اهل بیت
امام حسن عسکری (ع) در سال 232هجری در مدینه چشم به جهان گشود. مادر
والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت
مراقبت را داشت، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد.
این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد. کنیه آن حضرت ابامحمد بود.
صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع)
امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت. ابروهای سیاه کمانی،
چشمانی درشت و پیشانی گشاده داشت. دندانها درشت و بسیار سفید بود. خالی بر
گونه راست داشت.
امام حسن عسکری (ع) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی باشکوه و وقار و
مفسری بی نظیر برای قرآن مجید بود. راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر
قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود -
روشن کرد.
دوران امامت
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع) به سه دوره تقسیم می گردد:
دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت.
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت.
دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد.
دوره امامت حضرت عسکری (ع) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود. خلفایی
که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازیهایی داشتند.
امام حسن عسکری (ع) از شش سال دوران اقامتش، سه سال را در زندان گذرانید.
زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود، تا
بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد، اما آن دو
غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام
بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند.
وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند، می گفتند این زندانی روزها روزه
دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و
با کسی سخن نمی گوید.
عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری
ملاقات می کرد به احترام آن حضرت برمی خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می
نشانید. پیوسته می گفت: در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده ام، وی
زاهدترین و داناترین مردم روزگار است.
پسر عبیدالله خاقان می گفت: من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می
پرسیدم. مردم را نسبت به او متواضع می یافتم. می دیدم همه مردم به
بزرگواریش معترفند و دوستدار او می باشند.
با آنکه امام (ع) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمی فرمود، دستگاه خلافت
عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات، آن حضرت را زندانی و ممنوع
از معاشرت داشت.
از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع) یکی نیز این بود که از طرف خلافت
وقت، اموال و اوقات شیعه، به دست کسانی سپرده می شد که دشمن آل محمد (ص) و
جریانهای شیعی بودند، تا بدین گونه بنیه مالی نهضت تقویت نشود.چنانکه
نوشته اند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا، والی اوقاف و صدقات
بود در قم، و او نسبت به اهل بیت رسالت، نهایت مرتبه عداوت را داشت.
نیز اصحاب امام حسن عسکری، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود،
کسانی چون ابوعلی احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختی در
بغداد می زیستند، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی، پس از شهادت حضرت
رضا (ع) معمول داشت، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترین
نوع درگیری واداشته بود. این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول
عدالت کلی، این همه سختی را تحمل می کرد، و لحظه ای از حراست (و نگهبانی)
موضع غفلت نمی کرد.
اینکه حضرت هادی (ع) و حضرت امام حسن عسکری (ع) هم از سوی دستگاه خلافت
تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما
- جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی خود به
آنها مراجعه می نمودند - کمتر معاشرت می کردند به جهت آن بود که دوران
غیبت حضرت مهدی (ع) نزدیک بود، و مردم می بایست کم کم بدان خو گیرند، و
جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی
بودند بخواهند، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید.
باری، امام حسن عسکری (ع) بیش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت
و ریاست روحانی اسلامی، آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل
فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض
به محضر امام (ع) می رسیدند بر جای گذاشت.
در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات
کلامی جنبش علمی خاصی را تجدید کرد، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته
شده بود - در رشته های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی
چون یعقوب بن اسحاق کندی ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعلیمات
آن امام، گردید.
در قدرت علمی امام (ع) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه
گرفته بود - نکته ها گفته اند. از جمله: همین یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف
بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است،
در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود
سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد.
شهادت امام حسن عسکری (ع)
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری نوشته اند.
در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است: فرزند عبیدالله بن خاقان گوید:
روزی برای پدرم (که وزیر معتمد عباسی بود) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنی
حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر
را به خلیفه داد. خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه
کرد.
یکی از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود، امر کرد ایشان
را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند. و
طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود، و از احوال او
آگاه شود. بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده
است، و ضعف بر او مستولی گردیده. پس بامداد سوار شد، نزد آن حضرت رفت و
اطبا را - که عموما اطبای مسیحی و یهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از
خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات (داور داوران) را طلبید و گفت ده
نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند.
و این کارها را برای آن می کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر
مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا
رفته، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز
از ماه ربیع الاول سال 260 ه. ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی
به سرای باقی رحلت نمود.
بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد، زیرا شنیده بود که
فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد...
تا دو سال تفحص احوال او می کردند....
این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد
از او - از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص) می پیوست،
شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب
به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص) ولادت خواهد یافت و تخت
ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد. بدین جهت به
بهانه های مختلف در خانه حضرت عسکری (ع) رفت و آمد بسیار می کردند، و
جستجو می نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند.
به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع) و حضرت موسی (ع)
تکرار می شد. حتی قابله هایی را گماشته بودند که در این کار مهم پی جویی
کنند. اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از
گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموریت
الهی خود را انجام دهد.
علت شهادت آن حضرت را سمی می دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت
خورانید و بعد، از کردار زشت خود پشیمان شد. بناچار اطبای مسیحی و یهودی
که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند، به ویژه در
مأموریتهایی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع) در میان
بود، برای معالجه فرستاد. البته از این دلسوزیهای ظاهری هدف دیگری داشت، و
آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود.
بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع)
شهر سامره را غبار غم گرفت، و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست. مردم
آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند.
ماجرای جانشین بر حق امام عسکری (ع)
ابوالادیان می گوید: من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) می کردم. نامه های
آن حضرت را به شهرها می بردم. در مرض موت، روزی من را طلب فرمود و چند
نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم. سپس امام فرمود: پس از پانزده
روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید، و
در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود.
ابوالادیان به امام عرض می کند: ای سید من، هرگاه این واقعه دردناک روی دهد، امامت با کیست؟
فرمود: هر که جواب نامه من را از تو طلب کند.
ابوالادیان می گوید: دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما.
امام فرمود: هرکه بر من نماز گزارد.
ابوالادیان می گوید: باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم.
امام می گوید: هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست.
ابوالادیان می گوید: مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگری
بپرسم. رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم. وقتی به در
خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود. داخل خانه امام،
جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری را دیدم که نشسته، و شیعیان به او تسلیت
می دهند و به امامت او تهنیت می گویند. من از این بابت بسیار تعجب کردم
پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم. اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد.
چون بدن مطهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود، خادمی آمد و
جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز
ایستاد، طفلی گندمگون و پیچیده موی، گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون
آمد و ردای جعفر را کشید و گفت: ای عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم.
رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ایستاد. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد
و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی علیه السلام دفن کرد. سپس رو به من
آورد و فرمود: جواب نامه ها را که با تو است تسلیم کن. من جواب نامه را به
آن کودک دادم. پس «حاجزوشا» از جعفر پرسید: این کودک که بود، جعفر گفت: به
خدا قسم من او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام.
در این موقع، عده ای از شیعیان از شهر قم رسیدند، چون از وفات امام (ع) با
خبر شدند، مردم به جعفر اشاره کردند. چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و
از او پرسیدند: بگو که نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه
مقدار است؟ جعفر گفت: ببینید مردم از من علم غیب می خواهند! در آن حال
خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت: ای مردم قم با
شما نامه هایی است از فلان و فلان و همیانی (کیسه ای) که در آن هزار اشرفی
است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا.
شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند: هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن.
جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد. معتمد گفت:
بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید.
رفتند و از کودک اثری نیافتند. ناچار «صیقل» کنیز حضرت امام عسکری (ع) را
گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است. ولی هرچه
بیشتر جستند کمتر یافتند.
خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق
است و به ظاهر از نظرها پنهان می باشد. درود خدای بزرگ بر او باد.
يکشنبه 28/9/1389 - 12:34
اهل بیت
هشتمین امام معصوم(ع) در انتظار پسر و شیعیان در تب و تابرویت جمال
جواد الائمه(ع) بودند. حدود چهل و هفتمین بهار عمرامام رضا(ع) سپرى مىشد
اما هنوز فرزندى كاشانه پر فروغش رافروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد
طعنه دشمنان و زخم زبانآنها قرار داشت كه گاه بوسیله نامه نیز آن حضرت را
مورد آزارقرار مىدادند كه نمونه آن را مىتوان در مكتوب «حسین ابنقیاما»
مشاهده كرد. او كه از سران «واقفیه» بود در نامهاىبه امام رضا(ع)
مىنویسد: چگونه ممكن است امام باشى در صورتىكه فرزندى ندارى و امام(ع)
پاسخ او را چنین نگاشت كه از كجامىدانى كه من فرزندى نخواهم داشت چند
روزى طول نخواهد كشید كهخداوند به من پسرى عنایتخواهد كرد كه حق را از
باطل جدامىكند. تا اینكه طبق پیش بینى امام (ع) در رمضان سال 195 هجرىو
به نقل از ابن عیاش در دهم رجب آن سال ستاره امام جواد(ع)متجلى شد و مادرش
«سبیكه» را كه از خاندان «ماریه قبطیه»همسر پیامبر(ص) بود و به فرموده
امام رضا(ع) آفرینشى پاكیزه ومنزه داشت. مرتبت و مقامى والاتر بخشید.
ولادت امام جواد(ع) تمامى شایعات مربوط به امام رضا(ع) راپایان بخشید و
دلهره و اضطراب را از میان شیعیان زدود. بدینجهت، كه امام در حق فرزندش
فرمود: این مولودى است كه براىشیعیان ما «در این زمان» با بركتتر از او
زاده نشده است.
مولودى كه حدود شانزده سال رهبرى و امامتشیعیان را عهده دارشدو در این
راستا آثارى شگفت از خویش به یادگار گذارد و مكتبعلمى، اجتماعى شیعه را
جلوه خاص بخشید.
شهادت آن بزرگوار پایانى استبر تلاشهاى چشمگیر و پر فروغشتلاشهایى كه
خلفاى بنى عباس و دشمنانش را آنچنان غافلگیر نمودكه نتوانستند آن حضرت را
تحمل نمایند و بدین جهت در صدد شهادتآن حضرت بر آمدند و این نوشتار نگاهى
استبه عوامل و موجباتشهادت آن حضرت كه در این زمینه به بررسى سه عامل
مىپردازیم:
تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار
مىدانیم كه یكى از القاب آن حضرت «تقى» است و این به خاطرهجلوه و ظهور
خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماعآن روز نموده و جهانى از
پاكى و عفاف و تقوا را فرا راهدیدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومین
بر خور دار از صفتتقوا و عصمت الهى هستند چنانكه همه «صادق» راستگو
و«كاظم» فرو برنده خشم و «زین العابدین» زیباترین روحپرستنده» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومین ریشهاى اجتماعى وبرخاسته از عنایت الهى دارد
كه لقب «تقى» نیز از این مقولهاست نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و
وضعیت درباریان مارا بدین نكته رهنمون مىكند كه دشمن تلاشى پیگیر داشت تا
بهگمان خود آن حضرت را با عیاشیها و فساد دربار براى یك بارهمكه شده است
آلوده كند و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان وطرفدارانش كه او را به
خاطر پاكى و طهارت الهىاش مى ستودندساقط كند و حتى مامون براى كشاندن آن
حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در این جهت
دستورلازم را نیز صادر كرد. اما راه بجایى نبرد و پاكى و تقواىامامتبر
اندیشه باطل مامونى پیروز گشت و نورانیتى مضاعفیافت. این بار كافى است
روایت ذیل را مرور كنیم.
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب» از محمد بن ریان نقل مىكند كهمامون
درباره امام محمد تقى(ع) به هر نیرنگى دست زد شایدبتواند آن حضرت را مانند
خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهواو را متمایل كند به نتیجهاى نرسید تا
زمانى كه خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد كنیزك
اززیباترین كنیزكان را بگمارند تا زمانیكه امام جواد(ع) براىحضور در مجلس
دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال كنند كنیزان به آن
دستور العمل رفتار كردند ولى حضرتتوجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» كه آوازهخوان بود و بربط نواز و ریشى دراز
داشت. مامون او را طلبید واز او خواست كه تلاش خود را جهت متمایل نمودن
امام به امورمزبور بكار گیرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(ع)
كمترینعلاقهاى به دنیا داشته باشد من به تنهایى مقصود تو را
تامینمىكنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونهاىكه
اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى
چنین كرد ولى دید حضرت جواد(ع) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هیچ
توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو بهآن مرد كرد و فرمود، «اتق الله
یاذاالعثنون» از خدا پروا كناى ریش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد
افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمرد. مامون از او پرسید تو را چه شد؟
گفت:وقتى كه ابو جعفر(ع) فریاد بركشید آن چنان هراسیدم كه هرگز بهحالت
اول باز نخواهم گشت.
روایت فوق بیانگر عمق توطئه مامونجهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام
جواد(ع) مىباشد كه عصمت الهىامام جواد(ع) نقشههاى آنان را نقش بر آب
مىنمود. و در همینراستا سخن دیگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه
درجمع اطرافیان خود گفت:
خلیفه به این فكر افتاده است كه ابوجعفر(ع) را براى شیعیان وپیروانش به
صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زناننمودار كند. نظر شما در
این باره چیست؟ آنها مىگویند اینكاردلیل شیعیان و حجت آنرا از بین خواهد
برد اما فردى از میانآنانمىگوید جاسوسهایى از میان شیعیان برایم این
چنین خبرآوردهاند كه شیعیان مىگویند در هر زمان باید حجتى الهى باشد
وهرگاه حكومت متعرض فردى كه چنین مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترین دلیل
ستبر اینكه او حجتخداست. پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خلیفه منتقل
مىكند دراین هنگام خلیفه اینچنین اظهار نظر مىكند كه «امروز در باره
اینها هیچ چاره وحیلهاى وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نكنید. پس از نومیدى
ازهمراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوههاى پاكى و تقواى امامبود كه دشمن
تصمیم به شهادت امام(ع) را مىگیرد زیرا كه هر روزشخصیت امام فروغى
فروزانفتر به خویش مىگیرد و دلهاى مشتاقپاكى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى
خویش جذب مىكند.
و امام (ع)خود بى رغبتى و ناراحتى خویش را از وضعیت دربار و همراهى
آناناظهار مىداشت. «حسین مكارى» مىگوید: در بغداد بر ابوجعفر(ع)وارد
شدم و در نزد خلیفه بانهایت جلالت مىزیست. با خود گفتم كهحضرت جواد(ع)
با این موقعیت كه در اینجا دارد دیگر به مدینهبرنخواهد گشت. چون این خیال
در خاطر من گذشت دیدم امام سرش راپایین انداخت و پس از اندكى سربلند كرد
در حالىكه رنگ مباركشزرد شده بود، فرمود: «اى حسین نان جو با نمك نیمكوب
در حرمرسولخدا(ص) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مىكنى.
برترى دانش و تفوق علمى
دومین عامل شهادت امام جواد(ع) را مىتوان حضور قوى و كار آمدحضرت در
صحنههاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زیرا كهاین امر ناتوانى
خلیفه را در مقابل امام جواد(ع) كه بسیارىخلافت را حق آنان مىدانستند به
نمایش مىگذاشت. و ضعف بنیه علمىدانشمندان دربارى را هر چه بیشتر آشكار
مىساخت كه از میانمباحثات متعدد حضرت یكى از آنها را برگزیده و نقل
مىكنیم.
«زرقان» كه با «ابن ابى داود» دوستى و صمیمیت داشت مىگویدیك روز ابن
ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى كه بهشدت افسرده و غمگین بود
علت را جویا شدم گفت: امروز آرزو كردمكه كاش بیستسال پیش مرده بودم
پرسیدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچهاز ابوجعفر «امام جواد(ع») در مجلس معتصم
برسرم آمد. گفتم:
جریان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه«معتصم» خواست
كه با اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفههمه فقها را گرد آورد و محمد
ابن على «حضرت جواد(ع») را نیزفراخواند و از ما پرسید دست دزد از كجا
باید قطع شود؟ منگفتم: از مچ دست. گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم: چون منظور از
دستدر آیه تیمم «فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم»،صورت و دستهایتانرا مسح
كنید» تا مچ دست است. گروهى از فقها در این مطلب بامن موافق بودند و
مىگفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود ولىگروهى دیگر گفتند: لازم است از
آرنج قطع شود و چون معتصم دلیلآن را پرسید گفتند: منظور از دست در آیه
شریفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق» صورتها و دستهایتانرا تا
آرنجبشویید. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابنعلى امام جواد(ع)
كرد و پرسید: نظر شما در این مساله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسمداد كه
باید نظرتان را بگویید. محمد بن على (ع) گفت: چون قسمدادى نظرم را
مىگویم. اینها در اشتباهاند. زیرا فقط انگشتاندزد باید قطع شود و بقیه
دستباید باقى بماند. معتصم گفت: بهچه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحققمىپذیرد.
بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستىبراى او نمىماند تا
سجده نماز را به جا آورد و نیز خداى متعالمىفرماید: «و ان المساجد لله
فلا تدعوا مع الله احدا» سجدهگاهها از آن خداست. پس هیچ كس را همراه با
خدا مخوانید. ابنابى داود مىگوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید
دستور دادانگشتان دزد را قطع كنند و من همانجا آرزوى مرگ كردم. پس ازسه
روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مىگوید: به معتصمگفتم خیر
خواهى براى امیرالمومنین بر من واجب است و من در اینجهتسخنى مىگویم كه
مىدانم با آن به آتش جهنم مىافتم. معتصمگفت آن سخن چیست؟ گفتم:
چگونه امیرالمومنین براى امرى از امور دینى كه اتفاق افتادهاستبه
خاطر گفته مردى كه نیمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مىكنند او از
امیرالمومنین شایستهتر به مقام اوست، تمامىسخنان آن علماء و فقها را رها
كرده و به حكم آن مرد حكم كرد؟
پس رنگ معتصم تغییر كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر این
خیرخواهیتبه تو پاداش نیك عطا كند و پس از آن بودكه تصمیم به شهادت امام
(ع) گرفت.
بزرگداشت نهضتهاى شیعى
حسین بن على مشهور به شهید فخ نواده حضرت مجتبى(ع) در زمانیكى از خلفاى
بنى عباس به نام هادى عباسى قیام كرد. یاد و ناماو سندى بر محكومیتبنى
عباس تلقى مىشد و حماسه نهضتهاى شیعىعلیه خلفاى عباسى را در خاطرهها
تجدید مینمود.
در حمایت ازاین شهید انقلابى روایتى نیز از امام جواد(ع) مىخوانیم:
«پساز فاجعه كربلا هیچ فاجعهاى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبودهاست.»
یكى از نویسندگان در حكمت نقش انگشترى امام جواد(ع)«نعمالقادر الله»
مىنویسد: بعد از آن كه «مامون» همهانقلابها را سركوب نموده و تمامى
صداها را خفه كرد. طبیعى بودكه مامون و عباسیان و یارانشان احساس كنند كه
به نهایتآروزیشان رسیده و به ارزشمندترین آرمانهایشان كه عبارت بود
ازمحكم ساختن پایههاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه دیگر هیچنیرویى توان
ایستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته اشددستیافتهاند ولى
مىبینیم كه بعد از این همه، نقش انگشترىامام جواد(ع) در برابر تمامى
تصورات آنان قد علم مىكند وتمامى مظاهر و سركشى و ستم آنان را محكوم
مىكند آن نقش اینجمله است «نعم القادرالله» چه نیكو توانمندى استخدا.
و در این راستاست كه معتصم پس از این كه از مردم بیعتبراىخود گرفت
جویاى حال امام جواد(ع) شد و دستور داد كه امامجواد(ع) و همسرش ام الفضل
را به بغداد فرا خوانند. زیرا كهحضور و نام و یاد آن بزرگوار حماسه جهاد
و پرچم آزادگى و عزتایمان است و جلوه امامت و وصایتش مهر باطلى استبر
خلافتهاىباطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(ع) آن هنگام كه بامیلادش جلوه
زیباى مباركترین مولود را رقم زد و آن هنگام كه باقامت زیباى امامتخویش
قیامتى از شكوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان كه در آخر ذى
قعده سال 220 هجرى دیده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرین
خویش تجلى بخشآیات جهاد و شهادت گشت.
يکشنبه 28/9/1389 - 12:34
اهل بیت
شیعیان بطور عموم خصوصاً علویان كه امامان شیعه در رأس آن ها بودند, در
عصر خلفاى بنى امیه و عصر خلافت منصور و مهدى عباسى , در بدترین حالت بسر
مى بردند, و قیام هاى شیعى یكى پشت سر دیگرى توسط دستگاه حاكم سركوب مى
شد, و بطور كلى شیعه بودن جرم بزرگى بود كه بواسطه ى آن , كشتن و زندان و
مصادره ى اموال و ویرانى خانه هاى شیعیان , براى دستگاه خلافت امر مشروع و
قانونى بود, و امامان شیعه نیز در حال تقیه بسر مى بردند, و ارتباطهاى
سیاسى با شیعیان بشكل پنهانى انجام مى گرفت . اما بعد از امام كاظم (ع )
كه فعالیت هاى سیاسى زیر پردهء امامان (ع ) كم كم به ثمر مى رسید, شیعه
توانست ابراز وجود نماید و جمعیت شان روبفزونى گرفت . پس از گذشت سالیان
درازى كه شیعه هانمى توانستند در مورد امامت امامان ابراز عقیده نمایند,
هم اكنون عظمت و منزلت ائمه (ع ) نزد مردم تا بدان جا رسیده بود كه خلفاى
عباسى دیدند, نمى توانند بطور علنى و بى پرده عواطف مردم را بر انگیزند, و
احساساتشان را جریحه دار سازند و به ائمه (ع ) آسیب برسانند و از طرف دیگر
نمى توانستند امامان را بحال خود واگذارند, تا آزادانه و مطابق خواست ];ك
ك 5 و اراده خود هر چه مى خواهند بكنند, ازین رو مناسب دیدند در برابر
امامان , سیاست جدیدى اتخاذ نمایند.
سازش مأمون با امام هشتم (ع ) ـ رهبر و مقتداى شیعیان ـ میزان نفوذ و توان
این فرقه را در صحنه هاى فكرى و سیاسى بالا برد, مقر حضرت رضا (ع ) به
خراسان و شبكه ى و كلاى آن حضرت و حضرت جواد (ع ) در نواحى و نقاط مختلف
مملكت اسلامى , موجب شد كه شیعه ها بتوانند ابراز وجود نمایند, و ارتباطات
سیاسى خود را مستقیماً در مقر حج در مدینه و مكه با خود امام جواد و یا با
وكلاى آن حضرت برقرار نمایند. شیعیان امام جواد (ع ) در بغداد و مداین ,
سواد عراق و در مصر در صحنه ظاهر شدند, خراسان و رى بصورت دو مركز بزرگ
شیعى درآمد, اینان علاوه بر ارتباط با وكلاى امام (ع ) خود نیز در سفر حج
در مدینه و مكه به دیدار امام (ع ) مى شتافتند, بدین ترتیب ارتباط خود را
با امام حفظ مى كردند. قم یكى از مراكز اصلى شیعه بود, و در دوران امامت
امام جواد (ع ) ارتباط خود را با آنجناب حفظ كرده بود, و در عین حال در آن
زمان مردم قم با عاملان حكومتى كه از طرف مأمون مى آمدند, مخالفت مى
كردند, و درگیرى هایى را بوجود آوردند, كه موجب آن درخواست كاهش خراج و
مالیات بود كه از طرف حكومت پذیرفته نشد, تا این كه با لشكر كشى مأمون
توسط على ابن هشام سركوب گردید, ولى باز هم بطور پراكنده براى مدتى ادامه
داشت . و همچنین در فارس و اهواز و خراسان و سیستان , تشكل هاى شیعى كم كم
علنى و ارتباطات خود را مستقیماً با امام (ع ) در سفر حج و یا توسط وكلاى
آن حضرت برقرار مى كردند.
مأمون عباسى كه سیاستمدارترین , زیرك ترین و دور اندیش ترین عباسیان است ,
خود را در چهرهء حامى علم و مدافع آزادى بیان و احترام به عقاید ظاهر مى
ساخت , و این به هدف آنان براى ماندن شان بر اریكه قدرت كمك مى كرد. این
پوشش مزورانه , نیرنگ ها و گمراهى هاى بسیارى را در خود نهفته داشت . و
نتیجهء آن عبارت بود از محو بسیارى از حقایقى كه با سیاست حكام و منافع
شان سازگارى نداشت . مأمون , معاصر امام جواد (ع ) بود, و امام (ع ) بخش
بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او بسر برد. مأمون بمنظور كسب پیروزى
نهایى و قطعى براندیشهء شیعى امامى , چه در زمان امام هشتم و چه در زمان
امام جواد كوشش هاى فراوانى را بعمل آورد. او پس از آن كه اشتباه گذشتگانش
را نسبت به رفتار با ائمه اهلبیت تجربه كرده ];ّّ5 بود, سعى نمود كه با
آنان با روش نو, و در نوع خود بى نظیر كه در پس آن نیرنگ سخت تر و توطئهء
بزرگتر نفته بود, رفتار كند. تشكیل جلسات , مباحثه هاى علمى , و دعوت از
فقها و متكلمین و عالمان نامدار, براى بحث و جدل علمى , بدین منظور بود كه
چه امام رضا (ع ) و چه امام جواد (ع ) را كه خردسال هم بود, حداقل در یك
مسئله ء علمى شكست دهند, و بدینوسیله لیاقت , محبوبیت و وجههء مذهبى
ومردمى آن ها را زیر سؤال برد, و با شكست امام , در مسئلهء امامت , مذهب
تشیع از مبنا سقوط كند, و براى همیشه ستاره ى شیعه و امامان شیعه خاموش
گردد, و بدین ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مأمون و دیگر
حاكمان غاصب را تهدید مى كنند, از میان بردارد و مى گفت : چیزى از این كه
منزلت او كاسته شود, نزد من محبوب تر نیست . بعد از شهادت امام رضا (ع )
نیز این مرد بجهت رسیدن به مقاصد, راه خود را ادامه داد, و توطئهء خود را
علیه حركت تشیع و موقعیت اجتماعى آن , كه حكومت عباسیان را تحت تأثیر
قرارداده بود, ادامه داد. مأمون كه بالاى سر هر كسى یك خبرچین داشت , و
كنیزكان خود را براى جاسوسى به هر كه مى خواست هدیه مى داد و ازدواج دخترش
ام حبیبه با امام رضا (ع ) و دختر دیگرش ام الفضل با امام جواد (ع ) نیز
بیشتر بمنظور اطلاع یابى و جاسوسى بود, او با این خصوصیات قطعاً از حركت
هاى شیعى بعد از امام رضا (ع ) و ارتباطشان با امام جواد (ع ) مطلع بود, و
به توانایى حضرت جواد علیرغم خردسالى نسبت به پاسخ تمامى مسایل دقیق و
مشكل كاملاً آگاهى داشت .
وجود اما جواد (ع ) با آن سن كم , در مقام امامت كه مسؤولیت هاى رهبرى
را به عهده داشت , فى حد نفسه و بخودى خود براى نظام حاكم خطرناك بود,
مأمون حزم و احتیاط نموده و براى مقابله با هر رویداد ناگهانى احتمالى ,
آمادگى لازم را اتخاذ مى كرد و لذا براى فرو خواباندن خشم و اعتراض شیعیان
علیه خود, همانطور كه امام رضا (ع ) را ولیعهد خود قرار داد و بنام او سكه
زد, و دخترش را به عقد آن حضرت درآورد, نسبت به امام جواد (ع ) نیز همان
نیرنگ سیاسى را بكار برد, و در سال 211هجرى امام جواد (ع ) را از مدینه به
بغداد آورد, تا فعالیت هاى فكرى و سیاسى او را زیر نظر بگیرد, و هرگاه
زیان و خطرى را از ناحیه وى احساس كند, فوراً راه ها را بر وى ببندد, و
روابط او را با شیعیانش قطع كند و هم آرزو داشت كه با نیرنگ ها و شیوه
هایش با فریب دادن امام و];ّّ5 یا تهدید او در آینده آن حضرت را جلب و جذب
كرده و داعى و مبلغ خود و دولتش بگرداند. جلب خوشبینى شیعیان نسبت به خود,
و مبراء نشان دادن خود از مسموم كردن امام هشتم (ع ) یكى دیگر از هدف هاى
مأمون بود كه دنبال مى كرد و مى خواست براى مردم تثبیت كند كه او هیچ گونه
منافاتى بین خط امام (ع ) و روش خود به عنوان سلطان و حاكم نمى بیند.
تلاش هاى مأمون براى كاستن از وجهه و لیاقت و محبوبیت امام جواد (ع )
بجایى نرسید و براى نیرنگ خواست دخترش را به عقد امام (ع ) درآورد. مأمون
كه در زیركى و شعور سیاسى كم نظیر بود, با ترویج دخترش به امام جواد (ع )
همان هدفى را دنبال مى كرد كه در مورد سپردن ولایتعهدى به امام هشتم (ع )
و ازدواج دخترش با آن حضرت دنبال مى كرد. زیرا شیعیان و علویان در آن زمان
نیروى عظیمى را تشكیل مى دادند, و مأمون تنها از همین ها مى ترسید, از این
رو با ازدواج دختر خود با آن حضرت كه زعیم و پیشواى اهلبیت و شیعیان بود
مى خواست شعله هاى انقلابات را خاموش سازد.
اما امام (ع ) برخلاف انتظار مأمون , فعالیت هاى خود را بسیار دقیق و
حساب شده انجام مى داد, و در هر زمینه اى كه فرصت فعالیت بود, فعالیت مى
كرد, حتى ماندن در بغداد برایش مشكل تمام مى شد, بقصد زیارت خانه ى خدا از
بغداد بیرون شد و دربرگشت در مدینه ماند, تا از مراقبت و تسلط مأمون به
دور باشد, و نقشه هاى او را خنثى كرد اما وقتى كه معتصم برادر مأمون به
خلافت نشست به عبدالملك ابن زیاد نوشت : تقى و ام الفضل را بسوى او بفرستد
و دوباره امام جواد (ع ) را به بغداد آورد, تا شخصاً حركت هاى امام (ع )
را زیر نظر بگیرد. اما امام (ع ) علیرغم تلاش ها و حیله هاى مأمون و معتصم
روز به روز نفوذ و عظمت و محبوبیت بیشترى مى یافت و در میان مردم ریشه مى
دوانید, به گونه اى كه براى نظام حاكم هراس آور بود با آن كه خرد سال بود,
انگشت نما شده و موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف شدند,
مردم شیفته ى جمال او بودند, وقتى كه در خیابان هاى بغداد راه مى رفت ,
مردم برفراز تپه ها و بلندى ها مى رفتند تا جمال او را ببینند و دیدن او
براى آنان رویداد مهم بحساب مى آمد.
بدینسان نفوذ اجتماعى و محبوبیت آن حضرت , علیرغم توطئه هاى خلافت
گسترده مى شد, كه دستگاه ];ّّ5 خلافت را به وحشت انداخته بود, زیرا مى
دیدند امام توانسته است آن چه را كه به عقیده حكومت براى او نقطه ى ضعف
بشمار مى رفت , نقطه ى قوت خود قرار داده وحتى در میان رجال دولتى نفوذ
كرده است . مردى از بنى حنیفه از اهالى سیستان گوید: سالى در سفر حج همراه
با امام جواد (ع ) بودم , روزى كه با هم سرسفره بودیم و عده اى از
درباریان معتصم نیز حضور داشتند, عرض كردم كه حاكم ما مردى است كه دوستدار
شما اهلبیت است , و در دیوان او براى من مالیاتى مقرر شده است به او نامه
ى بنویسید كه به من نیكى كند, فرمود: من او را نمى شناسم , گفتم از دوستان
شما است . پس نوشت بسم الله الرحمن الرحیم , رساننده این نامه , مذهب و
مرام جمیل از تو یاد مى كند, عمل مفید براى تو آنست كه به مردم نیكى كنى .
وقتى وارد سیستان شدم و نامه را به حاكم دادم , آن را گرفته به چشم مالید
و پرسید مشكل شما چیست ؟ گفتم : در دیوان شما مالیاتى سنگینى براى من مقرر
شده است , دستور داد آن مالیات را از من بردارد و گفت : تا من حاكمم
مالیات پرداخت نكن .
از آن كه در آن مجلس برخى از دربارنشینان معتصم بود, امام (ع ) على
الظاهر تجاهل مى كند كه او را نمى شناسم , تا آسیبى به او نرسد, آنگاه با
چند جمله اى موعظه گونه منظورش را مى نویسد, ولى نفوذ و تأثیرش به آن
اندازه است كه حاكم سیستان بعنوان یك مرید دلباخته , فرمان امام را اجرا
مى نماید. در مورد مبارزات ائمهء معصومین (ع ) با دستگاه حاكمه مى توان
گفت : همهء زندگى آنان طبیعت مبارزاتى داشته است بصورتى كه تمام كلمات , و
حركات و جهت گیرى ها و سیره و روش زندگى آنان حتى اكل و شرب , مشى و ركوب
, و رنگ لباس و القاب و نقش انگشترشان , معنادار و پر از رمز و راز بوده
است . حضرت امام جواد (ع ) جملهء <نعم القادر الله > براى نقش
انگشتر خود انتخاب كرده بود كه با این انتخاب در واقع تمامى مظاهر سركشى و
ستم عباسیان را محكوم مى نماید, آنان كه به آخرین آرمان هاى شان رسیده
بودند كه عبارت بود از مستحكم نمودن پایه هاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه
دیگر هیچ نیرویى توان ایستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته باشد.
حضرت امام جواد (ع ) پایه هاى امامت را استوار ساخت و خط وصایت و رهبرى
را در اهلبیت حفظ كرد, لیاقت و برازندگى خود را براى امامت امت به اثبات
رساند, مناظرات آن حضرت با متكلمین و فقها از جمله یحیى ];ّّ5 ابن اكثم كه
از بزرگان فقها بود و تفوق آن حضرت بر حریفانش در رشته هاى علوم , بجاى آن
كه از پاسخ ناتوان بماند و منظور دستگاه خلافت برآورده شود, وسایل گسترش
پیام اهلبیت (ع ) و نفوذ آنان را فراهم نمود, و بى لیاقتى و عدم كفایت
خلفاى زمانشان را براى مردم به اثبات رساند و پرده هاى فریب و تزویر را از
چهره هاى آنان بالا زد, و این خطر بزرگى براى آنان بود و بخصوص در زمینه ى
سیاسى اثر حتمى داشت . دستگاه خلافت مى خواست , كرامت و فضیلت و شخصیت
امام (ع ) را مخفى نگه داشته , و یا بكلى محو كنند, تا مردم مجذوب او
نگردند اما تكیه بر ترور شخصیت و مسخ تقدس و كرامت او, نتیجه ى برعكس داد,
تا آن كه با خوراندن زهر بطور مخفیانه و حذف فیزیكى توانستند خود را از
خطرات كه چه بسا حكومت شان نمى توانست در برابر آن مقاومت كند, نجات دهند.
پى نوشتها:
1 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 212به نقل از الغیبة: ص 212
2 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 133و ر.ك : زندگانى سیاسى امام جواد (ع ):
عاملى , جعفر مرتضى , ترجمه : سید محمد حسینى , چاپ هفتم , قم انتشارات
جامعه مدرسین , 1373و ر.ك : گسترش تشیع در رى و تاریخ تشیع در ایران : ص
125ـ 124
3 پیشین , عاملى , ص 75ـ 74
4 ر.ك : پیشین , عاملى .
5 ر.ك : پیشین , عاملى , ص 7669
6 پیشین , مجلسى , ج 5 ص 73 پیشین , عاملى , ص 83به نقل از اعیان الشیعة: ج 2 ص 33
7 پیشین , شبر, ص 170به نقل از سیرة رسول الله و اهل بیته : ج 2 ص 537 پیشین , عاملى , ص 117
8 ر.ك : پیشین , عاملى .
9 پیشین , مجلسى , بحارالانوار: ج 50 ص 82به نقل از الكافى : ج 5 ص 112ـ 111
10 پیشین , مجلسى , ج 50 ص 87ـ 85
11 ارشاد: مفید, محمد ابن نعمان , 320ـ 319 انتشارات بصیرتى , قم .
يکشنبه 28/9/1389 - 12:33
اهل بیت
براى اینكه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یاد آورى مىكنیم:
1 - قرآن مجید درباره حضرت یحیى ورسالت او و اینكه در دوران كودكى به
نبوت برگزیده شده است، مىفرماید: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او
دادیم»(15).
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت
گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از این كلمه، «نبوت» است. مؤید این
نظریه روایاتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله،
روایتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبیر «حكم» در آیه
مزبور، به «نبوت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مىكند و مىفرماید: پس از
در گذشت زكریا، فرزند او یحیى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و این همان
است كه خداوند در قرآن مىفرماید: «یا یَحْیى خُذِ الْكَتابَ بِقُوّة وَ
آتَیْناهُ الحُكْمَ صَبِیّاً»:«اى یحیى كتاب (آسمانى) را با نیرومندى
بگیر، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او دادیم»(16).
2 - با اینكه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود
دوازده ماه لازم است، ولى مىدانیم كه حضرت عیسى - علیه السلام - در همان
روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون
ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و
اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع كرد و یاوههاى معاندین را با منطق و
دلیل رد كرد، در صورتى كه این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن
انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مىكند:
(عیسى) گفت: «بى شك من بنده خدایم، به من كتاب (آسمانى= انجیل) عطا
فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن
زمان كه زندهام به نماز و زكات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیكى در حق
مادرم سفارش كرده و جبار و شقى قرار نداده است»(17).
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مىرسیم كه قبل از امامان نیز،
مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و این امر
اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در این زمینه
از برسى تاریخ زدگانى امامان استفاده مىشود كه این مسئله در زمان خود
آنان مخصوصاً عصر امام جواد - علیه السلام - نیز مطرح بوده و آنان هم با
همین استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روایت در
این زمینه جلت مىكنیم:
1 - على بن اسباط، یكى از یاران امام رضا و امام جواد - علیهما السلام
- مىگوید: روزى به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت
خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى
ارادتمندان آن حضرت بیان كنم(18).
درست در همین لحظه امام جواد - علیه السلام - كه گویى تمام افكار مرا
خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على بن اسباط!
كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد
نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیى - علیه السلام - مىفرماید:
«ما به یحیى در كودكى فرمان نبوت دادیم»(19).
و درباره حضرت یوسف - علیه السلام - مىفرماید: «هنگامى كه او به حد رشد رسید، به او حكم (نبوت) و علم دادیم».(20)
و درباره حضرت موسى - علیه السلام - مىفرماید:«و چون به سن رشد و بلوغ رسید، به او حكم (نبوت) و علم دادیم»(21).
بنابر این همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل
سالگى به شخصى عنایت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نیز عطا
كند(22).
2 - یكى از یاران امام رضا - علیه السلام - مىگوید: در خراسان در محضر
امام رضا بودیم. یكى از حاضران به اما عرض كرد: سرور من، اگر (خداى
نخواسته) پیش آمدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنیم؟ امام فرمود: به فرزندم
ابو جعفر(23). در این هنگام آن شخص سن حضرت جواد - علیه السلام - را كم
شمرد، امام رضا - علیه السلام - فرمودند: خداوند عیسى بن مریم را در سنى
كمتر از سن ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد(24).
3 - امام رضا - علیه السلام - به یكى از یاران خود به نام «معمر بن
خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم،
ما خاندانى هستیم كه كوچكتران ما مو بمو از بزرگانمان ارث مىبرند»!(25)
گرداب اعتقادى
اما بر رغم تمام آنچه در مورد امكان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سن
خردسالى گفته شد، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از
افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه
نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا - علیه
السلام - و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان - بویژه شیعیان
عامى - با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى سابقهاى مواجه شدند و
كوچكى سن آن حضرت به صورت یك مشكل بزرگ پدیدار گردید.
«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مىنویسد:
«زمانى كه سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را
به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم
اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را كم شمردند و شیعیان در سایر شهرها
متحیر شدند»(26).
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشكیل دادند و دیدارهایى با امام جواد
به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینكه او داراى علم
امامت است، پرسشهایى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و
قانع كننده دریافت كردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورخان در این زمینه مىنویسند: چون امام رضا - علیه السلام - در سال
دویست و دو رحلت نمود، سنّ ابوجعفر نزدیك به هفت سال بود، ازینرو در بغداد
و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریّان بن صلت»، «صفوان بن
یحیى»، «محمد بن حكیم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با
گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در یكى از
محلههاى بغداد به نام «بركه زلزل»(27) گرد آمدند و در سوك امام به گریه و
اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید
دید) امر امامت را چه كسى عهده دار مىگردد؟ و تا این كودك (ابوجعفر) بزرگ
شود، مسائل خود را از چه كسى باید بپرسیم؟
در این هنگام «ریّان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در
حالى كه به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان
مىكنى و شكّ و شرك خود را پنهامى مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا
باشد حتى اگر طفل یك روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از
جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یك فرد عادى خواهد بود،
شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نكوهش
یونس پرداختند (28).
و در آن موقع، موسم حج نزدیك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد
و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه
گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق - علیه السلام - كه
خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبداùََ بن
موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یك نفر بپا خاست و
گفت: این پسر رسول خداست، هركس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران
سؤالاتى كردند كه وى پاسخهاى نادرستى داد!...(29) شیعیان متحیّر و غمگین
شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابوجعفر
مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبداùََ نزد ما نمىآمد و جوابهاى
نادرست نمىداد!
در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس
گردید و گفت: این ابوجعفر است كه مىآید، همه بپا خاستند و از وى استقبال
كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات
خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى
شنیدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما،
عبداùََ چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا
در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنكه در میان امت، داناتر از تو
وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!(30)
«اسحاق بن اسماعیل» كه آن سال همراه این گروه بود، مىگوید:
من نیز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن
موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او
تقاضا مىكنم كه دعا كند خداوند بچهاى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر
قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نیز نامه را در دست
گرفته بپا خاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق!
اسم او را «احمد» بگذار؟ به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام
او را «احمد» گذاشتم (31).
این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى كه با امام جواد -
علیه السلام - صورت گرفت (32) مایه اطمینان و اعتقاد كامل شیعیان به امامت
آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبه را از فضا فكر و ذهن آنان كنار
زد و خورشید حقیقت را آشكار ساخت.
مناظرات امام جواد (ع)
چنانكه گفته شد، از آنجا كه امام جواد نخستین امامى بود كه در خردسالى
به منصب امامت رسید (33)، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهایى داشته است كه
برخى از آنها بسیار پر سر و صدا و هیجانانگیز و جالب بوده است. علت اصلى
پیدایش این مناظرات این بود كه از یك طرف، امامت او به خاطر كمى سن براى
بسیارى از شیعیان كاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانایان شیعه بر
اساس عقیده شیعه هیچ شك و تردیدى در این زمینه نداشتند) ازینرو براى
اطمینان خاطر و به عنوان آزمایش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مىكردند.
از طرف دیگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله» افزایش یافته بود و مكتب
اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت در آن زمان از
آنان حمایت و پشتیبانى مىكرد و از سلطه و نفوذ خود و دیگر امكانات مادى و
معنوى حكومتى، براى استوارى و تثبیت خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروههاى
دیگر و تضعیف موقعیت و نفوذ آنان به هر شكلى بهره بردارى مىكرد. مىدانیم
كه خط فكرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذیرى بشرى افراط مىنمود:
معتزلیان دستورها و مطالب دینى را به عقل خود عرضه مىكردند و آنچه را كه
عقلشان صریحاً تأیید مىكرد مىپذیرفتند و بقیه را رد و انكار مىكردند و
چون نیل به مقام امامت امّت در سنین خردسالى با عقل ظاهر بین آنان قابل
توجیه نبود، سؤالات دشوار و پیچیدهاى را مطرح مىكردند تا به پندار خود،
آن حضرت را در میدان رقابت علمى شكست بدهند!
ولى در همه این بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت)
با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هرگونه شك و تردید را در مورد پیشوایى خود از
بین مىبرد و امامت خود و نیز اصل امامت را تثبیت مىنمود. به همین دلیل
بعد از او در دوران امامت حضرت هادى (كه او نیز در سنین كودكى به امامت
رسید) این موضوع مشكلى ایجاد نكرد، زیرا دیگر براى همه روشن شده بود كه
خردسالى تأثیرى در برخوردارى از این منصب خدایى ندارد.
مناضره با یحیى بن اكثم (34)
وقتى «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامهاى براى حضرت جواد - علیه
السلام - فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته این دعوت نیز مثل
دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.
حضرت پذیرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ
خود دعوت كرد و پیشنهاد تزویج دختر خود «اُمّ الفضل» را به ایشان كرد.
امام در برابر پیشنهاد او سكوت كرد. (35) مأمون این سكوت را نشانه رضایت حضرت شمرد و تصمیم گرفت مقدمات این امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنى تشكیل دهد، ولى انتشار این خبر در بین بنى
عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراضآمیزى
به مأمون گفتند: این چه برنامهاى است؟ اكنون كه على بن موسى از دنیا رفته
و خلافت به عباسیان رسیده باز مىخواهى خلافت را به آل على برگردانى؟!
بدان كه ما نخواهیم گذاشت این كار صورت بگیرد، آیا عداوتهاى چند ساله بین
ما را فراموش كردهاى؟!
مأمون پرسید: حرف شما چیست؟
گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهرهاى ندارد.
مأمون گفت: شما این خاندان را نمىشناسید، كوچك و بزرگ اینها بهره
عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را
آزمایش كنید و مرد دانشمندى را كه خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان
بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.
عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اكثم» را (به دلیل شهرت وى)
انتخاب كردند و مأمون جلسهاى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد
ترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مأمون كرد و گفت: اجازه مىدهى سؤالى از
این جوان بنمایم؟
مأمون گفت: از خود او اجازه بگیر.
یحیى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
یحیى گفت: درباره شخصى كه مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانى را شكار كرده است، چه مىگویید؟ (36)
امام جواد - علیه السلام - فرمود: آیا این شخص، شكار را در حِلّ (خارج
از محدوده حَرَم) كشته است یا در حرم؟ عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام
بوده یا جاهل؟ عمداً كشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا كبیر؟
براى اولین بار چنین كارى كرده یا براى چندمین بار؟ شكار او از پرندگان
بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات كوچك بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین
كارى ابا ندارد یا از كرده خود پشیمان است؟ در شب شكار كرده یا در روز؟ در
احرامِ عُمره بوده یا احرامِ حج؟!
یحیى بن اكثم از این همه فروع كه امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر
شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهرهاش آشكار گردید و زبانش به لكنت افتاد
به طورى كه حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیك دریافتند.
مأمون گفت: خداى را بر این نعمت سپاسگزارم كه آنچه من اندیشیده بودم همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اكنون آنچه را كه نمىپذیرفتید دانستید؟!(37)
حكم شكار در حالات گوناگون توسط مُحْرِم
آنگاه پس از مذاكراتى كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز
نزدیكان خلیفه، كسى در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد - علیه السلام -
كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر یك از فروعى را كه در مورد كشتن
صید در حال احرام مطرح كردید، بیان كنید تا استفاده كنیم. امام جواد -
علیه السلام - فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حِلّ (خارج از حرم) شكار كند و
شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفارهاش یك گوسفند است و اگر در حرم بكشد
كفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرندهاى را در بیرون حرم بكشد
كفارهاش یك بره است كه تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم
بكشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد؛ و اگر شكار از حیوانات وحشى
باشد، چنانچه گورخر باشد كفارهاش یك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفارهاش
یك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن یك گوسفند است و اگر هر یك از اینها
را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر مىشود.
و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج
باشد باید قربانى را در «مِنى» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد باید آن
را در «مكّه» قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و جاهلِ به حكم، یكسان
است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نیز كرده است، ولى در
صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است
و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر كفاره نیست ولى بر كبیر واجب
است و عذاب آخرت از كسى كه از كردهاش پشیمان است برداشته مىشود، ولى
آنكه پشیمان نیست كیفر خواهد شد (38).
قاضى القضات مات مىشود!
مأمون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیكى كند! حال خوب است شما
نیز از یحیى بن اكثم سؤالى بكنید همان طور كه او از شما پرسید. در این
هنگام ابو جعفر - علیه السلام - به یحیى فرمود: بپرسم؟ یحیى گفت: اختیار
با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ مىگویم وگرنه از شما بهرهمند
مىشوم.
ابو جعفر - علیه السلام - فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد
به زنى نگاه مىكند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مىآید آن زن بر
او حلال مىشود، و چون ظهر مىشود باز بر او حرام مىشود، و چون وقت عصر
مىرسد بر او حلال مىگردد، و چون آفتاب غروب مىكند بر او حرام مىشود، و
چون وقت عشأ مىشود بر او حلال مىگردد، و چون شب به نیمه مىرسد بر او
حرام مىشود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مىگردد؟ این چگونه زنى است
و با چه چیز حلال و حرام مىشود؟
یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمىبرم، و سبب حرام
و حلال شدن آن زن را نمىدانم، اگر صلاح مىدانید از جواب آن، ما را مطلّع
سازید.
ابو جعفر - علیه السلام - فرمود: این زن، كنیز مردى بوده است. در
بامدادان، مرد بیگانهاى به او نگاه مىكند و آن نگاه حرام بود، چون روز
بالا مىآید، كنیز را از صاحبش مىخرد و بر او حلال مىشود، چون ظهر
مىشود او را آزاد مىكند و بر او حرام مىگردد، چون عصر فرا مىرسد او را
به حباله نكاح خود در مىآورد و بر او حلال مىشود، به هنگام مغرب او را
«ظِهار» مىكند (39) و بر او حرام مىشود، موقع عشار كفاره ظهار مىدهد و
مجدداً بر او حلال مىشود چون نیمى از شب مىگذرد او را طلاق مىدهد و بر
او حرام مىشود و هنگام طلوع فجر رجوع مىكند و زن بر او حلال مىگردد
(40).
جلوههایى از علم گسترده امام
1 - فتواى قضائى امام و شكست فقهاى دربارى
امام جواد - علیه السلام - غیر از مناظراتش كه دو نمونه از آن یاد شد،
گاه از راههاى دیگر نیز بیمایگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى
خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مىكرد و از این رهگذر اعتقاد به
اصل «امامت» را در افكار عمومى تثبیت مىنمود. از آن جمله فتوایى بود كه
امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصیل آن بدین قرار است:
«زُرقان»(41)، كه با «ابن ابى دُؤاد»(42) دوستى و صمیمیت داشت،
مىگوید: یك روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت
افسرده و غمگین بود. علت را جویا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بیست
سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جریان چه بود!
گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خلیفه (معتصم) خواست كه با اجراى
كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على»
(حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید:
دست دزد از كجا باید قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دلیل آن چیست؟
گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ
وَاَیْدِیْكُمْ»(43): «صورت و دستهایتان را مسح كنید» تا مچ دست است.
گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مىگفتند: دست دزد باید
از مچ قطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون
معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فَاغْسِلُوا
وُجُوهَكُمْ وَاَیْدِیَكُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ»(44): «صورتها و دستهایتان
را تا آرنج بشویید» تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار.
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه باید نظرتان را بگویید.
محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مىگویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شود و بقیه دست باید باقى بماند.
معتصم گفت: به چه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا 9 فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مىپذیرد: صورت
(پیشانى)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین
اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمىماند تا سجده نماز
را به جا آورد، و نیز خداى متعال مىفرماید:
«وَ اَنّ الْمَساجِدَ ùََِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اùََِ أحَداً»(45):
«سجده گاهها (هفت عضوى كه سجده بر آنها انجام مىگیرد) از آن خداست، پس،
هیچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانید (و عبادت نكنید)»(46) و آنچه براى
خداست، قطع نمىشود.
«ابن أبى دُؤاد» مىگوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید و دستور
داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم!) و من همانجا
(از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم! (47)
2 - حدیث سازان رسوا مىشوند!
نقل شده است كه پس از آنكه مأمون دخترش را به امام جواد تزویج كرد (48)
در مجلسى كه مأمون و امام و یحیى بن اكثم و گروه بسیارى در آن حضور
داشتند، یحیى به امام گفت:
روایت شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به
شما سلام مىرساند و مىگوید: «من از ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آیا
او هم از من راضى است؟». نظر شما درباره این حدیث چیست؟(49)
امام فرمود: من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولى كسى كه این خبر را نقل
مىكند باید خبر دیگرى را نیز كه پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان كرد، از
نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش
خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت
من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه
را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنید». امام جواد افزود: این
روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است:
«ما انسان را آفریدیم و مىدانیم در دلش چه چیز مىگذرد و ما از رگ گردن
به او نزدیكتریم» (50).
آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! این عقلاً محال است.
یحیى گفت: روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا كه جبرئیل و
میكائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده
است و لحظهاى از دایره اطاعت خدا خارج نشدهاند، ولى ابوبكر و عمر مشرك
بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اكثر عمرشان را
در شرك و بت پرستى سپرى كردهاند، بنابر این محال است كه خدا آن دو را به
جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.
یحیى گفت: همچنین روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند»(51). درباره این حدیث چه مىگویید؟.
حضرت فرمود: این روایت نیز محال است كه درست باشد، زیرا بهشتیان همگى
جوانند و پیرى در میان آنان یافت نمىشود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان
باشند!) این روایت را بنى امیه، در مقابل حدیثى كه از پیامبر اسلام 9
درباره حسن و حسین - علیهما السلام - نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور
جوانان اهل بهشتند»، جعل كردهاند.
یحیى گفت: روایت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت
فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد 9 و
همه اینها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن
نمىشود ولى با نور عمر روشن مىگردد؟!
یحیى اظهار داشت: روایت شده است كه «سكینه» به زبان عمر سخن مىگوید (عمر هرچه گوید، از جانب مَلَك و فرشته مىگوید).
حضرت فرمود: من منكر فضیلت عمر نیستم؛ ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل
است، بالاى منبر مىگفت: «من شیطانى دارم كه مرا منحرف مىكند، هرگاه
دیدید از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید».
یحیى گفت: روایت شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبرى مبعوث نمىشدم، حتماً عمر مبعوث مىشد»(52).
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راستتر است، خدا در كتابش
فرموده است: «به خاطر بیاور هنگامى را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از
تو و از نوح...»(53). از این آیه صریحاً بر مىآید كه خداوند از پیامبران
پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟ هیچ
یك از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزیدهاند، چگونه خدا
كسى را به پیامبرى مبعوث مىكند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى
كرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالى كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز
آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیى گفت، روایت شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحى از من قطع
نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»،
یعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوت خود
شك كند، خداوند مىفرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها
رسولانى بر مىگزیند»(54). (بنابر این، با گزینش الهى، دیگر جاى شكى براى
پیامبر در باب پیامبرى خویش وجود ندارد).
یحیى گفت: روایت شده است كه پیامبر 9 فرمود: «اگر عذاب نازل مىشد، كسى جز عمر از آن نجات نمىیافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده
است: «و مادام كه تو در میان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمىكند و
نیز مادام كه استغفار مىكنند، خدا عذابشان نمىكند»(55). بدین ترتیب تا
زمانى كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان استغفار
مىكنند، خداوند آنان را عذاب نمىكند (56).
شخصیت امام جواد (ع) از دیدگاه دانشمندان
سخنان و مناظرات امام جواد و حلّ مشكلات بزرگ علمى و فقهى توسط آن
حضرت، تحسین و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران اسلامى اعم از شیعه و سنى را
برانگیخته و آنان را به تعظیم در برابر عظمت علمى امام واداشته است و هر
كدام او را به نحوى ستودهاند. به عنوان نمونه، «سبط ابن الجوزى» مىگوید:
«او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود» (57).
«ابن حجر هیتمى» مىنویسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زیرا با
وجود كمى سنّ، از نظر علم و آگاهى وحلم، بر همه دانشمندان برترى داشت»
(58).
«شبلنجى» مىگوید: «مأمون پیوسته شیفته او بود، زیرا با وجود كمى سنّ،
فضل و علم و كمالِ عقل خود را نشان داده برهان (عظمت) خود را آشكار ساخت»
(59).
استاد شیعه «شیخ مفید»، و «فتّال نیشابورى» از آن حضرت چنین یاد
مىكنند: «مأمون شیفته او شد، زیرا مىدید كه او با وجود كمى سنّ، از نظر
علم و حكمت و ادب و كمال عقلى، به چنان رتبه والایى رسیده كه هیچ یك از
بزرگان علمى آن روزگار بدان پایه نرسیدهاند»(60).
«جاحظ عثمانى معتزلى» كه از مخالفان خاندان على - علیه السلام - بوده،
(61) امام جواد را در شمار ده تن از «طالبیان» ى آورده كه درباره آنان
چنین گفته است: «هر یك از آنان، عالم، زاهد، عبادت پیشه، شجاع، بخشنده،
پاك و پاكنهادند. برخى از آنان خلیفه و برخى نامزد خلافت مىباشند و تا ده
تن، هر یك فرزند دیگرى است. آنان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على
بن موسى بن جعفربن محمد بن على بن الحسین بن على. هیچ یك از خاندانهاى عرب
و عجم داراى چنین نسب شریفى نیست» (62).
ازدواج توطئهآمیز!
در شرح زندگانى امام رضا - علیه السلام - گفتیم كه مأمون چون در میان
یك سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسى قرار گرفته بود، براى رهایى از این
تنگناها، تصمیم گرفت خود را به خاندان پیامبر نزدیك سازد، و بر همین اساس
با تحمیل ولیعهدى بر امام هشتم مىخواست سیاست چند بُعدى خود را به مورد
اجرا بگذارد.
از سوى دیگر، عباسیان از این روش مأمون كه احتمال مىرفت خلافت را از
بنى عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به همین جهت به مخالفت
با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و
خشنود شدند و به مأمون روى آوردند.
مأمون كار زهر دادن به امام را بسیار سرّى و مخفیانه انجام داده بود و
سعى داشت جامعه از این جنایت آگاهى نیابد و از همینرو براى پوشاندن جنایات
خود تظاهر به اندوه و عزادارى مىكرد، اما با همه پرده پوشى و ریاكارى،
سرانجام بر علویان آشكار گردید كه قاتل امام جز مأمون كسى نبوده است، لذا
سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مأمون بار دیگر حكومت خویش را در معرض
خطر دید و براى پیشگیرى از عواقب امر، توطئه دیگرى آغاز كرد و با تظاهر به
مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد - علیه السلام - تصمیم گرفت دختر خود
را به حضرت تزویج كند تا استفادهاى را كه از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا -
علیه السلام - در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.
بر اساس همین طرح بود كه امام جواد - علیه السلام - را در سال 204 ه".
ق یعنى یك سال پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - از مدینه به بغداد
آورد و به دنبال مذاكراتى كه در جلسه مناظره امام با یحیى بن اكثم گذشت (و
قبلاً آن را نقل كردیم) دختر خود «امّ الفضل» را به همسرى حضرت درآورد!
انگیزههاى مأمون
این ازدواج كه مأمون بر آن اصرار داشت، كاملاً جنبه سیاسى داشت و
مىتوان دریافت كه وى از این كار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب مىكرد:
1 - با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را براى همیشه دقیقاً
زیر نظر داشته باشد و از كارهاى او بیخبر نماند (دختر مأمون نیز براستى
وظیفه خبر چینى و گزارشگرى مأمون را خوب انجام مىداد و تاریخ شاهد این
حقیقت است).
2 - با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پر عیش و نوش خود
مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند و بدین ترتیب بر
قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و
امامت ساقط و خوار و خفیف نماید!
3 - با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقهمند به آن وانمود كند (63).
4 - هدف چهارم مأمون، عوامفریبى بود؛ چنانكه گاهى مىگفت: من به این
وصلت اقدام كردم تا ابو جعفر - علیه السلام - از دخترم صاحب فرزند شود و
من پدر بزرگ كودكى باشم كه از نسل پیامبر 9 و على بن ابى طالب - علیه
السلام - است. اما خوشبختانه این حُقّه مأمون نیز بى نتیجه بود زیرا دختر
مأمون هرگز فرزندى نیاورد!(64) و فرزندان امام جواد - علیه السلام - همگى
از همسر دیگر امام بودند.
اینها انگیزههاى مأمون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد - علیه السلام - چرا با این ازدواج موافقت كرد؟
از آنجا كه بى هیچ شكى، امام اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از این گونه
كارها مىدانست و نیز مىدانست كه او همان كسى است كه مرتكب جنایت بزرگ
قتل پدرش امام رضا - علیه السلام - شده، به نظر مىرسد كه موافقت امام با
این ازدواج عمدتاً بر اثر فشارى بوده است كه مأمون از پیش بر امام وارد
كرده بوده است، زیرا ازدواجى اینچنین، تنها به مصلحت مأمون بوده است نه به
مصلحت امام! نیز مىتوان تصوّر كرد كه نزدیكى امام به دربار مىتوانست
مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیرى از سركوبى سران تشیّع و یاران
برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یك معنا مىتوانست شبیه
قبول وزارت هارون از طرف على بن یقطین یعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع
جبهه تشیّع باشد.
«حسین مكارى»، یكى از یاران امام جواد، مىگوید: در بغداد خدمت امام
جواد - علیه السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور كرد كه،
«اینك كه امام به این زندگى مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز
نخواهد گشت». امام لحظهاى سر به زیر افكند، آنگاه سر برداشت و در حالى كه
رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسین! نان جوین و نمك خشن در حرم
رسول خدا 9 نزد من از آنچه مرا در آن مىبینى محبوبتر است (65).
به همین جهت امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدینه مىزیست.
شبكه ارتباطى وكالت
امام جواد - علیه السلام - با تمام محدودیتهاى موجود، از طریق نصب وكلا
و نمایندگان، ارتباط خود را با شیعیان حفظ مىكرد. در سراسر قلمرو حكومت
خلیفه عباسى، امام، كارگزارانى (وكلایى) را اعزام مىكرد و با فعالیت
گسترده آنان از تجزیه نیروهاى شیعه جلوگیرى مىشد. كارگزاران امام در
بسیارى از استانها مانند: اهواز، همدان، سیستان، بُست (66)، رى، بصره،
واسط، بغداد و مراكز سنتى شیعه یعنى كوفه و قم پخش شده بودند.
امام به هواداران خود اجازه مىداد كه به دورن دستگاه حكومت نفوذ كرده
مناصب حساس را در دست بگیرند، از اینرو «محمد بن اسماعیل بن بزیع» و «احمد
بن حمزه قمى» مقامات والایى در دستگاه حكومت داشتند. «نوح بن درّاج» نیز
چندى «قاضى بغداد»، و پس از آن قاضى «كوفه» بود.
بعضى دیگر از شیعیان مانند «حسین بن عبداùََ نیشابورى» حاكم «بُست» و
«سیستان» شد و «حكم بن علیا اسدى» به حكومت «بحرین» رسید. هر دو نفر به
امام جواد - علیه السلام - خمس مىپرداختند كه حاكى از بستگى پنهانى آنان
به امام نهم بود (67).
چنانكه در بحث خرد سالى امام جواد - علیه السلام - نوشتیم، «على بن
اسباط» در دیدار با آن حضرت، با دقت به قیافه امام نگریست تا آن را به ذهن
خود سپرده در بازگشت به مصر، براى پیروان امام در آن منطقه بیان كند و
این، نشان مىدهد كه امام در آنجا نیز پیروان و ارادتمندانى داشته است.
مىگویند: گسترش نفوذ تشیع در آن زمان، در مصر، بر اثر هجرت بسیارى از
محدثان كوفه همچون «محمد بن محمد بن اشعث»، «احمد بن سهل»، «حسین بن على
مصرى» و «اسماعیل بن موسى الكاظم» به مصر، و فعالیت آنان در آن سرزمین
بوده است (68).
مرحوم «كلینى» نقل مىكند كه حضرت جواد، بنا به درخواست یكى از شیعیان
بُست و سیستان، طى نامهاى به والى این منطقه سفارش كرد كه در اخذ مالیات،
بر او سخت نگیرد. والى كه از پیروان امام بود، نه تنها بدهى او بابت خراج
را نگرفت، بلكه اعلام كرد تا آن زمان كه بر سركار است او را از پرداخت
خراج معاف خواهد كرد. علاوه بر این دستور داد براى او مستمرّى نیز تعیین
كردند! (69).
مكتب علمى امام جواد (ع)
مىدانیم كه یكى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن است. این
پیشوایان بزرگ هر كدام در عصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مكتب خویش
شاگردانى تربیت مىكردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه
منتشر مىكردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یكسان نبوده است،
مثلاً در زمان امام باقر - علیه السلام - و امام صادق - علیه السلام - (به
شرحى كه در سیره آنان نوشتیم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت
دیدیم كه تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق - علیه السلام - بالغ بر چهار
هزار نفر مىشد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسكرى - علیهما السلام -
به دلیل فشارهاى سیاسى و كنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع
فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان
مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - كاهش بسیار چشمگیرى را
نشان مىدهد. بنابر این اگر مىخوانیم كه تعداد راویان و پرورش یافتگان
مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق - علیه السلام - كاهش بسیار چشمگیرى را
نشان مىدهد. بنابر این اگر مىخوانیم كه تعداد راویان و اصحاب حضرت جواد
- علیه السلام - قریب صد و ده نفر بودهاند (70) و جمعاً 250 حدیث از آن
حضرت نقل شده (71)، نباید تعجب كنیم، زیرا از یك سو، آن حضرت شدیداً تحت
مراقبت و كنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق
دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نكرد!
در عین حال، باید توجه داشت كه در میان همین تعداد محدود اصحاب و
راویان آن حضرت، چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجستهاى مانند: على بن
مهزیار، احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، زكریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن
بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند كه هر كدام
در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تألیفات
متعدد بودند.
از طرف دیگر، راویان احادیث امام جواد - علیه السلام - تنها در محدثان
شیعه خلاصه نمىشوند، بلكه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و
حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل كردهاند. به عنوان نمونه «خطیب
بغدادى» احادیثى با سند خود از آن حضرت نقل كرده است (72).
همچنین حافظ «عبدالعزیز بن اخضر جنابذى» در كتاب «معالم العترة
الطاهرة» (73) و مؤلفانى نیز مانند: ابوبكر احمد بن ثابت، ابو اسحاق
ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در كتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن
حضرت نقل كردهاند (74).
شهادت امامجواد(ع)
مأمون در سال 218 هجرى درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را
گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیك
مراقب او باشد و چنانكه قبلاً ذكر شد، در مجلسى كه براى تعیین محل قطع دست
دزد تشكیل داده بود، امام را نیز شركت داد و قاضى بغداد (ابن ابى دُؤاد) و
دیگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد و كینه
توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیر خواهى، به شما تذكر مىدهم كه جریان
چند روز قبل به صلاح حكومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات
عالى مملكتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، یعنى فتواى كسى را كه نیمى از
مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او مىدانند، بر فتواى دیگران
ترجیح دادى و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعى بر حقانیت او نزد
شیعیانش شد.
معتصم كه مایه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از
سخنان «ابن ابى دؤاد» بیشتر تحریك شد و در صدد قتل امام برآمد و سرانجام
منظور پلید خود را عملى ساخت و امام را توسط منشى یكى از وزرایش مسموم و
شهید نمود (75). امام هنگام شهادت بیش از بیست و پنج سال و چند ماه نداشت
(76).
1- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه". ق، ج1، ص492،
شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص.316 برخى تولد او را در نیمه
رجب همان سال نوشتهاند (طبرسى، اعلام الورى، الطبعةالثالثة، دار الكتب
الاًّسلامیة، ص344)/
2- كلینى، همان كتاب، ص315 و 492 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، المطبعةالعلمیة، ج4، ص379/
3- مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعةالحیدریة، 1374 ه".ق، ص209/
4- قدّست امّ ولدته خلقت طاهرةمطهرة(مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج50، ص15)/
5- كلینى، همان كتاب، ص492 - شیخ مفید، همان كتاب، ص316 - طبرسى، همان كتاب، ص344/
6- شیخ مفید، الاًّرشاد، قم مكتبة بصیرتى، ص 319 - طبرسى، اعلام الورى،
الطبعة الثالثة، المكتبةالاًّسلامیة، ص347 - فتّال نیشابورى، روضة
الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه".ق، ص
261 - كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج1، ص321 -
على بن عیسى الاًّربلى، كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه".ق،
ج3، ص143/
7- مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانیة، تهران، المكتبة الاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج50، ص 20/
8- كلینى، فروع كافى، الطبعة الثانیة، تهران دارالكتب الاًّسلامیة، 1362
ه".ش، ج6، ص361 - قزوینى، سید كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى
اللحد، الطبعة الأولى، بیروت،
مؤسسة البلاغ، 1408 ه".ق، ص337/
9- شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص318 - على بن عیسى الأربلى،
كشف الغمّة، تبریز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه".ق، ج3، ص142 - تسترى، محمد
تقى قاموس الرجال، تهران مركز نشر الكتاب، ج3، ص 37/
10- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج1،ص320 -
طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاًّسلامیة، ص346 - على بن
عیسى الاًّربلى، همان كتاب، ص 142 - شیخ مفید، همان كتاب، ص 318/
11- على بن عیسى الاًّربلى، همان كتاب، ص 142 - تسترى، همان كتاب، ص 316 -
كلینى، همان كتاب، ص321 - طوسى، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال
كشّى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ه".ق، ص
553، حدیث شماره 1045/
12- قزوینى، سید كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه".ق، ص337/
13- معتبر شناخته شدن قیافهشناسى از طرف پیامبر اسلام (ص) ادعائى بود كه
صرفاً از طرف آنان مطرح شد و هرگز به معناى تأیید آن از طرف امام رضا -
علیه السلام - نبود، و اگر حضرت به این پیشنهاد تن در داد، یا از روى
ناگزیرى به این دلیل كه مىدانست این كار در نهایت، به روشن شدن واقعیت، و
اثبات پوچى ادعاى آنان تمام مىشود/
قیافه شناسان كسانى بودند كه از روى شباهت اندام، نسب اشخاص را تعیین
مىكردند. قیافهشناسى نزد اعراب جایگاه مهمى داشت. علماى امامیه تعلیم و
تعلّم و گرفتن مزد در قبال انجام دادن این عمل را حرام مىدانند. برخى از
علماى امامیه این عمل را مطلقاً حرام شمردهاند و برخى در صورتى آن را
حرام مىدانند كه موجب فعل حرام یا منجر به اظهار نظر قظعى گردد. هر كس كه
از فقه اسلامى آگاهى داشته باشد، عدم جواز این عمل و استفاده از آن را
مسلّم مىداند، چه رسد به این كه به استناد آن، مسائل مربوط به ارث و نكاح
و امثال اینها حل گردد! (ر.ك به مقّرم، سید عبدالرزاق، نكاهى گذرا بر
زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دكتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد
پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370ه".ش، ص35)/
14- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج1، ص322 -
مقرّم، سید عبدالرزّاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -،
ترجمه دكتر پرویز لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس دضوى،
1370 ه".ش. ص.36 به همین جهت بود كه امام رضا - علیه السلام - خود را به
رسول خدا، و فرزندش جواد را به ابراهیم فرزند پیامبر تشبیه مىكرد، زیرا
پس از تولد ابراهیم از ماریه قبطیه برخى از همسران رسول خدا از روى حسد،
چنین تهمتى به وى زدند و گفتند: این نوزاد از «جریح» خادم رسول اكرم است!!
ولى پس از تحقیق و كاوش روشن شد كه اصولاً «جریح» فاقد عضو تناسلى است! و
به این ترتیب خداوند دروغ آنان را آشكار ساخت و ماریه را از این تهمت
تبرئه كرد (ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم المطبعة العلمیة، ج4، ص
387 - الطبرى، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الاًّمامة، الطبعة الثالثة، قم
منشورات الرضى، 1363 ه".ق، ص 201 - 204)/
15- وَ آتَیناهُ الحُكْمَ صَبِیّاً (مریم: 12)/
16- اصول كافى، تهران، مكتبة الصّدوق، 1381 ه".ق، ج1، ص 382 (باب حالات الأئمة فى السّنّ)/
17- قالَ اِنّى عَبْدُùََِ آتنِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِى مُبركاً أیْنَما
كُنْتُ و اَوْصنِى بالصّلوة وَ الزّكاةِ مادُمْتُ حَیّاً وَ بَرّاً
بِوالِدَتِى وَ لَمْ یَجْعَلْنِى جَبّاراً شَقِیّاً (مریم: 30 - 32)/
از بعضى از روایات استفاده مىشود كه حضرت عیسى - علیه السلام - در آن
زمان كه سخن گفت، «نبى» بوده و هنوز منصب «رسالت» نداشته است و در سن هفت
سالگى به مقام رسالت نائل گردیده است. بنابر این هیچ استبعادى ندارد كه
ائمه - علیهم السلام - هم در سنّى همانند سنّ حضرت عیسى به منصب امامت
برسند (كلینى، اصول كافى تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه".ق، ج1، ص 382)/
18- از سخن بن اسباط استفاده مىشود كه آن حضرت در آن زمان پیروانى هم در
مصر داشته است و آنان علاقهمند بودهاند با خصوصیات جسمى حضرت آشنا شوند/
19- وَ آتَیْناهُ الحُكْمَ صبِیّاً (سوره مریم:12)
20- وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ حُكْماً وَ عِلْماً (سوره یوسف:22)/
21- وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَیْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً (سوره قصص:14)/
22- كلینى، اصول كافى، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه".ق، ج1، ص 384 (باب
حالات الأئمْ فى السّنّ) و ص 494 و نیز ر. ك به: قزوینى، سید كاظم،
الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت،
مؤسسةالبلاغ، 1408 ه".ق، ص 232 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة،
نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1374 ه".ق، ص 211/
23- ابو جعفر كنیه امام جواد - علیه السلام - است، ایشان را براى تمایز از امام باقر - علیه السلام - ابو جعفر ثانى مىنامند/
24- كلینى، همان كتاب، ج1، ص 322 و 384 - شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة
بصیرتى، ص 319 - فتّال نیشابورى، روضة الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت،
مؤسسة الأعلمى، 1406 ه".ق، ص 261 - على بن عیسى الاًّربلى، كشف الغمّة،
تبریز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه".ق، ج3، ص 141 - طبرسى، اًّعلام الورى،
الطعبةالثالثة، المكتبةالاًّسلامیة، ص 346/
25- شیخ مفید، همان كتاب، ص 318 - طبرسى، همان كتاب، ص 346 - على بن
عیسى الاًّربلى، همان كتاب، ص 141 - مجلسى، بحار الأنوار، تهران،
المكتبةالاًّسلامیة، 1395 ه".ق، ج50، ص 21 - همان كتاب ص 320/
26- دلائل الاًّمامة، الطبعبةالثالثة، قم، منشورات الرضى، 1363 ه".ش، ص .204
27- در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، ولى گویا «زلزل» صحیح است،
زیرا برخى مىنویسند: این بركه را «زلزل» غلام «عیسى بن جعفر بن منصور»
حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از این جهت به وى منسوب گردید
(مقرّم، سید عبدالرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -،
ترجمه دكتر پرویز لولاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1370 ه".ش، ص
109، پاورقى).
یاقوت حموى مىنویسد: ابراهیم موصلى نوازنده، «برصوما» و «زلزل» را از
اطراف كوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسیقى و آواز عربى آموخت و آنان از
این طریق به دربار راه یافتند و مورد توجه خلفا واقع شدند. نام اصلى زلزل،
منصور، و خواهر او همسر ابراهیم موصلى بوده است (معجم البلدان، بیروت، دار
اًّحیأ التراث العربى، 1399 ه".ق، ج 1، ص 402).
28- یونس و همچنین صفوان بن یحیى از اصحاب اجماع اند یعنى دانشمندان
امامیه بر درستى و صحت روایات و احادیث آنان اتفاق نظر دارند. یونس از نظر
جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسیار والایى قرار داشته و از طرف
پیشوایان ما، مورد تمجید فراوان واقع شده است و دانشمنداان علم رجال، در
ستایش او داد سخن دادهاند . با این اوصاف ، وقتى شخصیت بزرگ و استوارى
مانند او چنین اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شیعیان روشن است! از
این نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور كند كه وى چنین بگوید،
ازینرو گفتار او را بدین گونه توجیه كرده كه مقصود او از جمله «گریه را
كنار بگذار» امتحان و آزمایش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق
معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شاید او بتواند در ارشاد و راهنمایى
كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! (نگاهى گذرا بر زندگانى
امام جواد - علیه السلام - ص 110، پاورقى)
29- در اینجا مورخان سؤالها و جوابها را نوشتهاند، ولى ما به منظور رعایت اختصار از نقل آنها صرف نظر كردیم.
30- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران، المكتبةالاًّسلامیة، 1395
ه".ق، ج 50، ص 98 - 100 (به نقل از عیون المعجزات) - محمد بن جریر
الطّبرى، ابن رستم، دلائل الاًّمامة، الطبعةالثالثة، قم منشورات الرّضى،،
1363 ه".ش، ص 204 - 206 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعةالرابعة، نجف،
المطبعةالحیدریة، 1374 ه".ق، ص 213 - 215 (با اندكى اختلاف در عبارات)
قرشى،، سید على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الكتب الاًّسلامیة، 1368
ه".ش، ص 642 - 644 - مرتضى العاملى،، جعفر، نگاهى به زندگانى سیاسى امام
جواد - علیه السلام - ترجمه سید محمد حسینى، قم، دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسین، 1365 ه".ش، ص 27 - .29
31- مسعودى، همان كتاب، ص .215
32- مجلسى، همان كتاب، ص 90 - مسعودى همان كتاب، ص 210 شیخ مفید،
الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: على اكبر الغفّارى،، منشورات جماعةالمدرسین فى
الحوزةالعلمیة- قم المقدّسة، ص .102
33- پس از آن حضرت، فرزندش على هادى - علیه السلام - نیز در همین سنین و
بلكه كمتر از آن به امامت رسید و بعد از او امام مهدى - علیه السلام -
نیز، در حالى كه بیش از پنج سال نداشت، به این منصب نائل گردید.
34- یحیى یكى از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خلیفه عباسى، بود كه شهرت
علمى او در رشتههاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در
علم فقه تبحر فوق العادهاى داشت و با آنكه مأمون خود از نظر علمى وزنه
بزرگى بود، ولى چنان شیفته مقام علمى یحیى بود كه اداره امور مملكت را به
عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضأ را نیز به وى واگذار كرد. یحیى
علاوه بر اینها دیوان محاسبات و رسیدگى به فقرا را نیز عهده دار بود.
خلاصه آنكه تمام كارهاى كشور اسلامى پهناور آن روز زیر نظر او بود و چنان
در دربار مأمون تقرب یافته بود كه گویى نزدیكتر از او به مأمون كسى نبود.
اما متأسفانه یحیى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصیت معنوى برخوردار نبود.
او علم را براى رسیدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جویى
فرا گرفته بود. هر دانشمندى به دیدار او مىرفت، آنقدر از علوم گوناگون از
وى سؤال مىكرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار كند!
35- در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آینده توضیح خواهیم داد.
36- یكى از اعمالى كه براى اشخاصِ در حال احرام، در جریان اعمال حج یا
عمره حرام است شكار كردن است. در میان احكام فقهى، احكام حج، پیچیدگى خاصى
دارد، از اینرو افرادى مثل یحیى بن أكثم، از میان مسائل مختلف، احكام حج
را مطرح مىكردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند!
37- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة، تهران، المكتبةالاًّسلامیة، 1395
ه".ق، ج 50، ص 75 - 76 - قزوینى، سید كاظم، الاًّمام الجواد من المهد
اًّلى اللحد، الطبعةالأولى، بیروت، مؤسسةالبلاغ، 1408 ه".ق، ص 168 - .172
راوى این قضیّه «ریّان بن شبیب» - دایى معتصم - است كه از یاران امام رضا
- علیه السلام - و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوینى،
همان كتاب، ص 168 - شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مكتبة بصیرتى، ص 319 - 321 -
طبرسى، الاًّحتجاج، نجف، المطبعةالمرتضویة، 1350، ص 245 - مسعودى، اثبات
الوصیة، نجف، منشورات المطبعةالحیدریة، 1374 ه".ق، ص 216 - شیخ مفید،
الاًّختصاص، تصحیح و تعلیق: على اكبر الغفّارى،، منشورات جماعة المدرّسین
فى الحوزةالعلمیة- قم المقدسة، ص 99).
38- مجلسى، همان كتاب، ص 77 - قزوینى، همان كتاب، ص 174 - شیخ مفید،
الاًّرشاد، ص 322 - طبرسى، همان كتاب، ص 246 - مسعودى، همان كتاب، ص 217 -
شیخ مفید، الاختصاص، ص .100
39- ظِهار عبارت از این است كه مردى به زن خود بگوید: پشت تو براى من یا
نسبت به من، مانند پشت مادرم یا خواهرم، یا دخترم هست، و در این صورت باید
كفاره ظِهار بدهد تا همرش مجدداً بر او حلال گردد. ظِهار پیش از اسلام در
عهد جاهلیت نوعى طلاق حساب مىشد و موجب حرمت ابدى مىگشت، ولى حكم آن در
اسلام تغییر یافت و فقط موجب حرمت و كفاره (به شرحى كه گفته شد) گردید.
40- مجلسى، همان كتاب، ص 78 - قزوینى، همان كتاب، ص 175 - شیخ مفید، الارشاد، ص 322 - طبرسى، همان كتاب، ص .247
41- زُرقان (بروزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردى محدث بوده است و
فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مىشده است (مجلسى، همان كتاب، ج
50، ص 5، پاورقى).
42- ابن ابى دُؤاد (بر وزن غُراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و
متوكل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان كتاب، ص 5، پاورقى)
43- سوره مائده: آیه .5
44- سوره مائده: آیه .5
45- سوره جن: آیه 18/
46- مسجد (بكسر جیم: بر وزن مجلس، یا بفتح جیم: بر وزن مشعل، جمع آن
مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكانى
كه پیشانى روى آن قرار مىگیرد، محل سجده هستند، خود پیشانى و شش عضو دیگر
نیز كه با آنها سجده مىكنیم محل سجده محسوب مىشوند و به همین اعتبار در
این روایت «المساجد» به معناى هفت عضوى كه با آنها سجده مىشود، تفسیر شده
است. نیز در دو روایت دیگر از امام صادق - علیه السلام - در كتاب كافى و
همچنین یك روایت در تفسیر على بن ابراهیم قمى «المساجد» به همین هفت عضو
تفسیر شده است. شیخ صدوق نیز در كتاب «فقیه»، «المساجد» را به هفت عضو
سجده تفسیر نموده است. همین معنا را از «سعید بن جُبیر» و «زجّاج» و
«فرّأ» نیز نقل كردهاند. ضمناً باید توجه داشت كه اگر تفسیر «المساجد» به
هفت عضو یاد شده، جاى خدشه داشت، حتماً فقهائى كه در مجلس معتصم حاضر و در
صدد خردهگیرى بر كلام امام بودند، اشكال مىكردند. بنابراین چون هیچ گونه
اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مىشود به نظر آنان
نیز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و یا لااقل یكى از معانى آن
محسوب مىشده است. (پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى - علیه السلام -، مؤسسه
در راه حق، ص 26 - 29، به نقل از: تفسیر صافى، ج 2، ص 752 - تفسیر نور
الثقلین، ج 5، ص 440 - تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 372).
47- پیشواى نهم...، همان صفحات - طبرسى، مجمع البیان، شركةالمعارف
الاسلامیة، 1379 ه".ق، ج 10، ص 372 - عیّاشى، كتاب التفسیر، تصحیح و
تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعةعلمیة، ج 1، ص 320 - سید هاشم
حسینى بحرانى،، البرهان فى لا تفسیر القرآن، قم، مطبوعاتى اًّسماعیلیان، ج
1، ص 471 - بیروت، دار اًّحیأ التراث العربى،، ج 18، ص 490 (ابواب حدّ
السّرقة، باب 4)/
48- در مورد این ازدواج در صفحات آینده بحث خواهیم كرد.
49- علامه امینى در كتاب الغدیر (ج 5، ص 321) مىنویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاذ است.
50- «وَلَقَدخَلَقنَا الانْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَ تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسهُ
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اًِّلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِید (سورهًّ ق: 16).
51- علامه امینى این حدیث را از برساختههاى «یحیى بن عنبسْ» شمرده و غیر
قابل قبول مىداند، زیرا یحیى شخصى جاعل حدیث و دغلكار بوده است (الغدیر،
ج 5، ص 322). «ذهبى» نیز «یحیى بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو
مىداند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفى مىكند
(میزان الاعتدال، الطبعةالأولى، تحقیق: على محمد البجاوى، دار اًّحیأ
الكتب العربیة، 1382 ه".ق، ج 4، ص 400).
52- علاّمه امینى ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بودهاند (الغدیر، ج 5، ص 312 و 316).
53- «وَ اًِّذْ اَخَذْنَا مِنَ النّبِیّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ» (سوره احزاب: 7)
54- «اùََُ یَصْطَفِى مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (سوره حج: 75)
55- «وَ مَا كَانَ الله لِیُعَذّبُهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مَا كَانَ
اللهُ مُعَذّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» (سوره انفال: 33)
56- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350 ه".ق، ج 2، ص 247 - 248
- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانیة - تهران، المكتبة الاسلامیة، 1395
ه".ق، ج 50، ص 80 - 83 قرشى، سید على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران،
دار الكتب الاسلامیة، 1368 ه".ش، ص 644 - 647 - مقرّم، سید عبدالرزاق،
نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - علیه السلام -، ترجمه دكتر پرویز
لولاور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه".ش، ص 98 -
.100
57- تذكرة الخواص، نجف، مكتبة الحیدریة، 1383 ه".ق، ص .359
58- الصواعق المحرقة، الطبعة الثانیة، قاهره، مكتبة القاهرة، 1385 ه".ق، ص .205
59- نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسینى،، ص .161
60- الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى،، ص 319 - روضة الواعظین، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه".ق، ص .261
61- جاحظ در بصره مىزیسته و داراى اطلاعات سرشارى بوده و در بسیارى از
علوم و فنون رایج عصر خود كتابهایى نوشته و معاصر امام جواد (علیه السلام)
و پس از او معاصر فرزندانش بوده است/
62- مرتضى العاملى،، سید جعفر، نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد - علیه
السلام -، ترجمه سید محمد حسینى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به
جامعه مدرسین، 1365 ه".ش، ص 106 (به نقل از آثار الجاحظ).
63- پیشواى نهم حضرت امام محمد تقى - علیه السلام -، مؤسسه در راه حق، قم، 1366 ه". ش، ص .38
64- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، المطبعة الحیدریة، 1384 ه". ق، ج 3، ص
189 - ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4 ص .380
مأمون قبلاً هم به همین منظور یكى از دختران خود را به امام هشتم تزویج
كرده و در آن مورد نیز ناكام مانده بود!
65- راوندى،، الخرائج والجرائح، تصحیح و تعلیق: حاج شیخ اسدالله ربّانى،
انتشارات مصطفوى، ج 1، ص 344 - مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المكتبة
الاسلامیة، 1395 ه". ق، ج 50، ص 48 - قزوینى،، سید كاظم، الامام الجواد من
المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه". ق، ص
.152
66- ابو الفدأ (672 - 721 ه". ق) مىنویسد: بُست بر كناره رود هندمند است.
شهرى است از سجستان (سیستان). شهرى بزرگ و پر نعمت. نخلستانها و
تاكستانهاى بسیار دارد. از بست تا غزنه در حدود چهارد-ه مرحله است (تقویم
البلدان، ترجمه عبد المحمد آیتى، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349 ه". ش،
ص 391).
67- دكتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سید محمد
تقى آیت اللّهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امیر كبیر، 1367 ه".ش، ص .79
68- دكتر جاسم حسین، همان كتاب ص .78
69- فروع كافى، ج 5، ص .111
70- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الأولى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، 1381
ه".ق، ص 397 - .409 مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام
جواد را 121 نفر مىداند (عطاردى،، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد،
مشهد، المؤتمر العالمى للاًّمام الرضا - علیه السلام -، 1410 ه". ق) و
قزوینى آنها را جمعاً 257 نفر مىداند (قزوینى،، سید محمد كاظم، الامام
الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408
ه". ق)
71- آقاى عطاردى درمسند الامام الجواد با احصائى كه كرده مجموع احادیث
منقول از پیشواى نهم را در زمینههاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و...،
تعداد مذكور در فوق ضبط كرده است.
72- تاریخ بغداد، بیروت، دار الكتاب العربى،، ج 3، ص 54 و .55
73- امین، سید محسن، أعیان الشیعة بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه". ق، ج 2، ص .35
74- ابن شهر اشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4، ص .384
75- عیاشى، كتاب التفسیر، تصحیح و تعلیق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى،، قم،
المطبعة العلمیة، ج 1، ص 320 - مجلسى، همان كتاب، ص 7 - پیشواى نهم...،
مؤسسه در راه حق، ص 41 - قزوینى، همان كتاب، ص .382 در مورد چگونگى شهادت
حضرت جواد اقوال دیگرى نیز هست كه به خاطر رعایت اختصار، از ذكر آنها
خوددارى شد. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به: ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى
طالب، ج 4، ص 380 - مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص 8 و 9 - فتّال نیشابورى،
روضة الواعظین، ص .267
76- شیخ مفید، الارشاد، قم، مكتبة بصیرتى،، ص 326 - مجلسى، همان كتاب، ص 7
- محمد بن جریر بن رستم الطبرى،، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم،
منشورات الرضى،، 1363 ه". ش، ص .208
يکشنبه 28/9/1389 - 12:32
اهل بیت
مهدى پیشوایى
امام نهم كه نامش «محمد» و كنیهاش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد»
است، در ماه رمضان سال 195 ه". ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.(1)
مادر او «سبیكه» كه از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار
مىرود(2)، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والایى قرار داشت و برترین زنان
زمان خود بود(3)، به طورى كه امام رضا - علیه السلام از او به عنوان
بانویى منزه و پاكدامن و با فضیلت یاد مىكرد(4).
روزى كه پدر بزرگوار امام جواد - علیه السلام - در گذشت، او حدود هشت
سال داشت و در سن بیست و پنج سالگى به شهادت رسید(5) و در قبرستان قریش در
بغداد در كنار قبر جدّش، موسى بن جعفر - علیه السلام - به خاك سپرده شد.
خلفاى معاصر حضرت
پیشواى نهم در مجموع دوران امامت خود با دو خلیفه عباسى یعنى «مأمون»
(193 - 218) و «معتصم» (218 - 227) معاصر بوده است و هر دو نفر او را به
اجبار از مدینه به بغداد احضار كردند و طبق شیوه سیاسى اى كه مأمون در
مورد امام رضا به كار برده بود، او را در پایتخت زیر نظر قرار دادند.
مولودى پرخیر و بركت
در خانواده امام رضا - علیه السلام - و در محافل شیعه، از حضرت جواد -
علیه السلام -، به عنوان مولودى پرخیر و بركت یاد مىشد. چنانكه «ابو
یحیاى صنعانى» مىگوید: روزى در محضر امام رضا - علیه السلام -، فرزندش
ابو جعفر را كه خردسال بود، آوردند. امام فرمود:«این مولودى است كه براى
شیعیان ما، با بركتتر از او زاده نشده است»(6).
گویا امام، به مناسبتهاى مختلف، از فرزند ارجمند خود با این عنوان یاد
مىكرده و این موضوع در میان شیعیان و یاران امام رضا - علیه السلام -
معروف بوده است، به گواه اینكه دو تن از شیعیان بنام «ابن اسباط» و «عبّاد
بن اسماعیل» مىگویند: در محضر امام رضا - علیه السلام - بودیم كه ابو
جعفر را آوردند، عرض كردیم: این همان مولود پرخیر و بركت است؟ حضرت فرمود:
«آرى، این همان مولودى است كه در اسلام بابركتتر از او زاده نشده است»(7).
باز «ابو یحیاى صنعانى» مىگوید: در مكه به حضور امام رضا - علیه
السلام - شرفیاب شدم، دیدم حضرت موز را پوست مىكند و به فرزندش ابو جعفر
مىدهد. عرض كردم: این همان مولود پرخیر و بركت است؟ فرمود:«آرى، این
مولودى است كه در اسلام مانند او، و براى شیعیان ما، با بركتتر از او
زاده نشده است»(8).
شاید در بدو نظر تصور شود كه مقصود از این حدیث این است كه امام جواد
از همه امامان قبلى براى شیعیان، با بركتتر بوده است، در حالى كه چنین
مطلبى قابل قبول نیست، بلكه بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قرائن، نشان
مىدهد كه ظاهراً مقصود از این حدیث این است كه تولد حضرت جواد در شرائطى
صورت گرفت كه خیر و بركت خاصّى براى شیعیان به ارمغان آورد، بدین معنا كه
عصر امام رضا - علیه السلام - عصر ویژهاى بوده و حضرت در تعیین جانشین
خود و معرفى امام بعدى، با مشكلاتى روبرو بوده كه در عصر امامان قبلى، بى
سابقه بوده است، زیرا از یك سو پس از شهادت امام كاظم - علیه السلام -
گروهى كه به «واقضیه» معروف شدند، براساس انگیزههاى مادى، امامت حضرت رضا
(ع) را انكار كردند و از سوى دیگر امام رضا (ع) تا حدود چهل و هفت سالگى
داراى فرزند نشده بود و چون احادیث رسیده از پیامبر حاكى بود كه امامان
دوازده نفرند كه نه نفر آنان از نسل امام حسین خواهند بود، فقدان فرزند
براى امام رضا - علیه السلام -، هم امامت خود آن حضرت، و هم تداوم امامت
را زیر سؤال مىبرد و واقفیه این موضوع را دستاویز قرار داده امامت حضرت
رضا - علیه السلام - را انكار مىكردند.
گواه این معنا، اعتراض «حسین بن قیاما واسطى» به امام هشتم در این
مورد، و پاسخ آن حضرت است. «ابن قیاما» كه از سران «واقفیه» بوده است(9)،
طى نامهاى به امام رضا - علیه السلام - او را متهم به عقیمى كرد و نوشت:
چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى؟!
امام در پاسخ نوشت: از كجا مىدانى كه م داراى فرزندى نخواهم بود،
سوگند به خدا بیش از چند روز نمىگذرد كه خداوند پسرى به من عطا مىكند كه
حق را از باطل جدا مىكند(10).
این شگرد تبلیغى از طرف «حسین بن قیاما» (و دیگر پیروان واقفیه) منحصر
به این مورد نبوده است، بلكه این معنا به مناسبتهاى مختلف و در موارد
گوناگون تكرار مىشده و امام رضا - علیه السلام - همواره سخنان و دلائل
آنان را رد مىكرده است(11)، تا آنكه تولد حضرت جواد به این سمپاشیها
خاتمه داد و موضع امام و شیعیان كه از این نظر در تنگنا قرار گرفته بودند،
تقویت گردید و اعتبار و وجهه تشیّع بالا رفت(12).
وسوسههاى واقفیه و دشمنان خاندان امامت در این مورد، به حدى بود كه
حتى پس از ولادت حضرت جواد كه واقفیه را خلع سلاح كرد، گروهى از خویشان
امام رضا - علیه السلام - طبعاً بر اساس حسد ورزیها و تنگ نظریها - گستاخى
را به جایى رساندند كه ادعا كردند كه حضرت جواد، فرزند على بن موسى نیست!!
آنان در این تهمت ناجوانمردانه و دور از اسلام، براى مطرح كردن
اندیشههاى پنهانى خویش، جز شبهه عوام فریبانه عدم شباهت میان پدر و فرزند
از نظر رنگ چهره! چیزى نیافتند و گندمگونى صورت حضرت جواد را بهانه قرار
داده گفتند: در میان ما، امامى كه گندمگون باشد وجود نداشته است ! امام
هشتم فرمود: او فرزند من است. آنان گفتند: پیامبر اسلام (ص) با
قیافهشناسى داورى كرده است(13)، باید بین ما و تو قیافه شناسان داورى
كنند. حضرت (ناگزیر) فرمود: شما در پى آنان بفرستید ولى من این كار را
نمىكنم، اما به آنان نگویید براى چه دعوتشان كردهاید//.
یك روز بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا - علیه
السلام - در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى كه جامهاى گشاده و پشمین بر
تو و كلاهى بر سر و بیلى بر دوش داشت، در میان باغ به بیل زدن مشغول شد،
گویى كه باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد.
آنگاه حضرت جواد - علیه السلام - را حاضر كردند و از قیافه شناسان
درخواست نمودند كه پدر وى را از میان آن جمع شناسایى كنند. آنان به اتفاق
گفتند: پدر این كودك در این جمع حضور ندارد، اما این شخص، عموى پدرش، و
این، عموى خود او، و این هم عمه اوست، اگر پدرش نیز در اینجا باشد باید آن
شخص باشد كه در میان باغ بیل بر دوش گذارده است، زیرا ساق پاهاى این دو،
به یك گونه است! در این هنگام امام رضا - علیه السلام - به آنان پیوست.
قیافه شناسان به اتفاق گفتند: پدر او، این است!
در این هنگام على بن جعفر، عموى حضرت رضا از جا برخاست و بوسه برلبهاى
حضرت جواد زد و عرض كرد: گواهى مىدهم كه تو در پیشگاه خدا امام من
هستى(14). بدین ترتیب بكبار دیگر توطئه و دسیسه مخالفان امامت براى خاموش
ساختن نور خدا، با شكست روبرو شد و خداوند آنان را رسوا ساخت.
امامِ خردسال
از آنجا كه حضرت جواد نخستین امامى بود كه در كودكى به منصب امامت
رسید، طبعاً نخستین سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر
مىرسد، این است كه چگونه یك نوجوان مىتواند مسئولیت حساس و سنگین امامت
و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممكن است انسانى در چنین سنى به
آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى
پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟
در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است كه دوران شكوفایى عقل و
جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد كه با رسیدن آن زمان، جسم و روان به
حد كمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكیم، براى مصالحى،
این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى
خلاصه كند. در جامعه بشریت از آغاز تاكنون افرادى بودهاند كه از این
قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنایت خاصى كه از طرف خالق
جهان به آنان شده است در سنین كودكى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل
شدهاند.
يکشنبه 28/9/1389 - 12:30
اهل بیت
از جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنید
موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم بعوض
شما و پدرتان طواف كنم، ولى مىگویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛
فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، این كار جایز است .
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب
شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف
كردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟
گفتم: یك روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف كردم، در روز دوم از
طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و
در روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از
أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى
بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى
من!. اینها آنان هستند كه به ولایتشان عقیده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غیر
آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف كردم وگاهى
نكردم، فرمود: این كار را زیاد كن، این انشاء الله أفضل اعمالى است كه
مىكنى. 1
* * *
نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)
أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد
نوشته بود: به من خبر رسید كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بیرون
مىكنند، این كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خیرى نبیند، تو را به حق
خودم قسم مىدهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى
پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چیزى به او بدهى.
هر كه از عموهایت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر
از آن به اختیار توست، هر كه از عمههایت چیزى از تو خواست كمتر از بیست و
پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من مىخواهم خدا تو را رفعت بخشد،
انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2
* * *
نامه امام جواد (ع)به حاكم سجستان
مردى از بنى حنیفه گوید: در اولین سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (ع)
به حج رفته بود، با وى رفیق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عدهاى از
رجال خلیفه نیز بودند، گفتم: فدایت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بیت
را دوست دارد و من به دفتر او مالیات بدهكارم، اگر صلاح بدانید نامهاى
بنویسید كه به من ارفاق كند.
امام فرمود: من او را نمىشناسم،گفتم: فدایت شوم، او همانطور است كه
گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفید است، امام (ع) كاغذ به
دست گرفت و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از
حكومت فقط كار نیك براى تو مىماند، به برادرانت نیكى كن، بدان خداى تعالى
ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد.
آن مرد گوید: چون وارد سجستان شدم، به حسین بن خالد كه والى آن جا بود
خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله علیه نامهاى براى او مىآورم،
والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و
بوسید و آن را بر دو چشم خویش گذاشت.
گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات بدهكارم، آن را از دیوان محو
كرد و گفت: تا بر سر كار هستم دیگر مالیات مده، بعد گفت: خانوادهات چند
نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود
دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مىكرد. 3
* * *
نامه امام جواد (ع)به على بن مهزیار اهوازى
امام جواد (ع) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم
الله الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیكو گرداند و در بهشت
خودش جاى دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور
فرماید.
یا على! تو را امتحان كردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام
به امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم
نظیر تو را ندیدهام امیدوارم راست گفته باشم. خداوند پاداشت را جنات
فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب
و روز، از خدا مىخواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع كند، رحمتى
بر تو عنایت فرماید كه بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى كه او شنونده
دعاست. .4 ناگفته نماند: على بن مهزیار اهوازى از امام رضا (ع) حدیث نقل
كرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نیز از
جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقیعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و
عظمت او را در نزد شیعه روشن كرد، او در روایت، موثق بود و كتابهاى مشهور
نوشت. (رجال نجاشى).
* * *
دستوربه مدارا با پدرناصبى
بكربن صالح گوید: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبیث
الرأى است، از او بسیار سختى دیدهام، فدایت شوم براى من دعا كن و بفرما:
چه كنم، آیا افشاء و رسوایش كنم یا با او مدارا نمایم؟
امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامهات در باره پدرت فهمیدم، پیوسته
انشاء الله براى تو دعا مىكنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با
سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقین» خدا تو را در ولایت كسى كه
در ولایتش هستى ثابت فرماید. ما و شما در امانت خدا هستیم خدایى كه
امانتهاى خویش را ضایع نمىكند.
بكربن صالح گوید: خدا قلب پدرم را به من برگردانید بطورى كه در كارى با من مخالفت نمىكرد. 5.
* * *
معجزهاى از جواد الائمه صلوات الله علیه
شیخ مفید رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گوید: در
سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداختهاند چون ادعا
كرده كه من پیغمبرم، این سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببینم، با
زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پیش او بروم.
بر خلاف شایعهاى كه راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است،
گفتم: فلانى درباره تو مىگویند كه ادعاى نبوت كردهاى و علت زندان رفتنت
همین است؟ گفت: حاشا كه من چنین ادعایى كرده باشم، جریان من از این قرار
است:
من در شام در محلى كه گویند: رأس مبارك امام حسین را در آن گذاشته
بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمدن و به من گفت: برخیز
برویم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم كه دیدم در
مسجد كوفه هستم، فرمود: این جا را مىشناسى؟ گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او
در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بیرون آمدیم،
مقدارى با او راه رفتم ناگاه دیدم كه در مسجد مدینه هستیم .
به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد
از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم كه در مكه هستیم، كعبه را
طواف كرد، من هم طواف كردم، 6بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم كه
دیدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق
تعجب بودم كه خدایا او كى بود و این چه كار؟! یك سال از این جریان گذشت كه
دیدم باز همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او
بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدینه و مكه برد و
به شام برگردانید.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مىدهم به آن خدایى كه بر این كار
قدرت داده بگو تو كیستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:
(قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رایتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت
قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به
گوش محمد بن عبدالملك زیات 7 رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر كشیده به
این جا آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را
به محمد بن عبدالملك زیات برسانم؟ گفت: برسان .
من نامهاى به محمد بن عبدالملك وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او
را باز گفتم، وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص كردن ما
نیست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدینه و از مدینه به
مكه برد و باز به شام برگردانید و همه را در یك شب انجام داد، بگو تا تو
را از زندان آزاد كند.
على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات او مأیوس شدم، گفتم:
بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم مأموران زندان همه غرق
در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مىدوند، گفتم: جریان چیست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، درها بسته
قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا
مرغان هوا او را ربودهاند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این
ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد. ارشاد مفید: ص 305، مرحوم
كلینى آنرا در كافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع)
نقل كرده است، مجلسى رضوان الله علیه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از
بصائرالدرجات نقل مىكند و مىگوید: آنرا شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در
اعلام الورى از ابن قولویه از كلینى نقل كردهاند.
پىنوشتها:
1- كافى: ج 4 ص 314 كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
2- عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.
3- كافى: ج 5 ص 111 كتاب المعیشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
4- بحار: ج 50 ص 105 از غیبت شیخ.
5- بحارالانوار : ج 50 ص 55.
6- در نقل كافى آمده كه گوید: اعمال حج را با او به جاى آورد.
7- محمد بن عبدالملك زیات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور میخدارى كه
براى شكنجه مجرمین به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگیزى دارد.
يکشنبه 28/9/1389 - 12:29
اهل بیت
در میان خانواده امام رضا(ع)و در محافل شیعه از حضرت امامجواد(ع)به
عنوان مولودى پرخیر و بركتیاد مىشود; چنان كهصنعانى مىگوید: روزى در
محضر امام رضا(ع)بودم. فرزندش ابوجعفررا كه خردسال بود. آوردند. امام
فرمود: این مولودى است كهبراى شیعیان ما با بركتتر از او زاده نشده است.
شاید چنین تصور شود كه امام جواد(ع)ازامامان قبلى براىشیعیان
بابركتتر بوده است. این مطلب قابل قبول نیست. بررسى موضوع و ملاحظه شواهد
و قراین نشان مىدهد. تولد حضرتجواد(ع)در شرایطى صورت گرفت كه خیر و
ركتخاصى براى شیعیان بهارمغان آورد. عصر امام رضا(ع)مشكلات خاص خود را
داشت و حضرترضا(ع)در معرفى امام بعدى با مسایلى رو به رو گردید كه در
عصرامامان قبل سابقه نداشت. از یك سو، پس از شهادت امامكاظم(ع)گروهى كه
به «واقفیه» معروف شدند. بر اساسانگیزههاى مادى، امامت امام رضا(ع)را
منكر شدند و از سوى دیگر،امام رضا(ع)تا حدود چهل و هفتسالگى داراى فرزند
پسر نشد. چوناحادیث رسیده از پیامبر(ص)حاكى بود كه امامان دوازده نفرند
ونه نفر آنان از نسل امام حسین(ع)خواهند بود، فقدان فرزند براىامام
رضا(ع)هم امامتخود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسشرو به رو
مىساخت. واقفیان نیز این موضوع را دستاویز قرار داده،امامت امام رضا(ع)
را انكار مىكردند. اعتراض حسین بن قیاماىواسطى به امام هشتم(ع)در این
باره و پاسخ آن حضرت، بر درستىاین سخن گواهى مىدهد. ابن قیاما كه از
سران واقفیه بود. درنامهاى امام رضا(ع)را عقیم خواند و نوشت: چگونه ممكن
است امامباشى در صورتى كه فرزند ندارى؟ امام در پاسخ فرمود: از
كجامىدانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بیش از چندروز
نمىگذرد كه خداوند پسرى به من عطا مىفرماید و این پسر، حقرا از باطل
جدا مىكند.
خطر دیگرى كه در این مقطع حساس شیعیان را تهدید مىكرد، قدرتگرفتن
مذهب «معتزله» بود. مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونقگام نهاده بود و
حكومت وقت نیز از آنان پشتیبانى مىكرد. معتزلیان دستورها و مطالب دینى را
به عقل خود عرضه مىكردند. آنچه عقلشان صریحا تایید مىكرد، مىپذیرفتند و
بقیه را انكارمىكردند. چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالى با
عقلظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، پرسشهاى دشوار و پیچیدهاى
مطرحمىكردند تا به پندار خود آن حضرت را در میدان رقابت علمى شكستدهند.
البته امام جواد(ع)با پاسخهاى قاطع از این مناظرههاسربلند برون آمده،
هرگونه تردید در مورد امامتخود را از بینبرد و اصل امامت را تثبیت كرد.
به همین خاطر، در زمان امامهادى(ع)این موضوع مشكلى ایجاد نكرد; زیرا براى
همه روشن شدهبود كه در برخوردارى از این منصب الهى، خردسالى تاثیرى ندارد.
عصر تهاجم عقیدتى
امام جواد(ع)با دو خلیفه نیرنگباز عباسى یعنى مامون و معتصممعاصر
بود. به گواهى متون تاریخى مامون مكارترین و منافقترینخلفاى عباسى است.
او كسى است كه براى كسب پیروزى نهایى و قطعى بر اندیشه شیعه،بسیار كوشید.
هدف نهائى مامون از تشكیل مجالس مناظره با امامان شیعه،شكست آنان و در
نهایتسقوط مذهب تشیع بود. او ىخواستبراىهمیشه ستاره تشیع خاموش گردد و
بزرگترین منبع و مصدر مشكلات وخطراتى كه مامون و دیگر حاكمان غاصب و ستمگر
را تهدید مىكرد،از میان برداشته شود. مامون به حمیدبن مهران - كه در
خواستمناظره با امام رضا(ع)كردهبود.- گفت: نزد من هیچ چیز از كاهشمنزلت
وى محبوب تر نیست.
او همچنین به سلیمان مروزى گفت: به خاطر شناختى كه از قدرتعلمىات
دارم، تو را به مباحثه با او(امام رضا(ع» مىفرستم وهدفى ندارم جز این كه
او را فقط در یك مورد محكوم كنى.
در چنین عصرى امام جواد(ع)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحرافها،
كجروىها، مسامحهها، توهینها و دیگر حیلهها و مكرهاىخلفاى باطل ایستاد
و از حقانیت دین دفاع كرد. این مقالهنمونههایى از قاطعیت و صلابت امام
جواد(ع)در برابر دستگاه ستم وتزویر بنىعباس را گرد آورده است.
1- امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(س)
همه امامان شیعه در برابر ستمى كه در باره حضرت زهرا(س)انجامشد، حساس
بودند و به مناسبتهاى مختلف خشم خود را از این قضیهابراز مىكردند.
زكریابن آدم مىگوید: خدمتحضرت رضا(ع)نشستهبودم كه امام جواد(ع)را پیش
او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال كمتر بود. حضرت جواد(ع)دستهایش را بر
زمین نهاد، سرش را به طرف آسمانبلند كرد و در فكرى عمیق فرو رفت. امام
رضا(ع)فرمود: جانمفدایت چرا در فكرى؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه در
باره مادرمزهرا(س)انجام شد، مىاندیشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است
كهاگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تكه تكه كنم وریشهشان را
بركنم. در این هنگام، امام رضا(ع)او را در آغوشكشید، میان دو چشمش را
بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت، بهراستى كه تو لایق امامتشیعه هستى.
2- خطبه كوبنده
شایعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(ع)كه ساخته واقفیه بودتا آنجا پیش رفت
كه به حد افترا رسید و گفتند: چون رنگ چهرهامام جواد(ع)گندمگون است،
فرزند امام رضا(ع)نیست و براى این كهثابتشود او فرزند امام
رضا(ع)استباید او را نزد قیافهشناسهاببریم. بدین ترتیب، باگستاخى، امام
جواد(ع)را كه در آن وقتحدود دو سال داشت. نزد قیافهشناسها بردند. آنان
به محض دیدنامام به سجده افتادند و خطاب به كسانى كه امام را آورده
بودند،گفتند: واى برشما! چگونه این كوكب درخشان و نور منیر را برامثال ما
عرضه مىكنید؟! به خدا قسم، او از نسلى پاك و پاكیزه واز اصلاب طاهر و
مطهر است. او از ذریه علىبن ابىطالب(ع)و رسولالله(ص)است. او را ببرید و
بر این كار خود استغفار كنید. دراین هنگام، امام جواد(ع)با فصاحتى بىنظیر
فرمود: ستایش مخصوصكسى است كه ما را از نور خودش و با دستخودش خلق كرد و
از میانخلقش ما را برگزید و امین خود قرار داد. اى مردم! من محمدفرزند
رضا و او فرزند كاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زین
العابدین و او فرزند حسین شهید و او فرزند علىابنابىطالب: است. من پسر
فاطمه(س)و محمد(ص) هستم. آیا در نسب چونمنى شك كرده، بر من و پدرم افترا
مىبندید و مرا به قیافهشناسان عرضه مىكنید؟! به خدا قسم، من هم نسب شما
و هم نسبقیافه شناسها را از خود شما و آنها بهتر مىدانم. من ظاهر وباطن
همه را مىدانم و نیز مىدانم چه آیندهاى درانتظار شما وآنها است. این
علمى است كه از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمینبه مارسیده است. وقتى این
خبر به امام رضا(ع)رسید، فرمود: مانند این قضیه در زمان رسول خدا(ص)نیز
تكرار شد. وقتى ماریهقبطیه حضرت ابراهیم را به دنیا آورد، عدهاى به او
تهمت زدند وگفتند: این پسر به رسول الله شبیه نیست. در نهایت
پیامبراكرم(ص)حضرت على(ع)را مامور پىگیرى قضیه كرده، فتنهسازان رارسوا
ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نیامرزد. وقتى آن دو از
پیامبر(ص) تقاضاى استغفار كردند، آیه 80 سورهتوبه نازل شد:(و ان
تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم
آنگاه امام رضا(ع)ادامه داد: سپاس خداى را كه در من و پسرماسوهاى مانند پیامبر و پسرش قرار داد.
3- مبارزه با حدیثسازان
پس از آن كه مامون دخترش را به امام جواد(ع)تزویج كرد، درمجلسى كه مامون و
بسیارى دیگر از جمله فقهاى دربارى مانندیحیىابناكثم حضور داشتند، یحیى
به امام عرض كرد: روایتشدهجبرئیل حضور پیامبر(ص)رسید و گفت: یا محمد!
خدا به شما سلاممىرساند و مىگوید: من از ابوبكر راضىام; از او بپرس
آیا او هماز من راضى است؟ البته علامه امینى در جلد پنجم كتاب الغدیراین
حدیث را دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاد دانستهاست. امام فرمود:
كسى كه این خبر را نقل مىكند باید خبر دیگرىكه پیامبر اسلام(ص)در
حجهالوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «كسانى كه بر من
دروغ مىبندند، بسیار شدهاند وبعد از من نیز بسیار خواهند بود. هركس به
عمد بر من دروغ بندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثى از من براى
شما نقل شد، آن را به كتاب خدا وسنت من عرضه كنید. آنچه با كتاب خدا و سنت
من موافق بود، بگیرید و آنچه مخالفكتاب خدا و سنتبود، رها كنید» . این
روایتبا كتاب خداسازگارى ندارد; زیرا خدا فرموده است: «ما انسان را
آفریدیم و مىدانیم در دلش چه مىگذرد و ما ازرگ گردن به او نزدیكتریم» .
آیا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر برخدا پوشیده بود تا آن را از
پیامبر(ص)بپرسد؟
یحیى گفت: روایتشده كه ابوبكر وعمر در زمین مانند جبرئیل ومیكائیل در
آسمانند. حضرت فرمود: دراین حدیث نیز باید دقتشود،چرا كه جبرئیل و
میكائیل دو فرشته مقرب خدایند، هرگز گناهى ازآنان سرنزده است و لحظهاى از
دایره اطاعتخدا خارج نشدهاند;ولى ابوبكر و عمر مشرك بودهاند. البته
آنها پس از ظهور اسلاممسلمان شدهاند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و
بت پرستىسپرى كردند. بنابراین، محال استخدا آن دو را به جبرئیل ومیكائیل
تشبیه كند.
یحیى روایت دیگرى مطرح كرد كه ابوبكر و عمر دو سرور پیراناهلبهشتند.
امام فرمود: این روایت نیز از جعلیات بنىامیه است ودرست نیست; زیرا
بهشتیان همگى جوانند و پیرى در میان آنان وجودندارد. این حدیث را بنىامیه
در مقابل حدیثى از پیامبر(ص)درمورد امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)
كه فرمود: «حسن وحسین دو سرور جوانان بهشتشمرده مىشوند.» جعل كردهاند.
یحیى گفت: روایتشده كه پیامبر(ص)فرمود: اگر من به پیامبرىمبعوث
نمىشدم، حتما عمر مبعوث مىشد. امام فرمود: كتاب خدا ازاین حدیث راستتر
است; زیرا فرموده است: «اى پیامبر! به خاطربیاور هنگامى را كه از پیامبران
پیمان گرفتیم. » از این آیهصریحا برمىآید كه خداوند از پیامبران پیمان
گرفته است. در اینصورت، چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند. علاوه بر
این،هیچ یك از پیامبران به قدر یك چشم برهم زدن به خدا شركنورزیدهاند.
چگونه خدا كسى را به پیامبرى مبعوث مىكند كه بیشترعمر خود را با شرك سپرى
كرده است; و نیز پیامبر فرمود: «من درحالى پیامبر شدم كه آدم بین روح و
جسد قرار داشت.»
4- مبارزه با لهو و لعب
مامون هنگام تزویج دخترش، مجلسى ترتیب داد و از مطرب وآوازخوانى به نام
(مخارق) دعوت كرد تا امام را بیازارد. مخارقبه مامون گفت: اگر ابوجعفر
كمترین علاقهاى به امور دنیوى داشتهباشد، مقصود تو را تامین مىكنم. پس
در برابر امام جواد(ع)نشستو با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى
كرد. امام بهاو و اطرافیانش هیچ توجه نكرد. بعد از مدتى سكوت سربرداشت و
بهمخارق فرمود: از خدا بترس اى ریش دراز! در این لحظه، ناگهانعود و بربط
از دست وى افتاد و دستش فلجشد. وقتى مامون سببفلجشدن دست را از او
پرسید، گفت: زمانى كه ابوجعفر(ع)فریادبركشید، چنان هراسان شدم كه هرگز به
حالت عادى باز نمىگردم.
5- قضاوت امام و شكست فقهاى دربارى
زرقان محدث مىگوید: روزى ابنابى داوود را دیدم درحالى كه بهشدت افسرده
و غمگین بود، از مجلس معتصم باز مىگشت. علت را جویاشدم، گفت: امروز آرزو
كردم كاش بیستسال پیش مرده بودم. پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو
جعفر جواد در مجلسمعتصم برسرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف كرد و از معتصم
خواست تابا اجراى كیفر الهى او را پاك سازد. خلیفه همه فقها راگردآورد.
امام جواد را نیز دعوت كرد و از ما در مورد قطع دستدزد و حدود آن پرسید.
من گفتم: باید از مچ دست قطع شود، بهدلیل آیه تیمم كه مىگوید: (فامسحوا
بوجوهكم و ایدیكم.
گروهى از فقها در این نظر با من موافق و عدهاى دیگر مخالفتكردند و
گفتند: باید از آرنج قطع شود، به دلیل آیه وضو كهمىگوید:(فاغسلوا وجوهكم
و ایدیكم الى المرافق
آنگاه معتصم رو به محمد بن على(ع)كرد و پرسید: نظر شما دراین مساله چیست؟
امام فرمود: اینهادر اشتباهند. فقط باید انگشتان دزد قطعشود، به دلیل
این كه پیامبر(ص)فرمود: «سجده بر هفت عضو بدنتحقق مىپذیرد: صورت، دوكف
دست، دوسرزانو، دوانگشتبزرگ پا. بنابراین، اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع
شود، دستى براى اونمىماند تا سجده كند. خداوند مىفرماید:(وان المساجد
لله)یعنىاعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطعنمىشود.
مععصم نیز جواب امام را پذیرفت و دستور داد انگشتاندزد را قطع كردند. در
این لحظه من(ابن ابىداوود)از شدت ناراحتىآرزوى مرگ كردم.
6- حكم محارب
در زمان معتصم برخى از راههاى مواصلاتى، بویژه راه خانه خدا،نا امن شده
بود و عدهاى راهزن نزدیك شهر خانقین براى كاروانهامزاحمت ایجاد مىكردند.
خلیفه به حاكم محل دستور داد تا راهزنانرا دستگیر و مجازات كند. حاكم
آنان را دستگیر كرد و منتظر ابلاغحكم از سوى خلیفه شد. معتصم با فقها
مشورت و درخواستحكم كرد. آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذین یحاربون
الله و رسوله ویسعون فىالارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم
وارجلهم من خلاف اوینفوا منالارض)استناد كردند و گفتند: هركدام ازاین
مجازاتها اجرا شود، حاكم اختیار دارد. امام جواد(ع)فرمود: این فتوا غلط
است و در این زمینه باید بیشتر دقت كرد; زیرا اینافراد یا فقط راه را
ناامن كرده، كسى را نكشتهاند و مال كسى رانبردهاند، در این صورت فقط
زندانى مىشوند و این همان تبعیداست; ولى اگر هم راهها را نا امن كردهاند
و هم كسى را كشتهاند;باید به قتل برسند، و اگر علاوه بر این دو مورد،
اموال را نیزغارت كردهاند، باید دست و پاى آنان به صورت عكس قطع گردد و
سپسبه دار آویخته شوند.
7- مرگ فتنهگران منافق
ابوالسمهرى و ابن ابىالزرقا داراى اندیشههاى باطل بودند، ولىآن را
آشكار نمىساختند. آنها خود را به امام و یاران امامنزدیك كرده، از این
موقعیتسوء استفاده مىكردند. اسحاق انبارىمىگوید: روزى امام جواد(ع)به
من فرمود: ابوالسمهرى و ابن ابىالزرقا گمان مىكنند مبلغ ما هستند،
شاهدباشید من از آنان بیزارم; زیرا آنان فتنهگرو ملعونند. اىاسحاق! مرا
از شرآنان راحت كن. گفتم: فدایتشوم. آیا كشتن آنانجایز است؟ فرمود: آنان
فتنه مىكنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت مىدهند. قتل آنان واجب
است. اگر مىخواهى ازشرآنان خلاص شوى، آشكارا آنان را نكش; زیرا در این
صورت بایدپیش داوران ستم پیشه شاهد بیاورى و در نهایت تو را خواهند كشت.
من نمىخواهم به خاطر دو فاسد، مومنى از بین برود. این كار راپنهانى انجام
بده. محمدبن عیسى مىگوید: بعد از این قضیه، دیدماسحاق همیشه منتظر فرصتى
است تا این دو را به سزاى اعمالشانبرساند.
8- قاطعیت امام در طرد افراد ناصالح
یكى از خطراتى كه همیشه بزرگان و رهبران یك مذهب یا كشور راتهدید مىكند،
وجود اطرافیان ناصالح است كه به خاطر اغراضانحرافى، مادى یا اعتقادى
پیرامون بزرگان را گرفته، بین آنان ومردم فاصله ایجاد مىكنند و معمولا
راههاى ارتباطى آنان را بامردم قطع مىكنند. اگر بزرگان مواظب این گونه
افراد نباشند، چهبسا زیانهاى جبران ناپذیرى به بار خواهد آمدكه جبران آن
مشكلاست. در زمان امام جواد(ع)نیز این گونه افراد با سوء استفاده ازكمى
سن امام، به خیال خود فكر مىكردند مىتوانند بر امور اماممسلط شوند و هر
طور كه خواستند، عمل كنند. امام این خطر رااحساس كرد و بىهیچ اغماضى آنان
را طرد كرد. ابوالعمر، جعفر بنواقد و هاشم بن ابىهاشم در شمار این افراد
جاى داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت كند; زیرا به
اسم ما ازمردم اخاذى مىكنند و ما را وسیله دنیاى خود قرار دادهاند.
9- نهى از اظهار نظر در امور دینى
كسانى مىتوانند در امور دینى اظهار نظر كنند كه در این كارخبره باشند.
اگر سیره معصومان: را ملاحظه كنیم، احادیثبسیارىدر نهى از فتواى بدون
علم و اظهار نظرهاى كممایه در امور دینىمىیابیم. بعد از شهادت امام
رضا(ع)، وضعیتشیعیان مقدارىمتزلزل گردید; به حدى كه برخى از بزرگان
مانند یونس بنعبدالرحمان نیز دچار لغزش شدند. در تاریخ آمده است: عدهاى
ازبزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیى، یونس بنعبدالرحمان و
دیگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(ع)
به گریه و زارى پرداختند. یونسبه آنان گفت: از گریه دستبردارید. براى
امر امامت چارهاىبیندیشید و ببینید تا این كودك(امام جواد(ع» بزرگ شود،
چه كسىعهدهدار امامتشیعه گردد و ما مسایل خود را از چه كسى بپرسیم. در
این هنگام، ریان بن صلتبرخاست و گلوى یونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در
عقیدهات در مورد امامت استوار نیستى; زیرا اگرامر امامت از جانب خدا
باشد، فرقى بین طفل یك روزه و پیرمردصدساله نیست. سپس حدود هشتاد نفر از
بزرگان شیعه براى انجاممراسم حج و دیدار با امام جواد(ع)عازم مدینه شدند.
آنها هنگامورود به مدینه به خانه امام صادق(ع) كه در آن هنگام خالى
ازسكنه بود. رفتند. بعد از مدتى عموى امام جواد(ع)(عبدالله بنموسى)وارد
شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبداللهپسر رسول خدااست و
هركس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مىخواستزمینه جانشینى عبدالله بن موسى
را به جاى امام رضا(ع) فراهمسازد. چند نفر از حاضران مسایلى را پرسیدند،
ولى عبداللهپاسخهاى نادرست داد. شیعیان غمگین و ناراحتشدند و
تصمیمگرفتند. مدینه را ترك كنند. در این هنگام، امام جواد(ع) واردشد، به
پرسشهاى شیعیان پاسخهاى درست و قانع كننده داد و خطاببه عمویش فرمود:
عمو! از خدا بترس; چرا با این كه در میان امت داناتر از تووجود دارد،
اظهار نظر مىكنى؟ در قیامت چه جوابى خواهى داشت؟
10- شخص منحرف نباید امام جماعتشود
نماز جماعتیكى از میدانهاى بزرگ نمایش قدرت و اتحادمسلمانان است كه بر
اقامه آن تاكید فراوان گردیده است. درنماز جماعتیكى از مسایل بسیار مهم،
شرایط امام جماعت است. امام جماعتباید از نظر فكرى و عقیدتى سالم باشد.
امامجواد(ع)در این زمینه خطاب به شیعیان فرمود: به كسى كه در موردخداوند
قایل به تجسیم است و اعتقاداتش درست نیست، زكات ندهید وپشتسرش نماز
نخوانید. و نیز فرمود: پشتسر كسى كه به دینشاطمینان ندارید و نیز درباره
ولایت و دوستى او باما مشكوكهستید، نماز نخوانید. ونیز فرمود: به گروه
واقفیه اقتدا نكنید.
11- تشكیلات امام(ع)در برابر خلیفه
على بن مهزیار، وكیل امام، مىگوید: در سال 220 از نظراقتصادى فشار زیادى
به شیعیان وارد گردید و حكومت اموال بسیارىاز آنان را به عنوان مالیات
مصادره كرد. در آن سال، من نامهاىبه امام نوشتم و این مشكلات را بیان
كردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شماستم كرده است و شیعیان تحت فشار
قرار دارند،امسال من خمس را فقط در طلا و نقرهاى كه سال بر آن گذشتهاست.
واجب كردم. دیگر وسایل زندگى مانند حیوانات، ظروف،سودسالیانه، باغها و
كالاها خمس ندارد. این تخفیف از ناحیه منبه شیعیان است تا فشار دستگاه
حاكم آنان را مستاصل نكند.
12- افراط و تفریط، ممنوع
خطر انحراف فكرى همیشه جوامع را تهدید مىكند. گروهى در بارهمسایل اعتقادى راه افراط پیش مىگیرند و عدهاى راه تفریط.
پیامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، میزان و ملاك عقیده صحیحرا معرفى
فرمود و كتاب و عترت را ملاك مصونیت از انحراف شمرد. متاسفانه در بین
مسلمانان و شیعیان همیشه عدهاى گرفتار افراطو دستهاى درگیر تفریط بودند.
محمدبن سنان از كسانى است كه درمحبت اهلبیت: زیاده روى مىكرد. به همین
جهتبرخى از علماىرجال، او را به غلو متهم مىكنند. او مىگوید: روزى
خدمت امامجواد(ع)نشسته بودم و مسایلى ازجمله اختلافات شیعیان را
مطرحمىكردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هرچیز نورمحمد(ص)و
على(ع)و فاطمه(س)را خلق كرد; سپس اشیا و موجودات دیگررا آفریده، طاعت
اهلبیت: را برآنان واجب كرد وامور آنها را دراختیار اهلبیت: قرار داد.
بنابراین، فقط اهلبیت: حق دارند چیزىرا حلال و چیزى را حرام كنند و حلال
و حرام آنان نیز به ارادهخداوند و با اجازه او است. اى محمد! دین همین
است. كسانى كهجلوتر بروند، انحراف و كج رفتهاند و كسانى كه عقب
بمانند،پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهلبیت: است و تو
نیز باید همین راهرا طى كنى.
يکشنبه 28/9/1389 - 12:28
اهل بیت
امام باقر (ع) پس از عمری تلاش در میدان بندگی خدا و احیای دین و
ترویجعلم و خدمات اجتماعی به جامعه اسلامی، در روز هفتم ماه ذو الحجه سال
114 (1) رحلت کرد.
در سال رحلت و شهادت آن حضرت آرای دیگری نیز وجود دارد.دستهای از مورخان
سال 117 (2) و بعضی سال 118 (3) و گروه اندکی سالهای 116 (4) و 113 (5) و
115 (6) و 111 (7) را یاد کردهاند، اما بیشترین منابع تاریخی سال 114 (8)
را متذکر شدهاند.
منابع روایی و تاریخی علت وفات آن حضرت را مسمومیت دانستهاند، مسمومیتی که دستهای حکومت امویان در آن دخیل بوده است. (9)
از برخی روایات استفاده میشود که مسمومیت امام باقر (ع) به وسیله زین
آغشته به سم، صورت گرفته است، به گونهای که بدن آن گرامی از شدت تأثیر
سمبسرعت متورم گردید و سبب شهادت آن حضرت شد. (10)
در این که چه فرد یا افرادی در این ماجرای خائنانه دست داشتهاند، نقلهای روایی و تاریخی از اشخاص مختلفی نام بردهاند.
بعضی از منابع، شخص هشام بن عبد الملک را عامل شهادت آن حضرت دانستهاند. (11)
بخشی دیگر، ابراهیم بن ولید را وسیله مسمومیت معرفی کردهاند. (12)
برخی از روایات نیز زید بن حسن را که از دیر زمان کینههای عمیق نسبت به امام باقر (ع) داشت، مجری این توطئه به شمار آوردهاند. (13)
به طور مسلم وفات امام باقر (ع) در دوران خلافت هشام بن عبد الملک رخ
داده است، (14) زیرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجری استمرار
داشته، و آخرین سالی که مورخان در وفات امام باقر (ع) نقل کردهاند 118
هجری میباشد. (15)
با این که نقلها بظاهر مختلف است، اما با اندکی تأمل در منابع روایی و
تاریخ، بعید نمینماید که همه آنها به گونهای صحیح باشد زیرا عامل شهادت
آن حضرت لازم نیست یک نفر باشد بلکه ممکن است افراد متعددی در شهادت امام
باقر (ع) دست داشتهاند که هر روایت و نقل، به یکی از آنان اشاره کرده است.
با توجه به برخوردهای خشن و قهر آمیز هشام با امام باقر (ع) و عداوت
انکار ناپذیر بنی امیه با خاندان علی (ع) شک نیست که او در از میان بردن
امامباقر (ع) ـ اما بشکلی غیر علنی ـ انگیزهای قوی داشته است.
بدیهی است که هشام برای عملی ساختن توطئه خود، از نیروهای مورد اطمینان
خویش بهره جوید، از این رو ابراهیم بن ولید (16) را که عنصری اموی و دشمن
اهل بیت (ع) است به استخدام میگیرد و او امکانات لازم را در اختیار فردی
که از اعضای داخلی خاندان علی (ع) بشمار میآید و میتواند در محیط زندگی
امام باقر (ع) بدون مانع راه یابد و کسی مانع او نشود، قرار دهد، تا به
وسیله او برنامه خائنانه هشام عملی گردد و امام به شهادت رسد.
امام باقر (ع) این چنین به شهادت رسید و به ملاقات الهی شتافت و در
بقیع، کنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموی پدرش حسن بن علی (ع)
مدفون گشت. (17)
پینوشتها:
1 ـ فرق الشیعة 61، اعلام الوری به جای ماه ذو الحجة، ماه ربیع الاول را یاد کرده است .ر ک: ص .259
2 ـ تاریخ یعقوبی 2/320، تذکرة الخواص 306، الفصول المهمة 220، اخبار
الدول و آثار الاول 11، اسعاف الراغبین 195، نور الابصار، مازندرانی 66
و...در بسیاری از این منابع، مطلب به صورت «قیل» یاد شده است.
3 ـ کشف الغمة 2/322، وفیات الاعیان 4/174، تاریخ ابی الفداء 1/248، تتمة المختصر 1/248، اعیان الشیعة 1/ .650
4 ـ المختصر فی اخبار البشر 1/203، تتمة المختصر 1/ .248
5 ـ مرآة الجنان 1/ .247
6 ـ کامل ابن اثیر 5/ .180
7 ـ مآثر الانافة فی معالم الخلافة 1/ .152
8 ـ طبقات الکبیر 5/238، اصول کافی 2/372، تاریخ قم 197، ارشاد مفید
2/156، دلائل الامامة 94، تاج الموالید 118، مناقب 4/210، سیر اعلام
النبلاء 4/409، الانوار البهیة 126، تاریخ ابن خلدون 2/23، عمدة الطالب
137، شذرات الذهب 1/149، و...
9 ـ الصواعق المحرقة 210، احقاق الحق 12/154، اسعاف الراغبین بهامش نور الابصار 254، مثیر الاحزان، جواهری .244
10 ـ الخرائج و الجرائح، راوندی 2/604، مدینة المعاجز 349، بحار 46/329، مستدرک الوسائل 2/ .211
11 ـ مآثر الانافة فی معالم الخلافة 1/152، مصباح کفعمی .522
12 ـ سبائک الذهب 74، دلائل الامامة 94، مناقب ابن شهر آشوب 4/210، الفصول المهمة 220، الانوار البهیة .126
13 ـ منابع یاد شده در پاورقی شماره .1
14 ـ تاریخ یعقوبی 2/320، مروج الذهب 3/219، الانوار البهیة 126، اعیان الشیعة 1/ .650
15 ـ در کتاب اخبار الدول و آثار الاول ص 111 شهادت امام باقر (ع) در
خلافت ابراهیم بن ولید دانسته شده است، ولی چنان که توضیح داده شد وفات آن
حضرت در خلافت هشام بوده و ابراهیم بن ولید میتوانسته است از مجریان نقشه
هشام به شمار آید.
16 ـ ابراهیم بن ولید بن عبد الملک، بعدها در سال 129، به خلافت رسید،
ولی خلافتش دیری نپایید و پس از هفتاد روز کشته شد.ر ک: تاریخ الخلفاء،
سیوطی .254
17 ـ فرق الشیعة 61، اصول کافی 2/372، ارشاد مفید 2/156، دلائل الامامة
94، اعلام الوری 259، کشف الغمة 2/327، تذکرة الخواص 306، مصباح کفعمی
522، شذرات الذهب 1/149 و...
از برخی منابع استفاده میشود که آن حضرت، هنگام رحلت در شهر مدینه
نبوده است، بلکه در محلی به نام حمیمه از روستاهای نواحی مکه یا شام بوده،
پس از شهادت، آن گرامی را به مدینه منتقل کردهاند.
ر ک: وفیات الاعیان 4/174، المختصر فی اخبار البشر 1/203، احقاق الحق 12/ .152
يکشنبه 28/9/1389 - 12:27
اهل بیت
زندگی امام، آینه تمام نمای زندگی شرافتمندانه انسانهای موحد و متعالی است.یکی از بارزترین ویژگیهای امام جامعیت اوست.
توجه به علم، او را از اخلاق و فضایل روحی غافل نمیسازد و روی آوری به
معنویات و عبادت و بندگی، وی را از پرداختن به زندگی مادی و روابط اجتماعی
و اصلاح جامعه باز نمیدارد .
در حالی که انسانهای معمولی، در بیشتر زمینهها گرفتار افراط و تفریط
میشوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشهنشینی کشیده
میشوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته وظایف عبادی و
معنوی، دور میمانند!
کار و تلاش در اوج زهد و تقوا
انسانهای کم ظرفیت و کوتهاندیش، گمان میکنند که لازمه زهد و تقوا، این
است که خرقهای پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتی را انتخاب کنند و روی
از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!
اینان گمان میکنند که تلاش برای تأمین معاش و کسب روزی، مخالف زهد و توکل
است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه میباشد و روزی
از هر جا که باشد میرسد ! ولی برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر
(ع) غیر از این بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و
بندگی خدا، اهل کار و تلاش بودهاند، و از این که دیگران روزی آنها را
تأمین کنند و خرج زندگی ایشان را بپردازند، بشدت بیزار بودهاند.
محمد بن منکدر یکی از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است که همانند
طاووس یمانی و ابراهیم بن ادهم و عدهای دیگر، دارای گرایشهای صوفیانه
بوده است.او خود نقل میکند:
در یکی از روزهای گرم تابستان، از مدینه به سمت یکی از نواحی آن، خارج
شدم، ناگاه در آن هوای گرم، محمد بن علی (ع) را ملاقات کردم که با بدنی
فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگی به امور زندگی
است.با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و
با چنین وضعیت جسمی، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او
را موعظه کنم.
به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.
او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.
فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:
خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگی چون شما در چنین شرایطی به فکر
دنیا و طلب مال باشد! براستی اگر مرگ در چنین حالتی به سراغ شما بیاید، چه
خواهید کرد!
امام باقر (ع)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:
به خدا سوگند، اگر در چنین حالتی مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از
خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین
کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بینیاز میسازم (تا دست حاجت و تمنا
به کسی دراز نکنم) .
من زمانی از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانی خدا، مرگم فرا رسد!
محمد بن منکدر میگوید:
پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خدای رحمتت کند، منمیخواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایی کردید. (1)
حضور سازنده و مؤثر در جامعه
امام باقر (ع) با این که توجه به استغنای نفس و لزوم تلاش برای کسب معاش
داشت و عملا در این راستا گام مینهاد، اما هرگز زندگی خود را وقف تأمین
معاش نکرده بود، بلکه همت اصلی آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.
این درست است که نباید برای تأمین زندگی، سربار دیگران بود، ولی این نکته
را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلی و عالی زندگی، دستیابی به رفاه، و
ثروت نیست و نباید در طریق تلاشهای دنیوی، از ارزشهای اصیل زندگی غافل بود.
امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمی و عملی را برای جامعه خویش داشت.
حضور در مجامع علمی و تأسیس جلسات فرهنگی، یکی از بهترین و ارزندهترین
نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه
تکامل اجتماعی در ابعاد اخلاقی و معنوی و اقتصادی و...منوط به تکامل فکری
و فرهنگی است.
برای تبیین نقش حیاتی امام باقر (ع) در جامعه اسلامی، یاد همین نکته کافی است که:
جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیهترین مردم در آغاز سلسله
فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام
صادق (ع) بشمار میآیند. (2) و سخن حسن بن علی الوشاء (3) که از معاصران
امام رضا (ع) میباشد، خود گواهی روشن بر مدعای ماست که میگوید: نهصد شیخ
و بزرگ راوی حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگی از امام صادق
(ع) و امام باقر (ع) نقل حدیث میکردند. (4)
محققان بر این عقیدهاند که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقیقت
بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند که حدود شش هزار رساله علمی از فارغ
التحصیلان آن به ثبت رسیده است .
اصول اربعمائه همان رسالههای چهار صد گانهای است که در میان محدثان
شیعه، به عنوان کتب اصول شناخته میشود و از جمله آن شش هزار رساله به
شمار میآید، و چه بسا بیشتر محتویات کتب چهارگانه شیعه (کافی، من لا
یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) از همین رسالههای اربعمائه گرفته شده
باشد. (5)
مرجعیت و پاسخگویی به پرسشهای مردم
ابو بصیر میگوید: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادی
از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانی به همراه
گروهی به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسی حلقه زدهاند؟
گفتم: محمد بن علی بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمدهاند.
طاووس یمانی گفت: من نیز به او کار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه میدهید مطالبی را از شما بپرسم؟
امام باقر (ع) فرمود: آری بپرس! (6) طاووس یمانی سؤالهایش را مطرح کرد و
امام (ع) به او پاسخ بایسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالی نیز میگوید: در
مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردی پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستی؟
به او گفتم: مردی از اهل کوفهام.چه میخواهی و در جستجوی چه هستی؟
مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن علی (ع) را میشناسی؟
گفتم: بلی، به آن گرامی چه کار و حاجتی داری؟
گفت: چهل مسأله آماده کردهام تا از وی سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.
ابو حمزه میگوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را میدانی؟
مرد گفت: آری...
در این هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالی که گروهی از اهل خراسان و
مردم دیگر در اطراف وی بودند و مسایل حج را از آن حضرت میپرسیدند.
آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت. (7)
این نمونهها و موارد دیگر، بروشنی مینمایاند که امام باقر (ع) چگونه
مورد رجوع مردم بوده و به نیازهای مختلف آنان رسیدگی میکرده است.
رسیدگی به محرومان
درباره امام باقر (ع) گفتهاند: هرگز شنیده نشد که نیازمندی نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفی، مواجه شده باشد.
امام باقر (ع) همواره توصیه میکرد که وقتی نیازمندان به شما رو میآورند
و یا شما میخواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره
آنان به کارگیرید (8) و با عناوین و اوصاف زشت و بی ارزش و با بی احترامی
با ایشان برخورد نکنید) .
امام صادق (ع) میفرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالی، نسبت به
سایر خویشاوندان، در سطح پایینتری قرار داشت و مخارج زندگی وی، سنگینتر از
بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق میکرد و میفرمود: انفاق در روز
جمعه، دارای ارجی فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برتری
دارد. (9)
و نیز این سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:
در یکی از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالی که میان نیازمندان مدینه، هشت
هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود. (10)
سخاوت و مروت نسبت به دوستان
عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید میگویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر
(ع) نرفتیم، مگر این که به وسیله هدایا و پوشاک و امکانات مالی، از ما
استقبال و پذیرایی کرده، میفرمود : اینها را از قبل برای شما تدارک دیده
بودم. (11)
ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است که دوستان و میهمانانش
احساس شرم و نگرانی نکنند و گمان نبرند که با دریافت آن هدایا و امکانات،
بر زندگی شخصی امام باقر (ع) کم و کاستی را تحمیل کردهاند.سلمی یکی از
خدمتکاران خانه امام باقر (ع) است.او میگوید:
برخی از دوستان و آشنایان امام باقر (ع) به میهمانی آن حضرت میآمدند و از
نزد وی بیرون نمیشدند، مگر این که بهترین غذاها را تناول کرده و چه بسا
گاهی لباس و پول از آن گرامی دریافت میکردند.
سلمی میگوید: گاهی من با امام در این باره سخن میگفتم که خرج خانواده
شما، خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطی دارید (بهتر این است که در
پذیرایی از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشتری رفتار کنید!) اما امام
میفرمود: ای سلمی! نیکی دنیا، رسیدگی به برادران و دوستان و آشنایان است،
و گاهی حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه میداد . (12)
اسود بن کثیر میگوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگی نکردند.نزد امام
باقر (ع) رفتم و از نیازمندی خود و جفای برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود:
بد برادری است آن برادری که به هنگام ثروت و توانمندی، حالت را بپرسد و تو
را در نظر داشته باشد، ولی زمانی که تهیدست و نیازمند شدی، از تو ببرد و
به سراغت نیاید! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من
گذارد، و فرمود: این مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتی باز
مرا از حال خود با خبر ساز. (13)
شکیبایی و بردباری در روابط اجتماعی
شرط اصلی حضور سازنده و مفید در جامعه، برخورداری فرد از صبر و شکیبایی
است.این ویژگی به عالیترین شکل آن در زندگی امام باقر (ع) مشهود است.
برای نمایاندن این ویژگی ارزشمند در زندگی آن حضرت نقل این حدیث کافی است که:
مردی غیر مسلمان (نصرانی) در یکی از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن
مرد به دلیلی نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به
بدگویی گشود و با تغییر اندکی در اسم امام باقر (ع) گفت:
تو بقر (گاو) هستی!
امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدی نشان دهد، با آرامش خاصی فرمود: من باقرم .
مرد نصرانی که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس میکرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:
تو فرزند زنی آشپز هستی!
امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عاری برای او نخواهد بود)
مرد نصرانی، پا فراتر نهاد و با گستاخی هر چه تمامتر گفت:
تو فرزند زنی سیاه چرده و زنگی و...هستی!
امام (ع) فرمود: اگر تو راست میگویی و مادرم آن گونه که تو توصیف میکنی
بوده است، پس از خداوند میخواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهای تو دروغ و
بی اساس است، از خداوند میخواهم که تو را بیامرزد!
در این لحظه، مرد نصرانی که شاهد حلم و بردباری اعجاب انگیز امام باقر
(ع) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم
اجتماعی و علمی خود که صدها شاگرد از درس او بهره میگیرند و در میان قریش
و بنی هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جای عکس العمل منفی و
مقابله به مثل در برابر بد زبانیهای او، چون کوه صبر و شکیبایی، آرام و
مطمئن ایستاده و با او سخن میگوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را
محکوم وشکست خورده یافت، و بی تأمل از گفتههای خود معذرت خواهی کرد و
اسلام آورد . (14)
ارزش و اهمیت این گونه شکیبایی و بردباری، چه بسا برای بسیاری از
انسانها، نامفهوم باشد، ولی کسانی چون خواجه نصیر الدین طوسی که از یک سو
افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلی و نقلی شناخته شده، و از سوی دیگر منصب
وزارت را در دستگاه حکومت به وی واگذار کردهاند، در اوج موقعیت علمی و
اجتماعی، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبری شگفت نایل
میشود.
شخصی به او خطاب میکند: ای سگ، و ای سگ زاده!
اما او در پاسخ میگوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا
راه میرود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمیاندیشد، ولی
من چنین نیستم و... (15)
براستی چنین شکیبایی و تحملی را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمیتوان پیدا کرد.
صمیمیت و محبت با دوستان
یکی از دوستان امام باقر (ع) به نام ابی عبیده میگوید:
در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار
بر مرکب میشدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار میشد. (و این نهایت
احترام و رعایت حرمت بود) .
زمانی که بر مرکب مینشستیم و در کنار یکدیگر قرار میگرفتیم، آن چنان با
من گرم میگرفت و از حالم جویا میشد که گویی لحظاتی قبل در کنار هم
نبودهایم ودوستی را پس از روزگار دوری جسته است.
به آن حضرت عرض کردم:
ای فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به
گونهای رفتار میکنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستی اگر دیگران دست
کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشی با دوستانشان داشته باشند،
ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: آیا نمیدانی که مصافحه (نهادن دست محبت در دست
دوستان و مؤمنان) چه ارزشی دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و
دست دوستی بفشارند، گناهانشان همانند برگهای درخت فرو میریزد و در منظر
لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند. (16)
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضای خانواده در اوج رعایت ارزشهای دینی
و الهی، چیزی است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده
میشود.کسانی که از مکتب اهل بیت (ع) دور ماندهاند، چه آنان که اصولا
پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت
کردهاند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط
شدهاند.
گروهی آنچنان دلبسته به فرزند و زندگی هستند که همه قوانین و ارزشهای دینی
و اجتماعی را فدای آن میکنند، و دستهای آنچنان گرفتار جمود و جهالت
شدهاند که گمان کردهاند، توحید و محبت به خدا مستلزم بیعاطفگی و بی
مهری نسبت به غیر خداست.این گروه دوستی و محبت زن و فرزند را عار میدانند
و در مرگعزیزانشان، حتی از قطرهای اشک دریغ دارند، ولی در مکتب امام
باقر (ع) خبری از این افراط و تفریطها نیست.
گروهی نزد امام باقر (ع) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا
یکی از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه
فراوانی را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضی فرزند به گونهای
نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود
گفتند که اگر این کودک طوری بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (ع) چنان
ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایی نشان دهد که ما از ایشان
انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صدای شیون شنیده شد و
دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او میگریند، اما همچنان از وضع
امام باقر (ع) بیخبر بودند که ایشان با صورتی گشاده بر آنان وارد شد، بر
خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
میهمانان گفتند: وقتی که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!
امام (ع) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بی رنج و درد باشند،
ولی زمانی که امر الهی سر رسید و تقدیر خداوندی محقق شد، خواست خداوند را
میپذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضی هستیم. (17)
این بیان، مینمایاند که برخورداری از روحیه رضا و تسلیم به معنای کنار
نهادن عواطف و احساسهای طبیعی نیست، بلکه عواطف در جای خود باید ابراز شود
و در اوج ابراز عواطف انسانی، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهی را نیز
باید حفظ کرد.
احترام به حقوق اجتماعی مؤمنان
زراره گوید: امام باقر (ع) برای تشییع جنازه مردی از قریش، حضور یافت و من
هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.
در این میان، زنی از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.
عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت میشوی، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.
اما، آن زن ساکت نشد و به زاری و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.
من برای امام باقر (ع) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام
بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا
اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صدای بیجای یک زن،
حقی را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعی خود نسبت به مؤمنی عمل نکنیم) حق
مسلمانی را نادیده گرفتهایم.
زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و
مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (ع)
سپاسگزاری کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به
همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کردهاید، متشکریم و اکنون
بازگردید!
زراره میگوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت
داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالی دارم که میخواهم از محضرتان
استفاده کنم.
امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامدهایم تا با
اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشی دارد که ما به خاطر
آن آمدهایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد،
از خداوند پاداش میگیرد. (18) در این حدیث، درسهای چندی نهفته است که از
آن جمله به این موارد میتوان اشاره کرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعی مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظری.
ج: حرمت مؤمن، حتی پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظایف حتی وظایف اجتماعی، برای خدا و نه صرفا رضای خلق.
اهتمام به حقوق مالی مردم
ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردی
هستم که میخواهم در مکه اقامت گزینم، ولی یکی از پیروان مذهب مرجئه (19)
از من طلبکار است و من به او مدیون میباشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است
که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این
که مذهب آن مرد مذهب باطلی است، میتوانم پرداخت بدهی خود را به تأخیر
انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)
امام فرمود: به سوی طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به
گونهای زندگی کنی که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبی از ناحیه دیگر بر
عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمیکند. (20)
رعایت حقوق و نیازهای روحی همسران
زاهد نمایان و تنگ نظرانی که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود
میبینند و با ترک شؤون زندگی و رفتارهای اجتماعی در صدد راهیابی به
مقامات معنوی هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جای پیروی از
تمامیت وحی، تشخیصهای نادرستشان را، ملاک حق میشمرند، تشکیل زندگی
خانوادگی را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهای طبیعی و
واقعی همسران را در خور دنیا گرایان میدانند! و در جهت ضدیت با فطرت و
طبیعت و نظام هستی بر میخیزند، اما در مکتب اهل بیت (ع) و در زندگی امام
باقر (ع) اثری از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتی در جای خود مورد
توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهای روحی همسران است که معمولا در
نگاه انسانهای سطحی مورد غفلت و بیمهری قرار میگیرد، ولی در زندگی امامان
(ع) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.
گروهی از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالی که امام خضاب (21) کرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.
امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگی شوهر خویش شادمان میشوند، من برای همسرانم خضاب کرده و خود را آراستهام. (22)
عدم تحمیل ایدههای خویش بر همسران
ایدههای انسان بر دو گونهاند:
1 ـ ایدههای اصولی و غیر قابل چشمپوشی، مانند پایبندی به اصول دین و
واجبات و محرمات شرعی و نیز رعایت اصول اخلاق انسانی و...که انسان نسبت به
چنین ایدههایی نمیتواند بی تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.
امر به معروف و نهی از منکر شامل چنین زمینههایی است و همه مردم در قلمرو
مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضای خانواده خویش را به این ارزشها
دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر
به معروف و نهی از منکر نمایند.
2 ـ ایدههای فردی در مورد مسایل مختلفی که فراتر از حد وظایف ضروری است،
مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشمپوشی از مباحات به منظور هدف
و آرمانی خاص و ارزشمند .
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضروری، بسیاری از لذتهای
دنیوی را ترک میکنند و حتی از تجملهای مجاز و مباح نیز اجتناب میورزند.
گاه موقعیت اجتماعی و سنی یک فرد، مستلزم رعایت مسایلی است که رعایت آنها
بر دیگران و حتی همسران وی لازم نیست.در چنین مواردی، معمول انسانها سعی
میکنند تا ایدههای خود و شیوه زندگی خویش را بر دیگران و همسر و
فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.
در زندگی امام باقر (ع) نه تنها چنین نقطه ضعفهایی دیده نمیشود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زیات بصری میگوید: من به همراه یکی از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.
برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقی مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و
بر دوش وی پارچهای به رنگ گلهای سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدری کوتاه
کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط
سرمه کشیدن مردان رایج بوده است)
ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و
ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با
دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.
چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولی این بار به اتاقی
وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتی نبود و امام پیراهنی خشن بر
تن داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: ای برادر بصری! اتاقی که
دیشب مشاهده کردی و در آنجا نزد من آمدی از همسرم بود که تازه با او
ازدواج کردهام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و
امکاناتی است که او آورده است.
او خودش را برای من آراسته بود و من نیز میبایست عکس العمل مناسبی داشته
باشم و خودم را برای او بیارایم و بیتفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب
مشاهده کردی، به قلبت گمان بد راه نداده باشی.
رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولی اکنون خداوند آن بد گمانی را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم. (23)
آنچه از این حدیث استفاده میشود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.
امام با این که در قلمرو اعمال فردی خود، از تجمل پرهیز دارد، ولی در
زندگی خانوادگی و حتی اجتماعی، عواطف و نیازهای روحی همسر و نیز شرایط و
مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمیشمارد و در مواردی
لازمهم میداند.
حکم بن عتیبه میگوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالی که اتاقش آراسته
و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و
نگاه می کردم.امام که آثار شگفتی را در من مشاهده کرده بود، فرمود: ای حکم
نظرت درباره آنچه میبینی چیست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه میتوانم داوری کنم (شما امام هستید و جز
کار بایسته انجام نمیدهید)، ولی در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین
میپوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: ای حکم، چه کسی زینتهای الهی و خدادادی را ممنوع ساخته است!
(پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعی ندارد) ولی خوب است بدانی که این
اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کردهام و تو میدانی که
اتاق ویژه خود من چگونه اتاقی است. (24)
رعایت جمال و زی شرافتمندانه
ائمه (ع) به تناسب شرایط زمانی و مسؤولیتهای اجتماعی خود، زندگی میکردهاند.
در حالات علی (ع) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایی
خویش، کفشهایش را خود وصله میزد و از سادهترین و کم بهاترین جامهها
استفاده میکرد، ولی آن حضرت شیوه زندگی خود را برای همگان تجویز نمینمود
و میفرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصی دارم و باید در حد
پایینترین طبقات جامعه زندگی کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس
آرامش و رضایت کنند.
اما سایر امامان، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشتهاند و در
شرایط اجتماعی ویژهای زندگی میکردهاند، که چه بسا استفاده از لباسهای
کم بها و وصلهدار موجب تضعیف موقعیت اجتماعی آنان و توهین به شیعه میشد،
و بازتاب منفی داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعی را رعایت
کرده، به جمال و زی شرافتمندانه در جامعه اهتمام میورزیدهاند .
امام باقر (ع) حتی در مورد چگونگی اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر
رهنمود میدهد. (25) و در انتخاب لباس برای خویش، عزت و شرافت و زی شایسته
را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز میپوشد. (26) و
برای لباس رنگهای جذاب و پر نشاط انتخاب میکند. (27)
امام باقر (ع) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگی ظاهر باشد، متنفر بود.
حکم بن عتیبه میگوید: امام باقر (ع) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟
عرض کردم: درباره کار شما چه میتوانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز
کار بایسته انجام نمیدهید)، ولی در آداب و رسوم اجتماعی ما، جوانان
ناخنهایشان را با حنا میآرایند !
امام فرمود: ای حکم! وقتی که انسان تنظیف میکند و با دارو، موهای زاید
بدن را میزداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان
میسازد.رنگ آن را با حنا میتوان تغییر داد. (28) این احادیث در مجموع
میرساند که امام باقر (ع) به چگونگی وضع لباس و زی خویش در جامعه توجه
داشته، بی قیدی و بد منظری و بیمبالاتی را نمیپسندیده است.
پینوشتها:
1 ـ رأیت الباقر (ع) و هو متکیء علی غلامین اسودین.فسلمت علیه فرد علی
علی بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحک الله لوجاءک الموت و انت علی هذه
الحال فی طلب الدنیا، فخلی الغلامین من یده و تساند و قال: لو جاءنی و انا
فی طاعة من طاعات الله اکف بها نفسی عنک و عن الناس، و انما کنت اخاف الله
لو جاءنی و انا علی معصیة من معاصی الله، فقلت: رحمک الله اردت ان اعظک
فوعظتنی.ارشاد مفید 2/159، مناقب 4/201، کشف الغمة 2/330، الفصول المهمة
213، بحار 46/ .287
2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351
3 ـ حسن بن علی الوشا از شخصیتهای برجسته امامیه و از اصحاب امام رضا (ع)
میباشد که نجاشی درباره او گفته است «کان من وجوه هذه الطائفة» و «کان
عینا من عیون هذه الطائفة» .اعیان الشیعة 5/ .195
4 ـ اعیان الشیعة 5/ .194
5 ـ سیرة الائمة الاثنی عشر 2/ .202
6 ـ کان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فی الحرم و حوله عصابة من اولیائه، إذ
اقبل طاووس الیمانی فی جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قیل: محمد بن
علی...قال: ایاه اردت، فوقف علیه و سلم و جلس ثم قال: اتأذن لی فی السؤال؟
فقال الباقر (ع) قد اذناک فسلم قال: ...بحار 46/ .355
7 ـ عن ابی حمزة الثمالی قال: کنت جالسا فی مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت یا عبد الله...بحار 46/ .357
8 ـ کان علیه السلام لا یسمع من داره یا سائل بورک فیک، و یا سائل خذ هذا،
و کان علیه السلام یقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189
9 ـ عن ابی عبد الله (ع) : کان ابی اقل اهل بیته مالا و اعظمهم مؤونة و
کان یتصدق کل جمعة بدینار و کان یقول الصدقة یوم الجمعة تضاعف کفضل یوم
الجمعة علی غیره من الایام .بحار 46/295، الانوار البهیة 122، اعیان
الشیعة 1/ .653
10 ـ روی عن ابی عبد الله (ع) قال: دخلت علی ابی یوما و هو یتصدق علی
فقراء اهل المدینة بثمانیة آلاف دینار، و اعتق اهل بیت بلغوا احد عشر
مملوکا...بحار 46/ .302
11 ـ قال عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید بن عمیر، مالقینا ابا جعفر
محمد بن علی (ع) الا و حمل الینا النفقة و الصلة و الکسوة، و یقول: هذه
معدة لکم قبل ان تلقونی.بحار 46/287، کشف الغمة 2/ .334
12 ـ قالت سلمی ـ مولاة ابی جعفر (ع) ـ کان یدخل علیه اصحابه، فلا یخرجون
من عنده حتی یطعمهم الطعام الطیب، و یکسوهم الثیاب الحسنة، و یهب لهم
الدنانیر، فاقول له فی ذلک لیقل منه فیقول: یا سلمی ما حسنة الدنیا الا
صلة الاخوان و المعارف و کان یصل بالخمسمأة ...الفصول المهمة .197
13 ـ و قال الاسود بن کثیر: شکوت الی ابی جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان
فقال: بئس الأخ أخ یرعاک غنیا و یقطعک فقیرا ثم امر غلامه فاخرج کیسا فیه
سبعمأة درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنی.ارشاد 2/146، روضة
الواعظین 1/204، کشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50،
الانوار البهیة .122
14 ـ قال له نصرانی: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن الطباخة؟ قال:
ذاک حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجیة البذیة، قال: ان کنت صدقت غفر
الله لها، و ان کنت کذبت غفر الله لک، قال: فاسلم النصرانی.مناقب ابن شهر
آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانی 51، اعیان الشیعة 1/ .653
15 ـ ر ک: الانوار البهیة .123
16 ـ عن ابی عبیدة قال: کنت زمیل ابی جعفر (ع) و کنت ابدا بالرکوب ثم یرکب
هو، فاذا استوینا سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و
کان اذا نزل نزل قبلی فاذا استویت انا و هو علی الأرض سلم و ساءل مساءلة
من لا عهد له بصاحبه، فقلت: یا ابن رسول الله انک لتفعل شیئا ما یفعله من
قبلنا، و ان فعل مرة لکثیر، فقال: اما علمت ما فی المصافحة، ان المؤمنین
یلتقیان فیصافح احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما کما یتحات الورق
عن الشجر و الله ینظر الیهما حتی یفترقان.
17 ـ کان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا صبیا له مریضا، فرأوا منه اهتماما
و غما و جعل لا یقر، قال فقالوا: و الله لئن اصابه شیء إنا لنتخوف ان نری
منه ما نکره، قال: فما لبثوا ان سمعوا الصیاح علیه فاذا هو قد خرج علیهم
منبسط الوجه فی غیر الحال التی کان علیها فقالوا له: جعلنا الله فداک لقد
کنا نخاف مما نری منک ان لو وقع ان نری منک ما یغمنا فقال لهم: إنا لنحب
ان نعافی فیمن نحب فاذا جاء امر الله سلمنا فیما یحب.عیون الأخبار، ابن
قتیبه 3/66، بحار 11/ .86
18 ـ حضر ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قریش و انا معه و کان فیها عطاء فصرخت
صارخة فقال عطاء: لتسکتن او لنجرعن قال: فلم تسکت، فرجع عطاء قال: فقلت
لأبی جعفر (ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها:
لتسکتن او لنرجعن فلم تسکت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأینا شیئا من
الباطل مع الحق ترکنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلی علی الجنازة قال
ولیها لابی جعفر: ارجع مأجورا رحمک الله فانک لا تقوی علی المشی فأبی ان
یرجع، قال فقلت له: قد اذن فی الرجوع و لی حاجة ارید ان اسالک عنها فقال:
امض فلیس باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما
یتبع الجنازة الرجل یؤجر علی ذلک.بحار 46/301 ـ
19 ـ مذهب مرجئه از جمله مذاهب ساختگی و انحرافی است که معتقدان به آن
چنان پایبند عمل نیستند و به ادعای ایمان، دلخوش میدارند و در روایات
معصومین مورد لعن و نفرین قرار گرفتهاند.ر ک: الفرق بین الفرق، مترجم 145
ـ
20 ـ دخلت علی ابی جعفر (ع) و قلت له: جعلت فداک انی رجل ارید ان الازم
مکة و علی دین للمرجئة، فما تقول؟ قال (ع) : ارجع الی مؤدی دینک و انظر ان
تلقی الله عز و جل و لیس علیک دین، فان المؤمن لا یخون.علل الشرایع 528،
بحار 103/ .142
21 ـ خضاب، نوعی آراستن موها یا پوست بدن با تغییر دادن رنگ آن به وسیله حنا یا سایر داروهای رنگی است.
22 ـ عن ابی الحسن (ع) قال: دخل قوم علی ابی جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انی رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298
23 ـ دخلت علی ابی جعفر (ع) انا و صاحب لی فاذا هو فی بیت منجد، و علیه
ملحفة وردیة، و قد حف لحیته و اکتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لی:
یا حسن! قلت: لبیک قال : إذا کان غدا فأتنی أنت و صاحبک، فقلت: نعم جعلت
فداک، فلما کان من الغد دخلت علیه و اذا هو فی بیت لیس فیه الا حصیر و اذا
علیه قمیص غلیظ، ثم اقبل علی صاحبی، فقال: یا اخا البصرة! انک دخلت علی
امس و انا فی بیت المرأة و کان امس یومها، و البیت بیتها، و المتاع
متاعها، فتزینت لی، علی ان اتزین لها کما تزینت لی، فلا یدخل قلبک شیء،
فقال له صاحبی: جعلت فداک قد کان و الله دخل فی قلبی، فأما الآن فقد و
الله اذهب الله ما کان، و علمت ان الحق فیما قلت.بحار 46/ .293
24 ـ دخلت علی ابی جعفر (ع) و هو فی بیت منجد و علیه قمیص رطب و ملحفة
مصبوغة قد أثر الصبغ علی عاتقه، فجعلت انظر الی البیت و انظر فی هیئته
فقال لی: یا حکم و ما تقول فی هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول و أنا أراه
علیک، فأما عندنا فانما یفعله الشاب المرهق، فقال: یا حکم من حرم زینة
الله التی اخرج لعباده؟ فأما هذا البیت الذی تری فهو بیت المرأة، و انا
قریب العهد بالعرس، و بیتی البیت الذی تعرف.الکافی 6/446، بحار 46/ .292
25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأیت ابا جعفر (ع) و الحجام یأخذ من لحیته فقال: دورها.بحار 46/ .299
26 ـ قال: رأیت علی ابی جعفر محمد بن علی (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سیر اعلام النبلاء 4/ .407
27 ـ عن مالک بن اعین، قال دخلت علی ابی جعفر (ع) و علیه ملحفة حمراء شدیدة الحمرة.بحار 46/ .292
28 ـ رأیت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله علی اظافیره فقال: یا حکم!
ما تقول فی هذا؟ فقلت: ما عسیت ان اقول فیه و انت تفعله، و ان عندنا یفعله
الشبان، فقال: یا حکم ان الأظافیر اذا اصابتها النورة غیرتها حتی تشبه
اظافیر الموتی، فغیرها بالحناء، کافی 6/509، بحار 46/ .299
يکشنبه 28/9/1389 - 12:25
بیماری ها
|
|
جام
جم آنلاین: سندرم بیحركتی در كودكان باعث ایجاد عوارض جبرانناپذیر
اسكلتی و عضلانی میشود.پروفسور محمدرضا هادیان، عضو كمیته علمی بیست و
یكمین كنگره فیزیوتراپی ایران در آستانه برگزاری این كنگره (21ـ 23
اردیبهشت) دراین باره اظهار كرد: سفتی عضلات پشت ران، اختلالات مفصل زانو
و لگن، انحناهای غیرعادی ستون فقرات، افزایش گودی كمر و همچنین گوژی پشت
از جمله مهمترین عوارض ناشی از بیحركتی هستند كه در حال حاضر به صورت
وسیع شاهد رشد آن در كودكان كم سن و سال هستیم.
استاد
دانشگاه علوم پزشكی تهران گفت: بیحركتی باعث تضعیف عضلات و افزایش فشار
روی مفاصل مختلف بدن از جمله زانو و لگن میشود و در واقع بیحركتی كلید
ضعف عضلات، افزایش فشارهای بیجا و ناشی از وزن بدن و همچنین فشارهای
غیرمتوازن روی مفاصل و ستون فقرات شده و این امر دلیل ایجاد تغییرات در
مفاصل و در نهایت سایش مفصل و آرتروز میشود.
وی كاهش سن ابتلا
به آرتروز را از 50 و 60 سال به 30 تا 35 سالگی به عنوان یك خطر بسیار جدی
عنوان كرد و افزود: ما در حال حاضر شاهد ظهور گردن دردها و كمردردهای
زودرس در خانمها و حتی كودكان قبل از سن بلوغ هستیم و این امر به دلیل
فاصله گرفتن هر چه بیشتر زندگی و جامعه كنونی از روند طبیعی است و
متأسفانه شاهدیم كه كودكان به جای بازیهای فیزیكی عمدتاً وقت خود را صرف
بازیهای رایانه محور میكنند و در ادارات نیز كارمندان ساعتهای متوالی و
بدون تحرك كافی در یك وضعیت ثابت باقی میمانند.
هادیان از
اطلاعرسانی كافی رسانهها و مراكز علمی پیرامون عوارض بیحركتی و ارائه
آموزشهای مقدماتی و ساده در مدارس برای كودكان مانند نحوه صحیح نشستن پشت
میز، داشتن حركات فیزیكی بیشتر برای كودكان و داشتن تحرك و حركات ورزشی
حدود یك تا 2 دقیقه بین ساعتهای متوالی بیحركتی و ثابت ماندن، به عنوان
مهمترین راهكارهای جلوگیری از آرتروز مفاصل و مشكلات جبرانناپذیر ستون
فقرات نام برد.
نتایج جدیدترین تحقیقات پیرامون پیشگیری و درمان
بیماریهای مختلف ستون فقرات و مفاصل و بحث آرتروز در جریان بیست و یكمین
كنگره فیزیوتراپی ایران از 21 تا 23 اردیبهشت در مجموعه فرهنگی و ورزشی
وزارت كار و امور اجتماعی ـ سالن تلاش، مورد بحث و بررسی علمی استادان و
اندیشمندان قرار خواهد گرفت. |
يکشنبه 28/9/1389 - 12:18