• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4141روز قبل
اهل بیت

فرزندان بلا فصل آدم (ع)
تناسل طبقه اول انسان، یعنى آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است که نتیجه‏اش متولد شدن پسران و دخترانى و به عبارت دیگر خواهران و برادرانى گردیده است و در این باره بحثى نیست، بحث در این است که طبقه دوم بشر یعنى همین خواهران و برادران چگونه و با چه کسى ازدواج کرده‏اند؟آیا ازدواج در بین خود آنان بوده و یا به طریقى دیگر صورت گرفته است؟از ظاهر اطلاق آیه شریفه زیر که مى‏فرماید: "و بث منهما رجالا کثیرا و نساء..."به بیانى که گذشت‏بر مى‏آید که در انتشار نسل بشر غیر از آدم و همسرش هیچ کس دیگرى دخالت نداشته، و نسل موجود بشر منتهى به این دو تن بوده و بس، نه هیچ زنى از غیر بشر دخالت داشته، و نه هیچ مردى، چون قرآن کریم در انتشار این نسل تنها آدم و حوا را مبدا دانسته، و اگر غیر از آدم و حوا مردى یا زنى از غیر بشر نیز دخالت مى‏داشت، مى‏فرمود: "و بث منهما و من غیرهما"، و یا عبارتى دیگر نظیر این را مى‏آورد تا بفهماند که غیر از آدم و حوا موجودى دیگر نیز دخالت داشته و معلوم است که منحصر بودن آدم و حوا در مبدایت انتشار نسل، اقتضا مى‏کند که در طبقه دوم ازدواج بین خواهر و برادر صورت گرفته باشد.
و اما اینکه چنین ازدواجى در اسلام حرام است و بطورى که حکایت‏شده در سایر شرایع نیز حرام و ممنوع بوده ضررى به این نظریه نمى‏زند، براى اینکه تحریم حکمى است تشریعى، که تابع مصالح و مفاسد است، نه حکمى تکوینى(نظیر مستى آوردن شراب)و غیر قابل تغییر، و زمام تشریع هم به دست‏خداى سبحان است، او هر چه بخواهد مى‏کند و هر حکمى بخواهد مى‏راند، چه مانعى دارد که یک عمل را در روزى و روزگارى جایز و مباح کند، و در روزگارى دیگر حرام نماید، در روزى که جز تجویزش چاره‏اى نیست تجویز کند و در روزگارى دیگر که این ضرورت در کار نیست تحریم کند، ازدواج خواهر و برادر را در روزگارى که تجویزش باعث‏شیوع فحشا و جریحه‏دار شدن عفت عمومى نمى‏شود تجویز کند و در روزگارى دیگر که باعث این محذور مى‏شود تحریم کند.
خواهى گفت که تجویز چنین ازدواجى هم مخالف با فطرت بشر و همچنین، مخالف با شرایع انبیا است که آن نیز طبق فطرت است، همچنان که خداى عز و جل فرموده: "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم" (1) ، و حاصل مفاد آیه این است که شرایع الهى همه مطابق با فطرت است و دین پایدار هم دینى است که چنین باشد.
در پاسخ مى‏گوئیم: این سخن که ازدواج خواهر و برادر منافى با فطرت باشد درست نیست و فطرت چنین ازدواجى را صرفا به خاطر اینکه ازدواج خواهر و برادر است نفى نمى‏کند و از آن تنفر ندارد، بلکه اگر نفى مى‏کند و اگر از آن تنفر دارد براى این است که باعث‏شیوع فحشا و منکرات مى‏شود و باعث مى‏گردد غریزه عفت‏باطل گردد و عفت عمومى لکه‏دار شود.
و پر واضح است که شیوع فحشا بوسیله ازدواج خواهر و برادر در زمانى است که جامعه گسترده‏اى از بشر وجود داشته باشد و اما در روزگارى که در تمامى روى زمین غیر از چند پسر و چند دختر از یک پدر و مادر وجود ندارند و از سوى دیگر مشیت‏خداى تعالى تعلق گرفته که همین چند تن را زیاد کند، و افرادى بسیار از آنان منشعب سازد، دیگر عنوان فحشا بر چنین ازدواجى منطبق و صادق نیست.
پس اگر انسان امروز از چنین تماس و چنین جماعى نفرت دارد به خاطر علتى است که گفتیم، نه اینکه به حسب فطرت از آن متنفر باشد، به شهادت اینکه مى‏بینیم مجوسیان در قرنهائى طولانى(بطورى که تاریخ ذکر مى‏کند)ازدواج بین خواهر و برادر را مشروع مى‏دانستند و از آن متنفر نبودند و هم اکنون بطور قانونى در روسیه(بطورى که نقل شده)و نیز بطور غیر قانونى یعنى به عنوان زنا در اروپا انجام مى‏شود.
یکى از عادات که در این ایام در ملل متمدن اروپا و آمریکا معمول است این است که دوشیزگان قبل از ازدواج قانونى و قبل از رسیدن به حد بلوغ سنى ازدواج، بکارت خود را زایل مى‏سازند و آمارى که در این باره گرفته شده به این نتیجه رسیده که بعضى از این افضاها از ناحیه پدران و برادران دوشیزگان صورت مى‏گیرد.
بعضى‏ها گفته‏اند: اینگونه ازدواج با قوانین طبیعى یعنى قوانینى که قبل از پیدایش مجتمع صالح در بشر به منظور سعادتش، در انسان‏ها جارى بوده نمى‏سازد، زیرا اختلاط و انسى که در بین افراد یک خانواده برقرار است غریزه شهوت و عشق ورزى و میل غریزى را در بین خواهران و برادران باطل مى‏کند، و به قول مونتسکیو حقوقدان معروف در کتابش روح القوانین:
"علاقه خواهر برادرى غیر از علاقه شهوانى بین زن و مرد است"لیکن این سخن درست نیست.
اولا: به همان دلیلى که خاطرنشان کردیم و ثانیا: به فرض هم که قبول کنیم منحصر در موارد معمولى است، نه در جائى که ضرورت آن را ایجاب کند، یعنى قوانین وضعى طبیعى نتواند صلاح مجتمع را تامین کند که در چنین صورتى چاره‏اى جز این نیست که قوانین غیر طبیعى مورد عمل قرار گیرد و اگر قرار باشد بطور کلى جز قوانین طبیعى پذیرفته نشود، باید بیشتر قوانین معمول و اصول دایر در زندگى امروز هم دور ریخته شود، (در متن عربى کلمه"لا"در جمله "بما لا تکون"غلط است).

بحث روایتى
(در باره خلقت آدم، صله رحم و...)
در کتاب توحید از امام صادق ع روایتى آورده که در ضمن آن به راوى فرموده: شاید شما گمان کنید که خداى عز و جل غیر از شما هیچ بشر دیگرى نیافریده، نه، چنین نیست، بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آدم از آن آدم‏ها هستید (2) .
مؤلف قدس سره: ابن میثم نیز در شرح نهج البلاغه خود حدیثى به این معنا از امام باقر ع نقل کرده (3) و صدوق نیز همان را در کتاب خصال خود آورده (4) .
و در خصال از امام صادق ع روایت آورده که فرمود: خداى عز و جل دوازده هزار عالم آفریده که هر یک از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمین بزرگتر است و هیچیک از اهالى یک عالم به ذهنش نمى‏رسد که خداى تعالى غیر عالم او عالمى دیگر نیز آفریده باشد (5) .
و در همان کتاب از امام باقر ع روایت کرده که فرمود: خداى عز و جل در همین زمین از روزى که آن را آفریده، هفت عالم خلق کرده(و سپس بر چیده)و هیچیک از آن عوالم از نسل آدم ابو البشر نبودند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمین آفرید و نسلى را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و براى هر یک عالمى بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر آدم ابو البشر را بیافرید و ذریه‏اش را از او منشعب ساخت... (6) .
و در نهج البیان شیبانى از عمرو بن ابى المقدام از پدرش ابى المقدام روایت آورده که گفت: من از امام ابى جعفر ع پرسیدم: خداى عز و جل حوا را از چه آفرید؟ فرمود: این مردم در این باره چه مى‏گویند؟عرضه داشتم: مى‏گویند او را از دنده‏اى از دنده‏هاى آدم آفرید، فرمود: دروغ مى‏گویند، مگر خدا عاجز بود که او را از غیر دنده آدم خلق کند؟عرضه داشتم: فدایت‏شوم پس او را از چه آفرید؟فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش نقل کرده که گفتند:
رسول خدا(ص)فرمود: خداى تبارک و تعالى قبضه‏اى(مشتى)از گل را قبضه کرد و آن را با دست راست‏خود مخلوط نمود(که البته هر دو دست او راست است)و آنگاه آدم را از آن گل آفرید و مقدارى زیاد آمد حوا را از آن زیادى خلق کرد (7) .
مؤلف قدس سره: نظیر این روایت را مرحوم صدوق از عمر و نامبرده نقل کرده و در این میان روایاتى دیگر نیز هست که دلالت دارد بر اینکه حوا را از پشت آدم یعنى از کوتاهترین ضلع او(که سمت چپ او است)خلق کرده و همچنین در تورات در فصل دوم از سفر تکوین چنین آمده، لیکن هر چند چنین چیزى فى نفسه مستلزم محال عقلى نیست، اما آیات کریمه قرآن از چیزى که بر آن دلالت کند خالى است (8) .
و در احتجاج از امام سجاد ع آمده که در حدیثى و گفتگوئى که با مردى قرشى داشته سخن بدینجا رسانده که: "هابیل"، با"لوزا"خواهر همزاى"قابیل"ازدواج کرد و "قابیل"با"اقلیما"، همزاى هابیل، راوى مى‏گوید: مرد قرشى پرسید: آیا هابیل و قابیل خواهران خود را حامله کردند؟فرمود: آرى، مرد عرضه داشت: اینکه عمل مجوسیان امروز است، راوى مى‏گوید: حضرت فرمود: مجوسیان اگر این کار را مى‏کنند و ما آن را باطل مى‏دانیم براى این است که بعد از تحریم خدا آن را انجام مى‏دهند، آنگاه اضافه نمود: منکر این مطلب نباش براى اینکه درستى این عمل در آن روز و نادرستیش در امروز حکم خدا است که چنین جارى شده، مگر خداى تعالى همسر آدم را از خود او خلق نکرد؟در عین حال مى‏بینیم که او را بر وى حلال نمود، پس این حکم شریعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعدها خداى تعالى حکم حرمتش را نازل فرمود... (9) .
مؤلف قدس سره: مطلبى که در این حدیث آمده موافق با ظاهر قرآن کریم و هم موافق با اعتبار عقلى است، ولى در این میان روایات دیگرى است که معارض با آن است و دلالت دارد بر اینکه اولاد آدم با افرادى از جن و حور که برایشان نازل شدند ازدواج کردند، (و این روایات با اعتبار عقلى درست در نمى‏آید، زیرا خلقت جن و حوریان بهشتى مادى نیست و غیر مادى نمى‏تواند فرزند مادى بزاید)و خواننده محترم از آنچه گذشت‏حق مطلب را دریافت نمود.

نویسنده: علامه طباطبایى کتاب: تفسیر المیزان ج 4 ص 228
شنبه 27/9/1389 - 23:0
تاریخ

واژه «عید» در اصل از فعل عاد (عود) یعود است و براى آن معانى مختلفى گفته اند: از جمله «خوى گرفته»، «روزفراهم آمدن قوم» و «هر روز كه در آن، انجمن یا تذكار فضیلتمند یا حادثه بزرگى باشد.»
گویند از آن رو به این نام خوانده شده است كه هر سال شادى نوینى باز آرد. [1]
و برخى برآن هستند كه اصل واژه «عید» از «عادت» است. زیرا آنان (قوم) و فامیل و خانواده ها برگرد آمدن دورهم در آن روز عادت كرده‏اند. [2]
در لغتنامه تاج العروس درباره عید آورده است: عید در نزد عرب، زمانى است كه در آن شادیها و یا اندوه ها، باز مى گردد و تكرار مى شود. [3]
و در فرهنگ معین در این باره آمده است: عید، روز مباركى است كه در آن مردم جشن مى گیرند و شادى مى كنند و در این روز به همدیگر عیدى مى دهند از قبیل هدیه، پول، خلعت. [4]

واژه عید در قرآن
واژه عید در قرآن فقط یك بار آمده است.
(اللهم انزل علینا مائده من السمإ تكون لنا عیدا لاولنا و آخرنا و آیه منك). [5]
خدایا! نازل كن براى ما مائده‏اى از آسمان كه براى اولین و آخرین از ما عید باشد و نشانه‏اى از تو.
در تفسیر این آیه آمده است: عید در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است. به روزهایى كه مشكلات از قوم و جمعیتى برطرف مى شود و بازگشت به پیروزیها و راحتى هاى نخستین مى كنند، عید گفته مى شود. و در اعیاد اسلامى به مناسبت این كه در پرتو اطاعت یك ماه مبارك رمضان و یا انجام فریضه بزرگ حج، صفا و پاكى فطرى نخستین به روح و جان باز مى گردد و آلودگى ها كه برخلاف فطرت است از میان مى رود «عید» گفته شده است و از آنجا كه روز نزول مائده، روز بازگشت به پیروزى و پاكى و ایمان به خدا بوده است؛ حضرت مسیح(ع) آن را «عید» نامیده است. [6]

عید از منظر حضرت على(ع)
عید از نظر على(ع) این است كه: هر روزى كه در آن روز، معصیت خدا نشود و گناهى انجام نگیرد، آن روز را عید خوانده است.
«كل یوم لا یعصى الله تعالى فیه فهو یوم عید»
و این فرمایش امیرمومنان(ع) اشاره به این موضوع دارد كه روز ترك گناه، روز پیروزى و پاكى و بازگشت به فطرت نخستین است. [7]
از سوید بن عفله نقل شده است كه گفت: در روز عید بر امیرالمومنین(ع) وارد شدم و دیدم كه نزد حضرت نان گندم و خطیفه (نان شیرمال) و ملبنه (حلوا شكرى) است. پس به آن حضرت عرض كردم:

روز عید و خطیفه؟!
حضرت فرمود: «انما هذا لمن عید من غفرله»؛ این عید كسى است كه آمرزیده شده است. [8]
در خبر است: چیزى به رسم هدیه نوروزى خدمت امیرالمومنین(ع) تقدیم شد، حضرت پرسید: این چیست؟ عرض كردند: یا امیرالمومنین! امروز نوروز است. فرمود: هر روز را براى ما نوروز سازید. [9]

عید نوروز از منظر امام صادق(ع)
امام صادق(ع) به یكى از اصحابش به نام معلى بن خنیس در باره عید نوروز فرمود:
«ان یوم النیروز هوالیوم الذى اخذ فیه النبى(ص) لامیرالمومنین(ع) العهد بغدیرخم... و هوالیوم الذى ظفرفیه باهل النهروان... و هوالیوم الذى یظفرفیه قائمنا اهل البیت» . [10]
نوروز، روزى است كه پیامبراكرم (ص) در غدیرخم براى ولایت امیرالمومنین(ع) از مردم پیمان گرفت؛ روزى است كه آن حضرت برخوراج نهروان پیروز شد و روزى است كه قائم ما اهل بیت(علیهم السلام) ظهور خواهد كرد.

امام كاظم(ع) و جلوس عید نوروز
از آنجایى كه عید نوروز ریشه در سنتهاى ما ایرانى ها دارد و این موضوع به زمانهاى بسیار دور برمى گردد، پس از اسلام، بنا به نوشته مورخین، با اندك تغییراتى كه در آن به عمل آمده است، تاكنون در بین ایرانیان جاودانه است، بنابراین در صدر اسلام ایرانى هایى كه در مركز خلافت به سر مى بردند، طبق سنت ملى شان به این عید پاى بند بودند و هدایاى نوروزى را براى سلاطین خود مى بردند. پس ازامویان، عباسیان مورد توجه بعضى از مردم بودند و ایرانى ها با مراجعه به دربار آنها، هدایایى را به آنها تقدیم مى كردند.
در بحارالانوار روایت ذیل آمده است:
«ان المنصور تقدم الى موسى بن جعفر (ع) بالجلوس للتهنیه فى یوم النیروز و قبض ما یحمل الیه...». [11]
منصور دومین خلیفه عباسى به امام كاظم(ع) پیشنهاد كرد عید نوروز جلوس نماید تا مردم نوروز را به او تبریك گویند و هدایاى آنها را دریافت نماید... و امام(ع) با اكراه پذیرفت.
بنابراین عید نوروز مانند بسیارى از سنتهاى ملى كه با شئون اسلامى مخالفتى نداشته است، پس از اسلام درمیان ایرانیان باقى مانده است.

نوروز از نظر دانشوران اسلامى
سیدبن طاووس (یكى از دانشمندان بزرگ شیعه است.) كه در باره نوروز مى نویسد:
هنگامى كه آغاز آفرینش جهان هستى در مثل چنین روزى است، شایسته است این روز به عنوان روز عید و شادى تلقى گردد.
ابن فهد حلى در این زمینه مى نویسد:
«یوم النیروز، یوم جلیل القدر»، نوروز، روزى گرانمایه و با منزلت است.
حضرت امام(ره) به مناسبت عید نوروز هرسال پیامى داشت و در دیوان شعرش، ابیاتى ویژه درباره عید نوروز سروده است كه در پى خواهد آمد.
و مقام معظم رهبرى در پیام نوروزى سال 1369 شمسى فرمودند:
«تحویل سال جدید شمسى كه مصادف با نوعى تحول در عالم طبیعت مى باشد، فرصتى است براى این كه انسان به تحول درونى و به اصلاح امور روحى، معنوى و مادى خود بپردازد، ایجاد تحول كار خداست... اما ما موظفیم كه براى این تحول در درون خود، در زندگى خود و در جهان اقدام كرده وهمت و تلاش به عمل آوریم.»

سنت هاى نوروزى
یكى از سنت هاى حسنه و با ارزش عید نوروز كه تا روز سیزده رایج است، دید و بازدیدها است كه میان فامیل، دوستان انجام مى گیرد و در كتب روایى ما به عنوان «صله رحم»نام برده شده است.البته لازم است، در این باره به اولویت هایى توجه داشت:
1. دیدار از خانواده شهدا و جانبازان.
2. دیدار از بستگان نزدیك.
3. دیدار از دوستان.
4. عیدى دادن مخصوصا به نونهالان.
5. آشتى دادن برادران وخواهران دینى و رفع كدورت از بین آنها.

پى نوشتها:
[*]. ماهنامه فرهنگ كوثر.
[1]. لغتنامه دهخدا، ذیل واژه عید.
[2]. لسان العرب، ابن منظور، ج 3، ص 319.
[3]. همان، ج 8، ص‏43.
[4]. فرهنگ معین، واژه عید و عیدى
[5]. سوره مائده، آیه 114.
[6]. تفسیر نمونه، ج 5، ص 131.
[7]. تفسیر نمونه، ج 5، ص 131.
[8]. بحارالانوار، ج 40، ص 326.
[9]. وسائل الشیعه، ج 12، ص 214.
[10]. بحارالانوار، ج 56، ص 119.
[11]. همان، ج 98، ص 419.

شنبه 27/9/1389 - 22:55
دانستنی های علمی

نگاهى عمیق به عید نوروز
عید نوروز از جمله اعیاد بسیار كهن است كه حرفهاى ضد و نقیض زیادى درباره آن گفته شده است: عده اى آن را عید آتش پرستان دانسته‏ [2] و عده اى بر این باورند كه نوروز یكى از اعیاد اسلامى است. هركدام از این دو گروه براى خود ادله اى دارند كه در جاى خود از آن بحث خواهیم نمود. این مطلب و چند عامل دیگر ما را بر آن داشت كه در این موضوع مطالعاتى داشته باشیم:
عامل اول: وجود این عید به عنوان یكى از بزرگترین و با شكوه ترین اعیاد در بین مردم كشور ما و برخى از كشورهاى همسایه.
عامل دوم: وجود احادیث كثیره در این خصوص كه بى شك مى توان ادعاى تواتر آنها را نمود. بخصوص ما به احادیثى بر خوردیم كه علل پیدایش این عید را بیان مى كنند.
عامل سوم: ما هیچ كتاب فقهى را نیافتیم مگر این كه در مورد اعمال نوروز از قبیل استحباب غسل، روزه، نماز در این روز سخن گفته است.
اینها مطالبى نیست كه بتوان به آسانى از آنها گذشت، لااقل هر انسان خردمندى را وامى دارد كه ببیند این عید، كه آوازه آن، همه جا را فرا گرفته و یكى از اعیاد رسمى كشور اسلامى مان است، از جنبه اسلامى و تاریخى پاى آن به كجا بند است؟
آیا عیدى است كه روز تاج گذارى و به قدرت رسیدن جمشید، پادشاه ایران باستان را تداعى مى كند؟
یا عیدى است كه از اولین روز آفرینش و روزى كه از همه انسانها در روز الست به یگانگى خداوند متعال و نبوت پیامبر اسلام(ص) و ولایت امامان معصوم(علیهم السلام) عهد و پیمان گرفته شد، تداعى مى كند؟
عامل چهارم: عامل دیگرى كه ما را به این كار واداشت، و حتى دل خوشى ما هم همین بود، مى دیدیم كه این روز به على و اولاد آن حضرت (علیهم السلام) منتسب است به نحوى كه نوروز را نام مبارك على(ع) و این روز را روز اهل بیت و شیعیان آنها مى نامند.
بخصوص در سالى تنفس كردیم كه بنا به فرموده مقام معظم رهبرى، هم در آغاز و هم در پایان خود، مزین به عید مبارك غدیر است، خیلى مناسب است كه ما این سال را به این مناسبت سال امام امیرالمومنین على بن ابى طالب(ع) بدانیم و بنامیم و خودمان را به آن بزرگوار نزدیك كنیم. [3] این مطلب ما را مصمم به تحقیق در این مهم كرد كه شاید قدمى هرچند كوچك براى نزدیكى به زوایاى وجودى آن حضرت باشد. ان شإ الله.
به یارى خداوند متعال در این نوشتار طى مباحثى مختلف از قبیل بحث روائى، فقهى، اصولى، تاریخى و رجالى پیرامون نوروز بحث مى نماییم.

گزیده اى از روایات در شإن و عظمت نوروز
1- به على(ع) هدیه نوروزى عطا شد، فرمود: این (هدیه) چیست؟
گفتند: یا امیرالمومنین(هدیه) روز نوروز است پس على(ع) فرمود: «هر روز را براى ما نوروز بسازید». [4]
2- محمد بن سیرین مى گوید:به على (رضى الله عنه) هدیه نوروزى عطا شد، فرمود: «هر روز را روز پیروزى قرار دهید».
ابو اسامه مى گوید: (على) اكراه داشت از این كه بگوید: (هر روزى) نوروز است». [5]
3- اسماعیل بن حماد بن ابى حنیفه گفت: من اسماعیل پسر حماد پسر ابى حنیفه پسر نعمان پسر مرزبان از فرزندان آزاده فارس هستم. خدا اصلا ما را بنده قرار نداده است، جدم در سال هشتاد متولد شد، و او را پیش على بن ابى طالب(رضى الله عنه) بردند در حالى كه او كوچك بود، پس على براى جدم دعا كرد كه خداوند به او و به ذریه اش بركت بدهد و ما امیدواریم از جانب خدا كه این دعا در حق ما به خاطر على مستجاب شده باشد.
اسماعیل بن حماد گفت: نعمان بن مرزبان، آن همان كسى است كه فالوذج را در روز نوروز به على هدیه داد، پس على(ع) فرمود: هر روزى نوروز ماست». [6]
4- نیز از او(على(ع» نقل شده است كه به آن حضرت پالوده هدیه دادند، فرمود:
به چه مناسبت است؟ گفتند: به مناسبت روز نوروز، فرمود: اگر قدر بدانید پس هر روزى نوروز است». [7]
روایات دیگرى هم در این خصوص داریم كه نشان مى دهد در آن زمان بسیارى از مردم به خدمت على(ع) هدیه نوروزى مى برده اند و آن حضرت قبول مى فرمودند.
هدیه ها غالبا عبارت بودند از شكر، پالوده، سمنو و گاه لباسهاى گرانبهاى زرباف كه در ظرفهایى از نقره مى گذاشتند و به خدمت آن حضرت مى بردند.
5- معلى بن خنیس از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود:
همانا نوروز، همان روزى است كه پیامبر(ص) براى على(ع) در غدیر خم از مردم عهد گرفت پس مردم اقرار كردند به ولایت پس خوشا به حال كسى كه به عهد خود ثابت قدم ماند و واى به حال كسى كه آن را شكست.
و آن همان روزى است كه رسول خدا(ص) على(ع) را به سوى وادى جن روانه كرد پس از آنها عهد و پیمان گرفت.
و آن همان روزى است كه على(ع) در آن روز بر اهل نهروان غالب شد و ذوالثدیه را كشت.
و آن همان روزى است كه قائم ما اهل بیت و صاحب امر ظاهر خواهد شد و خداوند او را به دجال غلبه مى دهد، پس آن حضرت دجال را بر كناسه كوفه به دار مى كشد. و هیچ نوروزى نیست مگر آن كه ما در آن انتظار فرج را داریم، براى این كه نوروز از ایام ماست، ایرانیان آن را حفظ كرده اند، و شما(عرب ها) آن را ضایع كرده‏اید.
پس پیامبرى از پیامبران بنى اسرائیل از خداوند خواست كه زنده كند قومى را كه از ترس مرگ از خانه هایشان بیرون رفتند و آنها هزاران نفر بودند و خداوند همه آنها را بمیراند.
پس خداوند به آن پیامبر وحى كرد كه در گورهاى آنها آب بریزید، پس ریختن آب به آنها در همین روز بود پس زنده شدند و حال این كه سى هزار نفر بودند پس آب ریختن در روز نوروز سنت قدیمى گردید، اما هیچ كس علت آن را نمى داند مگر راسخان در علم و آن اولین روز از سال ایرانیان است. [8]
این حدیث و حدیث بعدى كه معلى از امام صادق(ع) نقل كرده است، در چند كتاب روائى و فقهى آمده است كه در آنها اختلافاتى دیده مى شود ما در میان این چند كتاب به كتاب «المهذب البارع» اعتماد كردیم و حدیث را از آنجا نقل كردیم به چند علت كه بعد در بحث سندى احادیث بیان مى شود و مرحوم مجلسى در بحار این دو حدیث را به یك سند متصلا نقل كرده است.
معلى گفت: امام(ع) این حدیث را به من املإ كرد و من از املإ امام نوشتم.
6- و همچنین روایت شده از معلى گفت: وارد شدم بر ابى عبدالله(ع) در بامداد روز نوروز پس (حضرت) فرمودند:
اى معلى آیا این روز را مى‏شناسى؟
گفتم: نه. و لكى روزیست كه ایرانیان از آن تجلیل مى كنند و در آن به همدیگر تبریك گفته و دعاى خیر مى كنند.
فرمود: این چنین نیست قسم به خانه كهن(كعبه) كه در دل (شهر) مكه است نیست این روز مگر براى یك امر قدیمى كه آن را براى تو تفسیر مى كنم. تا این كه از آن مطلع شو.
پس گفتم: اگر این علمى را كه نزد شما را فرا گیرم براى من دوست داشتنى تر است از این كه تا ابد زندگى كنم، و خداوند دشمنان شما را نابود كند.
فرمود: اى معلى روز نوروز همان روزیست كه خداوند در آن از بندگانش عهد گرفت كه او را عبادت كنند و هیچ چیزى را شریك او ندانند و این كه به رسولان و انبیإ و اولیایش ایمان بیاورند و آن اولین روزیست كه خورشید در آن طلوع كرده، و بادهاى باردار كننده در آن وزیده است و گلها و شكوفه هاى زمین آفریده شده است. و آن روزیست كه كشتى نوح(ع) به كوه جودى قرار گرفته. و آن روزى است كه در آن قومى كه از ترس مرگ از خانه هاى خود خارج شدند و آنها هزارها نفر بودند پس خداوند آنها را میراند و سپس آنها را در این روز زنده كرد. و آن روزیست كه جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل گردید.
و آن همان روزیست كه ابراهیم(ع) بتهاى قوم خود را شكست. و آن همان روزیست كه رسول خدا(ص) امیرالمومنین على(ع) را بر دوش خود سوار كرد تا بتهاى قریش را از بالاى خانه خدا به پائین انداخت و آنها را خرد كرد. [9]
7- معلى بن خنیس از آقا امام صادق(ع) درباره نوروز روایت كرد فرمود:
هر وقت نوروز شد، پس غسل كن، و پاكیزه ترین لباسهایت را بپوش و خوش بو كن خود را با بهترین عطرهایت.
و آن روز را روزه بدار.
پس زمانى كه نافله هاى (نمازهاى ظهر و عصر) و خود نمازهاى ظهر و عصر را خواندید پس بعد از اینها چهار ركعت نماز بخوان (به این نحو:) در اول هر چهار ركعت سوره فاتحه الكتاب بخوان و ده بار سوره «انا إنزلناه فى لیله القدر» و در ركعت دوم فاتحه الكتاب و بعد ده مرتبه «قل یا ایها الكافرون» و در ركعت سوم فاتحه الكتاب و بعد ده مرتبه «قل هو الله إحد» و در ركعت چهارم فاتحه الكتاب و بعد ده مرتبه سوره «ناس و خلق» را بخوان.
و بعد از خواندن این چهار ركعت (كه به رو ركعت باید خوانده شود) سحده شكر كن و در سجده دعا كنه(برا یخودت) كه گناه پنجاه سال تو آمرزیده شود. [10]
8- روایت شده از نبى اكرم(ص) كه فرمود: براى على(ع) هفده اسم است.
پس ابن عباس گفت: یا رسول الله به ما خبر بده كه آن اسمإ چه هستند؟
پس پیامبر(ص) فرمود: اسم او نزد عرب «على» و نزد مادرش «حیدره» و در تورات «الیا» و در انجیل «بریا» و در زبور «قریا» و نزد روم «بظرسیا» و نزد فرس «نیروز» و نزد عجم «شمیا» و نزد دیلم «فریقیا» و نزد كرور «شیعیا» و نزد زنج «حیم» و نزد حبشه «تبیر» و نزد ترك «حمیرا» و نزد ارمن «كركر» و نزد مومنین «سحاب» و نزد كافرین «مرگ سرخ» و نزد مسلمین «وعد» و نزد منافقین «وعید» و نزد من «طاهر مطهر» است و اوست جنب خدا و نقس خدا و دست راست خداى عزوجل. بعد پیامبر(ص) به این دو آیه شریفه استشهاد كرد قول خداوند:
«خداوند شما را از نفس خود بیم مى دهد» و قول خداوند: «بل دستان او بازند، هر جور كه بخواهد ، انفاق مى كند». [11]

شرح و توضیح مراد احادیث
در واقع ائمه اطهار(علیهم السلام) نوروز را به روزى كه خداوند در آن معبود و مسجود شده و دین و امر خداوند در آن ظاهر و غالب شده، تفسیر كرده‏اند.
و این معنا از احادیثى كه از امیرالمومنین على(ع) روایت شده است، كاملا به دست مى‏آید چنانكه آن حضرت فرمودند: «هر روز ما نوروز است». [12] چون پیداست كه ائمه اطهار(علیهم السلام) همواره به طاعت و پرستش خداوند مشغولند.
و یا در حدیثى دیگر فرمودند: «هر چیزى را براى ما اختیار كنید كه در این صورت هر روزتان نوروز است». [13] و یا در حدیثى دیگر فرمودند: «اگر قدر بدانید هر روزى نوروز است». [14] یعنى اگر معصیت خداوند نكنید و قدر عمر خود را بدانید و هر روزى پیشرفتى داشته باشید، آن روزتان نو و تازه است و الا اگر پیشرفت نداشته باشید و درجا بزنید پیداست كه این روز همان روز گذشته مى شود و در این صورت نه نوروز بلكه كهنه روز خواهد بود.
و چنانكه در حدیث آمده است كه «هركس دو روزش باهم مساوى باشد،زیان كرده است». [15]
و بالاخره كلام گهربار على(ع) كه فرمود: «هر روزى كه در آن معصیت نكنید، آن روز عید است». [16] در مورد نوروز هم همین حكم صادق است.
بنابراین از دیدگاه ائمه اطهار(علیهم السلام) هر روزى كه در آن معصیت خداوند نشود و بلكه در آن روز امر دین خداوند ظهور و تبلور داشته باشد آن روز نوروز است و به همین خاطر امام صادق(ع) آن ایام را نوروز مى خواند چون در غدیر خم امر خداوند ظاهر و غالب شد و دین او كامل شد و یا در بیعت دومى با على(ع) [17] و یا در جنگ نهروان كه على(ع) پیروز شد در واقع دین خدا پیروز شد و به این سبب خداوند عبادت شد.
و یا روز نزول جبرئیل به پیامبر اكرم(ص) به این خاطر نوروز است كه سرآغاز توحید و عبادت خداوند و دورى از شرك و جهالت است.
و بالاخره اگر روز ظهور مهدى(ع) نوروز نامیده مى شود، به خاطر پیروزى كامل دین و امر خداوند بر شرك و نفاق مى باشد و به همین خاطر روزى تازه و نو نامیده مى شود چون دنیا روزى تازه را شروع مى كند و در تمام این امور كه در حدیث ذكر شده، اگر نوروز نامیده مى شود به خاطر این است كه دنیا با این اتفاقات مهم روزى جدید و تازه را آغاز مى كند و به همین اعتبار 22 بهمن 57 را هم باید نوروز بنامیم.
بنابراین به این نتیجه مى رسیم كه نوروز در احادیث، یك روز خاصى از سال نمى باشد پس احادیث نمى توان براى اثبات مدعاى خود تمسك بجوییم چه مدعاى ما نوروز معروف و مشهور در موقعى خاص از سال است.

نوروز سند افتخار ایرانیان
اما تحقیق مطلب این است كه هر چند در نظر ابتدائى از این احادیث چنین مطلبى استفاده مى شود بخصوص از احادیث امام على(ع). اما با توجه به سوال و جواب راویان این احادیث به نظر مى رسد كه مقصود از نوروز، همان روز خاص است. مثلا «معلى» مى گوید:
«در روز نوروز بر امام صادق(ع) وارد شدم امام سوال مى كرد: «آیا این روز را مى شناسى؟».
معلى: «این روزى است كه ایرانیان آن را تعظیم مى كنند و در آن به همدیگر هدیه مى دهند».
امام: «قسم به خانه كعبه كه در مكه است، این روز نمى باشد مگر به خاطر یك امر كهن». و یا جملات پایانى حدیث امام(ع) كه مى فرمایند:
«هیچ روز نوروزى نمى باشد الا این كه ما در آن انتظار فرج را داریم براى این كه آن از ایام ما و ایام شیعیان ما است‏ [18] كه ایرانیان آن را حفظ كرده اند و شما (اعراب) آن را تباه كرده اید».
همه اینها شاهد بر این مطلب است كه از نوروز روز خاصى را اراده كرده اند كه همان اول سال ایرانیان باشد و حتى در بعضى از احادیث تصریح شده است كه آن نوروز اول سال ایرانیان است.
پیداست آن نوروزى كه ایرانیان آن را از قدیم الایام حفظ كرده اند، غیر از همان عید نوروز معروف و مشهور چیز دیگرى نمى باشد.
پس این شبهه كه منظور از نوروز در احادیث، نوروز «وصفى» است، نه نوروز «علمى» بى مورد است.
همین جواب را مى شود در مورد احادیث مروى از على(ع) هم داد چون على(ع) این سخنان را براى كسى كه در روز نوروز براى حضرت فالوده برده بود، بیان داشتند. مطلبى كه از این احادیث استفاده مى شود، این است كه نوروز در طول اعصار مختلف به وسیله وقوع تحولات بزرگ دینى و اجتماعى در آن همواره روح و حیات تازه اى به خود گرفته است به نحوى كه آن تحولات كه در نوروز واقع شده اند، شایسته این بوده اند كه آن روز را نوروزى دیگر بنامیم.
شاید كسانى كه جلوس جمشید به پادشاهى‏ [19] و یا ورود او را به آذربایجان‏ [20] علت پیدایش نوروز مى دانند همین مطلب را در نظر داشته اند یعنى چون تجدید آئین ایزد پرستى در روزگارى كه صابئیت حتى پادشاه زمان را هم به پیروى از خود وادار كرده بودند، در نظر مردم بسیار با اهمیت و بزرگ جلوه كرد آن روز را نوروز خواندند.
و همین باعث شد، كسانى كه اطلاع دقیقى از تاریخ پیدایش نوروز نداشتند، آن روز را علت پیدایش نوروز بدانند غافل از این كه نوروز از زمان حضرت آدم(ع) موجود بوده است.
در واقع منظور از خواندن چنین ایامى به «نوروز» نه این بوده كه آنها این امر را منشإ پیدایش نوروز بدانند، بلكه فقط خواسته اند، اهمیت و عظمت آن روز را بیان و معرفى كنند.
بنابراین با كمى دقت به این نتیجه مى رسیم كه احادیث، نوروز را به روزى كه براى تمام انسانها روزى نو و تازه است تفسیر كرده اند نه روزى نو و تازه براى هر فردى كه در طول شب و روز فردى مومن و موفقى بوده است، یعنى احادیث -همانطور كه از مواردى كه برشمرده اند، به دست مى‏آید- به افراد و جزئیات زندگى روز مره آنها نظرى ندارند، بلكه به تحولات اجتماعى و سیاسى كه به تمام انسانها و عقاید آنها حكومت دارد، نظر داشته و نوروز را از این حیث و جهت تعریف و تفسیر مى كند.

نوروز آئینه تمام نماى ولایت على(ع)
اشكال: استظهار مذكور با احادیث مروى از على(ع) مخالف است چون احادیث ظهور در امور جزئى و فردى دارند نه امور كلى و عام.
جواب: امام على(ع) در زمانى نبوده اند كه بتوانند واقعیت مطلب را آن جور كه هست، بیان كنند یعنى چنانكه از قرائن به دست مى‏آید، دشمنان على(ع) و اولاد آن حضرت با نوروز مخالف بوده اند و علت مخالفتشان هم با نوروز نه به خاطر این بوده كه نوروز را از رسوم مجوسیان و كفار مى دانسته اند، بلكه علت مخالفتشان این بوده است كه آنها مى دیده اند.
این روز از قدیم الایام در عالم به نام على(ع) و اولاد آن حضرت معروف و مشهور بوده است یعنى مى دیدند كه از اول خلقت خداوند سكه این روز را به نام نامى على(ع) و پیروان آن حضرت زده است لذا با این روز مخالفت مى كردند.
دلیل ما همان حدیثى است كه «ابن عباس» از پیامبر اكرم(ص) نقل مى كند و همانطور كه ملاحظه نمودید، در این حدیث پیامبر اكرم(ص) نوروز را نام و اسم على(ع) مى داند و مى فرماید: در میان ایرانیان اسم على(ع) نوروز است یعنى ایرانیان در زمان هاى گذشته على را به نام نوروز مى شناخته اند. و عید بزرگ خود را متبرك و متصف به نام على(ع) كرده اند هرچند حقیقت و مقصود این عید چیزى غیر از على(ع) و اولاد آن حضرت نمى باشد.
البته ایرانیان این عید را نسل اندر نسل از پیامبران و طبق حدیثى كه از امام باقر(ع) نقل خواهیم كرد، از حضرت آدم(ع) به ارث برده‏اند.
بنابراین علت مخالفت اهل سنت با عید نورووز كاملا روشن مى شود و آن این كه آنها چون از پیامبر اكرم(ص) این حدیث و دهها حدیث مشابه دیگر را درباره نوروز و على(ع) شنیده بودند، با این روز مخالفت مى كردند.
آنها مى دانستند كه اگر با نوروز مخالفت و مقابله نكنند، باید مقام خلافت و سرپرستى مسلمانان را كه به بهاى دین و آخرت خود به دست آورده اند، از كف بدهند چون مى دیدند حیات و گسترش این عید حیات و گسترش على(ع) و یاران آن حضرت را به دنبال خواهد داشت.
پیداست كه این یك پیام بزرگ داشت و آن این كه از اول خلقت و آغاز حیات اولاد آدم(ع) على (ع) را به عنوان وصى و كامل كننده دین پیامبر آخرالزمان مى شناختند و به او اعتقاد داشته‏اند.
و الا اگر آنها با سنت كنار مخالف بودند در نماز تكتف. [21] نمى كردند.
لذا آنها با نوروزى كه به روز میثاق و پیمان به توحید و نبوت و امامت ائمه اطهار(علیهم السلام) تفسیر شده است، مخالف هستند نه با نوروزى كه به هر روز پر خیر و سعادت تفسیر شود، بنابراین على(ع) ناچار بود كه از تعریف نوروز واقعى دست بردارد و نوروز را جورى تفسیر و تعریف كند كه با مذاق آنها سازگار آید.
پس على(ع) در واقع در كلام خودشان تقیه كرده اند و در صدد بیان نوروز واقعى نبوده اند و از جمله دلائلى كه دلالت بر تقیه بخصوص در زمان على(ع) مى كند، عبارت از حدیث امام صادق(ع) است كه فرمود: «شما (اعراب) نوروز را ضایع كردید».

مخالفت اهل سنت با نوروز در كتب فقهى
مخالفت اهل سنت با نوروز در كتب فقهى آنها هم كاملا آشكار است كه ما در اینجا قسمتى از چند كتاب معتبیر فقهى آنها ذكر مى كنیم:
در بدائع الصنائع: ج‏2، ص 79 گفته است: «روزه گرفتن در روز شنبه به تنهائى كراهت دارد چون تشبه به یهود است و همچنین روزه گرفتن در «نیروز» و «مهرجان» بدان این كه تشبه به مجوس است».
و در المغنى ج‏3، ص 99 گفته است: «روزه گرفتن روز «نیروز» و روز «مهرجان» به تنهائى كراهت دارد براى انى كه آن روزها روزهایى هستند كه كفار آنها را بزرگ مى شمارند».
از جمله دلائل دیگر كه دلالت مى كند كه ائمه اطهار(علیهم السلام) بخصوص على(ع) تقیه مى كردند حدیثى است كه قبلا از «سنن بیهقى» نقل كردیم. در پایان این حدیث «ابو اسامه» مى گوید: «على كراهت داشت بگوید نیروز» و به جاى نیروز گفت: «فیروز».

آیا امام نوروز را تفسیر كردند یا تحریف؟
در این جا این سوال پیش مى‏آید كه چرا امام صادق(ع) در هر دو روایت فرمودند: «افسره لك حتى تفهمه» و نفرمودند: «اخبره لك» و یا «اقوله لك»؟ با توجه به این كه امام(ع) در مقام اخبار از گذشته بودند.
به تعبیر دیگر: مى بایست امام(ع) مى فرمودند علت حدوث نوروز را براى تو نقل و یا بیان مى كنم نه این كه بفرمایند علت حدوث نوروز را براى تو تفسیر مى كنم و چون كلمه تفسیر ظهور در این دارد كه بدون این كه به علت پیدایش این روز و یا حتى خود این روز در نظر دیگران كارى داشته باشیم، بیائیم آن را بر محمل مورد نظر خود حمل كنیم یعنى در واقع بگوئیم نوروزى كه آنها مى گویند، و به آن اعتقاد دارند، نوروز نیست، بلكه نوروز این است كه من براى تو تفسیر و بیان مى كنم بخصوص با توجه به این كه امام(ع) در جواب معلى كه گفت: روزى است كه عجم از آن تجلیل مى كنند و در آن به همدیگر تبریك مى گویند فرمود: نه این چنین نیست با این كه معلى هم مى دانست كه نوروز در چه موقعى از سال است و رسم و رسوم آن را هم مى دانست و براى امام(ع) تعریف كرد و اتفاقا تعریف معنى كاملا منطبق بر نوروز بود ولى با این حال امام این تعریف را رد فرمودند و این دلیل بر این است كه امام خواسته اند نوروز را كه به معنى روز نو و تازه است، بنا به نظر و معتقدات خودشان تعریف و تفسیر كنند؟
جواب: تفسیر به معنى پرده برداشتن و ظاهر نمودن حقیقت و واقعیت چیزى است و گویا معنایى كه مجمل است، آن را با یك پرده و پارچه اى پوشانده اند و همین امر، سبب اجمال و دورى از معنى واقعى آن مى شود، و تفسیر این است كه این پرده كنار زده شده و معنى واقعى آشكار گردد.
نوروز هم گذشت زمان بر آن یك پرده ضخیم و تاریك انداخته كه ماهیت و حقیقت واقعى آن را از ما پوشانیده بود، و همین باعث شده كه مردم از نوروز و علت حدوثى آن برداشتها و تفسیرهاى مختلف و نادرستى بكنند. ولى در این میان این امام(ع) است كه با علم الهى خود از نوروز و علت حدوث آن به درستى خبر مى دهد چون به اعتقاد ما شیعیان امام(ع) چنان كه این كه از گناه به دور است، همچنین از اشتباه و خطا كه ناشى از جهل و غفلت و غیره است، نیز به دور مى باشد. در حدیث، كلمه و یا قرینه اى دال به این كه منظور از نوروز غیر از نوروز معروف و مشهور در نزد ایرانیان است وجود ندارد مگر «كلما» كه صرف ردع و منع است اما منظور امام این نیست كه با این جواب باور ایرانیان در مورد نوروز را رد كند، بلكه مى خواهد از علت واقعى نوروز خبر دهد توضیح این كه اگر امام تعریف معلى را رد كردند نه به خاطر این بود كه تعریف معلى نادرست بود و یا این كه امام(ع) مى خواست نوروز مورد اعتقاد و منظور خود را بیان كند ولى معلى از نوروز مورد اعتقاد ایرانیان خبرداد و امام هم رد فرمود، بلكه اگر امام این تعریف را رد فرمودند به خاطر این بود كه این تعریف یك تعریف سطحى و تعریف به رسم و رسوم بود و در این تعریف هیچ اشاره به علت وجودى نوروز نشده است و خود معلى در صدر حدیث هم بیان داشت كه من این روز را نمى‏شناسم اما ایرانیان چنین برخوردى با این روز دارند و گویا معلى مى خواست از این طریق نوروز را بشناساند كه امام معلى را از چنین تعریف منع و بازداشتند و خود در صدد تعریف واقعى آن برآمدند كه گذشت زمان باعث فراموشى علت واقعى نوروز و مراسم آن شده است.

حقیقت و جان مایه نوروز
حال امام مى خواهند با این بیان ما را متوجه علت واقعى نوروز بكنند كه نوروز یك تحویل سال و یا ابتداى فصل بهار به تنهائى نیست، بلكه اگر نوروز را نوروز مى خوانند این به خاطر وقایع و تحولات بزرگى چون غدیر و ظهور امام زمان در چنین روزى مى باشد و همین تحولات عظیم و بزرگ باعث بزرگى و عظمت این روز شده است و الا همه روزها در این كه یك روز هستند، هیچ فرقى باهم ندارند و عباراتى چون «براى این كه نوروز از ایام ماست، ایرانیان آن را حفظ كردند و شما آن را ضایع كردید» و یا آن اولین روز از سال ایرانیان است و یا پس آب پاشیدن در نوروز سنت شرعى گشت همه این عبارات كه در احادیث آمده است، دلالت مى كند كه منظور از نوروز همان نوروز مورد اعتقاد ایرانیان است نه چیز دیگر.
بنابراین با اطمینان كامل مى توانیم بگوئیم كه احادیث، نوروز را به عنوان روزى خاص از سال كه همان اول سال ایرانیان باشد، به روزى كه امر دین و قدرت خداوند در میان مردم و جامعه ظهور و تبلور یافته و استوار مى شود، تفسیر نموده‏اند.

پى‏نوشت‏ها
[*]. ماهنامه درسهایی از مكتب اسلام.
[1]. اگر خواننده گرامى در محتواى مقاله نظرى داشته باشد، براى ما ارسال بدارد تا در مجله منعكس شود.
[2]. المنجد، اقرب الموارد، معجم مفردات الفاظ القرآن، معجمع الفروق اللغویه، مجمع البیان، فرهنگ بزرگ جامع نوین، تحریم النوروز به نقل از كتاب «نوروز چه روزى است».
[3]. روزنامه جمهورى اسلامى 11/1/79 پیام رهبرى به مناسبت سال. گفتنى است كه این مقاله در سال 79 نوشته شده است.
[4]. «و اتى على (ع) بهدیه النیروز، فقال: ما هذا؟ قالوا: یا امیرالمومنین الیوم النیروز، فقال: اصنعوا لنا كل یوم نیروزا» (من لا یحضره الفقیه: ج‏3، ص 300).
[5]. «اخبرنا ابوعبدالله الحافظ، ثنا ابوالعباس محمد بن یعقوب، ثنا الحسن بن على بن عفان ثنا ابو اسامه عن حماد بن زید، عن هشام عن محمد بن سیرین قال: اتى على(رضى الله عنه) بهدیه النیروز، فقال: ما هذه؟ قالوا: یا امیرالمومنین هذا یوم النیروز. قال: فاصنعوا كل یوم فیروز» قال ابو اسامه كره إن یقول نیروز» (سنن بیهقى: ج‏1، ص 234).
توضیح : این كه ابو اسامه مى گوید: على اكراه داشت از این كه بگوید «نیروز است» برداشت نادرستى است چون ابواسامه در محضر على نبوده تا بگوئیم از چهره و یا كفیت كلام آن حضرت این مطلب را فهمیده است چون او این حدیث را به سه واسطه نقل مى كند بلكه على مى خواسته بگوید: «پیروزید» اما چون حرف «پ» در كلام فصیح عرب به كار نمى رود، لذا تعبیر به «فیروز» نمودند.
[6]. قال اسماعیل بن حماد بن ابى حنیفه انا اسماعیل بن حماد بن ابى حنیفه بن النعمان بن المرزبان من ابنإ فارس الاحرار و الله ما وقع علینا رق قط، ولد جدى سنه ثمانین(نسخه اى كه نگارنده دیده، «ثمانین» مى باشد. ولى احتمال هست كه در اصل «ثلاثین» باشد؛ زیرا اگر ثمانین باشد با دوران زندگانى امیرالمومنین(ع) سازگار نیست) و ذهب به الى على بن ابى طالب و هو صغیر فدعا له بالبركه فیه و فى ذریته و نحن نرجو من الله إن یكون قد استجاب لعلى. قال : و النعمان بن المرزبان هو الذى اهدى الى على بن ابى طالب الفالوذج فى یوم النیروز، فقال على «نوروزنا كل یوم». (الانساب: ج‏2، ص 37).
[7]. دعائم الاسلام: ج‏2، ص 326.
[8]. حدثنى المولى السید المرتضى العلامه بهإ الدین على بن عبدالحمید الساریه باسناده الى المعلى بن خنیس عن الصادق ان یوم الینروز هو الیوم الذى اخذ فیه النبى لامیرالمومنین على العهد بغدیر خم فاقروا فیه بالولایه فطوبى لمن ثبت علیها و الویل لمن نكثها و هو الیوم الذى وجه فیه رسول الله علیا الى وادى الجن فإخذ علیهم العهود و المواثیق. و هو الیوم الذى ظفر فیه بإهل النهروان و قتل ذا الثدیه. و هو الیوم الذى یظهر فیه قائمنا إهل البیت و ولاه الامر، و یظفره الله تعالى بالدجال فیصلبه على كناسه الكوفه. و ما من نیروز الا و نحن نتوقع فیه الفرج لانه من ایامنا حفظه الفرس و ضیعتموه ثم ان نبیا من انبیإ بنى اسرائیل سإل ربه إن یحیى القوم الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فإماتهم الله فإوحى الیه ان صب علیهم المإ فى مضاجعهم، فصب علیهم المإ فى هذا الیوم فعاشوا و هم ثلاثون الفا. فصار صب المإ فى یوم النیروز سنه ماضیه لا یعرف سببها الا الراسخون فى العلم و هو اول یوم من سنه الفرس قال المعلى و املى على ذلك و كتبته من املائه. و عنه انه اهدى الیه فالوذج فقال: ما هذا؟ قالوا: یوم نیروز قال: فنیروزا ان قدرتم كل یوم یعنى تمادوا و تواصلوا فى الله. (عوالى اللئالى: ج‏3، ص 41 - المهذب البارع، بحارالانوار: ج‏56، ص 116 - وسائل الشیعه: ج‏5، ص 288).
[9]. و روى عن المعلى ایضا قال: دخلت على ابى عبدالله علیه السلام فى صبیحه یوم النیروز، فقال: یا معلى اتعرف هذا الیوم؟ قلت لا. و لكنه یوم یعظمه العجم و تتبارك فیه قال: كلا، و البیت العتیق الذى ببطن مكه، ما هذا الیوم الا لامر قدیم، افسره لك حتى تعلمه. فقلت: لعلمى هذا من عندك احب الى من إن اعیش ابدا. و یهلك الله اعدائكم. قال: یا معلى یوم النیروز، و هو الیوم الذى اخذ الله فیه میثاق العباد إن یعبدوه و لا یشركوا به شیئا و ان یدینوا فیه برسله و حججه و اولیائه، و هو اول یوم طلعت فیه الشمس و هبت فیه الریاح اللواقح، و خلقت فیه زهره الارض، و هو الیوم الذى استوت فیه سفینه نوح على الجودى. و هو الیوم الذى احیا الله فیه القوم الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم. و هو الیوم الذى هبط فیه جبرئیل على النبى و هو الیوم الذى كسر فیه ابراهیم اصنام قومه. و هو الیوم الذى حمل فیه رسول الله امیرالمومنین على علیه السلام على منكبیه حتى رمى اصنام قریش من فوق بیت الحرام فهشمها. (مدرك قبل).
[10]. عن المعلى بن خنیس عن مولانا الصادق(ع) فى یوم النیروز قال: اذا كان یوم النیروز فاغتسل و البس انظف ثیابك و تطیب باطیب طیبك، و تكون ذلك الیوم صائما. فاذا صلیت النوافل و الظهر و العصر فصل بعد ذلك إربع ركعات، تقرإ فى اول كل ركعه فاتحه الكتاب و عشر مرات «انا انزلناه فى لیله القدر» و فى الثانیه فاتحه الكتاب و عشر مرات «قل یا ایها الكافرون» و الثالثه فاتحه الكتاب و عشر مرات «قل و الله احد» و فى الرابعه فاتحه الكتاب و عشر مرات المعوذتین و تسجد بعد فراغك من الركعات سجده، الشكر و تدعوا فیها یغفر لك ذنوب خمسین سنه. (مصباح المتهجد ص 591، وسائل ج‏5، ص 288).
[11]. قد روى عن النبى(ص) انه قال: لعلى(ع) سبعه عشر اسما فقال ابن عباس اخبرنا ما هى یا رسول الله؟ فقال: اسمه عند العرب على و عند امه حیدره و فى التوراه الیا و فى الانجیل بریا و فى الزبور قریا و عند الروم بظرسیا و عند الفرس نیروز و عند العجم شمیا و عند الدیلم فریقیا و عند الكرور شیعیا و عند الزنج حیم و عند الحبشه تبیر و عند الترك حمیرا و عند الارمن كركر و عند المومنین السحاب و عند الكافرین الموت الاحمر و عند المسلمین وعد و عند المنافقین وعید و عندى طاهر مطهر و هو جنب الله و نفس الله و یمین الله عزوجل قوله «و یحذركم الله نفسه» و قوله: «بل یداه مبسوطتان ینفق كیف یشإ» (الفضائل تإلیف شاذان بن جبرئیل قمى، ص 175).
[12]. الفقیه: ج‏2، ص 300 ح 4074 قال(ع) : «نیروزنا كل یوم».
[13]. همان.
[14]. همان.
[15]. بحارالانوار: ج‏71، ص 173 ح 5، باب 64.
[16]. بحار: ج‏91، ص 136، ح 5، باب 5.
[17]. این قسمت در حدیث بحار موجود است ولى در سایر نسخ احادیث موجود نیست.
[18]. این قسمت حدیث در بحار موجود است «لانه من ایامنا و ایام شیعتنا»ج‏56، ص 91.
[19]. بحارالانوار: ج‏56، ص 141، المحاسن و الاضداد، ص 27.
[20]. التفهیم لاوائل صناعه التنجیم: ص 253.
[21]. تكتف یعنى دو دست را رویهم بر سینه گذاشتن، عملى است كه اهل سنت هنگام نماز به آن معتقدند. مى گویند بزرگ اهل سنت(عمر) این عمل را از مجوسان ایرانى اقتباس كرد و دستور داد از این پس همه مسلمانان هنگام نماز، به عنوان خضوع در برابر خدا (همچون خضوع ایرانیان در برابر پادشاه) به آن ملزم شوند.

شنبه 27/9/1389 - 22:54
اهل بیت

در این مقاله بر آنیم تا مباحث زیر را مطرح کنیم:
1 سیره در لغت و اصطلاح
2 مشورت در لغت و اصطلاح
3 نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سیره معصومان(ع).
4 اسرار مشورت از دیدگاه مولوى
5 اهمیت و ضرورت مشورت در قرآن و حدیث
6 نمونه‏هایى از مشاوره نبى اکرم(ص)
الف مشاوره در امور نظامى و مسائل جنگى
ب مشاوره در امور غیر نظامى و مسائل فردى، خانوادگى و...

واژه سیره در لغت و اصطلاح
واژه سیره در لغت از کلمه سیر به معناى رفتن و جریان داشتن‏است. سیره در اصطلاح منطق عملى و اصول عملى است که همچون‏قوانین ریاضى قابل تغییر نیست و راهنماى زندگى انسان است.
راغب اصفهانى مى‏نویسد: سیر یعنى حرکت در روى زمین، در زمین‏راه رفتن و گذشتن و عبور کردن. «سیره‏» یعنى حالت و روشى که‏انسان دارد، نوع خاص حرکت انسان نوع رفتار و کردار و عملکردانسان را «سیره‏» گویند.
مورخانى که در باره پیامبر اکرم(ص) و روش زندگى او کتاب‏نوشته‏اند، تاریخ خود را «سیره‏النبى‏» نامیده‏اند. سیره‏شناسى‏به معناى سبک‏شناسى و رفتارشناسى است.

واژه مشورت و شورا در لغت و اصطلاح
مشورت و شورا در لغت از«شارالعسل‏» گرفته شده و به معناى بیرون آوردن عسل از کندوبه دست آوردن عسل ناب است. این لغت در اصطلاح به معناى به دست‏آوردن راه درست و متقن از طریق نظر خواهى از عقلا و خردمندان‏است. وجه تسمیه مشورت و مشاوره این است که به بهترین اندیشه ومحکمترین راى از طریق نظر خواهى و گفتگو با دیگران همچون عسل‏ناب استخراج شده از کندو به دست مى‏آید و هدایت و صلاح و خیرهاو خوبیها در پرتو آن تحصیل و موجب پیروزى مى‏گردد. این پرسشهااهمیت و ضرورت بحث مشاوره و شورا را تبیین مى‏کند. شکى نیست که‏عمل به شورا، از اصول مسلم سیره عملى پیامبر اکرم(ص) و اولیاى‏الهى به شمار مى‏آید.

.3 نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سیره معصومان(ع)
رسول خدا (ص) و جانشینان آن حضرت با آنکه معصوم بودند و حتى‏با قطع نظر از وحى و مقام والاى الهى از نظر فکر و بینش و منش‏از مشورت بى نیاز بودند، با مشورت کردن دو نکته را تعقیب‏مى‏کردند:
1 اهمیت مشورت و شورا را به مسلمانان یاد آورى کنند و این‏روحیه را در عرصه‏هاى مختلف جامعه اسلامى، ایجاد و تقویت‏نمایند.
2 ضمن آموزش عملى به مسلمانان بیاموزند که چگونه به این سیره‏عمل کنند و از ثمرات درخشان آن برخور دار شوند; پس از آن‏حضرت، این سنت الهى را به نیکى استمرار بخشند و زندگى را براساس مشورت بنیاد نهند.
3 نگاهى به اسرار و اهداف مشاوره در سیره معصومان(ع) یکى ازمسائل اساسى در سیره و منطق عملى پیشوایان معصوم(ع) مساله‏مشورت و مشاوره است. در سیره پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع)مى‏خوانیم که با اصحاب خود بسیار مشورت مى‏کردند، به طورى که ازبرخى از اصحاب رسول اکرم(ص) و عایشه چنین نقل شده است: هیچ کس‏را ندیدیم که با اصحاب خود بیشتر از رسول خدا با اصحابش مشورت‏کند. در اینجا این پرسشها به ذهن مى‏رسد: چرا رسول اکرم(ص) واهل بیت(ع) آنقدر مشورت مى‏کردند؟ آیا آنان به مشورت نیازداشنتد؟ مگر اندیشه و قواى ذهنى آنان چنان کامل و نیرومندنبود که حتى با قطع نظر از وحى و مقام خلیفه‏اللهى، باز ازمشورت بى نیاز بودند؟
آنان چه ضرورتى در این اصل احساس مى‏کردند؟
آیا آنچه براى آنان اهمیت داشت، پرورش روحیه مشورت در عرصه‏هاى‏مختلف فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، نظامى و... بود یادستاوردهاى آن؟
آنان با چه کسانى مشورت مى‏کردند و چه کسانى با ایشان به‏رایزنى مى‏پرداختند؟ آنان در نهایت چگونه تصمیم مى‏گرفتند؟
شورا مایه انس و صفا و الفت اجتماعى، پیوند مردم، ارزش یافتن‏آنان، استفاده از دیدگاهها و مواضع فکرى و علوم و آگاهى‏دیگران، پرهیز از استبداد راى و پى‏آمدهاى وخیم خود رایى،مشخص شدن قدر و جایگاه انسانها در امور اجتماعى و عرصه‏هاى‏فکرى و فرهنگى مى‏گردد.
اهل حدیث و مفسران و مورخان، در بیان سر مشورت آن حضرت مطالب‏مبسوطى را آورده‏اند که نشان مى‏دهد یکى از اهداف آن حضرت وجانشینان او در مشورت کردن با امت پرورش این روحیه در مردم وارزش یافتن آنان نزد یکدیگر بوده است.
ابو جعفر محمد بن جریر طبرى، ضمن مباحث مبسوطى در این زمینه،مى‏نویسد: «لیتبعه المومنون بعده... و یستنوا بسنته فى ذلک.»
امام فخر رازى از حسن و سفیان بن عیینه چنین آورده است:
«لیقتدى به غیره فى المشاوره و یصیرسنه فى امته.» آلوسى‏بغدادى مى‏نویسد: «ان تکون سنه بعده لامته.» گروهى از مفسران‏شیعه هدف حضرت را اقتداى امت‏به این سنت نیک دانسته، چنین‏تعبیر کرده‏اند:
«لتقتدى به امته فى المشاوره‏» ابو الفتوح رازى مى‏گوید:
«خواست تا مردمان به او اقتدا کنند از پس او .» شریف لاهیجى‏نیز در تفسیرش مى‏نویسد: آنکه این سنت‏حسنه مشورت در امت آن‏حضرت باقى بماند و بدون مشورت کارى نکنند.» دوران حکومت‏اسلامى نبى اکرم(ص) و زندگى آن حضرت بخوبى نشان داد که یکى ازعوامل موفقیت پیامبر اکرم (ص) در پیشبرد هدفهاى اسلامى، همین‏مساله مشورت بوده است. آن حضرت نشان داد که با مشورت و رعایت‏اصول و مبانى مدیریت مى‏توان جامعه را در موقعیت‏هاى بحرانى به‏سلامت اداره کرد و خود رایى و خود سرى را، که از بزرگترین‏آفتهاى فرهنگى و اجتماعى است، از ساحت اجتماع دور ساخت. آن‏حضرت به همگان آموخت که همه انسانها، حتى آنها که از فکر قوى‏بر خوردارند و صاحب بهترین افکار و اندیشه‏اند، به مشورت‏نیازمندند و اگر خود را از مشاوره با دیگران بى نیاز بینند،خوى استبداد و استکبار مى‏یابند. اما اگر با مردم مشاوره ورایزنى داشته باشند و شخصیت، دیدگاههاى آنان را نادیده نگیرندو از استعدادهاى آنان بهره برند، نه تنها از خطر فرو رفتن دراستبداد دور مى‏گردند; بلکه به آرا و اندیشه‏هاى محکم و متقن‏دست مى‏یابند. تجارب تایخى نشان داده است که بهترین افراد ومحکمترین نظامها در صورت فرو رفتن در استبداد به هلاکت مى‏رسند،جنبه مردمى خود را از دست مى‏دهند و در مسیر انحطاط مى‏افتند.
امیرمومنان (ع) مى‏فرماید:
«من استبد برایه هلک.» هرکس استبداد راى ورزد، هلاک مى‏شود.
«لاظهیر او ثق من المشاوره.» هیچ پشتیبانى مطمئن‏تر از مشورت‏نیست. در مکتب اسلام مشورت کردن عین هدایت است; گرد آوردن‏خوبیها و خیرها در پرتو این سنت‏حسنه به دست مى‏آید و هرکه باخردمندان مشورت کند، از انوار خردهاى آنان فروغ مى‏گیرد; «من‏المشاور ذوى العقول استضاء بانوار العقول.» یکى از راههاى‏اساسى مشارکت در عقل و علم و دانش صاحبان اندیشه و فرهنگ وخرد، مشورت کردن است. «و من شاور الرجال یشارکها فى‏عقولها.» به همین جهت‏باید گفت:
آیه «وشاورهم فى الامر» به منظور لطف به امت و کرامت‏به آنهاو فروغ بخشیدن به عقول آنان وارد شده است.

4 اسرار و اهداف مشورت از دیدگاه مولوى
مولوى در این باره مى‏گوید:
امر شاورهم پیامبر را رسید گرچه رایى نیست رایش را ندید در ترازو جور ضیق زرشدست نى از آنک جو چو زر گوهر شدست روح، قالب را کنون همره شدست مدتى سگ حارس درگه شدست مشورت کن با گروه صالحان بر پیمبر امر شاورهم بدان امر هم شورى براى این بود کز تشاور سهو و کژ کمتر رود این خردها چون مصابیح انور است بیست مصباح از یکى روشن‏تر ست
بنا بر این، سرکلام حضرت امیرمومنان (ع) روشن مى‏گردد که‏مى‏فرماید: براى در امان ماندن از لغزشها و پشیمانیها باصاحبان خرد مشورت کن. «شاور ذوى العقول تامن الزلل والنوم‏»

5 اهمیت و ضرورت مشورت در قرآن و حدیث
اخلاق رسول خدا(ص) قرآن‏بود و عمل او مشورت. مساله شورى در قرآن در کنار نماز وانفاق، به عنوان یکى از ویژگیهاى اساسى انسان رشد یافته، مطرح‏شده است: «... والذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم‏شورى بینهم و مما رزقناهم ینفقون والذین اذا اصابهم البغى هم‏ینتصرون.» و آنچه نزد خداست‏بهتر و پایدارتر است‏براى کسانى‏که ایمان آوردند... و دعوت پروردگارشان را اجابت کردند و نمازرا به پا داشتند و کارشان میانشان به مشورت است و از آنچه به‏آنان روزى دادیم انفاق مى‏کنند و کسانى که چون تجاوز مسلحانه‏اى‏به آنان شود یکدیگر را در انتفام کشیدن یارى مى‏دهند.
علامه طباطبایى در باره این آیه مى‏گوید:
در جمله «و امر هم شورى بینهم‏» به ویژگى مهم و بنیادى‏مومنان اهل رشد و عمل اشاره شده، بدین صورت که آنان در به دست‏آوردن اندیشه صحیح و دیدگاه جامع و متقن به صاحبان عقل واندیشه و خرد مراجعه مى‏کنند و ضمن جمع آورى کلیه دیدگاههابهترین آنها را گزینش و تبعیت مى‏کنند و در واقع این آیه به‏نظر من با آیه «والذین یستمعون القول فیتبعون احسنه‏» نزدیک‏است: و راه رسیدن به بهترین راههاى موجود در هر عرصه‏اى براى‏دستیابى به واقعیت مشورت است; چرا که «و ماتشاور قوم الاوفقوا الاحسن ما فى ضمیرهم‏» هیچ قومى در کارهایشان با یکدیگرمشورت نکردند مگر آنکه به بهترین راههاى موجود دست‏یافتند. ازدیدگاه پیامبر اسلام(ص)، جامعه‏اى که فافد سنت مشورت است ورهبران مستبد و خود سر و توانگران تنگ نظر دارد، حق حیات‏ندارد. چرا که فقدان سنت مشورت در جامعه شخصیت افراد را مى‏کشدو رشد فرهنگ و اندیشه‏ها را متوقف مى‏سازد. این حقیقت در حدیث‏نبوى چنین آمده است:
«اذا کان امراکم خیارکم و اغنیاءکم سمحاءکم و امرکم شورى‏بینکم فظهر الارض خیرلکم من بطنها و اذا کان امراءکم شرارکم واغنیاءکم بخلا کم ولم یکن امر کم شورى بینکم فبطن الارض خیرلکم‏من ظهرها.» هرگاه زمامداران شما نیکان و توانگران شماسخاوتمندانتان باشد و کارهایتان به مشورت انجام شود، در این‏موقع روى زمین از زیر زمین براى شما بهتر است (و شایسته حیات‏و بقا هستید); ولى اگر زمامدارانتان بدان و توانگرانتان بخیلان‏باشند و کارها با مشورت برگزار نشود، در این صورت زیر زمین ازروى آن براى شما بهتر است.
مشورت ادراک و هشیارى دهد عقلها مر عقل را یارى دهد مشورت در کارها واجب شود تا پشیمانى در آخر کم شود
نبى اکرم (ص) در امور مختلف مشورت مى‏کرد و سپس تصمیم مى‏گرفت وعمل مى‏کرد.
چنانچه امام رضا(ع) فرمود: «ان رسول الله(ص) کان‏یستشیر اصحابه ثم یعزم على ما یرید.» البته مشورت نبى‏اکرم(ص) در امور مربوط به خدا و رسولش که حکم صریح داشت و به‏عنوان نص ارائه مى‏شد، صورت نمى‏گرفت، بلکه مشورتها در امورمربوط به امت تحقق مى‏یافت. ضمیر «هم‏» در آیه «و امر هم‏شورى بینهم‏» به این نکته اشاره دارد; زیرا اجتهاد در مقابل‏نص جایز نیست. و آیات متعددى از قرآن آن را باطل مى‏داند. «فلاو ربک لایومنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى‏انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما.» نه به خدایت‏سوگند،ایمان نمى‏آورند تا تو را در اختلافهاى خویش حاکم کنند; سپس دردلهاى خود از آنچه حکم کرده‏اى، ملالى نیابند و کاملا تسلیم‏گردند.

6 نمونه‏هایى از مشاوره نبى اکرم(ص)
در اینجا نمونه‏هایى ازمشاوره‏هاى نبى اکرم (ص) و جانشینانش را نقل مى‏کنیم:

الف مشاوره در امور فرهنگى و مسائل نظامى
1 از نمونه‏هاى برجسته سیره مشاوره پیامبر (ص) جنگ بدر است که‏در باره اصل جنگ، تعیین مکان نبرد و اسیران جنگ با یاران خودمشورت کرد و فرمود: «اشیروا اعلى ایهاالناس.» اى مردم آراءخود را برایم بگوئید.
جنگ بدر در سال دوم هجرى روى داد. به پیامبر گزارش رسید که‏کاروانى از قریش اموال فراوان به طرف شام مى‏برد.
حضرت به منظور مقابله به مثل از مدینه خارج شد، به تعقیب‏کاروان پرداخت و به آن دست نیافت. کاروان قریش به شام رفت، پس‏از مدتى گزارش دادند که کاروان قریش در حال باز گشت است.
پیامبر(ص) با313 تن در ماه مبارک سال دوم براى مصادره اموال‏قریش، در مقابل اموال مصادره شده مسلمانان ; از مدینه خارج‏شد، نیروى کمکى مکه با تجهیزات کامل براى کمک با کاروان قریش‏حرکت کرد. پیامبر(ص) اصحاب خود را گرد آورد و در مورد اینکه‏آیا دشمن را تعقیب کنند یا با گروه نظامى قریش رو به رو شوندو یا به مدینه باز گردند، با آنان مشورت کرد: «فاستشار الناس‏و اخبرهم عن قریش.» در این جریان نخست ابوبکر بر خاست و نظرخویش را مبنى بر جنگ با دشمن اعلام کرد. سپس عمر نظرى مشابه‏نظر او داد. آنگاه مقداد برخاست و گفت: «اى رسول خدا، آنچه‏خداوند برایت مقرر فرموده عمل کن; ما با تو هستیم. به خداسوگند، ما آنچه را که بنى اسرائیل به موسى گفتند به تونمى‏گوئیم که «فاذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون‏»; توبا پروردگارت بروید و خودتان جنگ کنید که ما اینجا نشسته ومنتظریم. ما مى‏گوییم: تو و پروردگارت بروید و بجنگید و ما هم‏به امر شما جنگ مى‏کنیم.
رسول خدا(ص) مقداد را ستود، در حقش دعا کرد و باز فرمود:
«اشیروا على ایهاالناس.» و مقصود حضرت، انصار بودند زیرا ازطرف آنان، اکثریت‏بودند و از طرفى در عقبه با پیامبر(ص) پیمان‏دفاعى بسته بودند. پیامبر(ص) مى‏خواست نظر آنان را در این خصوص‏بداند. سعد ابن معاذ برخاست نظر خویش را مبنى بر حرکت رسول‏خدا(ص) و اطاعت مطلق از وى است و جنگ با دشمن اعلام کرد.
سخنان سعد، انبساطى در رسول خدا(ص) ایجاد کرد و او را خشنودساخت. پس فرمود: «به راه افتید و بشارت باد شما را که خداوند(پیروزى بر) یکى از این دو گروه را به من وعده داده است. (یاتصاحب کاروان و یا پیروزى بر قریش) سوگند به خدا، گویا هم‏اکنون جاى کشته شدنشان را پیش روى خود مى‏بینم.» رسول خدا (ص)با به کارگیرى این جلسه مشورتى از منزل «ذفران‏» حرکت کرد;از گردنه‏اى که موسوم به «اصافر» بود، گذشت; به سوى قریه‏اى‏که در پایین گردنه قرار داشت، سرا زیر شد; نزدیک بدر فرود آمدو به کسب اطلاعات پرداخت. در دشت‏بدر آبهاى مختلفى بوسیله‏چاههایى که در آن حفر شده بود، وجود داشت و به همین جهت محل‏توقف کاروانهابود، مسلمانها زودتر از قریش کنار چاهها فرودآمده بودند، واقدى مى‏گوید:
پس از فرود آمدن در کنار اولین چاه، پیامبر(ص) از اصحاب خودمشورتى خواست و فرمود: «اشیروا على فى المنزل‏» نظر مشورتى‏شما در باره این مکان چیست؟ حباب بن منذر بر خاست و نظر خویش‏را مبنى بر عدم مناسبت این مکان براى نبرد با دشمن اعلام کرد وگفت: «اکنون که فرمان خاص در مورد این مکان نرسیده و صرفاتدبیر جنگى است، دستور دهید تا آخرین چاه، که به دشمن نزدیک‏است، پیشروى کنیم و در آنجا اردو بزنیم. رسول خدا(ص) فرمود:
«راى صواب همان است که گفتى. در این داستان به مشاوره اصحاب‏نیز با نبى‏اکرم (ص) اشاره شده است. بدین ترتیب، با استفاده ازیکى از اصول و مبانى مدیریت و رهبرى حکیمانه و عمل به اصل‏اساس مشورت و بهره‏گیرى از روشهاى نظامى بجا و روح ایمان،مسلمانان با وجود نیروى کم در مقابل نیروى بسیار دشمن به‏پیروزى چشمگیرى دست‏یافتند و اسیران بسیار گرفتند.
پیامبراسلام(ص) در باره اسیران و امور دیگر مربوط به جنگ نیزبارها با اصحاب خود مشورت فرمود. مشاوره شیوه عملى رسول‏خدا(ص) در جنگهاى مختلف بود که به نمونه‏هاى دیگرى اشاره‏مى‏کنیم.
2 در نبرد احزاب یا خندق نیز همین شیوه به کار رفت. و حضرت‏رسول (ص) با اصحاب خود، جلسه مشورتى تشکیل داد.
3 در پیکار بنى قریظه، در مورد کیفیت و کمیت جنگ با یهودیان‏مدینه، مشورت کرد.
4 در پیکار نبى نضیر، در بر خورد با یهودیان مدینه، نیز چنین‏کرد.
5 در روز حدیبیه نیز در موضوعهاى مختلفى به مشورت پرداخت.
6 در فتح مکه، هنگامى که آمدن ابوسفیان به حضرت گزارش شد،مشورت کرد.
7 در غزوه طائف، پس از محاصره آنها، پیامبر اسلام (ص) بااصحاب خود مشاوره کرد و سپس تصمیم گرفت.
8 در غزوه تبوک، در امور مختلف، با اصحاب خود به مشورت‏پرداخت; «اشیروا على‏» فرمود و نظرهاى صائب و آراى صحیح ونوین اصحاب را مورد ستایش قرار داد.
9 در جنگ احد در باره اینکه سپاه اسلام در مدینه مستقر شود یابیرون رود; با اصحاب مشورت کرد و با اینکه خود موافق نبود نظراصحاب را پذیرفت.
این نمونه‏ها و دهها نمونه دیگر، حاکى از مشاوره نبى اکرم(ص)در امور جنگ بود.

ب مشاوره در امور غیر نظامى و مسایل غیر جنگى
مورخان دههانمونه دیگر از مشورتهاى نبى اکرم(ص) در امور غیرنظامى و مصالح‏غیر جنگى در عرصه‏هاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، اجتماعى وامور فردى و خانوادگى و غیره نقل کرده‏اند. این موارد بیانگرآن است که شورا و مشورت به عنوان یک امر اساسى در مسائل‏مدیریت و حکومت و فرماندهى منحصر نیست; بلکه در همه شئون‏مربوط به امت راه دارد و ثمرات درخشانى در پى خواهد داشت.
برخى از این موارد عبارت است از:
1 پیامبر (ص) در باره کسانى که به عایشه تهمت زدند، با اصحاب‏خود مشورت کرد و نظر آنها را خواست. مورخانى چون ابن اسحاق،واقدى، بخارى، مسلم، احمد بن حنبل، ترمذى، بیهقى و دیگران این‏جریان را به طور مبسوط آورده‏اند و ضمن اشاره به امور جلسات‏مشورتى نبى اکرم(ص) با اصحاب، تاکید کرده‏اند که نبى اکرم(ص)در این حادثه با حضرت على بن ابیطالب (ع) و اسامه بن زید به‏طور ویژه مشورت کرد. مفسران اهل سنت نیز در ذیل آیات 11 تا16سوره نور که مربوط به «افک‏» (تهمت عظیم) است، مطالب مبسوطى‏در باره تهمت‏به عایشه آورده‏اند و به مواردى از مشورت نبى‏اکرم(ص) با اصحاب و مشورت اصحاب با حضرت اشاره کرده‏اند که جاى‏نقد و بررسى دارد و مفسران شیعى به نقادى مطالب مفسران اهل‏سنت پرداخته‏اند.
2 پیامبر(ص) در مورد اعزام افراد براى تبلیغ و اداره امور یک‏منطقه و اعطاى مسئوولیت‏به افراد به منظور فرماندارى واستاندارى و مدیریت و حکومت‏بخشى از مناطق تحت اداره خویش بااصحاب مشورت مى‏کرد.
اصحاب آن حضرت نیز، با پیروى از این سنت نیکو، نه تنها بارسول‏اکرم(ص) در امور مختلف به مشورت مى‏پرداختند; بلکه باهمدیگر نیز مشورت مى‏کردند. پژوهشى در باره روش‏شناسى مشاوره‏نبى‏اکرم(ص) با اصحاب و بالعکس و همین طور مشاروه‏هاى مسلمانان‏در صدر اسلام نیازمند مقاله مستقل و جامعى است.
آنچه گذشت، بخوبى نشان مى‏دهد که پیامبر اسلام(ص) با وجود آنکه‏معصوم بود و از نظر فکر و تدبیر و تصمیم‏گیرى به مشورت نیازنداشت، براى احیاى این سنت و آموزش و پرورش امت، پیوسته بااصحاب خویش مشورت مى‏کرد.
ماهنامه کوثر شماره 24

شنبه 27/9/1389 - 22:53
شخصیت ها و بزرگان

چکیده:
از راههایى که مى‏توان نسبت‏به تحولات سیاسى - اجتماعى گذشته شناخت‏بهترى به دست آورد مرور بر زندگى، فعالیت و اندیشه شخصیتهاى برجسته‏اى است که در آن تحولات نقش ایفا کرده‏اند، علاوه بر این که ضریب دقت مطالعات و تحقیق را افزایش خواهد داد .
از این رو مطالعه یکى از بزرگترین تحولات سیاسى - اجتماعى ایران یعنى انقلاب مشروطه نیز از این قاعده مستثنا نیست . در بین شخصیتهاى برجسته‏اى که در این تحول نقش داشته و در مراحل مختلف آن آثارى از ایشان مشاهده مى‏شود، شهید شیخ فضل‏الله نورى است که در این نوشتار مختصر، مرورى بر زندگى و فعالیتها و اندیشه‏هاى ایشان صورت مى‏گیرد; زیرا ایشان در صحنه‏هاى اجتماعى یکى از رهبران مردمى - مذهبى محسوب شده و از سوى دیگر اندیشه خاصى (مشروطه مشروعه) را مطرح ساخته است .

یکى از چهره‏هاى برجسته‏اى که در بین علماى روحانى در جریان شکل‏گیرى و تداوم انقلاب مشروطه از نزدیک نقشهاى فراوانى را در عمل ایفا کرده و در اقدامات معارضه جویانه با نظام سیاسى حاکم به هدایت مردم مى‏پرداخته است و همچنین با طرح تئورى مشروطه مشروعه اندیشه‏اى جدید را بیان کرده، شیخ فضل‏الله نورى است . به تعبیر پیتر آورى استاد تاریخ در دانشگاه کمبریج:
«شیخ فضل‏الله نورى مرد دانشمند و افتاده‏اى بود، او را بایستى نماینده آن مکتب فکرى دانست که حاکمیت را از خداوند مى‏دانند و نه از مردم و شاه .» (2)

حضرت امام رحمه الله نیز در این مورد مى‏فرمایند:
«مرحوم شیخ فضل‏الله ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد . باید قوانین موافق اسلام باشد . همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از کوشش ایشان بود، مخالفین، خارجیها که یک چنین قدرتى را در روحانیت مى‏دیدند، کارى کردند در ایران که شیخ فضل‏الله مجاهد مجتهد داراى مقامات عالیه را یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانى نما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه، شیخ فضل الله را در حضور جمعیت‏به دار کشیدند .» (3)

همچنین حضرت امام رحمه الله در یکى دیگر از سخنان خود مى‏فرمایند:
«جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامى باشد جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانى نیست، انسانى است، او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویى مى‏کنید .» (4)
حضرت امام در فرازهاى دیگرى از سخنان خود نیز مکررا از شیخ فضل الله به عنوان یک فرد متعهد به اسلام یاد نمودند . (5)

حیات علمى - اجتماعى
شیخ فضل‏الله کجورى مازندرانى معروف به نورى در دوم ذیحجه 1259 ق . در قریه «لاشک‏» از توابع کجور مازندران دیده به جهان و پیشوایان مورد اطمینان و اعتماد و وثوق مردم نور و مازندران (7) بوده است . کتابى نیز از وى به نام «الاخلاق‏» بر جاى مانده است . رشد و نمو اولیه ایشان در «بلده‏» ، بخش مرکزى شهرستان نور فعلى بوده است . وى در آغاز جوانى به تحصیل مقدمات علوم متداول عصر خویش پرداخت و پس از مدتى براى تکمیل تحصیلات خویش به همراه مرحوم حاج میرزا حسن نورى - محدث نورى - صاحب مستدرک الوسائل، دایى و پدر زن خود راهى نجف اشرف گردید . در آن‏جا به ترتیب در حوزه درس شیخ راضى آل خضر و میرزا حبیب‏الله رشتى - شاگرد شیخ مرتضى انصارى - و سید حسن میرزاى شیرازى شرکت جست . در این ایام میرزاى شیرازى در نجف اشرف اقامت داشت، اما پس از هجرت میرزا به سامرا ایشان نیز به همراه دایى خود - محدث نورى - و نیز استاد اخلاق و نمونه عالى فضیلت ملا فتحعلى سلطان آبادى عازم سامرا مى‏گردد و تا پایان اقامت‏خود در کشور عراق در این شهر به خوشه‏چینى از محضر میرزاى شیرازى مى‏پردازد . در همین ایام، با استعداد و سخت کوشى که از خود نشان داده بود از شاگردان برجسته میرزا درآمد و در همین زمان به مقام و درجه بلند فقاهت و اجتهاد نایل آمد . ایشان علاوه بر علوم متداول حوزه یعنى فقه و اصول، بر رجال، کلام، حکمت و عرفان نیز احاط‏ه کامل داشت و در فضل و کمال و دانش آن چنان شهرت داشت که دوستان و نیز مخالفان فکرى او به این مساله اذعان داشته‏اند .

سید محمدعلى شوشترى که در حوزه علمیه شیخ شرکت داشت و نیز چند دوره وکالت مجلس را عهده‏دار بود، پیرامون شیخ چنین اظهار نظر مى‏کند:
«نورى . . . از نظر دانش و فضل در رشته اصول، استاد درجه اول و در فقه، محقق تام که نظریاتش مورد استناد فقهاى دیگر قرار مى‏گرفت و یا در رشته کلام و حکمت کسى را یاراى مجادله و یا بحث‏با ایشان نبود و در سایر رشته‏هاى ادبى و ضرورى، جامع جمیع کمالات بوده است .» (8)
و به نقل برخى‏ها، ایشان «حتى در این اواخر از مرحوم میرزا جهانبخش منجم به فراگیرى علم نجم و اسطرلاب مى‏پرداخت .» (9)

بى‏گمان مقام علمى و اجتهاد ایشان - که بر کسى پوشیده نبوده است و دوست و دشمن بر آن صحه گذاردند و حتى با تمام تهمتها و افتراهایى که در جریان انقلاب مشروطه به ایشان وارد ساختند، نتوانستند در مقام و جایگاه علمى ایشان خدشه وارد کنند - شان و منزلت‏خاصى را در بین مردم نیز بدست آورده بود به‏گونه‏اى که دشمنترین دشمن و مجرى بدار آویختن ایشان او یعنى یپرم خان مى‏گوید:
«شیخ فضل الله نورى روحانى عالیقدرى بود و گفته او براى توده خلق وحى منزل محسوب مى‏شد .» (10)

شیخ فضل‏الله نورى پس از گذراندن مراحل مختلف علمى و نایل آمدن به مقام اجتهاد و تقریر چند رساله فقهى و اصولى، به اشاره میرزاى شیرازى براى ارشاد و هدایت مردم به تهران مى‏آیند . «چرا که ضرورت موقعیت و نفوذ بیگانگان و شیوع تفکر فرنگى مآبى در ایران ایجاب مى‏کرد که به تهران آید . میرزاى شیرازى براى کسب اطلاع دقیق از وضعیت نابسامان کشور او را به ایران فرستاد . » (11) در واقع مى‏توان گفت که او نماینده مورد اطمینان میرزا بوده که با اشاره ایشان در حدود سال 1290 ق . به ایران بر مى‏گردد و به مرور زمان به خاطر ویژگیهایى که در وى بود جایگاه خاصى را در بین روحانیت‏بدست آورد «و در جریان جنبش تحریم تنباکو با میرزا حسن آشتیانى همکارى داشت و پس از وى به ریاست مذهبى رسید و مجتهد طراز اول تهران شد .» (12)

از جمله ویژگیهایى که در شیخ فضل‏الله بود و موجب گردید که جایگاه ویژه و نفوذ کلمه‏اى در مردم پیدا کند، را مى‏توان در گزارشى که حسن على برهان نوشته است، یافت:
«شیخ مردى بود، اولا احتیاجى به گرفتن مال از دیگران، به سبب آن که در مازندران علاقه ملکى و درآمد منظم داشت، نداشت . ثانیا، خوب درس خوانده بود و تا زمانى که زن و فرزند هم داشت، در عتبات درس مى‏خواند و خیلى خوب مراتب اجتهاد را گذرانده بود . ثالثا، با هوش و حضور ذهن بود و اغلب در موقع ترسیم مهرش به اوراق قبل از آن که به ثبت‏هاى خود رجوع کند، از خاطره‏اش کمک مى‏گرفت و حاصل خاطراتش در این امور با آنچه ثبت‏شده بود، مطابقت داشت . رابعا، به سبب این که متعین زندگى مى‏کرد و با سواد و مجتهد جامع الشرایط شناخته شده بود، تمام رجال و اولیاى امور و پادشاهان و اقران و امثالش به او با نظر اعزاز و احترام نگاه مى‏کردند . این اوصاف او را فردى ممتاز و لازم الاحترام نموده بود . این صفت را هم باید اضافه نمایم که بسیار در ابراز عقایدش شجاع و بى‏باک بود . . . و ملاحظه قدرت روز را نمى‏نمود .» (13)

با موقعیتى که براى شیخ در ایران فراهم گشته بود، ایشان در امور مختلف محل رجوع و ملجا و ماواى مردم گردیده بود و آنان در مسائل گوناگون براى دریافت راه حل و ارشادهاى لازم به ایشان مراجعه مى‏کردند، به‏گونه‏اى که احتشام السلطنة در «خاطرات‏» خود مى‏نویسد:
«شیخ فضل‏الله نورى مجتهد، بعد از تکمیل تحصیلات خود در نجف اشرف و نیل به مقام اجتهاد در سال 1288 ق . به تهران بازگشت . قریب چهل سال در تهران ریاست و مرجعیت داشت و ترافع دعاوى عموم، به محضرش ارجاع مى‏شد و مجلس درسش ممتاز بود . قبل از نهضت مشروطه در برخوردهایى که میان مردم و دربار به وجود مى‏آمد، همواره او رهبر و پیشواى خلق بود . از جمله در مساله رژى و غائله تنباکو او به حمایت از مردم قیام کرد .» (14)

شیخ علاوه بر مرجعیت دینى که در تهران عهده‏دار ریاست آن بود مجلس درس نیز داشته، به تربیت طلاب مى‏پرداخته است و نیز با عهده‏دارى ارشاد مردم مشکلات قضایى آنها را هم حل مى‏کرد و مى‏توان گفت که به نوعى حاکم شرع نیز محسوب مى‏گردید; یعنى از چند بعد با مردم ارتباط نزدیک داشت . اول، تربیت طلاب و فرزندان این مرز و بوم . دوم، هدایت و ارشاد عموم مردم و سوم، حل اختلافات آنان، چه این که با دربار رخ مى‏داد و یا بین خودشان اتفاقى حادث مى‏شد که همگى کاملا از ابعاد گوناگون فعالیت‏شیخ، حکایت دارد; چرا که طبق گزارشى که سپهر در مرآة الوقایع مى‏دهد:
«آقا شیخ فضل الله، اعتماد الشریعه . . . وکیل مازندرانى . . . را که بسى خانه‏ها را به غصبیت‏برده، چوب مى‏زند .» (15)

همچنین طبق مدارکى که موجود است میرزاى شیرازى مراجعه کنندگان از ایران را به شیخ فضل‏الله ارجاع مى‏دادند و حتى گفته بودند:
«مگر حاج شیخ فضل‏الله در تهران نیست که به من مراجعه مى‏کنید، میان من و شیخ فضل‏الله ضدیتى نیست، ایشان خود من و نفس من است .» (16)
مجلس درس ایشان نیز داراى اعتبار و اهمیت فوق‏العاده بوده است . بنا به نقلى که نویسنده کتاب «شیخ فضل‏الله نورى و مشروطیت‏» از آیت‏الله مرعشى نجفى دارد:
«بسیارى از روحانیون به شرکت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسیارى در حوزه درس او حاضر و اغلب علماى تهران از افادات علمى او بهره مى‏برده‏اند .» (17)
کسروى در «تاریخ مشروطه ایران‏» مى‏نویسد:
«در پایتخت، شیخ (فضل‏الله) بالاترین مقام روحانیت را حایز نموده گفته مى‏شود از حیث معلومات و تبحر در علوم دینى از همه همگامانش برترى داشته و بسیار فهیم و باهوش بوده و در قدرت استدلال در میان طبقه خود نظیر نداشته، هر روز در مساجد و مجالس درس و خانه‏اش، هزارها نفر اجتماع مى‏کردند .» (18)

تالیفات شیخ از مقام علمى ایشان حکایت دارد که در ذیل به نمونه‏هایى اشاره مى‏شود:
1- رساله «سؤال و پاسخ‏» شماره (1)، حاوى 236 پرسش از میرزاى شیرازى، طبع تهران، 1305 ه .
2- «رساله عملیه‏» توضیح المسائل شماره (2)، حاوى 60 پرسش و پاسخ از میرزاى شیرازى، طبع تهران، 1306 ه .
3- رساله اصولى «المشتق‏» تقریر و شرح درس میرزاى شیرازى که در تهران به تاریخ 1305 منتشر گردید .
4- رساله «تحریم سفر حاجیان به مکه از طریق جبل‏» با امضاى بلند پایه آن عصر، طبع تهران، شعبان 1320ه .
5- صحیفه «قائمیه‏» حاوى مجموعه ادعیه رسیده از امام دوازدهم (عج .) 6- «تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل‏» در رد سیاست مشروطه که به فرمان شیخ توسط میرزا على اصفهانى تحریر گردیده است . این رساله در 1366 ه . در تهران چاپ گردید .
7- «شرح مقاصد» مجموعه مقاله‏ها و نامه‏ها و اعلامیه‏هاى شیخ و یارانش که در تحصن حضرت عبدالعظیم گردآورى شده و در 1325 ه . در تهران طبع گردید .
8- «تحریم مشروطیت‏» حاوى علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه شیخ نورى با مشروطیت و دلایل شرعى او به قلم خودش در 1326 ه . در تهران چاپ شد .
و بسیارى از رساله‏ها و آثار خطى دیگر که از ایشان بر جاى مانده است .

مطالب مطرح شده از نقش و جایگاه برجسته شیخ حکایت دارد که در طول بیش از 40 سال فعالیت و ارتباط تنگاتنگ با مردم، آنچه را شریعت مطهره اسلام در زمینه‏هاى مختلف مد نظر داشت‏به مردم انتقال داده و تا حدودى زمینه‏هاى نفوذ و سپس تحول را فراهم آورد; چرا که متون تاریخى به صراحت‏بر نقش جنبش مردم توسط شیخ کاملا گواهى مى‏دهند .

فعالیت‏هاى سیاسى - اجتماعى
شیخ فضل‏الله شیخ پس از درخواست مردم و اشاره میرزاى شیرازى و ورود به تهران به خاطر دل‏نگرانیهایى که از اوضاع ایران داشت، تلاشهاى خود را در عرصه‏هاى مختلف فرهنگى، سیاسى و اقتصادى آغاز کرد . وى در ابعاد مختلفى به مقابله با سلطه فرهنگى، اقتصادى و سیاسى بیگانگان در ایران مى‏پردازد; چرا که به گفته دکتر فووریه: «لقمه چرب و نرمى پیدا شده بود و رسیدن به آن به رنج و خرج سفر مى‏ارزید .» (19) بیگانگان براى رسیدن به این منافع بزرگ راهى ایران گردیدند که با گسترش نفوذ انگلیسها، اهداف خود را از طریق اخذ امتیازات متنوع به نمایش گذاشتند . هدف آنان رسیدن به منافع اقتصادى بوده است که براى بیمه کردن آن مى‏بایست زمینه‏هاى فرهنگى و سیاسى فراهم مى‏آمد . از این رو:
«به مامورین سیاسى و دیپلماتها اختیار انعقاد معاهدات، تجزیه قسمتهاى مختلف کشور، تضعیف دولت مرکزى، مبارزه با پیشرفت فرهنگ و تمدن محلى که همه آنها در مسیر استقرار سیاسى انگلستان و پیشبرد سیاسى آن دولت‏بود، اعطاء مى‏گردد .» (20)

بدنبال این سیاست، «گروه زیادى از مبلغین مذهبى زن و مرد به ایران مى‏آیند و با مسافرت به شهرها ایرانیان را به مسیحیت دعوت مى‏کنند، کلیساهاى بسیارى ساخته مى‏شود، همچنین بیمارستانهایى بنا مى‏شود و پرستارى بیماران را به عهده دختران مسلمان ایرانى که اجبارا از حجاب برخوردار نبودند، گذاردند .» (21)

شیخ فضل‏الله پس از آگاهى از این سیاست‏بیگانگان خصوصا انگلیسها که با امتیاز تنباکو سرعت‏یافته بود - به خاطر حضور گسترده انگلیسها و مزدوران هندى آنان براى اجراى امتیاز رژى - در صدد رویارویى و مقابله با نفوذ فرهنگ غربى بر مى‏آید . رساله‏ها و نامه‏هایى که از شیخ به جاى مانده است، کاملا از این موضع‏گیرى او حکایت دارد . از جمله این رساله‏ها مى‏توان به رساله شصت پرسش و پاسخ اشاره کرد که از حساسیت‏شیخ و میرزا از مراودات اقتصادى و فرهنگى با بیگانه نشان دارد .

«در جواب سؤال از قند و غیره آنچه نوشته بودید از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد کفر به محروسه ایران، صانها الله تعالى عن حوادث الزمان، صواب و همیشه ملتفت‏به آنها و اضعاف آن که مایه خرابى دین و دنیاى مسلمین است‏بوده‏ام و از اقدام شما در تهیه دفع آنها که باید از محض غیرت دین و خیرخواهى مسلمین باشد زیاده مسرور شدم و البته به هر وسیله که ممکن باشد، رفع این مفاسد باید بشود . . .» سؤال دیگرى که شیخ در آن رساله مطرح کرده همراه با جواب میرزا عبارت است از: تشبه به غیر مذهب، از بابت لباس و چقاره (سیگار) کشیدن و غیره تشبه است و بد است‏یا خیر؟ جواب میرزا: در حدیث است که «لا تلبسوا ملابس اعدائى و لا تطعموا مطاعم اعدائى و لاتسلکوا مسالک اعدائى، فتکونوا اعدائى کما هم اعدائى‏» (22) که هرگونه تلبس و تقلید را از بیگانه نفى مى‏کنند .

شاید بتوان گفت که همین سؤال و جوابها و دیگر اقدامات بوده است که زمینه وقوع جنبش تنباکو را فراهم آورده است، هر چند اقدامات دیگر از جمله نامه سید جمال‏الدین اسدآبادى را نیز نباید نادیده گرفت .

در این قسمت، پیرامون نقش شیخ در جنبش تنباکو به دو نقل اشاره مى‏شود:
«در این نهضت ملى، شیخ فضل‏الله در کنار مجتهد بزرگ تهران، میرزا حسن آشتیانى، در محور مبارزات مردم تهران قرار داشتند . و بنا به نوشته شیخ حسن کربلایى، حکم تحریم تنباکو را شیخ فضل‏الله به دلیل ارتباط نزدیکى که با میرزاى شیرازى داشت از سامرا گرفت و به یکباره قرارداد رژى و عوامل آن را شکست داد .» (23)
«همه و همه از دربار و دولت و رجال و تجار که تلگرافهاى الغاء قرارداد تنباکوى رژى را به عتبات، خدمت مرحوم میرزاى شیرازى عرضه داشتند مرحوم میرزا قانع نشد و نشد تا موقعى که از مرحوم حاج شیخ فضل‏الله نورى استفسار و تایید آن را دریافت نمود .» (24)

پیرامون نقش شیخ در انقلاب مشروطه باید گفت که به اعتراف بسیارى از مورخین «شیخ در آغاز شکل‏گیرى نهضت، در ایجاد فکر و تاسیس عدالتخانه و جنبش روحانیت و سپس تدوین قانون اساسى نقش عمده‏اى داشت .» (25) موقعیتى که شیخ فضل‏الله داشت و با اتحادى که بین ایشان و دو عالم بزرگ [بهبهانى و طباطبایى] برقرار گردید، مشروطیت، تقویت‏شد و البته مقام علمى عالى او نیز در این امر مؤثر بوده و زمینه‏هاى تسریع در پیروزى و تسلیم شاه و دربار را فراهم آورده بود .

همراهى ایشان با آیت‏الله بهبهانى و طباطبایى در جریانهاى مختلف از جمله تحصن در مسجد جمعه تهران (مسجد شاه) و مهاجرت با آنها به قم را باید از اقدامات عملى ایشان در این مسیر دانست، البته ایشان:
«حوادث جنبش عدالت‏خواهى را نتیجه بحرانهاى سیاسى و اقتصادى و فقر عمومى و ستم درباریان و هرج و مرج، بى‏قانونى و بى‏لیاقتى زمامداران و نفوذ بیگانگان در تصمیم‏گیرى‏هاى همه جانبه مى‏دانست و از قیام براى اصلاح کمبودهاى کشور حمایت مى‏کرد .» (26)

باید به این مطلب اشاره کرد که ایشان در این مسیر رواج و گسترش شریعت را مى‏طلبید و با امید به این مساله مى‏خواست که احکام شرع را به رویه قانون آورده و روى هم رفته یک حکومت‏شرعى ایجاد کند . (27) و به سبب داشتن همین اندیشه با ورود افراد روشنفکر تازه از فرنگ برگشته در جریان نهضت، ناخرسندى خود را ابراز کرد و اعلام داشت که زمانى این مشروطیت، رسمیت مى‏یابد که مشروعه و تابع احکام اسلام باشد .
ایشان با استقلال و ذهنیتى اسلامى که داشت تحت تاثیر جاذبه‏هاى فرهنگ و ارزشهاى غربى قرار نمى‏گرفت و مى‏گفت که اسلام داراى آنچنان غنایى است که در همه عرصه‏ها پاسخگو است و نیازى به بهره‏گیرى از بیگانه نیست و در تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل دقیقا به این مطلب اشاره دارد:
«این اسلام که اکمل ادیان و اتم شرایع است و این دین، دنیا را به عدل و شورا خواند، آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شوراى ما از انگلیس بیاید .» (28)

و با همین دیدگاه است که با قانون اساسى که الهام گرفته از غرب است‏به مخالفت‏بر مى‏خیزد و آن را نوعى فراموشى از احکام شریعت تلقى مى‏کند و مى‏گوید:
«ما طایفه امامیه، بهترین و کامل‏ترین قوانین الهیه را در دست داریم این قانون وحى است و معلوم است که این قانون الهى ما، مخصوص به عبادات نیست، بلکه حکم جمیع مواد سیاسیه را بر وجه اکمل و اوفى داراست . لذا ما ابدا محتاج به جعل قانون نخواهیم بود . خصوص به ملاحظه آنکه ماها باید بر حسب اعتقادات اسلامى، نظم معاش خود را به قسمتى بخواهیم که امر معاد را مختل نکند و لابد چنین قانون منحصر خواهد بود به قانون الهى .» (29)

همین خصوصیات شیخ و وجود عوامل دیگرى است که زمینه‏هاى بر دار شدن ایشان را نیز فراهم آورده بود; زیرا از یک طرف بیگانگان، خصوصا انگلستان، حضور چنین شخصیتى را مخل رسیدن به منافع خود در دراز مدت مى‏دانستند و احساس خطر مى‏کردند و از سوى دیگر، روشنفکران تازه از فرنگ برگشته که غالبا مغلوب و مقهور فرهنگ غرب واقع شده بودند، اندیشه‏هاى دین خواهى را مانع از ترقى کشور و مملکت مى‏دانسته‏اند . همچنین افراد فرصت طلب و جاه‏طلب که منافع خود را در نابسامانى کشور مى‏دیدند و نیز برداشتهاى مختلف و فهمهاى متفاوت میان علما از جریان سیاسى - اجتماعى آن روز را باید مزید بر علت دانست که همه این موارد، دست‏به دست هم داده و زمینه بر دار شدن شیخ را فراهم ساخت و بخصوص اصرار شیخ فضل‏الله بر اندیشه اسلام‏خواهى، آن هم اسلام ناب و اصیل و نفى هرگونه تقلید کورکورانه از بیگانه بوده است که به کشته شدن وى منتهى شده است .

این مطلب دقیقا در نوشته‏ها و رساله‏هاى شیخ نمایان است . یکى از رساله‏هایى که به ایشان منتسب است، رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل مى‏باشد که در کتاب رسایل مشروطیت آقاى غلامحسین زرگرى نژاد، متن کامل آن آورده شده است . مطالعه این رسایل بسیارى از پرده‏هاى ابهام را نسبت‏به شیخ و اندیشه مشروعه خواهى وى کنار مى‏زند و نقشه‏هاى شوم دشمن خصوصا بیگانه در آن نمایان مى‏گردد; در این بخش به نمونه‏هایى از آن اشاره مى‏شود:

1- ضرورت حاکمیت قانون
ایشان ضمن بیان ضرورت حاکمیت قانون اشاره دارد که این قانون جز قانون اسلام نمى‏تواند باشد .
«حفظ نظام، محتاج به قانون است و هر ملتى که تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند، امور آنان به استعداد قانون آنها منظم شده ولى بهترین قوانین قانون الهى است، . . . معلوم است که قانون الهى، مخصوص عبادت نیست‏بلکه جمیع مواد سیاسیه را بر وجه اکمل داراست‏حتى ارش الخدش‏» (30)

2- قانون‏گذارى یا برنامه‏ریزى
ایشان جعل قانون که همان تشریع باشد را به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله اختصاص مى‏دهند، ولى اجتهاد و نیز برنامه‏ریزى در امور شخصى و حکومتى را در چارچوب شریعت اسلام (کتاب، سنت، اجماع، عقل) براى دیگران نیز مجاز شمرده این مساله را مباح و حتى لازم مى‏دانند:
«جعل قانون کار پیغمبرى است . لذا هر رسولى که مبعوث شد از براى همین کار بود . تا آن که خاتم الانبیاء مبعوث شد و دین خدا را کاملا بیان فرمود، او خاتم الانبیاء است و قانون الهى که آورده دیگر نقص نخواهد داشت، نسبت‏به تمام ایام و تمام مردم . تماما بر حسب وحى بوده نه استحسانات شخصیه، . . . . بلى اگر کسى بخواهد به جهت امور شخصى خودش قانون و ضوابطى مقرر کند منع و قبولش ربطى به احدى ندارد مگر این که مشتمل بر منکرى باشد .» (31)
در جاى دیگر ایشان به ضرورت وجود مجلس قانون‏گذارى براى حفظ حقوق حقه مردم و جلوگیرى از حاکمیت مجدد استبداد، اشاره دارد:
«این روزها شنیده مى‏شود محض مساعدت با مقاصد اسلامیه حجج اسلامیه مهاجرین به زاویه مقدسه و سایر علماء اعلام و حجج اسلام ممالک محروسه - که تماما هم مقصد و همداستان با مهاجرین شدند - بعضى از اشخاص، مذاکره مى‏نمایند که ما نظامنامه نمى‏خواهیم . این چه کلمه‏اى است؟ ! آیا مى‏شنوید یا نه، مى‏دانید غرض را یا نه؟ ! این حرف، بر جمیع تقادیر، غلط و موجب تضییع حقوق سى کرور نفوس است، بلکه مودى به فساد اصل مجلس است .
گمان دارم که رندان، به این تدلیس، مى‏خواهند مجلس را از بین ببرند و زحمات یک ساله تمام طبقات به هدر و خسارات اهالى مملکت، همه را بر باد دهند و استبداد را به حال اول برگردانند .» (32)
با شایعاتى که علیه شیخ در مخالفت ایشان با مجلس شورا و سعى در تخریب چهره ایشان صورت مى‏گیرد مى‏گوید:
«ایها الناس من به هیچ وجه منکر مجلس شوراى ملى نیستم، بلکه مدخلیت‏خود را در تاسیس این اساس بیش از همه کس مى‏دانم . . . الان هم من همان هستم که بودم تغییرى در مقصد و تجددى در راى من به هم نرسیده است .» (33)

3- آزادى و برابرى
شیخ از تعابیر لیبرالى و غربى از «حریت و مساوات‏» انتقاد مى‏کند و آن را با ضروریات شریعت اسلام منافى مى‏داند و البته اگر آزادى و حریت‏به معنى تامین حقوق شرعى و قانونى مردم و در دایره مباحات باشد و اگر برابرى و مساوات به مفهوم عدم تبعیض و نفى بى‏عدالتى در اجراى قوانین باشد آن را قطعا مورد قبول فقها مى‏شمرد . او در این زمینه معقتد است که:
«مراد به حریت، حریت در حقوق مشروعه و آزادى در بیان مصالح عامه است، تا اهالى این مملکت مثل سوابق ایام، گرفتار ظلم و استبداد نباشند و بتوانند حقوقى که از جانب خداوند براى آنها مقرر است مطالبه و اخذ نمایند، نه حریت ارباب ادیان باطله و آزادى در اشاعه منکرات شرعیه که هر کس آنچه بخواهد بگوید و به موقع اجرا بگذارد .» (34)
پیرامون ملاک مساوات اشاره‏اى دارد که:
«اى برادر عزیز قوام اسلام به عبودیت است و بناى احکام آن به تفریق و جمع مختلفات است پس به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهى، هر که را با هر کس مساوى داشته ما هم مساویشان بدانیم . و هر صنفى را مختلف با صنفى فرمود ما هم همینگونه رفتار کنیم تا در مفاسد دینى و دنیوى واقع نشویم .» (35)

4- بیان حقیقت مشروطه
شیخ در پاسخ به کسانى که قائل بودند او از نظر اولیه خود مبنى بر مشروطه، عدول کرده و مخالف حرکت عمومى مردم قدم بر مى‏دارد، در نتیجه باید او را کنار گذاشت، به تعریف مشروطه پرداخته و خود را نیز مدافع آن مى‏داند:
«برادر عزیزم [بدان که] حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیات مقننه مملکت‏باشند و نظر به مقتضیات عصر بکنند و قانونى مستقلا مطابق اکثر آراء بنویسند، موافق مقتضى عصر . . . اما این وضع قوانین باید مطابق شرع باشد .» (36)
و بسیارى از نوشته‏هاى دیگر که مى‏توان در آن نشان از اندیشه شیخ پیرامون نظام مشروطه و تطابق آن با قوانین شریعت مطهره اسلامى را یافت . در نهایت‏شیخ شهید در راه دفاع از مشروطه مشروعه، جان خود را فدا نمود و مخالفان پس از ترور شخصیت او، شخص وى را به دار آویختند . (37)

نتیجه
شیخ فضل الله نورى با موقعیت علمى و جایگاه اجتماعى که در بین روحانیت و مردم داشته، توانسته است‏یک فرهنگ سیاسى مستقلى را مطرح کند و بر اساس آن نیز به میدان عمل وارد گردد . ایشان «مشروطه مشروعه‏» را طراحى کرد که پیام خاصى را داشت . الگوى «مشروطه مشروعه‏» از طرف ایشان که حاکى از نگاه او به مسائل مختلف سیاسى، اجتماعى و . . . مى‏باشد، فرهنگ سیاسى نوینى را ارائه مى‏داد; یعنى این که مسائل گوناگون مردم مى‏بایست‏با احکام اسلام تطبیق داده شود و مشروعیت آنان مورد تایید قرار گیرد .
تلاشهاى شیخ در دوره اول مشروطه با گنجاندن اصل دوم متمم قانون اساسى مبنى بر نظارت فقها بر مصوبات مجلس شوراى ملى با موفقیت همراه بود، اما در دوره بعد - پس از استبداد صغیر - حوادثى واقع گردید که از ورود آن اندیشه به عرصه عمل و میدان سیاست و قانون‏گذارى جلوگیرى شد . در هر حال اندیشه مشروعه‏خواهى شیخ در تاریخ تحولات سیاسى - اجتماعى ایران ثبت و براى آیندگان الگوى مناسبى را مطرح ساخت.

پى‏نوشت‏ها:
1) استادیار دانشگاه، محقق و کارشناس ارشد علوم سیاسى .
2) پیتر آورى، تاریخ معاصر ایران (از تاسیس تا انقراض سلسله قاجاریه)، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى، مؤسسه انتشاراتى عطایى، تهران، چاپ چهارم، 1377، ص 251 .
3) صحیفه نور، 27/8/59، ج 13 ص 175 .
4) همان، ج 15، ص 21 .
5) ر . ک . : همان، ج 18، ص 135، 231 و 181 .
6) عبدالحسین امینى، شهیدان راه فضیلت، ترجمه جلال‏الدین فارسى، بى‏نا، تهران، ص 514 .
7) محمد محسن شیخ آقا بزرگ تهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، بیروت، 1400 ق، ج 15، ص 23 .
8) محمدعلى شوشترى، چرا مرحوم شیخ فضل‏الله نورى به دار آویخته شد، روزنامه اطلاعات، 22 دى 1327، ص 6 .
9) محمدحسن ادیب هروى خراسانى، تاریخ پیدایش مشروطیت در ایران، شرکت چاپخانه‏اى خراسان، مشهد، چاپ دوم، 1361، ص 136 .
10) اسماعیل رائین، یپرم خان سردار، با مقدمه محمد حسین صدیق، مؤسسه تبلیغاتى رائین، تهران، 1355، صص 62- 61 .
11) على کاظمى، خاطرات مستر همفر با مقدمه حسین لنکرانى، بى جا، تهران، چاپ دوم، 1400 ف، ص 5 .
12) یحیى دولت آبادى، حیات یحیى، انتشارات عطار و فردوس، تهران، چاپ ششم، 1371، ج 1، صص 136- 135 .
13) مجله وحید، شماره 14، سال چهاردهم، اسفند 1355، (به سردبیرى محمدعلى نجاتى .)
14) خاطرات احتشام السلطنة، به کوشش سید محمد مهدى موسوى، تهران، 1367، ص 20 .
15) عبدالحسین خان سپهر، مرآة الوقایع مظفرى و یادداشتهاى ملک المورخین، تهران، 1368، ج 2، ص . 245
16) على کاظمى، پیشین، صص 18- 17 .
17) مهدى انصارى، شیخ فضل‏الله نورى و مشروطیت، موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ دوم، 1376، صص 36- 35 .
18) مهدى ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، انتشارات علمى، تهران، چاپ دوم، 1363، ج 6، صص 1114- 15
19) ابراهیم تیمورى، تحریم تنباکو، تهران، 1328، ص 42 .
20) اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونرى، مؤسسه تبلیغاتى رائین، تهران، ج 2، ص 128 .
21) ابراهیم تیمورى، پیشین، ص 42 .
22) محمد ترکمان، مجموعه‏اى از رسایل، اعلامیه‏ها، مکتوبات . . . و روزنامه شیخ شهید فضل‏الله نورى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، صص 384- 382 .
23) میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، به اهتمام على اکبر سعیدى سیرجانى، انتشارات آگاه، تهران، 1357، ج 1، ص 12 .
24) على کاظمى، پیشین، ص 23 .
25) میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانى، پیشین، ص 560 .
26) مهدى انصارى، پیشین، صص 48- 47 .
27) احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران با پیشگفتارى از رحیم رضا زاده ملک، انتشارات صداى معاصر، تهران، چاپ چهارم، 1380، ص 288 .
28) غلامحسین زرگرى نژاد، رسایل مشروطیت، (رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل) انتشارات کویر، تهران، چاپ دوم، 1377، ص 174 .
29) همان .
30) همان، صص 175- 174 .
31) همان، ص 176 .
32) محمد ترکمان، رسائل، اعلامیه‏ها، مکتوبات . . . ، و روزنامه شیخ شهید فضل‏الله نورى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران، 1362، صص 285- 86 .
33) همان، صص 245، 246 .
34) همان، صص 366- 363 .
35) غلامحسین زرگرى‏نژاد، پیشین، ص 177 .
36) همان، 182 .
37) حضرت امام رحمه الله، صحیفه نور، ج 18، ص 181: «دوران مشروطه را که همه آقایان شنیده‏اند یک عده‏اى که نمى‏خواستند که در این کشور اسلام قوه داشته باشد . . . آنها جو سازى کردند به طورى که مثل مرحوم آقا شیخ فضل الله که آن وقت‏یک آدم شاخصى در ایران بود و مورد قبول بود همچو جو سازى کردند که در میدان علنى ایشان را به دار زدند و پاى آن هم کف زدند و این نقشه‏اى بود براى این که اسلام را منعزل کنند و کردند . و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطه‏اى باشد که علماى نجف مى‏خواستند . حتى قضیه مرحوم آقا شیخ فضل الله را در نجف هم یک جور بدى منعکس کردند که آنجا هم صدایى از آن در نیامد .»

شنبه 27/9/1389 - 22:48
اهل بیت
. اسناد حدیث دوات و قلم
داستان از این قرار است که در روزهاى پایانى عمر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عیادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برایم حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید». ولى بعضى از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع نوشتن این نامه شدند!
این حدیث در شش مورد از صحیح بخارى(1) و سه مورد از صحیح مسلم(2) که هر دو از معتبرترین کتب روائى اهل سنت است، آمده .
بخش نخست این ماجرا مطابق نقل «مسلم» در کتاب صحیح خود چنین است:
سعید بن جبیر مى گوید: ابن عباس گفته است: «
یوم الخمیس، و ما یوم الخمیس، ثم جعل تسیل دموعه حتى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللّؤلُو. قال: قال رسول الله: «ائتونى بالکتف والدواة ـ او اللوح والدواة ـ اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده ابداً; پنج شنبه و چه روز پنجشنبه سختى بود!(3) آنگاه ابن عباس گریست و سیل اشک او را دیدم که همچون رشته مروارید بر گونه هایش جارى شد. سپس ادامه داد: رسول خدا فرمود: «براى من کاغذ و قلمى بیاورید تا براى شما نوشته اى بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید...».(4)
در بدو امر چنین به نظر مى رسد که همه اصحاب که حضور داشتند با شنیدن این خواسته رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتى حاضر کردند، تا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)وصیت نامه اش را بنویسد; زیرا از یک سو اطاعت فرمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) واجب است و از سوى دیگر، این نوشته به هدایت جاویدان و ترک ضلالت آنان پیوند مى خورد; و از سوى سوم، پیامبر(صلى الله علیه وآله)در بستر بیمارى و رحلتش نزدیک بود و طبعاً کلماتى جامع و هدایت ویژه اى را عرضه مى کرد; از این رو، باید براى دریافت این دستورالعمل از سوى پیامبر و پیشواى خود، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت، قلم و دوات حاضر کنند; ولى شگفت آور آنکه جمعى از صحابه با آن به مخالفت برخاستند!
راستى عکس العمل بعضى از آنان باورکردنى نیست! اما واقعیت دارد، زیرا در کتب صحاح و کتاب هاى معروف تاریخى آمده است.
مطابق این روایت، در حضور آن حضرت نزاع و درگیرى شد! برخى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید و برخى گفتند نیازى نیست. در پاره اى از روایات، نام آنان که مخالفت کرده اند، نیامده است(5); ولى در پاره اى از روایات تصریح شده است که «عمر» به مخالفت برخاست.
از جمله در صحیح بخارى آمده است که پس از درخواست رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى مهیا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «
إنّ النّبیّ غلب علیه الوجع!!، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله; بیمارى بر پیامبر چیره شده است (که چنین سخنانى مى گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافى است!».(6)
بخارى در جاى دیگر از کتابش نیز همین سخن را با اندکى تفاوت از عمر نقل کرده است; او مى نویسد: ابن عباس مى گوید; وقتى که بیمارى پیامبر شدت یافت، فرمود: «
ائتونى بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبىّ(صلى الله علیه وآله)غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا; براى من کاغذى حاضر کنید، تا براى شما نامه اى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید! عمر گفت: بیمارى بر پیامبر چیره شده و کتاب الهى که ما را کافى است، نزد ماست».(7)
صحیح مسلم نیز در یک مورد (از سه مورد) نام معترض را عمر ذکر کرده است.(8)
ولى با توجه به شباهت دیگر گفتارها با یکدیگر در مخالفت عمر با سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تردیدى نیست و اگر در نقل هایى آمده است «
فقالوا»(9) و یا آمده «فقال بعضهم»(10) معلوم است که یکى از مخالفت کنندگان با نوشتن وصیت نامه، عمر بوده است.
و همان گونه که قبلا اشاره شد، این ماجرا را بخارى شش بار و مسلم سه بار در کتاب خود آورده اند و از این احادیث استفاده مى شود که بعد از مخالفت عمر، بعضى به حمایت از او و جمعى به مخالفت با او برخاستند.
این ماجرا را بسیارى دیگر از دانشمندان اهل سنّت نیز در کتاب هاى خود نقل کرده اند(11); ولى ما تنها احادیثى را که در صحیح بخارى و مسلم است ـ که صحیح ترین کتاب نزد برادران اهل سنت محسوب مى شود ـ مورد بررسى قرار مى دهیم.
 
2. تعبیرات مختلفى که در مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)گفته شد
اکنون به کلماتى که در مخالفت با فرمان حضرت بیان شده است، مى پردازیم. باز تکرار مى کنیم همه اینها در صحیح بخارى و مسلم است.
در یک مورد آمده است: «
فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(12)
در تعبیر دیگر آمده است: «
فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(13)
در تعبیرى شبیه به همان آمده است: «
فقال عمر: إنّ النّبى قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن، حسبنا کتاب الله».(14)
و در جاى دیگر نیز به این صورت نقل شده است: «
قال عمر: إنّ النّبى غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله، حسبنا».(15)
مطابق این تعبیرات، عمر براى جلوگیرى از نوشتن نامه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گفته است: «بیمارى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و نعوذ بالله نمى داند چه مى گوید!) و قرآن که نزد شما هست، براى هدایت ما و شما کافى است».
در پنج مورد واژه «هجر» (نعوذ بالله هذیان گفتن) به کار رفته است، البته در پاره اى موارد به صورت استفهامى و یک مورد به صورت اخبارى.
در یکجا آمده است: «
فقالوا: أهجر رسول الله».(16) در دو مورد آمده است: «فقالوا: ما شأنه؟ أهجر؟ استفهموه».(17)
اهل لغت نیز «هجر» را وقتى که به بیمار نسبت داده شود، به معناى هذیان گویى دانسته اند.
«فیومى» در «مصباح المنیر» مى نویسد: «هجر المریض فى کلامه هجراً ایضاً خلط وهذى; مریض در کلامش هجر گفت یعنى نامیزان حرف زد و هذیان گفت و به پرت و پلاگویى افتاد».(18)
در لسان العرب نیز آمده است: «
الهَجْر: الهذیان والهُجْر بالضم: الاسم من الاهجار وهو الافحاش وهَجَر فى نومه ومرضه یهجُر هجراً: هذى; «هَجر» به معناى هذیان گویى است و «هُجر» که اسم مصدر است به معناى سخن زشت است و هنگامى که این واژه به آدم خوابیده و یا بیمار نسبت داده شود، مفهومش این است که او در خواب و یا حالت بیمارى هذیان گفت و حرف هاى نامربوط زد».(19)
به راستى چگونه مى توان درباره حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) که فرستاده خدا و رابط میان خدا و خلق شمرده مى شود، این کلمات و سخنان را بر زبان جارى کرد؟!! در حالى که قرآن در شأن او مى گوید: «(
وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى); او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید»(20) و نیز قرآن مى گوید: «(وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا); آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهى کرده خوددارى نمایید»(21) و نیز مى فرماید: «(فَلْیَحْذَرْ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ); آنان که فرمان او را مخالفت مى کنند، باید بترسند از اینکه فتنه اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد!».(22)
 
3. نزاع و درگیرى در محضر آن حضرت
علاوه بر این سخنان ناروا، بعضى از صحابه در محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به نزاع و کشمکش پرداختند. جمعى با عمر همراهى کردند و گروهى با او به مخالفت برخاستند و مى گفتند:بگذارید رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وصیت نامه اش را بنویسد.
همان گونه که در بعضى از روایات صحیح بخارى آمده است: «
فاختلفوا وکثُر اللَّغَط; آنها اختلاف کردند و هیاهو و داد و فریاد زیاد شد».(23)
در چهار روایت در صحیح بخارى و صحیح مسلم آمده است: «فتنازعوا ولاینبغى عند نبىّ تنازع; به نزاع و کشمکش پرداختند در حالى که این کار در محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شایسته نبود».(24)
در سه روایت در صحیح بخارى و مسلم (با اندکى اختلاف در تعبیرات) آمده است: «
فاختلف اهلُ البیت فاختصموا، فکان منهم من یقول: قرِّبوا یکتب لکم النبىّ کتاباً لن تضلوا بعده، ومنهم من یقول ما قال عمر; اهل خانه اختلاف کردند و با هم به درگیرى و خصومت پرداختند. برخى از آنها مى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید تا براى شما نامه اى بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوید و برخى نیز سخن عمر (که بیمارى بر پیامبر غلبه کرده) را مى گفتند».(25)
این مطالب کاملا گویاى آن است که در نزد آن حضرت به خصومت و کشمکش و نزاع پرداختند و سخنان بالا ردّ و بدل شد!
 
4. عکس العمل پیامبر چگونه بود؟
عکس العملى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در برابر برخوردهاى نارواى جمعى از صحابه و نزاع و درگیرى آنان از خود نشان داد نیز قابل توجه است. مطابق آنچه در صحیح بخارى و مسلم آمده، دو نوع عکس العمل از آن حضرت نقل شده است:
1. فرمود: «
قوموا عنّى ولاینبغى عندى التنازع; از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست».(26)
در این تعبیر کاملا خشم و ناراحتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از سخنان، اعمال و رفتار آنها آشکار است.
2. هنگامى که نزاع و کشمکش پیش آمد و حرف هاى زشتى به آن حضرت زده شد، فرمود: «
ذرونى، فالّذى أنا فیه خیر ممّا تدعونی إلیه; مرا به حال خودم واگذارید! چرا که این حالتى که من در آن هستم بهتر از چیزى است که مرا بدان فرا مى خوانید».(27) (اشاره به حالت توجه مخصوص به خدا در آخرین ساعات عمر است)
 
5. اندوه فراوان ابن عباس براى چه بود؟
مطابق پنج روایت از روایات صحاح، هنگامى که ابن عباس مى خواهد گزارشى از ماجراى آن روز بدهد، نخست با تأثر و اندوه از آن یاد مى کند و سپس به نقل حادثه مى پردازد، به عنوان نمونه: «سعید بن جبیر ـ مطابق نقل صحیح بخارى ـ مى گوید، ابن عباس مى گفت: «یوم الخمیس و ما یوم الخمیس; روز پنج شنبه، چه روز پنج شنبه دردناکى؟!».
سپس سعید بن جبیر مى افزاید: «
ثمّ بکى حتّى بلَّ دمعه الحصى; سپس (ابن عباس) آن قدر گریست که قطرات اشک چشمش روى سنگریزه هاى زمین افتاد».(28)
روشن است که تأسف ابن عباس و اشک فراوان او، هم به سبب توهینى است که به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شد و هم به خاطر جلوگیرى از نوشتن آن حضرت; که در صورت نوشتن، از گمراهى امت جلوگیرى مى شد.
در چهار نقل دیگر در صحیح بخارى و مسلم از این حادثه آمده است که ابن عباس پس از نقل این ماجرا، در پایان براى ممانعت از کتابت آن نامه، بسیار تأسف مى خورد. از جمله:
در روایتى که عبیدالله بن عبدالله از ابن عباس نقل مى کند، پس از بیان ماجراى جلوگیرى از ممانعت کتابت نامه، آمده است: «
قال عبیدالله: وکان ابن عباس یقول: إنّ الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بینَ رسول الله وبین أن یکتُبَ لهم ذلک الکتاب، من اختلافهم ولَغَطهم; عبیدالله گفت: ابن عباس همواره مى گفت: مصیبت و خسارت سنگین و حقیقتاً خسارت تام، آن است که آنان به سبب اختلاف، هیاهو و کشمکش مانع شدند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن نامه را بنویسد».(29)
 
6. آیا مى توان چنین نسبت هایى را به پیامبر داد و نافرمانى کرد؟
شارحان «صحاح» در شرح این احادیث تصریح کرده اند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سلامت و بیمارى معصوم است و همیشه سخنش عین حقیقت است.
ابن حجر عسقلانى از «قرطبى» نقل مى کند که: «مقصود از «هجر» در این حدیث سخن انسان بیمار است که درست حرف نمى زند و لذا به حرف او اعتنایى نمى شود». سپس مى افزاید: «
ووقوع ذلک من النبى(صلى الله علیه وآله)مستحیل لانّه معصوم فى صحّته ومرضه لقوله تعالى (وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى) و لقوله(صلى الله علیه وآله) إنّى لااقول فى الغضب والرضا إلاّ حَقّاً; وقوع چنین امرى (هذیان گویى) از پیامبر(صلى الله علیه وآله) محال است; زیرا آن حضرت در سلامت و بیماریش معصوم است، به دلیل سخن خداوند که مى فرماید: «او (پیامبر) از سر هوا و هوس سخن نمى گوید» و به دلیل سخن خود آن حضرت که فرمود: «من در حال خشم و خشنودى (در هر حالى) جز حق نمى گویم».(30)
بدرالدین عینى نیز در «عمدة القارى» که در شرح صحیح بخارى است، دقیقاً همین مطلب را مى گوید.(31)
دانشمند معروف دیگرى به نام «نووى» نیز در شرح صحیح مسلم مى گوید: «إعلم انّ النبى معصوم من الکذب و من تغییر شیء من الاحکام الشرعیة فى حال صحته وحال مرضه; بدان که پیامبر(صلى الله علیه وآله) یقیناً از سخن دروغ و ناروا و تغییر احکام شرعى چه در حال صحت و چه در بیمارى معصوم است».(32)
اضافه بر آیات متعددى از قرآن مجید که قبلا به آن اشاره شد، اینها همگى گواه است که مقام پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فراتر از این بود که سخن نادرستى در تمام عمر از او سر زند.
قابل توجه اینکه گروهى از دانشمندان اهل سنت دست به توجیهاتى براى این مسأله مسلم تاریخى زده اند، که راستى شگفت آور است!!
مسأله اى به این روشنى توجیه ندارد، آیا بهتر نبود به جاى توجیهات غیر منطقى، پیشداورى هاى خود را کنار مى گذاشتند و مى گفتند خطاى بزرگى از شخص یا اشخاصى سر زده که همه مى دانیم آنها جایز الخطا بوده اند.
به عنوان نمونه در کتاب «فتح البارى فى شرح صحیح البخارى» که از مهمترین کتب نزد این برادران است مى خوانیم: علما متفقند که قول عمر حسبنا کتاب الله (قرآن براى ما کافى است) نشانه قوت فقه و دقت نظر او است!!(33) آیا جمله قبل از آن که گفته است: «بیمارى بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) چیره شده (و پریشان گویى مى کند)» نیز نشانه فقه و دقت نظر است؟!
به علاوه آیا کتاب الله بدون سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) کافى است در حالى که حتى عدد رکعات نماز، و نصاب زکاة، و عدد اشواط طواف و عدد سعى و رمى جمرات و بسیارى از احکام دیگر فقط در سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، آیا نفى این امور نشانه فقه و دقت نظر است؟ آیا اعتراف به واقعیت ها بهتر از این گونه توجهات نیست (خدا عالم است!).
 
7. مسأله مهم تر!
از این سخنان ناروا و حیرت انگیز که در شش مورد از کتاب صحیح بخارى و سه مورد صحیح مسلم آمده است، که بگذریم این سؤال پیش مى آید که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چه چیز مهمى را مى خواست بنویسد (یا دستور دهد آن را بنویسند) که با این مخالفت شدید روبه رو شد؟!
به یقین آن مطلب اولا تناسب با آخرین روزهاى حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشته.
ثانیاً: مسأله بسیار مهمى بوده که اگر به آن عمل مى شد هرگونه گمراهى و اختلاف ناشى از آن برطرف مى گشت.
ثالثاً: آن مسأله خوشایند بعضى از حاضران نبود، و با آن مخالف بودند.
تصور مى کنیم خواننده گرامى مى تواند حدس زند که آن مسأله چیزى جز مسأله خلافت و ولایت نبود، خلافت چه کسى جز على بن ابى طالب(علیه السلام)؟!
ما معتقدیم پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پس از بیانات گوناگون در جهت معرفى امام على(علیه السلام) به ولایت امّت و به ویژه پس از ماجراى غدیر، در پى تثبیت امر امامت و خلافت آن حضرت بود;این نکته را مى توان از کلمات مشابه این حدیث و کلمات دیگرى از آن حضرت که درباره عترت گرامى اش فرموده است ـ مخصوصاً حدیث ثقلین ـ بدست آورد; که به خواست خداوند در نوشته هاى بعد درباره حدیث غدیر و حدیث ثقلین سخن خواهیم گفت.
یک بار دیگر این جزوه را مطالعه فرمایید، ما قضاوتى نمى کنیم بهتر است خودتان داورى نمایید. (پایان)
 

والسلام على من اتبع الهدى
محرم الحرام 1429 هـ .ق.
دى ماه 1386
 

------------------------------
 1 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4; کتاب الجهاد والسیر; باب 175، ح 1; کتاب الجزیة، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; کتاب المرضى، باب 17 (باب قول المریض قوموا عنى)، ح 1 .
2 . صحیح مسلم; کتاب الوصیة،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.
3 . این حادثه در روز پنج شنبه اتفاق افتاد و مطابق نقل طبرى آن حضرت در روز دوشنبه (چهار روز بعد) وفات یافت. طبرى در حوادث سنه یازدهم هجرى مى نویسد: «روزى که رسول خدا رحلت فرمود همه مورخین اتفاق دارند که روز دوشنبه بوده است». در فتح البارى نیز ابن حجر مى نویسد: آن حضرت روز پنج شنبه بیمار شد و روز دوشنبه رحلت کرد. (ج 7، ص 739) .
4 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 7 .
5 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84 (باب مرض النبى و وفاته)، ح 4 و 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .
6 . صحیح بخارى،کتاب المرضى،باب17 (باب قول المریض قوموا عنى)،ح1.
7 . همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .
8 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
9 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 و 7 .
10 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .
11 . رجوع کنید به: مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346; مسند ابى یعلى، ج 3، ص 395; صحیح ابن حبان، ج 8، ص 201; تاریخ طبرى، ج 3، ص 193; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 185 وکتب دیگر .
12 . صحیح بخارى، کتاب المغازى، باب 84، ح 5 .
13 . صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
14 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 .
15 . همان مدرک، کتاب العلم، باب 39 (باب کتابة العلم)، ح 4 .
16 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد و السیر، باب 175، ح 1 .
17 . همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 4 و صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6 .
18 . مصباح المنیر، واژه هجر.
19 . لسان العرب، واژه هجر.
20 . نجم، آیه 3 .
21 . حشر، آیه 7 .
22 . نور، آیه 63. ابن کثیر مى نویسد: «ضمیر «امره» به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر مى گردد» و در ادامه که قرآن فرمود: (أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ) نیز مى نویسد: «اى فى قلوبهم من کفر او نفاق او بدعة; (مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سبب فتنه مى شود) یعنى چنین افرادى در قلبشان به کفر، یا نفاق، و یا به بدعت دچار مى شوند». (تفسیر ابن کثیر، ج 5، ص 131)
23 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4 .
24 . صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر،باب175،ح1;کتاب المغازى،باب84، ح 4; کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح6.
25 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8.
26 . صحیح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4. در برخى از روایات فقط کلمه «قوموا» آمده است: همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 5; کتاب المرضى، باب 17، ح 1; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
27 . صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84، ح 4; کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1 (در این حدیث، به جاى «ذرونى» کلمه «دعونى» آمده است). در صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 6، نیز آمده است: قال: «دعونى فالّذى أنا فیه خیر».
28 . صحیح بخارى، کتاب الجزیه، باب 6، ح 2. شبیه همین مضمون در چند نقل دیگر نیز آمده است; ر.ک: صحیح بخارى، کتاب الجهاد والسیر، باب 175، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح 4 (بدون نقل گریستن ابن عباس); صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 60، ح 6 و ح 7 .
29 . صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 ; شبیه به همین مضمون: کتاب العلم، باب 39، ح 4; کتاب المغازى، باب، 84، ح 5; صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب 6، ح 8 .
30 . فتح البارى، ج 7، ص 739 .-740
31 . عمدة القارى، ج 12، ص 388 (دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005 م).
32 . صحیح مسلم، بشرح الامام محیى الدین نووى، ج 4، ص 257 .
33 . صحیح بخارى، کتاب المرضى و صحیح مسلم، کتاب الوصیة.
  

فهرست منابع
1. قرآن کریم
2. تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، مؤسّسه اعلمى، بیروت، چاپ چهارم، 1403ق.
3. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر دمشقى، دارالاندلس، بیروت، 1996 ق.
4. صحیح ابن حبان، ابن حبان، تحقیق شعیب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1414ق.
5. صحیح بخارى، ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل بخارى، تحقیق صدقى جمیل العطّار، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005م.
6. صحیح مسلم، ابوالحسین مسلم بن حجّاج نیشابورى، تحقیق صدقى جمیل العطّار، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2004م.
7. صحیح مسلم شرح محیى الدین نووى، شرکة ابناء شریف الأنصارى، بیروت، 2007م.
8. عمدة القارى شرح صحیح بخارى، بدرالدین عینى، دارالفکر، بیروت، چاپ اوّل، 2005م.
9. فتح البارى، احمد بن على بن حجر عسقلانى، مکتبة العبیکان، ریاض، چاپ اوّل، 1421ق.
10. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر جزرى، تحقیق أبى الفداء عبدالله القاضى، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ سوم، 1418ق.
11. لسان العرب، ابن منظور افریقى، دار صادر، بیروت، چاپ اوّل، 1997م.
12. مسند ابى یعلى، ابویعلى موصلى، تحقیق حسین سلیم اسد، دارالمأمون للتراث، چاپ دوم.
13. مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت.
14. مصباح المنیر، فیّومى، تصحیح محمد عبدالحمید، 1347ق.

شنبه 27/9/1389 - 22:38
اهل بیت
اهمّیّت تاریخ زندگى امام حسین(علیه السلام) که به صورت یکى از شورانگیزترین حماسه هاى تاریخ بشریّت درآمده، نه تنها از این نظر است که همه ساله نیرومندترین امواج احساسات میلیون ها انسان را در اطراف خود بر مى انگیزد و مراسمى پرشورتر از هر مراسم دیگر به وجود مى آورد، بلکه اهمّیّت آن بیشتر از این جهت است که : هیچ گونه «محرّکى» جز عواطف پاک دینى و انسانى و مردمى ندارد و این تظاهرات پر شکوه که به خاطر بزرگداشت این حادثه تاریخى انجام مى گیرد، نیازمند هیچ مقدّمه چینى و فعّالیّت هاى تبلیغاتى نیست و از این جهت در نوع خود بى نظیر است.
اغلب ما این حقیقت را مى دانیم، ولى نکته اى که براى بسیارى (به خصوص متفکّران غیر اسلامى) هنوز به درستى روشن نشده و همچنان به صورت معمّایى در نظر آنها باقى مانده این است که:
چرا این قدر به این حادثه تاریخى که از نظر «کمّیّت و کیفیّت» مشابه فراوان دارد، اهمّیّت داده مى شود؟ چرا مراسم بزرگداشت این خاطره هر سال پرشکوه تر و پرهیجان تر از سال پیش، برگزار مى گردد؟
چرا امروز که از «حزب اموى» و دار و دسته آنها اثرى نیست و قهرمانان این حادثه مى بایست فراموش شده باشند، حادثه کربلا رنگ ابدیّت به خود گرفته است؟!
پاسخ این سؤال را باید در لابه لاى انگیزه هاى اصلى این انقلاب جستجو کرد، ما تصوّر مى کنیم تجزیه و تحلیل این مسأله براى کسانى که از تاریخ اسلام آگاهى دارند چندان پیچیده و مشکل نیست.
به عبارت روشن تر حادثه خونین کربلا نمودارى از جنگ دو رقیب سیاسى بر سر بدست آوردن کرسى زمامدارى یا املاک و سرزمین ها صورت نگرفته.
همچنین این حادثه از انفجار کینه هاى دو طایفه متخاصم که بر سر امتیازات قبیله اى در مى گیرد، سرچشمه نگرفته است.
این حادثه در واقع صحنه روشنى از مبارزه دو مکتب فردى و عقیده اى است که آتش فروزان آن، در طول تاریخ پر ماجراى بشریّت، از دورترین زمانها تا امروز، هرگز خاموش نشده است، این مبارزه ادامه مبارزه تمام پیامبران و مردان اصلاح طلب جهان، و به تعبیر دیگر ادامه جنگ هاى «بدر و احزاب» بود.
همه مى دانیم هنگامى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)به عنوان رهبر یک انقلاب فکرى و اجتماعى، براى نجات بشریّت از انواع بت پرستى و خرافات، و آزادى انسان ها از چنگال جهل و بیدادگرى قیام کرد و قشرهاى ستمدیده و حق طلبى را که مهمترین عناصر تحوّل بودند، به گرد خود جمع نمود، در این موقع مخالفان این نهضت اصلاحى که در رأس آنها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مکّه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، براى خاموش کردن این ندا، تمام نیروهاى خود را به کار گرفتند، و ابتکار این تلاش هاى ضدّ اسلامى در دست «حزب اموى» و سرپرست آنها ابوسفیان بود.
ولى در پایان کار، در برابر عظمت و نفوذ خیره کننده اسلام به زانو درآمده، سازمانشان به کلّى از هم پاشید.
بدیهى است این از هم پاشیدن به معناى ریشه کن شدن و نابودى آنها نبود، بلکه نقطه عطفى در زندگى آنها محسوب مى شد، یعنى فعّالیّت هاى ضدّ اسلامى صریح و آشکار خود را به فعّالیّت هاى پشت پرده و تدریجى ـ که برنامه هر دشمن لجوج، ضعیف و شکست خورده اى است ـ تبدیل نموده و در انتظار فرصت بودند.
بنى امیّه پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى ایجاد یک جنبش ارتجاعى و سوق مردم به دوران قبل از اسلام، کوشیدند که در دستگاه رهبرى اسلامى نفوذ پیدا کنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)دورتر مى افتادند، زمینه را مساعدتر مى دیدند.
به خصوص پاره اى از «سنّت هاى جاهلیّت» که به دست غیر بنى امیّه بر اثر علل گوناگونى احیا گردید، زمینه را براى یک «قیام جاهلى» آماده ساخت.
از جمله این که:
1ـ مسأله نژاد پرستى که اسلام خطّ قرمز روى آن کشیده بود دوباره به دست بعضى از خلفا زنده شد و نژاد «عرب» برترى خاصّى بر «موالى» (غیر عرب) یافتند.
2ـ تبعیض هاى گوناگون که با روح اسلام به هیچ وجه سازگار نبود، آشکار گشت و «بیت المال» که در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)به طور مساوى در میان مسلمانان تقسیم مى شد، به صورت دیگرى در آمد و امتیازات بى موردى به عدّه اى داده شد و امتیازات طبقاتى بار دیگر احیا گردید.
3ـ پست ها و مقامات که در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر اساس لیاقت و ارزش علمى، اخلاقى و معنوى به افراد داده مى شد، به صورت قوم و خویش بازى درآمد، و در میان اقوام و بستگان بعضى از خلفا تقسیم شد.
مقارن همین اوضاع و احوال، فرزند ابوسفیان، «معاویه» به دستگاه حکومت اسلامى راه یافت و به زمامدارى یکى از حسّاس ترین مناطق اسلام (شام) رسید و از این جا با دستیارى باقیمانده احزاب جاهلیّت، زمینه را براى قبضه کردن حکومت اسلام و احیاى همه سنّت هاى جاهلیّت هموار ساخت.
این موج به قدرى شدید بود که پاک مردى مانند على(علیه السلام)را در تمام دوران خلافت نیز به خود مشغول ساخت.
* * *
قیافه این جنبش ضدّ اسلامى به قدرى آشکار بود که رهبرى کنندگان آن نیز نمى توانستند آن را مکتوم دارند.
اگر ابوسفیان در آن جمله عجیب تاریخى خود هنگام انتقال خلافت به بنى امیّه و بنى مروان با وقاحت تمام مى گوید:
« هان اى بنى امیّه! بکوشید و گوى زمامدارى را از میدان بربایید (و به یکدیگر پاس دهید); سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد مى کنم بهشت و دوزخى در کار نیست! (و قیام محمّد یک جنبش سیاسى بوده است)».
و یا اگر «معاویه» هنگام تسلّط بر عراق در خطبه خود در کوفه مى گوید:
« من براى این نیامده ام که شما نماز بخوانید و روزه بگیرید، من آمده ام بر شما حکومت کنم; هر کس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم کرد!».
و اگر یزید هنگام مشاهده سرهاى آزاد مردانى که در کربلا شربت شهادت نوشیدند، مى گوید:
« اى کاش نیاکان من که در میدان بدر کشته شدند، در این جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا از بنى هاشم مشاهده مى کردند...!».
همه اینها شواهد گویایى بر ماهیّت این جنبش «ارتجاعى و ضدّ اسلامى» بود و هر قدر پیش تر مى رفت، بى پرده تر و حادتر مى شد.
* * *
آیا امام حسین(علیه السلام) در برابر این خطر بزرگ که اسلام عزیز را تهدید مى کرد و در زمان «یزید» به اوج خود رسیده بود، مى توانست سکوت کند و خاموش بنشیند؟ آیا خدا و پیامبر و دامن هاى پاکى که او را پرورش داده بودند، مى پسندیدند؟
آیا او نباید با یک فداکارى فوق العاده و از خودگذشتگى مطلق، سکوت مرگبارى را که بر جامعه اسلامى سایه افکنده بود، درهم شکسته و قیافه شوم این نهضت جاهلى را از پشت پرده هاى تبلیغاتى «بنى امیّه» آشکار ساخته و با خون پاک خود، سطور درخشانى بر پیشانى تاریخ اسلام بنویسد که براى آینده، حماسه اى جاوید و پرشور باشد؟
آرى حسین(علیه السلام) این کار را کرد و رسالت بزرگ و تاریخى خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسیر تاریخ اسلام را عوض نمود. او توطئه هاى ضدّ اسلامى حزب اموى را در هم کوبید و آخرین تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى کرد.
این است چهره حقیقى قیام حسین(علیه السلام) و از این جا روشن مى شود که چرا نام و تاریخ امام حسین(علیه السلام)هرگز فراموش نمى شود. او متعلّق به یک عصر و یک قرن و یک زمان نبوده، بلکه او و هدفش جاودانى است.
او در راه حقّ و عدالت و آزادگى، در راه خدا و اسلام، در راه نجات انسان ها و احیاى ارزش هاى مردمى، شربت شهادت نوشید; آیا این مفاهیم هیچ گاه کهنه و فراموش مى گردد؟ نه... هرگز...!
 

راستى چه کسى پیروز شد؟
آیا در این مبارزه عظیم پیروزى با بنى امیّه و سربازان خونخوار و دنیاپرستشان بود؟ یا از آنِ امام حسین(علیه السلام)و یاران جانباز او که در راه عشق به حقّ و فضیلت و براى خدا همه چیز خود را فدا کردند؟!
توجّه به مفهوم واقعى «پیروزى» و «شکست» به این سؤال پاسخ مى گوید: پیروزى آن نیست که انسان، از میدان نبرد سالم به در آید، یا دشمن خود را به خاک هلاکت افکند، بلکه پیروزى آن است که انسان «هدف» خود را پیش ببرد، و دشمن را از رسیدن به مقصود خود باز دارد.
با توجّه به این معنا، نتیجه نهایى این نبرد خونین به طور کامل روشن مى شود. درست است که حسین(علیه السلام)و یاران وفادارش پس از یک نبرد قهرمانانه، شربت شهادت نوشیدند، امّا آنها هدف مقدّس خود را، به تمام معنا، از آن شهادت افتخارآمیز گرفتند.
هدف این بود که ماهیّت نهضت ارتجاعى و ضدّ اسلامى «اموى» آشکار گردیده و افکار عمومى مسلمانان بیدار شود تا از توطئه هاى این بازماندگان دوران جاهلیّت و رسوبات دوران کفر و بت پرستى آگاه گردند که این هدف به خوبى انجام شد.
آنها سرانجام ریشه هاى درخت ظلم و بیدادگرى «بنى امیّه» را قطع کردند و با فراهم ساختن مقدّمات انقراض آن حکومت غاصب که افتخارش زنده کردن رسوم جاهلى و فساد و تبعیض و ستمگرى بود، سایه شوم و ننگین آن را از سر مسلمانان کوتاه ساختند.
حکومت «یزید» با کشتن مردان با فضیلت خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)به خصوص امام حسین(علیه السلام)پیشواى بزرگ اسلام و جگرگوشه پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قیافه واقعى خود را به همه نشان داد، و کوس رسوایى این مدّعیان جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در همه جا زدند.
و عجیب نیست که در تمام انقلاب ها و تحوّل هایى که بعد از حادثه کربلا روى داد، شعار «خونخواهى این شهیدان» و یا «الرضا لآل محمّد» را مى بینیم که تا زمان بنى عبّاس که خود با بهره بردارى از این مسأله به حکومت رسیدند و سپس راه ستمگرى را پیش گرفتند، ادامه یافت.
چه پیروزى از این بالاتر که آنها نه فقط به هدف مقدّس خود نائل گشتند، بلکه سرمشقى براى همه مردم آزاده جهان گردیدند.
 

چراسوگوارى مى کنیم؟!
مى گویند اگر امام حسین(علیه السلام) پیروز شد، پس چرا جشن نمى گیریم؟ چرا گریه مى کنیم؟
آیا این همه گریه در برابر آن پیروزى بزرگ شایسته است؟
آنها که این ایراد را مطرح مى کنند، «فلسفه عزادارى» را نمى دانند و آن را با گریه هاى ذلیلانه اشتباه مى کنند.
« گریه» و جریان قطره هاى اشک از «چشم» که دریچه قلب آدمى است، چهارگونه است:
1ـ گریه هاى شوق
گریه مادرى که از دیدن فرزند دلبند گمشده خویش، پس از چندین سال، سر داده مى شود، و یا گریه شادى آفرین و رضایت بار عاشق پاکبازى که پس از یک عمر محرومیّت معشوق خود را مى یابد گریه شوق است.
قسمت زیادى از حماسه هاى کربلا شوق آفرین و شورانگیز است و به دنبال آن سیلاب اشک شوق به خاطر آن همه رشادت ها، فداکارى ها، شجاعت ها، آزادمردى ها، و سخنرانى هاى آتشین مردان و زنان به ظاهر اسیر، از دیدگان شنونده سرازیر مى گردد; آیا این گریه دلیل بر شکست است؟
2ـ گریه هاى عاطفى
آنچه در درون سینه انسان جاى دارد «قلب» است نه «سنگ»! و این قلب که ترسیم کننده امواج عواطف انسانى است، به هنگام مشاهده منظره کودک یتیمى که در آغوش مادر در یک شب سرد زمستانى، از فراق پدر، جان مى دهد به لرزه در مى آید و با سرازیر کردن سیلاب اشک، خطوط این امواج را در صفحه صورت ترسیم کرده و نشان مى دهد که قلبى زنده و سرشار از عواطف مردمى است.
آیا اگر با شنیدن حادثه جان سپردن یک طفل شیرخوار در آغوش پدر، و دست و پا زدن در میان سیلاب خون، در حادثه کربلا، قلبى بطپد، و شراره هاى آتشین خود را به صورت قطره هاى اشک به خارج پرتاب کند، نشانه ضعف و ناتوانى است یا دلیل بر بیدارى آن قلب پر احساس؟!
3ـ گریه پیوند هدف
گاهى قطره هاى اشک پیام آور هدفهاست; آنها که مى خواهند بگویند با مرام امام حسین(علیه السلام)همراه و با هدف او هماهنگ و پیرو مکتب او هستند; ممکن است این کار را با دادن شعارهاى آتشین و یا با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند; امّا گاهى ممکن است آنها ساختگى باشد; ولى کسى که با شنیدن این حادثه جانسوز قطره اشکى از درون دل، بیرون مى فرستد، صادقانه تر این حقیقت را بیان مى کند. این قطره اشک، اعلان وفادارى به اهداف مقدّس یاران امام حسین(علیه السلام) و پیوند دل و جان با آنها و اعلان جنگ با بت پرستى، ظلم و ستم و اعلان بیزارى از آلودگیهاست. آیا این نوع گریه ـ بدون آشنایى به اهداف پاک او ـ ممکن است؟
4ـ گریه ذلّت و شکست
گریه افراد ضعیف و ناتوانى است که از رسیدن به اهداف خود وامانده اند و روح و شهامتى براى پیشرفت در خود نمى بینند; مى نشینند و عاجزانه گریه سر مى دهند.
هرگز براى امام حسین(علیه السلام)چنین گریه اى مکن که او از این گریه بیزار و متنفّر است; اگر گریه مى کنى، گریه شوق، عاطفه، و پیوند هدف باشد.
ولى مهم تر از سوگوارى، آشنایى به مکتب امام حسین(علیه السلام)و یاران او، و پیوستگى عملى به اهداف آن بزرگوار و پاک بودن و پاک زیستن و درست اندیشیدن و عمل کردن است.
پایان

شنبه 27/9/1389 - 22:37
دانستنی های علمی

چرا مهر را برخی از فرقه ها بت می پندارند؟ آیا واقعا مهر نماز نشانه بت پرستی است؟

خیر. آنها از فلسفه مهر با خبر نیستند ، حقیقت این است که در نماز خواندن ، مهر برای ما ملاکیتی ندارد بلکه  شیعیان ،طبق حدیث شریف نبوی: ( جعلت لی الارض مسجدا و طهورا) سجده را بر زمین و آنچه از زمین است البته غیر از ماکولات و ملبوسات جایز می دانیم و برای اینکه امروزه عمده اماکن و مساجد با فرش ها و قالی ها مفروش است و نمی توانیم مشتی از خاک را برداشته و در جلوی روی خود بگذاریم تا سجده بر زمین و خاک تحقق پیدا کند به همین جهت  خاک را به صورت فشرده قرار داده و از آن استفاده می کنیم تا هم سجده بر زمین و خاک  باشد و هم  از سنت نبوی اعراض نکرده باشیم چون پیامبر هیچ وقت روی فرش و امثال آن سجده نکرده است و قرآن هم می فرماید: ما آتاکم الرسول فخذوه.  اگر  در جایی مثل بیابان یا مسجدی که کف آن با سنگ مفروش است نماز بخوانیم دیگر لازم نیست از این مهر و خاک فشرده استفاده کنیم بلکه پیشانی را بر همان سنگ و زمین می گذاریم.

قابل ذکر است که فقهای اهل سنت نیز سجده را بر زمین ترجیح می دهند آنان سجده را بر هر چیز پاک  جایز می دانند ، بعضی از آنها سجده بر برخی اشیاء از جمله پشم را مکروه می دانند.( الانتصار، سید مرتضی، ص 38.)

بنابراین سجده بر قالی و فرش دلیل خاص لازم دارد.  و سجده حضرت بر خاک و ریگ و بوریا صورت گرفته است و حق تقدم بر خاک است.

در کتاب، الام شافعی جلد 1، ص 114 می خوانیم که موضع و جای سجود  زمین است و اگر پیشانی مساس و تماس با زمین نداشته باشد سجده صحیح نیست.

و در کتاب المعجم الکبیر، ج 12، ص 27، ح 1308 از جابر نقل شده است که: عاد رسول الله (ص) مریضا و انا معه فرآه یصلی و یسجد علی الوساده فنهاه و قال ان استطعت علی الارض فاسجد و الا فاوم ایماء و اجعل السجود اخفض من الرکوع.  ازاین حدیث استفاده می شود که قادر بر سجده بر زمین جایز نیست بر غیر زمین مثل متکا و فرش سجده نماید.

بنابراین این عمل شیعه که مقداری از خاک را به نام مهر درآورده و از آن استفاده می کنند موافق سنت است و عمل غیر شیعه که بر فرش و لباس و از این قبیل سجده می کنند در سنت و روش پیامبر مورد تایید قرار نگرفته است و نمی تواند قابل قبول باشد. در روایات وارد شده است که رسول خدا(ص) بر خمره سجده می کرد و خمره قطعه ای از حصیر است که (مما تنبت من الارض) است  یعنی از چیزهایی است که از زمین روییده است . بیهقی در السنن ج 4، ص 440 نقل می کند: پیامبر حصیری داشت که در سفر و حضر همراهش بود و روی آن نماز می گذارد و می فرمود: ما احسن هذالبساط. و میمونه همسر پیامبر می گوید : پیامبر خدا عادتش این بود که در سجده، سر را روی خمره می نهاد.( کان رسول الله(ص) یصلی ... و کان یصلی علی الخمره) النهایه لابن اثیر، ج 2، ص 77 و کنزالعمال، ج 7، ص 57 .

در حدیثی آمده است که عمر بن عبدالعزیز خاک را روی خمره می نهاد و بر آن سجده می کرد.  بعید نیست که او از روی تواضع بیشتر این کار را می کرده و گرنه عایشه می گوید پیامبر روی حصیر سجده می کرد. فتح الباری، ج 1، ص 388.

و از عایشه نقل شده است ( انه کان لرسول الله(ص) حصیر یبسطه بالنهار و یحتجره باللیل یصلی علیه) غریب الحدیث دینوری، ج 1، ص 77. بنابراین شیعه  مهررا (نعوذ بالله) عبادت  نمی کند بلکه عبادت مخصوص ذات خداوند متعال است که برای او شریکی نیست و مهر همان مشتی خاک است بر گرفته از زمین که شیعه برای تواضع و کرنش بیشتر در مقابل ذات ربوبی پیشانی را بر آن خاک می ساید.

 و اگر شیعه بیشتر تمایل دارد که این خاک از تربت حسین (ع) و کربلای او بوده باشد. بواسطه حدیثی است که امام صادق(ع) می فرماید: (افضل الارض تربه سید الشهداء(ع) لان السجود علی تربه ابی عبدالله(ع) یخرق الحجب السبع.) بحار الانوار، ج 85، ص 153 و 334 و جواهر جلد 8، ص 437 .

 یپغمبر(ص) به جابر فرمودند: (یا جابر زر قبر الحسین(ع) فان کربلا قطعه من الجنه) (احقاق الحق) لذا خاک و تربه شهید بویژه حضرت سیدالشهداء که بوی شرافت خواهی و شهادت و ایثار را به مشام جان هدیه می کند بهتر است. استاد علامه شهید مرتضی مطهری می نویسد: پیشوایان ما گفته اند حالا که باید بر خاک سجده کرد بهتر است که خاک آن را از تربت شهیدان انتخاب کرد و اگر بتوانید از خاک کربلا تهیه کنید که بوی شهید می دهد، تو که خدا را عبادت می کنی سر بر هر خاکی که بگذاری نمازت درست است ولی بر روی آن خاکی که تماس کوچکی یا همسایگی کوچکی با شهید دارد و بوی شهید می دهد سر بگذاری اجر و ثواب تو صد برابر می شود. ضمیمه کتاب انقلاب، مهدی، ص 127.

 لازم به ذکر است که هیچ یک از فقها شیعه نماز بر تربت حسینی را واجب نمی دانند اما چون این خاک بر سایر خاک ها ترجیح دارد نماز نیز بر آن ارزشمند تر است.

در کتاب عروه الوثقی ج 1، ص 592، مساله 26 آمده است: سجده کردن بر زمین در نماز از سجده بر گیاهان و کاغذها برتر است و بعید نیست که سجده بر خاک از سجده بر سنگ برتر باشد ولی برتر از همه، تربت حضرت سیدالشهدا است که نورانیت معنوی آن از هفت آسمان میگذرد. در روایت آمده است که امام صادق  مقداری از خاک کربلا را همراه داشت و هنگام نماز بر آن خاک سجده می کرد. آری سجده باید روی زمین و یا روی آنچه از زمین می روید انجام گیرد  غیر از خوردنیها و پوشیدنیها، از این رو امام صادق(ع) در توضیح آن  فرمودند: (لان ابناء الدنیا عبید ما یاکلون و یلبسون ) چون مردم بنده آن چیزی می باشند که می خورند و می پوشند  بدین جهت شایسته نیست که سجده برای خدا بر چیزی انجام شود که  معبود دنیا پرستان است .وسایل، ج 5، ابواب ما یسجد علیه، باب 1، ح1.

شنبه 27/9/1389 - 22:34
اهل بیت

درباره‏ عظمت امام صادق(ع) نه تنها توسط شیعیان به فراوانى سخن‏گفته شده است، بلکه دراین باره جمع کثیرى از دانشوران و بزرگان‏اهل سنت و جماعت لب به سخن گشوده‏اند. پیشوایان مذاهب اهل سنت،عالمان نامدار اسلامى و صاحب نظران زبردست در باره‏ى برجستگی‏های‏علمى، عملى، اخلاقى، کرامت و عظمت آن امام هدایت، امام جعفرصادق(ع) بسیار سخن گفته‏اند. اینک در این نوشتار به طور گذرا به‏بیان برخى از این اظهار نظرها و اعترافات می‏پردازیم.

ابوحنیفه و امام صادق(ع)

«نعمان بن ثابت‏بن زوطى‏» معروف به «ابوحنیفه‏» (80 150ه. ق.) پیشواى فرقه‏ى حنفى که از نظر زمانى معاصر با امام‏صادق(ع) بود، درباره‏ى عظمت امام صادق(ع) اظهارات و اعترافات‏خوبى دارد. از جمله درباره‏ى آن حضرت گفت:

«مارایت افقه من جعفربن محمد و انه اعلم الامه‏»

من فقیه‏تر و داناتر از جعفربن محمد ندیده‏ام. او داناترین فرداین امت است. (1)

در زمان امام صادق(ع) منصور دوانقى، خلیفه‏ى مقتدر عباسى، قدرت‏سیاسى را در اختیار داشت، او همواره از مجد وعظمت‏بنی‏على وبنی‏فاطمه به ویژه امام صادق(ع) رنج می‏برد و براى رهایى از این‏رنج گاهى ابوحنیفه راتحریک می‏کرد که در برابر امام صادق(ع)بایستد; منصور عباسى او را به عنوان مهم‏ترین دانشوران عصرتکریم می‏کرد تا شاید بتواند برمجد و عظمت علمى امام جعفربن‏محمد(ع) فائق آید.

در این رابطه خود ابوحنیفه نقل می‏کند و می‏گوید:

«روزى منصور دوانقى کسى را نزد من فرستاد و گفت: اى ابوحنیفه!مردم شیفته‏ى جعفربن محمد شده‏اند، او در بین مردم از پایگاه‏اجتماعى وسیعى بهره‏مند است، تو براى این که پایگاه جعفربن محمدرا خنثى کنى و در دید مردم از عظمت او به خصوص از عظمت علمی‏او بکاهى، چند مساله‏ى پیچیده و غامض را آماده کن و در وقت‏مناسب از او بپرس تا بلکه باناتوان شدن جعفربن محمد از پاسخ‏گویى، او را تحقیر نمایى و دیگر، مردم شیفته‏ى او نباشند و ازاو فاصله بگیرند.

در همین رابطه من چهل مساله‏ى مشکل را آماده کردم و در یکى ازروزها که منصور در «حیره‏» بود و مرا طلبید، به حضورش رسیدم.همین که وارد شدم، دیدم جعفربن محمد در سمت راستش نشسته است،وقتى که چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تاثیر ابهت وعظمت او قرار گرفتم که از توصیف آن عاجزم. با دیدن منصورخلیفه‏ى عباسى آن ابهت‏به من دست نداد، در حالى که منصور خلیفه‏است و خلیفه به جهت این که قدرت سیاسى در اختیارش ست‏بایدابهت‏داشته باشد. سلام گفتم و اجازه خواستم تا درکنارشان بنشینم;خلیفه با اشاره اجازه داد و در کنارشان نشستم. آن گاه منصورعباسى به جعفربن محمد نگاه کرد و گفت:

ابو عبدالله! ایشان ابوحنیفه هستند.

او پاسخ داد: بلى، او را می‏شناسم. سپس منصور به من نگاهى کرد وگفت: ابوحنیفه! اگر سوالى دارى از ابوعبدالله، جعفربن محمدبپرس و با او در میان بگذار. من گفتم: بسیار خوب. فرصت راغنیمت‏شمردم و چهل مساله‏اى را که از پیش آماده کرده بودم، یکی‏پس از دیگرى با آن حضرت درمیان گذاشتم. بعد از بیان‏هرمساله‏اى، امام صادق(ع) در پاسخ آن بیان می‏فرمود:

عقیده‏ى شما در این باره چنین و چنان است، عقیده‏ى علماى مدینه‏در این مساله این چنین ا ست و عقیده‏ى ماهم این است.

در برخى از مسائل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخى هم بانظر علماى مدینه موافق بود و گاهى هم با هردو نظر مخالفت می‏کردو خودش نظر سومى را انتخاب می‏کرد و بیان می‏داشت.

من تمامى چهل سؤال مشکلى را که برگزیده بودم یکى پس از دیگری‏با او در میان گذاشتم و جعفربن محمد هم بدین گونه‏اى که بیان شدبه جملگى آن‏ها، با متانت تمام و با تسلط خاصى که داشت پاسخ‏گفت.»

سپس ابوحنیفه بیان داشت:

«ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس‏»

«همانا دانشمندترین مردم کسى است که به آراء و نظریه‏هاى مختلف‏دانشوران در مسائل علمى احاطه و تسلط داشته باشد.» و چون‏جعفربن محمد این احاطه را دارد، بنابراین او داناترین فرداست.» (2)

همو درباره‏ى عظمت علمى امام صادق(ع) بیان داشت:

«لولا جعفربن محمد ما علم الناس مناسک حجهم.» (3)

اگر جعفربن محمد نبود، مردم احکام و مناسک حجشان رانمی‏دانستند.

مالک بن انس و امام صادق(ع)

مالک بن انس (17997 ه .ق) یکى از پیشوایان چهارگانه‏ى اهل‏سنت و جماعت و رئیس فرقه‏ى مالکى است که مدتى افتخار شاگردی‏امام صادق(ع) نصیب وى شد. (4) او در باره‏ى عظمت و شخصیت علمی‏و اخلاقى امام صادق(ع) چنین می‏گوید:

«ولقد کنت آتى جعفربن محمد و کان کثیرالمزاح و التبسم، فاذاذکر عنده النبی(ص) اخضر و اصفر، و لقد اختلفت الیه زمانا وماکنت اراه الا على ثلاث خصال: اما مصلیا و اما صائما وامایقراء القرآن. و ما راءیته قط یحدث عن رسول الله(ص) الا علی‏الطهاره و لا یتکلم فى مالا یعنیه و کان من العلماءالزهاد الذین‏یخشون الله و ماراءیته قط الا یخرج الوساده من تحته و یجعلهاتحتى.» (5)

«مدتى به حضور جعفربن محمد می‏رسیدم. آن حضرت اهل مزاح بود.

همواره تبسم ملایمى برلب‏هایش نمایان بود. هنگامى که در محضر آن‏حضرت نام مبارک رسول گرامى اسلام(ص) به میان می‏آمد، رنگ‏رخساره‏هاى جعفربن محمد به سبزى و سپس به زردى می‏گرایید. در طول‏مدتى که به خانه‏ى آن حضرت آمد و شد داشتم، او را ندیدم جز این‏که در یکى از این سه خصلت و سه حالت‏به سر می‏برد، یا او را درحال نماز خواندن می‏دیدم و یا در حالت روزه‏دارى و یا در حالت‏قرائت قرآن.

من ندیدم که جعفربن محمد بدون وضو و طهارت از رسول خدا(ص)حدیثى نقل کند. من ندیدم که آن حضرت سخنى بی‏فایده و گزاف‏بگوید. او از عالمان زاهدى بود که از خدا خوف داشت. ترس از خداسراسر وجودش را فراگرفته بود.

هرگز نشد که به محضرش شرفیاب شوم، جز این که زیراندازى که‏زیرپاى آن حضرت گسترده شده بود، آن را از زیرپایش برمى داشت وزیر پاى من می‏گستراند.»

مالک بن انس درباره‏ى زهد و عبادت و عرفان امام صادق(ع) بیان‏داشت:

به همراه امام صادق(ع) به قصد مکه و براى انجام مناسک حج ازمدینه خارج شدیم. به مسجد شجره که میقات مردم مدینه است،رسیدیم. لباس احرام پوشیدیم، در هنگام پوشیدن لباس احرام تلبیه‏گویى یعنى گفتن: «لبیک اللهم لبیک‏» لازم است. دیگران طبق‏معمول این ذکر را بر زبان جارى می‏کردند.»

مالک می‏گوید: من متوجه امام صادق(ع) شدم، دیدم حال حضرت منقلب‏است. امام صادق(ع) می‏خواهد لبیک بگوید ولى رنگ رخساره‏اش متغیرمی‏شود. هیجانى به امام دست می‏دهد و صدا در گلویش می‏شکند، وچنان کنترل اعصاب خویش را از دست می‏دهد که می‏خواهد بی‏اختیار ازمرکب به زمین بیفتد. مالک می‏گوید: من جلو آمدم و گفتم: ای‏فرزند پیامبر! چاره‏اى نیست این ذکر را باید گفت. هر طورى که‏شده باید این ذکر را بر زبان جارى ساخت. حضرت فرمود:

«یابن ابی‏عامر! کیف اجسر ان اقول لبیک اللهم لبیک و اخشى ان‏یقول عزوجل لا لبیک و لا سعدیک.»

اى پسر ابی‏عامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرات و اجازه‏بدهم که لبیک بگویم؟ «لبیک‏» گفتن به معناى این است که‏خداوندا، تو مرا به آن چه می‏خوانى با سرعت تمام اجابت می‏کنم وهمواره آماده‏ى انجام آن هستم. با چه اطمینانى با خداى خود این‏طور گستاخى کنم و خود را بنده‏ى آماده به خدمت معرفى کنم؟! اگردر جوابم گفته شود: «لالبیک و لاسعدیک‏» آن وقت چه کنم؟ (6)

همو در سخنى دیگر درباره فضیلت و عظمت امام صادق(ع) می‏گوید:

«ما راءت عین و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من‏جعفربن محمد» (7)

هیچ چشمى ندیده است و هیچ گوشى نشنیده است و به قلب هیچ بشری‏خطور نکرده است، مردى که با فضیلت‏تر از جعفربن محمد باشد.

درباره‏ى مالک بن انس نوشته‏اند:

«و کان مالک بن انس یستمع من جعفربن محمد و کثیرا مایذکر من‏سماعه عنه و ربما قال حدثنى الثقه یعنیه.»

مالک بن انس از جعفربن محمد سماع حدیث می‏نمود و بسیار آن چه راکه از او سماع می‏کرد، بیان می‏نمود و چه بسا می‏گفت: این حدیث رامرد ثقه به من حدیث کرده است که مرادش جعفربن محمد بود. (8)

حسین بن یزید نوفلى می‏گوید:

«سمعت مالک بن انس الفقیه یقول والله ما راءت عینى افضل من‏جعفربن محمد(ع) زهدا و فضلا و عباده و ورعا. و کنت اقصده‏فیکرمنى و یقبل على فقلت له یوما یاابن رسول الله ما ثواب من‏صام یوما من رجب ایمانا و احتسابا فقال (و کان والله اذا قال‏صدق) حدثنى ابیه عن جده قال قال رسول الله(ص) من صام یوما من‏رجب ایمانا و احتسابا غفرله فقلت له یا ابن رسول الله فى ثواب‏من صام یوما من شعبان فقال حدثنى ابی‏عن ابیه عن جده قال قال‏رسول الله(ص) من صام یوما من شعبان ایمانا و احتساباغفرله.» (9)

از مالک بن‏انس فقیه شنیدم که گفت: به خدا سوگند! چشمان من ندیدفردى را که از جهت زهد، علم، فضیلت، عبادت و ورع برتر ازجعفربن محمد باشد. من به نزد او می‏رفتم. او با روى باز مرامی‏پذیرفت و گرامى می‏داشت. روزى از او پرسیدم: اى پسر پیامبر!ثواب روزه‏ى ماه رجب چه میزان است؟ او در پاسخ روایتى از پیامبرنقل کرد. به خدا سوگند هرگاه چیزى از کسى نقل کند درست و راست‏نقل می‏کند. او در پاسخ گفت: پدرم از پدرش و ازجدش و از پیامبرنقل کرده است که ثواب روزه‏ى ماه رجب این است که گناهانش بخشیده‏می‏شود. سپس این پرسش را در باره‏ى روزه‏ى ماه شعبان هم بیان کردم‏و حضرت همان پاسخ را داد.

ابن شبرمه و امام صادق(ع)

عبدالله بن شبرمه بن طفیل ضببى معروف به «ابن شبرمه‏» (72-144 ه .ق) قاضى و فقیه نامدار کوفه، درباره‏ى امام صادق(ع)می‏گوید:

«ماذکرت حدیثا سمعته من جعفربن محمد(ع) الا کادان یتصرع له‏قلبى سمعته یقول حدثنى ابی‏عن جدى عن رسول الله.» (10) به یاد ندارم حدیثى را از جعفربن محمد شنیده باشم جز این که درعمق جانم تاثیر گذاشته باشد. از او شنیدم که در نقل حدیث‏می‏گفت که از پدرم و از جدم و از رسول خدا(ص) این روایت را نقل‏می‏کنم.

همو گفت:

«واقسم بالله ما کذب على ابیه و لا کذب ابوه على جده و لا کذب‏جده على رسول الله.» (11)

به خدا سوگند! نه جعفربن محمد در نقل روایات از پدرش دروغ‏می‏گفت و نه پدرش برجدش دروغ می‏گفت و نه او بر پیامبر(ص). یعنی‏آنچه که در سلسله‏ى سند روایات جعفربن محمد وجود دارد جملگی‏درست است.

ابن‏ابى لیلى و امام صادق(ع)

شیخ صدوق روایتى نقل می‏کند که محمدبن عبدالرحمان معروف به‏«ابن ابی‏لیلى‏» (74-148 ه .ق) فقیه، محدث، مفتى و قاضی‏بنام کوفه نزد امام صادق(ع) رفت و از آن حضرت پرسش هایى نمود و پاسخ‏هاى خوبى شنید. سپس به امام خطاب کرد و عرض نمود:

«اشهد انکم حجج الله على خلقه.» (12)

شهادت می‏دهم که شما حجت‏هاى خداوندى بر بندگانش هستید.

عمروبن عبید معتزلى و امام صادق(ع)

«عمروبن عبید معتزلى‏» به نزد امام جعفربن محمد(ع) مشرف شد،وقتى رسید این آیه را تلاوت نمود:

«الذین یجتنبون کبائرالاثم و الفواحش‏» (13)

سپس ساکت‏شد. امام صادق(ع) فرمود: چرا ساکت‏شدى؟ گفت: خواستم‏که شما از قرآن گناهان کبیره را یکى پس از دیگرى براى من بیان‏نمایى. حضرت شروع کرد وبه ترتیب از گناه بزرگ‏تر یکى پس ازدیگرى را بیان نمود. از بس که امام خوب و عالى پاسخ عمرو بن‏ عبید راداد که در پایان عمروبن عبید بی‏اختیار گریست و فریادزد:

«هلک من قال براءیه و نازعکم فى الفضل و العلوم‏» (14)

هرکه به راى خویش سخن بگوید و در فضل و علم با شما منازعه‏کند، هلاک می‏شود.

جاحظ و امام صادق(ع)

«ابوبحرجاحظ بصرى‏» (255160 ه .ق) که از دانشوران مشهور قرن‏سوم بود، درباره‏ى امام صادق(ع) بیان داشت:

«جعفربن محمدالذى ملاالدنیا علمه و فقهه و یقال ان اباحنیفه من‏تلامذته و کذلک سفیان الثورى و حسبک بهما فى هذاالباب.» (15)

جعفربن محمد کسى بود که علم و فقه آن حضرت جهان را پرکرده است‏و گفته می‏شود که ابوحنیفه و سفیان ثورى از شاگردان او بودند. همین در عظمت علمى آن حضرت کافى است.

عمربن مقدام و امام صادق(ع)

«عمربن مقدام‏» از علماى معاصر امام صادق(ع) درباره‏ى آن حضرت‏می‏گوید:

«کنت اذا نظرت الى جعفربن محمد علمت انه من سلاله النبیین و قدراءیته واقفا عندالجمره یقول سلونى، سلونى.» (16)

هنگامى که جعفربن محمد را می‏دیدم، می‏فهمیدم که او از نسل‏پیامبران است. خودم دیدم که در جمره‏ى منى ایستاده بود و ازمردم می‏خواست که از او بپرسند و از علم سرشار او بهره‏مندشوند...

شهرستانى و امام صادق(ع)

ابوالفتح محمدبن ابی‏القاسم اشعرى معروف به «شهرستانى‏»(479-547 ه .ق) درکتاب گرانسنگ «الملل و النحل‏» درباره‏ی‏عظمت امام صادق(ع) می‏نویسد:

«و هو ذوعلم عزیز فى الدین و ادب کامل فى الحکمه و زهر بالغ‏فى الدنیا و ورع تام عن الشهوات.» (17)

امام صادق(ع) در امور و مسایل دینى، از دانشى بی‏پایان و درحکمت، از ادبى کامل و نسبت‏به امور دنیا و زرق و برق‏هاى آن، اززهدى نیرومند برخوردار بود و از شهوت‏هاى نفسانى دورى می‏گزید.

ابن خلکان و امام صادق(ع)

ابن خلکان درباره‏ى امام صادق(ع) می‏نویسد:

«احدالائمه الاثنى عشر على مذهب الامامیه و کان من سادات‏اهل‏البیت و لقب بالصادق لصدق مقالته و فضله اشهر من ان یذکر.»

او یکى از امامان دوازده گانه‏ى امامیه و از بزرگان اهل‏بیت رسول‏خدا(ص) بود. به جهت صدق در گفتارش به لقب صادق شهرت یافت و فضل‏او مشهورتر از آن است که نیازمند به توضیح داشته باشد.

ابن خلکان همچنین می‏نویسد: امام صادق(ع) در صنعت کیمیا (شیمی)از مهارت خاصى بهره‏مند بود، ابوموسى جابربن حیان طرطوسى، شاگرداو بود. جابر کتابى شامل هزار ورق تالیف کرد که تعلیمات‏جعفربن صادق را در برداشت و حاوى پانصد رساله بود. (18)

ابن حجر عسقلانى و امام صادق(ع)

شهاب الدین ابوالفضل احمدبن على مصرى شافعى، مشهور به «ابن‏حجر عسقلانى‏» (773-852 ه .ق) درباره‏ى امام صادق(ع) می‏گوید:

«جعفربن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب فقیهى است‏بسیار راست گفتار.» (19)

ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب از ابی‏حاتم و او از پدرش نقل‏می‏کند که درباره‏ى امام صادق(ع) بیان داشت:

«لایساءل عن مثله.»

و نیز می‏نویسد: ابن عدى گفته است:

«و لجعفراحادیث و نسخ و هو من ثقات الناس... و ذکره ابن حبان‏فی‏الثقات و قال کان من سادات اهل‏البیت فقها و علما و فضلا... وقال النسایى فی‏الجرح و التعدیل ثقه.» (20)

براى جعفربن محمد احادیث و نسخه‏هاى بسیار است. او از افرادموثق است. ابن حبان او را در زمره‏ى ثقات قرار داده است و گفته‏است: جعفربن محمد از بزرگان اهل‏بیت رسول خدا(ص) است و ازجهت‏فقه، علم و فضل مقام بالایى دارد. «نسایى‏» در جرح و تعدیل،امام صادق(ع) را از افراد «ثقه‏» معرفى کرده است.

صاحب «سیراعلام النبلاء» و امام صادق(ع)

صاحب «سیراعلام النبلاء» درباره‏ى امام صادق(ع) می‏نویسد:

جعفربن محمد بن على بن حسین که از فرزندان حسین بن على ریحانه‏ی‏رسول خدا(ص) است، یکى از بزرگان است که مادرش «ام فروه‏» دخترقاسم بن محمد بن ابی‏بکر است و مادر ام فروه «اسماء» دخترعبدالرحمان بن ابی‏بکر است. به همین جهت است که آن حضرت می‏گفت: من از دو جهت‏به ابوبکر منتسبم. او بزرگ بنی‏هاشم است. از محضرعلمى او افراد بسیارى کسب فیض کردند، از جمله، فرزندش «موسای‏کاظم‏»، «یحیى بن سعید انصارى‏»، «یزید بن عبدالله‏»، «ابوحنیفه‏»، «ابان بن تغلب‏»، «ابن جریح‏»، «معاویه‏بن‏عمار»، «ابن اسحاق‏»، «سفیان‏»، «شبعه‏»، «مالک‏»،«اسماعیل بن جعفر»، «وهب بن خالد»، «حاتم بن اسماعیل‏»،«سلیمان بن بلال‏»، «سفیان بن عینیه‏»، «حسن بن صالح‏»،«حسن بن عیاش‏»، «زهیربن محمد»، «حفص بن غیاث‏»، «زید بن‏حسن‏»، «انماطى‏»، «سعیدبن سفیان اسلمى‏»، «عبدالله بن‏میمون‏» «عبدالعزیزبن عمران زهرى‏»، عبدالعزیزدراورى‏»،«عبدالوهاب ثقفى‏»، «عثمان بن فرقد»، «محمدبن ثابت‏بنانى‏»، «محمدبن میمون زعفرانى‏»، «مسلم زنجى‏»، «یحیی‏قطان‏»، «ابوعاصم نبیل‏» و... (21)

همو در کتاب «میزان الاعتدال‏» می‏نویسد:

جعفربن محمد یکى از امامان بزرگ است که مقامى بس بزرگ دارد ونیکوکار و صادق است. (22)

ابن حجر هیتمى و امام صادق(ع)

شهاب الدین ابوالعباس، احمدبن بدرالدین شافعى، معروف به «ابن‏حجر هیتمى‏» (974909 ه .ق) در «صواعق المحرقه‏» درباره‏ی‏امام صادق(ع) می‏نویسد:

مردم از آن حضرت دانش‏هاى بسیارى فرا گرفته‏اند. این علوم ودانش‏ها توسط مسافران به همه‏جا راه یافت و سرانجام آوازه‏ی‏جعفربن محمد در همه جا پیچیده شد. عالمان بزرگى مانند «یحیی‏بن سعید»، «ابن جریج‏»، «مالک‏»، «سفیان ثورى‏»، «سفیان‏بن عینیه‏»، «ابوحنیفه‏»، «شعبه‏» و «ایوب سجستانى‏» از اوحدیث نقل کرده‏اند. (23)

میرعلى هندى و امام صادق(ع)

«میرعلی‏هندى‏» که از علماى نامدار اهل‏سنت است و در همین دوره‏ی‏معاصر می‏زیست درباره‏ى عظمت علمى و اخلاقى امام صادق(ع) می‏گوید:

آراء و فتاواى دینى تنها نزد سادات و شخصیت‏هاى فاطمى رنگ فلسفی‏به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو رابرانگیخته بود و بحث‏ها و گفتگوهاى فلسفى در همه‏ى اجتماعات رواج‏یافته بود. شایسته‏ى ذکر است که رهبرى این حرکت فکرى را حوزه‏ی‏علمی‏اى که در مدینه شکوفا شده بود، بر عهده داشت. ابن حوزه رانبیره‏ى على بن‏ابی‏طالب(ع) به نام امام جعفر که «صادق‏» لقب‏داشت، تاسیس کرده بود. او پژوهشگرى فعال ومتفکرى بزرگ بود وبا علوم آن عصر به خوبى آشنایى داشت و نخستین کسى بود که مدارس‏فلسفى اصلى را در اسلام تاسیس کرد.

در مجالس درس او تنها کسانى که بعدها مذاهب فقهى را تاسیس‏کردند، شرکت نمی‏کردند بلکه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست‏در آن حاضر می‏شدند.

«حسن بصرى‏» موسس مکتب فلسفى «بصره‏» و «واصل بن عطا» موسس‏مذهب «معتزله‏»، از شاگردان او بودند که از زلال چشمه‏ى دانش اوسیراب می‏شدند. (24)

پى‏نوشتها:

1- شمس الدین ذهبى، سیراعلام النبلاء، ج‏6، ص‏257; تاریخ‏الکبیر، ج 2، ص‏199 و 198، ح‏2183.

2- سیراعلام النبلاء، ج‏6، ص 258; بحارالانوار، ج‏47، ص‏217.

3- شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص‏519، طبع قم، نشراسلامى.

4- سیراعلام النبلاء، ج‏6، ص‏256.

5- ابن تیمیه، التوسل و الوسیله، ص 52; جعفریان، حیات فکرى وسیاسى امامان شیعه، ص‏327.

6- شیخ صدوق، امالى، ص‏143، ح‏3.

7- شهید مطهرى، سیرى در سیره‏ى ائمه اطهار(ع)، ص‏149.

8- شرح الاخبار فى فضایل الائمه الاطهار، ج‏3، ص‏299، ح‏1203.

9- امالى صدوق، ص 435 و436، ح 2.

10 و 11- همان، ص‏343، ح‏16.

12- من لایحضره‏الفقیه، ج 1، ص 188، ح‏569.

13- سوره نجم، آیه 32.

14- کلینى، کافى، ج 2، ص 287285.

15- رسائل جاحظ، ص‏106; حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، ص‏328.

16- سیراعلام النبلاء، ج‏6، ص‏257.

17- الملل و النحل، ج 1، ص‏147; حیات فکرى و سیاسى امامان‏شیعه، ص 330.

18- وفیات الاعیان، ج 1، ص‏327; سیره‏ى پیشوا، ص‏353; حیات فکری‏و سیاسى امامان شیعه، ص 330.

19- تقریب التهذیب، ص 68.

20- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.

21- سیراعلام النبلاء، ج‏6، ص 255 و256.

22- لغت نامه دهخدا، ج‏9، ص‏130323.

23- الصواعق المحرقه، ص 201.

24- مختصر تاریخ العرب، ص‏193; سیره‏ى پیشوایان، ص 352.

منبع: ماهنامه كوثر، تیر 1379، شماره 40

شنبه 27/9/1389 - 22:33
دانستنی های علمی
ساخارین اولین قند مصنوعی بود که به طور تصادفی توسط شیمیدانی به نام فالبرگ، هنگامی که وی روی یک ماده نگهدارنده غذایی جدید کار می‌کرد، کشف شد. در طی جنگ جهانی دوم به دلیل کوپنی شدن شکر میزان مصرف ساخارین افزایش پیدا کرد و تا سال 1917 ساخارین در آمریکا و بعد از آن در اروپا نیز استفاده شد.


ساخارین اولین قند مصنوعی بود که به طور تصادفی توسط شیمیدانی به نام فالبرگ، هنگامی که وی روی یک ماده نگهدارنده غذایی جدید کار می کرد، کشف شد. طی جنگ جهانی دوم به دلیل کوپنی شدن شکر میزان مصرف ساخارین افزایش پیدا کرد و تا سال ۱۹۱۷ ساخارین در آمریکا و بعد از آن در اروپا نیز استفاده شد. در سال ۱۹۶۰ نتایج تحقیقات نشان داد که ساخارین در موش سبب ایجاد سرطان می شود. نتایج تحقیقات بعدی تایید کننده افزایش بروز سرطان مثانه در موش ها بود و پس از آن FDA مصرف آن را محدود کرد و در سال ۱۹۷۷ مصرف آن در کانادا نیز ممنوع شد. ولی نتایج تحقیقات بعدی ایجاد سرطان در انسان را به اثبات نرساند. ساخارین ۳۰۰ برابر شیرین تر از شکر بوده و برخلاف شکر کالری کمی داشته و سبب افزایش قند خون نمی شود. تولید ساخارین آسان بوده، در مقابل حرارت پایدار است. ولی بزرگترین عیب آن، نقشش در ایجاد سرطان مثانه در موش است.
• آسپارتام
دومین قند مصنوعی بود که در سال ۱۹۶۵ توسط شیمیدانی به نام جیمز شالتر کشف شد. مصرف آسپارتام در سال ۱۹۸۱ توسط FDA تایید و پس از آن در سال ۱۹۹۶ در کلیه نوشابه ها و غذاهایی مانند شربت ها، سس، سالاد و بعضی از تنقلات استفاده شد.آسپارتام ۱۸۰ تا ۲۰۰ برابر شیرین تر از شکر بوده و تولید آن آسان است. ولی در برابر حرارت پایدار نبوده و در اثر حرارت دیدن، خاصیت شیرینی خود را از دست می دهد. آسپارتام در مقادیر زیاد در موش تومور مغزی ایجاد می کند، ولی در لیست کارسینوژن های انسانی قرار ندارد. مصرف مقادیر متوسط آسپارتام در دوران بارداری ایمن است.
با این حال آسپارتام دارای عوارض بسیار زیادی است که مصرف آن را محدود می نماید از جمله: حملات پانیک که یک عارضه شایع ناشی از مسمومیت با این قند است، تشنج، صرع، گیجی، میگرن، سردرد شدید، از دست دادن حافظه، اختلالات تکلم به صورت تکلم بریده بریده، بی حسی انتهاها، خستگی مزمن، بی خوابی، تحریک پذیری، فوبیا (ترس مرضی)، تغییرات تشخیصی واضح، تاکیکاردی، واکنش های آسمی، درد قفسه سینه، افزایش فشارخون، تهوع و استفراغ، اسهال، دردهای شکم، بلع دردناک، خارش، کهیر و سایر واکنش های آلرژیک، افزایش یا کاهش قند خون، اختلالات قاعدگی، اختلالات جنسی، کاهش میل جنسی در مردان، سوزش ادرار، افزایش تشنگی، افزایش وزن، ادم، نازک شدن موها، ریزش مو، درد مفاصل، تومور مغزی تایید شده در حیوانات و مرگ.مصرف آسپارتام بیماری های زیر را تشدید کرده یا علائم آنها را تقلید می کند: فیبرومیالژی، آرتریت، اسکلروز مولتیپل، پارکینسون، لوپوس اریتماتو، حساسیت به مواد شیمیایی، دیابت و مشکلات ناشی از آن، آلزایمر، نقص های هنگام تولد، سندرم خستگی مزمن، لنفوم، بیماری لایم، بیماری اختلال در توجه، بیماری های پانیک، افسردگی و سایر بیماری های روانی.
•آسه سولفام پتاسیم
سومین قند مصنوعی که در سال ۱۹۶۷ کشف شد آسه سولفام پتاسیم بود. مصرف آن در سال ۱۹۹۲ در آدامس و خشکبار و در سال ۱۹۹۸ در مایعات توسط FDA تایید شد. آسه سولفام ماده بی ضرری بوده و در حرارت بالا تخریب نمی شود. عمر نیمه طولانی حدود ۳ تا ۴ سال دارد و تاکنون گزارشی از بروز کانسر به هنگام مصرف آن داده نشده است. یکی دیگر از مشکلات مصرف آسپارتام، تولید فنیل آلانین است. در افراد طبیعی فنیل آلانین به اسیدآمینه تیروزین و تیروزین نیز به نوبه خود به ناقل عصبی ال دوپا بدل می شود. ولی در افراد مبتلا به فنیل کتون اوریا (PKU) به دلیل نقص آنزیمی، فنیل آلانین به تیروزین تبدیل نشده و این اسیدآمینه در بافت عصبی تجمع یافته و سبب عقب ماندگی ذهنی می شود. در نتیجه مصرف تمام ترکیبات حاوی آسپارتام در بیماران مبتلا بهPKU ممنوع است. همچنین زنان باردار به دلیل امکان ابتلای جنین بهPKU باید از مصرف آسپارتام پرهیز نمایند. سایر قندهای مصنوعی که بعضی توسط FDA تایید شده یا به زودی تایید می شوند، به قرار زیرند:Alitame تحت بررسی FDA بوده، ۲۰۰۰ برابر شیرین تر از شکر و در مقابل حرارت مقاوم است و در محصولاتی که پخته یا تنوری می شوند مورد استفاده است. خاصیت سرطان زایی نداشته و اثرات سمی قابل ملاحظه ای ندارد. سیکلامات در سال ۱۹۳۷ کشف شد. ۳۰ بار شیرین تر از شکر بوده و در مقابل حرارت مقاوم است. Neotame، در حال حاضر تحت بررسی FDA بوده، ۵۰۰۰ برابر شیرین تر از شکر است و از آسپارتام ساخته می شود. در مقابل حرارت پایدار بوده و چون از مشتقات آسپارتام است، حاوی مقداری فنیل آلانین است. ساکارولوز، ۶۰۰ برابر شیرین تر از شکر است و از طریق کلرینه کردن ساکاروز (شکر) ایجاد می شود. ساکارولوز در سال ۱۹۶۷ کشف شد. کانادا اولین کشوری بود که مصرف آن را در سال ۱۹۹۱ تایید کرد. در سال ،۱۹۹۸ FDA مصرف آن در بسیاری از محصولات غذایی را تایید کرد. مصرف این قند در دیابت، سبب افزایشHbA1c در درازمدت می شود.در انتها لازم به ذکر است که در ایجاد اثرات سمی دو مورد مهم است: میزان دوز مصرفی و تماس مزمن و طولانی. به طوری که مصرف مزمن دوز کم یک ماده سمی مضر ممکن است سبب بروز اثرات مضر در طولانی مدت شود.
شنبه 27/9/1389 - 22:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته