‌نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد

 و همه می‌دانیم
ریه‌های لذت ، پر اکسیژن مرگ است

سهراب سپهری

 سهراب سپهری دهه اول و دوم زندگیش را به فراگیری  علم و هنر گذراند. دهه سوم زندگی‌اش را به کسب تجربه و سفر پرداخت و دهه چهار زندگی خویش را بیشتر به سفرهای دراز اختصاص داد.

سهراب هیچگاه ازدواج نکرد.او در دوره میان سالی بود به بیماری سرطان خون مبتلا شد.و تلاش پزشکان برای بهبود نتیجه ای نداشت .این  هنر مند پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دوسال طول کشید، در اول مرداد ۱۳۵۹در سن ۵۲ سالگی در گذشت .طبق وصیتش او را به زادگاهش در مشهد اردهال بردند ودر صحن امامزاده سلطان علی بن محمد باقر دفن کردندو این قطعه شعرش برروی سنگ قبر او حک شد

به سراغ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

سهراب سپهری

 از آثار  منظوم سهراب : حجم سبز ، آواز آفتاب ، زندگی خواب‌ها ، شرق اندوه ،صدای پای آب ، ما هیچ ما نگاه ، مرگ رنگ و مسافر را می‌توان نام برد که هر مجموعه شامل ده‌ها شعر ازرشمند می‌باشدو یک جا در مجموعه (هشت کتاب ) به چاپ رسیده است .

4

چهارشنبه 30/5/1392 - 21:19
شخصیت ها و بزرگان

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها

نظامی‌گنجوی (2)

حکیم نظام الدین ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکی بن موید نظامی‌، در حدود سال ۵۳۵ هجری قمری ، در شهر گنجه از حوالی آذربایجان تولد یافت ( در کتاب هرمان اته ، زادگاه او را قم نوشته اند ) .نظامی‌گنجوی

پدرش زادهٔ تفرش و مادرش نیز کرد ایرانی بوده‌است. او در سنین کم یتیم شد و دایی‌اش، بزرگش نمود .

اهالی گنجه سنتی بودند و در دین تعصب داشتند و ناچار جوانی نظامی‌تحت تاثیر محیط آن زمان بود .

در آن زمان آذربایجان و حوالی ، مرکز حکومت سلسله‌های مختلف مانند اتابکان آذربایجان و موصل و هم چنین شروانشاهان بود .

او بخش بزرگی از زندگی اش را در گنجه گذراند و ظاهرا یک بار به فرمان اتابک قزل ارسلان به تبریز سفر کرد .

او هیچ گاه در مدح مبالغه نکرد و برای جلب نظر حکمرانان شعر نسرود و  سخت پابند عقاید مذهبی خویش بود . او با تنها شاعر معاصرش ، خاقانی شروانی رابطه داشت و پس از درگذشت خاقانی به سختی ناراحت شد .

 

از اشعارش پیداست ، که تنها به شعر و شاعری نپرداخته و از جوانی به فنون ادب و تاریخ و قصص رغبتی داشته و به تحصیل علوم همت گماشته و به ویژه در نجوم اطلاعاتی داشته است .

نظامی‌از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستان‌سرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی‌شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانسته‌است شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی‌است.

وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته‌است.

با وجود آنکه آثار نظامی‌از نظر اطناب در سخن و بازی با الفاظ و آوردن اصطلاحات علمی‌و فلسفی و ترکیبات عرنظامی‌ گنجوی(1)بی فراوان و پیچیدگی معانی بعضی از ابیات، قابل خرده گیری است، ولی محاسن کلام او به قدری است که باید او را یکی از بزرگ‌ترین شعرای ایران نامید و مخصوصاً در فن خود بی همتا و بی نظیر معرفی کرد.

نظامی‌در بزم سرایی، بزرگ‌ترین شاعر ادبیات فارسی است.

به جرأت می‌توان گفت که او در سرایش لحظه‌های شادکامی‌بی همتاست، زبانش شیرین است و واژگانش نرم و لطیف، و گفتارش دلنشین. آن گونه که در بازگویی لحظه‌های رزم، نتوانسته از فشار بزم رهایی یابد به اشعار رزم نیز ناخودآگاه رنگ غنایی داده‌است. آنچه مورد شهرت نظامی‌است کتاب « خمسه » یا « پنچ گنج »  اوست که به طرز مثنوی و نزدیک به ۲۸۰۰۰ بیت دارد . نخستین آنها یعنی مثنوی مخزن الاسرار در زهد و تقوی و مقامات معنوی و چهار مثنوی دیگر یعنی خسرو و شیرین ، لیلی و مجنون ، هفت پیکر و اسکندرنامه در قصه و حکایت است .

شعری از نظامی‌گنجوی درباره ایران سروده شده در هفت پیکر

همه عالم تن است و ایران دل   نیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشد   دل ز تن به بود یقین باشد
میانگیز فتنه میافروز کین   خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج   مکن ناسپاسی در آن مال و گنج

 

   
     
     
 

نظامی‌غیر از مثنویات خمسه ، قصیده و غزل نیز سروده و مقداری از آن گردآمده و چند قطعه و رباعی بنام او در دست است ، نظامی‌از شعرای نامی‌داستان سرا محسوب می‌شود و می‌توان گفت پس از فردوسی ، کسی از سخن گویان در این فن به پایه ی او نرسیده و او بی شک در مثنوی داستانی ، استاد و پیشرو دیگران است .

وفاتش را سال ۵۹۹ هجری قمری نوشته اند . نظامی‌را در گنجه به خاک سپرده اند .

 

چهارشنبه 30/5/1392 - 21:18
شخصیت ها و بزرگان

اختصاصی نشریه اینترنتی نوجوان‌ها

1

 نام من قیصر است و در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در گتوند شوشتر در شمال استان خوزستان به دنیا آمدم. تحصیلات ابتدایی را درهمان روستا گذراندم  و برای ادامه تحصیل به دزفول رفتم و درسال ۵۷ دیپلم تجربی گرفتم .در سن ۱۹ سالگی درآزمون ورودی دانشکده دامپزشکی تهران پذیرفته شدم و در این رشته ادامه تحصیل دادم  اما به دلیل عدم علاقه از ادامه آن منصرف شدم و بلافاصله در رشته علوم اجتماعی ادامه تحصیل دادم اما این رشته هم مورد علاقه من نبود ؛ از کودکی به شعر و ادبیات علاقه زیادی داشتم به همین دلیل در سال ۱۳۶۳ در آزمون رشته ادبیات دانشگاه تهران شرکت کردم و پس ازپذیرفته شدن مشغول به تحصیل شدم . در طی دوران تحصیل با شاعران و نویسندگان مشهوری آشنا شدم و خوشبختانه همین موضوع  زمینه را برای ارائه شعرهایم فراهم کرد، از جمله دکتر شفیعی کدکنی .موفق به ارائه پایان نامه بسیار ارزشمندی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» شدم و مدرک دکتری را گرفتم . در سال ۱۳۶۶ به کمک جمعی از دوستان نویسنده و شاعر از جمله : بیوک ملکی و فریدون عموزاده خلیلی، نشریه سروش نوجوان را طراحی و منتشر کرد م و توانستم در همان سال اولین مجموعه شعرم با عنوان ” تنفس صبح” را منتشر کنم  . پس ازاخذ مدرک کارشناسی

“مجموعه شعر در کوچه  آفتاب” و “منظومه ظهر روز دهم ” که برداشتی عاشقانه و عارفانه از صحرای کربلا و مصیبت امام حسین (ع) بود ، نیز چاپ و منتشر شد و پس از موفقیت در کسب مدرک کارشناسی ارشد دوران تحصیل دکتری خودم را آغاز کردم . در اواسط دهه هفتاد “آینه‌های ناگهان ” را که بعد‌ها به عنوان شعر جدید نسل انقلاب در کتاب‌های درسی چاپ شد را به چاپ رساندم.

« دکتر قیصر امین‌پور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین در سال ۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، از مؤ‌سسه‌ گسترش‌ هنر، به نام” مرغ آمین بلورین ” شد. دکتر امین‌پور در سال ۸۲ به‌ عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد.

وی پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همواره از بیماری‌های مختلف رنج می‌برد و حتی دست کم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشته بود و در نهایت حدود ساعت ۳ بامداد سه‌شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶ در بیمارستان دی درگذشت. پیکر این شاعر در زادگاهش گتوند و در کنار مزار شهدای گمنام این شهرستان به خاک سپرده شد.»

13920321000240_PhotoL

از دکتر قیصر امین پور آثار زیادی برجا مانده است برخی از آن‌ها عبارتند از :

تنفس صبح

 در کوچه آفتy9521_2qtwmrb

 مثل چشمه ، مثل رود

 ظهر روز دهم

 آینه‏‌های ناگهان

 گل‏ها همه آفتابگردانند

“ گزینه اشعار ” مروارید

 بی بال پریدن

 طوفان در پرانتز

“ به قول پرستو ” مجموعه شعر نوجوان

   سنت و نو آوری در شعر معاصرline-گل -8

 آرزوی عاشقان

یک نفس با دوست بودن همنفس

آرزوی عاشقان این است و بس

واحه‌های دور دست دل کجاست؟

تا بیاسایم در خود یک نفس؟

واحه‌هایی گم که آن جا کس نیافت

ردپایی از نگاه هیچ کس

خسته ام از دست دلهایی چنین

پیش پا افتاده تر از خاروخس

ارتفاع بالها:سطح هوا

فرصت پروازها:سقف قفس

خسته از دل

خسته از این دست دل

ای خوشا دل‌های دور از دسترس

 1437308050

 مهمانی

طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی

ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی

دوباره پلک دلم می‌پرد

نشانه ی چیست؟

شنیده ام که می‌آید کسی به مهمانی

کسی که سبزتر است از هزار بار بهار

کسی

شگفت کسی

آن چنانکه میدانی

کسی که نقطه ی آغاز هرچه پرواز است

تویی که در سفر عشق خط پایانی

تویی بهانه ی آن ابرها که می‌گریند

بیا که صاف شود این هوای بارانی

تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد

بیا که می‌رود این شهر رو به ویرانی

کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق

بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی

چهارشنبه 30/5/1392 - 21:17
شخصیت ها و بزرگان

مشاهیر-جهان (2)

 کنفوسیوس ، فیلسوف معروف چینی ، در سال ۵۵۰ قبل از میلاد متولد شد . وی در ۲۰ سالگی مکتبی به وجود آورد تا جوانان را برای حکومتی بهتر تربیت نماید و برای این منظور به پایتخت رفت و با « لائوتسه » بانی « تائوئیسم » مذاکره نمود . او در ۴۷ سالگی با گرفتن شغل سیاسی وارد خط سیر سیاست گردید و توانست اندیشه‌های سیاسی خود را آزمایش کند . این آزمایش به قدری با موفقیتمشاهیر-جهان (1) همراه بود که کشورهای همسایه را دچار دلهره کرد و آنان با نیرنگ و دسیسه سازی کنفوسیوس را سالها از زادگاهش دور نگهداشتند . او پس از گذشت ۱۳ سال به زادگاهش بازگشت و بقیه ی عمر را صرف تالیف مباحث تاریخی و اشعار محلی نمود .

دو قرن پس از درگذشت کنفوسیوس ، « نسین » امپراتور چین کوشید تا آثار او را از میان بردارد ، ولی توفیق نیافت ؛ زیرا زمامدارن بعدی به تجلیل و ستایش او پرداختند ؛ چون از دلبستگی مردم نسبت به او آگاه بودند .

 

اوپدیدآورنده ی راه اخلاقی بسیار عالی بود که اساسش بر صمیمیت نسبت به سنن ملی و قومی‌و خانوادگی است . این دانشمند در چین به مقام رهبری رسید و بر خلاف ملت‌هایی که پیامبران را فرستاده ی خدا می‌دانند ، چینیان کنفوسیوس را تنها راهنما و آموزگار خود می‌شناسند .

پیروانش کوشیده اند به کمک تعالیم رهبر روحانی خود ، معمای زندگی را بکاوند . از این رو ، هیچ آیینی مانند آیین کنفوسیوس ، برای دنیا و زندگی ارزش قائل نیست .

پایه‌های تعالیم کنفوسیوس بر پنج رابطه بنا شد که عبارتند از :

۱ – رابطه میان کارگر و کارفرما ۲ – پدر و پسر ۳ – زن و شوهر ۴ – برادر بزرگ تر و برادر کوچک تر ۵ – دوست بزرگ تر و دوست کوچک تر .مشاهیر-جهان (3)

 بنا بر تعالیم کنفوسیوس ، دو نوع روح در عالم هست ، ارواح مفید و خیرخواه و ارواح مضر و بدخواه به نام « کوئی » . این دو نوع روح ، سبب خوشبختی و بدبختی‌های انسان هستند .

هیچ ازدواج و تولدی نباید جشن گرفته شود و هیچ قبری نباید حفر شود و هیچ بنایی نباید ساخته شود ، زیرا ممکن است ارواح خبیثه در آنها دخالت کنند .

او می‌گوید که خوشحالی را در کوه و خط مشی زندگی را در رودخانه پیدا کنید .

پیروانش در چین ، کره ، برمه ، فرمز ( چین تایپه ) و دیگر کشورها وحود دارند .

 

نشریه اینترنتی نوجوان ها

چهارشنبه 30/5/1392 - 21:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته