-=================================================
دومی از طرف دلمه که دوستت داره
سومی از طرف چشمامه که دیدارت رو می طلبه
تو را در مثنوی پیدا نکردم / حضور دیگری پیدا نکردم سرودم هر غزل تنها تو بودی / برایت ثانوی پیدا نکردم . . .
دوبیتی های من غم میشمارند / رباعی های من نم میشمارند غزل هایم برای دیدن تو / قطره های باران را میشمارند . . .
بی تو من از نسل بارانم ، چون ابر بهارانم گریانم بی تو من با چشم گریان ، سیل غم برد آشیانم . . .
بگم سلام دل میگیره ، بگم علیک دل میمیره فقط میگم دوستت دارم ، این جور دل آروم میگیره . . .!
مینویسم” د ید ا ر” تو اگر بی م ن و دل تنک منی ، یک به یک فاصله ها را بردار . . .
دوای درد غم خنده باشد ، خوشا آنکه ز غم دل کنده باشد غم دنیا نخور ای یار دیرین ، که هر کس غم خورد ، بازنده باشد . . .
دلم زیباترین دل هاست امروز / درون این دلم غوغاست امروز دلم را در طبق بنهاده بودم / دهم آن را به دست یار امروز . . .
وقتی کسی نیست که به دادت برسه ، داد نزن شاید از سکوتت بفهمند که چقدر درد و غم تو وجودته . . .
پیام آشنائی مهربانیست / دل بی مهر را دانی بها نیست فقط دانم که انسانهای عاشق / هم از غم های عالم رها نیست . . .
میخواهم از چشمان تو دنیائی بسازم تا همه دنیای عاشقان دنیایم شوند . . .
خدا حافظ برای تو رهائی داشت / برای من غم تلخ جدائی داشت . . .
سردفتر عالم معانی عشق است / سر بیت قصیده جوانی عشق است ای آنکه خبر نداری از عالم عشق / این نکته بدان که زندگانی عشق است . . .
دو چشمت سرزمین آرزوها ، نگاهت داستان آشنائیست امان از آن زمان که قلبم ، گرفتار خزان یک جدائیست . . .
در اوج یقین اگرچه تردیدی هست / در هر قفسی کلید امیدی هست چشمک زدن ستاره در شب یعنی / توی چمدان ماه ، خورشیدی هست . . .
گاهی به درد دل خود میخندم ، خلق دارد تصور که دلی خوش دارم . . .
.
عشق زیباست ، اما وقتی بی وفائی را دیدی ، عشق را مجازات نکن . . .
هیچگاه نگذار در کوهپایه های عشق کسی دستت را بگیرد که احساس میکنی در ارتفاعات آنرا رها خواهد کرد . . .
عشق فرآیندی است که در طی آن من به تو کمک کنم تا به خود واقعی ات نزدیکتر شوی ، نه آنچه من می خواهم . . .
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد ، پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند ، چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد . . .
همه در دایره ی دوست گرفتار شدند / بی نوا دل که در این دایره پرگار نشد ،
عاشقان سایه گریز و سایه ی یار شدند / یار از خون دل عشق خبردار نشد ،
چشم ها مست ز هوشیاری و در خواب شدند / خواب از یاد رخ دوست بیدار نشد . . .
خواب اصحاب کهف قصه تکراری ماست / ما همانیم که در غار دلت پوسیدیم . . .