• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 480
تعداد نظرات : 424
زمان آخرین مطلب : 4952روز قبل
دانستنی های علمی
آیا میدانستید ؟ !
قسمت (2)
آیا میدانستید كه پل خواجو در زمان سلاطین صفویه در اصفهان ساخته شده است ؟
آیا میدانستید كه گوش و بینی در تمام طول عمر انسان در حال رشد میباشد و بزرگتر میشود ؟
آیا میدانستید كه نام پایتخت قرقیزستان بیشکک است و مساحت آن از استان کرمان کمتر است ؟
آیا میدانستید كه بیش از صد میلیــــــــارد کهکشان تا به اکنون در جهان شناسایی شده اند ؟
آیا میدانستید که اسب ماده سی دندان و اسب نر سی و شش دندان دارد ؟
آیا میدانستید که سیاره اورانوس پانزده قمر « ماه » دارد ؟
آیا میدانستید که زمین از حیث بزرگی پنجمین و از حیث فاصله با خورشید ، سومین سیاره منظومه شمسی است؟
آیا میدانستید که کنگوکینشاسا همان کشور زئیر میباشد ؟
آیا میدانستید که زهر مار کبری بیشتر بر روی مراکز تنفسی اثر کرده و باعث خفگی صید می‌شود ؟
آیا میدانستید که بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب میباشد ؟
آیا میدانستید كه کشور بلغارستان از نصف استان کرمان هم کوچکتر است ؟
آیا میدانستید كه اندونزی چهارمین کشور پر جمعیت دنیا بعد از چین و هند و آمریکا می باشد ؟
آیا میدانستید که ایرانی ها روزانه بطور متوسط حتی نصف استکان هم شیر نــــــمیخورند ؟
آیا میدانستید که شواهد نشان داده است که انسان از هفتاد هزار سال پیش لباس بر تن میکرده است ؟
آیا میدانستید که نامهای قدیمی ترکیه ، روم شرقی و عثمانی بوده است ؟
آیا میدانستید که دود سیگار موجود در محیط بیشتر از مصرف مواد قندی در پوسیدگی دندانهای کودکان نقش دارد ؟
آیا میدانستید که پروانه ها، چشم های مرکب دارند که تعداد آنها گاهی به هجده هزار می رسد ؟
آیا میدانستید که یک نوع پشه وجود دارد که در ثاتیه هزار بار بال میزند ؟
آیا میدانستید که نمک از پنج هزار سال پیش در سفره ما انسانها بوده است ؟
آیا میدانستید که ستارگان آبی داغتر از خورشید و قرمز ها سردتر از آن هستند ؟
آیا میدانستید که استرس تا 5 برابر سیستم ایمنی بدن را پایین می آورد ؟
آیا میدانستید كه اگر تمام رگهای خونی را در یك خط بگذاریم تقریبا 97000 كیلو متر میشود ؟
آیا میدانستید که قویترین نیروهای دنیا بترتیب عبارتند از : نیروی هسته ای ، الكترو مغناطیس و نیروی جاذبه ؟
آیا میدانستید که ما حتی در روزهای ابری هم در معرض اشعه بنفش خورشید می باشیم ؟ بین هفتاد تا هشتاد درصد از این نور میتواند به راحتی از ابرها ردّ شوند !
آیا میدانستید که بی رحم ترین حشره دنیــا حشره دعا خوان ماده است ؟ هنگامی که حشـــره ماده از همسرش باردار می شود، به آن نیش می زند و همسر نیمه جان پس از جفتگیری غذای لذیـذی برای حشـره ماده میشود !
آیا میدانستید که خطر بیماری قلبی و سرطان ریه در افراد غیر سیگاری كه در خانه در معرض دود سیگار اطرافیانشان هستند، بیست و پنج درصد بیشتراز دیگران است ؟
آیا میدانستید که آب دریا بهترین ماسک زیبای پوست است ؟ البته بخاطر منیزیم و املاح معدنی موجود در آب دریا میباشد !
آیا میدانستید که پیشانی انسان مرکز دمای انسان است ؟ یعنی اگر شما دمای پیشانیتان را تغییر دهید دمای بدنتان هم به همان انداره تغییر میکند این یکی از دلایلی است که وقتی ما می خواهیم ببینیم که آیا تب داریم یا نه دستمان را روی آن میگذاریم !
آیا میدانستید که اگر روند شیوع سرطان درهمین حد بماند حدود سی و پنج درصد احتمال دارد كه شمادر طول زندگی تان به یكی از انواع سرطان مبتلا شوید
سه شنبه 29/5/1387 - 13:0
خواستگاری و نامزدی
اسم من غرور است !
اسم من غرور است...
من سر تو کلاه مى‌گذارم.
من تو را از مقصدى که خدا برایت قرار داده گمراه مى‌کنم...
زیرا تو باید به راه خودت بروى.
من تو را از این که از زندگى خود رضایت خاطر داشته باشى باز مى‌دارم...
زیرا تو استحقاق بیشترى در زندگى دارى.
من تو را از این که آرامش درونى داشته باشى باز مى‌دارم...
زیرا آنقدر وجود تو را تسخیر کرده‌ام که هرگز نمى‌توانى دیگران را ببخشى.
من تو را از پارسایى و پرهیزکارى باز مى‌دارم...
زیرا تو از پذیرش خطاهایت سر باز مى‌زنى.
من تو را در دیدن واقعیت‌ها گمراه مى‌کنم ...
زیرا تو به جاى آن که از پنجره به بیرون نگاه کنى بیشتر در آینه نگاه مى‌کنى.
من تو را از داشتن دوستان واقعى محروم مى‌کنم ...
زیرا هیچکس خودِ واقعى تو را نخواهد شناخت.
من تو را از داشتن عشق حقیقى محروم مى‌کنم ...
زیرا عشق حقیقى نیازمند فداکارى و از خود گذشتگى است.
من تو را از شکر کردن به درگاه خدا باز مى‌دارم ...
زیرا تو را متقاعد مى‌کنم که باید همه چیز را در خودت جستجو کنى.
اسم من غرور است. من سر تو کلاه مى‌گذارم.
تو مرا دوست دارى ...
زیرا فکر مى‌کنى که من همیشه مراقب تو هستم.
امّا این‌ها واقعیت ندارد.
من در صدد هستم که تو را گمراه کنم و از تو آدم نادانى بسازم.
خدا چیزهاى بسیارى را در این دنیا براى خوشبختی تو قرار داده است، من هم قبول دارم، ولى نگران نباش...
چون اگر به من اعتماد داشته باشى و به من بچسبى هرگز نخواهى فهمید كه چگونه عمل كنی!



دنیا دو روز است !
آنروز که با توست ، مغرور مباش
و آنروز که علیه توست ، صبور باش
هر دو پایان پذیرند
امام علی (ع)
سه شنبه 29/5/1387 - 12:58
بیماری ها
نتایج یك تحقیق جدید نشان داده است كه پوشیدن دمپایی‌های لاانگشتی كه بویژه در بین دختران نوجوان در فصل تابستان متداول است برای پاها و زانوها خطرناك و مضر است.

به گزارش ایسنا، پژوهشگران دانشگاه آئوبورن در آلاباما در این پژوهش اظهار داشتند كه استفاده از دمپایی‌های لاانگشتی بویژه در فصل تابستان بین دختران بسیار متداول می‌شود. اما انتخاب مناسب و هوشمندانه‌ای نیست.

پوشیدن این دمپایی‌ها در واقع باعث تغییر در نحوه حركات عادی و طبیعی فرد شده و در نهایت به پاها و زانوی وی آسیب می‌رسانند.

در این تحقیق كه روی 39 دختر و پسر دانشجو انجام گرفت از آنها خواسته شد كه در حین راه رفتن دمپایی‌ لاانگشتی یا كفش ورزشی به پا كنند.

نتایج مطالعات نشان داد: كسانی كه دمپایی لاانگشتی به پا داشتند حین راه رفتن گام های كوتاه تری بر می‌دارند و پاشنه‌های پای خود را با نیروی عمومی كمتر به زمین می‌زنند.

به این دلیل به افرادی كه به هر دلیل مایل به پوشیدن این دمپایی‌ ها هستند توصیه می‌شود كه از آنها فقط برای مدت زمانی كوتاهی استفاده كنند.

به علاوه استفاده طولانی مدت از این دمپایی‌ها می‌تواند باعث بروز درد در ناحیه پا، كمر درد و یا حتی آسیب رسیدن به لگن شود.

نتایج این پژوهش در نشست سالانه اخیر كالج آمریكایی طب ورزش در ایندیانا پلیس ارائه شده است
دوشنبه 28/5/1387 - 19:42
خانواده
باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یك روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
كودكی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازك
چست و چابك
با دو پای كودكانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من كودك من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
قیصرامین پور- روحش شاد
دوشنبه 28/5/1387 - 19:36
خواستگاری و نامزدی
آدمها و كتاب

بعضى از آدم‌ها جلد زرکوب، بعضى جلد ضخیم و بعضى جلد نازک و بعضى‌ها اصلا جلد ندارند.
بعضى از آدم‌ها ترجمه شده‌اند و بعضى‌ها تفسیر مى‌شوند.
بعضى از آدم‌ها با کاغذ کاهى و نامرغوب چاپ مى‌شوند و بعضى با کاغذ خارجى.
بعضى از آدم‌ها تجدید چاپ مى‌شوند و بعضى‌ها فقط یک بار چاپ مى‌شوند و بعضى از آدم‌ها فتوکپى آدم‌هاى دیگرند.
بعضى از آدم‌ها داراى صفحات سیاه و سفید هستند و بعضى از آدم‌ها صفحات رنگى و جذاب دارند.
بعضى از آدم‌ها تیتر و فهرست دارند و روى پیشانى بعضى از آدم‌ها نوشته‌اند: حق هرگونه کپى‌بردارى و استفاده بدون اجازه ممنوع و محفوظ است.
بعضى از آدم‌ها قیمت روى جلد دارند بعضى‌ها با چند درصد تخفیف به فروش مى‌رسند و بعضى از آدم‌ها بعد از فروش پس گرفته نمى‌شوند.
بعضى از آدم‌ها را باید جلد گرفت بعضى‌ها را مى‌شود توى جیب گذاشت و بعضى‌ها را توى کیف و بعضى‌ها را روى قفسه قرار داد.
بعضى از آدم‌ها نمایشنامه‌اند و در چند پرده نوشته و اجرا مى‌شوند و بعضى‌ها فقط جدول و سرگرمى‌اند و بعضى‌ها معلومات عمومى.
بعضى از آدم‌ها خط‌خوردگى و خط‌ زدگى دارند و بعضى‌ها غلط چاپى و بعضى‌ها غلط املایى فراوانى دارند.
از روى بعضى از آدم‌ها باید مشق و از روى بعضى از آن‌ها باید جریمه نوشت.
بعضى از آدم‌ها در کلاس‌ها تدریس مى‌شوند و بعضى‌ها ممنوع بوده و مخفیانه دست به دست مى‌شوند.
بعضى از آدم‌ها را باید چندین بار خواند تا معنى آن‌ها را فهمید و بعضى‌ها نخوانده قابل فهم هستند.
بعضى از آدم‌ها را باید نخوانده دور انداخت و بعضى‌ها را همیشه باید با خود همراه نمود.
بعضى از آدم‌ها تفرقه‌انداز هستند و بعضى‌ها بانى وحدت و همبستگى.
بعضى از آدم‌ها به نام دیگران چاپ مى‌شوند و بعضى‌ها قبل از چاپ به فروش مى‌رسند.
بعضى از آدم‌ها در قفسه خاک مى‌خورند و بعضى‌ها در انبار بایگانى شده‌اند.
بعضى از آدم‌ها تاریخى‌اند و از گذشته صحبت مى‌کنند و بعضى‌ها آینده نگرند و به آینده مى‌پردازند.
بعضى از آدم‌ها لطیفه‌اند و بعضى‌ها بى‌روح‌اند و خسته‌کننده.
بعضى از آدم‌ها سیاسى‌اند و در هر نوبت چاپ، رنگى دیگر به خود مى‌گیرند.
بعضى آدم‌ها منبع و ماخذ ندارند و بعضى‌ها منبع و مرجع دیگرانند.
بعضى از آدم‌ها شیرازه ندارند و زود از هم مى‌پاشند و بعضى‌ها شیرازه‌شان میخ دارد و قبل از استفاده کهنه و پاره مى‌شوند.
بعضى از آدم‌ها با محتوا هستند و بعضى‌ها بى‌محتوا و پوچ‌اند و فقط براى امرار معاش.
بعضى از آدم‌ها ماندگارند و بعضى‌ها در چاپخانه مى‌مانند و بازیافت مى‌شوند.
بعضى آدم‌ها هویت ندارند و بى‌نام و نشان‌اند و بعضى‌ها چندین نویسنده دارند.
بعضى از آدم‌ها در کتابخانه نگهدارى مى‌شوند و بعضى‌ها در پیاده‌رو خیابان به فروش مى‌رسند.
بعضى آدم ها را کادو مى‌گیرند و هدیه مى‌دهند.
بعضى آدم‌ها را به مفت هم نمى‌خرند و بعضى‌ها از موزه‌ها به سرقت مى‌روند.
بعضى از آدم‌ها بدون مجوز چاپ مى‌شوند و بعضى‌ها نیاز به مجوز ندارند و بعضى‌ها تا ابد مجوز چاپ نمى‌توانند اخذ کنند.
بعضى از آدم‌ها خاطره‌ اند و بعضى‌ها یادداشت شخصى.
بعضى آدم‌ها در مدح دیگران نوشته مى‌شوند و بعضى‌ها در بدگویى دیگران.
بعضى از آدم‌ها افسانه‌اند و بعضى‌ها رمان و بعضى‌ها داستان.
بعضى آدم‌ها مذهبى‌اند و بعضى‌ها لامذهب و خیلى‌ها در این میان.
بعضى از آدم‌ها احساسات دیگران را جریحه‌دار مى‌کنند و بعضى‌ها به دیگران احترام مى‌گذارند.
بعضى از آدم‌ها به دیگران توهین مى‌کنند و بعضى‌ها توهین را به جان مى‌خرند.
بعضى از آدم‌ها به زور بر دیگران تحمیل مى‌شوند و بعضى‌ها خود به میان دیگران مى‌روند.
بعضى از آدم‌ها چند جلدى و قطورند و بعضى‌ها تک جلدى و لاغر.
بعضى از آدم‌ها از جنگ مى‌گویند و بعضى از صلح و صفا.
بعضى از آدم‌ها از شادى سخن مى‌گویند و بعضى‌ها از غم.
و ...

ما از کدام دسته‌ایم ؟
دوشنبه 28/5/1387 - 19:34
خواستگاری و نامزدی
امــتــحـــان !

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده‌اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند . بنابر این آنها برای توجیه غیبت در امتحانشان فكری كردند !
آنها به استاد گفتند : ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم. استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند. آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سؤال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سؤال این بود :

کدام لاستیک پنچر شده بود...؟!!
دوشنبه 28/5/1387 - 19:32
خواستگاری و نامزدی

1.دل تنها عضوی است كه با نگاه لمس می شود.

 2. دل تاری است كه وقتی بشكند بهتر می نوازد.
3. خدا را بخوان تا خدا تو را از خواندنی ها قرار دهد.
4. غرور از فرشته شیطان ، و تواضع از خاك ، انسان می سازد.
5. گرفتار گناه ، اسیر هر دو عالم است.
6. حقیقت رنگ كردن مردم عینكی شدن خود است.
7. زنی كه جواهر است از جواهرات برای خویش بت نمی سازد.
8. چشم دروغگو بیشتر از معمول پلك می زند.
9. مطالعه یك كتاب تجربه یك زندگیست.
10. لبخند طاق نصرتی بر دروازه دل است.
11. كودكان خوبند اگر خلاف كردند بزرگترها را ادب كنید.
12. رابطه ای كه با هوس شروع شود، با تنفر خاتمه می یابد.
13. چاله شكست پر است از انسان های تندرو.
14. دوست جدید دنیای جدید است.

