• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4141روز قبل
اهل بیت

در قرآن و سنت رسول خدا ویژگیهایى براى اهل بیت ذکر شده است. بدین جهت ‏بایدبا دلیل قطعى معلوم شود که آنها کیانند.پیش از اینکه به اصل موضوع بپردازیم،بجاست دلایل اهمیت اهل بیت(ع) و نیزبعضى ازمسایل مربوط به آنها رایادآورشویم.

1 آیه تطهیر
خداوند در سوره احزاب مى‏فرماید:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1) براى روشن‏شدن معناى آیه توجه به دو نکته ضرورى مى‏نماید:
الف) مفهوم واژه تطهیر
ب) مراد از اراده

2 مفهوم واژه تطهیر
طهارت مصدر طهر و طهر و به معناى پاکى از عیوب وکثافتهاى مادى و معنوى و ظاهرى و باطنى و اخلاقى است. سخن خداوند متعال: «ولهم فیها ازواج مطهره‏» (2)
و قول اعراب: «و قوم یتطهرون‏» و «امراءه‏طاهره‏» بدین معناست مراد از طهارت در آیه مبارکه تطهیر نیز همین است; زیراخداوند پاکى اهل بیت از هر آلودگى و عیب مادى و معنوى و ظاهرى و باطنى رااراده کرده است. ما، همانند اندیشمندان علم اصول، در بحثهاى خود گفته‏ایم که‏هر گاه متعلق چیزى ذکر نشود، افاده عموم مى‏کند. البته معانى دیگرى نیز براى‏آن ذکر کرده‏اند که به یادآورى آنها نیاز نیست.
معناى اراده خداوند
واژه «اراده‏»، در آیه یادشده، به معناى اراده تکوینى‏است نه تشریعى; و تخلف مراد از اراده تکوینى امکان ندارد:
«انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له: کن فیکون.» (3)
واژه «اراده‏»، دربسیارى از آیات قرآن، به معناى اراده تکوینى و در مواردى اندک به معناى‏اراده تشریعى (نفس اوامر و نواهى و آئین‏نامه) است.
این واژه حدود 138 بار در قرآن به کار رفته است و در 135 مورد به معناى‏اراده تکوینى است. این امر ما را در فهم اراده تکوینى از آیه تطهیر نیز یارى‏مى‏دهد. اگر چه واژه اراده در آیه تشریع وضو و غسل «یرید لیطهرکم ... .» (4)
و نیز آیه «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر» (5) در معناى تشریعى‏به کار رفته است، ولى در این آیات قرینه قعطى وجود دارد که نشان مى‏دهد منظوراز آن، اراده تشریعى است. قرینه قطعى، مورد آیه است که فعل عباد است.
از سوى دیگر، همه اندیشمندان علوم قرآنى معتقدند که این آیه مزیتى را براى‏اهل بیت‏برمى‏شمرد و این مزیت در صورتى از آیه استفاده مى‏شود که مراد ازاراده، اراده تکوینى و انفکاک‏ناپذیر از مراد باشد; زیرا:
الف) اگر مراد اراده تشریعى باشد، فرقى میان این آیه با آیه وضو و غسل وجودنخواهد داشت; چون همان‏گونه که «یرید لیطهرکم ...» هیچ فضیلت‏خاصى را براى‏مردم ثابت نمى‏کند، آیه تطهیر نیز فضیلتى را براى اهل بیت‏به اثبات نمى‏رساند.
ب) اراده تشریعى پروردگار به اهل بیت رسول اختصاص ندارد، بلکه شامل همه‏انسانها مى‏شود. و این با کلمه «انما»، که از قویترین ابزار حصر است،منافات دارد.

منظور از اهل بیت در آیه کریمه
اینکه آیه تطهیر و احادیث فضیلتى بس بزرگ رابراى اهل بیت‏بیان داشته است، مورد قبول امامیه و اهل سنت مى‏باشد، ولى درتعیین مصداق آن دو نظریه وجود دارد: امامیه معتقدند که این فضیلت‏بزرگ و این‏ویژگى برجسته از آن کسانى است که داراى مقام عصمت‏باشند، یعنى امامان‏معصوم(ع) و فاطمه زهرا(س) که اهل بیت رسالت و امامتند.
ولى گروهى از اهل سنت‏به لحاظ نقطه نظرهاى عقیدتى خویش گفته‏اند که منظور ازاهل بیت زنان پیامبر(ص) مى‏باشد و این آیه در شان آنان نازل گشته است.
این ادعا نقدپذیر است، زیرا اراده تکوینى خداوند از مراد، تخلف نمى‏کند، امادر مورد برخى از زنان پیامبر شاهد خالفت‏با امر و نهى خدا هستیم. و تاریخ‏نشان مى‏دهد که پس از وفات رسول خدا(ص) عایشه بر خلاف توصیه پیامبر(ص) و تصریح‏قرآن که فرموده است: «و قرن فى بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولى‏» ازمکه مکرمه براى جنگ با امام على(ع) لشکرکشى کرد و جنگ جمل را به راه انداخت‏و پس از کشته شدن هزار نفر در این نبرد مغلوب گردید و حضرت او را به مدینه‏بازگردانید.
و این تنها خلاف و مشکلى نبود که از وى سر زد، او در زمان خلافت‏عثمان از سرسخت‏ترین دشمنان عثمان بود و مردم را علیه او تهییج مى‏کرد وپیراهن رسول خدا را به مردم نشان مى‏داد و مى‏گفت هنوز پیراهن پیامبر نپوسیده‏است در حالى که عثمان سنت رسول خدا را از میان برده است. عایشه عثمان را بدمعرفى کرد و حتى قتل او را لازم مى‏دانست و براى اعتراض به حکومت عثمان بود که‏از مدینه به مکه رفت. و در آنجا خبر کشته شدن عثمان را به او دادند و او به‏گمان اینکه پس از عثمان، طلحه خلیفه خواهد شد با خوشحالى به مدینه بازگشت‏ولى هنگامى که دید مردم با على(ع) بیعت کردند به شدت نگران گردید و سوگندیاد کرد که عثمان مظلوم کشته شد و پرچم خون‏خواهى عثمان را به منظور مبارزه‏با خلافت على(ع) برافراشت. در هر حال با توجه به لزوم تناسب بین ظلم و موضوع‏احتمال اینکه مراد از اهل بیت در آیه زنان پیامبر و یا آنکه مراد همه کسانى‏باشند که در خانه آن حضرت و تحت تکفل او زندگى مى‏کردند باشند ناتمام به نظرمى‏آید زیرا آنچه که از منابع و پایه‏هاى شناخت‏به دست مى‏آید این است که آنان‏مورد اعتماد و پیروى از آنان خطا و ضلالت و گمراهى را به دنبال ندارد پس بایدآنان از کسانى باشند که بگونه کامل از فرامین وحى آگاهى و از هر گونه خطا وعصیان و اشتباه مصونیت داشته باشند و این ویژگیها در همه افراد خانواده‏پیامبر وجود نداشت‏بلکه در افراد خاصى وجود داشت.
ظاهرا اولین کسى که نظریه‏یاد شده را در اهل سنت ابداع کرد «عکرمه‏» و مقاتل بوده است. علامه واحد مى‏گوید: عکرمه در بازار صدا سر مى‏داد و مى‏گفت آیه تطهیر در باره‏زنان پیامبر نازل شده است.
در تفسیر الدر المنثور آمده است که عکرمه گفت: هر کس حاضر باشد با او مباهله‏خواهم کرد که آیه تطهیر در باره ازواج رسول(ص) نازل شده است.
از شیوه‏هاى مختلف کار او که در مان مردم فریاد مى‏زد آیه تطهیر در باره زنان‏پیامبر فرود آمد و یا مردم را به مباهله مى‏خواند چنین استنباط مى‏شود که این‏نظریه در میان مسلمین شناخته شده نبود، و مردم عقیده‏اى غیر از عقیده اوداشتند و بدین جهت جلال‏الدین سیوطى در تفسیر الدر المنثور مى‏گوید عکرمه به‏مردم مى‏گفت: مراد از آیه تطهیر و اهل بیت آن چیزى نیست که شما فهمیده‏ایدبلکه مراد زنان پیامبر است.
اهل رجال در کتابهاى خویش او را یکى از معاندان امیرالمؤمنین(ع) دانسته‏اند ودر باره او گفته‏اند که احادیث زیادى را جعل کرده و به ابن‏عباس نسبت داده است‏و احتمال مى‏رود که همین حرف او نیز از جعلیات خود او باشد.
تمسک و اعتماد به قول کسانى چون عکرمه و مقاتل با وجود اخبار معتبر و قابل‏اطمینانى که علیه نظریه آنان وجود دارد، جایى نخواهد داشت.
در تفسیر طبرى از ابوسعید خدرى نقل شده که رسول خدا فرمود آیه تطهیر دربارءه پنج نفر نازل شد، من و على و فاطمه و حسن و حسین. از ام‏سلمه و عایشه وعمر بن‏ابى سلمه روایت‏شد که آیه انما یرى الله الخ در خانه ام‏سلمه نازل شد وپیامبر على و فاطمه و حسن و حسین را طلب کرد و آنها را در زیر کسا قرار دادو پوشیده شدند سپس فرمود اینان اهل بیت من مى‏باشند که خداوند رجس و پلیدى رااز آنها از بین برد و آنها را پاک و پاکیزه قرار داد.
در تفسیر الدر المنثور از ابن‏عباس نقل شده که رسول خدا مدت نه ماه هر روز به‏هنگام وقت نماز به درب خانه على مى‏آمد و مى‏فرمود: «السلام علیکم و رحمه الله‏و برکاته، انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا الصلاه‏یرحمکم الله کل یوم خمس مرات‏».
در کتاب مذکور از ابوسعید خدرى نقل شده که پیامبر(ص) چهل روز بر درب خانه‏فاطمه مى‏آمد و سلام و رحمت‏خدا را براى اهل بیت آرزو مى‏کرد و مى‏فرمود: «انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس (اهل البیت) و یطهرکم تطهیرا انا حرب لمن حاربتم‏و سلم لمن سالمتم ...»
در شواهد التنزیل حسکانى از جامع تمیمى نقل شده که‏من و مادرم نزد عایشه رفتیم، مادرم از او در باره على پرسید، عایشه گفت: چه‏گمان مى‏برى به مردى که فاطمه همسر و حسن و حسین دو فرزند اویند، من به چشم‏خود شاهد بودم که رسول خدا آنها را با پارچه‏اى پوشانید و فرمود: خدایا اینهااز اهل بیت من هستند «اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا».
در همان کتاب از ام‏سلمه روایت‏شده که آیه تطهیر در خانه من بر پیامبر(ص)نازل گشت، هنگانى که رسول خدا بود على و فاطمه و حسین و حسین نیز در کنار اوبودند و من بر درب خانه ایستاده بودم و گفتم اى رسول خدا آیا من از اهل بیت‏تو نیستم؟ حضرت فرمود: خیر، تو از همسران پیامبرى.
این گونه روایات و مضامین در کتب اهل سنت‏بسیار است که پرداختن به آنها مجال‏وسیعى را مى‏طلبد، و ما به همین چند نمونه اکتفا مى‏کنیم.

شبهه وحدت سیاق
یکى از شبهاتى که در مورد آیه تطهیر مطرح شده و سبب گردیده‏که برخى گمان برند منظور از اهل بیت زنان پیامبر هستند، مساله رعایت وحدت‏سیاق آیات مبارکه‏اى است که آیه تطهیر را دربرگرفته است. برخى معتقدند آیات مذکور قطعا در مورد زنان پیامبر نازل شده، زیرا یکنواختى‏و وحدت سیاق آیات مقتضى است که آیه تطهیر نیز در شان آنها باشد.
مطلبى که در رفع و دفع این شبهه مى‏توان آورد این است:
اولا، در کلام عرب لفظ اهل بر ازواج اطلاق نمى‏شود، مگر از باب مجاز، و روایات‏نیز همین شیوه عرفى را مى‏رساند.
در صحیح مسلم، باب فضائل على، چنین آمده: «ان زید بن‏ارقم سئل عن المرادباهل البیت، هل هم النساء، قال لا وایم الله، ان المراءه تکون مع الرجل،العصر من الدهر ثم یطلقها فترجع الى ابیها و قومها.» از زید بن‏ارثم سؤال شداز اینکه منظور از اهل بیت چه کسانى‏اند آیا منظور زنان پیامبر مى‏باشند درپاسخ گفت نه به خدا قسم زن با همسرش در قمستى از زمان زندگى مى‏کند و بعد که‏او را طلاق داد به نزدیک خانواده‏اش برمى گردد.
از ام‏سلمه نقل مى‏کند که گفت: «نزلت هذه الایه فى بیتى ... و فى البیت‏سبعه‏جبرئیل و میکائیل و على و فاطمه و الحسن و الحسین و انا على باب الباب. قلت‏اءلست من اهل البیت؟ قال انک على خیر انک من ازواج النبى‏». این آیه در خانه‏من فرود آمد در وقتى که در آن هفت جبرئیل، میکائیل، على، فاطمه، حسن و حسین‏در اینجا بودند و من بر درب خانه بوده‏ام گفتم آیا من از اهل بیت نیستم درپاسخ آمده تو از همسران پیامبر و بر خیر و صلاحى.
ثانیا، اگر از جواب نخست چشم‏پوشى کنیم و فرض را بر این بگذاریم که کلمه اهل‏شامل همسران نیز مى‏تواند بشود، ولى با توجه به اینکه هیچ یکى از زنان پیامبرادعا نکرده‏اند که آیه تطهیر در باره آنها نازل شده بلکه کسانى چون ام‏سلمه‏تصریح کرده‏اند که آیه در باره على و فاطمه و حسن و حسین نازل گشته است، لذاجایى براى توهم مذکور باقى نمى‏ماند، زیرا اگر این آیه در شان همسران رسول‏خدا نازل شده بود، اهمیت آن سبب مى‏شد که ایشان همواره آن را در فضیلت‏خودیادآور شوند و از این شایستگى بزرگ غفلت نورزند.
در صحیح مسلم روایتى از عایشه نقل شده است که گفت: «خرج النبى(ص) غداه وعلیه مرط مرحل من شعرا سود فجاء الحسن بن‏على فادخله ثم جاء الحسین فدخل معه‏ثم جائت فاطمه فادخلها ثم جاء على فادخله ثم قال انما یرید الله لیذهب عنکم‏الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»
یک روز صبح پیامبر (از خانه) خارج شد وعبائى که از موى سیاه بافته شده و داراى رنگهاى مختلفى بود بر تن اشت‏حسن‏بن‏على آمد او را (رسول خدا) در زیر عباى خود جا داد پس از وى حسین آمد او رانیز در زیر عبا قرار داد آنگاه فاطمه وارد شد او را نیز در زیر عبا داخل‏نمود سپس على آمد او را نیز در زیر عبا داخل نمود و فرمود انما یرید الله‏لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.
البته در زمینه حدیث کساء تعبیرات دیگرى نیز هست و جالسان دیگرى نیز نقل شده‏است که از جهت‏سند ضعیف و از نظر محتوا مخدوش است.
ثالثا، تمسک به وحدت سیاق براى فهم آیه در صورتى صحیح است که نصى در کارنباید و با بودن نص قابل اعتماد، تکیه کردن بر سیاق آیات باطل و اجتهاد دربرابر نص است.
رابعا، تمسک به وحدت سیاق در کلامى جاى دارد که کلام داراى پیوستگى قطعى باشد،اما با توجه به این که آیات قرآن بر اساس شان نزول و یا ترتیب نزول جمع‏آورى‏نشده است لذا تمسک کردن به سیاق آیات مجالى ندارد.
و نکته‏اى که عدم پیوستگى آیه تطهیر با قبل و بعد از آن را تایید مى‏کند،ضمایرى است که در آیات مذکور به کار رفته، زیرا آیاتى که به همسران نبى(ص)مربوط مى‏شود دربردارنده ضمایر جمع مونث است، مانند «فى بیوتکن، لستن، ان‏اتقیتن، فلا تخضعن، قلن و ...» در حالى که ضمایر آیه تطهیر به صورت جمع مذکر«عنکم، یطهرکن‏» آمده است.
ممکن است گفته شود که اگر آیه تطهیر از آیات قبل و بعد به کلى تجزیه شده‏بود، جدایى آیه تطهیر از آیات قبل و بعد را نزدیکتر به قبول مى‏ساخت، ولى‏مى‏بینم که آیه تطهیر یک آیه کامل و مجزا نیست و بخشى از آیه را تشکیل مى‏دهد،در حالى که صدر آیه بلکه بیشتر آیه در مورد زنان پیامبر است و اگر با این‏وصف بخواهیم بخش دال بر تطهیر را جداى از صدر آیه بگیریم، مستلزم استطرادیعنى وجود کلامى بیگانه و بى‏تناسب در بین کلامى دیگر است و استطراد خلاف‏فصاحت است.
این بیان نیز قابل پاسخ است، زیرا: اولا استطراد در همه جا خلاف‏فصاحت نیست و ثانیا، در آیات دیگرى از قرآن نیز استطراد به چشم مى‏خورد:
در قرآن کریم آمده فلما راى قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کیدکن‏عظیم یوسف اعرض عن هذا که جمله (یوسف اعرض عن هذا) استطراد است و نیز درقرآن کریم آمده قالت ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلهااذله و کذلک یفعلون و انى مرسله الیهم بهدیه فناظره بم یرجع المرسلون. دراین آیه صدر و ذیل آن نقل قون بلقیس است ولى جمله (و کذلک یفعلون) استطراد وتایید خداوند است و اما در آیات مورد بحث از آنجا که روى سخن با زنان‏پیامبر بوده و این احتمال مى‏رفته که خطاب مذکور متوجه اهل بیت نیز باشدخداوند با جمله‏اى کوتاه حساب و مقام اهل بیت را از زنان پیامبر جدا ساخته وعظمت و رفعت‏شان و عصمت ایشان را یادآور شده است و این غرضى است عقلانى که‏استطراد را موجه مى‏سازد و مخل به فصاحت نیست.

پاسخ به یک پرسش
چرا یاران پیامبر اکرم از آن حضرت در باره اهل بیت(ع)نپرسیدند و حضرت به تفصیل پاسخ نداد؟
بعد از بررسى در احادیث‏به خصوص حدیثى که مى‏گوید چهل روز رسول خدا به درب‏منزل فاطمه مى‏آمد و سلام و رحمت‏خدا را براى آنها آرزو مى‏کرد: این به دست‏مى‏آید که اهل بیت در نزد صحابه و یاران امرى بود معلوم و نیازى به سؤال‏نبوده است.
و نیز آیه مباهله که نشان مى‏دهد پیغمبر(ص) در مراى و مسمع امت وصحابه على و فاطمه و حسن و حسین را به عنوان اهل بیت‏خود براى مباهله برد وسپس جبرئیل آیه مباهله را در شان پیغمبر و اهل بیت‏بر پیغمبر فرود آورد.
مسلم بن‏حجاج نیشابورى مى‏گوید هنگامى که این آیه: فقل تعالوا ندع ابناءنا واءبنائکم و نساءنا و نسائکم، فرود آمد، رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسین‏را خواست و فرمود: «اللهم هئولاء اهلى‏» پروردگارا اینها اهل بیت من‏مى‏باشند. همین مطلب را ترمذى و حاکم و بیهقى وغیر اینان نیز روایت کردند.
و همچنین موردهاى دیگرى که احصائشان کتابى ویژه مى‏طلبد; همگى گواهند براینکه مصادیق اهل بیت و انطباق آن بر على و فاطمه و حسن و حسین آنچنان ازطرف رسول خدا مشخص و واضح شده که هیچ نیازى بر مسلمین به سؤال در این باره‏نبود.

تذکر یک نکته
در اینجا لازم است نکته‏اى را بگونه مختصر و فشرده یادآورشویم.
از احادیث گذشته معلوم مى‏شود که امام على و فاطمه و دو فرزندش حسن وحسین از اهل بیت محسوبند ولى سؤال این است‏بقیه امامان به چه دلیل از اهل‏بیت‏به حساب مى‏آیند.
در پاسخ گفته مى‏شود به دلیل روایات، آنها به دو گونه مى‏باشند:
1- دسته اول روایاتى است که نام یکایک امامان در آنها تصریح شده است و ازطریق اهل سنت نیز نقل شده‏اند.
2- دسته دوم روایاتى است که در صحاح و مسانید جامعه اهل سنت نقل شد ولى‏تنها در آنها به ذکر تعداد آنها که 12 مى‏باشد بسنده شده است ولى نامشان درآن کتابها به میان نیامد، و بجا است‏برخى از آنها را در اینجا یادآور شویم.
محمد اسماعیل بخارى در کتاب خویش از جابر بن‏سمره روایت کرد و مى‏گوید سمعت‏النبى(ص) یقول یکون اثناعشر امیرا فقال: کلمه لم اسمعها، فقال ابى انه قال: کلهم من قریش.
از رسول خدا روایت کرد که فرمود: «لا یزال الدین قائما حتى تقوم الساعه، اویکون علیکم اثناعشر خلیفه کلهم من قریش. » و فرمود: «لا یزال هذا الامر فى‏قریش ما بقى من الناس اثنان،
در دلائل الصدق از مسند احمد بن‏حنبل شیبانى نقل‏شد که احمد بن‏مسروق گفت: «کنا جلوسا عند عبدالله بن‏مسعود و هو یقرئناالقرآن، فقال له رجل: یا ابا عبد الرحمان هل ساءلتم رسول الله کم یملک هذه‏الامه من خلیفه؟ فقال عبدالله: ما سالنى عنها احمد منذ قدمت العراق قبلک، ثم‏قال: نعم و لقد ساکنا رسول الله اثنى عشر کعده نقباء بنى‏اسرائیل‏» و نظر این‏روایات را با کمى اختلاف در مضمون ابوداود وطبرانى و جز آنان نقل نموده‏اند.
مستفاد از این احادیث عبارت است از:
1- بیشتر نبودن خلفا از 12 نفر. 2- بودن همه آنها از قریش. 3- معین و مشخص بودن آنها از راه نص زیرا تشبیه آنها به نقباء بنى‏اسرائیل‏همین معنا را اقتضاء دارد خداوند فرمود: «و لقد اخذنا میثاق بنى‏اسرائیل وبعثنا منهم اثنى عشر نقیبا.»
4- وجوب باقى بودن آنان تا زمانى که دین‏اسلامى باقى باشد و یا تا قیام ساعت (که روز قیامت است).
و این گفتار با آنچه که از حدیث ثقلین مستفاد است «انهما لن یفترقا حتى‏یردا على الحوض‏» مناسبت کامل دارد.

يکشنبه 28/9/1389 - 0:25
قرآن

حقایق ثابت و خلل ‏ناپذیر در قرآن
قرآن مجید به موضوعات زیادى متعرض گردیده، مطالب مختلفى را مورد گفت و گو قرار داده است. درباره خداشناسى و معارف عقلى سخن گفته، موضوع آفرینش و رستاخیز را پیش کشیده و از ماوراء الطبیعه، از روح و فرشته و جن و شیطان سخن به میان آورده، از کره زمین و کرات دیگر سخن رانده، بر تاریخ گذشتگان و انبیاى سلف و پیروانشان پرداخته، گاهى مثل زده و گاه اقامه حجت و برهان نموده، گاهى به مسائل اخلاقى وارد شده و گاهى حقوق خانواده را تشریح نموده، گاهى به آیین حکومت، زمامدارى و مردم دارى و نظم اجتماعى و به قوانین جنگى اشاره کرده و گاهى در عبادات و معاملات و مسائل سیاسى و اقتصادى در روابط اجتماعى و امور ازدواج، طرح عادلانه‏اى ریخته و در موضوع ارث و حدود و قصاص و در غیر این موارد قانون‏گذارى کرده است.
در همه این مسائل، بهترین و جالب‏ترین حقایق را به بشر ارائه نموده است؛ حقایقى که خلل، فساد و بطلان هرگز به آن راه ندارد و کوچک‏ترین اشکال و ایرادى بر آن متوجه نمى‏باشد.
این چیزى است که ذاتاً براى بشر امکان‏پذیر نیست و کسى نمى‏تواند در هر مورد جزئى و کلى قانون گذارى کند و این قانون براى همیشه و تا ابد زنده و بى‏نقص و عیب باشد، مخصوصاً اگر این افراد از میان ملتى وحشى و بى‏علم و دانش برخیزد که کوچک‏ترین آشنایى با این گونه معارف و حقایق نداشته باشد.
از این جاست که مى‏بینیم، افرادى که درباره یکى از علوم نظرى، کتابى نوشته‏اند از تألیف آن کتاب مدت زیادى نگذشته که بطلان اکثر نظریه‏هاى مؤلف آن کتاب روشن مى‏گردد؛ زیرا علوم نظرى این خصوصیت را دارند که هر چه بیش‏تر درباره آنها بحث شود، حقایق بیش‏ترى در مورد آنها به دست مى‏آید و خلاف نظریات گذشتگان ثابت مى‏شود و به طورى که گفته‏اند، حقیقت ثمره و نتیجه بحث و بررسى است.
چه مجهولات و ناروشنى‏هاى علم که گذشتگان حل آن را به آیندگان محول نموده‏اند و چه کتاب‏هاى فلسفى که گذشتگان آن را نوشته‏اند و مورد انتقاد و ایراد علماى بعدى قرار گرفته است؟
تا جایى که قسمتى از مباحثى که از راه دلیل براى علماى گذشته ثابت و مسلم شده بود، بعدها پس از بررسى به صورت یک مسئله بى‏اساس در آمده، از خیالات و موهومات محسوب گردیده است.
اما قرآن مجید با گذشت زمان و با کثرت جوانب و جهات مباحث و ارتفاع
سطح علمى آنها هنوز مورد کوچک‏ترین اشکال و انتقادى قرار نگرفته و در مسائل و قوانین آن کم‏ترین عیب و ایرادى دیده نشده است، مگر ایرادهاى بى‏جا و موهومى که از ناحیه بعضى کوته‏نظران انتشار یافته و ما به زودى آنها را مورد بحث و گفت و گو قرار داده، بطلان‏شان را بر ملا خواهیم نمود.

اخبار غیبى در قرآن
قرآن مجید در قسمتى از آیاتش از امور مهمى که مربوط به آینده بود، خبر داده، از حوادث و پیشامدهایى که بعداً واقع مى‏شود، پیشگویى نموده است و همه آنها نیز پس از مدتى به وقوع پیوسته، هیچ یک از آنها مخالف با واقع نگردیده است.
البته جاى تردید نیست که این همه اخبار از غیب و پیشگویى است که به جز طریق وحى، راهى بر آن نیست.
اینک نمونه‏اى از پیشگویى‏هاى قرآن مجید:

1ـ پیشگویى درباره جنگ بدر
«و اذ یعدکم اللَّه احدى الطائفتین أنها لکم و تودّون ان غیر ذات الشوکة تکون لکم و یرید اللَّه ان یحق الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرین. (1)
و به یاد آرید، هنگامى را که خداوند به شما وعده داده بود که یکى از دو گروه (کاروان قریش یا لشکر مسلح آنها) نصیب شما خواهد بود. شما دوست داشتید که کاروان براى شما باشد، ولى خداوند مى‏خواهد حق را با کلمات خود تقویت و ریشه کافران را قطع کند.
خداوند به مؤمنین وعده غلبه و پیروزى بر دشمن و از بین رفتن کفار را داد با این که مسلمانان در آن روز از نظر تعداد لشکر و وسایل جنگ، ضعیف و در اقلیت بودند، تا جایى که در میان آنان تنها مقداد و زبیر بن عوام، سواره و بقیه همه پیاده بودند و در برابر آنان کفار در اکثریت و از نیروى بیش‏ترى برخوردار بودند و به طورى که قرآن بیان مى‏کند، کفار آن چنان داراى نیرو و قدرت بودند که مؤمنین از جنگ با آنان در ترس و وحشت به سر مى‏بردند. ولى خداوند در این آیه اراده خویش را به مسلمانان اطلاع داده است که او مى‏خواهد حق را بر باطل پیروز گرداند و به وعده‏اش وفا نمود و مسلمانان را بر دشمنان پیروز و کفار را ریشه کن ساخت.

2ـ پیشگویى در سرنوشت دشمنان پیامبر
«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین، انا کفیناک المستهزئین. الذین یجعلون مع اللَّه الهاً آخر فسوف یعلمون. (2)
آن چه را که مأمور هستى، آشکارا بیان کن و از مشرکان روى گردان! ما (خطر) استهزا کنندگان را از تو رفع خواهیم نمود، همانانى که به خدا شرک مى‏ورزند و آنان به زودى (از نتایج اعمال‏شان) اطلاع خواهند یافت.
این آیه شریفه در مکه، در اوایل دعوت اسلامى نازل گردید و بعضى از مفسرین مانند بزّاز و طبرانى در سبب نزول این آیه، از انس بن مالک چنین نقل نموده‏اند که روزى رسول خدا (ص) در مکه از کنار عده‏اى مى‏گذشت و آنان پیغمبر را مسخره و استهزا مى‏نمودند و چنین مى‏گفتند که: «این همان است که خیال مى‏کند پیامبر است و جبرئیل همراه او است». در این هنگام این آیه شریفه نازل گردید و پیروزى رسول خدا و کمک‏هاى غیبى را که شامل حال وى خواهد گردید، نوید داده، خذلان و شکست سرکشان را که پیامبر را استهزا و مسخره مى‏کردند اعلام نمود.
این آیه در هنگامى نازل گردید که کسى تصور نمى‏کرد روزى خواهد آمد که قریش شوکت و عزت خویش را از دست دهند و نفوذ و قدرت آنان با پیروزى رسول خدا (ص) از بین برود و این آیه شریفه چنین روز و سرنوشتى را براى قریش پیش‏بینى کرد و عیناً به وقوع پیوست.

3ـ پیشگویى درباره پیروزى اسلام بر تمام ادیان دیگر
«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون. (3)
اوست که پیامبرش را با هدایت و آیین حق به سوى مردم فرستاد تا دین وى را بر تمام دین‏ها پیروز گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند».
این آیه شریفه هنگامى نازل گردید که اسلام هنوز در شبه جزیره عربستان رواج کامل پیدا نکرده بود که این آیه از پیروزى جهانى اسلام و از برترى و غلبه آن بر تمام ادیان و ملل دنیا خبر داد که بخش عظیمى از آن تحقق یافت و تحقق کامل آن با ظهور مهدى و مصلح جهان خواهد بود.

4ـ پیشگویى درباره جنگ ایران و روم
«غلبت الروم. فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون (4)
روم در نزدیک‏ترین سرزمین شکست خورد، ولى پس از مغلوب شدن به زودى پیروز و غالب خواهد گردید».
آن چه این آیه خبر داده بود، در مدت کم‏تر از ده سال واقع گردید و شاه روم بر پادشاه ایران غالب شد و سپاه روم وارد سرزمین فارس گردید.

5ـ پیشگویى در هزیمت دشمن نیرومند
«ام یقولون نحن جمیع منتصر. سیهزم الجمع و یولون الدبر. (5)
یا مى‏گویند: ما جماعتى متحد و نیرومند و پیروزیم، ولى بدانند به زودى جمع‏شان شکست مى‏خورد و پا به فرار خواهند گذشت».
این آیه از هزیمت و شکست مشرکین و از پاشیده شدن اجتماعاتشان خبر مى‏دهد، این جریان نیز در جنگ بدر واقع گردید . آن گاه که ابوجهل اسب خویش را جلو راند و در پیشاپیش لشکر خویش قرار گرفت و گفت: «ما امروز از محمد و یارانش انتقام خواهیم گرفت». ولى خداوند او را هلاک و جمعیتش را متفرق ساخت و حق را آشکار و کلمه حق را برتر گردانید. این جریان در موقعى به وقوع پیوست که مسلمانان در اقلیت بودند و کسى نمى‏توانست، باور کند که سیصد و سیزده مردى که هیچ گونه وسایل جنگ در اختیارشان نبود و به جز یک یا دو اسب و هفتاد شتر که به نوبت سوار آنها مى‏شدند، وسیله‏اى نداشتند، بر یک لشکر انبوه و نیرومندى که از نظر تعداد، وسایل و تجهیزات جنگى برترى کامل دارند، غالب شوند، نیرو و قدرت آنان را در هم بشکنند، شوکت و عزت‏شان را به باد فنا و نیستى بسپارند.

6ـ پیشگویى در سرنوشت ابولهب
«تبت یدا ابى لهب و تب. ما اغنى عنه ماله و ما کسب سیصلى ناراً ذات لهب. و امرأته حمالة الحطب ... (6)
بریده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد همان طور هم خواهد بود. آن چه از ثروت و اولاد به دست آورده است، به حال وى سودى نخواهد بخشید، به زودى وارد آتش شعله‏ور دوزخ مى‏شود و نیز همسرش در حالى که هیزم‏کش دوزخ است و در گردنش طنابى است، از لیف خرما»!
این سوره که در حال حیات ابولهب نازل گردیده است، از داخل شدن او و همسرش به آتش دوزخ خبر مى‏دهد و از این آیه چنین استفاده مى‏شود که آنان تا زنده هستند، اسلام را نخواهند پذیرفت و در عناد و لجاجت خویش باقى خواهند ماند و یک سرنوشت شوم و ذلت بارى در انتظار آنهاست و همان طور که قرآن پیش‏بینى کرده بود، آن دو نفر در حال کفر و بى‏دینى از این جهان رخت بر بسته و مستوجب عذاب ابدى گردیدند. در دنیا به ذلت و نکبت و در آخرت به عذاب الهى مبتلإ؛ک‏ک شدند.

يکشنبه 28/9/1389 - 0:24
اهل بیت

حضرت رقیّه علیهاالسلام در اوراق تاریخ
(قدیمترین ماءخذ تاریخى دربارة حضرت رقیّه علیهاالسلام )

1
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواریخ مى نویسد:عالم جلیل ، شیخ محمّد على شامى كه از جملة علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى ، كه نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.شبى دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید كه فرمود به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر كند.
دخترش به سیّد عرض كرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثرى نداد. شب سوم ، دختر كوچكتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت ، ایضا ترتیب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سیّد، مخدّره را در خواب دید كه به طریق عتاب فرمودند: ((چرا والى را خبردار نكردى ؟!)).
صبح سیّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل كرد. والى امر كرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شیعه ، بروند و غسل كنند و لباسهاى نظیف در بر كنند، آنگاه به دست هر كس قفل درب حرم مقدّس باز شد (7) همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر كنند.
بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى ، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در بركردند. قفل به دست هیچ یك باز نشد مگر به دست مرحوم سیّد ابراهیم . بعد هم كه به حرم مشرّف شدند، هر كس كلنگ بر قبر مى زد كارگر نمى شد تا آنكه سیّد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر كنده شد. بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و كفن آن مخدّرة مكرّمه صحیح و سالم مى باشد، لكن آب زیادى میان لحد جمع شده است .سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى كرد تا آنكه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر كردند. اوقات نماز كه مى شد سیّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنكه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن كرد و از كرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد كه خواست مخدّره را دفن كند سیّد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سیّد مصطفى .
در پایان ، والى تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت ، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ كلثوم و سكینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سیّد ابراهیم سابق الذكر متصدّى تولیت این اماكن شریفه است .آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: گویا این قضیّه در حدود سنة هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است . (8)
مرحوم آیت الله سیّد هادى خراسانى نیز در كتاب معجزات و كرامات ماجرایى را نقل مى كند كه مؤ ید قضیّة فوق است . وى مى نویسد:
روى پشت بام خوابیده بودیم كه ناگهان مار دست یكى از خویشان ما را گزید. وى مدّتى مداوا كرد ولى سود نبخشید. آخر الا مر جوانى به نام سیّد عبدالامیر نزد ما آمد و گفت : كجاى دست او را مار گزیده است ؟ چون محل مار زدگى را به او نشان داد، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بكلّى محل درد خوب شد. سپس گفت من نه دعایى دارم و نه دوایى ؛ فقط كرامتى است كه از اجداد ما به ما رسیده است : هر سمّى كه از زنبور یا عقرب یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب مى شود. جهتش نیز این است كه جدّ ما، در شام موقعى كه آب به قبر شریف حضرت رقیّه افتاد جسد حضرت رقیّه علیهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر كردند، و از آنجا این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است . (9)
2
مرقدى كه داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است ، سابقة بناى آن دست كم به سیصد و اند سال پیش از آن تاریخ (یعنى حدود 4 قرن و نیم پیش از زمان حاضر) باز مى گردد.
عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق )، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند:
نزدیك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقیّه علیهاالسلام دختر امام حسین علیه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد، چنین نوشته است :
هذَا البَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله علیه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَیْنِ الشَّهید، رُقَیَّة علیهاالسلام
(این خانه مكانى است كه به ورود آل پیامبر صلى الله علیه و آله سلم و دختر امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیّه علیهاالسلام شرافت یافته است ). (10)
آیا تاریخ پیش از این زمان (397 ق )نیز ردّپایى از رقیّه علیهاالسلام نشان مى دهد؟ بلى
3
مورّخ خبیر و ناقد بصیر، عمادالدین حسن بن على بن محمّد طبرى ، معاصر خواجه نصیرالدین طوسى ، در كتاب پر ارج كامل بهائى نقل مى كند كه :
زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهارساله ، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین كجاست ؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست .
یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤ ال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است . آن لعین در حال گفت : بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند.
پرسید این چیست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد. (11)
علاء الدین طبرى این كتاب كم نظیر را در سال 567 ه. تاءلیف كرده ، و در نگارش آن از منابع باارزش فراوانى استفاده نموده كه متاءسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسیده است ؛ برخى در كشاكش روزگار از بین رفته ، و برخى دیگر به دست دشمنان اهل بیت علیهم السلام طعمه حریق شده است .
مرحوم محدّث قمى (12) مى نویسد: كتاب كامل بهائى ، نوشته عماد الدین طبرى ، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متكلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه ، كتابى پرفایده است كه در سنة 675 تمام شده و قریب به 21 سال همت شیخ مصروف بر جمع آورى آن بوده ، اگر چه در اثناى آن چند كتاب دیگر تاءلیف كرده است . سپس مى افزاید: از وضع آن كتاب معلوم مى شود كه نُسَخِ اصول و كتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است . آنگاه اشاره مى كند كه یكى از آن منابعِ از دست رفته ، كتاب پرارج الحاویة در مثالب معاویه است كه تاءلیف قاسم بن محمّد بن احمد ماءمونى ، از علماى اهل سنّت مى باشد، و عماد الدین طبرى سرگذشت این دختر سه ساله را از آن كتاب نقل كرده است .پبدینگونه ، سابقه اشاره به ماجراى حضرت رقیّه علیهاالسلام در تاریخ ، به حدود هفت قرن و نیم پیش از زمان ما باز مى گردد.
آیا باز هم مى توان پیشتر رفت و نامى از رقیّه علیهاالسلام به عنوان دختر امام حسین علیه السلام - در اعماق تاریخ سراغ گرفت ؟ باز هم جواب مثبت است .
4
ماءخذ كهنترى كه در آن ، ضمن شرح جریانات عاشورا، نامى از حضرت رقیّه علیهاالسلام به میان آمده ، كتاب مشهور لهوف نوشتة محدّث و مورّخ جلیل القدر، آیة الله سیدبن طاووس (متوفّاى 664 ه- . ق ) است كه اطلاع و احاطه بسیار او به متون حدیثى و تاریخى اسلام و شیعه ، ممتاز و چشمگیر است .
سید مى نویسد: حضرت سیّدالشهداء علیه السلام زمانى كه اشعار معروف ((یا دهر اُفّ لك من خلیل ...)) را ایراد فرمود و زینب و اهل حرم علیهنّ السلام فریاد به گریه و ناله برداشتند، حضرت آنان را امر به صبركرده و فرمود: ((یا اختاه یا امّ كلثوم ، و اءنتِ یا زینب ، و اءنتِ یا رقیّة ، و اءنتِ یا فاطمة ، و اءنتِ یا رباب ، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَیْبا و لا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا.)) (13) یعنى خواهرم ام كلثوم ، و تو اى زینب ، و تو اى رقیّه ، و تو اى فاطمه ، و تو اى رباب ، زمانى كه من به قتل رسیدم در مرگم گریبان چاك نزنید و روى نخراشید و كلامى ناروا (كه با رضا به قضاى الهى ناسازگار است ) بر زبان نرانید.مطابق این نقل ، نام حضرت رقیّه بر زبان امام حسین علیه السلام در كربلا جارى شده است .
مؤ یّد این نقل ، مطلبى است كه سلیمان بن ابراهیم قندوزى حنفى ، متوفّاى 1294ه-. در كتاب ینابیع المودّة ص 333-335 به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف آورده است .
مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزى (ینابیع المودّة : ص 346 و احقاق الحق :11/633) پس از شرح كیفیّت شهادت طفل شش ماهه مى گوید:
ثُم نادى : یا اُم كُلثومَ، وَ یا سَكینةُ، و یا رقیة ، وَ یا عاتِكَةُ وَیا زینب ؛ یا اءهلَ بَیتى علیكنّ مِنّى السَّلامُ)):
((آنگاه فریاد برآورد: اى اُمّكلثوم ، اى سكینه ، اى رقیّه ، اى عاتكه ، اى زینب ، اى اهل بیت من ، من نیز رفتم ، خداحافظ)). (14)
آیا مى توان به همین گونه ، سیرِ تقهقر در تاریخ را ادامه داد و مدركى قدیمیتر كه در آن از رقیّة بنت الحسین علیهما السلام یاد شده باشد، باز جست ؟
5
بر آشنایان به تاریخ اسلام و تشیّع ، پوشیده نیست كه شیعه ، یك گروه ((ستمدیده و غارت زده )) است ؛ گروهى است كه در طول تاریخ ، بارها و بارها هدف هجوم و تجاوزهاى وحشیانه قرار گرفته ، پیشوایان دین و رجال شاخصش شهید گشته ، و آثار علمى و تاریخیش سوزانده شده است (بنگرید به : كتابسوزى مشهور محمود غزنوى در رى به سال 423 ق ، كشتار و كتابسوزى طغرل در بغداد عصر شیخ طوسى ، داستان حَسَنَك وزیر و دربدرى فردوسى و... كشتارها و كتابسوزیهاى ((جَزّار)) حاكم مشهور عثمانى در شامات ، در جنوب لبنان و...).
شیعه ، در گذر از درازناى این تاریخ پردرد و رنج ، اولا مجال ثبت بسیارى از حوادث تاریخى را- چنانكه شاید و باید - نداشته و ثانیا بخشى قابل ملاحظه از آثار و مآخذ تاریخى خویش را (بویژه آن دسته از ((اطلاعات مكتوبى )) كه حاكى از پیشینه مظلومیت كم نظیر شیعه و قساوت و مظالم حكومتهاى جور مى باشد) از دست داده است و آنچه برایش مانده ، تنها بخشى از آن آثار مكتوب ، همراه با اطلاعاتى است كه به گونه شفاهى ، سینه به سینه نقل شده و اكنون در ذهنیّت شیعه ، به صورت ((مشهوراتى نه چندان مستند یا مجهول السند)) موجود است .
بیجهت نیست كه اطلاعات مكتوب و مستند ما درباره سرنوشت شخصیتى چون زینب كبرى علیهاالسلام پس از بازگشت به مدینه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسیار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسیار كم و تقریبا در حد صفر است و با چنین وضعى تكلیف دیگران (همچون ام كلثوم و رقیّه علیهماالسلام ) دیگر معلوم است .در چنین شرایطى ، وظیفه محققان تیزبین و فراخ حوصله (كه خود را با نوعى گسست و انقطاع تاریخى یا كمبود اطلاع نسبت به جزئیات ، روبرو مى بینند)
چیست ؟ راهى كه برخى از محقّقان یا محقّق نمایان در این گونه موارد برمى گزینند، قضاوت عجولانه درباره موضوع ، و احیانا نفىِ اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه برخى ((استحسانات و استبعاداتِ قابل بحث )) یا ((عدم ابتناى اطلاعات مزبور بر مستندات قوى )) است ، كه گاه ژستى از روشنفكرى از نیز به همراه دارد. امّا این راه - كه طى آن آسان هم بوده و مؤ ونه زیادى نمى برد، بیشتر به پاك كردن صورت مسئله مى ماند تا حلّ معضلات آن .راه دیگرى كه ، البته پویندگان آن اندك شمارند و تنها محقّقان پرحوصله و خستگى ناپذیر، همّت پیمودن آن را دارند، این است كه بكوشیم به جاى ردّ و انكارهاى عجولانه ، كمر همّت بسته ، به كمك ((تتبّعى وسیع و تحقیقى ژرف )) به اعماق تاریخ فرو رویم و با غور در كتب تاریخ و تفسیر و سیره و حدیث و لغت و حتى دَواوین شعراى آن روزگار، و دقّت در منطوق و مفهوم و مدلول تطابقى و التزامى محتویات آنها، بر واقعیات هزارتوىِ آن روزگار ((احاطه و اشراف )) یابیم و به مدد این احاطه و اشراف ، نقاط خالى تاریخ را پرسازیم و جامه چاك چاك و ژنده تاریخ را رفو كنیم و توجه داشته باشیم كه :
با توجه به كتابسوزیها، سانسورها و تفتیش عقایدهاى مكرّرى كه در تاریخ شیعه رخ داده ، اوّلا ((نیافتن )) هرگز دلیل ((نبودن )) نیست (و به اصطلاح : عدم الوجدان لا یدلّ على عدم الوجود). ثانیا نمى توان همه جا به منطق لو كانَ لَبانَ (اگر چیزى بود، مسلّما آشكار مى شد) تمسّك جُست و مشهورات مجهول السند را - عجولانه و شتابزده - انكار كرد. ثالثا نبایستى بسادگى - و صرفا روى برخى استبعادات یا استحسانات ظاهرا موجّه - اطلاعات موجود را رد كرد و از سنخ خرافات و جعلیّات انگاشت . زیرا چه بسا استبعادها یا استحسانهاى مزبور، محصول بى اطلاعى یا غفلت ما از برخى جهات و جوانبِ مكتومِ قضیه باشد و با روشن شدن آن جوانب ، تحلیل ما اصولا عوض شده استبعادها جاى خود را به پذیرش قضیه (و یا بالعكس ) خواهد داد و یا برداشت تازه اى در افق دید ما ظاهر خواهد شد.رابعا باید توجّه داشت كه حتى اطلاعاتى هم كه احیانا به صورت خبر واحد یا متكى به منابع غیر معتبر وجود دارد، لزوما دروغ و خلاف حق نیست و لذا باید همانها را نیز (به جاى ((انكار عجولانه )) با حوصله تمام ، در جریان یك پژوهش و تحقیق وسیع ، مورد بررسى دقیق قرار داد و صحت و سُقمشان را محك زد و احیانا به صورت سر نخ تحقیق از آنها بهره جست ، یا در گردونه ((تعارض ادلّه ))، و صف بندى ((دلایل معارض ))، آنها را به عنوان مؤ یّد و مُرَجِّح به كار گرفت .اصولا ((نفى و انكار)) نیز، همچون ((اثباتِ)) هر چیز، دلیل مى خواهد (و آنچه كه دلیل نمى خواهد ((نمى دانم )) است ) و حتّى نفى و انكار، مؤ ونه بیشترى مى برد تا اثبات . و فراموش نكنیم كه هر چند در عرصه تحقیقات تاریخى ، تجزیه و تحلیلهاى عقلى و استبعادها و استحسانهاى ذهنى ، جایگاه خاص خود را دارد و نبایستى چیزى را بر خلاف اصول مسلّم عقلى پذیرفت ، امّا در عین حال باید دانست كه حرف آخر را در این عرصه ، ((تتبّع و تحقیق ژرف و گسترده در اسناد و مدارك مستقیم و غیرمستقیم تاریخى )) مى زند. (15)
موضوع مورد بحث در كتاب حاضر، یعنى رقیّة بنت الحسین علیهماالسلام ، نیز از آنچه گفتیم استثنا نیست . به پاره اى از مآخذ كهنِ تاریخیِ دالّ بر وجود آن حضرت ، پیش از این اشاره كردیم . ببینیم آیا علاوه بر نوشتة كامل بهائى ولهوف ، باز هم مى توان به مددِ تتبّع بیشتر، ردّپایى كهنتر از حضرت رقیّه علیه السلام جست ؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است و مسلّما با تتبّع و تحقیق بیشتر مدارك دیگرى به دست خواهد آمد. قدیمترین ماءخذى كه - بر حسب تتبّع ما- در خیل فرزندان رنجدیده و ستم كشیده سالار شهیدان علیه السلام در كربلا از وجود دخترى موسوم به رقیّه علیهماالسلام (در كنار سكینه علیهماالسلام ) خبر مى دهد، قصیده سوزناك سیف بن عَمیره ، صحابى بزرگ امام صادق علیه السلام است .
6
سیف بن عَمیره نخعى كوفى ، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام كاظم علیهماالسلام و از راویان برجسته و مشهور شیعه است كه رجال شناسان بزرگى چون شیخ طوسى (در فهرست )، نجاشى (در رجال )، علامة حلّى (در خلاصه الا قوال )، ابن داود (در رجال )، و علامه مجلسى (در وجیزه ) به وثاقت وى تصریح كرده اند. ابن ندیم در فهرست خویش وى را از آن دسته از مشایخ شیعه مى شمرد كه فقه را از ائمّه علیهم السلام روایت كرده اند. شیخ طوسى در رجال خویش ، وى را صاحب كتابى مى داند كه در آن از امام صادق علیه السلام نقل روایت كرده است و مرحوم سیّد بحرالعلوم در الفوائد الرجالیّه ، لیستى از راویان شهیر شیعه (همچون محمد بن ابى عمیر و یونس بن عبدالرحمن ) را كه از وى روایت نقل كرده اند به دست داده است . سیف بن عمیره ، همچنین از جمله راویان زیارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر علیه السلام ) است كه قرائت آن در طول سال ، از سنن رایج میان شیعیان مى باشد.(16)
بارى ، سیف بن عمیره ، در رثاى سالار شهیدان علیه السلام چكامه بلند و پرسوزى دارد كه با مطلع :
جلّ المصائب بمن اءصبنا فاعذرى
یا هذه ، و عن الملامة فاقصرى
آغاز مى شود، كه حقیقتا سوخته و سوزانده است .
علّامه سیّد محسن امین (17) و به تبع وى شهید سید جواد شبّر (18) (از خطباى فاضل لبنان ) به این مطلب اشاره كرده و تنها بیت نخست قصیده را ذكر كرده اند. امّا شیخ فخرالدین طریحى فقیه ، رجالى ، ادیب و لغت شناس برجسته شیعه ، و صاحب مجمع البحرین - دركتاب ((المنتخب )) (19) (كه سوگنامه اى منثور و منظوم در رثاى شهداى آل الله بویژه سالار شهیدان علیهم السلام است ) كلّ قصیده را آورده است كه در بیت ما قبل آخر آن ، شاعر صریحا به هویّت خود اشاره اى دارد؛ آنجا كه خطاب به سادات عصر مى گوید:
و عًبَیْدُكُمْ سیفٌ فَتَى ابْنُ عَمیرة
عبدٌ لعبد عبید حیدر قنبر
نكته قابل توجّه در ربط با بحث ما، ابیات زیر از قصیده سیف مى باشد كه در آن دوبار از حضرت رقیّه علیهاالسلام یاد كرده است :و سكینه عنها السكینه فارقت
لما ابتدیت بفرقة و تغیّر
و رقیّة رقّ الحسود لضعفها
و غدا لیعذرها الّذى لم یعذر
و لاُمّ كلثوم یجد جدیدها
لثم عقیب دموعها لم یكرر
لم اءنسها وسكینة و رقیة
یبكینه بتحسّر و تزفّر
یدعون اُمّهم البتولة فاطما
دعوى الحزین الواله المتحیّر
یا اُمّنا هذاالحسین مجدّلاٌ
ملقى عفیرا مثل بدر مزهر
فى تربها متعفّرا و مضخما
جثمانه بنجیع دم اءحمر (20)

رقیه سلام الله علیها دختر خورشید است... رقیه (سلام الله علیها) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است. رقیه (سلام الله علیها) جلوه دیگری از شكوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور این كودك خردسال در متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شك و شبههای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است، چنانكه هر یك از كسانی كه در واقعه نینوا حضور داشتهاند، چون نیك بنگریم، حامل پیامی شگرف و شگفت بودهاند.

به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت گونه رقیه (سلام الله علیها) اندكی پس از واقعه خونین كربلا در سال شصت و یكم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نكته شگفت درباره حضرت رقیه (سلام الله علیها)، شاید همین باشد كه با چنین عمر كوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور كرد و به جاودانگی رسید، آن گونه كه برادر شیرخوارش علی اصغر (علیه السّلام) به چنین مرتبهای نایل شد. به عبارت دیگر یكی از جلوههای رویداد بزرگ عاشورا تنوع سنی شخصیتهای آن میباشد كه از پایینترین سن آغاز و به بالاترین سنین (حضرت حبیب بن مظاهر) ختم میگردد. نكته قابل تأمل دیگر در بررسی این مهم آن است كه در پدید آوردن این حماسه بی بدیل و شكوهمند تنها یك جنسیت سهیم نبوده، بلكه در كنار اسامی مردان و پسران جانباز و ایثارگر این واقعه، نام زنان و دختران نیز حضوری پررنگ و تابناك دارد.
مصائب و شدائدی را كه رقیه (سلام الله علیها) از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام متحمل میشود، آنچنان تلخ و دهشتناك است كه وجدان هر انسان آزاده و صاحبدلی را میآزارد و قلب و روح را متأثر و مجروح میسازد. تحمل گرمای شدید كربلا همراه با تشنگی، حضور در صحنه شهادت خویشاوندان، اسارت و ناظر رفتارهای شقاوت آلود بودن، آزار و شكنجه های جسمی و روحی فراوان، دلتنگی برای پدر در خرابه شام و ... نشانگر مصائب عظمایی است كه یك كودك خردسال با جسم و روح لطیف خود با آن مواجه شده است. از دیگر سو همین قساوت سپاه یزید است كه بر عظمت نهضت سترگ عاشورا میافزاید، زیرا حضرت امام حسین (علیه السّلام) با شناخت و پیشبینی تمام این مصائب و شدائد به قیام در راه احیاء دین جد بزرگوار خویش قد علم فرمود و چنین دشواریهایی نتوانست هیچ گونه خللی بر عزم استوار آن حضرت در راه آزمایش بزرگ الهی پدید آورد. رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر حقانیت قیام امام حسین (علیه السّلام) كه تنها كسی میتواند چنین به مبارزه و مقابله با ستم برخیزد كه مقصدی الهی داشته باشد، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر مظلومیت عترت پاك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و رسواكننده سیاهكارانی است كه داعیه جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سر دادند و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است برای آن كه اوج توحش و سنگدلی دژخیمان دستگاه بنی امیه برای همیشه تاریخ به اثبات بماند، و رقیه (سلام الله علیها) فاتح شام و سفیر بزرگ عاشورا در این سرزمین است، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر این حقیقت بزرگ كه حق بر باطل پیروز خواهد شد و اینك پس از قرنهای متمادی آنان كه به مرقد مطهر آن حضرت در شام مشرف میشوند به عینه تفاوت میان مقام و مرتبه این كودك سه ساله را با خلیفه جابری چون یزید درمییابند. آرامگاه ملكوتی دخت سه سـالـه امـام سـوم شیعیان در شام كنـار بـاب الفـرادیـس مابین كوچه های تاریخی و پر ازدحام دمشـق است كه هر ساله بسیاری از شیفتگان اهل بیت (علیهم السّلام) را از مناطق مختلف جهان به سوی خود جلب می كند.پروردگارا ما را به کسب توفیق درك شخصیت حضرت رقیه(سلام الله علیها) مرحمت فرما.

يکشنبه 28/9/1389 - 0:22
شخصیت ها و بزرگان

آیةاللّه العظمی مکارم شیرازی

در تاریخ اسلا‌م کمتر کسی را می‌یابیم که مانند ابوطالب در دفاع از اسلا‌م در روز غربت آن کوشیده باشد، و اگر حمایت‌های بی‌دریغ آن بزرگوار نبود، درخت نوپای اسلا‌م به ثمر نمی‌نشست.

ابوطالب در سخت‌ترین حالا‌ت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله و مسلمین; یعنی در آن سه سال که آنها در دره مخصوصی نزدیکی خانه خدا که بعداً به <شعب ابی‌طالب> معروف شد در محاصره دشمن بودند، مانند پروانه، گرد شمع وجود پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله می‌چرخید و با تمام وجودش در حفظ او می‌کوشید.

هر شب محل خواب و استراحت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را عوض می‌کرد و فرزند دلبندش علی علیه‌السلا‌م را در جای او می‌خوابانید و به او می‌فرمود: من تو را فدای فرزند عبداللّه (یعنی پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله) نمودم.

او از همان کودکی، به سبب امارات و نشانه‌های روشن، به آینده پیغمبر اسلا‌م صلی‌اللّه‌علیه‌وآله پی برده بود و در حفظ و حراستش از کینه دشمنان، سخت می‌کوشید و در واقع از موœمنان به پیامبر اسلا‌م صلی‌اللّه‌علیه‌وآله قبل از نبوتش بود، حتی در زمانی که پیامبر، کودک شیرخواری در قنداقه بود به وسیله او از خاندان باران طلبید و خشکسالی سرزمین مکه برطرف گردید.

و شعر معروف

وابیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمة للا‌رامل

که ابوطالب بعدا سروده و بسیاری از دانشمندان شیعه و اهل سنّت، آن را در کتاب‌های خود به عنوان یادگار آن زمان نقل کرده‌اند، گواه روشن همین امر است.

او بارها و بارها، در شعر و نثرش ایمان محکم خود را نسبت به پیامبر اسلا‌م صلی‌اللّه‌علیه‌وآله ظاهر ساخت ولی دورافتادگان از خدا و پیامبر اسلا‌م صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بزرگترین تهمت را به آن حضرت زدند و گفتند: ابوطالب کافر از دنیا رفت! و به این ترتیب کینه‌هایی را که نسبت به فرزندش علی علیه‌السلا‌م داشتند نسبت به پدر بروز دادند و تمام شواهد تاریخی را نادیده گرفتند.

اگر جز این شعر معروف ابوطالب در مدح پیغمبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در دست نبود، کافی بر بطلا‌ن این تهمت ناورا بود، آنجا که می‌گوید:

قد اکرم اللّه النبی محمدا

فاکرم خلق اللّه فی الناس احمد

و شق له من اسمه لیجلّه

فذو العرش محمود و هذا محمد!

مرحوم علا‌مه امینی در جلد هفتم کتاب نفیس الغدیر این شعر را از منابع اهل سنّت نقل می‌کند; شعری که صریح در ایمان به نبوت آن حضرت در حد اعلا‌است.

به هر حال ابوطالب هم‌چون فرزندش علی علیه‌السلا‌م مظلوم است، مظلوم بزرگ تاریخ اسلا‌م بر اثر ظلم کج‌اندیشان اموی صفت.

و بسیار خوشوقتیم که گروهی از پاکبازان و مومنان صالح به پا خواستند و این مراسم بزرگداشت را برای ابوطالب گرفتند تا گرد و غبار جاهلیت و تعصب‌های اموی را از چهره تابناک این مدافع بزرگ اسلا‌م بزدایند و گامی بزرگ در راه معرفی این فدایی اسلا‌م و پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بردارند.

خوشبختانه در این اواخر، کتاب‌های متعددی در بیان شخصیت و ایمان ابوطالب از سوی دانشمندان شیعه نگاشته شده است که زوایایی از زندگی و ایمان محکم او را به اسلا‌م روشن می‌سازد. اینجانب به سهم خود از همه کسانی که در این راه تلا‌ش و کوشش کرده‌اند تشکر می‌کنم و امیدوارم گامی که امسال برای بزرگداشت بنده صالح خدا، مدافع سرسخت اسلا‌م و پیامبر اسلا‌م صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در روزهای غربت یعنی حضرت ابوطالب، پدر والا‌مقام امیرالمومنین علی علیه‌السلا‌م برداشته شده، سرآغاز تلا‌ش بیشتری در این راه باشد، تا غافلا‌ن را بیدار و دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلا‌م را رسوا سازد.

‌آیةاللّه العظمی صافی گلپایگانی

بر حسب آن‌چه در مصباحین (مصباح شیخ و مصباح کفعمی) از ابن عیاش موœلف کتاب نفیس مقتضب‌الا‌ثر فی الا‌ئمة الا‌ثنی عشر، منقول است وفات آن حضرت در روز 26 رجب سال 10 بعثت که به عام‌الحزن نامیده شده، اتفاق افتاده و بر حسب آن‌چه از ابن منده در کتاب المعرفة نقل شده، سه روز قبل از وفات حضرت خدیجه سلا‌م‌اللّه‌علیها واقع شده که با توجه به این‌که وفات آن معظّمه در روز دهم ماه مبارک رمضان بوده پس روز هفتم ماه رمضان روز وفات حضرت ابوطالب علیه‌السلا‌م می‌باشد.

حضرت ابوطالب علیه‌السلا‌م از اول شروع و ظهور این دین حنیف، یگانه کسی بود که آن را تحت حمایت گرفت، همان بزرگمرد ارجمندی که از اجتماع قریش و نقشه‌ها و تهدیدات و قطع روابط و آزار و اذیت ایشان بیم نداشت و تا زنده بود با خلوص نیت، از پیامبر اسلا‌م صلی‌اللّه‌علیه‌وآله حمایت کرد و به او گفت: اذهب یابن اخی فقل ما احببت فواللّه لا‌اسلمک لشیء ابداً (1) ای پسر برادرم برو و هرچه دوست داری بگو; به خدا سوگند تو را در هیچ پیش‌آمدی تنها نمی‌گذارم.

از حضرت امام محمد باقر علیه‌السلا‌م روایت شده است: اگر ایمان ابی‌طالب را در یک کفه ترازو و ایمان این خلق را در کفه دیگر گذارند، ایمان او سنگین‌تر خواهد بود. (2) مقام آن حضرت چنان رفیع بود که پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در مصیبتش گریان شد و بسیار اندوهناک گردید و جبین راست او را چهار مرتبه مسح فرمود و جبین چپش را سه مرتبه مسح کرد، سپس فرمود: ای عم! در صغیری پرورشم دادی و در یتیمی کفالتم نمودی و در کبیری یاری‌ام کردی، خدا به تو در برابر یاری من پاداش نیکو دهد. پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله پیشاپیش جنازه او می‌رفت و می‌فرمود: صله رحم کردی و جزای نیکو گرفتی (3)

در سیره ابن هشام از محمد بن اسحاق نقل شده است که: پس از وفات ابوطالب، قریش، بر پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله مرارت‌هایی رساندند که در حیات ابوطالب جرا›ت انجام آن را نداشتند. از پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله روایت شده است که فرمود: ما نالت منی قریش شیئاً اکرهه حتی مات ابوطالب (4) قریش به چیزی که از آن کراهت داشته باشیم دست نیافتند; تا وقتی ابوطالب وفات کرد.

سال وفات دو یار دیرین پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه ام المومنین علیهما‌السلا‌م عام‌الحزن نام گرفت. ابوطالب، چهل و دو سال در نهایت وفا و صمیمیت و فداکاری به کفالت و حمایت و یاری پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله پرداخت. او مانند پدری رئوف و همسر مکرمه‌اش - فاطمه بنت اسد - چون مادری مهربان، به خدمت رسول خدا قیام و اقدام کردند; او را از فرزندان خود بیشتر دوست می‌داشتند و بهتر پذیرایی می‌کردند.

ابوطالب، سید بطحاء، پیر قریش، و رئیس مکه و قبله قبیله بود. ایشان جمیع فضایل اخلا‌قی را دارا بودند. همه به او احترام می‌گذاشتند و شخصیت و مکارم اخلا‌قش را می‌ستودند.

کان ابوطالب علیه‌السلا‌م شیخاً جسیماً وسیماً علیه بهاء الملوک و وقارالحکماء (5) ابوطالب، پیرمردی تنومند و زیبا بود که در رخساره او ظرافت پادشاهان و وقار حکیمان دیده می‌شد.

از اکتم بن صیفی حکیم معروف عرب، پرسیدند: حکمت و ریاست و حکم و سیادت را از که آموختی؟ گفت: از حلیف علم و ادب، سید عجم و عرب، ابوطالب بن عبدالمطلب.

به طور قطع، بر همه امت اسلا‌م لا‌زم و واجب است که قدر خاندان ابوطالب را بدانند و خدمات و رنج و مصائب آنان را در یاری پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله، نصرت دین و اعتلا‌ی کلمه توحید فراموش ننمایند.

هیچ خانواده‌ای به اندازه این خاندان، به اسلا‌م و پیامبر اسلا‌م صلی‌اللّه‌علیه‌وآله خدمت نکرده و خدمات هیچ کس به اندازه خدمات آنان برای دین اسلا‌م سودمند و با ارزش نبوده است. هنگامی که همگان، پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را تنها گذاشته بودند و دفع خطر از اسلا‌م و جان پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله فقط با فداکاری و ایثار جان میسّر بود، این خانواده در دشواری‌ها و سختی‌ها، پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را چنان یاری دادند که بهتر از آن برای کسی مقدور نبود.

خانواده‌ای که سال‌ها پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله عضو آن بود و محیط آرام و سرشار از صفا و وفا، تقوا و فضیلت، شرافت و صداقت و امانت آن، پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را در برگرفته بود.

آری، حق ابی‌طالب و همسر محترمه‌اش - فاطمه -سومین بانوی اسلا‌م، و فرزند مجاهد و مهاجرش <جعفر طیار> و دیگر فرزند عزیز و گرامی وی، یگانه قهرمان غزوات و فاتح بزرگ و سردار نامی اسلا‌م، به دین اسلا‌م از هر کس بیشتر است. در تاریخ یاران پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله کسی را جز ابوطالب نمی‌شناسیم که مدت چهل و دو سال به آن حضرت در خلوت و جلوت (میان جمع) و داخل منزل و خارج، خدمت کرده باشد و در عین حال، بهترین یار و حامی او باشد. به خصوص بعد از بعثت، ابوطالب با ثبات و استقامت بی‌نظیر از پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله پشتیبانی کرد و او را یاری رساند. اگر ابوطالب از آن حضرت حمایت نمی‌کرد و او را تنها می‌گذاشت، یا - العیاذباللّه - چون دیگران به مخالفت با آن حضرت برمی‌خاست و رسالتش را تکذیب می‌کرد و استهزا و مسخره می‌نمود، به طور یقین، دین اسلا‌م در آغاز کار اگر با شکست روبه‌رو نمی‌شد، حداقل تا مدتی از حرکت و پیشروی باز می‌ماند.

همان‌طور که اگر در جنگ خندق حضرت علی علیه‌السلا‌م -فرزند ابوطالب- به میدان نمی‌رفت و با عمربن‌عبدود -آن پهلوان و رزمنده و دلا‌ور مشهور- پیکار نمی‌کرد و او را از سر راه مسلمانان برنمی‌داشت، پیش‌بینی آینده اسلا‌م برای ما دشوار بود. در صورتی که ابوطالب از همان ابتدا دست از حمایت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله برمی‌داشت و او را به دشمنان واگذار می‌کرد و یا در مقابل او مخالفت و عداوت پیشه می‌نمود، پیش‌بینی سرنوشت اسلا‌م بعید می‌نمود; و حداقل در این صورت مشکلا‌ت و موانع پیشرفت دین خدا و مصائب پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله صدچندان شده و پیامبر عزیز خدا صلی‌اللّه‌علیه‌وآله گرفتار رنج‌ها و فشارهای بسیار شدیدتری می‌گشت. به شهادت تاریخ، حمایت ابی‌طالب، راه را برای پیشرفت آیین جدید باز کرد و می‌توان گفت: تا›ثیر حمایت او نه تنها از نصرت دین پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله توسط شهدای بدر و احد و حتی برادرش حمزه علیه‌السلا‌م کمتر نیست، بلکه با دقت و تا›مل در تاریخ در می‌یابیم که حمایت ابوطالب از جانبازی و فداکاری آنان در حفظ دین موœثرتر بوده است.
دشمنان دین جدید، از حمایت‌هایی که توسط ابی‌طالب از پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله صورت می‌گرفت، بیم داشتند و ابوطالب را یگانه مانع بزرگ اجرای نقشه‌های ضد اسلا‌می خود می‌دیدند.

ابوطالب و خاندانش همه چیز محمد صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بودند; خودش که از مومنین واقعی و حامی و نگهبان محمد صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بود، زن و دخترش ام هانی و - فرزندان وی علی و جعفر- امت و یار و سرباز و مدافع محمد صلی‌اللّه‌علیه‌وآله بودند.

در نهایت چنانچه ابن‌ابی‌الحدید در اشعار خود سروده، می‌توان گفت: اگر ابوطالب و فرزندش علی علیه‌السلا‌م نبودند، دین بر پا نمی‌شد. ابوطالب در مکه، و علی علیه‌السلا‌م در یثرب، پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله را یاری رساندند. ابوطالب در آغاز از پیامبر حمایت کرد و کفالت ایشان را بر عهده گرفت و علی علیه‌السلا‌م کاری را که ابوطالب در یاری دین خدا شروع کرد به پایان رساند; پس عجب نیست که پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله در مرگ او، آن همه محزون و اندوهناک گردید.

فقدان وی، جبهه مسلمانان را شکسته و بی‌پناه کرد و در نهایت یکی از علل لزوم هجرت، همین مرگ او بود; زیرا با مرگ او مسلمانان و شخص پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله یگانه حامی خویش را از دست دادند و دشمنان در برابر آنها جسور و گستاخ گردیدند. فرحمه‌اللّه و ارضاه و شکرها علیه و جزی‌اللّه عن نبیه و عن امته خیر جزاء.

پی‌نوشت‌ها

-1 مناقب آل ابی‌طالب /1 53

2. شرح نهج‌البلا‌غه ابن‌ابی‌الحدید 4 /338، چاپ مصر

3. ر.ک:تاریخ یعقوبی و منتهی‌الا‌مال و ...

4. الغدیر 7 / 276

5. احتجاج، ح1 ص 242.

يکشنبه 28/9/1389 - 0:21
مهدویت

اشاره
از دو قرن پیش. مستشرقان با انگیزه‏هاى تبشیرى و استعمارى و در برخى موارد عملى، راهى مشرق زمین گشتند؛ و به جهت ناآشنایى و عدم دسترسى به منابع اولیه، چهره ناقص و نادرستى از تعالیم اسلام ارائه دادند.
برخورد آنان با مهدویت نیز، به دنبال ظهور متمهدیانى چون مهدى سودانى یا مطالع‏ء کتبى مانند مقدمه ابن خلدون بوده، که احادیث مهدویت را مجعول و نادرست مى‏شمرد.
البته کسانى چون پروفسور هازى کربن، به جهت آشنایى با مرحوم علامه طباطبایى، به حقایقى در این زمینه است یافته‏اند.

مقدّمه
استشراق، شرق‏شناسى یا خاورشناسى، معادل کلمه Orientalism، از ماده Orient، به معناى شرق. بر اعمالِ مستشرقان در قبال فرهنگِ مشرق زمین اطلاق مى‏شود؛ که عناصر زبان. ادبیات، هنر، آداب و رسوم، افکار و عقاید و دیگر عادات و سنن را در بر مى‏گیرد.(1)
اهدافِ مستشرقان متفاوت بوده است: برخى با انگیزه‏هاى تبشیرى و تبلیغ مسیحیّت، برخى با اغراضِ استعمارى و به منظور استیلاى سیاسى ـ فرهنگى، و گروهى نیز صرفا با انگیزه‏هاى علمى و به منظور فرونشاندن عطش دانایى، عازم دیار شرق گشته‏اند.(2)
عمده‏ترین موضوع تحقیق مستشرقان درباره اسلام، قرآن کریم و موضوعات مربوط به آن؛ همچون ترتیب نزول، نحوه جمع آورى و کتابت، ترجمه و تفسیر قرآن بوده است و بیشتر نوشته‏هاى آنان در این زمینه مى‏باشد. چنانکه مهم‏ترین کتاب گلدزیهر، مستشرقِ یهودى الاصلِ آلمانى، «مذاهب تفسیرى در میان مسلمانان» است. نولد که، دیگر مستشرق آلمانى، با نگارشِ رساله «تاریخ قرآن» به درجه دکترا نایل آمد و رژى بلاشر، مستشرقِ فرانسوى، اقدام به ترجمه قرآن به این زبان نمود، و کتابِ «در آستانه قرآن» را به نگارش در آورد؛ که توسّط مرحوم دکتر رامیار به فارسى ترجمه شده است.(3)
از آنجا که عموم مستشرقان، غیر مسلمان و اکثرا مسیحسى یا یهودى بوده‏اند، برخورد آنان با فرهنگِ دینى شرق، یعنى اسلام، واقع بینانه نبوده و در مقالات و کتبى که در زمینه معرفى اسلام و قرآن به نگارش در آورده‏اند، چهره ناقص، نادرست و نازیبایى ارائه کرده‏اند. این پژوهش‏هاى مکتوب، امروزه در دانشگاههاى مختلف اروپا، به عنوانِ مرجع اصلى آموزش و پژوهش، در کرسى‏هاى اسلام‏شناسى مورد پذیرش واقع شده است.
دانشمندان مسلمان، در برابر جریان استشراق دو موضع متفاوت اتخاذ کرده‏اند: گروهى از سر افراط فعالیت‏هاى آنان را ستوده و آنان را پایه گذار روش‏هاى صحیح تحقیق در متون دینى و احیاگر میراثِ بر باد رفته شرق به غرب مى‏دانند. در مقابل، گروهى دیگرى از دانشمندان، این فعالیت را به شدّت نکوهیده و معتقدند: شرق‏شناسى، طبق یک نقشه از پیش تعیین شده و با هدفِ توهین به مقدسات و تضعیف عقاید مسلمانان، پا به عرصه گذارده است.
امّا انصاف اقتضا دارد که همه را به یک چوب نرانیم و خدمتِ برخى را به واسطه خیانتِ گروهى دیگر، نادیده نیانگاریم. خدماتِ خاورشناسان را در شناسایى، گردآورى، فهرست نگارى و انتشار برخى نسخه‏هاى خطى اسلامى و خصوصا معجم نگارى الفاظ قرآن، پى‏ریزى شیوه‏هاى نوینِ پژوهش در متون دینى، که محصولِ تجاربِ آنان در پژوهش‏هاى علوم انسانى است، بپذیریم و از خیانت برخى از آنان در تحریف، تدلیس، تأویل، رستکارى، زشت‏سازىِ تعالیم قرآنى و استناد به روایات ضعیف، افسانه‏ها، خرافه‏ها، جعلیّات، شایعات و گفته‏هاى احبار و رهبان، غافل نباشیم.(4)
در نهمین کنگره بین المللى خاورشناسان، که در سال 1893 میلادى در لندن برگزار گردید، اندیشه تدوینِ دائرة المعارف اسلام به تصویب رسید و گلدزیهر، سرپرستى یک هیأت دوازده نفرى را براى انجام این امر به عهده گرفت. اولین مجلّد این مجموعه در سال 1913 م منتشر گردید و چاپ دوم آن، با اصلاح، تکمیل و افزوده‏هاى بى‏شمار، از سال 1960 م. آغاز شده و در ده جلد کامل مى‏شود.
نقص عمده این دایرة المعارف، نادیده گرفتن فرهنگ تشیع و ایران است؛ به گونه‏اى که درباره امام صادق (علیه‏السلام) تنها هجده سطر، درباره ابوذر غفارى، چهار سطر و درباره شیخ طوسى، از بزرگان علمىِ جهان تشیع، سخنى به میان نیامده است.
ترجمه دائرة المعارف اسلام به زبان فارسى، توسط «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» آغاز و نخستین دفتر آن در سال 1354 شمسى منتشر گردیدگ امّا پس از انتشار ده دفتر، در سال 1361 متوقف گردید.(5)

ضرورت پژوهش
در میان تعالیم جاودانى و جهانى اسلام، هیچ یک به اندازه حکومت فراگیر مهدوى، قابلیت ارائه به جهان پر غوغاى امروزى را ندارد. حکومتى که حتى براى غیر مسلمانان نیز عدالت و امنیت را به همراه دارد.
امّا جاى بسى تألیف است که این اندیشه والا و گیراى مکتب اسلام، کمتر از دیگر موضوعات دینى، به اندیشمندان امروزى معرفى گردیده است؛ البته آن هم به شکلى ناقص یا نادرست؛ زیرا آشنایى جهان غرب با اسلام، عموما به واسطه مقالات یا کتب مستشرقان بوده است؛ که خود اطلاع درستى از این مکتب آسمانى نداشته‏اند. با توجه به ضرورت عرضه اندیشه مهدوى در جهان معاصر، هدفِ این مقاله، باز کاوى دیدگاه مستشرقان در این موضوع است؛ تا آنان که قدم در این مسیر مى‏گذارند، با نگاه درستى به گذشته، آینده را رقم زنند.

مدخل
موضوع مهدویت، از زوایاى مختلف مورد کاوش پژوهشگران غربى قرار گرفته است. برخى از آنان در بررسى تاریخ مسلمانان، از صدر اسلام تاکنون، به کسانى برخورده‏اند که با نام مهدى قیام کرده و حکومت تشکیل داده‏اند؛ همچون حکومت فاطمیون در مصر، که سر سلسله آن المهدى باللّه است یا قیامِ مهدى سودانى در قرن نوزدهم میلادى، در برابر سلطه انگلیس بر این کشور.
برخى دیگر در بررسى عقاید شیعه، به موضوع غیبت امام مهدى (علیه‏السلام) و انتظار ظهور او برخورده و این موضوع را از جنبه‏هاى مختلف مورد بررسى قرار داده‏اند؛ مانند پروفسور کُربُن، که بخشى از پرسش‏هاى او از مرحوم علامّه طباطبایى در این باره است.
برخى نیز در مقام مقایسه میان ادیان آسمانى، موعود گرایى را یکى از وجوه مشترک ادیان دانسته و از این زاویه به بیان تفاوت‏هاى موعودِ اسلام با موعود دیگر ادیان پرداخته‏اند.
بررسى همه موارد فوق، با توجه به اندک بودن منابع در دسترس، کارى دشوار است. در زبان فارسى تنها یک کتابِ صد صفحه‏اى به تحقیق در این باره پرداخته است؛ که متأسفانه نیمه اوّل آن هم، ربطى به موضوع ندارد.(6)
نویسنده این سطور قصد دارد در حدّ توان و بضاعتِ خود، راهى گشوده و گوشه‏هایى از دیدگاه مستشرقان درباره مهدویت را براى خوانندگان عزیز باز نماید.
قیام مهدى سودانى
در سال 1834 م. فردى به نام محمداحمد سودانى، خود را مهدى موعود خواند و با ارتش انگلیس و مصر، که کشور سودان را به اشغال خود در آورده بودند، به جنگ و مبارزه برخاست. حرکت او نظر جهانیان را به خود جلب کرد و نام او را به اروپا و دیگر نقاط غرب رسانید.
«دار مستتر»(7)، شرق‏شناسى یهودى الاصل فرانسوى، این حرکت را موضوع پژوهش خود قرار داد و اعتقاد به مهدویت در اسلام را بررسى نمود. او حاصل کار خود را طى کنفرانس‏هایى که در تالار سور بن پاریس، در حضور جمع کثیرى از مردم فرانسه برگزار گردید، عرضه داشت. بعدها گفتارهاى او به شکل کتابى مستقل با نام «مهدى از صدر اسلام تا قرن سیزدهم» منتشر شد، که به فارسى نیز ترجمه شده است.(8)
او مى‏گوید:
«آیا مى‏دانید که محمّد (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم)، شریعت خود را چگونه بنیان نهاد؟ هنگامى که او ظهور کرد، در عربستان، علاوه بر شرک ملى باستانى، سه دیانت بیگانه موجود بود: آیین یهود، دیانت عیسوى و کیش زردشت.
نکته مشترکى که در این سه دیانت یافت مى‏شد. عبارت از اعتقاد به یک وجود مافوق الطبیعه بود، که بایستى در آخر الزمان ظهور کند و نظم و عدالت از دست رفته را به جهان باز گرداند و مقدمه خلود و سعادتِ دائم انسان را فراهم سازد.»(9)
وى اضافه مى‏کند:
«این اعتقاد که نخست در دیانت یهود بوده و عیسویت را به وجود آورده است، فقط وقتى در دیانت یهودان و عیسویان به صورت نهایى درآمد که تحت تأثیر اساطیر ایرانى واقع شد... مسلمانان در خصوص اعتقاد به ظهور منجى، اصول عیسویان را پذیرفته‏اند.»(10)
دار مستتر در مورد تولد این موعود مى‏گوید:
«حسن (علیه‏السلام) که امام یازدهم بود، پس از مرگ خود پسرى شش ساله باقى گذاشت، به نام محمد. خلیفه آن پسر را در شهر حلّه، نزدیک خود، به زندان افکنده بود، وى در 12 سالگى غایب شد. چون او تنها باقیمانده نسب مستقیم پیامبر بود، عامّه چنین نتیجه گرفتند که این کودک در ساعتى که بخواهد ظهور خواهد کرد.»(11)
این عبارات بیانگر آن است که از دیدگاه این مستشرق فرانسوى، مهدویت و موعودگرایى، افسانه و اسطوره‏اى است که از آیین یهود و مسیحیت دارد. اسلام شده و شیعیان ایرانى، آن را با اساطیر ایرانى بال و پر داده و بزرگ کرده‏اند.
در حالى که امثال مهدى سودانى، که در این کشور ادعاى مهدویت داشته‏اند، نه شیعه بوده‏اند و نه ایرانى! بلکه روایاتى از رسول خدا (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم) در باره ظهور فردى که در آخرالزمان، به مبارزه با ظلم و ستم برخیزد و قسط و عدل را بر جهان حاکم گرداند، به قدرى در کتب روایى اهل سنّت وارد شده است، که حتّى متعصّب‏ترین گروه‏هاى سنّى در برابر شیعه، یعنى وهّابیّت، روایات در این باره را غیر قابل انکار مى‏دانند.
شیخ عبدالعزیز بن باز، مفتى اعظم عربستان، در یک سخنرانى که متن ان در مجلّه الجامعة الاسلامیة به چاپ رسیده است، به دنبال سخنرانىِ شیخ عبدالمحسن العباد، قائم مقام ریاست دانشگاه اسلامى مدینه، در موضوع مهدویّت، چنین مى‏گوید:
«همان طور که اهل علم تبیین کرده‏اند، مسأله مهدى، آشکار و روشن و احادیث درباره آن، فراوان، بلکه متواتر و مستحکم است و از اهل علم افراد زیادى تواتر آن را بازگو کرده‏اند، به تواتر معنوى، که دلالت دارد این شخصِ موعود، مسأله‏اش ثابت و خروجش حقّ است. او از الطاف خداى عزوجل به این امّت در آخر الزمان است، که ظهور مى‏کند و داد و حقّ را بر پا مى‏دارد و از ظلم و بیداد جلوگیرى مى‏کند؛ و خداوند به وسیله او سایه لواى حق را بر این امّت، در راه عدالت. هدایت و راهنمایى مردمان، مى‏گسترد.»(12)
البته بن باز در مورد اینکه مهدى (علیه‏السلام) یکى از دوازده خلیفه پیامبر باشد، تردید کرده و مى‏گوید:
«در مورد گفته حافظ اسماعیل بن کثیر، در تفسیر خود در سوره مائدة، هنگام بیان اسامى نُقَبا، و اینکه مهدى مى‏تواند یکى از امامان دوازده‏گانه باشد، جاى تأمل وجود دارد؛ زیرا پیامبر (صلّى‏ الله ‏علیه ‏و آله‏ و سّلم) فرمود: این امّت مادام که دوازده خلیفه بر آنان حکومت دارند، که همگى شان از قریش هستند، همچنان پایدار خواهد بود.
این فرموده او دلالت دارد که دین در زمان آنان استوار و احکام خدا جارى و حق فائق است و این امر، فقط بیش از انقراضِ دولت امویان بود و پس از آنان اختلافاتى بروز کرد که مردم دچار دو دستگى شدند و مصیبت بر سر مسلمانان فرود آمد...
به نظر من مراد از دوازده خلیفه، خلفاى چهارگانه، معاویه و فرزندش یزید و سپس عبدالملک مروان و چهار فرزندش و عمر بن عبدالعزیز مى‏باشد؛ که اسلام در زمان آنان گسترش یافت و دین پایدار گردید و حق آشکار شد.»(13)
با وجود این، شاید مستشرقانى همچون دار مستتر در این قضاوت خود معذور باشند؛ زیرا وقتى افرادى چون ابن خلدون، مهدویت را زیر سؤال برده و در صحّت روایات آن شکّ مى‏کنند، دیگر از پژوهشگران غربى غیرمسلمان چه انتظار!
ابن خلدون در فصل پنجاه و دوّم از کتاب مقدمه خود، ذیل عنوانِ «فى امر الفاطمى و ما یذهب الیه الناس فى شأنه» ابتدا چنین مى‏گوید:
«اعلم انّ فى المشهور بین الکافة من اهل الاسلام على ممّر الاعصار انّه لابدّ فى آخر الزّمان من ظهور رجل من اهل البیت یؤیّد الدّین ویظهر العدل ویتبعه المسلمون ویستولى على الممالک الاسلامیّه ویسمّى بالمهدىّ ویکون خروج الدّجال وما بعده من اشراط السّاعة الثابته فى الصحیح على اثره وانّ عیسى ینزل من بعده فیَقتل الدّجال او ینزل معه فیساعده على قتله ویَأتمّ بالمهدىّ فى صلاته... (14)
بدان که مشهور در میان عموم مسلمانان در طول زمان این بوده که در آخر الزمان، مردى از اهل بیت ظهور مى‏کند که دین را تأیید و عدالت را حاکم مى‏گرداند؛ مسلمانان از او پیروى مى‏کنند و او بر همه کشورهاى اسلامى مستولى مى‏شود.
نام او مهدى است و از شرایط ظهور او قیام دجّال است، که در روایات، صحیحه مطرح شده است و عیسى نیز پس از او نازل مى‏شود و دجّال را مى‏کشد و یا در کشتن او مساعدت مى‏کند؛ و در نماز به مهدى اقتدا خواهد کرد.»
ابن خلدون، سپس روایات مربوط به مهدى (علیه‏السلام) را از کتب بزرگان اهل سنّت نقل نموده و یک یک آنها را مودر نقد و طعن قرار مى‏دهد؛ از مهم‏ترین دلایل طرد و ردّ روایت نزد او، حضور یکى از رجال شیعه در سلسله سند روایت است.
البته کسانى مانند احمد کسروى نیز مهدویت را زیر سؤال برده‏اند. او در دو کتابِ «شیعى‏گرى» و «بهایى‏گرى» در این باره مى‏نویسد:
«مهدى‏گرى افسانه است... اگر در ادیان دیگر هم منتظر منجى هستند؛ آنها نیز افسانه است.»، «بى‏گمان در زمان بنیان گزار اسلام، سخنى از مهدى در میان نبوده و نباید مى‏بود.» «مهدویت را ایرانیان بین مسلمانان انداخته‏اند.» و «امام حسن عسکرى (علیه‏السلام) فرزندى نداشته؛ و چگونه مى‏شود کسى فرزندى داشته باشد، و کسى از آن آگاه نباشد.»(15).
گلدزیهر(16) نیز. که از بنیان‏گذارانِ استشراق و بزرگان این امر است، در کتابِ «العقیدة والشریعة فى الاسلام»، که مبناى بسیارى از نوشته‏هاى مستشرقان پس از او قرار گرفته، چنین مى‏نویسد:
«اندیشه مهدى، که در اصل به عناصر یهودى و مسیحى بر مى‏گردد، بعضى ویژگى‏هاى سائوشیانت زردشتى به آن اضافه شد. چنانکه اذهان خیال پردازان نیز به آن مطالبى افزود؛ و عقیده به مهدى، مجموعه‏اى از اساطیر شد...
آنان احادیثى را به پیامبر (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم) نسبت دادند که اوصافِ دقیق مهدى (علیه‏السلام) در آن تصویر شده بود؛ در حالى که این احادیث به هیچ وجه در تألیفاتى که احادیث صحیح را جمع‏آورى کرده، نیامده است.»(17)
مارگلى یوت(18) نیز در مقاله‏اى تحت عنوانِ «مهدى»، در یکى از دائرة المعارف‏هاى غربى(19)، چنین مى‏نویسد:
«احادیث را هر گونه هم تفسیر کنند، دلیل قانع کننده در دست نیست که تصور کنیم پیامبر اسلام، ظهور یک مهدى را براى احیا، تحقق، اکمال و تقویت اسلام، لازم و حتمى شمرده باشد.»(20).
در مقابل این گروه از مستشرقان، که مهدویت را اسطوره و افسانه پنداشته‏اند، برخى دیگر از مستشرقان، با نگاه مثبت به آن نظر کرده‏اند و نه تنها آن را اسطوره نمى‏خوانند، بلکه از نقاط مثبت تفکر اسلامى و خصوصا شیعى مى‏دانند؛ که به دو نمونه از این دیدگاه اشاره مى‏کنیم:
ماربین، مستشرق آلمانى، در کتاب خود «سیاست اسلامى»، در پایان فصل هفتم، در مورد فلسفه مذهبِ شیعه مى‏گوید:
«از جمله مسائل بسیار مهم اجتماعى که همواره مى‏تواند موجب امیدوارى و رستگارى گردد، همانا اعتقاد به وجود یک حجّت در هر عصر و انتظار ظهور اوست.
شیعه عقیده دارد که انسان چون به هنگام شب در بستر مى‏رود، باید به این امید بخوابد که صبح هنگام، چون از خواب برخیزد و ببیند که حجت عصر ظهور کرده است، در تأیید او آماده باشد؛ و عقیده دارند که همه مردم و دولت‏هاى روى زمین تابع او و تحت حکومت آنها خواهند بود.
گویا فرد فرد شیعه، به امید ترقى و عالم‏گیرى و اقتدار مذهب خود، هر صبح از خواب بر مى‏خیزد. شیعه، مجتهدین را نوّاب عام حجّت عصر مى‏دانند. و البته بر دانشمندان علوم اجتماعى روشن است که اگر همچو عقیده‏اى در میان فرد فرد ملّتى گسترش یافته و رسوخ کند، ناچار روزى اسباب طبیعى آن، براى آنان فراهم خواهد آمد.
یأس و حرمان، عامل همه گونه نکبت و ذلّت است و ضدّ آن، پشت‏گرمى. امیدوارى و قوّت قلب از روى اعتقاد، مایه فلاح و نجات مى‏گردد.»
این مستشرق آلمانى، در ادامه نوشته خود، پیشکویى جالبى کرده و مى‏گوید:
اعتقادات مذهبى در ملل مشرق زمین، تا دو قرن دیگر کاملاً اثرات خود را خواهد بخشید؛ و مى‏توان گفت که در این مدت و با این همه جمعیت و اسباب طبیعى. شیعه پیشرفت محیّر العقولى نموده و از حیث عدّه، نیرو و قدرت، مقام اول را حائز خواهد شد؛ و حتى اگر آثار اعتقادات مذهبى را از بین برود. شیعه داراى آن سرمایه‏اى خواهد بود که ماوراى قواى طبیعى، شوکت، اقتدار، قوت و حکومت خود را در عالم نگه دارد.»(21)
علاوه بر ماربین، دیگر مستشرقِ بزرگ آلمانى، فان فلوتن، در کتاب خود، تحت عنوان «تاریخ شیعه و علل سقوط بنى‏امیّه» در این باره مى‏گوید:
«مسیح ناجى، در میان شیعیان معروف و مشهور است. او ملقّب به مهدىّ است. البته این لقب، در آغاز یکى از القاب شَرف بود؛ ولى دیرى نپایید که مخصوصِ آن ناجى از اهل بیت گردید؛ چنانکه اعتقاد به ظهور مهدى و انتظار او، در بدو امر مختص به آل بیت نبود و فکر مهدىِ منتظر چنان در میان اهل سنّت شیوع یافت که فکر مهدى‏هاى دیگر را به کلّى از ذهن آنان خارج ساخت؛ و بدون شک، پیشگویى راجع به این امر و انتظار ظهور ایشان. از نفوس مسلمانان بیرون نرفته است.»(22)
اکنون با نگاهى به مباحثاتِ پروفسور هانرى کربن، مستشرق بزرگ فرانسوى و استاد دانشگاه سور بن پاریس، با مرحوم علامه طباطبایى، با دیدگاه این استاد فلسفه و کلام مسیحى در موضوع مهدویت آشناتر مى‏شویم. البته این دیدگاه محصول سالها مراوده علمى و مجالست او با مرحوم علامه مى‏باشد؛ چنانکه دکتر سید حسین نصر در مقدمه کتابِ «شیعه در اسلام»، تألیف مرحوم علامه، مى‏نویسد:
«سالیان دراز، هر پاییز، بین ایشان و استاد هنرى کربى، مجالسى با حضور جمعى از فضلا و دانشمندان تشکیل مى‏شد؛ که در آن مباحثى حیاتى درباره دین و فلسفه و مسائلى که در جهان امروز با آن روبرو مى‏شود، مطرح مى‏شد و این جلسات نتایج بسیار مهمى به بار آورده است... حتى مى‏توان گفت که از دوره قرون وسطى، که تماس فکرى و معنوى اصیل بین اسلام و مسیحیت قطع شد، چنین تماسى بین شرق اسلامى و غرب حاصل نشده است.»(23)
و در بخش دیگرى از این مقدمه مى‏افزاید:
«غرب، تاکنون دو بار با اسلام تماس مستقیم داشته است؛ با اعراب در اندلس و با اَتراک در شرق اروپا؛ و در هر دو مورد، تماس با اسلام سنّى بوده است در برخى مواردِ محدود، با اسلام شیعى؛ آن هم از نوع اسماعیلى! مغرب زمین هیچ گاه با عالم تشیع، بخصوص ایران شیعى، تماسى نداشته است... و تشیّع، چنانکه هست، در خارج از جهان پیروان آن، شناخته شده نیست. از این رو مستشرقان همواره تشیع را یک «بدعت» در اسلام و حتى برخى آن را اختراع عده‏اى از دشمنان اسلام دانسته‏اند.»(24)
مشروح مذاکراتِ دکتر کربن و مرحوم علامّه طباطبایى، هم در سالنامه مکتب تشیع سال 1339 به چاپ رسیده و هم به طور مستقل، تحت عنوانِ «ظهور شیعه»، منتشر گردیده است.
البته باید توجه داشت که پروفسور کربن، بیشتر به عرفان و حکمت اسلامى نظر کرده و موضوع مهدویت را نیز از دیدگاه معنوى آن مورد پرسش قرار داده است. از این رو پرسش خود را از مرحوم علامه چنین مطرح مى‏کند:
«تصوّر امام غایب، چه اثرى در تفکر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته زندگانى معنوى انسان دارد؟ آیا با تعمقى جدید در این تصور اساسى، مذهب تشیّع نمى‏تواند به دنیاى امروز یک غذاى جدید روحى، براى احیاى فلسفه و مبدأ نیرومندى براى زندگى معنوى و اخلاقى ببخشد؟ نیرویى که تاکنون در تقدیر مانده است.»(25)
مرحوم علامه طباطبایى در پاسخ به چنین سؤالى، پاسخى مبسوط ارائه مى‏کنند، که مقدمه آن بسیار جالب است. ایشان در ابتدا مى‏فرمایند:
«استفاده معنوى از «مهدى» (علیه‏السلام) پس از گذشت دو قرن و نیم از هجرت پیامبر (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم) آغاز نمى‏شود؛ بلکه پیامبر اسلام با بیان صریح و اخبار قطعى به آمدن مهدى موعود، آن حالت معنوى را که با اعتقاد به «مهدى» در باطن یک مسلمان واقع بین جلوه‏گر مى‏شود، در نفوس عموم اهل اسلام به وجود آورده است.تصور ظهور مهدى، در ردیف تصور وقوع قیامت مى‏باشد. چنانکه اعتقاد به پاداش عمل، یک نگهبان داخلى است؛ که به هر نیکى امر و از هر بدى نهى مى‏کند. همچنین اعتقاد به ظهور مهدى، نگهبان دیگرى است. که براى حفاظتِ حیات درونى پیروان واقع بین اسلام گماشته شده است.»(26)

پروفسور هانرى کربن، در کتاب خود تحت عنوان «تاریخ فلسفه اسلامى»، به این مباحثاث و مذاکرات اشاره نموده و دریافت‏هاى خود را از نوع تفکر و فلسفه شیعه بیان داشته است.
او در باره فلسفه غیبت امام زمان (علیه‏السلام) چنین مى‏نویسد:
«جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذیب و تجدید عالم روحانى آنان است و در نتیجه همان مفهوم عمیق اندیشه‏اى است که شیعه از غیبت و ظهور امام دارد.
مردم شایستگى خود را براى دیدن امام از دست مى‏دهند؛ آنگاه خود بین امام و خویشتن حجاب مى‏گردند؛ ز یرا وسیله تجلّى و مشاهده را؛ یعنى معرفتى که از راه قلب حاصل مى‏شود، از دست مى‏دهند، یا آن را فلج ساخته و از کار مى‏اندازند. پس تا وقتى که مردم مستعدّ شناسایى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غایب، هیچ معنى نخواهد داشت.»(27)
این فیلسوف فرانسوى، اعتقاد شیعه به مهدویت و تفاوت آن از دیگر موعود گرایى‏ها در مکاتب دیگر را چنین بیان مى‏دارد:
«به عقیده من، مذهب تشیع تنها مذهبى است که رابطه هدایت الهى را میان خدا و خلق همیشه زنده نگه داشته و به طور مستمر و پیوسته ولایت را زنده و پا بر جا مى‏گذارد. مذهب یهود، نبوت را، که رابطه‏اى است واقعى میان خدا و عالم انسانى، در حضرت کلیم ختم کرده و پس از آن به نبوت حضرت مسیح و حضرت محمّد (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم) اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مى‏کند و نیز مسیحیان در حضرت عیسى متوقف شدند و اهل سنّت از مسلمانان نیز در حضرت محمّد (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم) توقف نموده و با ختم نبوت در ایشان، دیگر رابطه‏اى میان خالق و خلق، موجود نمى‏دانند.
تنها مذهب تشیع است که نبوت را با حضرت محمد (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم) ختم شده مى‏داند؛ ولى ولایت را، که همان رابطه هدایت و تکمیل مى‏باشد، بعد از آن حضرت و براى همیشه زنده مى‏داند؛ رابطه‏اى که از اتصال عالم انسانى به عالم الوهى حکایت مى‏کند؛ به واسطه دعوت‏هاى دینى قبل از موسى و دعوت دینى موسى و عیسى و محمّد (صلوات‏اللّه‏علیهم‏اجمعین)؛ و بعد از حضرت محمّد (صلّى‏الله‏علیه‏وآله‏وسّلم) به واسطه همین رابطه ولایت، جانشین وى (به عقیده شیعه) زنده بوده و هست و خواهد بود و این حقیقتى است زنده؛ که هرگز نظر علمى نمى‏تواند آن را از خرافات شمرده و از لیست حقایق حذف نماید.
به عقیده من، همه ادیان بر حق بوده و یک حقیقت زنده را دنبال مى‏کنند و همه ادیان در اثبات وجود این حقیقت زنده مشترکند. ارى! تنها مذهب تشیع است که به زندگى این حقیقت، لباس دوام و استمرار پوشانده است.»(28)
شاید مهم‏ترین انتقاد به تحقیقات کربن، عدم توجه او به بُعد اجتماعى ظهور حضرت حجّت (علیه‏السلام) و قرار گرفتنِ دوران، غیبت میان دو حادثه بزرگ عاشورا و ظهور و قیام بالسیّف مهدى (علیه‏السلام) است. بى‏تردید نمى‏توان در کنار عروج عرفانى شیعیان، که کربن بدرستى از آن به عنوان یکى از شروط اساسى توفیق دیدار معصوم یاد مى‏کند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگیر آن امام با ظلم سیاسى، اقتصادى و فرهنگى صاحبان، زور و زر و تزویر چشم پوشید و خروج عاشقانه ابا عبداللّه (علیه‏السلام) را براى اصلاح اجتماعى امّت جدّش، که فرهنگى فاسد در کالبد آن دمیده شده بود، به فراموشى سپرد و از عنصر سیاسى این هر دو قیام صدور ذیل اسلام، چشم به غفلت پوشید.(29)

انتظار ، شماره 8
يکشنبه 28/9/1389 - 0:20
مهدویت

چکیده:
این گفت‏وگو با عنوان فرعى «فیلمسازان آمریکایى، مهدویت را نشانه گرفته‏اند» به چاپ رسیده است. جهان امروز جهان تصویر است و مسأله آینده‏نگرى (فیوچریسم) در دهه‏هاى گذشته براى غرب بسیار مطرح بوده است. آینده‏نگرى در غرب، ریشه در روش علم تجربى، نگرش‏هاى سیاسى و اندیشه‏هاى مذهبى دارد. آمریکا با نشان دادن آینده تاریک و خونین بشر در فیلم‏هاى خود، سعى دارد خود را منجى آینده بشریت معرفى کند. مسأله مهدویت براى غرب پس از انقلاب اسلامى ایران مطرح شد.

جهان امروز، جهان تصویر است و عمده‏ترین مصداق این تصویر، سینماست. پُستمن در کتاب زندگى در عیش، مردن در خوشى سه دوره یا سه سپهر را براى انتقال معلومات ذکر مى‏کند: دوره انتقال معلومات به وسیله زبان، دوره مکتوب و بالاخره دوره تصویر (سینمایى و تلویزیونى).
امروز نه تنها قدرت‏ها از عنصر تصویر بالاترین استفاده را مى‏کنند، بلکه ذهنیت مخاطب‏ها هم چنین قدرت و جایگاه پذیرشى را دارد. ما در شبانه‏روز بین 78 تا 79 درصد اطلاعات دریافتى را از چشممان به دست مى‏آوریم. طبق تحقیقاتى که طى 10 تا 15 سال گذشته صورت گرفته، انسان با نیمکره راست مغزش با اطلاعات برخورد شهودى مى‏کند و این اطلاعات، بزرگ‏ترین و عمیق‏ترین تأثیرات را روى شخصیت انسان مى‏گذارد. بنابراین، تصویر، کارآمدترین عامل نه تنها براى انتقال معلومات، بلکه براى تأثیرگذارى روى شخصیت و روان افراد است.
غرب در ذات تکنولوژیکى خودش تفوق‏طلب است. در فلسفه علم مطرح مى‏شود که علم فى حد نفسه قدرت مى‏آورد و به قول فرانسیس بیکن در آغاز رنسانس: «هدف نهایى علم، قدرت است». در چنین فضایى، غرب براى اِعمال این قدرت و کسب مطامع بیشتر، از تصویر بهترین استفاده را مى‏کند. هالیوود مرکز فیلمسازى آمریکاست که در هر سال 700 فیلم تولید مى‏کند و سالانه حدود 15 میلیارد دلار سود خالص دارد و نزدیک به 78% سینماها و تلویزیون‏هاى جهان از آن تغذیه مى‏شوند. در غرب فیلم خنثى وجود ندارد. الآن مهمترین کارى که غرب مى‏کند این است که مبانى نظرى خودش را که محصول ایده‏ها و اهدافش است به زبان تصویر ترجمه مى‏کند. من بزرگ‏ترین ویژگى غرب را ترجمه معنا به تصویر مى‏دانم؛ چون روان‏شناسى مدرن بیانگر این است که تأثیرى که تصویر دارد، هیچ کلامى ندارد و بحثى در روان‏شناسى داریم که هر تصویر معادل هزار کلمه است.
کار دیگر تصویر و سینما، درگیر کردن احساس و ادراک به صورت توأمان است. وانگهى، تصویر یک زبان بین‏المللى است که حتى بدون دانستن زبان و کلام دیگرى مى‏توان از طریق تصویر، پیام را به همه کس در هر شرایطى منتقل ساخت. یکى از اهداف اصلى غرب، جلب افکار عمومى است. در فضایى که دموکراسى اصل مى‏شود، رأى عمومى قدرت‏ساز است و به همین دلیل باید روى افکار عمومى تأثیرگذارى کنیم.
در دهه 90 دو نظریه جدى پیرامون «مدینه فاضله» یا آرمان‏شهر مطرح شد: یکى «نظم نوین جهانى» که از سوى جورج بوش مطرح شد و دیگرى «پایان تاریخ» فوکویاما. این دو مسأله به نحوى از نیت سیاسى غرب در جهانى شدن (globalization) و ایجاد یک فرهنگ جهانى و تحمیل آن بر جهان پرده برمى‏دارد. مجموعه فیلم‏هایى که در این دو دهه، به‏ویژه پس از طرح نظم نوین ساخته شده، اهداف غرب را به‏خوبى نشان مى‏دهد. براى مثال، آمریکایى‏ها فیلمى به نام «روز استقلال» ساخته‏اند که جلوه‏هاى ویژه بسیارى دارد و به‏شدت بر روى آن تبلیغ شد. در این فیلم، یک گروه فضایى به کره زمین حمله مى‏کنند و آمریکایى‏ها دفاع مى‏کنند و در نهایت، در روز استقلال آمریکا اینها دشمنان را دفع مى‏کنند. پیام این گونه فیلم‏ها این است که آمریکا و نظام حاکم بر غرب تنها سیستمى است که جهان را از خطراتى که در آینده رخ مى‏دهد، حفظ مى‏کند. در فیلم پیشگویى‏هاى نوستر آداموس نیز آمریکاست که در مقابل مسلمانان مى‏ایستد؛ یا مثلاً بازى کامپیوترى خیلى مشهور «یا مهدى» که اسم اصلى‏اش «جهنم خلیج فارس» است، خلیج فارس را مرکز حرکت‏هاى تروریستى جهان جلوه مى‏دهد. از بُعد روان‏شناسى، این بازى، افراد را نسبت به امام زمان و لفظ «یا مهدى» شرطى مى‏کند؛ ولى وقتى باطن قضیه را نگاه مى‏کنید، مى‏بینید پیام دیگرى هم دارد که حضور نظامى آمریکا در خلیج فارس را توجیه مى‏کند. هالیوود در سال 2000 فیلم «ماتریکس» را ساخت که فروش و استقبال غیرمنتظره‏اى داشت. در این فیلم، هویت انسان آینده که به ماشین تبدیل شده است، زیر سؤال مى‏رود، امّا نجاتى که براى فرار از این بحران ذکر مى‏شود، شهرى است به نام صهیون (Zion). در دهه 50 نیز میلیون‏ها دلار براى ساختن فیلم‏هایى مثل «بن هور» و «ده فرمان» هزینه شد تا اسرائیل را که در آن دوره شدیداً دچار بحران مشروعیت بود، نجات دهد.
بحث‏هاى آخرالزمان (فیوچریسم) که توسط کسانى چون تافلر، فوکویاما، هانتینگتون، برژینسگى و... مطرح مى‏شود، در سینماى غرب نیز بازتاب دارد. واقعیت این است که بحث آینده‏نگرى در غرب خیلى جدى‏تر از فضاى ماست. هرچند این موضوع در فرهنگ تشیع ناب در همه ابعاد سیاسى و اجتماعى و فرهنگى مطرح است، ولى در ذهن عامه تنها در بعد مذهبى مطرح است. در غرب این موضوع در تمام ابعاد فوق‏العاده جدى است. آینده‏نگرى در غرب، ریشه در روش تجربى علم دارد که به پیش‏بینى پدیده‏ها مى‏پردازد. در تمدن‏هاى علم‏گرا، روان‏شناسى و جامعه‏شناسى و سیاست نیز آینده‏نگر مى‏شوند و دنبال سیستم‏هایى مى‏گردند که به آینده نفوذ کند. فیلم آمریکایى «روح» یا «شبح» (Goast) که چند اسکار گرفت، به نوعى همین مضمون را دنبال مى‏کند و مى‏خواهد بگوید انسان معاصر، شیداى شکستن دیوار تاریخ است؛ مى‏خواهد به آینده نفوذ کند و چون قدرت علمى دارد، مى‏خواهد آینده را خودش بسازد. البته این آینده‏نگرى در غرب ریشه در مسائل سیاسى هم دارد. مثلاً در فیلم «نوستر آداموس» مى‏خواهد بگوید چنین حوادثى محقق خواهد شد؛ امّا ما مى‏توانیم تغییرش بدهیم.
یکى دیگر از اسباب آینده‏نگرى در بین اندیشمندان غربى، مسأله مذهب است. شما به کارکرد افرادى مثل جرى فالول و مؤسسه «کلوپ اخلاقى» نگاه کنید. در اکثر تمدن‏ها اعتقاد بر این بوده است که در پایان هر هزاره یک سرى تحولاتى رخ مى‏دهد. در سال 2000، حدود 61 فرقه منتظر ظهور عیسى مسیح بودند و یهودى‏ها آمده بودند در دروازه شرقى بیت‏المقدس دوربین گذاشته بودند که حضرت مسیح اگر نزول اجلال کرد، فیلمش را بگیرند.
مجموع این قضایا یک پیوندى بین نظریه‏پردازان، سیاست‏بازان و تصویربرداران غرب ایجاد مى‏کند. مثلاً آقاى گاسپار وان برگر، وزیر دفاع سابق آمریکا، کتاب جنگ بعدى (War Next) را مى‏نویسد و بخشى از آن را به سال 1999 و 2000 و بخشى از آن را به ظهور محمد منتظرى [ !؟ ]در ایران اختصاص مى‏دهد و چیزهایى را که نوستر آداموس گفته بود مجدداً زنده مى‏کند.
تنها تمدنى که منجى و موعودش یک موجود زنده عینى است، شیعه است. تمدن‏هاى دیگر، منجى‏شان را قاب کرده‏اند، زده‏اند به سینه آسمان. یعنى موعود آنان یک موجود ذهنى است(1) و در زندگى تجلى ندارد، برخلاف موعودِ منجى شیعه که کاملاً عینى است. منتهى ما نیاز به مترجمانى داریم که این تجلّى باطنى مذهب شیعه را بیاورد و وارد جامعه کند. در شیعه، دلیل حجیت اجماع را هم حضور معصوم مى‏دانند. نقش حضور امام زمان‏علیه السلام در پیروزى انقلاب اسلامى ایران نیز جدى است. میشل فوکو، کلر بریر و دیگران در این بحث ابتدا امام حسین‏علیه السلام و بعد امام زمان را مطرح مى‏کنند و در کنفرانس تل آویو افرادى مثل برنارد لوئیس، مایکل ام. جى. جنشر، برونبرگ و مارتین کرامر بر این بحث خیلى تکیه مى‏کنند. آنها در تحلیل انقلاب اسلامى، به «نگاه سرخ» شیعیان، یعنى عاشورا و «نگاه سبز»شان یعنى انتظار مى‏رسند.(2) جمله مشهورى دارند که: «اینها به اسم امام حسین‏علیه السلام قیام مى‏کنند و به اسم امام زمان‏علیه السلام قیامشان را حفظ مى‏کنند.» یعنى حضور امام‏علیه السلام براى ما در بطن سیاست و فقه ما یک حضور زنده و عینى است. امّا شیعه در ترجمه معانى خودش به زبان روز مشکل دارد. ما برخلاف غربى‏ها این معنا و مفهوم را به زبان عامه و برهان عامه ترجمه نکرده‏ایم. ما نیاز به حکیم داریم. فعل حکیم، ترجمه و تنزیل و تمثیل معناست. غرب قدرتش به بیانش است؛ نه محتوایش. ما خیلى چیزها را همیشه مى‏بینیم؛ امّا چون به دیدن عادت کرده‏ایم، دیگر به رمز و رازش پى نمى‏بریم. گاهى شما براى فهم کامل یک چیز باید جایت را عوض کنى؛ باید فاصله بگیرى تا آن را از بیرون ببینى. ما چون عاشقى مى‏کنیم، نمى‏دانیم حامل چى هستیم. من وقتى بدانم چه دارم، حافظش هم هستم. مسلمین اگر نمى‏فهمند که سرمایه‏شان دارد به تاراج مى‏رود، از بى‏عرضگى آنها نیست؛ نمى‏دانند چه دارند. شما اگر حامل معنا باشید، مرعوب ابزار [ سینما] نمى‏شوید. آنکه حامل معنا باشد، حامل ابزار مى‏شود؛ نه محمول ابزار. ما مى‏توانیم از ابزار آنها هم استفاده کنیم و امام زمان(عج) را مطرح کنیم.
براى غرب، مسأله مذهب تشیع پس از ظهور صفویه در ایران و اوج‏گیرى اهداف استعمارى غرب نسبت به شرق و ایران جدى شد. منتها مسأله مهدویت پس از پیروزى انقلاب اسلامى براى اینها مطرح شد. اینها وقتى با انقلاب اسلامى مواجه شدند، غافلگیر شدند. رئیس سازمان سیا این نکته را در سخنان خود گفته بود. از این جهت در فیلم «نوستر آداموس» که در سال 80 و 81 مطرح شد، خیلى خام با این مسأله برخورد مى‏کنند. در سال‏هاى اولیه انقلاب، مقالات، کتاب‏ها و فیلم‏هاى مختلفى در این باره ساخته شد؛ امّا از دهه 90 سبک کار را عوض کردند. دیدند اگر بیایند امام زمان شیعیان را نفى کنند، به نحو دیگرى اثباتش کرده‏اند؛ چون در جهان این حالت وجود دارد که چیزى را که غرب نفى کند، حتماً یک ارزشى دارد. لذا در این دهه فیلم‏هایى مثل «صهیون» و «آمارگدون» و... ساخته مى‏شود که به جاى تخریب این طرف، به اثبات مدعاى غربیان در زمینه آینده جهان مى‏پردازد.

اشاره‏
نویسنده نکات هشداردهنده‏اى از چگونگى عمل غربیان، بویژه محافل فرهنگى - صهیونیستى غرب، با فرهنگ اسلامى، بویژه اعتقادات شیعى بیان کرده است. مسأله مورد بحث در این گفت‏وگو یکى از مصادیق تهاجم فرهنگى غرب است که آقاى بلخارى در کتاب تهاجم یا تفاوت فرهنگى(3)، در هفت گتفار در جمع دانشجویان به آن پرداخته است. سه گفتار پایانى این کتاب به مسأله «غرب و مهدویت» اختصاص دارد. در این گفتارها به کنفرانس شیعه‏شناسى دانشگاه تل‏اویو اشاره شده که در آن مهمترین و برجسته‏ترین شیعه‏شناسان جهان گردآمده‏اند و ظرایف و دقایق اندیشه‏ها و فرهنگ شیعى را مورد بحث قرار داده و نتیجه‏گیرى کرده‏اند یکى از نتایج بحث آنها این شده است که انتظار سبز شیعیان را باید سیاه کرد و تصویرى سیاه از آن به جهان عرضه کرد و تا مى‏توان آن را منفور جلوه داد. ساختن فیلم‏ها و بازى‏هاى رایانه‏اى که به نحوى با مسأله امام زمان ارتباط پیدا مى‏کند، به دنبال این کنفرانس وسعت یافت. خواندن کتاب مى‏تواند آگاهى‏هاى خوبى درباره برخى ابعاد تهاجم فرهنگى به خواننده بدهد.

پی نوشت:
1) سوشیانت در زرتشت، گوتمه یا بوداى پنجم در بودیسم، مسیح در یهود و مسیحیت و... .
2) من مجموعه گفتارهایى که پیرامون امام زمان‏علیه السلام در این کنفرانس ارائه شده، جمع‏آورى کرده‏ام و در کتاب تهاجم فرهنگى آورده‏ام.
3) مشخصات کتاب‏شناختى کتاب به این شرح است: بلخارى قهى، حسن، تهاجم یا تفاوت فرهنگى، تهران: انتشارات حسن افرا، 1379 (1378).

موعود، ش 25 و 26

يکشنبه 28/9/1389 - 0:18
مهدویت

این مقاله به دست‏هاى پشت‏پرده صهیونیسم مسیحى در اجراى سناریوى حمله به عراق، که بیشتر حول محور مسئله انتظار منجى صورت مى‏گیرد، هشدار مى‏دهد و عوام‏فریبى‏هایى را که صهیونیست‏ها در جهت مسخ اعتقاد به ظهور منجى در اذهان پیروان دیگر ادیان، به ویژه اسلام و مسیحیت، انجام مى‏دهند، گوشزد مى‏کند .
نویسنده، دولت‏هاى غربى را در پى‏گیرى مسئله آخرالزمان، از شیعیان فعال‏تر مى‏داند . ساختن فیلم‏هایى مانند «مردى که آینده را مى‏دید» - که در آن پرونده «میشل نوستر آداموس‏» از سوى اورسن ولز بازخوانى مى‏شود - «ماتریکس‏» ، «ده فرمان‏» و «بن هور» ، و نیز طراحى «جنگ ستارگان‏» از سوى دولت ریگان - که پس از روى کارآمدن بوش پسر، دوباره در دستور کار مقام‏هاى کاخ سفید قرار گرفته است - از شواهد این فعالیت است . افزون بر اینکه مؤسسه‏هاى دینى راست‏گرایان مسیحى، از دهه هشتاد میلادى، مردمان کشورهاى غربى را به ایمان جمعى به وقوع حادثه‏اى بزرگ در سرزمین شام توجه داده‏اند . بنا به پیش‏بینى این گروه از مفسران، که از جمله مشاوران عالى کاخ سفید به شمار مى‏آیند، در آینده لشکرى از به اصطلاح دشمنان مسیح که بدنه اصلى آن از میلیون‏ها نظامى تشکیل یافته است، از عراق حرکت مى‏کند و پس از گذشتن از رود خشک فرات، به سوى قدس رهسپار مى‏گردد; اما نیروهاى مؤمن به مسیح، راه این لشکر را سد کرده، سپس همگى در دره‏اى به نام آرماگدون (یا همان هرمجدون) با یکدیگر برخورد خواهند کرد . به پیش‏گویى و بلکه برنامه‏ریزى نظامى این دولت‏ها، به منظور تسریع در ظهور مسیح یهودى، وقوع نبردى هسته‏اى دراین منطقه اجتناب‏ناپذیر است; جنگى جهانى که به مرگ میلیون‏ها نفر غیریهودى و غیرمسیحى خواهد انجامید; چیزى شبیه اعتقاد غلط برخى افراد در کشور خودمان که تسریع ظهور حضرت حجت را در دامن‏زدن به فساد و تباهى مى‏دانند .
جالب توجه اینکه اغلب نظریه‏هاى تئورى‏پردازان به‏نام آمریکایى، در جهت توجیه منطقى این رویداد صورت گرفته است که به عنوان نمونه مى‏توان به نظریه مشهور هانتینگتون با عنوان «برخورد تمدن‏ها» اشاره کرد . نکته مهم و جالب توجه دیگر، حضور برخى نام‏ها، در میان باورمندان به این تئورى است که از جمله سیاست‏گزاران فعلى ایالات متحده محسوب مى‏شوند و البته از حدود سه دهه پیش به این سو، در جهت تحقق این طرح، تلاش مى‏کرده‏اند; به عنوان مثال، دونالد رامسفلد و بوش پدر و پسر، که هر دو از هم‏فکران دو کشیش صهیونیست هتاک به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم، یعنى جرى‏فال‏ول و پت‏رابدتسون هستند . نویسنده، در ادامه، گزارشى از تلاش‏هاى صهیونیست‏ها براى عملى‏کردن آرمان دیرینه خود مبنى بر تشکیل حکومت جهانى ارائه مى‏دهد و در پایان، جریان‏هایى مانند تقابل بن‏لادن یا صدام با ایالات متحده را بدون تردید، یک بازى سیاسى، جهت پیاده‏شدن نقشه‏هاى یهودیان صهیونیست مى‏داند .

اطلاعات،
يکشنبه 28/9/1389 - 0:17
مهدویت

اگر شیعیان بر این باورند که امام زمان آن‌ها وجود دارد، ولی غایب است‌، چرااز مکان زندگی‌اش خبر ندارند و پس از گذشت حدود 1200 سال‌، هیچ گونه‌اثری از وی آشکار نمی‌شود؟ این در حالی است که خداوند «جل‌ّوعلی‌» از چنین‌کاری به دور است و غیبت امام با حکمت و تدبیر الهی‌، منافات دارد؟

باید گفت‌:
1. نه تنها علما و راویان شیعه به وجود امام زمان اعتقاد دارند، بلکه بر اساسروایت‌های فراوانی که از پیامبر اکرم‌(صلی الله علیه و آله‌) رسیده است‌، علمای اهل سنّت نیز موضوع‌مهدویّت را قبول دارند. باری‌، مهدویت از موضوع‌هایی است که همه بر آن اجماع نظردارند. در روایت آمده است که حضرت مهدی از فرزندان حضرت فاطمه‌(سلام الله علیها) است‌. پس‌از آن که مدتی امامت اهل‌بیت پیامبر اکرم‌(صلی الله علیه و آله‌) قطع می‌گردد و زمین را ستم فرا می‌گیرد،مردی از اهل‌بیت پیامبر اکرم‌(صلی الله علیه و آله‌) به نام مهدی‌(عج‌) خروج می‌کند و به اذن و بَعث الهی‌،زمین را از عدل و داد پُر می‌سازد. هر کس که او را درک و پیروی کند، در شمار هدایت‌شدگان قرار خواهد گرفت‌. این کار در زمانی رخ خواهد داد که امّت به 73 دسته تقسیم‌شده باشند. در این میان‌، تنها یک فرقه از آنان به بهشت وارد می‌شود و دیگران به دوزخ‌خواهند رفت‌. از میان این روایت‌ها به این موارد می‌توان اشاره کرد:

در صحیح ابی داود به سند خود از ام سلمه آمده است‌:
قالت‌: سمعت رسول اللَّه‌(صلی الله علیه و آله‌) یقول‌: المهدی من عترتی من ولد فاطمة‌.[1]
ام سلمه می‌گوید: از پیامبر(صلی الله علیه و آله‌) شنیدم که می‌فرماید: مهدی از عترت من و فرزندان فاطمه است‌.
در کنزالعمال چنین آمده است‌:
عن علی‌(علیه السلام) قال‌: المهدی رجل منّا من ولد فاطمة‌.[2]
امام علی‌(علیه السلام) فرمود: مهدی‌، مردی از ما اهل بیت و از فرزندان فاطمه است‌.
سیوطی نیز در «الدرّ المنثور» در تفسیر سوره‌ی محمد آورده است‌:
أخرج ابن ابی شیبه عن ابی سعید الخدری قال‌: قال رسول‌اللَّه‌(صلی الله علیه و آله‌) یخرج رجل‌من اهل بیتی عند انقطاع من الزمان و ظهور من الفتن یکون عطاؤه حثیاً.

ابی سعید خدری از پیامبر(صلی الله علیه و آله‌) نقل کرده است که مردی از اهل بیت من درآخرالزمان خروج می‌کند و این در حالی است که فتنه‌ها فراگیر و بخشش او گسترده‌می‌شود.
هم‌چنین صحیح ابی داود در کتاب «المهدی‌(علیه السلام) » به سند خود از ابی الطفیل ازعلی‌(علیه السلام) ، از پیامبر اکرم‌(صلی الله علیه و آله‌) روایت کرده است که فرمود:
لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللَّه رجلاً من اهل بیتی یملاها عدلا کما مُلئت‌جوراً.[3]
دنیا به پایان نمی‌رسد مگر این‌که روزی فرا رسد که خداوند مردی از اهل بیت مرا (به‌ولایت مردم‌) برمی‌انگیزد و او دنیا را هم‌چنان که از ظلم و جور پر شده است‌، از عدل وداد پر خواهد کرد.

متقی هندی در کنزالعمال از پیامبر(صلی الله علیه و آله‌) روایت می‌کند که فرمود:
کیف أنت یا عوف اذا افترقت علی ثلاث و سبعین فرقه‌، واحدة منها فی الجنة‌و سائرهن‌ّ فی النّار (الی أن قال‌) ثم تجی‌ء فتنة غبراء مظلمة ثم تتبع الفتن‌بعضها بعضاً حتی یخرج رجل من اهل بیتی یقال له المهدی فان أدرکته فاتبعه‌و کن من المهتدین‌.[4]
ای عوف‌! تو چگونه هستی هنگامی که (امت من‌) بر هفتاد و سه دسته جدا می‌گردند،تنها یک دسته به بهشت می‌روند و بقیه به دوزخ فرستاده می‌شوند (تا این‌جا که‌می‌فرماید) سپس فتنه‌ای تاریک و سخت فراگیر می‌شود و سپس هر فتنه‌ای‌،فتنه‌ای دیگر را در پی دارد تا این که مردی از اهل بیت من می‌آید که به او مهدی‌گفته می‌شود. پس کسی که او را درک و تبعیت کند، از هدایت شدگان است‌.

2. افزون بر این روایت‌ها که دیدگاه موضوع را بیان می‌دارند، شمار فراوانی ازتاریخ‌نگاران و راویان اهل سنّت‌، تولد آن حضرت را در کتاب‌های خود آورده و آن رایک واقعیت دانسته‌اند. برخی پژوهش‌گران بیش از صد تن از آنان را نام برده‌اند.[5] به این‌ترتیب‌، وجود آن حضرت به اثبات می‌رسد؛ زیرا ایشان با تولد به وجود آمده است‌. برای‌اثبات این گفته‌، به چند نمونه از این موارد اشاره می‌کنیم‌:

در کتاب «الزام الناصب‌» از عبداللَّه بن محمّد مطری حکایت شده است که شیخ‌جلال‌الدین عبدالرحمن أبی‌بکر سیوطی در کتاب «احیاء المیت بفضائل اهل البیت‌»می‌گوید: «همانا از ذریه‌ی حسین بن علی‌(علیه السلام) مهدی‌(عج‌) در آخر الزمان مبعوث‌می‌گردد» تا این که می‌گوید: «پس امام اول‌، علی بن ابی طالب‌(علیه السلام) است‌» و نام ائمه رامی‌برد. سپس می‌گوید:
یازدهم از ایشان‌، پسر اوست به نام «الحسن العسکری‌» و دوازدهم پسر اوست به نام‌«م ح م د»، القائم المهدی‌(عج‌) و این که نصوص درباره‌ی دولت اسلامی او، ازپیامبر(صلی الله علیه و آله‌) و از جدش‌، علی بن ابی طالب‌(علیه السلام) و از دیگر آباء و اجدادش که اهل شرف‌و مرتبت هستند، آمد و اوست که صاحب شمشیر است و قیام کننده‌ای است که درانتظار اویند.[6]

ابوالولید محمّد بن شحنة الحنفی در کتاب تاریخش به نام «روضة المناظر فی اخبارللاوائل و الاواخر» که در حاشیه‌ی کتاب «مروج الذهب‌» است‌، چنین آورده است‌:
و ولد لهذا الحسن (یعنی الحسن العسکری‌(علیه السلام) ) ولده المنتظر ثانی عشرهم ویقال له المهدی‌(عج‌) و القائم و الحجة‌، محمّد ولد فی سنة خمس و خمسین ومأتین‌.[7]
و به دنیا آمد برای حسن (یعنی امام حسن عسکری‌(علیه السلام) ) فرزندش که انتظار کشیده‌می‌شود به عنوان دوازدهمین امام و به او مهدی‌، قائم و حجّت گفته می‌شود. (م ح م‌د) در سال 255 ه¨ به دنیا آمد.

در کتاب «ینابیع المودة‌» نیز چنین آمده است‌:
ولد لابی محمّد الحسن مولود فسماه محمداً فعرضه علی اصحابه یوم الثالث و قال‌:هذا امامکم من بعدی و خلیفتی علیکم و هو القائم الذی تمتدّ علیه الاعناق بالانتظار فاذاامتلات الارض جوراً و ظلماً خرج فیملاها قسطاً و عدلاً.[8]
امام حسن عسکری‌(علیه السلام) صاحب فرزندی شد که او را محمد نامید و او را روز سوّم به‌اصحاب خویش نشان داد و فرمود: این امام شما پس از من و جانشین من بر شما است واو به پا خیزنده‌ای است که گردن‌های مردم در انتظار او کشیده می‌شود. هنگامی که زمیناز جور و ستم پر گردید، او خروج می‌کند و زمین را از عدل و داد پر می‌کند.

افزون بر این‌ها، روایت‌های دیگری نیز درباره‌ی ولادت آن حضرت در کتاب‌های‌تاریخی و حدیث آمده است‌. درباره‌ی زندگی حضرت مهدی‌(علیه السلام) پس از تولد، به سخن‌شیخ عبدالوهاب الشعرانی در مبحث 65 «یو اقیت الجواهر» اشاره می‌کنیم‌. وی در این‌گفتار می‌گوید:
همه‌ی شرایطی که شارع مقدس پیش از قیامت به آن خبر داده‌، حق است‌. پس‌ناچاریم که همه‌ی آن شرایط واقع شود و از جمله‌ی آن‌ها خروج مهدی است‌... او ازاولاد امام حسن عسکری‌(علیه السلام) است و هنگام تولد او، شب نیمه‌ی شعبان سال 255 ه¨ق است‌. او باقی است تا این که با عیسی بن مریم‌(علیه السلام) همراه شود؛ پس عمر او تاکنون که سال 958 هجری است‌، 706 سال است‌.[9]

هم چنین شیخ سلیمان قندوزی در «ینابیع المودّة‌» می‌آورد:
درباره‌ی آیه‌ی «و جعلها کلمة باقیة فی عقبه لعلّهم یرجعون‌»،[10] ثابت ثمالی از علی‌بن الحسین‌(علیه السلام) و او از پدرش و او از علی بن ابی طالب‌(علیه السلام) نقل می‌کند که در شأن نزول‌این آیه گفت‌: خداوند، امامت را تا روز قیامت در نسل حسین‌(علیه السلام) قرار داد و همانا برای‌قائم ما، دو غیبت است که یکی از آن‌ها، از دیگری طولانی‌تر است‌. پس هیچ کس امامت‌او را نمی‌پذیرد، مگر کسی که یقینش قوی باشد و شناخت درست داشته باشد.[11]
در باب دوازدهم کتاب «البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان‌»، از ابی عبداللَّه بن‌حسین بن علی‌(علیه السلام) آمده است که فرمود:
برای صاحب این امر؛ یعنی مهدی‌(علیه السلام) دو غیبت وجود دارد که یکی از آن دو، طولانی‌می‌شود تا این که بعضی می‌گویند او مرده است و بعضی می‌گویند او رفته است‌. کسی‌از دوست و غیر دوست از جایگاهش‌، خبری ندارد، مگر کسی که عهده‌دارخدمت‌گزاری اوست‌.[12]

3. حضرت مهدی‌(علیه السلام) در زمان حیات پدر بزرگوارش‌، امام حسن عسکری‌(علیه السلام) دیده‌شده است‌. در این باره‌، روایت‌هایی وجود دارد که از آن جمله به این روایت می‌توان‌اشاره کرد.

شیخ سلیمان قندوزی در «ینابیع المودة‌» می‌آورد:
خادم فارسی گفت‌: من در خانه بودم‌، کنیزی از خانه بیرون آمد و همراه او چیزی بودکه تکان می‌خورد. پس ابو محمّد (امام حسن عسکری‌(علیه السلام) ) به او فرمود: آن چه راهمراه توست‌، آشکار کن‌. در این هنگام‌، پسر بچه‌ای سفید و نیکو روی‌، ظاهر شد.پس حضرت عسکری‌(علیه السلام) فرمود: این امام شماست پس از من و تو آن را پس از این‌نمی‌بینی‌.[13]

روایت دیگری وجود دارد که گواهی معتبری بر ادّعای دیدن آن حضرت پیش ازغیبت صغری به شمار می‌رود. حسن بن ایّوب بن نوح (از نمایندگان امام هادی‌(علیه السلام) )می‌گوید: ما که چهل نفر از اصحاب امام عسکری‌(علیه السلام) بودیم‌، برای پرسش از امام بعدی‌به محضر امام عسکری‌(علیه السلام) رفتیم‌. در مجلس آن حضرت‌، عثمان بن سعید عَمْری (یکی‌از نمایندگان امام زمان‌(علیه السلام) ) برخاست و عرض کرد: می‌خواهم از موضوعی بپرسم که‌درباره‌ی آن از من داناتری‌. امام‌(علیه السلام) فرمود: بنشین‌. عثمان با ناراحتی خواست از مجلس‌بیرون برود. حضرت فرمود: هیچ کس بیرون نرود. کسی بیرون نرفت‌. پس از مدتی‌،امام‌(علیه السلام) عثمان را صدا زد. او برخاست‌. حضرت فرمود: می‌خواهید به شما بگویم که‌برای چه به این جا آمده‌اید؟! همه گفتند: بفرمایید. فرمود: به این جا آمده‌اید تا از حجّت‌و امام پس از من بپرسید. گفتند: بلی‌. در این هنگام‌، پسری نورانی هم‌چون پاره‌ی ماه که‌شبیه‌ترین مردم به امام عسکری‌(علیه السلام) بود، وارد مجلس شد. حضرت با اشاره به او فرمود:
این امام پس از من و جانشین من در میان شماست‌. از فرمان او پیروی کنید و پس ازمن اختلاف نکنید؛ زیرا در این صورت‌، هلاک خواهید شد و دین‌تان تباه می‌گردد.[14]

پس از روایت‌ها برمی‌آید که آن حضرت تا پیش از غیبت صغری‌، دیده شده‌، ولی درزمان غیبت صغری و کبری‌، از دیده‌ها پنهان گشته است‌. این هم از امور مسلّم است که‌ایشان در طول غیبت صغری به وسیله‌ی نمایندگان خویش ـ که چهار نفر بودند ـ با مردم‌ارتباط داشته‌اند و برخی که نام‌هایشان نیز در کتاب‌های شیعه ثبت شده است‌، به خدمت‌ایشان مشرّف شده‌اند.[15]

4. هر چند حضرت مهدی‌(علیه السلام) غایب است‌، ولی آثار او آشکار است‌؛ زیرا بسیاری ازشیعیان پیاپی خدمت آن حضرت مشرّف می‌شوند.[16] افزون بر آن‌، در روایت‌هایی که‌اهل سنّت نیز به آن اقرار کرده‌اند، چگونگی بهره‌گیری مردم از وجود آن حضرت بیان‌شده است‌.

از آن جمله صاحب «ینابیع المودة‌» این گونه نقل می‌کند:
اخرج الشیخ الحموینی فی فراید السمطین بسنده عن سلیمان الاعمش ابن مهران عن جعفرالصادق عن ابیه عن جدّه علی‌ّ بن الحسین‌(علیه السلام) قال‌: نحن ائمة المسلمین‌، و حجج‌اللَّه علی‌العالمین و... ثم قال‌: و لم تخل منذ خلق اللَّه آدم‌(علیه السلام) من حجة اللَّه فیها، أما ظاهر مشهور أوغائب مستور، و لا تخلو الارض الی ان تقوم الساعة من حجة و لولا ذلک لم یعبداللَّه‌. قال‌سلیمان‌: فقلت لجعفر الصادق‌(علیه السلام) : کیف ینتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟ قال‌: کما ینتفعون‌بالشمس اذا سترها سحاب‌.[17]

علی بن حسین‌(علیه السلام) فرمود: ما امامان مسلمانان هستیم و حجّت‌های خداوند بر همه‌ی جهانیان‌.سپس فرمود: از زمانی که آدم‌(علیه السلام) آفریده شد، زمین از حجّت خدا تهی نمانده است‌، که آن حجّت یاظاهر مشهور بوده است یا غایب در نهان و زمین از حجّت تهی نمی‌ماند تا زمانی که قیامت برپا گردد؛زیرا اگر چنین نبود، کسی خدا را نمی‌پرستید.

سلیمان اعمش (راوی این روایت‌) می‌گوید:
از امام جعفر(علیه السلام) پرسیدم‌: چگونه است بهره بردن مردم از حجّت خدایی که غایب وپنهان است‌؟ فرمود: هم‌چنان که مردم از خورشید پشت ابر بهره می‌برند. این بهره‌مندی‌از حجّت خداوند باید به گونه‌ای باشد که امام باقر(علیه السلام) به یزید بن معاویة العجلی درتفسیر آیه‌ی 200 آل عمران فرمود:
یا ایها الّذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا؛
یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید، صبر کنید بر ادای واجبات و بردبار باشید بر آزاررسانیدن دشمنان‌تان و خودتان را با امام‌تان مهدی منتظر پیوند دهید.[18]

سید محمد صادق موحد ابطحی

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. صحیح ابن داود، ج 27، ص 134؛ صحیح ابن ماجه‌، ابواب الفتن‌، باب خروج مهدی‌؛ مستدرک‌الصحیحین‌، حاکم نیشابوری‌، مطبعة مجلس دائرة المعارف نظامیه‌، ج 4، ص 557؛ میزان الاعتدال‌، ذهبی‌،مصر، مطبعة سعادت‌، سال 1325، ج 2، ص 24.
[2]. کنزالعمال‌، ج 7، ص 261.
[3]. صحیح ابی داود، ج 27، کتاب المهدی‌(عج‌).
[4]. کنزالعمال‌، ج 6، ص 44.
[5]. منتخب الاثر، لطف‌اللَّه صافی گلپایگانی‌، ص 427.
[6]. همان‌، ص 427.
[7]. روضة المناظر فی اخبار الاوایل و الاواخر، ابوالولید محمد بن شحنة الحنفی‌، مصر، الازهریة‌، 1303، ج‌1،ص 294.
[8]. ینابیع المودة‌، شیخ سلیمان قندوزی (متوفی 1294)، بیروت‌، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات‌، ص‌460.
[9]. یواقیت الجواهر، شیخ عبدالوهاب شعرانی‌،، مصر، مطبعة الازهر، 1307، ج 2، ص 145.
[10]. زخرف‌، 28.
[11]. ینابیع المودة‌، ص 427.
[12]. البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان‌، متقی هندی‌، به نقل از: منتخب الاثر، ص 315.
[13]. ینابیع المودة‌، ص 461.
[14]. همان‌، ج 3، صص 123 و 125.
[15]. منتخب الاثر، صص 468 ـ 472. وی نام 304 نفر را آورده است‌.
[16]. همان‌، صص 499 ـ 511.
[17]. ینابیع المودة‌، ص 477.
[18]. ینابیع المودة‌، ص 421. برای آگاهی بیش‌تر ر.ک‌: البراهین الاثنی عشر علی وجود الامام الثانی عشر،سیدطیّب موسوی جزایری‌، انتشارات دارالکتاب جزایری‌.

يکشنبه 28/9/1389 - 0:15
مهدویت

پرسش : توقیع به چه معناست؟
پاسخ : توقیع در لسان روایات، مطابق با مفهومى است که عرف آن را به کار گرفته است، وآن عبارت است از کلمات کوتاه که بزرگان، ذیل نامه‏هاى رسیده وعریضه‏ها مکتوب مى‏داشتند، وبا آن خواسته سائل را برآورده مى‏نمودند. در نتیجه توقیعات حضرت مهدى (ع) همان مطالبى بود که حضرت به خطّ مبارک خود در جواب سؤال‏ها وعریضه‏ها ذیل نامه‏ها مرقوم مى‏داشتند وتوسط یکى از سفرا به صاحبان نامه‏ها باز مى‏گرداندند.
اگر چه به لحاظ معناى اصطلاحى، «توقیع» در معنا ومفهوم آن سؤال از مسأله‏اى نهفته است ولى در برخى موارد بر بیانات حضرت که به صورت ابتدایى صادر مى‏شد -اگر چه از آن سؤال نشده بود- نیز توقیع اطلاق شده است.

پرسش : نقش سفیر در توقیعات چه بوده است؟
پاسخ : اگر چه در صدور توقیعات حضرت مهدى (ع) جایگاه حضرت از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است، زیرا اوست که ذیل نامه را به خطّ مبارکش تزیین کرده است، ولى نمى‏توان نقش سفیر را در پدید آمدن آن نادیده گرفت. این سفیر است که نامه را از سائل گرفته وبه دست امام رسانده ودر مدت اندک یا طولانى جواب آن را به سائل رسانده است، بلکه به تعبیرى، سفیر واسطه در ایجاد توقیع نیز بوده است، زیرا اگر امام چنین سفیر امینى نمى‏داشت هرگز نامه رسیده را توقیع نمى‏فرمود.

پرسش : در چه مدت زمانى توقیع از طرف حضرت صادر مى‏شده است؟
پاسخ : از برخى روایات استفاده مى‏شود که مدت زمان خروج توقیع در جواب سؤال معینى دو یا سه روز بوده است، همان گونه که راوى در برخى روایات مى‏گوید: بعد از چند روز صاحب من گفت که به سوى ابوجعفر بازگردم تا از جواب سؤال‏ها بپرسم.( بحارالانوار، ج 51، ص 321، ح 42)
در روایتى دیگر آمده است: آن گاه سفیر بعد از سه روز، مرا از جواب حضرت خبر داد.( الغیبة، طوسى، ص 320)
در برخى موارد نیز جواب، شفاهى بوده است که سفیر از حضرت مى‏گرفته وبراى سائل مى‏آورده است. مثل اینکه حسین بن روح نوبختى به عده‏اى مى‏گوید: «شما امر شدید که به حائر روید».( همان، ص 309)
ودر برخى از موارد نیز جواب سؤال کننده به جهت مصالحى داده نمى‏شد. از باب نمونه در موردى سائل از امام خواست که براى او دعا کند که خدا به او فرزندى دهد، ولى به جهت مصالحى جواب نیامد.( همان، ص 320)
وگاه کسى سؤالى را براى حضرت فرستاد که جواب نیامد، وبعد از چند روزى مشاهده شد که جزء قرامطه درآمده است. گرچه در برخى از موارد نیز جواب سؤال‏ها ظرف چند ساعت داده شده است.( ارشاد مفید، ج 2، ص 359)
ودر برخى دیگر از روایات مى‏خوانیم که جواب آمد در حالى که هنوز مرکب بر روى کاغذ خشک نشده بود ( الغیبة، طوسى، ص 316)
ونیز در برخى روایات مى‏خوانیم که به مجرّد خطور سؤال در ذهن شخص جواب بر روى کاغذ مکتوب بوده است، ولى این موارد زیاد نبوده است.( بحارالأنوار، ج 53، ص 183)

پرسش : آیا توقیعات به خطّ خود حضرت مهدى‏علیه‏السلام بوده است؟
پاسخ : از مجموعه روایات استفاده مى‏شود که برخى توقیعات به خطّ خود حضرت بوده، وبرخى نیز به خطّ سفرا با دستور امام (ع) بوده است.
اسحاق بن یعقوب مى‏گوید: «توسط محمّد بن عثمان عَمْرى مسائل مشکلى را به ناحیه مقدسه فرستادم وجوابش را به دست خطّ مبارک امام زمان (ع) دریافت داشتم».( بحارالأنوار، ج 51، ص 349)
محمّد بن عثمان عَمْرى مى‏گوید: «از ناحیه مقدسه توقیعى صادر شد که خطّش را خوب مى‏شناختم».( همان، ص 33)
شیخ صدوق؛ مى‏فرماید: «توقیعى که به خطّ امام زمان (ع) براى پدرم صادر شد اکنون نزد من موجود است».( انوار النعمانیه، ج 3، ص 24)
شیخ ابوعمروعامرى مى‏گوید: «ابن ابى‏غانم قزوینى با جماعتى از شیعیان در موضوعى اختلاف ومشاجره نمودند وبراى رفع نزاع، نامه‏اى به ناحیه مقدسه نوشته وجریان را به عرض رساندند. پس جواب نامه آنان به خطّ مبارک امام (ع) صادر شد».( بحارالأنوار، ج 53، ص 178)
از این روایات معلوم مى‏شود که توقیعات، قرائن وشواهد صدق به همراه داشته ویا اصحاب حضرت، دست خط او را مى‏شناختند، ولذا مورد قبول آنان قرار مى‏گرفته است. لیکن در مقابل، روایاتى وجود دارد که برخى توقیعات به خطّ حضرت نبوده بلکه به خطّ سفیران وبه امر حضرت نوشته شده است.
ابو نصر هبة اللَّه مى‏گوید: توقیعات صاحب‏الامر (ع) به همان خطّى که در زمان امام حسن عسکرى (ع) صادر مى‏شد به وسیله عثمان بن سعید ومحمّد بن عثمان براى شیعیان صادر مى‏گشت.( بحارالأنوار، ج 51، ص 346)

پرسش : چه مقدار توقیع از ناحیه مقدسه صادر شده است؟
پاسخ : حدود هفتاد توقیع یا بیشتر در مصادر مهدویت موجود است که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1 - توقیع به على بن محمّد سَمَرى.( کمال الدین، ص 516)
2 - توقیع به ابى جعفر عَمْرى در سوگ پدرش.( همان، ص 510)
3 - توقیع به سعد بن عبداللَّه قمى.( همان، ص 463-459)
4 - توقیع به اسحاق بن یعقوب.( همان، ص 483)
5 - توقیع به محمّد بن عبداللَّه بن جعفر حمیرى در جواب مسائلش.( بحارالأنوار، ج 53، ص 170-151)
6 - توقیع دیگرى به حمیرى درباره زیارت حضرت.( همان، ج 99، ص 81، ح 1)
7 - توقیع به احمد بن خضر بن ابى صالح خجندى.( کمال الدین، ص 509)
8 - توقیع به حسن بن فضل یمانى.( کافى، ج 1، ص 520)
9 - توقیع به ابوعمرو وفرزندش ابوجعفر محمّد.( کمال الدین، ص 510)
10 - توقیع به محمّد بن ابراهیم مهزیارى.( همان، ص 486)
11 - توقیع در ردّ جعفر کذّاب.( الغیبة، طوسى، ص 287)
12 - توقیع به احمد بن حسن مادرایى.( بحارالأنوار، ج 51، ص 303، ح 19)
13 - توقیع درباره قصه احمد بن ابى‏روح.( همان، ج 51، ص 295)
14 - توقیع به حاجز وشا.( کمال الدین، ص 493)
15 - توقیع به محمّد بن جعفر.( کافى، ج 1، ص 524)
16 - توقیع به محمّد بن صالح بعد از مرگ عبرتایى.( بحارالأنوار، ج 51، ص 328)
17 - توقیع در جواب نامه سَمَرى.( دلائل الامامة، ص 286)
18 - توقیع در جواب سؤال مردى از اهل فانیم.( اثبات الهداة، ج 3، ص 699)
19 - توقیع در جواب نامه محمّد بن حسن مروزى.( الغیبة، طوسى، ص 415)
20 - توقیع در جواب نامه محمّد بن یوسف.( کافى، ج 1، ص 519)
21 - توقیع در جواب سؤال‏هاى محمّد بن جعفر اسدى.( کمال الدین، ص 520)
22 - توقیع در ردّ غلات به محمّد بن على بن هلال کرخى.( بحارالأنوار، ج 25، ص 266)
23 - توقیع به محمّد بن شاذان.( کمال الدین، ص 509)
24 - توقیع براى احمد بن حسن خازن.( کافى، ج 1، ص 523)
25 - توقیع براى على بن محمّد بن اسحاق اشعرى.( کمال الدین، ص 497)
26 - توقیع در خبر دادن از ضمیر عبیداللَّه بن سلیمان.( کافى، ج 1، ص 525)
27 - توقیع در جواب نامه ابن ابى‏غانم قزوینى.( الغیبة، طوسى، ص 285)
28 - توقیع در کیفیت تعلیم نماز.( بحارالأنوار، ج 52، ص 22-20)
29 - توقیع در جواب آنچه محمّد بن شاذان براى حضرت فرستاد.( جامع الرواة، ج 2، ص 63)
30 - توقیع در جواب نامه محمّد بن یزداذ.( کمال الدین، ص 493)
31 - توقیع در جواب خواست قاسم بن علا.( کافى، ج 1، ص 519)
32 - توقیع در جواب نامه مردى از اهل ربض.( کمال الدین، ص 494)
33 - توقیع در جواب سائلى که از قم رسیده بود.( الغیبة، طوسى، ص 373)
34 - توقیع به حسن بن عبدالحمید.( کافى، ج 1، ص 521)
35 - توقیع در توثیق محمّد بن جعفر عربى.( الغیبة، طوسى، ص 415)
36 - توقیع در جواب سؤال ابوالحسن خضر بن محمّد.( بحارالأنوار، ج 53، ص 197)
37 - توقیع اول به شیخ مفید؛.( احتجاج، ج 2، ص 497)
38 - توقیع دوم به شیخ مفید؛.( همان، ج 2، ص 498)
39 - توقیع در جواب نامه على بن بابویه.( رجال علامه، ص 94)
40 - توقیع در جواب نامه محمّد بن کشمر.( کمال الدین، ص 495)
41 - توقیع در جواب نامه جعفر بن حمدان.( بحارالأنوار، ج 53، ص 186)
42 - توقیع در جواب نامه على بن زیاد.( کافى، ج 1، ص 524)
43 - توقیع به حسن بن قاسم بن علاء.( الغیبة، طوسى، ص 315)
44 - توقیع به ابى‏القاسم بن ابى حلیس.( کمال الدین، ص 493)
45 - توقیع در جواب رقعه بلخى.( همان، ص 488)
46 - توقیع بر احمد بن حسن.( بحارالأنوار، ج 51، ص 303)
47 - توقیع به محمّد بن همّام.( همان، ج 53، ص 184)
ودیگر توقیعات.

يکشنبه 28/9/1389 - 0:12
مهدویت

پرسش : سفیر اول امام مهدى‏علیه‏السلام چه کسى بوده وچه موقعیتى داشته است؟
پاسخ : سفیر اول امام مهدى (ع) ابوعمروعثمان بن سعید عَمْرى است. او به جهت شناخته نشدن، به شغل روغن فروشى روى آورد. در مصادر تاریخى سخن از سال ولادت ووفات او به میان نیامده است، وتنها اسم او براى اولین بار به عنوان وکیل خاص امام هادى (ع) برده شده است.
او بعد از شهادت امام هادى (ع) وکیل خاص از طرف امام عسکرى (ع) شد. آن حضرت نیز او را در مناسبت‏هاى مختلف مورد مدح وستایش خود قرار مى‏داد. از جمله آنکه در حق او فرمود: «هذا أبوعمروالثقة الأمین، ثقة الماضى وثقتى فى المحیى والممات، فما قاله لکم فعنّى یقوله، وما أدّى إلیکم فعنّى یؤدّیه»؛ «این ابوعمروثقه وامین است، مورد اطمینان گذشتگان ومورد اطمینان من در حیات وبعد از حیات من است، هر آنچه براى شما مى‏گوید از من است و آنچه به شما مى‏رساند از جانب من مى‏باشد.»( الغیبة، طوسى، ص 354 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 344)
در مجلسى که او با چهل نفر از شیعیان امام عسکرى (ع) بودند، حضرت فرزند خود مهدى را به او نشان داد وبر امامت وغیبت او تصریح نمود، ودرباره وکالت او فرمود: «هر آنچه عثمان (بن سعید) مى‏گوید قبول کنید...».( بحارالأنوار، ج 51، ص 346، ح 1)
هنگام شهادت امام عسکرى (ع) در سال 260 هجرى، در تغسیل حضرت حاضر بود وتمام امور ایشان را به عهده داشت.( الغیبة، طوسى، ص 356)
ممکن است که این عمل را این گونه توجیه نماییم که او در ظاهر، عمل تغسیل را انجام داده تا امر بر حاکمان ظلم مشتبه گردد وگرنه مطابق برخى روایات، امر تغسیل وتکفین امام بر عهده امام است. عثمان بن سعید بعد از شهادت امام عسکرى (ع) به تصریح آن حضرت ونصّ امام مهدى (ع) هنگام ورود قمّى‏ها به سامرّا، سفیر اوّل آن حضرت شد، واز آن موقع به انجام وظایف خود پرداخت، تا آنکه وقت وفاتش رسید. فرزندش ابوجعفر محمّد بن عثمان متولّى تجهیز او شد ودر جانب غربى بغداد به خاک سپرده شد.( بحارالأنوار، ج 51، ص 350، ح 3)
بعد از وفات عثمان بن سعید از ناحیه مقدسه نامه‏اى صادر شد وحضرت در آن نامه با تسلیت به فرزندش محمّد، او را به سفارت خود منصوب گردانید.( الغیبة، طوسى، ص 361 ؛ کمال الدین، ص 510 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 348)

پرسش : آیا روایتى که تصریح به سفارت عثمان بن سعید دارد، ضعیف السند نیست؟
پاسخ : احمد کاتب مى‏گوید: روایتى که نصّ صریح در اعلام امام عسکرى (ع) بر سفارت عثمان بن سعید از طرف امام مهدى (ع) است از حیث سند ضعیف مى‏باشد؛ زیرا در سند آن، جعفر بن محمّد بن مالک فرازى است که نجاشى وابن الغضائرى او را تکذیب نموده‏اند.
پاسخ:
1 - جعفر بن محمّد بن مالک را شیخ طوسى؛ توثیق نموده است. وتضعیف او از کتاب ابن الغضائرى منشأ شده که این کتاب نزد مشهور علماى امامیه به اثبات نرسیده است.
2 - شیخ طوسى؛ در کتاب «الغیبة» به سند اعلایى از بزرگان طایفه از احمد بن اسحاق قمّى مسأله توکیل نایب دوم وپدرش را روایت کرده است.( الغیبة، طوسى، ص 360ù359)
3 - شیعه در مسأله امامت وسفارت دقت زیادى به کار برده وبه مجرّد ادعاى شخصى بر سفارت، حرف او را تصدیق نمى‏کرده است، ولذا با مدّعیان دروغین سفارت شدیداً به مقابله پرداخته است.

پرسش : آیا موضوع غیبت امام زمان‏علیه‏السلام ساخته عثمان بن سعید است؟
پاسخ : برخى مى‏گویند: موضوع غیبت امام زمان (ع) ساخته برخى از اصحاب خصوصاً عثمان بن سعید (نایب اول امام زمان (ع)) است.
اوّل کسى که به موضوع غیبت امام زمان (ع) اشاره کرد رسول گرامى اسلام (ص) وسپس امیرالمؤمنین (ع) وسایر امامان بوده است. آنان غیبت او را پیش‏بینى کرده ووقوع آن را به مردم گوشزد کرده‏اند.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «سوگند به خدایى که مرا براى بشارت برانگیخت، قائم فرزندان من بر طبق عهدى که به او مى‏رسد غایب مى‏شود، به طورى که بیشتر مردم خواهند گفت: خداوند به آل محمّد نیازى ندارد ودیگران در اصل تولّد او شک مى‏کنند، پس هرکس زمان غیبت را درک کرد باید دینش را نگهدارى کند...».( اثباة الهداة، ج 6، ص 386)
اصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده که فرمود: «آگاه باشید که آن جناب به طورى غایب مى‏شود که شخص نادان خواهد گفت: خدا به آل محمّد احتیاجى ندارد».( همان، ص 393)
امام صادق (ع) فرمود: «اگر خبر غیبت امام خود را شنیدید انکار نکنید».( همان، ص 350)
لذا موضوع غیبت امام زمان (ع) آن چنان بین شیعیان شایع ورایج بود که شعرا در شعرهایشان ومؤلّفان در کتاب‏ها به آن پرداخته‏اند. از جمله کسانى که قبل از ولادت امام زمان (ع) در مورد غیبت حضرت مهدى (ع) تألیف داشته‏اند عبارتند از:
1 - على بن حسن بن محمّد طائى طاطرى از اصحاب موسى بن جعفر (ع).( رجال نجاشى، ص 193)
2 - على بن عمر اعرج کوفى از اصحاب موسى بن جعفر (ع).( همان، ص 194)
3 - ابراهیم بن صالح از اصحاب حضرت موسى بن جعفر (ع).( همان، ص 28)
4 - حسن بن على بن ابى‏حمزه، معاصر امام رضا (ع).( همان)
5 - عباس بن هشام ناشرى اسدى، از اصحاب امام رضا (ع).( همان، ص 215)
6 - على بن حسن بن فضال از اصحاب امام هادى وعسکرى (علیهما السلام).( همان، ص 195)
7 - فضل بن شاذان نیشابورى از اصحاب آن دو امام (علیهما السلام).( همان، ص 235)

پرسش : سفیر دوم امام زمان‏علیه‏السلام چه کسى بوده وچه موقعیتى داشته است؟
پاسخ : ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید عَمْرى بعد از وفات پدرش همان گونه که امام عسکرى (ع) تصریح نموده بود، به مقام سفارت نایل شد. آن حضرت به جماعت قمى‏ها فرمود: «اشهدوا علىّ أنّ عثمان بن سعید وکیلى، وأنّ ابنه محمّد وکیل ابنى مهدیّکم»؛( الغیبة، طوسى، ص 355)
«شهادت دهید بر من که عثمان بن سعید وکیل من است. ونیز فرزند او محمّد وکیل فرزندم مهدى شماست.»
ونیز سفارت او با نصّ وتصریح پدرش به امضا رسید.( همان، ص 359)
او نزد شیعیان عصر خود مورد وثوق ومعروف به امانت دارى بود. وهیچ یک از امامیه در این مطلب شک نداشتند. چگونه شک کنند در حالى که امام عسکرى (ع) در حق او وپدرش فرمود: «العمرى وإبنه ثقتان»؛ «عَمْرى وفرزندش مورد وثوقند...».( همان، ص 360 ؛ کافى، ج 1، ص 329)
ونیز امام مهدى (ع) او را مورد تأیید خود قرار داد وفرمود: «لم یزل ثقتنا فى حیاة الأب رضى اللَّه عنه»؛ «تو در زمان حیات پدر دائماً مورد وثوق ما بودى...».( بحارالأنوار، ج 51، ص 349. پاورقی}
وى در حدود پنجاه سال به نحو احسن وظایف خود را به خوبى انجام داد تا آنکه در جمادى الاولى سال 305 یا 304 هجرى به رحمت ایزدى پیوست.( الغیبة، طوسى، ص 366)
محمد بن عثمان بیشتر از دیگر سفیران در این پست ومقام به خدمت پرداخت. کتاب‏هایى در فقه تألیف کرده که از امام عسکرى وحضرت مهدى (علیهما السلام) وپدرش عثمان بن سعید واز امام هادى (ع) اخذ نموده است. او به ارشاد امام مهدى (ع) از زمان مرگش اطلاع داشته است، ولذا براى خود قبرى را آماده نموده بود.( همان، ص 363) بعد از وفات در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد.(همان، ص 365)

پرسش : سفیر سوم امام زمان‏علیه‏السلام چه کسى بوده وچه موقعیتى داشته است؟
پاسخ : سفیر سوم، شیخ جلیل ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى است. او در ابتداى امر وکیل ابى‏جعفر محمّد بن عثمان عَمْرى بود که بر املاک او نظارت داشت، تا آنکه وصیّت با نصّ به او منتهى شد وهیچ کس در این امر شک نداشت.( همان، ص 372)
برخى از شیعیان، مالى را براى ابوجعفر عَمْرى به مقدار چهارصد دینار فرستادند تا به امام زمان (ع) برساند، ابوجعفر دستور داد تا آن را به حسین بن روح بدهند. او هنگامى که تردید وشک آن شخص را به جهت ثابت نشدن سفارتش دید، بار دیگر تأکید کرد که این مبلغ را به حسین بن روح برساند، زیرا این دستور امام زمان (ع) است.
بعد از آنکه وضع مزاجى ابوجعفر عَمْرى بحرانى شد جماعتى از بزرگان شیعه از آن جمله ابوعلى بن همام، ابوعبداللَّه بن محمّد کاتب، ابوعبداللَّه باقطانى، ابوسهل اسماعیل بن على نوبختى، ابوعبداللَّه بن وجناء ودیگر بزرگان، بر او وارد شدند وعرض کردند که اگر بر شما اتفاقى افتاد چه کسى جانشین شما خواهد بود؟ ابوجعفر عَمْرى فرمود: این ابوالقاسم حسین بن روح، قائم مقام من وسفیر بین شما وصاحب‏امر (ع) است. او وکیل وثقه و امین است، پس در امورتان به او مراجعه نموده ودر امور مهم بر او اعتماد نمایید، زیرا من به این مطلب امر شده‏ام تا بر شما ابلاغ نمایم.( همان، ص 371)
ابوجعفر بن احمد متیل مى‏گوید: هنگام وفات محمّد بن عثمان عَمْرى من بالاى سر او نشسته بودم واز او سؤال مى‏کردم وحسین بن روح نیز بر پایین پاى او قرار داشت. محمّد بن عثمان روى به من نموده وفرمود: من امر شدم تا بر ابى‏القاسم بن روح وصیّت کنم. من با شنیدن این خبر از جاى خود بلند شده، حسین بن على روح را به جاى خود بر بالاى سر محمّد بن عثمان قرار دادم.( همان، ص 370)
جهت این تأکیدات از ناحیه محمّد بن عثمان بر وصایت حسین بن روح این بود که او چندان جایگاه ویژه‏اى در بین شیعیان به جهت ارتباط با امامان: نداشته است، اگر چه از نزدیکان خاص محمّد بن عثمان بوده است. وسرّ سفارت دادن به او، به جهت اخلاص وفداکارى او بوده است. وى بعد از وفات ابوجعفر عَمْرى به مدت 21 سال سفارت را بر عهده داشت. اولین نامه‏اى را که از حضرت دریافت کرد مشتمل بر درود فراوان از جانب آن حضرت بر او بود.( همان، ص 372)
از آن زمان به وظیفه خود مشغول شد. وروش او التزام به تقیّه شدید ومضاعف بود، به حیثى که اظهار اعتقاد به مذهب اهل سنّت مى‏نمود تا از این طریق بتواند به وظایف خود عمل کند. او درایام سفارتش شدیداً با انحرافات وادعاهاى انحرافى سفارت مبارزه مى‏نمود، تا آنکه در سال 326 هجرى رحلت نمود.

پرسش : سفیر چهارم امام زمان‏علیه‏السلام چه کسى بوده وچه موقعیتى داشته است؟
پاسخ : سفیر چهارم، شیخ جلیل ابوالحسن على بن محمّد سَمَرى است. تاریخ ولادت او مشخص نیست، ولى براى اولین بار به عنوان یکى از اصحاب امام عسکرى (ع) شناخته شده است، که در بغداد با اشاره حسین بن روح از طرف امام زمان (ع) متصدّى امر سفارت شد.( رجال شیخ طوسى، ص 400)
در مورد سفارت او خبر معیّنى نرسیده، وتنها این مطلب را مى‏توان با تسالم واتفاقى که در بین شیعیان درباره سفارت او بوده کشف نمود، واین موضوع را مى‏توان در نتیجه، کاشف از ابلاغى دانست که از طرف امام زمان (ع) به حسین بن روح شده است. او وظایف خود را در امر سفارت از هنگام وفات حسین بن روح به مدّت سه سال ادامه داد. وى گرچه همانند دیگران مورد وثوق واطمینان بود، ولى همانند آن سه سفیر فعّالیّت گسترده‏اى نداشته است. واین امر بعید به نظر نمى‏رسد؛ زیرا در آن سال‏ها مملکت اسلامى پر از ظلم وجور وخونریزى‏ها ودرگیرى‏ها بوده است، امورى که با برنامه‏هاى فرهنگى واجتماعى منافات داشت. واین خود به تنهایى مى‏تواند تأثیرگذار در انقطاع سفارت بعد از وفات او وعزم امام (ع) بر انقطاع وشروع غیبت کبرا نیز باشد. ولذا چند روز قبل از وفاتش توقیعى را از امام (ع) دریافت مى‏کند که حضرت در آن، خبر از انتهاى غیبت صغرا وعهد سفارت با مرگ او مى‏دهد واو را از وصیّت کردن به سفارت براى بعد از خودش منع مى‏نماید.( کمال الدین، ص 516 ؛ اعلام الورى، ص 445)
راوى مى‏گوید: بعد از شش روز از صدور این توقیع به خدمت على بن محمّد رسیدیم در حالى که در حال احتضار بود. به او عرض شد: وصىّ تو کیست؟ فرمود: «براى خدا امرى است که او رساننده آن است». این را گفت واز دار دنیا رحلت نمود.

پرسش : نیابت چهار سفیر حضرت‏علیه‏السلام چگونه اثبات مى‏گردد؟
پاسخ : 1 - در مورد عثمان بن سعید مى‏گوییم: او مورد وثوق امام عسکرى (ع) بوده وامام مهدى (ع) نیز بر منصبش تصریح نموده است.
در مورد فرزندش محمّد بن عثمان نیز مى‏گوییم: او منصوب از طریق پدرش بوده وغیر از آنکه مورد وثوق امام عسکرى بوده، از طرف امام زمان (ع) نیز بر این امر نیابت خاصّه داشته است.
حسین بن روح نیز از طرف محمّد بن عثمان به این سمت منصوب شد، واو نیز على بن محمّد سَمَرى را بر این مقام منصوب کرد.
2 - راه دوّم براى اثبات نیابت این چهار بزرگوار این است که آنها خطّ امام را که معروف بود، به دیگران نشان داده، بازگو مى‏کردند. خطّ حضرت در زمان پدرش امام عسکرى (ع) نزد شیعیان معروف بود.
3 - کرامات فراوانى که به دست مبارک این بزرگواران انجام مى‏گرفت، مى‏توانست اثبات کننده سفارت آنها باشد. این کرامات در برخى موارد به دست آنها انجام مى‏گرفت وبرخى دیگر نیز منسوب به امام زمان (ع) بود که آنها به اطلاع شیعیان مى‏رساندند، همان گونه که در قضیه معروف از ابوعلى بغدادى رسیده است.( کمال الدین، ص 518و502)
سید عبداللَّه شبّر مى‏گوید: «شیعه هرگز گفتار نوّاب را نمى‏پذیرفت مگر در صورتى که معجزه‏اى از طرف امام عصر (ع) بر دست آنها ظاهر مى‏گشت که دلالت بر صدق گفتار وصحت نیابت آنها داشت».( حقّ الیقین، ص 242)

پرسش : ارتباط نوّاب اربعه با شیعیان چگونه بوده است؟
پاسخ : شیعیان با نوّاب اربعه دو نوع ارتباط داشتند:
1 - ارتباط با واسطه وغیر مستقیم
ارتباط با واسطه یک اصل در سازمان سفارت بود، چرا که این سازمان به جهت ظلم عباسیان نمى‏توانست آشکارا وآزادانه فعالیت کند. بنابراین باید در ارتباط با مردم از راه‏هاى استتارى بهره مى‏گرفت.
2 - ارتباط مستقیم وبى‏واسطه
این ارتباط در آغاز فعّالیت نواب اربعه، در دوره غیبت صغرا وجود نداشت، زیرا بنا بود که مسأله نیابت خاصه مخفى بماند، تا حاکمان جور بازتاب وواکنشى از خود نشان ندهند. ولى کم کم شیعیان به صورت پنهانى نام ونشانى سفیر را از وکلا وخواص گرفتند وتوانستند با آنان مستقیماً تماس بگیرند. این کار عمدتاً از زمان سفارت دومین سفیر شروع شد وادامه یافت. شیخ طوسى درباره این نوع ارتباط مى‏نویسد: «عده‏اى از افراد مورد اعتماد نزد سفراى امام مهدى (ع) مى‏رفتند وبا دادن نامه ویا بیان داشتن خواسته‏هاى خود، پاسخ آن را از ناحیه مقدسه وتوسط سفرا دریافت مى‏کردند».( الغیبة، طوسى، ص 257)

پرسش : وظایف ومسئولیت‏هاى نوّاب اربعه چه بوده است؟
پاسخ : وظایف ومحور کلّى فعالیت‏هاى نواب اربعه بدین قرار است:
1 - زدودن شک وحیرت مردم درباره وجود امام مهدى (ع)
مهم‏ترین وظیفه‏اى که نواب اربعه به ویژه سفیر اول یعنى عثمان بن سعید عَمْرى بر عهده داشت این بود که براى شیعیان ثابت کند، امام عسکرى (ع) فرزندى دارد که اکنون امام است واو نایب خاص آن حضرت مى‏باشد.
2 - حفظ امام مهدى (ع) از راه پنهان داشتن نام ومکان آن حضرت
امام مهدى (ع) در توقیعى به محمّد بن عثمان بن سعید عَمْرى بیان داشت که از ذکر نام ونشان آن حضرت خوددارى کند ودر جهت پنهان داشتن نام ومکان آن حضرت بکوشد.( همان، ص 222)
ابوسهل نوبختى در جواب این سؤال که چرا تو سفیر ناحیه مقدسه نشدى؟ فرمود: «من نمى‏توانم مانند حسین بن روح سرّ نگهدار باشم».( همان، ص 240)
3 - سازماندهى وسرپرستى سازمان وکالت
از طریق این سازمان، شیعیان پرسش‏ها وشبهات دینى خود را با وکلا در میان مى‏گذاشتند وآنان به واسطه سفیر از ناحیه مقدسه پاسخ را به شیعیان مى‏رساندند، ونیز وجوه شرعى خود را به وکلا مى‏دادند ووکلا آن را به مسئول سازمان تحویل مى‏دادند.
4 - پاسخ‏گویى به پرسش‏هاى فقهى ومشکلات عقیدتى
آنان گاهى پرسش‏هاى فقهى ومسائل مستحدثه شیعیان را به عرض امام مهدى (ع) مى‏رساندند وپاسخ آن را دریافت وبه شیعیان ابلاغ مى‏کردند.( اعلام الورى، ص 452)
5 - اخذ وتوزیع اموال متعلق به امام مهدى (ع)
امام مهدى (ع) در روز بعد از رحلت امام حسن عسکرى (ع) ویا در همان روز، بعد از مراسم خاک‏سپارى امام عسکرى (ع) به هیئت قمى‏ها دستور داد که از این به بعد، اموال متعلق به آن حضرت را به وکیلش در بغداد (ابوعمرو، عثمان بن سعید عَمْرى) تحویل دهند.( کمال الدین، ص 478)
6 - مبارزه با غلات ومدعیان دروغین نیابت وبابیّت
در راستاى همین وظیفه، در این دوره هفتاد ساله هر کسى که به دروغ ادعاى بابیّت ووکالت نمود، مثل حلاج، شلمغانى ودیگران، با آنان به مبارزه برخاستند واز ناحیه مقدسه توقیعاتى به واسطه آنان صادر شد، وبا روشن شدن ماهیّت آنان، شیعیان امامیه از این نوع انحرافات مصون ماندند وبه سفارت نواب اربعه ووکالت بیشتر اعتماد نمودند.
7 - مبارزه با وکلاى خائن
گاهى برخى از وکلا منحرف مى‏شدند واز وظایف اصلى خود عدول مى‏کردند. در این صورت مشکلاتى را براى سازمان مخفى وکالت به وجود مى‏آوردند، وگاهى وجوه شرعى را نزد خود نگه مى‏داشتند، در این صورت نواب اربعه هر کدام به نوبه خود مسئولیت داشتند تا با آن وکیل خائن مبارزه کنند.
8 - آماده سازى مردم براى پذیرش غیبت کبرا
این وظیفه بیش از همه بر دوش ابوالحسن على بن محمّد سَمَرى آخرین سفیر امام مهدى (ع) سنگینى داشت. از این رو امام مهدى (ع) از راه اعجاز به او کمک کرد وشش روز قبل از مرگش توقیعى صادر نمود وزمان دقیق وفات وى را بیان داشت تا اینکه حجت بر همگان تمام شود واذهان، آماده پذیرش دوره دیگرى از غیبت آن حضرت باشد.

پرسش : ملاک ومعیار انتصاب نوّاب اربعه چه بوده است؟
پاسخ : امامان معصوم: بر اساس حکمت رفتار مى‏کردند وقطعاً در نصب‏ها یک سرى معیارها وملاک‏هایى را مد نظر داشتند از قبیل:
1 - تقیّه ورازدارى در حدّ بالا
سفیر اوّل حضرت، عثمان بن سعید براى رعایت تقیه مى‏کوشید تا خود را از بازرسى‏هاى رژیم عباسى دور نگه دارد. او بدین منظور در هیچ بحث ومجادله مذهبى یا سیاسى به صورت آشکار درگیر نمى‏شد.( تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، دکتر جاسم حسین، ص 149)
حسین بن روح نیز در راستاى رعایت وحفظ تقیه، یکى از خدمتگزاران خود را تنها به این دلیل که معاویه را لعن نمود عزل واخراج کرد.( الغیبة، طوسى، ص 237)
2 - صبر واستقامت بسیار عالى وممتاز
عده‏اى از ابوسهل نوبختى پرسیدند: چرا تو نایب خاص حضرت نشدى؟ او در جواب گفت : «آنان (امامان:) بهتر از همه مى‏دانند که چه کسى لایق این مقام است. من آدمى هستم که با دشمنان رفت وآمد دارم وبا آنان مناظره مى‏کنم. اگر آنچه را که ابوالقاسم حسین بن روح درباره امام مهدى (ع) مى‏داند من مى‏دانستم، شاید در بحث‏هایم با دشمنان، آن گاه که جدال ولجاجت آنان را مى‏دیدم، مى‏کوشیدم تا دلایل بنیادى را بر وجود امام ارائه دهم ودر نتیجه محل اقامت او را برملا مى‏ساختم. اما اگر ابوالقاسم حسین بن روح، امام را زیر عباى خود پنهان داشته باشد، وبدنش را با قیچى قطعه قطعه کنند تا امام مهدى (ع) را نشان دهد، هرگز عباى خود را کنار نمى‏زند وامام را نشان نمى‏دهد».( الغیبة، طوسى، ص 240 ؛ بحارالأنوار، ج 51، ص 359)
3 - نسبت به دیگران فهمیده‏تر بودن
شیخ طوسى در کتاب «الغیبة» به فهم ودرایت آنان اشاره کرده است.( همان، ص 236)
4 - حسّاس نبودن حکومت نسبت به آنان
امام مهدى (ع) در انتخاب نایبان خاص خود از افرادى استفاده مى‏کرد که در دستگاه ظالمان عباسى نسبت به آنها حساسیتى نباشد، چون نیابت خاص، کارى بود بسیار مخفى ومبهم ومهم؛ ولذا هر یک از آنان داراى شغل بوده، کاسبى مى‏کرده‏اند تا شناخته نشوند.

پرسش : چه عواملى باعث شد برخى ادعاى سفارت دروغین از طرف حضرت نمایند؟
پاسخ : هنوز مدّتى از عهد سفارت ناحیه مقدسه نگذشته بود که این دستگاه مقدس مبتلا به مصیبت مدعیان دروغین سفارت گشت. آنان از این ادعاى دروغین خود اهدافى را دنبال مى‏نمودند که عبارت بود از:
1 - از آنجا که ایمان ضعیفى داشتند با این ادعا درصدد انحراف مردم وجامعه شیعى بودند.
2 - طمع به دست آوردن اموال مردم وحقوق شرعیه، زیرا از آنجا که امام زمان (ع) در غیبت به سر مى‏بردند اینها مى‏توانستند در اموال تصرّف نمایند.
3 - گسترش موقعیت خود در جامعه، زیرا با این ادعا وانتساب خود به امام مهدى (ع) درصدد گسترش شهرت خود برمى‏آمدند.

پرسش : مدعیان دروغین سفارت چه کسانى بوده‏اند؟
پاسخ : شروع تزویر در امر سفارت به عصر سفیر دوّم محمّد بن عثمان عَمْرى باز مى‏گردد؛ زیرا پدر او عثمان بن سعید به قدرى معروف بود که هیچ کس جرأت معارضه با او را نداشت.
اول کسى که ادعاى سفارت دروغین نمود ابومحمّد شریعى بود. وبعد از او محمدبن نصیر نمیرى واحمد بن هلال کرخى وابوطاهر محمد بن على بن بلال و بلالى وابوبکر محمّد بن احمد بن عثمان بغدادى واسحاق احمر ( بحارالأنوار، ج 51، ص و368و369367)ومردى معروف وبه باقطانى.( همان، ص 301)
برخى از آنان در ابتدا از مردان صالح بودند ولى به جهات مختلف راه انحراف را پیشه نمودند. سفیر دوم با تمام قدرت به مقابله با آنها پرداخت، ونیز از ناحیه مقدسه توقیعات وبیانات شدید در لعن وتبرى از آنان صادر شد که دلالت بر دروغگویى وسوء باطن آنان داشت.
در زمان سفارت حسین بن روح -سفیر سوم- مصیبت در این زمینه بیشتر شد، زیرا شخصى به نام محمّد بن على شلمغانى غزافرى ادعاى سفارت نمود وبیشترین تأثیر را در انحراف جامعه به جاى گذاشت. او گر چه در ابتداى امر، مردى مؤمن به نظر مى‏رسید ووکیل حسین بن روح بود، ولى عاقبت به انحراف کشیده شد. آخرین کسى که ادعاى دروغین سفارت داشت ابودلف کاتب بود که بر این ادعاى خود تا بعد از وفات سمرى -سفیر چهارم- باقى بود.( الغیبة، طوسى، ص 303)

پرسش : آیا امام زمان‏علیه‏السلام غیر از سفرا، وکیل نیز داشته است؟
پاسخ : از تاریخ به دست مى‏آید که امام زمان (ع) به جز چهار سفیر معروف، وکلایى نیز داشته است که در اطراف ممالک وشهرهاى اسلامى مشغول به انجام وظیفه بوده‏اند. ولى بین سفیران ووکیلان دو فرق اساسى وجود داشته است:
1 - سفیر با امام زمان (ع) به طور مستقیم مواجهه داشته واو را به طور شخصى مى‏شناخته است، در حالى که وکلا این چنین نبوده‏اند، وارتباطشان با حضرت از طریق سفیران انجام مى‏گرفت.
2 - مسئولیّت سفیر، عمومى بود وشامل تمام شیعیان مى‏شد، ولى مسئولیّت وکیل در محدوده منطقه خودش بود.

پرسش : چه مصلحتى در وجود وکلاى ناحیه مقدسه بوده است؟
پاسخ : در مورد سؤال فوق به دو مصلحت اساسى مى‏توان اشاره کرد:
1 - کار وکیل، سهیم شدن در تسهیل کارهاى گسترده‏اى بوده که بر عهده سفیر قرار گرفته بود. خصوصاً با در نظر گرفتن این مطلب که قرار بر سرّى بودن وکتمان کردن امور شیعیان در ارتباط با حضرت بود.
2 - عملکرد آنها در مخفى نمودن سفیر وکتمان اسم وشخص او تأثیر بسزایى داشته است.

پرسش : سازمان وکالت چه وظایف ومسئولیت‏هایى را برعهده داشته است؟
پاسخ : با بررسى شواهد تاریخى چنین به دست مى‏آید که سازمان وکالت از آغاز تا پایان فعالیت آن، کارکردهاى گوناگونى را دارا بوده است که از آن جمله عبارت است از:
1 - دریافت، تحویل وتوزیع وجوه شرعى.
2 - رسیدگى به اوقاف.
3 - راهنمایى وارشاد شیعیان ومناظره با مخالفان.
4 - ایفاى نقش سیاسى سازمان وکالت.
5 - ایفاى نقش ارتباطى سازمان وکالت.
6 - کمک به نیازمندان وحلّ مشکلات شیعیان.

يکشنبه 28/9/1389 - 0:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته