كاروان حسینى از مكه به سوى كوفه رهسپار بودند، منزل به منزل از مسافران و... از وضع كوفه كسب اطلاع مى نمودند، وقتى كه امام (در منزلگاه زباله ) از بى وفائى مردم كوفه و شهادت حضرت مسلم (ع ) آگاه شد، دوازده پرچم درست كرد و برافراشت ، و به جمعى از یاران خود فرمان داد، تا هر كدام یك پرچم را بدست گیرند، یازده نفر هر كدام یك پرچم را برداشت و به دوش گرفت ، و تنها یك پرچم باقى ماند، بعضى از یاران گفتند: ((افتخار حمل این پرچم را به ما بده )). امام حسین (ع ) فرمود: ((صاحب این پرچم هم (كه حبیب بن مظاهر باشد) خواهد آمد)). آنگاه امام ، این نامه را براى حبیب بن مظاهر نوشت : ((از حسین بن على به حبیب بن مظاهر، مرد فقیه و دانشمند، اى حبیب ! تو خویشاوندى ما را با رسول خدا (ص ) مى دانى و بهتر از دیگران ما را مى شناسى ، تو شخص آزاده و غیرتمند هستى ، جانت را از ما دریغ مدار، كه در روز قیامت ، رسول خدا (ص ) پاداش به تو خواهد داد)).
امام صادق (ع ) فرمود: عبدالله بن سبا ادعاى پیامبرى كرد و اظهار مى نمود كه على (ع ) خداست . این خبر به على (ع ) رسید، او را احضار كرد، و به او فرمود: درباره تو چنین شنیده ام ، او گفت : ((آرى در ذهن من چنین القاء شده كه تو خدا هستى ، و من پیغمبر مى باشم )). على (ع ) به او فرمود: ((واى بر تو، شیطان بر تو چیره شده ، مادرت به عزایت بنشیند، از این عقیده برگرد و توبه كن )). او باز نپذیرفت ، على (ع ) سه روز او را زندانى كرد، و توبه اش داد، باز او توبه نكرد. آنگاه على (ع ) او را در آتش افكند و سوزاند.
در ماجراى جنگ بدر كه در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، اصل جریان از این قرار بود، خبر به مدینه رسید كه : ابوسفیان بزرگ مكه در راءس كاروان مهم تجارتى كه از چهل نفر با پنجاه هزار دینار تشكیل مى شود از شام به سوى مدینه مى آید تا از آنجا به مكه روانه گردد. پیامبر (ص ) به مسلمین دستور داد كه براى جلوگیرى از حركت كاروان ، و ضبط اموال آنها، بسیج شوند (چرا كه مشركان اموال مهاجرین مسلمان را در مكه مصادره كرده بودند) ابوسفیان به وسیله دوستان خود در مدینه (منافقین ) از جریان مطلع شد، و قاصدى به سرعت به مكه فرستاد و مردم مكه را به استمداد طلبید، و خود از بیراهه با كاروان به سوى مكه رهسپار شد. پیامبر اسلام (ص ) با 313 نفر كه تقریبا مجموع مسلمانان مبارز آن روز را تشكیل مى داد، از مدینه به قصد جلوگیرى از كاروان تجارتى ابوسفیان بیرون آمدند. از سوى دیگر مردم مكه لشكرى عظیم براى نجات كاروان ، از مكه خارج نموده و به سوى مدینه رهسپار شدند، این لشكر حدود 950 نفر با 700 شتر و صد اسب به فرماندهى ابوجهل بودند. در نزدیكى سرزمین ((بدر)) كه بین مكه و مدینه ، قرار گرفته ، مسلمانان از حركت لشكر كفار، مطلع شدند. در این هنگام پیامبر (ص ) با مسلمین به مشورت پرداخت كه آیا به تعقیب كاروان تجارتى و مصادره اموال آن بپردازند و یا لشكر دشمن را تعقیب كنند جمعى جنگ با لشكر دشمن را پیشنهاد كردند، ولى عده اى تعقیب كاروان را، و دلیل دسته دوم آن بود كه از مدینه به این عنوان بیرون آمده اند نه به عنوان جنگ با لشكر مجهز. این تردید و دودلى هنگامى افزایش یافت كه فهمیدند نفرات دشمن تقریبا بیش از سه برابر مسلمانان است ، و تجهیزات آنها چندین برابر مى باشند. ولى با همه این مطالب ، پیامبر (ص ) نظر آنان را پسندید كه به سوى جنگ با لشگر مجهز دشمن حركت كرده و آماده شده اند، سرانجام آتش جنگ بدر در 17 رمضان سال دوم هجرت ، شعله ور شد و به شكست مفتضحانه دشمن انجامید و بسیارى از سران شرك مانند امیة بن خلف و ابوجهل و عتبه و شیبه و ولید بن عتبه و حنظلة بن ابوسفیان و... به هلاكت رسیدند آنچه در اینجا قابل ذكر است و بزرگترین درس را به ما آموزد، و در آیه 7 سوره انفال به آن اشاره شده این است كه : گروهى از مسلمین بخاطر اینكه به ظاهر و امور چند روزه مادى و رفاه طلبى ، توجه داشتند، نظرشان این بود كه جنگ نكنند، بلكه جلو كاروان تجارتى را بگیرند و اموال آنها را مصادره نمایند، ولى خداوند براى سركوبى باطل و اثبات حق ، نظر گروه دیگر را - گر چه سخت بود - پسندید، و بعد معلوم شد كه تحمل این سختى داراى منافع بسیارى بوده كه منفعت اموال تجارتى ، نزد آن بسیار ناچیز بود، این است كه ما باید در وقایع ، به عمق موضوعات توجه كنیم ، ظاهربین و حال حاضر را در نظر نگیریم ، و این درس بزرگى است كه آئین اسلام به ما مى آموزد. آرى به خاطر رفاه چند روزه ، موقعیتهاى بسیار عمیق و افتخارآمیز را در جنگ با دشمن از دست ندهیم .
لیث بن سعد مى گوید: روزى پیامبر (ص ) نماز جماعت مى خواند و جمعى به او اقتدا كرده بودند، حسین (ع ) كه كودك بود، در همان نزدیكى ها بود، وقتى كه رسول خدا (ص ) به سجده مى رفت ، حسین (ع ) مى آمد و به پشت پیامبر (ص ) سوار مى شد و پاهایش را حركت مى داد، مى گفت حل حل (كه شتر را با تكرار این واژه مى رانند) هنگامى كه رسول خدا (ص ) مى خواست ، سر از سجده بردارد، حسین (ع ) را مى گرفت و آرام به زمین مى گذاشت و بلند مى شد، و وقتى كه به سجده مى رفت ، باز حسین مى آمد و بر پشت رسول خدا (ص ) سوار مى شد و پاهایش را حركت مى داد و مى گفت : حل حل )). این موضوع تا آخر نماز تكرار شد، یك نفر یهودى این منظره را مى دید، به عنوان اعتراض ، نزد رسول خدا (ص ) آمد و گفت : ((اى محمد! شما با كودكان به گونه اى رفتار مى كنید، كه ما این گونه رفتار نمى كنیم )). پیامبر (ص ) فرمود: ((اگر شما به خدا و رسولش ایمان داشته باشید، به كودكان ، مهربانى مى كنید و با مهر و نوازش به آنها رفتار مى نمائید)). یهودى از این دستور مهرانگیز تربیتى اسلام و بلندنظرى پیامبر (ص ) مجذوب اسلام شد و هماندم قبول اسلام كرد، و به صف مسلمین پیوست .