• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4108روز قبل
اهل بیت

ی که تا شام سرت همسفر زینب بود

روشن از نور جمالت سحر زینب بود

زخم محمل سند عشق بود تا دانند

همه جا شور حسینی به سر زینب بود

استاد کلامی زنجانی 

  behroozraha

شنبه 2/10/1391 - 10:58
اهل بیت

من به یزید چیره ام کو به هنر نظیره ام

جلوه ی صبح روشنم کوکب شام تیره ام

قبر مطهرم هنوز عطر بقیع می دهد

من گل یاس زینبم فاطمه ی صغیره ام

استاد کلامی زنجانی 

  behroozraha

شنبه 2/10/1391 - 10:57
اهل بیت

مدافعان ولایت رقیه را بشناسید

منادیان فضیلت رقیه را بشناسید

...

روات عشق که از عاشقان رساله نوشتند

بلای کرب وبلا را به آه و ناله نوشتند

زیک سه ساله حدیث هزار ساله نوشتند

مبلغان حقیقت رقیه را بشناسید

...

یکی حضور ورا در قیام می کند انکار

یکی زیارت او را به شام مکند انکار

دمشق رفته و اما مدام می کند انکار

به شک و شبهه چه حاجت رقیه را بشناسید

...

به شهر شام که اهلش هماره ضد ولایند

مزار او نتوانسته اند محو نمایند

رقیه زنده ای عشق است منکران به خود آیند

بس است اینهمه غفلت رقیه را بشناسید

...

همان دمشق که صوت بنی امیه شنید است

همان دیار که آثار پایتخت یزید است

کنون به سیطره ی دختر حسین شهید است

برای عرض ارادت رقیه را بشناسید

...

به غیر حق هدفی دخت بو تراب ندارد

بسوی او نرود ، هر زنی حجاب ندارد

زیارت اموی پیشگان صواب ندارد

دفاع کنید زعفت رقیه را بشناسید

...

رقیه بود که کاخ بنی امیه بهم زد

رقیه بود که آتش به خیمه های ستم زد

سفیر عشق بنازم که در خرابه علم زد

همین بس است اشارت رقیه را بشناسید

...

بلی نتیجه ی درس کلاس فاطمه این است

به شهر کفر کنون کودکی مبلغ دین است

خرابه قصر شده دشمش خرابه نشین است

کجاست آن همه نخوت ، رقیه را بشناسید

...

سحرگهان که دل شیعه رو به قبله ی راز است

به روی اهل نیاز آن در مطهر باز است

بلی رقیه نکهبان خیمه های نماز است

زمان ذکر و عبادت رقیه را بشناسید

...

کلامیا بگذر بحر غم کرانه ندارد

بهوش باش و نگویی رقیه خانه ندارد

جلال و جاه خسین هیچ ناز دانه ندارد

بگو به اهل طریقت رقیه را بشناسید

استاد کلامی زنجانی 

   behroozraha

شنبه 2/10/1391 - 10:55
اهل بیت

ابالفضل پشتُ پناه حسین(ع)
علمدار دین، تکیه گاه حسین(ع)
امید رقیه، وزیر حرم
شکوه علی در سپاه حسین(ع)

تویی خالق عاشقیُ ادب
چه خوش صورتی قرص ماه حسین(ع)
اگر چه بریدند دست تو را
گرفتی دو دستم به راه حسین(ع)
تو حلال هر مشکلی، بی گمان
شده روضه خوان تو آه حسین(ع)
زمین خوردی وُ خورد شده پشت شاه
زمین گیر شد خیمه گاه حسین(ع)
پس از تو پر از آهُ دل شوره شد
و شد عصر سرخ و سیاه حسین(ع)
و گهواره و گوش پاره شدند
دو جامانده ناب جاه حسین(ع)
در این روضه، آقاست مهمان ما
به گو العجل در پناه حسین(ع)
  شاعر : حسین ایمانی
 
   behroozraha
جمعه 1/10/1391 - 11:31
اهل بیت

بازوی محکم یاری ولایت عباس
یارُ یاور ولی تا به شهادت عباس
توکه بودیُ و چه کردی که امامت فرمود
ساقی آب و وفا، جان به فدایت عباس

تکیه گاه حرم تشنه طاها، افلاک
جا ندارد مگر زیر دو پایت عباس
آبرو دار شده هر که صدایت کرده است
در سرم نیست به جز حال و هوایت عباس
پسر ام بنین علقمه ثابت کرده
خود زهراست هوادار وفایت عباس
من کیم؟! مادر سادات شده مشتاقت
بر روی چادر خاکی شده جایت عباس
دستهایی که جدا شد به خدا می گیرد
دست دلسوختۀ درد و بلایت عباس
نام سقا که بیاید خود آقا باید
بین ما ناله کند، جان به فدایت عباس
شاعر: حسین ایمانی

behroozraha
جمعه 1/10/1391 - 11:29
اهل بیت

در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد
آخر چرا امید و پناهم نمی رسد
بیرون خیمه منتظرش مانده ام ولی
باور نمیكنم به نگاهم نمی رسد

این جا به روی من همه شمشیر می كشند
وقتی به داد و ناله و آهم نمی رسد
دشمن به فكر حمله فتاده است تا شنید
عباس من به جمع سپاهم نمی رسد
گفتم به زینبم كه زمان اسارت است
دیگر به خیمه ها گواهم نمی رسد
كم كم غروب روز دهم می رسد ز راه
اما زمان رویت ماهم نمی رسد
من گریه میكنم همگی خنده می كنند
در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد
شاعر: محمد حسن بیات لو

 

 behroozraha

جمعه 1/10/1391 - 11:28
اهل بیت

قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسم
غریب وار پیامی به آَشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از ره
به خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم

 

غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه های غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای رضا بودم و به خویش بگفتم
روم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
به تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسم
چه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟
به یاد قامت سقا و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسم
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضل
یکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسم
به فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونان
تنی جدا بسرایم سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنی اسد بگذارید روی قبر شهیدان
غزل نه، قطعه از آن قطعه قطعه ها بنویسم
ز نوک نیزه و کنج تنور و دیر و نصارا
تمام، سیر و سفر بود از کجا بنویسم
چه می گذشت به بزم یزید با دل زینب
شراب را بگذارم کباب را بنویسم
لبی به طعنه و طغیان لبی لبالب قرآن
دگر مپرس، سزا نیست ناسزا بنویسم
شاعر:حاج علی انسانی 

behroozraha
   

جمعه 1/10/1391 - 11:26
اهل بیت

عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد

به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

 

دستش افتادونیفتاد علم از دستش

رحم الله به شیری که علمدارش کرد

ترگ خشگ لبش رو نمی انداخت به آب

غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد

آبرو درخطرومشک به دندانش بود

تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت

سجده برهمت دریایی ایثارش کرد

سردرهم شده اش راسرنیزه بستند

زخمش انگشت نمای سربازارش کرد

شاعر:حمید کریمی 

 

  behroozraha

جمعه 1/10/1391 - 11:25
اهل بیت

گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست

رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست

آب اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر

بر سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست

 

قطره ی آب اگر نذرِ سر او بکند

بر علی اصغرمان معجزه ای سا، حتمی ست

بدنِ غیرت اگر که عرق سرد کند

خیس تب هم بشود، شعله ی رگ ها حتمی ست

دختر شاه بخواهد، احدی مانع نیست

طلب آب کند، حلّ معما حتمی ست

العطش باز اگر بر جگری لطمه زند

مشک اگر پاره شود، مُردن سقا حتمی ست

آب اگر موج زند باز هم ایمان دارم

این که او لب نزده بر لب دریا حتمی ست

بی کُله خود اگر بر سر او ضربه زنند

از روی اسب، زمین خوردن آقا حتمی ست

ناله ی ابنیَ العباسِ زنی ثابت کرد

این که او شد پسر حضرت زهرا، حتمی ست

تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد

تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی ست

دست دادی و به تو بال بهشتی دادند

لفظ طیّار تو در جنت اعلی حتمی ست

گر روی خاک بلا پا بکشی

به حسین بن علی، خنده ی اعدا حتمی ست

اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم

تکه تکه شدن این قد رعنا حتمی ست

گر نیایی به حرم، ای همه غیرت، بی تو

آتش شعله ور و دامن زن ها حتمی ست

شاعر:دعبل

 

behroozraha

جمعه 1/10/1391 - 11:24
اهل بیت

سد پولادین دشمن را شکـسـت

تا به قلب آب دریا یافت دست

آب بر آن شــد که طنــــازی کند

خواست تا با هستیش بازی کند

 

موج دریا گرد آن لب تشنه گشت

وز فراز گردن مرکب گذشت

بوسـه زد پیوسته او را بر رکاب

کی لبت عطشان منم من آب آب

من که مهر دختر پیغمبرم

از گلوی تو به تو تشنه ترم

ای لبــت کــوثر ز دریا رخ مپوش

تا به من آبی دهی آبی بنوش

بس که موج بحر پایش را فشرد

خم شد و دستی به زیر آب برد

ناله از دل بر کشید ای آب سرد

ایتقدر بیهوده گرد من نگرد

هستی دریــا بـود در مشت ما

بحر جوشید از سر انگشت ما

گر چه از بی آبیم سوزد نفس

آب من بگذشتن از آب است و بس

آب سرد من بود در جام دوست

آنچه را من تشنه ام در دست اوست

عشق گویدتاشوی زینجام مست

آب کم جو تشنگی آور به دست

چند گوئی جرعه ای از من بنوش

رو بپرس اصغر چرا رفته زهوش

بسکــه عطشــانند آل فاطمـــــه

اشک هم خشکیده در چشم همه

آب آب تـشنــگـان زد آتـشـــم

خجلت از سقایی خود میکشم

کاش از اول نام من سقا نبود

یا در این صحرای خون دریا نبود

کام خشک و سینه آتش دل کباب

تشنه بیرون آمد از دریای آب

کام دل بگرفت از جام عطش

بست پیش آب احرام عطش

خویش فانی در هوالموجود کرد

رو به سوی کعبه مقصود کرد

چون کمر بهر طواف عشق بست

در طواف اولش افتاد دست

دور دوم در مطاف داورش

شد فدای دوست دست دیگرش

دور سوم خون به جای اشک خورد

تیر دشمن آمد و بر مشک خورد

دور چارم داشت عزم ترک سر

کرد پیش تیر چشمش را سپر

دور پنجم با عمود آهنین

گشت سرو قامتش نقش زمین

گشت در دور ششم از تیغ تیز

عضو عضوش قطعه قطعه ریز ریز

دور هفتم داده بود از کف قرار

خویشتن را دید در آغوش یار

شد سراپا چشم زخم پیکرش

دید زهرا را به بالای سرش

با زبان حال میگفتش بتول

آفرین عباس من حجت قبول

شاعر:سراج  

 

behroozraha

جمعه 1/10/1391 - 11:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته