دانستنی های علمی
کارت های اعتباری جهت خرید های اینترنتی و خرید یا فروش بدون پرداخت
وجه نقد استفاده می شوند.. با این کارتها خریدار می تواند از سرویسهای
موجود بر روی شبکه اینترنت استفاده و یا خریدهای خود را با امنیت بیشتر و
با خیالی راحت انجام دهد.
شاید اصلی ترین دلائل گسترش روز افزون کاربرهای این کارتها سهولت در حمل و
نقل پول های کلان، ایجاد امنیت برای صاحب پول، کاربری این کارتها در جهت
خریدهای اینترنتی و در آخر تسهیلات روز افزونی که برای کاربرهای این
کارتها در اکثر نقاط جهان در نظر گرفته شده و خواهد شد، باشد.
درآمد کمپانی و شرکتهای صادر کننده کارتهای مالی اعتباری بیشتر به گردش
پول و حق انتقالها یا ترانسفرهای مالی وابسته است. لذا هر چه تعداد کاربر
و انتقالهای مالی بیشتر باشد شرکت مربوطه درآمد بیشتری خواهد داشت.
در کارتهای اعتباری بانک اعتباری را برای شما در نظر میگیرد و شما
میتوانید تا سقف آن اعتبار خرید کنید بدون آنکه دیناری در حساب خود پول
داشته باشید. در صورتیکه در کارتهای شارژی (Debit) که امروزه در ایران
توسط بانکها در اختیار افراد قرار گرفته است حتما باید معادل مبلغی که
میخواهید خرید کنید در حساب خود پول داشته باشید.
فروشگاههای پذیرنده کارت اعتباری با بانک صادر کننده کارت شما طرف میشوند
و کاری به اعتبار شخص شما ندارند. بانک شما اعتبار شما را تضمین میکند.
در ایران هم کارت ثمین اولین کارت اعتباری بود و اینک کارتهای اعتباری
شتاب توسط بانکهای صادرات وکشاورزی و پارسیان و سامان صادر می گردد. این
کارتها همانند کارتهای حساب الکترونیکی شتاب در بانکهای عضو طرح شتاب و
فروشگاههای عضو شتاب قابل استفاده است. شما یک ماه بعد از خرید کالا صورت
حسابی را از بانک دریافت میکنید که طی آن به شما دو هفته مهلت داده میشود
تا نسبت به پرداخت جمع مبالغ خریدهای خود به بانک اقدام نمایید. کارتهای
اعتباری دارای سقف اعتباری مشخصی می باشند.
انواع کارتهای اعتباری
کارت اعتباری Visa Virtual :
کشور صادر کننده : انگلستان
یک کارت اعتباری پیش پرداخت شده ( PrePaid ) می باشد که برای خریدهای
online و تلفنی در اینترنت میتوان از آن استفاده کرد . عملکرد آن دقیقا به
صورت سایر کارتهای اعتباری می باشد . تنها تفاوت آن اینست که این کارت
تنها بصورت online قابل استفاده می باشد و شما می بایست قبل از خرید ،
کارت خود را شارژ نمایید .
کارت اعتباری فوق از نوع VISA می باشد ، بنام شخص متقاضی صادر می گردد ،
در سایت های اینترنتی و فروشگاههای آنلاین قابل استفاده می باشد و در خرید
هایی که بوسیله تلفن و یا FAX صورت می گیرد می توان از آن استفاده کرد .
کارت فوق شامل شماره 16 رقمی ( Card Number ) یک کد CVV و یک تاریخ انقضاء
(Expire Date ) میباشد که شما با ورود این اطلاعات در هر سایت اینترنتی می
توانید کالای مورد نظر خود را خریداری و یا از خدمات آن بهره مند شوید
.هزینه اولیه صدور کارت اعتباری مجازی 39000 تومان می باشد . این مبلغ
یکبار و فقط برای صدور کارت اعتباری پرداخت می شود . باشد و زمان مورد
نیاز برای صدور هر کارت 1 الی 24 ساعت می باشد .
مدارک لازم جهت صدور کارت ، فتوکپی شناسنامه یا پاسپورت می باشد .
کارت اعتباری Visa PrePaid :
کشور صادر کننده : آمریکا
کارت اعتباری Visa PrePaid یک کارت پیش پرداخت شده می باشد و شما می بایست
قبل از خرید ، کارت خود را شارژ نمایید . کارت اعتباری فوق نوعی ابزار
پولی و اعتباری است که جایگزین مناسبی برای حمل ارز در مسافرتهای خارجی
بوده و از این نظر موجبات آسایش و فراغت خاطر دارندگان آن را در اینگونه
سفرها فراهم می نماید.کارتهای اعتباری هم اکنون در سطح بین المللی و در
اقصی نقاط جهان کاربرد وسیعی داشته و علاوه بر خرید های اینترنتی ، در
کلیه مکانهایی که مجهز به سیستم پذیرش کارتهای اعتباری باشند ( از جمله
فروشگاهها ، هتلها ، رستورانها ، تهیه بلیط هواپیما، خرید از مراکز خرید،
بازدید از پارکها، موزه ها، نمایشگاها ) قابل استفاده خواهند بود . همچنین
با داشتن این کارت می توانید پول خود را از دستگاه های خود پرداز ATM در
سراسر دنیا دریافت نمایید . مدارک لازم جهت صدور کارت ،اصل پاسپورت ،
فتوکپی از صفحات پاسپورت و تکمیل فرم های بانکی می باشد.. شما می توانید
به میزان دلخواه کارت اعتباری خود را شارژ نمایید .
سریع الحصول ترین نوع از کارتهای اعتباری, کارتهائی هستند که مبلغ
موجودی کارت قبلا" پرداخت شده است و تا سقف آن مبلغ میتوان توسط کارت خرید
نمود , دقیقا" مشابه کارتهای سپهر یا سیبای خودمان , به این نوع از کارتها
, نقدی Cash و یا از پیش پرداخت شده prepaid میگویند.
Prepaid MASTERCARD یکی از مشهورترین انواع Prepaid Credit Card و یا Cash Cardها میباشد .
مزیت عمده کارتهای prepaid امنیت و اطمینان بسیار زیاد آنها نسبت به
کارتهای اعتباری رایج و یا سنتی (Credit Card) میباشد. و به همین دلیل
سریعا" در جهان گسترش یافته و بعنوان برترین و مرجح ترین گزینه ی کارتهای
اعتباری برای استفاده در اینترنت مطرح گردیده است. و حتی در کشورهای غربی
که اکثر افراد دارای چندین کارت اعتباری نیز می باشند , برای خریدهای
آنلاین خود در اینترنت از این نوع کارتهای اعتباری نقدی Prepaid Credit
Card استفاده مینمایند.
کارتهای اعتباری واقعی نظیر MASTERCARD و یا Visa بعلت اینکه اعتبار ( وام
و یا Credit ) به دارنده کارت اعطا مینمایند و سقف پرداختی بالائی دارند
بدلیل وجود امکان هک شدن به هیچ عنوان توسط شرکتهای صادر کننده کارت (نظیر
MASTERCARD و یا Visa) جهت استفاده در خریدهای اینترنتی حتی https secure
site نیز توصیه نمی گردند و در صورت کاربرد آن در اینترنت و برداشتهای
دزدی از کارت , شرکتهای صادر کننده کارت هیچگونه مسئولیتی را قبول نمی
نمایند و تمامی خسارت را دارنده کارت میبایست تقبل نماید.
کارت اعتباری MasterCard , Visa Debit :
کشور صادر کننده : امارات متحده
در این حالت برای شما یک حساب بانکی به نام خودتان نزد یکی از بانکهای
خارجی افتتاح می شود. این سرویس شامل دو کارت Visa Debit و Mastercard می
باشد که به حساب بانکی شما مرتبط است . خرید های آنلاین یا آفلاین از طریق
این کارت ها امکان پذیر می باشد .شما می توانید واریز ، برداشت و انتقال
پول به کارت های خود را از طریق سیستم بانکی انجام دهید .کارت اعتباری
Visa debit نوعی ابزار پولی و اعتباری است که جایگزین مناسبی برای حمل ارز
در مسافرتهای خارجی بوده و از این نظر موجبات آسایش و فراغت خاطر دارندگان
آن را در اینگونه سفرها فراهم می نماید.کارتهای اعتباری هم اکنون در سطح
بین المللی و در اقصی نقاط جهان کاربرد وسیعی داشته و علاوه بر خرید های
اینترنتی ، در کلیه مکانهایی که مجهز به سیستم پذیرش کارتهای اعتباری
باشند ( از جمله فروشگاهها ، هتلها ، رستورانها ، تهیه بلیط هواپیما، خرید
از مراکز خرید، بازدید از پارکها، موزه ها، نمایشگاها ) قابل استفاده
خواهند بود . همچنین با داشتن این کارت می توانید پول خود را از دستگاه
های خود پرداز ATM در سراسر دنیا دریافت نمایید . سیستم فوق دارای سرویس
Online Banking می باشد . شما قادر به انجام کلیه عملیات بانکی از قبیل :
آمار پرداخت ها و دریافت ها - انجام حواله بانکی بصورت آنلاین ( Wire
Transfer ) - پرداخت صورتحسابها - امکان تعریف حسابهای زیر شاخه با واحد
پول مورد نظر - دریافت و انتقال وجوه از حسابهای بانکی و ... خواهید بود .
IAPA Card:
کارتی تسهیلاتی خدماتی است که شرکت امپایر در کنار کارتهای دیگر به ما
ارائه میدهد و می توانیم از تسهیلات شرکت بین المللی IAPA که برای مسافران
خطوط هوایی در نظر گرفته شده است بهره مند شویم. از جمله این تسهیلات می
توان به موارد زیر اشاره کرد:
رزرو کردن اتاق در بیش از 20000هتل ، رزرو کردن جهت کرایه ماشین و همچنین گرفتن تخفیف از برخی از این مکانها.....
برای دسترسی به اطلاعات بیشتر مانند لیست هتل ها، قیمت ها، مراکز اجاره
ماشین، چگونگی رزرو کردن اینترنتی و ... می توان به آدرس اینترنتی این
شرکت www.IAPA.com رجوع کرد و در قسمت Member این سایت وارد شده و شماره
حک شده بر روی کارت IAPA خودمان را وارد کرده و سپس در صفحه بعد مشخصاتی
را که در هنگام ثبت نام به امپایر داده ایم در محلهای مربوطه جهت Confirm
وارد نمائیم.
ipcshopping Card:
کارت اعتباری دیگری است که شرکت به ما ارائه میدهد. کارت فوق الذکر در حال
حاضر برای ساکنین ایران کارایی ندارد. اما برای ساکنین جنوب شرقی آسیا
بسیار مفید و مؤثر می باشد. از مزایای این کارت می توان به تخفیف ویژه و
چشمگیر هنگام خرید از فروشگاههای طرف قرارداد با ipcshopping اشاره کرد.
با توجه به تلاشهای شرکت برای عقد قرارداد با مراکز تجاری د رخاورمیانه
بخصوص شهر دبی احتمال اینکه این کارت برای ما نیز مؤثر واقع شود زیاد است.
تفاوت یک کارت اعتباری ( credit card ) با یک (debit card) چیست ؟
کارتهای اعتباری به شما امکان خرج کردن تا سقف معینی را می دهند که شما در
پایان هر ماه باید صورتحساب خود را پرداخت نمایید . با یک debit card شما
ابتدا پول را بر روی کارت خود واریز می نمایید و سپس هر قدر که خواستید
خرج می کنید . این کار میتواند با مرتبط بودن کارت با یک حساب بانکی انجام
گیرد . همانند کارت نوع C
از کدام کارتهای اعتباری بیشتر اسفاده می شود ؟
در حدود نیمی از کسانی که از کارت اعتباری استفاده می کنند از دو کارت معتبر VISA Card و MAster Card بهره می برند.
قابلیت های مستر کارت چیست ؟
دارای قابلیت های زیر میباشد:
-خرید اینترنتی Electronic Purchase
2-استفاده از دستگاههای خود پرداز بنام ATM World Wide .
3-استفاده در جایگاههای بنزین که مجهز به سیستم خود پرداز (Terminal) هستند. Petrol-Pump Island
4-خرید در فروشگاهها و مراکز تجاری که مجهز به ترمینالهایی جهت ارائه کارت اعتباری و برداشت از آن به جای پرداخت پول هستند.
5-تجارت الکترونیکی E-Commerce
6-استفاده از مزایای اعتباری Credit Facility7- و تسهیلات دیگر که در آینده اضافه خواهد شد.
ویژگی های کارت اعتباری مجازی چیست ؟
افزایش قدرت خرید -خرید از فروشگاهی آنلایی که ویزا کارت در آن پذیرفته باشد.
سادگی-دریافت آسان وکاربرد آسان
امنیت -محافظت در برابر هرگونه سوء استفاده
انعطافپذیری-باکارتهای اعتباری مجازی از هر کامپیوتری می توانید خرید کنید
پوشیدگی -صورتحساب آن به صورت آنلاین است .تاریخ وسایر اطلاعات مربوط به خرید بصورت خصوصی باقی می ماند .
سادگی شارژ-به سادگی می توانید این کارتها را شارژکنید
تسهیلات -تاریخ دادو ستدهاوگزارشات مربوط به مانده حساب بصورن آنلاین
ازآنجایی که کارت اعتباری مجازی یک کارت پیش پرداخت شده است ،لذا هیچ گونه سود،هزینه سالانه یا وجه تضمینی وجود ندارد
کارتهای اعتباری بین المللی درایران
پیش از انقلاب بانکهای ایرانی قراردادهایی با موسسات بزرگ نظیر ویزا و
مسترکارت داشتند ولی بعد از تحریم امریکا این قراردادها متوقف شد.
به عنوان نمونه بانک ملی ایران قراردادی با ویزا داشت که بر اساس آن بانک
ملی موسساتی را معرفی می کرد که کارت ویزا را بپذیرند و این بانک تضمین
کننده مطالبات مشتریان ایرانی بود و در نهایت تمام پرداخت های خود را از
ویزا دریافت می کرد.
هم اکنون بانک مرکزی ایران با همکاری یک بانک اروپایی طرحی آزمایشی را در
دست اجرا دارد که کارتهای صادر شده از سوی بانکهای خارجی به جز بانکهای
آمریکایی و اسرائیلی در ایران قابل استفاده خواهد بود.
این طرح آزمایشی در بیست مرکز نظیر هتلها اجرا شده و خارجیها می توانند
بدون پرداخت پول نقد از کارتهای الکترونیک شخصی خود در ایران نیز استفاده
کنند.
اگر این طرح گسترش یابد تا حدودی مشکل اصلی گردشگران خارجی که به ایران می
آیند، برای پرداخت برخی هزینه ها نظیر هزینه اقامت هتل حل خواهد شد.
در مرحله دوم پیش بینی شده که شهروندان ایرانی از بانکهای داخلی تقاضای
کارتهای اعتباری بین المللی بکنند و با تضمین بانکهای ایرانی کارت بین
المللی برایشان صادر شود تا از مزایای آن در کشورهای دیگر استفاده کنند.
مرحله نهایی این طرح حل و فصل اختلافات با آمریکا و برطرف شدن تحریم
اقتصادی است که با وضعیت موجود چشم انداز روشنی برای آن وجود ندارد.
منبع: بینا
يکشنبه 28/9/1389 - 2:47
دانستنی های علمی
برخی از کارشناسان اقتصادی معتقدند که پدیده شعارنویسی و نقاشی روی اسکناس و هرگونه تخریب آن مربوط به کشورهای جهان سوم و توسعهنیافته است. البته در برخی از کشورهای پیشرفته نیز به ندرت این پدیده دیده میشود.
به گزارش خبرگزاری بینا، در کشورهای جهان سوم و توسعهنیافته به دلیل وجود نگاه سنتی افراد، عدم آگاهی و درایت صحیح آنان از فرایند تولید اسکناس و از سوی دیگر اینکه تولید اسکناس به چه میزان برای دولت هزینه دارد در این خرابکاری موثر است.
مطالعات و تحقیقات نشان میدهد که هر قدر سطح سواد و تحصیلات افراد در یک جامعه بیشتر باشد به همین میزان افراد نسبت به سرمایهها و ؤروتملی حساسیت بیشتری نشان میدهند و نیز در حفظ و نگهداری آن بیشتر تلاش میکنند.
در حال حاضر هیچ نهادی وظیفه شکلدهی این امور را برعهده ندارند. همچنین مسوولین فرهنگی کشور هم نیازی به آموزش رفتارهای اجتماعی به مردم نمیبینند. متاسفانه در جامعه ما نسبت به بسیاری از مسائل غفلتشده و از آنجا که آموزش مسائلی از این قبیل نیز صرفا در اختیار خانواده قرار میگیرد و هیچ نهادی هم آموزش لازم به خانواده ارایه نمیدهد، نتیجه این میشود که فرزندان وقتی رشد و تربیت پیدا میکنند به پول به عنوان یک سرمایه ملی توجه ندارند و نسبت به ارزش آن بی اهمیت هستند.
بطور کلی پول و مسکوکات اعم از فلزی کاغذی به عنوان یک ؤروت ملی و سرمایهیی کشورها و دولتها محسوب میشود واز سوی دیگر پول به عنوان نوعی واسطه میان خریدار در نظام بازار تعریف میشود.
فرآیند تولید پول، توسط دولت و بانک مرکزی صورت میگیرد و هزینه زیادی روی دست دولت میگذارد. با در نظر گرفتن شرایط پول و فرسودگی زودرس آن در کشور این امر منجر به دو برابر شدن هزینههای دولت در امر چاپ اسکناس میشود.
عدم توجه شهروند نسبت به اسکناس چک، تراول و... از چند جنبه قابل بررسی است. قسمتی از این مساله ناشی از عدم رشد فرهنگی شهروندان نسبت به این سرمایه ملی است بخش دیگر آن، ناشی از ضعف سیستم نظام پولی و بانکی و عملکرد آن میشود. بطوری که در عصر حاضر، بحث تجارت الکترونیکی و گسترش آن در بسیاری از کشورها رشد چشمگیری داشته است. این در حالی است که در کشور ما تجارت الکترونیک هنوز در مراحل ابتدایی قرار گرفته و سیستم الکترونیک در نظام بانکی توسعه نیافته و امور بانکداری ما به روش نیمه سنتی اداره میشود.
سوءاستفاده افراد و شهروندان از ابزارهای نوین پولی مانند چک و کارت اعتباری منجر به این امر شده است که افراد تمایل چندانی به استفاده از آن نداشته باشند و فقط پول و اسکناس کاغذی را در معادلات خود دخالت دهند.
یکی از ویژگیها و خصلتهای بد ما ایرانیان این است که برای منابع و منافع ملی خودمان اهمیت و ارزش قایل نیستیم. این مساله را میتوان در خیلی از موارد در جامعه دید و از آن انتقاد کرد. تخریب اسکناس به عنوان یک سرمایه ملی یکی از این موارد است. برای نمونه، شهروندان هرگاه در مراکز عمومی و تفریحی میروند شروع به تخریب درخت و دیگر و مسائل میکنند. بدون آنکه برای این اموال عمومی ارزش و احترام قایل شویم.
از سوی دیگر در فرهنگ ما ایرانیها بحث خودمحوری و خودبینی وجود دارد. این فرهنگ از طریق خانواده و محیط اطراف به ما آموزش داده شده تا همیشه منافع شخصی خود را بر منافع ملی ترجیح دهیم.
یکی از مشکلات رایج در کلانشهرها، استرس زیاد و فشارهای اجتماعی تحمیل شده به افراد است. آنها برای تامین نیازهای اولیه زندگی خود هزینه و انرژی زیادی مصرف میکنند و این امر سبب میشود که هیجان درونی خود را روی اسکناس و دیگر اموال عمومی تخلیه کنند و به نوعی از این طریق انتقام خود را از اموال و اشیای بیجان بگیرند.
این معضل گذشته از آنکه ریشه در مسائل فرهنگی ما دارد، شاید بتوان گفت، عدم مرغوبیت اسکناس و رعایت نکردن استانداردهای جهانی در چاپ پول کاغذی نیز در این امر دخیل است. نگاهی سطحی به جنس کاغذ پول و مقایسه آن با دیگر اسکناسهای خارجی این مساله را روشن میکند، بطوری که اسکناسهای ما در اؤر کوچکترین ضربه، لطافت و زیبایی خود را از دست میدهد.
منبع : بینا
يکشنبه 28/9/1389 - 2:46
ازدواج و همسرداری
فصلنامه بانوان شیعه، ش 3، بهار 84
چکیده: مراد از «زنان تحصیل کرده»، بانوان آموزش دیده در مراکز آموزشى
جدید و یا سنتى مىباشند. در این نوشتار، تمرکز عمده بر نقش زنان تحصیل
کرده براى خودشان است و سپس نتیجه بحث به نقش آنان براى دیگران تعمیم داده
مىشود. نقش زنان تحصیل کرده در رابطه با تأسیس و تحکیم خانواده، در
فضاهاى متفاوت، آثار گوناگونى را به دنبال دارد. در اینجا، نقش زنان تحصیل
کرده، در چهار مرحله ذیل مورد بررسى قرار گرفته است: 1. آغاز آشنایى؛ 2.
عشقورزى؛ 3. خواستگارى و 4. گذار از خواستگارى تا ازدواج. سپس، نقش زنان
تحصیل کرده براى دیگران در حیطههاى پژوهشى، آموزشى، مدیریتى مورد تأمل
قرار گرفته است. در ادامه، نقش ایشان پس از تأسیس خانواده، بررسى شده است.
در این زمینه، ابتدا نقش فردى آنها در تدوین برنامه خانواده، شیوه مواجهه
با مسائل جدید و سپس نقش آنها براى دیگران مورد بحث واقع شده است. در
نهایت، با جمعبندى از مباحث سابق، نظام خانواده و نقش زنان تحصیل کرده در
قالب «تئورى سیستمى» ترسیم و معرفى گردیده است.
لازمه تحصیلات، نوعى ممارست ذهنى در فعالیتهاى فکرى و بسط اطلاعات و
پویایى اندیشه است و معمولاً قوایى همچون تعمیم ذهنى و استنباط و تحلیل و
ترکیب و تفکر منطقى، در اثر تحصیلات، بالنده و بارور مىشوند. فایده دیگر
تحصیلات این است که در ساحت شناخت، راه روشنى فراراه اندیشه قرار مىدهد و
بر باورهاى غلط، خط بطلان مىکشد، باورهاى صحیح را مصفّاتر و فزایندهتر
مىنماید و اعتقادات افراطى و تفریطى را تعدیل مىکند. ولى با وجود این،
رشد همه جانبه شخصیت و تعالى مثبت ادراک و انصاف نه تنها منوط به احراز
تحصیلات عالى نیست، بلکه اینگونه تحصیلات نیز همیشه و همه جا تنها عامل
رشد شخصیت و حقیقت و فضیلت نمىباشد؛ بلکه عامل تهذیب و تزکیه همیشه باید
به عامل تعلیم و آموزش منظم شود تا نتیجههاى مثبتى به بار آید. آنچه از
مفاهیم دینى برمىآید این است که تحصیلات عالى بدون عامل تقوا و وجدان
اخلاقى، حتى مىتواند مخرّب و ویرانگر نیز باشد. در آموزهها و هنجارهاى
ارزشى-دینى، علم بدون عمل و تعلیم بدون تزکیه مطرود است و از نظر نصوص
قرآنى «... وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ» و (1) روایى
مانند قال الصادقعلیهالسلام: «.. لیس العلمُ التعلّم وانّما هُو نورٌ
یقذفه اللَّهُ فى قلبِ مَن یریداللَّه آن یهدیه»، امکان وجود علمى که نه
از راه تحصیلات، بلکه از راه تقوا و عمل (2) حاصل مىشود، از مسلّمات است.
مراد از «زنان تحصیل کرده»
مراد از «تحصیلات» براى زنان، اولاً، داشتن آگاهى و دادههاى جدید و عصرى
است. ثانیاً، با توجه به آنکه آگاهى و دانش نسبى است و مراتبى دارد، اطلاق
«تحصیل کرده» اعم از این است که زنان داراى مدرک دیپلم باشند و یا داراى
مدرک در هر یک از مقاطع کارشناسى، کارشناسى ارشد و دکترى، چه در دانشگاه
باشد و چه حوزههاى علمیه.
نقش زنان تحصیل کرده در خانواده تا هنگام ازدواج
1. براى فرد
نقش زنان تحصیل کرده را از قبل از ازدواج تا حین تأسیس خانواده، در این مراحل مىتوان گنجاند:
الف) آغاز آشنایى: آشنایى به بهانه زندگى مشترک، از دو طریق ممکن است:
اول، مستقیم، که در این شیوه دو فرد بر حسب تصادف، تجربه مشترک کارى،
سابقه تحصیلى مشترک و مانند آن با هم آشنا مىشوند و در مسیر ازدواج قرار
مىگیرند و روش دوم، غیرمستقیم است که در آن، افرادى که از دختر و یا پسرى
اطلاعاتى دارند، واسطه مىگردند و دو جوان را به قصد زندگى مشترک با هم
آشنا مىکنند.
در هر دو شیوه، تحصیلات این امکان را به زنان مىدهد که در ظواهر مخاطب
متوقف نشود و به الفاظ و کلمات مطرح شده بسنده نکنند. هرچه سطح تحصیلات
بالاتر رود، یک دختر بیشتر این قابلیت را پیدا مىکند که از ظواهر عبور
کند، چهره واقعىتر مخاطبش را بشناسد و از روى گفتههاى او به ناگفتههایش
پى برد. دختر تحصیل کرده چون براى علم ارزش قائل است و نیز تأثیرات تلاش
سنجیده و متّکى به اطلاعات و داده را نسبت به اقدامات جاهلانه مىداند، از
منابع پژوهشى که در روابط اجتماعى به او توانایىهاى لازم را مىدهد، بهره
مىبرد، بخصوص از دانش روانشناسى و علوم مربوط به آن (روانشناسى
اجتماعى، روانشناسى ارتباطات و...).
ب) عشقورزى: معمولاً گفته مىشود که «عشق» با «علم» نمىسازد. عاشق
چشمانش درست نمىبیند و آگاهىهاى عاشقانه چندان قابل اعتماد نیستند. در
این صورت، تحصیل کرده بودن یا نبودن در قبل از تأسیس زندگى، چندان نقش
مثبتى نخواهد داشت. اما اگر مسیر تأسیس خانواده از عشق بگذرد (که مطلوب
نیز همین است) مىتوان نقش تحصیل و دانش را در قبل از تأسیس خانواده توجیه
نمود، با این مبنا که جایگاه علم و دانش نسبت به عشق، در دو مقام قابل فرض
است: اول، علم قبل از آن و دوم، علم بعد از آن. در علم قبل از عشق، چون دل
آزاد است و احساسات غیرفعال، و عقل فرصت تجزیه و تحلیل دارد، نظریهها و
دادههاى علمى در شناخت مخاطب مفیدند.
حاصل آنکه تحصیلات زنان پیش از عشق، چراغى است که در گزینش فرد و دیدن
ویژگىها و خصوصیات و ادراک درستتر او نسبت به فرد غیرتحصیل کرده، نقش
جدى و سازندهاى دارد.
ج) خواستگارى: در فرهنگ ایرانى، تعامل رسمىتر دو فرد براى ازدواج، با
مراسم خواستگارى و پاسخ مثبت بدان آغاز مىگردد. اما فقدان علم و تحصیل
براى دختر، ممکن است مستلزم پیآمدهایى باشد: اول آنکه به خاطر جهل و فقر
دادهها، اعتماد به نفس لازم براى اظهارنظر، بررسى و تحقیق و تصمیمگیرى
نهایى نداشته باشد و این نقش را به دیگران و از جمله اعضاى خانواده
واگزارد. دوم آنکه فقدان تحصیلات، روحیه علمگرایى و تخصصمحورى را نفى
مىکند و ازاینرو، یک دختر درک درستى از مشاوره و کارشناسى ندارد و تصمیم
او کورکورانه و یا با دادههایى اندک و احیاناً مخدوش است و گاهى این
پیآمدها موجبات آسیبها و آفتهایى براى بنیان ازدواج مىشوند. سوم آنکه
بىسوادى قدرت استنباط و تجزیه و تحلیل دادهها را نیز از فرد مىگیرد.
حال آنکه زن تحصیل کرده هم از اعمال نظر بىجاى دیگران در سرنوشتش جلوگیرى
مىکند و این علاقه را دارد که دادههاى لازم را از مراجع معتبر بگیرد و
هم آنها را در آموزش و پژوهش، تمرین و استنباط و تجزیه و تحلیل اعمال کند
و ازاینرو، مىتواند دادههاى دیگران را جمعبندى نماید و به تأسیسى
مناسب اقدام کند.
د) گذار از خواستگارى تا ازدواج: اینکه از این فرصت به دست آمده چه
بهرهاى مىتوان برد و چه توشههایى مىتوان ذخیره کرد، پرسشى است که
علىالقاعده، هر کس نور علمى بیشتر و تحصیلات عالىترى داشته باشد،
مىتواند دستاوردهاى مناسبترى از آن برگیرد.
2. براى دیگران
نقش زن یا دختر تحصیلکرده در تأسیس خانواده به همراه دیگرى را مىتوان به
سه سطح تقسیم کرد: نقشهاى پژوهشى؛ نقشهاى آموزشى و نقشهاى مدیریتى و
سیاستگذارى.
الف) نقشهاى پژوهشى: این افراد مسائلى همچون پیش از تأسیس زندگى، در آغاز
آشنایى، عشقورزى، خواستگارى و مرحله گذار از خواستگارى به زندگى مشترک را
که در مرحله قبل بدانها به گونهاى دقیق، با استناد و با مطالعه
مىپرداختند، در این قسمت آنرا به دیدى پژوهشى، مورد اهتمام جدى قرار
مىدهند و در زمینه مسائل زنان، بخصوص در زمینه تشکیل خانواده، به مطالعه
و تحقیق مىپردازند و چون خود از جنس زنان هستند، مسائل زنان را ملموستر
و دقیقتر مىتوانند مورد بررسى قرار دهند و عمیقتر به دغدغههاى روحى و
فکرى دختران و زنان بپردازند.
ب) نقشهاى آموزشى: در این زمینه، زنان تحصیل کرده با حضور در مراکز
آموزشى و دانشگاهى و دبیرستانى و آموزشگاههاى مشاوره خانواده، مسائل
مربوط به ازدواج را به نسل جوانتر و بخصوص دختران آماده ازدواج منتقل
مىنمایند، از منابع مکتوب و پژوهشى بهره مىبرند و با حضور چهره به چهره
در جلسات خاص آموزش مسائل خانوادگى، به صورت عینى به مباحث ضرورى و
پرسشهاى اساسى مخاطبان جواب مىدهند و دختران را براى انتخاب آگاهانه
شریک زندگى و تأسیس درست نظام خانواده یارى مىنمایند.
ج) نقشهاى مدیریتى و سیاستگذارى: تأثیرگذارى زنان تحصیل کرده بر نظام
خانواده از تأسیس تا پس از آن، به فعالیتهاى علمى خلاصه نمىشود و شایسته
است که زنان تحصیل کرده و داراى تخصصهاى لازم درصدد آن باشند که در
نهادهاى غیررسمى (مدنى) و رسمى (دولتى به معناى عام) به مدیریت مباحث و
مسائل زنان بپردازند و به تأثیرگذارى در فرآیند تقنین (با حضور در مجلس) و
اجرا (با حضور در قوه مجریه) و قضا (حضور در تشکیلات قوه قضاییه)، مسائل
زنان را اولاً طرح نمایند و زنده نگه دارند؛ زیرا هیچکس بهتر از زنان
نمىتواند از حقوق خودشان دفاع کند و این دفاعیه نیز بخصوص بر عهده زنان
تحصیل کرده است. ثانیاً، تأسیس نهادهاى مدنى و طرح سیاستها و برگزارى
تجمعات و صدور قطعنامهها و مطرح کردن آنها براى مسئولان ذىربط، از
تلاشهایى است که نیاز به مدیریتهاى جدى و کارشناسى دارد و زنان تحصیل
کرده در این میدان، ستون فقرات فعالیتها هستند (البته دامنه این
فعالیتها، هم قبل از تأسیس خانواده و هم پس از آن مىباشد).
نقش زنان تحصیل کرده پس از تأسیس خانواده
1. نقش فردى
زنان تحصیل کرده پس از ورود به نظام خانواده، مىتوانند نقشهایى در جهت تحکیم آن داشته باشند:
الف) تدوین برنامه خانواده: خانواده نیز مانند همه نهادها، بدون اهداف
روشن و سیاستگذارىهاى مناسب، استراتژى دقیق و راهکارى مطلوب، دچار
سردرگمى مىگردد و شایسته است طى یک برنامهریزى، اهداف کوتاهمدت، میان
مدت و بلند مدت را تدوین کند و استراتژى مناسب براى رسیدن به آن غایات را
تعریف نماید، سیاستهاى مناسب را پیشبینى کند و براى تحقق آن سیاستها
نیز راهکارهاى جزئى پیشبینى نماید. چنین کار دقیقى بدون پشتوانه نظرى
لازم و تحصیلات آکادمیک امکانپذیر نیست و از اینجاست که زن تحصیل کرده به
عنوان یکى از ارکان خانواده، مىتواند در پیشنهاد و تدوین برنامه زندگى
نقش کلیدى و اساسى داشته باشد.
ب) شیوه مواجهه با مسائل جدید: خانواده یا با یک برنامه زندگى آغاز مىشود
و یا بدون برنامهریزى جدى شکل مىگیرد و در هر دو شکل، قطعاً در ادامه،
با مسائلى مواجه مىشود که از سابق آنها را پیشبینى نمىکرد؛ مشکلاتى
سربرمىآورند که ارکان خانواده را در مقابل هم قرار مىدهند؛ براى مثال،
پس از تشکیل خانوادهاى، زن یا مرد متوجه مىشوند که در بچهدار شدن مشکل
دارند، یا در ادامه، زندگى، اعتماد لازم بین زن و مرد شکل نمىگیرد و آنها
یکدیگر را زیر ذرهبین مىبرند، یا مداخلات جدى پدر و مادر دختر و یا پسر
مسئلهساز مىشود، دختر یا پسر پس از مدتى برخى ابعاد پنهان طرف مقابل را
کشف مىکند و ... . در این موارد، تدبیر یک خانواده اصلاً کار آسانى نیست.
گرچه حتى اگر خانوادهاى هیچ مشکل جدیدى هم نداشته باشد، به دلیل تکرارى
شدن فضا و برخوردها، نیاز به پویایى، خلاقیت و نوآورى وجود دارد و براى
پیش رفتن، به طرح و برنامه جدید و تکانهاى تازه نیاز است. اما در همه این
موارد، فرد تحصیل کرده و زن متکى به دانش، دستان پُرتر نسبت به بىسواد و
یا کم سواد دارد و البته هر قدر کم و کیف تحصیل بالاتر باشد، در تدبیر
مشکلات توفیق بالاترى خواهد داشت و چون خود به راهکارها و مجارى هدایتى و
مشاورهاى در این زمینه آشناست، از آنها بهره لازم را مىگیرد.
2. براى دیگران
در این میدان نیز همانند قسمت پیش، همه مباحث و مسائل و اقدامات را در سه
دسته پژوهشى، آموزشى و مدیریتى مىتوان خلاصه نمود و تنها در ارائه
راهکارهاست که باید به نکات بدیعترى اندیشید.
جمعبندى و نتیجهگیرى
در این نوشتار، نقش تحصیلات زنان در دو سطح «براى فرد» و «براى دیگران» و
در دو مقطع «قبل تا حین تأسیس نظام خانواده» و «پس از تأسیس آن» مورد
بررسى قرار گرفت. مدعاى اصلى این بود که نقش تحصیلات زنان بر نظام
خانواده، قبل و بعد از تأسیس آن مىتواند تأثیرات مثبت داشته باشد. بر این
مدعا، مىتوان دلیل عقلى اقامه نمود. اما اگر درصدد آن باشیم که دادههاى
جزئىترى داشته باشیم و حد و دامنه و نوع نقش تحصیلات را دریابیم، باید یک
کار میدانى جدى صورت گیرد. محدوده تأمل حاضر عبارت است از:
1. توجه و تأکید بر نقش مثبت زنان تحصیل کرده بر نظام خانواده. در این میدان به نقش منفى پرداخته نشده است.
2. با فرض واجد تحصیلات بودن، نقش زنان در نظام خانواده به صورت فردى مورد
تأمّل قرار گرفته است. حال آنکه مىتوان این فرضیه را در فضایى دیگر بررسى
نمود که اگر زنى بدون تحصیلات وارد نظام خانواده شود و سپس تحصیلات متوسطه
یا عالى (دانشگاه یا حوزوى) کسب کند، خانواده چه تحولاتى را تجربه خواهد
کرد.
3. میزان تأثیرگذارى زنان تحصیل کرده فقط در سطح خانواده مورد توجه قرار
گرفت. حال آنکه در پژوهش دیگرى مىتوان به خدمات زنان تحصیل کرده به فراتر
از خانواده نیز پرداخت. به عبارت دیگر، پرداختن به همه ابعاد موضوع،
نوشتارى حجیم مىطلبد.
زنان تحصیل کرده اگر از ایثارگران باشند، علىالقاعده باید در کنار تخصص و
تبعات یادشده آن، از سایر زنان تحصیل کرده در سطح خانواده و غیرخانواده
موفقتر عمل کنند؛ زیرا در کنار کارآمدى و توان علمى، متکى به ارزشهاى
دینى و انقلابى و متأثر از فضاى حماسه و ایثار و شهادتاند که دستکم روح
این گفتمان، تولید و تقویت و گسترش تعهد و مسئولیتپذیرى فردى، جمعى،
سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى و حقوقى است. چنین زنانى هم در مقابل
مشکلات پایدارترند، چون روحى قوى دارند و هم در خدمت به دیگران کوشاترند،
زیرا افعال خود را با معنویت ارزیابى مىکنند. آنان در تدریس و تحقیق و
مدیریت نیز با انگیزهترند؛ چون به نظام سیاسى موجود و به تلاشهایشان
ایمان دارند و افعالشان را در جهت تحقق آمال شهیدان و جانبازان و آزادگان
مىبینند.
نظام خانواده و نقش زنان تحصیل کرده در آن را در قالب الگو و «تئورى
سیستمى» نیز مىتوان دید که ورودىهاى این نظام به صورت مستقیم به زن و
مرد، و غیرمستقیم به نزدیکان سببى و نسبى آنها باز مىگردد:
1. ازآنرو که هر نظامى افراد خاص خود را دربرمىگیرد. در رابطه با
خانواده با نظامى واحد مواجه نیستیم و با وجود اشتراکات کلى، هر نظام
خانوادگى منحصر به فرد مىباشد.
2. ازآنرو که کنشهاى ورودىها نیز تغییر و تحولپذیرند، نظام یک خانواده نیز ثابت نبوده و بلکه پویاست.
3. ازآن جهت که مىتوان بر اساس خروجىهاى آن، بازخوردها را مورد توجه
دقیق قرار داد و نواقص آن را در ورودىهاى بعدى رفع نمود. اگر این نظام با
بحران نیز مواجه گردد، این بحران زدودنى است، مگر آنکه مدیریت مناسبى بر
ورودىها و خروجىها صورت نگیرد، که در آن صورت، حتى این نظام مىتواند در
معرض نابودى قرار گیرد.
اشاره
1. همان گونه که نویسنده نیز در مقدمه نوشتار متذکر شده
است، صرفِ تحصیلات، منشأ آثار مثبت براى زنان نیست؛ بلکه چنانچه تحصیلات،
با عقل و تدبیر و ایمان و تهذیب نفس همراه باشد مىتواند منشأ آثار مثبت
باشد. بنابراین، پیش از آنکه بخواهیم با توصیه به گسترش تحصیلات زنان در
پى حل مشکلات خانواده باشیم، مىبایست ابتدا در جهت تربیت اخلاقى و پرورش
روحى و معنوى آنان بکوشیم.
2. بسیارى از دانشهایى که تحصیل کردگان جامعه امروز در کشور ما مىآموزند
صرفاً علومى است که به توصیف موجودات پیرامونى ما و روابط آنها مىپردازد
و از همین روى نقش چندانى در بهبود مسائل خانواده ندارد. فیزیک، شیمى،
ریاضیات، زیستشناسى، جغرافیا و مانند آنها علومى نیستند که توانایى زنان
را در اداره خانواده و تحکیم روابط خانوادگى افزایش دهند. ازاینرو،
دانشهایى که مستقیماً اطلاعات زنان و مردان تحصیل کرده را در زمینه
خانواده و مسائل آن افزایش مىدهند مىتوانند آثار مطلوبى در حل مشکلات
خانواده داشته باشند. بنابراین، آنچه باید در این راستا مورد توجه قرار
گیرد، دانشافزایى زنان در عرصه روابط خانواده و علوم مرتبط با آن است.
3. آمار گسترده اختلافات خانوادگى و طلاق در اقشار تحصیل کرده کشور که
بسیار بیشتر از دیگر اقشار است نشان مىدهد که افزایش اطلاعات و دانشهاى
رایج که ارتباطى با تربیت و آمادهسازى انسان براى زندگى در خانواده و
اجتماع ندارد، به خودى خود تأثیر چندانى در بهبود روابط خانواده ندارد؛
بلکه افزایش تحصیلات رایج، گاه ممکن است سبب افزایش توقعات فرد از دیگران
و انتقادناپذیرى فرد گردد. بنابراین، جامعه امروز به شدت نیازمند افزایش
عقل و تهذیب و رشد معنوى، کسب دانشها و مهارتهاى رفتارى در خانواده و
اجتماع و دیگر اطلاعات و دانشهایى است که شخصیت و منش فرد را تحت تأثیر
قرار مىدهد و موجب رشد جنبههاى انسانى او مىشود.
1. بقره، 2: 282
2. شهید ثانى، منیة المرید، ص 165
يکشنبه 28/9/1389 - 2:43
تاریخ
چکیده:
روشنفکرى از جنبه فکرى
بر دو خصیصه «خودآگاهى» و «عقل نقاد» بنا نهاده مىشود. از جنبه اجتماعى،
پدیده روشنفکرى در غرب، در رویارویى با دین، فئودالیته و سلطنت شکل گرفت؛
ولى در ایران چنین تقابلهایى وجود نداشت و از این رو مقولهاى به نام
«روشنفکرى دینى» به وجود آمد. روشنفکران دینى با وجوه اجتماعى و اقتصادى
دین کاملاً مواجهه انتقادى دارند. روشنفکران در اروپا عامل بهوجود آوردن
تحولات جدید بودند؛ ولى روشنفکرى در جامعه ما محصول برخورد ما با فرهنگ،
تمدن و سیاست فرنگى است.
دکتر آغاجرى: روشنفکرى را از دو جنبه جامعهشناختى و فکرى مىتوان
تعریف کرد. روشنفکرى از جنبه فکرى، بر دو خصیصه «خودآگاهى» و «عقل نقاد»
بنا مىشود و از این رو روشنفکر نسبت به سرنوشت خود و جامعه احساس مسؤولیت
و تعهد مىکند. این خودآگاهى و نگرش انتقادى مرهون تقابل میان سوژه و آبژه
در تفکر مدرن است. اما از منظر جامعهشناسى، پدیده روشنفکرى در غرب متأثر
از تفکر روشنگرى و در تقابل با سه عنصر دین، فئودالیسم و سلطنت یا
قدرتسیاسى مطلقه شکل گرفت. از این رو عناصر تمدنى غرب نظیر فلسفه، علم،
ناسیونالیسم، راسیونالیسم و... همه در نوعى جهتگیرى متفارق و متنازع با
دین منعقد گشت. اما روشنفکران اولیه ایران به واسطه عثمانى، هند و قفقاز،
در واقع تراوش اندیشه کسانى چون روسو، مونتسکیو، ولتر و غیره را دریافت
کردند؛ با این تفاوت که در ایران نه آن وضعیت قرون وسطاى اروپا بود و نه
تقابلى میان دین با علم، فلسفه و جامعه وجود داشت. به همین دلیل، تاریخ
روشنفکرى در ایران معاصر، دقیقاً از همان منطق و ساز و کارهاى تاریخ
روشنفکرى در اروپا تبعیت نکرد و ما با پدیده «روشنفکر دینى» روبهرو شدیم
که در چارچوب منطق روشنفکران غرب، متناقض و پارادوکسیکال مىنمود؛ زیرا
روشنفکرى آمده بود تا دیندارى را از صحنه خارج کند و عقل آمده بود تا
ایمان را به حاشیه براند. البته همه روشنفکران ایرانى، اعم از دینى یا غیر
دینى و چپ یا راست، نسبت به توسعهنایافتگى ایران و احساس عقبماندگى نسبت
به غرب اتفاق نظر داشتند؛ ولى هم در ارزیابى جوهره این عقبماندگى و هم در
ارائه راه حلها و پاسخ به پرسش «چه باید کرد» راهشان از یکدیگر جدا
مىشد. به این ترتیب، روشنفکرى در اینجا با پدیده غیر روشنفکرى که عبارت
است از ستایش وضع موجود و دل خوش کردن به آنچه خود داریم و احساس استغناى
کاذب نسبت به دیگران یا نفى مطلق مدرنیته غربى، در تقابل قرار مىگرفت.
روشنفکرى یک مقوله منسجم و بسیط نبوده و نیست. روشنفکران ما داراى
گفتمانهاى متفاوت و رویکردها و گرایشهاى مختلفى بودهاند. به هر حال،
روشنفکرى یک فرا گفتمان نیست که نسبت به موقعیت اجتماعى و تاریخى بىتفاوت
و لااقتضا باشد؛ بلکه یک گفتمان است و چون گفتمانها تحت شرایط خاصى ایجاد
مىشوند، تحت شرایط خاصى هم تغییر و تحول پیدا مىکنند و تحت شرایط خاصى
هم از بین مىروند.
دکتر اکبرى: روشنفکر در تاریخ معاصر ما به گروه خاصى اطلاق مىشود که
خودشان را رو در رو با پدیدهاى به نام غرب قرار دادهاند؛ چه حوزه فرهنگى
و تمدنى غرب و چه حوزه سیاسىاش. محصول نهایى که از این مواجهه برآمد، چه
آنهایى که موضع سلبى اختیار کردند و چه آنهایى که موضع ایجابى اختیار
کردند، پدیده کاملاً متفاوتى با آنچه در پیشینه تاریخى ما وجود داشت، بود.
لذا اگر ما واژه «روشنفکرى» را آنقدر عام بگیریم که به روشناندیشى نیز
اطلاق بکنیم، در واقع به یک مناقشه لفظى وارد شدهایم.
نکته دوم این است که یک تفاوت اساسى و بنیادى میان آن چیزى که در اروپا
روشنفکر و روشنفکرى نامیده مىشود و آنچه ما در نظر داریم، وجود دارد:
روشنفکرى در اروپا، هم عامل بهوجود آمدن تحولات جدید در اروپاست و هم
خودش محصول این تحولات اجتماعى، سیاسى و فرهنگى است. اما روشنفکرى در
جامعه ما محصول برخورد ما با آن چیزى است که به نام فرهنگ و تمدن و سیاست
فرنگى از آن یاد مىکنیم. در واقع ما خوانى را نگستراندهایم؛ بلکه بر سر
خوانى فراخوانده شدهایم. ما پدیده روشنفکرى را انتخاب نکردهایم؛ این
روشنفکرى و روشنگرى است که ما را اختیار کرده است. به همین دلیل،
روشنفکرى و مسأله مدرن و مدرنیته ذاتاً در هم آمیخته شدهاند؛ چه در موضع
ایجابى، چه در موضع انتقادى و چه در موضع سلبىاش؛ براى اینکه این موضوع
اساساً از آنجا آغاز شده است و از آنجا آمده و ما با آن مواجه شدهایم.
بدون شناخت موقعیت تاریخى جامعه ایران و نحوه مواجهه ما با پدیده مدرن و
مدرنیته، امکان بازشناسى جریان روشنفکرى و مسأله روشنفکران وجود ندارد. ما
در شرایط خاصى با پدیده مدرن و مدرنیته برخورد کردیم. شکست ما در جنگهاى
ایران و روس نخستین تجربه ما در رویارویى با مدرنیته بود و نخستین
واکنشهایى که در نوشتههاى ایرانیان برجاى گذاشت، حیرتنامهها بود. ما
در یک ساحت محض فکرى با مدرنیته روبهرو نشدیم. روشنفکرى در ایران بیش از
آنکه به بنیادهاى مسأله مدرن و مدرنیته توجه بکند، به این توجه کرد که
چگونه مىتواند با بهرهگیرى از الگوهاى فرنگى، خودش را از این وضعیت
عقبماندگى برهاند.
دکتر زرگرىنژاد: در تاریخ ایران، حکیمان، دانشمندان و فیلسوفان داراى
ریشه وجودى و حیاتى بسیار طولانى بودند؛ حال آنکه روشنفکران حیاتى متأخر
و جدید داشتند. فیلسوفان به تبیین و بررسى پیچیدگىهاى نظام هستى پرداختند
و دانشمندان به کشف رازهاى طبیعت و پیچیدگى روابط موجود میان عناصر طبیعى.
اما روشنفکران به این دو مقوله مستقیماً توجه نداشتند؛ بلکه نقطه تمرکز
آنها اعتراض به وضع موجود و تلاش براى دگرگونى آن بود. روشنفکران بر آن
بودند تا براى بحرانها و معضلات جامعه خود، چه در غرب و چه در ایران راهى
بگشایند. بنابراین مسأله روشنفکرى، وضعیت اجتماعى و حیات سیاسى و اجتماعى
جامعه خود بوده است. بهخصوص توجه به پیچیدگىهاى موجود، زمانى جدىتر و
گستردهتر شد که ابعاد ارتباط ما با کشورهاى غربى بیشتر شد. روشنفکر به
این معنا، در لباس خود، در پایگاه اعتقادى و فکرى خود و حتى در خاستگاه
اجتماعى و طبقاتى خود محصور نمىشود. براى مثال، بخش اعظم روشنفکران در
دوره قاجار، علمایى مثل سید جمالالدین اسدآبادى و شیخ هادى نجمآبادى
بودند که براى دگرگون کردن وضع موجود، افکار، اندیشهها، آرا و راه
حلهایى ارائه کردند و در مقابل جریان سنتگرایان که سخت بر وضع موجود
تکیه مىکردند، قرار داشتند.
اگر روشنفکرى دینى لفظى معنادار باشد، روشنفکر باید تغییراتى را در دین
براى ایجاد سازگارى با مدرنیته در نظر بگیرد. بنابراین، اصل بر تحول دین
با توجه به مقتضیات مدرنیته است.
دکتر آغاجرى: روشنفکرى و دیندارى بسته به تعریفى که از آنها مىشود و
دریافت(1) اجتماعى و تاریخیى که هر کدام از این دو مقوله در آن قرار دارد،
نسبتهاى گوناگونى با یکدیگر دارند؛ از نسبت تضاد و تناقض گرفته تا نسبت
تساوى. از آنجایى که روشنفکران با خرد و عقل کار مىکنند، نه با تقلید،
اگر ما دین را به عنوان یک امر بستهبندىشده و دگم(2) بدانیم که نسبت به
تغییرات و تحولات اجتماعى و تاریخى کاملاً لااقتضاست، در آن صورت هیچ
ارتباطى بین روشنفکرى و دیندارى نمىتواند باشد. لذا به گمان من دیانت
روشنفکرانه با دیانت غیر روشنفکرانه متفاوت است. روشنفکرى با سرسپردن به
نوعى مرجعیت و اتوریته دنیوى هماهنگ نیست؛ لذا از دیندارى سنتى و
سنتگرایان فاصله مىگیرد.
ریشه ژرفتر این مسأله به منازعه کهن میان ایمان و خرد باز مىگردد. ولى
به هر حال، روشنفکرى و دیندارى یک نسبت پویا و دیالکتیکى با یکدیگر دارند
و در نتیجه دین براى روشنفکران یک امر جزمى، مطلق، یعنى یک سلسله احکام
استانداردشدهاى که در همه زمانها و مکانها ثابت باشد، نیست. طبعاً
روشنفکران، دین را در پرتو تحولات مورد ارزیابى قرار مىدهند؛ بهخصوص
وجوه اقتصادى و اجتماعى دین را. دین یک هسته سخت دارد که همان ایمان است؛
همان پاسخهاى هستىشناختى به مسأله وجود، آخرت، انسان و کمالطلبى و نیز
یک هسته نرم و سیال و انعطافپذیر دارد که احکام اجتماعى و اقتصادى دین
است. روشنفکران با این روساختهاى دین کاملاً مواجهه انتقادى دارند.
اشاره
در این نشست، تفاوت چندانى میان دیدگاههاى شرکتکنندگان دیده نمىشود؛ از
این رو پارهاى از مسائل و ابهامهاى موجود در حوزه اندیشه و عملکرد
روشنفکرى در ایران چندان مورد بحث و چالش قرار نمىگیرد. بهتر است که این
گونه نشستها با حضور دیدگاههاى مختلف تشکیل گردد تا گامى فرا پیش نهاده
و فضاهاى جدیدترى گشوده شود. محورهاى زیر از جمله مباحثى است که باید در
این گفتوگوها مورد بررسى قرار گیرد.
1. تعریف روشنفکرى بر اساس مفاهیمى چون «خودآگاهى» یا «عقل نقاد» اگرچه
روزگارى قانعکننده مىنمود، ولى در پرتو تحقیقات و تحلیلهاى نوین دیگر
بسیار مبهم و سطحى به نظر مىرسد. حتى این نکته که تفکر روشنفکرى بر بنیاد
فلسفه جدید غرب بنا شده و «خرد» را به عنوان یک ابژه، در مقابل «خویش» به
عنوان یک سوژه مورد مطالعه و نقادى قرار مىدهد، از ماهیت «خرد مدرن» و
«خود مدرن» چنان که باید پرده برنمىدارد. آنچه مدرنیته را از هر دوره
تمدنى دیگر ممتاز مىسازد، نه خودآگاهى یا خودانتقادى، بلکه تعریف خاصى از
خود و خرد است؛ تعریفى که ریشه در نگرش و بینش انسان جدید غربى در عصر
رنسانس و روشنگرى دارد. «خود» در اندیشه مدرنیته، خویشتنى خودبنیاد، تنها
و وانهاده در هستى است که فقط با سه مقوله درونى و نفسانى،(3) یعنى احساس،
میل و اراده با جهان پیرامون در پیوند و کنش متقابل است. عقل یا خرد در
اندیشه مدرن نه پنجرهاى به معرفت دنیاى درون یا جهان بیرون مىگشاید و نه
راهى براى زندگى و حیات انسانى فرا پیش مىنهد. عقل نظرى و عقل عملى تا
حدّ عقل ابزارى و متصرفِ فرد تنزل پیدا مىکند و خادم حس و اراده مىشود و
معرفت و دانش در سطحىترین لایههاى هستى که طبیعت مادى است، محصور و
محدود مىماند. در این پارادایم ذهنى بود که روشنفکرى غرب شکل گرفت و در
واقع مرده ریگِ روشنفکران ما از غرب جدید، این معنا و مفهوم از خودآگاهى و
خرد انتقادى بود. علىرغم اینکه چنین مباحثى، امروز در دنیاى غرب بهشدت
مطرح است، اما به نظر مىرسد که روشنفکران ایرانى هنوز از ورود به ژرفاى
چنین مباحثى واهمه دارند.
2. جناب آقاى آغاجرى بهدرستى بر تفاوت شرایط اجتماعى و فرهنگى میان
غرب و جامعه ایران در آغاز ورود روشنفکرى انگشت نهاده است و نشانه این
تفاوت را در ظهور پدیده روشنفکرى دینى مىداند. نکته مهم اینجاست که در
تاریخ روشنفکرى ایران تا کنون یا این تفاوت بهدرستى شناخته نشده و یا به
لوازم آن تن درندادهاند. روشنفکران دینى حتى در شرایط کنونى به جاى کاوش
در این تفاوتها و توجه به جدایىناپذیرى اسلام از جامعه و فرهنگ ایرانى و
ظرفیتهاى فراوان مکتب اسلام براى بنیان نهادن یک تمدن نوین و سعادتمند
براى بشر، عملاً در چارچوب اندیشه مدرن و پیامدهاى تمدن مادى غرب گرفتار
آمدهاند و به تجدید نظر در معارف اسلامى متناسب با مطالبات مدرنیته دست
زدهاند. امروز مىتوان این نکته را واضحتر نشان داد که روشنفکران مسلمان
علىرغم تکاپو و افت و خیزهاى فراوان، عملاً در اصول و استراتژى همان راهى
را مىپویند که روشنفکران سکولار همیشه تبلیغ مىکردهاند. انگارههایى
همچون توسعه بر اساس شاخصهاى صرفاً اقتصادى و مادى، دموکراسى، جامعه مدنى
و مشارکت اجتماعى با معیارهاى فرنگى، حکومت سکولار و پذیرش سکولاریزاسیون،
تعریف حسى و اینجهانى از هستى، حیات، زیبایى و حتى معنویت و اخلاق و...
همگى عناصرى است که اگر بهدقت پىگیرى شود، چندان تمایز و تفاوتى میان
روشنفکران سکولار و مسلمان دیده نمىشود. بدیهى است هنگامى که روشنفکران
دینى از زیرساختهاى فکرى و عقبه ایدئولوژیک مستقلى برخوردار نباشند، در
روساختها به همان نتایج نیز خواهند رسید. در یک کلام، اگر روشنفکرى - به
گفته ایشان - یک گفتمان است و تحت شرایط خاصى شکل مىگیرد، باید اندیشید
که پارادایم این گفتمان در روشنفکران مسلمان دقیقاً بر اساس کدامین
مفروضات، مفاهیم و اصول راهبردى شکل گرفته است.
3. اینکه آقاى آقاجرى تأکید کرده است که «روشنفکرى با سرسپردن به نوعى
مرجعیت و آتوریته دنیوى، هماهنگ نیست»، گفتهاى است که بیشتر باید در آن
تأمل کرد. کاربرد واژه «سرسپردگى» در اینجا نامناسب و رهزن است. بهخوبى
مىتوان نشان داد که روشنفکرى در غرب و در ایران بر بسیارى مفروضات و
مفاهیم اثباتنشده بنا گشته است و روشنفکران ایرانى از گذشته تا کنون
آتوریتههاى فراوانى را پذیرفتهاند. چنانکه آقاى اکبرى نیز تصریح کرده
است، روشنفکرى در ایران بیش از آنکه به بنیادهاى مسأله مدرن و مدرنیته
توجه کند، به اقتباس الگوهاى اجتماعى غرب پرداخته است. روشنفکران در
کشورهاى جهان سوم گاه دلبسته ناسیونالیسم، گاه مفتون مارکسیسم یا
سوسیالیسم و گاه دنبالهرو مکتب اقتصادى یا سیاسى لیبرالیسم بودهاند و در
هر حالت بدون تأمل در مبانى نظرى، مرجعیت صاحبان این مکاتب را به عنوان
پیامبران نجاتبخش بشر پذیرفتهاند و با افول یک مکتب در غرب - به قول خود
ایشان - به مکتب دیگر سر سپردهاند. وانگهى در جاى خود مىتوان نشان داد
که به لحاظ معرفتشناختى، هیچ فلسفه یا نظریه اجتماعى نمىتواند بدون
پذیرش یک چارچوب نظرى پیشین، تأسیس و تداوم یابد و آتوریته در حوزه تفکر
اسلامى معمولاً به همین معنا باز مىگردد.
4. گویا آقاى آغاجرى با تفکیک بعد هستىشناختى و بعد اجتماعى دین،
رویارویى یا انتقاد روشنفکرانه را تنها متوجه لایههاى اقتصادى و اجتماعى
دین دانستهاند؛ حال آنکه نیک پیداست که لایههاى رویین یک مکتب، بهویژه
مکتب اسلام که دین خاتم و جامع ادیان است را نمىتوان از هستههاى بنیادین
آن جدا ساخت. روشنفکرانى که ژرفتر مىاندیشند، بر این باورند که تنها با
تجدید نظر در همان زیرساختهاى اصلى اسلام است که مىتوان میان اسلام و
مدرنیته آشتى برقرار ساخت. حقیقت آن است که این آشتى یا در گرو ارائه یک
دین جدید یا به تعبیر امروزین، یک قرائت جدید از دین است و یا در گرو
تبیین تازهاى از توسعه و تمدن بر اساس مبانى دینى و اخلاقى است.
روشنفکران تا کنون تنها راه نخست را آزمودهاند و راه دوم را گویا نشناخته
یا باور نداشتهاند.
5 . به نظر مىرسد که در حوزه روشنفکرى هنوز مسائل ابتدایىترى باید حل
و فصل شود و تا رسیدن به این گونه مباحث فاصله فراوانى وجود دارد. یکى از
این مباحث، «بحران تعریف» در حوزه روشنفکرى است که در واقع به «بحران
هویت» باز مىگردد. حتى در همین گفتوگوى کوتاه مىتوان دید که بین سه تن
از شخصیتهاى همفکر یا همسو هنوز تعریف روشن و یگانهاى از روشنفکر و هویت
فکرى و اجتماعى آن وجود ندارد (دقت شود).
پى نوشت:
1) context
2) dogma
3) subjective
صداى عدالت
يکشنبه 28/9/1389 - 2:40
تاریخ
در میان آثار جلال آلاحمد، «غربزدگی» از اهمیت ویژهای برخوردار است.
این کتاب سوای داشتهها و کاستیهایش به خوبی بیانگر شیوه تفکر روشنفکران
ایرانی در دورهای از تاریخ معاصر است.
به مناسبت سی و هفتمین سالمرگ جلال آلاحمد مقالهای درباره کتاب غربزدگی نوشته عبدالجواد موسوی به نقل از مجله سوره منتشر میشود:
بیش از چهار دهه از طرح «غربزدگی» جلال آل احمد میگذرد این عنوان از
ابتدا مخالفان و موافقان بسیاری داشت. مخالفان و موافقانی که اغلب موضوع
طرح شده را بهدرستی درک نکردند و موضعگیریشان بیش از آنکه ماحصل اندیشه
باشد به دستهبندیهای و مرزبندیهای سیاسی و جناحی بازمیگشت.
گروهی را گمان بر این بود که طرح «غربزدگی» آن هم توسط قلم پرتوان آلِ
احمد سلاحی مرگبار در اختیار تجدد ستیزانی قرار میداد که سودای بازگشت
به گذشته را در سر داشتند و شاید طرح «شرقزدگی»، یا «غربزدگی» توسط
داریوش آشوری هم برخاسته از همین باور بود. باوری که چندان هم بیوجه
نبود. چرا که دیدیدم گروهی گذشتهپرست متحجر که هیچ نسبتی با آلاحمد
نداشتند از «غربزدگی» او چه چماقها ساختند برای سرکوب مخالفان فکری خود.
شک ندارم که اگر آلاحمد زنده میماند راه را بر اینگونه سوءاستفادهها
میبست و نمیگذاشت عدهای به بهانه مخالفت و مبارزه با غربزدگی برای
سرکوب و منکوب مخالفان از قلم او چماقی بسازند؛ اما به تعبیر خود او
«دیوار که فرو ریخت مردهخورها خبر خواهند شد» برای مردهخورها حقیقت سخن
آلاحمد مهم نبود. مردهخورهای شبه روشنفکر که میدیدند طرح «غربزدگی»
تنها سلبی نیست و نوعی دعوت به باورهای ستیهنده شیعی است از همان ابتدا
شمشیر را از رو بستند. آنها تحت تأثیر جریان اندیشة چپ که در آن سالها همة
روشنفکران غربی از آن متأثر بودند با بسیاری از مظاهر دنیای متجدد ـ
بهویژه سرمایهسالاری ـ مخالفت میورزیدند و به همیندلیل با بسیاری از
سخنان آلِ احمد در نفی تقلید از اخلاق و منش غربیان موافق بودند؛ اما از
آنجایی که خود نیز مقلد صورت دیگری از غربزدگی بودند نمیخواستند این
مخالفت منجر به رجوع ایرانیان به سنّت و باورهای مذهبی باشد. دفاع آلاحمد
از کلیّت تشیع، بهویژه ستایش او از شیخ فضلالله نوری) که هنوز هم بخشی
از جامعة روشنفکری ما او را مسبب اصلی شکست مشروطه میداند) سبب شد تا
جامعة روشنفکری ما هیچگاه بهطرح مسئلة «غربزدگی» روی خوش نشان ندهد.
البته برخی از آنان تا آنجا که آلِ احمد از منظر سیاست و اقتصاد مسئلة شرق
و غرب را مطرح میکرد با او مخالفت چندانی نداشتند؛ اما مشکل از آنجایی
شروع شد که آل احمد میخواست ریشههای غربزدگی را نشان دهد. مشکل از
آنجایی شروع شد که آلاحمد میخواست راهی برای گریز از غربزدگی نشان دهد.
آنجا بود که روشنفکر ایرانی دید که با یک مبارز تمامعیار طرف است. مبارزی
که با طرح «غربزدگی» نه میخواهد پرسشی فلسفی طرح کند و نه میخواهد معضلی
اجتماعی را بهبود بخشد. رُک و راست آمده است به قصد برانگیختن و
برانداختن. با کسی هم شوخی ندارد: «در همین دو سه قرن است که ما در پس
سپرهایی که از ترس عثمانی به سر کشیده بودیم خوابمان برد. و غرب نهتنها
عثمانی را خورد و از هر استخوانپارهاش گرزی ساخت برای مبادای قیام مردم
عراق و مصر و سوریه و لبنان، بلکه بهزودی به سراغ ما هم آمد. و من ریشه
غربزدگی را در همین جا میبینم...
از آن زمان است که ما سواران بر مرکب کلیّت اسلام بدل شدیم به حافظان قبور.
ما درست از آن روز که امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان
قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب درآمدیم... آیا اکنون نرسیده است
نوبت آنکه ما نیز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نیستی کنیم و برخیزیم و
سنگر بگیریم و به تعرضی بپردازیم؟» اگر آل احمد برای مبارزه با غرب از
مفاهیم اسلامی مدد نمیجُست شاید همدلی شبهروشنفکران را نیز برمیانگیخت.
اما او روشنفکری پراگماتیست بود. برای او تعریف و تمجید روشنفکران و
منتقدان چندان مهم نبود. او میدانست در جامعهای زندگی میکند که صورت
غالب مردم آن در ساحت اسطوره بهسر میبرند. و با چنین مردمی باید از
مفاهیمی سخن گفت که در خاطره ازلی آنها پا سفت کرده است. تنها با چنین
ادبیاتی است که میتوان کاری صورت داد و اگرنه با زبان یأجوج و مأجوج
روشنفکری سخن گفتن هیچ حاصلی در پی نخواهد داشت. و با چنین درک و دریافتی
است که آلِ احمدِ منتقد سینما و نقاشی و ادبیات و موسیقی و شعر و مترجم
آثار سارتر و داستایفسکی و آلبر کامو و اوژن یونسکو به دیدار مرجع مبارز
شیعیان میرود و از ایشان میخواهد که نفت و گاز را ملی اعلام کند، و در
نامهای به ایشان دربارة اوضاع و احوال حج و شیعیان آنجا نکاتی را توضیح
میدهد. این موضوع بیش از آنکه به ارادت جلال آل احمد به اسلام و سنت، یا
باورهای شیعی مربوط باشد به درک و دریافت او از واقعیتهای جامعة او
برمیگردد، درک و دریافتی که جامعه روشنفکری ما از فقدان آن همواره در رنج
و عذاب است. در «سفر فرنگ»، جلال دیداری دارد با مدیر یک مجلة فرهنگی که
ارگان روشنفکران چپِ وابسته به کلیسا است. این دیدار خواندنی حاوی نکات
جالبی است و گواهی روشن و محکم بر آنچه طرح شد. من تنها بخش کوتاهی از آن
را برای شما نقل میکنم و علاقمندان را ارجاع میدهم به کتاب «سفر فرنگ»
(ناشر: کتاب سیامک، ص 63 ـ 60):
گفتم: «چرا در مجلّهات طرح نمیکنی آینده اسلام را در آفریقا؟»
که برآشفت. که:
«آخر تو با این اسلامت به دنیا چهخواهی داد؟ یا آفریقایی چه چیز میتواند
به منِ اروپایی بدهد؟ یا هندی، با کریشنامنوناش که وزیر جنگ از آب درآمد؟»
و از این قبیل. گفتم:
«بحث در آنچه اسلام میتوانسته بدهد، برمیگردد به جنگهای صلیبی و حالا
هم عصر ایدئولوژیها گذشته و خدای ماشین، تحمّلِ هیچ خدای دیگری را ندارد.
و تازه، نه اسلام، نه آفریقا، نه هند، قرار نیست چیزی به اروپا بدهند. قرار است چیزهایی را از او بگیرند.»
که قرمز شد. یک سیگار اشنو تعارفش کردم:
«... که بدانی من به دفاع از هیچچیز به اینجا نیامدهام. اما مدام در
جستوجوی زمینة فکریِ هماهنگی هستم برای مقاومتهای محلیِ ضد استعمار. و
آنطرفها با این زمینه هماهنگ، یکی اسلام است، یکی بودا، یکی بورژوازیِ
خُردهپای بازار و از این قبیل. قدرت کارگری که نداریم. روستایی هم هنوز
طول دارد تا بفهمد دنیا دست کیست... و الخ»
... اما علاوه بر شبهروشنفکران، سخنان آلِ احمد مخالفان دیگری هم داشت.
مخالفانی که درک و دریافتِ آلِ احمد از غربزدگی را سطحی میدیدند و حتی
گاه او را به غربزدگی متهم میکردند. سرآمدِ این مخالفان «سید احمد فردید»
بود. همو که آلِ احمد اصطلاح «غربزدگی» را نخستینبار از او شنیده بود.
اما این دسته از مخالفان کمتر مخالفت خود را به صورت علنی مطرح میکردند؛
چرا که آلاحمد را با همة نقصها و کاستیهایش نویسندهای دردمند و صادق
میدانستند و در عدالتطلبی و تهور او همواره به دیده تحسین مینگریستند.
دیگر آنکه اگر او با همان ادبیات جذّاب و ژورنالیستیاش به طرح این مسئله
نمیپرداخت شاید این بحث از محافل خصوصی اهل فضل فراتر نمیرفت. و مهمتر
از همه اینکه هم حضرت فردید و هم شاگردان ممتاز ایشان مانند دکتر داوری و
استاد سیدعباس معارف ـ مجبور شدند برای بهدست دادن درک و فهمی درست از
«غربزدگی» توضیحات کافی و وافی ارائه دهند که این خود غنیمتی گرانبها
برای مباحث نظری معاصر بهشمار میآید. به هرحال سهم جلال در طرح این
مسئله سهم کوچکی نیست و کمترین هنرش جسارتی است که در طرح مسئله داشت و
برانگیختن دیگران برای طرح درست مسئله. شأن و مرتبة بلند او با متلکهای
ژورنالیستی و حقیرانهای همچون «متوسط الحال» هم کاسته نمیشود. بههرحال
علیایحال بنده معتقدم که زمان آن فرا رسیده است که بیهیچ پروایی و
البته از سر خرد و تأمل به نقد سخنانِ آل احمد بنشینیم وگرنه میدان به دست
مغرضانی خواهد افتاد که حضمِ «آلِ»احمدند.
قریب به هشت سال پیش درباره غربزدگی آلِاحمد مطلبی نوشتم با عنوان:
«آغازی برای بیداری». امروز که به آن مقاله نگاه میکنم میبینم که
همانموقع نیز دربارة جلال همین موضع امروز را داشتهام؛ البته کمی
محافظهکارانهتر. ارادت و عشق و علاقه من به آن بزرگوار (که هنوز هم
پابرجاست و هنوز هم خود را فرزند معنوی آن بزرگوار میدانم) بهحدی بود که
بهجای طرح مشکل جلال مدام در پی توجیه آن بودم.
این را میدانستم که جلال در سخنان «فردید» هیچ تأملی نداشت و تنها برداشت
خود را از مفهوم «غربزدگی» به رشته تحریر درآورد اما نوشتم: «تعریف او از
غرب و شرق با تعریف سید احمد فردید متفاوت بود. شاید مدام در گیرودار بودن
و کارزار فرصتی برای او فراهم نمیآورد تا در سخنان سید احمد فردید تأمل
بیشتری کند. جلال با شامة تیزی که داشت مسئلهای را دریافته بود و در آن
روزگار صبر و تحمل را جایز نمیدانست و شاید برای بیداری خفتگان روزگار
خویش مجبور بود غربزدگی را با سروصدا و هیاهو مطرح کند و برای تأثیرگذاری
بیشتر آن را به فهم عام نزدیک کند.» میدانستم که جلال دماغ فلسفه خواندن
نداشت.
فلسفه محل تأمل و درنگ است، اما آنکه همة جانش در سودای تحقق عدالت
میسوزد و میخواهد با آشوب و بلوا به راه انداختن دادِ ستمدیدگان را از
ستمگران بستاند نمیتواند اهل تأمل فلسفی باشد. مرحوم شریعتی نیز اینگونه
بود. دلیل مخالفت او با فلاسفه را باید در روحیة انقلابی او جستوجو کرد و
نه نفرت از فلسفه جلال روشنفکر بود. و روشنفکر در همه جای جهان واسطهای
است بین متفکر و عامة مردم. اما این واسطه اغلب سخن متفکر را متزلزل
میکند، چراکه میخواهد آن را به فهم عامه نزدیک سازد. درست شبیه کاری که
«سارتر» با فلسفه اگزیستانسیالیست انجام داد. تا بدانجا که «هیدگر» را بر
آن داشت تا در مقالهای به صراحت بگوید آنچه سارتر میگوید هیچ ربطی به
سخنان او ندارد.
البته با رد و انکار «هیدگر» سخنان سارتر از میان نرفت. چنانکه با رد و
انکار فردید سخنان آل احمد. البته اهل تأمل میدانند که بین سخنان آن دو
متفکر و این دو روشنفکر چه فاصلهایست. البته این نکته را هیچگاه نباید
از یاد برد که اگر جوشو خروش روشنفکری نمیبود بسیاری از سخنان متفکران
در خلوتخانهها و محافل دربستة آکادمیک محصور میماند. تفکر با خلوت و
مراقبه همراه است و هم از اینرو متفکران کمتر اهل هیاهو و درگیریهای
ژورنالیستیاند. روشنفکری اما خلاف این قاعده است. یعنی همواره با درگیری
و هیاهو و بحث و جدل همراه است. بسیاری از متفکران برای اشاعة تفکر خود
هیچ عجلهای ندارند و معتقدند تفکر حقیقی روزی مخاطب خود را پیدا خواهد
کرد و نیازی به تبلیغات و هیاهو ندارد. روشنفکران اما همیشه خواستهاند
باور و عقیدة خود را با سروصدا و روزنامه و سخنرانی اعلام کنند. در
بسیاری از موارد روشنفکران به کمک اهل تفکر آمدهاند و بهعنوانِ مبلغ
اندیشه و آرای اهل نظر ظاهر شدهاند. در این واسطهگری البته گاه سخن از
اصل خود دور شده است و شاید بههمین دلیل است که ارباب رأی و نظر در
سالیان اخیر خود نقش واسطهگری را پذیرا شدهاند. بهعبارتی نقش روشنفکر و
متفکر را توأمان بهعهده گرفتهاند تا هم سخنشان مهجور نماند و هم فکرشان
دچار تحریف نشود.
... اما سخن فردید چه بود؟ و جلال تا چه اندازه از اصل سخن دور شده بود؟
در باب آرای فردید دربارة غربزدگی در این مجال اندک نمیتوان سخن گفت. با
نقل چند عبارت و آوردن چند جملة قصار نیز مشکلی حل نخواهد شد. دربارة
مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگی»، هم مرحوم فردید به تفصیل سخن گفته است و
هم شاگردان معتبر او. من نیز میتوانم چندجمله از آن بزرگواران نقل کنم و
سروته ماجرا را همبیاورم. اما باز هم گرهی از کار فروبستة آنکه در پی
پاسخی صحیح و دقیق برآمده است گشوده نخواهد شد. فهم دقیق مسئلهای که
فردید طرح میکند نیاز به مقدماتی دارد که بدون آن مقدمات، نقل هر سخنی
بیهوده است. من نیز میتوانم به اعتبار آنچه آموخته و اندوختهام اقسام
غربزدگی را اعم از مضاعف و مرکب و سلبی و ایجابی و بسیط و غیرمضاعف
برشمارم و برای هر یک از این اقسام تعریفاتی به دست دهم و مصداقهایی را
عنوان کنم اما چه حاصل؟ جز آنکه... بگذاریم و بگذریم. اگر بهراستی کسی
دوست میدارد معنای دقیق و عمیق «غربزدگی» را دریابد میتواند به سخن
فردید در این باره رجوع کند.
سخنی که هم در فصلنامه سوره که سیدعلی میرفتاح سردبیری آن را بر عهده
داشت به چاپ رسیده است و هم در شماره آخر ماهنامه سورهای که به سردبیری
بنده چاپ میشد.
کتابی هم دکتر رضا داوری نوشته است با عنوانِ «درباره غرب». خواندن این
کتاب در درکِ مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگی» نیز بسیار مفید خواهد بود.
اما بهترین کتابی که میتوان در این باره سراغ گرفت «نگاهی دوباره به
مبادی حکمت انسی» تألیف سیدعباس معارف است. با مقدمه و مؤخره و توضیحات
کافی و وافی.
تنها نکتهای که فکر میکنم میتوانم دراینباره بگویم این است که:
«غربزدگی» برخلاف آنچه برخی از مردهخورها گمان میبرند «دشنام» نیست.
اصطلاحی است برای بیانِ وضعیتِ تاریخی ما. همة ما متوطن در عالم غربی
هستیم و هر یک در مرتبهای از مراتب غربزدگی بهسر میبریم. رهایی از چنین
حوالتی با داد و قال و فحش دادن به این و آن و زهدفروشی و دینفروشی میسر
نخواهد شد. «غربزدگی» آنچنانکه آل احمد میپنداشت «بیماری» نیست که اگر
بود با وقوع نهضت 57 میباید ریشهکن میشد. اما دیدیم که نشد.
و برخلاف ظاهر دینی نهضت، نهتنها آن مظاهری که آلاحمد بهعنوان غربزدگی
برمیشمرد از میان نرفت بل مظاهر بسیاری بر آن افزوده شد. علتش هم آن بود
که جلال به مبانی تمدن غربی توجه اساسی نداشت. اگرچه میگفت: «حرف در این
است که ما تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافتهایم و تنها
به صورت و به ظاهر، ادای غرب را درمیآوریم ـ با مصرف کردن ماشینهایش ـ
درست همچو آن خریم که در پوست شیر رفت.» ولی انگاری این لالایی را فقط
برای خواباندن دیگران میخواند، که اگر جز این بود در جای دیگری نمینوشت:
«... به ملاکهای آنان ارزشیابی میکنیم و به دستور مشاوران و مشاوران
ایشان. همانجور درس میخوانیم. همانجور آمار میگیریم. همانجور تحقیق
میکنیم. اینها به جای خود. چرا که کار علم، روشهای دنیایی یافته. و
روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد. اما جالب این است که عین
غربیها زن میبریم، و لباس میپوشیم، و چیز مینویسیم، و اصلاً شب و
زورمان وقتی شب و روز است که ایشان تأیید کرده باشند. جوری که انگار
ملاکهای ما منسوخ شده است.» تأکید من در این نقلقول بر این سخن بود:
«کار علم، روشهای دنیایی یافته، و روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی
ندارد.» این یعنی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافتن. یعنی علم و
روش علمی را «صامت» و «فاقد جهت وجودی دانستن» یعنی برای غرب قائل به وحدت
نبودن. معضلی که دکتر سروش و دیگر روشنفکران دینی نیز بدان دچارند.
و جالب اینکه اصل و اساس سخن فردید و پیروان او درباره غرب این است که غرب
دارای وحدتی کلی است و بنابراین نمیتوان جزئی از آن را برگزید و جزئی
دیگر را فرو نهاد. و این سخن در نظر آلاحمد هیچ جایگاهی ندارد. آلاحمد
در جای جای غربزدگی میخواهد روحیة حماسی ایرانیان را برانگیزد تا در
مقابل دنیای غرب برخیزد و به قول او به تعرضی بپردازند. اما هیچگاه این
پرسش را طرح نمیکند که چرا تمدنی که قرنهای متمادی در مقابل تاختوتاز
اقوام بیگانه و سلطنت ایران چون کوهی استوار بر جای ماند و همواره با
درهمآمیختن تمدنها دیگر با تمدن خود، معجونی شگفت فراهم آورد که رنگ و
بوی غالب آن ایرانی بود در واپسین یورش تمدن جدید بیهیچ مقاومتی تسلیم شد
و حتی میهمان ناخوانده را با رضای تمام در آغوش کشید؟
با همة این حرفها و با همه انتقادهایی که ممکن است به سخنان آلاحمد وارد
باشد این نکته را نباید از یاد برد که آلِ احمد آغازگر راه بود. آنچه مهم
است منش و بینش جلال است. صدق و صفای جلال. دردمندی و جوانمردی جلال. از
یاد نبریم که بسیاری از بزرگان هنر و ادبیات این سرزمین در سایة دلیریها و
جگرآوریهای جلال بالیدند و بهثمر نشستند. کمترین هنر جلال در مواجهه با
غرب هم این بود که هیچگاه مقهور غرب نشد. آثار بسیاری از غربیان را ترجمه
کرد. آثاری خوب و همة آنها در نفی وضع موجود. و به تعبیر خود او آثاری که
«وعید ساعت آخر را میدهند». و همة این تلاشها خودگامی مؤثر و جدی در راه
شناخت ما از غرب که بدون فهم دقیق این آثار و تنها از سر جهل و نفرت با
غرب دشمنی ورزیدن خود یکی از بدترین صور غربزدگی است. مهمترین گام در راه
شناختِ «غرب» گذشتن از سودای رد و اثبات است و این ممکن نمیشود مگر با
خواندن مدام و تأمل فراوان. بدون شیفتگی، یا نفرت.
... و سخن آخر اینکه هنوز هم رغم انف آن استاد متبختر برآنم که جلال نه
روحی متوسط که روحی متعالی داشت و این نکته را تنها دردمندان و شکستهدلان
درمییابند: در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس بازار خودفروشی از آن سوی
دیگر است. اگر سودای عدالتخواهی و آرمانگرایی دیوانهوار او در میان
نبود با آن هوش سرشار و استعداد شگفت و بینظیری که داشت زودتر از همه به
درک و دریافت عمیق مفهوم «غربزدگی» نایل میشد. با اینهمه هیچگاه به
آنچه داشت راضی نشد و در واپسین سالهای حیاتِ ظاهریاش به تحریرِ ترجمة
رساله کمحجم اما گرانسنگ «ارنست یونگر» همت گماشت و در مقدمة
بهیادماندنی آن نوشت: «نکته اساسی در علاقه شخص من به این دفتر کوچک این
است که آنچه به اتکای شامة تیز و از سر غریزه و شاید به التقاطی از این کس
و آنجا در «غربزدگی» برایم به دست آمده بود، در این دفتر سخت روشن شد.
یعنی با این دفتر بود که دیدم اگر دردی هست دنیایی است و نه محلی.
گرچه ما به سرطانی شدهاش دچاریم. و فلسفی است نه عاطفی. گرچه شناسندگان
این درد همهجا نویسندگانند تا عاقبت دریابم که دردیست سیاسی و اجتماعی ـ
و نه فردی. چرا که آشنایی با «فرانتس فانون» و دیگر اهل این قبیله پس از
اینها حاصل شد. واضحتر بگویم: صورتی که در حجم فشرده و شاید نخاله
«غربزدگی» پنهان بود بر خود من پس از ترجمة این دفتر ظاهر شد. و اگر به
انتشارش رضایت دادم بهدلیل اطمینانی بود که در این دفتر یافتم. این انکار
همه ارزشها، این بیاعتباری فرهنگ و این سرگردانی فرد را، با همة عواقبی
که دارند و همة امیدی که میآرند به قاعده تضاد درونی پدیدهها و سرنگون
شدن هر فوارهای که به اوج رسید به صورتی ده چندان دردناکتر در این «عبور
از خط» دیدم. که در آن یکی همچو گنگی که خبر از غارت ایل میدهد گاهی به
صورت غیبگویی درآمدهام.
منبع: خبرگزاری فارس
يکشنبه 28/9/1389 - 2:38
تاریخ
به بهانه سالگرد صدور فتوای تحریم تنباکو توسط آیت الله میرزا حسن شیرازی
سال 1342 شمسی زمانی که امام خمینی(ره) در مدرسه فیضیه قم پس از عتاب
به حکومت پهلوی و شخص شاه، آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی ایران دانست و
تقیه را حرام اعلام کرد، بسیاری از ناظران آن روز، عمق این همه خروش و
فریاد را درنیافتند. گروهی این قیام را ایستادن بی نتیجه در برابر جریان
حاکم و قاهر خواندند و این نهضت را کوبیدن مشت بر سر نیزه، و نتیجه را
شکست دوستان و جرأت و دریدگی دشمنان دانستند. اما نهیب او، فریاد فرو
خورده ای بود که پس پنجاه و چهار سال از حلقوم این پیرمرد شصت و سه ساله
شنیده می شد. فریادی که آخرین زمزمه آنرا پیش از غروب یازدهمین روز مرداد
سال 1288 شمسی، جماعتی سرمست و غافل، از زبان خسته اما استوار شیخ فضل
الله نوری شنیدند و اندکی بعد در کنار پیکر آویخته بر دار او، هلهله کنان
به شادی پرداختند. شیخ بر دار، گویی سال ها دور از آن همه غوغا آرمیده بود
و این تفنگچی های بی اطلاع در رقص و پایکوبی گویی حرف حسابی نشنیده بودند.
شیخ فضل الله نوری اگرچه در آن همه هیاهو، غریبانه بر دار شد و حیرت و
حسرت دوستان را برانگیخت، اما غریبه ای نبود که تهرانی و ایرانی او را
نشناسند. او عالمی پارسا بود که با همه جامعیتی که از معقول و منقول و
معارف الهی و بشری داشت کرسی تدریس در حوزه های علمیه عراق را رها کرد و
از آینده ای که دیگران از مرجعیت تام او تصویر می کردند، دست شست. به
اشاره میرزای شیرازی به تهران آمد و بیست و هفت سال در کنار مردم ایران
زندگی کرد، آنسان که مرجع مشکلات و ملجأ گرفتاری های مردم شد. هرچه از این
دست گرفت، از آن دست بخشید، حتی دزدان و راهزنان هم از کرامت او بی نصیب
نماندند. در پس همه جوسازی ها و لجن پراکنی های این و آن در صفحات تاریخ،
اما آن همه علم و فضیلت و تقوا و این همه مردم داری و احسان و انفاق، محو
نشد و همان زبان ها که او را متهم می نمودند، در گوشه ای ناگزیر به زهد و
پارسایی او اقرار کرده اند.
پرسش اساسی آنست که امام خمینی(ره) در پی این پنجاه و چهار سال چگونه
توانست آن خروش الهی را زنده کند و بر تمام ایران اثر بخشد، آنسان که پس
از پانزده سال تلاش و مجاهدت تحمل زندان و تبعید از وطن، پیروزمندانه به
ایران بازگردد و بنای حکومت اسلامی را بنیان گذارد؟ نمی توان انقلاب
اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) را بدون بازدید ماجرای مشروطه
تحلیل کرد؛ در آن واقعه نیز مردم با اشارت عالمان و روحانیان به صحنه
آمدند، اما پایان غم انگیز حضور روحانیت در این ماجرا شاید قرار بود
سازمان روحانیت شیعه را از ورود به سیاست و دخالت در حکومت باز دارد و
ناامیدانه به کنج مدرس و مکتب بنشاند تا استبداد و استعمار با خیالی آسوده
از زهرچشمی که از این جماعت روحانی گرفته بودند به حراج و تاراج ثروت این
مرز و بوم بپردازند، که چنان هم نشد. پس چه رخ داده بود؟
سازمان روحانیت که پس از سال ها بگیر و ببند عباسیان و اقمارشان، در
پناه حکومت صفوی ها نفسی تازه کردند و تشیع را که در تمام ایران گسترده
بود، عمق بخشیدند و ریشه های این شجره طیبه را که با مجاهدت امامان و
امامزادگان مظلوم و غریب در این سرزمین سربرآورده بود، مستحکم ساختند در
کنار سلاطین هر دوره برای ایمن ماندن کانون تشیع از هجوم عثمانی ها و
جماعت سلفی گرای جزیره العرب، به تقویت اصل حکومت ها پرداختند تاامنیتی
برای مردم حاصل آید و فراغتی برای بسط و نشر احکام الهی. پس از پایان
دوران صفوی اندک اندک خودکامگی و استبداد سلاطین، نهاد روحانیت را از نهاد
حکومتی دور کرد، گرچه با همان ملاحظات پیشین به هدم حکومت ها روی
نیاوردند. در ماجراهای پایانی دوران قاجار اگرچه سخت در برابر بیدادگری
سلاطین بر مردم و وادادگی شاهان در برابر بیگانگان ایستادند، اما همچنان
اصل حکومت را برای حفظ کیان تشیع لازم دانستند در نهضت تنباکو و قیام
عدالتخانه و حوادث پیش و مابین آنها، علما بدون نظر به سرنگونی حکومت، به
اجرای قوانین اسلام و عزل عمال بیدادگر اصرار ورزیدند. قیام عدالتخانه، که
به هر روی تغییر نام داده، به مشروطه خواهی بدل گشته بود، سرانجام
اندوهباری داشت و این نکته اول بود که سازمان روحانیت برای حفظ کیان تشیع
از گزند بیگانگان نمی تواند به حکومت های مستبد داخلی دل خوش کند و به
دنبال دفع افسد به فاسد باشد. از همین رو امام خمینی(ره) در آغاز فریادگری
خود، سلطنت و شخص شاه را مخاطب قرار داد و ما بی مهابا به قلب حکومت
استبدادی تاخت. نکته دیگر، لزوم آگاهی بیش از پیش نسبت به زمانه بود.
شیخ فضل الله دنیا و جریان های سیاسی جهان را از همان دوران حضور در عراق
به خوبی می شناخت و حتی بعدها ترجمان مباحث روزنامه های اروپایی را که
محمد قزوینی برای او از فرانسه می فرستاد، مطالعه می کرد و گاه خود سری به
متون اصلی اروپایی می زد. اما دیگرانی هم بودند که از حقیقت جریانات غربی
و غربزده و ادعاهای خیره کننده منورالفکران وابسته اطلاع نداشتند و تنها
به گویش های دسته چندم حلقه های فرنگ دیده اطرافشان بسنده می کردند و این
ضربه ای عظیم بر پیکر روحانیت وارد آورد و آه حسرت را از نهاد همین دیگران
بی اطلاع، آنگاه که چشم تجربه بر حقیقت ماجرا گشودند برآورد. سازمان
روحانیت آموخت که باید خود و بدون واسطه از آنچه در جهان می گذرد آگاه شود
تا افت و خیزهای میان داران کشورهای غربی، موج بنیان کنی در ساحل این
مملکت ایجاد نکند و تدبیر روحانیت به عنوان امین و امام مردم، همگان را به
امنیت رساند. امام خمینی(ره) خود از تمام مسائل روز آگاه بود و شاگردان را
نیز به این امر تشویق می کرد. شیخ فضل الله تلاش بسیاری کرد تا دیگران را
از این مسئله آگاه سازد اما افاقه نکرد، چرا که سازمان متشکلی از همفکران
و همراهان نداشت و این همان نکته سومی بود که روحانیت دریافت: لزوم ایجاد
شبکه ای منسجم از عناصر تحصیلکرده و همفکر؛ همان کاری که شیخ مرتضی
حائری(ره) با تأسیس حوزه علمیه قم به آن پرداخت و مرحوم بروجردی(ره) در
حفظ و اعتلای آن سنگ تمام گذاشت، بی جا نبود که این هر دو بزرگوار حوزه
علمیه را از تنش ها و آشوب های سیاسی روزگارشان به دور داشتند، تا نهال
این سازمان(که پس از توجه دشمنان به حوزه نجف و تلاش برای هدم آن، اینک در
قم ریشه می دواند) مستحکم شود و برای رویارویی طوفان های بنیان کن آینده،
استوار گردد. البته برای امام خمینی(ره) تربیت شاگردانی که توان همراهی و
همفکری داشته باشند، جز در این زمینه هموار ممکن نبود و این همه فرصت ها و
نعمت هایی بود که شیخ شهید از آنها محروم بود.
از طرفی، سالوس و فریبکاری وابستگان به غرب چنان بود که دیگر عالمان
نهضت عدالتخانه و مشروطه، بنابر مماشات با بعضی کژی های این جماعت گذاشته
بودند و نمی دانستند اینها از بن دندان اعتقادی به دین و مذهب ندارند و
قبله آمالشان لندن و پاریس و دیگر ممالک غربی است و همراهی روحانیت را
نردبان صعود و وجهه ای در عموم می دانند. نکته چهارم همین بود؛ روحانیت
دریافت نه تنها به شاهان و سلاطین که به این منورالفکران و مدعیان ترقی و
پیشرفت نیز اطمینانی نیست و این جماعت علم زده، جایی برای باورهای دینی و
مذهبی در زندگی خود باز نکرده اند و هر آنچه از دین داری و بندگی حق ادعا
می کنند به هنگام عمل بر مدار اروپا می گردند و علم و سیاست غربی را طواف
می کنند. همان زمان وقتی لفظ مشروطه را بر زبان راندند و در جامعه جا
انداختند، چنان از همخوانی و همراهی و ای بسا یکسانی مشروطه با حکومت
اسلام گفتند و نوشتند که بر مخیله کسی (جز شیخ که اصل ماجرا را دانسته
بود) نمی آمد که این مشروطه ای که اینها ادعا می کنند به دیکتاتوری
رضاخانی و پهلوی می انجامد. البته حقیقت پنهان نماند، همان ها که شیخ و
اسلام خواهان را به طرفداری استبداد متهم می کردند، خود مجیزگو و طرفدار
مستبدترین حکومت های این مملکت گردیدند، رضاخان دست پرورده همین قبیله بود
و محمدرضا درس خوانده همین مکتب! اما آن روز لفظ مشروطه را در پناه
ناآگاهی مردم چنان گستراندند که هرچه شیخ فریاد کرد، به جایی نرسید و این
نکته پنجم این ماجرا بود که از آغاز باید اصل و فرع هدف را برای مردم گفت
و خلایق را آگاه کرد، کاری که امام خمینی(ره) از ابتدا در آن کوشید و
همراه شاگردانش، پانزده سال تمام به اجرای آن همت نهادند. نکته ششم شناخت
همراهان بود، امام جمعه درباری تهران که بعدها به سفارت روسیه پناه برد و
برای شیخ هم پیام دعوت و همراهی داد و آه اندوه شیخ را برآورد، انسانی
فاسد و وابسته به استبداد بود که از آغاز به نیرنگ و دغل خود را همراه با
شیخ کرده بود. شیخ فضل الله که در غربت و تنهایی برای آگاهی مردم و دیگران
در تلاش و مجاهدت بود، مجالی برای پاکسازی اغیار نیافت. اما در نهضت امام
خمینی(ره) اگر چه گیر و بندهای رضاخانی و هجمه و تضییقی که بر حوزه های
علمیه راند، محلی برای بقای عناصر سست بنیاد و وابسته در حوزه ها نگذاشته
بود (عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد) اما همان اندکی که با شذوذات انحرافی
سر بر می آوردند، از نهضت و روحانیت طرف می شدند. تو گویی لفظ آخوند
درباری، بدترین دشنامی بود که آن زمان بر کسی رانده می شد!
اما استعمارگران که پس از ماجرای نهضت تنباکو به تدبیر این شکست، محافل
شبه ماسونی و حلقه های منورالفکری را پشتیبانی می کردند و سرانجام
توانستند از این اطوار و سالوسگری، طناب داری بر حلقوم خروشان روحانیت
بیاندازند، برای پیشگیری از مزاحمت دوباره جماعت روحانی، زمزمه جدایی دین
از سیاست را به راه انداختند. این شعار تا آن روزگار معنایی نداشت. علمای
ایران به تبع حوزه های عراق در سامرا و نجف به سیاست نظر داشتند و در
سیاست وارد می شدند، ماجرای تنباکو این مسئله را بارزتر نمود و نهضت
عدالتخواهی و مشروطه آنرا به اوج رساند. از مرجع بزرگ تقلید زمان در عراق
تا علمای اطراف ایران همه در این مسئله حضور داشتند و نامه ها و اعلان ها
و فتاوا و حتی کتاب ها نوشتند. ولی آنگاه که حیله استعمار به ثمر نشست و
آن گونه، عالمان را به دار کردند و کشتند و به تبعید فرستادند، سازمان
روحانیت مظلومانه و دردمندانه به تدبیر آینده پرداخت و استعمار به خیال
سرخوردگی روحانیت از سیاست شعار جدایی دین از سیاست را پراکند. حال آنکه
تاریخ گواهی می دهد حیات روحانیت شیعه، حیاتی سیاسی بوده است. امام
خمینی(ره) این نکته را دریافته بود. از طرفی سال ها بود که پس از ماجرای
مشروطه در زیر فشار استبدادیان و استعمارگران روحانیت، طریق تقیه را پیش
گرفته بود تا انسان که گفته شد، سازمان خود را بازسازی کند و برای حرکتی
عظیم آماده سازد. آن روز که امام در قم سخنرانی کرد و به شاه تذکر داد و
بر بیگانگان تاخت، پایان زمان این حرکت مقطعی را اعلام کرد و گفت: امروز
تقیه حرام است ولو بلغ مابلغ! تجربه مشروطه به امام آموخته بود که نمی شود
در لفافه و با مماشات کار را به پیش برد و این نکته هفتم بود. امام نه
تنها تقیه را حرام خواند که دشمنان اصلی را هم معرفی کرد تا آن همه انرژی
که از پس پرده سال ها تقیه و اختفا آزاد می شد هدر نرود. انگشت اتهام را
به سوی آمریکا (که دیگر انگلیس، این گرگ پیراستعمار را از صحنه بیرون
رانده بود) نشانه گرفت و همگان را از خطر اسرائیل آگاه کرد. امام بدنامی
استعمارگران را به رخشان کشید و تأکید کرد همه آنها مثل همند! بی آبرویی،
ثمره سال ها دغلبازی انگلیسی ها در ایران بود و امام آمریکا را از انگلیس
بدتر و روسیه و شوروی را از آن دو بدتر و هر یک را از دیگری بدتر خواند!
در نهضت مشروطه، تشتت آرا و برهم شدگی احوال چنان بود که وقتی مجلس اول
به توپ بسته شد، احتشام السلطنه بزرگ مشروطه چیان و رئیس آن مجلس گفت:
باید به جان شاه دعا کرد که با حمله به مجلس این گونه مردم را به پشتیبانی
ما برانگیخت اگر نه، فساد وتباهی و حماقت برخی مشروطه خواهان، مردم را
علیه ما شورانده بود! آن روز احتشام السلطنه خیال می کرد بانی اصلی حمله
لیاخوف روسی به مجلس، شاه بوده است، حال آنکه انگلیس با توافق پشت پرده با
روس کارها را به پیش می برد و از حماقت شاه خودخواه و مستبد بهره می برد.
انگلیسی ها خیلی زودتر از او احتمال روگردانی مردم از مشروطه را دیده
بودند و کل ماجرا را آن طور که می خواستند مدیریت می کردند تا هیچ قدرت
مستقلی شکل نگیرد. در همان ایام، شاه، سیدبهبهانی را به تبعید فرستاد و
انگلیسی ها که آن همه دم از حمایت مشروطه خواهان می زدند، دم برنیاوردند.
تو گویی پشت پرده با روس توافق کرده بودند که چگونه از شر یک یک این جماعت
روحانی خلاص شوند! در ماجراهای بعدی نیز دیگر روحانیان و سرداران و
سالاران ملی و وطن خواه را که به دنبال اجرای شریعت بودند یا به دار
آویختند و یا به تیری ناشناخته از پا درآوردند. از قیامگران مشروطه جماعتی
وابسته و غرب زده ماندند و گروهی نامسلمان و کافر. بی خود نبود که از میان
آن همه مبارز و انقلابی یپرم ارمنی رئیس نظمیه تهران شد و سربازان
نامسلمان او تدبیر امور را برعهده گرفتند و شد آنچه شد!
غرب زده ها آسمان ریسمان می بافند که ریشه انقلاب مشروطه ترجمه و ره
آورد کتب غربی، رفت وآمد روشنفکران و بازرگانان و ورود فرهنگ غربی،
مراودات بین المللی و انعکاس وقایع جهانی و تأثیرگرفته از نوشته های میرزا
ملکم خان و آقاخان کرمانی و طالبوف و ابراهیم بیک است اما بر این نکته چشم
می بندند که از آغاز علما مردم را به صحنه آوردند و کارها را به پیش
بردند. اگر علما همان گونه که از آغاز وارد میدان شدند تا انتها هم می
ماندند، مجالی برای آشوب و بلوای این قبیله قیل و قال نمی ماند. قبیله ای
که به سالوس، همراهی با علما را پیش گرفتند و در پایان یک یک آنها را از
سر راه خود برداشتند.
اما امام خمینی(ره) از همان آغاز برای جلوگیری از هر پراکندگی و چند
دستگی و پیشگیری از هر تفرق و از هم گسستگی، حبل المتین الهی را به متن
جامعه آورد و محور انقلاب را همان ولایتی قرارداد که سال ها در عمق دل ها
و جان های مردمان این مرزوبوم آشیانه داشت. نکته هشتم همین بودکه اگر صاحب
اصلی و امام و ولی معصوم نبود، ولایت که تعطیل نمی شد، امام خمینی(ره) به
استدلال عقل و اشارت نقل، ولایت فقیه را تبیین کرد و آوازه اش را گستراند،
غبار سال های غربت و مهجوری را از این صحیفه زدود و تخته بند تقیه و
مماشات را از آن برداشت و چشم ها و گوش ها و دل ها را متوجه رهبری کرد.
دیگر مجالی برای بازی گردانی اغیار نمی ماند. شبکه ای از علما و روحانیون
فاضل و وارسته ایجاد شد و در تمام ایران پیام امام را پراکندند و اهداف
نهضت را تبیین کردند. ماجراهای اندوهبار مشروطه دیگر تکرار شدنی نبود و
مردم مسلمان و دین دار، رهبری مرجعیت را رها نمی کردند و سازمان روحانیت
نیز بدون تفرق و چند دستگی، و بدون اتکا و وابستگی به گروه ها و قدرت ها،
به راهنمایی مردم می پرداخت. روشنفکران غربزده نیز تا آنجا که با این
جریان ریشه دار همراه می شدند مقبول مردم و روحانیت بودند و دیگر توان
سالوس و فریب نداشتند. اگر چه در دولت موقت مجالی برای قیل و قال یافتند
اما ارتجاع به دوران صدر مشروطه و مخالفت با خواسته های دینی مردم و
همراهی با دشمنان، برای همیشه آنها را از دایره تأثیرگذاری بر مردمان این
سرزمین بیرون راند و روحانیت شیعه تجربه جدید اداره مستقیم حکومت مردم را
آغاز کرد.
زمانی که امام خمینی(ره) در خرداد سال 42در مدرسه فیضیه پس از عتاب به
حکومت پهلوی و شاه، آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی ایران دانست و تقیه
را حرام اعلام کرد، بسیاری از ناظران آن روز عمق این همه خروش و فریاد را
درنیافتند اما امروز و بعد از ربع قرن که از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد
با مجاهدت علما و مردم، سازمان روحانیت سرشار از آن همه تجربه و تدبیر، رو
به سوی آینده ای دارد که تمدنی الهی و جدید را به رخ تمام مدعیان مدنیت
خواهد کشید.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی رسا
منبع: روزنامه کیهان
يکشنبه 28/9/1389 - 2:36
تاریخ
این نوشتار سعی برآن دارد که به اقدامات فرهنگی قشر روحانیت پس از
انقلاب اسلامی در کشور بپردازد و در این راستا به شش مورد در عرصه فرهنگی
کشور به طور تفصیلی و هشت مورد دیگر به طور مختصر اشاره شده است. البته
گرایش مقاله بیشتر به سمت طرح مسائلی است که غالباً تئوری و فرهنگ آن از
ناحیه این قشر آگاه و اندیشمند (حوزه و روحانیت) به جامعه القا شده و در
راستای عملی ساختن و اجرایی نمودن آن نیز اقدامات وسیعی انجام گرفته است.
اگرچه ممکن است این اقدامات به نتایج درخور انتظاری دست نیافته، و یا با دسیسه های دشمنان به گرایش های مخالفی کشیده شده باشد.
هدف این نوشتار بیان و یادآوری همان خدمات شایسته و بی هیاهوی فرهنگی
روحانیت است که غالباً با پوشش ها و نقدها وسانسورهای افراد مختلف از داخل
و خارج به فراموشی سپرده شده است. چنانکه، رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله
خامنه ای (مدظله العالی) در سال های نخست انقلاب همواره نسبت به آن
ابرازنگرانی کرده و در سخنرانی مورخ 17/2/63 فرمودند:«نقش روحانیون در این
انقلاب نقش غیرقابل انکاری است هیچ کس هم تاکنون این نقش را انکار نکرده
است. البته برای انکار کردن دیر نشده است! دستهای تحریف در جابه جای تاریخ
ما از اول تا حال دخالت و اعمال نظر و اعمال نفوذ کرده اند. و این قضیه هم
هیچ بعید نیست که روزی یک عده آدم هایی پیدا بشوند، بنویسند و بگویند که
جامعه علمی اسلامی و روحانیت اسلام در این انقلاب نقش و تأثیری نداشته
اند.»(1)
روحانیت، عنصر اصلی مولد فرهنگ در کشور ما بوده است. ارزش ها و
هنجارها، عمدتاً ازطریق روحانیت به جامعه تزریق گردیده و جزو فرهنگ عامه
مردم درآمده و گفتار و کردار این قشر معتمد دینی، همواره در طول تاریخ،
حجت شرعی و مقبول افراد جامعه بوده است.
این ارتباط وثیق بین مردم و روحانیت، ایجاب می کند که به نگاهی متأملانه
به نقش حوزه در القای فرهنگ عامه، بیندازیم و فلسفه این امر را نیز می
توانیم در سخن مولا علی(ع) جویا شویم، که فرمودند: (اللهم انه لا بدلک من
حجج فی ارضک حجه بعد حجه علی خلقک یهدونهم الی و دینک و یعلمونهم علمک کی
لایتفرق اتباع اولیائک)(2)
«خدایا ضرورت است که در زمین تو حجت هایی باشد که یکی پس از دیگری بر خلقت
فرود آیند، تا آنها را به دینت هدایت سازند و علم ترا به آنها فرا دهند تا
بدین طریق موالیان تو را از تفرقه و پراکندگی نجات دهند.»
همه می دانیم که حجت های واقعی خدا بر روی زمین، انبیاء عظام و ائمه
اطهارند(ع) که به نور علم و معرفت الهی مزین هستند و به معنای حقیقی،
منصوب پروردگارند ولیکن در زمان غیبت علما؛ وارثان زمین و حجت های حق از
ناحیه امامان معصوم و حجت غایب خویشند که آن حضرت خود فرموده اند:
«و اما الحوادث الواقعه فارحجوا الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله علیهم»(3)
«در امور مستحدثه طبق حدیث، به علما مراجعه کنید که آنها حجت من بر شمایند
و من حجت خدا بر آنها.» در عصر پرالتهاب کنونی، مخصوصاً در دو دهه اخیر
انقلاب، همه شاهد این نقش بسیار مؤثر علما و روحانیت؛ مخصوصاً در راستای
احیای فرهنگ غنی اسلام و نیز حفظ باورها و معتقدات دینی مردم و بالاخره
انتقال علم و تئوری های پنهان دین، از لابلای کتاب ها و یا نقل از رجال و
علما و اعصار گذشته و همچنین شاهد گسترش و شکوفایی این در سطح جامعه ای،
دینی هستیم که بی تردید بر جریده تاریخ رقم خواهد خورد و در دیدگان منصف
بشر در زمان های بعدی نیز، به قضاوت خواهد نشست.
اکنون هیچ تحلیلگر منصفی وجود ندارد که جایگاه تاریخی و تعیین کننده
روحانیت را در راستای احیای فرهنگ و تبیین هویت فرهنگی ملت مسلمان،
موردتأکید قرار ندهد. این فهم، خود تکیه بر تحولات شگرف فرهنگی دارد که در
باور و آرمان این ملت به وقوع پیوسته است؛ چنان که بعد از پیروزی انقلاب،
روحانیت معظم، در ابعاد مختلف فرهنگی- که متعاقباً بیان خواهد شد- باتوجه
به عرصه برتر و وسیعتری که ازطریق شبکه های گسترده و اختیارات فراگیر
دولتی پس از انقلاب به دست آمده، خدمات شایانی نموده است.
اما آن چیزی که انگیزه ما را به نوشتن این مقاله برانگیخته است؛ بی
انصافیها و یا بی توجه بودن اغلب اصحاب قلم، در بازگویی این نوع خدمات می
باشد، که بیم آن می رود؛ آیندگان به کلی، این نقش سزاوار روحانیت را در
عرصه فرهنگی کشور از یاد ببرند و یا آن را متحول سازند. رهبر معظم انقلاب
سال ها قبل در این باره ابراز نگرانی کرده اند و حتی تأکید فرموده اند که:
«این تأثیرات روحانیت در انقلاب است که تأثیرات شگرف و عجیب و عمیقی است و
درباره آن باید به صورت تحلیلی، کتاب نوشت. متأسفانه نه حالا چنین کتابی
نوشتیم و نه دیگری؛ جوانان روحانی باید به فکر باشند... نگاه نکنید که ما
امروز در محیط و منطقه و شهر و روستای شما، به نام شما شعار می دهند؛ در
تاریخ باید معلوم باشد که نسبت روحانیت با این انقلاب چیست؟(4)
1- رهبری دینی
حوزه در تاریخ کشورمان، همواره به عنوان متولی اصلی هدایت دینی در جامعه
به حساب می آید و به عبارت دیگر؛ مرجع رسمی تبیین ارزش ها و تثبیت باورهای
دینی و استنباط و افتای احکام عملی روحانیت بوده و خواهد بود؛ چنانکه در
پرتو پرسش های بسیط اعتقادی و نیز گفت و شنودهای مذهبی میان ادیان، همواره
دیدگان جامعه به حوزه و روحانیت معطوف گردیده و بدین گونه؛ ولایت حوزه در
قلمرو دین، مقبول همگان واقع شده است. اکنون نیز پس از قرن ها طلوع خورشید
اسلام، روحانیت در پرتو همان محوریت دینی خویش توانست، انبوه مردم دین
خواه را به دنبال خود گسیل دارد و بالاخره؛ هدایت و اجرای یک انقلاب مبتنی
بر دین را برعهده بگیرد.
شهید مطهری (ره)، پیرامون ضرورت و عینیت رهبری روحانیت در نظام دینی
کشور فرموده است:«هر نهضتی نیازمند به رهبر و رهبری است در این جهت جای
سخن نیست یک نهضت که ماهیت اسلامی دارد و اهدافش همه اسلامی است، به وسیله
چه کسانی و چه گروهی می تواند رهبری شود؟ و باید رهبری شود؟ و نهضتی را
عهده دار شوند؟ بدیهی است افرادی می توانند عهده دار چنین رهبری شوند، که
در متن فرهنگ اسلامی پرورش یافته باشند و با قرآن و سنت و فقه و معارف
اسلامی، آشنایی کامل داشته باشند و از این رو تنها روحانیت است که می
تواند نهضت اسلامی را رهبری نماید.» (5)
روحانیت متعهد شیعه به جهت همان بعد محوریت دینی و مردمی بودن خود در
جامعه، توانست بیش از سایر اقشار در دل ها رسوخ کند و هدایت درونی افراد
را برعهده گیرد و در نتیجه؛ سیل خروشان انقلابی مردم را برانگیزد و یک
حرکت دینی عظیمی را به رهبری داهیانه عالمی روحانی برپا نماید.
براین اساس، هرگز نباید نقش حرکت گسترده نهاد روحانیت را در راستای انقلاب
؛ که بی تردید دستاوردهای بزرگ فرهنگی بیش از سایر زمان ها با خود به
همراه داشته است، از یاد برد و یا در طول زمان و در پرتو امواج مخالف،
چنین نقشی را به فراموشی سپرد.
شهید مطهری (ره) همچنین با هشدار نسبت به این مطلب تاکید فرمود:
«کسانی که آرزوی اعتلای آئین مبین اسلام را درسر دارند و درباره علل ترقی
و انحطاط مسلمین در گذشته دور و نزدیک می اندیشند، نمی توانند درباره
دستگاه رهبری آن، یعنی سازمان مقدس روحانیت نیندیشند و آرزوی ترقی و
اعتلای آن را درسر نداشته باشند و از مشکلات و نابسامانی های آن رنج
نبرند؛ زیرا قدر مسلم این است که هرگونه صلاح و اصلاحی در کار مسلمین رخ
دهد، یا باید مستقیماً به وسیله این سازمان که سمت رسمی رهبری دینی مسلمین
را دارد، صورت بگیرد و یا لااقل، این سازمان با آن هماهنگی داشته باشد.
اگر بفرض، حرکتی اصلاحی و دینی از ناحیه فرد یا افرادی آغاز گردد و سازمان
روحانیت آمادگی و هماهنگی نداشته باشد، گمان نمی رود موفقیت زیادی نصیب
گردد.» (6)
2- مرزبانی از فرهنگ مستقل دینی و گسترش آن
روحانیت شیعه در طول تاریخ، همواره به حراست از منابع و متون دینی پرداخته
است؛ چنانچه از همان ابتدا مرحوم شیخ مفید و سید مرتضی در برابر متکلمین
معتزله و زیدیه، به دفاع از معانی اندیشه های شیعی می پرداختند و تا به
امروز ارزش های دینی را پاس داشته و فرهنگ غنی شیعه را برای همه نسل ها به
ارمغان آوردند. این خدمات و جانفشانی ها در پرتو انقلاب اسلامی به باروری
لازم رسید. در این زمان که فرهنگ فاسد غرب از قله کشورهای ابر قدرت بر
جهان اسلام؛ چون سیلی مخرب گسیل یافت، روحانیت مقتدر در جایگاه دفاعی خود
قرار گرفت و به عنوان نظریه پرداز حکومت دینی، به مقابله فرهنگی و مرزبانی
از فرهنگ مستقل دینی پرداخت و به عنوان یک متکلم دینی، سعی کرد به دفاع از
ارزش های دینی و نیز گسترش آن در مقابل اندیشه های نفوذی غرب بپردازد.
حوزه و روحانیت توانستند بذر ایمان را در دل ها بکارند و باور دینی را
در جان ها، بپرورانند ورایت دین را در این مرز و بوم برافرازند. این تلاش
غالبا در شرایط سخت و به دور از رفاه و آسایش رقم خورد. امام راحل (ره) در
این باره فرمودند:
«این حوزه علمیه است که اسلام را تا حالا زنده نگه داشته است. اگر
روحانیون نبودند، از اسلام خبری نبود آنکه اسلام را زنده نگه داشته است،
در مواقع سیاه، در این زمان های سیاه، همین روحانیون بودند، پشتیبانی کنید
از اینها»(7)
روحانیت انقلابی نیز در جایگاه متولیان اصلی فرهنگی دینی، همواره در
گفتار و نوشتار خود به تعمیق و گسترش مبانی دینی و فرهنگ غنی اسلام در سطح
جامعه پرداخته اند. در این راستا، اگر چه نقص ها و کاستی هایی هم داشتند؛
اما گام های بلندی نیز برداشتند.
مردم مومن و معتقد ما که در جامعه ای دین طلب و دیندار رشد کرده اند و
همواره تفسیر و بیان دینی خویش را از سخنان و آثار قلمی روحانیت فراگرفته
اند و بر پایه گفتار آنها باورها و رفتارهای خود را- حتی در محیط های
خفقان دهه های قبل از انقلاب- وفق داده اند؛ پس از انقلاب، به این نتیجه و
بلوغ فکری رسیده اند که حقیقتاً روحانیان در سنگرهای مرزبانی از فرهنگ
مستقل دینی و حتی شیوع و گسترش آن، تلاش های فراوانی کرده و توانائی های
بسیاری از خود بروز داده اند.
اکنون نیز در مقابل مسائل متحدثه و مباحث و مجادلات نظری و نظریه ها و
قرائت های مختلف از دین، و انگاره هایی چون: اصلاحات، ناسیونالیسم،
سکولاریسم و فمنیسم و ... که زنگ خطری در دل سرزمین اسلام است، همین
روحانیت مقتدر است که با جدیت و اقتدار علمی خود، ایستادگی نموده و با همه
کاستی ها و نارسائی ها و ناهماهنگی های اقشار و مراکز مختلف دیگر، به
مبارزه علمی با آنها برخاسته است.
شهید مطهری با عنایت به این ضعف ها و تاکید بر اصلاح آن در درون روحانیت و
نهادهای بیرون از آن، اعلام می دارد:«اگر این پرچمداری از دست روحانیت
گرفته شود و به دست به اصطلاح روشنفکران بیفتد، یک قرن که هیچ؛ یک نسل هم
که بگذرد، اسلام به کلی مسخ می شود. زیرا حامل فرهنگ اصیل اسلامی، در
نهایت، باز هم همین گروه روحانیان متعهد هستند، به این دلیل الزامی است
روحانیت اصلاح گردد.» (8)
3- مبارزه با خرافات، تحریف و انحراف در متن دین و جامعه دینی
یکی از وظایف روحانیت آگاه در طول تاریخ مبارزه با خرافات و کج اندیشی های
حاصله در دین و بالاخره انحرافات در موضوع عاشورا بود که شهید مطهری از
آنها، به عنوان یک دغدغه فکری در کتاب های خود، مخصوصا سه جلد «حماسه
حسینی» سخن به میان آورده است، بدین جهت که این وظیفه و نقش روحانیت منحصر
به زمان پس از انقلاب نیست، از این مبحث فاصله می گیریم و به موضوع انحراف
زدایی و نقش روحانیت در این راستا، در بعد از انقلاب اسلامی می پردازیم.
همه می دانیم که روحانیت آگاه، همواره درصدد آن بوده است که دین و ایمان
مبتنی بر احساسات و عواطف مردم را - که حقیقتاً تا دهه های قبل از انقلاب
در معرض خطر تحریف و تغییر بود - به ایمانی عمیق و کامل دینی مبدل سازد؛
چنانکه براثر وسوسه ها و دسیسه های دشمنان دین - که همواره از جوشش دینی
مردم و روح متعالی آنها در بیم و خوف به سر می بردند - چیزی نمانده بود که
فرهنگ دینداری آنها، به برخی اعمال و عبادات متحجرانه و حب و بغض مفرط و
انزوا و عزلت سطحی نگری تبدیل گردد، و آنها را به یک سری اعمال عبادی و
فردی محض مشغول سازند وروحانیت مقتدر و آگاه را از محوریت و استقلال دینی
و بالاخره مردم، جدا سازند. البته در این راستا، موفقیتهای بسیاری نیز کسب
نمودند؛ تا جایی که روحانیت را در جامعه منزوی ساخته و به تخریب وجهه دینی
آنها پرداختند و نقش آنها را در جامعه، صرف تعلیم دهنده غسل و وضو و ذکر
مصیبت معرفی نمودند.
آنها عزاداریهای مردم را صرف یک مراسم خشک و خالی محدود ساختند و درصدد
آن بودند که رفته رفته بین مردم و علمای دین فاصله ایجاد کنند. روحانیت
متعهد، به میدان آمد، همه عزم و اراده اش را به کار بست تا اولا، تحریفات
و خرافات وارده بر دین و بالاخره انحرافات دینی را در سطح جامعه از میان
بردارد و ثانیا، با نزدیک شدن و نفوذ در دل مردم، به اصلاح و رشد دینی
آنها بپردازد. و برای این منظور، از هیچ اقدام فرهنگی مانند احیای مساجد و
برپایی نماز جمعه ها و وعظ و خطابه در میان مردم و نیز تألیف و انتشار
کتاب و بالاخره ایجاد و گسترش نهادهای فرهنگی و اجتماعی، دریغ نورزید.
شهید مطهری با عنایت به این توفیق خاص روحانیت و مسئولیت های آنها در قبال
این فهم تأکید فرمودند: «سر دیگر اینکه روحانیت توانسته است انقلابها را
رهبری کند، استقلال است. البته آنها باید در کنار دولت بایستند و آن را
ارشاد کنند. آنها باید بر فعالیت دولت نظارت و مراقبت داشته باشند و
روحانیت باید در حفظ مساجد کوشا باشند امامت جماعت باید محفوظ بماند. روضه
ها و ذکر مصیبتها باید محفوظ بمانند. اما لازم است اصلاح شوند و تحریفات و
جعلها و دروغها، از آنها حذف و پیراسته گردد.» 9
بنابر این روحانیت، از ابتدا در بستر دین، با معضلات فراوان فرهنگی،
مانند خرافات، تحریفات و انحرافات مواجه بوده و در راستای اصلاح آن زحمات
بسیاری را متحمل شده است همچنین، در این زمینه ها، به نتایج محسوس و
ملموسی دست یافته است و واقعا بی انصافی است که در این زمان؛ در حالی که
هنوز روحانیت آگاه و متعهد در سنگرهای مختلف فرهنگی به تلاش و فعالیت
مشغول است؛ عده ای از اصحاب قلم و نواندیشان متاثر منفک نشده از اصالت
دینی و فرهنگی خود آن را به باد انکار بگیرند و درصدد محو و نابودی آن
برآیند. ولی مردم آگاه و روشن بین ما که دوران مختلفی را پشت سر روحانیت
سپری کردند، می دانند که تنها، قشر روحانیت بزرگوار بود که توانست به
اعمال و مقدسات خشک و بی روح ما معنا ببخشد و ما را از شناخت سطحی و
اجمالی دین، به معرفت حقیقی آن رهنمون سازد و عزاداریهای ما را که عبارت
بود از شمع و دخیل بستن، و گل و قمه بر سرزدن، به روح و فلسفه عاشورا و
اهداف و آثار آن واقف نماید، با گفتاری از امام راحل (ره) و مقام معظم
رهبری، این مطلب مهم را که یک مثنوی سخن می طلبد به پایان می رسانیم.
«تردیدی نیست که حوزه های علمیه و علمای متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع،
مهمترین پـایگاه محکم اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجرویها بوده
اند. علمای بزرگ اسلام در همه عمر خود تلاش کرده اند تا مسائل حلال و حرام
الهی را بدون دخل و تصرف ترویج نمایند. 10
مقام معظم رهبری نیز در این باره فرمودند: «روحانیان و علمای دین در طول
قرنهای متمادی، تحریف را از ساحت احکام الهی دور کردند و شعله ایمان را در
دل مردم برافروختند و آنان را با قرآن کریم و تعالیم اهل بیت عصمت و طهارت
آشنا ساختند.(11)
منبع: روزنامه کیهان
يکشنبه 28/9/1389 - 2:36
تاریخ
مصاحبه :
تأکید من روی تشریح این مصادیق به دلیل این است که بعد از انقلاب اسلامی
ما خیلی درباره دست داشتن آمریکا، انگلیس و اسرائیل در همه مصائب عالم
صحبت کردهایم و این باعث شده مقداری مردم درباره این مسایل حساس شوند و
از آنجا که برخی نیز خیلی سطحی و غیرعلمی به این مسایل پرداختهاند
متاسفانه باورپذیری دخالت یهودیان و انگلیس و آمریکا در فتنهانگیزیها
سخت شده است. لذا تشریح مستند دخالتها و فتنهانگیزیهای یهودیان و
صهیونیستها به باورپذیرتر شدن آنها کمک میکند.
در فصل نهم تورات که فصل «استر» است میگوید که (در روزهای 12 و 13 ماه
آذار هنگامی که نزدیک شده بود حکم و فرمان پادشاه را جاری سازند و دشمنان
یهود منتظر میبودند ... استر گفت؛ اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی که
در شوشن میباشند اجازت داده شود که فردا نیز مثل فرمان امروز عمل نمایند
و پسر هامان را بردار بیاویزند و پادشاه دستور داد که چنین شود و حکم در
شوشن نافذ گردید و بعد پسر هامان را به دار آوریختند و یهودیانی که در
شوشن بودند در روز چهاردهم ماه آذار نیز جمع شدند، سیصد نفر را در شوشن
کشتند و سایر یهودیانی که در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای
خود مقاومت نمودند و چون 77 هزار نفر از مبغضان خویش کشته بودند از دشمنان
خود آن را مییافتند و بعد میگویند روز چهاردهم و پانزدهم یهودیانی که در
شوشن یعنی همان شوشن بودند بزم و شادمانی نگاه میداشتند واستر ملکه،
«پوریم» را در زمان معین فریضه قرار داد و بعد فریضه شد که این روز را جشن
بگیرند. این مفصل راجع به بحث کشتار مخالفین یهودیان در ایران قبل از
اسلام است که با این قتل عام لطمهای جدی به تمدن زدند. شاید البته 99
درصد دانشگاهیان ندادند »پوریم» چیست، اما آنان لطمهای که یهودیها به
روند تمدن در ایران وارد کردند را پاک کردند و بعد گفتند این اسلام بود و
با ورودش به تمدن ایران لطمه زد و داستان پردازی های زیادی راجع به قتل
عامهای یهود کردند. این تاریخ نگاری است که در زمان رضاخان صورت گرفت و
اساس آن بر ایجاد دشمنی بین ایرانیها با فرهنگ خودشان است، امروز نیز
میخواهند بین ما و دینمان فاصله ایجاد کنند و ما را با اعتقادات اسلامی
بیگانه کنند، این آموزهها و آموزشها الی القاعده موجب این میشود که ما
نسبت به اسلام بدبین شویم و البته در آن دوران برخی از اسلام تنفر پیدا
کردند، اگر میبینیم بعدها اطرافیان رضاخان تحت این آموزشهای فراماسونرها
به ضدیت با عزاداری امام حسین (ع) و جسارت پرداختند به همین دلیل است. در
پاسخ به این که چرا رضاخان نسبت به امام حسین (ع) اینقدر تنفر پیدا کرد،
گفته این اعراب آمدند و تمدن ما را از بین بردند. در ادامه نیز دیگران را
نیز تحت این تعالیم قرار دادند.
نباید از جامعهای که او را خالی و متنفر از فرهنگ خودش کردند انتظار
داشت، انسان این جامعه طبیعتا تلاش میکند برای شخصیت و هویت پیدا کردن به
فرهنگی که فرهنگ برتر میپندارد، تعصب پیدا کند. اول تمدن خودمان را این
گونه ذلیل و عقب افتاده جلوه دادند و بعد گفتند اگر میخواهید هویت پیدا
کنید دنبال غرب بیایید. فرا ماسونرها از فروغی تا تقی زاده و دیگران خیلی
صریح میگفتند اگر میخواهید پیشرفته شوید باید از نوک سر تا انگشت پا
غربی شوید، این را خیلی صریح مینوشتند و هیچ ابایی از بیان این مطلب
نداشتند. براین اساس وقتی در جامعه با این برنامه ریزی جدید پیش بروید
طبیعتا ایرانی هیچ هویتی برای خود قائل نخواهد بود. علت توفیق آنان در
ایران این بود که توانستند بین ایرانیت و اسلامیت تضاد ایجاد کنند و گفتند
ایرانی قومی است که متفاوت و در تعارض با اعراب است در حالی که این مسئله
در کشورهای اسلامی دیگر امکان پذیر نبود و تنها توانستند در ایران این
باور را تسری بخشند.ایرانی برای رفع تحقیر و کاستی که در خود میبیند
باید به دنبال راهی میگشت.البته در عین حال خیلی از ملل به غرب میرفتند
اما نسبت به لباس خودشان احساس تحقیر نمیکردند، هندیها با همان لباسهای
خود میرفتند و بر میگشتند، اما ما هرگز به لباس خودمان احساس غرور
نکردیم. دیگر ملل در مورد هر چه که متعلق به خودشان بود احساس حقارت
نمیکردند، اما ایرانیها این گونه نبودند، البته سرمایه گذاری بسیاری در
ایران کردند و چون استعمار از دین خیلی لطمه خورد این قدرت دین در ایران
سبب این هجمه سنگین علیه دین صورت گرفت.
هندیها و پاکستانیها هم متاثر از دین اسلامی بودند اما چرا به نظر آنان پایبندتر از ما به اعتقادات خود بودند؟
هند نظام و باورهای دینی زیادی دارد و تنها درصدی از آنها مسلمانند و
البته در میان مسلمانان نیز مشاهده میشود که اسلام را از ایرانیها
گرفتند نه از اعراب و این ایرانیها بودند که اسلام را به آنها هدیه
دادند، بنابراین مسئله آنان تا حدودی متفاوت با ایران است، منتهی چیزی که
موجب شد هجمه خیلی گستردهای نسبت به دین و باورهای دینی در ایران صورت
بگیرد تجربهای بود که استعمار در دوران مشروطه و قبل از آن بدست آورد،
یعنی تجربه رخدادهایی که قدرت دین را به صحنه آورد و به اثبات رساند که از
جمله قراردادهایی که انگلیسیها برای آن بسیار تلاش کردند و منعقد شد اما
مقابلههای زیادی با آن صورت گرفت که این ناشی از به صحنه آمدن قدرت دین
بود.
می توان به طور مثال یک خط حکم آیت الله میرزایی شیرازی در مورد تحریم تنباکو را از این قبیل موارد ورود قدرت دین به صحنه دانست؟
بله، قدرت دین در این مورد موجب عقب نشینی شاه و پس گرفتن قرار داد از سوی
انگلیسیها میشود، البته ایران برای انگلیسها بسیار حائز اهمیت بود،
بنابراین برنامهریزی گستردهای برای مقابله با قدرت دین در ایران به عمل
آوردند و چون دین پایگاه محکمی در میان مردم داشت، گرفتن آن از مردمی، ملت
را دچار بیهویتی میکرد.وقتی خاطران تگلرافچی مخصوص رضاخان را مطالعه
میکنیم میبینیم که از خود غربیها بیهویت تر شدهاند، عناصری که در
دوران رضاخان پرورش یافتهاند وقتی به غرب میروند اعمال و رفتارشان به
نوعی است که کارهای بسیار بسیار زشت تر از غربیها انجام میدهند، این
آقای ارجمند در خاطراتش میگوید وارد بلژیک شدیم همراه عدهای از ایرانیان
وابسته به دربار پهلوی به رستورانی رفتیم و گفتیم که مشروب میخواهیم که
گفته شد در آن رستوران مشروب سرو نمیکنند اینجا قانون این اجازه را
نمیدهد که در رستوران مشروب سرو شود، اما اینها دائما اصرار می کنند که
در آن مکان مشروب بخورند. به هر صورت اینها از خیلی غربیها بیبند و
بارتر بار میآیند چرا که نسبت به هیچ اصولی پایبند نبوده و تبدیل به یک
انسان بیهویت بیهویت میشوند.
خیلی تعجب نباید کرد که امروز ایران در برابر فرهنگ غربی احساسی دارد و آن
احساس منجر به پذیرش برتر بودن غربی است، این احساس به لحاظ کل باورها
هنوز از جامعه ما دفع نشده و هنوز در اقشار فرهنگی و دانشگاهها و خیلی از
جاها این برتر پنداشتن غرب ما را راه نکرده و هنوز رگهها و ریشههای این
کار فرهنگی خیلی عمیق غربیها در میان ما وجود دارد. بعد از انقلاب این
قضیه ادامه پیدا کرد، نظام سیاسی وابسته به غرب را در ایران پایان داریم و
تغییرات سیاسی در کشور به وقوع پیوست، باید دید چرا در ابعاد فرهنگی این
مسئله خیلی نمود پیدا نمیکند، این سوالی است که باید در بحث فرهنگی به آن
پرداخته شود. باید دید این تحول در حوزه فرهنگ نیز صورت گرفته یا نه،
البته دانشگاه را نمیگویم چرا که بحث آن جداگانه است، کتاب های مختلف
علوم انسانی همچنان به عنوان حرف برتر مورد پذیرش قرار داده میشود و در
حالی که در علوم انسانی ما معتقدیم باید براساس اعتقاد خودمان علوم انسانی
را تبیین کنیم، اما در دانشگاه به هر دلیلی برتری آنها را پذیرفتیم و
گفتیم که دستاوردهای غربی در علوم انسانی گرچه در یک نگاه فلسفه متفاوت
شگل گرفته و تبیین شد، مورد قبول است.
در رسانهها نیز بایداین نوع بررسی انجام شود که آیا در این 27 سال چقدر
توانستهایم خودمان را از تولیدات فرهنگی غرب رها کنیم،البته نه این که از
تولیدات آنها استفاده نکنیم بلکه باید از قیودات آن رها باشیم.دورانی که
مدیر مسئول روزنامه تهران تایمز بودم از این که ما بلند گوی غربیها هستیم
به شدت ناراحت بودم. ما میگوییم که از نظر سیاسی مقابل غربیها
ایستادهایم اما در عرصه فرهنگ نقش تقویت کننده را ایفا کردهایم. غرب در
تولید فرهنگی دارای اهدافی است و سرمایه گذاریهای فرهنگی اش برای به کرسی
نشاندن دیگاهش است، اما ما با علم به این دید آنان تنها باز به تولیدات
آنان توجه داریم. در دوران حضور در تهران تایمز تلاش زیادی کردیم که این
روزنامهای که با سرمایه ملت بنا شد نقطه نظرات ملت ما را به دیگران منعکس
کند. اما دریافتیم که میزان تولید خبر ما در حد صفر است و باید عمدتا
خبرها را از رسانههای با سابقه غربی بگیریم،این خبرها آماده، مهیا،
ژورنالیستی و نکته سنجی دقیقی در آن به کار گرفته شده بود. برای شکل دادن
به اندیشههای خود رسانه فرهنگی هم درست کردیم، اما آن رسانهها باز به
بازتاب دهنده تولیدات غرب تبدیل شدهند، بنابراین نباید انتظار داشت کار
موثری در جامعه انجام شود و تحولی اساسی در آنچه در دوران پهلوی بود اتفاق
بیفتد. چند روز پیش همین روزنامه انگلیسی زبان را مطالعه کردم که در صفحه
اول تنها یک خبر دارد و آن هم تولید خودشان نیست و بقیه هم از فرانس پرس،
رویتر و سایر خبرگزاریهای غربی بود.این یعنی ما به عنوان صاحبان رسانه
خودمان داریم برتری غربی را فریاد میزنیم در حالی که از نظر سیاسی آن را
جنایتکار و آدم کش و خبیث میدانیم.
برخی برنامههای کودک و نوجوانان صدا و سیما و دیگر رسانهها و به کار
بردن ادبیات سخیف در آنهاکاملا باب شده است به نظر شما کار این رسانه ها
چقدر در تربیت جوانان تاثیر خواهد داشت؟
این نیز خود یک ناهنجاری دیگری است، تولیدات فرهنگی باید در رسانههای
مکتوب بسیار گسترده تر باشد، اگر جوان ما امروز احساس کند حرفی در عرصه
فرهنگ دارد احساس شخصیت خواهد کرد. ما میگویم نظام سیاسی ما در برابر
سلطه ایستاده است، اما نظام فرهنگی ما مصرف کننده و بازتاب دهنده تولیدات
نظام سلطه است و این بدترین شکل استفاده از تولیدات است. حتی روزنامه بین
المللی بنگلادش هم مانند روزنامههای ما نیست و حداقل یک چیز تولیدی در
کنار خبرهای دیگران دارد.
این وضعیت اسفبار که دستاندارکاران هم به آن کاملا بیتوجهند تاثیراتش
خیلی فاجعه آمیز است. رسانههای ما الان جرات نمیکنند خبرهایی که مربوط
به لبنان است و در رسانه های غربی بکار گرفته میشوند، استفاده کنند چون
مثلا آنها به سید حسن نصر الله عنوان تروریست میدهند و این در مورد اخبار
مربوط به اسرائیل هم هست.اگر در خبر رسانه غربی از کسی به عنوان فردی خوب
و مثبت و یا منفی یاد شد باید بدانیم پشت این عنوان یک تحلیل نهفته است و
خوب و بد بودن شخص و گروه بسته به میزان در خدمت بودن آن شخص به اهداف
رسانه و گردانندگان آن است.
برخی روزنامههای داخلی حتی در جریان های اخیر لبنان جهت گیری مقابل
حزب الله را کامل کردند و در تظاهراتی که به فراخوان سید حسن نصر الله
انجام شد کاملا جهت گیری به سمت مخالفت به آن داشتند و آن را بی نظمی و
اغتشاش معرفی میکردند، نظر شما در این خصوص چیست؟و دلایل عدم تحول در بخش
فرهنگی و رسانه را بیان کنید با توجه به این که امام جهت گیری انقلاب
اسلامی را کاملا ضد غربی تشریح کردند؟
در مسائل فرهنگی باید با نگاه
کلان به پیش رفت و با نگاه مقطعی اصلا نمیتوان در این عرصه موفق شد،
متاسفانه متولیان عرصه فرهنگ اصلا دید کلان نداشتهاند و تامل بردباری و
آنچه نیازمند حوزه فرهنگ بود را نداشتند، در این 27 سال همواره غریب ترین
حوزهها حوزههای فرهنگی بوده است، حوزه سیاسی و دیگر مسائل فعال بوده اما
سرمایه گذاری روی عرصه فرهنگ نبوده است. بسیاری خبرگزاری و سایت و غیره
فکر میکنید دارای سبقه فرهنگی هستند! نه اینها دارای وجهه سیاسی و برای
له کردن دیگران است و اصلا کاری به مسئله فرهنگ و تولید فرهنگی ندارد،
باید به خودمان جرات و جسارت دهیم و به تولید فرهنگی بپردازیم. امروز
بدترین و فاجعه ترین شکل استفاده از تولیدات رسانههای غربی این است که
برای اظهار نظر در زمینه هر کشوری باید تولید اظهار نظر فرانس پرس و رویتر
را بگیریم، در آفریقای جنوبی ما خبرنگار داریم اما تنها لطفی که او میکند
ترجمه خبر رویتر است.اگر تغییر این وضعیت انجام نشود باعث تاسف است چرا که
ما از منظر این رسانهها باید به دنیا و کشورهای دیگر نگاه کنیم و ریشه
این ها هم در مصرف کنندگی تولیدات غربی است یعنی اگر روزی تصمیم بگیرد
طالبان یک موجود مثبت باشد ما تولید او را مصرف میکنیم و اگر فردا نظر
غرب برگردد و تولیدات فرهنگیاش بر این اساس باشد که طالبان منفی است ما
هم با او همراه میشویم، اینها فاجعه است.
یعنی این ها ناشی از آن فضایی است که ایجاد کردند که ما گذشته خیلی
قابل اتکایی نداریم و حال تحقیر شدهایم و البته پس ماندههایش باقی است و
آن فرهنگ متعالی اخبارش هم بر تر و برای ما قابل استفاده است؟
رسانه امروز مصرف کننده تولیدات دیگران است و نسبت به تولید فکر و اندیشه
بیتوجه و بدتر این که طی 27 سال علاوه بر بیتوجهی به تولید فکر یک خطای
دیگر را مرتکب شدیم و آن کم تحملی متولیان عرصه فرهنگ بود. در جامعه هیچ
گزینهای غیر از آنچه تحمیل میشود را در پیش رو نگذاشتیم، غرب نیز به
صورت فاشیستی گزینش خود را تحمیل میکند منتهی او بسیار زیرکانه این کار
را انجام میدهد، اما ما در حالی که امکان و قدرت تحمیل مسائل را نداشتیم
اما ژست آن را گرفتیم که ما باید بگوئیم که مردم چه لباسی بپوشند و چه کار
کنند.طبیعی بود که در مقابل فرهنگ اسلامی مقاومتی ایجاد شد و این احساس
مقاومت در آن شکل بگیرد، در مقابل این اقدامات ما به جای انتخاب سخت و
طولانی مدت اما صحیح راه سریع و بسیار نامناسب را انتخاب کردیم.اگر افراد
توانمند متولی امور فرهنگ بودند هرگز آدم کم سواد و احساسی نمیتوانست بر
عرصه فرهنگ تسلط داشته باشد.البته دایره فرهنگ در اوائل انقلاب محدوده شد
و تنها افراد خاصی را وارد این عرصه کردیم. الان وضعیت فرهنگ را نتوانستیم
دچار تحول لازم کنیم تا اکنون افراد و نیروها بویژه نسل جدید در رسانهها
نسبت به خودشان اعتقاد داشته باشند و اگر امروز همچنان فرهنگ مرعوبیت را
میبینیم ریشه در کارهایی است که طی این سالها یا صورت نگرفته و یا به غلط
انجام شده است. البته بسیاری از افراد و شخصیتهای کشور ناخواسته و یا به
صورت تحمیلی با مسائل گوناگون رو برو شدند و در گیر این امور شدند و یکسری
افراد سطحی و یا نامربوط به حوزه فرهنگ که بعضا در جبهه خوش درخشید بودند
را برای موفقیت در عرصه فرهنگ هم معرفی میکردند، تلاش این رزمنده قابل
ستایش است اما قطعا ورود به این عرصه شناخت کافی را میطلبد، اما متاسفانه
خیلی از عناصر فرهنگ و ارزشمند جامعه که میتوانستند وارد میدان شوند به
دلیل آمدن این گونه افراد از عرصه بدور ماندند. یکی دیگر از فجایع این بود
که فردی منادی مسائل و باورهای غربی بود که البته جلسات او را به هم
میزدند این باعث میشد که اگر کسی توانمندی هم داشته باشد وارد این عرصه
نشود چون هم ردیف کسی میشد که جلسات را به هم زده است.
کسی مانند سروش آمد و حرفهای غرب را در اینجا مطرح کرد، خوب ما اندیشمند
داشتیم که جوابش را بدهد اما قبل از این که اندیشمندان را دعوت کنیم
بیایند و وارد چالش فکری شوند، یکسری عناصر احساسی وارد میدان شدند. اگر
آن اندیشمند مقابل سروش حرف میزد انگ هم جبهه بودن با افراد اهل برخورد
فیزیکی و احساساتی به او زده می شد. این یعنی حوزه فرهنگ را به طرف مقابل
سپردیم چرا که دانشجوی ما احساس میکند که کسانی که منادی استدلالهای غرب
هستند آنها درست میگویند و اگر منطقی در اینجا وجود داشت نباید جلسات به
مختل شود .
برای برون رفت از این مشکل با وجود داشتن تاریخ و تمدن کهن چه پیشنهادی و راهکارهای مد نظر است؟
برای برون رفت اولین اقدامی که باید صورت بگیرد توجه جدی به تاریخ است اگر
میبینیم که غربیها اینقدر نسبت به تاریخ نگاری و مطالعه تاریخی خود
انعطاف ندارند، میدانند که اگر تشکیکی در تاریخی نگاری آنان صورت گیرد
بنیانشان متلاشی خواهد شد، این البته تنها تاریخ دوران جنگ جهانی دوم نیست
که توسط صهیونیستها نوشته شده بلکه تاریخ برای خیلی از کشورها توسط آنان
نوشته شده است و امروز مقاومت جدی آنان در برابر زیر سوال رفتن تاریخ
نگاریشان ناشی از جلوگیری از شکستن اقتدار شان است. اگر تاریخ نگاریشان را
زیر سوالی ببریم اقتدارشان زیر سوال رفته است اقتدار غربی صهیونیست محور و
یهودی محور زیر سوال رفته که این بسیار امر مهمی است.
الان کتاب دبیرستانی که ما الان عرضه میکنیم کاملا متاثر از همان نگرش
یاد شده است. هنوز فرماسونرها در کتابهای ما با بزرگی از آنها یاد
میشود، از فروغی و امثالهم به بزرگی یاد میشود در حالی که آنها
خیانتهای بزرگی کردهاند، هر چند شخصیتهای علمی بالایی بودند اما با
همین درجات علمی در زمینههای سیاسی و فرهنگی خیانتهای بزرگی به کشور
انجام دادند.
توجه به تاریخ یکی از مهمترین مسائل عرصه فرهنگی است اگر جوان، ما امروز
بداند که کسانی که امروز برتر میپندارد چه خیانتی در تاریخ کشورش بر او
کردند، نگاهش کاملا به آنها عوض میشود. یکی از مشکلات ما این است که
تاریخ را به بدترین شکل در رسانهها و دبیرستانها به نمایش میگذاریم، در
حالی که تاریخ شیرین و بسیار جذاب است، اگر واقعا میخواهیم تحولی در
فرهنگ بوجود آوردیم باید در تاریخ سرمایه گذاری کنیم و مشخص کنیم که آنچه
در تاریخ برای ما نوشتهاند محل تردیدی جدی است. بعد از آن باید کار
محققانه و آکادمیک انجام دهیم و ثابت کنیم که تاریخ نگاری آنان با هداف
سیاسی نوشته شده و چه ظلمی به جامعه مانده است، این خیلی بد است که پس از
27 سال جوانان ما ندارند پوریم چیست، بسیاری نمیداند در حالی که این را
خود تورات میگوید که چه قتل عامی را یهودیان بر ایران انجام دادند
بنابراین وقتی نمیدانیم هزاران کتاب نوشته شده که اعراب علیه ایرانانیان
چه کار کردند.
سال 83 در یک ماه بررسی مردم که مطبوعات راجع به تاریخ چه مسائلی را مطرح
میکنند، روزنامه همشهری مقالهای نوشته بود که قبل از ورود اعراب به
ایران، ایران دارای تمدن خیلی بالایی بود از جمله صنایع و صنعتی که رواج
داد صنعت قالیچه پرنده ایران بود این به نقل از یک روزنامه ایتالیایی
نوشته بود که در ایران صنعتگران بزرگی قالیچههای پرنده بوجود آوردند، در
نقطهای از ایران چشمهای وجود داشت که آب آن خنثی کننده جاذبه زمین بود
که آن را با مواد دیگر مخلوط میکردند و زیر قالیچه میمالیدند و این
قالیجه در هوا معلق میشد و حرکت میکرد، این مطلب ادامه میدهد که بعد
اعراب که با وجود قالیچه های پرونده شترهایشان به فروش نمیرفت همه
صنعتگران را از دم تیغ گذارندند و آن صنعت در ایران نابود شد. این داستان
پردازی و امثال آن یعنی این که همه این پیشرفتها را اعراب و اسلام از بین
برد. در دبیرستانهای ما هنوز این گونه تاریخ به نمایش گذاشته میشود که
ایران قبل از اسلام تمدن بسیار پیشرفتهای داشته است و بعد که وارد اسلام
میشود یک دشت کویر و چند شتر را نشان میدهد.
مطبوعات میبایست به طور جد در این زمینهها تلاش کنند، دلیل ندارد پول
ملت را در جهت باز گو کردن تولیدات رسانههای غربی هزینه کنیم، آیا واقعا
این را نمیفهمیم با خودمان را به نفهمی میزنیم اگر یک خبرگزاری یا شبکه
ماهوارهای راه اندازی میشوند، بدانیم که آنها دلشان نمیسوزد که در فلان
نقطه جهان چه جنایاتی انجام میشود پس حتما یک برنامهای ویژه پشت آن است،
میتوانند از طریق افکار عمومی کسی را منزوی کنند این مهم است. همچنان که
مثلا امروز مردم دنیا راجع به پینوشه چطور فکر میکنند، آنها نظام جهانی
امروز را برای اهداف خود میخواهند.آیا واقعا ما نمیفهمیم وقتی که بی بی
سی راه میافتد و وزارت خارجه انگلیس چندین میلیارد دلار برای آن خرج
میکند این برای چه منظور است؟ این یعنی بی بی سی جاده باز کن سیاست
دیپلماسی انگلیس است، چون وزارت خارجه انگلیس میداند اگر این رسانه توفیق
کسب کند دیپلماسیاش در کشورها بهتر کار خواهد کرد.
قبل از روی کار آمدن جریان دوم خرداد رسانهها داشتند دچار تحولاتی
میشدند یعنی یعنی به طور تدریجی رسانهها به سوی سالم سازی پیش میرفتند
اما به یک باره بر تعداد رسانهها اضافه شد به همان میزان تولید فکر انجام
نشد و ناگزیر مصرف کننده می شدند. یعنی قبل از آن حرف و ابتکار نو در چند
روزنامه داشتیم اما پس از دوم خرداد کثرت به معنی افزایش توانمندی صورت
نگرفت و شاهد توانمندی و قابلیت های نبودیم و چیزی که امروز شاهد آن هستیم
ناشی از یک رشد بدون برنامه ریزی و بدون کسب قابلیت ها برای توانمندی است،
رسانههای غربی دارند خواستههای خود را منعکس میکند اما جامعه جهانی
باید بداند رسانههای ما چه چیزی برای ارائه کردن دارند. چرا اعتراضی
نمیشود که با پول ملت ایران چه میشود؟ این برای آن است که غفلت فرهنگی
همه زمینهها را فرا گرفته است.این کار عبث و مسخرهای است که امروز در
رسانههای ما صورت میگیرد که اخبار دیگران منتشر شود. با این روند معلوم
است که جوان و نوجوانان ایرانی شاخص بودن غرب را میپذیرد چون به او این
را القا میکنیم که غرب شاخص است. ما در ساختارهای فرهنگی یک نوع
بیبرنامگی جدی را شاهد هستیم که انشاء الله در آینده تحولی در این خصوص
انجام شود در غیر این صورت نباید انتظار داشته باشیم که جوان ما برتری
غربی را قبول نداشته باشد؛چرا که خودمان داد میزنیم لیاقت تولید نداریم و
نمیتوانیم شاخص باشیم. با این روند دچار تعارض بین عرصههای سیاست و
فرهنگ میشویم چرا که سیاست میگوید باید در برابر آمریکا ایستاد اما
خودمان در حوزه فرهنگ مصرف کننده تولیدات آمریکا هستیم این تعارضها یک
جایی با هم تقابل جدی پیدا میکند.
از وقتی که در اختیار ما قرار دادید تشکر می کنم.
من هم متشکرم.
منبع: باشگاه اندیشه
يکشنبه 28/9/1389 - 2:34
نوجوان و جوان
مدتها است این مسأله فکرم را مشغول کرده است که با جامعهاى که هر روز را در آن به شب مىرسانم، چه کنم. اتفاقاتى که در دانشگاه مىافتد و روابط پسرها و دخترها که بسیارى از اوقات زشت و ناپسند است، ناشى از بىفرهنگى است یا بىایمانى؟ نمىدانم ناشى از چیست؛ ولى در جامعه ما که اسلامى است، واقعاً غیر قابل تحمل است و عرف جامعه سنتى ما چنین حرکات و روابطى را نمىپسندد. خودشان استدلال مىکنند در اسلام گفته شده است دو نفر که یکدیگر را دوست داشته باشند به هم محرمند. بااین استدلال بدون هیچ گونه عقد رسمى یا صیغه با هم قدم مىزنند و یا حتى گاهى اوقات، به قول خودشان براى شناخت بیشتر، بدون اطلاع خانوادهها در خلوت باهم صحبت مىکنند. آیا در احکام دینى چنین چیزى وجود دارد؟ به نظر شما، وظیفه ما در این موقعیت چیست و چه باید بکنیم؟
گاهى اوقات فکر مىکنم کاش در دانشگاهها دخترها و پسرها را جدا مىکردند؛ ولى باز با خودم مىگویم آن وقت این اتفاقات در پنهان مىافتاد و شاید بدتر از این مىشد. واقعاً علت چیست و چه باید کرد؟
دوست دارم به این گونه افراد گفته شود فکر نکنند شجاعت به خرج مىدهند و در جلوى چشمهاى نامحرمان و پسرهاى دیگر با یکدیگر قدم مىزنند یا دست مىدهند و یا شانه به شانه راه مىروند. م.ا/ریاضى محض محقق اردبیلى
توجه شما دانشجوى گرامى به مسائل فرهنگى و اجتماعى جامعه، به خصوص لزوم رعایت ارزشها و هنجارهاى دینى و اخلاقى در محیط دانشگاه و احساس مسؤولیتتان در برابر برخى نابهنجارىها، قابل تقدیر و تحسین است. در این نامه سه پرسش اصلى به چشم مىخورد:
1. آیا صرف دوست داشتن دختر و پسر آنها را محرم مىکند؟
2. روابط ناپسند دختر و پسر در دانشگاهها ناشى از چیست و چرا گسترش یافته است؟
3. وظیفه و مسؤولیت ما در این موقعیت چیست و چه باید کرد؟
در پاسخ سؤال اول باید یاد آور شد آنچه سبب ایجاد پیوند زناشویى مىشود، خواندن صیغه عقد از سوى زن و مرد یا وکلاى آنها و با اجازه اولیاى آنها و حفظ شرایط آن است؛ در غیر این صورت، سببى براى ایجاد زوجیت و محرمیت زناشویى وجود ندارد. صرف دوست داشتن متقابل دو نفر، مجوزى براى محرم شدن آنها نیست. معمولاً دوستىهاى قبل از ازدواج براى کامیابىهاى جنسى و در اثر غلبه شهوات صورت مىگیرد؛ نخستین چیزى که در این گونه روابط از دست مىرود گوهر ارزشمند عفاف و پاکى است و باید از چنین روابطى که بدون هیچگونه عقد رسمى یا صیغه و بدون اطلاع خانوادهها به بهانه شناخت بیشتر صورت مىگیرد، جداً پرهیز کرد. بنابراین، پاسخ سؤال اول منفى است.
در پاسخ به سؤال دوم به عواملى چند مىتوان اشاره کرد:
1. عدم ارضاى صحیح غریزه جنسى
بىتردید ایام جوانى، ایام بیدارى غریزه جنسى و گرایش به جنس مخالف است. در این ایام شوق جنسى و احساسات بر روان آدمى سایه مىافکند؛ ناخودآگاه رفتار، سخن و نگاه جوان را تحت تأثیر قرار مىدهد و سبب تحریک پذیرى وى در برخورد با جنس مخالف مىشود. طبیعى است این نیاز درونى باید به طور صحیح و مطلوب ارضا و تأمین شود. راه قابل قبول آن نیز ازدواج است؛ ولى متأسفانه به دلایل مختلف فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى - نظیر بالا رفتن سطح انتظارت و توقعات خانوادهها و توجه به برخى تشریفات غیر لازم، معضل اشتغال و آینده شغلى جوانان، ادامه تحصیل آنها و عدم وجود امکانات و شرایط مالى مناسب برخى خانوادهها - سن ازدواج دختران و پسران افزایش یافته و در نتیجه ارضا و تأمین عاقلانه و صحیح این غریزه سرکش، به خصوص در دوران جوانى، به انحراف کشیده شده است. بنابراین، این گونه رفتارهاى نابهنجار در جامعه دینى و سنتى ما روبه فزونى است و اگر نگوییم به یک بحران اجتماعى تبدیل شده دست کم مىتوان آن را یک معضل اجتماعى نامید. متأسفانه نظام اجتماعى ما تا کنون نتوانسته با فراهم کردن زمینه ازدواج جوانان از گسترش این رفتارهاى نادرست پیشگیرى کند.
2. احساس نیاز به محبت
در این سنین جوانان خواهان روابط دوستانه و هم سخن شدن با یکدیگرند. اریکسون، یکى از روانشناسان غرب، مىگوید: جوان در این مرحله مىخواهد روابط دوستانه نزدیکى با دیگران پیدا کند؛ ارزشمندترین و مهمترین هستى و دارایىاش را به فردى دیگر هدیه دهد؛ در پى یافتن هویتى جدید است و گمان مىکند خانواده و والدینش نمىتوانند از وى حمایت کنند. بنابراین، اگر این نیاز در محیط خانوادگى به خوبى تأمین نشود یا لطمه بیند و مخدوش شود، نیاز به محبت و ابراز محبت و برقرارى ارتباط دوستانهاش دچار اختلاف خواهد شد؛ به عبارت دیگر، دختر و پسرى که عواطف و احساساتشان در درون خانواده ارضا نشود و در جمع خانوادگى احساس غربت و تنهایى کنند، در فضاى باز و آزاد جامعه طعمه افراد فرصت طلب و سودجو مىشوند؛ به راحتى در دام افراد شیاد مىافتند یا حداقل میل متقابل آنها و جنس مخالف سبب مىشود آنها به بهانههاى مختلف از قبیل آشنایى براى ازدواج و تبادل نظر درباره مسائل علمى و درسى آگاهانه یا ناخودآگاه در جهت تأمین و ارضاى این نیازشان گام بردارند؛ البته با روشى غلط و غیر قابل قبول که مشاهدهاش شما را مىرنجاند.
3. الگو گرفتن از منابع غیر خودى
متأسفانه بخش قابل توجهى از جوانان ما ارزشها و هنجارهاى اجتماعى خود را از محیطهاى غیر خودى و غیر اصیل جوامع دیگر مىگیرند. بىتردید گسترش ارتباطات اجتماعى و توسعه آن و نیز گسترش و توسعه تکنولوژى و وسائل ارتباط جمعى و «پدیده جهانى شدن در همه عرصههاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و...» در این خودباختگى و روى آوردن به فرهنگ بیگانه نقش اساسى دارد. این امور سبب مىشود جوانان فرهنگها و ارزشهاى دیگر جوامع را الگو قرار دهند و به گمان این که این گونه روابط عامل رشد و نشانه کمال و جرأت و وسیله ابراز شخصیت است، به آن روى آورند. در این میان، مسأله رقابت جوانان و به رخ کشیدن خود براى همسالان نقشى عمده ایفا مىکند. برخى براى این که در جمع دوستان مورد تحسین قرار گیرند و یا دست کم بىعرضه و بىجرأت خوانده نشوند، به دنبال دوست پسر یا دوست دختر مىگردند و با آن که به خوبى از عواقب سوء این کارها آگاهند، از آن دست نمىکشند.
اما در پاسخ به سؤال سوم شما و این که در وضعیت حاضر، در برابر چنین معضل اجتماعى چه باید کرد؟ به نظر مىرسد باید متناسب باعلل به وجود آورنده و عوامل گسترش دهنده این مشکل اقداماتى درخور انجام داد. بخشى از اقدامات سودمند در این مسأله عبارت است از:
الف) ارضاى صحیح و مشروع این غریزه معقولترین راه براى نجات یافتن از این گونه رفتارهاى نابهنجار یا کجروانه است.
ویل دورانت، دانشمند معروف مغرب زمین، درباره ازدواج مىنویسد: اگر راهى پیدا شود که ازدواج در سالهاى طبیعى انجام گیرد، بیمارىهاى روانى و انحرافات جنسى که زندگى را لکه دار کرده است تا نصف تقلیل خواهد یافت. شاید به همین جهت است که در آموزههاى دینىمان تسریع در ازدواج فرزندان و جوانان مورد تأکید قرار گرفته است. این دستورها و تشویقها گویاى آن است که مىتوان با ازدواج از بسیارى انحرافات اخلاقى و جنسى و روابط ناسالم و غیر مشروع دو جنس پیشگیرى کرد.
البته این موضوع به تلاش همگانى خانوادهها و مسؤولان و اصلاح نگرشها و آداب و رسوم نادرست و فراهم کردن تسهیلات و امکانات ازدواج بستگى دارد و همه افراد، خانوادهها و حکومت وظیفه دارند در مسیر تحقق مقدمات ازدواج جوانان بکوشند.
ب) تحکیم روابط خانوادگى و ایجاد فضاى عاطفى مثبت بین والدین و فرزندان و افزایش رابطه صمیمانه و نزدیک بین اعضاى خانواده عامل پیشگیرانه دیگرى است که مىتواند در ایجاد احساس امنیت و آرامش و تأمین نیاز عاطفى نقش مؤثرى داشته باشد. زیرا وقتى جوانان در خانه با محبت و توجه کافى روبهرو نشوند، این محبت و رابطه عاطفى را در بیرون خانه جست و جو مىکنند و متناسب با دوران بلوغ و اوجگیرى احساسات غریزى، رابطه خود را با جنس مخالف توسعه مىدهند. بنابراین، نیاز به محبت در دوره جوانى را باید با گسترش روابط عاطفى خانوادگى و نیز گسترش رابطه صمیمانه و دوستانه بین همسالان هم جنس تأمین کرد و بإ؛ئئ یافتن دوستان مناسب و ایجاد ارتباطات گرم و عاطفى و انجام برخى فعالیتهاى دسته جمعى به این نیاز درونى پاسخ مثبت داد.
ج) خود کنترلى
خود کنترلى مىتواند جوانان جویاى رشد و کمال و عفت و پاکى همچون شما را در این فضاى آلوده حفظ کند. با کنترل چشم، گوش و دیگر حواس و نیز کنترل افکارى که در این زمینه شکل مىگیرد، مىتوان از تأثیر گذارى روابط ناسالم دیگران تا حدود زیادى جلوگیرى کرد. مطمئناً هر چه بیشتر ذهن و حواس خود را در این زمینه مشغول سازیم، بیشتر تأثیرپذیر خواهیم بود. پس بهتراست اوقات فراغت خودرا با برنامهریزى صحیح پرکنید و با پرهیز از بیکارى و تنهایى و توجه به این صحنهها، به وظیفه اصلى و مهم دوران دانشجویى که همان تحصیل علم است، بپردازید.
در پایان باید یادآور شد، برخى از عزیزان و جوانان از اشتباه بودن یا عدم مشروعیت بعضى ارتباطهاى خود آگاهى ندارند. برخورد روشنگرانه و با عاطفه ما مىتواند به اصلاح و تغییر رفتار آنها انجامد. قطعاً حسن سلوک و رفتار شما در بیان این موضوع به آنها نقشى تعیین کننده دارد.
کتاب، «جوانان و روابط»، نوشته ابوالقاسم مقیمى حاجى از انتشارات مرکز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علمیه قم مىتواند را هنماى خوبى در این زمینه باشد. کتاب دیگرى که در این زمینه سودمند مىنماید، «تحلیل تربیتى بر روابط دختر و پسر در ایران»، نوشته على اصغر احمدى است که به وسیله سازمان انجمن اولیا و مربیان منتشر شده است.
منبع: ماهنامه پرسمان
يکشنبه 28/9/1389 - 2:22
اهل بیت
در ایام رحلت پیامبر بزرگ اسلام در میان موضوعات متعلق به آن حضرت مناسب دیدیم که مبحث ذیل را موضوع مقاله خویش قرار دهیم گرچه مطالب زیبا و گفتنى بسیارى در زندگى پربرکت آن اسوه حسنه وجود دارد که انشاءالله در زمان مناسب خود مطرح خواهیمنمود:
آن روزها زمزمه اسلام، آیین جدیدى که محمد(ص) در مکه آورده بود در شهر یثرب پیچیده بود و گروهى از دو قبیله بزرگ و مشهور «اوس» و «خزرج» این آیین را پذیرفته بودند و در دو سال پى در پى پیمانى در مکه با محمد(ص) بسته بودند و در پیمان دوم او را به شهر خود دعوت کرده، وعده حمایت و پشتیبانى به او داده بودند.
اینک خبر مىرسید که پیامبر اسلام که از طرف قریش در فشار بود، بنابر این دعوت، مکه را ترک گفته رهسپار یثرب شده است. یثرب حال و هواى دیگرى داشت، چشمهاى مشتاق نو مسلمانان و همه آنان که دورا دور شیفته سخنان و رفتار او شده بودند به راه مکه دوخته شده بود و در انتظار ورود او به این شهر روزشمارى مىکردند. این انتظار چندان طول نکشید که خبر رسید پیامبر اسلام به دهکده «قبا» در حومه یثرب - که محل سکونت چند قبیله بود - وارد شده است. رسول خدا پس از چند روز توقف در قبا همراه گروهى از بنىنجار (اقوام مادرى عبدالمطلب) سوار ناقهاى شده روانه یثرب گردید. هنگام ورود او به شهر، مردم با شور و علاقه فراوان از او استقبال کردند. سران و بزرگان قبائل، زمام ناقه پیامبر را مىگرفتند و درخواست مىکردند حضرت در محله آنها فرود آید. پیامبر مىفرمود: راه شتر را باز کنید، او ماموریت دارد، او هر جا بخوابد، من همان جا فرود خواهم آمد (گویا رسول خدا با این تدبیر مىخواست مثل داورى در باره نصب حجرالاسود، افتخار و شرف میزبانى او نصیب قبیله یا خاندان خاصى نشود و در آینده مشکلى ایجاد نشود) سرانجام شتر در محله بنىنجار در زمینى نزدیک خانه ابو ایوب انصارى (خالد بنزید خزرجى) بر زمین خوابید. در این هنگام که انبوه مردم در اطراف پیامبر گرد آمده هر کدام خواستار میزبانى حضرت بودند، ابو ایوب اثاث و لوازم سفر حضرت را به خانهاش برد و پیامبر به خانه او رفت.
بدین ترتیب افتخار میزبانى پیامبر نصیب ابوایوب گردید.
بناى مسجد
پیامبر اسلام پس از استقرار در یثرب لازم دید مسجدى ساخته شود تا مرکز آموزش و پرورش مسلمانان و جایگاه تجمع آنان هنگام نماز جمعه و جماعتباشد، از این جهت زمینى را که روز نخستشتر او در آنجا بر زمین خوابیدهبود، و متعلق به دو یتیم بود از سرپرست آنان خریدارى کرد و به کمک مسلمانان در آنجا مسجدى ساخت که مسجد النبى خوانده شد.
حجره مسکونى پیامبر
پس از تکمیل مسجد، در کنار آن (در سمتشرقى) دو حجره جهتسکونت پیامبر و همسرانش ساخته شد: حجرهاى براى سوده و حجرهاى براى عائشه. پیامبر اسلام این دو را پس از درگذشتحضرت خدیجه تزویج کرده بود. پس از آماده شدن حجره که بسیار ساده و محقر و با مصالح ابتدایى ساخته شده بود، حضرت از خانه ابو ایوب به آنجا منتقل شد.
حجره پیامبر به دیوار شرقى مسجد متصل بود و درى از آن قسمتبه مسجد باز مىشد و از دیگرى به بیرون راه داشت. پیامبر اسلام تا آخر عمر همچنان در آن حجرهها سکونت داشت و سرانجام در حجره عائشه رحلت نمود و (به تفصیلى که خواهیم نوشت) در همان جا به خاک سپرده شد.
توسعه مسجد
در زمان خلافت ولید بنعبدالملک که به دستور وى مسجد النبى توسعه یافت، عمر بنعبدالعزیز حاکم مدینه در توسعه مسجد، حجرههاى همسران پیامبر را خراب کرده جزء مسجد قرار داد. اما اطراف حجره عائشه را که قبر مطهر حضرت در آن قرار داشتبا دیوارى، از فضاى عموم مسجد جدا کرد.
طى ادوار بعدى توسط برخى از خلفا و سلاطین، مسجد نبوى توسعه یافت که بیشترین توسعه در زمان ما، در دوران حکومتخاندان سعودى در عربستان صورت گرفته است. در موقعیت کنونى مسجد، قبر مطهر پیامبر (و نیز ابوبکر و عمر) و همچنین حجره حضرت فاطمه که ضریح قدیمى و آهنى مشبک آن را احاطه کرده در داخل مسجد و در چند مترى دیوار شرقى مسجد قرار دارد.
چرا پیامبر اسلام در خانه خود به خاک سپرده شد؟
اشاره کردیم که رسول خدا در خانه خویش به خاک سپرده شد، اما این که علت و انگیزه انتخاب این محل چه بوده محور اصلى این مقاله است و لازم است در این باره توضیح دهیم.
وهابیان چون سفر براى زیارت قبور صالحان و نیز ساختن بقعه و بنا بر فراز آنها و دست مالیدن و تبرک به آنها را حرام مىدانند، با استناد به حدیثى که از طریق عائشه از پیامبر اسلام نقل مىکنند علت دفن حضرت در خانه مسکونىاش را از دلایل این حکم مىدانند و ادعا مىکنند براى آنکه قبر پیامبر مسجد قرار نگیرد و در دسترس مردم نباشد، آن حضرت وصیت کرد که در حجره مسکونىاش دفن گردد. حدیثیاد شده بدین صورت است:
عن عائشة رضى الله عنها قالت: قال النبى(ص) فى مرضه الذى لم یقم منه: لعن الله الیهود اتخذوا قبور انبیائهم مساجد. قالت عائشة: لو لا ذلک لابرز قبره، خشى ان یتخذ مسجدا عائشه مىگوید: پیامبر اسلام(ص) در آن بیمارى که به دنبال آن از دنیا رفت، فرمود: لعنتخدا بر یهود باد! قبور پیامبرانشان را مسجد قرار دادند. عائشه افزود: اگر این ملاحظه نبود، قبر پیامبر [توسط مسلمانان] آشکار مىگردید، او ترسید قبرش را مسجد قرار دهند.
ابن تیمیه، بنیانگذار وهابیت در توضیح این حدیث مىنویسد: چون پیامبر، کسانى را که قبور را مسجد قرار مىدهند، لعن کرد و امتخود را از این کار برحذر داشت و نهى نمود، و از اینکه قبر او را عید قرار دهند نهى نمود، از اینرو در اتاق خود دفن گردید تا کسى نتواند قبر او را مسجد یا عید قرار دهد ... بر خلاف دیگران که در بیابان دفن مىشوند، پیامبر در خانهاش دفن گردید چون ترسید قبر او مسجد قرار گیرد. او در خانهاش به خاک سپرده شد تا قبر او را نه مسجد قرار دهند و نه عید و نه بت.
استناد ابن تیمیه به این حدیث و احادیث مشابه دیگر در زمینه نهى از مسجد قرار دادن قبرها - که از طریق اهل سنت نقل شده - مانند بسیارى دیگر از استدلالهاى او است که موضوع یا حکمى را مسلم مىگیرد و موضوعها و مسایل دیگر را بر آن استوار مىسازد در حالى که از نظر مخالفان او، موضوع یا حکم نخست مورد قبول نیست تا مسائل متفرع بر آن نیز ثابت گردد. در اینجا اجمالا باید توجه داشت که مقصود از احادیثیاد شده، بت قرار دادن یا قبله قرار دادن قبور است زیرا یهود و نصارى چنین مىکردند. اما حرمتساختن مسجد بر فراز قبرها یا کنار آنها از احادیث استفاده نمىشود.
اما این ادعا که پیامبر اسلام(ص) براى آنکه قبرش مسجد و بت قرار نگیرد، در خانهاش دفن گردید، هیچ سند و مدرکى ندارد جز اظهار نگرانى عائشة در دنباله حدیث که ابنتیمیه نیز به آن استناد کرده است. یعنى جمله «لو لا ذلک لابزر قبره، خشى ان یتخذ مسجدا»: اگر این ملاحظه نبود قبر پیامبر آشکار مىگردید، [پیامبر] ترسید که قبر او را مسجد قرار دهند.
این حدیث را مسلم در صحیح خود از طریق دیگر، از عائشه بدین صورت نقل کرده: قال رسول الله(ص) فى مرضه الذى لم یقم منه: لعن الله الیهود و النصارى التخذوا قبور انبیائهم مساجد، قالت فلو لا ذلک ابرز قبره غیر انه خشى ان یتخذ مسجدا. یادآورى مىشود که در این حدیث کلمه «خشى» توسط شارح صحیح بخارى به صورت فعل ماضى معلوم (خشى) و توسط شارح صحیح مسلم به صورت مجهول (خشى) اعرابگذارى و ضبط شده است. چه «خشى» را معلوم بخوانیم و چه مجهول، در هر حال این سخن، استنباط و اظهار نظر عائشه است نه سخن پیامبر. بخارى این حدیث را در صحیح خود در کتاب «جنائز» نیز نقل کرده و در آخر آن سخن عائشه بدین صورت اضافه شده است: و لو لا ذلک لابرزوا قبره غیر انى اخشى ان یتخذ مسجدا.: «اگر این ملاحظه نبود قبر او را آشکار مىکردند ولى من مىترسم آن را مسجد قرار دهند.» اگر مدرک و دلیل دفن پیامبر در اتاق مسکونى آن حضرت را این حدیث قرار دهیم موضوع هیچ ارتباطى با پیامبر نخواهد داشت زیرا این عائشه است که مىگوید: مىترسم قبر پیامبر را مسجد قرار دهند، نه پیامبر!
از طرف دیگر اظهار نظر منقول از عائشه نه با احادیثى که از طریق شیعه رسیده سازگار است و نه با احادیثى که در کتب و سنن اهل سنت نقل شده است.
علت انتخاب محل دفن پیامبر اسلام(ص) از دیدگاه احادیث
«ابنماجه» قضیه را چنن نقل مىکند: مسلمانان در تعیین محل قبر پیامبر اختلاف نظر پیدا کردند: گروهى گفتند: در مسجدش دفن شود، گروهى گفتند: با اصحابش دفن شود. ابوبکر گفت: از پیامبر شنیدم مىفرمود: «هر پیامبرى، هر جا که از دنیا رفت، در همان جا دفن مىشود» از اینرو بستر پیامبر را که در آن درگذشته بود، بلند کردند و در محل آن قبر کندند و نیمه شب چهارشنبه به خاک سپردند. «مالک» روایت مىکند که پیامبر اسلام(ص) روز دوشنبه از دنیا رفت و روز سهشنبه به خاک سپرده شد و مردم، بدون جماعت و تک تک بر جنازه او نماز خواندند [آنگاه] گروهى گفتند: نزد منبر دفن شود. دیگران گفتند: در بقیع دفن شود، ابوبکر آمد و گفت: از پیامبر شنیدم مىفرمود: «هر پیامبرى در همان محلى که در آنجا فوت کرده، دفن مىشود» پس در همان جا براى حضرت قبر کندند.
«احمد زینى دحلان» پس از نقل سخنان ابوبکر، اضافه مىکند: على گفت: من نیز این سخن را از پیامبر شنیدم.
«على بنبرهان الدین حلبى» در این باره چنین مىنویسد: اصحاب پیامبر در تعیین محلى که پیامبر در آنجا دفن شود، اختلاف پیدا کردند: برخى گفتند: باید حمل شود و در کنار قبر ابراهیم خلیل دفن گردد. ابوبکر گفت: او در همان محلى که در آن درگذشته است دفن کنید زیرا خداوند روح او را در محل پاک قبض کرده است.
در روایتى آمده است: ابوبکر گفت: من در این باره حدیثى از پیامبر شنیدم که مىفرمود: «هر پیامبرى هر جا که از دنیا رفت، در همانجا دفن مىشود.» در برخى روایات سخن ابوبکر با این لفظ نقل شده است: «خداوند روح هیچ پیامبر را قبض نمىکند مگر در همان محلى که باید در آنجا دفن شود.»
نیز از ابوبکر نقل شده است که: از پیامبر شنیدم مىفرمود: «هر پیامبرى در جایى که در نظر او از همه جا محبوبتر است از دنیا مىرود.» در حدیث آمده است «هر پیامبرى که درگدشته، در همانجا که از دنیا رفته به خاک سپرده شده است» پس بستر پیامبر را کنار زدند و بدن او را در همان محلى که در آنجا به لقاى خدا شتافته بود، به خاک سپرده شد.
این معنا در کتب و احادیثشیعه نیز آمده است: مرحوم شیخ طوسى روایتمىکند: هنگامى که پیامبر(ص) درگذشت، خاندانش و کسانى که از اصحاب او حاضر بودند، در تعیین محلى که سزاوار است پیامبر(ص) در آن دفن گردد، اختلاف کردند: بعضى گفتند: در بقیع دفن شود، بعضى دیگر گفتند: در صحن مسجد دفن شود.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: خداوند، پیامبر را در پاکترین نقاط قبض روح کرده است، پس سزاوار است در همان بقعهاى که در آن درگذشته است، دفن شود. این سخن را پذیرفتند و در نتیجه، جسد پیامبر در حجرهاش به خاک سپرده شد.
فضل بنحسن طبرسى نیز مىنویسد: مسلمانان در باره محل دفن پیکر پیامبر به بحث و گفتگو پرداختند، در این هنگام على(ع) گفت: «خداوند هر مکانى را که پیامبر را در آن قبض روح کرده است، همانجا را براى دفن او برگزیده است، من او را در حجرهاش که در آن درگذشته است، دفن مىکنم» مسلمانان این پیشنهاد را پذیرفتند. همه این اسناد و شواهد گواهى مىدهد که در انتخاب محل دفن پیامبر، سخن از مسجد قرار گرفتن قبر او در میان نبوده و خود حضرت چیزى در این باره نفرموده است.
يکشنبه 28/9/1389 - 2:7