اهل بیت
عمـو ز سوز عطـش، کبـاب شد دل من
بگیر مشک تهی که آب شد دل من
ای عمـو یارم تویـی، یار غـمخوارم تویی
آب مـیخواهـم بیا، چـون مددکارم تویی
یا ابافاضل مدد
****
عمـــو بیـا و ببـین، دو دیـدۀ تر من
ببـین که گشته کبود، لبان اصغر من
ای عمـو مضطر شـدم، همـدم مـادر شدم
آبآب ام مـیکشد، خسـتۀ اصغـر شـدم
یا ابوفاضل مدد
مصطفی نظری
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:16
اهل بیت
آسمان خیمهها را دود آه غم گرفت
ماه رخسار صغیران، هالۀ ماتم گرفت
العطش از تشنهکامان، صحنۀ عالم گرفت
ساقی تشنهکامان عمو جان
****
ما بیپناهیم عمو جان در سوز و آهیم عمو جان
آب از تو خواهیم عمو جان
****
ای عمو آتش فشان قلب ما خاموش کن
آب آب تشنه کامان حرم را گوش کن
مشک خشک از آب را آویزۀ آغوش کن
ساقی تشنهکامان عمو جان
****
سالار زینب عمو جان با ذکر یا رب عمو جان
میسوزم از تب عمو جان
گر ببینی حال طفلان را تو لرزان میشوی
گر ببوسی لعل عطشان را تو عطشان میشوی
گردن کج را اگر بینی پریشان میشوی
ساقی تشنهکامان عمو جان
****
کودک ششماهه من از عطش پر میزند
نالۀ بیآه او بر سینه، آذر میزند
چنگ هر سو از برای شیر مادر میزند
ساقی تشنهکامان عمو جان
****
ای هست و بودم عموجان لعل کبودم عمو جان
باشد شهودم عمو جان
مصطفی نظری
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:15
اهل بیت
نالۀ جانسوزی از علقمه میآید
گـویـیا زمـزمۀ فاطـمه میآید
آتش زده بر جانها نالۀ خیرالنسا
****
نـغـمــۀ «بُنَیَّ» بــر لـب اوسـت
یا بانگ عباسم عباس زینب اوست
آتش زده بر جانها نالۀ خیرالنسا
****
بر صورت نهاده، دو دستانِ بریده
برگل رخسارش، خون پسَر چکیده
آتش زده بر جانها نالۀ خیرالنسا
****
یکطرف در میدان، حسین کند جستجو
یک طرف شد بلند، بانگ الغوث ای عمو
آتش زده بر جانها نالۀ خیرالنسا
****
افتاده بر زمین، یکسو مشک خشکیده
از دو چشم حسین، خون جگر چکیده
آتش زده بر جانها نالۀ خیرالنسا
مصطفی نظری
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:14
اهل بیت
ای کشته راه داور من
ای پشت و پناه لشگر من
ای نــور دو دیـدۀ تر من
عباس جوان برادر من
****
برخیز که من غریـب و زارم
بـیمونـس و یـار و غمگسـارم
غیــر از تــو بــرادری نــدارم
عباس جوان برادر من
****
برخیز و گذر به خیمهها کن
غمـخـواریِ آل مصـطفـی کن
بــر وعـدۀ خـویشتن، وفا کـن
عباس جوان برادر من
دادی به سکینه وعدۀ آب
از سـوز عطش فتاده بیتاب
او را ز وفــا تــو باز دریاب
عباس جوان برادر من
****
برخیز که کرده ناتوانم
داغ علـیاکبــر، جـوانـم
آتش زده داغ تو به جانم
عباس جوان برادر من
****
گفتم که در این جهان فانی
شاید که تو بعد من بمانی
زینب به سوی وطن رسانی
عباس جوان برادر من
عباس حسنی جوهری
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:13
اهل بیت
سقّا، سقّا بیدست و سرگشته
بـابـا، بـابـا، بـه خیمـه بـرگشته
دریا پر از خون شد علقمه گلگون شد
بابا، بابا، قدش دو تا گشته
عمـو عمو، دستش جدا گشته
دریا پر از خون شد علقمه گلگون شد
****
طفلان رو در صحرای خون آرید
تیـر از چشـمِ سقـا بـرون آریــد
دریا پر از خون شد علقمه گلگون شد
****
غوغا، غوغا، در علقمه بر پاست
آنجا آنجا، صـاحب عزا زهراست
دریا پر از خون شد علقمه گلگون شد
****
عمّه، عمّه، با گریه و زاری
جـای عمـو، کنـد عـلمداری
دریا پر از خون شد علقمه گلگون شد
غلامرضا سازگار
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:10
اهل بیت
برادر چه آخر تو را بر سر آمد
کـه سروِ بلنـد تو، از پا در آمـد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
چه شد نخل طوبی مثال قدت را
کـه یکباره بیشـاخ و برگ و بر آمد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
چه از تیشۀ این ستمپیشه مردم
بـه شـاخ گـل و نـونهـالِتـر آمـد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
دریغـا کـه آیینـۀ حقنمـا را
بسی رنگ خون بر رخِ انور آمد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
چو خورشید خاور به خون شد شناور
مهـی کـز فـروغِ رخـش خـاور آمـد
علمدار لشگر نازنین برادر
ندانم که ماه بنی هاشمی را
چه بر سر از این قوم بداختر آمد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
ز سردار رحمت سری دید و زحمت
کـه تـاج سـر هـر بـلنـد افسـر آمـد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
دریغا که عنقای قاف قدم را
خدنگ حوادث به بـال و پـر آمد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
دریغا که دریا دلی ز آب دریا
بـرون با درونی پـر از اخـگر آمد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
عجب دُرّ یکدانۀ خشک و لعلی
ز دریـا بـرون با دوچـشم تـر آمـد
علمدار لشگر نازنین برادر
****
ز سوز عطش بود و دریای آتش
دهـانی که سـرچشـمۀ کـوثر آمـد
علمدار لشگر نازنین برادر
غلامرضا سازگار
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:9
اهل بیت
ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم
سقّای طفلانم
داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم
سقّای طفلانم
من بـیبرادر چـون کنم بـا این سپـاه دون
در دامـن هامـون
بینـم تـو را در ابــر خـون ای مـاه تابـانم
سقّای طفلانم
خواهـم بـرم در خیمهگه، ای گل تن پاکت
پیکـر صدچـاکت
ممکـن نبـاشد «یا اخا» محـزون و نـالانم
سقّـای طفـلانم
برخیـز و ای جــان بـرادر کـن علمـداری
بنمـا مـرا یـاری
بی تـو غـریب و بی معیـن در این بیابـانم
سقّـای طفـلانم
بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا زینب نـالان
بـر ناقـۀ عریان
گــردد ســوار از راه کینـه بــا یتیمانم
سقّـای طفـلانم
شد روز روشن پیش چشمم تیرهتر از شب
چون معجر زینب
بینم تو را در موج خون، ای دُرّ غلطانم
سقّـای طفـلانم
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:8
اهل بیت
ای سکینه به حرم، سخن از آب مگو
از شـرار عـطـش و دل بـیتـاب مـگـو
داغ سقای حـرم کرده خون بر جـگرم
یا اخا ابوالفضل یا اخا ابوالفضل
****
ثمـر بـاغ عـلی، پسـر ام بنـیـن
با لب تشنه شده، بدنش نقش زمین
بر لبش زمزمه داشت ذکر یا فاطمه داشت
یـا اخا ابوالفضل یا اخا ابـوالفضل
****
ساقی تشنهلبان تشنهتر از همه بود
خجـل از «العطش» دختر فاطمه بود
از عطش تاب نداشت قطرهای آب نداشت
یا اخا ابوالفضـل یا اخا ابوالفضـل
ای فروزان قمرم بین چه آمد بسرم
چشم خود را بگـشا که شکسته کمـرم
منم و سوز غمت دست و مشک و علمت
یا اخا ابوالفضـل یا اخا ابوالفضـل
****
عاقبت چید عـدو، شاخۀ یـاس مرا
تشنه لب بر لب آب، کشت عباس مرا
مـن زمین گیر شـدم از غمـش پیر شدم
یا اخا ابوالفضـل یا اخا ابوالفضـل
غلامرضا سازگار
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:6
اهل بیت
جسمم به روی خاک است دلم هوای تو
به حـاجـتم رسیـدم، شـدم فـدایی تـو
آرامـش جـان مـنی تو عشق و ایمان منی
به بالینم بیـا حسـین مولا حسین، مولا حسین
****
مبر به سوی خیمه، شکسته پیکرم را
تـا دشمنان نبـینند، غربـت دلـبرم را
تکـبیر من، قنوت من نـوای مـن، سکوت من
به بالینم بیـا حسـین مولا حسین مولا حسین
****
در خاطر و خیالم، یاد گلهای پرپر
در گریۀ زلالم، نقش علیاصغر
امانت گـلهای تو خـونِ دلِ سقـای تو
به بالینم بیـا حسـین مولا حسین مولا حسین
****
دلتـنگی ابوالفضل، غمهای غربت تو
شرمنده میشوم، از لطف و عنایت تو
به ساقی خود سر زدی امام من خـوش آمدی
به بالینم بیـا حسـین مولا حسین مولا حسین
جعفر رسول زاده
behroozraha
دوشنبه 4/10/1391 - 18:5
اهل بیت
دست عبّاس من از پیکر جدا شد
بر زمیـن افتاد و تقـدیم خدا شـد
من غریبم، من غریبم داغ تو گـشته نصیبم
غربت آل علـی گردیده احساس
بر نمیگردد دگر در خیمه، عباس
من غریبم، من غریبم داغ تو گـشته نصیبم
****
خیز و سقایی کن ای ماه مدیـنه
جامِ خالی مانده در دست سکینه
من غریبم، من غریبم داغ تو گـشته نصیبم
****
سردی آبت بـه دل میزد شراره
تشنه بیرون گشتی از دریا دوباره
من غریبم، من غریبم داغ تو گـشته نصیبم
تیر دشمـن شد به تن بال و پر تو
هدیه شد بر فاطمه، دست و سر تو
من غریبم، من غریبم داغ تو گـشته نصیبم
****
ای به سینه، مهر اولاد رسولت
مادرم کرده به فرزندی قبـولت
من غریبم، من غریبم داغ تو گـشته نصیبم
****
ای که در خون گشتهای یار امامت
تا ابـد بابالحـوائج گـشـته نامـت
من غریبم، من غریبم داغ تو گـشته نصیبم
غلامرضا سازگار
behroozraha
يکشنبه 3/10/1391 - 11:35