15. همه از عشق دم می زنند اما عاشقان در سكوت می میرند.

16. هر كس در هنگام شكست ها نشكند پیروز است.
17. همه انسان ها در شهر خیال خویش اسطوره هایی منحصر به فردند.
18. زندگی ساختنی است نه گذراندنی.
19. جهان بزرگتر از آن است كه با كار تو خراب شود با گناه خود را خراب نكن.
20. غرور انهدام است مغرور نباش.
21. ای انسان بمان برای ساختن و نساز برای ماندن.
22. امروز فرصتی است برای جبران دیروز و ساختن فردا.
23. ارزانترین و زیباترین آرایش صورت لبخند است.
24. بقا از آن خداست باور ندارید از گذشتگان بپرسید.
25. كسی كه هدف های بزرگ دارد بزرگ می میرد.
26. در میدان عشق قاتل و مقتول محبوب یكدیگرند.

دوشنبه 28/5/1387 - 19:30
خواستگاری و نامزدی
حس غریبی دارم، نمی دانم شاید هم از آن غریب ها نباشد و از این قریب ها باشد. آمده ام اینجا تا فرزند شهید صالحی را ببینم، همان كه با كوله بار سنگین عشق و خلوصش، پس از شهادتش هم بازگشت تا مهر تاییدی بزند نه بر كارنامه فرزند كه بر كارنامه شهید. یاد خدا می افتم كه می فرماید: «ما شما را به آن چه در دل دارید مواخذه می كنیم». یاد دلم یار دلمان می افتم، ما چگونه مواخذه خواهیم شد؟
از راه می رسد، آن چه در ذهن داشتم برایم تداعی می شود، متین و موقر، حضورم را به گرمی می پذیرد. این بار می نشینم پای حرف های دل «زهرا» كه پدر به او، به ما گفت: من هستم، ما هستیم. وقتی می فهمد می خواهم سوالاتم را شروع كنم از اتاق بیرون می رود وقتی برمی گردد دیوان حافظی را در دستش می بینم كه به آن تفالی زده و دو بیتش را برایم می خواند.
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی كشد
هر كس حكایتی به تصور چرا كنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به كه كار خود به عنایت رها كنند
زهرا صالحی متولد 1351 است. رشته ادبیات فارسی خوانده و دانشجوی مترجمی زبان انگلیسی است، چهار فرزند دارد، خودش هم فرزند سوم خانواده اش است. پدرش مجتبی صالحی است و روحانی اما زهرا تاكید می كند كه بنویسم پدرش هیچگاه به روحانی بودن به چشم یك شغل نمی نگریست، معتقد بود وقتی لباس مقدس پیامبر(ص) را به تن كرده یعنی تعهدی دارد و آن خدمت به مردم است، روحانی بودن یعنی وصل شدن به عالم روحانی و كنده شدن از دنیا. تنها مسئولیت شغلی پدر را، اداره یكی از فعال ترین پایگاه های بسیج می داند كه آن هم برای پشتیبانی از جبهه بود.
ویژگی های شخصیتی پدر:
به جاذبه و دافعه پدر اشاره می كند و میگوید روحانی ای بود كه در بین مردم بسیار نفوذ داشت. او خودش را بیشتر همنشین فقرا می دانست، در عین حال با همه رابطه بسیار خوبی داشت. روی ایمان و اعتقادش محكم می ایستاد و اگر كسی را دفع می كرد فقط به خاطر این بود كه می ترسید بین او و مردم فاصله بیاندازد. مثلا به او پیشنهادات شغلی متعددی از قبیل نمایندگی مجلس، مسئولیت در سپاه، ارتش و... و یا در اختیار داشتن محافظ و ماشین ضدگلوله می شد ولی هیچكدام را نمی پذیرفت. چون معتقد بود كه اینها ممكن است مانع خدمت به مردم شود خدمتی كه عبادت است.
ماجرای برنامه امتحانی :
وقتی از او می خواهم ماجرای امضای پدر را برایم تعریف كند، یاد روزی می افتد كه خبر شهادت پدر را برایش آوردند، اشك در چشمانش حلقه می زند و می گوید سال 62كلاس اول راهنمایی بوده در مدرسه زنگ ورزش خواهرش را می بیند كه به مدرسه آمده تا خبر مرگ پسردایی كوچكش را كه زهرا او را بسیار دوست داشته بدهد اما زهرا باورش نمی شود كه خواهر فقط برای این خبر آمده باشد، به اتفاق خواهر و ناظم مدرسه راهی خانه می شود، زهرا در راه دعا می كند كه برای كسی اتفاقی نیفتاده باشد اما وقتی صدای آه و ناله را می شنود دیگر باورش می شود كه پدر در كنارشان نیست تا برایش دیكته بگوید و با خواهر و برادر كوچكش بازی كند.
وقتی می خواهد ماجرای برنامه امتحانی اش را برایم تعریف كند تاكید می كند كه جزئیاتش را هم بنویسم و ادامه می دهد:
«یك هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم، وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم كه برای تجلیل از پدرم مراسم تدارك دیده اند، پس از مراسم راهی كلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم، ناظم از من خواست كه حتما اولیایم آن را امضا كنند و فردا ببرم، به فكر فرورفتم چه كسی آن را برایم امضا كند، نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر كرده بود. وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم كه از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می كرد و ما هم از سر و كولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید، گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا كنم. گفتم آقاجون كدام برنامه؟ گفت: همان برنامه ای كه امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودكار آبی گشتم پیدا نشد، می دانستم كه پدر هیچگاه با خودكار قرمز امضا نمی كند، بالاخره خودكار آبی ام را پیدا كردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می كرد، پدر هم كه عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نكردم ناگهان از خواب پریدم اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم.
صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می كردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد كه با خودكار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد كه شاید داداشم آن را امضا كرده باشد ولی یادم افتاد كه برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف كردم و تاكید كردم كه به كسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء كرده بود.
در مدرسه ماجرا را برای دوستم تعریف كردم، دوستم هم به من اطمینان داد كه واقعیت دارد. او ماجرا را برای خانم ناظم تعریف كرد و گفت: كه این اتفاق برای شهید صالحی افتاده، یعنی اسمی از من و پدر من به میان نیامد.
نگاه اطرافیان به این قضیه :
زهرا می گوید: این خواست خدا بوده كه در آن سن همه چیز در ذهنمان ثبت شود تا بتوانیم به خوبی به نسل های بعد انتقال دهیم، در مدرسه همه به راحتی این موضوع را می پذیرند، همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
آیت الله خزعلی از خانواده شهید صالحی می خواهد تا پیش كسی موضوع را مطرح نكنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می كنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می كند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودكاری كه امضا را زده شبیه هیچ خودكار یا خودنویسی نمی باشد.ولی خانم صالحی معتقد است كه خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش كرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یكدیگر معرفی می كنند.
وی شرایط آن روز جامعه را برای پذیرش این موضوع بسیار مهم می داند چرا كه ایثار و شهادت و ساده زیستی روح جامعه را متعالی كرده بود، او معتقد است كه دید واقعی در جامعه حاصل شده بود.
در آن موقع علما می خواهند كه شهید صالحی از آینده جنگ و مملكت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: «ما می دانیم ولی اجازه نداریم.» مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد كه با برخورد مردم كه دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بكند؟ شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شك داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر كسی شك دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشكار شود.»
خانم صالحی می گوید: «در زندگی خودم نیز تا دو سال این ماجرا را در بین فرزندانم مطرح نمی كردم، جسته گریخته از دیگران می شنیدند چون فكر می كردم باید فرزندانم آمادگی روحی و ذهنی را برای پذیرش این واقعیت بزرگ، واقعیتی كه جلوه مادی نداشت، پیدا كنند».
پیام امضا :
وقتی نظرش را درباره پیام این نامه می پرسم، از من می خواهد تا ضبط را خاموش كنم تا كمی فكركند، اما پسرش از راه می رسد و با سوالات پی درپی رشته افكارش را پاره می كند، به او می گویم كه قرار بود شما راجع به... فكر كنید. با كمی تأمل می گوید: «به قول امام(ره) جنگ برای ما نعمت های فراوانی داشت، در كنار همه عواقب آن. شهید چمران، مطهری، صالحی و... با خدا معامله كردند، وقتی دیدند كسی مثل امام(ره) در دنیای دین ستیز امروز برای احیای اسلام به پا می خیزد، با تمام شجاعت و با كمترین امكانات فریاد وا اسلام سر می دهد، عده ای پروانه وار گردش جمع می آیند تا یاری اش كنند و در راستای هدف والایشان از همه چیزشان می گذرند، خداوند به شهدا در آن دنیا وعده های بسیاری داده مثل همنشینی با اولیا، ارتزاق نزد خود و... اما در این دنیا هم یك چشمه از آن وعده ها را گشوده است آن هم به این شكل، خداوند مزد خلوص هر كسی را به شكلی می دهد، مزد خلوص شهید صالحی را هم اینگونه داده است، این یعنی حضور شهدا در بین ما، اما این شكل ارتباط جلوه جدیدی بود از ارتباط شهید با خانواده اش، جلوه جدید نه تكامل، چون شهدا به تكامل واقعی رسیده اند.
خانم صالحی حضور پدرش را در همه مراحل زندگی اش احساس كرده، از تولد و نامگذاری اولین فرزندش كه پدر به خواب دیگران می آید و نام نوه كوچكش را مجتبی می گذارد و عصر همان روز وقتی همسرش به خانه بازمی گردد شناسنامه فرزندش را به اسم مجتبی گرفته چون نوزاد بیمار بوده و پدر نذر كرده بود . در این میان مادر نیز اسم دیگری انتخاب كرده بود. او می گوید: پدر هنوز هم به خواب بسیاری می آید، مثل مادری كه می گفته وقتی شهید صالحی را به خواب می بیند، چشم پسرش شفا می یابد و پزشكان از تخلیه كردن چشم او منصرف می شوند و...
حرف آخر...
وقتی از خانم صالحی می پرسم حرف آخرش را هم بگوید، به چشمانم خیره می شود و می گوید: «دلم می خواهد چیزی را بگویم كه تا به حال نگفته ام؛ احساس می كنم پدرم آسمانی ترین پدر روی زمین است، اینكه پس از عروجش دوباره برمی گردد و دنیایمان را جور دیگر لمس می كند، حرف دیگری است و اینكه من در این بین واسطه قرار گرفته ام بار مسئولیتم را سنگین تر احساس می كنم و مسیر سختی را پیش روی خود می بینم.»
دوشنبه 28/5/1387 - 19:27
خواستگاری و نامزدی
حكایتی از زبان مسیح

مردی بود بسیار متمكن و پولدار روزی به كارگرانی برای كار در باغش نیاز داشت . بنابراین پیشكارش را به میدان شهر فرستاد تا كارگرانی را برای كار اجیر كند .
پیشكار رفت و همه ی كارگران موجود در میدان شهر را اجیر كرد و آورد و آن ها در باغ به كار مشغول شدند . كارگرانی كه آن روز در میدان نبودند ، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند .
روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع كارگران اضافه شدند . گر چه این كارگران تازه ، غروب بود كه رسیدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام كرد . شبانگاه ، هنگامی كه خورشید فرو نشسته بود ، او همه ی كارگران را گردآورد و به همه ی آنها دستمزدی یكسان داد . بدیهی است آنانی كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند :
این بی انصافی است . چه می كنید ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست كه كار كرده اند . بعضی ها هم كه چند دقیقه پیش
به ما ملحق شدند . آن ها كه اصلاً كاری نكرده اند .
مرد ثروتمند خندید و گفت : به دیگران كاری نداشته باشید . آیا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است ؟
كارگران یكصدا گفتند : نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته اید ، بیش تر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است . با وجود این ، انصاف نیست كه اینانی كه دیر رسیدند و كاری نكردند ، همان دستمزدی را بگیرند كه ما گرفته ایم .
مرد دارا گفت : من به آنها داده ام زیرا بسیار دارم . من اگر چند برابر این نیز بپردازم ، چیزی از دارائی من كم نمیشود . من از استغنای خویش می بخشم .
شما نگران این موضوع نباشید . شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید پس مقایسه نكنید . من در ازای كارشان نیست كه به آنها دستمزد می دهم ، بلكه می دهم چون برای دادن و بخشیدن بسیار دارم . من از سر بی نیازی ست كه می بخشم .
مسیح گفت : بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت می كوشند . بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند . بعضی ها هم وقتی كار تمام شده است ، پیدایشان می شود . اما همه به یكسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند .
شما نمیدانید كه خدا استحقاق بنده را نمی نگرد ، بلكه دارائی خویش را می نگرد . او به غنای خود نگاه می كند ، نه به كار ما . از غنای ذات الهی ، جز بهشت نمی شكفد .
باید هم اینگونه باشد . بهشت ، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است . دوزخ را همین خشكه مقدس ها و تنگ نظرها برپا داشته اند . زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند كه نمیتوانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند .
دوشنبه 28/5/1387 - 19:25
اخبار
رئیس جمعیت مبارزه با استعمال دخانیات، شیوع جهانی بیماری های غیرواگیر را رو به افزایش دانست و از مصرف دخانیات به عنوان یکی از مهمترین عوامل بروز این بیماری ها نام برد.
به گزارش سرویس بهداشت و درمان ایسنا منطقه علوم پزشکی تهران، دکتر محمدرضا مسجدی در خصوص عوامل بروز بیماری های غیرواگیر گفت: بنا براعلام سازمان بهداشت جهانی، بار بیماری ها از بیماری های عفونی به بیماری های غیرواگیر در حال جابجایی است و روز به روز از اهمیت بیماری های عفونی به لحاظ مرگ و میر کم می شود.

و سکته مغزی و قلبی، سرطان و بیماری های قلب و عروق، دیابت، بیماری های تنفسی و دخانیات از جمله عوامل مهم مرگ و میر به شمار می روند.


وی افزود: در منطقه مدیترانه شرقی، بیماری های قلبی و عروقی نقش اول را در مرگ و میر ایفا می کنند که مصرف دخانیات فاکتور اصلی به وجود آورنده بیماری های قلبی عروقی و همچنین بیماری های مزمن تنفسی می باشد.

دکتر مسجدی در خصوص طرح های مقابله با مصرف سیگار گفت: در چهار محور فعالیت ها انجام می شود که اولین آن کاهش تقاضا برای سیگار است که با انجام اقدامات آموزشی و پژوهشی بخصوص در سطح کودکستان و دبستان به زودی برنامه آن به صورت آزمایشی اجرا خواهد شد. محور دوم عرضه قانونمند و تعریف شده براساس کنوانسیون جهانی است که عرضه دخانیات را تابع مقررات جدی می کند، محور سوم نیز ایجاد اشکال و مانع تراشی در زمینه مصرف دخانیات می باشد و بالاخره محور چهارم ایجاد بستر مناسب و آسان در زمینه ترک این ماده دخانی است.


رئیس جمعیت مبارزه با استعمال دخانیات در پایان خاطرنشان کرد: ایران تنها کشور خاورمیانه است که قانون کامل کنترل دخانیات را دارد و ما برنامه هایی نظیر افزایش مالیات دخانیات، برپایی برنامه های آموزشی برای دانش آموزان، والدین و مربیان و ایجاد بیمارستان ها و دانشگاه های بدون دود را برای کنترل مصرف دخانیات در برنامه کاری داریم.
دوشنبه 28/5/1387 - 19:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته