• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4187روز قبل
اهل بیت
  • سخنان شگفت انگیز سفیر روم

از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت است كه فرمود: چون سر مطهر امام حسین (علیه السلام) را به نزد یزید آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم مى آورد و آن سر انور را در حضور خود مى نهاد و به شرابخوارى و شادمانى مى پرداخت . روزى سفیر قیصر روم كه از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد و به یزید.
یدیه و یشرب علیه .
فحضر ذات یوم فى مجلسه رسول ملك الروم ، و كان من اءشراف الروم و عظمائهم ، فقال : یا ملك العرب ، هذا راءس من ؟ فقال له یزید: ما لك و لهذا الراءس ؟ فقال : انى اذا رجعت الى ملكنا یساءلنى عن كل شى ء راءیته ، فاءحببت اءن اءخبره بقصة هذا الراءس و صاحبه ، حتى یشاركك فى الفرح و السرور.
فقال له یزید - لعنه الله -: هذا راءس الحسین بن على بن اءبى طالب . فقال الرومى : و من اءمه ؟
فقال : فاطمة ابنة رسول الله . فقال النصرانى : اءف لك ولدینك ، لى دین اءحسن من دینك ، ان اءبى من حوافد داود، و بینى و بینه آباء كثیرة ، والنصارى یعظموننى و یاءخذون من تراب اءقدامى تبركا بى باءنى من حوافد داود (علیه السلام)، و اءنتم تقتلون ابن بنت نبیكم ، و لیس بینه و بین نبیكم الا اءم واحدة ، فاءى دین دینكم ؟!! ثم قال لیزید: هل سمعت حدیث كنیسة الحافر؟
گفت : اى پادشاه عرب ! این سر كیست ؟
یزید گفت : تو را با او چه كار است ؟
سفیر گفت : سؤ ال من به این خاطر است كه وقتى به نزد پادشاه خود بر مى گردم از همه امورى كه دیده ام از من پرسش خواهد كرد، چون ذكر حال این سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شریك خواهد بود.
یزید لعین گفت : این سر از آن حسین بن على بن ابى طالب است .
رومى گفت : مادرش كیست ؟
یزید گفت : فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است .
نصرانى گفت : اف بر تو و دین تو باد!
دین من از دین تو بهتر است ؛ زیرا پدر من از نبیره هاى حضرت داود (علیه السلام) بوده و میان من و داود (علیه السلام) پدران بسیارى است و جماعت نصارى مرا بسیار تعظیم مى كنند و خاك قدم مرا به تبرك همى گیرند و شما مسلمانان پسر دختر پیغمبر خویش را مقتول مى سازید و حال آنكه میان او و پیغمبر شما بجز یك مادر فاصله نیست ؛ پس این چه دینى است كه شما دارید؟!
بعد از آن . مرد نصرانى گفت :
آیا حكایت كنیسه حافر را شنیده اى ؟
فقال له : قل حتى اءسمع .
فقال : ان بین عمان والصین بحر مسیره سنة ، لیس فیها عمران الا بلدة واحدة فى وسط الماء، طولها ثمانون فرسخا فى ثمانین فرسخا، ما على وجه الاءرض بلدة اءكبر منها، و منها یحمل الكافور والیاقوت ، اءشجارهم اععود و العنبر، و هى فى اءیدى النصارى ، لا ملك لاحد من الملوك فیها سواهم ، وفى تلك البلدة كنائس كثیرة ، اءعظمها كنیسة تسمى كنیسة الحافر، فى محرابها حقة ذهب معلقة ، فیها حافر یقولون : انه حافر حمار كان یركبه عیسى ، و قد زینوا حول الحقة بالذهب والدیباج ، یقصدها فى كل عام عالم من النصارى ، و یطوفون حولها و یقبلونها و یرفعون حوائجهم الى الله تعالى عندها، هذا شاءنهم و داءبهم بحافر حمار یزعمون اءنه حافر حماركان یركبه عیسى نبیهم ، و اءنتم تقتلون ابن بنت نبیكم ، فلا بارك الله فیكم و لا فى دینكم .
فقال یزید: اءقتلوا هذا النصرانى لئلا یفضحنى
یزید گفت : بگو تا بشنوم .
نصرانى گفت : بین عمان و چین ، دریایى است كه عبور از آن یك سال مسافت است و در وسط آن بجز شهرى كه طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هیچ آبادانى نیست و بزرگتر از آن شهر در روى زمین ، شهرى نیست و از آن شهر كافور و یاقوت به شهرهاى دیگرى حمل مى نمایند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر كاملا در دست نصارى است و هیچ یك از پادشاهان روى زمین در آن تصرف و دخالتى ندارند. در آن شهر كلیسا بسیار است و بزرگترین كلیساى آن ، كنیسه حافر است كه در محراب آن حقه اى از طلا نصب گردیده و در آن معلق و آویزان است و جماعت نصارى را اعتقاد چنان است كه در آن حقه ، سم خرى است كه عیسى (علیه السلام) بر آن مى گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره پارچه حریر زینت داده اند و در هر سالى ، جماعتى از طائفه نصارى همى آیند و بر دور آن طواف مى كنند و آن را میبوسند و حاجتهاى خود را از خداى مى طلبند. این روش و عادت آنهاست در حق سم الاغى كه به عقیده ایشان همان الاغ حضرت عیسى (علیه السلام)، بوده اما شما فرزند پیغمبرتان را مى كشید و این چنین بى حرمتى مى كنید! خداوند خیر و بركت را از میان شما بردارد و دینتان را بر شما مبارك نگرداند!
یزید چون این سخن بشنید گفت : رشته عمر این نصرانى را باید برید و او را زنده نگذاشت تا مبادا در مملكت خود مرا رسوا گرداند.
فى بلاده .
فلما اءحس النصرانى بذلك ، قال له : اءترید اءن تقتلنى ؟
قال : نعم .
قال : اعلم اءنى راءیت البارحة نبیكم فى المنام یقول : یا نصرانى اءنت من اءهل الجنة ، فتعجبت من كلامه ، و اءنا اءشهد اءن لا اله الا الله و اءن محمدا رسول الله .
ثم وثب الى راءس الحسین (علیه السلام)، و ضمه الى صدره و جعل یقبله و یبكى حتى قتل)).
قال : و خرج زین العابدین (علیه السلام) یوما یمشى فى اءسواق دمشق ، فاستقبله المنهال بن عمرو، فقال : كیف اءمسیت یابن رسول الله ؟
قال : ((اءمسینا كمثل بنى اسرائیل فى آل فرعون ، یذبحون اءبناءهم و یستحیون نساءهم .
یا منهال اءمست العرب تفتخر على العجم باءن محمدا عربى ، و اءمست قریش تفتخر على سائر
نصرانى گفت : اى یزید! اینك مى خواهى مرا به قتل برسانى ؟ یزید: گفت : آرى .
نصرانى گفت : پس گوش كن تا خواب خود را در این باب بر تو بازگو نمایم . شب گذشته حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) را در خواب دیدم ، به من فرمود: اى نصرانى ! تو از اهل بهشت هستى . من از فرمایش حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) در تعجب شدم و اینك شهادت مى دهم كه اءشهد ان لا اله الا الله و اءن محمدا رسول الله .
سپس این تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهید را بر داشت و به سینه چسبانید و پیوسته آن را مى بوسید و گریه مى كرد تا اینكه به شهادت نائل آمد.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:26
اهل بیت
  • داستان مرد شامى در مجلس یزید

مردى از شامیان نظرش به فاطمه بنت حسین (علیه السلام) افتاد، در این هنگام به یزید گفت : اى امیر مؤ منان ! این كنیزك را به من ببخش .
فاطمه مكرمه رو به زینب كبرى - آن پناه اسیران - آورد كه اى عمه ! یتیمى مرا بس نبود كه به خدمتگذارى در من طمع دارند! زینب كبرى به او تسلى داده فرمود: خاطر آسوده دار كه چنین امرى براى این
هذه فاطمة ابنة الحسین ، و تلك عمتها زینب ابنة على .
فقال الشامى : اءلحسین بن فاطمة (علیه السلام) و على بن اءبى طالب ؟!
قال : نعم .
فقال الشامى : لعنك الله یا یزید، اءتقتل عترة نبیك و تسبى ذریته ، و الله ما توهمت الا اءنهم سبى الروم .
فقال یزید: والله لالحقنك بهم ، ثم اءمر به فضرب عنقه .
قال الراوى : و دعا یزید - لعنه الله - بالخاطب ، و اءمره اءن یصعد المنبر فیذم الحسین و اءباه - صلوات الله علیهما -، فصعد، و بالغ فى ذم اءمیرالمؤ منین على بن اءبى طالب و الحسین الشهید، والمدح لمعاویة و یزید.
فصاح به على بن الحسین (علیه السلام): ((ویلك اءیها الخاطب ، اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق ، فتبواء مقعدك من النار.
فاسق میسر نیست .
مرد شامى گفت : مگر این كنیزك كیست ؟
یزید گفت : فاطمه دختر حسین است و آن یكى نیز زینب دختر على بن ابى طالب مى باشد.
مرد شامى گفت : آن حسین كه پسر فاطمه و فرزند على بن ابى طالب است ؟!
یزید گفت : آرى ، چنین است !
مرد شامى گفت : اى یزید! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پیغمبر را به قتل مى رسانى و آنان را اسیر مى نمائى ؟! به خدا سوگند كه هیچ خیالى درباره اینان نكردم جز آنكه آنان را اسیران روم پنداشتم !
یزید گفت : تو را نیز به اینان ملحق سازم . آنگاه حكم نمود آن مرد شامى را گردن زدند.
راوى گوید: یزید حكم نمود كه خطبه خوان بر منبر رود تا حسین پدر بزرگوارش را به زشتى نام برد. سخنران به حكم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه كه یزید و معاویه لایقش بودند نسبت به شاه اولیاء و فرزندش سید الشهداء، در غایت مبالغه ذكر نمود و یزید و پدرش معاویه پلید را مدح كرده و به نیكى نام برد. سپس امام سجاد (علیه السلام) با صداى بلند فریاد زد كه : ((ویلك ...))؟! یعنى اى خطیب ! واى بر تو، رضاى حق را در دادى و خشنودى مخلوق خریدى ! منزلگاه تو در قیامت پر از آتش ‍ است .
و لقد اءحسن ابن سنان الخفاجى فى وصف اءمیر المؤ منین - صلوات الله و سلامه علیه - و اءولاده ، حیث یقول :
اءعلى المنابر تعلنون بسبه و بسیفه نصبت لكم اءعوادها
قال الراوى : و وعد یزید - لعنه الله - علیا بن الحسین (علیه السلام) فى ذلك الیوم اءنه یقضى له ثلاث حاجات .
ثم اءمر بهم الى منزل لا یكنهم من حر و لا برد، فاءقاموا فیه حتى تقشرت وجوههم ، و كانوا مدة مقامهم فى البلد المشار الیه ینوحون على الحسین (علیه السلام).
قالت سكینة : فلما كان فى الیوم الرابع من مقامنا راءیت فى المنام ، و ذكرت مناما طویلا تقول فى آخره : و راءیت امراءة راكبة فى هودج و یدها موضوعة على راءسها، فساءلت عنها، فقیل لى : فاطمة ابنة محمد اءم اءبیك .
حسن بن سنان خفاجى چه نیكو در مدح امیر مؤ منان سروده است : ((اءعلى المنابر...))؛ (خطاب به بنى امیه و اتباع ایشان كرده مى گوید:) شما آشكار بر بالاى منبر ما به امام على (علیه السلام) ناسزا مى گوئید و حال آنكه با شمشیر او منبرها براى شما مهیا گردیده .
راوى گوید: یزید به امام زین العابدین (علیه السلام) در همان روز وعده بر آوردن سه حاجت نمود و حكم كرد كه آل رسول (علیهم السلام) را در منزلى جاى دادند كه نه از سرما و نه از گرما، آنان را حفظ نمى نمود و ایشان در آن منزل مقیم بودند چندان كه چهره هاى ایشان پوست انداخت و در همه آن مدت زمانى كه در شهر شام اقامت داشتند، كار ایشان گریه و نوحه بر شهید كربلا بود.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:25
اهل بیت
  • سخنرانى زینب كبرى (سلام الله علیها) درمجلس یزید

راوى گوید: در آن هنگام زینب كبرى (علیه السلام) بر پا خاست و این خطبه را كه دقایق نكاتش مؤ سس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین كاخ ایقان است ، ادا فرمود: ((الحمد لله ....))؛ سپاس بى قیاس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنین تذكار فرمود: (ثم كان ...)(1)؛ سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند! اى یزید! آیا چنین گمان بردى كه چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رویمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن به اینجا رسید كه مانند اسیران
متسقة ، و حین صفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا مهلا، اءنسیت قول الله عزوجل :
(و لا یحسبن الذین كفروا اءنما نملى لهم خیر لاءنفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین).
اءمن العدل یابن الطلقاء تخدیرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول الله سبایا؟! قد هتكت ستورهن ، و اءبدیت وجوههن ، تحدو بهن الاءعداء من بلد الى بلد، و یستشرفهن اءهل المنازل و المناقل ، و یتصفح وجوههن القریب والبعید، والدنى والشریف ، لیس معهن من رجالهن ولى ، و لا من حماتهن حمى .
و كیف ترتجى مراقبة من لفظ فوه اءكباد الازكیاء، و نبت لحمه بدماء الشهداء؟!
و كیف لا یستبطاء فى بغضنا اءهل البیت من نظر الینا بالشنف والشنآن و الاحن و الاءضغان ؟!
ثم تقول غیر متاءثم و لا مستعظم :
كفار ما را دیار به دیار كشاندى ، در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟! بدین خیال باطل دماغ نخوت و تكبر را بالا كشیدى و به اظهار شادمانى پرداختى و مانند متكبران به دامانت نظر عجب و خود بینى افكندى كه اینك دست روزگار را به مراد خویش بسته و امور را منظم مى پندارى ، مگر نه این است كه سلطنت حقه ما خانواده رسول است كه تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودى ؟! اینك آرام باش و به خود آى و فرمان واجب الاذعان حضرت سبحان را از خاطر نسیان منما كه فرموده (و لا یحسبن ....)(2)؛ آنها كه كافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى دهیم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى اینكه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها، عذاب خوار كننده اى (آماده شده) است . اى فرزند آزاد شدگان ! كه رسول مكرم بعد از اسیرى چو غلامان آزادشان نمود؛ اینك ادعاى تو عدالت و دادگسترى است كه زنان و كنیزكان خود را در پس پرده عزت محترم دارى و از نامحرمان مستور نمایى (ولى) دختران پیغمبر را در حالى كه پوشش مناسبب ندارند مانند اسیران در شهر بگردانى و در جلو دیدگان نامحرمان به تماشا بگذارى ؟! و مردم دور و نزدیك و پست وشریف با چشمان اهانت آمیزى به خاندان رسول خدا بنگرند در حالى كه از مردان آنان كسى را باقى نگذاشتى تایارو و حمایت آنها باشند چگونه مى توان امید رعایت از گروهى داشت ك پاره هاى جگر پاكان
لاءهلوا وستهلوا فرحا ثم قالوا: یا یزید لا تشل
منتحیا على ثنایا اءبى عبد الله سید شباب اءهل الجنة تنكتها بمخصرتك .
و كیف لا تقول ذلك ، و قد نكاءت القرحة ، و استاءصلت الشافة ، باراقتك دماء ذریة محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و نجوم الاءرض من آل عبدالمطلب ؟! و تهتف باءشیاخك ، زعمت اءنك تنادیهم !
فلتردن وشیكا موردهم ، و لتودن اءنك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت .
اءللهم خذ بحقنا، وانتقم ممن ظلمنا، و احلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا.
فوالله ما فریت الا جلدك ، و لا حززت الا لحمك .
و لتردن على رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بما تحملت من سفك دماء ذریته ، وانتهكت من حرمته فى عترته و لحمته ، و حیث یجمع الله شملهم ویلم شعثهم
از دهان آنها فروریخته و گوشت تن هایشان از خون شهیدان روییده !
و چگونه در بغض و عدوات ما اهل بیت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) كوتاهى تواند نمود آن كس كه همیشه به چشم دشمنى و به دیده حسد و كینه به سوى ما نگریسته و اینك تو با چوپ خود دندانهاى ثنایاى ابى عبدالله سید شباب اهل جنت را آزرده مى دارى و نه این گناه را به چیزى شمرى و نه این امر شنیع را عظیم مى پندارى ! اى یزید! اینك تو به پدران خود مباهات دارى و همى گویى كه ((اگر بودند از روى شادى بگفتندى كه اى یزید، دستت شل مباد كه چنین انتقام از بنى هاشم كشیدى !)) اینك هم با تكبر و غرور چوب بر دندانهاى مبارك سید و سرور جوانان اهل بهشت مى زنى . چگونه چنین سخن نرانى در حالى كه خون ذریة رسول مختار بریختى و زخم دلها را تازه كردى و بیخ دودمان را بر كندى و زمین را از خون آل عبدالمطلب كه ستارگان روى زمین بودند، رنگین ساختى و به پدران كافر خود همى صدا بر مى آورى ، به گمانت كه ایشان را بر این طلب دارى كه شتابان به آرامگاه ایشان (در جهنم) خواهى شتافت و در آنجا آرزو مى كنى كه كاش دست شل و زبانت لال بودى تا ناگفتنى را نگفته و ناكردنى را به جاى نیاوردى بودى . خداوند! حق ما را از ستمكاران ما برگیر و غضب را برایشان فرود آورد؛ زیرا خون ما را ریختند و یاران ما را بكشتند.
اى یزید! به خدا سوگند كه با این جنایت عظیم ، پوست خود را دریدى و گوشت بدن خویش را پاره نمودى ! و در فرداى قیامت به
و یاءخذ بحقهم :
(و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله اءمواتا بل اءحیاء عند ربهم یرزقون).
و حسبك بالله حاكما، و بمحمد (صلى الله علیه و آله و سلم) خصیما، و بجبرئیل ظهیرا.
و سیعلم من سول لك و مكنك من رقاب المسلمین .
بئس للظالمین بدلا و اءیكم شر مكانا و اءضعف جندا.
و لئن جرت على الدواهى مخاطبتك ، اءنى لاءستصغر قدرك ، و اءستعظم تقریعك ، و اءستكثر توبیخك ، لكن العیون عبرى ، والصدور حرى .
اءلا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشیطان الطلقاء.
فهذه الاءیدى تنطف من دمائنا، و الاءفواه تتحلب من لحومنا.
و تلك الجثث الطواهر الزواكى تنتابها العواسل
نزد رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) بیایى در حالى كه بارگناه كشتن ذریه پیامبر را بر دوش كشیده وحرمت عترت او را شكسته و بر آنان كه پاره تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام كه خدا عزوجل پراكنده ، آل رسول را جمع سازد و كار ایشان را به صلاح آورد و حق ایشان را از ستمكاران بگیرد كه خداوند متعال فرمود: ((ولا تحسبن ...(3)))؛ هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
اى یزید! براى تو همین مقدار بدبختى كافى است كه حاكمى چو خدا و دشمنى چو محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) دارى همانطور كه ما را پشتیبانى مانند جبرئیل ، كافى است .
به زودى معاویه و یاران بى ایمانت كه تو را به خیال استحكام اساس ‍ سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهمید كه ستمكاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتى است و همچنین خواهند دانست كه شما ستمكاران یا ما ستم دیدگان ، كدامیك جایگاهش بدتر و یاورانش ضعیف تر و كمتر خواهد بود.
اگر چه مصیبت هاى وارده از چرخ دون كار مرا به جایى رسانید كه با چو تو ناكسى سخن گویم ولى با این همه من باى تو قدرى نگذارم
و تعفرها اءمهات الفراعل .
و لئن اتخذتنا مغنما لتجدنا و شیكا مغرما، حین لا تجد الا ما قدمت یداك ، وما ربك بظلام للعبید.
فالى الله المشتكى ، و علیه المعول .
فكد كیدك ، واسع سعیك ، و ناصب جهدك ، فو الله لا تمحون ذكرنا، و لا تمیت و حینا، و لا تدرك اءمدنا، و لا ترحض عنك عارها.
و هل راءیك الا فندا، و اءیامك الا عددا، و جمعك الا بددا، یوم ینادى المناد:
اءلا لعنة الله على الظالمین .
فالحمدلله الذى ختم لاءولنا بالسعادة والمغفرة ، و لآخرنا بالشهادة و الرحمة .
و نساءل الله اءن یكمل لهم الثواب ، و یوجب لهم المزید، و یحسن علینا الخلافة ، انه رحیم ودود، و حسبنا الله و نعم الوكیل .
فقال یزید - لعنه الله -:
و نكوهش و توبیخ تو را فراوان نمایم ؛ چه كنم كه دیده گریان و سینه از داغ مصیبت بریان است ؛ چه بسیار جاى شگفت است كه حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشكر شیطان نانجیب كه از زمره طلقاء و آزاد شدگانند، شهید شوند. اینك خون ما از دستان شما ریزان است و گوشت ما از بن دندانتان آویزان . اینك اجساد طاهره وپاك شهیدان و نو گلهاى سید لولاك در بیابان افتاده كه زوار ایشان گرگان بیابان و درندگان صحراست . پس اگر امروز اسارت ما را غنیمت شمردى ، به زودى خواهى یافت كه بجز غرامت و خسران چیزى نبردى و آن در روز باز پسین است كه نبینى بجز جزاى عملى را كه خود پیش فرستاده اى و پروردگار بر بندگان خود ستمكار نیست و شكایت من به سوى خداى تعالى و تكیه و اعتماد من بر اوست .
اى یزید! تو مكر و حیه خویش را به پایان و كوشش خود را به انجام رسان وجهدت رابه كاربر اما به خدا سوگند كه نام ما را از از صفحه روزگار نتوانى برداشت و بر خاموشى نور وحى قدرت نیابى و به گرد همت عالى ما نخواهى رسید و پلیدى این ننگ را از خود نخواهى فروشست . حاصل راءى واندیشه ات نیست الا سستى و خرافت و روزگار زندگانیت مگر اندك و جمع اثاث سلطنت نیست مگر پراكندگى ، آن روز كه منادى ندا كند كه لعنت خدا مر ستمكاران راست و حمد مر خدا متعال را كه اول كار ما را به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنین
یا صیحة تحمد من صوائح ما اءهون الموت على النوائح
قال الراوى : ثم استشار اءهل الشام فیما یصنع بهم .
فقالوا: لا تتخذ من كلب سوء جروا.
فقال له النعمان بن بشیر:
اءنظر ما كان الرسول یصنع بهم فاصنعه بهم .
و نظر رجل من اءهل الشام الى فاطمة ابنة الحسین (علیه السلام).
فقال : یا اءمیرالمؤ منین هب لى هذه الجاریة .
فقالت فاطمة لعمتها:
یا عمتاه اءیتمت و اءستخدم ؟
فقالت زینب :
لا، و لا كرامة لهذا الفاسق .
فقال الشامى :
من هذه الجاریة ؟
فقال له یزید - لعنه الله -:
مسئلت دارم كه شهیدان دشت بلا را ثواب كامل و مزید را اجر عطا فرماید وبر باز ماندگان ایشان نیكو خلیفه باشد؛ زیرا حضرتش رحیم و ذات اقدسش و دود و كریم است و (حسبنا الله ... (4))(5).
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا (علیها السلام) به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز آنكه بر سبك اوباش این شعر را بخواند: ((یا صیحة ...))؛ بسا ناله زنان داغدار كه به نزد كسان ، شایسته است و چه سهل و آسان است مردن بر زنانى كه از درد مصیبت مى نالند. راوى گوید: سپس یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد كه نسبت به اسیران چسان سلوك دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟ آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خیانت كردند و اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشاید، ولى نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : اى یزید! اندیشه كن كه اگر احمد مختار در این روزگار مى بود چه قسم با ایشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.
--------------------------------------------------------------
1- الروم (30)، آیه 10.
2- سوره آل عمران (3)، آیه 178.
3- سوره آل عمران (3)، آیه 169.
4- سوره آل عمران (3)، آیه 173.
5- مترجم گوید: این خطبه شریفه مشتمل است براظهار سه كرامت از بضعه بتول و این عجب نیست ؛
اول : بیان آنكه نتایج راى و تدبیر یزید پلید جز سستى ویرانى اساس امورش ، نتیجه دیگر نخواهد داد كه فرمود: هل رایك الا فندا واین مطلب معین گردیده كه آن ملعون آنچه تدبیر پس از واقعه كربلا مى نمود در انتظام امور خود، همه بر خلاف عقل بود ازقبیل آنكه حكام ظالم را بر شهرهایى همچو مكه معظمه مسلط ساخت كه در آنجا قتل عام و در مدینه فساد به نهایت خود رسید و بازگشت همه این فسادها به خود آن ملعون بود.
دوم : خبر دادن زینب كبرى بر كوتاهى عمر آن شقى ، كه فرمود: ایامك الا عددا.
سوم : خبر دادن از آنكه جمع اسباب استحكام سلطنت آن مردود، نتیجه عكس مراد داد كه زینب (علیها السلام) فرمود: جمعك الا بددا و آخر الامر سلطنت براو پریشان گردید كه هر بلدى راكه مى خواست منتظم سازد از بلد دیگر مخالفان ظاهر مى شدند وبالاخره سلطنت از دست اولاد آن لعین خارج گردید.
---------------------------------------

دوشنبه 18/10/1391 - 14:24
اهل بیت
  • سر نازنین امام حسین (علیه السلام) در مجلس یزید

راوى گوید: بعد از آن ، سر نازنین امام حسین (علیه السلام) را با زنان و كودكان آن امام مبین ، به مجلس یزید بى دین بردند به هیئتى كه همه ایشان را به یك ریسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس
فلما وقفوا بین یدیه و هم على تلك الحال قال له على بن الحسین (علیه السلام): ((اءنشدك الله یا یزید، ما ظنك برسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) لو رآنا على هذه الصفة))، فاءمر یزید بالحبال فقطعت . ثم وضع راءس الحسین (علیه السلام) بین یدیه ، و اءجلس النساء خلفه لئلا ینظرن الیه ، فرآه على بن الحسین (علیه السلام ) فلم یاءكل الرؤ وس بعد ذلك اءبدا.
و اءما زینب ، فانها لما راءته اءهوت الى جیبها فشقته ، ثم نادت بصوت حزین یفزع القلوب : یا حسیناه ، یا حبیب رسول الله ، یابن مكة و منى ، یابن فاطمة الزهراء سیدة النساء، یابن بنت المصطفى .
قال الراوى : فاءبكت و الله كل من كان حاضرا فى المجلس ، و یزید ساكت .
ثم جعلت امراءة من بنى هاشم كانت فى دار یزید تندب الحسین (علیه السلام) و تنادى : یا حسیناه ، یا حبیباه ، یا سیداه ، یا سید اءهل بیتاه ، یابن محمداه ، یا ربیع الاءرامل والیتامى ، یا قتیل اءولاد الاءدعیاء.
قال الراوى : فاءبكت كل من سمعها.
یزید شدند در مقابلش ایستادند و حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود: اى یزید! تو را به خدا سوگند مى دهم به گمان تو اگر پیامبر، ما را به این هیئت دیدار نماید چه مى كند؟
یزید حكم كرد ریسمانها را بریدند و آل طه و یاسین را از قید طناب رها ساختند. سپس یزید، سر مبارك امام (علیه السلام) را در پیش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاى داد تا چشم ایشان به سر انور امام حسین (علیه السلام) نیفتد و لیكن جناب سیدالساجدین (علیه السلام) چشمش ‍ بر آن سر نازنین افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، دیگر تا آخر عمرش ‍ گوشت كله حلال گوشتى تناول نفرمود.
و اما زینب خاتون (علیه السلام) چون سر مبارك برادر خود را بدید از شدت ناراحتى دست در گریبان برد چاك زد سپس به آواز غمناك فریاد واحسیناه .... برآورد به قسمى كه ناله اش دلها راخراشید.
راوى گوید: به خدا سوگند كه همه آن كسانى كه در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پلید لب از گفتار فرو بست و ساكت بود.
پس یكى از زنان بنى هاشم كه در خانه یزید بود بى اختیار براى امام حسین (علیه السلام) بگریست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : یا حبیباه ! یا سید اءهل بیتاه یابن محمداه !
راوى گفته كه هر كس از آن اهل مجلس صداى آن زن را مى شنید بى اختیار گریه مى كرد.
قال : ثم دعا یزید بقضیب خیزران ، فجعل ینكث به ثنایا الحسین (علیه السلام).
فاءقبل علیه اءبو برزة الاءسلمى و قال : ویحك یا یزید، اءتنكت بقضیبك ثغرالحسین (علیه السلام) ابن فاطمة ؟
اءشهد لقد راءیت النبى (صلى الله علیه و آله و سلم) یرشف ثنایاه و ثنایا اءخیه الحسن و یقول : اءنتما سیدا شباب اءهل الجنة ، قتل الله قاتلیكما و لعنه و اءعد له جهنم و ساءت مصیرا.
قال الراوى : فغضب یزید و اءمر باخراجه ، فاءخرج سحبا.
قال : و جعل یزید - لعنه الله - یتمثل باءبیات ابن الزبعرى و یقول :
لیت اءشیاخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاءسل
فاءهلوا وستهلوا فرحا ثم قالوا: یا یزید لا تشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل
در این بین یزید لعین چوب خیزران طلبید مكرر با آن چوب به دندان مبارك فرزند رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) مى زد.
در این هنگام ابو برزه اسلمى خطاب به آن بدتر از ارمنى ، نمود و گفت : واى بر تو اى یزید! به چه جراءت چنین جسارتى مى نمایى و با چوب ، به گوهر دندان حسین فرزند فاطمه اطهر مى زنى ؟ من گواهى مى دهم كه به چشم خود دیدم كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دنداهاى ثنایاى حسن و حسن را مى بوسید و مى فرمود: ((انتما سیدا...)) شما دو نفر سید و سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بكشد كشندگان شما را و لعنت كند آنها را و جایگاه ایشان جهنم باد كه بد جایگاهى است .
رواى گوید: پس یزید از این سخنان به خشم آمد و حكم داد كه ((ابوبرزه)) را از مجلسش بیرون افكنند. در این هنگام او را كشان كشان بیرون نمودند راوى گفت كه یزید ملعون در مقام تمثیل به ابیات ابن زبعرى را كه در هنگام شكست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه براى كفار قریش و اصحاب ابو سفیان در مكه انشاء نموده بود، همى ترنم و زمزمه داشت : ((لیت اشیاخى ببدر....))؛ یعنى اى كاش ‍ بزرگان قوم از قریش كه در جنگ بدر كشته شدند (مانند عتبه ، شیبه ، ولید، ابوجهل و غیره) در اینجا حاضر بودند و مشاهده مى كردند چگونه طائفه خزرج كه یاور رسول الله بودند، از شمشیرهاى قریش به جزع و افغان آمده اند، تا از دیدن این صحنه ، صداها به شادى بلند نمایند و صورتهایشان از شدت سرور و خرسندى ، درخشنده
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل
لست من خندف ان لم اءنتقم من بنى اءحمد ما كان فعل
قال الراوى : فقامت زینب ابنة على و قالت :
اءلحمد لله رب العالمین .
و صلى الله على محمد و آله اءجمعین ، صدق الله كذلك یقول :
(ثم كان عاقبة الذین اءساؤ ا السؤ ى اءن كذبوا بآیات الله و كانوا بها یستهزؤ ن).
اءظننت یا یزید - حیث اءخذت علینا اءقطار الاءرض و آفاق السماء فاءصبحنا نساق كما تساق الاءماء - اءن بنا على الله هوانا، و بك علیه كرامة !!
و اءن ذلك لعظیم خطرك عنده !!
فشمخت باءنفك و نظرت فى عطفك ، جذلان مسرورا، حین راءیت الدنیا لك مستوسقة ، والاءمور
شود و بگویند: یزید دستت شل مباد كه این چنین عمل نمودى و انتقام از بنى هاشم گرفتى . (این بیت از اشعار خود یزید است).
ما بزرگان خزرج را در جنگ احد كشتیم و این معامله را با معامله بدر برابر داشتیم و جنگ بدر بر جنگ احد زیادتى ننمود.
بنى هاشم به لعب ، هواى سلطنت داشتند و اسلام را بهانه كردند؛ نزول وحى را حقیقتى نبود (مراد آن كافر از بنى هاشم جسارت است نسبت به حضرت ختمى مرتبت (صلى الله علیه و آله و سلم)) از نسل خندف نبودمى اگر از اولاد احمد مختار انتقام خون كشتگان بدر را نمى كشیدم .(1)
--------------------------------------------------------------
1- مترجم گوید: بعضى از ابیات مذكور از خود یزید است كه با اشعار ابن زبعرى تلفیق نموده و این با تمثیل به قول او منافات ندارد و مقصود یزید پلید این بود كه چنانچه قریش ‍ در احد از قببیله خزرج كه انصار رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بودند انتقام كشیدند، او هم در عوض كشتن عثمان ، از فرزندان على (علیه السلام) انتقام گرفته ؛ زیرا بهانه طغیان معاویه در اول امر این بود كه شاه اولیاء را متهم نمود به شركت آن حضرت در كشتن عثمان - علیه النیران - و یزید را نیز همین عقیده باطل بوده و از تمثیل آن لعین به ابیات ابن زبعرى ، این مطلب هویداست كه بیت اول صریح در شماتت به واقعه بدر است و مع ذللك آن را تمثل و استشهاد گفته اند كه مستلزم اشاره است نه تصریح و این مراد راستت نیاید الا كه كنایه به امر دیگر باشد و آن نشاید بود مگر واقعه قتل عثمان ؛ پس یزید اول كینه خویش را به قتل عثمان اظهار مى دارد كه به اعتقاد فاسدش این عذرى است واضح و هویدا در به شهادت رساندن سیدالشهداء (علیه السلام ) و پس از آن جراءت زیاده مى نماید و كینه قدیمى خود را از قتل كفار و صنادید قریش ، نسبت به رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم)، اظهار مى دارد و كفر باطنى خود را ظاهر ساخته و آن اشعار كفرآمیز را بر زبان مى راند.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:23
اهل بیت
  • توبه و شهادت پیر مرد شامى

راوى گوید: در ان اثناء كه اهل بیت را نزدیك درب مسجد نگاه داشته بودند، پیر مردى به نزد زنان عصمت و طهارت آمد و این سخنان را به زبان راند: حمد خدا را كه شما را بكشت و بلاد را از فتنه مردان شما خلاص نمود امیر المؤ منین یزید را بر شما مسلط ساخت حضرت .
سید الساجدین (علیه السلام) در جواب او، فرمود: اى شیخ ! آیا قرآن
قراءت القرآن ؟)).
قال : نعم .
قال : ((فهل عرفت هذه الآیة : (قل لا اءساءلكم علیه اءجرا الا المودة فى القربى))؟.
قال الشیخ : قد قراءت ذلك .
فقال له على (علیه السلام): ((نحن القربى یا شیخ ، فهل قراءت فى بنى اسرائیل : (و آت ذاالقربى حقه)؟.
فقال الشیخ : قد قراءت ذلك .
فقال : ((فنحن القربى یا شیخ ، فهل قراءت هذه الآیة : (واعلموا اءنما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى).
قال : نعم .
فقال (علیه السلام): ((فنحن القربى یا شیخ ، و هل قراءت هذه الآیة : (انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اءهل البیت و یطهركم تطهیرا)؟.
قال الشیخ : قد قراءت ذلك . فقال على (علیه السلام): ((نحن اءهل البیت الذین خصنا الله بآیة الطهارة یا شیخ .
خوانده اى ؟ گفت : بلى . حضرت فرمود: این آیه را دیده اى كه خداوند متعال فرموده : (قل لا اسئلكم ...(1))؛ یعنى اى پیغمبر! به این امت بگو كه من از شما براى ابلاغ رسالتم اجرى نمى خواهم مگر آنكه درباره اقرباء و خاندانم دوستى نمایید)).
آن شیخ عرض كرد: بلى ، این آیه شریفه را تلاوت نموده ام .
امام سجاد (علیه السلام) فرموده : ماییم ((ذوى القربى)) كه خدا در قرآن فرموده است . سپس فرمود: اى شیخ ! آیا این آیه را خوانده اى : (و آت ذالقربى حقه (2)؛) یعنى اى پیغمبر ما، حق اقرباء خود را به ایشان برسان . آن پیر مرد گفت : بلى ، این آیه را هم قرائت كرده ام .
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ما خویشان پیامبر هستیم . امام (علیه السلام) ادامه داد كه اى شیخ این آیه را خوانده اى :
(واعلموا انما....(3))؛ یعنى بدانید هر گونه غنیمتى به دست آوردید، خمس آن براى خدا و براى پیامبر و براى ذوى القربى است). پیر مرد گفت : آرى ، این آیه را نیز خوانده ام .
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: آن ((ذوى القربى)) ما هستیم .
سپس امام فرمود: آیا آیه تطهیر را خوانده اى كه خداوند متعال مى فرماید: (انمایرید....(4))؛ یعنى خداوند مى خواهد كه از شما اهل بیت هر پلیدى را بزداید و شما را چنانكه باید و شاید پاكیزه بدارد. پیرمرد گفت : این آیه را نیز تلاوت كرده ام . امام فرمود: ماییم آن اهل بیت كه خدا تخصیص داد ما را به نزول آیه تطهیر.
قال الراوى : بقى الشیخ ساكتا نادما على ما تكلم به ، و قال : تالله انكم هم ؟!
فقال على بن الحسین (علیه السلام): ((تالله انا لنحن هم من غیر شك ، و حق جدنا رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) انا لنحن هم)).
قال : فبكى الشیخ و رمى عمامته ، ثم رفع راءسه الى السماء و قال : اءللهم انى اءبرء الیك من عدو آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) من الجن والانس .
ثم قال : هل لى من توبة ؟
فقال له : ((نعم ، ان تبت تاب الله علیك و اءنت معنا)).
فقال : اءنا تائب .
فبلغ یزید بن معاویة حدیث الشیخ ، فاءمر به فقتل .
قال الراوى : ثم اءدخل ثقل الحسین (علیه السلام) و نساؤ ه و من تخلف من اءهله على یزید، و هم مقرنون فى الحبال .
راوى گوید: آن پیرمرد پس از استماع این كلام از فرزند خیر الانام زبان از گفتار فروبست و از گفته هاى خود پشیمان گشت و از روى شگفت و تحجب ، آن حضرت را سوگند داد كه آیا شما همان اهل بیت حضرت رسول هستید؟!
امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند كه ما همان اهل بیت پیامبریم . و در این خصوص مجال هیچ شك و شبهه اى نیست و به حق جد ما رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) سوگند كه ماییم اهل بیت خاتم الانبیاء.
پیرمرد چون از حقیقت حال مطلع گشت اشك از چشمانش جارى گردید و عمامه را از سر برداشت و بر زمین انداخت و سر را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! من بیزارم از آن كسى كه دشمن آل محمد است چه از جن باشد و چه انس . سپس عرض نمود: آیا توبه من قبول مى شود؟
امام (علیه السلام) فرمود: اگر تو به نمایى ، خدا توبه تو را مى پذیرد و تو در آخرت با ما خواهى بود آن پیرمرد عرض نمود: من از كردار خویش ‍ توبه كردم و نادم شدم . چون این خبر به یزیدبن معاویه - علیهما الهاویة - رسید، حكم نمود آن پیرمرد را به قتل رساندند.
--------------------------------------------------------------
1- سوره شورى (42)، آیه 23.
2- سوره اسراء (17)، آیه 26.
3- سوره انفال (8)، آیه 41.
4- سوره احزاب (33)، آیه 33.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:22
اهل بیت
  • شهادت عبد الله عفیف ازدى

راوى گوید: سپس ابن زیاد بر بالاى منبر رفت و آن خناس ناسپاس در آغاز سخن ، سپاس و حمد الهى را از راه افسون بگفت و از جمله سخنان كه بر زبان بریده براند این بود كه حمد خدا را كه حق و اهل حق را ظاهر نمود و امیر المؤ منین یزید و پیروانش را نصرت بخشید و كذاب فرزند كذاب را بكشت .
فما زاد على هذا الكلام شیئا، حتى قام الیه عبد الله بن عفیف الاءزدى - و كان من خیار الشیعة و زهادها، و كانت عینه الیسرى ذهبت فى یوم الجمل والاءخرى یوم صفین ، و كان یلازم المسجد الاءعظم فیصلى فیه الى اللیل - فقال : یا بن مرجانة ، ان الكذاب ابن الكذاب اءنت و اءبوك ، و من استعملك و اءبوه ، یا عدوالله ، اءتقتلون اءولاد النبیین و تتكلمون بهذا الكلام على منابرالمؤ منین .
قال الراوى : فغضب ابن زیاد و قال : من هذا المتكلم ؟
فقال : اءنا المتكلم یا عدو الله ، اءتقتل الذریة الطاهرة التى قد اءذهب الله عنها الرجس و تزعم اءنك على دین الاسلام .
واغوثاه ، اءین اءولاد المهاجرین و الاءنصار ینتقمون من طاغیتك اللعین بن اللعین على لسان محمد رسول رب العالمین ؟
قال الراوى : فازداد غضب ابن زیاد - لعنه الله -،
پس مجال زیاده از این سخنان بر ابن زیاد نماند كه عبد الله بن عفیف اءزدى - رضوان الله علیه - از جاى برخاست - و او مردى بود از اءخیار شیعه شاه اولیاء على مرتضى (علیه السلام) و از جمله زهاد بود و چشم چپ او در ركاب حضرت امیر (علیه السلام) در جنگ جمل از دستش ‍ رفته بود و دیده دیگرش را هم در جنگ صفین تقدیم امیر المؤ منین (علیه السلام) نموده بود و پیوسته ایام را در مسجد جامع كوفه تا شب به عبادت مشغول بود - و فرمود: اى ابن زیاد! كذاب تویى و پدرت و آن كسى كه تو را امیر كرده و پدر آن لعین .
همانا اى دشمن خدا، اولاد انبیا را مقتول ساخته و بر بالاى منبر مؤ منان این چنین سخنان مى رانید؟
راوى گوید: ابن زیاد بدبنیاد در غضب شد گفت : این سخنگو كیست ؟ عبدالله فرمود: منم سخنگو اى دشمن خدا، آیا به قتل مى رسانى ذریه طاهره رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) را كه خداى عزوجل رجس و پلیدى را از آنان برداشته و با این همه گمان دارى كه بر دین اسلام هستى و مسلمانى ؟ آنگاه عبدالله فریاد و اغوثاه بر آورد كه كجایند فرزندان مهاجرین و انصار كه داد آل رسول را از جبار متكبر لعین یزید بن معاویه بى دین ، بستانند. انتقام از آن ناستوده بى دین كه رسول رب العالمین او را لعنت كرده است ، بگیرند.
راوى گوید: از سخنان آتشین عبدالله عفیف ، رگهاى گردن ابن زیاد ملعون باد كرده و خشم و غضبش افزون گشت و گفت : این مرد
حتى انتفخت اءوداجه ، و قال : على به ، فتبادرت الجلاوزة من كل ناحیة لیاءخذوه ، فقامت الاءشراف من الاءزد من بنى عمه ، فخلصوه من اءیدى الجلاوزة و اءخرجوه من باب المسجد و انطلقوا به الى منزله .
فقال ابن زیاد : اذهبوا الى هذا الاءعمى - اءعمى الاءزد، اءعمى الله قلبه كما اءعمى عینه - فاءتونى به .
قال : فانطلقوا الیه ، فلما بلغ ذلك الاءزد اجتمعوا و اجتمعت معهم قبائل الیمن لیمنعوا صاحبهم .
قال : و بلغ ذلك ابن زیاد، فجمع قبائل مضر و ضمهم الى محمد بن الاءشعث و اءمرهم بقتال القوم .
قال الراوى : فاقتتلوا قتالا شدیدا حتى قتل بینهم جماعة من العرب .
قال : و وصل اءصحاب ابن زیاد - لعنه الله - الى دار عبد الله بن عفیف فكسروا الباب واقتحموا علیه .
فصاحت ابنته : اءتاك القوم من حیث تحذر.
فقال لا علیك ناولینى سیفى ، فناولته ایاه ،
جسور را به نزد من بیاورید!
در این هنگام ماءموران ابن زیاد از هر جانبى دویدند كه عبدالله را بگیرند و از سمت دیگر بزرگان و اشراف قبیله بنى اءزد كه عمو زادگان وى بودند به حمایت او برخاستند و عبد الله را از دست ایشان رهایى دادند و از در مسجد بیرونش بردند و به خانه اش رسانیدند.
ابن زیاد لعین گفت : بروید آن كور قبیله اءزد را به نزد من آوردید كه خداوند قلب او را نیز چون چشمانش كور كرده است .
راوى گفت : ماءموران ابن زیاد به سوى او رفتند تا دستگیرش نمایند این خبر به طائفه اءزد رسید و آنها جمع شدند و قبایل یمن نیز به آنها پیوستند تا عبدالله را از آن مهلكه ها برهانند.
راوى گوید: چون ابن زیاد از این اجتماع و وحدت مطلع شد، قبایل ((مضر)) را جمع كرده و محمد بن اشعث را فرمانده آنها كرده و امر نمود كه با قبیله اءزد بجنگند.
راوى گوید: جنگ عظیمى فیمابین ایشان در گرفت تا آنكه جمع كثیرى از قبایل عرب به قتل رسید و لشكر ابن زیاد تا درب خانه عبدالله پیشروى كرده و در را شكسته و داخل خانه شدند و بر سر عبدالله بن عفیف هجوم آوردند. دختر عبدالله فریاد بر آورد كه پدرجان ، مواظب باش لشكر دشمن از آنجایى كه بیم داشتى اینك وارد شدند.
عبدالله گفت : اى دخترم نترس و شمشیر مرا به من برسان . چون
فجعل یذب عن نفسه و یقول :
اءنا ابن ذى الفضل عفیف الطاهر عفیف شیخى و ابن اءم عامر
كم دارع من جمعكم و حاسر و بطل جدلته مغاور
قال : و جعلت ابنته تقول : یا اءبت لیتنى كنت رجلا اءخاصم بین یدیك هؤ لاء القوم الفجرة ، قاتلى العترة البررة
قال : و جعل القوم یدورون علیه من كل جهة ، و هو یذب عن نفسه و لیس ‍ یقدر علیه اءحد، و كلما جاؤ وه من جهه قالت : یا ؤ بت جاؤ وك من جهه كذا، حتى تكاثروا علیه و اءحاطوا به .
فقالت ابنته : واذلاه یحاط باءبى و لیس له ناصر یستعین به .
فجعل یدیر سیفه و یقول :
اءقسم لو یفسح لى عن بصرى ضاق علیكم موردى و مصدرى
شمشیر را به دست گرفت ماءموران را از خود دور مى ساخت و این ابیات را به رجز مى خواند: ((اءنا ابن ذى ....))؛ یعنى منم فرزند عفیف كه پاك از عیوب است و صاحب فضیلتهاست . پدرم ((عفیف)) و من فرزند ام عامرم (كه در نجابت و اصالت معروف است). چه بسیار اوقات در صفین و غیره با مردان شجاع و زره پوش شما جنگیدم (و ایشان را به خاك هلاكت انداختم).
راوى گوید: دخترش در مقام افسوس به پدر همى گفت : اى كاش من نیز مرد بودم و امروز در حضور چون تو پدر غیور، با دشمنان بدتر از كافر، مى جنگیدم !
راوى گوید: آن قوم بى حیا از هر جانب بر دور عبدالله حلقه زدند و او به تنهایى دشمن را از خود دفع مى نمود و آنها را قدرتى نبود كه بر او دست یابند و از هر طرف كه مى خواستند هجوم آوردند، دختر به پدر مى گفت : دشمن از فلان سمت به تو رسید و او فورا آنها را دفع مى نمود تا اینكه همگى در یك آن بر سر او هجوم آوردند و او را مانند نگین در میان گرفتند. دختر فریاد وا اءذلاه بر آورد كه پدرم را دشمن در میان گرفته و یاورى ندارد كه به او كمك نماید. عبدا پاك دین دفع آن جماعت بى دین از خویش مى نمود و شمشیر را به هر سمت دوران مى داد و این شعر را مى خواند: ((اقسم لو....))؛ یعنى به خدا سوگند كه اگر مرا بینایى بود البته كار را بر شما تنگ گرفته بودم ولى چه حاصل كه از نعمت بینایى محرومم .
قال الراوى : فما زالوا به حتى اءخذوه ، ثم حمل فاءدخل على ابن زیاد. فلما رآه قال : اءلحمد الذى اءخزاك . فقال له عبد الله بن عفیف : یا عدو الله ، بماذا اءخزانى الله .
اءقسم لو فرج لى عن بصرى ضاق علیكم موردى و مصدرى
فقال له ابن زیاد: ماذا تقول یا عبد الله فى اءمیر المؤ منین عثمان بن عفان ؟
فقال : یا عبد بنى علاج ، یا ابن مرجانة - و شتمه - ما اءنت و عثمان بن عفان اءساء اءم اءحسن ، و اءصلح اءم اءفسد، و الله تعالى ولى خلقه یقضى بینهم و بین عثمان بالعدل و الحق ، و لكن سلنى عنك و عن اءبیك و عن یزید و اءبیه .
فقال ابن زیاد: و الله لا ساءلتك عن شى ء اءو تذوق الموت غصة بعد غصة . فقال عبد الله بن عفیف : اءلحمد لله رب العالمین ، اءما اءنى قد كنت اءساءل الله ربى اءن یرزقنى الشهادة من قبل اءن تلدك اءمك ،
رواى گوید: لشكر دست از احاطه او بر نداشتند تا آنكه آن مؤ من متقى را دستگیر كردند و به نزد ابن زیاد بردند. عبیدالله لعین چون چشمش به عبداافتاد گفت : حمد خدا را كه تو را خوار نمود!
عبدالله گفت : اى دشمن خدا! از چه جهت خدا مرا خوار نمود؟
والله ! اگر چشمان من بینا بود، راه را بر شما تنگ مى كردم و روزگار را بر شما سیاه مى ساختم .
ابن زیاد گفت : اى دشمن خدا! اعتقاد تو درباره عثمان بن عفان چیست ؟ عبدالله گفت : اى پسر غلام قبیله بنى علاج واى پسر مرجانه و فحش ‍ دیگر داده و گفت : تو را با عثمان چه كار است بدكار یا نیكوكردار باشد امر امت را به صلاح آورده باشد یا آنكه فاسد نموده و خداوند تبارك و تعالى والى و حاكم خلق خویش است او خود در میان مردم و عثمان حكم به حق صادر خواهد كرد ولكن مرا از حال خود و پدرت و یزید و پدرش ‍ بپرس . ابن زیاد گفت : به خدا سوگند كه بعد از این هیچ چیز سؤ ال نخواهم نمود تا آنكه جرعه جرعه مرگ را بچشى .
عبد الله گفت : اءلحمد لله رب العالمین ! من همیشه از درگاه بارى تعالى استدعا كرده ام كه شهادت را نصیبم سازد پیش از آنكه تو از مادر متولد شوى ؛ و همچنین از خدا درخواست كرده ام كه شهادت من به دست بدترین و لعین ترین خلق باشد. چون (در میدان جنگ دو چشمم را از دست دادم و جانباز شدم) از رسیدن به فیض شهادت
و ساءلت الله اءن یجعل ذلك على یدى اءلعن خلقه و اءبغضهم الیه ، فلما كف بصرى یئست من الشهادة ، و الآن فالحمد لله الذى رزقنیها بعد الیاس ‍ منها، و عرفنى الاجابه بمنه فى قدیم دعائى .
فقال ابن زیاد: اضربوا عنقه ، فضربت عنقه و صلب فى السبخة . قال الروى : و كتب عبید الله بن زیاد الى یزید بن معاویة یخبره بقتل الحسین و خبر اءهل بیته و كتب اءیضا الى عمرو بن سعید بن العاص اءمیر المدینة بمثل ذلك . فاءما عمرو، فحین و صله الخبر صعد المنبر و خطب الناس و اءعلمهم ذلك ، فعظمت و اعیة بنى هاشم ، و اءقاموا سنن المصائب و المآتم ، و كانت زینب بنت عقیل بن اءبى طالب تندب الحسین (علیه السلام) و تقول :
ماذا تقولون اذ قال النبى لكم ماذا فعلتم و اءنتم آخر الاءمم
بعترتى و باءهلى مفتقدى منهم اءسارى و منهم ضرجوا بدم
نومید شدم و حمد خدا را كه الآن شهادت را نصیبم ساخته و مرا آگاه نموده بر آنكه دعایت را كه در زمان دیرین نمودى به اجابت مقرون فرمودم .
ابن زیاد حكم نمود كه گردنش را بزنید. پس به حكم آن لعین ، آن مؤ من پاك اهل یقین را شربت شهادت چشانیدند و در موضعى كه آن را ((سبخه)) و زمین شوره زار گویند بردارش كشیدند.
راوى گوید: عبیدالله بن زیاد لعین یك نامه به جانب یزید بن معاویه روانه داشت متشمل بر خبر قتل سید شباب اهل جنت امام حسین (علیه السلام) و اسیرى اهل بیت آن حضرت ؛ و نامه دیگر متضمن همین خبر به سوى مدینه به عمروبن سعید بن عاص - والى مدینه - فرستاد و چون این خبر وحشت اثر به آن ملعون رسید بر بالاى منبر رفت و خطبه در حضور مردم بخواند وایشان را به مصیبت سیدالشهداء (علیه السلام) آگاه گردانید، با شنیدن این خبر، فریاد ناله بنى هاشم عظیم و اندوهشان افزون گشت و به اقامه عزادارى و سوگوارى پرداختند.
زینب دختر عقیل بن ابى طالب اهتمام خاص در ندبه و سوگوارى نمود و این ابیات را در عزاى امام حسین (علیه السلام) همى خواند:
((ماذا تقولون ....))؛ یعنى اى گروه اشقیاء كه مرتكب قتل حسین (علیه السلام) شده اید در فرداى قیامت چه جوابى براى رسول خدا (صلى ا لله علیه و آله و سلم) دارید آن زمان كه شما را فرماید: اى امت آخر الزمان ! پس از رحلت من ، با عترت و اهل بیت من این چگونه رفتارى بود كه به جا آوردید، بعضى
ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم اءن تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى
قال :
فلما جاء اللیل سمع اءهل المدینة هاتفا ینادى و یقول :
اءیها القاتلون جهلا حسینا اءبشروا بالعذاب و التنكیل
كل اءهل السماء یدعوا علیكم من نبى و مالك و قتیل
و اءما یزید بن معاویة ، فانه لما وصل الیه كتاب عبید ابن زیاد و وقف علیه ، اءعادالجواب الیه یاءمره فیه بحمل راءس الحسین (علیه السلام) وروؤ س من قتل معه ، و بحمل اءثقاله و نسائه و عیاله .
فاستدعى ابن زیاد بمحفر بن ثعلبة العائذى ، فسلم الیه الرؤ وس و الاءسارى والنساء.
فسار بهم محفر الى الشام كما یسار بسبایا الكفار، یتصفح وجوههن اءهل الاءقطار.
را اسیر و دستگیر كردید و برخى را به خونشان آغشته ساختید؛ این قسم رفتار پاداش نصیحت هاى من نبود كه شما را پند دادم به اینكه مبادا بعد از من با خویشان من رفتار بد و ناخوشایند نمایید! چون آن روز به شب رسید، جمیع اهل مدینه صداى هاتفى را شنیدند كه این ابیات را به آواز بلند مى خواند: ((اءیها.....))؛ یعنى اى گروهى كه حسین بن على را كشتید و به حق او جاهل بودید، بشارت باد مر شما را به عذاب و شكنجه روز قیامت ؛ همه اهل آسمان از پیغمبران و مالك دوزخ و همه قبایل ملائكه براى شما نفرین مى كنند. شما لعنت كرده شدید بر زبان سلیمان بن داود و موسى بن عمران و عیسى بن مریم .

دوشنبه 18/10/1391 - 14:21
اهل بیت
  • فرستادن اسیران به شام

اما یزید بن معاویه - علیهما الهاویة -، چون نامه ابن زیاد بدنها به دست آن سر كرده اهل عناد رسید بر مضمون نام مطلع گشت در جواب ابن زیاد، نوشت كه سر مطهر فرزند ساقى كوثر را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و حشم و زنان اهل بیت و عیالات آن جناب ، روانه شام نماید.
ابن زیاد پلید نیز به موجب طاعت امر یزید، محفر بن ثعلیه عائذى را طلب نمود و سرهاى مقدس و اسیران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آن شقى ، اهل بیت عصمت طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار به قسمى كه مردم به تماشاى آنها مى آمدند، به شام خراب شده آورد.
روى ابن لهیعة و غیره حدیثا اءخذنا منه موضع الحاجة ، قال :
كنت اءطوف بالبیت ، فاذا اءنا برجل یقول : اءللهم اغفر لى و ما اءراك فاعلا.
فقلت له : یا عبد الله ! اتق الله و لا تقل هذا، فان ذنوبك لو كانت مثل قطر الاءمصار و ورق الاءشجار فاستغفرت الله غفرها لك ، انه غفور رحیم .
قال : فقال لى :
اءدن منى حتى اءخبرك بقصتى ، فاءتیته ، فقال : اعلم اءننا كنا خمسین نفرا ممن سار مع راءس الحسین الى الشام ، فكنا اذا اءمسینا وضعنا الراءس فى تابوت و شربنا الخمر حول التابوت ، فشرب اءصحابى لیلة حتى سكروا، و لم اءشرب معهم . فلما جن اللیل سمعت رعدا و راءیت برقا، فاذا اءبواب السماء قد فتحت ، و نزل آدم و نوح و ابراهیم و اسحاق و اسماعیل و نبینا محمد صلى الله علیه و آله و علیهم اءجمعین ، و معهم جبرئیل و خلق من الملائكة .
((ابن لهیعه)) و غیر او روایت كرده اند كه خلاصه و محل حاجت از آن خبر آن است كه مى گوید: در بیت الله الحرام طواف مى كردم ناگاه مردى را دیدم كه گفت : خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بیامرزى ! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به مثابه قطرات باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایى ، خداى عزوجل گناهانت را مى بخشد كه غفور و رحیم است .
آن مرد گفت : به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حكایت نمایم .
من به نزدش رفتم گفت :
بدان كه من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام (علیه السلام) به شام رفتیم و برنامه ما این بود كه چون شب مى شد آن سر مبارك را در میان تابوت مى گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع مى شدیم و به شرابخوارى مى پرداختیم . پس شبى از شبها رفیقان من به عادت شبهاى پیش به شرب خمر مشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاریك شد، آواز رعدى به گوشم رسید و برقى را مشاهده كردم و ناگهان دیدم درهاى آسمان باز گردید، حضرت آدم و حضرتت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهى از ملائكه در خدمت ایشان بودند.
فدنا جبرئیل من التابوت ، فاءخرج الراءس و ضمه الى نفسه و قبله ، ثم كذلك فعل الاءنبیاء كلهم ، و بكى النبى (صلى الله علیه و آله و سلم) على راءس الحسین و عزاه الاءنبیاء.
و قال له جبرئیل : یا محمد، ان الله تعالى اءمرنى اءن اءطیعك فى اءمتك ، فان اءمرتنى زلزلت الاءرض بهم ، و جعلت عالیها سافلها كما فعلت بقوم لوط.
فقال النبى : لا یا جبرئیل ، فان لهم معى موقفا بین یدى الله یوم القیامة .
ثم جاء الملائكة نحونا لیقتلونا.
فقلت : اءلاءمان ، اءلاءمان یا رسول الله .
فقال : اذهب ، فلا غفر الله لك .
و راءیت فى ((تذییل)) محمد بن النجار شیخ المحدثین ببغداد فى ترجمة على بن نصر الشبوكى باسناده زیادة فى هذا الحدیث ما هذا لفظه :
قال : لما قتل الحسین بن على و حملوا براءسه جلسوا یشربون و یجیى ء بعضهم بعضا بالراءس فخرجت ید و كتبت بقلم حدید على الحائط:
جبرئیل به نزدیك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء (علیهم السلام) هم مانند جبرئیل ، آن سر مبارك را زیارت مى كردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین ، گریه مى نمود و انبیاء (علیهم السلام) به او تعزیت مى گفتند.
جبرئیل به خدمتش عرضه داشت : یا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطیع فرمانت باشم به آنچه كه در حق امت خود بفرمایى به جا آورم ؛ اگر مى فرمایى زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنین كردم . رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت و عده گاهى است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان . پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فریاد الامان به سوى پیامبر عالمیان ، بر آوردم . رسول الله (صلى ا لله علیه و آله و سلم) فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد! در كتاب ((تذییل)) محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى ، به اسناد خود همین روایت را ذكر نموده بود زیادتى این الفاظ كه مذكور مى گردد كه گفت : چون حضرت امام حسین به درجه شهادت نائل آمد، سر مطهر آن جناب را به سوى شام خراب ، مى بردند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس ، مى نشستند و شراب زهر مار مى كردند و بعضى از ایشان آن سر انور را به نزد بعضى دیگر مى آورد، پس ‍ در آن حین دستى از غیب بیرون آمد و با قلم آهنى این شعر را بر دیوار نوشت :
اءترجو اءمة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب
قال فلما سمعوا بذلك تركوا الراءس و هزموا.
قال الراوى : و سار القوم براءس الحسین (علیه السلام) و نسائه والاءسرى من رجاله ، فلما قربوا من دمشق دنت اءم كلثوم من الشمر - و كان من جملتهم - فقالت :
لى الیك حاجة .
فقال : و ما حاجتك ؟
قالت : اذا دخلت بنا البلد فاحملنا فى درب قلیل النظارة ، و تقدم الیهم اءن یخرجوا هذه الرؤ وس من بین المحامل و ینحونا عنها، فقد خزینا من كثرة النظرالینا و نحن فى هذه الحال .
فاءمر فى جواب سؤ الها: اءن تجعل الرؤ وس على الرماح فى اءوساط المحامل - بغیا منه و كفرا - و سلك بهم النظارة على تلك الصفة ، حتى اءتى بهم الى باب دمشق ، فوقفوا على درج باب المسجد الجامع حیث یقام السبى .
اءتر جو اءمة ....؛ یعنى آیا امتى كه حسین (علیه السلام) را كشتند چون در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!
ماءموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگى بگریختند.(1)
راوى گوید: گماشتگان ابن زیاد، اسیران و اهل بیت عصمت (علیهم السلام) و سر مبارك امام (علیه السلام) را به سمت شام شوم حركت دادند همین كه به نزدیك دمشق رسیدند، ام كلثوم (علیها السلام) به شمر بن ذى الجوشن ، فرمود: مرا به تو حاجتى است .
شمر گفت : حاجتت چیست ؟
ام كلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مى نمایید از دروازه اى ببرید كه تماشاچیان و تردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكریان خود بسپار كه سرها را از میان محمل ها و كجاوه ها بیرون آورند و اندكى از ما دور ببرند؛ تا خوارى و خفت ما مقدارى كم شود.
آن نانجیب از راه بغى و عدوان و كفر و طغیان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران ، امر نمود كه سرها را بر بالاى نیزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول را بر همین حال از راهى وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسیار بود.
سپس ایشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكانى كه اسیران كفار را نگاه مى داشتند!
و روى اءن بعض التابعین لما شاهد راءس الحسین (علیه السلام) بالشام اءخفى نفسه شهرا من جمیع اءصحابه ، فلما وجدوه بعد اذ فقدوه ساءلوه عن سبب ذلك ، فقال : اءلا ترون ما نزل بنا، ثم اءنشاء یقول :
جاؤ ا براءسك یابن بنت محمد مترملا بدمائه ترمیلا
و كاءنما بك یابن بنت محمد قتلوا جهارا عامدین رسولا
قتلوك عطشانا و لما یترقبوا فى قتلك التنزیل و التاءویلا
و یكبرون باءن قتلت و اءنما قتلوا بك التكبیر والتهلیلا
قال الراوى : جاء شیخ ، فدنا من نساء الحسین (علیه السلام) و عیاله - و هم فى ذلك الموضع - و قال : اءلحمد لله الذى قتلكم و اءهلككم و اءراح البلاد من رجالكم و اءمكن اءمیر المؤ منین منكم !!!
فقال له على بن الحسین (علیه السلام): ((یا شیخ ! هل
روایت شده است كه یكى از فضلاى تابعین اصحاب رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) چون سر مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) را در میان آن جمع مشاهده كرد، مدت یك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمى بینید كه چه خاك بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگى بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعارى را انشاء نمود كه معنى اش چنین است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت كردند و نه باطن آن را.(2)
اینك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گویند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.
--------------------------------------------------------------
1- مترجم مى گوید: از این خبر معلوم مى شود كه خواننده از غیب این شعر را خوانده و الا لفظ ((سمعوا)) مناسبت نخواهد داشت .
2- مترجم مى گوید: آیاتى كه به حسب طاهر، نص است بر فضائل حضرتت ابى عبدالله (علیه السلام)، قابل انكار نیست و بسیار است از جمله آیات ، آیه ((ذوى القربى))، آیه ((مباهله)) و تاویل هم در حق آن حضرت ، جمیع قرآن است ؛ زیرا امام باطن و حقیقت قرآن است .

دوشنبه 18/10/1391 - 14:18
اهل بیت
  • سخنرانى ام كلثوم (علیه السلام)

رواى گوید: علیا مكرمه ام كلثوم دختر امیر مؤ منان على (علیه السلام) در همان روز از پشت پرده خطبه خواند در حالتى كه صدا به گریه بلند كرده بود فرمود: اى اهل كوفه ! رسوایى بر شما باد! چه شد كه حسین (علیه السلام) را خوار ساختید و او را بكشتید و اموالش را به غارت بدرید و آن را متصرف شدید مانند تصرف میراث و زنان او را اسیر نمودید و ایشان را به رنج و سختى افكندید؛ پس زیان و هلاكت بر شما باد! آیا مى دانید چه داهیه و جنایت بزرگى مرتكب شدید و چه بارگناه بر دوش گرفتید و چه خونها كه ریختید و چه حرمى را مصیبت زده نمودید و چه دخترانى را غارت نمودید و چه اموالى را به تارج بردید، كشتید آن مردانى را كه بعد از رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) بهترین خلق بودند و ترحم از دلهایتان كنده شده . آگاه باشید كه رستگارى براى لشكر خداست و لشكر شیطان خاسر و زیانكارند. آنگاه این ابیات را خواند:
((قتلتم اءخى ....))؛ برادر عزیزم را بى تقصیر با آزار و شكنجه كشتید همانطور كه پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بكشند. مادرتان در عزایتان واویلا گوید! زود است كه جزاى شما آتش جهنم خواهد بود؛ آتشى كه شعله اش فرو نمى نشیند و خونهایى را ریختید كه خدا ریختن آنها را حرام كرده و قرآن مجید و رسول حمید (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز به حرمت آن ناطق اند. بشارت باد شما را به آتش جهنم كه در فرداى
و انى لاءبكى فى حیاتى على اءخى على خیر من بعد النبى سیولد
بدمع غریز مستهل مكفكف على الخد منى دائما لیس یحمد
قال الراوى : فضج الناس بالبكاء والنحیب والنوح ، و نشر النساء شعورهن ووضعن التراب على رؤ وسهن ، و خمش وجوههن ، و لطمن خدودهن ، ودعون بالویل والثبور، و بكى الرجال و نتفوا لحاهم ، فلم یر باكیة و باك اءكثر من ذلك الیوم .
ثم اءن زین العابدین (علیه السلام) اءوماء الى الناس اءن اسكتوا، فسكتوا، فقام قائما، فحمد الله و اءثنى علیه و ذكر النبى بما هو اءهله فصلى علیه ، ثم قال :
((اءیها الناس من عرفنى فقد عرفنى ، و من لم یعرفنى فاءنا اءعرفه بنفسى :
اءنا على بن الحسین بن على بن اءبى طالب .
اءنا ابن المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات .
قیامت در دوزخ سقر، به یقین و حق ، جاویدان خواهید بود و اینك من در مدت زندگانى خود گریانم و در تمام عمر خود بر برادرم حسین (علیه السلام) اشك خواهم ریخت ، بر آن كس گریه مى كنم كه پس از رسول (صل الله علیه و آله و سلم) بهترین مردم روى زمین بود. پیوسته از چشمانم اشك مانند باران بر گونه هایم جارى است كه آن را تمامى نیست .
راوى گوید: مردم همگى صداها به گریه و نوحه بلند نمودند و زنان كوفه موها پریشان و خاك مصیبت بر سر ریختند و صورتها خراشیدند و لطمه بر روى خود زدند و فریاد واویلا بر آوردند و مردان كوفى نیز به گریه افتادند و ریش ها را كندند. هیچ روزى به مانند آن روز در گریه و ناله نبودند.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:17
اهل بیت
  • اهل بیت (علیهم السلام) امام در مجلس ابو زیاد

راوى گوید: پس از ورود اهلى بیت (علیه السلام)، ابن زیاد بد بنیاد در قصردار الاماره نشست و صلاى عام در داد كه در آن مجلس عموم اهل كوفه حاضر گردند حكم نمود كه سر مطهر امام حسین (علیه السلام) را در پیش روى آن لعین نهادند و زنان و دختران اهل بیت حضرت امام (علیه السلام) و كودكان آن جناب در مجلس آن شقاوت مآب حاضر گردیدند؛ پس علیا مكرمه حضرت زینب خاتون (علیه السلام) به قسمى كه او را نشناسند و ملتفت حال او نگردند بنشست . ابن زیاد شقى از حال آن مخدره سؤ ال كرد، به او گفتند: این علیا مكرمه زینب خاتون دختر امیر المؤ منین (علیه السلام) است . ابن زیاد لعین متوجه آن جناب شد و به زبان بریده این كلمات را بگفت : حمد خدا را كه شما را رسوا نمود و دروغ شما را ظاهر ساخت . خانم زینب در جواب ابن زیاد نانجیب ، فرمود: رسوایى براى فاسقان است و دروغگویى در شاءن فاجران است و ما خاندان رسول خدا چنین نیستیم . باز ابن زیاد گفت : دیدى خدا با برادرت و اهل بیت تو چه كرد! زینب كبرى فرمود: من بجز خوبى از پروردگارم ندیدم ، شهداى كربلا گروهى بودند (از بندگان خاص خدا) خدا عزوجل شهادت را براى ایشان مقدر فرموده بود و آنها به سوى آرامگاه ابدى خود شتافتند و به زودى خداى تعالى بین تو و آنها جمع نماید و به حسابرسى پردازد و آنان علیه تو حجت آورند و با تو دشمنى نمایند؛ پس نظر نما كه در روز رستاخیز رستگارى و پیروزى از آن كیست ؟ اى ابن مرجانه ! مادرت به عزایت بنشیند.
قال الراوى : فغضب و كاءنه هم بها.
فقال له عمرو بن حریث : اءیها الاءمیر انها امراة ، والمراءة لا تؤ خذ بشى ء من منطقها.
فقال : لها ابن زیاد: لقد شفى الله قلبى من طاغیتك الحسین و العصاة المردة من اءهل بیتك !!!
فقالت : لعمرى لقد قتلت كهلى ، و قطعت فرعى ، و اجتثثت اءصلى ، فان كان هذا شفاؤ ك فقد اشتفیت .
فقال ابن زیاد - لعنه الله - هذه سجاعة ، و لعمرى لقد كان اءبوك شاعرا.
فقالت : یابن زیاد ما للمراءة و السجاعة .
ثم التفت ابن زیاد - لعنه الله - الى على بن الحسین فقال : من هذا؟
فقیل : على بن الحسین .
فقال : اءلیس قد قتل الله علیا بن الحسین ؟!
فقال له على : ((قد كان لى اءخ یسمى على بن الحسین قتله الناس .
راوى گوید: با شنیدن این گفتار از دختر حیدركرار، ابن زیاد بدركردار در خشم شد چون مار، چنانكه مى نمود كه تصمیم به قتل آن مخدره دارد. پس عمرو بن حریث به آن ملعون ، گفت :
اى ابن زیاد! این زن است و طائفه زنان را بر سخنانشان مؤ اخذه نمى كنند.
باز ابن زیاد شقى بى حیا، زبان بریده به این سخنان گویا نمود كه به تحقیق كه خدا سینه مرا شفا داد با كشتن حسین و سركشان اهل بیتش .
زینب كبرى (علیها السلام) فرمود: به جان خودم سوگند! تو سرور و مولاى مرا كشتى و شاخه هاى درخت خاندان مرا بریدى و ریشه زندگى مرا قطع كردى ، پس اگر اینها مایه شفاى درد تو است ، اكنون شفا یافته اى !؟
ابن زیاد پلید گفت : این زن قافیه گواست ، به جان خود سوگند كه پدر او هم شاعر و قافیه ساز بود.
زینب كبرى (علیها السلام) فرمود: اى ابن زیاد! زنان را با قافیه سازى و شعرپردازى چه كار است !
سپس ابن زیاد متوجه به جانب امام زین العابدین (علیه السلام) گردید و گفت : این كیست ؟ گفتند: این على بن الحسین است .
ابن زیاد گفت : مگر خدا على بن الحسین را نكشت ؟
امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود: مرا برادرى بود نامش على بن الحسین كه به دست مردم در كربلا كشته شد.
فقال : بل الله قتله .
فقال على (علیه السلام): اءلله یتوفى الاءنفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها.
فقال ابن زیاد: وبك جراءة على جوابى ، اذهبوا به فاضربوا عنقه .
فسمعت به عمته زینب ، فقالت : یا ابن زیاد انك لم تبق منا اءحدا، فان كنت عزمت على قتله فاقتلنى معه .
فقال على لعمته : ((اءسكتى یا عمة حتى اءكلمه)). ثم اءقبل الیه فقال ((اءبا لقتل تهددنى یا ابن زیاد، اءما علمت اءن القتل لنا عادة و كرامتتنا الشهادة)).
ثم اءمر ابن زیاد بعلى بن الحسین (علیه السلام) و اءهل بیته فحملوا الى بیت فى جنب المسجد الاءعظم .
فقالت زینب ابنة على : لا یدخلن علینا عربیة الا اءم ولد اءو مملوكة ، فانهن سبین كما سبینا. ثم اءمر ابن زیاد براءس الحسین (علیه السلام)، فطیف به فى سكك الكوفة .
ابن زیاد گفت : چنین نیست بلكه به دست خدا كشته شد.
آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: ((الله یتوفى ...))؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند و ارواحى را كه نمرده اند نیز به هنگام خواب مى گیرد.
ابن زیاد گفت : آیا تو را جراءت بر جواب من است ، این مرد را ببرید و گردنش را بزنید.
زینب خاتون (علیه السلام) فرمود: اى پسر زیاد! از ما احدى را زنده نگذاشتى ، اگر مى خواهى او را بكشى پس مرا هم به قتل برسان !
حضرت سید الساجدین (علیه السلام) به عمه مكرمه خود، فرمود: اى عمه ! لحظه اى آرام باش تا با این لعین سخن گویم . سپس متوجه ابن زیاد شد و فرمود: اى پسر زیاد! همانا مرا به كشتن مى ترسانى ، آیا نمى دانى كشته شدن براى ما عادت است و كرامت ما در شهادت است ؟
آنگاه ابن زیاد بد بنیاد حكم نمود كه سید سجاد (علیه السلام) و سایر اهل بیت امام عباد را در خانه اى كه جنب مسجد اعظم كوفه بود، وارد نمودند. زینب خاتون (علیه السلام) فرمود: هیچ كس از زنان كوفه به نزد ما نمى آمد مگر ام ولد و كنیزكان ؛ زیرا ایشان هم مانند ما به بلاى اسیرى مبتلا شده بودند و به این مرد لعین حكم نمود كه سر مطهر امام مبین و فرزند سید المرسلین را در كوچه هاى شهر كوفه بگردانند و چه مناسب است كه اشعار یكى از دانشمندان را كه در مصیبت فرزند
و یحق لى اءن اءتمثل هنا اءبیاتا لبعض ذوى العقول ، یرثى بها قتیلا من آل الرسول (صلى الله علیه و آله و سلم) فقال :
راءس ابن بنت محمد و وصیه للناظرین على قناة یرفع
و المسلمون بمنظر و بمسمع لا منكر منهم و لا متفجع
كحلت بمنظرك العیون عمایة و اءصم رزؤ ك كل اءذن تسمع
اءیقظت اءجفانا و كنت لها كرى و اءنمت عینا لم تكن بك تهجع
ما روضة الا تمنت اءنها لك حفرة و لخظ قبرك مضجع
قال الراوى :
ثم اءن ابن زیاد - لعنه الله - صعد المنبر فحمد الله و اءثنى علیه ، و قال فى بعض كلامه : اءلحمد الله الذى اءظهر الحق و اءهله و نصر اءمیر المؤ منین و اءشیاعه ، و قتل الكذاب بن الكذاب !!!
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) انشاء نموده در اینجا ذكر كنیم : ((راءس ابن ....))؛ یعنى بسیار شگفت است كه سر فرزند دختر پیامبر و نور دیده وصى پیامبر را بر بالاى نیزه نمایند تا مردم به آن نظاره كنند و در همان حال آنانكه خود را از اهل اسلام مى دانند این داهیه عظمى را ببیند و به گوش خود بشنوند و مع ذلك نه در مقام انكار این امر شنیع باشند و نه بر این مصیبت عظمى گریه و ناله نمایند. اى نور چشم زهراء، دیدار رؤ یت چشمان كور را بینا و اندون ذكر مصیبت تو گوشهاى شنوا را كر نموده .
تو با شهادتت چشمان دوستانت را كه از خیال تو راحت بودند، بیدار كردى و چشمان دوستانت را كه هرگز از ترس شوكت تو به خواب نمى رفت ، خوابانیدى . اى حسین ! هیچ بقعه اى در روى زمین نیست مگر آنكه تمنا مى كند كه كاش محل قبر و آرامگاه ابدى تو باشد.
--------------------------------------------

دوشنبه 18/10/1391 - 14:16
اهل بیت
  • سخنرانى امام سجاد (علیه السلام)

سپس امام سجاد (علیه السلام) به اهل كوفه اشاره نمود كه ساكت باشید. پس همه ساكت شدند. پس امام سجاد (علیه السلام) حمد و ثناى الهى به جا آورد و نام نامى رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود (صلى الله علیه و آله و سلم) فرستاد؛ سپس فرمود: اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و آنكه نمى شناسد حسب و نسب مرا، پس من خود را براى او معرفى مى كنم : منم على بن حسین بن على بن ابى طالب ! منم فرزند آن كسى كه او را در كنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بدون آنكه گناهى مرتكب شده باشد یا آنكه سبب قتل كسى گردیده باشد؛ منم فرند كسى كه هتك حرمت او را نمودند
اءنا ابن من انتهك حریمه و سلب نعیمه وانتهب ماله و سبى عیاله .
اءنا ابن من قتل صبرا و كفى بذلك فخرا.
اءیها الناس ، ناشدتكم الله هل تعلمون اءنكم كتبتم الى اءبى و خدعتموه و اءعطیتموه من اءنفسكم العهد والمیثاق والبیعة و قاتلتموه و خذلتموه ؟! فتبا لما قدمتم لاءنفسكم و سوءا لراءیكم باءیة عین تنظرون الى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) اذ یقول لكم : قتلتم عترتى وانتهكتم حرمتى فلستم من اءمتى ؟!
قال الراوى : فارتفعت اءصوات من كل ناحیة ، و یقول بعضهم لبعض : هلكتم و ما تعلمون .
فقال : ((رحم الله امرءا قبل نصیحتى و حفظ وصیتى فى الله و فى رسوله و اءهل بیته ، فان لنا فى رسول الله اءسوة حسنة)).
فقالوا باءجمعهم : نحن كلنا یابن رسول الله سامعون مطیعون حافظون لذمامك غیر زاهدین فیك و لا راغبین عنك ، فمرنا باءمرك یرحمك الله ، فانا
و حق نعمتش را ناسپاسى كردند و اموالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر نمودند؛ منم فرزند آن كسى كه به شكل ((صبر)) او را كشتند.
این قدر زخم بر بدنش زدند كه طاقت و توانائیش برفت و همین شهید شدنش با ظلم و ستم در فخریه ما اهل بیت كفایت مى كند.
اى مردم ! شما را به خدا سوگند كه آیا بر این مدعا آگاه و معترفید كه نامه ها به پدرم نوشتید و با او غدر كردید و مكر نمودید و عهد و میثاق به او دادید (كه او را یارى كنید و با دشمنانش جنگ نمایید) و در عوض ، با او قتال كردید تا او را شهید نمودید. پس بدى و زیان باد مر آنچه را كه از براى آخرت خود از پیش فرستاید. و قبیح باد راءى شما! به كدام دیده به سوى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نظر خواهید نمود، كه در روز قیامت به شما خواهد گفت : شما عترت ما را كشتید و هتك حرمت من نمودید؛ پس شما از امت من نیستید.
رواى گوید: از هر جایى صداى ناله بلند شد و گروهى از كوفیان به گروهى دیگر همى گفتند كه هلاك شدید و خود نمى دانید.
پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت كند آن مرد را كه اندرز مرا بپذیرد و وصیتم را در راه رضاى خدا و رسولش و اهل بیتش قبول نماید؛ زیرا ما را در تاءسى به رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) كردار نیكو است .
مردم كوفه همگى گفتند: اى فرزند رسول ! ما همه ، گوش به فرمان توییم و حرمت تو را نگهبانیم و از خدمت رو بر نمى گردانیم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدایت رحمت كند؛ ما با دشمنانت
حرب لحربك و سلم لسلمك ، لناءخذن یزید و نبراء ممن ظلمك و ظلمنا.
فقال (علیه السلام): ((هیهات هیهات ، اءیتها الغدرة المكرة ، حیل بینكم و بین شهوات اءنفسكم ، اءتریدون اءن تاءتوا الى كما اءتیتم الى اءبى من قبل ؟!
كلا و رب الراقصات ، فان الجرح لما یندمل ، قتل اءبى صلوات الله علیه بالاءمس و اءهل بیته معه ، و لم ینس ثكل رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و ثكل اءبى و بنى اءبى ، و وجده بین لهاتى و مرارته بین حناجرى و حلقى ، و غصصه تجرى فى فراش صدرى .
و مساءلتى اءن لا تكونوا لنا و لا علینا)).
ثم قال :
لا غرو ان قتل الحسین و شیخه قد كان خیرا من حسین و اءكرما
فلا تفرحوا یا اءهل كوفان بالذى اءصاب حسینا كان ذلك اءعظما
قتیل بشط النهر روحى فداؤ ه جزاء الذى اءرداه نار جهنما
ثم قال (علیه السلام): رضینا منكم راءسا براءس ، فلا یوم لنا و لا علینا.
دشمنیم و با دوستانت دوستیم . ما یزید پلید را به فتراك بسته به خدمتت آوردیم و از آن كسى كه بر تو و در حقیقت بر ما ستم روا داشت از او بیزارى مى جوییم . امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ((هیهات هیهات ....))؟! یعنى هیهات هیهات ! اى مردم غدار مكار، آنچه نفس ‍ شما به آن میل نموده ، نخواهید رسید؛ تصمیم دارید همانطور كه به پدرانم ستم نمودید بر من نیز همان سلوك روا دارید؟ كلا ورب الراقصات (1)؛ به پروردگار شتران هروله كننده سوگند! كه چنین امرى واقع نخواهد شد؛ زیرا هنوزم جراحت مصیبت پدر بهبودى نیافته . دیروز پدرم با یارانش به دست شما كشته شد. هنوز مصیبت شهادت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) و على (علیه السلام) و فرزندان پدرم فراموشم نگردیده و این غم غصه ها هنوز در كام من باقى است و تلخى آن راه نفس و گلویم را گرفته و در سینه ام گره بسته . اكنون در خواستم آن است كه نه یاور من باشید و نه دشمن ما. آنگاه امام سجاد (علیه السلام) این ابیات را خواند: ((لا غرو ان ...))؛ یعنى عجب نیست اگر حسین (علیه السلام) را كشتند؛ زیرا پدر او على (علیه السلام) را نیز كه بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس خشنود نباشید اى كوفیان كه حسین (علیه السلام) شهید شد؛ زیرا گناه این خوشحالى و خشنودى ، بسیار بزرگ است . فرزند رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) در كنار نهر فرات به شهادت نائل آمد، جانم به فدایش باد! جزاى آن كس كه او را شهید كرده ، آتش جهنم است . سپس امام سجاد (علیه السلام) فرمود: ((رضینا....))؛ ما خشنودیم از شما سر به سر، نه به یارى ما باشید و نه به ضرر ما.
قال الراوى :
ثم اءن ابن زیاد جلس فى القصر، و اءذن اذنا عاما، و جى ء براءس الحسین (علیه السلام) فوضع بین یدیه ، و اءدخل نساء الحسین و صبیانه الیه .
فجلست زینب ابنة على متنكرة ، فساءل عنها، فقیل : هذه زینب ابنة على .
فاءقبل علیها و قال :
اءلحمد الذى فضحكم و اءكذب اءحدوثتكم !!!
فقالت :
انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر، و هو غیرنا.
فقال ابن زیاد: كیف راءیت صنع الله باءخیك و اءهل بیتك ؟
فقالت : ما راءیت الا جمیلا، هؤ لاء قوم كتب الله علیهم القتل ، فبرزوا الى مضاجعهم ، و سیجمع الله بینك و بینهم ، فتحاج و تخاصم ، فانظر لمن الفلج یومئذ، هبلتك اءمك یابن مرجانة .
-------------------------------------------------------
1- این ضرب المثلى در بین عربها. (مترجم)

دوشنبه 18/10/1391 - 14:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته