• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4196روز قبل
اهل بیت
  • شوخى و شادمانى اصحاب در شب عاشورا

چنین روایت است كه بریر بن خضیر همدانى و عبدالرحمن بن عبد ربه انصارى بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسین (علیه السلام )، آنها نیز نظافت نمایند. در آن حال ((بریر)) با عبدالرحمن شوخى مى نمود و او را به خنده مى آورد. عبد الرحمن به او گفت : اى بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویى نیست ، در این حالت چگونه مى خندى ؟! بریر گفت : كسان من همه مى دانند كه من نه در هنگام جوانى و نه در حال پیرى ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخى من از جهت اظهار خرمى و بشارت است به آنچه كه به سوى آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست
نصیر الیه ، فوالله ما هو الا اءن نلقى هؤ لاء القوم باءسیافنا فنعالجهم بها ساعة ، ثم نعانق الحور العین .
قال الراوى :
وركب اءصحاب عمر بن سعد.
فبعث الحسین (علیه السلام) بریرا بن خضیر فوعظهم فلم یسمعوا وذكرهم فلم ین تفعوا.
فركب الحسین (علیه السلام) ناقته - وقیل : فرسه - فاستنصتهم فاءنصتوا.
فحمد الله و اءثنى علیه و ذكره بما هو اءهله ، و صلى على محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و على الملائكة والاءنبیاء والرسل ، و اءبلغ فى المقال .
ثم قال :
((تبا لكم اءیتها الجماعة و ترحا حین استصرختمونا و الهین فاءصرخناكم موجفین .
سللتم علینا سیفا لنا فى ایمانكم .
مگر آنكه یك ساعت به شمشیرهاى خویش با این قوم به كار جنگ كوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود.

دوشنبه 18/10/1391 - 13:57
اهل بیت
  • آخرین شب زندگى امام حسین (علیه السلام)
دوشنبه 18/10/1391 - 13:56
اهل بیت
  • جواب دندانشكن عباس (علیه السلام) به شمر لعین

راوى گوید: فرمان عبیدالله بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید كه او را تحریص مى نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تاءخیر و اهمال . پس لشكر شیطان به امر آن بى ایمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فتن ، ندا در داد كه كجایند خواهرزادگان من : عبدالله ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسین (علیه السلام) به برادران گرامى خویش فرمود: جواب این شقى را بدهید گرچه او فاسق و بى دین است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حیدر كرار به آن كافر غدار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به كشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین (؟!) باشید تا به سلامت برهید.
قال : فناداه العباس بن على :
تبت یداك ولعن ما جئت به من اءمانك یا عدو الله ، اءتامرنا اءن نترك اءخانا و سیدنا الحسین بن فاطمة و ندخل فى طاعة اللعناء اءولاد اللعناء.
قال : فرجع الشمر الى عسكره مغضبا.
قال الراوى : ولما راءى الحسین (علیه السلام) حرص القوم على تعجیل القتال و قلة انتفاعهم بالمواعظ الفعال والمقال قال لاءخیه العباس :
((ان استطعت اءن تصرفهم عنا فى هذا الیوم فافعل ، لعلنا نصلى لربنا فى هذه اللیلة ، فانه یعلم اءنى اءحب الصلاة له و تلاوة كتابه)).
قال الراوى : فساءلهم العباس ذلك ، فتوقف عمر بن سعد.
فقال له عمرو بن الحجاج الزبیدى :
والله لو اءنهم من الترك و الدیلم وساءلوا مثل ذلك لاءجبناهم ، فكیف و هم آل محمد، فاءجابوهم الى ذلك .
پس حضرت عباس (علیه السلام) به آن پلید، فریاد برآورد كه دستت بریده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سید خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسلام را وابگذاریم و بنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟! راوى گوید: شمر بى باك پس از استماع این كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكریان شتافت و بازگشت به سوى نیروهاى خود نمود. راوى گوید: چون آن فرزند سید انام ، حسین (علیه السلام)، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حریص اند كه به زودى نائره جنگ را مشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ایشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حمیده و اقوال جمیله آن جناب براى ایشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در این روز، شر این اشقیا را از ما بگردان و ایشان را باز گردان كه شاید امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگزارم ؛ زیرا خداى عزوجل مى داند كه نماز از براى او و تلاوت كتاب او را بسیار دوست مى دارم . راوى گوید: حضرت عباس (علیه السلام) از آن گروه حق نشناس مهلت یك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعین تاءمل كرد و جواب نداد. عمرو بن حجاج زبیدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جاى ایشان ، تركان و دیلمان مى بودند و این تقاضا را از ما مى كردند، البته ایشان را اجابت مى نمودیم ، حال چه شده كه آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را مهلت نمى دهید؟! پس آن مردم بى حیا، یك شب را به
قال الراوى : و جلس الحسین (علیه السلام) فرقد، ثم استیقظ وقال : ((یا اءختاه انى راءیت الساعة جدى محمدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و اءبى علیا و اءمى فاطمة و اءخى الحسن وهم یقولون : یا حسین انك رائح الینا عن قریب)).
وفى بعض الروایات : ((غدا)).
قال الراوى : فلطمت زینب وجهها وصاحت وبكت .
فقال لها الحسین (علیه السلام): ((مهلا، لا تشمتى القوم بنا)).
ثم جاء اللیل ، فجمع الحسین (علیه السلام) اءصحابه ، فحمد الله و اءثنى علیه ، ثم اءقبل علیهم و قال : ((اءما بعد، فانى لا اءعلم اءصحابا اءصلح منكم ، ولا اءهل بیت اءفضل من اءهل بیتى ، فجزاكم الله عنى جمیعا خیرا، و هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه جملا، ولیاءخذ كل رجل منكم بید رجل من اءهل بیتى ، و تفرقوا فى سواد هذا اللیل و ذرونى و هؤ لاء القوم ، فانهم لا یریدون غیرى .
خامس آل عبا، مهلت دادند. راوى گوید: امام حسین (علیه السلام) بر روى زمین بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بیدار شد و به خواهر خود فرمود: اى خواهر! اینك در همین ساعت جد بزرگوار خود حضرت محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و پدر عالى مقدار خویش على مرتضى و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السلام را در خواب دیدم كه فرمودند: اى حسین ! عنقریب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روایات چنین آمده است كه فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گوید: علیاى مخدره زینب خاتون پس از شنیدن این سخنان از آن امام انس و جان ، سیلى به صورت خود نواخت و صیحه كشید و گریه نمود. امام حسین (علیه السلام) فرمود: اى خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.

دوشنبه 18/10/1391 - 13:55
اهل بیت
  • نخستین سخنرانى امام (علیه السلام) در كربلا

پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تكیه بر قائمه شمشیر خود نمود و به آواز بلند این كلمات را ادا فرمود:
اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا مرا مى شناسید و عارف به حق من هستید؟ در جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسیم ، تویى فرزند رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) و قرة عین البتول كه دختر پیغمبر است . پس تویى سبط آن جناب .
امام حسین (علیه السلام) فرمود: شما را به خدا سوگند كه آیا مى دانید كه جدبزرگوار من رسول پروردگار عالمیان است ؟
گفتند: خدا شاهد است كه مى دانیم !
امام علیه السلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید كه جده من خدیجه بنت خویلد است و او اول زنى بود در این امت كه اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار (صلى الله علیه و آله و سلم) نمود؟
گفتند: خدایا تو گواهى كه مى دانیم !
امام (علیه السلام) فرمود: شما را به خدا سوگند كه آیا مى دانید كه حمزه سیدالشهداء عموى پدرم على بن ابى طالب (علیه السلام) است ؟
گفتند: خدایا شاهدى كه این را هم مى دانیم !
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن جعفر الطیار فى الجنة عمى ؟)).
قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن هذا سیف رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) اءنا متقلده ؟)).
قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن هذه عمامة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) اءنا لابسها؟)).
قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن علیا (علیه السلام) كان اءول الناس ‍ اسلاما و اءعلمهم علما و اءعظمهم حلما و اءنه ولى كل مؤ من و مؤ منة ؟)).
قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((فبم تستحلون دمى و اءبى صلوات الله علیه الذائد عن الحوض ، یذود عنه رجالا كما یذاد البعیر الصادر على الماء، ولواء الحمد بید اءبى یوم القیامة ؟!!.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آیا مى دانید كه جعفر طیار در بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟
گفتند: خداوندا ما مى دانیم كه چنین است !
باز آن امام برگزیده خداوند بى نیاز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند كه مى دانید این شمشیرى كه در میان بسته ام همان شمشیر سید ابرار است ؟
گفتند: بلى ، به خدا این را هم مى دانیم !
امام حسین (علیه السلام) فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع دارید كه عمامه اى كه بر سر من است همان عمامه احمد مختار (صلى الله علیه و آله و سلم) و رسول پروردگار است ؟
گفتند: به خدا كه این را هم مى دانیم !
حضرت فرمود: به خدا كه مى دانید شاه ولایت على (علیه السلام) اول كسى بود كه قبول دعوت اسلام از سید انام نمود و او است آن كس كه پایه علمش والا و درجه حلمش از همه كس ارفع و اعلى است و اوست ولى هر مؤ من و مؤ منه ؟
گفتند: به خدا كه این فضیلت را هم مى دانیم !
اباعبدالله (علیه السلام) فرمود: پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید و حال آنكه پدرم در روز رستاخیز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهد نمود چنانكه شتران را از سر آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .
قالوا: قد علمنا ذلك كله ونحن غیر تاركیك حتى تذوق الموت عطشانا!!!
فلما خطب هذه الخطبة و سمع بناته و اءخته زینب كلامه بكین و ندبن ولطمن و ارتفعت اءصواتهن .
فوجه الیهن اءخاه العباس و علیا ابنه و قال لهما: ((سكتاهن فلعمرى لیكثرن بكاؤ هن)).
قال الراوى : وورد كتاب عبید الله على عمر بن سعد یحثه على تعجیل القتال ، و یحذره من التاءخیر والاهمال ، فركبوا نحو الحسین (علیه السلام).
و اءقبل شمر بن ذى الجوشن لعنه الله - فنادى : اءین بنو اءختى عبد الله و جعفر و العباس و عثمان ؟
فقال الحسین (علیه السلام): ((اءجیبوه وان كان فاسقا، فانه بعض ‍ اءخوالكم)).
فقالوا له : ما شاءنك ؟
فقال : یا بنى اءختى اءنتم آمنون ، فلا تقتلوا اءنفسكم مع اءخیكم الحسین ، و اءلزموا طاعة اءمیرالمؤ منین یزید بن معاویة .
گفتند: همه این فضایل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داریم و با وجود این دست از تو بر نمى داریم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشى !؟ چون آن سید مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خویش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها به گریه و ندبه برآوردند و سیلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام (علیه السلام) برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اكبر علیهماالسلام را به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ایشان را ساكت نمایید، به جان خودم قسم كه آنها گریه هاى بسیار در پیش دارند.

دوشنبه 18/10/1391 - 13:52
اهل بیت
  • مسلك دوم: گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام (علیه السلام) و یاران با وفایش

راوى گوید: عبیدالله زبان به دعوت اصحاب خویش برگشود كه با نور چشم رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم)، ستیزند وخون آن مظلوم را بریزند. آن بدنهادان نیز متابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شیطان مردود از قوم خود طلب نمود كه در طاعتش در آیند و زنگ غبار از خاطر بزدایند. آن بى دینان نیز انگشت اطاعت بر دیده نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زیانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنیاى خود خریدار شد. آن غدار نابكار هم دین به دنیا فروخت و فرمان ایالت رى را بیاندوخت خواستش كه امیر لشكر كند و عهد خدا و رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) را بشكند، عمر سعد نیز لبیكى بگفت و كفر باطنى را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفه بیرون آمد و جنگ فرزند سید ابرار و نور دیده حیدر كرار را مصمم گردید. پس از آن ، عبیدالله بن زیاد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنیاد روانه نمود تا آنكه در روز ششم محرم الحرام بیست هزار سواره لشكر بى دین بد آئین در كربلا جمع آمدند و كار را بر حسین مظلوم (علیه السلام) تنگ گرفتند تا به حدى كه تشنگى بر خود و اصحابش استیلا یافت .
فقام (علیه السلام) واءتكى على قائم سیفه و نادى باءعلى صوته ، فقال : ((اءنشدكم الله هل تعرفوننى ؟)).
قالوا: اءللهم نعم ، اءنت ابن رسول الله و سبطه .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم)؟)).
قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن اءمى فاطمة بنت محمد؟)).
قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن اءبى على بن اءبى طالب ؟)). قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن جدتى خدیجة بنت خویلد اءول نساء هذه الاءمة اسلاما؟)).
قالوا: اءللهم نعم .
قال : ((اءنشدكم الله هل تعلمون اءن حمزه سید الشهداء عم اءبى ؟)).
قالوا: اللهم نعم .

دوشنبه 18/10/1391 - 13:51
اهل بیت
  • سخنرانى زهیر و جمعى از اصحاب امام (علیه السلام)

در این هنگام زهیر بن قین از جاى برخاست و عرضه داشت : اى فرزند رسول ! ما همه فرمایشات شما را شنیدیم و گوش دل به آن سپردیم . خدا تو را بر جاده هدایت مستقیم دارد. اگر كه دنیا از براى ما پاینده بودى و ما در آن جاویدان ، البته كشته شدن را با تو بر زندگانى همیشگى دنیا، ترجیح مى دادیم ، چه جاى آنكه دنیا را بقایى نیست . همچنین راوى گفته كه هلال بن نافع بجلى هم برخاست و عرض نمود: به خدا سوگند كه ما ملاقات پروردگار خود را ناخوشایند نمى دانیم و بر نیت هاى صادق و بصیرت مخلصانه خویش ثابت و پاینده ایم ؛ دوستیم با دوستانت و دشمنیم با دشمنانت . آنگاه بریر بن خضیر از جاى برخاست و گفت : یابن رسول ...! به تحقیق كه خداى عزوجل بر ما منت گذارده است كه در مقابل تو كشته گردیم و اعضاى ما پاره پاره شود و در عوض جد بزرگوار تو در روز قیامت شفیع ما بوده باشد. راوى گفت : آن جناب پس از استماع این كلمات از یاران و جانثاران ، برپاخاست و قامت زیبا بیاراست و بر مركب خویش سوار گردید و از هر طرفى كه خواست مركب براند، حر و اصحابش ، آن جناب را ممانعت مى كردند و گاهى دیگر ملازم ركابت مى بودند و به همین منوال بود تا آنكه به زمین كربلا رسیدند و آن ، روز دوم محرم
فلما وصلها قال : ((ما اسم هذه الاءرض ؟)).
فقیل : كربلاء.
فقال (علیه السلام): اءللهم انى اءعوذ بك من الكرب والبلاء.
ثم قال : هذا موضع كرب وبلاء اءنزلوا، هاهنا محط رحالنا و مسفك دمائنا، و هاهنا والله محل قبورنا، و هاهنا والله ، بهذا حدثنى جدى رسول الله صلى الله علیه وآله .
فنزلوا جمیعا، و نزل الحر واءصحابه ناحیة ، وجلس الحسین (علیه السلام) یصلح سیفه و یقول :
یا دهر اءف لك من خلیل كم لك بالاشراق والاءصیل
من طالب وصاحب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل
وكل حى سالك سبیل ما اءقرب الوعد الى الرحیل
وانما الاءمر الى الجلیل
بود و چون به كربلا رسید، فرمود: نام این زمین چیست ؟
عرضه داشتند كه این زمین كربلا است .
فرمود: خداوندا! به تو پناه مى برم از ((كرب)) و ((بلاء)).
پس از آن فرمود: این كرب و بلا است .
انزلوا، هاهنا محط رحالنا ومسفك دمائنا؛ پیاده شوید كه اینجاست محل افتادن بارهاى ما و مكان ریخته شدن خونهاى ما؛ اینجاست آرامگاه ما.
جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مرا از این واقعه آگاه ساخته ...
یاران امام حسین (علیه السلام) پس از شنیدن این سخنان همگى از مركبهاى خود فرود آمدند و حر با اصحابش نیز در كنارى منزل گرفتند و جناب سید مظلومان علیه الصلاة والسلام بر روى زمین بنشست كه شمشیر خود را اصلاح و آماده نماید و این اشعار را زمزمه فرمود:
یا دهر اءف لك من خلیل ...؛ اى روزگار! اف باد مر تو را، چه بد دوستى هستى چه بسیار كه تو در صبحگاهان و شامگاهان كه طالبان و مصاحبان خویش را به قتل رسانیدى و روزگار در بلاهایى كه بر شخص ‍ نازل مى شود به بدلى قانع و راضى نیست و هر زنده سبیل مرگ را رهسپار است چه بسیار وعده كوچ نمودن از این دار فنا نزدیك شده و بجز این نیست كه نهایت امر هر كسى به سوى خداوند جلیل است .
قال الراوى : فسمعت زینب بنت فاطمة علیهماالسلام ذلك ، فقالت : یا اءخى هذا كلام من قد اءیقن بالقتل .
فقال : ((نعم یا اءختاه)).
فقالت زینب : واثكلاه ، ینعى الى الحسین نفسه .
قال : و بكى النسوة ، ولطمن الخدود، و شققن الجیوب .
وجعلت اءم كلثوم تنادى : و امحمداه و اعلیاه و ااءماه و ااءخاه و احسیناه و اضیعتاه بعدك یا اءبا عبد الله .
قال : فعزاهن الحسین (علیه السلام) وقال لها: ((یا اءختاه ! تعزى بعزاء الله ، فان سكان السموات یفنون ، واءهل الاءرض كلهم یموتون ، وجمیع البریة یهلكون)).
ثم قال : ((یا اءختاه یا ام كلثوم ، واءنت یا زینب ، واءنت یا فاطمة ، واءنت یا رباب ، اءنظرن اذا اءنا قتلت فلا تشققن على جیبا ولا تخمشن على وجها ولا تقلن على هجرا.
راوى گفته كه علیا مكرمه زینب خاتون دختر فاطمه زهرا علیهاالسلام ، این كلمات را از برادر خود شنید، عرضه داشت : این سخنان از آن كسى است كه یقین به كشته شدن خویش دارد.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: بلى چنین است ! اى خواهر، من هم در قتل خود بر یقینم .
آن مخدره فریاد و اثكلاه بر آورد كه حسین (علیه السلام) دل از زندگانى برگرفته و خبر مرگ خویشتن را به من مى دهد.
راوى گوید: زنان حرم یك مرتبه همگى به گریه و الم افتادند و لطمه به صورت زدند و گریبانها پاره نمودند و جناب ام كلثوم فریاد برآورد ((وا محمداه ، وا علیاه ، واحسناه)) كه ما بعد از تو اى اباعبدالله به خوارى اندر خاك مذلت برگیریم . و این گونه سخنان مى گفتند.
راوى گوید: امام حسین (علیه السلام) خواهر خویش را دلدارى مى داد و مى فرمود:
اى خواهر! به آداب خدایى آراسته باش و پیراسته بردبارى را شعار خویش ساز؛ به درستى كه ساكنان ملكوت اعلى ، فانى مى گردند و اهل زمین همه مى میرند و جمیع خلق و همه مخلوقات جهان هستى در معرض هلاك خواهند بود.
سپس فرمود: اى خواهرم ام كلثوم ، و تو زینب و هم تو اى فاطمه و تو اى رباب ! نظر نمایید كه چون من كشته شوم ، زنهار كه گریبان پاره نكنید و صورت بر مرگ من مخراشید و سخن بیهوده نگوئید.
وروى من طریق آخر: اءن زینب لما سمعت مضمون الاءبیات - وكانت فى موضع آخر منفردة مع النساء والبنات - خرجت حاسرة تجر ثوبها، حتى وقفت علیه وقالت : واثكلاه ، لیت الموت اءعدمنى الحیاة ، الیوم ماتت اءمى فاطمة الزهراء، واءبى على المرتضى ، واءخى الحسن الزكى ، یا خلیفة الماضین و ثمال الباقین .
فنظر الحسین (علیه السلام) الیها وقال : ((یا اءختاه لا یذهبن حلمك الشیطان)).
فقالت : باءبى اءنت واءمى اءستقتل ؟ نفسى لك الفداء.
فرد غصته و ترقرقت عیناه بالدموع ، ثم قال : ((لو ترك القطا لنام)).
فقالت : یا ویلتاه ، اءفتغتصب نفسك اغتصابا، فذلك اءقرح لقلبى و اءشد على نفسى ، ثم اءهوت الى جیبها فشقته وخرت مغشیة علیها.
فقام (علیه السلام) فصب على وجهها الماء حتى اءفاقت ،
و در روایت دیگر به این طریق وارد شده كه علیا مكرمه زینب خاتون با سایر زنان و دختران در گوشه اى نشسته بودند و چون آن مخدره مضمون این ابیات را از برادر خود شنید بى اختیار بیرون آمد در حالتى كه مقنعه بر سر نداشت لباس خود را بر روى زمین مى كشید تا آنكه بر بالاى سر امام (علیه السلام) بایستاد و فریاد برآورد: ((واثكلاه لیت ...))؛ یعنى اى كاش مرگ من مى رسید و زندگانى من تمام مى شد! امروز است كه احساس مى كنم مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن مجتبى (علیه السلام) از دنیا رفتند؛ اى جانشین رفتگان و پناه باقى ماندگان ! چون امام حسین (علیه السلام) خواهر خود را به این حال مشاهده فرمود: نظرى به جانب آن مخدره نمود و فرمود: اى خواهر عزیز! مراقب باش شیطان ، حلم و بردبارى تو را نبرد. آن مكرمه عرضه داشت : جانم به فدایت ، آیا كشته خواهى شد؟ پس آن امام مظلوم با همه غم و اندوه ، دم از اندوه در كشید و چشمان مبارك او پر از اشك گردید و این مثل را فرمود: لو ترك القطا لنام ؛ یعنى اگر ((مرغ قطا)) را به حال خویش مى گذاردند البته به خواب مى رفت . زینب خاتون وقتى این كلام از امام (علیه السلام) شنید به گریه در آمد و فریاد برآورد كه یا ویلتاه ! برادر، همانا خود را به چنگ خصم چیره مقهور یافتى و روز خویش را تیره ؛ همانا از زندگانى خویش ماءیوس شده اى . اینك این سخن بیشتر دل مرا مى خراشد و نمك بر زخم افزون مى پاشد. سپس دست در آورده گریبان شق نمود تا بى هوش بر روى در افتاد.
ثم عزاها (علیه السلام) بجهده و ذكرها المصیبة بموت اءبیه وجده صلوات الله علیهم اءجمعین .
ومما یمكن اءن یكون سببا لحمل الحسین (علیه السلام) لحرمه معه ولعیاله :
اءنه لو تركهن بالحجاز اءو غیرها من البلاد كان یزید بن معاویة لعنه الله - قد اءنفذت لیاءخذهن الیه ، وصنع بهن من الاستیصال وسیى الاءعمال ما یمنع الحسین (علیه السلام) من الجهاد والشهادة ، ویمتنع (علیه السلام) - باءخذ یزید بن معاویة لهن - عن مقامات السعادة .
پس امام (علیه السلام) برخاست كه خواهر را به هوش آورد و آب بر صورت او پاشید تا به حال افاقه برگردید و با كمال جهد و كوشش خواهر را تسلى مى داد و او را موعظه فرمود و پند داد و مصیبت شهادت پدر بزرگوار و وفات جد عالى مقدار را به یاد او آورد تا تسلى یابد. صلوات الله علیهم اءجمعین .
از جمله امورى كه مى توان سبب بوده باشد از براى آنكه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و سرور اتقیاء امام مظلوم (علیه السلام) حرم مطهر و عترت اءطهر خود را باخود به كربلاى پر بلا آورده باشد یكى آن است كه اگر آن جناب اهل بیت را در حجاز یا در غیر حجاز از سایر بلاد باز مى گذاشت و خود متوجه عراق پرنفاق مى گردید، یزید پلید گماشتگان خود را مقرر مى نمود كه استیصالشان نمایند و صدمات بى نهایات و سوء رفتار و كردار با عترت سید ابرار، به جاى آورند و سراپرده حرم محترم و اهل بیت سید امم را ماءخوذ مى داشت و به این واسطه فوز جهاد و درك سعادت شهادت از براى آن امام عباد غیر میسور و آن حضرت را رسیدن به این مقام عالیه غیر مقدور بود.
المسلك الثانى فى وصف حال القتال وما یقرب من تلك الحال
قال الراوى :
وندب عبید الله بن زیاد اءصحابه الى قتال الحسین (علیه السلام)، فاءتبعوه ، واستخف قومه فاءطاعوه ، واشترى من عمر بن سعد آخرته بدنیاه ودعاه الى ولایة الحرب فلباه .
وخرج لقتال الحسین (علیه السلام) فى اءربعة آلاف فارس ، واءتبعه ابن زیاد بالعساكر لعنهم الله ، حتى تكاملت عنده الى ست لیال خلون من المحرم عشرون اءلف فارس .
فضیقوا على الحسین (علیه السلام) حتى نال منه العطش ومن اءصحابه .

دوشنبه 18/10/1391 - 13:50
اهل بیت
  • شهادت قیس بن مسهر

پس چون ابن زیاد از این واقعه اطلاع یافت ، حكم نمود كه آن بزرگوار را از بالاى قصر دار الاماره به زیر انداختند و طایر روح پاكش به ذروه افلاك پرواز نمود رضى الله عنه . و چون خبر شهادت قیس بن مصهر به سمع شریف امام (علیه السلام) رسید، چشمان آن جناب گریان شد دست به دعا برداشت و گفت : خداوند، از براى شیعیان ما منزلى كریم در آخرت بگزین و میانه ما و ایشان در قرارگاه رحمت خویش جمع فرما، به درستى كه تویى بر هر چیزى قادر.
در روایتى دیگر چنین وارد است كه صدور آن فرمان هدایت ترجمان از امام انس و جان از منزل ((حاجز)) بود و به غیر از این خبر.
و قیل : غیر ذلك .
قال الراوى : و سار الحسین (علیه السلام) حتى صار على مرحلتین من الكوفة ، فاذا بالحر بن یزید فى اءلف فارس .
فقال له الحسین (علیه السلام): ((اءلنا اءم علینا؟)).
فقال : بل علیك یا اءبا عبد الله .
فقال : ((لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم)).
ثم تردد الكلام بینهما، حتى قال له الحسین (علیه السلام): ((فاذا كنتم على خلاف ما اءتتنى به كتبكم وقدمت به على رسلكم ، فانى اءرجع الى الموضع الذى اءتیت منه)).
فمنعه الحر و اءصحابه من ذلك ، وقال : لا، بل خذ یابن رسول الله طریقا لا یدخلك الكوفة ولا یوصلك الى المدینة لاءعتذر اءنا الى ابن زیاد باءنك خالفتنى فى الطریق .
فتیاسر الحسین (علیه السلام)، حتى وصل الى عذیب الهجانات .
روایات دیگر نیز وارد است .
راوى چنین گوید: حضرت امام (علیه السلام) از آن منزل كوچ فرموده روانه راه گردید تا آنكه به دو منزلى شهر كوفه رسید. در آن مكان حر بن یزید ریاحى را با هزار سوار ملاقات كرد؛ چون حر به خدمتش رسید امام حسین (علیه السلام) فرمود: آیا به یارى ما آمده اى یا براى دشمنى با ما؟ حر عرضه داشت كه بر ضرر و عداوت شما ماءمورم . آن حضرت فرمود: ((لاحول ...))! بین آن جناب و حر سخنان بسیارى رد و بدل گردید تا آنكه خطاب به حرنموده و فرمود: اكنون كه شما بر آنید كه خلاف آنچه نامه ها و عرایض شما مشعر و متضمن آن است و فرستادگان و رسولان شما به تواتر به نزد من آمده اند، من نیز از آن مكان كه آمده ام عنان عزیمت به مقام خویش منعطف نموده مراجعت را اختیار خواهم نمود. حر و اصحابش بر این مدعى راضى نگردیده حضرتش را از مراحعت منع نمودند و عرضه داشتند: اى فرزند رسول (صلى الله علیه و آله و سلم)! و نور دیده بتول ! صلاح چنان است كه راهى را پیش گیرى كه نه وارد كوفه و نه واصل به سوى مدینه باشد تا به این جهت توانم به نزد ابن زیاد این عذر را بخواهم كه آن جناب را در راه ملاقات ننمودم ، شاید به این اعتذار از سخط آن كافر غدار در امان مانم و از خدمتش تخلف ورزم . حضرت امام به این خاطر، سمت چپ را مسیر قرار داد و از آن طریق مسافت را طى فرمود تا آنكه بر سرابى رسید كه موسوم بود به ((عذیب الهجانات)) یعنى آبى مشرعه مركبها و اشتران بود.
قال : فورد كتاب عبید الله بن زیاد الى الحر یلومه فى اءمر الحسین (علیه السلام)، ویاءمره بالتضییق علیه .
فعرض له الحر و اءصحابه و منعوه من المسیر.
فقال له الحسین (علیه السلام): ((اءلم تاءمرنا بالعدول عن الطریق ؟)).
فقال الحر: بلى ، ولكن كتاب الاءمیر عبید الله بن زیاد قد وصل یاءمرنى فیه بالتضییق علیك ، وقد جعل على عینا یطالبنى بذلك .
قال الراوى : فقام الحسین (علیه السلام) خطیبا فى اءصحابه ، فحمد الله واءثنى علیه و ذكر جده فصلى علیه ، ثم قال :
((انه قد نزل بنا من الاءمر ما قد ترون ، وان الدنیا قد تنكرت وتغیرت واءدبرم عروفها واستمرت حذاء، ولم تبق منها الا صبابة كصبابة الاناء، وخسیس عیش كالمرعى الوبیل .
اءلا ترون الى الحق لا یعمل به ، والى الباطل لا یتناهى عنه ، لیرغب المؤ من فى لقاء ربهم حقا، فانى
راوى گوید: در آن هنگام نامه ابن زیاد بد فرجام به حر بن یزید ریاحى رسید و این نامه مشتمل بود بر ملامت و سرزنش حر كه در امر فرزند امام (علیه السلام)، مسامحه نموده و در آن نامه ، لعنت ضمیمه ، امر اكید نموده كه كار را بر فرزند سید ابرار سخت و مجال را بر او دشوار گیرد. پس ‍ حر با اصحاب خود دوباره سر راه بر نور دیده حیدر كرار گرفتند و او را از رفتن مانع گردیدند. امام (علیه السلام) فرمود: مگر نه این است كه ما را امر كردى از راه مرسوم عدول نماییم ؟! حر عرضه داشت : بلى ! و لكن اینك نامه عبیدالله به من رسیده و ماءمورم نموده كه امر را بر حضرت سخت گیرم و جاسوس بر من گماشته تا از فرمانش تخلف نورزم .
سخنرانى امام (علیه السلام) بعد از گفتگو با حر راوى چنین گفته كه پس ‍ از مكالمه امام (علیه السلام) با حر بن یزید، آن جناب برخاست در میان اصحاب سعادت انتساب خطبه اى ادا نمود و شرایط حمد و ثناء الهى را به جاى آورد و جد بزرگوار خویش را بستود و درود نامحدود بر روان پاك حضرتش نثار نمود سپس فرمود: اى گروه مردم ! به تحقیق مشاهده مى نمایید آنچه را كه بر ما نازل گردیده و به راستى كه روزگار تغییر پذیرفته و بدى خود را آشكار نموده و نیكى و معرفت آن باز پس رفته و در مقابل ، شیوه تلخ كامى و نامرادى شتابان و بر استمرار است و از كاءس روزگار باقى نمانده مگر دردى از آن درته پیمانه حیات و از گلستان عیش بجز خار و زمین شوره زار بى آب و گیاه ؛ آیا نمى بینید كه حق را كسى معمول نمى دارد و احدى از باطل نهى نمى نماید؟!
لا اءرى الموت الا سعادة والحیاة مع الظالمین الا برما)).
فقام زهیر بن القین ، فقال :
لقد سمعنا - هداك الله - یابن رسول الله مقالتك ، ولو كانت الدنیا باقیة و كنا فیها مخلدین لآثرنا النهوض معك على الاقامة فیها.
قال الراوى : وقام هلال بن نافع البجلى ، فقال :
والله ما كرهنا لقاء ربنا، وانا على نیاتنا وبصائرنا، نوالى من والاك ونعادى من عاداك .
قال : وقام بریر بن خضیر، فقال :
والله یابن رسول الله لقد من الله بك علینا اءن نقاتل بین یدیك فتقطع فیك اءعضاونا، ثم یكون جدك شفیعنا یوم القیامة .
قال : ثم ان الحسین (علیه السلام) قام وركب وسار.
كلما اءراد المسیر یمنعونه تارة ویسایرونه اءخرى ، حتى بلغ كربلاء.
و كان ذلك فى الیوم الثانى من المحرم .
نتیجه این وضعیت ، این است كه مؤ من راغب گردد به ملاقات پروردگارش به طریق حق و به درستى كه من مرگ را نمى بینم مگر سعادت و نیكبختى و زندگانى را با ستمكاران الا دلتنگى و سستى .

دوشنبه 18/10/1391 - 13:47
اهل بیت
  • سخنرانى امام حسین (علیه السلام) در مكه  

چنین روایت شده هنگامى كه آن حضرت عزیمت مسافرت عراق داشت برخاست و خطبه اى انشاء فرمود و پس از آنكه خداوند ودود را ستایش ‍ نمود و ثناى جمیل بر حضرت ختمى مرتبت سرود، چنین فرمود كه به قلم تقدیر كشیده شد خط مرگ بر فرزندان آدم چون گردنبندى بر گردن مه وشان سیمین كه بدان زینت افزایند و چه بسیار مشتاقم به دیدار یاران دیرین كه از این دار فنا رستند و از این دام بلا جستند چون اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف علیهماالسلام و خداى عزوجل زمینى از براى من اختیار فرموده فیما بین سرزمین ((نواویس)) و ((كربلا)) كه به ناچار دیدار آن خواهم نمود. گویا مى بینم كه گرگان بیابان یعنى اشقیاى كوفه ، اعضاى مرا پاره پاره مى كنند كه شكم هاى گرسنه و مشكهاى تهى خود را از آن انباشته دارند. فرارى از قضاى الهى نیست و نه از سرنوشت حق گریزى . آنچه خداى عزوجل بر آن خشنود است ، خشنودى ما در آن است . شكیباى بلاى حق هستیم و صابر بر قضاهاى او؛ پس اجر صابران به ما خواهد بخشید و پاره تن رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) از او جدایى ندارد؛ پس رفتار ما بر طریقه اوست و پاره هاى تن او در ریاض ‍ قدس مجتمع خواهند گردید تا بدین واسطه چشمان رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) روشن شود و خدا به وعده خویش به رسولش ، وفا كند. هر كس را كه عزم جان نثارى است و خون خود را در راه دوستى ما خواهد ریخت ، بایدش كه آماده سفر شود؛ زیرا كه من بامداد فردا روانه خواهم شد به سوى عراق ، ان شاء الله (1).
و روى اءبو جعفر محمد بن جریر الطبرى الامامى فى كتاب ((دلائل الامامة)) قال :
حدثنا اءبو محمد سفیان بن وكیع ، عن اءبیه وكیع ، عن الاءعمش قال :
قال اءبو محمد الواقدى و زرارة بن خلج :
لقینا الحسین بن على علیهما السلام قبل اءن یخرج الى العراق فاءخبرناه ضعف الناس بالكوفة و اءن قلوبهم معه و سیوفهم علیه .
فاءوماء بیده نحو السماء ففتحت اءبواب السماء ونزلت الملائكة عددا لا یحصیهم الا الله عزوجل فقال (علیه السلام):
((لولا تقارب الاءشیاء و هبوط الاءجر لقاتلتهم بهؤ لاء، ولكن اءعلم یقینا اءن هناك مصرعى و مصرع اءصحابى لا ینجو منهم الا ولدى على)).
و روى معمر بن المثنى فى مقتل الحسین (علیه السلام)، فقال ما هذا لفظه :
فلما كان یوم الترویة قدم عمر بن سعد بن اءبى
ابو جعفر محمد بن جریر طبرى امامى المذهب - علیه الرحمة - در كتاب ((دلائل الامامة)) خود روایت نموده كه گفت از براى ما حدیث كرد ابو محمد سفیان بن وكیع از گفته پدر خویش و او از ((اعمش)). روایت كرده كه ابو محمد واقدى و زرارة بن خلج چنین گفتند كه ما به شرف ملاقات جناب ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) رسیدیم قبل از آنكه ایشان از مكه معظمه نهضت به سوى عراق فرماید؛ پس ضعف حال اهل كوفه را به خدمتش عرضه داشتیم و گفتیم با اینكه دلهایشان مایل خدمت آن جناب است و لكن شمشیرهایشان را بر روى او كشیده اند.
امام حسین (علیه السلام) به دست مبارك خود اشاره به سوى آسمان نمود، پس درهاى آسمان باز شد و ملائكه بسیار نازل گردید به عددى كه احصاى آنها را بجز خداى عزوجل كسى نمى داند؛ پس فرمود: اگر نمى بود تقارب اشیاء به هم دیگر (یعنى آنكه باید هر امر مقدرى به موجب اسباب مقدره او جارى و واقع گردد) و باطل شدن اجر و ثواب ، هر آینه به كمك این ملائكه با این مردم مقاتله مى نمودم ، و لكن به موجب علم الیقین مى دانم كه در آن زمین است محل افتادن من و اصحاب و یاران من و باقى نخواهد ماند از همه ایشان احدى مگر فرزند دلبندم على امام زین العابدین (علیه السلام).
معمر بن مثنى در باب شهادت ابى عبدالله (علیه السلام) به این مضمون روایت نموده كه چون روز ترویه شد عمربن سعد بن ابى وقاص - علیه اللعنة - با لشكرى انبوه به امر یزید پلید وارد مكه معظمه گردید
وقاص الى مكة فى جند كثیف ، قد اءمره یزید اءن یناجز الحسین القتال ان هو ناجزه اءو یقاتله ان قدر علیه ، فخرج الحسین (علیه السلام) یوم الترویة .
ورویت من كتاب اءصل لاءحمد بن الحسین بن عمر بن بریدة الثقة و على الاءصل اءنه لمحمد بن داود القمى بالاءسناد عن اءبى عبد الله (علیه السلام ) قال : سار محمد بن الحنفیة الى الحسین (علیه السلام) فى اللیلة التى اءراد الحسین الخروج صبیحتها عن مكة .
فقال له : یا اءخى ، ان اءهل الكوفة من قد عرفت غدرهم باءبیك و اءخیك ، و قد خفت اءن یكون حالك كحال من مضى ، فان راءیت اءن تقیم فانك اءعز من بالحرم و اءمنعه .
فقال : ((یا اءخى قد خفت اءن یغتالنى یزید بن معاویة فى الحرم ، فاءكون الذى یستباح به حرمة هذا البیت)).
فقال له ابن الحنفیة : فان خفت ذلك فصر الى الیمن اءو بعض نواحى البر، فانك اءمنع الناس به ،
كه با آن حضرت جنگ كند در صورتى كه آن جناب سبقت در جنگ نماید و الا اگر قدرت بر مقاتله او یابد با او قتال كند و او را به درجه شهادت رساند. پس موكب همایونى در روز ترویه از مكه معظمه نهضت فرمود. و روایت دارم از كتاب اصلى از اصول اخبار كه جامع آن احمدبن حسین بن عمربن بریده است كه مردى ثقه و عدل بود و اصل آن روایات از محمدبن داود قمى است كه با اسناد خویش از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایت كرده كه آن حضرت فرمود: محمد بن حنفیه به خدمت برادر والا مقام خود شرفیاب شد در آن شبى كه در صبح آن ، آن جناب عزم خروج از مكه معظمه داشت .
محمد عرض كرد: اى برادر، اهل كوفه آنانند كه شما غدر و مكر ایشان را نسبت به پدر بزرگوار و برادر عالى مقدار خویش مى دانى و من بیم دارم كه مبادا حال تو نیز بر منوال حال گذشتگان گردد؛ پس اگر راءى مبارك بر این قرار گرفت كه در مكه اقامت فرمایى تو عزیزتر و گرامى تر از هر كس كه مقیم حرم است خواهى بود. حضرت (علیه السلام) در جواب فرمود: مى ترسم كه مبادا یزیدبن معاویه لعنه الله بطور ناگهانى مرا مقتول سازد و به این واسطه من اول كسى باشم كه از جهت قتل من ، حرمت خانه خدا بشكند. محمد عرض نمود كه اگر از این مطلب تو را اندیشه است تشریف فرما یمن شو یا بعضى از نواحى دور دست را اختیار فرما؛ زیرا در آنجا از همه كس گرامى تر خواهى بود و هیچ كس بر تو دست نخواهد یافت .
ولا یقدر علیك اءحد.
فقال : ((اءنظر فیما قلت)).
فلما كان فى السحر ارتحل الحسین (علیه السلام)، فبلغ ذلك ابن الحنفیة ، فاءتاه ، فاءخذ زمام ناقته وقد ركبها فقال : یا اءخى اءلم تعدنى النظر فیما ساءلتك ؟
قال : ((بلى)).
قال : فما حداك على الخروج عاجلا؟
فقال : ((اءتانى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بعدما فارقتك ، فقال : یا حسین ، اءخرج ، فان الله قد شاء اءن یراك قتیلا)).
فقال محمد بن الحنفیة : انا لله وانا الیه راجعون ، فما معنى حملك هؤ لاء النساء معك واءنت تخرج على مثل هذا الحال ؟
قال : فقال له : ((قد قال لى : قد شاء اءن یراهن سبایا))، وسلم علیه ومضى .
وذكر محمد بن یعقوب الكلینى فى كتاب الرسائل ، عن محمد بن یحیى ، عن محمد بن الحسین ،
آن جناب فرمود: در این باب ، باید نظرى نمود.
چون هنگام سحر شد، حكم فرمود موكب شریف را از مكه معظمه كوچ دهند و روانه راه شد. چون خبر به محمد بن حنفیه رسید به خدمتش ‍ شتافت و زمام ناقه را كه بر آن سوار بود گرفت عرضه داشت :
یا اءخى ! وعده فرمودى كه در آنچه عرضه داشتم تاءملى فرمایى ؟
امام حسین (علیه السلام) فرمود: چنین است .
محمد گفت : پس چه چیز تو را واداشت كه با این سرعت ، عزم خروج از مكه نمودى ؟ فرمود: آن هنگام كه از نزدت جدا شدم ، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به نزد من آمد (یعنى در عالم خواب . و شاید معنى دیگر را اراده كرده باشد و در اینجا اجمال لفظ خالى از لطف نیست) و فرمود: اى حسین ! برو به جانب عراق كه مشیت الهى بر این متعلق است كه تو را مقتول ببیند! محمد حنفیه گفت : ((انا لله وانا...)). چون چنین باشد پس مقصود از همراه بردن زن و بچه چیست ؟
راوى گوید: امام حسین (علیه السلام) در جواب برادر، فرمود كه هم رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) به من فرموده كه مشیت حق بر اسیرى ایشان تعلق یافته كه خدا ایشان را اسیر ببیند.
امام (علیه السلام) این سخن را فرمود آنگاه سلام وداع به برادر گفت و روانه مقصد شد.
محمدبن یعقوب كلینى رضى الله عنه در كتاب ((رسائل)) خویش ‍ به سند
عن اءیوب بن نوح ، عن صفوان ، عن مروان بن اسماعیل ، عن حمزة بن حمران ، عن اءبى عبد الله (علیه السلام) قال : ذكرنا خروج الحسین (علیه السلام) وتخلف ابن الحنفیة عنه ، فقال اءبو عبد الله (علیه السلام): یا حمزة انى ساءحدثك بحدیث لا تساءل عنه بعد مجلسنا هذا:
ان الحسین (علیه السلام) لما فصل متوجها، اءمر بقرطاس و كتب :
بسم الله الرحمن الرحیم
من الحسین بن على الى بنى هاشم ، اءما بعد، فانه من لحق بى منكم استشهد، ومن تخلف عنى لم یبلغ الفتح ، والسلام .
وذكر المفید محمد بن محمد بن النعمان رضى الله عنه فى كتاب ((مولد النبى (صلى الله علیه و آله و سلم) ومولد الاءوصیاء صلوات الله علیهم ))، باءسناده الى اءبى عبدالله جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)، قال : لما سار اءبو عبد الله الحسین بن على صلوات الله علیهما من مكة لیدخل المدینة ، لقیه اءفواج من الملائكة المسومین والمردفین فى اءیدیهم
مذكور در متن ، روایت نموده از حمزه بن حمران از حضرت امام صادق (علیه السلام) كه در خدمت آن جناب سخن از خروج ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) در میان آمد و آنكه محمد بن حنفیه از نصرت آن جناب تخلف نمود. امام صادق (علیه السلام) فرمود: اى حمزه ، من تو را خبر دهم به حدیثى كه پس از این مجلس ، مرا از حال محمد بن حنفیه سؤ ال ننمایى : به درستى كه چون حضرت امام حسین (علیه السلام) از مكه جدا شد و توجه به سوى عراق فرمود، فرمان داد كه پاره كاغذ به خدمتش آوردند و در آن نوشت :
((بسم الله الرحمن الرحیم
این نوشته اى است از جانب حسین بن على به جماعت بنى هاشم .
اما بعد؛ هر كس از شما به من بپیوندد شهید گردد و آنكه تخلف نماید به پیروزى نرسد. والسلام .))
شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان رضى الله عنه در كتاب ((مولد النبى (صلى الله علیه و آله و سلم) و مولد اءوصیائه)) به اسناد خود از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت كرده كه آن حضرت فرمود: در آن هنگام كه حضرت ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) از مكه معظمه بیرون آمد از براى آنكه وارد شهر مدینه طیبه شود افواجى از ملائكه مسومین (صاحبان نشانه چنانچه سپاهیان را نشانه است) و ملائكه مردفین (یعنى فرشتگانى كه از عقب سر مى رسند مثل صفوف لشكر كه به نظام رود) كه حربه ها در دست و بر اسبهاى نجیب بهشتى سوار بودند شرفیاب
الحراب على نجب من نجب الجنة ، فسلموا علیه وقالوا: یا حجة الله على خلقه بعد جده واءبیه واءخیه ، ان الله عزوجل اءمد جدك رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بنا فى مواطن كثیرة ، واءن الله اءمدك بنا.
فقال لهم : الموعد حفرتى وبقعتى التى اءستشهد فیها، وهى كربلاء، فاذا وردتها فاءتونى .
فقالوا: یا حجة الله ، ان الله اءمرنا اءن نسمع لك ونطیع ، فهل تخشى من عدو یلقاك فنكون معك ؟
فقال : لا سبیل لهم على ولا یلقونى بكریهة اءو اءصل الى بقعتى .
و اءتته اءفواج من مؤ منى الجن ، فقالوا له :
یا مولانا، نحن شیعتك و اءنصارك فمرنا بما تشاء، فلو اءمرتنا بقتل كل عدو لك و اءنت بمكانك لكفیناك ذلك .
فجزاهم خیرا وقال لهم : اءما قرءتم كتاب الله المنزل على جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) فى قوله : (قل لو كنتم فى بیوتكم لبرز الذین كتب علیهم القتل الى مضاجعهم)، فاذا اءقمت فى مكانى فبماذا یمتحن
گردیده و بر آن حضرت سلام نمودند و عرض كردند: اى حجت خدا بعد از رسول خدا و امیرالمؤ منین و امام حسن علیهم السلام بر جمیع عالم ، به درستى كه خدا عزوجل مدد نمود جدت (صلى الله علیه و آله و سلم) را به وسیله ما در موارد بسیار و همانا حق تعالى ما را از براى امداد و یارى تو فرستاده .
امام (علیه السلام) فرمود: وعده گاه ما در آن حفره و بقعه اى است كه در آن شهید مى شوم و نام آن ((كربلا)) است ؛ چون در آنجا وارد شوم به نزد من آیید. عرضه داشتند: اى حجت خدا، خداى عزوجل ما را فرمان داده كه سخن تو را بشنویم و مطیع امر تو باشیم ، آیا هیچ اندیشه از دشمنان دارى كه ما با تو همراه باشیم ؟ فرمود: دشمن را بر من راهى نیست و آسیبى به من نتوانند رسانید تا آن هنگام كه برسم به بقعه خود. و نیز جمعیتى از مؤ منین طائفه جن به خدمت آن جناب رسیدند و عرض ‍ نمودند: اى مولاى ما! ماییم گروه شیعیان و یاران تو، ما را به آنچه كه بخواهى امر بفرما اگر ما را فرمان دهى كه جمیع دشمنان تو را به قتل رسانیم و تو در جاى خود آرام و مكین باشى ، كفایت دشمنان از جناب تو خواهیم نمود. امام حسین در جواب ایشان فرمود: خدا شما را جزاى خیر دهد، مگر این آیه شریفه را كه بر جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نازل گردیده ، نخوانده اید: (قل لو...)(2)؛ یعنى بگو اى رسول خدا، همانا اگر در خانه هاى خویش ساكن شوید البته آنانكه حكم قتل بر ایشان مقدر و مكتوب است در همان خانه هاى خود و خوابگاه خویش ‍ به مبارزت افتند (و از چنگال مرگ نتوانند فرار كنند).
هذا الخلق المتعوس ، وبماذا یختبرون ، ومن ذا یكون ساكن حفرتى .
وقد اختارها الله تعالى لى یوم دحا الاءرض ، وجعلها معقلا لشیعتنا ومحبینا، تقبل اءعمالهم و صلواتهم ، و یجاب دعاؤ هم ، وتسكن شیعتنا، فتكون لهم اءمانا فى الدنیا والآخرة ؟ ولكن تحضرون یوم السبت ، وهو یوم عاشوراء - فى غیر هذه الروایة یوم الجمعة - الذى فى آخره اءقتل ، ولا یبقى بعدى مطلوب من اءهلى و نسبى و اخوانى و اءهل بیتى ، ویسار راءسى الى یزید بن معاویة لعنهما الله .
فقالت الجن : نحن والله یا حبیب الله وابن حبیبه لولا اءن اءمرك طاعة و اءنه لا یجوز لنا مخالفتك لخالفناك و قتلنا جمیع اءعداءك قبل اءن یصلوا الیك .
فقال لهم (علیه السلام): و نحن و الله اءقدر علیهم منكم ، ولكن لیهلك من هلك عن بینة و یحیى من حى عن بینة .
ثم سار الحسین (علیه السلام) حتى مر بالتنعیم ، فلقى
پس هرگاه كه من در جاى خود اقامت گزینم پس به چه چیز این خلق كه مستعد از براى هلاكت هستند امتحان كرده خواهند شد و به كدام امر آزمایش مى شوند و چه كسى به جاى من در قبرم و گودال كربلا مدفون شود، حال آنكه خداى عزوجل این را در روز ((دحو الاءرض)) كه زمین را پهن نموده ، از براى من اختیار فرمود و آن را منزلگاه شیعیان و دوستان من قرار داده و در آنجا ساكن خواهند شد؛ پس آن زمین امان است از براى ایشان در دنیا و آخرت . و لكن در روز شنبه كه روز عاشورا است حاضر شوید و در روایتى غیر از این روایت ، فرمود: روز جمعه حاضر گردید كه من در آخر همان روز كشته خواهم شد و هیچ كس پس از قتل من از اهل بیت و انساب و برادران من باقى نخواهد بود و سرم را مى برند به سوى یزید بن معاویه لعنهما الله پس جنیان عرض كردند: به خدا سوگند، اى حبیب خدا و پسر حبیب خدا! اگر نه این بود كه اطاعت امر تو بر ما واجب است و مخالفت فرمان تو ما را جایز نیست ، البته در این باب بر خلاف فرمانت ، همه دشمنان تو را به قتل مى رسانیدیم پیش ‍ از آنكه بتوانند به شما دست یابند. امام حسین (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند، قدرت ما بر دفع دشمنان ، زیادتر از شماست ، و لكن نظر ما این است كه از روى بینه باشد و پس از اتمام حجت بر آنها، به هلاكت رسند و آنان كه زنده اند، زندگى آنان نیز در آخرت بر اساس بینه و حجت باشد. پس آن حضرت روانه راه گردید تا رسید به منزل
هناك عیرا تحمل هدیة قد بعث بها بحیر بن ریسان الحمیرى عامل الیمن الى یزید بن معاویة فاءخذ (علیه السلام) الهدیة ، لاءن حكم اءمور المسلمین الیه .
ثم قال لاءصحاب الجمال : ((من اءحب اءن ینطلق معنا الى العراق وفیناه كراه و اءحسنا صحبته ، ومن اءحب اءن یفارقنا اءعطیناه كراه بقدر ما قطع من الطریق)).
فمضى معه قوم وامتنع قوم آخرون .
ثم سار (علیه السلام) حتى بلغ ذات عرق ، فلقى بشر بن غالب واردا من العراق ، فساءله عن اءهلها.
فقال : خلفت القلوب معك والسیوف مع بنى اءمیة .
فقال (علیه السلام): ((صدق اءخو بنى اءسد، ان الله یفعل ما یشاء و یحكم ما یرید)).
قال الراوى : ثم سار (علیه السلام) حتى اءتى الثعلبیة وقت الظهیرة ، فوضع راءسه ، فرقد ثم استیقظ، فقال :
((قد راءیت هاتفا یقول : اءنتم تسرعون والمنایا
((تنعیم)) و درآن مكان قافله اى را كه از طرف والى یمن - بحیر بن ریسان حمیرى ، هدایایى به یزیدبن معاویه مى برد، ملاقات كرد و امر فرمود آن هدیه ها را از آنها گرفتند؛ زیرا حكم و سلطنت امور مسلمین در آن عصر، به عهده امام حسین (علیه السلام) بود و او امام امت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بود و به صاحبان شتران ، فرمود: هر كس ‍ دوست مى دارد كه با ما تا عراق بیاید كرایه او را تماما به او خواهیم داد و با او به نیكویى مصاحبت خواهیم داشت و هر كه را محبوب آن است ، كه از ما جدا شود، به قدر آنچه كه از یمن مسافت طى نموده و آمده ، كرایه به او عطا مى فرماییم ؛ پس گروهى در ركاب آن حضرت ماندند و جماعتى امتناع از رفتن نمودند. پس حضرت امام حسین (علیه السلام) مركب راند تا آنكه به منزل ((ذات عرق))(3) رسید و در این منزل ((بشربن غالب)) كه از عراق مى آمد به خدمت امام (علیه السلام) رسید و حضرت احوال اهل كوفه را پرسید. بشربن غالب عرض نمود: مردم را چنان گذاردم كه دلهاى ایشان با شما بود و شمشیرهاى آنان با بنى امیه !؟ حضرت فرمود: برادر ما از بنى اسد، سخن به راستى گفت . به درستى كه خداى عزوجل به جا مى آورد آنچه را كه مشیت او تعلق یافته و حكم مى كند آنچه را كه اراده دارد. راوى گوید: امام (علیه السلام) از آن منزل كوچ كرده و روانه شد تا به وقت زوال ظهر به منزل ((ثعلبیه)) رسید، پس سر مبارك را بر بالین گذارد و اندكى به خواب رفت ، چون بیدار گردید فرمود: در خواب دیدم كه هاتفى همى گفت كه شما به سرعت مى رود و مرگ شما را
تسرع بكم الى الجنة .
فقال له ابنه على : یا اءبة اءفلسنا على الحق ؟
فقال : ((بلى یا بنى والله الذى الیه مرجع العباد)).
فقال له : یا اءبة اذن لا نبالى بالموت .
فقال له الحسین (علیه السلام): ((فجزاك الله یا بنى خیر ما جزا ولدا عن والده)).
ثم بات (علیه السلام) فى الموضع المذكور، فلما اءصبح ، فاذا هو برجل من اءهل الكوفة یكنى اءباهرة الاءزدى ، قد اءتاه سلم علیه .
ثم قال : یابن رسول الله ما الذى اءخرجك من حرم الله وحرم جدك رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) ؟
فقال الحسین (علیه السلام): ((ویحك یا اءبا هرة ، ان بنى اءمیة اءخذوا مالى فصبرت ، وشتموا عرضى فصبرت ، وطلبوا دمى فهربت ، واءیم الله لتقتلنى الفئة الباغیة و لیلبسنهم الله ذلا شاملا وسیفا قاطعا، ولیسلطن الله علیهم من یذلهم ، حتى یكونوا اءذل من قوم سبا اذ
به تعجیل به سوى بهشت مى برد. در این هنگام فرزند دلبندش حضرت على اكبر عرض نمود: اى پدر، مگر ما بر حق نیستیم ؟
امام (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند، آن خدایى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست ، ما بر حق هستیم .
حضرت على اكبر عرض كرد: حال كه چنین است باك از مردن نداریم .
حضرت امام (علیه السلام) فرمود: اى فرزند، خدا تو را جزاى خیر دهد، جزایى كه فرزندان را در عوض نیكى ، نسبت به پدر خویش مى دهد. پس ‍ قرة العین رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) آن شب را در منزل به سر برد، چون صبح شد ناگاه دید كه از طرف كوفه مردى كه مكنى به اباهره ازدى بود، مى آید و به خدمت امام آمد عرضه داشت : یابن رسول الله ! چه چیز تو را از حرم خدا و حرم جدت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بیرون آورد؟
امام (علیه السلام) فرمود: ویحك ! اى اباهره ، به درستى كه بنى امیه لعنهم الله - مال مرا گرفتند صبر نمودم و عرض مرا ضایع نمودند صبر كردم و خواستند كه خون مرا بریزند فرار كردم و به خدا، این گروه ستمكار مرا خواهند كشت و خداى عزوجل لباس ذلتى كه ایشان را فرا گیرد به ایشان خواهد پوشانید و هم شمشیر برنده را بر آنها فرود خواهد آورد و خدا مسلط خواهد نمود بر ایشان كسى را كه آنها را خوار و ذلیل گرداند تا در مذلت بدتر از قوم سبا باشند آن هنگام كه زنى بر ایشان پادشاه شد، پس ‍ حكمرانى در مالها و خونهاى آنها، مى نمود.
ملكتهم امراءة منهم فحكمت فى اءموالهم ودمائهم .
ثم سار (علیه السلام)، وحدث جماعة من بنى فزارة و بجیلة قالوا: كنا مع زهیربن القین لما اءقبلنا من مكة ، فكنا نسایر الحسین (علیه السلام) حتى لحقناه فكان اذا اءراد النزول اعتزلناه فنزلنا ناحیة .
فلما كان فى بعض الاءیام نزل فى مكان ، فلم نجد بدا من اءن ننازله فیه ، فبینما نحن نتغدى من طعام لنا اذ اءقبل رسول الحسین (علیه السلام) حتى سلم علینا.
ثم قال : یا زهیر بن القین ان اءبا عبد الله (علیه السلام) بعثنى الیك لتاءتیه ، فطرح كل انسان منا ما فى یده حتى كاءنما على رؤ وسنا الطیر.
فقالت له زوجته - و هى دیلم بنت عمرو -: سبحان الله ، اءیبعث الیك ابن رسول الله ثم لا تاءتیه ، فلو اءتیته فسمعت من كلامه .
فمضى الیه زهیر، فما لبث اءن جاء مستبشرا قد اءشرق وجهه ، فاءمر بفسطاطه و ثقله و متاعه فحول الى الحسین (علیه السلام).
پس از این فرمایش ، از آن منزل نیز كوچ نموده و روانه راه شد.
روایت كرده اند: جماعتى از بنى فزاره و طائفه بجیله گفتند: ما با زهیر از مكه معظمه بیرون آمدیم و در راه بر اثر و دنبال امام حسین راه مى رفتیم تا آنكه به آن جناب ملحق نگردیم . و چون به منزلى مى رسیدیم كه امام (علیه السلام) اراده نزول مى فرمود ما از اردوى آن جناب كناره گیرى مى نمودیم و در گوشه اى دور از دید آنها مى گزیدم . تا اینكه اردوى همایونى آن حضرت در یكى از منزلها فرود آمد و ما نیز چاره اى نداشتیم جز آنكه با آنها هم منزل شویم . پس از مدتى ، هنگامى كه طعام براى خود ترتیب نموده و مشغول خوردن چاشت بودیم ناگهان دیدیم فرستاده اى از جانب امام حسین (علیه السلام) به سوى ما آمد و سلام كرد و خطاب به زهیر بن قین نمود و گفت : اى زهیر! امام (علیه السلام) مرا به نزد تو فرستاده كه به خدمتش آیى . پس هر كس از ما كه لقمه اى در دست داشت (از وحشت این پیام) آن را بینداخت كه گویا پرنده بر سر ما نشسته بود (كه هیچ حركتى نمى توانستیم بكنیم).(4) زوجه زهیر كه نامش ‍ ((دیلم)) دختر عمرو بود به او گفت : سبحان الله ! فرزند رسول خدا تو را دعوت مى كند و تو به خدمتش نمى شتابى !؟ سپس زوجه اش گفت : اى كاش به خدمت آن جناب مى رفتى و فرمایش ایشان را مى شنیدى . زهیر بن قین روانه خدمت آن جناب شد. اندكى بیش نگذشت كه زهیر با بشارت و شادمان و روى درخشان باز آمد. آنگاه امر نمود كه خیمه و خرگاه و ثقل و متاع او را نزدیك به خیمه هاى
و قال لامراته : اءنت طالق ، فانى لا احب اءن یصیبك بسببى الا خیر، وقد عزمت على صحبة الحسین (علیه السلام) لاءفدیه بروحى و اءقیه بنفسى .
ثم اءعطاها مالها و سلمها الى بعض بنى عمها لیوصلها الى اءهلها.
فقامت الیه وبكت وودعته .
وقالت : كان الله عونا ومعینا، خار الله لك ، اءساءلك اءن تذكرنى فى القیامة عند جد الحسین (علیه السلام).
ثم قال لاءصحابه : من اءحب منكم اءن یصحبنى ، والا فهو آخر العهد منى به .
ثم سار الحسین (علیه السلام) حتى بلغ زبالة ، فاءتاه فیها خبر مسلم بن عقیل ، فعرف بذلك جماعة ممن تبعه ، فتفرق عنه اءهل الاءطماع والارتیاب ، وبقى معه اءهله و خیار الاءصحاب .
قال الراوى : وارتج الموضع بالبكاء والعویل لقتل مسلم بن عقیل ، وسالت الدموع علیه كل مسیل .
ثم ان الحسین (علیه السلام) سار قاصدا لما دعاه الله الیه ،
فلك احتشام حضرت امام حسین (علیه السلام) زدند و به زوجه خود گفت : من تو را طلاق دادم ؛ زیرا دوست نمى دارم كه از جهت من جز خیر و خوبى به تو رسد و من عازم شده ام كه مصاحبت امام حسین (علیه السلام) را اختیار نمایم تا آنكه جان خود را فداى او كنم و روح را سپر بلا گردانش نمایم . سپس اموال آن زن را به او داد و او را به دست بعضى عموزاده هایش سپرد كه به اهلش رسانند. آن زن مؤ منه برخاست و گریه كرد و او را وداع نمود و گفت : خدا یار و معین تو باد و خیرخواه تو در امور، از تو مسئلت دارم كه مرا روز قیامت در نزد جد حسین (علیه السلام)، یاد نمایى . سپس زهیر به اصحاب خویش گفت : هر كس خواهد به همراه من بیاید و اگر نه این آخرین عهد من است با او. امام حسین (علیه السلام) از آن منزل كوچ نمود و روانه راه گردید تا آنكه به منزل ((زباله)) رسید و در ((زباله)) خبر شهادت مسلم بن عقیل (رحمه الله) مسموع امام (علیه السلام) گردید. گروهى كه از اهل طمع و ریبه و دنیا پرستان كه از حقیقت حال مطلع گردیدند اختیار مفارقت نموده از او جدا شدند و كسى در ركاب سعادت انتساب فرزند حضرت ختمى مآب باقى نماند مگر اهل بیت و عشیره و خویشان آن جناب و گروهى از اخیار كه در سلك اصحاب كبار منخرط بودند. راوى گفت : از شدت گریه و ناله كه در مصیبت جناب مسلم رضى الله عنه و فریاد و افغان كه واقع شد، آن مكان به تزلزل در آمد و اشكها چون رود جیحون از چشمان جارى شد. پس از آن ، آن امام انس و جن با نیت صادق و اعتقاد كامل و به قصد اجابت
فلقیه الفرزدق الشاعر، فسلم علیه وقال :
یابن رسول الله ، كیف تركن الى اءهل الكوفة وهم الذین قتلوا ابن عمك مسلم بن عقیل وشیعته ؟
قال : فاءستعبر الحسین (علیه السلام) باكیا، ثم قال :
((رحم الله مسلما، فلقد صار الى روح الله وریحانه وجنته ورضوانه ، اءما اءنه قد قضى ما علیه وبقى ما علینا)).
ثم اءنشاء یقول :
1- ((فان تكن الدنیا تعد نفیسة فان ثواب الله اءعلا و اءنبل
2- وان تكن الاءبدان للموت اءنشئت فقتل امرء بالسیف فى الله اءفضل
3- وان تكن الاءرزاق قسما مقدرا فقلة حرص المرء فى السعى اءجمل
4- وان تكن الاءموال للترك جمعها فما بال متروك به المرء یبخل
قال الراوى : وكتب الحسین (علیه السلام) كتابا الى
داعى حق جل و علا از آن منزل كوچ كرده و روانه راه گردید. فرزذق شاعر به شرف خدمتش فایز شد و بر آن حضرت سلام كرد و عرضه داشت : یابن رسول الله ، چگونه اعتماد به سخن اهل كوفه نمودى و حال آنكه ایشان پسر عمویت جناب مسلم بن عقیل و یاران او را مقتول ساختند؟!
راوى گفت : سیلاب اشك از دیده مبارك آن جناب روان گردید و فرمود: خدا رحمت كناد مسلم را، به درستى كه رفت به سوى روح و ریحان و جنت و رضوان پروردگار و به درستى كه او به جا آورد آنچه را كه بر او مكتوب و مقدر گردیده بود و باقى مانده است بر ما كه به جا آوریم . سپس ‍ این ابیات را انشاء فرمود:
1- یعنى اگر دنیا متاع نفیس شمرده شده باشد، ثواب الهى از آن برتر و اعلى خواهد بود.
2- و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن مرد با شمشیر در راه رضاى الهى افضل است .
3- و اگر روزى ها در تقدیر پروردگار در میان خلق قسمت گردیده ، پس ‍ حرص كم داشتن درطلب رزق نیكوتر است .
4- و اگر جمع كردن مالهاى دنیا از براى گذاشتن است ، پس چه شده است كه مرد در انفاق كرد بخیل باشد مالى را كه آن را در این دنیا باز خواهد گذاشت . راوى گوید: پس از آن ، از جانب امام حسین (علیه السلام) نامه اى به جمعى از شیعیان كوفه شرف صدور یافت از جمله :
سلیمان بن صرد والمسیب بن نجبة ورفاعة بن شداد وجماعة من الشیعة بالكوفة ، و بعث به مع قیس بن مسهر الصیداوى .
فلما قارب دخول الكوفة اعترضه الحصین بن نمیر صاحب عبید الله بن زیاد لیفتشه ، فاءخرج الكتاب ومزقه ، فحمله الحصین الى ابن زیاد.
فلما مثل بین یدیه قال له : من اءنت ؟
قال : اءنا رجل من شیعة اءمیر المؤ منین على بن اءبى طالب وابنه علیهماالسلام .
قال : فلماذا خرقت الكتاب ؟
قال : لئلا تعلم ما فیه !
قال : ممن الكتاب والى من ؟
قال : من الحسین بن على علیهماالسلام الى جماعة من اءهل الكوفة لا اءعرف اءسماءهم .
فغضب ابن زیاد وقال : والله لا تفارقنى حتى تخبرنى باءسماء هؤ لاء القوم ، اءو تصعد المنبر فتلعن الحسین واءباه واءخاه ، والا قطعتك اربا اربا.
سلیمان بن صرد خزاعى ، مسیب بن نجبه ، رفاعة بن شداد و عده اى دیگر از گروه شیعه و محبان و آن فرمان را به وسیله قیس بن مصهر (= مسهر در نسخه بدل) صیداوى به كوفه ارسال فرمود؛ قیس به حوالى شهر كوفه رسید حصین بن نمیر - لعنة الله علیه - گماشته ابن زیاد - لعنة الله علیه - به او برخورد تا از حال او تفتیش نماید.
قیس پس از اطلاع از غرض حصین ، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود.
حصین لعین ، آن مؤ من پاك دین را گرفته در حضور ابن زیاد بد نهاد آورد؛ چون در حضور آن لعین بایستاد، آن شقى از او سؤ ال نمود: تو كیستى ؟
قیس در جواب فرمود: مردى از شیعیان و اخلاص كیشان مولاى متقیان امیر مؤ منان على بن ابى طالب (علیه السلام) و پیرو فرزند دلبند آن جناب ، ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) هستم .
آن لعین گفت : چرا نامه را پاره نمودى ؟
قیس فرمود: آن نامه از ناحیه مقدسه امامت صادر گردیده به سوى جماعتى از اهل كوفه كه نامهاى ایشان را نمى دانم .
ابن زیاد گفت : به خدا قسم ، از دست من رهایى نخواهى یافت مگر آنكه خبر دهى به نام جماعتى كه نامه براى ایشان ارسال شده و یا آنكه بر منبر بالا روى و حسین بن على و پدر و برادر او را ناسزا گویى و اگر چنین نكنى بدنت را پاره پاره نمایم .
فقال قیس : اءما القوم فلا اءخبرك باءسمائهم ، و اءما لعن الحسین واءبیه واءخیه فاءفعل .
فصعد المنبر، فحمد الله واءثنى علیه و صلى على النبى (صلى الله علیه و آله و سلم)، واءكثر من الترحم على على والحسن والحسین صلوات الله علیهم ، ثم لعن عبید الله بن زیاد واءباه ، ولعن عتاة بنى اءمیة عن آخرهم .
ثم قال : اءیها الناس ، اءنا رسول الحسین بن على علیهماالسلام الیكم ، و قد خلفته بموضع كذا وكذا، فاءجیبوه .
فاءخبر ابن زیاد بذلك ، فاءمر بالقائه من اءعلا القصر، فاءلقى من هناك ، فمات (رحمه الله).
فبلغ الحسین (علیه السلام) موته ، فاستعبر بالبكاء، ثم قال : ((اءللهم اجعل لنا و لشیعتنا منزلا كریما واجمع بیننا وبینهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شى ء قدیر)).
و روى اءن هذا الكتاب كتبه الحسین (علیه السلام) من الحاجز.
قیس فرمود: اما نام آن گروه را اظهار نخواهم كرد و از ناسزا گفتن بر امام حسین و پدر و برادر او، مضایقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟ سپس آن مؤ من ممتحن بر منبر بالا رفت شرایط حمد و ثناى الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناه (صلى الله علیه و آله و سلم) را به جاى آورد، پس از آن ، از خداى عزوجل طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان انور برگزیده داور، جناب امیرالمؤ منان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن ، عبیدالله و پدر آن لعین و عتاة و باغیان بنى امیه را به لعن بسیار یاد نمود و آنچه را كه شرط مطاعن ایشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: اى گروه مردم ! منم فرستاده و رسول امام انام حضرت حسین (علیه السلام) به سوى شما، آن حضرت را در فلان منزل گذاردم و به اینجا آمدم ، اینك فرمانش را اجابت و به خدمتش مسارعت نمایید.
------------------------------------------------------------
1- اشعار مترجم لهوف
هان ! خط فرمان حق اندر بلا مرگ هر كس را از این دار فنا
هست چون جاى قلادى مهوشان عاشقان را زینت افزاید از آن
عشق یعقوبى نیازم در شمر همچنانم از غم دیدار یار
هم بر آن عزم كه جان سازم رها جسم كه شود طمعه گرگ دغا
خواهد اعضایم كنند از هم جدا گرسنه گرگان كوفه و كربلا
تشنه بر خون خدایند این خسان هم گرسنه همچون گرگان و سگان
عار ناید شیر را از سلسله ما نداریم از رضاى حق گله
صابرانیم و رضا جویان حق كى زنم بر فعل حق من طعن و دق
در بساط قرب حق ما هم دمیم در نشاط ذوق وحتد تواءمیم
متحد جانهاى شیران خداست جان گرگان و سگان از هم جداست
هر كه را بر سر، هواى عشق ماست بامدان عزم آن دشت بلاست
من كه نشناسم كنون پا را از سر سر ز پا نشناسم اندر رهگذر
مصرعى دارم كز آن نتوان گذشت هست نامش كرلا پهن دشت
چشم پیغمبر به ما خود روشن است وعده گاه ما در آن انجمن است
2- سوره آل عمران (3)، آیه 154.
3- ((ذات عرق)) میقات اهل عراق است . از این جهت آن را ذات عرق گویند كه در آن زمین كوه كوچك واقع شده است و ((عرق)) كوه كوچك را گویند یا آنكه چون زمین شوره زار است . بالجمله اول تهامه است و آخر عقیق و منزلى از مكه . (مترجم)
4- كان على رؤ وسنا طیر استعمال این عبارت در عرب شایع است . كنایه از براى شدت سكوت و عدم حركت مى باشد مانند كسى كه پرنده اى بر سر او نشسته باشد و او بخواهد آن مرغ را شكار نماید كه اگر سر را حركت دهد هر آینه آن پرنده پرواز خواهد نمود. (مترجم)

دوشنبه 18/10/1391 - 13:44
اهل بیت
  • مسلك اول: در مسائلى كه قبل از ماجراى كربلا وقوع یافته است
همگى یك صدا گفتند: بخ بخ ؛ بسیار نیكو و به خدا سوگند كه تو را مانند استخوانها و فقرات پشت و كمر خود و سر آمد فخر و نیكنامى و در نقطه وسط شرافت و بزگوارى ، یافتیم . حق سابقه بزرگوارى مر توراست و تو را در سختى ها ذخیره خود مى دانیم . گفت : اینك شما را در اینجا جمع نموده ام از براى امرى كه مى خواهم در آن امر با شما هم مشورت كنم و هم از شما اعانت طلبم .
همگى یك صدا در جواب گفتند: به خدا قسم كه ما همه شرط نصیحت به جا آوریم و كوشش خود را در راءى و تدبیر دریغ نداریم ؛ بگو تا بشنویم . پس یزیدبن مسعود گفت : معاویه به جهنم واصل گردید و به خدا سوگند، مرده اى است خوار و بى مقدار كه جاى افسوس بر هلاكت او نیست و آگاه باشید كه با مردن او در خانه جور و ستم شكسته و خراب و اركان ظلم و ستمكارى متزلزل گردید و آن لعین ، بیعتى را تازه داشته و عقد امارت را به سبب آن بر بسته به گمان آنكه اساس آن را مستحكم ساخته ؛ دور است آنچه را كه اراده كرده ، كوششى سست نموده و یارانش در مشورت ، او را مخذول ساخته اند و به تحقیق كه فرزند حرام زاده خود یزید پلید شرابخوار و سرآمد فجور را به جاى خود نشانیده ، ادعا مى كند كه خلیفه مسلمانان است و خود را بر ایشان امیر مى داند بدون آنكه كسى از مسلمانان بر این
بغیر رضى منهم ، مع قصر حلم و قلة علم ، لا یعرف من الحق موطى قدمه ، فاءقسم بالله قسما مبرورا لجهاده على الدین اءفضل من جهاد المشركین .
و هذا الحسین بن على ابن بنت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم)، ذو الشرف الاءصیل والراءى الاءثیل ، له فضل لا یوصف و علم لا ینزف .
و هو اءولى بهذا الاءمر، لسابقته و سنه و قدمه و قرابته ، یعطف على الصغیر و یحنو على الكبیر، فاءكرم به راعى رعیة و امام قوم ، و جبت لله به الحجة و بلغت به الموعظة .
فلا تعشوا عن نور الحق و لا تسعكوا فى وهدة الباطل ، فقد كان صخر ابن قیس قد انخذل بكم یوم الجمل ، فاغسلوها بخروجكم الى ابن رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و نصرته .
و الله لا یقصر اءحد عن نصرته الا اءورثه الله الذل فى ولده والقلة فى عشیرته .
وها اءنا قد لبست للحرب لامتها وادرعت لها
امر راضى و خشنود باشد با آنكه سرشته حلم و بردبارى او كوتاه و علم او اندك است به قدرى كه پیش پاى خود را ببیند، معرفت به حق نداد. فاقسم بالله قسما... به خدا سوگند! جهاد كردن با یزید از براى ترویج دین ، افضل است در نزد خداى تعالى از جهاد نمودن با مشركان . و همانا حسین بن على (علیه السلام) فرزند دختر رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم)، صاحب شرافت اصیل و در راءى و تدبیر محكم و بى عدیل است . صاحب فضلى است كه به وصف در نمى آید و صاحب علمى كه منتها ندارد، او سزاورتر است به خلافت از هركسى ، هم از جهت سابقه او در هر فضیلتى و هم از حیث سن و هم از بابت تقدم و قرابت او از رسول (صلى الله علیه و آله و سلم)؛ عطوف است بر صغیر و مهربان است نسبت به كبیر؛ پس گرامى پادشاهى است بر رعیت و نیكو امامى است بر مردم و به واسطه او، حجت خدا بر خلق تمام و موعظه الهى به منتها و انجام است ؛ پس از دیدن نور حق كور نباشید و كوشش در ترویج باطل ننمائید و به تحقیق كه صخربن قیس شما را در روز جمل به ورطه خذلان مخالفت با على (علیه السلام) در انداخت تا اینكه با حضرتش در آویختید. پس اینك لوث این گناه را با شتافتن به یارى فرزند رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) از خود بشویید و ننگ این كار را از خویشتن بردارید. به خدا سوگند! هیچ كس كوتاهى نكند از یارى آن جناب جز آنكه خد مذلت رادر اولاد او به ارث گمارد و عشیره و كسان او را اندك نماید و من خود اكنون مهیا و در عزم جنگم و لباس جهاد بر تن راست نموده
بدرعها، من لم یقتل یمت و من یهرب لم یفت ، فاءحسنوا رحمكم الله رد الجواب .
فتكلمت بنو حنظلة ، فقالوا:
یا اءبا خالد نحن نبل كنانتك وفارس عشیرتك ، ان رمیت بنا اءصبت ، وان غزوت بنا فتحت ، لا تخوض والله غمرة الا خضناها، و لا تلقى والله شدة الا لقیناها، ننصرك باءسیافنا و نقیك باءبداننا، اذا شئت فافعل .
و تكلمت بنو سعد بن یزید، فقالوا:
یا اءبا خالد ان اءبغض الاءشیاء الینا خلافك والخروج عن راءیك ، و قد كان صخر بن قیس اءمرنا بترك القتال فحمدنا اءمرنا و بقى عزنا فینا، فاءمهلنا نراجع المشورة و یاءتیك راءینا.
و تكلمت بنو عامر بن تمیم فقالوا:
یا اءبا خالد نحن بنو اءبیك وحلفاؤ ك ، لا نرضى ان غضبت ولا نقطن ان ضعنت .
والاءمر الیك ، فادعنا نجبك و اءمرنا نطعك ،
و زره جنگ را در بردارم ، هركس كشته نشد عاقبت بمیرد و آنكه فرار كرد از مرگ جان به سلامت نخواهد برد. خدا شما را رحمت كناد، پاسخ مرا نیكو دهید و جواب پسندیده بگویید. پس طایفه بنى حنظله به تكلم آمدند و گفتند: اى ابا خالد، ماییم تیر تركش و سواران شجاع عشیره تو؛ اگر ما را به سوى نشانه افكنى به هدف خودخواهى رسید و اگر با دشمنان در آویزى و جنگ نمایى فتح و پیروزى از آن تو باشد. به خدا قسم كه در هیچ ورطه فرو نمى روى جز آنكه ما نیز با تو خواهیم رفت و با هیچ شدت و سختى رو برو نگردى مگر اینكه ما نیز با تو شریك باشیم و با آن مشكل و سختى روبرو گردیم . به خدا سوگند، با شمشیرهاى خود، تو را یارى و به بدنها، سپر تو باشیم و تو را محافظت نماییم . آنگاه بنى سعد به سخن در آمدند گفتند: اى ابا خالد، دشمن تر از هر چیز نزد ما، مخالفت با راءى تو است و خارج بودن از تدبیر تو؛ چه كنم كه قیس بن صخر ما را ماءمور داشته كه ترك قتال كنیم و تا كنون ما این امر را شایسته مى دانستیم و از این جهت عزت و شاءن در قبیله ما پایدار مانده ، پس ما را مهلتى باید تا به شرط مصلحت كوشیم و رجوع به مشورت نماییم و پس ‍ از مشورت ، عقیده و راءى ما در نزد تو ظهور خواهد یافت . پس از آن ، طائفه بنى عامر بن تمیم آغاز سخن كردند گفتند: اى ابا خالد، ما پسران قبیله پدر تو هستیم و هم سوگند باتو؛ از هر چه كه تو خشم گیرى ما را از آن خشنودى نیست بلكه ما نیز از آن خشمناكیم وچون به جایى كوچ نمایى ،
و الاءمر الیك اذا شئت .
فقال : والله یا بنى سعد لئن فعلتموها لا رفع الله السیف عنكم اءبدا، ولا زال سیفكم فیكم .
ثم كتب الى الحسین (علیه السلام):
بسم الله الرحمن الرحیم
اءما بعد:
فقد وصل الى كتابك ، و فهمت ما ندبتنى الیه و دعوتنى له من الاءخذ بحظى من طاعتك و الفوز بنصیبى من نصرتك .
و اءن الله لا یخلوا الاءرض من عامل علیها بخیر اءو دلیل على سبیل النجاة .
و اءنتم حجة الله على خلقه و ودیعته فى اءرضه ، تفرعتم من زیتونة اءحمدیة هو اءصلها و اءنتم فرعها.
فاءقدم سعدت باءسعد طائر.
فقد ذللت لك اءعناق بنى تمیم و تركتهم اءشد تتابعا لك من الابل الظمآء یوم خمسها لورود الماء.
و قد ذللت لك رقاب بنى سعد و غسلت لك درن
ما نیز وطن اختیار ننماییم و تو را همراهى كنیم . امروز فرمان تو راست ، بخوان تا اجابت كنیم و آنچه فرمایى ، اطاعت داریم . فرمان به دست تو است چنانچه بخواهى ما نیز مطیع توایم . آنگاه یزید بن مسعود، بار دیگر طائفه بنى سعد را مخاطب نموده گفت : به خدا سوگند! اگر شما ترك نصرت فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نمایید، خداى عزوجل تیغ انتقام را از فرق شما بر نخواهد داشت و شمشیر عداوت در میان شما الى الابد باقى خواهد بود. سپس یزید بن مسعود نامه اى به خدمت امام (علیه السلام) مرقوم داشت به این مضمون : ((...نوشته حضرت به من رسید و آنچه را كه بدان ترغیت و دعوت فرموده بودى فهمیده و رسیدم كه همانا بهره خویش را از اطاعت فرمانت ببایدم در یافت و به نصیب خویش از فیض نصرت و یارى بهره مند بایدم گردند و به درستى كه خداى عزوجل هرگز زمین را خالى نخواهد گذاشت از پیشوایى كه بر طریقه خیر و یا هدایت كننده به سوى راه نجات باشد و اینك شمایید حجت خدا بر خلق و بر روى زمین ودیعه حضرت حق ، شمایید نو نهال درخت زیتون احمدى كه آن حضرت اصل درخت و شما شاخه اویید؛ پس قدم رنجه فرما به بخت مسعود. همانا گروه گردنكشان بنى تمیم را براى طاعت تو خوار و چنان طریق بندگى ایشان را هموار نمودم كه اشتیاق ایشان به دنبال هم در آمدن در طاعت ، به مراتب بالاتر است از حرص شترانى كه سه روز، به تشنگى براى ورود بر آب روان ، به سر برده اند. رقاب بنى سعد را هم
صدورها بماء سحابة مزن حتى استهل برقها فلمع .
فلما قراء الحسین (علیه السلام) الكتاب قال :
((ما لك آمنك الله یوم الخوف واءعزك واءرواك یوم العطش ‍ الاءكبر)).
فلما تجهز المشار الیه للخروج الى الحسین (علیه السلام) بلغه قتله قبل اءن یسیر، فجزع من انقطاعه عنه .
و اءما المنذر بن الجارود:
فانه جاء بالكتاب والرسول الى عبید الله بن زیاد، لاءن المنذر خاف اءن یكون الكتاب دسیسا من عبید الله بن زیاد.
وكانت بحریة بنت المنذر زوجة لعبید الله بن زیاد.
فاءخذ عبید الله الرسول فصلبه .
ثم صعد المنبر فخطب و توعد اءهل البصرة على الخلاف واثارة الارجاف .
ثم بات تلك اللیلة . فلما اءصبح استناب علیهم اءخاه عثمان بن زیاد، واءسرع هو الى قصر الكوفة .
به بند فرمانت در آورده ام و كینه هاى دیرینه سینه هایشان را فرو شسته ام به نصیحتى كه مانند باران كه از ابر سفید فرو ریزد، آن زمانى كه پاره هاى ابر از براى ریختن باران به صدا در آیند آنگاه درخشنده شوند. چون جناب ابى عبد الله (علیه السلام) نامه آن مؤ من مخلص را قرائت نمود و بر مضمونش اطلاع یافت از روى شادى و انبساط فرمود:
تو را چه شد خدایت ایمن كناد در روز خوف و تو را عزیز دارد و پناه دهاد در روز قیامت از تشنگى . یزیدبن مسعود در تهیه خروج (از شهر بصره) بود و عزم رسیدن به خدمت آن امام مظلوم نموده كه خبر وحشت اثر شهادت آن جناب به او رسید كه قبل از آنكه از بصره بیرون آید. پس ‍ آغاز جزع و زارى و ناله و سوگوارى در داد كه از فیض شهادت محروم بماند. اما منذر بن جارود، پس نامه آن جناب را با ((رسول آن حضرت)) به نزد عبید الله بن زیاد پلید آورد؛ زیرا كه ترسیده بود از آنكه مبادا كه این نامه حیله و دسیسه باشد كه عبید الله لعین فرستاده تا آنكه عقیده او را در باره امام (علیه السلام) بداند و ((بحریه)) دختر منذر، همسر عبید الله زیاد بود. پس ابن زیاد بد بنیاد، رسول آن حضرت را گرفته و بر دارش بیاویخت و خود بر منبر بالا رفت و خطبه خواند و اهل بصره را از ارتكاب مخالفت با او و یزید بیم داد و از هیجان فتنه و آشوب بترسانید و خود آن شب را در بصره اقامت نمود و چون صبح شد برادر خویش عثمان بن زیاد بدبنیاد را به نیابت برگزید و خود به سرعت تمام متوجه قصر دارالاماره كوفه گردید.
فلما قاربها نزل حتى اءمسى ، ثم دخلها لیلا، فظن اءهلها اءنه الحسین (علیه السلام)، فتباشر وا بقدومه ودنوا منه .
فلما عرفوا اءنه ابن زیاد تفرقوا عنه .
فدخل قصر الامارة وبات لیلته الى الغداة .
ثم خرج وصعد المنبر وخطبهم وتوعدهم على معصیة السلطان ووعدهم مع الطاعة بالاحسان .
فلما سمع مسلم بن عقیل بذلك خاف على نفسه من الاشتهار، فخرج من دار المختار و قصد دار هانى بن عروة ، فآواه وكثر اختلاف الشیعة الیه ، و كان عبید الله بن زیاد قد وضع المراصد علیه .
فلما علم اءنه فى دار هانى دعا محمد بن الاءشعث و اءسماء بن خارجة وعمروبن الحجاج و قال : ما یمنع هانى بن عروة من اتیاننا؟
فقالوا: ما ندرى ، و قد قیل : انه یشتكى .
فقال : قد بلغنى ذلك وبلغنى اءنه قد برء و اءنه یجلس على باب داره ، ولو اءعلم اءنه شاك لعدته ، فالقوه
چون آن ملعون به نزدیك شهر كوفه رسید از مركب فرود آمد و درنگ نمود تا شب در آید، پس شبانه داخل كوفه گردید. اهل كوفه را چنان گمان رسید كه حضرت امام حسین (علیه السلام) است ؛ پس خود را به قدمهاى او مى انداختند و به نزد او مى آمدند و چون شناختند كه ابن زیاد بدبنیاد است از اطراف او متفرق شدند. پس آن لعین پلید خود را به قلمرو دارالاماره رسانیده داخل قصر شد و آن شب را تا صباح به سر برد؛ چون صبح شد بیرون شتافت و در مسجد، بالاى منبر رفت و خطبه خواند و مردم را از مخالفت سلطان یعنى یزید ترسانید و وعده احسان و جوائز به مطیعان او داد. و چون جناب مسلم بن عقیل از رسیدن ابن زیاد لعین با خبر گردید از بیم آنكه مبادا كه آن پلید از بودن او در كوفه آگاه شود، از خانه مختار بیرون آمد و قصد خانه هانى بن عروه علیه الرحمة نمود. پس هانى او را در خانه خود پناه داد. پس از آن ، گروه شیعه به نزد آن جناب به كثرت مراودت مى كردند و به خدمتش مشرف مى شدند و از آن طرف ، عبیدالله بن زیاد جاسوسان در شهر كوفه گماشت كه جناب مسلم را به دست آورند و چون بدانست كه در خانه هانى بن عروه است ، محمدبن اشعث لعین و اسماء بن خارجه و عمروبن حجاج پلید را طلبید و گفت : چه شد كه هانى بن عروه به نزد ما مى آید؟ گفتند: ما نمى دانیم چنین گفته اند كه هانى را مرضى عارض گردیده و از مرض شكایت دارد. ابن زیاد گفت : شنیده ام كه از مرض بهبود یافته و او بر در خانه
و مروه اءن لا یدع ما یجب علیه من حقنا، فانى لا اءحب اءن یفسد عندى مثله ؛ لاءنه من اءشراف العرب .
فاءتوه حتى وقفوا علیه عشیة على بابه ، فقالوا: ما یمنعك من لقاء الاءمیر، فانه قد ذكرك و قال : لو اءعلم اءنه شاك لعدته .
فقال لهم : الشكوى تمنعنى .
فقالوا له : انه قد بلغه اءنك تجلس على باب دارك كل عشیة ، وقد استبطاك ، والابطاء والجفاء لا یحتمله السلطان من مثلك ، لاءنك سید فى قومك ، ونحن نقسم علیك الا ما ركبت معنا الیه .
فدعا بثیابه فلبسها ثم دعا ببغلته فركبها، حتى اذا دنا من القصر كاءن نفسه قد اءحست ببعض الذى كان ، فقال لحسان بن اءسماء بن خارجة :
یابن اءخى انى والله من هذا الرجل الاءمیر لخائف ، فما ترى ؟
فقال : والله یا عم ما اءتخوف علیك شیئا، فلا تجعل على نفسك سبیلا.
خویش مى نشیند و اگر دانستمى كه او را عارضه اى است همانا به عیادتش مى شتافتم ؛ پس شما به نزدش رفته او را ملاقات نمایید و به فرمائیدش اداى حقوق واجبه ما را بر ذمتش فرو نگذارد؛ زیرا كه ما را محبوب نیست كه امر چنین شخصى از اشراف و سروران عرب در نزدم فاسد و ناچیز آید. فرستادگان آن لعین به نزد هانى آمدند و شبانگاهى بر درب خانه اش بایستادند و پیغام ابن زیاد لعین را به او رساندند، گفتندش ‍ تو را چه رسیده كه به دیدن امیر نشتافتى و او را ملاقات نفرمودى ؛ زیرا او به یاد تو افتاده چنین گفته كه اگر دانستمى كه او را عارضه است من خود به عیادتش مى شتافتم .
هانى ، فرستادگان را پاسخ چنین داد: مرا بیمارى ، از خدمت امیر بازداشته . گفتند: به ابن زیاد خبر داده اند كه شبانگاهان به درب خانه خویش مى نشینى و درنگ تو را از ملاقاتش ناخوش آمده و ناگرویدن و جفا كردن را، سلاطین از مانند تو تحمل نكنند؛ زیرا تویى سرور قوم خود و بزرگ طایفه خویش و تو را سوگند كه به ملازمت ما بر مركب بنشین و به نزد عبیدالله لعین آى . پس هانى ناچار لباس خود را طلبید و پوشید آنگاه اشتر خویش را خواسته و سوار گردید و روانه راه شد. چون به نزدیك قصر دارالاماره رسید همانا در خاطرش گذشت و نفسش احساس نمود پاره اى از علائم را كه یافته بود. لذا حسان بن اسماء بن خارجه را گفت : اى برادرزاده ، به خدا سوگند كه من از این مرد بیمناك و خائفم ، راءى تو در این باب چیست ؟
ولم یكن حسان یعلم فى اءى شى ء بعث الیه عبید الله بن زیاد.
فجاء هانى والقوم معه حتى دخلوا جمیعا على عبید الله ، فلما راءى هانیا قال : اءتتك بخائن رجلاه .
ثم التفت الى شریح القاضى وكان جالسا عنده و اءشار الى هانى و اءنشد بیت عمرو بن معدى كرب الزبیدى :
اءرید حیاته ویرید قتلى عذیرك من خلیلك من مراد
فقال له هانى : وما ذاك اءیها الاءمیر؟
فقال له : ایه یا هانى ، ما هذه الاءمور التى تربص فى دارك لاءمیر المؤ منین وعامة المسلمین ؟ جئت بمسلم بن عقیل فاءدخلته دارك و جمعت له السلاح والرجال فى الدور حولك وظننت اءن ذلك یخفى على .
فقال : ما فعلت .
فقال : ابن زیاد - لعنه الله -: بلى قد فعلت .
فقال : ما فعلت اءصلح الله الاءمیر.
حسان گفت : اى عمو، به خدا قسم كه در تو هیچ خوف و خطر نمى بینم و تو چرا بر خویشتن راه عذر قرار مى دهى . و حسان را علم و اطلاعى نبود كه به چه جهت عبیدالله به طلب هانى فرستاده .
هانى با جمیع همراهان و فرستادگان ، بر ابن زیاد داخل شدند. چون چشم ابن زیاد به هانى بن عروه علیه الرحمة افتاد به طریق مثل گفت :
((خیانتكار را، پاهایش به نزد تو آورد)). پس ابن زیاد ملعون متوجه به شریح كه در پهلوى او نشسته شد و اشاره به سوى هانى نمود و شعر معروف عمروبن معدى كرب زبیدى را خواند:
ارید حیاته ویرید قتلى ...؛ یعنى من خواهان زندگانى اویم و او خواهان كشتن من است ، عذر خواهى كه دوست تو باشد، از طائفه ((مراد)) بیاور تا عذر خواهى نماید.
هانى گفت : اءیها الاءمیر! مطلب چیست ؟
آن ملعون گفت : بس كن اى هانى ! این كارها چیست كه در خانه خود علیه امیرالمؤ منین (؟!) یزید و از براى قاطبه مسلمانان فراهم آورده اى ؟
مسلم بن عقیل را در خانه خود منزل داده اى و اسلحه جنگ و مردان كارزار در خانه هاى همسایگانت از براى او فراهم آورده اى . چنین پنداشته اى كه این امر بر من پوشیده خواهد بود؟
هانى علیه الرحمة فرمود: من چنین نكرده ام .
فقال ابن زیاد: على بمعقل مولاى - وكان معقل عینه على اءخبارهم ، و قد عرف كثیرا من اءسرارهم - فجاء معقل حتى وقف بین یدیه .
فلما رآه هانى عرف اءنه كان عینا علیه ، فقال : اءصلح الله الاءمیر والله ما بعثت الى مسلم ولا دعوته ، ولكن جاءنى مستجیرا، فاستحییت من رده ، ودخلنى من ذلك ذمام فآویته ، فاءما اذ قد علمت فخل سبیلى حتى اءرجع الیه وآمره بالخروج من دارى الى حیث شاء من الاءرض ، لاءخرج بذلك من ذمامه وجواره .
فقال له ابن زیاد: والله لا تفارقنى اءبدا حتى تاءتینى به .
فقال : والله لا آتیك به اءبدا، آتیك بضیفى حتى تقتله !
فقال : والله لتاءتینى به .
قال : والله لا آتیك به .
فلما كثر الكلام بینهما، قام مسلم بن عمرو
عبیدالله - علیه اللعنة - گفت : بلى ، به خانه خود آورده اى .
هانى باز فرمود: من نكرده ام ؛ خدا امر امیر را به اصلاح آورد.
ابن زیاد، ((معقل)) غلام خود را طلبید و همین ((معقل)) پلید، جاسوس ابن زیاد بود و بر اخبار شیعیان و به بسیارى از اسرار ایشان پى برده بود.
معقل پلید آمد و در حضور ابن زیاد بایستاد. چون هانى او را بدید دانست كه آن ملعون جاسوس ابن زیاد بوده ؛ پس هانى به ابن زیاد، فرمود: اءصلح الله الاءمیر! من به طلب مسلم بن عقیل نفرستادم و او را دعوت نكرده ام ولى او خود به خانه من آمد و به من پناه آورد، پس ‍ من حیا نمودم از آنكه رد نمایم و او را برگردانم و از این جهت كه در خانه من است بر ذمه من حقى حاصل نموده ؛ پس او را ضیافت نمودم و چون واقعه چنین معلوم شده مرا مرخص كن تا به نزد او روم و امر كنم كه او از خانه من بیرون رود، به هر جاى از زمین كه خود بخواهد و به این واسطه ذمه من از حق نگاهدارى او خارج گردد.
ابن زیاد لعین گفت : به خدا سوگند كه هرگز از من جدا نشوى تا آنكه او را به نزد من آورى . هانى فرمود: به خدا سوگند كه چنین امرى نخواهد شد و او را به نزد تو نخواهم آورد؛ آیا میهمان خود را به نزد تو آورم كه تو او را به قتل رسانى . ابن زیاد گفت : به خدا قسم كه البته او را باید به نزد من آورى . هانى فرمود: نه بخدا قسم كه او را به نزد تو نیاورم . چون سخن در میان ابن زیاد و هانى بن عروه بسیار شد، مسلم
الباهلى فقال : اءصلح الله الاءمیر خلنى وایاه حتى اءكلمه ، فقام فخلى به ناحیة - و هما بحیث یراهما ابن زیاد و یسمع كلامهما - اذا ارتفع اءصواتهما.
فقال له مسلم : یا هانى اءنشدك الله اءن لا تقتل نفسك و لا تدخل البلاء على عشیرتك ، فوالله انى لاءنفس بك عن القتل ، ان هذا الرجل ابن عم القوم و لیسوا بقاتلیه و لا ضاریه ، فادفعه الیه ، فانه لیس علیك بذلك مخزاة و لا منقصة ، و انما تدفعه الى السلطان .
فقال هانى : والله ان على فى ذلك الخزى و العار، اءنا اءدفع جارى وضیفى و رسول ابن رسول الله الى عدوه و اءنا صحیح الساعدین وكثیر الاءعوان ! والله لو لم اءكن الا رجلا واحدا لیس لى ناصر لم اءدفعه حتى اءموت دونه .
فاءخذ یناشده ، و هو یقول : والله لا اءدفعه .
فسمع ابن زیاد ذلك ، فقال : اءدنوه منى ، فاءدنى منه ، فقال : والله لتاءتینى به اءو لاءضربن عنقك .
بن عمرو باهلى برخاست گفت : اءصلح الله الاءمیر! او را به من واگذار تا با او سخن بگویم .
ابن زیاد امر نمود كه ایشان را در گوشه اى نشانیدند به قسمى كه خود، ایشان را مى دید و سخن ایشان را مى شنید كه ناگاه آوازه سخن در میان هانى و مسلم بن عمرو بلند گردید. مسلم بن عمرو مى گفت : اى هانى ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه خود را به كشتن نده و بلا در عشیره خویش ‍ نینداز، به خدا من كشتن را از تو برمى دارم . مسلم بن عقیل عموزاده این قوم است ، با بنى امیه ، خویش است و ایشان كشنده او نیستند و ضرر به او نخواهند رسانید. مسلم بن عقیل را به ابن زیاد بسپار و از این جهت ، خوارى و منقصتى تو را نخواهد بود؛ زیرا كه او را به سلطان مى سپارى .
هانى در جواب گفت : به خدا سوگند كه این كار جزخوارى و منقصت و عار بر من نباشد كه پناهنده و میهمان خود و فرستاده فرزند رسول خدا را به دست چنین ظالمى بدهم و حال آنكه بازوى من صحیح و سالم و خویشاوندان من بسیار باشند؛ به خدا كه اگر خود به تنهایى باشم و هیچ یاورى نداشته باشم مسلم بن عقیل را به دست او نخواهم داد.
چون ابن زیاد این كلمات را شنید گفت : او را نزدیك من آرید. هانى را به نزد آن ملعون بردند. ابن زیاد گفت : والله ! یا آن است كه مسلم را به من مى سپارى یا آنكه گردن تو را مى زنم .
فقال هانى : اذن و الله تكثر البارقة حول دارك .
فقال ابن زیاد: والهفاه علیك ، اءبالبارقة تخوفنى - وهانى یظن اءن عشیرته یسمعونه - ثم قال : اءدنوه منى ، فاءدنى منه ، فاستعرض وجهه بالقضیب ، فلم یزل یضرب اءنفه و جبینه وخده حتى كسر اءنفه وسیل الدماء على ثیابه و نثر لحم خده و جبینه على لحیته وانكسر القضیب .
فضرب هانى یده الى قائم سیف شرطى ، فجاذبه ذلك الرجل .
فصاح ابن زیاد: خذوه ، فجروه حتى اءلقوه فى بیت من بیوت القصر و اءغلقوا علیه بابه ، وقال : اجعلوا علیه حرسا، ففعل ذلك به .
فقام اءسماء بن خارجة الى عبید الله بن زیاد - و قیل : ان القائم حسان بن اءسماء - فقال :
اءرسل غدر سائر القوم ، اءیها الاءمیر اءمرتنا اءن نجیئك بالرجل ، حتى اذا جئناك به هشمت وجهه و سیلت دماءه على لحیته و زعمت اءنك تقتله .
هانى گفت : به خدا اگر چنین كنى شمشیرها بر دور خانه تو بسیار شود، یعنى اصحاب و عشیره من ، تو و اصحابت را به قتل خواهند رسانید. ابن زیاد فریاد برآورد كه والهفاه ! مرا از شمشیر مى ترسانى ؟
هانى را چنان گمان بود كه خویشان او سخن او را خواهند شنید و او را یارى خواهند نمود. ابن زیاد ملعون گفت : او را نزد من آرید. پس ‍ ((هانى)) را نزدیك آن شقى آوردند. آن لعین با چوبى كه در دست نحس خود داشت صورت آن بزرگوار را خراشید و مكرر چوب خود را بر بینى و پیشانى نازنین و برگونه صورت او مى زد. بینى ((هانى)) را بشكست و خون بر لباس او جارى شد و گوشتهاى صورت و پیشانى آن مؤ من مظلوم بر محاسنش ریخت تا آنكه چوب شكسته گردید. پس هانى دست برده قائمه شمشیر شرطى را كه حاضر بود بگرفت تا كار ابن زیاد را بسازد. آن شرطى شمشیر خود را از دست او ربود. ابن زیاد بدبنیاد فریاد برآورد كه او را بگیرید. پس او را كشان كشان آوردند تا در اطاقى او را حبس نموده و در را به روى او بستند. ابن زیاد امر نمود كه پاسبان بر او بگمارند، چنین كردند. اسماء بن خارجه برخاست و بعضى گفتند كه حسان بن اسماء از جاى برخاست گفت : عبیدالله فرستاد براى آوردن هانى و دام حیله و مكر نسبت به همه قوم بر نهاد؛ ایها الاءمیر! ما را امر مى كنى كه این مرد را به نزد تو بیاوریم ، چون آوردیم استخوان صورت او را مى شكنى و خون بر ریش او جارى مى نمایى و اعتقاد كشتن او را دارى .
فغضب ابن زیاد من كلامه و قال : واءنت هاهنا!
واءمر به فضرب حتى ترك وقید و حبس فى ناحیة من القصر.
فقال : انا لله وانا الیه راجعون ، الى نفسى اءنعاك یا هانى .
قال الراوى : وبلغ عمرو بن الحجاج اءن هانیا قد قتل - وكانت رویحة ابنة عمرو هذا تحت هانى بن عروة - فاءقبل عمرو فى مذحج كافة حتى اءحاط بالقصر و نادى : اءنا عمرو بن الحجاج و هذه فرسان مذحج و وجوهها لم تخلع طاعة ولم تفارق جماعة ، وقد بلغنا اءن صاحبنا هانیا قد قتل .
فعلم عبید الله باجتماعهم وكلامهم ، فاءمر شریحا القاضى اءن یدخل على هانى فیشاهده ویخبر قومه بسلامته من القتل ، ففعل ذلك و اءخبرهم ، فرضوا بقوله و انصرفوا.
قال : وبلغ الخبر الى مسلم بن عقیل ، فخرج بمن بایعه الى حرب عبید الله ، فتحصن منه بقصر
ابن زیاد (از شنیدن این سخنان) در خشم شد و گفت : اینك تو در اینجایى ؟ پس امر نمود چنان او رابزدند تا ترك سخن گفتن كرد و مقید ساخته در گوشه اى از قصر دارالاماره به حبسش انداختند. حسان بن اسماء گفت : ((انا لله ...))؛ اى هانى ! خبر مرگ خود را به تو مى دهم !
راوى گوید: خبر قتل هانى بن عروه به عمرو بن حجاج كه ((رویحه)) - دختر عمرو - همسر هانى بود، رسید؛ پس عمرو با جمیح طایفه مذحج قصر دارالاماره را احاطه نمودند و عمرو فریاد بر آورد كه اینك سواران مذحج و بزرگان قبیله حاضرند، نه ما قید اطاعت امیر را از خود دور ونه از شیوه اسلام و جماعت مسلمانان مفارقه حاصل نموده ایم . اینك بزرگ و رئیس ما ((هانى بن عروه)) را مقتول ساخته اید.
ابن زیاد از جمعیت حاضر و سخنان قوم باخبر گردید. به شریح قاضى امر نمود كه به نزد هانى آید و حال حیات او را مشاهده نماید تا آنكه خبر سلامتى او را به مردم برساند و بگوید كه او را مقتول نساخته اند.
شریح به نزد هانى آمد و اطلاع از حال هانى یافت و قوم را از زنده بودن او آگاه ساخت . ایشان نیز به همین قدر راضى شدند و برگشتند.
راوى گوید: چون خبر گرفتار شدن هانى به سمع جناب مسلم بن عقیل رسید خود با گروهى كه در بیعت او بودند از براى محاربه ابن زیاد لعین بیرون آمدند.
الامارة ، واقتتل اءصحابه و اءصحاب مسلم .
وجعل اءصحاب عبید الله الذین معه فى القصر یتشرفون منه و یحذرون اءصحاب مسلم و یتوعدونهم بجنود الشام ، فلم یزالوا كذلك حتى جاء اللیل .
فجعل اءصحاب مسلم یتفرقون عنه ، ویقول بعضهم لبعض :
ما نصنع بتعجیل الفتنة ، وینبغى اءن نقعد فى منازلنا وندع هؤ لاء القوم حتى یصلح الله ذات بینهم .
فلم یبق معه سوى عشرة اءنفس .
فدخل مسلم المسجد لیصلى المغرب ، فتفرق العشرة عنه .
فلما راءى ذلك خرج و حیدا فى دروب الكوفة ، حتى وقف على باب امراءة یقال لها طوعة ، فطلب منها ماء فسقته .
ثم استجارها فاءجارته .
فعلم به ولدها، فوشى الخبر الى عبید الله بن زیاد.
عبیدالله از خوف ازدحام در قصر متحصن گردید. اصحاب آن پلید با اصحاب جناب مسلم به هم در آویختند و مشغول جنگ شدند و گروهى كه با ابن زیاد در دارالاماره بود از بالاى قصر كه مشرف به اهل كوفه بود، اصحاب مسلم را بیم مى دادند و ایشان را به آمدن سپاه شام تهدید مى كردند و به همین منوال بودند تا شب در آمد. كسانى كه با حضرت مسلم بودند رفته رفته متفرق گردیدند.
بعضى از ایشان به یكدیگر مى گفتند كه ما را چه كار كه سرعت و تعجیل در فتنه انگیزى كنیم ، سزاوار آنكه در منزل خویش بنشینیم و بگذاریم تا خداى عزوجل امر این گروه را به اصلاح آورد؛ بالاخره بجز ده نفر، كسى بت جناب مسلم بن عقیل باقى نماند!! چون به مسجد داخل شد، آن ده نفر نیز او را ترك نمودند و حضرت مسلم بى كس و تنها ماند.
چون جناب مسلم كیفیت این حال را مشاهده نمود، تنها از مسجد بیرون آمد و در كوچه هاى شهر كوفه مى گردید تا بر در خانه زنى رسید. نام آن زن ((طوعه)) بود و در آنجا توقف نمود و از او جرعه اى آب طلبید. آن زن آب آورده او را آشاماند.
جناب مسلم بن عقیل از او درخواست نمود كه در خانه خود او را جاى دهد. آن زن قبول نموده و به خانه خود، او را پناه داد. پس از آن ، پسر آن زن به حال حضرت مسلم آگاه شد و از جهت او خبر به سمع ابن زیاد رسید.
فاءحضر محمد بن الاءشعث وضم الیه جماعة واءنفذه لاحضار مسلم .
فلما بلغوا دار المراءة وسمع مسلم وقع حوافر الخیل ، لبس درعه وركب فرسه وجعل یحارب اءصحاب عبید الله لعنه الله -.
حتى قتل مسلم منهم جماعة فنادى الیه محمد بن اءشعث : یا مسلم لك الاءمان .
فقال له مسلم : واءى اءمان للغدرة الفجرة .
ثم اءقبل یقاتلهم ویرتجز باءبیات حمران بن مالك الخثعمى یوم القرن حیث یقول :
اءقسمت لا اءقتل الا حرا وان راءیت الموت شیئا نكرا
اءكره اءن اءخدع اءو اءغرا اءو اءخلط البارد سخنا مرا
كل امرى یوما یلاقى شرا اءضربكم ولا اءخاف ضرا
فنادوا انه لا تكذب ولا تغر، فلم یلتفت الى
آن ملعون ، محمدبن اشعث را طلب كرده و گروهى را با او روانه نمود تا حضرت مسلم (علیه السلام) را حاضر سازند. چون فرستادگان به در خانه ((طوعه)) رسیدند. آواز سم مركبها به گوش آن جناب رسیده ، زره خود را برتن بیاراست و سوار بر اسب گردیده با اصحاب ابن زیاد لعنهم الله در آویخت و مشغول جنگ شد تا گروهى از ایشان را به دارالبوار فرستاد.
پس محمد بن اشعث بى دین فریاد به او زد كه اى مسلم ! تو در امانى . مسلم فرمود: اماننامه فاجران غدار، ارزشى ندارد. مسلم باز با آنان در آویخت و به جنگ و حرب اشقیا مشغول گردید و اشعار حمران بن مالك خثعمى را كه در روز ((قرن)) انشاء نموده بود به طور رجز مى خواند:
اءقسمت لا اءقتل الا حرا؛ یعنى : سوگند خورده ام كه جز به طریق مردانگى كشته نگردم ، اگر چه شربت ناگوار مرگ را به تلخى بنوشم خوش ندارم كه به خدعه و مكر گرفتار آدمهاى پست و دون ، گردم و فریفته و مغرور آنان شوم . یا آنكه شربت خنك جوانمردى و شجاعت را به آب گرم ناگوار عجز و سستى مخلوط نمایم و دست از جنگ بكشم . هر مردى ناچار در روزگارى ، دچار شر و سختى خواهد شد، ولى من با شمشیر تیز شما را مى زنم و از هیچ ضرر بیم ندارم . پس آن اشقیا آواز برآوردند كه محمد بن اشعث به تو دروغ نمى گوید و تو را فریب نمى دهد.
ذلك ، وتكاثروا علیه بعد اءن اءثخن بالجراح ، فطعنه رجل من خلفه ، فخر الى الاءرض ، فاءخذ اءسیرا.
فلما اءدخل على عبید الله بن زیاد لم یسلم علیه .
فقال له الحرسى : سلم على الاءمیر.
فقال له : اسكت یا ویحك والله ما هو لى باءمیر.
فقال ابن زیاد: لا علیك سلمت اءم لم تسلم ، فانك مقتول .
فقال له مسلم : ان قتلتنى فلقد قتل من هو شر منك من هو خیر منى ، وبعد فانك لا تدع سوء القتلة و قبح المثلة و خبث السریرة ولؤ م الغلبة ، لا اءحد اءولى بها منك .
فقال له ابن زیاد: یا عاق یا شاق ، خرجت على امامك و شققت عصى المسلمین ، واءلقحت الفتنة بینهم .
فقال له مسلم : كذبت یابن زیاد، انما شق عصى
مسلم بن عقیل اصلا التفاتى به جانب آنان نفرمود و چون زخم بسیار و جراحت بى شمار بر بدن نازنینش رسید و به این واسطه سست و ضعیف گردید. گروه شقاوت آئین ، بر سر او هجوم آوردند و او را احاطه نمودند. نگاه ملعونى از عقب سر آن جناب در آمد و نیزه بر پشت آن حضرت زد كه از صدمه آن نیزه ، بر زمین افتاد. پس آن جماعت بى سعادت آن شیر بیشه شجاعت را اسیر و دستگیر نمودند و به نزد ابن زیاد بدبنیاد بردند. چون آن جناب را داخل مجلس ابن زیاد بدبنیاد نمودند سلام بر آن كافر بى دین ننمود.
یكى از پاسبانان آن لعین گفت : بر امیر سلام كن ! آن جناب فرمود: بس كن ! واى بر تو باد، به خدا سوگند كه او امیر من نیست .
عبیدالله پلید به سخن در آمده گفت : باكى بر تو نیست ؛ سلام بكنى یا نكنى ، كشته خواهى شد. جناب مسلم بن عقیل فرمود: اگر تو مرا به قتل رسانى همانا كه كار مهمى نكرده اى ، چرا كه به تحقیق بدتر از تو بهتر از مرا مقتول ساخته اند و از این گذشته تو هرگز فروگذار نخواهى كرد به دیگرى كشتن بدو قبح مثله و پلیدى سرشت و غالب شدن را به طرف نانجیبى و بدین صفات مذمومه كسى از تو سزاوارتر نیست . پس آن نانجیب زبان بریده ، زبان به ناسزا برگشود كه اى ناسپاس ، اى مخالف ؛ بر امام زمان خود خروج كردى و عصاى مسلمانان را شكستى و فتنه را برانگیختى .
جناب مسلم (علیه السلام) در جواب فرمود: اى ابن زیاد! سخن به دروغ
المسلمین معاویة لعنه الله - وابنه یزید لعنه الله -، و اءما الفتنة فانما اءلقحها اءنت و اءبوك زیاد بن عبید عبد بنى علاج من ثقیف ، و اءنا اءرجو اءن یرزقنى الله الشهادة على یدى شر البریة .
فقال ابن زیاد: منتك نفسك اءمرا، حال الله دونه و لم یرك له اءهلا وجعله لاءهله .
فقال مسلم : و من اءهله یابن مرجانة ؟
فقال : اءهله یزید بن معاویة !
فقال مسلم : اءلحمد لله ، رضینا بالله حكما بیننا و بینكم .
فقال ابن زیاد: اءتظن اءن لك من الاءمر شیئا.
فقال مسلم : والله ما هو الظن ، و لكنه الیقین .
فقال ابن زیاد: اءخبرنى یا مسلم بما اءتیت هذا البلد و اءمرهم ملتئم فشتت اءمرهم بینهم و فرقت كلمتهم ؟
فقال له مسلم : ما لهذا اءتیت ، ولكنكم اءظهرتم المنكر ودفنتم المعروف و تاءمرتم على الناس بغیر
گفتى ، بجز این نیست كه عصاى اجتماع مسلمین را معاویه پلید و فرزند عنید او یزید بشكستند و آنكه فتنه را در اسلام برانگیخت تو بودى و پدرت كه از نطفه غلامى بود از بنى علاج از طایفه ثقیف و نام آن غلام ((عبید)) بود. و مرا امید چنان است كه خداى عزوجل شهادتم را بر دست بدترین مخلوقش روزى دهد. ابن زیاد گفت : تو را نفست در آرزویى افكند كه خدا آن را از براى تو نخواست و در میانه تو و امیدت ، حایل گردید و آن مقام را به اهلش رسانید.
جناب مسلم (علیه السلام) فرمود: اى پسر مرجانه ! مگر سزاوار خلافت و اهل آن كیست ؟ ابن زیاد گفت : یزید!؟
جناب مسلم از راه طعنه فرمود: الحمدلله . ما راضى و خشنودیم كه خدا بین ما و شما حكم فرماید.
عبیدالله گفت : چنین گمان دارى كه تو را در این امر چیزى است ؟
آن جناب فرمود: شك نیست بلكه یقین است كه ما بر حق هستیم . ابن زیاد گفت : اى مسلم ! مرا خبر ده كه تو به چه كار به این شهر آمده اى ؟ امور مردم منظم بود و تو آمدى تفرقه در میان ایشان افكندى و اختلاف كلمه بین آنان ایجاد نمودى .
جناب مسلم (علیه السلام) فرمود: من براى ایجاد تفرقه و فساد نیامده ام بلكه از براى آن آمدم كه شما ((منكر)) را ظاهر ساختید و ((معروف )) را به مانند شخص مرده دفن نمودید و بر مردم امیر شدید بدون آنكه ایشان راضى باشند.
رضى منهم و حملتموهم على غیر ما اءمركم الله به ، وعملتم فیهم باءعمال كسرى و قیصر، فاءتیناهم لناءمر فیهم بالمعروف و ننهى عن المنكر و ندعوهم الى حكم الكتاب والسنة ، وكنا اءهل ذلك كما اءمر رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم).
فجعل ابن زیاد لعنه الله - یشتمه و یشتم علیا والحسن والحسین علیهم السلام !
فقال له مسلم : اءنت و اءبوك اءحق بالشتم ، فاقض ما اءنت قاض یا عدو الله .
فاءمر ابن زیاد بكیر بن حمران اءن یصعد به الى اءعلا القصر فیقتله ، فصعد به - و هو یسبح الله تعالى و یستغفره ویصلى على نبیه (صلى الله علیه و آله و سلم) - فضرب عنقه ، ونزل و هو مذعور.
فقال له ابن زیاد: ما شاءنك ؟
فقال : اءیها الاءمیر راءیت ساعة قتلته رجلا اءسود سیئى الوجه حذائى عاضا على اصبعه - اءو قال شفتیه - ففزعت فزعا لم اءفزعه قط.
شما خلق را واداشتید به آنچه خداى عزوجل امر به آنها نفرموده و كار اسلام را در میان مردم به مانند پادشاهان فارس و روم جارى ساختید.
ما آمدیم از براى آنكه معروف را به مردم امر و منكر را از آنها نهى كنیم و ایشان را دعوت به احكام قرآن و سنت رسول حضرت سبحان نمودیم و ما شایسته این منصب امر و نهى بودیم و براى همین نیز قیام كردیم . ابن زیاد نانجیب به ناسزا جناب امیرمؤ منان (علیه السلام) و دو سید جوانان جناب حسن و حسین علیهماالسلام و جناب مسلم بن عقیل رضوان الله علیه را نام مى برد و اهانت مى نمود. مسلم فرمود: تو و پدرت سزاوارترید به ناسزا و دشنام ؛ اینك هر چه مى خواهى انجام ده اى دشمن خدا! پس ‍ آن شقى ، بكیر بن حمران را امر نمود كه آن سید مظلوم را بر بالاى قصر دارالاماره برده او را شهید سازد. بكیر حرام زاده چون آن جناب را بر بام قصر مى برد آن سید بزرگوار در آن حال مشغول به تسبیح پروردگار و توبه و استغفار و صلوات بر رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بود. پس ‍ ضربتى بر گردن آن گردن فراز نشاءتین ، آشنا نمود و او را به درجه شهادت رسانید و خود آن ولدالزنا وحشت زده از بام قصر فرود آمد. ابن زیاد بدبنیاد از او پرسید: تو را چه مى شود؟! آن شقى گفت : اى امیر! آن هنگامى كه آن جناب را شهید نمودم مرد سیاه چهره اى را در مقابل خود دیدم كه انگشتان خویش را به دندان مى گزید یا آنكه گفت لبهاى خود را مى گزید. و من چنان ترسیدم كه تاكنون این گونه فزع در خود ندیدم .
فقال ابن زیاد: لعلك دهشت .
ثم اءمر بهانى بن عروة (رحمه الله)-، فاءخرج لیقتل .
فجعل یقول :
و امذحجاه و اءین منى مذحج ! واعشیرتاه و اءین منى عشیرتى !
فقالوا له : یا هانى مد عنقك .
فقال : والله ما اءنا بها بسخى ، وما كنت لاءعینكم على نفسى .
فضربه غلام لعبید الله بن زیاد یقال له رشید لعنه الله - فقتله .
و فى قتل مسلم و هانى یقول عبدالله بن زبیر الاءسدى .
ویقال : انه للفرزدق :
فان كنت لا تدرین ما الموت فانظرى الى هانى فى السوق وابن عقیل
ابن زیاد گفت : گویا دهشت تو را فرو گرفته !
پس از این جریان ، ابن زیاد لعین حكم نمود كه هانى بن عروه رضى الله عنه را به قتل رسانند. چون جناب هانى را از مجلس بیرون آوردند تا به درجه شهادت رسانند، مكرر مى فرمود:
وامذحجاه ! و اءین منى مذحج ؛ واعشیرتاه واءین منى عشیرتى ؟ كجائید خویشان و قبیله من ؟
جلاد گفت : گردنت را بكش تا شمشیر را فرود آورم !
هانى فرمود: به خدا سوگند! من به بذل جان خویش سخى نیستم و در كشتن خویش تو را اعانت نمى كنم .
پس غلامى از ابن زیاد پلید كه نام نحسش ((رشید)) بود، آن مخلص متقى را به درجه شهادت رسانید.
در مصیبت جناب مسلم بن عقیل و هانى بن عروه ، عبدالله بن زبیر اسدى این ابیات را به رشته نظم كشیده و بعضى را اعتقاد آن است كه قائل این اشعار، فرزدق است و دیگرى گفته كه اشعار سلیمان حنفى است .
فان كنت لا تدرین ما الموت فانظرى ...؛ یعنى اگر نمى دانى كه مرگ كدام است و منكر آنى (شاید شاعر نفس اماره خود را مخاطب نموده و به لسان حال ذكر نموده باشد) پس نظر نما اى منكر مرگ به سوى هانى بن عروه (رحمه الله) كه در بازار گوسفند فروشان مقتول افتاده و نظر نما به جناب مسلم بن عقیل .
1- الى بطل قد هشم السیف وجهه و آخر یهوى من طمار قتیل
2- اءصابهما فرخ البغى فاءصبحا اءحادیث من یسرى بكل سبیل
3- ترى جسدا قد غیر الموت لونه و نضح دم قد سال كل مسیل
4- فتى كان اءحیى من فتاة حییة و اءقطع من ذى شفرتین صقیل
5- اءیركب اءسماء الهمالیج آمنا و قد طلبته مذحج بذحول
1- آن جوانمرد شجاعى كه صدمه شمشیر، روى او را خراشید (شاید اشاره باشد به آنچه بعضى ذكر نموده اند كه در آن هنگام كه خواستند او را به نزد ابن زیاد برند بكیربن حمران ضربتى بر روى مبارك هانى زد كه لبهاى او را مجروح ساخت یا مراد از ((بطل))، هانى باشد و كنایه از ضربتى كه ابن زیاد بر صورت و پیشانى او وارد آورد و این معنى اقرب است) و آن جوانمرد شجاع دیگر مسلم بن عقیل است كه كشته او را از پشت بام به زیر افكندند.
2- عبیدالله بن زیاد باغى یاغى ستمكار به ظلم و ستم ، این دو بزرگوار را گرفت ، پس صبحگاهى مسلم و هانى حدیث هر رهگذر شدند.
3- دیدى آن جسدى را كه مرگ رنگ او را تغییر داده بود و خون آن بدن در راهها جارى بود.
4- آن جوانمرد با حیا كه به مراتب با حیاتر از زنان با عفت و با حیا بود و مع ذلك ، صمصمام شجاعت و سطوتش برنده تر از شمشیر دو دم صیقل خورده ، بود.
5- آیا سزاوار است كه اسماء بن خارجه ، جناب هانى را به نزد ابن زیاد برد بر مركبهاى نجیب سوار گردد و در امان باشد و حال آنكه قبیله مذحج خون ((هانى)) را از او مطالبه مى نمایند.
1- تطوف حوالیه مراد و كلهم على رقبة من سائل و مسول
2- فان اءنتم لم تثاءروا باءخیكم فكونوا بغایا اءرضیت بقلیل
قال الراوى : وكتب عبید الله بن زیاد بخبر مسلم و هانى الى یزید بن معاویة لعنهما الله -.
فاءعاد علیه الجواب یشكره فیه على فعاله وسطوته ، ویعرفه اءن قد بلغه توجه الحسین (علیه السلام) الى جهته ، ویاءمره عند ذلك بالمؤ اخذة والانتقام و الحبس على الظنون و الاءوهام .
و كان توجه الحسین (علیه السلام) من مكة یوم الثلاثاء لثلاث مضین من ذى الحجة سنة ستین من الهجرة ، قبل اءن یعلم بقتل مسلم ؛ لاءنه (علیه السلام) خرج من مكة فى الیوم الذى قتل فیه مسلم رضوان الله علیه .
1- قبیله مراد همه در آن حال بر دور هانى بن عروه (كه در قصر گرفتار شده بود) مى گشتند و در انتظار حال او بودند و هم آنانكه سؤ ال از كیفیت حال او مى نمودند و هم آن كسانى كه سؤ ال كرده مى شدند.
2- پس اگر شما اى قبیله مراد، نمى توانید كه خونخواهى برادر خویش ‍ نمایید پس باید كه چون زنان بدكاره كه به اندك مبلغى كه از براى زنا به ایشان مى دهند راضى اند، شما هم به همین مقدار راضى باشید. راوى گوید: ابن زیاد بدبنیاد نامه اى به یزید پلید، مشتمل بر خبر و كیفیت قتل جناب مسلم و هانى (رحمه الله) نوشت . پس یزید پلید جواب نامه آن عنید را به سوى كوفه روانه داشت كه حاصل آن رقیمه لعنت ضمیمه شكرگزارى او بود بر كردار ناصواب و بر سطوت و صولت آن سركرده شقاوت مآب و ابن زیاد را آگاه گردانید كه خبر به آن شقى چنین رسیده كه موكب امام (علیه السلام) متوجه به طرف عراق گردیده ؛ یزید به ابن زیاد ظالم لعین فرمان داد كه در مقام مؤ اخذه و انتقام از كافه انام برآید و به محض توهم و گمان ، مردم را به قید حبس گرفتار سازد و بود توجه امام حسین (علیه السلام) از مكه معظمه در روز سه شنبه به سه روز كه از ماه ذى الحجة الحرام گذشته بود و بعضى گفتند در روز چهار شنبه بوده به هشت روز، از ماه مزبور گذشته در سال شصت از هجرت رسول الله قبل از آنكه آن حضرت به حسب ظاهر آگاه شود به شهادت حضرت مسلم ؛ زیرا كه آن جناب در روزى از مكه نهضت فرمود كه جناب مسلم در همان روز مقتول گروه اشقیا گردیده بود.
و روى اءنه (علیه السلام) لما عزم على الخروج الى العراق قام خطیبا، فقال :
((اءلحمد لله ما شاء الله ولا قوة الا بالله و صلى الله على رسوله و سلم .
خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتاة ، وما اءولهنى الى اءسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف .
و خیر لى مصرع اءنا لاقیه ، كاءنى باءوصالى تقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و كربلاء، فیملاءن منى اءكراشا جوفا و اءجربة غبا، لا محیص عن یوم خط بالقلم .
رضى الله رضانا اءهل البیت ، نصبر على بلائه و یوفینا اءجر الصابرین ، لن تشذ عن رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) لحمته ، و هى مجموعة له فى حظیرة القدس ، تقر بهم عینه و ینجز بهم وعده ، من كان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا، فان نى راحل مصبحا ان شاء الله تعالى .
------------------------------------------------------
1- سوره بقره (2)، آیه 54.
2- سوره بقره (2)، آیه 195.
دوشنبه 18/10/1391 - 13:43
اهل بیت
مسلك اول: در مسائلى كه قبل از ماجراى كربلا وقوع یافته است

تولد امام حسین (علیه السلام)
تولد حضرت سیدالشهداء ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) در پنجم ماه شعبان المعظم به سال چهارم از هجرت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بوده ؛ و بعضى گفته اند كه روز سوم آن ماه بود و برخى تولد آن جناب را روز آخر ماه ربیع الاول به سال سوم از هجرت گفته اند و بجز این اقوال ، روایات دیگر نیز وارد است .
بالجمله ؛ چون آن جناب در دار دنیا آمد، جبرئیل (علیه السلام) با هزار ملك از آسمان نازل گردید بر رسول مجید (صلى الله علیه و آله و سلم) و آن حضرت را تهنیت نمود به ولادت آن مولود مسعود. فاطمه زهرا علیها السلام فرزند ارجمند را به خدمت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آورد، آن جناب از دیدار نور دیده خود، خرسند و خشنود شد و آن مولود شریف را ((حسین )) نام نهاد.
در كتاب ((طبقات)) از ابن عباس ذكر نموده به روایت او از عبدالله بن بكر بن حبیب سهمى كه گفت : خبر داد مرا حاتم بن صنعه بر آنكه ((ام الفضل)) - زوجه عباس بن عبدالمطلب - رضوان الله علیهما-
راءیت فى منامى قبل مولده كاءن قطعة من لحم رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) قطعت فوضعت فى حجرى ، ففسرت ذلك على رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم)، فقال : ((خیرا راءیت ، ان صدقت رؤ یاك فان فاطمة ستلد غلاما فاءدفعه الیك لترضعیه)).
قالت : فجرى الاءمر على ذلك .
فجئت به یوما، فوضعته فى حجره ، فبینما هو یقبله فبال ، فقطرت من بوله قطرة على ثوب النبى (صلى الله علیه و آله و سلم)، فقرصته ، فبكى ، فقال النبى (صلى الله علیه و آله و سلم) كالمغضب : ((مهلا! یا ام الفضل ، فهذا ثوبى یغسل ، و قد اءو جعت ابنى)).
قالت : فتركته فى حجره ، وقمت لآتیه بماء، فجئت ، فوجدته صلوات الله علیه و آله یبكى .
فقلت : مم بكاؤ ك یا رسول الله ؟
فقال : ((ان جبرئیل (علیه السلام) اءتانى ، فاءخبرنى اءن اءمتى تقتل ولدى هذا. [لا اءنالهم الله شفاعتى یوم القیامة ].
گفت : پیش از آنكه امام حسین (علیه السلام) متولد گردد، شبى در خواب دیدم كه گویا پاره اى از گوشت بدن حضرت خاتم الانبیاء (صلى الله علیه و آله و سلم) بریده شد و در دامن من قرار گرفت ؛ پس این خواب خود را به حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) عرض نمودم . آن جناب فرمود: كه همانا اگر خواب تو راست باشد فاطمه زهرا علیها السلام پسرى خواهد زائید و من آن طفل را به تو مى سپارم تا او را شیر دهى .
ام الفضل گفت : كه به همان قسمى كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرموده بود واقع گردید و حسین (علیه السلام) را به من سپرد و دایه او بودم تا اینكه روزى آن طفل را به خدمت جد بزرگوارش آوردم و او را در دامان پیغمبر نهادم و آن حضرت ، نور دیده خود را مى بوسید ناگاه طفل بول كرد و قطره اى از بول او بر جامه پیغمبر رسید. من گوشت بدنش ‍ را نشگون گرفتم ، امام حسین (علیه السلام) به گریه افتاد. رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مانند شخصى خشمناك به من فرمود: ((آرام باش ، اى ام الفضل ! اینك جامه را به آب مى توان شست ، تو فرزند دلبند مرا آزردى .))
ام الفضل گفت : او را در دامان پیغمبر گذاردم و خود رفتم تا آنكه آب آورده جامه رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) را بشویم ، چون برگشتم دیدم كه جناب پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) گریان است . عرض كردم : یا رسول الله ! چه چیز شما را گریانید؟
فرمود: اینك جبرئیل بر من نازل گردید و مرا خبر داد كه این فرزند را، امت من به قتل مى آورند!
قال رواة الحدیث : فلما اءتت على الحسین (علیه السلام) من مولده سنة كاملة ، هبط على رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) اثنا عشر ملكا: اءحدهم على صورة الاءسد ، والثانى على صورة الثور، والثالث على صورة التنین ، والرابع على صورة ولد آدم ، والثمانیة الباقون على صور شتى ، محمرة وجوههم [باكیة عیونهم ]، قد نشروا اءجنحتهم ، و هم یقولون : یا محمد، سینزل بولدك الحسین بن فاطمة ما نزل بهابیل من قابیل ، و سیعطى مثل اءجر هابیل ، و یحمل على قاتله مثل وزر قابیل .
ولم یبق فى السموات ملك الا و نزل الى النبى (صلى الله علیه و آله و سلم)، كل [یقرؤ ه السلام ،] و یعزیه فى الحسین (علیه السلام)، و یخبره بثواب ما یعطى ، و یعرض علیه تربته ، والنبى (صلى الله علیه و آله و سلم ) یقول : ((اءللهم اخذل من خذله ، و اقتل من قتله ، و لا تمتعه بما طلبه)).
قال : فلما اءتى على الحسین (علیه السلام) سنتان من مولده خرج النبى (صلى الله علیه و آله و سلم) فى سفر له ، فوقف فى بعض الطریق ، فاسترجع و دمعت عیناه .
راویان حدیث چنین گفته اند كه چون یك سال تمام از عمر شریف آن جناب گذشت ، دوازده فرشته بر رسول مجید نازل گردید؛ یكى به صورت شیر، دومى به صورت گاو، سومى به صورت اژدها، چهارمى به صورت انسان و هشت ملك دیگر هم به شكل هاى مختلف بودند با روهاى قرمز و بالهاى خود را پهن نموده و مى گفتند: یا محمد! زود باشد كه به فرزند دلبند تو حسین بن فاطمه علیها السلام نازل شود مانند آنچه كه به هابیل از قابیل نازل گردید؛ و زود باشد كه اجر و مزد شهادت فرزند تو را،خداى عزوجل بدهد مانند آن اجر ثوابى كه به هابیل بخشیده و به گردن قاتل او بگذارد مانند گناهى را كه بر گردن قابیل است . و هیچ فرشته مقربى در آسمانها باقى نماند مگر آنكه بر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نازل گردیدند و آن جناب را در قتل فرزند، تعزیه مى گفتند و خبر مى دادند آن رسول مكرم را به آن ثوابى كه خداى عزوجل به امام حسین (علیه السلام) خواهد داد و خاك قبر مطهر او را به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نشان مى دادند و آن حضرت نفرین بر قاتلان فرزند، مى نمود و عرض مى كرد كه پروردگارا، مخذول گردان كسى را كه فرزند مرا خوار نماید و بكش كشنده او را و او را از رسیدن به مراد خود بهره مند مگردان .
راوى گوید: چون دو سال از عمر شریف آن جناب گذشت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را سفرى پیش آمد؛ پس در پاره اى از راه كه مى رفت بایستاد و گفت : ((انا لله و انا الیه راجعون)) و چشمان آن جناب اشك آلود گردید و گریه نمود؛ سبب گریه را از آن حضرت سؤ ال نمودند،
فسئل عن ذلك ، فقال : ((هذا جبرئیل (علیه السلام) یخبرنى عن اءرض بشط الفرات یقال لها كربلاء، یقتل علیها ولدى الحسین بن فاطمة)).
فقیل له : من یقتله یا رسول الله ؟
فقال : ((رجل یقال له ((یزید)) لعنه الله -، وكاءنى اءنظر الى مصرعه و مدفنه)).
ثم رجع من سفره ذلك مغموما، فصعد المنبر فخطب و وعظ، والحسن والحسین علیهما السلام بین یدیه .
فلما فرغ من خطبته وضع یده الیمنى على راءس الحسن والیسرى على راءس الحسین ثم رفع راءسه الى السماء و قال : ((اءللهم ان محمدا عبدك و نبیك وهذان اءطائب عترتى و خیار ذریتى و اءرومتى و من اءخلفهما فى اءمتى ، و قد اءخبرنى جبرئیل (علیه السلام) اءن ولدى هذا مقتول مخذول ، اءللهم فبارك له فى قتله واجعله من سادات الشهداء، اءللهم و لا تبارك فى قاتله و خاذله)).
قال : فضج الناس فى المسجد بالبكاء والنحیب .
فرمود: ((هذا جبرئیل .)) اینك جبرئیل است كه مرا خبر مى دهد از زمینى كه كنار فرات واقع است و آن را ((كربلا)) مى گویند كه بر روى آن زمین فرزند دلبند من ، حسین فاطمه كشته مى گردد!
عرض نمودند: یا رسول الله ! كشنده آن جناب كیست ؟
فرمود: كشنده او مردیست كه نام نحس او ((یزید)) است - خدا او را لعنت كند - و گویا كه من اكنون قتلگاه و محل قبر او را به چشم خود نظر مى نمایم .
چون رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از آن سفر به مدینه مراجعت فرمود، مهموم و مغموم بود؛ پس بر منبر بالا رفت و خطبه انشاء فرمود و مردم را موعظه نمود در حالى كه حسن و حسین علیهما السلام در خدمت آن بزرگوار در پیش روى آن حضرت بودند و چون از اداى خطبه فارغ گردید، دست راست خود را بر سر حسن (علیه السلام) و دست چپ خود را بر سر حسین (علیه السلام) بنهاد و سر مبارك را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا، به درستى كه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) بنده تو و نبى تو است و این دو فرزند از اطائب عترت و بهترین ذریه من و بنیان من اند.
و ایشان را در میان امت خود مى گذارم كه جانشین من اند و اینك جبرئیل خبر داد مرا كه این فرزند من كشته خواهد شد و مخذول خواهد بود؛ خداوندا كشته شدن را بر او مبارك گردان و او را از جمله سادات شهداء بگردان و مبارك مكن در حق قاتل و خوار كننده او.
راوى گفت : پس مردم و اهل مسجد صداها به گریه و افغان بلند
و قال النبى (صلى الله علیه و آله و سلم): ((اءتبكون و لا تنصرونه)).
ثم رجع - صلوات الله علیه - و هو متغیر اللون محمر الوجه ، فخطب خطبة اءخرى موجزة و عیناه تهملان دموعا ثم قال :
((اءیها الناس انى قد خلفت فیكم الثقلین : كتاب الله ، وعترتى و اءرومتى و مزاج مائى و ثمرة فؤ ادى و مهجتى لن یفترقا حتى یردا على الحوض ، وقد اءبغضتم عترتى و ظلمتموهم اءلا و انى اءنتظرهما، و انى لا اءسالكم فى ذلك الا ما اءمرنى ربى اءن اءساءلكم المودة فى القربى ، فانظروا اءلا تلقونى غدا على الحوض .
اءلا و انه سترد على یوم القیامة ثلاث رایات من هذه الاءمة :
رایة سوداء مظلمة قد فزعت لها الملائكة ، فتقف على ، فاءقول : من اءنتم ؟ فینسون ذكرى و یقولون : نحن اءهل التوحید من العرب .
فاءقول لهم : اءنا اءحمد نبى العرب والعجم .
فیقولون : نحن من اءمتك یا اءحمد.
نمودند، آن حضرت فرمود كه شما الآن بر حال او گریه مى كنید و حال آنكه او را یارى نخواهید كرد. پس از اتمام آن مجلس ، بار دیگر به مسجد مراجعت فرمود در حالتى كه رنگ مبارك آن حضرت متغیر و روى نازنینش از شدت غضب سرخ بود و خطبه مختصر دیگر بخواند و در آن حال از چشمان آن حضرت اشك مى ریخت پس فرمود: ایها الناس ! به درستى كه من در میان شما دو چیز سنگین و بزرگ را واگذارده ام یكى كتاب خداست و دیگرى عترت من كه بنیاد امر من و مایه امتزاج آب طینت من و میوه دل و پاره جگر من اند. این دو چیز از هم جدایى ندارند تا آنكه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و به تحقیق كه دشمن داشتید عترت مرا و برایشان ستم روا نمودید، آگاه باشید كه من در روز قیامت انتظار این دو امر بزرگ دارم تا آنكه به نزد من آیند و من پرسش نمى كنم درباره ایشان مگر آنچه را كه پروردگار من به من امر فرموده و آن آنست كه از شما بخواهم كه در حق ذوى القربى من ، دوستى نمایید؛ پس اندیشه كنید كه مبادا در فرداى قیامت بر كنار حوض كوثر نتوانید كه مرا دید (در حالى نسبت به آنها كینه و ظلم روا داشته باشید).
زود باشد كه در روز قیامت سه سركرده این امت با سه علم در نزد من خواهد آمد: یك علم سیاه و تاریك كه ملائكه از دهشت و وحشت دیدار آن به فریاد آیند؛ پس در حضور من بایستند. من گویم كه منم احمد پیغمبر خدا بر عرب و عجم . گویند كه ما از امت توایم اى احمد!
فاءقول لهم : كیف خلفتمونى من بعدى فى اءهلى و عترتى و كتاب ربى ؟
فیقولون : اءما الكتاب فضیعناه ، و اءما عترتك فحرصنا على اءن نبیدهم عن آخرهم عن جدید الاءرض .
فاءولى وجهى عنهم ، فیصدرون ظماء عطاشا مسودة وجوههم .
ثم ترد على رایة اءخرى اءشد سوادا من الاءولى ، فاءقول لهم : كیف خلفتمونى فى الثقلین الاءكبر والاءصغر: كتاب ربى ، وعترتى ؟
فیقولون : اءما الاءكبر فخالفنا، و اءما الاءصغر فخذلناهم ومزقناهم كل ممزق .
فاءقول : الیكم عنى ، فیصدرون ظماء عطاشا مسودة و جوههم .
ثم ترد على رایة اءخرى تلمع و جوههم نورا، فاءقول لهم : من اءنتم ؟
فیقولون : نحن اءهل كلمة التوحید والتقوى ،
پس من خواهم گفت كه بعد از من چگونه بودید در حق اهل بیت و عترت من و در حق كتاب پروردگار من ؟
جواب مى گویند: اما كتاب را، پس آن را ضایع نمودیم و اما عترت تو را، پس راغب و حریص بودیم كه ایشان را تماما هلاك نمائیم و از روى زمین برداریم .
پس من روى از ایشان بگردانم و از نزد من ، تشنه با روهاى سیاه برگردند پس از آن ، گروه دیگر با علم به نزد من آیند كه از گروه اول سیاه تر،
پس به ایشان گویم : پس از وفات من چگونه رفتار نمودید بر دو ((ثقل)) كه در میان شما گذارده بودم ؛ یكى بزرگ و دیگرى كوچك ، كه بزرگ كتاب خدا و كوچك عترت من بودند.
جواب گویند: اما ثقل بزرگ را كه كتاب خدا بود، مخالفت حكم آن نمودیم و اما ثقل كوچك كه عترت باشد آن را خوار گردانیدیم و از هم گسیختیم .
پس به ایشان گویم : از نزد من دور شوید! پس تشنه و روسیاه برگردند.
آنگاه گروه دیگر با علم و با چهره هاى درخشنده از نور، بر من وارد شوند. به ایشان گویم :
شما چه كسانید؟
گویند: مائیم اهل كلمه توحید و پرهیزكارى .
نحن اءمة محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، ونحن بقیة اءهل الحق ، حملنا كتاب ربنا فاءحللنا حلاله و حرمنا حرامه ، و اءحببنا ذریة نبینا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، فنصرناهم من كل ما نصرنا منه اءنفسنا، و قاتلنا معهم من ناواهم .
فاءقول لهم : اءبشروا فاءنا نبیكم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، و لقد كنتم فى دارالدنیا كما وصفتم ، ثم اءسقیهم من حوضى ، فیصدرون مرویین مستبشرین ، ثم یدخلون الجنة خالدین فیها اءبد الآبدین .
قال : و كان الناس یتعاودون ذكر قتل الحسین (علیه السلام)، و یستعظمونه و یرتقبون قدومه .
فلما توفى معاویة بن اءبى سفیان لعنه الله - و ذلك فى رجب سنة ستین من الهجرة - كتب یزید بن معاویة الى الولید بن عتبة و كان اءمیرا بالمدینة یاءمره باءخذ البیعة له على اءهلها و خاصة على الحسین بن على علیهما السلام ، و یقول له : ان اءبى علیك فاضرب عنقه وابعث الى براءسه .
فاءحضر الولید مروان بن الحكم واستشاره فى
مائیم امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)؛ ما بقیه اهل حق هستیم ، كتاب پروردگار خود را برداشته ایم و حلال آن را حلال دانسته ایم و حرام آن را حرام شمردیم و ذریه پیغمبر خود را دوست مى داشتیم و ایشان را یارى كردیم از هر چیزى كه خود را از آن یارى نمودیم و با هر كس كه قصد جنگ با ایشان داشت قتال كردیم .
پس به ایشان گویم كه شما را بشارت باد! منم محمد پیغمبر شما و الحق در دار دنیا چنان بودید كه اكنون وصف نمودید؛ پس ایشان را از حوض ‍ كوثر سیراب كنم و آنها سیراب و خوشحال مى گردند و داخل بهشت مى شوند و در بهشت ، همیشه جاویدان باشند.
راوى گوید: عادت مردم بر این جارى شد كه یاد از قتل حسین مظلوم مى نمودند و آن را در نظر عظیم مى شمردند و منتظر و مترقب چنین واقعه بودند. چون معاویة بن ابى سفیان - علیهما اللعنة و النیران - در ماه رجب به سال شصت از هجرت ، جان به مالك دوزخ سپرد و یزید حرام زاده به جاى آن ملعون به سلطنت نشست . یزید نامه اى به ولید بن عقبه حاكم مدینه نوشت و در آن نامه امر نموده بود كه برایش از اهل مدینه ، خصوصا از حضرت ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) بیعت بگیرد و در آن نامه ، مندرج بود كه هر گاه آن جناب بیعت ننماید او را گردن بزن و سر او را از براى من بفرست !
پس ولید بعد از مطالعه آن نامه ، مروان بن حكم را طلبید و با او در این باب مشورت نمود.
اءمر الحسین (علیه السلام).
فقال : انه لا یقبل ، ولو كنت مكانك لضربت عنقه .
فقال الولید: لیتنى لم اءك شیئا مذكورا.
ثم بعث الى الحسین (علیه السلام)، فجاءه فى ثلاثین رجلا من اءهل بیته و موالیه ، فنعى الولید الیه موت معاویة ، و عرض علیه البیعة لیزید.
فقال : ((اءیها الاءمیر، ان البیعة لا تكون سرا، و لكن اذا دعوت الناس غدا فادعنا معهم)).
فقال مروان : لا تقبل اءیها الاءمیر عذره ، و متى لم یبایع فاضرب عنقه .
فغضب الحسین (علیه السلام) ثم قال : ((ویلى علیك یابن الزرقاء، اءنت تاءمر بضرب عنقى ، كذبت والله ولؤ مت)).
ثم اءقبل على الولید فقال : ((اءیها الاءمیر انا اءهل بیت النبوة ومعدن الرسالة و مختلف الملائكة ، و بنا فتح الله و بنا ختم الله ، و یزید رجل فاسق شارب
مروان گفت كه امام حسین (علیه السلام) قبول نخواهد نمود كه با یزید بیعت نماید و اگر من به جاى تو مى بودم او را گردن مى زدم .
ولید گفت : اى كاش ! من در سلك معدومین بودمى تا به این امر شنیع مبتلا نگردیدمى .
پس از آن ، ولید كسى را خدمت ابى عبدالله (علیه السلام) فرستاده او را طلب داشت . آن حضرت با سى نفر از اهل بیت و دوستان خود به منزل ولید، تشریف آوردند. ولید خبر مرگ معاویه پلید را به او داد و اظهار داشت كه آن جناب با یزید بیعت نماید.
امام (علیه السلام) فرمود: اءیها الاءمیر! بیعت كردن من نمى توان كه به پنهانى باشد، چون فردا شود و مردم را طلب دارى ما را نیز با ایشان بخواه .
مروان لعین كه در آن مجلس حاضر بود گفت : اى امیر! این عذر را از او مپذیر و اگر بیعت نمى نماید او را گردن بزن .
امام حسین (علیه السلام) [از شنیدن این سخنان ] در غضب شد، فرمود: واى بر تو، اى پسر زن [كبود چشم ] زناكار! تو را چه یارا كه حكم نمایى مرا گردن زنند؟! به خدا سوگند! دروغ گفتى و خود را [با این سخنان جسارت آمیز] خوار داشتى .
سپس آن حضرت (علیه السلام) روى مبارك به جانب ولید نمود.
فرمود: اى امیر! ماییم خانواده نبوت و معدن رسالت و خانه ما محل آمد و شد ملائكه است و خداى عزوجل به ما ابتداى خلقت و رحمت را فرمود و به ما ختم خواهد نمود و یزید مردیست فاسق
الخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق لیس له هذه المنزلة ، و مثلى لا یبایع بمثله ، ولكن نصبح وتصبحون و ننظر و تنظرون اءینا اءحق بالخلافة والبیعة)).
ثم خرج الحسین (علیه السلام)، فقال مروان للولید: عصیتنى .
فقال : ویحك یا مروان ، انك اءمرت بذهاب دینى ودنیاى ، والله ما اءحب اءن ملك الدنیا باءسرها لى واننى قتلت حسینا، والله ما اءظن اءحدا یلقى الله بدم الحسین علیه السلام الا و هو خفیف المیزان ، لا ینظر الله الیه یوم القیامة و لا یزكیه و له عذاب اءلیم .
قال : و اءصبح الحسین (علیه السلام)، فخرج من منزله یستمع الاءخبار، فلقیه مروان ، فقال : یا اءبا عبد الله ، انى لك ناصح فاءطعنى ترشد.
فقال الحسین (علیه السلام): ((و ما ذاك ، قل حتى اءسمع)).
فقال مروان : انى آمرك ببیعة یزید بن معاویة ،
و شرابخوار و كشنده نفس محترمه ، آشكارا به فسق مشغول است ، مانند من ، كسى با او بیعت نخواهد نمود و لكن چون صبح فردا شود، ما و شما - هر دو - نظر در امور خویش نماییم كه چه كس از میان ما سزاوار به خلافت و بیعت خلق با او باشد.
پس از اداى این كلمات ، امام (علیه السلام) از نزد ولید، بیرون آمد.
مروان لعین به ولید گفت : با راءى من مخالفت كردى و عصیان نمودى .
ولید گفت : واى بر تو باد! به من اشاره كردى به امرى كه دین و دنیاى مرا از دست بدهى ؛ برو، به خدا سوگند! كه دوست نمى دارم كه تمام دنیا را مالك باشم و حال آنكه قاتل امام حسین (علیه السلام) بوده باشم ؛ به خدا سوگند! گمان ندارم كسى خدا را ملاقات كند و خون حسین (علیه السلام) در گردن او باشد مگر آنكه میزان اعمال او سبك خواهد بود و خداى عزوجل نظر رحمت به سوى او نخواهد نمود و او را از گناه پاك نخواهد كرد و عذابى دردناك او را خواهد بود.
راوى گوید: چون صبح شد آن حضرت كه از منزل خود مى آمد، اخبار مختلف از مردم مى شنید، پس مروان پلید را در راه ملاقات نمود. مروان عرض كرد: اى ابا عبد الله ، من تو را نصیحت مى كنم ، از من بپذیر كه به راه راست خواهى رسید!؟
امام (علیه السلام) فرمود: آن راءى [خیر خواهانه ] كدام است ؟ بگو تا بشنوم .
مروان گفت : از براى تو چنین صلاح مى دانم كه با یزید بیعت نمایى
فانه خیر لك فى دینك و دنیاك .
فقال الحسین (علیه السلام): ((انا لله وانا الیه راجعون ، و على الاسلام السلام ، اذ قد بلیت الاءمة براع مثل یزید، ولقد سمعت جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) یقول : اءلخلافة محرمة على آل اءبى سفیان)).
و طال الحدیث بینه و بین مروان حتى انصرف مروان و هو غضبان .
یقول على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس مؤ لف هذا الكتاب : والذى تحققناه اءن الحسین (علیه السلام) كان عالما بما انتهت حاله الیه ، و كان تكلیفه ما اعتمد علیه .
اءخبرنى جماعة - و قد ذكرت اءسماءهم فى كتاب غیاث سلطان الورى لسكان الثرى - باسنادهم الى اءبى جعفر محمد بن بابویه القمى فیما ذكر فى اءمالیه ، باسناده الى المفضل بن عمر، عن الصادق (علیه السلام)، عن اءبیه ، عن جده علیهم السلام :
اءن الحسین بن على بن اءبى طالب (علیه السلام) دخل یوما
كه از براى دین و دنیاى تو بهتر خواهد بود!؟
امام حسین (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: ((انا لله ...)) و در این صورت ، باید با اسلام ، سلام و وداع نمود كه از دست ما خواهد رفت ؛ زمانى كه امت مبتلا به ((راعى)) و ((امیرى)) چون یزید شوند. به درستى كه شنیدم از جد بزرگوار خود رسول مجید (صلى الله علیه و آله و سلم) كه فرمود: ((خلافت حرام است بر آل ابوسفیان)).
سخن در میان آن حضرت (علیه السلام) و مروان پلید به طول انجامید تا آنكه مروان خشمناك گشت و رفت .
چنین گوید سید بزرگوار على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - علیه الرحمة - كه مؤ لف این كتاب ((لهوف)) است - آنچه به تحقیق نزد ما پیوسته ، آن است كه حضرت سید الشهدا (علیه السلام) عالم بود به سرانجام كار خود و دانا بوده است كه به درجه شهادت خواهد رسید و تكلیف آن جناب همان بوده كه تكیه و اعتمادش بر شهادت بود و جماعتى از راویان اخبار مرا خبر دادند كه نامهاى ایشان را در كتاب ((غیاث سلطان الورى لسكان الثرى)) مذكور داشته ام و سندهاى ایشان به شیخ جلیل ابى جعفر محمد بن بابویه قمى - اءعلى الله مقامه - مى رسید به موجب آنچه كه در كتاب ((امالى)) خود ذكر نموده و سند به مفضل بن عمر و او از حضرت امام بحق ناطق جعفربن محمد الصادق (علیه السلام) مى رسد كه حضرت امام حسین (علیه السلام) در یكى از روزها به خدمت برادر بزرگوار خود امام حسن (علیه السلام) رسید،
على الحسن (علیه السلام)، فلما نظر الیه بكى ، فقال : ما یبكیك ؟ قال : اءبكى لما یصنع بك ، فقال الحسن (علیه السلام): ان الذى یؤ تى الى سم یدس الى فاءقتل به ، ولكن لا یوم كیومك یا اءبا عبدالله ، یزدلف الیك ثلاثون اءلف رجل یدعون اءنهم من اءمة جدنا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، و ینتحلون الاسلام ، فیجتمعون على قتلك و سفك دمك وانتهاك حرمتك وسبى ذراریك و نسائك وانتهاب ثقلك ، فعندها یحل الله ببنى اءمیة اللعنة وتمطر السماء دما ورمادا، ویبكى علیك كل شى ء حتى الوحوش ‍ والحیتان فى البحار.
وحدثنى جماعة منه من اءشرت الیه ، باسنادهم الى عمرى النسابة - رضوان الله علیه - فیما ذكره فى آخر ((كتاب الشافى فى النسب))، باسناده الى جده محمد بن عمر قال : سمعت اءبى عمر بن على بن اءبى طالب (علیه السلام) یحدث اءخوالى آل عقیل قال :
لما امتنع اءخى الحسین (علیه السلام) عن البیعة لیزید بالمدینة ، دخلت علیه فوجدته خالیا، فقلت له :
چون چشم امام حسن (علیه السلام) به برادر خود افتاد گریه نمود! امام حسین (علیه السلام) عرض نمود: سبب گریه شما چیست ؟ امام حسن (علیه السلام) فرمود: گریه مى كنم از جهت آنچه كه بر سر تو مى آید! سپس فرمود كه شهادت من به آن زهرى است كه به سوى من مى آورند و به پنهانى به من مى خورانند و من به آن زهر كشته مى شوم و لكن هیچ روزى به مانند روز تو نخواهد بود، اى اباعبدالله ؛ براى اینكه سى هزار كس دور تو را خواهد گرفت كه همه ادعا مى كنند از امت جد ما (صلى الله علیه و آله و سلم) هستند و خود را مسلمان و معتقد به اسلام مى دانند، پس اجتماع مى كنند بر كشتن و ریختن خون تو و ضایع ساختن حرمت تو و اسیر نمودن ذریه و زنان و دختران تو و تاراج كردن بنه بارگاه تو و چون چنین شود، خداى عزوجل بر بنى امیه ، لعنت دائم فرو فرستد و آسمان خون با خاكستر خواهد بارید و همه چیز بر مظلومیت تو گریه مى كند حتى حیوانات وحشى صحرا و ماهیان دریا! خبر داد مرا جماعتى از راویان كه در سابق به اسم بعضى از آنها اشاره نمودم و سندهاى ایشان به عمر نسابه - رضوان الله علیه - كه در كتاب ((شافى)) خودش - كه در علم نسب است - ذكر نموده و سند آن را به جد خود محمد بن عمر مى رساند. محمد گوید: شنیدم از پدر خود عمر بن على بن ابى طالب علیه السلام كه این حدیث را از براى دایى هاى من از آل عقیل ، نقل مى نمود و گفت : چون برادر من امام حسین (علیه السلام) از بیعت با یزید پلید، امتناع نمود من در مدینه طیبه به منزل او رفتم و او را تنها یافتم ، گفتم :
جعلت فداك یا اءباعبدالله حدثنى اءخوك اءبو محمد الحسن ، عن اءبیه علیهما السلام ، ثم سبقتنى الدمعة و علا شهیقى .
فضمنى الیه و قال : حدثك اءنى مقتول ؟
فقلت له : حوشیت یا بن رسول الله .
فقال : ساءلتك بحق اءبیك بقتلى خبرك ؟
فقلت : نعم ، فلولا ناولت و بایعت .
فقال : حدثنى اءبى :
اءن رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) اءخبره بقتله و قتلى ، و اءن تربتى تكون بقرب تربته ، فتظن اءنك علمت ما لم اءعلمه ، والله لا اعطى الدنیة من نفسى اءبدا، ولتلقین فاطمة اءباها شاكیة ما لقیت ذریتها من اءمته ، ولا یدخل الجنة اءحد آذاها فى ذریتها.
اءقول اءنا:
ولعل بعض من لا یعرف حقائق شرف السعادة بالشهادة یعتقد اءن الله لایتعبد بمثل هذه الحالة .
اءما سمع فى القرآن الصادق المقال اءنه تعبد قوما
فداى تو گردم ، اى ابا عبدالله ! برادرت امام حسن (علیه السلام) به من خبر داده حدیثى را كه از پدر بزرگوار خود شنیده بود. چون سخن را به اینجا رسانیدم گریه بر من پیشى گرفت و نگذاشت كه سخن را تمام كنم و صداى من به گریه بلند گردید پس آن جناب مرا در آغوش كشید و فرمود كه آیا برادر من به تو چنین خبر داده كه من كشته خواهم شد؟
گفتم : چنین امرى بر تو مبادا.
پس فرمود: تو را به حق پدرت سوگند مى دهم كه آیا برادرم به تو خبر داده از كشته شدن من ؟ گفتم : چنین است . اى كاش كه دست خود را مى دادى و با این گروه بیعت مى نمودى ؟ فرمود: خبر داد پدرم كه رسول خدا به او خبر داده كه او و من كشته خواهیم شد، قبر من نزدیك قبر پدرم خواهد بود، آیا تو چنین مى پندارى كه آنچه تو از آن مطلع هستى ، من از آنها بى خبرم ؟! به خدا سوگند! هرگز خوارى و ذلت از براى خود نخواهم پسندید. البته مادرم فاطمه زهرا در روز قیامت پدرش رسول خدا را دیدار خواهد نمود و شكایت خواهد كرد از ظلم و ستمى كه ذریه او از این امت دیدند. داخل بهشت نشود هر كسى كه فاطمه را در حق ذریه او، اذیت نموده باشد. سید ابن طاوس چنین گوید كه شاید بعضى كسانى كه راهنمایى نشده اند به سوى معرفت داشتن به اینكه شرافت سعادت به شهادت است ، چنین اعتقاد دارند كه به مانند چنین حالى از شهادت نمى توان خداى عزوجل را عبادت نمود، آیا چنین كس نشنیده كه خداى عزوجل در قرآن راست گفتار ذكر
بقتل اءنفسهم ، فقال تعالى :
(فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا اءنفسكم ذلكم خیر لكم عند بارئكم).
ولعله یعتقد اءن معنى قوله تعالى : (و لا تلقوا باءیدیكم الى التهلكة) اءنه هو القتل ، و لیس الاءمر كذلك ، و انما التعبد به من اءبلغ درجات السعادة .
و لقد ذكر صاحب المقتل المروى عن مولانا الصادق (علیه السلام) فى تفسیر هذه الآیة : [ما یلیق بالعقل ]:
فروى عن اءسلم قال : غزونا نهاوند - و قال غیرها - واصطفینا والعدو صفین لم اءر اءطول منهما ولا اءعرض ، والروم قد اءلصقوا ظهورهم بحائط مدینتهم ، فحمل رجل منا على العدو.
فقال الناس : لا اله الا الله اءلقى نفسه الى التهلكة .
فقال اءبو اءیوب الاءنصارى : انما تؤ ولون هذه الآیة على اءن حمل هذا الرجل یلتمس الشهادة ، ولیس كذلك ، انما نزلت هذه الآیة فینا، لاءنا كنا قد اشتغلنا
نموده كه تكلیف فرموده گروهى از امتهاى سابق را كه نفس خود را به قتل رسانند آنجا كه فرموده : ((فتوبوا...))(1) پس توبه كنید! و به سوى خالق خود باز گردید و خود را به قتل برسانید! این كار، براى شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است . و شاید چنین گمان دارد كه در آنجایى كه خداى عزوجل ذكر فرموده : ((ولا تلقوا...))(2) خود را به دست خود، به هلاكت نیفكنید. آن ((تهلكه)) كه از آن نهى فرموده ، كشته شدن باشد و حال آنكه چنین نیست ، بلكه تعبد به شهادت یافتن از ابلغ درجات سعادت است . و به تحقیق ذكر نموده صاحب كتاب ((مقتل)) آن روایات آن از امام جعفر صادق (علیه السلام) است كه از ((اسلم)) چنین روایت گردیده در تفسیر این آیه شریفه ((لا تلقوا...)) كه ((اسلم)) گفت : در یكى غزوات به جهاد رفتیم ، در نهاوند یا بلد دیگر؛ و ما مسلمانان و دشمنان دو صف بسته بودیم چنان صفها كه مانند آن را در طول و عرض ندیده ام ، كفار روم پشت به حصار شهر خود داده بودند یعنى پشت ایشان محكم بود؛ پس مردى از میان صف مسلمین بر صف دشمن حمله نمود، مردم گفتند: ((لا اله ...))، این مرد خود را به مهلكه انداخت . ابوایوب انصارى (رحمه الله) كه در آن معركه حاضر بود به جماعت مسلمانان ، گفت كه شما این آیه را چنین تاءویل ننمائید كه این مرد كه طالب شهادت شده بر دشمن حمله نموده ، خود را در ((تهلكه)) انداخته است ، چنین نیست كه شما را گمان است ؛ بلكه این آیه شریفه در شاءن ما نازل گردید كه چون ما مشغول بودیم به
بنصرة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و تركنا اءهالینا و اءموالنا اءن نقیم فیها ونصلح ما فسد منها، فقد ضاعت بتشاغلنا عنها، فاءنزل الله انكارا لما وقع فى نفوسنا من التخلف عن نصرة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) لاصلاح اءموالنا: (و لا تلقوا باءیدیكم الى التهلكة)، معناه : ان تخلفتم عن رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و اءقمتم فى بیوتكم اءلقیتم باءیدیكم الى التهلكة و سخط الله علیكم فهلكتم ، و ذلك رد علینا فیما قلنا و عزمنا علیه من الاقامة ، و تحریض لنا على الغزو، و ما اءنزلت هذه الآیة فى رجل حمل العدو و یحرض اءصحابه اءن یفعلوا كفعله اءو یطلب الشهادة بالجهاد فى سبیل الله رجاء لثواب الآخرة .
اءقول : و قد نبهناك على ذلك فى خطبة هذا الكتاب ، و سیاءتى ما یكشف عن هذه الاءسباب .
قال رواة حدیث الحسین (علیه السلام) مع الولید بن عتبة و مروان :
فلما كان الغداة توجه الحسین (علیه السلام) الى مكة لثلاث مضین من شعبان سنة ستین .
یارى نمودن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و عیال و اموال خویش ‍ را وا گذاردیم و ترك نمودیم كه در نزد آنها بمانیم و آنچه را كه فاسد گردیده اصلاح آن نمائیم . سپس رفته رفته به واسطه آنكه از آنها غفلت نمودیم ضایع گردیدند و از این جهت ، خداوند تعالى این آیه را نازل فرمود از جهت آنچه كه در خواطر مخمر داشتیم و خیال نمودیم كه از یارى پیغمبر دست برداریم و به اصلاح خود بكوشیم . معنى آیه این است كه : اگر شما ترك یارى رسول خدا نمودید و در خانه هاى خود اقامت كردید چنان است كه خود را به دست خویش در مهلكه انداخته باشید و خداى تعالى بر شما خشم خواهد گرفت و به این واسطه هلاك خواهید گردید. پس این آیه شریفه ردى بود بر ما از آنچه گفته بودیم و بر آن عزم نموده بودیم كه در خانه ها اقامت گزینیم و ترغیبى مؤ كد بود بر آنكه ما مسلمانان با كفار جنگ بنماییم و نازل نگردیده بر آن كس كه بر دشمن حمله آورد و اصحاب خود را نیز ترغیب كند تا مانند او جهاد كنند و فیض شهادت را در راه خدا به امید اجر و ثواب طلبد. سید ابن طاوس ‍ مى گوید: این مطلب را در خطبه همین كتاب خود سابقا ذكر نمودم و بعد از این هم ذكر خواهد شد آنچه پرده از روى این اسباب بردارد. راویان حدیث بعد از گزارش مذاكرات امام با ولید و مروان لعین ، چنین گفته اند كه در صبح آن شبى كه حضرت امام حسین (علیه السلام) به خانه ولید، تشریف فرما شده بود بار سفر مكه را بست و متوجه خانه خدا گردید و سه روز از ماه شعبان سال 60 از هجرت
فاءقام بها باقى شعبان و شهر رمضان و شوال وذى القعدة .
قال : وجاءه عبد الله بن العباس رضى الله عنه و عبد الله بن الزبیر، فاءشارا علیه بالامساك .
فقال لهما: ((ان رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) قد اءمرنى باءمر، و اءنا ماض فیه)).
قال : فخرج ابن عباس و هو یقول : واحسیناه !
ثم جاءه عبد الله بن عمر، فاءشار علیه بصلح اءهل الضلال و حذره من القتل و القتال .
فقال له : یا اءبا عبد الرحمن اءما علمت اءن من هوان الدنیا على الله تعالى اءن راءس یحیى بن زكریا اءهدى الى بغى من بغایا بنى اسرائیل ، اءما علمت اءن بنى اسرائیل كانوا یقتلون ما بین طلوع الفجر الى طلوع الشمس سبعین نبیا ثم یجلسون فى اءسواقهم یبیعون و یشترون كاءن لم یصنعوا شیئا، فلم یعجل الله علیهم ، بل اءمهلهم و اءخذهم بعد ذلك اءخذ عزیز ذى انتقام ، اتق الله یا اءبا عبد الرحمن و لا تدعن نصرتى .
گذشته بود كه وارد شهر مكه معظمه شد و باقى شعبان و ماه رمضان و ماه شوال و ماه ذى القعده را در مكه اقامت فرمود.
راوى گوید: عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر به خدمت آن جناب آمدند و اشاره نمودند كه در مكه بماند. امام (علیه السلام) در جواب فرمود: جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مرا امر فرمود به امرى كه ناچار باید به جا بیاورم .
پس ابن عباس از خدمت آن جناب مرخص گردید در حالى كه مى گفت : واحسیناه ! سپس عبدالله بن عمر به خدمتش رسید و اشاره نمود كه با گروه ضلال صلح نماید و بیم داد او را از آنكه قتال كند.
امام فرمود: اى اباعبدالرحمان ! ندانسته اى كه از پستى و خوارى دنیا در نزد خداى تعالى بود كه سر مطهر جناب یحیى بن زكریا (علیه السلام) را به هدیه و تعارف بردند از براى سركشى از سركشان بنى اسرائیل ؛ آیا ندانسته اى كه بنى اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را مى كشتند؟!!
سپس در بازارهاى خود مى نشستند و خرید و فروش مى نمودند، كه گویا هیچ كارى نكرده بودند؛ پس خدا عزوجل تعجیل نفرمود در انتقام كشیدن از ایشان بلكه بعد از مدتى گرفت ایشان را مانند گرفتن شخص ‍ صاحب عزت و انتقام كشنده .
اى عبدالله ! بپرهیز از خشم خداى تعالى و دست از یارى من برمدار.
قال : و سمع اءهل الكوفة بوصول الحسین (علیه السلام) الى مكة و امتناعه من البیعة لیزید، فاجتمعوا فى منزل سلیمان بن صرد الخزاعى ، فلما تكاملوا قام فیهم خطیبا. و قال فى آخر خطبته : یا معشر الشیعة ، انكم قد علمتم باءن معاویة قد هلك و صار الى ربه و قدم على عمله ، و قد قعد فى موضعه ابنه یزید، و هذا الحسین بن على علیهما السلام قد خالفه و صار الى مكة هاربا من طواغیت آل اءبى سفیان ، و اءنتم شیعته و شیعة اءبیه من قبله ، و قد احتاج الى نصرتكم الیوم ، فان كنتم تعلمون اءنكم ناصروه و مجاهدو عدوه فاكتبوا الیه ، و ان خفتم الوهن والفشل فلا تغروا الرجل من نفسه .
قال : فكتبوا الیه :
بسم الله الرحم -ن الرحیم
الى الحسین بن على اءمیر المؤ منین علیهما السلام ، من سلیمان بن صردالخزاعى والمسیب بن نجبة و رفاعة بن شداد وحبیب بن مظاهر و عبدالله بن وائل و سائر شیعته من المؤ منین .
راوى گوید: چون اهل كوفه شنیدند كه حضرت امام حسین (علیه السلام) به مكه معظمه رسیده و از بیعت كردن با یزید پلید امتناع دارد، همه در خانه سلیمان ین صرد خزاعى مجتمع گردیدند و چون جمعیت ایشان كامل گردید، سلیمان بن صرد برخاست و خطبه اى خواند و در آخر خطبه خود گفت : اى گروه شیعیان ! شما دانستید كه معاویه لعین به درك رفته و به سوى غضب خداى تعالى روى آورده و به نتایج كردار خویش رسیده و فرزند پلید آن ملعون به جاى پدر خبیث خود نشسته و حضرت امام حسین (علیه السلام) از بیعت كردن با او رو گردانیده است و از ظلم طاغوتیان آل ابوسفیان لعنهم الله به سوى مكه معظمه فرار نموده است و شما، شیعیان او هستید و از پیش ، شیعه پدر بزرگوار آن حضرت بوده اید و امروز آن جناب محتاج است كه شما او را یارى نمایید؛ اگر مى دانید كه او را یارى خواهید نمود و در ركاب او با دشمنان او، جهاد خواهید كرد عرایض خود را به آن جناب بنویسید؛ اگر مى ترسید كه مبادا سستى در یارى او نمایید و از دور او متفرق گردید، در این صورت ، این مرد را مغرور و فریفته خود نسازید.
راوى گوید: اهل كوفه نامه اى به خدمت آن جناب نوشتند به این مضمون كه ((بسم الله ...)) این نامه ایست به سوى حسین بن على بن ابى طالب (علیه السلام)، از جانب سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و عبدالله بن وائل و از جانب سایر شیعیان آن حضرت از جماعت مؤ منان كه سلام ما بر تو باد!.
سلام الله علیك ، اءما بعد، فالحمد لله الذى قصم عدوك و عدو اءبیك من قبل ، اءلجبار العنید الغشوم الظلموم الذى ابتز هذه الاءمة اءمرها، و غصبها فیاءها، و تاءمر علیها بغیر رضى منها، ثم قتل خیارها واستبقى شرارها، و جعل مال الله دولة بین جبابرتها و عتاتها، فبعدا له كما بعدت ثمود.
ثم انه لیس علینا امام غیرك ، فاقبل لعل الله یجمعنا بك على الحق ، والنعمان بن بشیر فى قصر الامارة ، ولسنا نجتمع معه فى جمعة و لا جماعة ، و لا نخرج معه الى عید، ولو بلغنا اءنك قد اءقبلت اءخرجناه حتى یلحق بالشام ، والسلام علیك و رحمة الله و بركاته یا بن رسول الله و على اءبیك من قبلك ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم .
ثم سرحوا الكتاب ، ولبثوا یومین آخرین و اءنفذوا جماعة معهم نحو ماءة و خمسین صحیفة من الرجل والاثنین والثلاثة والاءربعة ، یساءلونه القدوم علیهم .
اما بعد؛ حمد و سپاس آن خداوندى را سزاست كه آن كس را كه دشمن تو و دشمن پدر تو از سابق بود هلاك نمود. آن مرد جبار و عنید و ستمكار كه امور این امت را به ظلم تصرف كرد و غنیمت ها و اموال ایشان را غصب نمود و بدون آنكه امت راضى باشد آن مرد بر ایشان امیر و حكمران گردید. پس از آن ، اخیار و نیكوكاران را كشت و ناپاكان و اشرار را باقى گذارد و مال خدا را سرمایه دولتمندى ظالمان و سركشان قرار داد. پس دور باد از رحمت خدا، چنانكه قوم ثمود از رحمت خدا دور گردیدند.
پس ما را امام و پیشوایى جز تو نیست ، بیا به سوى ما كه شاید خدا عزوجل ما را به واسطه تو بر اطاعت حق مجتمع سازد و اینك نعمان بن بشیر - حاكم كوفه - در قصر دارالاماره مى باشد و با او از براى نماز جمعه و نماز عید حاضر نمى شویم و اگر خبر به ما برسد كه حركت فرموده اى ، او را از كوفه بیرون خواهیم نمود تا به شام برگردد. اى فرزند رسول خدا، سلام ما بر تو و رحمت و بركات الهى بر پدر بزرگوار تو باد! ((ولا حول ...)) بعد از آن ، نامه مزبور را روانه خدمت آن جناب نموده و پس از آن ، دو روز دیگر درنگ كردند. بعد از دو روز جماعتى را به خدمتش فرستادند كه با ایشان یك صد و پنجاه طغرى عریضه از یك نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر بود و در آن نامه هاى امضا شده خواهش نموده بودند كه آن حضرت به نزد ایشان تشریف فرما گردد.
و هو مع ذلك یتاءبى فلا یجیبهم .
فورد علیه فى یوم واحد ستماءة كتاب ، و تواترت الكتب حتى اجتمع عنده منها فى نوب واحد متفرقة اثنى عشر اءلف كتاب .
ثم قدم علیه هانى بن هانى السبیعى و سعید بن عبد الله الحنفى بهذا الكتاب ، و هو آخر ما ورد علیه (علیه السلام) من اءهل الكوفة ، و فیه :
بسم الله الرحمن الرحیم
الى الحسین بن على اءمیر المؤ منین علیهماالسلام .
من شیعته و شیعة اءبیه اءمیر المؤ منین (علیه السلام).
اءما بعد، فان الناس ینتظرونك ، لا راءى لهم غیرك ، فالعجل العجل یابن رسول الله ، فقد اءخضر الجناب ، و اءینعت الثمار، و اءعشبت الاءرض ، و اءورقت الاءشجار، فاقدم علینا اذا شئت ، فانما تقدم على جند مجند لك ، والسلام علیك و رحمة الله و بركاته و على اءبیك من قبلك .
فقال الحسین (علیه السلام) لهانى بن هانى السبیعى
و با وجود این همه نوشته ، آن حضرت ابا و امتناع مى فرمود و اجابت خواهش ایشان را نفرمود تا اینكه در یك روز ششصد عریضه و كتابت ایشان به خدمت آن جناب رسید و همچنان نامه از پس نامه مى رسید تا آنكه در یك دفعه و به چندین دفعات متفرقه ، دوازده هزار نوشته ایشان در نزد آن جناب مجتمع گردید.
راوى گفت كه بعد از رسیدن آن همه نامه ها، هانى بن هانى سبیعى و سعیدبن عبدالله حنفى با نامه اى كه بر این مضمون بود از كوفه به خدمتش رسیدند و این ، آخرین نامه بود كه به خدمت آن حضرت رسیده بود.
در آن نوشته بود:
((بسم الله الرحمن الرحیم
عریضه اى است به محضر حسین بن على امیر مؤ منان (علیه السلام)
از جانب شیعیان آن حضرت و شیعیان پدر آن جناب (علیه السلام)
اما بعد؛ مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز تو كسى را مقتداى خود نمى دانند؛ پس یابن رسول الله ! بشتاب و تعجیل فرما، باغها سبز شده و میوه هارسیده و زمین ها پر از گیاه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گردیده ؛ پس تشریف بیار و قدم رنجه فرما، چنانچه بخواهى ، پس ‍ خواهى رسید به لشكرى آراسته و مهیا.
سلام و رحمت خدا بر تو باد و بر پدر بزرگوار تو كه پیش از تو بود.))
چون نامه به خدمت آن جناب رسید، هانى بن هانى سبیعى
و سعید بن عبد الله الحنفى : ((خبرانى من اجتمع على هذا الكتاب الذى كتب به و سود الى معكما؟)).
فقالا: یابن رسول الله ، شبث بن ربعى ، و حجار بن اءبجر، و یزید بن الحارث ، و یزید بن رویم ، و عروة بن قیس ، و عمرو بن الحجاج ، و محمد بن عمیر بن عطارد.
قال : فعندها قام الحسین (علیه السلام)، فصلى ركعتین بین الركن والمقام ، و ساءل الله الخیرة فى ذلك .
ثم طلب مسلم بن عقیل و اءطلعه على الحال ، و كتب معه جواب كتبهم یعدهم بالوصول الیهم و یقول لهم ما معناه : ((قد نقذت الیكم ابن عمى مسلم بن عقیل لیعرفنى ما اءنتم علیه من راءى جمیل)).
فسار مسلم بالكتاب حتى دخل الى الكوفة ، فلما وقفوا على كتابه كثر استبشارهم باتیانه الیهم ، ثم اءنزلوه فى دار المختار بن اءبى عبیدة الثقفى ، و صارت الشیعة تختلف الیه .
فلما اجتمع الیه منهم جماعة قراء علیهم كتاب
و سعید بن عبدالله حنفى را فرمود كه به من خبر دهید كه این نامه را چه كسانى نوشته اند و كه به شما داده ؟
عرض نمودند: یابن رسول الله ! شبث بن ربعى ، حجار بن اءبجر، یزید بن حارث ، یزید بن رویم ، عروة بن قیس ، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر بن عطار نوشته اند.
پس آن جناب برخاست و دو ركعت نماز در میان ((ركن)) و ((مقام)) به جاى آورد و در این باب از خداى عزوجل طلب خیر نمود. سپس جناب مسلم بن عقیل را طلبید و او را از كیفیت حال مطلع گردانید و جواب نامه هاى كوفیان را نوشت و به وسیله جناب مسلم ارسال نمود و در آن وعده فرمود كه در خواست ایشان را اجابت نماید و مضمون آن نامه این بود:
((به سوى شما پسر عموى خود مسلم بن عقیل را فرستادم تا آنكه مرا از آنچه كه راءى جمیل شما بر آن قرار گرفته ، مطلع سازد.))
پس جناب مسلم با نامه آن حضرت ، روانه كوفه گردید تا به شهر كوفه رسید.
چون اهل كوفه بر مضمون نامه آن حضرت (علیه السلام) اطلاع یافتند خرسندى بسیار به آمدن جناب مسلم اظهار داشتند و او را در خانه مختار بن ابى عبیده ثقفى فرود آوردند و گروه شیعیان به خدمتش آمد و شد مى كردند و چون گروهى بر دور آن جناب جمع مى آمدند، نامه امام (علیه السلام) را بر ایشان قرائت مى نمود و ایشان از غایت اشتیاق به
و ئچ 0
الحسین (علیه السلام) و هم یبكون ، حتى بایعه منهم ثمانیة عشر اءلفا.
و كتب عبد الله بن مسلم الباهلى و عمارة بن الولید و عمر بن سعد الى یزید - لعنة الله علیه - یخبرونه باءمر مسلم بن عقیل ویشیرون علیه بصرف النعمان بن بشیر و ولایة غیره .
فكتب یزید الى عبید الله بن زیاد - وكان والیا على البصرة - باءنه قد ولاه الكوفة وضمها الیه ، و یعرفه اءمر مسلم بن عقیل و اءمر الحسین (علیه السلام)، ویشدد علیه فى تحصیل مسلم و قتله ، فتاءهب عبید الله للمسیر الى الكوفة .
و كان الحسین (علیه السلام) قد كتب الى جماعة من اءشراف البصرة كتابا مع مولى له اسمه سلیمان و یكنى اءبا رزین یدعوهم فیه الى نصرته و لزوم طاعته ، منهم یزید بن مسعود النهشلى والمنذر بن الجارود العبدى .
فجمع یزید بن مسعود بنى تمیم و بنى حنظلة و بنى سعد، فلما حضروا قال : یا بنى تمیم كیف
گریه مى افتادند. به همین منوال بود تا آنكه هیجده هزار نفر با آن جناب بیعت نمودند و در این اثناء، عبدالله بن مسلم باهلى ملعون ، عمارة بن ولید پلید، عمربن سعد عنید، نامه اى به سوى یزید ولدالزنا مرقوم داشتند و آن پلید را از كیفیت حال جناب مسلم بن عقیل ، با خبر نمودند و براى یزید چنان صلاح دانسته و به او اشاره كردند كه نعمان بن بشیر را از حكومت كوفه منصرف دارد و دیگرى را در جاى او منصوب نماید. یزید پلید نامه اى به سوى ابن زیاد لعین كه در بصره حاكم بود نوشت و منشور ایالت كوفه را به ضمیمه حكومت بصره به او بخشید و او را به كیفیت حال و امر جناب مسلم بن عقیل و حال حضرت امام حسین (علیه السلام) آگاه نمود و تاءكید بسیار كرد كه جناب مسلم را به دست آورده و او را شهید نماید. پس عبیدالله بن زیاد پلید مهیاى رفتن شهر كوفه گردید و از آن طرف حضرت ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) نامه اى به جانب اهل بصره و به گروهى از اشراف و بزرگان آن شهر، روانه داشت و آن نامه را به دست غلام خود سلیمان كه مكنى بود به ((ابورزین)) سپرده ، روانه بصره فرمود و آن نامه مشتمل بود بر دعوت نمودن ایشان به آنكه آن جناب را یارى نمایند و قید اطاعت او را به گردن نهند و از جمله آن جماعت یزید بن مسعود نهشلى و منذر بن جارود عبدى بود.
یزید بن مسعود، طائفه بنى تمیم و بنى حنظله و بنى سعد را طلب كرد و ایشان را جمع نمود؛ چون حاضر گردیدند گفت : اى جماعت
ترون موضعى منكم و حسبى فیكم ؟
فقالوا: بخ بخ ، اءنت والله فقرة الظهر وراءس الفخر، حللت فى الشرف وسطا، و تقدمت فیه فرطا.
قال : فانى قد جمعتكم لاءمر اءرید اءن اءشاوركم فیه و اءستعین بكم علیه .
فقالوا: والله انا نمنحك النصیحة و نجهد لك الراءى ، فقل نسمع .
فقال : ان معاویة قد مات ، فاءهون به والله هالكا ومفقودا.
اءلا و انه قد انكسر باب الجور والاثم ، و تضعضعت اءركان الظلم .
و قد كان اءحدث بیعة عقد بها اءمرا و ظن اءنه قد اءحكمه .
و هیهات والذى اءراد، اجتهد والله ففشل ، و شاور فخذل .
و قد اءقام ابنه یزید - شارب الخمور وراءس الفجور - یدعى الخلافة على المسلمین ویتاءمر علیهم
بنى تمیم ، آیا مرا در حق خویش چگونه به جا آوردید و حسب و موقعیت مرا در میان خود چگونه یافتید؟

دوشنبه 18/10/1391 - 13:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته