• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 471
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 4940روز قبل
خواستگاری و نامزدی

بچه ها شوخی شوخی قور باغه ها را با سنگ می زدند اما قورباغه ها جدی جدی می مردند.

خون تمام افراد بشر یک رنگ است اما لیاقت آن ها فرق می کند.

مغزهای کوچک بیش از هر چیز به آدم ها می پردازند و راجع به آن ها حرف می زنند .مغزهای متوسط به حوادث و تحلیل رفتار آدم ها هستند.

از چیزی که نمی توان به آن عشق ورزید باید گذشت.

بزرگترین لذت در دنیا انجام کاری است که دیگران می گویند:نمی توانی!

مرگ ضرری بزرگ در زندگی نیست.ضرر بزرگ در زندگی آن است که وقتی زنده ایم چیزی در درون ما بمیرد.

بسیاری از مردم نمی دانند زندگی همان لحظاتی است که آرزوی زودتر گذشتنش را دارند.

افراد برنده چیزی را انجام دهند که بازنده ها مایل به انجام آن نیستند.

اگر خدا مرا جور دیگر می خواست جور دیگر می آفرید.

يکشنبه 20/11/1387 - 22:7
خواستگاری و نامزدی

در روزگار پیشین دوستی داشتم که جانی روشن و دلی بردبار داشت.درچشم من بسیار بزرگ منش وبلند نظر جلوه می کرد زیرا می دیدم که{دنیای بزرگ}در برابر دیدگان وی بسیار {کوچک و ناچیز}جلوه می کند.

شکم بنده و شهوت پرور نبود تا هرچه را ببیند بخواهد و هر چه را بخواهد بپرستد.خاموش و آرام بود آن چنان که گویی سخنی نمی داند تا بر زبان آورد یا رازی به دل دارد که می ترسد از دل به دهان بازآید.

 هرگز به تحسین مردم گوش نمی داد تا نکند که خویشتن را از یاد ببرد و اگر ستایش ستایش گران را می شنید به حساب خویش نمی گذاشت.با دوستان آن چنان مهربان و ملایم بود که اندکی ناتوان به نظر می آمد اما در میدان نبرد از اژدهای خشم گرفته خروشان تر و از شیر زخم خورده بی باک تر حمله می کرد.

آن چه را که می خواست انجام دهد شایسته ی {گفتار}نمی دانست تا زمانی که به صورت {کردار}درآید.بیشتر در پی آن بود که بشنود.وی{شنیدن}را هزار باربر{گفتن}ترجیح می داد.

دوست من از هوس های نا هنجار می گریخت و این گریز و هراس تا آن جا ادامه داشت که در کارهای عادی زندگی هم به مشقت و رنج راضی تر بود و از کارهای دلخواه و دل انگیز دوری می کرد...

يکشنبه 20/11/1387 - 22:6
خواستگاری و نامزدی

 دو چیز از بارزترین نشانه های نادانی است:

 یکی اینکه مال خود را به کسی بدهی وبا التماس هم نتوانی آن را

 دوباره پس بگیری

 و دومی آنکه راز خود را با کسی در میان بگذار و با خواهش و

 تمنا سعی کنی پوشیده بماند!

يکشنبه 20/11/1387 - 22:4
شعر و قطعات ادبی

                          مرد غریب

تقویم هزار سال ورق خورد

آسمان سخت گریست

دشنه ای در خون نشست و

کربلا هفتاد و دو بار

سرود سرخش را

هم آغوش با خواب زمین

در گوش سیاه زمان زمزمه کرد

دنیا در سکوتی تلخ فرو رفت

جنگ بود و

پیچش خوشه های طلایی خشم

میان شام گاه تیره ی شام غریبان

ابر بود و

نگاه خشم آگین آسمان

که خود گرفته بود سخت

راه اشک را

در پیوند یک دنیا شقایق و چکاوک غریب

کوفه بود و نهر فرات

که می جوشید عاشقانه

پای چشمه سار عشق

مردی بود و یک خنجر

یا نه!

اصلا مردی نبود

غریبه ای بود تنها

میان آن همه مردم مرده و بی صدا!

يکشنبه 20/11/1387 - 18:23
شعر و قطعات ادبی

                           می دانم

می دانم که روزی خواهی آمد

با چمندانی پر از

باروت و فشنگ

و با دلی گرفته از

هوای فکه و فاو و جیحون

یا خسته تر از

بلندی های حاج عمران و

سرزمین عاشق های بیدل و مجنون

می دانم که می دانی

خون بهای عاشقی مان پر است از

مرگ ثانیه های دیروز تو و

لیز خوردن پاهای مصنوعی من

میان کو چه های تاریک و غمزده ی شهر

اصلا

تو برای آمدن خواهی آمد عزیز دلم

تا روی گونه های خیس من نشسته و

زخم های دلت را به هراسی

گم بکنی

راستی

هیچ می دانی که زمان

چقدر فاصله انداخته است

بین من و تو آقا!

پس رهایم کن از این

قنوت های مبهم و طولانی ات

که دریای بی تاب دلم

امروز هم طوفانی و

خسته تر از دیروز است.

يکشنبه 20/11/1387 - 18:23
شعر و قطعات ادبی

                     پلاک های خاموش

دلم چو ابر می گرید و

خونم چه جوش آمده از

رقص خونابه ی خون حسین

وسعت آبی اقیانوس آرم دلم

کویری است پوشیده از

استخوان های پوسیده و

پلاک های خاموش

دستهایم

به سان موجی خروشان

می لرزد به روی شانه های زخمی دریا

می ترسم از این همه وسعت و تنهایی

از این ثانیه های بی نفس

که مدام تکرار می شوند

میان خاطرات هشت ساله ام

آه که دریا

چقدر سبک شده امروز

انگار که رد پایی از خورشید

در گو شه ای از آسمان پیدا شده است

يکشنبه 20/11/1387 - 18:23
شعر و قطعات ادبی

                           دلتنگی

تمام دلتنگی من 

شهری ست سوخته در

آغوش گرم آتش و تبخیر

و پوسیده از

هجوم یک فصل سرد زمستانی

آه پدر جان!

برایم از این شهر

چه آورده ای سوغات

جز مشتی استخوان

دیگر هیچ!

يکشنبه 20/11/1387 - 18:23
شعر و قطعات ادبی

                           امانم بده

در این هوای شرجی و دم کرده

که گرفته صدایی در گلویم و

شکسته سکوتی در خاطرم

چه می پرسی از

طرح زخم پیشانی و

داغ سرخ تر کشت

که تنهاتر از فانوس

با پای زخمی

برهنه به دنبال تو آمده بودم

تا التهاب زخم های کهنه ات

بر تن خشکیده زمین

فراموش نشود

آیا صدای مرا می شنوی؟

آری منم

یادگار سال های دور تو

امانم بده!

 

يکشنبه 20/11/1387 - 18:22
شعر و قطعات ادبی

                           قاصد غم

برف پیری دانه دانه بر سرم دردانه شد

قاصد غم آمد و با من دمی هم خانه شد

رهسپار راه فردایم ولی دانی چرا

بر سر دار ملامت حسرتم افسانه شد

توسن اندیشه از کف رفت و ایام شباب

ای دریغا مامن دل منزل بیگانه شد

روز حسرت دفتر اعمال خود بر سر زنان

تیره بختی بین که دل نالان تر از حنانه شد

گور شد در انتظار ولاف ماندن تا به کی

بیت غم آماده این عاشق دیوانه شد

می رسد بوی جگر از سوز آه سینه ام

مطبخ دل ای دریغا مشعل غم خانه شد

در فضای گلشن اسلام و تسکین بلا

مکتب تعلیم گلشن آتش جانانه شد

يکشنبه 20/11/1387 - 18:22
شعر و قطعات ادبی

                     چفیه های خون آلود

قاصدک های نور می آیند

و برای کوچه های دلتنگ شعری می خوانند

قاصدک ها

خبر از فصل بهار می آورند

آن گاه

مادران آفتاب و ماه

با دو فرشته

به خوابم می آیند

و در پی تابوتم کل می زنند

به ایستگاه که می رسم

چرحی انتظار می کشد

و جفتی پای مصنوعی

که خاطره هشت سال آتش و خون است

به عصای دلتنگی ام تکیه می دهم

و از خیال آیینه عبور می کنم

تا در دست فرشتگان

چفیه های خاک آلود را سجده می کنم

يکشنبه 20/11/1387 - 18:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته