• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4148روز قبل
اهل بیت

امام حسن عسکری (ع) در سال 232هجری در مدینه چشم به جهان گشود. مادر والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت را داشت، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد.
این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد. کنیه آن حضرت ابامحمد بود.

صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع)
امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت. ابروهای سیاه کمانی، چشمانی درشت و پیشانی گشاده داشت. دندانها درشت و بسیار سفید بود. خالی بر گونه راست داشت.
امام حسن عسکری (ع) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن مجید بود. راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد.

دوران امامت
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع) به سه دوره تقسیم می گردد:
دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت.
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت.
دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد.
دوره امامت حضرت عسکری (ع) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود. خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازیهایی داشتند.
امام حسن عسکری (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانید. زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند.
وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند، می گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی گوید.
عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می کرد به احترام آن حضرت برمی خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می نشانید. پیوسته می گفت: در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده ام، وی
زاهدترین و داناترین مردم روزگار است.
پسر عبیدالله خاقان می گفت: من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می پرسیدم. مردم را نسبت به او متواضع می یافتم. می دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می باشند.
با آنکه امام (ع) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمی فرمود، دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت.
از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع) یکی نیز این بود که از طرف خلافت وقت، اموال و اوقات شیعه، به دست کسانی سپرده می شد که دشمن آل محمد (ص) و جریانهای شیعی بودند، تا بدین گونه بنیه مالی نهضت تقویت نشود.چنانکه نوشته اند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا، والی اوقاف و صدقات بود در قم، و او نسبت به اهل بیت رسالت، نهایت مرتبه عداوت را داشت.
نیز اصحاب امام حسن عسکری، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود، کسانی چون ابوعلی احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختی در بغداد می زیستند، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی، پس از شهادت حضرت رضا (ع) معمول داشت، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترین نوع درگیری واداشته بود. این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی، این همه سختی را تحمل می کرد، و لحظه ای از حراست (و نگهبانی) موضع غفلت نمی کرد.
اینکه حضرت هادی (ع) و حضرت امام حسن عسکری (ع) هم از سوی دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی خود به آنها مراجعه می نمودند - کمتر معاشرت می کردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدی (ع) نزدیک بود، و مردم می بایست کم کم بدان خو گیرند، و جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید.
باری، امام حسن عسکری (ع) بیش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و ریاست روحانی اسلامی، آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض به محضر امام (ع) می رسیدند بر جای گذاشت.
در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی را تجدید کرد، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون یعقوب بن اسحاق کندی ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعلیمات آن امام، گردید.
در قدرت علمی امام (ع) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه گرفته بود - نکته ها گفته اند. از جمله: همین یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد.

شهادت امام حسن عسکری (ع)
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری نوشته اند.
در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است: فرزند عبیدالله بن خاقان گوید: روزی برای پدرم (که وزیر معتمد عباسی بود) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنی حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد. خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد.
یکی از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند. و طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود، و از احوال او آگاه شود. بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است، و ضعف بر او مستولی گردیده. پس بامداد سوار شد، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای مسیحی و یهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات (داور داوران) را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند.
و این کارها را برای آن می کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 ه. ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود.
بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد... تا دو سال تفحص احوال او می کردند....
این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص) می پیوست، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد. بدین جهت به بهانه های مختلف در خانه حضرت عسکری (ع) رفت و آمد بسیار می کردند، و جستجو می نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند.
به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع) و حضرت موسی (ع) تکرار می شد. حتی قابله هایی را گماشته بودند که در این کار مهم پی جویی کنند. اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموریت الهی خود را انجام دهد.

علت شهادت آن حضرت را سمی می دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانید و بعد، از کردار زشت خود پشیمان شد. بناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند، به ویژه در مأموریتهایی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع) در میان بود، برای معالجه فرستاد. البته از این دلسوزیهای ظاهری هدف دیگری داشت، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود.
بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع) شهر سامره را غبار غم گرفت، و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست. مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند.

ماجرای جانشین بر حق امام عسکری (ع)
ابوالادیان می گوید: من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) می کردم. نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم. در مرض موت، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم. سپس امام فرمود: پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود.
ابوالادیان به امام عرض می کند: ای سید من، هرگاه این واقعه دردناک روی دهد، امامت با کیست؟
فرمود: هر که جواب نامه من را از تو طلب کند.
ابوالادیان می گوید: دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما.
امام فرمود: هرکه بر من نماز گزارد.
ابوالادیان می گوید: باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم.
امام می گوید: هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست.
ابوالادیان می گوید: مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگری بپرسم. رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم. وقتی به در خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود. داخل خانه امام، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری را دیدم که نشسته، و شیعیان به او تسلیت می دهند و به امامت او تهنیت می گویند. من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم. اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد.

چون بدن مطهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز ایستاد، طفلی گندمگون و پیچیده موی، گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت: ای عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم.
رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ایستاد. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی علیه السلام دفن کرد. سپس رو به من آورد و فرمود: جواب نامه ها را که با تو است تسلیم کن. من جواب نامه را به آن کودک دادم. پس «حاجزوشا» از جعفر پرسید: این کودک که بود، جعفر گفت: به خدا قسم من او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام.
در این موقع، عده ای از شیعیان از شهر قم رسیدند، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند، مردم به جعفر اشاره کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند: بگو که نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است؟ جعفر گفت: ببینید مردم از من علم غیب می خواهند! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت: ای مردم قم با شما نامه هایی است از فلان و فلان و همیانی (کیسه ای) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا.
شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند: هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن.
جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد. معتمد گفت: بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید. رفتند و از کودک اثری نیافتند. ناچار «صیقل» کنیز حضرت امام عسکری (ع) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است. ولی هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند.
خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان می باشد. درود خدای بزرگ بر او باد.

يکشنبه 28/9/1389 - 12:34
اهل بیت

هشتمین امام معصوم(ع) در انتظار پسر و شیعیان در تب و تاب‏رویت جمال جواد الائمه(ع) بودند. حدود چهل و هفتمین بهار عمرامام رضا(ع) سپرى مى‏شد اما هنوز فرزندى كاشانه پر فروغش رافروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد طعنه دشمنان و زخم زبان‏آنها قرار داشت كه گاه بوسیله نامه نیز آن حضرت را مورد آزارقرار مى‏دادند كه نمونه آن را مى‏توان در مكتوب «حسین ابن‏قیاما» مشاهده كرد. او كه از سران «واقفیه‏» بود در نامه‏اى‏به امام رضا(ع) مى‏نویسد: چگونه ممكن است امام باشى در صورتى‏كه فرزندى ندارى و امام(ع) پاسخ او را چنین نگاشت كه از كجامى‏دانى كه من فرزندى نخواهم داشت چند روزى طول نخواهد كشید كه‏خداوند به من پسرى عنایت‏خواهد كرد كه حق را از باطل جدامى‏كند. تا اینكه طبق پیش بینى امام (ع) در رمضان سال 195 هجرى‏و به نقل از ابن عیاش در دهم رجب آن سال ستاره امام جواد(ع)متجلى شد و مادرش «سبیكه‏» را كه از خاندان «ماریه قبطیه‏»همسر پیامبر(ص) بود و به فرموده امام رضا(ع) آفرینشى پاكیزه ومنزه داشت. مرتبت و مقامى والاتر بخشید.
ولادت امام جواد(ع) تمامى شایعات مربوط به امام رضا(ع) راپایان بخشید و دلهره و اضطراب را از میان شیعیان زدود. بدین‏جهت، كه امام در حق فرزندش فرمود: این مولودى است كه براى‏شیعیان ما «در این زمان‏» با بركت‏تر از او زاده نشده است.
مولودى كه حدود شانزده سال رهبرى و امامت‏شیعیان را عهده دارشدو در این راستا آثارى شگفت از خویش به یادگار گذارد و مكتب‏علمى، اجتماعى شیعه را جلوه خاص بخشید.
شهادت آن بزرگوار پایانى است‏بر تلاشهاى چشمگیر و پر فروغش‏تلاشهایى كه خلفاى بنى عباس و دشمنانش را آنچنان غافلگیر نمودكه نتوانستند آن حضرت را تحمل نمایند و بدین جهت در صدد شهادت‏آن حضرت بر آمدند و این نوشتار نگاهى است‏به عوامل و موجبات‏شهادت آن حضرت كه در این زمینه به بررسى سه عامل مى‏پردازیم:

تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار
مى‏دانیم كه یكى از القاب آن حضرت «تقى‏» است و این به خاطره‏جلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع‏آن روز نموده و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه‏دیدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومین بر خور دار از صفت‏تقوا و عصمت الهى هستند چنانكه همه «صادق‏» راستگو و«كاظم‏» فرو برنده خشم و «زین العابدین‏» زیباترین روح‏پرستنده‏» هستند.

اما فرهنگ القاب معصومین ریشه‏اى اجتماعى وبرخاسته از عنایت الهى دارد كه لقب «تقى‏» نیز از این مقوله‏است نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و وضعیت درباریان مارا بدین نكته رهنمون مى‏كند كه دشمن تلاشى پیگیر داشت تا به‏گمان خود آن حضرت را با عیاشیها و فساد دربار براى یك بارهم‏كه شده است آلوده كند و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان وطرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى‏اش مى ستودندساقط كند و حتى مامون براى كشاندن آن حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در این جهت دستورلازم را نیز صادر كرد. اما راه بجایى نبرد و پاكى و تقواى‏امامت‏بر اندیشه باطل مامونى پیروز گشت و نورانیتى مضاعف‏یافت. این بار كافى است روایت ذیل را مرور كنیم.

ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب‏» از محمد بن ریان نقل مى‏كند كه‏مامون درباره امام محمد تقى(ع) به هر نیرنگى دست زد شایدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهواو را متمایل كند به نتیجه‏اى نرسید تا زمانى كه خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد كنیزك اززیباترین كنیزكان را بگمارند تا زمانیكه امام جواد(ع) براى‏حضور در مجلس دامادى وارد مى‏شود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال كنند كنیزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت‏توجهى به آنها ننمود

و مردى بود به نام «مخارق‏» كه آوازه‏خوان بود و بربط نواز و ریشى دراز داشت. مامون او را طلبید واز او خواست كه تلاش خود را جهت متمایل نمودن امام به امورمزبور بكار گیرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(ع) كمترین‏علاقه‏اى به دنیا داشته باشد من به تنهایى مقصود تو را تامین‏مى‏كنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه‏اى‏كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنین كرد ولى دید حضرت جواد(ع) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هیچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو به‏آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله یاذاالعثنون‏» از خدا پروا كن‏اى ریش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمرد. مامون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت:وقتى كه ابو جعفر(ع) فریاد بركشید آن چنان هراسیدم كه هرگز به‏حالت اول باز نخواهم گشت.

روایت فوق بیانگر عمق توطئه مامون‏جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(ع) مى‏باشد كه عصمت الهى‏امام جواد(ع) نقشه‏هاى آنان را نقش بر آب مى‏نمود. و در همین‏راستا سخن دیگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافیان خود گفت:

خلیفه به این فكر افتاده است كه ابوجعفر(ع) را براى شیعیان وپیروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زنان‏نمودار كند. نظر شما در این باره چیست؟ آنها مى‏گویند اینكاردلیل شیعیان و حجت آنرا از بین خواهد برد اما فردى از میان‏آنان‏مى‏گوید جاسوسهایى از میان شیعیان برایم این چنین خبرآورده‏اند كه شیعیان مى‏گویند در هر زمان باید حجتى الهى باشد وهرگاه حكومت متعرض فردى كه چنین مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترین دلیل ست‏بر اینكه او حجت‏خداست. پس از آن «ابن ابى‏داود» خبر را به خلیفه منتقل مى‏كند دراین هنگام خلیفه این‏چنین اظهار نظر مى‏كند كه «امروز در باره اینها هیچ چاره وحیله‏اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نكنید. پس از نومیدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوه‏هاى پاكى و تقواى امام‏بود كه دشمن تصمیم به شهادت امام(ع) را مى‏گیرد زیرا كه هر روزشخصیت امام فروغى فروزانفتر به خویش مى‏گیرد و دلهاى مشتاق‏پاكى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مى‏كند.

و امام (ع)خود بى رغبتى و ناراحتى خویش را از وضعیت دربار و همراهى آنان‏اظهار مى‏داشت. «حسین مكارى‏» مى‏گوید: در بغداد بر ابوجعفر(ع)وارد شدم و در نزد خلیفه بانهایت جلالت مى‏زیست. با خود گفتم كه‏حضرت جواد(ع) با این موقعیت كه در اینجا دارد دیگر به مدینه‏برنخواهد گشت. چون این خیال در خاطر من گذشت دیدم امام سرش راپایین انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى‏كه رنگ مباركش‏زرد شده بود، فرمود: «اى حسین نان جو با نمك نیمكوب در حرم‏رسولخدا(ص) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مى‏كنى.

برترى دانش و تفوق علمى
دومین عامل شهادت امام جواد(ع) را مى‏توان حضور قوى و كار آمدحضرت در صحنه‏هاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زیرا كه‏این امر ناتوانى خلیفه را در مقابل امام جواد(ع) كه بسیارى‏خلافت را حق آنان مى‏دانستند به نمایش مى‏گذاشت. و ضعف بنیه علمى‏دانشمندان دربارى را هر چه بیشتر آشكار مى‏ساخت كه از میان‏مباحثات متعدد حضرت یكى از آنها را برگزیده و نقل مى‏كنیم.

«زرقان‏» كه با «ابن ابى داود» دوستى و صمیمیت داشت مى‏گویدیك روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى كه به‏شدت افسرده و غمگین بود علت را جویا شدم گفت: امروز آرزو كردم‏كه كاش بیست‏سال پیش مرده بودم پرسیدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچه‏از ابوجعفر «امام جواد(ع‏») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:

جریان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه‏«معتصم‏» خواست كه با اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه‏همه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(ع‏») را نیزفراخواند و از ما پرسید دست دزد از كجا باید قطع شود؟ من‏گفتم: از مچ دست. گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم: چون منظور از دست‏در آیه تیمم «فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم‏»،صورت و دستهایتان‏را مسح كنید» تا مچ دست است. گروهى از فقها در این مطلب بامن موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود ولى‏گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دلیل‏آن را پرسید گفتند: منظور از دست در آیه شریفه وضوء:

«فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق‏» صورتها و دستهایتان‏را تا آرنج‏بشویید. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابن‏على امام جواد(ع) كرد و پرسید: نظر شما در این مساله چیست؟

گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسم‏داد كه باید نظرتان را بگویید. محمد بن على (ع) گفت: چون قسم‏دادى نظرم را مى‏گویم. اینها در اشتباه‏اند. زیرا فقط انگشتان‏دزد باید قطع شود و بقیه دست‏باید باقى بماند. معتصم گفت: به‏چه دلیل؟

گفت: زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق‏مى‏پذیرد. بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستى‏براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نیز خداى متعال‏مى‏فرماید: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجده‏گاهها از آن خداست. پس هیچ كس را همراه با خدا مخوانید. ابن‏ابى داود مى‏گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید دستور دادانگشتان دزد را قطع كنند و من همانجا آرزوى مرگ كردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مى‏گوید: به معتصم‏گفتم خیر خواهى براى امیرالمومنین بر من واجب است و من در این‏جهت‏سخنى مى‏گویم كه مى‏دانم با آن به آتش جهنم مى‏افتم. معتصم‏گفت آن سخن چیست؟ گفتم:

چگونه امیرالمومنین براى امرى از امور دینى كه اتفاق افتاده‏است‏به خاطر گفته مردى كه نیمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مى‏كنند او از امیرالمومنین شایسته‏تر به مقام اوست، تمامى‏سخنان آن علماء و فقها را رها كرده و به حكم آن مرد حكم كرد؟

پس رنگ معتصم تغییر كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر این خیرخواهیت‏به تو پاداش نیك عطا كند و پس از آن بودكه تصمیم به شهادت امام (ع) گرفت.

بزرگداشت نهضتهاى شیعى
حسین بن على مشهور به شهید فخ نواده حضرت مجتبى(ع) در زمان‏یكى از خلفاى بنى عباس به نام هادى عباسى قیام كرد. یاد و نام‏او سندى بر محكومیت‏بنى عباس تلقى مى‏شد و حماسه نهضتهاى شیعى‏علیه خلفاى عباسى را در خاطره‏ها تجدید مینمود.

در حمایت ازاین شهید انقلابى روایتى نیز از امام جواد(ع) مى‏خوانیم: «پس‏از فاجعه كربلا هیچ فاجعه‏اى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده‏است.» یكى از نویسندگان در حكمت نقش انگشترى امام جواد(ع)«نعم‏القادر الله‏» مى‏نویسد: بعد از آن كه «مامون‏» همه‏انقلابها را سركوب نموده و تمامى صداها را خفه كرد. طبیعى بودكه مامون و عباسیان و یارانشان احساس كنند كه به نهایت‏آروزیشان رسیده و به ارزشمندترین آرمانهایشان كه عبارت بود ازمحكم ساختن پایه‏هاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه دیگر هیچ‏نیرویى توان ایستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته اشددست‏یافته‏اند ولى مى‏بینیم كه بعد از این همه، نقش انگشترى‏امام جواد(ع) در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مى‏كند وتمامى مظاهر و سركشى و ستم آنان را محكوم مى‏كند آن نقش این‏جمله است «نعم القادرالله‏» چه نیكو توانمندى است‏خدا.

و در این راستاست كه معتصم پس از این كه از مردم بیعت‏براى‏خود گرفت جویاى حال امام جواد(ع) شد و دستور داد كه امام‏جواد(ع) و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زیرا كه‏حضور و نام و یاد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزت‏ایمان است و جلوه امامت و وصایتش مهر باطلى است‏بر خلافتهاى‏باطل بنى عباس.

درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(ع) آن هنگام كه بامیلادش جلوه زیباى مبارك‏ترین مولود را رقم زد و آن هنگام كه باقامت زیباى امامت‏خویش قیامتى از شكوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان كه در آخر ذى قعده سال 220 هجرى دیده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرین خویش تجلى بخش‏آیات جهاد و شهادت گشت.

يکشنبه 28/9/1389 - 12:34
اهل بیت

شیعیان بطور عموم خصوصاً علویان كه امامان شیعه در رأس آن ها بودند, در عصر خلفاى بنى امیه و عصر خلافت منصور و مهدى عباسى , در بدترین حالت بسر مى بردند, و قیام هاى شیعى یكى پشت سر دیگرى توسط دستگاه حاكم سركوب مى شد, و بطور كلى شیعه بودن جرم بزرگى بود كه بواسطه ى آن , كشتن و زندان و مصادره ى اموال و ویرانى خانه هاى شیعیان , براى دستگاه خلافت امر مشروع و قانونى بود, و امامان شیعه نیز در حال تقیه بسر مى بردند, و ارتباطهاى سیاسى با شیعیان بشكل پنهانى انجام مى گرفت . اما بعد از امام كاظم (ع ) كه فعالیت هاى سیاسى زیر پردهء امامان (ع ) كم كم به ثمر مى رسید, شیعه توانست ابراز وجود نماید و جمعیت شان روبفزونى گرفت . پس از گذشت سالیان درازى كه شیعه هانمى توانستند در مورد امامت امامان ابراز عقیده نمایند, هم اكنون عظمت و منزلت ائمه (ع ) نزد مردم تا بدان جا رسیده بود كه خلفاى عباسى دیدند, نمى توانند بطور علنى و بى پرده عواطف مردم را بر انگیزند, و احساساتشان را جریحه دار سازند و به ائمه (ع ) آسیب برسانند و از طرف دیگر نمى توانستند امامان را بحال خود واگذارند, تا آزادانه و مطابق خواست ];ك ك 5 و اراده خود هر چه مى خواهند بكنند, ازین رو مناسب دیدند در برابر امامان , سیاست جدیدى اتخاذ نمایند.
سازش مأمون با امام هشتم (ع ) ـ رهبر و مقتداى شیعیان ـ میزان نفوذ و توان این فرقه را در صحنه هاى فكرى و سیاسى بالا برد, مقر حضرت رضا (ع ) به خراسان و شبكه ى و كلاى آن حضرت و حضرت جواد (ع ) در نواحى و نقاط مختلف مملكت اسلامى , موجب شد كه شیعه ها بتوانند ابراز وجود نمایند, و ارتباطات سیاسى خود را مستقیماً در مقر حج در مدینه و مكه با خود امام جواد و یا با وكلاى آن حضرت برقرار نمایند. شیعیان امام جواد (ع ) در بغداد و مداین , سواد عراق و در مصر در صحنه ظاهر شدند, خراسان و رى بصورت دو مركز بزرگ شیعى درآمد, اینان علاوه بر ارتباط با وكلاى امام (ع ) خود نیز در سفر حج در مدینه و مكه به دیدار امام (ع ) مى شتافتند, بدین ترتیب ارتباط خود را با امام حفظ مى كردند. قم یكى از مراكز اصلى شیعه بود, و در دوران امامت امام جواد (ع ) ارتباط خود را با آنجناب حفظ كرده بود, و در عین حال در آن زمان مردم قم با عاملان حكومتى كه از طرف مأمون مى آمدند, مخالفت مى كردند, و درگیرى هایى را بوجود آوردند, كه موجب آن درخواست كاهش خراج و مالیات بود كه از طرف حكومت پذیرفته نشد, تا این كه با لشكر كشى مأمون توسط على ابن هشام سركوب گردید, ولى باز هم بطور پراكنده براى مدتى ادامه داشت . و همچنین در فارس و اهواز و خراسان و سیستان , تشكل هاى شیعى كم كم علنى و ارتباطات خود را مستقیماً با امام (ع ) در سفر حج و یا توسط وكلاى آن حضرت برقرار مى كردند.
مأمون عباسى كه سیاستمدارترین , زیرك ترین و دور اندیش ترین عباسیان است , خود را در چهرهء حامى علم و مدافع آزادى بیان و احترام به عقاید ظاهر مى ساخت , و این به هدف آنان براى ماندن شان بر اریكه قدرت كمك مى كرد. این پوشش مزورانه , نیرنگ ها و گمراهى هاى بسیارى را در خود نهفته داشت . و نتیجهء آن عبارت بود از محو بسیارى از حقایقى كه با سیاست حكام و منافع شان سازگارى نداشت . مأمون , معاصر امام جواد (ع ) بود, و امام (ع ) بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او بسر برد. مأمون بمنظور كسب پیروزى نهایى و قطعى براندیشهء شیعى امامى , چه در زمان امام هشتم و چه در زمان امام جواد كوشش هاى فراوانى را بعمل آورد. او پس از آن كه اشتباه گذشتگانش را نسبت به رفتار با ائمه اهلبیت تجربه كرده ];ّّ5 بود, سعى نمود كه با آنان با روش نو, و در نوع خود بى نظیر كه در پس آن نیرنگ سخت تر و توطئهء بزرگتر نفته بود, رفتار كند. تشكیل جلسات , مباحثه هاى علمى , و دعوت از فقها و متكلمین و عالمان نامدار, براى بحث و جدل علمى , بدین منظور بود كه چه امام رضا (ع ) و چه امام جواد (ع ) را كه خردسال هم بود, حداقل در یك مسئله ء علمى شكست دهند, و بدینوسیله لیاقت , محبوبیت و وجههء مذهبى ومردمى آن ها را زیر سؤال برد, و با شكست امام , در مسئلهء امامت , مذهب تشیع از مبنا سقوط كند, و براى همیشه ستاره ى شیعه و امامان شیعه خاموش گردد, و بدین ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مأمون و دیگر حاكمان غاصب را تهدید مى كنند, از میان بردارد و مى گفت : چیزى از این كه منزلت او كاسته شود, نزد من محبوب تر نیست . بعد از شهادت امام رضا (ع ) نیز این مرد بجهت رسیدن به مقاصد, راه خود را ادامه داد, و توطئهء خود را علیه حركت تشیع و موقعیت اجتماعى آن , كه حكومت عباسیان را تحت تأثیر قرارداده بود, ادامه داد. مأمون كه بالاى سر هر كسى یك خبرچین داشت , و كنیزكان خود را براى جاسوسى به هر كه مى خواست هدیه مى داد و ازدواج دخترش ام حبیبه با امام رضا (ع ) و دختر دیگرش ام الفضل با امام جواد (ع ) نیز بیشتر بمنظور اطلاع یابى و جاسوسى بود, او با این خصوصیات قطعاً از حركت هاى شیعى بعد از امام رضا (ع ) و ارتباطشان با امام جواد (ع ) مطلع بود, و به توانایى حضرت جواد علیرغم خردسالى نسبت به پاسخ تمامى مسایل دقیق و مشكل كاملاً آگاهى داشت .

وجود اما جواد (ع ) با آن سن كم , در مقام امامت كه مسؤولیت هاى رهبرى را به عهده داشت , فى حد نفسه و بخودى خود براى نظام حاكم خطرناك بود, مأمون حزم و احتیاط نموده و براى مقابله با هر رویداد ناگهانى احتمالى , آمادگى لازم را اتخاذ مى كرد و لذا براى فرو خواباندن خشم و اعتراض شیعیان علیه خود, همانطور كه امام رضا (ع ) را ولیعهد خود قرار داد و بنام او سكه زد, و دخترش را به عقد آن حضرت درآورد, نسبت به امام جواد (ع ) نیز همان نیرنگ سیاسى را بكار برد, و در سال 211هجرى امام جواد (ع ) را از مدینه به بغداد آورد, تا فعالیت هاى فكرى و سیاسى او را زیر نظر بگیرد, و هرگاه زیان و خطرى را از ناحیه وى احساس كند, فوراً راه ها را بر وى ببندد, و روابط او را با شیعیانش قطع كند و هم آرزو داشت كه با نیرنگ ها و شیوه هایش با فریب دادن امام و];ّّ5 یا تهدید او در آینده آن حضرت را جلب و جذب كرده و داعى و مبلغ خود و دولتش بگرداند. جلب خوشبینى شیعیان نسبت به خود, و مبراء نشان دادن خود از مسموم كردن امام هشتم (ع ) یكى دیگر از هدف هاى مأمون بود كه دنبال مى كرد و مى خواست براى مردم تثبیت كند كه او هیچ گونه منافاتى بین خط امام (ع ) و روش خود به عنوان سلطان و حاكم نمى بیند.

تلاش هاى مأمون براى كاستن از وجهه و لیاقت و محبوبیت امام جواد (ع ) بجایى نرسید و براى نیرنگ خواست دخترش را به عقد امام (ع ) درآورد. مأمون كه در زیركى و شعور سیاسى كم نظیر بود, با ترویج دخترش به امام جواد (ع ) همان هدفى را دنبال مى كرد كه در مورد سپردن ولایتعهدى به امام هشتم (ع ) و ازدواج دخترش با آن حضرت دنبال مى كرد. زیرا شیعیان و علویان در آن زمان نیروى عظیمى را تشكیل مى دادند, و مأمون تنها از همین ها مى ترسید, از این رو با ازدواج دختر خود با آن حضرت كه زعیم و پیشواى اهلبیت و شیعیان بود مى خواست شعله هاى انقلابات را خاموش سازد.

اما امام (ع ) برخلاف انتظار مأمون , فعالیت هاى خود را بسیار دقیق و حساب شده انجام مى داد, و در هر زمینه اى كه فرصت فعالیت بود, فعالیت مى كرد, حتى ماندن در بغداد برایش مشكل تمام مى شد, بقصد زیارت خانه ى خدا از بغداد بیرون شد و دربرگشت در مدینه ماند, تا از مراقبت و تسلط مأمون به دور باشد, و نقشه هاى او را خنثى كرد اما وقتى كه معتصم برادر مأمون به خلافت نشست به عبدالملك ابن زیاد نوشت : تقى و ام الفضل را بسوى او بفرستد و دوباره امام جواد (ع ) را به بغداد آورد, تا شخصاً حركت هاى امام (ع ) را زیر نظر بگیرد. اما امام (ع ) علیرغم تلاش ها و حیله هاى مأمون و معتصم روز به روز نفوذ و عظمت و محبوبیت بیشترى مى یافت و در میان مردم ریشه مى دوانید, به گونه اى كه براى نظام حاكم هراس آور بود با آن كه خرد سال بود, انگشت نما شده و موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف شدند, مردم شیفته ى جمال او بودند, وقتى كه در خیابان هاى بغداد راه مى رفت , مردم برفراز تپه ها و بلندى ها مى رفتند تا جمال او را ببینند و دیدن او براى آنان رویداد مهم بحساب مى آمد.

بدینسان نفوذ اجتماعى و محبوبیت آن حضرت , علیرغم توطئه هاى خلافت گسترده مى شد, كه دستگاه ];ّّ5 خلافت را به وحشت انداخته بود, زیرا مى دیدند امام توانسته است آن چه را كه به عقیده حكومت براى او نقطه ى ضعف بشمار مى رفت , نقطه ى قوت خود قرار داده وحتى در میان رجال دولتى نفوذ كرده است . مردى از بنى حنیفه از اهالى سیستان گوید: سالى در سفر حج همراه با امام جواد (ع ) بودم , روزى كه با هم سرسفره بودیم و عده اى از درباریان معتصم نیز حضور داشتند, عرض كردم كه حاكم ما مردى است كه دوستدار شما اهلبیت است , و در دیوان او براى من مالیاتى مقرر شده است به او نامه ى بنویسید كه به من نیكى كند, فرمود: من او را نمى شناسم , گفتم از دوستان شما است . پس نوشت بسم الله الرحمن الرحیم , رساننده این نامه , مذهب و مرام جمیل از تو یاد مى كند, عمل مفید براى تو آنست كه به مردم نیكى كنى . وقتى وارد سیستان شدم و نامه را به حاكم دادم , آن را گرفته به چشم مالید و پرسید مشكل شما چیست ؟ گفتم : در دیوان شما مالیاتى سنگینى براى من مقرر شده است , دستور داد آن مالیات را از من بردارد و گفت : تا من حاكمم مالیات پرداخت نكن .

از آن كه در آن مجلس برخى از دربارنشینان معتصم بود, امام (ع ) على الظاهر تجاهل مى كند كه او را نمى شناسم , تا آسیبى به او نرسد, آنگاه با چند جمله اى موعظه گونه منظورش را مى نویسد, ولى نفوذ و تأثیرش به آن اندازه است كه حاكم سیستان بعنوان یك مرید دلباخته , فرمان امام را اجرا مى نماید. در مورد مبارزات ائمهء معصومین (ع ) با دستگاه حاكمه مى توان گفت : همهء زندگى آنان طبیعت مبارزاتى داشته است بصورتى كه تمام كلمات , و حركات و جهت گیرى ها و سیره و روش زندگى آنان حتى اكل و شرب , مشى و ركوب , و رنگ لباس و القاب و نقش انگشترشان , معنادار و پر از رمز و راز بوده است . حضرت امام جواد (ع ) جملهء <نعم القادر الله > براى نقش انگشتر خود انتخاب كرده بود كه با این انتخاب در واقع تمامى مظاهر سركشى و ستم عباسیان را محكوم مى نماید, آنان كه به آخرین آرمان هاى شان رسیده بودند كه عبارت بود از مستحكم نمودن پایه هاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه دیگر هیچ نیرویى توان ایستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته باشد.

حضرت امام جواد (ع ) پایه هاى امامت را استوار ساخت و خط وصایت و رهبرى را در اهلبیت حفظ كرد, لیاقت و برازندگى خود را براى امامت امت به اثبات رساند, مناظرات آن حضرت با متكلمین و فقها از جمله یحیى ];ّّ5 ابن اكثم كه از بزرگان فقها بود و تفوق آن حضرت بر حریفانش در رشته هاى علوم , بجاى آن كه از پاسخ ناتوان بماند و منظور دستگاه خلافت برآورده شود, وسایل گسترش پیام اهلبیت (ع ) و نفوذ آنان را فراهم نمود, و بى لیاقتى و عدم كفایت خلفاى زمانشان را براى مردم به اثبات رساند و پرده هاى فریب و تزویر را از چهره هاى آنان بالا زد, و این خطر بزرگى براى آنان بود و بخصوص در زمینه ى سیاسى اثر حتمى داشت . دستگاه خلافت مى خواست , كرامت و فضیلت و شخصیت امام (ع ) را مخفى نگه داشته , و یا بكلى محو كنند, تا مردم مجذوب او نگردند اما تكیه بر ترور شخصیت و مسخ تقدس و كرامت او, نتیجه ى برعكس داد, تا آن كه با خوراندن زهر بطور مخفیانه و حذف فیزیكى توانستند خود را از خطرات كه چه بسا حكومت شان نمى توانست در برابر آن مقاومت كند, نجات دهند.

پى نوشتها:
1 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 212به نقل از الغیبة: ص 212
2 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 133و ر.ك : زندگانى سیاسى امام جواد (ع ): عاملى , جعفر مرتضى , ترجمه : سید محمد حسینى , چاپ هفتم , قم انتشارات جامعه مدرسین , 1373و ر.ك : گسترش تشیع در رى و تاریخ تشیع در ایران : ص 125ـ 124
3 پیشین , عاملى , ص 75ـ 74
4 ر.ك : پیشین , عاملى .
5 ر.ك : پیشین , عاملى , ص 7669
6 پیشین , مجلسى , ج 5 ص 73 پیشین , عاملى , ص 83به نقل از اعیان الشیعة: ج 2 ص 33
7 پیشین , شبر, ص 170به نقل از سیرة رسول الله و اهل بیته : ج 2 ص 537 پیشین , عاملى , ص 117
8 ر.ك : پیشین , عاملى .
9 پیشین , مجلسى , بحارالانوار: ج 50 ص 82به نقل از الكافى : ج 5 ص 112ـ 111
10 پیشین , مجلسى , ج 50 ص 87ـ 85
11 ارشاد: مفید, محمد ابن نعمان , 320ـ 319 انتشارات بصیرتى , قم .

يکشنبه 28/9/1389 - 12:33
اهل بیت

براى اینكه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یاد آورى مى‏كنیم:

1 - قرآن مجید درباره حضرت یحیى ورسالت او و اینكه در دوران كودكى به نبوت برگزیده شده است، مى‏فرماید: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او دادیم»(15).

بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفته‏اند و بعضى گفته‏اند: مقصود از این كلمه، «نبوت» است. مؤید این نظریه روایاتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبیر «حكم» در آیه مزبور، به «نبوت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مى‏كند و مى‏فرماید: پس از در گذشت زكریا، فرزند او یحیى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و این همان است كه خداوند در قرآن مى‏فرماید: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُكْمَ صَبِیّاً»:«اى یحیى كتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او دادیم»(16).

2 - با اینكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانیم كه حضرت عیسى - علیه السلام - در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع كرد و یاوه‏هاى معاندین را با منطق و دلیل رد كرد، در صورتى كه این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مى‏كند:

(عیسى) گفت: «بى شك من بنده خدایم، به من كتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زنده‏ام به نماز و زكات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیكى در حق مادرم سفارش كرده و جبار و شقى قرار نداده است»(17).

با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مى‏رسیم كه قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.

گفتار امامان در این زمینه‏

از برسى تاریخ زدگانى امامان استفاده مى‏شود كه این مسئله در زمان خود آنان مخصوصاً عصر امام جواد - علیه السلام - نیز مطرح بوده و آنان هم با همین استدلال پاسخ داده‏اند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روایت در این زمینه جلت مى‏كنیم:

1 - على بن اسباط، یكى از یاران امام رضا و امام جواد - علیهما السلام - مى‏گوید: روزى به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان كنم(18).

درست در همین لحظه امام جواد - علیه السلام - كه گویى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیى - علیه السلام - مى‏فرماید: «ما به یحیى در كودكى فرمان نبوت دادیم»(19).

و درباره حضرت یوسف - علیه السلام - مى‏فرماید: «هنگامى كه او به حد رشد رسید، به او حكم (نبوت) و علم دادیم».(20)

و درباره حضرت موسى - علیه السلام - مى‏فرماید:«و چون به سن رشد و بلوغ رسید، به او حكم (نبوت) و علم دادیم»(21).

بنابر این همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنایت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نیز عطا كند(22).

2 - یكى از یاران امام رضا - علیه السلام - مى‏گوید: در خراسان در محضر امام رضا بودیم. یكى از حاضران به اما عرض كرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پیش آمدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنیم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر(23). در این هنگام آن شخص سن حضرت جواد - علیه السلام - را كم شمرد، امام رضا - علیه السلام - فرمودند: خداوند عیسى بن مریم را در سنى كمتر از سن ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد(24).

3 - امام رضا - علیه السلام - به یكى از یاران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم، ما خاندانى هستیم كه كوچكتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث مى‏برند»!(25)

گرداب اعتقادى‏

اما بر رغم تمام آنچه در مورد امكان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان - بویژه شیعیان عامى - با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى سابقه‏اى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت یك مشكل بزرگ پدیدار گردید.

«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى‏نویسد:

«زمانى كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را كم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند»(26).

به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشكیل دادند و دیدارهایى با امام جواد به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینكه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانع كننده دریافت كردند، آرامش و اطمینان یافتند.

مورخان در این زمینه مى‏نویسند: چون امام رضا - علیه السلام - در سال دویست و دو رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزدیك به هفت سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریّان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حكیم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در یكى از محله‏هاى بغداد به نام «بركه زلزل»(27) گرد آمدند و در سوك امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه كسى عهده دار مى‏گردد؟ و تا این كودك (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى باید بپرسیم؟

در این هنگام «ریّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مى‏زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مى‏كنى و شكّ و شرك خود را پنهامى مى‏دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل یك روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یك فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نكوهش یونس پرداختند (28).

و در آن موقع، موسم حج نزدیك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق - علیه السلام - كه خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبداùََ بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یك نفر بپا خاست و گفت: این پسر رسول خداست، هركس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتى كردند كه وى پاسخهاى نادرستى داد!...(29) شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر مى‏توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبداùََ نزد ما نمى‏آمد و جوابهاى نادرست نمى‏داد!

در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است كه مى‏آید، همه بپا خاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبداùََ چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنكه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(30)

«اسحاق بن اسماعیل» كه آن سال همراه این گروه بود، مى‏گوید:

من نیز در نامه‏اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى‏كنم كه دعا كند خداوند بچه‏اى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم (31).

این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى كه با امام جواد - علیه السلام - صورت گرفت (32) مایه اطمینان و اعتقاد كامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبه را از فضا فكر و ذهن آنان كنار زد و خورشید حقیقت را آشكار ساخت.

مناظرات امام جواد (ع)

چنانكه گفته شد، از آنجا كه امام جواد نخستین امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسید (33)، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایى داشته است كه برخى از آنها بسیار پر سر و صدا و هیجان‏انگیز و جالب بوده است. علت اصلى پیدایش این مناظرات این بود كه از یك طرف، امامت او به خاطر كمى سن براى بسیارى از شیعیان كاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر اساس عقیده شیعه هیچ شك و تردیدى در این زمینه نداشتند) ازینرو براى اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏كردند.

از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله» افزایش یافته بود و مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت در آن زمان از آنان حمایت و پشتیبانى مى‏كرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امكانات مادى و معنوى حكومتى، براى استوارى و تثبیت خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروههاى دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شكلى بهره بردارى مى‏كرد. مى‏دانیم كه خط فكرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیرى بشرى افراط مى‏نمود: معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مى‏كردند و آنچه را كه عقلشان صریحاً تأیید مى‏كرد مى‏پذیرفتند و بقیه را رد و انكار مى‏كردند و چون نیل به مقام امامت امّت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیده‏اى را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، آن حضرت را در میدان رقابت علمى شكست بدهند!

ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هرگونه شك و تردید را در مورد پیشوایى خود از بین مى‏برد و امامت خود و نیز اصل امامت را تثبیت مى‏نمود. به همین دلیل بعد از او در دوران امامت حضرت هادى (كه او نیز در سنین كودكى به امامت رسید) این موضوع مشكلى ایجاد نكرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود كه خردسالى تأثیرى در برخوردارى از این منصب خدایى ندارد.

مناضره با یحیى بن اكثم (34)

وقتى «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامه‏اى براى حضرت جواد - علیه السلام - فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته این دعوت نیز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.

حضرت پذیرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «اُمّ الفضل» را به ایشان كرد.

امام در برابر پیشنهاد او سكوت كرد. (35) مأمون این سكوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.

او در نظر داشت مجلس جشنى تشكیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض‏آمیزى به مأمون گفتند: این چه برنامه‏اى است؟ اكنون كه على بن موسى از دنیا رفته و خلافت به عباسیان رسیده باز مى‏خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟! بدان كه ما نخواهیم گذاشت این كار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین ما را فراموش كرده‏اى؟!

مأمون پرسید: حرف شما چیست؟

گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره‏اى ندارد.

مأمون گفت: شما این خاندان را نمى‏شناسید، كوچك و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش كنید و مرد دانشمندى را كه خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.

عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اكثم» را (به دلیل شهرت وى) انتخاب كردند و مأمون جلسه‏اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد ترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مأمون كرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از این جوان بنمایم؟

مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.

یحیى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.

یحیى گفت: درباره شخصى كه مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانى را شكار كرده است، چه مى‏گویید؟ (36)

امام جواد - علیه السلام - فرمود: آیا این شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حَرَم) كشته است یا در حرم؟ عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً كشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا كبیر؟ براى اولین بار چنین كارى كرده یا براى چندمین بار؟ شكار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات كوچك بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین كارى ابا ندارد یا از كرده خود پشیمان است؟ در شب شكار كرده یا در روز؟ در احرامِ عُمره بوده یا احرامِ حج؟!

یحیى بن اكثم از این همه فروع كه امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره‏اش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیك دریافتند.

مأمون گفت: خداى را بر این نعمت سپاسگزارم كه آنچه من اندیشیده بودم همان شد.

سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اكنون آنچه را كه نمى‏پذیرفتید دانستید؟!(37)

حكم شكار در حالات گوناگون توسط مُحْرِم

آنگاه پس از مذاكراتى كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزدیكان خلیفه، كسى در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد - علیه السلام - كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر یك از فروعى را كه در مورد كشتن صید در حال احرام مطرح كردید، بیان كنید تا استفاده كنیم. امام جواد - علیه السلام - فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حِلّ (خارج از حرم) شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفاره‏اش یك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرنده‏اى را در بیرون حرم بكشد كفاره‏اش یك بره است كه تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شكار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره‏اش یك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفاره‏اش یك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن یك گوسفند است و اگر هر یك از اینها را در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر مى‏شود.

و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانى را در «مِنى‏» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مكّه» قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و جاهلِ به حكم، یكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نیز كرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر كفاره نیست ولى بر كبیر واجب است و عذاب آخرت از كسى كه از كرده‏اش پشیمان است برداشته مى‏شود، ولى آنكه پشیمان نیست كیفر خواهد شد (38).

قاضى القضات مات مى‏شود!

مأمون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیكى كند! حال خوب است شما نیز از یحیى بن اكثم سؤالى بكنید همان طور كه او از شما پرسید. در این هنگام ابو جعفر - علیه السلام - به یحیى فرمود: بپرسم؟ یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ مى‏گویم وگرنه از شما بهره‏مند مى‏شوم.

ابو جعفر - علیه السلام - فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه مى‏كند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى‏آید آن زن بر او حلال مى‏شود، و چون ظهر مى‏شود باز بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عصر مى‏رسد بر او حلال مى‏گردد، و چون آفتاب غروب مى‏كند بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عشأ مى‏شود بر او حلال مى‏گردد، و چون شب به نیمه مى‏رسد بر او حرام مى‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى‏گردد؟ این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى‏شود؟

یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمى‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانید از جواب آن، ما را مطلّع سازید.

ابو جعفر - علیه السلام - فرمود: این زن، كنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه‏اى به او نگاه مى‏كند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى‏آید، كنیز را از صاحبش مى‏خرد و بر او حلال مى‏شود، چون ظهر مى‏شود او را آزاد مى‏كند و بر او حرام مى‏گردد، چون عصر فرا مى‏رسد او را به حباله نكاح خود در مى‏آورد و بر او حلال مى‏شود، به هنگام مغرب او را «ظِهار» مى‏كند (39) و بر او حرام مى‏شود، موقع عشار كفاره ظهار مى‏دهد و مجدداً بر او حلال مى‏شود چون نیمى از شب مى‏گذرد او را طلاق مى‏دهد و بر او حرام مى‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏كند و زن بر او حلال مى‏گردد (40).

جلوه‏هایى از علم گسترده امام

1 - فتواى قضائى امام و شكست فقهاى دربارى

امام جواد - علیه السلام - غیر از مناظراتش كه دو نمونه از آن یاد شد، گاه از راههاى دیگر نیز بیمایگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏كرد و از این رهگذر اعتقاد به اصل «امامت» را در افكار عمومى تثبیت مى‏نمود. از آن جمله فتوایى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصیل آن بدین قرار است:

«زُرقان»(41)، كه با «ابن ابى دُؤاد»(42) دوستى و صمیمیت داشت، مى‏گوید: یك روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!

گفتم: جریان چه بود!

گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه (معتصم) خواست كه با اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید:

دست دزد از كجا باید قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

گفت: دلیل آن چیست؟

گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَاَیْدِیْكُمْ»(43): «صورت و دستهایتان را مسح كنید» تا مچ دست است.

گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَاَیْدِیَكُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ»(44): «صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟

گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار كرد و قسم داد كه باید نظرتان را بگویید.

محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دلیل؟

گفت: زیرا رسول خدا 9 فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذیرد: صورت (پیشانى)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نیز خداى متعال مى‏فرماید:

«وَ اَنّ الْمَساجِدَ ùََِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اùََِ أحَداً»(45): «سجده گاهها (هفت عضوى كه سجده بر آنها انجام مى‏گیرد) از آن خداست، پس، هیچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نكنید)»(46) و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.

«ابن أبى دُؤاد» مى‏گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم! (47)

2 - حدیث سازان رسوا مى‏شوند!

نقل شده است كه پس از آنكه مأمون دخترش را به امام جواد تزویج كرد (48) در مجلسى كه مأمون و امام و یحیى بن اكثم و گروه بسیارى در آن حضور داشتند، یحیى به امام گفت:

روایت شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گوید: «من از ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آیا او هم از من راضى است؟». نظر شما درباره این حدیث چیست؟(49)

امام فرمود: من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولى كسى كه این خبر را نقل مى‏كند باید خبر دیگرى را نیز كه پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنید». امام جواد افزود: این روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم در دلش چه چیز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم» (50).

آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! این عقلاً محال است.

یحیى گفت: روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند».

حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است و لحظه‏اى از دایره اطاعت خدا خارج نشده‏اند، ولى ابوبكر و عمر مشرك بوده‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‏اند، اما اكثر عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كرده‏اند، بنابر این محال است كه خدا آن دو را به جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.

یحیى گفت: همچنین روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند»(51). درباره این حدیث چه مى‏گویید؟.

حضرت فرمود: این روایت نیز محال است كه درست باشد، زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمى‏شود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنى امیه، در مقابل حدیثى كه از پیامبر اسلام 9 درباره حسن و حسین - علیهما السلام - نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل كرده‏اند.

یحیى گفت: روایت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد 9 و همه اینها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟!

یحیى اظهار داشت: روایت شده است كه «سكینه» به زبان عمر سخن مى‏گوید (عمر هرچه گوید، از جانب مَلَك و فرشته مى‏گوید).

حضرت فرمود: من منكر فضیلت عمر نیستم؛ ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: «من شیطانى دارم كه مرا منحرف مى‏كند، هرگاه دیدید از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید».

یحیى گفت: روایت شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتماً عمر مبعوث مى‏شد»(52).

امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‏تر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامى را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...»(53). از این آیه صریحاً بر مى‏آید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟ هیچ یك از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزیده‏اند، چگونه خدا كسى را به پیامبرى مبعوث مى‏كند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى كرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالى كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».

باز یحیى گفت، روایت شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مى‏فرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانى بر مى‏گزیند»(54). (بنابر این، با گزینش الهى، دیگر جاى شكى براى پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد).

یحیى گفت: روایت شده است كه پیامبر 9 فرمود: «اگر عذاب نازل مى‏شد، كسى جز عمر از آن نجات نمى‏یافت».

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند و نیز مادام كه استغفار مى‏كنند، خدا عذابشان نمى‏كند»(55). بدین ترتیب تا زمانى كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان استغفار مى‏كنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند (56).

شخصیت امام جواد (ع) از دیدگاه دانشمندان

سخنان و مناظرات امام جواد و حلّ مشكلات بزرگ علمى و فقهى توسط آن حضرت، تحسین و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران اسلامى اعم از شیعه و سنى را برانگیخته و آنان را به تعظیم در برابر عظمت علمى امام واداشته است و هر كدام او را به نحوى ستوده‏اند. به عنوان نمونه، «سبط ابن الجوزى» مى‏گوید: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود» (57).

«ابن حجر هیتمى» مى‏نویسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زیرا با وجود كمى سنّ، از نظر علم و آگاهى وحلم، بر همه دانشمندان برترى داشت» (58).

«شبلنجى» مى‏گوید: «مأمون پیوسته شیفته او بود، زیرا با وجود كمى سنّ، فضل و علم و كمالِ عقل خود را نشان داده برهان (عظمت) خود را آشكار ساخت» (59).

استاد شیعه «شیخ مفید»، و «فتّال نیشابورى» از آن حضرت چنین یاد مى‏كنند: «مأمون شیفته او شد، زیرا مى‏دید كه او با وجود كمى سنّ، از نظر علم و حكمت و ادب و كمال عقلى، به چنان رتبه والایى رسیده كه هیچ یك از بزرگان علمى آن روزگار بدان پایه نرسیده‏اند»(60).

«جاحظ عثمانى معتزلى» كه از مخالفان خاندان على - علیه السلام - بوده، (61) امام جواد را در شمار ده تن از «طالبیان» ى آورده كه درباره آنان چنین گفته است: «هر یك از آنان، عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده، پاك و پاكنهادند. برخى از آنان خلیفه و برخى نامزد خلافت مى‏باشند و تا ده تن، هر یك فرزند دیگرى است. آنان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفربن محمد بن على بن الحسین بن على. هیچ یك از خاندانهاى عرب و عجم داراى چنین نسب شریفى نیست» (62).

ازدواج توطئه‏آمیز!

در شرح زندگانى امام رضا - علیه السلام - گفتیم كه مأمون چون در میان یك سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسى قرار گرفته بود، براى رهایى از این تنگناها، تصمیم گرفت خود را به خاندان پیامبر نزدیك سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدى بر امام هشتم مى‏خواست سیاست چند بُعدى خود را به مورد اجرا بگذارد.

از سوى دیگر، عباسیان از این روش مأمون كه احتمال مى‏رفت خلافت را از بنى عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به همین جهت به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روى آوردند.

مأمون كار زهر دادن به امام را بسیار سرّى و مخفیانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از این جنایت آگاهى نیابد و از همینرو براى پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزادارى مى‏كرد، اما با همه پرده پوشى و ریاكارى، سرانجام بر علویان آشكار گردید كه قاتل امام جز مأمون كسى نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مأمون بار دیگر حكومت خویش را در معرض خطر دید و براى پیشگیرى از عواقب امر، توطئه دیگرى آغاز كرد و با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد - علیه السلام - تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج كند تا استفاده‏اى را كه از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا - علیه السلام - در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.

بر اساس همین طرح بود كه امام جواد - علیه السلام - را در سال 204 ه". ق یعنى یك سال پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاكراتى كه در جلسه مناظره امام با یحیى بن اكثم گذشت (و قبلاً آن را نقل كردیم) دختر خود «امّ الفضل» را به همسرى حضرت درآورد!

انگیزه‏هاى مأمون

این ازدواج كه مأمون بر آن اصرار داشت، كاملاً جنبه سیاسى داشت و مى‏توان دریافت كه وى از این كار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب مى‏كرد:

1 - با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را براى همیشه دقیقاً زیر نظر داشته باشد و از كارهاى او بیخبر نماند (دختر مأمون نیز براستى وظیفه خبر چینى و گزارشگرى مأمون را خوب انجام مى‏داد و تاریخ شاهد این حقیقت است).

2 - با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفیف نماید!

3 - با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقه‏مند به آن وانمود كند (63).

4 - هدف چهارم مأمون، عوامفریبى بود؛ چنانكه گاهى مى‏گفت: من به این وصلت اقدام كردم تا ابو جعفر - علیه السلام - از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ كودكى باشم كه از نسل پیامبر 9 و على بن ابى طالب - علیه السلام - است. اما خوشبختانه این حُقّه مأمون نیز بى نتیجه بود زیرا دختر مأمون هرگز فرزندى نیاورد!(64) و فرزندان امام جواد - علیه السلام - همگى از همسر دیگر امام بودند.

اینها انگیزه‏هاى مأمون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد - علیه السلام - چرا با این ازدواج موافقت كرد؟

از آنجا كه بى هیچ شكى، امام اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از این گونه كارها مى‏دانست و نیز مى‏دانست كه او همان كسى است كه مرتكب جنایت بزرگ قتل پدرش امام رضا - علیه السلام - شده، به نظر مى‏رسد كه موافقت امام با این ازدواج عمدتاً بر اثر فشارى بوده است كه مأمون از پیش بر امام وارد كرده بوده است، زیرا ازدواجى اینچنین، تنها به مصلحت مأمون بوده است نه به مصلحت امام! نیز مى‏توان تصوّر كرد كه نزدیكى امام به دربار مى‏توانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیرى از سركوبى سران تشیّع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یك معنا مى‏توانست شبیه قبول وزارت هارون از طرف على بن یقطین یعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع جبهه تشیّع باشد.

«حسین مكارى»، یكى از یاران امام جواد، مى‏گوید: در بغداد خدمت امام جواد - علیه السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور كرد كه، «اینك كه امام به این زندگى مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت». امام لحظه‏اى سر به زیر افكند، آنگاه سر برداشت و در حالى كه رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسین! نان جوین و نمك خشن در حرم رسول خدا 9 نزد من از آنچه مرا در آن مى‏بینى محبوبتر است (65).

به همین جهت امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدینه مى‏زیست.

شبكه ارتباطى وكالت

امام جواد - علیه السلام - با تمام محدودیتهاى موجود، از طریق نصب وكلا و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ مى‏كرد. در سراسر قلمرو حكومت خلیفه عباسى، امام، كارگزارانى (وكلایى) را اعزام مى‏كرد و با فعالیت گسترده آنان از تجزیه نیروهاى شیعه جلوگیرى مى‏شد. كارگزاران امام در بسیارى از استانها مانند: اهواز، همدان، سیستان، بُست (66)، رى، بصره، واسط، بغداد و مراكز سنتى شیعه یعنى كوفه و قم پخش شده بودند.

امام به هواداران خود اجازه مى‏داد كه به دورن دستگاه حكومت نفوذ كرده مناصب حساس را در دست بگیرند، از اینرو «محمد بن اسماعیل بن بزیع» و «احمد بن حمزه قمى» مقامات والایى در دستگاه حكومت داشتند. «نوح بن درّاج» نیز چندى «قاضى بغداد»، و پس از آن قاضى «كوفه» بود.

بعضى دیگر از شیعیان مانند «حسین بن عبداùََ نیشابورى» حاكم «بُست» و «سیستان» شد و «حكم بن علیا اسدى» به حكومت «بحرین» رسید. هر دو نفر به امام جواد - علیه السلام - خمس مى‏پرداختند كه حاكى از بستگى پنهانى آنان به امام نهم بود (67).

چنانكه در بحث خرد سالى امام جواد - علیه السلام - نوشتیم، «على بن اسباط» در دیدار با آن حضرت، با دقت به قیافه امام نگریست تا آن را به ذهن خود سپرده در بازگشت به مصر، براى پیروان امام در آن منطقه بیان كند و این، نشان مى‏دهد كه امام در آنجا نیز پیروان و ارادتمندانى داشته است.

مى‏گویند: گسترش نفوذ تشیع در آن زمان، در مصر، بر اثر هجرت بسیارى از محدثان كوفه همچون «محمد بن محمد بن اشعث»، «احمد بن سهل»، «حسین بن على مصرى» و «اسماعیل بن موسى الكاظم» به مصر، و فعالیت آنان در آن سرزمین بوده است (68).

مرحوم «كلینى» نقل مى‏كند كه حضرت جواد، بنا به درخواست یكى از شیعیان بُست و سیستان، طى نامه‏اى به والى این منطقه سفارش كرد كه در اخذ مالیات، بر او سخت نگیرد. والى كه از پیروان امام بود، نه تنها بدهى او بابت خراج را نگرفت، بلكه اعلام كرد تا آن زمان كه بر سركار است او را از پرداخت خراج معاف خواهد كرد. علاوه بر این دستور داد براى او مستمرّى نیز تعیین كردند! (69).

مكتب علمى امام جواد (ع)

مى‏دانیم كه یكى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن است. این پیشوایان بزرگ هر كدام در عصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مكتب خویش شاگردانى تربیت مى‏كردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مى‏كردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یكسان نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر - علیه السلام - و امام صادق - علیه السلام - (به شرحى كه در سیره آنان نوشتیم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم كه تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق - علیه السلام - بالغ بر چهار هزار نفر مى‏شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسكرى - علیهما السلام - به دلیل فشارهاى سیاسى و كنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - كاهش بسیار چشمگیرى را نشان مى‏دهد. بنابر این اگر مى‏خوانیم كه تعداد راویان و پرورش یافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - كاهش بسیار چشمگیرى را نشان مى‏دهد. بنابر این اگر مى‏خوانیم كه تعداد راویان و اصحاب حضرت جواد - علیه السلام - قریب صد و ده نفر بوده‏اند (70) و جمعاً 250 حدیث از آن حضرت نقل شده (71)، نباید تعجب كنیم، زیرا از یك سو، آن حضرت شدیداً تحت مراقبت و كنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نكرد!

در عین حال، باید توجه داشت كه در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهره‏هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته‏اى مانند: على بن مهزیار، احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، زكریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند كه هر كدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مى‏رفتند، و برخى داراى تألیفات متعدد بودند.

از طرف دیگر، راویان احادیث امام جواد - علیه السلام - تنها در محدثان شیعه خلاصه نمى‏شوند، بلكه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده‏اند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى» احادیثى با سند خود از آن حضرت نقل كرده است (72).

همچنین حافظ «عبدالعزیز بن اخضر جنابذى» در كتاب «معالم العترة الطاهرة» (73) و مؤلفانى نیز مانند: ابوبكر احمد بن ثابت، ابو اسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در كتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل كرده‏اند (74).

شهادت امام‏جواد(ع)

مأمون در سال 218 هجرى درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیك مراقب او باشد و چنانكه قبلاً ذكر شد، در مجلسى كه براى تعیین محل قطع دست دزد تشكیل داده بود، امام را نیز شركت داد و قاضى بغداد (ابن ابى دُؤاد) و دیگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد و كینه توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیر خواهى، به شما تذكر مى‏دهم كه جریان چند روز قبل به صلاح حكومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالى مملكتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، یعنى فتواى كسى را كه نیمى از مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او مى‏دانند، بر فتواى دیگران ترجیح دادى و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعى بر حقانیت او نزد شیعیانش شد.

معتصم كه مایه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابى دؤاد» بیشتر تحریك شد و در صدد قتل امام برآمد و سرانجام منظور پلید خود را عملى ساخت و امام را توسط منشى یكى از وزرایش مسموم و شهید نمود (75). امام هنگام شهادت بیش از بیست و پنج سال و چند ماه نداشت (76).

1- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه". ق، ج‏1، ص‏492، شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص‏.316 برخى تولد او را در نیمه رجب همان سال نوشته‏اند (طبرسى، اعلام الورى، الطبعةالثالثة، دار الكتب الاًّسلامیة، ص‏344)/
2- كلینى، همان كتاب، ص‏315 و 492 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، المطبعةالعلمیة، ج‏4، ص‏379/
3- مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعةالحیدریة، 1374 ه".ق، ص‏209/
4- قدّست امّ ولدته خلقت طاهرةمطهرة(مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج‏50، ص‏15)/
5- كلینى، همان كتاب، ص‏492 - شیخ مفید، همان كتاب، ص‏316 - طبرسى، همان كتاب، ص‏344/
6- شیخ مفید، الاًّرشاد، قم مكتبة بصیرتى، ص 319 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبةالاًّسلامیة، ص‏347 - فتّال نیشابورى، روضة الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه".ق، ص 261 - كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج‏1، ص‏321 - على بن عیسى الاًّربلى، كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه".ق، ج‏3، ص‏143/
7- مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المكتبة الاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج‏50، ص 20/
8- كلینى، فروع كافى، الطبعة الثانیة، تهران دارالكتب الاًّسلامیة، 1362 ه".ش، ج‏6، ص‏361 - قزوینى، سید كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت،
مؤسسة البلاغ، 1408 ه".ق، ص‏337/
9- شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص‏318 - على بن عیسى الأربلى، كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه".ق، ج‏3، ص‏142 - تسترى، محمد تقى قاموس الرجال، تهران مركز نشر الكتاب، ج‏3، ص 37/
10- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج‏1،ص‏320 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاًّسلامیة، ص‏346 - على بن عیسى الاًّربلى، همان كتاب، ص 142 - شیخ مفید، همان كتاب، ص 318/
11- على بن عیسى الاًّربلى، همان كتاب، ص 142 - تسترى، همان كتاب، ص 316 - كلینى، همان كتاب، ص‏321 - طوسى، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ه".ق، ص 553، حدیث شماره 1045/
12- قزوینى، سید كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه".ق، ص‏337/
13- معتبر شناخته شدن قیافه‏شناسى از طرف پیامبر اسلام (ص) ادعائى بود كه صرفاً از طرف آنان مطرح شد و هرگز به معناى تأیید آن از طرف امام رضا - علیه السلام - نبود، و اگر حضرت به این پیشنهاد تن در داد، یا از روى ناگزیرى به این دلیل كه مى‏دانست این كار در نهایت، به روشن شدن واقعیت، و اثبات پوچى ادعاى آنان تمام مى‏شود/
قیافه شناسان كسانى بودند كه از روى شباهت اندام، نسب اشخاص را تعیین مى‏كردند. قیافه‏شناسى نزد اعراب جایگاه مهمى داشت. علماى امامیه تعلیم و تعلّم و گرفتن مزد در قبال انجام دادن این عمل را حرام مى‏دانند. برخى از علماى امامیه این عمل را مطلقاً حرام شمرده‏اند و برخى در صورتى آن را حرام مى‏دانند كه موجب فعل حرام یا منجر به اظهار نظر قظعى گردد. هر كس كه از فقه اسلامى آگاهى داشته باشد، عدم جواز این عمل و استفاده از آن را مسلّم مى‏داند، چه رسد به این كه به استناد آن، مسائل مربوط به ارث و نكاح و امثال اینها حل گردد! (ر.ك به مقّرم، سید عبدالرزاق، نكاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دكتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370ه".ش، ص‏35)/
14- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج‏1، ص‏322 - مقرّم، سید عبدالرزّاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دكتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس دضوى، 1370 ه".ش. ص‏.36 به همین جهت بود كه امام رضا - علیه السلام - خود را به رسول خدا، و فرزندش جواد را به ابراهیم فرزند پیامبر تشبیه مى‏كرد، زیرا پس از تولد ابراهیم از ماریه قبطیه برخى از همسران رسول خدا از روى حسد، چنین تهمتى به وى زدند و گفتند: این نوزاد از «جریح» خادم رسول اكرم است!! ولى پس از تحقیق و كاوش روشن شد كه اصولاً «جریح» فاقد عضو تناسلى است! و به این ترتیب خداوند دروغ آنان را آشكار ساخت و ماریه را از این تهمت تبرئه كرد (ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم المطبعة العلمیة، ج‏4، ص 387 - الطبرى، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الاًّمامة، الطبعة الثالثة، قم منشورات الرضى، 1363 ه".ق، ص 201 - 204)/
15- وَ آتَیناهُ الحُكْمَ صَبِیّاً (مریم: 12)/
16- اصول كافى، تهران، مكتبة الصّدوق، 1381 ه".ق، ج‏1، ص 382 (باب حالات الأئمة فى السّنّ)/
17- قالَ اِنّى عَبْدُùََِ آتنِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِى مُبركاً أیْنَما كُنْتُ و اَوْصنِى بالصّلوة وَ الزّكاةِ مادُمْتُ حَیّاً وَ بَرّاً بِوالِدَتِى وَ لَمْ یَجْعَلْنِى جَبّاراً شَقِیّاً (مریم: 30 - 32)/
از بعضى از روایات استفاده مى‏شود كه حضرت عیسى - علیه السلام - در آن زمان كه سخن گفت، «نبى» بوده و هنوز منصب «رسالت» نداشته است و در سن هفت سالگى به مقام رسالت نائل گردیده است. بنابر این هیچ استبعادى ندارد كه ائمه - علیهم السلام - هم در سنّى همانند سنّ حضرت عیسى‏ به منصب امامت برسند (كلینى، اصول كافى تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج‏1، ص 382)/
18- از سخن بن اسباط استفاده مى‏شود كه آن حضرت در آن زمان پیروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه‏مند بوده‏اند با خصوصیات جسمى حضرت آشنا شوند/
19- وَ آتَیْناهُ الحُكْمَ صبِیّاً (سوره مریم:12)
20- وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ حُكْماً وَ عِلْماً (سوره یوسف:22)/
21- وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى‏ آتَیْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً (سوره قصص:14)/
22- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه".ق، ج‏1، ص 384 (باب حالات الأئمْ فى السّنّ) و ص 494 و نیز ر. ك به: قزوینى، سید كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسةالبلاغ، 1408 ه".ق، ص 232 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1374 ه".ق، ص 211/

23- ابو جعفر كنیه امام جواد - علیه السلام - است، ایشان را براى تمایز از امام باقر - علیه السلام - ابو جعفر ثانى مى‏نامند/
24- كلینى، همان كتاب، ج‏1، ص 322 و 384 - شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص 319 - فتّال نیشابورى، روضة الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة الأعلمى، 1406 ه".ق، ص 261 - على بن عیسى الاًّربلى، كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه".ق، ج‏3، ص 141 - طبرسى، اًّعلام الورى‏، الطعبةالثالثة، المكتبةالاًّسلامیة، ص 346/

25- شیخ مفید، همان كتاب، ص 318 - طبرسى، همان كتاب، ص 346 - على بن عیسى الاًّربلى، همان كتاب، ص 141 - مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج‏50، ص 21 - همان كتاب ص 320/
26- دلائل الاًّمامة، الطبعبةالثالثة، قم، منشورات الرضى، 1363 ه".ش، ص .204
27- در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، ولى گویا «زلزل» صحیح است، زیرا برخى مى‏نویسند: این بركه را «زلزل» غلام «عیسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از این جهت به وى منسوب گردید (مقرّم، سید عبدالرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دكتر پرویز لولاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ه".ش، ص 109، پاورقى).
یاقوت حموى مى‏نویسد: ابراهیم موصلى نوازنده، «برصوما» و «زلزل» را از اطراف كوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسیقى و آواز عربى آموخت و آنان از این طریق به دربار راه یافتند و مورد توجه خلفا واقع شدند. نام اصلى زلزل، منصور، و خواهر او همسر ابراهیم موصلى بوده است (معجم البلدان، بیروت، دار اًّحیأ التراث العربى، 1399 ه".ق، ج 1، ص 402).
28- یونس و همچنین صفوان بن یحیى از اصحاب اجماع اند یعنى دانشمندان امامیه بر درستى و صحت روایات و احادیث آنان اتفاق نظر دارند. یونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسیار والایى قرار داشته و از طرف پیشوایان ما، مورد تمجید فراوان واقع شده است و دانشمنداان علم رجال، در ستایش او داد سخن داده‏اند . با این اوصاف ، وقتى شخصیت بزرگ و استوارى مانند او چنین اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شیعیان روشن است! از این نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور كند كه وى چنین بگوید، ازینرو گفتار او را بدین گونه توجیه كرده كه مقصود او از جمله «گریه را كنار بگذار» امتحان و آزمایش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شاید او بتواند در ارشاد و راهنمایى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! (نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام - ص 110، پاورقى)
29- در اینجا مورخان سؤالها و جوابها را نوشته‏اند، ولى ما به منظور رعایت اختصار از نقل آنها صرف نظر كردیم.
30- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران، المكتبةالاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج 50، ص 98 - 100 (به نقل از عیون المعجزات) - محمد بن جریر الطّبرى، ابن رستم، دلائل الاًّمامة، الطبعةالثالثة، قم منشورات الرّضى،، 1363 ه".ش، ص 204 - 206 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعةالرابعة، نجف، المطبعةالحیدریة، 1374 ه".ق، ص 213 - 215 (با اندكى اختلاف در عبارات) قرشى،، سید على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الكتب الاًّسلامیة، 1368 ه".ش، ص 642 - 644 - مرتضى العاملى،، جعفر، نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد - علیه السلام - ترجمه سید محمد حسینى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، 1365 ه".ش، ص 27 - .29
31- مسعودى، همان كتاب، ص .215
32- مجلسى، همان كتاب، ص 90 - مسعودى همان كتاب، ص 210 شیخ مفید، الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: على اكبر الغفّارى،، منشورات جماعةالمدرسین فى الحوزةالعلمیة- قم المقدّسة، ص .102
33- پس از آن حضرت، فرزندش على هادى - علیه السلام - نیز در همین سنین و بلكه كمتر از آن به امامت رسید و بعد از او امام مهدى - علیه السلام - نیز، در حالى كه بیش از پنج سال نداشت، به این منصب نائل گردید.
34- یحیى یكى از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خلیفه عباسى، بود كه شهرت علمى او در رشته‏هاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده‏اى داشت و با آنكه مأمون خود از نظر علمى وزنه بزرگى بود، ولى چنان شیفته مقام علمى یحیى بود كه اداره امور مملكت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضأ را نیز به وى واگذار كرد. یحیى علاوه بر اینها دیوان محاسبات و رسیدگى به فقرا را نیز عهده دار بود. خلاصه آنكه تمام كارهاى كشور اسلامى پهناور آن روز زیر نظر او بود و چنان در دربار مأمون تقرب یافته بود كه گویى نزدیكتر از او به مأمون كسى نبود.
اما متأسفانه یحیى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصیت معنوى برخوردار نبود. او علم را براى رسیدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جویى فرا گرفته بود. هر دانشمندى به دیدار او مى‏رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وى سؤال مى‏كرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار كند!
35- در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.
36- یكى از اعمالى كه براى اشخاصِ در حال احرام، در جریان اعمال حج یا عمره حرام است شكار كردن است. در میان احكام فقهى، احكام حج، پیچیدگى خاصى دارد، از اینرو افرادى مثل یحیى بن أكثم، از میان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند!
37- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران، المكتبةالاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج 50، ص 75 - 76 - قزوینى، سید كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعةالأولى، بیروت، مؤسسةالبلاغ، 1408 ه".ق، ص 168 - .172 راوى این قضیّه «ریّان بن شبیب» - دایى معتصم - است كه از یاران امام رضا - علیه السلام - و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوینى، همان كتاب، ص 168 - شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص 319 - 321 - طبرسى، الاًّحتجاج، نجف، المطبعةالمرتضویة، 1350، ص 245 - مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعةالحیدریة، 1374 ه".ق، ص 216 - شیخ مفید، الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: على اكبر الغفّارى،، منشورات جماعة المدرّسین فى الحوزةالعلمیة- قم المقدسة، ص 99).
38- مجلسى، همان كتاب، ص 77 - قزوینى، همان كتاب، ص 174 - شیخ مفید، الاًّرشاد، ص 322 - طبرسى، همان كتاب، ص 246 - مسعودى، همان كتاب، ص 217 - شیخ مفید، الاختصاص، ص .100
39- ظِهار عبارت از این است كه مردى به زن خود بگوید: پشت تو براى من یا نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم، یا دخترم هست، و در این صورت باید كفاره ظِهار بدهد تا همرش مجدداً بر او حلال گردد. ظِهار پیش از اسلام در عهد جاهلیت نوعى طلاق حساب مى‏شد و موجب حرمت ابدى مى‏گشت، ولى حكم آن در اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و كفاره (به شرحى كه گفته شد) گردید.
40- مجلسى، همان كتاب، ص 78 - قزوینى، همان كتاب، ص 175 - شیخ مفید، الارشاد، ص 322 - طبرسى، همان كتاب، ص .247
41- زُرقان (بروزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مى‏شده است (مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 5، پاورقى).
42- ابن ابى دُؤاد (بر وزن غُراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوكل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان كتاب، ص 5، پاورقى)
43- سوره مائده: آیه .5
44- سوره مائده: آیه .5
45- سوره جن: آیه 18/
46- مسجد (بكسر جیم: بر وزن مجلس، یا بفتح جیم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكانى كه پیشانى روى آن قرار مى‏گیرد، محل سجده هستند، خود پیشانى و شش عضو دیگر نیز كه با آنها سجده مى‏كنیم محل سجده محسوب مى‏شوند و به همین اعتبار در این روایت «المساجد» به معناى هفت عضوى كه با آنها سجده مى‏شود، تفسیر شده است. نیز در دو روایت دیگر از امام صادق - علیه السلام - در كتاب كافى و همچنین یك روایت در تفسیر على بن ابراهیم قمى «المساجد» به همین هفت عضو تفسیر شده است. شیخ صدوق نیز در كتاب «فقیه»، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسیر نموده است. همین معنا را از «سعید بن جُبیر» و «زجّاج» و «فرّأ» نیز نقل كرده‏اند. ضمناً باید توجه داشت كه اگر تفسیر «المساجد» به هفت عضو یاد شده، جاى خدشه داشت، حتماً فقهائى كه در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده‏گیرى بر كلام امام بودند، اشكال مى‏كردند. بنابراین چون هیچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مى‏شود به نظر آنان نیز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و یا لااقل یكى از معانى آن محسوب مى‏شده است. (پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى - علیه السلام -، مؤسسه در راه حق، ص 26 - 29، به نقل از: تفسیر صافى، ج 2، ص 752 - تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 440 - تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 372).
47- پیشواى نهم...، همان صفحات - طبرسى، مجمع البیان، شركةالمعارف الاسلامیة، 1379 ه".ق، ج 10، ص 372 - عیّاشى، كتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعةعلمیة، ج 1، ص 320 - سید هاشم حسینى بحرانى،، البرهان فى لا تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتى اًّسماعیلیان، ج 1، ص 471 - بیروت، دار اًّحیأ التراث العربى،، ج 18، ص 490 (ابواب حدّ السّرقة، باب 4)/
48- در مورد این ازدواج در صفحات آینده بحث خواهیم كرد.
49- علامه امینى در كتاب الغدیر (ج 5، ص 321) مى‏نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاذ است.
50- «وَلَقَدخَلَقنَا الانْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَ تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اًِّلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِید (سورهّ‏ً ق: 16).
51- علامه امینى این حدیث را از برساخته‏هاى «یحیى بن عنبسْ» شمرده و غیر قابل قبول مى‏داند، زیرا یحیى شخصى جاعل حدیث و دغلكار بوده است (الغدیر، ج 5، ص 322). «ذهبى» نیز «یحیى بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو مى‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفى مى‏كند (میزان الاعتدال، الطبعةالأولى، تحقیق: على محمد البجاوى، دار اًّحیأ الكتب العربیة، 1382 ه".ق، ج 4، ص 400).
52- علاّمه امینى ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بوده‏اند (الغدیر، ج 5، ص 312 و 316).
53- «وَ اًِّذْ اَخَذْنَا مِنَ النّبِیّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ» (سوره احزاب: 7)
54- «اùََُ یَصْطَفِى مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (سوره حج: 75)
55- «وَ مَا كَانَ الله لِیُعَذّبُهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» (سوره انفال: 33)
56- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350 ه".ق، ج 2، ص 247 - 248 - مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة - تهران، المكتبة الاسلامیة، 1395 ه".ق، ج 50، ص 80 - 83 قرشى، سید على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاسلامیة، 1368 ه".ش، ص 644 - 647 - مقرّم، سید عبدالرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دكتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه".ش، ص 98 - .100
57- تذكرة الخواص، نجف، مكتبة الحیدریة، 1383 ه".ق، ص .359
58- الصواعق المحرقة، الطبعة الثانیة، قاهره، مكتبة القاهرة، 1385 ه".ق، ص .205
59- نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسینى،، ص .161
60- الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى،، ص 319 - روضة الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه".ق، ص .261
61- جاحظ در بصره مى‏زیسته و داراى اطلاعات سرشارى بوده و در بسیارى از علوم و فنون رایج عصر خود كتابهایى نوشته و معاصر امام جواد (علیه السلام) و پس از او معاصر فرزندانش بوده است/
62- مرتضى العاملى،، سید جعفر، نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه سید محمد حسینى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، 1365 ه".ش، ص 106 (به نقل از آثار الجاحظ).
63- پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى - علیه السلام -، مؤسسه در راه حق، قم، 1366 ه". ش، ص .38
64- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، المطبعة الحیدریة، 1384 ه". ق، ج 3، ص 189 - ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4 ص .380 مأمون قبلاً هم به همین منظور یكى از دختران خود را به امام هشتم تزویج كرده و در آن مورد نیز ناكام مانده بود!
65- راوندى،، الخرائج والجرائح، تصحیح و تعلیق: حاج شیخ اسدالله ربّانى، انتشارات مصطفوى، ج 1، ص 344 - مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1395 ه". ق، ج 50، ص 48 - قزوینى،، سید كاظم، الامام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه". ق، ص .152
66- ابو الفدأ (672 - 721 ه". ق) مى‏نویسد: بُست بر كناره رود هندمند است. شهرى است از سجستان (سیستان). شهرى بزرگ و پر نعمت. نخلستانها و تاكستانهاى بسیار دارد. از بست تا غزنه در حدود چهارد-ه مرحله است (تقویم البلدان، ترجمه عبد المحمد آیتى، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349 ه". ش، ص 391).
67- دكتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سید محمد تقى آیت اللّهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امیر كبیر، 1367 ه".ش، ص .79
68- دكتر جاسم حسین، همان كتاب ص .78
69- فروع كافى، ج 5، ص .111
70- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الأولى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، 1381 ه".ق، ص 397 - .409 مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام جواد را 121 نفر مى‏داند (عطاردى،، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمى للاًّمام الرضا - علیه السلام -، 1410 ه". ق) و قزوینى آنها را جمعاً 257 نفر مى‏داند (قزوینى،، سید محمد كاظم، الامام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه". ق)
71- آقاى عطاردى درمسند الامام الجواد با احصائى كه كرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینه‏هاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و...، تعداد مذكور در فوق ضبط كرده است.
72- تاریخ بغداد، بیروت، دار الكتاب العربى،، ج 3، ص 54 و .55
73- امین، سید محسن، أعیان الشیعة بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه". ق، ج 2، ص .35
74- ابن شهر اشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4، ص .384
75- عیاشى، كتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى،، قم، المطبعة العلمیة، ج 1، ص 320 - مجلسى، همان كتاب، ص 7 - پیشواى نهم...، مؤسسه در راه حق، ص 41 - قزوینى، همان كتاب، ص .382 در مورد چگونگى شهادت حضرت جواد اقوال دیگرى نیز هست كه به خاطر رعایت اختصار، از ذكر آنها خوددارى شد. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به: ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 380 - مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص 8 و 9 - فتّال نیشابورى، روضة الواعظین، ص .267
76- شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى،، ص 326 - مجلسى، همان كتاب، ص 7 - محمد بن جریر بن رستم الطبرى،، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه". ش، ص .208

يکشنبه 28/9/1389 - 12:32
اهل بیت

مهدى پیشوایى
امام نهم كه نامش «محمد» و كنیه‏اش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه". ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.(1)

مادر او «سبیكه» كه از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار مى‏رود(2)، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والایى قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود(3)، به طورى كه امام رضا - علیه السلام از او به عنوان بانویى منزه و پاكدامن و با فضیلت یاد مى‏كرد(4).

روزى كه پدر بزرگوار امام جواد - علیه السلام - در گذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بیست و پنج سالگى به شهادت رسید(5) و در قبرستان قریش در بغداد در كنار قبر جدّش، موسى بن جعفر - علیه السلام - به خاك سپرده شد.

خلفاى معاصر حضرت‏

پیشواى نهم در مجموع دوران امامت خود با دو خلیفه عباسى یعنى «مأمون» (193 - 218) و «معتصم» (218 - 227) معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدینه به بغداد احضار كردند و طبق شیوه سیاسى اى كه مأمون در مورد امام رضا به كار برده بود، او را در پایتخت زیر نظر قرار دادند.

مولودى پرخیر و بركت‏

در خانواده امام رضا - علیه السلام - و در محافل شیعه، از حضرت جواد - علیه السلام -، به عنوان مولودى پرخیر و بركت یاد مى‏شد. چنانكه «ابو یحیاى صنعانى» مى‏گوید: روزى در محضر امام رضا - علیه السلام -، فرزندش ابو جعفر را كه خردسال بود، آوردند. امام فرمود:«این مولودى است كه براى شیعیان ما، با بركت‏تر از او زاده نشده است»(6).

گویا امام، به مناسبتهاى مختلف، از فرزند ارجمند خود با این عنوان یاد مى‏كرده و این موضوع در میان شیعیان و یاران امام رضا - علیه السلام - معروف بوده است، به گواه اینكه دو تن از شیعیان بنام «ابن اسباط» و «عبّاد بن اسماعیل» مى‏گویند: در محضر امام رضا - علیه السلام - بودیم كه ابو جعفر را آوردند، عرض كردیم: این همان مولود پرخیر و بركت است؟ حضرت فرمود: «آرى، این همان مولودى است كه در اسلام بابركت‏تر از او زاده نشده است»(7).

باز «ابو یحیاى صنعانى» مى‏گوید: در مكه به حضور امام رضا - علیه السلام - شرفیاب شدم، دیدم حضرت موز را پوست مى‏كند و به فرزندش ابو جعفر مى‏دهد. عرض كردم: این همان مولود پرخیر و بركت است؟ فرمود:«آرى، این مولودى است كه در اسلام مانند او، و براى شیعیان ما، با بركت‏تر از او زاده نشده است»(8).

شاید در بدو نظر تصور شود كه مقصود از این حدیث این است كه امام جواد از همه امامان قبلى براى شیعیان، با بركت‏تر بوده است، در حالى كه چنین مطلبى قابل قبول نیست، بلكه بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قرائن، نشان مى‏دهد كه ظاهراً مقصود از این حدیث این است كه تولد حضرت جواد در شرائطى صورت گرفت كه خیر و بركت خاصّى براى شیعیان به ارمغان آورد، بدین معنا كه عصر امام رضا - علیه السلام - عصر ویژه‏اى بوده و حضرت در تعیین جانشین خود و معرفى امام بعدى، با مشكلاتى روبرو بوده كه در عصر امامان قبلى، بى سابقه بوده است، زیرا از یك سو پس از شهادت امام كاظم - علیه السلام - گروهى كه به «واقضیه» معروف شدند، براساس انگیزه‏هاى مادى، امامت حضرت رضا (ع) را انكار كردند و از سوى دیگر امام رضا (ع) تا حدود چهل و هفت سالگى داراى فرزند نشده بود و چون احادیث رسیده از پیامبر حاكى بود كه امامان دوازده نفرند كه نه نفر آنان از نسل امام حسین خواهند بود، فقدان فرزند براى امام رضا - علیه السلام -، هم امامت خود آن حضرت، و هم تداوم امامت را زیر سؤال مى‏برد و واقفیه این موضوع را دستاویز قرار داده امامت حضرت رضا - علیه السلام - را انكار مى‏كردند.

گواه این معنا، اعتراض «حسین بن قیاما واسطى» به امام هشتم در این مورد، و پاسخ آن حضرت است. «ابن قیاما» كه از سران «واقفیه» بوده است(9)، طى نامه‏اى به امام رضا - علیه السلام - او را متهم به عقیمى كرد و نوشت: چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى؟!

امام در پاسخ نوشت: از كجا مى‏دانى كه م داراى فرزندى نخواهم بود، سوگند به خدا بیش از چند روز نمى‏گذرد كه خداوند پسرى به من عطا مى‏كند كه حق را از باطل جدا مى‏كند(10).

این شگرد تبلیغى از طرف «حسین بن قیاما» (و دیگر پیروان واقفیه) منحصر به این مورد نبوده است، بلكه این معنا به مناسبتهاى مختلف و در موارد گوناگون تكرار مى‏شده و امام رضا - علیه السلام - همواره سخنان و دلائل آنان را رد مى‏كرده است(11)، تا آنكه تولد حضرت جواد به این سمپاشیها خاتمه داد و موضع امام و شیعیان كه از این نظر در تنگنا قرار گرفته بودند، تقویت گردید و اعتبار و وجهه تشیّع بالا رفت(12).

وسوسه‏هاى واقفیه و دشمنان خاندان امامت در این مورد، به حدى بود كه حتى پس از ولادت حضرت جواد كه واقفیه را خلع سلاح كرد، گروهى از خویشان امام رضا - علیه السلام - طبعاً بر اساس حسد ورزیها و تنگ نظریها - گستاخى را به جایى رساندند كه ادعا كردند كه حضرت جواد، فرزند على بن موسى نیست!!

آنان در این تهمت ناجوانمردانه و دور از اسلام، براى مطرح كردن اندیشه‏هاى پنهانى خویش، جز شبهه عوام فریبانه عدم شباهت میان پدر و فرزند از نظر رنگ چهره! چیزى نیافتند و گندمگونى صورت حضرت جواد را بهانه قرار داده گفتند: در میان ما، امامى كه گندمگون باشد وجود نداشته است ! امام هشتم فرمود: او فرزند من است. آنان گفتند: پیامبر اسلام (ص) با قیافه‏شناسى داورى كرده است(13)، باید بین ما و تو قیافه شناسان داورى كنند. حضرت (ناگزیر) فرمود: شما در پى آنان بفرستید ولى من این كار را نمى‏كنم، اما به آنان نگویید براى چه دعوتشان كرده‏اید//.

یك روز بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا - علیه السلام - در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى كه جامه‏اى گشاده و پشمین بر تو و كلاهى بر سر و بیلى بر دوش داشت، در میان باغ به بیل زدن مشغول شد، گویى كه باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد.

آنگاه حضرت جواد - علیه السلام - را حاضر كردند و از قیافه شناسان درخواست نمودند كه پدر وى را از میان آن جمع شناسایى كنند. آنان به اتفاق گفتند: پدر این كودك در این جمع حضور ندارد، اما این شخص، عموى پدرش، و این، عموى خود او، و این هم عمه اوست، اگر پدرش نیز در اینجا باشد باید آن شخص باشد كه در میان باغ بیل بر دوش گذارده است، زیرا ساق پاهاى این دو، به یك گونه است! در این هنگام امام رضا - علیه السلام - به آنان پیوست. قیافه شناسان به اتفاق گفتند: پدر او، این است!

در این هنگام على بن جعفر، عموى حضرت رضا از جا برخاست و بوسه برلبهاى حضرت جواد زد و عرض كرد: گواهى مى‏دهم كه تو در پیشگاه خدا امام من هستى(14). بدین ترتیب بكبار دیگر توطئه و دسیسه مخالفان امامت براى خاموش ساختن نور خدا، با شكست روبرو شد و خداوند آنان را رسوا ساخت.

امامِ خردسال‏

از آنجا كه حضرت جواد نخستین امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسید، طبعاً نخستین سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مى‏رسد، این است كه چگونه یك نوجوان مى‏تواند مسئولیت حساس و سنگین امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممكن است انسانى در چنین سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟

در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است كه دوران شكوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشریت از آغاز تاكنون افرادى بوده‏اند كه از این قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنایت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین كودكى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شده‏اند.

يکشنبه 28/9/1389 - 12:30
اهل بیت

از ‏جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنید
موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم بعوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مى‏گویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، این كار جایز است .

بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف كردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟

گفتم: یك روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف كردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها آنان هستند كه به ولایتشان عقیده دارم.

فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف كردم وگاهى نكردم، فرمود: این كار را زیاد كن، این انشاء الله أفضل اعمالى است كه مى‏كنى. 1
* * *

نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)‏
أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسید كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بیرون مى‏كنند، این كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خیرى نبیند، تو را به حق خودم قسم مى‏دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چیزى به او بدهى.

هر كه از عموهایت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر از آن به اختیار توست، هر كه از عمه‏هایت چیزى از تو خواست كمتر از بیست و پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من مى‏خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2

* * *

نامه امام جواد (ع)به حاكم سجستان‏
مردى از بنى حنیفه گوید: در اولین سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفیق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عده‏اى از رجال خلیفه نیز بودند، گفتم: فدایت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بیت را دوست دارد و من به دفتر او مالیات بدهكارم، اگر صلاح بدانید نامه‏اى بنویسید كه به من ارفاق كند.

امام فرمود: من او را نمى‏شناسم،گفتم: فدایت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفید است، امام (ع) كاغذ به دست گرفت و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نیك براى تو مى‏ماند، به برادرانت نیكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد.

آن مرد گوید: چون وارد سجستان شدم، به حسین بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله علیه نامه‏اى براى او مى‏آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و بوسید و آن را بر دو چشم خویش گذاشت.

گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات بدهكارم، آن را از دیوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم دیگر مالیات مده، بعد گفت: خانواده‏ات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى‏كرد. 3

* * *
نامه امام جواد (ع)به على بن مهزیار اهوازى‏
امام جواد (ع) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیكو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور فرماید.

یا على! تو را امتحان كردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم نظیر تو را ندیده‏ام امیدوارم راست گفته باشم. خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مى‏خواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع كند، رحمتى بر تو عنایت فرماید كه بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى كه او شنونده دعاست. .4 ناگفته نماند: على بن مهزیار اهوازى از امام رضا (ع) حدیث نقل كرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نیز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقیعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شیعه روشن كرد، او در روایت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).

* * *
دستوربه مدارا با پدرناصبى ‏
بكربن صالح گوید: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبیث الرأى است، از او بسیار سختى دیده‏ام، فدایت شوم براى من دعا كن و بفرما: چه كنم، آیا افشاء و رسوایش كنم یا با او مدارا نمایم؟

امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامه‏ات در باره پدرت فهمیدم، پیوسته انشاء الله براى تو دعا مى‏كنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقین» خدا تو را در ولایت كسى كه در ولایتش هستى ثابت فرماید. ما و شما در امانت خدا هستیم خدایى كه امانتهاى خویش را ضایع نمى‏كند.

بكربن صالح گوید: خدا قلب پدرم را به من برگردانید بطورى كه در كارى با من مخالفت نمى‏كرد. 5.
* * *
معجزه‏اى از جواد الائمه صلوات الله علیه
شیخ مفید رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گوید: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته‏اند چون ادعا كرده كه من پیغمبرم، این سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببینم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پیش او بروم.

بر خلاف شایعه‏اى كه راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى‏گویند كه ادعاى نبوت كرده‏اى و علت زندان رفتنت همین است؟ گفت: حاشا كه من چنین ادعایى كرده باشم، جریان من از این قرار است:

من در شام در محلى كه گویند: رأس مبارك امام حسین را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمدن و به من گفت: برخیز برویم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم كه دیدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: این جا را مى‏شناسى؟ گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بیرون آمدیم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه دیدم كه در مسجد مدینه هستیم .

به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم كه در مكه هستیم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم، 6بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم كه دیدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدایا او كى بود و این چه كار؟! یك سال از این جریان گذشت كه دیدم باز همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدینه و مكه برد و به شام برگردانید.

و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى‏دهم به آن خدایى كه بر این كار قدرت داده بگو تو كیستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم: (قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رایتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».

من این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به گوش محمد بن عبدالملك زیات 7 رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر كشیده به این جا آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را به محمد بن عبدالملك زیات برسانم؟ گفت: برسان .

من نامه‏اى به محمد بن عبدالملك وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او را باز گفتم، وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص كردن ما نیست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدینه و از مدینه به مكه برد و باز به شام برگردانید و همه را در یك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند.

على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات او مأیوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مى‏دوند، گفتم: جریان چیست؟!

گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا مرغان هوا او را ربوده‏اند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد. ارشاد مفید: ص 305، مرحوم كلینى آنرا در كافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله علیه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مى‏كند و مى‏گوید: آنرا شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولویه از كلینى نقل كرده‏اند.

پى‏نوشتها:
1- كافى: ج 4 ص 314 كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
2- عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.
3- كافى: ج 5 ص 111 كتاب المعیشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
4- بحار: ج 50 ص 105 از غیبت شیخ.
5- بحارالانوار : ج 50 ص 55.
6- در نقل كافى آمده كه گوید: اعمال حج را با او به جاى آورد.
7- محمد بن عبدالملك زیات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور میخدارى كه براى شكنجه مجرمین به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگیزى دارد.

يکشنبه 28/9/1389 - 12:29
اهل بیت

در میان خانواده امام رضا(ع)و در محافل شیعه از حضرت امام‏جواد(ع)به عنوان مولودى پرخیر و بركت‏یاد مى‏شود; چنان كه‏صنعانى مى‏گوید: روزى در محضر امام رضا(ع)بودم. فرزندش ابوجعفررا كه خردسال بود. آوردند. امام فرمود: این مولودى است كه‏براى شیعیان ما با بركت‏تر از او زاده نشده است.

شاید چنین تصور شود كه امام جواد(ع)ازامامان قبلى براى‏شیعیان بابركت‏تر بوده است. این مطلب قابل قبول نیست. بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قراین نشان مى‏دهد. تولد حضرت‏جواد(ع)در شرایطى صورت گرفت كه خیر و ركت‏خاصى براى شیعیان به‏ارمغان آورد. عصر امام رضا(ع)مشكلات خاص خود را داشت و حضرت‏رضا(ع)در معرفى امام بعدى با مسایلى رو به رو گردید كه در عصرامامان قبل سابقه نداشت. از یك سو، پس از شهادت امام‏كاظم(ع)گروهى كه به «واقفیه‏» معروف شدند. بر اساس‏انگیزه‏هاى مادى، امامت امام رضا(ع)را منكر شدند و از سوى دیگر،امام رضا(ع)تا حدود چهل و هفت‏سالگى داراى فرزند پسر نشد. چون‏احادیث رسیده از پیامبر(ص)حاكى بود كه امامان دوازده نفرند ونه نفر آنان از نسل امام حسین(ع)خواهند بود، فقدان فرزند براى‏امام رضا(ع)هم امامت‏خود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسش‏رو به رو مى‏ساخت. واقفیان نیز این موضوع را دستاویز قرار داده،امامت امام رضا(ع) را انكار مى‏كردند. اعتراض حسین بن قیاماى‏واسطى به امام هشتم(ع)در این باره و پاسخ آن حضرت، بر درستى‏این سخن گواهى مى‏دهد. ابن قیاما كه از سران واقفیه بود. درنامه‏اى امام رضا(ع)را عقیم خواند و نوشت: چگونه ممكن است امام‏باشى در صورتى كه فرزند ندارى؟ امام در پاسخ فرمود: از كجامى‏دانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بیش از چندروز نمى‏گذرد كه خداوند پسرى به من عطا مى‏فرماید و این پسر، حق‏را از باطل جدا مى‏كند.

خطر دیگرى كه در این مقطع حساس شیعیان را تهدید مى‏كرد، قدرت‏گرفتن مذهب «معتزله‏» بود. مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق‏گام نهاده بود و حكومت وقت نیز از آنان پشتیبانى مى‏كرد. معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مى‏كردند. آنچه عقلشان صریحا تایید مى‏كرد، مى‏پذیرفتند و بقیه را انكارمى‏كردند. چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با عقل‏ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، پرسشهاى دشوار و پیچیده‏اى مطرح‏مى‏كردند تا به پندار خود آن حضرت را در میدان رقابت علمى شكست‏دهند. البته امام جواد(ع)با پاسخهاى قاطع از این مناظره‏هاسربلند برون آمده، هرگونه تردید در مورد امامت‏خود را از بین‏برد و اصل امامت را تثبیت كرد. به همین خاطر، در زمان امام‏هادى(ع)این موضوع مشكلى ایجاد نكرد; زیرا براى همه روشن شده‏بود كه در برخوردارى از این منصب الهى، خردسالى تاثیرى ندارد.
عصر تهاجم عقیدتى

امام جواد(ع)با دو خلیفه نیرنگ‏باز عباسى یعنى مامون و معتصم‏معاصر بود. به گواهى متون تاریخى مامون مكارترین و منافق‏ترین‏خلفاى عباسى است. او كسى است كه براى كسب پیروزى نهایى و قطعى بر اندیشه شیعه،بسیار كوشید. هدف نهائى مامون از تشكیل مجالس مناظره با امامان شیعه،شكست آنان و در نهایت‏سقوط مذهب تشیع بود. او ى‏خواست‏براى‏همیشه ستاره تشیع خاموش گردد و بزرگترین منبع و مصدر مشكلات وخطراتى كه مامون و دیگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهدید مى‏كرد،از میان برداشته شود. مامون به حمیدبن مهران - كه در خواست‏مناظره با امام رضا(ع)كرده‏بود.- گفت: نزد من هیچ چیز از كاهش‏منزلت وى محبوب تر نیست.

او همچنین به سلیمان مروزى گفت: به خاطر شناختى كه از قدرت‏علمى‏ات دارم، تو را به مباحثه با او(امام رضا(ع‏» مى‏فرستم وهدفى ندارم جز این كه او را فقط در یك مورد محكوم كنى.

در چنین عصرى امام جواد(ع)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحراف‏ها، كجروى‏ها، مسامحه‏ها، توهین‏ها و دیگر حیله‏ها و مكرهاى‏خلفاى باطل ایستاد و از حقانیت دین دفاع كرد. این مقاله‏نمونه‏هایى از قاطعیت و صلابت امام جواد(ع)در برابر دستگاه ستم وتزویر بنى‏عباس را گرد آورده است.

1- امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(س)
همه امامان شیعه در برابر ستمى كه در باره حضرت زهرا(س)انجام‏شد، حساس بودند و به مناسبتهاى مختلف خشم خود را از این قضیه‏ابراز مى‏كردند. زكریابن آدم مى‏گوید: خدمت‏حضرت رضا(ع)نشسته‏بودم كه امام جواد(ع)را پیش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال كمتر بود. حضرت جواد(ع)دستهایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان‏بلند كرد و در فكرى عمیق فرو رفت. امام رضا(ع)فرمود: جانم‏فدایت چرا در فكرى؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه در باره مادرم‏زهرا(س)انجام شد، مى‏اندیشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كه‏اگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تكه تكه كنم وریشه‏شان را بركنم. در این هنگام، امام رضا(ع)او را در آغوش‏كشید، میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت، به‏راستى كه تو لایق امامت‏شیعه هستى.

2- خطبه كوبنده
شایعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(ع)كه ساخته واقفیه بودتا آنجا پیش رفت كه به حد افترا رسید و گفتند: چون رنگ چهره‏امام جواد(ع)گندمگون است، فرزند امام رضا(ع)نیست و براى این كه‏ثابت‏شود او فرزند امام رضا(ع)است‏باید او را نزد قیافه‏شناسهاببریم. بدین ترتیب، باگستاخى، امام جواد(ع)را كه در آن وقت‏حدود دو سال داشت. نزد قیافه‏شناسها بردند. آنان به محض دیدن‏امام به سجده افتادند و خطاب به كسانى كه امام را آورده بودند،گفتند: واى برشما! چگونه این كوكب درخشان و نور منیر را برامثال ما عرضه مى‏كنید؟! به خدا قسم، او از نسلى پاك و پاكیزه واز اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذریه على‏بن ابى‏طالب(ع)و رسول‏الله(ص)است. او را ببرید و بر این كار خود استغفار كنید. دراین هنگام، امام جواد(ع)با فصاحتى بى‏نظیر فرمود: ستایش مخصوص‏كسى است كه ما را از نور خودش و با دست‏خودش خلق كرد و از میان‏خلقش ما را برگزید و امین خود قرار داد. اى مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند كاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زین العابدین و او فرزند حسین شهید و او فرزند على‏ابن‏ابى‏طالب: است. من پسر فاطمه(س)و محمد(ص) هستم. آیا در نسب چون‏منى شك كرده، بر من و پدرم افترا مى‏بندید و مرا به قیافه‏شناسان عرضه مى‏كنید؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسب‏قیافه شناسها را از خود شما و آنها بهتر مى‏دانم. من ظاهر وباطن همه را مى‏دانم و نیز مى‏دانم چه آینده‏اى درانتظار شما وآنها است. این علمى است كه از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمین‏به مارسیده است. وقتى این خبر به امام رضا(ع)رسید، فرمود: مانند این قضیه در زمان رسول خدا(ص)نیز تكرار شد. وقتى ماریه‏قبطیه حضرت ابراهیم را به دنیا آورد، عده‏اى به او تهمت زدند وگفتند: این پسر به رسول الله شبیه نیست. در نهایت پیامبراكرم(ص)حضرت على(ع)را مامور پى‏گیرى قضیه كرده، فتنه‏سازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نیامرزد. وقتى آن دو از پیامبر(ص) تقاضاى استغفار كردند، آیه 80 سوره‏توبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم

آنگاه امام رضا(ع)ادامه داد: سپاس خداى را كه در من و پسرم‏اسوه‏اى مانند پیامبر و پسرش قرار داد.

3- مبارزه با حدیث‏سازان
پس از آن كه مامون دخترش را به امام جواد(ع)تزویج كرد، درمجلسى كه مامون و بسیارى دیگر از جمله فقهاى دربارى مانندیحیى‏ابن‏اكثم حضور داشتند، یحیى به امام عرض كرد: روایت‏شده‏جبرئیل حضور پیامبر(ص)رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام‏مى‏رساند و مى‏گوید: من از ابوبكر راضى‏ام; از او بپرس آیا او هم‏از من راضى است؟ البته علامه امینى در جلد پنجم كتاب الغدیراین حدیث را دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاد دانسته‏است. امام فرمود: كسى كه این خبر را نقل مى‏كند باید خبر دیگرى‏كه پیامبر اسلام(ص)در حجه‏الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ مى‏بندند، بسیار شده‏اند وبعد از من نیز بسیار خواهند بود. هركس به عمد بر من دروغ بندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا وسنت من عرضه كنید. آنچه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه مخالف‏كتاب خدا و سنت‏بود، رها كنید» . این روایت‏با كتاب خداسازگارى ندارد; زیرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و مى‏دانیم در دلش چه مى‏گذرد و ما ازرگ گردن به او نزدیكتریم‏» . آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر برخدا پوشیده بود تا آن را از پیامبر(ص)بپرسد؟

یحیى گفت: روایت‏شده كه ابوبكر وعمر در زمین مانند جبرئیل ومیكائیل در آسمانند. حضرت فرمود: دراین حدیث نیز باید دقت‏شود،چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرب خدایند، هرگز گناهى ازآنان سرنزده است و لحظه‏اى از دایره اطاعت‏خدا خارج نشده‏اند;ولى ابوبكر و عمر مشرك بوده‏اند. البته آنها پس از ظهور اسلام‏مسلمان شده‏اند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستى‏سپرى كردند. بنابراین، محال است‏خدا آن دو را به جبرئیل ومیكائیل تشبیه كند.

یحیى روایت دیگرى مطرح كرد كه ابوبكر و عمر دو سرور پیران‏اهل‏بهشتند. امام فرمود: این روایت نیز از جعلیات بنى‏امیه است ودرست نیست; زیرا بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان وجودندارد. این حدیث را بنى‏امیه در مقابل حدیثى از پیامبر(ص)درمورد امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) كه فرمود: «حسن وحسین دو سرور جوانان بهشت‏شمرده مى‏شوند.» جعل كرده‏اند.

یحیى گفت: روایت‏شده كه پیامبر(ص)فرمود: اگر من به پیامبرى‏مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد. امام فرمود: كتاب خدا ازاین حدیث راست‏تر است; زیرا فرموده است: «اى پیامبر! به خاطربیاور هنگامى را كه از پیامبران پیمان گرفتیم. » از این آیه‏صریحا برمى‏آید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است. در این‏صورت، چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند. علاوه بر این،هیچ یك از پیامبران به قدر یك چشم برهم زدن به خدا شرك‏نورزیده‏اند. چگونه خدا كسى را به پیامبرى مبعوث مى‏كند كه بیشترعمر خود را با شرك سپرى كرده است; و نیز پیامبر فرمود: «من درحالى پیامبر شدم كه آدم بین روح و جسد قرار داشت.»

4- مبارزه با لهو و لعب
مامون هنگام تزویج دخترش، مجلسى ترتیب داد و از مطرب وآوازخوانى به نام (مخارق) دعوت كرد تا امام را بیازارد. مخارق‏به مامون گفت: اگر ابوجعفر كمترین علاقه‏اى به امور دنیوى داشته‏باشد، مقصود تو را تامین مى‏كنم. پس در برابر امام جواد(ع)نشست‏و با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى كرد. امام به‏او و اطرافیانش هیچ توجه نكرد. بعد از مدتى سكوت سربرداشت و به‏مخارق فرمود: از خدا بترس اى ریش دراز! در این لحظه، ناگهان‏عود و بربط از دست وى افتاد و دستش فلج‏شد. وقتى مامون سبب‏فلج‏شدن دست را از او پرسید، گفت: زمانى كه ابوجعفر(ع)فریادبركشید، چنان هراسان شدم كه هرگز به حالت عادى باز نمى‏گردم.

5- قضاوت امام و شكست فقهاى دربارى
زرقان محدث مى‏گوید: روزى ابن‏ابى داوود را دیدم درحالى كه به‏شدت افسرده و غمگین بود، از مجلس معتصم باز مى‏گشت. علت را جویاشدم، گفت: امروز آرزو كردم كاش بیست‏سال پیش مرده بودم. پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلس‏معتصم برسرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف كرد و از معتصم خواست تابا اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه همه فقها راگردآورد. امام جواد را نیز دعوت كرد و از ما در مورد قطع دست‏دزد و حدود آن پرسید. من گفتم: باید از مچ دست قطع شود، به‏دلیل آیه تیمم كه مى‏گوید: (فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم.

گروهى از فقها در این نظر با من موافق و عده‏اى دیگر مخالفت‏كردند و گفتند: باید از آرنج قطع شود، به دلیل آیه وضو كه‏مى‏گوید:(فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق

آنگاه معتصم رو به محمد بن على(ع)كرد و پرسید: نظر شما دراین مساله چیست؟

امام فرمود: اینهادر اشتباهند. فقط باید انگشتان دزد قطع‏شود، به دلیل این كه پیامبر(ص)فرمود: «سجده بر هفت عضو بدن‏تحقق مى‏پذیرد: صورت، دوكف دست، دوسرزانو، دوانگشت‏بزرگ پا. بنابراین، اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى اونمى‏ماند تا سجده كند. خداوند مى‏فرماید:(وان المساجد لله)یعنى‏اعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطع‏نمى‏شود. مععصم نیز جواب امام را پذیرفت و دستور داد انگشتان‏دزد را قطع كردند. در این لحظه من(ابن ابى‏داوود)از شدت ناراحتى‏آرزوى مرگ كردم.

6- حكم محارب
در زمان معتصم برخى از راههاى مواصلاتى، بویژه راه خانه خدا،نا امن شده بود و عده‏اى راهزن نزدیك شهر خانقین براى كاروانهامزاحمت ایجاد مى‏كردند. خلیفه به حاكم محل دستور داد تا راهزنان‏را دستگیر و مجازات كند. حاكم آنان را دستگیر كرد و منتظر ابلاغ‏حكم از سوى خلیفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواست‏حكم كرد. آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله ویسعون فى‏الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف اوینفوا من‏الارض)استناد كردند و گفتند: هركدام ازاین مجازاتها اجرا شود، حاكم اختیار دارد. امام جواد(ع)فرمود: این فتوا غلط است و در این زمینه باید بیشتر دقت كرد; زیرا این‏افراد یا فقط راه را ناامن كرده، كسى را نكشته‏اند و مال كسى رانبرده‏اند، در این صورت فقط زندانى مى‏شوند و این همان تبعیداست; ولى اگر هم راهها را نا امن كرده‏اند و هم كسى را كشته‏اند;باید به قتل برسند، و اگر علاوه بر این دو مورد، اموال را نیزغارت كرده‏اند، باید دست و پاى آنان به صورت عكس قطع گردد و سپس‏به دار آویخته شوند.

7- مرگ فتنه‏گران منافق
ابوالسمهرى و ابن ابى‏الزرقا داراى اندیشه‏هاى باطل بودند، ولى‏آن را آشكار نمى‏ساختند. آنها خود را به امام و یاران امام‏نزدیك كرده، از این موقعیت‏سوء استفاده مى‏كردند. اسحاق انبارى‏مى‏گوید: روزى امام جواد(ع)به من فرمود: ابوالسمهرى و ابن ابى‏الزرقا گمان مى‏كنند مبلغ ما هستند، شاهدباشید من از آنان بیزارم; زیرا آنان فتنه‏گرو ملعونند. اى‏اسحاق! مرا از شرآنان راحت كن. گفتم: فدایت‏شوم. آیا كشتن آنان‏جایز است؟ فرمود: آنان فتنه مى‏كنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت مى‏دهند. قتل آنان واجب است. اگر مى‏خواهى ازشرآنان خلاص شوى، آشكارا آنان را نكش; زیرا در این صورت بایدپیش داوران ستم پیشه شاهد بیاورى و در نهایت تو را خواهند كشت. من نمى‏خواهم به خاطر دو فاسد، مومنى از بین برود. این كار راپنهانى انجام بده. محمدبن عیسى مى‏گوید: بعد از این قضیه، دیدم‏اسحاق همیشه منتظر فرصتى است تا این دو را به سزاى اعمالشان‏برساند.

8- قاطعیت امام در طرد افراد ناصالح
یكى از خطراتى كه همیشه بزرگان و رهبران یك مذهب یا كشور راتهدید مى‏كند، وجود اطرافیان ناصالح است كه به خاطر اغراض‏انحرافى، مادى یا اعتقادى پیرامون بزرگان را گرفته، بین آنان ومردم فاصله ایجاد مى‏كنند و معمولا راههاى ارتباطى آنان را بامردم قطع مى‏كنند. اگر بزرگان مواظب این گونه افراد نباشند، چه‏بسا زیانهاى جبران ناپذیرى به بار خواهد آمدكه جبران آن مشكل‏است. در زمان امام جواد(ع)نیز این گونه افراد با سوء استفاده ازكمى سن امام، به خیال خود فكر مى‏كردند مى‏توانند بر امور امام‏مسلط شوند و هر طور كه خواستند، عمل كنند. امام این خطر رااحساس كرد و بى‏هیچ اغماضى آنان را طرد كرد. ابوالعمر، جعفر بن‏واقد و هاشم بن ابى‏هاشم در شمار این افراد جاى داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت كند; زیرا به اسم ما ازمردم اخاذى مى‏كنند و ما را وسیله دنیاى خود قرار داده‏اند.

9- نهى از اظهار نظر در امور دینى
كسانى مى‏توانند در امور دینى اظهار نظر كنند كه در این كارخبره باشند. اگر سیره معصومان: را ملاحظه كنیم، احادیث‏بسیارى‏در نهى از فتواى بدون علم و اظهار نظرهاى كم‏مایه در امور دینى‏مى‏یابیم. بعد از شهادت امام رضا(ع)، وضعیت‏شیعیان مقدارى‏متزلزل گردید; به حدى كه برخى از بزرگان مانند یونس بن‏عبدالرحمان نیز دچار لغزش شدند. در تاریخ آمده است: عده‏اى ازبزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیى، یونس بن‏عبدالرحمان و دیگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(ع) به گریه و زارى پرداختند. یونس‏به آنان گفت: از گریه دست‏بردارید. براى امر امامت چاره‏اى‏بیندیشید و ببینید تا این كودك(امام جواد(ع‏» بزرگ شود، چه كسى‏عهده‏دار امامت‏شیعه گردد و ما مسایل خود را از چه كسى بپرسیم. در این هنگام، ریان بن صلت‏برخاست و گلوى یونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقیده‏ات در مورد امامت استوار نیستى; زیرا اگرامر امامت از جانب خدا باشد، فرقى بین طفل یك روزه و پیرمردصدساله نیست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شیعه براى انجام‏مراسم حج و دیدار با امام جواد(ع)عازم مدینه شدند. آنها هنگام‏ورود به مدینه به خانه امام صادق(ع) كه در آن هنگام خالى ازسكنه بود. رفتند. بعد از مدتى عموى امام جواد(ع)(عبدالله بن‏موسى)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبدالله‏پسر رسول خدااست و هركس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مى‏خواست‏زمینه جانشینى عبدالله بن موسى را به جاى امام رضا(ع) فراهم‏سازد. چند نفر از حاضران مسایلى را پرسیدند، ولى عبدالله‏پاسخهاى نادرست داد. شیعیان غمگین و ناراحت‏شدند و تصمیم‏گرفتند. مدینه را ترك كنند. در این هنگام، امام جواد(ع) واردشد، به پرسشهاى شیعیان پاسخهاى درست و قانع كننده داد و خطاب‏به عمویش فرمود: عمو! از خدا بترس; چرا با این كه در میان امت داناتر از تووجود دارد، اظهار نظر مى‏كنى؟ در قیامت چه جوابى خواهى داشت؟

10- شخص منحرف نباید امام جماعت‏شود
نماز جماعت‏یكى از میدانهاى بزرگ نمایش قدرت و اتحادمسلمانان است كه بر اقامه آن تاكید فراوان گردیده است. درنماز جماعت‏یكى از مسایل بسیار مهم، شرایط امام جماعت است. امام جماعت‏باید از نظر فكرى و عقیدتى سالم باشد. امام‏جواد(ع)در این زمینه خطاب به شیعیان فرمود: به كسى كه در موردخداوند قایل به تجسیم است و اعتقاداتش درست نیست، زكات ندهید وپشت‏سرش نماز نخوانید. و نیز فرمود: پشت‏سر كسى كه به دینش‏اطمینان ندارید و نیز درباره ولایت و دوستى او باما مشكوك‏هستید، نماز نخوانید. ونیز فرمود: به گروه واقفیه اقتدا نكنید.

11- تشكیلات امام(ع)در برابر خلیفه
على بن مهزیار، وكیل امام، مى‏گوید: در سال 220 از نظراقتصادى فشار زیادى به شیعیان وارد گردید و حكومت اموال بسیارى‏از آنان را به عنوان مالیات مصادره كرد. در آن سال، من نامه‏اى‏به امام نوشتم و این مشكلات را بیان كردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شماستم كرده است و شیعیان تحت فشار قرار دارند،امسال من خمس را فقط در طلا و نقره‏اى كه سال بر آن گذشته‏است. واجب كردم. دیگر وسایل زندگى مانند حیوانات، ظروف،سودسالیانه، باغها و كالاها خمس ندارد. این تخفیف از ناحیه من‏به شیعیان است تا فشار دستگاه حاكم آنان را مستاصل نكند.

12- افراط و تفریط، ممنوع
خطر انحراف فكرى همیشه جوامع را تهدید مى‏كند. گروهى در باره‏مسایل اعتقادى راه افراط پیش مى‏گیرند و عده‏اى راه تفریط.

پیامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، میزان و ملاك عقیده صحیح‏را معرفى فرمود و كتاب و عترت را ملاك مصونیت از انحراف شمرد. متاسفانه در بین مسلمانان و شیعیان همیشه عده‏اى گرفتار افراطو دسته‏اى درگیر تفریط بودند. محمدبن سنان از كسانى است كه درمحبت اهل‏بیت: زیاده روى مى‏كرد. به همین جهت‏برخى از علماى‏رجال، او را به غلو متهم مى‏كنند. او مى‏گوید: روزى خدمت امام‏جواد(ع)نشسته بودم و مسایلى ازجمله اختلافات شیعیان را مطرح‏مى‏كردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هرچیز نورمحمد(ص)و على(ع)و فاطمه(س)را خلق كرد; سپس اشیا و موجودات دیگررا آفریده، طاعت اهل‏بیت: را برآنان واجب كرد وامور آنها را دراختیار اهل‏بیت: قرار داد. بنابراین، فقط اهل‏بیت: حق دارند چیزى‏را حلال و چیزى را حرام كنند و حلال و حرام آنان نیز به اراده‏خداوند و با اجازه او است. اى محمد! دین همین است. كسانى كه‏جلوتر بروند، انحراف و كج رفته‏اند و كسانى كه عقب بمانند،پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهل‏بیت: است و تو نیز باید همین راه‏را طى كنى.

يکشنبه 28/9/1389 - 12:28
اهل بیت

امام باقر (ع) پس از عمری تلاش در میدان بندگی خدا و احیای دین و ترویج‏علم و خدمات اجتماعی به جامعه اسلامی، در روز هفتم ماه ذو الحجه سال 114 (1) رحلت کرد.
در سال رحلت و شهادت آن حضرت آرای دیگری نیز وجود دارد.دسته‏ای از مورخان سال 117 (2) و بعضی سال 118 (3) و گروه اندکی سالهای 116 (4) و 113 (5) و 115 (6) و 111 (7) را یاد کرده‏اند، اما بیشترین منابع تاریخی سال 114 (8) را متذکر شده‏اند.
منابع روایی و تاریخی علت وفات آن حضرت را مسمومیت دانسته‏اند، مسمومیتی که دستهای حکومت امویان در آن دخیل بوده است. (9)

از برخی روایات استفاده می‏شود که مسمومیت امام باقر (ع) به وسیله زین آغشته به سم، صورت گرفته است، به گونه‏ای که بدن آن گرامی از شدت تأثیر سم‏بسرعت متورم گردید و سبب شهادت آن حضرت شد. (10)
در این که چه فرد یا افرادی در این ماجرای خائنانه دست داشته‏اند، نقلهای روایی و تاریخی از اشخاص مختلفی نام برده‏اند.

بعضی از منابع، شخص هشام بن عبد الملک را عامل شهادت آن حضرت دانسته‏اند. (11)
بخشی دیگر، ابراهیم بن ولید را وسیله مسمومیت معرفی کرده‏اند. (12)
برخی از روایات نیز زید بن حسن را که از دیر زمان کینه‏های عمیق نسبت به امام باقر (ع) داشت، مجری این توطئه به شمار آورده‏اند. (13)

به طور مسلم وفات امام باقر (ع) در دوران خلافت هشام بن عبد الملک رخ داده است، (14) زیرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجری استمرار داشته، و آخرین سالی که مورخان در وفات امام باقر (ع) نقل کرده‏اند 118 هجری می‏باشد. (15)

با این که نقلها بظاهر مختلف است، اما با اندکی تأمل در منابع روایی و تاریخ، بعید نمی‏نماید که همه آنها به گونه‏ای صحیح باشد زیرا عامل شهادت آن حضرت لازم نیست یک نفر باشد بلکه ممکن است افراد متعددی در شهادت امام باقر (ع) دست داشته‏اند که هر روایت و نقل، به یکی از آنان اشاره کرده است.

با توجه به برخوردهای خشن و قهر آمیز هشام با امام باقر (ع) و عداوت انکار ناپذیر بنی امیه با خاندان علی (ع) شک نیست که او در از میان بردن امام‏باقر (ع) ـ اما بشکلی غیر علنی ـ انگیزه‏ای قوی داشته است.

بدیهی است که هشام برای عملی ساختن توطئه خود، از نیروهای مورد اطمینان خویش بهره جوید، از این رو ابراهیم بن ولید (16) را که عنصری اموی و دشمن اهل بیت (ع) است به استخدام می‏گیرد و او امکانات لازم را در اختیار فردی که از اعضای داخلی خاندان علی (ع) بشمار می‏آید و می‏تواند در محیط زندگی امام باقر (ع) بدون مانع راه یابد و کسی مانع او نشود، قرار دهد، تا به وسیله او برنامه خائنانه هشام عملی گردد و امام به شهادت رسد.

امام باقر (ع) این چنین به شهادت رسید و به ملاقات الهی شتافت و در بقیع، کنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموی پدرش حسن بن علی (ع) مدفون گشت. (17)

پی‏نوشت‏ها:
1 ـ فرق الشیعة 61، اعلام الوری به جای ماه ذو الحجة، ماه ربیع الاول را یاد کرده است .ر ک: ص .259

2 ـ تاریخ یعقوبی 2/320، تذکرة الخواص 306، الفصول المهمة 220، اخبار الدول و آثار الاول 11، اسعاف الراغبین 195، نور الابصار، مازندرانی 66 و...در بسیاری از این منابع، مطلب به صورت «قیل» یاد شده است.

3 ـ کشف الغمة 2/322، وفیات الاعیان 4/174، تاریخ ابی الفداء 1/248، تتمة المختصر 1/248، اعیان الشیعة 1/ .650

4 ـ المختصر فی اخبار البشر 1/203، تتمة المختصر 1/ .248

5 ـ مرآة الجنان 1/ .247

6 ـ کامل ابن اثیر 5/ .180

7 ـ مآثر الانافة فی معالم الخلافة 1/ .152

8 ـ طبقات الکبیر 5/238، اصول کافی 2/372، تاریخ قم 197، ارشاد مفید 2/156، دلائل الامامة 94، تاج الموالید 118، مناقب 4/210، سیر اعلام النبلاء 4/409، الانوار البهیة 126، تاریخ ابن خلدون 2/23، عمدة الطالب 137، شذرات الذهب 1/149، و...

9 ـ الصواعق المحرقة 210، احقاق الحق 12/154، اسعاف الراغبین بهامش نور الابصار 254، مثیر الاحزان، جواهری .244

10 ـ الخرائج و الجرائح، راوندی 2/604، مدینة المعاجز 349، بحار 46/329، مستدرک الوسائل 2/ .211

11 ـ مآثر الانافة فی معالم الخلافة 1/152، مصباح کفعمی .522

12 ـ سبائک الذهب 74، دلائل الامامة 94، مناقب ابن شهر آشوب 4/210، الفصول المهمة 220، الانوار البهیة .126

13 ـ منابع یاد شده در پاورقی شماره .1

14 ـ تاریخ یعقوبی 2/320، مروج الذهب 3/219، الانوار البهیة 126، اعیان الشیعة 1/ .650

15 ـ در کتاب اخبار الدول و آثار الاول ص 111 شهادت امام باقر (ع) در خلافت ابراهیم بن ولید دانسته شده است، ولی چنان که توضیح داده شد وفات آن حضرت در خلافت هشام بوده و ابراهیم بن ولید می‏توانسته است از مجریان نقشه هشام به شمار آید.

16 ـ ابراهیم بن ولید بن عبد الملک، بعدها در سال 129، به خلافت رسید، ولی خلافتش دیری نپایید و پس از هفتاد روز کشته شد.ر ک: تاریخ الخلفاء، سیوطی .254

17 ـ فرق الشیعة 61، اصول کافی 2/372، ارشاد مفید 2/156، دلائل الامامة 94، اعلام الوری 259، کشف الغمة 2/327، تذکرة الخواص 306، مصباح کفعمی 522، شذرات الذهب 1/149 و...

از برخی منابع استفاده می‏شود که آن حضرت، هنگام رحلت در شهر مدینه نبوده است، بلکه در محلی به نام حمیمه از روستاهای نواحی مکه یا شام بوده، پس از شهادت، آن گرامی را به مدینه منتقل کرده‏اند.

ر ک: وفیات الاعیان 4/174، المختصر فی اخبار البشر 1/203، احقاق الحق 12/ .152

يکشنبه 28/9/1389 - 12:27
اهل بیت

زندگی امام، آینه تمام نمای زندگی شرافتمندانه انسانهای موحد و متعالی است.یکی از بارزترین ویژگیهای امام جامعیت اوست.
توجه به علم، او را از اخلاق و فضایل روحی غافل نمی‏سازد و روی آوری به معنویات و عبادت و بندگی، وی را از پرداختن به زندگی مادی و روابط اجتماعی و اصلاح جامعه باز نمی‏دارد .
در حالی که انسانهای معمولی، در بیشتر زمینه‏ها گرفتار افراط و تفریط می‏شوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشه‏نشینی کشیده می‏شوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته وظایف عبادی و معنوی، دور می‏مانند!

کار و تلاش در اوج زهد و تقوا
انسانهای کم ظرفیت و کوته‏اندیش، گمان می‏کنند که لازمه زهد و تقوا، این است که خرقه‏ای پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتی را انتخاب کنند و روی از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!
اینان گمان می‏کنند که تلاش برای تأمین معاش و کسب روزی، مخالف زهد و توکل است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه می‏باشد و روزی از هر جا که باشد می‏رسد ! ولی برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگی خدا، اهل کار و تلاش بوده‏اند، و از این که دیگران روزی آنها را تأمین کنند و خرج زندگی ایشان را بپردازند، بشدت بیزار بوده‏اند.

محمد بن منکدر یکی از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است که همانند طاووس یمانی و ابراهیم بن ادهم و عده‏ای دیگر، دارای گرایشهای صوفیانه بوده است.او خود نقل می‏کند:
در یکی از روزهای گرم تابستان، از مدینه به سمت یکی از نواحی آن، خارج شدم، ناگاه در آن هوای گرم، محمد بن علی (ع) را ملاقات کردم که با بدنی فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگی به امور زندگی است.با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمی، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.
به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.
او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.
فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:
خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگی چون شما در چنین شرایطی به فکر دنیا و طلب مال باشد! براستی اگر مرگ در چنین حالتی به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!
امام باقر (ع)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:
به خدا سوگند، اگر در چنین حالتی مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بی‏نیاز می‏سازم (تا دست حاجت و تمنا به کسی دراز نکنم) .
من زمانی از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانی خدا، مرگم فرا رسد!
محمد بن منکدر می‏گوید:
پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خدای رحمتت کند، من‏می‏خواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایی کردید. (1)

حضور سازنده و مؤثر در جامعه
امام باقر (ع) با این که توجه به استغنای نفس و لزوم تلاش برای کسب معاش داشت و عملا در این راستا گام می‏نهاد، اما هرگز زندگی خود را وقف تأمین معاش نکرده بود، بلکه همت اصلی آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.
این درست است که نباید برای تأمین زندگی، سربار دیگران بود، ولی این نکته را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلی و عالی زندگی، دستیابی به رفاه، و ثروت نیست و نباید در طریق تلاشهای دنیوی، از ارزشهای اصیل زندگی غافل بود.
امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمی و عملی را برای جامعه خویش داشت.
حضور در مجامع علمی و تأسیس جلسات فرهنگی، یکی از بهترین و ارزنده‏ترین نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تکامل اجتماعی در ابعاد اخلاقی و معنوی و اقتصادی و...منوط به تکامل فکری و فرهنگی است.
برای تبیین نقش حیاتی امام باقر (ع) در جامعه اسلامی، یاد همین نکته کافی است که:
جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیه‏ترین مردم در آغاز سلسله فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بشمار می‏آیند. (2) و سخن حسن بن علی الوشاء (3) که از معاصران امام رضا (ع) می‏باشد، خود گواهی روشن بر مدعای ماست که می‏گوید: نهصد شیخ و بزرگ راوی حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگی از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حدیث می‏کردند. (4)
محققان بر این عقیده‏اند که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقیقت بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند که حدود شش هزار رساله علمی از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است .
اصول اربعمائه همان رساله‏های چهار صد گانه‏ای است که در میان محدثان شیعه، به عنوان کتب اصول شناخته می‏شود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار می‏آید، و چه بسا بیشتر محتویات کتب چهارگانه شیعه (کافی، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) از همین رساله‏های اربعمائه گرفته شده باشد. (5)

مرجعیت و پاسخگویی به پرسشهای مردم
ابو بصیر می‏گوید: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادی از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانی به همراه گروهی به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسی حلقه زده‏اند؟
گفتم: محمد بن علی بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمده‏اند.
طاووس یمانی گفت: من نیز به او کار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه می‏دهید مطالبی را از شما بپرسم؟
امام باقر (ع) فرمود: آری بپرس! (6) طاووس یمانی سؤالهایش را مطرح کرد و امام (ع) به او پاسخ بایسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالی نیز می‏گوید: در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردی پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستی؟
به او گفتم: مردی از اهل کوفه‏ام.چه می‏خواهی و در جستجوی چه هستی؟
مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن علی (ع) را می‏شناسی؟
گفتم: بلی، به آن گرامی چه کار و حاجتی داری؟
گفت: چهل مسأله آماده کرده‏ام تا از وی سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.
ابو حمزه می‏گوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را می‏دانی؟
مرد گفت: آری...
در این هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالی که گروهی از اهل خراسان و مردم دیگر در اطراف وی بودند و مسایل حج را از آن حضرت می‏پرسیدند.
آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت. (7)
این نمونه‏ها و موارد دیگر، بروشنی می‏نمایاند که امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نیازهای مختلف آنان رسیدگی می‏کرده است.

رسیدگی به محرومان
درباره امام باقر (ع) گفته‏اند: هرگز شنیده نشد که نیازمندی نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفی، مواجه شده باشد.
امام باقر (ع) همواره توصیه می‏کرد که وقتی نیازمندان به شما رو می‏آورند و یا شما می‏خواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره آنان به کارگیرید (8) و با عناوین و اوصاف زشت و بی ارزش و با بی احترامی با ایشان برخورد نکنید) .
امام صادق (ع) می‏فرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالی، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایینتری قرار داشت و مخارج زندگی وی، سنگینتر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق می‏کرد و می‏فرمود: انفاق در روز جمعه، دارای ارجی فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برتری دارد. (9)
و نیز این سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:
در یکی از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالی که میان نیازمندان مدینه، هشت هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود. (10)

سخاوت و مروت نسبت به دوستان
عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید می‏گویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتیم، مگر این که به وسیله هدایا و پوشاک و امکانات مالی، از ما استقبال و پذیرایی کرده، می‏فرمود : اینها را از قبل برای شما تدارک دیده بودم. (11)
ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است که دوستان و میهمانانش احساس شرم و نگرانی نکنند و گمان نبرند که با دریافت آن هدایا و امکانات، بر زندگی شخصی امام باقر (ع) کم و کاستی را تحمیل کرده‏اند.سلمی یکی از خدمتکاران خانه امام باقر (ع) است.او می‏گوید:
برخی از دوستان و آشنایان امام باقر (ع) به میهمانی آن حضرت می‏آمدند و از نزد وی بیرون نمی‏شدند، مگر این که بهترین غذاها را تناول کرده و چه بسا گاهی لباس و پول از آن گرامی دریافت می‏کردند.
سلمی می‏گوید: گاهی من با امام در این باره سخن می‏گفتم که خرج خانواده
شما، خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطی دارید (بهتر این است که در پذیرایی از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشتری رفتار کنید!) اما امام می‏فرمود: ای سلمی! نیکی دنیا، رسیدگی به برادران و دوستان و آشنایان است، و گاهی حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه می‏داد . (12)
اسود بن کثیر می‏گوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگی نکردند.نزد امام باقر (ع) رفتم و از نیازمندی خود و جفای برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود:
بد برادری است آن برادری که به هنگام ثروت و توانمندی، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولی زمانی که تهیدست و نیازمند شدی، از تو ببرد و به سراغت نیاید! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: این مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتی باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)

شکیبایی و بردباری در روابط اجتماعی
شرط اصلی حضور سازنده و مفید در جامعه، برخورداری فرد از صبر و شکیبایی است.این ویژگی به عالیترین شکل آن در زندگی امام باقر (ع) مشهود است.
برای نمایاندن این ویژگی ارزشمند در زندگی آن حضرت نقل این حدیث کافی است که:
مردی غیر مسلمان (نصرانی) در یکی از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دلیلی نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویی گشود و با تغییر اندکی در اسم امام باقر (ع) گفت:
تو بقر (گاو) هستی!
امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدی نشان دهد، با آرامش خاصی فرمود: من باقرم .
مرد نصرانی که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس می‏کرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:
تو فرزند زنی آشپز هستی!
امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عاری برای او نخواهد بود)
مرد نصرانی، پا فراتر نهاد و با گستاخی هر چه تمامتر گفت:
تو فرزند زنی سیاه چرده و زنگی و...هستی!
امام (ع) فرمود: اگر تو راست می‏گویی و مادرم آن گونه که تو توصیف می‏کنی بوده است، پس از خداوند می‏خواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهای تو دروغ و بی اساس است، از خداوند می‏خواهم که تو را بیامرزد!

در این لحظه، مرد نصرانی که شاهد حلم و بردباری اعجاب انگیز امام باقر (ع) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعی و علمی خود که صدها شاگرد از درس او بهره می‏گیرند و در میان قریش و بنی هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جای عکس العمل منفی و مقابله به مثل در برابر بد زبانیهای او، چون کوه صبر و شکیبایی، آرام و مطمئن ایستاده و با او سخن می‏گوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محکوم وشکست خورده یافت، و بی تأمل از گفته‏های خود معذرت خواهی کرد و اسلام آورد . (14)

ارزش و اهمیت این گونه شکیبایی و بردباری، چه بسا برای بسیاری از انسانها، نامفهوم باشد، ولی کسانی چون خواجه نصیر الدین طوسی که از یک سو افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلی و نقلی شناخته شده، و از سوی دیگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وی واگذار کرده‏اند، در اوج موقعیت علمی و اجتماعی، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبری شگفت نایل می‏شود.
شخصی به او خطاب می‏کند: ای سگ، و ای سگ زاده!
اما او در پاسخ می‏گوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه می‏رود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمی‏اندیشد، ولی من چنین نیستم و... (15)
براستی چنین شکیبایی و تحملی را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمی‏توان پیدا کرد.

صمیمیت و محبت با دوستان
یکی از دوستان امام باقر (ع) به نام ابی عبیده می‏گوید:
در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر مرکب می‏شدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار می‏شد. (و این نهایت احترام و رعایت حرمت بود) .
زمانی که بر مرکب می‏نشستیم و در کنار یکدیگر قرار می‏گرفتیم، آن چنان با من گرم می‏گرفت و از حالم جویا می‏شد که گویی لحظاتی قبل در کنار هم نبوده‏ایم ودوستی را پس از روزگار دوری جسته است.
به آن حضرت عرض کردم:
ای فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به گونه‏ای رفتار می‏کنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستی اگر دیگران دست کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشی با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: آیا نمی‏دانی که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشی دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و دست دوستی بفشارند، گناهانشان همانند برگهای درخت فرو می‏ریزد و در منظر لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند. (16)

محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضای خانواده در اوج رعایت ارزشهای دینی و الهی، چیزی است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده می‏شود.کسانی که از مکتب اهل بیت (ع) دور مانده‏اند، چه آنان که اصولا پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت کرده‏اند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط شده‏اند.
گروهی آنچنان دلبسته به فرزند و زندگی هستند که همه قوانین و ارزشهای دینی و اجتماعی را فدای آن می‏کنند، و دسته‏ای آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده‏اند که گمان کرده‏اند، توحید و محبت به خدا مستلزم بی‏عاطفگی و بی مهری نسبت به غیر خداست.این گروه دوستی و محبت زن و فرزند را عار می‏دانند و در مرگ‏عزیزانشان، حتی از قطره‏ای اشک دریغ دارند، ولی در مکتب امام باقر (ع) خبری از این افراط و تفریطها نیست.
گروهی نزد امام باقر (ع) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یکی از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانی را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضی فرزند به گونه‏ای نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند که اگر این کودک طوری بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایی نشان دهد که ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صدای شیون شنیده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او می‏گریند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بیخبر بودند که ایشان با صورتی گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
میهمانان گفتند: وقتی که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!
امام (ع) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بی رنج و درد باشند، ولی زمانی که امر الهی سر رسید و تقدیر خداوندی محقق شد، خواست خداوند را می‏پذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضی هستیم. (17)
این بیان، می‏نمایاند که برخورداری از روحیه رضا و تسلیم به معنای کنار نهادن عواطف و احساسهای طبیعی نیست، بلکه عواطف در جای خود باید ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانی، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهی را نیز باید حفظ کرد.

احترام به حقوق اجتماعی مؤمنان
زراره گوید: امام باقر (ع) برای تشییع جنازه مردی از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.
در این میان، زنی از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.
عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت می‏شوی، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.
اما، آن زن ساکت نشد و به زاری و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.
من برای امام باقر (ع) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صدای بیجای یک زن، حقی را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعی خود نسبت به مؤمنی عمل نکنیم) حق مسلمانی را نادیده گرفته‏ایم.
زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزاری کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کرده‏اید، متشکریم و اکنون بازگردید!
زراره می‏گوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالی دارم که می‏خواهم از محضرتان استفاده کنم.
امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامده‏ایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشی دارد که ما به خاطر آن آمده‏ایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش می‏گیرد. (18) در این حدیث، درسهای چندی نهفته است که از آن جمله به این موارد می‏توان اشاره کرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعی مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظری.
ج: حرمت مؤمن، حتی پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظایف حتی وظایف اجتماعی، برای خدا و نه صرفا رضای خلق.

اهتمام به حقوق مالی مردم
ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردی هستم که می‏خواهم در مکه اقامت گزینم، ولی یکی از پیروان مذهب مرجئه (19) از من طلبکار است و من به او مدیون می‏باشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این که مذهب آن مرد مذهب باطلی است، می‏توانم پرداخت بدهی خود را به تأخیر انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)
امام فرمود: به سوی طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونه‏ای زندگی کنی که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبی از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمی‏کند. (20)

رعایت حقوق و نیازهای روحی همسران
زاهد نمایان و تنگ نظرانی که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود می‏بینند و با ترک شؤون زندگی و رفتارهای اجتماعی در صدد راهیابی به مقامات معنوی هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جای پیروی از تمامیت وحی، تشخیصهای نادرستشان را، ملاک حق می‏شمرند، تشکیل زندگی خانوادگی را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهای طبیعی و واقعی همسران را در خور دنیا گرایان می‏دانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستی بر می‏خیزند، اما در مکتب اهل بیت (ع) و در زندگی امام باقر (ع) اثری از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتی در جای خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهای روحی همسران است که معمولا در نگاه انسانهای سطحی مورد غفلت و بیمهری قرار می‏گیرد، ولی در زندگی امامان (ع) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.
گروهی از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالی که امام خضاب (21) کرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.
امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگی شوهر خویش شادمان می‏شوند، من برای همسرانم خضاب کرده و خود را آراسته‏ام. (22)

عدم تحمیل ایده‏های خویش بر همسران
ایده‏های انسان بر دو گونه‏اند:
1 ـ ایده‏های اصولی و غیر قابل چشمپوشی، مانند پایبندی به اصول دین و واجبات و محرمات شرعی و نیز رعایت اصول اخلاق انسانی و...که انسان نسبت به چنین ایده‏هایی نمی‏تواند بی تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.
امر به معروف و نهی از منکر شامل چنین زمینه‏هایی است و همه مردم در قلمرو مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضای خانواده خویش را به این ارزشها دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهی از منکر نمایند.
2 ـ ایده‏های فردی در مورد مسایل مختلفی که فراتر از حد وظایف ضروری است، مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشمپوشی از مباحات به منظور هدف و آرمانی خاص و ارزشمند .
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضروری، بسیاری از لذتهای دنیوی را ترک می‏کنند و حتی از تجملهای مجاز و مباح نیز اجتناب می‏ورزند.
گاه موقعیت اجتماعی و سنی یک فرد، مستلزم رعایت مسایلی است که رعایت آنها بر دیگران و حتی همسران وی لازم نیست.در چنین مواردی، معمول انسانها سعی می‏کنند تا ایده‏های خود و شیوه زندگی خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.
در زندگی امام باقر (ع) نه تنها چنین نقطه ضعفهایی دیده نمی‏شود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زیات بصری می‏گوید: من به همراه یکی از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.
برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقی مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وی پارچه‏ای به رنگ گلهای سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدری کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط سرمه کشیدن مردان رایج بوده است)
ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.

چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولی این بار به اتاقی وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتی نبود و امام پیراهنی خشن بر تن داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: ای برادر بصری! اتاقی که دیشب مشاهده کردی و در آنجا نزد من آمدی از همسرم بود که تازه با او ازدواج کرده‏ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتی است که او آورده است.
او خودش را برای من آراسته بود و من نیز می‏بایست عکس العمل مناسبی داشته باشم و خودم را برای او بیارایم و بی‏تفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردی، به قلبت گمان بد راه نداده باشی.
رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولی اکنون خداوند آن بد گمانی را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم. (23)
آنچه از این حدیث استفاده می‏شود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.
امام با این که در قلمرو اعمال فردی خود، از تجمل پرهیز دارد، ولی در زندگی خانوادگی و حتی اجتماعی، عواطف و نیازهای روحی همسر و نیز شرایط و مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمی‏شمارد و در مواردی لازم‏هم می‏داند.
حکم بن عتیبه می‏گوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالی که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه می کردم.امام که آثار شگفتی را در من مشاهده کرده بود، فرمود: ای حکم نظرت درباره آنچه می‏بینی چیست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه می‏توانم داوری کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمی‏دهید)، ولی در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین می‏پوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: ای حکم، چه کسی زینتهای الهی و خدادادی را ممنوع ساخته است! (پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعی ندارد) ولی خوب است بدانی که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کرده‏ام و تو می‏دانی که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقی است. (24)

رعایت جمال و زی شرافتمندانه
ائمه (ع) به تناسب شرایط زمانی و مسؤولیتهای اجتماعی خود، زندگی می‏کرده‏اند.
در حالات علی (ع) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایی خویش، کفشهایش را خود وصله می‏زد و از ساده‏ترین و کم بهاترین جامه‏ها استفاده می‏کرد، ولی آن حضرت شیوه زندگی خود را برای همگان تجویز نمی‏نمود و می‏فرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصی دارم و باید در حد پایین‏ترین طبقات جامعه زندگی کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضایت کنند.
اما سایر امامان، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشته‏اند و در شرایط اجتماعی ویژه‏ای زندگی می‏کرده‏اند، که چه بسا استفاده از لباسهای کم بها و وصله‏دار موجب تضعیف موقعیت اجتماعی آنان و توهین به شیعه می‏شد، و بازتاب منفی داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعی را رعایت کرده، به جمال و زی شرافتمندانه در جامعه اهتمام می‏ورزیده‏اند .
امام باقر (ع) حتی در مورد چگونگی اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر رهنمود می‏دهد. (25) و در انتخاب لباس برای خویش، عزت و شرافت و زی شایسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز می‏پوشد. (26) و برای لباس رنگهای جذاب و پر نشاط انتخاب می‏کند. (27)
امام باقر (ع) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگی ظاهر باشد، متنفر بود.
حکم بن عتیبه می‏گوید: امام باقر (ع) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟
عرض کردم: درباره کار شما چه می‏توانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز کار بایسته انجام نمی‏دهید)، ولی در آداب و رسوم اجتماعی ما، جوانان ناخنهایشان را با حنا می‏آرایند !
امام فرمود: ای حکم! وقتی که انسان تنظیف می‏کند و با دارو، موهای زاید بدن را می‏زداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان می‏سازد.رنگ آن را با حنا می‏توان تغییر داد. (28) این احادیث در مجموع می‏رساند که امام باقر (ع) به چگونگی وضع لباس و زی خویش در جامعه توجه داشته، بی قیدی و بد منظری و بی‏مبالاتی را نمی‏پسندیده است.

پی‏نوشت‏ها:
1 ـ رأیت الباقر (ع) و هو متکی‏ء علی غلامین اسودین.فسلمت علیه فرد علی علی بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحک الله لوجاءک الموت و انت علی هذه الحال فی طلب الدنیا، فخلی الغلامین من یده و تساند و قال: لو جاءنی و انا فی طاعة من طاعات الله اکف بها نفسی عنک و عن الناس، و انما کنت اخاف الله لو جاءنی و انا علی معصیة من معاصی الله، فقلت: رحمک الله اردت ان اعظک فوعظتنی.ارشاد مفید 2/159، مناقب 4/201، کشف الغمة 2/330، الفصول المهمة 213، بحار 46/ .287
2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351
3 ـ حسن بن علی الوشا از شخصیتهای برجسته امامیه و از اصحاب امام رضا (ع) می‏باشد که نجاشی درباره او گفته است «کان من وجوه هذه الطائفة» و «کان عینا من عیون هذه الطائفة» .اعیان الشیعة 5/ .195
4 ـ اعیان الشیعة 5/ .194
5 ـ سیرة الائمة الاثنی عشر 2/ .202
6 ـ کان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فی الحرم و حوله عصابة من اولیائه، إذ اقبل طاووس الیمانی فی جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قیل: محمد بن علی...قال: ایاه اردت، فوقف علیه و سلم و جلس ثم قال: اتأذن لی فی السؤال؟ فقال الباقر (ع) قد اذناک فسلم قال: ...بحار 46/ .355
7 ـ عن ابی حمزة الثمالی قال: کنت جالسا فی مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت یا عبد الله...بحار 46/ .357
8 ـ کان علیه السلام لا یسمع من داره یا سائل بورک فیک، و یا سائل خذ هذا، و کان علیه السلام یقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189
9 ـ عن ابی عبد الله (ع) : کان ابی اقل اهل بیته مالا و اعظمهم مؤونة و کان یتصدق کل جمعة بدینار و کان یقول الصدقة یوم الجمعة تضاعف کفضل یوم الجمعة علی غیره من الایام .بحار 46/295، الانوار البهیة 122، اعیان الشیعة 1/ .653
10 ـ روی عن ابی عبد الله (ع) قال: دخلت علی ابی یوما و هو یتصدق علی فقراء اهل المدینة بثمانیة آلاف دینار، و اعتق اهل بیت بلغوا احد عشر مملوکا...بحار 46/ .302
11 ـ قال عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید بن عمیر، مالقینا ابا جعفر محمد بن علی (ع) الا و حمل الینا النفقة و الصلة و الکسوة، و یقول: هذه معدة لکم قبل ان تلقونی.بحار 46/287، کشف الغمة 2/ .334
12 ـ قالت سلمی ـ مولاة ابی جعفر (ع) ـ کان یدخل علیه اصحابه، فلا یخرجون من عنده حتی یطعمهم الطعام الطیب، و یکسوهم الثیاب الحسنة، و یهب لهم الدنانیر، فاقول له فی ذلک لیقل منه فیقول: یا سلمی ما حسنة الدنیا الا صلة الاخوان و المعارف و کان یصل بالخمسمأة ...الفصول المهمة .197
13 ـ و قال الاسود بن کثیر: شکوت الی ابی جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان فقال: بئس الأخ أخ یرعاک غنیا و یقطعک فقیرا ثم امر غلامه فاخرج کیسا فیه سبعمأة درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنی.ارشاد 2/146، روضة الواعظین 1/204، کشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50، الانوار البهیة .122
14 ـ قال له نصرانی: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن الطباخة؟ قال: ذاک حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجیة البذیة، قال: ان کنت صدقت غفر الله لها، و ان کنت کذبت غفر الله لک، قال: فاسلم النصرانی.مناقب ابن شهر آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانی 51، اعیان الشیعة 1/ .653
15 ـ ر ک: الانوار البهیة .123
16 ـ عن ابی عبیدة قال: کنت زمیل ابی جعفر (ع) و کنت ابدا بالرکوب ثم یرکب هو، فاذا استوینا سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و کان اذا نزل نزل قبلی فاذا استویت انا و هو علی الأرض سلم و ساءل مساءلة من لا عهد له بصاحبه، فقلت: یا ابن رسول الله انک لتفعل شیئا ما یفعله من قبلنا، و ان فعل مرة لکثیر، فقال: اما علمت ما فی المصافحة، ان المؤمنین یلتقیان فیصافح احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما کما یتحات الورق عن الشجر و الله ینظر الیهما حتی یفترقان.
17 ـ کان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا صبیا له مریضا، فرأوا منه اهتماما و غما و جعل لا یقر، قال فقالوا: و الله لئن اصابه شی‏ء إنا لنتخوف ان نری منه ما نکره، قال: فما لبثوا ان سمعوا الصیاح علیه فاذا هو قد خرج علیهم منبسط الوجه فی غیر الحال التی کان علیها فقالوا له: جعلنا الله فداک لقد کنا نخاف مما نری منک ان لو وقع ان نری منک ما یغمنا فقال لهم: إنا لنحب ان نعافی فیمن نحب فاذا جاء امر الله سلمنا فیما یحب.عیون الأخبار، ابن قتیبه 3/66، بحار 11/ .86
18 ـ حضر ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قریش و انا معه و کان فیها عطاء فصرخت صارخة فقال عطاء: لتسکتن او لنجرعن قال: فلم تسکت، فرجع عطاء قال: فقلت لأبی جعفر (ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها: لتسکتن او لنرجعن فلم تسکت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأینا شیئا من الباطل مع الحق ترکنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلی علی الجنازة قال ولیها لابی جعفر: ارجع مأجورا رحمک الله فانک لا تقوی علی المشی فأبی ان یرجع، قال فقلت له: قد اذن فی الرجوع و لی حاجة ارید ان اسالک عنها فقال: امض فلیس باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما یتبع الجنازة الرجل یؤجر علی ذلک.بحار 46/301 ـ
19 ـ مذهب مرجئه از جمله مذاهب ساختگی و انحرافی است که معتقدان به آن چنان پایبند عمل نیستند و به ادعای ایمان، دلخوش می‏دارند و در روایات معصومین مورد لعن و نفرین قرار گرفته‏اند.ر ک: الفرق بین الفرق، مترجم 145 ـ
20 ـ دخلت علی ابی جعفر (ع) و قلت له: جعلت فداک انی رجل ارید ان الازم مکة و علی دین للمرجئة، فما تقول؟ قال (ع) : ارجع الی مؤدی دینک و انظر ان تلقی الله عز و جل و لیس علیک دین، فان المؤمن لا یخون.علل الشرایع 528، بحار 103/ .142
21 ـ خضاب، نوعی آراستن موها یا پوست بدن با تغییر دادن رنگ آن به وسیله حنا یا سایر داروهای رنگی است.
22 ـ عن ابی الحسن (ع) قال: دخل قوم علی ابی جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انی رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298
23 ـ دخلت علی ابی جعفر (ع) انا و صاحب لی فاذا هو فی بیت منجد، و علیه ملحفة وردیة، و قد حف لحیته و اکتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لی: یا حسن! قلت: لبیک قال : إذا کان غدا فأتنی أنت و صاحبک، فقلت: نعم جعلت فداک، فلما کان من الغد دخلت علیه و اذا هو فی بیت لیس فیه الا حصیر و اذا علیه قمیص غلیظ، ثم اقبل علی صاحبی، فقال: یا اخا البصرة! انک دخلت علی امس و انا فی بیت المرأة و کان امس یومها، و البیت بیتها، و المتاع متاعها، فتزینت لی، علی ان اتزین لها کما تزینت لی، فلا یدخل قلبک شی‏ء، فقال له صاحبی: جعلت فداک قد کان و الله دخل فی قلبی، فأما الآن فقد و الله اذهب الله ما کان، و علمت ان الحق فیما قلت.بحار 46/ .293
24 ـ دخلت علی ابی جعفر (ع) و هو فی بیت منجد و علیه قمیص رطب و ملحفة مصبوغة قد أثر الصبغ علی عاتقه، فجعلت انظر الی البیت و انظر فی هیئته فقال لی: یا حکم و ما تقول فی هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول و أنا أراه علیک، فأما عندنا فانما یفعله الشاب المرهق، فقال: یا حکم من حرم زینة الله التی اخرج لعباده؟ فأما هذا البیت الذی تری فهو بیت المرأة، و انا قریب العهد بالعرس، و بیتی البیت الذی تعرف.الکافی 6/446، بحار 46/ .292
25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأیت ابا جعفر (ع) و الحجام یأخذ من لحیته فقال: دورها.بحار 46/ .299
26 ـ قال: رأیت علی ابی جعفر محمد بن علی (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سیر اعلام النبلاء 4/ .407
27 ـ عن مالک بن اعین، قال دخلت علی ابی جعفر (ع) و علیه ملحفة حمراء شدیدة الحمرة.بحار 46/ .292
28 ـ رأیت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله علی اظافیره فقال: یا حکم! ما تقول فی هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول فیه و انت تفعله، و ان عندنا یفعله الشبان، فقال: یا حکم ان الأظافیر اذا اصابتها النورة غیرتها حتی تشبه اظافیر الموتی، فغیرها بالحناء، کافی 6/509، بحار 46/ .299

يکشنبه 28/9/1389 - 12:25
بیماری ها
 
 

جام جم آنلاین: سندرم بی‌حركتی در كودكان باعث ایجاد عوارض جبران‌ناپذیر اسكلتی و عضلانی می‌شود.پروفسور محمدرضا هادیان، عضو كمیته علمی بیست و یكمین كنگره فیزیوتراپی ایران در آستانه برگزاری این كنگره (21ـ 23 اردیبهشت) دراین باره اظهار كرد: سفتی عضلات پشت ران، اختلالات مفصل زانو و لگن، انحناهای غیرعادی ستون فقرات، افزایش گودی كمر و همچنین گوژی پشت از جمله مهمترین عوارض ناشی از بی‌حركتی هستند كه در حال حاضر به صورت وسیع شاهد رشد آن در كودكان كم سن و سال هستیم.


استاد دانشگاه علوم پزشكی تهران گفت: بی‌حركتی باعث تضعیف عضلات و افزایش فشار روی مفاصل مختلف بدن از جمله زانو و لگن می‌شود و در واقع بی‌حركتی كلید ضعف عضلات، افزایش فشارهای بیجا و ناشی از وزن بدن و همچنین فشارهای غیرمتوازن روی مفاصل و ستون فقرات شده و این امر دلیل ایجاد تغییرات در مفاصل و در نهایت سایش مفصل و آرتروز می‌‌شود.

وی كاهش سن ابتلا به آرتروز را از 50 و 60 سال به 30 تا 35 سالگی به عنوان یك خطر بسیار جدی عنوان كرد و افزود: ما در حال حاضر شاهد ظهور گردن دردها و كمردردهای زودرس در خانم‌ها و حتی كودكان قبل از سن بلوغ هستیم و این امر به دلیل فاصله گرفتن هر چه بیشتر زندگی و جامعه كنونی از روند طبیعی است و متأسفانه شاهدیم كه كودكان به جای بازی‌های فیزیكی عمدتاً وقت خود را صرف بازی‌های رایانه محور می‌كنند و در ادارات نیز كارمندان ساعت‌های متوالی و بدون تحرك كافی در یك وضعیت ثابت باقی می‌مانند.

هادیان از اطلاع‌رسانی كافی رسانه‌ها و مراكز علمی پیرامون عوارض بی‌حركتی و ارائه آموزش‌های مقدماتی و ساده در مدارس برای كودكان مانند نحوه صحیح نشستن پشت میز، داشتن حركات فیزیكی بیشتر برای كودكان و داشتن تحرك و حركات ورزشی حدود یك تا 2 دقیقه بین ساعت‌های متوالی بی‌حركتی و ثابت ماندن، به عنوان مهم‌ترین راهكارهای جلوگیری از آرتروز مفاصل و مشكلات جبران‌ناپذیر ستون فقرات نام برد.

نتایج جدیدترین تحقیقات پیرامون پیشگیری و درمان بیماری‌های مختلف ستون فقرات و مفاصل و بحث آرتروز در جریان بیست و یكمین كنگره فیزیوتراپی ایران از 21 تا 23 اردیبهشت در مجموعه فرهنگی و ورزشی وزارت كار و امور اجتماعی ـ سالن تلاش، مورد بحث و بررسی علمی استادان و اندیشمندان قرار خواهد گرفت.

يکشنبه 28/9/1389 - 12:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته