• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4148روز قبل
اهل بیت

استراتژى سیاسى حضرت امیر(ع)
پیش از ورود به بحث، لازم است اجمالا واژه «سیاست‏» تعریف شود:
کلمه «سیاست‏» به معناى تادیب، تربیت و سرپرستى امور است. سائس یعنى مؤدب، مربى و اداره کننده. على(ع) در وصف پیامبر(ص) مى‏فرماید: «ثم فوض الى النبى‏6 امر الدین و الامة لیسوس عباده‏»; خدا امور دین و امت را به پیامبر واگذارد تا بندگانش را تربیت کند. (1)
مؤلف فقه سیاسى اسلام در تعریف سیاست مى‏نویسد: «السیاسة استصلاح الخلق بارشادهم الى الطریق المنجى فى العاجل و الآجل‏»; سیاست، اصلاح مردم به شکل راهنمایى آنان به راهى است که موجب رستگارى‏شان در دنیا و آخرت گردد. (2)
در کتاب اقرب الموارد، چنین آمده است: «السیاسة المدنیة تدبیر المعاش مع العموم على سنن العدل و الاستقامة‏»; سیاست عبارت از اداره زندگى مردم بر اساس قسط و عدل است.
بنابراین، «سیاست‏» یعنى زعامت و رهبرى جامعه به گونه‏اى که سعادت دنیا و آخرت مردم تامین گردد. از اینروست که مى‏گوییم ائمه: بزرگترین سیاستمداران عصر خود بودند. در زیارت جامعه کبیره، امام هادى(ع) در وصف اهل بیت(ع) مى‏فرماید: «و قادة الامم واولیاء النعم... و ساسة العباد و ارکان البلاد.»
اما از آنجا که این امانت الهى (حکومت) غالبا در دست اهل دنیا بوده، واژه «سیاست‏» نیز معناى خاصى پیدا کرده است، به شکلى که آن را قرین مکر و فریب مى‏شماریم. این مطلب نیز در جاى خود روشن است که سیاست رهبران در اداره جامعه تابع عقیده آنها مى‏باشد و اهداف و انگیزه افراد از حکومت، تعیین کننده خط مشى سیاسى آنهاست.
على بن ابى‏طالب(ع) در نخستین روز حکومت‏خود، به صراحت و روشنى، سیاست‏خود را چنین بیان نمودند: «انگیزه من از حکومت احیاى دین و برقرارى قسط و عدل در جامعه مى‏باشد و روش من همان سیره رسول اکرم(ص) خواهد بود و در این امر با احدى مداهنه و مماشات نمى‏کنم. به خدا قسم، من در مورد دینم سازش و مماشات نخواهم کرد و اگر من از دید شما غایب گردم چه کسى به روش رسول خدا(ص) در میان شما رفتار خواهد کرد؟» (3)
برقرارى عدالت در زمینه‏هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى نیزاز اهداف مهم آن حضرت به شمار مى‏رفت. دراین‏باره، مى‏فرماید: «قد الزم نفسه العدل، فکان اول عدله نفى الهوى عن نفسه. یصف الحق و یعمل به‏»; خود را ملزم به عدالت نموده و نخستین مرحله عدالت این است که خواستهاى دل را بیرون راند، حق بگوید و بدان عمل کند. (4)
اما اعمال این سیاست، در جامعه‏اى که مدتها در دست اهل دنیا بوده، کار آسانى نیست; زیرا جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) به شدت از سیره آن حضرت منحرف شده بود. به طور طبیعى، هدایت هر جامعه‏اى به مسیر صحیح و اصلاح انحرافات، منافع عده‏اى را به خطر مى‏اندازد، جامعه آن روز نیز در عصر على(ع) از این امر مستثنى نبود. حضرت، جامعه خود را به خوبى مى‏شناخت و از خطر این گروهها آگاه بود.
بدین دلیل، هنگامى که مهاجر و انصار و عده‏اى دیگر از مسلمانان بر در خانه آن حضرت جمع شده بودند، فرمودند: «مرا رها کنید و به دنبال دیگرى بروید. در آینده، با وضعى مواجه مى‏شویم که ابعاد و چهره‏هاى گوناگونى دارد که قلبها و عقلهاى شما نمى‏تواند در مقابل آنها پایدارى کند و ثابت‏بماند.» (5)
اما از زمانى که آن حضرت حاکمیت را پذیرفت‏با قدرت و صلابت، در جهت اصلاح امت و نظام اسلامى تلاش کرد و چنان که در توصیف مؤمن مى‏فرماید:
«المؤمن نفسه اصلب من الصلد»;
مؤمن روحش از سنگ خارا سخت‏تر ومحکمتراست، (6) خود به عنوان‏یعسوب‏المؤمنین، در اجراى احکام الهى و برقرارى عدالت کوچکترین سستى به خرج نداد.

حاکمیت ارزشهاى اسلامى
«الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امرو ا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الامور»(حج: 41)
«مؤمنان کسانى‏اند که هرگاه قدرتى در زمین کسب نمایند، نماز را به پا مى‏دارند و زکات مى‏دهند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنندوپایان‏اموربراى‏خداست.»
هر حرکت اجتماعى پس از رسیدن به حکومت و کسب قدرت، به طور طبیعى، براى حاکمیت‏بخشیدن به معیارها و ارزشهاى خود و برقرار ساختن آنها، باید سیاستگزارى مناسبى داشته باشد; زیرا در واقع هدف اصلى از مبارزات و انقلابها تغییر و دگرگونى اساسى در فرهنگ حاکم و سیاستگزارى درجهت اجراى برنامه‏هاى لازم براى رسیدن به این هدف مى‏باشد. مولى‏الموحدین، على‏بن‏ابى طالب(ع)، پیش‏از هر اقدامى، درصدد احیاى دین وارزشهاى معنوى درحوزه اسلامى‏برآمد، همان‏گونه که خداى متعال وظیفه مؤمنان به قدرت رسیده را بیان مى‏فرماید: مؤمنان کسانى هستند که اگر به حکومت‏برسند نماز را، که مهمترین و شاخص‏ترین عبادات است، برپا مى‏دارند و گرفتن زکات و تامین زندگى فقرا را،به عنوان مهمترین برنامه مالى و اقتصادى و امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان بهترین برنامه اصلاح جامعه، انجام مى‏دهند.
على(ع) براى تحقق این سیاست‏به دو صورت اقدام نمود:
الف - تقویت جریانهاى مثبت و سازنده
زمینه‏سازى، تقویت و تحرک براى جریانها، سازمانها و گروههایى که در جهت مثبت و خیر مى‏باشند یکى از سیاستهاى مهم در حکومت‏حضرت على(ع) بود; زیرا لازمه حاکمیت و گسترش معروف وجود زمینه‏هاى مساعد است. بنابراین، آن حضرت(ع) به طور مستمر، از لحاظ مادى و ادارى این موضوع را مورد توجه قرار مى‏داد و به عنوان یک سیاست ثابت، در کلیه برنامه‏ریزیها آن را در نظر داشت.
از سوى دیگر، آن حضرت(ع) بر عملکرد دستگاهها و مدیران و به کارگیرى خدمتگزاران لایق در امور حساس و کلیدى در جهت تقویت و گسترش ارزشهاى دینى و کارهاى نیک نظارت داشت.
ب - مبارزه مستمر با جریانهاى انحرافى
در هر حرکت اجتماعى، عده‏اى با روند اصلاح امور مخالف‏اند. این گروهها، اگر در نظام اسلامى به شکل منطقى با مسائل مخالفت نمایند حکومت آنها را تحمل خواهد کرد و آنها مى‏توانند به زندگى عادى خود مشغول باشند. اما اگر بخواهند عناد بورزند و در مقابل حرکتها و اقدامات نظام بایستند قطعا باید با آنها برخورد مناسبى صورت گیرد. در غیراین صورت، به تدریج‏با تبلیغات و نفو ذ در ارکان حکومت، مشکلات متعددى را ایجاد خواهند کرد.
اصل مبارزه مستمر با منحرفان
تصفیه دستگاه حکومت از افراد و گروههاى معارض، از اساسى‏ترین اصول نظام اسلامى است. از این گروه خطرناکتر منافقان هستند که اگر برخورد قاطعى با آنها صورت نگیرد نظام اسلامى را از درون دچار فساد مى‏نمایند. على(ع) در این مورد نیز با قاطعیت و صلابت تمام، با عناصر مخرب برخورد کرد و جنگهاى آن حضرت با گروههاى سه‏گانه (ناکثین، قاسطین، مارقین) به همین دلیل بود.
اقدامات اصلاحى حضرت على(ع)
از آنجا که جامعه دینى قریب 25 سال در مسیر انحراف از سیره رسول اکرم(ص) حرکت کرده بود، در درون خود معضلاتى فکرى و سیاسى داشت و لازم بود که حضرت على(ع) پیش از هر اقدامى، در جهت گسترش حوزه اسلامى به اصلاحات داخلى بپردازد. مهمترین محورها در این زمینه عبارت بود از:
1- اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى;
2- اصلاح مدیریت و دستگاه اجرایى.
آن حضرت(ع) براى رسیدن به مقصود و ایجاد یک جامعه نمونه اسلامى، در این محورها فعالیت‏خود را آغاز کرد و در مدتى کمتر از پنج‏سال، توانست انحرافاتى که در جامعه دینى پدید آمده بود تا حد زیادى اصلاح و با عوامل مخرب برخورد کند. ایشان، خود مى‏فرمایند: «ما امروزه با برادران دینى خود بر سر انحرافات، کجرویها، شبهات وتاویلات باطلى که دامنگیرشان شده، در حال جنگ هستیم.» (7)
الف - اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى
اصولا رفتار افراد به مقدار قابل توجهى، تابع اعتقادات آنهاست و بدین ترتیب، براى آنکه رفتار شایسته‏اى از آنها ظاهر شود اصلاح نظام اعتقادى آنان ضرورى است. اگر قرار است که انسانها مؤدب باشند، اعمال خلاف انجام ندهند و در جامعه، عفیف زندگى کنند باید آنان را به این اصول معتقد ساخت. امام على(ع) براى اینکه چنین جامعه‏اى به وجود آورد، لازم دید که ارزشهاى اسلامى را قولا و عملا ترویج نماید.
چنان‏که اشاره شد، در عصر خلفاى پیش از آن حضرت، بخصوص در زمان عثمان، بسیارى از ارزشهاى دینى به فراموشى سپرده شد، تعصبهاى قومى احیا گردید و مساوات اسلامى در روابط اجتماعى از بین رفت و ظلم و فساد به جاى آن حاکم گشت. آنچه در زمان رسول اکرم(ص) ملاک ارزش بود تقواى الهى و فداکارى در راه خدا بود. نه عرب بر عجم برترى داشت و نه عجم بر عرب; اما خلیفه دوم این معیارها را به درستى رعایت نکرد و این مطلب در زمان عثمان، به اوج خود رسید. در این باره، سخن معاویه بسیار گویاست. وى به عاملین خود نوشت: «با عجمها و غلامانى که تسلیم مى‏شوند به روش عمر بن خطاب عمل کن که خوارى و ذلتشان در این است.» (8)
مهمترین انحراف دینى از بین رفتن بینش دینى و دنیاگرایى مردم بود. على(ع) پیش از هر کارى مصمم بود که ارزشهاى زمان پیامبر(ص) را زنده کند. سخنرانیهاى عمیق آن حضرت و نامه‏هایى که به فرمانداران خود نوشت در این مورد بسیار حایز اهمیت است. به «مصقلة بن هبیره سیبانى‏» فرماندار «اردیشر»، در یکى از شهرهاى فارس، نوشت:
« درباره تو به من گزارشى رسیده که اگر درست‏باشد و این کار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و بر امامت عصیان کرده‏اى. گزارش رسیده که غنایم مربوط به مسلمانان را، که به وسیله اسلحه و اسبهایشان به دست آمده و در این راه خونهایشان ریخته شده است، در بین افرادى از بادیه‏نشینان قبیله‏ات، که خود برگزیده‏اى، تقسیم مى‏کنى. سوگند به کسى که دانه‏ها را در زیر خاک شکافت و روح انسانى را آفرید، اگر این گزارش درست‏باشد تو در نزد من خوار شده‏اى و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. آگاه باش که حق مسلمانانى که نزد من یا تو هستند در تقسیم این اموال مساوى است. باید همه آنها به نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند.» (9)
حضرت على(ع) براى از بین بردن تعصبهاى قومى و برقرارى مساوات اسلامى تلاش فراوان کرد; برخورد قاطع آن حضرت با برادرش عقیل، گویاى این مدعاست. در نامه‏اى نیز به یکى از فرمانداران متخلف مى‏نویسد: «به خدا سوگند، اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من دریافت نمى‏کردند و در اراده من تاثیرى نمى‏گذاشتند تا آنگاه که حق را از آنان بستانم و ستمهاى ناروایى را که انجام داده‏اند، دور سازم.» (10)
او در اوج قدرت، اعلام داشت که آنچه ملاک حمایت من به عنوان حاکم اسلامى مى‏باشد «حق‏» است و فرمود: «ستمدیدگانى که در نظرها ذلیل و پست‏اند از نظر من عزیز و محترم‏اند تا حقشان را بگیرم و نیرومندان ستمگر در نظر من حقیر و پست‏اند تا حق را از آنها بستانم. در برابر فرمان خدا راضى و تسلیم امر او هستیم.» (11)
مردمى که بى‏عدالتى‏ها و تبعیضهاى نارواى دوران عثمان را دیده بودند در حکومت على(ع) نظاره‏گر عدل‏بودند، به‏گونه‏اى که‏حضرت ملاحظه احدى نمى‏کرد و از سرزنش هیچ‏کس نمى‏هراسید; آنچه در نظر او مهم بود برقرارى عدالت و به دست آوردن رضاى خدا بود. وقتى عقیل، برادرش، از او درخواست‏بیش از حد بیت‏المال مى‏نماید با او چنان برخورد مى‏کند که براى دیگران نیز درس عبرت باشد. خود مى‏فرماید:
«عقیل، برادرم، را دیدم که به شدت فقیر شده بود و از من مى‏خواست که یک من از گندمهاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود. عقیل باز هم اصرار کرد، من به سخن او توجه کردم، او تصور نمود که من دینم را به او مى‏فروشم و به دلخواه او قدم برمى‏دارم و از راه و رسم خویش دست مى‏کشم. آهنى را در آتش گذاختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با حرارت آن عبرت گیرد. ناله‏اى سر داد! گفتم: هان، اى عقیل، از آهن تفتیده‏اى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله مى‏کنى اما مرا به سوى آتشى مى‏کشانى که خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است؟!» (12)
کسانى که با روش و منش على(ع) آشنا نبودند گمان مى‏کردند که على(ع) اهل معامله است و با رشوه دادن به خواستهاى آنان تن مى‏دهد. این گمان باطل، میراث خلفاى گذشته بود. هنگامى که شخصى براى تطمیع آن حضرت، در نیمه شب، با ظرفى سرپوشیده پر از حلواى خوش طعم و لذیذ به در خانه امام(ع) مى‏آید، حضرت مى‏فرماید:
«آن حلواى شیرین معجونى بود که من از آن متنفر شدم. گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند. به او گفتم: هدیه است‏یا زکات یا صدقه؟ این دو بر ما اهل‏بیت‏حرام است. گفت: هدیه است. به او گفتم: زنان بچه‏مرده بر تو گریه کنند! آیا از طریق آیین خدا وارد شده‏اى که مرا بفریبى؟ دستگاه ادراکت‏به هم ریخته یا دیوانه شده‏اى یا هذیان مى‏گویى؟ به خدا سوگند، اگر اقلیمهاى هفتگانه را و آنچه را در زیر آسمانهاست‏به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى نافرمانى کنم هرگز چنین نخواهم کرد.» (13)
ب - پاکسازى جامعه از عوامل انحرافى
حضرت على(ع) براى اصلاح نظام فکرى جامعه، مجبور شد با خوارج، که مردمى ظاهرالصلاح و آراسته، قیافه‏هاى حق به جانب گرفته، ژنده‏پوش و عبادت‏پیشه اما منحرف از دین بودند، بجنگد.
اگر ما به جاى اصحاب آن حضرت بودیم و قیافه‏هایى آنچنان را مى‏دیدیم شاید احساساتمان برانگیخته مى‏شد و بر على(ع) اعتراض مى‏کردیم که چرا بر روى چنین مردمى شمشیر مى‏کشى؟! اما على(ع) به اهمیت کار خود کاملا آگاهى داشت. لذا، آن را بازگو مى‏کند و مى‏فرماید: «فانا فقات عین الفتنة و لم‏یکن لیجترى علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها»; من چشم فتنه را درآوردم، به گونه‏اى که غیر از من احدى جرات چنین کارى را نداشت، آن هم پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبهه‏ناکى آن بالا گرفته بود و هارى آن فزونى یافته بود.
اگر على(ع) با خوارج در دنیاى اسلام مبارزه نمى‏کرد احدى غیر از او جرات نمى‏کرد با آنها چنین کارى انجام دهد; زیرا آنان کسانى بودند که پیشانیهایشان از کثرت عبادت پینه بسته بود و مردمى دینى اما در عین حال، سد راه اسلام بودند و تصور مى‏کردند که به نفع اسلام کارى مى‏کنند، در حالى که بواقع، دشمن واقعى اسلام بودند.
این اقدام على(ع) راه خلفا و حکام بعد را هموار کرد که با خوارج بجنگند و آنان را سرکوب نمایند. سربازان اسلامى نیزبدون چون و چرا دراین زمینه از حکام پیروى مى‏کردند;زیراعلى(ع) باخوارج جنگیده‏بودودر حقیقت، سیره على(ع) راه را براى دیگران باز کرد که بى‏پروا بتوانند با افراد ظاهرالصلاح مقدس‏مآب پیکار کنند.
ج - اصلاح نظام رهبرى و مدیریت
نقش مدیران جامعه در هدایت و سعادت مردم بر کسى پوشیده نیست. در زبان عربى، ضرب‏المثل معروفى وجود دارد که مى‏گوید: «الناس على دین ملوکهم‏»; مردم دنباله‏رو رهبران و مسؤولان خود هستند. این یک واقعیت اجتماعى است. وقتى که سران جامعه‏اى اخلاق نیکو داشته باشند طبعا اغلب مردم نیز در دراز مدت به پیروى از آنان تا حد زیادى واجد همان اخلاق مى‏گردند. این خصیصه به تدریج در بین افراد جامعه نفوذ مى‏کند و به عنوان معیار و ملاک ارزش در سطح جامعه تلقى مى‏شود.
تاثیر رهبران اجتماعى در اصلاح جامعه به حدى بالاست که پیامبر(ص) فرمود: «دو گروه از امت من اگر فاسد شوند امت من فاسد مى‏شود و اگر به صلاح و نیکى گرایش پیدا کنند امت من صالح مى‏شود: دانشمندان و مسؤولان (مدیران و اندیشمندان).» (14)
در نظر اسلام، فلسفه رهبرى بر پایه «رهبر براى مردم‏»، نه «مردم براى رهبر» مبتنى مى‏باشد و رهبر اسلامى مکلف است که با دقت و مراقبت‏خاص، اصول و موازین را رعایت کند و براى تحقق سعادت جامعه تلاش نماید. على(ع) نسبت‏به رهبرى، چنین دیدگاهى داشت. لذا، مى‏فرماید: «ایها الناس، ان لی علیکم حقا و لکم على حق; فاما حقکم على فالنصیحة لکم...»; اى مردم، من حقى بر شما دارم و شما نیز بر من حقى دارید; حق شما بر من خیرخواهى در باره شماست. (15)
خیرخواهى مورد نظر آن حضرت یک مفهوم اخلاقى محض نیست، که معمولا به لطف و محبت‏خوشایند و غیر الزامى اطلاق شود، بلکه با توجه به تعریف حکومت و سیاست در اسلام - که عبارت از اداره جامعه با هدف رسیدن به بهترین شکل زندگى در دو قلمرو فردى و اجتماعى است - ضرورتى است که بدون آن، مفهومى براى حاکم و سیاستمدار وجود ندارد. خیرخواهى زمامدار وقتى تحقق پیدا مى‏کند که مردم جامعه مانند اجزا و عناصر شخصیت او تلقى شوند. در نتیجه، زمامدار مذکور خوشیها و ناخوشیهاى مردم را در درون خود احساس نمایند.
این احساس و دریافت را در نامه‏اى که امیرالمؤمنین(ع) به عثمان حنیف نوشته است‏به صراحت مى‏بینیم: «آیا به این قناعت کنم که به من گفته شود امیرالمؤمنین ولى در ناگواریهاى روزگار با آنان شرکت نورزم و در سختیهاى زندگى، الگوى آنان و پیشاپیش ایشان نباشم؟» (16)
على(ع) برخوردارى کامل از تقواى الهى و درک وظایف خطیر رهبرى و خدمتگزارى به اسلام و مسلمانان را از ویژگیهاى لازم رهبر جامعه مى‏دانست. اما وقتى زمامدارى جامعه را پذیرفت ملاحظه کرد که از یک سو، تعداد بسیارى از استانداران و فرمانداران که در زمان خلفا به حکومت رسیده‏اند شایستگى احراز این مقام را ندارند و بدون اصلاح آنها، نمى‏تواند بر انحرافات اجتماعى فایق آید و از سوى دیگر، تایید آنها با استراتژى سیاسى آن حضرت نمى‏سازد. عزل آنها و عدم تاییدشان نیز مشکلاتى را به همراه داشت تا آنجا که ممکن بود حکومت اسلامى را با بحران مواجه سازد.
اما در هر صورت، سیاست آن امام مشخص بود: پذیرفتن مشکلات و عزل کلیه والیان فاسد; زیرا على(ع) در باب دین، اهل مداهنه نبود، چنان‏که صریحا مى‏فرماید: «والله لا ادهنت فى دینی»; به خدا سوگند، در مورد دینم با احدى سازش نمى‏کنم. (17)
یعقوبى در این باره مى‏نویسد: «على(ع) (وقتى به خلافت رسید) بجز ابو موسى اشعرى، کلیه کارگزاران زمان عثمان را عزل کرد.» (18)
دینورى نیز در این باره مى‏نویسد: «على(ع) به معاویه نوشت: از کشته شدن عثمان و جمع‏شدن مردم براى بیعت‏با من و اتفاق و هماهنگى ایشان آگاه شده‏اى. اکنون یا تسلیم شو و بیعت کن و یا آماده جنگ باش. معاویه راه دوم را انتخاب کرد و هزاران مرد جنگى آماده ساخت. طبق گفته مرد عبسى تعداد لشکر او بالغ بر پبجاه‏هزار مرد جنگجو بود. مغیرة بن شعبه نزد على(ع) آمد و گفت: کارگزاران عثمان را باقى بگذار تا قدرت‏یابى. سپس آنها را عزل کن. ابن عباس نیز بر این مساله تاکید کرد ولى على(ع) فرمود:«سازش با افراد فاسد یک لحظه هم ممکن نیست.» (19) این بدان دلیل است که به اعتقاد على(ع)، اصلاح امت‏بدون اصلاح حکام امرى ناممکن است. در این باره، مى‏فرماید: «فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاة. » (20)
وقتى معاویه با تکیه بر این مطلب که همه از نسل عبد مناف هستیم خطرات را برشمرد و بار دیگر، از مولا على(ع) شام را طلب نمود حضرت در جواب او نوشت: «اینکه شام را طلب‏کرده‏اى، من چیزى را که دیروز ازتو منع‏کردم‏امروز به‏تو نخواهم داد و اما اینکه نوشته‏اى جنگ، همه عرب، جزاندکى، رابه کام خود فرو برده، بدان آن‏کس که‏به حق‏بوده جایگاهش بهشت‏است و آن کس‏که به راه باطل (به کام جنگ فرو رفته) در آتش است.» (21)
خداى متعال در قرآن مى‏فرماید: «و ما کنت متخذى المضلین عضدا»(کهف: 51); و هرگز گمراهان را به مددکارى نگرفتم. على(ع) هم که قرآن ناطق است نمى‏تواند در این راه سازش کند.
رهبر آسمانى براى تربیت مردم باید با آنان مدارا کند ولى مداهنه و مماشات هرگز; زیرا مدارا صرف‏نظر کردن از دنیا و مقام خود براى اصلاح دین یا دنیاى مردم است، اما مداهنه صرف‏نظر کردن از گوشه‏اى از برنامه‏هاى دین و مکتب براى حفظ موقعیت‏خود یا رسیدن به مقام دنیوى مى‏باشد. با افراد کم‏ظرفیت، کج‏فهم و فرارى و براى عفو و اغماض از آنهاست تا جذب مکتب شوند; اما مداهنه، نداشتن خط فکرى و با همه گروهها کنار آمدن و سازشکارى و محافظه کارى کردن است.

مهم‏ترین ویژگیهاى حکومت على(ع)
با توجه به آنکه یکى از مهم‏ترین عناصر سعادت و رستگارى جامعه، سلامت رهبران سیاسى و اجتماعى مى‏باشد زیرا على(ع) مى‏فرماید:
«فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة‏» (22)
- بنابراین، آن حضرت هر کسى را شایسته این مقام نمى‏دانست و براى احراز این مقام شرایطى را لازم مى‏شمرد. ویژگیهایى که خود آن حضرت در حد بالایى دارا بود و براى مدیران و کارگزاران خود لازم مى‏دید عبارتند از:
الف - حکومت‏بر دلها و افکار
حاکم و رهبر اسلامى بر دلها حکومت مى‏کند و عناصر ملیت، نژاد، زبان و خاک در ایجاد یا ترکیب آن سهمى ندارد، بلکه سازنده آن اشتراک انسانها در عقاید، افکار، مبادى و غایات انسانى معین است. حکومت پیغمبر(ص) این خصیصه را دارا بود. گواه این مطلب این است که پیروان او از گروه و نژاد خاصى نبودند، بلکه از همه طبقات اجتماعى و از هر نژاد و قومیتى زیر پرچم او جمع بودند. سلمان فارسى، بلال حبشى، عماریاسر و ابوذر غفارى از نظر ملیت و نژاد با یکدیگر تفاوت داشتند. نقطه اشتراک آنها ایمان به خدا و تقواى الهى بود; همان شعارى که حضرت رسول‏6 براى حکومت و رهبرى خودانتخاب کرده‏بود.
محور حکومت على(ع) بر «حق‏» قرار داشت و هیج معیار و ملاکى برتر و والاتر از آن وجود ندارد. لذا، در نامه‏اى که به یکى از فرمانداران متخلف مى‏نویسد، بر این مطلب تاکید مى‏نماید. (23)
هنگامى که مى‏شنود خلخالى از پاى زنى یهودى بیرون آورده شده است‏بر سر والیان خود فریاد مى‏کشد و مى‏فرماید: «واى بر من، مگر ممکن است که در حکومت من، بر کسى جفا شود؟!... آیا مرا وادار مى‏کنید که پیروزى را به ستم به دست آورم؟!» (24) بنابراین، حق‏محورى یکى از سیاستهاى اصولى در حکومت آن حضرت بود که هرگز آن را در مورد احدى فراموش نکرد.
ب - خدمت، نه تجارت
قرآن کریم حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان «امین‏» و «نگهبان‏» اجتماع مى‏شناسد و حکومت عادلانه را نوعى امانت، که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، تلقى مى‏کند و مى‏فرماید:
«ان الله یامرکم ان‏تؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان‏تحکموا بالعدل‏»;
خداوند فرمان مى‏دهد که امانتها را به صاحبانش برگردانید و وقتى در میان مردم حکم مى‏کنید به عدالت رفتار نمایید. (نساء:58)
روش ائمه(ع) عینا همان چیزى است که از قرآن کریم استنباط مى‏شود. در نامه‏اى، حضرت على(ع) به عامل خود در آذربایجان مى‏نویسد: «مبادا گمان کنى حکومتى‏که‏به‏تو سپرده شده یک شکار است که به دست آورده‏اى، بلکه امانتى است که بر گردنت گذاشته شده و مافوق تو رعایت و حفظ حقوق مردم را از تو مى‏خواهد. تو را نرسد که به‏استبداد و دلخواه‏درمیان‏مردم رفتار کنى.» (25)
در بخشنامه‏اى، که براى ماموران جمع‏آورى مالیات‏نوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکر، مى‏فرماید: «به عدل و انصاف رفتار کنید. درباره خودتان، به مردم حق بدهید. پر حوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم کم حوصله نباشید. شما خزانه‏داران رعیت، نمایندگان ملت و سفیران حکومت‏اید. در قلب خود، استشعار مهربانى، محبت و لطف به مردم را بیدار کنید; مبادا مانند یک درنده، که دریدن و خوردن را غنیمت مى‏شمارد، رفتار کنید; زیرا مردم یا مسلمانند و برادر دینى تو و یا غیر مسلمانند و انسانى مانند تو.» (26)
ج - دورى از نیرنگ و خدعه
صداقت در کار و دورى از نیرنگ و عوام‏فریبى از امتیازات دیگر رهبر اسلامى است. به امیر مؤمنان(ع) گفتند: معاویه سیاستمدار زیرکى است. فرمود: «به خدا سوگند، معاویه فقط نیرنگ باز و حیله‏گر است و (براى نیل به ریاست و قدرت به هر وسیله نا مشروعى چنگ مى‏زند.) اگر این امور، زشت و نامشروع نمى‏بود من زیرکترین مردم بودم.»
بدین دلیل بود که ابن عباس مى‏گفت: «ما رایت رئیسا یوزن بعلى‏»; هرگز رهبرى به گرانسنگى على ندیدم. (27)
د - دورى از تشریفات
سادگى رهبر و دورى او از تشریفات یکى از اصول رهبرى اسلامى است. على(ع) با صراحت و به طور مکرر به پیروان خود دستور مى‏داد که مبادا به نحوى که با جباران رو به رو مى‏شدید با من رفتار کنید. من و شما بنده خدا هستیم و تنها در پیشگاه او باید خاضع باشیم و او را ستایش کنیم.
در خطبه 214، آن حضرت مى‏فرماید:
«آنسان که با جباران و ستمگران سخن مى‏گویند با من سخن مگویید، برایم القاب پر طنطنه به کار نبرید، ملاحظه‏کارى‏ها و موافقتهاى مصلحتى که در برابر مستبدان اظهار مى‏دارند در برابر من اظهار مدارید، سازشکارانه با من معاشرت نکنید، گمان مبرید که اگر سخنى به حق به من گفته شود پذیرش آن برایم دشوار است و یا از کسى مى‏خواهم که مرا تجلیل و تعظیم کند. هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت‏بر او ناخوش و سنگین آید عمل به حق و عدالت‏بر او سنگین‏تر است. پس از اظهار سخن حق یا نظر عادلانه خوددارى نکنید.» (28)
همچنان که حضرت على(ع) از نظر اجتماعى نمى‏خواست که با دیگر مسلمانان تفاوتى داشته باشد، از نظر زندگى فردى و استفاده از بیت‏المال نیز امتیازى براى خود قایل نبود و همواره مانند افراد عادى جامعه زندگى مى‏کرد. امام(ع) در نامه‏اى که به عثمان بن حنیف نوشت، چنین متذکر مى‏شود: «بدان که هر مامومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد. آگاه باشید که امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذایش به دو قرص نان اکتفا کرده است... اگر مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل مصفى و مغز گندم و بافته‏هاى ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم; اما هیهات که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار سازد تا طعامهاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان را هم نداشته باشد... .» (29)
ه- مراقبت از بیت‏المال
بر اساس ایمان به «مسؤولیت در پیشگاه خداوند»، در حکومت اسلامى از هرگونه اسراف، حیف و میل و تحمیل بر بیت‏المال احتراز مى‏شود. على(ع) در بخشنامه‏اى به حکام و فرمانداران مى‏فرماید: «قلمها را تیز کنید، ریز بنویسید، سطرها را نزدیک به هم و کم‏فاصله بنگارید، از افزون‏نویسى بپرهیزید، تنها به اداى مقصود اکتفا کنید; به طور کلى، از زیاده‏روى دورى کنید; زیرا بیت‏المال مسلمانان نمى‏تواند آن را تحمل کند.» (30)
صاحب الغارات مى‏نویسد: «مجمع گوید: على(ع) هر روز جمعه محل جمع‏آورى بیت‏المال را جاروب مى‏کرد و آب مى‏پاشید، سپس دو رکعت نماز به جاى مى‏آورد و مى‏گفت: شما دو تا در روز قیامت در حق من شهادت دهید که به حق پر کردم و به حق تقسیم نمودم.» (31)
و - تعهد و تخصص
امتیاز دیگرى که امام براى یک مدیر لازم و ضرورى مى‏داند، تعهد و تخصص مى‏باشد. البته آنچه پیش از هر چیز مورد توجه امام قرار گرفته تعهد، ایمان و تقواى یک مدیر است. در نامه‏اى که على(ع) به فرماندار خود در مصر (مالک اشتر نخعى) نوشت، چنین آمده است: «...در وضع منشیان و کارمندانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار و نامه‏هاى سرى و نقشه‏ها و طرحهاى مخفى خود را در اختیار کسى بگذار که داراى اساسى‏ترین اصول اخلاقى باشد; از کسانى که موقعیت و مقام، آنها را مست و مغرور نسازد.» عزل استانداران و فرماندارانى که خلفا منصوب کرده بودند توسط على(ع) در همین راستا بود; چون فساد و عدم تقواى آنها بر امام(ع) آشکار بود. در نامه‏اى که به معاویه نوشت، این نکته را یادآور شده است; مى‏فرماید:
«شیطان بر تو حکومت پیدا کرده و در رام ساختن تو به آرزوى خود رسیده و همچون روح و خون سراسر وجودت را تحت تسلط خود درآورده است. اى معاویه، کى شما رهبر و رعیت و رئیس ملت‏بوده‏اید، آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟» (32)
این سخن امام بیانگر این نکته است که رهبر باید از نظر معنوى در درجاتى بالاتر از مردم عادى باشد تا بتواند این منصب را تصدى کند. این مطلب روشن است که رهبران و مدیران جامعه تنها وزرا، استانداران، فرمانداران و امثال آنان نیستند، بلکه هر متصدى امرى عمومى و مقام مسؤول در جامعه به سهم خود، در صلاح و فساد آن شریک است.
نتیجه
از آنچه که درباره نقش مدیریت در جامعه اسلامى و شرایطى که امام(ع)براى رهبرى جامعه لازم مى‏دانست، به‏دست مى‏آیدکه سیاست امام(ع) درباره عزل کارگزاران نالایق، بیش از همه قابل توجه و تحسین است. از اینروست که امام(ع) در جواب ابن عباس مى‏فرماید: «وجود معاویه وامثال او را در مسند حکومت لحظه‏اى تحمل نمى‏کنم، گرچه این کار مشکلاتى را به همراه داشته باشد.» (33)
برخورد با مخالفان اصلاحات
سیاستهاى اصلاحى على(ع) در دوران خلافتش مشکلاتى را براى وى پدید آورد تا آنجا که عده‏اى دشمن سرسخت او شدند. این نیز یکى از افتخارات بزرگ امام(ع) محسوب مى‏شود; زیرا هر انسان هدفدار، که در پى عملى ساختن هدفهاى مقدس خود باشد، مصداق قول خداوند است که مى‏فرماید:
«یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم‏»(مائده: 54);
در راه خدا تلاش مى‏کنند و از ملامت هیچ سرزنشگرى نمى‏هراسند. لذا، دشمنان آن حضرت، بخصوص در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده‏اند کمتر هم نبوده‏اند.
على(ع) در راه خدا ملاحظه هیچ کس را نمى‏کرد و اگر به کسى عنایتى مى‏کرد براى خدا بود. چنین حالتى قهرا دشمن‏ساز است و روحهاى پر طمع و آزمند را مى‏رنجاند. گرچه در زمان پیغمبر اکرم(ص) نیز على(ع) داراى مخالفانى سرسخت‏بود، اما دوران خلافتش دوره تجلى دافعه اوست; یعنى به همان نسبت که تماس آن حضرت با اجتماع بیشتر مى‏شود جاذبه و دافعه‏اش بیشتر هویدا مى‏گردد.
على(ع) با سیاستهاى اصولى و اصلاحى خود سه گروه را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست:
1- اصحاب جمل که خود، آنان را ناکثین نامید.
2- اصحاب صفین که آنها را قاسطین خواند.
3- اصحاب نهروان; یعنى خوارج که ایشان را مارقین شمرد. (34)
ناکثین از لحاظ روحیه، جزو پول‏پرستان بودند; صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان امام درباره عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما مارقین روح عصبیتهاى ناروا، خشکه مقدسى و جهالتهاى خطرناک داشتند. دسته سوم، قاسطین بودند که گرفتار روحیه سیاست‏بازى، تقلب و نفاق بودند. آنها مى‏کوشیدند تا زمام حکومت را در دست گیرند و بنیان حکومت و زمامدارى على(ع) را در هم فروریزند.

يکشنبه 28/9/1389 - 22:8
اهل بیت

چهارمین دوره از حیات امام على(ع) که ربع قرن ادامه داشت، دوران بعد از رحلت پیامبر(ص) و کنارگیرى امت از امام(ع) و محرومیت امام از منصب الهى و رهبرى و زعامت جامعه اسلامى است; که بر اثر شرائط خاص آن عصر حضرت ناگزیر از سکوت و کناره‏گیرى از صحنه اجتماع شد; با این همه در شرائط مناسب از بیان حقائق و احقاق حق خود و خاندانش خوددارى نکرد; و بارها براى تبین جایگاه رفیع اهل بیت(ع) و اولویت و تقدم خاندان رسالت‏براى رهبرى جامعه، به ایراد سخن پرداخت و با بیان کوبنده خویش خصم را زبون و زمین‏گیر نمود.

جایگاه رفیع اهل بیت(ع)
امام در بیانات خویش مقام رفیع و ممتاز اهل بیت(ع) را مشخص ساخته و منابع علوم و معارف آنان را منبعى فوق بشرى معرفى مى‏نماید.
قال (ع): «لا یقاس بآل محمد(ص) من هذه الامة احد و لا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین‏» (1) :
«احدى از مسلمین قابل قیاس با آل محمد(ص) نیست; و ریزه خوران نعمت اهل بیت‏با آنان برابر نخواهند بود; چرا که آنان رکن دین و پایه یقینند».
قال(ع): «نحن الشعار والاصحاب والخزتة والابواب لاتؤتى البیوت الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمى سارقا» (2) :
«ما محرم اسرار حق هستیم و یاران و گنجوران دین، و درهاى ورودى اسلام ما اهل بیت هستیم، که به غیر از دزدها، همه از درهاى ورودى، داخل خانه مى شوند».
قال(ع): «هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق فى نصابه وانزاح الباطل عن مقامه‏» (3) :
«آل محمد(ص) ارکان دین و پناهگاه مردمند، به وسیله آنها حق به نصاب خود رسید و باطل ریشه‏کن گردید».
قال(ع): «انه من مات منکم على فراشه و هو على معرفة حقه و حق رسوله و اهل بیته مات شهیدا» (4) :
«هرکس از شما در بستر خود بمیرد، در حالى که به حق خدا و پیامبر و خاندان رسالت آشنا باشد، شهید از دنیا رفته است‏».
قال(ع): «الا ان مثل آل محمد(ص) کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم، طلع نجم‏» (5) :
«خاندان رسالت همانند ستارگان آسمانند که اگر یکى غروب کند دیگرى طلوع خواهد کرد».

اولویت‏خاندان رسالت
امیرالمؤمنین(ع)، در بیان اولویت اهل بیت و تقدم خاندان رسالت‏بر دیگران در امر خلافت و جانشینى رسول خدا و رهبرى امت اسلامى سخنان نغزى دارد:
قال(ع): «ان الائمة من قریش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غیرهم‏» (6)
«امامان از قریشند اما نه همه قریش بلکه خصوص تیره بنى هاشم که جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و کسى غیر آنان شایسته آن نباشند».
قال(ع): «هم اساس الدین و عماد الیقین... ولهم خصائص حق الولایة و فیهم الوصیة و الوراثة‏» (7)
«اهل بیت رکن دین و پایه یقینند ... و شرائط ولایت و رهبرى در آنها جمع است و پیامبر به ولایت آنها سفارش نموده و آنان کمالات معنوى را از آن حضرت به ارث برده‏اند».
قال(ع): «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا والاشدون برسول‏الله(ص) نوطا فانها کانت اثرة شحت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس آخرین‏» (8)
«اما چیره شدن دیگران بر ما در تصاحب امر خلافت، بااینکه ما از نظر نسبت‏بالاتر و پیوندمان با رسول خدا(ص) محکم‏تر بود; بر خاسته از بخل ورزى عده‏اى نالایق و سخاوت ورزى (شایستگان خلافت) بود; که به خاطر حفظ مصالح عالى دین و امت‏سکوت نمودند».

مقام رفیع على(ع)
اولویت على(ع) براى امامت و رهبرى جامعه دینى برخاسته از پاکى روح و برخوردارى از فضائل و مناقب ویژه‏ایست که خداى متعال در آن بزرگ جانشین رسول خود به ودیعت نهاده که پى بردن به شایستگى آن حضرت براى زعامت امت اسلامى، معرفت کامل و جامعى نسبت‏به کمالات معنوى و اجتماعى و سیاسى آنحضرت را مى طلبد و براى شناختى شایسته چه سخنى آشناتر و چه راهى مطمئن‏تر از سخنان خود حضرت چرا که: «الانسان على نفسه بصیرة‏»; «هر کسى به زوایاى شخصیت‏خود از دیگران آگاهتر است‏» لذا براى هر چه روشن‏تر شدن امتیاز امام على(ع) در رهبرى امت اسلامى بر دیگران; فضائل و کمالات ویژه او را در لابلاى سخنان حضرتش جستجو مى نمائیم.

ایمان راسخ
قال على(ع): «وانى لعلى یقین من ربى و غیر شبهة من دینى‏» (9)
«براستى من به خداى خویش باور دارم و در آئین خود هیچ تردیدى به خود راه نمى‏دهم‏».
قال(ع): لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا: (10) اگر «پرده‏هاى مادى‏» هم، از معارف غیبى برداشته شود; یقین و ایمان کامل من افزون نگردد.
قال(ع): «ما شککت فى الحق مذاریته‏»
«از هنگامى که حق را شناخته‏ام، هرگز در رابطه با آن تردید نکرده‏ام‏».
«قد ساله دغلب الیمانى فقال: هل رایت ربک یا امیرالمؤمنین؟ فقال(ع): افاعبد مالا ارى؟فقال: کیف تراه؟ فقال: لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان‏» (12)
«دغلب یمنى از حضرت سئوال کرد که: آیا پروردگار خود را دیده‏اى؟ حضرت فرمود: آیا خدایى را که نمى بینم عبادت کنم؟ دغلب گفت: خدا را چگونه دیده‏اى؟ امام فرمود: چشمها هرگز او را آشکارا نمى بینند; اما قلبها با نیروى ایمان وى را درک مى کنند».
قال(ع): «الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک‏» (13)
«خدایا! من ترا به خاطر بیم از کیفر و عذاب یا به طمع بهشت پرستش نکردم; بلکه تو را «چون شایسته عبادت یافتم‏» پرستیدم‏».

علم امام على(ع)
قال على(ع): «ینحدر عنى السیل و لایرقى الى الطیر» (14)
«سیل دانش ار و جود من سرازیر است و بلنداى اندیشه کسى، به اوج شناخت من نمى رسد».
قال(ع): «لکمیل بن زیاد: یا کمیل بن زیاد...ها ان ههنا لعلما جما (و اشار بیده الى صدره) لو اصبت له حملة‏» (15) :
«اى کمیل! بدان، که در (سینه) من دانشى است انباشته، اگر افرادى را (شایسته آن) بیابیم‏».
قال(ع): «ایها الناس! سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض‏» (16) :
«اى مردم! پیش از آنکه مرا از دست‏بدهید، هرچه مى خواهید، بپرسید. چرا که من به راههاى آسمان از راههاى زمین داناترم‏».
قال(ع): «والله لوشئت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شانه لفعلت ...» (17) :
«به خدا سوگند! اگر بخواهم حکایت هر یک از شما را باز مى گویم که از کجا آمده، به کجا مى‏رود و همه ویژگیهاى او را بیان مى کنم‏».
قال رسول الله(ص): «على بن ابى طالب اعلم امتى و اقضاهم ...» (18) :
«على بن ابى طالب داناترین امت من و شایسته ترین آنها به داورى است‏».
قال على(ع): «لانا اعلم بالتوراة و اعلم بالانجیل من اهل الانجیل‏» (19) :
«به راستى من از اهل تورات و انجیل به این دو کتاب آسمانى داناترم‏».

عدل على(ع)
قال على(ع): «والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء; لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق‏» (20) :
«حضرت بعد از رسیدن به خلافت فرمود: «به خدا سوگند! آنچه از (عطایاى عثمان) که بیهوده از «بیت المال‏» بخشیده، بیابم، باز خواهم ستاند; گرچه مهریه زنها و بهاى کنیزان قرار گرفته باشد. زیرا عدالت‏باعث گشایش درکارهاست و هر آنکس عدالت‏بر او گران آید، ظلم و ستم بر او گرانتر خواهد بود».
قال(ع): «...لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء الا یقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم; لالقیت‏حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها» (21) :
«اگر نبود حضور انبوه مردم که به یاریم قیام کرده و حجت را بر من تمام نمودند; و عهد و پیمانى که خداوند از علما و دانشمندان «هر جامعه‏» گرفته که در برابر پر خورى ستمگران و گرسنگى (و محرومیت) ستمدیدگان آرام نگیرند; خلافت را رها کرده و از آن صرف نظر مى‏کردم‏».
قال(ع): «الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له، والقوى عندى ضعیف حتى آخذالحق منه‏» (22)
«انسان ذلیل و «ستمدیده‏» نزد من عزیز و سر بلند است تا حق او را از ستمگران بستانم و نیرومند ستمگر در برابر من ناتوان و خوار است تا حق دیگران را از او بگیرم‏».
قال (ع): «فانى سمعت رسول الله(ص) یقول فى غیر موطن: «لن تقدس امة لا یؤ خذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متعتع‏» (23) :
«هر گز به سعادت و خوشبختى نرسد ملتى که در آن حق ضعیفان از زورمندان با صراحت گرفته نشود».
قال(ع): «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان ولا التماس شى‏ء من فضول الحطام و لکن لنردالمعالم من دینک و نظهرالاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک‏» (24) :
«پروردگارا! تو مى دانى (که پذیرفتن رهبرى جامعه) نه براى این بود که سلطنتى به دست آوریم و یا از متاع پست دنیا چیزى براى خود گیریم، بلکه (تنها هدف ما) بازگرداندن دین به جامعه و برقرارى صلح و آسایش در شهرها بود; تا ستمدیدگان آسوده زندگى کنند و احکام شریعت، حیاتى دو باره یابد».
قال(ع): «والله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیمة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام‏» (25) :
«به خدا سوگند! اگرشب را بر روى خارهاى «سعدان‏» بیدار بمانم و یا در زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوب تر است از اینکه خدا و رسولش را در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم کرده، و یا از مال دنیا چیزى را غصب نموده باشم‏».

بى اعتنائى به دنیا
قال على(ع): «یا دنیا، یا دنیا! الیک عنى ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟ لا حان حینک هیهات! غرى غیرى، لا حاجة لى فیک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها! فعیشک قصیر و خطرک یسیر، و املک حقیر» (26)
«اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو; خود را به من عرضه مى کنى؟ یا مى خواهى مرابه شوق آورى؟ هر گز! آن زمان که تو در من نفوذ کنى، فرا نرسد. از من دور شو و دیگرى را فریب ده، من نیازى به تو ندارم و تو را سه طلاقه کرده‏ام که رجوعى در آن نیست‏».
قال(ع): «والله لدنیاکم هذه اهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم‏» (27) :
«به خدا سوگند! دنیاى شما در نظر من از استخوان خوک «در دست‏شخص جذامى‏» پست تر است‏».
قال(ع): «ان دنیا کم عندى لاهون من و رقة فى فم جرادة تقضمها، ما لعلى و لنعیم یفنى ولذة لا تبقى‏» (28) :
«دنیاى شما نزد من «از برگ جویده شده در دهان ملخ‏» پستراست‏».
قال(ع): «ولؤشئت لا هتدیت الطریق الى مصفى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز، و لکن هیهات ان یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تغیر الاطعمة و لعل بالحجاز اوالیمامة من لا طمع له فى القرص ولا عهد له بالشبع‏» (29) :
«اگر مى‏خواستم از عسل خالص و مغز گندم براى خود خوراک، و از بافته‏هاى ابریشم، لباس تهیه مى کردم. اما دور باد! که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع بر انتخاب غذاهاى لذیذ وادارم نماید، درحالیکه شاید در سر زمین «حجاز» یا «یمامه‏» کسى باشد که نه قرص نانى داشته و نه شکم سیرى‏».
قال(ع): «وایم الله «استثنى فیها بمشیة الله‏»، لاروضن نفسى ریاضة تهش معها الى القرص اذ قدرت علیه مطعوما و تقنع بالملح مادوما» (30) :
«به خدا سوگند! که به خواست او، نفس خویش را چنان ورزیده سازم و گرسنگى دهم که به قرص نان و نمکى قانع باشد».
قال(ع): «والله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لاادخرت من غنائمها وفرا ولا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا» (31) :
«به خدا سوگند! من از دنیاى شما، طلا و نقره‏اى نیندوختم و از ثروتهاى آن مالى ذخیره نکردم و براى لباس کهنه‏ام «بدلى تهیه ننمودم، و از زمین آن «حتى یک وجب‏» اختیار نکردم‏».
قال الباقر(ع): «و لقد ولى خمس سنین و ما و ضع آجرة على آجرة...و لا اقطع قطیعا و لا اورث بیضاء و لا حمزاء» (32) :
«على(ع) در پنج‏سال حکومت‏خود نه خانه‏اى ساخت و نه زمینى را به خود اختصاص داد و نه ثروتى (از طلا و نقره) به ارث گذاشت‏».
قال(ع): «قبض على(ع) و علیه دین ثمانماة الف درهم‏» (33) :
«على(ع) از دنیا رفت در حالى که هشتصد هزار در هم، بدهکار بود».
قال على(ع): «والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها» (34) :
«به خدا سوگند! آنقدر پیراهن خود را وصله زدم، که از وصله کننده آن خجالت کشیدم‏».

پایدارى در اقامه حق
قال(ع): «ما ضعفت ولا جبنت ولا خنت و ایم الله لابقرن الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته‏» (35) :
«هر گز ضعیف و ناتوان نشده و نترسیدم و خیانت و سستى - در کار اسلام و مسلمین - نکرده‏ام و سوگند به خدا، باطل را مى‏شکافم تا حق را از پهلوى آن بیرون بیاورم‏».
قال(ع): «انى والله لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما بالیت و لا استوحشت‏» (36) :
«به خدا سوگند! اگر به تنهایى با (دشمنان) روبرو شوم، در حالى که تمام زمین را پرکرده باشند، نمى ترسم و (از نبرد با آنها) باکى به خود راه نمى دهم‏».
قال(ع): «انا وضعت فى الصغر بکلا کل العرب وکسرت نواجم قرون ربیعة و مضر» (37)
«من در نوجوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه‏هاى بلند درخت قبیله «ربیعه‏» و «مضر» را در هم شکستم‏».
قال(ع): «والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها و لو امکنت الفرص من رقابها لسارعت الیها» (38)
«به خدا سوگند اگر تمام قوم عرب به جنگ با من اجتماع کنند من از نبرد روى نگردانم و اگر فرصتى مناسبى به دستم آید به سوى آنان مى شتابم و نابودشان مى‏کنم‏».
قال(ع): «ولعمرى ما على من قتال من خالف الحق وخابط الغى من ادهان ولا ایهان‏» (39)
«به جان خودم سوگند! که در مبارزه با مخالفان حق و کسانى که در گمراهى غوطه ورند، درنگ و سستى نخواهم کرد».

عشق و شهادت
قال على(ع): «انى الى لقاءالله لمشتاق و حسن ثوابه لمنتظر راج‏» (40)
«همانا، من به ملاقات پروردگار مشتاق و به پاداش نیکوى او امیدوارم‏».
قال(ع): «والذى نفس بن ابى طالب بیده لالف ضربة بالسیف اهون على من میتة على الفراش فى غیر طاعة الله‏». (41)
«قسم به خدایى که جانم به دست اوست تحمل هزار ضربه شمشیر (در راه خدا) براى من آسان تر است از مرگ در بسترى که در راه طاعت‏خدا نباشد».
قال(ع): «والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه‏». (42)
«به خدا سوگند! علاقه فرزند ابى طالب به شهادت در راه خدا، بالاتر از علاقه طفل به شیر پستان مادر است.»
قال(ع): «ماکنت الا کقارب و رد وطالب وجد» (43)
«سرور من به هنگام شهادت، همانند شادى تشنه‏اى است که، ناگهان به (چشمه) آبى برسد و یا گم کرده‏اى که گمشده خود را بیابد».
قال(ع): «لولا طمعى عند لقائى عدوى فى الشهادة و توطینى نفسى على المنیة لاحببت الا القى مع هؤلآء یوما واحدا، و لا التقى بهم ابدا» (44)
«به خدا سوگند! اگر به هنگام پیکار، خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست نداشتم حتى یک روز با این مردم روبه رو شوم و با آنها ملاقات کنم‏».
قال(ع): «نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء، و مرافقة الانبیاء» (45)
«از خدا مى خواهم که درجات شهیدان، و زندگى سعادتمندان و همنشینى پیامبران را به ما عنایت کند».

يکشنبه 28/9/1389 - 22:7
اهل بیت

عوامل تأثیرگذار بر حقوق طبیعى
این عوامل را مى توان این گونه فهرست کرد:
1. ایمان و کفر: اَفَمَنْ کان مؤمناً کمن کان فاسقاً لا یَستَوُون؛[40]
2. علم و جهل: هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؛[41]
3. طهارت و خباثت: قل لا یَستوى الخبیث و الطیّب؛[42]
4. تقوا و ورع: ان اکرمکم عند الله اَتقاکُم؛[43]
5. جهاد و مبارزه: فَضَّل اللّه المجاهدین على القاعدین اجراً عظیماً؛[44]
6. نیکى و بدى: وَ لا یکونَنَّ الْمُحسِنُ وَ لا المسیى ءُ عندک بمنزلةٍ سواء؛[45]
7. تلاش و جدیت: و اَنْ لیس لِلانسان اِلّا ما سَعى.[46]
موارد فوق در فرهنگ حقوقى اسلام از مهمترین عوامل تأثیرگذار بر حقوق طبیعى اند که به تناسب مورد، تأثیر مثبت در افزایش و یا تأثیر منفى در کاهش خواهند گذارد. کسى که در اثر تلاش شبانه روزى خود به مرتبه اى از تخصص و مهارت دست یافته است، حق دارد از امتیازات خاص آن بهره مند شود. تفاوت میان خوبى و بدى، زشتى و زیبایى، دانش و نادانى، خدمت و خیانت، فداکارى و تن پرورى بر مبناى عدالت است و بر همین اساس موازنه حقوق طبیعى به نفع خادم و به ضرر خائن به هم مى خورد. امتیاز مکتب حقوقى اسلام در این است که علاوه بر عوامل بیرونى تأثیرگذار بر حقوق طبیعى که مورد توجه دیگر مکاتب قرار گرفته، عوامل درونى را نیز از نظر دور نداشته و با نگاهى جامع و فراگیر نقش آن عوامل را نیز یادآور شده است. اگر تخصص علمى دلیل امتیاز فردى بر دیگرى است تعهد دینى نیز باید عامل امتیاز به حساب آید. اگر کار نیک ارزش است و هر ارزشى، حقى ایجاد مى کند عقیده نیک و ناب به مراتب، از ارزش والاترى برخوردار است. هویت انسانى با اندیشه و عقیده او ارتباط تنگاتنگ دارد. این مسأله نیازمند بررسى آزادى در ابعاد مختلف است که به طور مستقل به آن مى پردازیم.

2. آزادى

1 ـ 2. آزادى عقیده
صورتهاى مختلف آزادى عقیده عبارت اند از:
یک. آزادى در داشتن عقیده؛
دو. آزادى در بیان عقیده؛
سه. آزادى از تفتیش عقیده؛
چهار. آزادى از تحمیل عقیده.
در حکومت علوى آزادیهاى چهارگانه فوق محترم بود. افکار الحادى و یا اقلیتهاى دینى هیچ گاه به خاطر داشتن عقیده خود از حقى محروم نشدند و یا مورد بازخواست قرار نگرفتند. على(ع) دفاع از حقوق آنان را همانند دیگر مسلمانان بر خود لازم مى دانست. حادثه شهر انبار در نظر على(ع) فاجعه تلقى گردید و براى دفاع از حقوق زنى کافر سخنانى فرمود که نظیر تعابیر آن را کمتر مى توان سراغ گرفت.[47] وقتى داشتن عقیده اى آزاد است در اظهار نظر آن نیز منعى وجود نخواهد داشت. على(ع) خوارج را که مردمى خشن، کوته نظر، متحجر و داراى عقیده اى فاسد و خطرناک بودند در بیان عقیده خود آزاد گذاشت و به جاى تحمیل عقیده راستین خود به تبیین و روشنگرى پرداخت. مرورى به خطبه هاى 125، 127، 177، 121 و 122 جاى تردیدى در این زمینه باقى نمى گذارد. در این باره شهید مطهرى مى نویسد:
«امیرالمؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دمکراسى رفتار کرد ... زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد ... آنها همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خود و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبه رو مى شدند. شاید این مقدار آزادى در دنیا بى سابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دمکراسى رفتار کرده باشد.»[48]
آرى هنگامى که آن فتنه انگیزان عملاً و علناً به مبارزه با او برخاستند، پس از یأس کامل از تأثیر نصایح خود و یارانش، با آنان وارد جنگ شد و چشم فتنه را کور کرد.[49]
با آنکه آزادى در داشتن و اظهار عقیده و آزادى از تفتیش و تحمیل عقیده در حکومت علوى بیش از هر حکومت دمکراتیک در هزاره سوم وجود داشته است، اما در هیچ موردى این آزادمرد، آزادى در داشتن هر عقیده اى را تعریف و تمجید نکرده است. على(ع) که مجسمه حقیقت و عدالت است چگونه مى تواند هر اندیشه و عقیده اى را هر چند باطل باشد ترویج نماید. مؤمنان و کافران تنها به دلیل اندیشه و عقیده شان از یکدیگر جدا مى شوند. عقیده اى که بر حق است نسبت به اندیشه باطل داراى ارزش و امتیاز خواهد بود، امتیازى که به عنوان یک عامل مهم در افزایش حقوق صاحبان عقیده حق تأثیر خواهد گذارد. آزادى در داشتن عقیده هیچ گاه به مفهوم اعطاى امتیاز به هر عقیده اى نخواهد بود. دانش آموز دبیرستانى آزاد است که در کنکور شرکت کند یا نکند، و هیچ کس حق ندارد درس خواندن را به او تحمیل کند اما این حق به مفهوم آن نیست که حق ورود به دانشگاه و امتیاز دانشجو شدن را داشته باشد. هر انسانى حق دارد و آزاد است براى درمان بیماریش به پزشک مراجعه کند، در صورتى که به اختیار خود اقدام به درمان نکند، امتیاز سلامتى خویش را از دست خواهد داد. انسان در منطق حق
وق آزاد است که بخورد، بخوابد، درس نخواند، راحت طلب باشد، سیگار بکشد، کارى به کار دیگران نداشته باشد، زحمت فکر کردن و اندیشیدن را به خود ندهد و دهها و صدها امر دیگرى که مى تواند نسبت به آنها آزادانه جانب منفى آن را انتخاب کند، اما به حکم همان منطق حقوقى چنین انسانى نمى تواند و حق ندارد از نردبان امتیازاتى که دیگران بالا مى روند بالا رود و از حقوقى همانند حقوق آنان که بیدارى را بر خواب، گرسنگى را بر خوردن و تحصیل را بر ترک تحصیل ترجیح داده اند برخوردار باشد. بنابراین، اعتقاد به آزادى در امرى نه تنها لزوماً مساوى با دادن امتیاز نخواهد بود بلکه در مواردى برخوردارى از آزادى عامل هدر دادن فرصتها و محرومیت از کامیابى هاى درازمدت مى شود.
جاى شگفتى است که چرا با وجود آنکه قرآن کریم در آیات فراوان خویش مرز میان کفر و ایمان را مشخص نموده و حتى سه سوره قرآن کریم به سه نام مؤمنون، کافرون و منافقون از یکدیگر متمایز گردیده اند چگونه مى توان در تأثیرگذارى این عامل بر حقوق انسانها تردید کرد. جایگاه ایمان در برخورد با کفر به اندازه اى از اهمیت قرار دارد که در این زمینه صدها روایت، متون حدیثى ما را به خود اختصاص داده و مرحوم کلینى بخش عمده جلد دوم کافى را تحت عنوان «کتاب الایمان و الکفر» آورده است.
بنابراین، آنچه در ماده 18 و 19 اعلامیه جهانى حقوق بشر آمده است که «هر کس حق دارد که از آزادى فکر، وجدان و مذهب بهره مند شود» و «هر کس حق آزادى عقیده و بیان دارد» همان چیزى است که قرنها قبل سیدرضىّ از زبان امیر مؤمنان به تدوین آن پرداخته است. ولى مفاد ماده 2 این اعلامیه به رغم ظاهر زیباى آن به طور جدى قابل مناقشه مى باشد. در این ماده اعلام شده است: هر کس مى تواند بدون هیچ گونه تمایز، مخصوصاً از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیده سیاسى یا هر عقیده دیگر و ... از تمام حقوق و کلیه آزادیهایى که در این اعلامیه ذکر شده است، بهره مند گردد.
تدوین کنندگان این اعلامیه گرچه به خاطر گام بزرگى که براى احیاى حقوق بشر برداشته اند قابل ستایش اند اما نفى امتیاز مذهب و دین و قرار دادن آن در کنار امورى نظیر نژاد، رنگ، جنس، زبان و عقیده سیاسى توسط آنان بزرگترین جفایى بوده است که در حق دین روا داشته شده است. البته از تنظیم کنندگان اعلامیه از آن جهت که تفکر لائیک داشته اند انتظارى غیر این نمى رفته است. اما این نقد جدى بر اعلامیه وارد است که آزادى مذهب و عقیده (ماده 18 و 19 اعلامیه) به مفهوم برابرى و عدم امتیاز عقیده ها نیست (ماده 2). تدوین کنندگان قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران با عنایت به اشکال وارد بر ماده 2 اعلامیه جهانى حقوق بشر در اولین اصل از فصل سوم که در مورد حقوق ملت است مقرر داشتند که: مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوى برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود.[50] شاید برخى تصور نمایند که به جهت تمثیلى بودن رنگ، نژاد و زبان، این اصل تساوى در مذهب را نیز شامل مى شود اما باید توجه داشت که در تمثیل مصادیق مهم بیان و از ذکر موارد کم اهمیت تر با تعبیر «مانند اینها» صرف نظر مى شود.
آیا «مذهب» این گونه است؟ بدون شک تعبیر «و مانند اینها» در اصل 19 ق.ا منصرف از مذهب است و شامل امورى نظیر وراثت، قرابت، ثروت، وضعیت اجتماعى و امورى از این قبیل مى شود، بویژه آنکه در اعلامیه جهانى حقوق بشر بلافاصله پس از ذکر عناصر سه گانه فوق، از «مذهب» نام برده شده و ترتیب آنچه در قانون اساسى آمده با آنچه در ماده 2 اعلامیه وجود دارد تقریباً یکى است. واقعیت آن است که تدوین کنندگان قانون اساسى، با توجه به معیارهاى روشن و مستدل حقوق اسلام نمى توانسته اند «مذهب» را در ردیف رنگ، نژاد و زبان قرار داده و ظلم بزرگى را که در اعلامیه جهانى حقوق بشر از این جهت به بشریت شده است، تکرار نمایند.
در مورد اعلامیه جهانى حقوق بشر این احتمال نیز وجود دارد که تنظیم کنندگان آن، خود به تمایز میان ادیان و مذاهب قائل بوده اند چرا که بسیار بعید به نظر مى رسد کسى عقیده و دین حق را با عقیده باطل مساوى بداند اما با این مشکل مواجه شده اند که با وجود ادیان و مذاهب مختلف در میان مردم هر کسى عقیده خود را برحق مى داند و براى دین خود امتیاز قائل است؛ به همین جهت براى فرار از این مشکل، صورت مسأله را پاک کرده اند و تأثیر مذهب و عقیده را در حقوق بشر منکر گشته اند! اما آیا با این کار مشکل حل شده است؟
یک بررسى ساده حقوقى در میان نظامهاى حقوقى دنیا و پنج خانواده بزرگ حقوقى[51] تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم عقاید مذهبى در حقوق عمومى و خصوصى را در بسیارى از موارد نشان مى دهد. تفاوت میان قواعد حقوقى در کشورى در مقایسه با کشور دیگر گاه دلیلى جز تفاوت مذهبى در مبانى و منابع حقوق ندارد. حال اگر بر نقش دین و مذهب در اعلامیه جهانى خط قرمز کشیدیم در قوانین اساسى و مدنى کشورها بویژه کشورهاى اسلامى هم مى توانیم دست ببریم؟ آیا مى توانیم حقوق را تماماً ـ آن گونه که بعضى تصور مى کنند ـ عرفى کنیم؟! بدون شک تا مذهب وجود دارد تأثیر آن بر حقوق مردم نیز وجود خواهد داشت، زیرا مردم با دین و مذهب زندگى مى کنند. یک راه را مى توان براى طرفداران عرفى کردن حقوق بشر پیشنهاد نمود و آن تلاش در جهت حذف دین است اما اگر دینى باشد، به ناچار نقشى هم خواهد داشت بویژه اگر آن دین، دین حق باشد.[52]

2 -2. آزادى بیان و قلم
اشاره اى که در مورد آزادى در بیان عقیده داشتیم بیشتر به عنوان حق اجتماعى انسان بود. در این جا آزادى بیان و قلم را به عنوان یکى از حقوق سیاسى مردم از دیدگاه على علیه السلام بررسى کرده و به نقل دو سخن از آن حضرت بسنده مى کنیم. حضرت خطاب به مالک اشتر مى نویسد:
«بخشى از وقت خود را براى آنان که نیازمند مراجعه به تو هستند قرار ده و شخصاً آنان را در جلسه اى عمومى به حضور پذیرفته و براى خدایى که تو را آفریده است در حضور آنان فروتن باش. به محافظان و نیروهاى مسلح خود اجازه حضور در آن مجلس را مده تا سخنگوى آنان بدون هیچ لکنتى در گفتار با تو گفتگو نماید (حتى یُکَلِّمک مُتکلِمهُم غیرَ مُتَتَعْتِعٍ) چرا که من بارها از رسول خدا(ص) شنیدم که مى فرمود: هرگز امتى که در آن حق ضعیفان از زورداران با صراحت و بى لکنت گرفته نشود پاکیزه نمى شوند و روى سعادت را نمى بینند. وانگهى بکوش که برخوردهاى تند و ناتوانیشان در سخن گفتن را تحمل کنى و از هر گونه سخت گیرى و خشونتى نسبت به آنها مانع شوى ...»[53]
و خطاب به فردى که لب به ستایش و ثناى آن حضرت گشود فرمود:
«زشت ترین حالت زمامداران جامعه در نظر مردم شایسته آن است که متهم به دوستى ستایش شوند و اینکه سیاست آنان بر پایه کبر بنا نهاده شده است. من خوش ندارم که این توهم در ذهن شما به وجود آید که به چاپلوسى گراییده ام و از شنیدن ستایش لذت مى برم و خدا را شکر که چنین نیستم ... مرا با مدح و ثناى خود نستایید زیرا مى خواهم خود را از مسؤولیت حقوقى که بر گردنم مى باشد خارج کنم. حقوقى که خداوند و شما بر گردنم دارید و هنوز از اداى آن فارغ نگشته ام و واجباتى را که باید به مرحله اجرا در آورم، بنابراین بدان سان که رسم سخن گفتن با جباران است با من سخن مگویید و آن گونه که در حضور زورمندان پروا مى کنید از من فاصله نگیرید و به صورت تصنعى با من نیامیزید و چنین مپندارید که اگر سخن حقى به من گفته شود مرا گران آید و گمان مبرید که من خواهان بزرگ ساختن خویشم زیرا آنکه از شنیدن حق و پیشنهاد عدالت احساس سنگینى کند، عمل به آن دو، برایش سنگین تر است. پس از سخن حق و پیشنهاد عدل دریغ نورزید که من در نزد خود برتر از آن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خویش نیز احساس ایمنى ندارم مگر آنکه خدا حفظم نماید که او ب
یش از خود من هستى ام را مالک است.»[54]
آیا از این زیباتر و صریحتر مى توان از حقوق سیاسى مردم سخن گفت و آنان را براى استیفاى حقوق خود تشویق و تحریض نمود. با دقت در دو سخنى که از امام نقل شد چند نکته را مى توان به عنوان حقوق سیاسى ـ اجتماعى به دست آورد:
یک. زمامداران و مقامات حکومتى لازم است اوقاتى را براى شنیدن سخن مردم ـ نه سخن گفتن براى آنان ـ تعیین نمایند.
دو. انتقاد صریح و بى پروا حق مسلّم مردم است و مقامات باید بستر لازم براى آن را فراهم کنند.
سه. در گفت و گوهاى انتقادى، تواضع وظیفه مقامات حکومتى است.
چهار. مقامات باید نگران تضعیف روحیه انتقاد و آزادى بیان مردم باشند.
پنج. مقامات براى تصحیح اشتباهات احتمالى خود باید از انتقاد سالم استقبال نموده، آن را بر دیده منت نهند.
ششش. مقامات نباید خود را در موضعى فراتر از موضع مردم ببینند.
هفت. مقامات نباید تصمیمات خود را همیشه حق قطعى بدانند و احتمال خطا را از خود نفى کنند.
هشت. ستایشهاى پى در پى متملّقان، آفت مقامات است که در نهایت به تضعیف حقوق مردم مى انجامد.
نه. انتقاد تنها حق صاحبان قدرت نیست، آزادى انتقاد قبل از همه، براى ضعیفان است.
ده. پروا در گفتار، تضعیف روحیه انتقاد و رابطه مردم با مقامات در قالبهاى خشک، بى روح و تصنعى، نشانه حکومت استبدادى است.
یازده. مناصب حکومتى، شایسته آنان که تحمل تلخى شنیدن حق و عدل و عمل به آن دو را ندارند، نیست.
دوازده. حکومتى که در آن آزادى بیان و انتقاد ترویج نگردد، حکومت علوى نیست.
بدین ترتیب جایگاه والاى مردم و حرمت ویژه اى که حکومت باید براى آنان قایل باشد و خود را وامدار آنان بداند و لحظه اى احساس بى نیازى از تذکرها، پیشنهادها و انتقادهاى آنان ننماید، روشن مى گردد.
امروزه آزادى قلم و مطبوعات نیز از جمله حقوق اساسى مردم شمرده مى شود. در حقیقت آزادى بیان با استفاده از ابزار قلم دامنه و برد وسیعترى به خود مى گیرد و مخاطبان بیشترى زیر پوشش قرار مى دهد. این ابزار در گذشته هاى دور کمتر در زمینه مقاصد سیاسى ـ اجتماعى به کار گرفته مى شده است، هم به دلیل آنکه بسیارى از مردم از نعمت سواد محروم بوده اند و هم به دلیل آنکه امکانات کتابت و نشر و اطلاع رسانى به صورتى بسیار ابتدایى در اختیار مردم قرار داشته است. در حال حاضر بیشترین جلوه آزادى بیان در پدیده اى به نام مطبوعات رخ نموده است و بر آزادى آن به عنوان یکى از اصول مهم حقوق بشر تأکید شده است. مطبوعات مى توانند نقش مثبت خود را در بیان معضلات و ناهنجاریهاى جامعه، نفى خودمحورى و خودکامگى مقامات، اطلاع آنان از خواسته ها و تمایلات مردم، انتقال سریع انتقاد و پیشنهادها و ایجاد رابطه صمیمى میان مردم و مسؤولان ایفا نمایند. همان گونه که مى توانند نقشى تخریبى داشته باشند. با توجه به آنچه که از موضع على علیه السلام در زمینه آزادى بیان و انتقاد دانستیم، هیچ دلیلى وجود ندارد که مردم در یک جامعه اسلامى از مطبوعات
، این دانشگاه سیّال محروم گردند.
به این نکته نیز باید اشاره نماییم که آزادى بیان و مطبوعات به طور مطلق وجود ندارد. هر حقى، حدى دارد. ما در بیان هر چیزى آزاد نیستیم؛ در بیان گفتارى و نوشتارى، تعرض به حیثیت و آبروى افراد، اشاعه فحشا و فساد، نشر اکاذیب، افشاى اسرار امنیتى، ضدیت با ارزشهاى اسلامى و موازین دینى، تحریک و تشویق به اخلال در نظم عمومى عقلاً، شرعاً و قانوناً ممنوع است.

3 ـ 2. آزادى احزاب و انجمنها
آزادى گاهى در بُعد فردى بروز و ظهور مى یابد و زمانى در بعد گروهى. آزادى احزاب و انجمنها امروزه به عنوان یکى از حقوق سیاسى و اجتماعى مردم در حکومتهاى مردمى پذیرفته شده است. این حق از آن جا ناشى مى شود که مردم در برابر قدرت و استیلاى دولت، از طریق یک تشکل سازمان یافته چه بسا بهتر بتوانند، خواسته هاى خود را به دولتها تحمیل نمایند. افراد به تنهایى ضعیف اند و در رویارویى با دولت چه بسا بازنده باشند.
در سخنان على علیه السلام گرچه مطالبى در مورد «احزاب» بیان گردیده است اما در تقسیم خاص خود یعنى حزب الهى و حزب شیطان که در قرآن نیز به کار رفته است محدود مى باشد.[55] احزاب به شکل امروزى با کارکردهایى که دارند در گذشته وجود نداشته اند. با القاى خصوصیت مى توانیم به راحتى از حق آزادى مردم، آزادى احزاب را نیز استفاده نماییم.

4 ـ 2. آزادى اجتماعات
تحقق این قسم از آزادى، اختصاصى به حکومتهاى کنونى ندارد. لزوم بهره مندى مردم از چنین حقى را به خوبى مى توان در دوره حکومت امیر مؤمنان(ع) سراغ گرفت. اساساً اسلام را باید در پایه ریزى برخى اجتماعات و تأیید و تحکیم آنها در مسیر اهداف و مقاصد اجتماعى و سیاسى پیشگام دانست. نماز عبادى سیاسى جمعه، اجتماع عظیم حج، شرکت در مجالس و محافل دینى و هیأتهاى مذهبى که از آغاز در جامعه اسلامى وجود داشته است و علاوه بر جنبه هاى عبادى، از آنها، بهره برداریهاى اجتماعى و سیاسى نیز، فراوان شده است، بهترین دلیل بر به رسمیت شناختن آزادى اجتماعات در نظام اسلامى است. خوارج نهروان با وجود آنکه به صورت یک گروه سازمان یافته در آمده بودند و براى خود تجمعاتى داشتند، مادامى که عملاً وارد جنگ با حضرت نشدند، اجتماعاتشان مورد تعرض قرار نگرفت. اساساً اجتماعات از چند حالت خارج نیستند:
ـ اجتماعات عبادى محض نظیر نماز جماعت؛
ـ اجتماعات عبادى ـ سیاسى مثل نماز جمعه، نماز عید فطر و قربان، مراسم حج؛
ـ اجتماعات صنفى چون تجمعهاى کارگرى، فرهنگى، هنرى و ... ؛
ـ اجتماعات سیاسى مانند گردهمایى احزاب و گروهها و انجام راهپیمایى با اهداف خاص مثل اعلام مواضع حزبى، واکنش به تصمیمات دولت، تبلیغات انتخاباتى و ... .
اسلام به عنوان بهترین تأمین کننده حقوق مردم، آزادى اجتماعات صنفى و سیاسى را تضمین مى نماید تا از این طریق خواسته هاى آنان را که با صداى بلندترى اعلام مى گردد بشنود و با عنایت بیشترى خود را در خدمت مردم قرار دهد.

3. امنیت و مصونیّت
امنیت یکى دیگر از حقوق اساسى مردم است که بدون آن بسیارى از حقوق دیگر از بین خواهد رفت. امنیت نیز در ابعاد مختلفى مطرح است:

1 ـ 3. امنیت جانى و حیثیتى
امام در این مورد فرموده است:
«و فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِم على الحُرُمِ کُلِّها و شَدَّ بالاخلاصِ و التّوحید حقوق المسلمینَ فی معاقدها. فالمسلم من سَلِمَ المُسلمون من لسانِهِ و یده اِلاّ بالحق و لا یَحلُّ اَذى الْمُسلِم اِلّا بما یجب؛[56]
خداوند حرمت مسلمانان را بر هر حرمتى برترى بخشیده و با اخلاص و توحید شیرازه حقوق آنان را محکم ساخته است. پس مسلمان کسى است که مسلمانان دیگر از دست و زبان او در امان باشند و آزار هیچ مسلمانى جز در موردى که موجبى داشته باشد روا نیست.»
در مورد سخن امام(ع) به دو نکته باید توجه کرد:
یک. گرچه سخن امام راجع به حرمت مسلمانان است اما در اینکه غیر مسلمانان غیر حربى و آنان که در پناه حکومت اسلامى قرار دارند، حیثیت و جانشان محترم است تردیدى نیست. تأسف شدید امام از تعرض به زنى کافر را در شهر انبار بیان کردیم. البته مسلمان از حرمت ویژه اى برخوردار است.
دو. وقتى مسلمانان در روابط حاکم میان خود باید از تعرض به جان و حیثیت یکدیگر بپرهیزند، پاسدارى از امنیت جانى و حیثیتى مردم توسط حکومت و دولت به طریق اَولى از حقوق مسلّم آنان محسوب مى شود. یکى از هشدارهاى حضرت به مالک اشتر «ریختن خون ناحق» است که به تعبیر امام(ع) هیچ چیز در پایان بخشیدن به عمر زمامدارى همانند آن نیست... .[57]

2 ـ 3. امنیت مالى و اقتصادى
امام على(ع) در نامه هایى به مأموران خراج و مالیات و گیرندگان صدقات، عدم تعرض آنان به اموال و دارایى هاى مردم را گوشزد مى کند و آنان را به انصاف، صبر و مدارا با مردم توصیه مى نماید. در بخشى از نامه امام به کارگزاران بیت المال چنین آمده است:
«شما خزانه داران رعیت، وکلاى امت و سفیران رهبرانتان هستید. بر هیچ کس به خاطر نیازمندیش به خاطر موقعیت خود خشم نگیرید. هیچ کس را از خواسته هایش باز مدارید، به خاطر گرفتن خراج از بدهکار لباس تابستانى یا زمستانى، مرکب مورد نیاز و برده اش را به فروش نرسانید. به خاطر گرفتن درهمى، کسى را تازیانه نزنید و براى جمع آورى بیت المال به مال احدى ـ چه مسلمان و چه غیر مسلمان ـ دست نزنید ...».[58]
در سفارشى دیگر به افراد دیگرى که مأمور جمع آورى زکات اند این گونه فرمود:
«آنگاه که به آبادى رسیدى، در کنار آب فرود آى و داخل خانه هاى آنان مشو؛ با آرامش و وقار به سوى آنان برو تا در میانشان قرارگیرى؛ به آنان سلام کن و تحیت خویش را از آنان دریغ مدار؛ آنگاه به آنان بگو: بندگان خدا! ولى و خلیفه خدا مرا به سوى شما فرستاده است تا حق خدا را که در اموالتان است بگیرم؛ آیا در اموال شما حقى هست که آن را به نماینده اش بپردازید؟ اگر کسى گفت نه، دیگر به او مراجعه نکن و اگر کسى پاسخ مثبت داد بدون آنکه او را بترسانى یا تهدیدش کنى، همراهش برو ...».[59]
این جملات در پاسدارى از حقوق مالى و مصونیت آنان در این زمینه به قدرى گویاست که نیازى به تفسیر یا تحلیل ندارد.

3 ـ 3. امنیت و مصونیت قضایى
دستگاه قضایى هر حکومتى باید پیام آور عدالت و تأمین کننده آرامش مردم بویژه طبقات ضعیف جامعه باشد. پاسدارى از حقوق مردم و رسیدگى به تظلمات و شکایات آنان و برخورد با متجاوزان به جان و مال و حیثیت افراد از وظایف دستگاه قضایى است. از سوى دیگر از آنجا که اصل بر برائت است و هیچ فردى مادام که جرم او ثابت نشده باشد، مجرم تلقى نمى گردد، مصونیت او از سوى حکومت بویژه دستگاه قضایى باید تضمین شود. این حق مردم است که با بهره مندى از دادگاههاى صالح و قضات شایسته هیچ گونه نگرانى و دغدغه اى از تعرضات غیر قانونى نداشته باشند. عنایت و اهتمام ویژه امیر مؤمنان در این مورد شنیدنى است:
«از میان مردم، بهترین فرد را براى قضاوت انتخاب کن، کسى که مراجعات فراوان او را در تنگنا قرار نداده و حوصله او را به سر نمى برد و برخورد طرفین دعوا او را به خشم وا نمى دارد، در اشتباهات پافشارى نمى کند، به هنگام شناخت حق، بازگشت به آن بر او سخت نمى باشد، طمع را از دل بیرون افکنده است، در فهم حقیقت به تحقیق اندک اکتفا نمى کند، در شبهات از همه محتاط تر، در یافتن دلیل و حجت از همه مصرتر و خستگى او در برابر مراجعات شاکى کمتر است؛ شکیباترین افراد در کشف امور و قاطع ترین آنان در فصل خصومت؛ کسى که ستایش و تملق فراوان، فریبش نمى دهد و مدح مادحان او را به سمت آنان متمایل نمى سازد؛ البته چنین افرادى بسیار اندک اند!!».[60]
اشاره به این نکته لازم است که براى تأمین امنیت قضایى و تضمین این حق انسانى سه چیز لازم است:
قوانین عادلانه و خوب، تشکیلات و سیستم ادارى کارآمد و قضات شایسته، با تجربه و عادل. از آنجا که بهترین قانونى که تضمین کننده حقوق انسانهاست قانون اسلام است، حضرت در این جهت نیازى به توضیح نمى بیند، تشکیلات ادارى کارآمد نیز امرى است که از اقتضائات خاص زمان مى باشد. در صدر اسلام با حضور ساده حاکم یا قاضى و مراجعه مستقیم طرفین دعوا کار رسیدگى به سرعت انجام مى گرفت و نیازى به تشریفات و آیین دادرسى نبود. بنابراین تمام توجه حضرت به وضعیت قضات با توجه به اهمیت رکن سوم بوده است. بررسى ویژگیهایى که امام(ع) براى قضات در این فرمان ذکر کرده است، فرصت دیگرى را مى طلبد. آنچه ما مى توانیم با اطمینان ادعا کنیم که این است اگر حتى برخى از این ویژگیها ـ نه همه آنها ـ آن هم در حد متوسط ـ نه حد اعلى ـ در قاضى وجود داشته باشد به طور حتم امنیت قضایى براى افراد تضمین شده است.

4 ـ 3. مصونیت از تجسس
عدم افشاى اسرار خصوصى مردم یکى از حقوقى است که هم براى افراد و هم براى حکومت ایجاد تکلیف مى کند. حکومت باید به خلوت افراد احترام گذارد. اسلام تجسس را صریحاً ممنوع ساخته است. امیر مؤمنان در عهدنامه مالک اشتر به این حق مردم نیز تأکید فرموده است:
«ولیکُن ابعد رعیّتک منک وَ اَشنؤهُم عندک اَطلَبهم لمعایب الناس، فانّ فى النّاس عیوباً، الوالى احقّ من سترها، فلا تکشفنّ عمّا غاب عنک منها فانّما علیک تطهیرُ ما ظهر لک و الله یحکُم على ما غاب عنک فاستر العورة ما استطعت؛[61]
دورترین و زننده ترین افراد در نزد تو باید کسانى باشند که بیشتر در جستجوى عیوب مردم اند. در همه مردم کاستیهایى است که زمامدار شایسته ترین فرد در پوشاندن و مخفى کردن آن است. هرگز مباد که از عیبى که بر تو پنهان است پرده برگیرى که مسؤولیت تو پاکسازى زشتیهاى نمایان است. خداوند در مورد آنچه از چشم تو پنهان است حکم مى کند پس تو، هر چه مى توانى زشتى هاى افراد را پنهان دار.»
امروزه این حق مصونیت از تجسس، شکلهاى دیگرى نیز به خود گرفته است. بازرسى نامه ها، فاش کردن مکالمات تلفنى، افشاى مخابرات تلگرافى، استراق سمع از جمله امورى هستند که مى توانند امنیت خصوصى افراد را مورد تهدید قرار دهد و اسرار خانوادگى آنان را براى دیگران افشا نماید. نکته اى که در تکمیل مسأله ممنوعیت تجسس مى توان عنوان نمود این است که بازرسى و یا انتخاب «عیون» یعنى کسانى که نقش سرویسهاى اطلاعاتى را بازى مى کرده اند گرچه در نظام حکومتى امیر مؤمنان وجود داشته است اما بکارگیرى آنان در جهت نظارت بر کارکرد کارگزاران صورت مى گرفته است. تعبیر «وَ ابْعَث الْعُیونَ من اهل الصّدق و الوفاء» در همین نامه و یا نامه 33[62] در مورد مأموران اطلاعاتى حضرت و گزارشهاى آنان در مورد اوضاع حاکم بر منطقه مأموریت خود و والیان و کارگزاران و فعالیت دشمنان مى باشد نه مردم. البته تجسس در مواردى که احتمال و امکان توطئه در محفلهاى خصوصى و خانه هاى تیمى وجود داشته باشد مطابق قانون در همه نظامهاى حقوقى دنیا مجاز شمرده شده است.

4. آموزش و پرورش همگانى
آموزش و پرورش رایگان جزء حقوقى است که در قرن اخیر مورد توجه قرار گرفته و در اعلامیه جهانى حقوق بشر نیز بدان تأکید شده است. یکى از افتخارات حکومت علوى این است که چهارده قرن قبل، رهبرى این حکومت، یکى از حقوق مردم بر خود را آموزش و پرورش آنان یاد مى کند:
«فامّا حقّکم عَلَىّ فالنصیحة لکُم و توفیر فَیئکم علیکُم و تَعلیمُکُم کَىْ لا تجهلوا و تأدیبکم کَیما تعلموا؛[63]
حق شما بر من این است که از خیرخواهى شما دریغ نورزم، بیت المال شما را در راهتان مصرف کنم، شما را آموزش دهم تا از نادانى نجات یابید و تربیت نمایم تا فرا گیرید.»

5. حق تأمین اجتماعى
در نامه به مالک اشتر یکى از دستورات، اولویت دادن به کودکان و پیران، نیازمندان و زمین گیران در بهره مندى از خدمات امدادى حکومت است:
«ثم الله الله فى الطبقة السُّفلى من الذین لا حیلَة لهم من المساکین و المحتاجین وَ اَهلِ البُؤسى و الزَّمنى ... وَ اجْعَل لَهُم قِسماً مِنْ بیت مالک و قسماً مِن غلاّت صَوافى الاسلام فى کل بَلَدٍ ...؛[64]
خدا را، خدا را! در مورد طبقات پایین اجتماع؛ آنان که چاره اى ندارند چون مستمندان، نیازمندان و از کار افتادگان ... قسمتى از بیت المال و قسمتى از غلات خالصه جات اسلامى را در هر محل براى آنان اختصاص بده ...»
على علیه السلام پیرمرد نابینایى را که گدایى مى نمود در راه دید. فرمود این چیست؟ گفتند: مردى نصرانى است. فرمود: در وقت توانایى او را به کار گرفتید و اینک که پیر شده و از کار افتاده است در کمک کردن به او دریغ مى ورزید! خرجى او را از بیت المال بدهید.[65]

يکشنبه 28/9/1389 - 22:6
اهل بیت

مقدمه
اول. انسان همان موجودى است که آفرینش وى در زیباترین شکل ممکن صورت پذیرفته[1] و خداوند خود را نسبت به چنین آفرینشى تحسین نموده،[2] و بر همین اساس جایگاه شایسته و والاى او را مورد تأکید قرار داده است:
و لَقَد کرّمنا بَنى آدَمَ وَ حَملناهُم فى البرّ و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم على کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً.[3] بنابراین تنها انسان است که تاج کرامت بر سر او نهاده شده، برترى او در جهان به روشنى اعلام گردیده و آنچه در آسمان و زمین است با اراده خداوندى در قبضه وى (انسان) قرار گرفته است.[4]
در این نگرش الهى بر خلقت انسان که سه محور آفرینش ویژه، جایگاه ویژه و اقتدار ویژه این موجود مورد توجه قرار مى گیرد، برخوردارى از حقوق ویژه نیز امرى طبیعى بوده به گونه اى که بدون آن، ویژگیهاى سه گانه فوق معنا و مفهومى نخواهند داشت. به تعبیر دقیق تر، رابطه مستقیمى میان گستره تواناییها و استعداد انسان با گستره و دامنه حقوق وى وجود دارد. به هر میزانى که استعداد خدادادى این موجود بیشتر باشد دامنه استحقاق او نیز گسترده تر خواهد بود.

دوم. انسان از گذشته هاى دور تا به امروز در پى شناسایى حقوق خویش و در جهت تأمین و تضمین آن، همواره قربانى داده است. پرداخت هزینه هاى سنگین در این راه به تدریج جامعه بشرى را به سوى تنظیم و تدوین حقوق بشر هدایت نمود. اعلامیه هاى حقوق که سابقه تدوین برخى از آنها به قرنها قبل بازمى گردد نمونه اى از تلاش انسان در این راستا مى باشد.
صدور فرمان منشور کبیر (1215م) در انگلستان، اعلامیه استقلال امریکا (1776م)، اعلامیه حقوق بشر و شهروندان فرانسه (1789م)، اعلامیه جهانى حقوق بشر (1948م) پس از جنگ جهانى دوم و تدوین و تصویب میثاق بین المللى حقوق مدنى و سیاسى و میثاق بین المللى حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى در سال 1966م در جهت اجراى اعلامیه جهانى حقوق بشر و بالاخره اعلامیه اسلامى حقوق بشر مصوب 14 محرم 1411 قمرى مطابق با 5 اوت 1990 میلادى در قاهره، از جمله گامهایى است که در این زمینه برداشته شده است. علاوه بر اعلامیه هاى یاد شده، امروزه در قوانین اساسى بیشتر کشورهاى جهان به اصول اساسى حقوق بشر اعتراف مى گردد. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز در فصل سوم، اصول 19 تا 42 بر حقوق مردم تأکید ورزیده است.

سوم. بیشترین صدمات وارده بر حقوق بشر از سوى صاحبان قدرت بوده است. از طرفى از آنجا که قدرت در دست دولت قرار دارد، تضمین حقوق مردم که نیازمند به پشتوانه قدرت است با اراده دولتها امکان پذیر خواهد بود. به همین جهت در دنیاى مدرن، دولت و دولتمردان با برخوردارى از ابزار قدرت و امکان تهدید یا تضمین حقوق مردم، مخاطبان اصلى اعلامیه هاى حقوق مى باشند. از آنجا که عدم مهار قدرت، تعرض به حقوق انسانها را به دنبال خواهد داشت همه تلاش اندیمشندان و حقوقدانان بر این بوده است که با تحدید قدرت دولت، حقوق و آزادیهاى ملت تضمین شود.
با توجه به نکته فوق محور اصلى بحث از حقوق مردم، حقوقى است که جنبه عمومى دارد و ناظر بر رابطه مردم با دولت مى باشد.

چهارم. حقوق بشر در یک تقسیم بندى به حقوق طبیعى و ذاتى و حقوق اکتسابى تقسیم مى گردد. حقوق طبیعى، حقوقى است که هر انسانى بدون توجه به تمایزات ظاهرى، اقلیمى، نژادى و اعتقادى دارا مى باشد، یعنى امتیازاتى که ذاتاً هر انسانى شایسته برخوردارى از آنها خواهد بود. بدیهى است که انسانها در پرتو بکارگیرى تواناییها و در سایه فداکارى، فعالیت و تلاش خویش مى توانند واجد قابلیتهایى گردند که آنان را در تصدى مشاغل و مسؤولیتهاى خاصى، مُحِقّ مى گرداند. این مزایا را باید جزو حقوق اکتسابى افراد به حساب آورد. به عبارت دیگر، هر انسانى اولاً و بالذّات از حقوق طبیعى متمتعّ مى گردد و ثانیاً و بالعرض از حقوق اکتسابى.وجود پاره اى تفاوتها در نظام حقوقى اسلام در چارچوب حقوق اکتسابى مى تواند مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. بسیارى از خرده گیریها نسبت به حقوق اسلام، ناشى از عدم توجه به مرزبندى فوق مى باشد. اعمال و رفتار انسانها مى تواند پاره اى از محرومیتها را به دنبال داشته باشد همان گونه که مى تواند زمینه ساز امتیازات ویژه گردد. به دیگر سخن، رفتار افراد در برخى موارد در میزان حقوق طبیعى آنان تأثیر مثبت یا منفى مى گذارد.
از طرفى حق و تکلیف دو مقوله مرتبط با یکدیگر و غیر قابل انفکاکند. این اصل پذیرفته شده حقوقى در بیان مولاى متقیان به زیبایى تمام مطرح شده است که حق لا یجرى لِاَحِدٍ الّا جَرى علیه و لا یَجرى علیه الّا جَرى له.[5] بر این اساس هر حقى همراه تکلیفى زاده مى شود و برخوردارى انسان از هر امتیازى موجب پدیدارى مسؤولیت و وظیفه اى است. انسان مُحِقّ، انسانِ مکلّف نیز مى باشد. ذى حق بودن یکسویه تنها از آنِ خداوند است.[6] توجه به این مهم از آن جهت حائز اهمیت است که اعتراف به حقوق طبیعى و ذاتى انسان با عنایت به تکالیف متوجه به او لازم است مورد ارزیابى قرار گیرد و از این جهت فرقى میان انسان مدرن با انسان سنتى نیست؛ انسان مدرن که خود را مُحِقّ مى داند به هر میزانى که از حقوق بهره مند مى گردد نسبت به تکالیف خویش نیز باید گردن نهد؛ در غیر این صورت چه بسا از بخشى از حقوق طبیعى محروم گردد. مکاتب حقوقى غیر الهى این تکالیف را تنها در رابطه انسانها با یکدیگر مورد توجه قرار داده اند. در نظام حقوقى اسلام علاوه بر آن، انسان در رابطه با خداى خویش، تکالیفى دارد. انجام ندادن این تکالیف بازتابهایى در حقوق وى خواهد داشت.

پنجم. على علیه السلام در دوره خلافت تقریباً پنج ساله خویش در گفتار و رفتار خود، توجه ویژه اى به حقوق عمومى مردم داشته است. دقت در ابعاد مختلف مباحث حقوقى مطرح شده از سوى آن حضرت به عنوان رهبرى الهى مى تواند منبعى کم نظیر در پژوهشهاى حقوقى و سیاسى به شمار آید و ملاک و معیارى مطمئن در جهت تدوین حقوق بشر در اسلام باشد. بحث کلى در مورد حقوق متقابل مردم و حکومت را حضرت در خطبه دویست و شانزده به زیبایى تمام بیان فرموده است. انسان امروز با وجود برخوردارى از امتیازات ویژه از بخشى از حقوق اساسى خویش محروم مانده است که معلول نگرش تک بعدى و مادى گرایانه به انسان است. على(ع) که در دامان وحى پرورش یافته با توجه به دو بُعد مادى و معنوى انسان، حقوق وى را در زمینه هاى مختلف سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى تبیین نموده است. در نوشتار حاضر به اختصار این حقوق را بررسى خواهیم نمود.

1. برابرى و مساوات
این حق از آن جهت براى انسان ثابت است که انسانها در اصل آفرینش هیچ گونه تمایزى با یکدیگر ندارند: «اِمّا اخٌ لک فى الدّین او نظیرٌ لک فى الخَلْق»[7] و همگان بندگان یک خدا مى باشند: «فانّما انا و انتم عبیدٌ مملوکون لربٍّ لا ربَّ غیره»[8] خلقت واحد ایجاب مى کند که افراد بشر ذاتاً داراى منزلتى برابر باشند و تمایزاتى از قبیل وراثت، نژاد، زبان، رنگ، شرایط اقلیمى و زیستى، ثروت و جنسیت نمى تواند و نباید بر این منزلت برابر خدشه اى وارد سازد و این حق مسلّم انسان را از او سلب نماید. برابرى انسان در زمینه هاى مختلف قابل بررسى است:

1ـ1. تساوى در برابر حق
امام در نامه اى به اسود بن قطبه فرمانده سپاه حلوان یادآور مى شود که زمامدار اگر در پى هوا و هوس خویش باشد غالباً از عدالت باز مى ماند. به همین جهت «فَلیکُنْ امرُ النّاسِ عندک فى الحقِّ سواء»؛[9] همه در برابر حق باید یکسان و برابر باشند و هیچ کس را بر دیگرى امتیازى نیست.
در جاى دیگر خطاب به فرماندهانش مى گوید:
«حق شما بر من این است که در مورد «حق» تمامتان را به یک چشم بنگرم.»[10]
و یا خطاب به مالک اشتر مى فرماید:
«هرگز شرافت و شخصیت کسى وادارت نکند که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و گمنامى انسانى سبب گردد که کار بزرگ او را کوچک پندارى.»[11]
و گویاتر از همه این فرمان است:
«و اَلْزِمِ الحقَّ مَنْ لَزِمَه من القریب و البعید؛[12]
حق را در مورد هر کسى که بایسته است ـ دور یا نزدیک ـ اجرا کن.»
على و یارانش آنگاه که در اجراى حق با همگان یکسان برخورد نمودند، هزینه هاى سنگین آن را نیز پرداختند. وقتى گروهى از اطرافیان سهل بن حنیف انصارى، کارگزار حضرت در مدینه به معاویه پیوستند، امام در نامه اى او را دلدارى داده فرمود:
«آنان دنیاپرستانى هستند که دنیا را قبله خویش قرار داده اند و به سویش مى شتابند. آنان عدالت را شناخته و با چشم و گوش خویش دریافته واحساسش کرده اند. و علموا انّ النّاس عندنا فى الحقّ اُسْوَةٌ فَهَربوا الِىَ الْاَثَرة؛ دانسته اند که در دستگاه خلافت ما مردم در برابر حق برابرند. از این رو به سوى خودکامگى گریخته اند.»[13]

2ـ1. تساوى در برابر قانون
قانون به مقرراتى اطلاق مى شود که حاکم بر روابط گوناگون افراد در جامعه مى باشد و بر افراد مورد خطاب خود، ایجاد حق یا تکلیف مى کند. على علیه السلام در پاسخ به انتقاد طلحه و زبیر فرمود:
«امّا ما ذکرتُم من اثرِ الْاُسوةِ فاِنَّ ذلک امرٌ لَمْ اَحْکُم انا فیه برأیی وَ لا وَلیتهُ هَوىً منّى، بل وَجَدْتُ انا و اَنْتُما ما جاءَ به رسولُ الله(ص) قَدْ فُرِغَ منه ...؛[14]
آنچه در مورد برابرى مردم گفتید، با رأى شخصى در آن حکم نکرده ام و به دنبال هواى خویش نرفته ام. من و شما دیدیم رسول خدا(ص) در این باره چه حکمى آورد و چگونه آن را اجرا کرد.»
در سخنى دیگر فرمود:
«و لکم عَلَیْنا، الْعمَلُ بکتاب الله تَعالى وَ سیرَةِ رسول الله(ص)؛[15]
حقّى که شما بر من دارید، عمل به کتاب خداى متعال و سیره رسول او مى باشد.»
آنچه از این سخنان استنباط مى گردد، محوریت قانون الهى در سامان بخشیدن و انتظام امور مردم است. در خطابى که امام(ع) به طلحه و زبیر دارد بر این نکته تأکید مى ورزد که رعایت مساوات در میان مردم، برخاسته از رأى شخصى او نبوده بلکه بر مبناى دستور پیامبر(ص) صورت گرفته است؛ دستورى که مطابق آیه «ما ینطق عن الهوى ان هو الّا وحى یُوحى»[16] باید به عنوان قانون الهى آن را پذیرفت و همگان در برابر آن مساوى اند. به تعبیر دیگر، حکم پیامبر در این سخن و کتاب الهى و سیره نبوى در سخن دیگر حضرت ملاک قرار گرفته است. این حق مردم است که زمامدارانشان در همه امور بر اساس «قرآن» که اصیل ترین منبع قانونگذارى در اسلام است عمل نمایند. به طور خلاصه مى توان گفت:
یک. تصمیمات نه بر اساس سلیقه و رأى شخصى که باید مستند به قانون الهى باشد.
دو. عمل به قانون الهى و سیره نبوى، حق مسلّم مردم است.
سه. همه در برابر قانون مساوى اند، حتى اگر از شهرت، ثروت و قدرتى همچون طلحه و زبیر برخوردار باشند.
قرنها قبل از آنکه تساوى مردم در برابر قانون در ماده هفت اعلامیه جهانى حقوق بشر گنجانده شود، رادمردى بزرگ آن را صلا داده است. آنچه در سخن امام آمده در زبان حقوقى به «حاکمیت قانون» تعبیر مى شود. ارج نهادن به حاکمیت قانون و پیش بینى ابزارها و مکانیسمهاى لازم جهت تضمین آن، یکى از مهمترین عوامل پاسدارى از حقوق مردم در جامعه است. مخاطب اصلى حاکمیت قانون، دولت و حکومت است چرا که اِعمال قانون نسبت به توده مردم چندان دشوار نیست. فلسفه اصلى «حاکمیت قانون» محصور نمودن اَعمال زمامدارى در چارچوب قانون مى باشد. در جامعه اى که قانون بدون هیچ ملاحظه اى نسبت به زمامداران اجرا گردد، اجراى آن در مورد سایر شهروندان براحتى امکان پذیر خواهد بود. نکته جالب در مقایسه سخنان امام این است که از یک طرف، خطاب به افراد صاحب قدرتى مثل طلحه و زبیر مى گوید با توجه به قانون الهى در مورد برابرى مردم نسبت به بیت المال، انتظار دیگرى از او نداشته باشند و از سوى دیگر خطاب به مردم، یکى از حقوق آنان که بر زمامداران ایجاد تکلیف مى کند یعنى حق قانون مدارى را یادآور مى شود. این همان سیماى زیباى حکومت علوى است که به مردم یکى از مطالبات اساسى آنان را متذکر مى گردد. در حکومت اسلامى، مردم حق دارند با بررسى عملکرد کارگزاران حکومت، میزان انطباق یا عدم انطباق رفتارهاى آنان را با قوانین الهى جویا شوند. دولتمردان نیز لازم است مردم را در این اقدام تشویق نموده، زمینه لازم براى ارزیابى را فراهم نمایند.

3ـ1. تساوى در بیت المال
امام على(ع) در دوره حکومت خویش نسبت به حقوق اقتصادى مردم بى نهایت حساس و سخت گیر بود. اساساً حضرت یکى از دلایل اصلى پذیرش حکومت را تعدیل ثروت و تأمین عدالت اقتصادى برمى شمارد. همان چیزى که خداوند از عالمان، پیمان گرفته است که نسبت به شکمبارگى ظالمان و گرسنگى مظلومان بى تفاوت نباشند:
«وَ ما اَخَذَ الله على الْعُلَماء اَنْ لا یُقارّوا عَلى کِظّةِ ظالمٍ وَ لا سَغَبِ مظلومٍ ...».[17]
در سخن دیگرى مى فرماید:
«ان الله سبحانه فَرَضَ فى اموال الْاَغنیاء اَقْواتَ الفقراء فما جاعَ فقیرٌ اِلّا بما مَنَعَ غنىٌّ، و الله تعالى سائلهم عن ذلک؛[18]
خداى سبحان روزى فقیران را در مال ثروتمندان واجب نموده است. هیچ فقیرى گرسنه نماند جز آنکه توانگرى از حق او خود را به نوایى رساند. خداوند توانگران را از این کار بازخواست خواهد نمود.»
از دو بیان فوق که یکى با تعبیر «اَخَذَ اللهُ على العلماء» و دیگرى با تعبیر «فَرَضَ فى اموال الاغنیاء» سخن آغاز شده است مى توان گفت:
اولاً، تعدیل ثروت به عنوان یک تکلیف بر دوش عالمانى که از طریق به دست گرفتن قدرت، قادرند رابطه ظالمانه برخوردارى گروهى و محرومیت گروهى دیگر را به سود محرومان تغییر دهند، سنگینى مى کند.
ثانیاً، قطع نظر از اقدام حکومت در تعدیل ثروت، این کار لازم است توسط صاحبان ثروت صورت پذیرد و آنان خود در این جهت گام بردارند.
ثالثاً، ایجاد تکلیف توأمان براى زمامداران و ثروتمندان در این زمینه، مساوى با اثبات حق براى مردمى است که از موهبتهاى الهى و ثروتهاى عمومى به هر دلیلى محروم گشته و در جایگاهى نابرابر با دیگران قرار گرفته اند. اگر ثروتمندان خود به این تکلیف عمل نکنند حکومت مکلّف است که نگهبان حقوق مردم باشد.
حکومت علوى در نگاه هر ناظر منصفى نمونه اى بى نظیر و منحصر به فرد از اجراى حقوق مالى مردم و مبارزه با ثروتهاى بادآورده است. مبارزه اى که بهاى سنگین آن را رهبرى چون على(ع) در دوره خلافت خویش پرداخت کرده و با گروهى که عادت به تمایزات موهوم کرده، و به تکاثر و تفاخر روى آورده و اموال عمومى را به خود اختصاص داده بودند با شدت هرچه تمامتر و بدون هیچ ملاحظه اى برخورد کرد. بدون شک باید مهمترین دلیل نبرد با قاسطین و ناکثین را دفاع از حقوق مالى مردم به حساب آورد. دفاع از حقوق مردم سبب گردید که على علیه السلام حتى با نزدیکترین افراد خود دچار مشکل شود و موضع غیر قابل انعطاف او رنجش آنان را به دنبال آورد. داستان برخورد با برادرش عقیل در حالى که فقط تقاضاى بخشش یک من گندم از اموال مردم را دارد،[19] سند گویایى است که در هیچ حکومتى نظیر آن را نمى توان سراغ گرفت.
به دنبال گزارشى در مورد کارگزار حضرت در یکى از شهرهاى فارس (اردشیر خُرّه)، طىّ نامه اى با ابراز تأسف شدید خود به او هشدار مى دهد که چرا ثروت بازیافته مسلمانان را که دستاورد پیکار آنان است و بر سر آن خونها ریخته شده، میان خویشاوندان بادیه نشین خود تقسیم کرده است و به او یادآور مى شود که در صورت صحّت گزارش، نزد او زبون و از درجه اعتبار ساقط خواهد بود. در پایان نامه چنین آمده است:
«اَلا وَ اِنِّ حقَّ مَن قِبَلَک و قِبَلَنا مِنَ الْمُسلمین فى قسمةِ هذا الفَى ء سَواء؛[20]
آگاه باش! مردمى که در قلمرو تو یا ما هستند، در این ثروت برابرند.»
و هنگامى که به دلیل رعایت مساوات در توزیع بیت المال مورد انتقاد قرار مى گیرد، مى فرماید:
«و لو کانَ الْمالُ لی لَسَوّیْتُ بینهم فکیفَ و انّما المال مالُ الله؛[21]
اگر این مال ثروت شخصى ام بود به تساوى تقسیم مى نمودم، چه رسد که اموال، اموال خدا و متعلق به بیت المال است!»
نمونه هاى فراوانى از تلاش حکومت علوى براى ایجاد عدالت اقتصادى وجود دارد؛ نظیر آنچه در خطبه هاى 105، 232 و 34 بیان شده است. در پایان خطبه اخیر، مردم این گونه مورد خطاب قرار مى گیرند:
«فَاَمّا حقّکم علىّ فالنصیحة لکم و توفیرُ فَیْئِکُم علیکم؛
حق شما مردم بر من این است که از خیرخواهى شما دریغ نورزم و امکان بهره گیرى از ثروت و بیت المالتان را فراهم نمایم.»
نامه به عثمان بن حنیف انصارى، فرماندار بصره که در مجلس ثروتمندان با غذاهاى متنوع و رنگارنگ شرکت نموده است به خوبى نشان مى دهد که دغدغه حقوق مردم و محرومان سرتاسر زندگى على(ع) را فرا گرفته است.[22] او به عنوان یک حاکم و زمامدار اسلامى نمى تواند سیر بخوابد در حالى که شکمهاى گرسنه و کبدهاى سوزان در اطراف او وجود دارد.[23] کسى که حکومت نزد او تنها براى اجراى حق و عدل و رفع ظلم و فساد است و گرنه به اندازه کفش بى ارزشى، بهایى ندارد[24] طبیعى است که خود را سرگرم القاب و عناوینى چون «امیرالمؤمنین» نمى کند. همه آنان که حکومت علوى را سرمشق حکومت خویش قرار مى دهند باید به این پیام حضرت گوش فرا دهند:
«ء اَقْنَعُ من نفسى باَنْ یُقال هذا امیرالمؤمنین، و لا اشارکُهم فى مکاره الدهر ...؛[25]
آیا به این دل خوش دارم که مردم امیر مؤمنان صدایم مى زنند بى آنکه در ناخوشیهاى زندگى با آنان شریک باشم.»

4ـ1. تساوى در برخورد با مردم
در جامعه اى که روابط اجتماعى بر پایه میزان برخوردارى افراد از ثروت یا قدرت یا شهرت یا قرابت و امتیازات موهومى از این دست شکل مى گیرد آنان که از نفوذ و اعتبار ظاهرى بیشترى بهره مندند دسترسى راحت ترى به مقامات دارند و براى آنان حساب ویژه اى باز مى گردد؛ نگاه مسؤولان به کاخ نشینان با نگاهشان به کوخ نشینان متفاوت است؛ این نابرابرى مؤثرترین عامل زمینه ساز براى از بین بردن حقوق و آزادیهاى مردم خواهد بود. اساس و پایه ظلم در همین جا پى ریزى مى شود و دربى به نام اختناق بر روى اکثریت مردم گشوده مى گردد. کارگزاران حکومتى در گام اول کار خویش باید به هوش باشند که از این زاویه آلوده نگردند. بى جهت نیست که در آغاز حکم انتصاب محمد بن ابى بکر به فرماندارى مصر چنین آمده است:
«فَاخْفِضْ لهم جَناحَک وَ اَلِنْ لَهُم جانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُم وَجْهَکَ و آسِ بینَهم فى اللَّحظَةِ وَ النَّظْرة حتّى لایَطْمَعَ الْعُظَماءُ فى حَیفِکَ لَهُم و لا ییأس الضّعفاء من عَدلک علیهم؛[26]
نسبت به مردم فروتن و نرم خو باش، با گشاده رویى با آنان برخورد کن و برابرى را حتى در نگاه و اشاره به آنان مراعات نما تا زورمندان در ظلم تو طمع نکنند و ناتوانان از عدالتت نومید نشوند.»
شبیه این دستور به یکى دیگر از کارگزاران حضرت داده شده و فروتنى، گشاده رویى، انعطاف پذیرى، برابرى در گردش چشم، نگاه، اشاره و سلام نسبت به مردم به وى توصیه گردیده است.[27]
براستى این همه اهتمام به حقوق مردم را در کجا مى توان سراغ گرفت. آیا جز این است که از دیدگاه امیر مؤمنان همه امکانات باید در اختیار همه مردم قرار گیرد؟ این همه توصیه به زمامداران و آن همه بازخواست از آنان بدان جهت است که در نظر على(ع) حکومت براى مردم است نه مردم براى حکومت.

5ـ1. تساوى در جنسیّت
به حکم آیه شریفه «یا ایّها النّاس انّا خلقناکُم من ذکرٍ و انثى و جَعَلناکُم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمَکم عند اللهِ اَتقاکم»[28] جنسیت هرگز ملاک برترى و امتیاز نبوده بلکه امتیاز انسان ـ چه زن و چه مرد ـ بر اساس تقوا است. زن و مرد گرچه از دو جنس متفاوتند اما از نظر انسانیت با هم برابرند:
«یا ایها النّاس اتقّوا ربّکم الذى خَلَقَکُم من نفسٍ واحدةٍ و خلق منها زوجها ...؛[29]
برابرى زن با مرد در اصل هویت انسانى، دلیل برابرى آنان در سایر زمینه هاى زندگى است از قبیل برابرى در کسب علم و دانش، برابرى در استقلال عمل و آزادى انتخاب،[30] برابرى در امور اقتصادى[31] و برابرى در مجازاتها نظیر سرقت و زنا.
این نمونه ها نشانگر آن است که زن و مرد در حیثیت و حقوق انسانى با یکدیگر برابرند. نکته اى که لازم است مورد توجه قرار گیرد فرق میان تساوى و تشابه حقوق است. استاد شهید مطهرى در بیان این مسأله به خوبى حق مطلب را ادا نموده است. زن و مرد به خاطر آنکه در موارد زیادى مشابه یکدیگر نیستند و اساساً در خلقت و طبیعت خود تفاوتهایى به هم دارند، طبیعى است که در برخى حقوق و تکالیف و مجازاتها نیز وضع مشابهى نداشته باشند. تفاوتهاى فراوان زن و مرد از لحاظ جسمى، روانى و احساسى سبب گردیده است، اسلام که بر پایه فطرت انسانى، حقوق خویش را وضع نموده است با عنایت به این تفاوتها، حقوقى براى زن و حقوقى براى مرد قائل شود که سرجمع آن برابرى و تساوى میان آنان و نفى تبعیض جنسى است.[32]
به تعبیر شهید مطهرى: «آنچه میان طرفداران حقوق اسلامى از یک طرف و طرفداران پیروى از سیستمهاى غربى از طرف دیگر مطرح است مسأله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نه تساوى حقوق آنها. کلمه «تساوى حقوق» یک مارک تقلبى است که مقلّدان غرب بر روى این ره آورد غربى چسبانیده اند ... در نهضت عجولانه اى که در کمتر از یک قرن اخیر به نام زن و براى زن در اروپا صورت گرفت، زن کم و بیش حقوقى مشابه با مرد پیدا کرد اما با توجه به وضع طبیعى و احتیاجات جسمى و روحى زن، هرگز حقوق مساوى با مرد پیدا نکرد، زیرا زن اگر بخواهد حقوق مساوى حقوق مرد و سعادتى مساوى سعادت مرد پیدا کند راه منحصرش این است که مشابهت حقوقى را از میان بردارد. براى مرد حقوقى متناسب با مرد و براى زن حقوقى متناسب با خودش قائل شود.»[33]
علت تفاوتهاى حقوقى در امورى نظیر ارث، طلاق، تعدد زوجات، ولایت، شهادت، قضاوت و امورى از این قبیل را باید در تفاوتهاى وجودى میان این دو جست و جو نمود. متأسفانه ماده 16 اعلامیه جهانى حقوق بشر با بیان اینکه: «در تمام مدت زناشویى و هنگام انحلال آن، زن و شوهر در کلیه امور مربوط به ازدواج داراى حقوق مساوى مى باشند» همان حقوق مشابه را مورد نظر خود قرار داده است با آنکه امروزه دانش پزشکى و دانشمندان علوم تربیتى و نیز روانشناسان بیش از گذشته تفاوتهاى موجود میان زن و مرد را کشف کرده اند، تجویز نسخه اى واحد براى دو جنس متفاوت، هم از نظر فلسفه حقوق و هم به لحاظ علمى قابل دفاع نمى باشد. البته شعار تساوى، شعار بسیار زیبایى است! قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران تساوى زن و مرد را مورد تأکید قرار داده و مقرر داشته است که: «همه افراد ملت اعم از زن و مرد، یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى با رعایت موازین اسلام برخوردارند.»[34]
صرف نظر از تفاوتهاى حقوقى که در نهج البلاغه نیز گاه بدانها اشاره شده است نظیر تفاوت در ارث و شهادت زن و مرد[35] على علیه السلام در استیفاى حقوق زن، با حساسیت بیشترى برخورد کرده است. هنگامى که گزارش مى رسد لشگریان معاویه به سرزمین انبار حمله نموده و مردان آنان، خلخال، دستبند، گردنبند و گوشواره هاى زنان آن شهر را که بعضى مسلمان و برخى از اقلیتهاى دینى و اهل ذمّه بوده اند، غارت کرده و بى هیچ مانعى با دست پر بازگشته اند، چنان به خشم مى آید که مى فرماید:
«فَلَوْ اَنَّ امْرَأً مُسلماً ماتَ من بعد هذا اسفاً ما کان به ملوماً، بل کانَ به عندى جدیراً؛[36]
اگر مسلمانى به دنبال این فاجعه از شدت اندوه بمیرد نه تنها سزاوار ملامت نیست که شایسته کرامت است.»
این بیان که اوج تأسف یک رهبر کشور بزرگ اسلامى است، سندى گویا بر ارج نهادن به مقام زن و دفاع از حقوق او مى باشد. در اینجا هیچ فرقى میان زن کافرى که در پناه دولت اسلامى است با زن مسلمان وجود ندارد. حق امنیت و مصونیت از تعرض از حقوق طبیعى هر انسانى اعم از زن و مرد و مسلمان و غیر مسلمان است و حکومت باید خود را در مقابل آن پاسخگو بداند.
سوده همدانیه در حضور معاویه وقتى از جنایات بُسر بن ارطاة شکایت مى کند داستان ملاقات خود با امیر مؤمنان(ع) براى شکایت از ظلم یکى از کارگزاران حضرت را این گونه نقل مى نماید:
وقتى وارد شدم که او به نماز ایستاده بود. چون مرا دید نماز خویش به پایان برد و با نهایت رحمت و رأفت و عطوفت رو به من نمود و پرسید: تو را حاجتى است؟ گفتم: آرى و ظلم و ستم متولى صدقات را یادآور شدم. حضرت گریست. آنگاه عرضه داشت: خدایا تو بر من و آنان شاهدى. من آنان را فرمان ندادم به خلق تو ستم نمایند. آنگاه قطعه پوستى بیرون آورد و این چنین نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم قد جاء تکُم بیّنةٌ من رَبّی فأوفُوا الکَیْلَ و المیزانَ وَ لا تَبْخَسوا النّاس اشیاء هم وَ لا تُفْسِدوا فىِ الْارضِ بَعْدَ اِصْلاحِهِا، ذلکم خیرٌ لکم اِنْ کنْتُم مؤمنین.[37] فاذا قرأت کتابى هذا فاحتفظ بما فى یَدِکَ مِنْ عَملِنا حتى یقدم علیک مَن یقبضه منک. و السّلام؛[38]
زمانى که نامه ام را خواندى آنچه را نزد تو است حفظ کن تا کسى بیاید و آن را تحویل بگیرد.»
بار دیگر این داستان را مورد توجه قرار دهیم. یک سوى قضیه برخورد امام و عکس العمل سریع و قاطع همراه با شرمسارى در پیشگاه عدل الهى است و البته اهمیت آن از این جهت که نسبت به شکایت یک زن دستور عزل مأمور خویش را صادر مى کند قابل تأمل مى باشد. این جریان مى تواند به گونه دیگرى نیز مورد تحلیل و ارزیابى قرار گیرد که اهمیت آن اگر از برخورد امام بیشتر نباشد کمتر نیست. در اینجا زنى به مرکز خلافت آمده است و اسلام این شهامت و جسارت را به او داده است که مستقیماً دردِ دل خویش را با رهبر حکومت در میان گذارد و بر این باور است که مى تواند حق خود و مردم منطقه خویش را بازپس گیرد. جالب اینجاست که همین زن پس از شهادت على علیه السلام در مورد مشابه به شام مرکز خلافت معاویه مى رود و بدون هیچ واهمه اى او را مورد خطاب قرار مى دهد. از نقل این داستان مى توان چند نکته را استنباط نمود:
یک. دادخواهى حق مسلّم هر انسانى اعم از زن و مرد است؛
دو. حاکم اسلامى باید خود را نسبت به عملکرد کارگزارانش مسؤول بداند؛
سه. حاکم اسلامى باید براى احقاق حقوق مردم، با سرعت و قاطعیت اقدام نماید؛
چهار. باور و اعتقاد به احقاق حقوق در میان مسلمانان حتى زنانشان وجود داشته است.
آخرین موردى را که از تساوى حقوق زن به آن اشاره مى کنیم، برخورد امام(ع) با دو زن فقیرى است که پس از آنکه فردى را مأمور رسیدگى به خوراک و پوشاک آنان مى کند براى هر یک از آنان 100 درهم مقرر مى دارد. یکى از آن دو به جهت آنکه عرب و آزاد است و دیگرى از بندگان، درخواست پول بیشترى مى کند. پاسخ امام چنین است:
«من در قرآن براى فرزندان اسماعیل نسبت به فرزندان اسحاق به اندازه بال پشه اى برترى نیافتم!»[39]
نتیجه اینکه در نگاه على(ع) در استیفاى حقوق انسان میان زن و مرد، زن مسلمان و زن کافر، آزاد و غیر آزاد هیچ تفاوتى وجود ندارد.
نکته مهم
همه آنچه که در مورد تساوى حقوق انسانها گفتیم در مورد حقوق طبیعى و ذاتى آنها است. اما از آنجا که حقوق اسلام بر پایه عدالت بنا شده است در حقوق اکتسابى، تساوى غیر منطقى که با اصل عدالت سازگارى ندارد مردود مى باشد. اسلام اگر امتیازات موهوم ظاهرى را مُلغى ساخته، فضایل و ارزشهاى انسانى را ملاک برترى دانسته است. هیچ مکتب حقوقى وجود ندارد که حقوق طبیعى انسان را به طور مطلق خارج از اعمال و رفتار اکتسابى انسان ارزیابى نماید. وضع مجازاتها در نظامهاى حقوقى بهترین دلیل بر لزوم ایجاد محدودیت در حقوق طبیعى در پاره اى موارد است. کسى که به دلیل جرمى به زندان مى افتد از «آزادى» که حق طبیعى اوست و ذاتاً آزاد به دنیا آمده است محروم مى شود. البته این محرومیت به دلیل رفتار ارادى خود او بوده و عدم تساوى او با دیگران عین عدالت است. قاتل به قصاص محکوم مى شود و از حق حمایت که حق طبیعى است بدان جهت که حق حیات دیگرى را از بین برده است محروم مى شود. بنابراین حقوق طبیعى انسان حتمیّت و قطعیّتى که غیر قابل تغییر باشد، ندارد. آنچه باید مورد ارزیابى حقوقى قرار گیرد و در فلسفه حقوق از آن بحث شود اولاً مبناى تأثیرگذارى، ثانیاً عوامل تأثیرگذار بر حقوق طبیعى و ثالثاً دامنه این تأثیرگذارى است.
مبناى تأثیرگذارى بر دو محور حقیقت و عدالت دور مى زند و اساساً زیربناى حقوق در اسلام، چه حقوق طبیعى و چه اکتسابى، همین دو عنصر مى باشد. از نظر اسلام وقتى حق و عدل مبنا قرار گرفت براحتى مى توان عوامل تأثیرگذار بر حقوق انسان را مشخص کرد و با تعیین این عوامل دامنه تأثیر آنها را ارزیابى نمود.

يکشنبه 28/9/1389 - 22:4
اهل بیت

از مباحث مهم در سیره امام على(ع)، رفتار حضرت با دشمنان است.این بحث، هم از جهت دشمن‏شناسى و هم شیوه درست‏برخورد با دشمن‏را مى‏آموزاند. امام على(ع) با دشمنانى مواجه بود که پیامبر(ص)با این نوع دشمن مواجه نبود. پیامبر با کسانى مقابله کرد که با گفتار و رفتار خود زنده بادبت!! مى‏گفتند اما امام على(ع) با کسانى رو به رو بود که سابقه‏درخشانى در خدمت‏به اسلام داشتند! اهل عبادت و قرآن و شب‏زنده‏دارى بودند; با این همه از روح مکتب بى‏خبر بوده و همین‏امور، زمینه‏ساز مقابله آنان با حکومت عدالت‏گستر مولا على(ع)شد. امام على(ع) در حقیقت‏با نفاق پنهان مواجه بود و پرواضح است‏که برخورد با این دشمن به مراتب سخت‏تر از برخورد با کفر آشکاراست. بر این اساس است که امام على(ع) برخورد با دشمنانى این‏چنین را از مفاخر خود برمى‏شمرد: «ایها الناس فانى فقات عین‏الفتنه و لم یکن لیجترى‏ء علیها احد غیرى بعد ان ماج غیهبها واشتد کلبها; مردم! این من بودم که چشم فتنه را درآوردم و کسى‏جز من جرات بر آن نداشت‏بعد از آن که امواج فتنه همه جاگسترده بود و هارى آن فزونى یافته بود.»حکومت‏حدودا پنج‏ساله امیر مؤمنان على(ع) با سه جریان مخالف مواجه بود: 1- جاه‏طلبان و مقام‏پرستان که در خط مقدم بیعت‏کنندگان بامولا على(ع) بودند و امید آن داشتند که از این راه بتوانند به‏دنیایى آباد و مقام و ریاستى که در پى آن بودند برسند، اما پس‏از آن که امام على(ع) به حکومت رسید و ارزش‏هاى الهى را به جاى‏ارزش‏هاى پوسیده جاهلى نهاد، از حکومت‏حضرتش مایوس شده و شروع‏به مخالفت‏با آن نموده و علیه حکومت اسلامى امام على(ع) شورش‏کردند نام این گروه در تاریخ اسلام «ناکثین‏» -پیمان‏شکنان‏مى‏باشد. 2- ظالمانى که از حکومت پیشین بهره‏ها مى‏بردند، دزدى‏ها وغارت‏گرى‏ها مى‏نمودند و از این راه اموال فراوانى به هم زده‏بودند و با سر کار آمدن حکومت عدل از این غارت‏گرى‏ها ممنوع‏گشته و به شدت با ستم آنان مبارزه شد. نام این گروه در تاریخ‏اسلام «قاسطین‏» است. «قسط‏» هم به معناى عدالت و هم به‏معناى ظلم و عدول از حق آمده است. راغب در مفردات مى‏گوید:«قسط به معنى سهم و نصیب است و هرگاه سهم و نصیب دیگرى گرفته‏شود، قسط به آن گفته مى‏شود و این مصداق ظلم است. 3- کوته‏فکران و متحجرانى که فقط ظاهرى از دین را دیده بودندو حقیقت آن را نفهمیده بودند و به شدت بر عقیده باطل خوداستوار بودند. اینان نیز سر شورش بر حکومت مولا على(ع)برآوردند. نام این گروه «مارقین‏» است و نام دیگرشان خوارج‏که بعد از داستان حکمین، در صفین بر ضد امام برخاستند و پرچم‏مخالفت را برافراشتند. این واژه، از ماده «مروق‏» به معناى‏پرش تیر از کمان است گویى آنها قبلا در دایره حق بودند ولى به‏خاطر تحجر و
نادانى و خودخواهى از مفاهیم اسلامى و تعلیمات آن‏به دور افتادند. این سه جریان مخالف را پیامبر گرامى اسلام(ص) در سخنان خود به‏صراحت پیش‏بینى فرموده بود: ابو ایوب انصارى گوید: «امر رسول‏الله(ص) على بن ابى طالب(ع) بقتال الناکثین و القاسطین‏و المارقین; پیامبر اکرم(ص) به على(ع) دستور داد که با سه گروه‏ناکثین و قاسطین و مارقین پیکار کند.» خود حضرت نیز در خطبه‏شقشقیه با همین نام مخالفین خود را نام برده است: «فلما نهضت‏بالامر نکثت طائفه و مرقت اخرى و قسط آخرون...; هنگامى که قیام‏به امر خلافت کردم جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى به‏بهانه‏اى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و از دین خدا بیرون پریدندو دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند.» تحلیل و بررسى‏عملکرد این سه جریان مخالف و موضع امام على(ع) در برابر آنها;نقش ارزنده‏اى در آگاهى امت اسلامى ما از جریان‏هاى مخالف نظام ونیز الهام‏بخش نحوه برخورد با آنان خواهد بود. به یارى خداوند، بر آنیم که به تحلیل این سه جریان مخالف ازدیدگاه مولا على(ع) بپردازیم. در این مقاله به عنوان مدخل، بحثى پیرامون دشمن‏شناسى از دیدگاه مولى تقدیم مى‏داریم.

دشمن‏شناسى
از اساسى‏ترین شرایط موفقیت در تمامى عرصه‏ها، شناخت دشمن است. در عرصه طبیعى، آدمى تا آن جا که دشمن را شناخته در دفع آن‏کوشیده و به موفقیت دست‏یافته است، ولى همین انسان ضربه‏هاى‏فراوانى از دشمن ناشناخته خود خورده است. به عنوان نمونه‏انسان از زمانى که دشمنى به نام میکرب را شناخت‏به آسانى‏توانست در پى دفع آن برآید و همو چون نتوانسته است‏سرطان رابشناسد هر روز قربانى‏هاى فراوانى در این عرصه مى‏دهد. در عرصه مسائل سیاسى و اجتماعى نیز شناخت دشمن نقش مهم وکلیدى دارد. بر این اساس است که بخش عظیمى از آیات قرآن مربوطبه معرفى دشمن است، معرفى شیطان، دشمنان انبیاء، کفار، مشرکان‏و منافقان و... در روایتى از پیامبر گرامى اسلام(ص) مى‏خوانیم:«الا و ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه و عرف عدوه فعصاه;آگاه باشید عاقل‏ترین مردم کسى است که خدایش را بشناسد و از اوپیروى کند و دشمنش را نیز بشناسد و آن گاه نافرمانیش کند.» ودر حدیثى دیگر از پیامبر اکرم(ص) آمده است: مردم اگر ده چیز را مى‏شناختند سعادت دنیا و آخرتشان تامین‏مى‏شد یکى از آنها شناخت ابلیس (دشمن) و یارانش مى‏باشد. امام على(ع) در نهج البلاغه شناخت دشمن را رمز بینش مى‏داند:«و اعلموا انکم لن تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى ترکه و لن‏تاخذوا بمیثاق الکتاب حتى تعرفوا الذى نقضه و لن تمسکوا به‏حتى تعرفوا الذى نبذه...; و بدانید که رشد درنمى‏یابید مگر که‏رشد وانهادگان را بشناسید و هرگز به کتاب خدا چنگ نمى‏زنید،مگر که فروفکننده آن را چنان که باید شناخته باشید.» و خود بخش عظیمى از تلاش خویش را در دوره حکومت‏به افشاگرى چهره‏دشمنان خود پرداخت.

اقسام دشمن
از طرفى از سخنان حضرت استفاده مى‏شود که دشمن بر دو نوع است ودو نوع برخورد مى‏طلبد: 1- دشمن آشکار; 2- دشمن پنهان.از دیدگاه امام(ع) کم‏خطرترین دشمن، دشمنى است که دشمنى خودرا آشکار کرده است: حضرت فرمود: «اوهن الاعداء کیدا من اظهرعداوته; سست‏ترین دشمنان کسى است که عداوتش را آشکار ساخته‏است.» «من اظهر عداوته قل کیده; آن کس که دشمنى‏اش را اظهارکرده توطئه و مکرش کم است.» و خطرناک‏ترین دشمن دشمنى است که‏دشمنى‏اش را پنهان مى‏کند همان که قرآن کریم نامش را نفاق‏گذارده است. امام على(ع) در این زمینه مى‏فرماید: «شر الاعداء ابعدهم غورا و اخفاهم مکیده; بدترین دشمنان کسى‏است که عمیق‏تر بوده و بیش‏تر کیدش را مخفى مى‏دارد. » در سخنى‏دیگر فرمود: «اکبر الاعداء اخفاهم مکیده; بزرگ‏ترین دشمنان‏کسانى‏اند که حیله خود را بیشتر پنهان مى‏دارند. » این دشمنى‏خطرناک‏ترین دشمنى‏ها است، و بدترین ضربه به مکتب از ناحیه‏اینان بوده است. امام على(ع) در این زمینه مى‏فرماید: «انما اتاک بالحدیث اءربعه رجال لیس لهم خامس: رجل منافق‏مظهر للایمان متصنع بالاسلام لایتاثم و لا یتحرج یکذب على رسول‏الله صلى الله علیه و آله و سلم متعمدا فلو علم الناس انه‏منافق کاذب لم یقبلوا منه و لم یصدقوا قوله و لکنهم قالوا صاحب‏رسول الله(ص) رآه و سمع منه و لقف عنه فیاخذون بقوله; افرادى‏که نقل حدیث مى‏کنند، چهار دسته‏اند و پنجمى نخواهد داشت: نخست‏منافقى که اظهار اسلام مى‏کند، نقاب اسلام را به چهره زده نه ازگناه باکى دارد و نه از آن دورى مى‏کند و عمدا به پیامبر(ص)دروغ مى‏بندد. اگر مردم مى‏دانستند که این شخص منافق و دروغ‏گواست از او قبول نمى‏کردند و تصدیقش نمى‏نمودند، اما چون ازواقعیت او آگاه نیستند مى‏گویند وى صحابه رسول خدا است‏پیامبر(ص) را دیده از او حدیث‏شنیده و مطالب را از او دریافت‏کرده است‏به همین دلیل به گفته‏اش ترتیب اثر مى‏دهند.»

هشیارى در برابر دشمن
از نکاتى که امام على(ع) در رابطه با دشمن بر آن تاکید داردآن است که باید پیوسته هشیارى در برابر دشمن را حفظ کرد وهرگز نباید دشمن را کوچک شمرد: حضرت فرمود: «لا تستصغرن عدوا وان ضعف; هرگز دشمن را کوچک مشمار، هرچند ضعیف باشد.» دانى که چه گفت زال با رستم گرد دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد نیز فرمود: «لا تامن عدوا و ان شکر; از دشمن در امان نباش،هرچند از شما سپاس‏گزارى مى‏کند.» باید پیوسته دشمن را زیر نظرداشت که اگر لحظه‏اى غفلت صورت گیرد، چه بسا ضربه‏هاى آسیب‏ناپذیرى از ناحیه دشمن وارد شود امام على(ع) فرمود: «من نام عن عدوه، انبهته المکائد; کسى که از دشمن غفلت کند،حیله‏ها و کیدهاى دشمن بیدارش خواهد ساخت.» حضرت در عهدنامه‏بعد از آن که مالک را سفارش به پذیرش صلح شرافت‏مندانه مى‏کندمى‏فرماید: «و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه فان العدوربما قارب لیتغفل فخذ بالحزم و اتهم فى ذلک حسن الظن; زنهار، زنهار سخت از دشمنت پس از پذیرش صلح برحذر باش، چرا که دشمن‏گاهى نزدیک مى‏شود که غافلگیر سازد.بنابراین دوراندیشى را به کار گیر و در این موارد خوش‏بینى رامتهم کن!» و حضرت از ویژگى‏هاى خویش را، همین هشیارى در برابردشمن مى‏داند و مى‏فرماید: «و الله لا اکون کالضبع تنام على طول‏اللدم حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها; به خدا سوگند من‏هم چون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم در برابر لانه‏اش‏به خواب رود تا صیاد به او رسد و دشمنى که در کمین او است‏غافلگیرش کند (من غافلگیر نمى‏شوم).» سخن مولا(ع) ضرب المثلى‏است پیرامون ساده‏لوحى و آن این است: کفتار حیوان ابلهى است وبه آسانى مى‏توان آن را شکار کرد; به این ترتیب که صیاد آهسته‏با ته پاى خود یا قطعه سنگ یا چوب دستى به در لانه کفتار مى‏زندو او به خواب مى‏رود سپس او را به راحتى صید مى‏کند. حضرت(ع) دربرابر این پیشنهاد که از تعقیب طلحه و زبیر صرف نظر کند، سخن‏فوق را فرمود و به حق پیشنهاد فوق بسیار ساده‏لوحانه بود، چراکه نقشه این بود که آنها بصره و سپس کوفه را در اختیار خودبگیرند و معاویه با آنها بیعت کند و در شام از مردم نیز براى‏آنان بیعت‏بگیرد و به این ترتیب بخش‏هاى عمده جهان اسلام دراختیار جاه‏طلبان پیمان‏شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست‏على(ع) بماند. امام على(ع) با آگاهى کامل از این توطئه به سرعت ابتکار عمل‏را در دست گرفت و نخستین توطئه و تلاش جدایى‏طلبان را در نطفه‏خاموش ساخت و به آسانى بصره و کوفه و تمام عراق را نجات داد. این سخن امام على(ع) درس است‏به همه زمامداران و مسئولان‏کشورهاى اسلامى که براى مقابله با خطرات دشمن گاه روزها، بلکه‏ساعت‏ها و لحظه‏ها سرنوشت‏ساز است نباید فرصت را به سادگى ازدست‏بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. امام(ع)افرادى که این لحظات حساس را از دست مى‏دهند به کفتار تشبیه‏کرده است. این تشبیه از چند جهت قابل توجه است: «کفتار» حضور دشمن را احساس مى‏کند، ولى با زمزمه‏هاى او به‏خواب مى‏رود; خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى‏شود. «کفتار» در خانه و لانه خود شکار مى‏شود. «کفتار» حتى بدون کم‏ترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتارمى‏گردد و به دام مى‏افتد. کسانى که فرصت‏هاى زودگذر را با خوش‏باورى‏ها یا ضعف و سستى یاتردید و تامل از دست مى‏دهند، هم چون کفتارند، به خواب مى‏روندو در خانه و لانه خود به دام مى‏افتند و مقاومتى نشان نمى‏دهند.این سخن بدان معنى نیست که بى‏مطالعه یا بدون مشورت و در نظرگرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند، بلکه باید با مشاورانى شجاع‏و هوشیار مسائل را بررسى کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود.
ماهنامه پاسدار اسلام شماره209

يکشنبه 28/9/1389 - 22:3
اهل بیت

امام(ع) در برخورد با خوارج
پس از آنکه حضرت على علیه السلام در جنگ صفین مجبور به پذیرش حکمیت شد و از صفین به کوفه بازگشت، در نزدیکى کوفه کم کم گروهى از یاران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نیم فرسنگى کوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. این گروه بعدها به حروریه نیز معروف شدند.[49]
خوارج از جاهل ترین، متعصب ترین، پرخاشگرترین و خشن ترین افراد نسبت به حضرت على(ع) بودند، که به هیچ وجه حاضر به پذیرش و تسلیم در مقابل سخنان حق امام على(ع) نشدند. آنها اشکالاتى به حضرت على(ع) وارد مى کردند و امام(ع) با دقت به تمام اشکالات آنها پاسخ مى داد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول کشید و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدایت آنان مى پرداخت. آنها در اعتراضهاى خود به هیچ وجه رعایت ادب را نمى کردند و از ناسزاگویى، هتاکى و ... نسبت به امام(ع) خوددارى نمى کردند. با این حال حضرت على(ع) در مقابل آنان در نهایت بردبارى و تحمل رفتار مى کرد و از هر گونه اقدام خشونت بارى که به تحریک احساسات آنها بیانجامد، به شدت پرهیز مى نمود و تنها زمانى به نبرد با آنها پرداخت که در مقابل حضرت به جنگ و خونریزى و حرکت مسلحانه اقدام کردند. امیر مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدرى مهربان در نهایت عطوفت، مهربانى و رحمت رفتار مى کرد تا در حدّ امکان آنان را هدایت کند و از گمراهى نجات بخشد و با همین روش توانست دو سوم آنها را جدا کند و تنها با یک سوم باقیمانده مجبور به نبرد شد.
در اینجا به بخشى از اقدامات خشن خوارج و تلاشهاى دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره مى کنیم.

نمونه اى از کارهاى خوارج
سعى در بر هم زدن نماز جماعت
از اقدامات خوارج در مخالفت با حکومت حضرت على علیه السلام این بود که آنان با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز، مخالفت خود را اظهار مى کردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مى پرداختند. یک روز که امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبدالله بن کواء ـ با صداى بلند این آیه را تلاوت کرد:
«و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننّ من الخاسرین؛[50] هر آینه به تو و به پیامبران پیش از تو وحى شد که اگر شرک ورزى، عملت تباه مى شود و از زیانکاران خواهى بود.»
امام(ع) در حال تلاوت ابن کواء سکوت کرد تا آیه را تمام کرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابن کواء بار دیگر همان آیه را تلاوت کرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سکوت کرد. سرانجام پس از اینکه چند بار این عمل تکرار شد امام(ع) این آیه را تلاوت کرد:
«فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنّک الذین لا یؤمنون؛[51]
صبر کن به درستى که وعده خدا حق است و کارهاى افراد غیر مؤمن تو را خشمگین نسازد.»
با تلاوت این آیه ابن کواء ساکت شد و حضرت نماز را به پایان رساند.[52]
اغتشاش در سخنرانى امام(ع)
روزى امام علیه السلام در مسجد کوفه براى مردم سخنرانى مى کرد. در بین صحبتهاى امام(ع)، از گوشه مسجد یکى از خوارج به پا خاست و با صداى بلند، شعار «لا حکم الا لله» را سر داد. به دنبال شعار او یکى دیگر از خوارج از گوشه دیگر مسجد همین عمل را تکرار کرد و پس از آن گروهى برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتى صبر کرد تا آنها ساکت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقى است، ولى آنان اهداف باطلى را دنبال مى کنند». سپس ادامه داد:
«تا وقتى با ما هستید از سه حق برخوردارید: [و جسارتها و بى ادبیهاى شما موجب نمى شود تا شما را از این حقوق محروم کنیم]
اول اینکه از ورود شما به مساجد جلوگیرى نمى کنیم و دوم اینکه حقوقتان را از بیت المال قطع نمى کنیم و سوم اینکه تا اقدام به جنگ نکنید با شما نبرد نمى کنیم».[53]
روز دیگرى که امام(ع) در مسجد کوفه مشغول سخنرانى بود یکى از خوارج شعار «لا حکم الا لله» را با صداى بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقى است که آنها مقصود باطلى از آن دارند». آنگاه ادامه داد:
«اگر آنان سکوت کنند با آنان مانند دیگران رفتار مى کنیم و اگر سخن بگویند، پاسخ مى گوییم و اگر شورش کنند با آنها نبرد مى کنیم»[54].
روزى یکى از خوارج وارد مسجد شد و شعار یادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تکرار کرد و این بار گفت: لا حکم الا لله و لوکره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حکومت خدا را مکروه نمى شمارم ولى منتظر حکم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اینها این همه مهلت و آزادى مى دهید؟ چرا ریشه آنان را قطع نمى کنید؟» فرمود:
«آنان نابود نمى شوند، گروهى از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقى هستند و به همین حال تا روز رستاخیز خواهند بود»[55].
ناسزاگویى به امام(ع)
نقل شده است که حضرت على علیه السلام در میان اصحابش نشسته بود، زن زیبایى از آنجا عبور کرد و توجه حاضران را به خود جلب کرد، امام(ع) فرمود: «چشمان این مردان سخت در طلب است و این مایه تحریک و هیجان است. بنابراین هر گاه یکى از شما نگاهش به زن زیبایى افتاد با همسر خود آمیزش کند چرا که این زنى است همچون آن. یکى از خوارج که حاضر بود با شنیدن سخن حضرت گفت خداوند این کافر! را بکشد، چقدر دانا و فقیه است!» اصحاب یورش بردند که او را بکشند، امام فرمود: «آرام باشید! جواب دشنام، دشنام است یا گذشت از گناه».[56]
هنگامى که حضرت على علیه السلام براى مردم سخنرانى مى کرد، عبدالله بن کواء گفت: «خداوند تو شیطان را بکشد! چه فهیم و چه فصیح هستى!»
و نیز روایت شده که روزى ابن کواء در مصرف آب براى وضو زیاده روى کرد. حضرت على(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف کردى!» ابن کواء با جسارت و بى ادبى پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بیشتر است».[57]

اقدامات حضرت على علیه السلام براى هدایت خوارج
آنچه گفته شد نمونه اى از برخوردهاى جاهلانه، گستاخانه و بى ادبانه خوارج با حضرت على علیه السلام بود که امام(ع) در نهایت بردبارى، خویشتن دارى، رأفت و عطوفت با آنان برخورد مى کرد. کارهاى جاهلانه خوارج هیچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نماید یا از حقوق اجتماعى و سیاسى محرومشان سازد. وضعیت به همین صورت مى گذشت تا اینکه خوارج در صدد سازماندهى براى آشوب و قیام مسلحانه بر آمدند، در این مرحله نیز امیر مؤمنان در حد ممکن از هیچ تلاش و کوششى براى هدایت آنان خوددارى نکرد و به هر وسیله اى که احتمال مى داد آنها را از خواب غفلت بیدار کند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.
حضرت على(ع) براى هدایت خوارج کارهاى متعددى انجام داد. یکى از اقدامات حضرت ملاقاتهاى خصوصى بود که با رهبران آنها انجام مى داد. در این ملاقات ها امام(ع) سعى مى کرد شبهات آنان را پاسخ گوید و متوجه اشتباهاتشان نماید تا از راهى که انتخاب کرده اند بازگردند.[58]
دیگر از اقدامات حضرت على(ع) فرستادن اشخاص وجیه و سرشناس براى هدایت و راهنمایى آنها بود تا شاید شخصیت آنان خوارج را به فکر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نماید. براى این منظور ابن عباس را ـ که در بحث و گفتگو مهارت زیادى داشت ـ به سوى آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشکالاتشان را پاسخ گوید[59] و پس از او بزرگانى همچون صعصعة بن صوحان، زیاد بن نضر را براى نصیحت آنان فرستاد ولى سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بیدار کند و بدون نتیجه به سوى امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ایشان به گفتگو پرداخت. در این گفتگو سخنان زیادى بین آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پایان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نماید. امام نیز بدون اشاره به گناه خاصى در پیشگاه خداوند توبه کرد. بدینسان خوارج به کوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به کوفه اشعث بن قیس خدمت امام(ع) رسید و گفت شایع شده است که شما از پیمان خود برگشته اید و حکمیت را کفر و گمراهى مى دانید. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:
«هر کس مى اندیشد که من از پیمان تحکیم بازگشته ام دروغ مى گوید و هر کس آن را گمراهى بداند خود گمراه است».
با سخنان امام(ع) خوارج بار دیگر با شعار «لا حکم الا لله» مسجد را ترک کرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].
بار دیگر امام(ع) تلاشهاى خود را براى هدایت آنان از سر گرفت و در مناظره اى که با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوى خود جذب کند.
پس از آن ابن عباس را بار دیگر نزد آنان فرستاد ولى خوارج به عناد و لجاجت روى آورده بودند و تصمیم به تسلیم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهاى امام(ع) کمتر نتیجه مى داد.[61] در یکى از مذاکراتى که حضرت على(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بین خود انتخاب کنند و خود نیز به همین تعداد جدا کرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پایان این گفتگو عبدالله بن کواء که از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به یاران حضرت پیوست.[62]
پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام علیه السلام مخالفت خود را با آن اعلام کرد و از مردم خواست براى جنگ با معاویه در نخیله ـ لشکرگاه امام(ع) ـ اجتماع کنند.[63] از سوى دیگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست براى جنگ با معاویه به سپاه او بپیوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شایسته رهبرى و امامت نمى دانیم.[64]
در این میان به امام علیه السلام گزارش رسید که خوارج در خانه عبدالله بن وهب راسبى به دور هم گرد آمده اند و به عنوان امر به معروف و نهى از منکر تصمیم بر قیام مسلحانه گرفته اند و به این منظور نامه اى به همفکران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت کرده اند که هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در کنار خیبر بپیوندند و خوارج بصره نیز اعلام آمادگى کرده اند.[65] بر همین اساس گروهى از یاران امام(ع) اصرار ورزیدند که پیش از نبرد با معاویه کار خوارج را یکسره سازند. امام(ع) به پیشنهاد آنان اهمیت نداد و فرمود:
«آنان را رها سازید و سراغ گروهى بروید که مى خواهند در روى زمین شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگى بگیرند».[66]
سپاه امام(ع) از نخیله به مقصد شام از شهر انبار، شاهى، دباها عبور کردند تا به دمما رسیدند.[67] در همین حال که سپاه امام(ع) به سوى شام در حرکت بود به آن حضرت گزارش رسید که خوارج عبدالله بن خباب بن ارت و همسر باردارش را به جرم اینکه با عقیده آنها مخالف بوده است به قتل رسانده اند. خوارج هر کس را که از آن طرف عبور مى کرد، نظرش را در باره حکمیت سؤال مى کردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را مى کشتند. امیر مؤمنان(ع) چون از قتل عبدالله آگاه شد، حارث بن مرّة را روانه پادگان خوارج کرد تا گزارش صحیحى از جریان بیاورد. وقتى حارث وارد جمع آنان شد تا از جریان به طور صحیح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامى و انسانى، او را کشتند. قتل سفیر امام(ع) بسیار بر تأثر حضرت افزود. در این موقع گروهى به حضور امام رسیدند و گفتند: «آیا صحیح است که با وجود چنین خطرى که پشت گوش ما وجود دارد به سوى شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان آنان بگذاریم؟»[68]
با این وضع امام(ع) نمى توانست کوفه را تنها و بى دفاع رها کند، لذا تصمیم به مقابله با خوارج گرفت و به سوى نهروان حرکت کرد.[69] نزدیک نهروان شخصى را به سوى آنها فرستاد که از انگیزه آنان سؤال کند. خوارج گفتند: «ما با على سخن نمى گوییم زیرا مى ترسیم ما را همچون «ابن کواء» و دیگران با سخنان زیباى خویش گمراه کند.» آنگاه حضرت على(ع) طى نامه اى آنها را نصیحت کرد و از آنان خواست قاتلان عبدالله را تحویل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسیله قیس بن سعد و ابوایوب انصارى نزد آنان فرستاد. ابوایوب و قیس بن سعد هر کدام جداگانه به نصیحت خوارج پرداختند ولى سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]
امام علیه السلام پس از آرایش سپاه خویش، در بخش سواره نظام پرچم امانى برافراشت و به ابوایوب انصارى دستور داد که فریاد زند:
«راه بازگشت باز است و کسانى که به دور این پرچم گرد آیند توبه آنان پذیرفته مى شود و هر کس وارد کوفه گردد یا از این گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ریختن خون شما نداریم.»[72]
در اینجا نیز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشکالات آنها را یک یک با سعه صدر و بردبارى پاسخ داد. در اثر تلاشهاى آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه کردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]
امام(ع) در این جنگ نیز به یاران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]
با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حکومت حضرت على(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانى است و برخورد تند و خشن حالت استثنایى دارد و تنها از روى ناچارى انجام مى شود. البته باید توجه داشت که اگر گروهى در مقابل حکومت آن حضرت اقدام به حرکت مسلحانه مى نمودند یا به جان و مال و حقوق دیگران تجاوز مى کردند تا مرتکب جرمى مى شدند که مستحق مجازات و کیفر بود یا با دشمن همکارى مى کردند، امیرالمؤمنین(ع) در مقابل آنان به شدیدترین وجه اقدام مى نمود.

يکشنبه 28/9/1389 - 22:2
اهل بیت

رحمت پایه و اساس هدایت الهى
خداوند متعال بر اساس علم بى پایان و حکمت بالغه خود راه سعادت و برنامه خوشبختى و رسیدن انسان را به کمال شایسته او، توسط پیامبر اکرم(ص) به مردم ابلاغ فرمود. اساس هدایت خداوند مبتنى بر رحمت، عفو، گذشت، عطوفت و مهربانى است و غضب و عذاب حالت استثنایى دارد و جز در موارد ناچارى از آن استفاده نمى شود. در دعا مى خوانیم: «اى کسى که رحمت او بر خشم و غضبش پیشى دارد».[1] دستور به آغاز کردن همه کارها با «بسم الله الرحمن الرحیم» براى توجه دادن به رحمت بى پایان و بى منتهاى خداوند متعال است و نیز شروع 113 سوره از سوره هاى قرآن ـ کتاب هدایت و راهنمایى بشر به سوى کمال و سعادت ـ با «بسم الله الرحمن الرحیم» به انسان مى فهماند که هدایت خداوند بر اساس رحمت و مهربانى است نه بر اساس انتقام، خشم، غضب و ... .
پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام که از سوى خداوند متعال براى هدایت مردم معیّن شده اند، در تمام برنامه هاى خود، از جانب خدا موظف اند که اصل را بر رحمت و عطوفت قرار دهند و از خشونت و تندى جز در موارد استثنایى بپرهیزند. پیشوایان معصوم علیهم السلام مظهر صفات و اسماء خداوند هستند و به مقتضاى «ارحم الراحمین» بودن خدا و شمول رحمتش نسبت به همه موجودات، آنان نیز باید نسبت به همه مردم مهربان باشند. قرآن کریم در بیان سیره و روش پیامبر اکرم(ص) در برخورد با مسلمانان مى فرماید:
«بر اثر لطف و رحمت خداست که با مردم مهربان و ملایم شدى، اگر تندخو و سخت دل بودى، مردم از اطراف تو پراکنده مى شدند. پس از کردار ناپسند مردم در گذر، براى ایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و آنگاه که تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن، به درستى که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.»[2]
پیامبر بزرگوار اسلام(ص) در هدایت مردم به راه سعادت و خوشبختى، حریص و آزمند بود، از هیچ تلاش و کوششى فروگذار نمى کرد، از همه چیز خود گذشته بود و هیچ چیز مانع و جلودار او نبود. بر پیامبر اکرم(ص) بسیار سخت و دشوار بود که مردم به عذاب، بدبختى و شقاوت گرفتار شوند، قرآن کریم مى فرماید:
«پیامبرى از شما براى هدایتتان آمده است، که رنج و پریشانى شما بر او بسیار گران است. او بر هدایت شما بسیار حریص و مشتاق است و به مؤمنان بسیار رؤوف و مهربان است.»[3]
بر اساس آنچه گفته شد، خشونت در هدایت الهى در موارد ناچارى و در باره اشخاصى اعمال مى شود که نمى توان آنان را با رحمت و عطوفت اصلاح نمود و براى اصلاحشان راهى جز تندى و خشونت وجود ندارد. در این صورت برخورد تند و خشن رهبران الهى به منزله داروى تلخى است که از سوى طبیب شفیق و مهربان در کام کودک بیمار ریخته مى شود. در مواردى نیز وجود اشخاص به حدى از فساد و تباهى رسیده است که به هیچ وجه قابل اصلاح نیست. در این صورت پیشوایان معصوم(ع) پس از اینکه نهایت سعى و تلاش خود را در اصلاح آنان به کار گرفتند و از هدایت آنان ناامید شدند، ناچارند براى رعایت حقوق دیگران اقدام به اعمال خشونت نمایند، چنین عملى نیز برخاسته از رحمت و عطوفت آنان نسبت به سایر اعضاى جامعه انجام مى گیرد. همان گونه که در عمل جراحى براى حفظ سلامت اعضاى دیگر، عضو فاسد قطع و نابود مى گردد.

برخورد رهبران الهى با مخالفان خود
رهبران الهى و پیشوایان معصوم علیهم السلام در برخورد با مخالفان خود نهایت رحمت، عطوفت و مهربانى را به کار مى گرفتند تا در حد امکان هر کس را که استعداد هدایت دارد به خود جذب کنند و مبادا بر اثر برخورد تند و خشن پیشوایان، آتش عناد و لجاجت در وجودشان شعله ور شود، سرمایه هدایت آنها را سوزانده، در ضلالت و گمراهى غوطه ورشان سازد یا بر گمراهى و شقاوت آنان بیافزاید. پیشوایان معصوم علیهم السلام بسان پدرى مهربان و دلسوز هستند که در مقابل فرزند ناسپاس و گمراه خود نهایت نرمش، عطوفت، گذشت، مهربانى، تواضع و ... را از خود نشان مى دهد تا او را به خود جذب کند، به دامن خانواده بازگرداند و از هر گونه برخورد تند و خشنى به شدت پرهیز مى کند تا مبادا برخورد تند و خشن او فرزند را از دامن خانواده رانده، به دامن بیگانگان اندازد و تا حد ممکن تندى را با نرمش و خشونت را با مهربانى پاسخ مى گوید. شاید سخن پیامبر(ص) که مى فرماید: «من و على(ع) دو پدر این امت هستیم»[4] اشاره به همین مطلب باشد. امام باقر علیه السلام از جدّ بزرگوارش ـ پیامبر اکرم(ص) ـ نقل مى کند:
«رهبرى و امامت، شایسته و سزاوار کسى نیست مگر اینکه از سه خصلت برخوردار باشد، تقوا و نیروى درونى که او را از گناهان باز دارد، بردبارى و حلمى که به سبب آن غضبش در اختیارش باشد و رهبرى نیکو و پسندیده بر مردم به طورى که مانند پدرى مهربان براى آنها باشد».[5]
پیامبر اکرم(ص) در ضمن حدیثى مى فرماید:
«من بدى را با بدى پاسخ نمى دهم بلکه آن را با خوبى پاسخ مى دهم».[6]
حضرت على علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى فرماید:
«مهربانى، عطوفت و نرم خویى با مردم را در دل خود جاى ده [از صمیم قلب آنان را دوست بدار و به ایشان نیکى کن نسبت به ایشان به سان درنده اى مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى. زیرا مردم دو گروهند، دسته اى برادر دینى تو هستند و گروه دیگر در آفرینش همانند تو. اگر گناهى از ایشان سر مى زند، عیبهایى برایشان عارض مى شود و خواسته و ناخواسته خطایى انجام مى دهند، آنان را عفو کن و از خطاهایشان چشم بپوش همان گونه که دوست دارى خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم پوشى کند. زیرا تو مافوق مردم هستى و کسى که تو را به کار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هیچ گاه از بخشش و گذشت پشیمان نشو و به کیفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبى که مى توانى خود را از آن برهانى، شتاب نکن.»[7]
رهبران الهى رحم و عطوفت و خیرخواهى را در برخورد با مخالفان به حدى رسانده اند، که در پاره اى موارد کسانى که از فلسفه و اسرار چنین اعمالى بى خبرند، مى پندارند این اعمال منافات با عزت نفس و بزرگوارى دارد. ولى از این نکته غافلند که وقتى این گونه کارها با عزت و سربلندى منافات دارد که به منظور کسب منافع بى ارزش و زودگذر مادى و یا براى دفع خطرات این جهان انجام شود، نه هنگامى که براى نجات انسانها از بدبختى و هلاکت انجام گیرد؛ که در این صورت نه تنها منافاتى با فضایل اخلاقى و کمالات انسانى ندارد بلکه بیانگر اوج انسانیت است.
در دوران حکومت کوتاه امیر مؤمنان علیه السلام به دلیل مخالفت گروههاى گوناگون با آن حضرت، زمینه نمایش سیره عملى رهبران الهى در برخورد با مخالفان بیش از زمان دیگر امامان علیهم السلام پدید آمد. لذا بررسى این دوره از تاریخ در ترسیم اصل فوق، اهمیت بسزایى دارد.

شیوه امام علیه السلام در گرفتن بیعت
پس از کشته شدن عثمان، حضرت على علیه السلام هیچ حرکت و تلاشى براى تصدى منصب خلافت نکرد بلکه این مردم بودند که با هجوم به خانه آن حضرت او را مجبور به پذیرش حکومت کردند.[8] امیر مؤمنان(ع) در وصف هجوم مردم براى بیعت با او مى فرماید:
«مردم همان گونه که شتران تشنه از بند رها شده، براى نوشیدن آب به آبشخور هجوم مى برند [براى بیعت با من هجوم آوردند. به گونه اى که گمان کردم یا من در ازدحام جمعیت کشته خواهم شد یا گروهى به وسیله گروه دیگر».[9]
پس از اینکه حضرت به حکومت رسید به هیچ وجه معترض گروه اندکى که از بیعت با آن حضرت سر برتافته بودند نشد. حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها را کاملاً آزاد گذاشت.[10]
برخورد با ناکثین
طلحه و زبیر که سوداى خلافت در سر مى پروراندند و به همین دلیل در زمان عثمان در صف مخالفان او قرار داشتند، پس از کشته شدن عثمان به دلیل عدم برخوردارى از پایگاه مردمى و فراهم نبودن زمینه خلافت ایشان از خواسته خود تنزل کرده، به امید تصدى پست و مقامى در حکومت حضرت على علیه السلام با او بیعت کردند. ولى به زودى پى بردند که حضرت على(ع) کسى نیست که بتوان در پرتو حکومت او به ناحق به نوایى رسید.
از سوى دیگر، عایشه که تا دیروز مردم را به کشتن عثمان تشویق مى کرد با به حکومت رسیدن حضرت على علیه السلام به بهانه خونخواهى عثمان پرچم مخالفت با حکومت آن حضرت را برافراشت. مخالفان حضرت نیز از هر سو به گرد او جمع شدند.
عدم دستگیرى مخالفان قبل از اظهار مخالفت
طلحه و زبیر با شنیدن این خبر، به بهانه انجام عمره از حضرت على علیه السلام اجازه خروج از مدینه را درخواست کردند. امام علیه السلام به ایشان خبر داد که آنان انگیزه اى جز فتنه و آشوب علیه حکومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانه اى بیش نیست و هنگامى که با انکار طلحه و زبیر مواجه شد، پس از تجدید بیعت و گرفتن پیمان اکید مبنى بر پرهیز از هر گونه مخالفتى با حضرت به آنان اجازه خروج از مدینه را صادر فرمود. وقتى حضرت(ع) از انگیزه آنان نزد ابن عباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادى و آنان را به بند نکشیدى و به زندان نفرستادى؟» امام علیه السلام در پاسخ فرمود:
«اى فرزند عباس! آیا به من دستور مى دهى قبل از نیکى و احسان، به ظلم و گناه اقدام کنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم».[11]
ظاهر سخن امام علیه السلام این است که قبل از ارتکاب جرم هیچ اقدامى براى جلوگیرى از آن جایز نیست و تنها پس از ارتکاب جرم است که مى توان مجرم را دستگیر نمود. نظیر این سخن را امام علیه السلام در برخورد با خریت بن راشد نیز فرموده است. خریت بن راشد که از اصحاب امام علیه السلام بود، پس از ماجراى حکمیت در مقابل امام علیه السلام ایستاد. او به على(ع) گفت: «به خدا سوگند! از این پس دستوراتت را اطاعت نخواهم کرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.»
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مادرت به سوگت نشیند! اگر چنین کنى، پیمان خود را شکسته اى، پروردگارت را نافرمانى نموده اى و جز به خودت به کسى زیان نرسانده اى! به من بگو دلیل این تصمیم تو چیست؟»
خریت دلیل تصمیم خود را پذیرش حکمیت بیان کرد و حضرت از او خواست که با هم بنشینند و در باره حکمیت با هم بحث کنند تا شاید خریت هدایت شود و خریت با تعهد به اینکه فردا خدمت حضرت شرفیاب شود از او جدا شد. عبدالله بن قعین مى گوید: «پس از این گفتگو من به منزل خریت رفتم ولى آثار ندامت در او دیده مى شد و از تصمیم خود در باره جدایى از حضرت با یارانش سخن مى گفت. فرداى آن روز خدمت حضرت على(ع) رسیدم و آنچه را از خریت روز گذشته مشاهده کرده بودم، به امام(ع) گفتم.»
امام(ع) فرمود: «او را رها کن! اگر حق را پذیرفت و بازگشت، از او مى پذیریم و اگر خوددارى کرد، او را تعقیب مى کنیم.»
عبدالله مى گوید: «به امام(ع) گفتم: چرا اکنون او را نمى گیرى و در بند نمى کنى؟»
امام(ع) فرمود:
«اگر این کار را با هر کس که به او گمان بد داریم، انجام دهیم، زندانها را از آنها پر مى کنیم و من براى خود جایز نمى دانم که بر مردم یورش برم و آنان را زندان و مجازات کنم تا اینکه مخالفت خود را با ما اظهار کنند.»[12]
از طرف دیگر نهى از منکر به معنى پیشگیرى از وقوع گناه و جرم است و روشن است که موضوع و مورد آن قبل از ارتکاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، کیفر و مجازات نامیده مى شود.
در توضیح آن مى توان گفت: اگر کسى مقدمات جرم و توطئه اى را انجام نداده باشد و دلیل و شاهد خارجى وجود نداشته باشد که او تصمیم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(ع) از طریق علم غیب از قصد و نیت او آگاه شده است در این صورت امام(ع) تنها به استناد علم غیب خود براى جلوگیرى از جرم دست به اقدامى نمى زند، عدم برخورد امام(ع) با ابن ملجم با اینکه بارها به کشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نیز از همین قبیل است بلکه بر اساس سخن حضرت در ماجراى خریت مى توان گفت حتى اگر کسى با زبان اظهار مخالفت نماید تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمى کرد.
ولى اگر کسى در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طورى که شواهد و قراین خارجى گویاى این است که او در آینده دور یا نزدیک مرتکب جرم خواهد شد، در این صورت بر حکومت اسلامى واجب و لازم است که به هر وسیله ممکن از وقوع آن جلوگیرى کند. همان گونه که در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است که از کشته شدن انسان بى گناه جلوگیرى نمایند، هر چند به کشته شدن شخصِ مهاجم منجر شود.
بهترین شاهد بر این جمع، اقدام امیر مؤمنان(ع) در برخورد با ناکثین است. آن حضرت پس از آگاهى از حرکت ناکثین به سرعت از مدینه حرکت کرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسانهاى بى گناه جلوگیرى کند. البته باید توجه داشت که اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پیشگیرى دارد و باید به حداقل اکتفا شود.
حرکت ناکثین به سوى بصره
به هر حال طلحه و زبیر در مکه به عایشه پیوستند و به بهانه خونخواهى عثمان تمام کسانى که در زمان عثمان بیت المال مسلمانان را به یغما برده بودند و با به خلافت رسیدن حضرت على(ع) مقام و موقعیت خود را از دست داده بودند و کسانى که خویشان و بستگانشان به دست آن حضرت در جنگهاى صدر اسلام کشته شده بودند و خلاصه کسانى که تحمل عدالت آن حضرت را نداشتند، گرد خود جمع کردند و پرچم مخالفت علیه حکومت آن حضرت برافراشتند و با تقسیم اموالى که از بیت المال مسلمانان به تاراج رفته بود و فریب عده اى جاهل و ناآگاه سپاهى تهیه کرده، به سوى بصره حرکت کردند.
جنایات ناکثین در بصره قبل از جنگ جمل
سپاه ناکثین ابتدا از سپاه عثمان بن حنیف ـ حاکم بصره از سوى امیر مؤمنان(ع) ـ شکست خوردند و با هم قرار گذاشتند تا آمدن حضرت على(ع) حکومت بصره در اختیار عثمان بن حنیف باشد و آنان در هر کجاى بصره که بخواهند، ساکن شوند. پس از گذشت چند روز اصحاب جمل مشاهده کردند که با وضع موجود قدرت رویارویى با حضرت على(ع) را ندارند؛ از این رو با نیرنگ و حیله ـ برخلاف قرارداد صلح ـ شبانه بیت المال را تسخیر کردند و نگهبانان آن را پس از دستگیرى کشتند. در این جریان 40 نفر از آنان به دست زبیر در حال اسارت اعدام شدند. آنان عثمان بن حنیف را تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند و آنگاه از بصره بیرون کردند.[13]
در جریان دستگیرى عثمان بن حنیف 70 نفر از سبابجه به دست زبیر کشته شدند و گروهى از آنان که حفاظت از بیت المال را رها نکردند، شبانه مورد تهاجم نیروهاى ناکثین قرار گرفتند و 50 نفر از آنان اسیر و به شهادت رسیدند. پس از دستگیرى عثمان بن حنیف، «حُکَیم بن جَبَله» با 300 نفر از قبیله «عبدالقیس» قیام کرد که همگى به دست ناکثین کشته شدند.[14]
اصحاب جمل پس از تسلط بر شهر بصره، از هیچ تلاش و کوششى براى سرکوب مخالفان خود کوتاهى نکردند و هر صداى مخالفى را با ارعاب، تهدید و شکنجه پاسخ مى دادند و با تقسیم بیت المال بصره بین یاران خود به تقویت بنیه نظامى خود پرداختند. ذکر جنایات ناکثین در بصره ما را از هدف اصلى باز مى دارد، لذا به همین مقدار بسنده مى کنیم.
حرکت امیر مؤمنان(ع) از مدینه
حضرت على(ع) پس از آگاهى از شورش ناکثین، به منظور پیشگیرى از قتل و غارت مسلمانان توسط آنان، به سرعت حرکت کرد تا از رسیدن آنان به بصره جلوگیرى کند ولى با کمال تأسف در ربذه به او خبر رسید که اصحاب جمل از دسترس آن حضرت خارج شده اند، لذا در ربذه براى تهیه نیرو توقف نمود. پس از آنکه از «ربذه» آماده حرکت به ذى قار شد یکى از یاران آن حضرت سؤالاتى از او نمود، که تا حد زیادى سیره و روش آن حضرت را در برخورد با مخالفان بیان مى کند.
اسکافى مى گوید: هنگامى که حضرت تصمیم گرفت از ربذه به سوى بصره عزیمت کند، «رفاعة بن رافع» به پا خاست و چنین گفت: «اى امیر مؤمنان(ع) بر چه کارى تصمیم گرفته اى؟ و ما را کجا خواهى برد؟»
حضرت على(ع) فرمود: «آنچه نیت کرده ام و تصمیم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذیرند و به آن پاسخ مثبت دهند.»
رفاعه گفت: «اگر نپذیرفتند، چه؟»
حضرت على(ع) فرمود: «آنان را فرا مى خوانیم و از حق به اندازه اى به آنان مى بخشیم که امید داریم راضى شوند.»
رفاعه گفت: «اگر راضى نشدند؟»
على(ع) فرمود: «تا وقتى که آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار مى کنیم.»
رفاعه گفت: «اگر ما را به خود واگذار نکنند؟»
على(ع) فرمود: «در مقابل آنان از خود دفاع مى کنیم.»
رفاعه گفت: «نیکو تصمیمى است!»[15]
این گفتگو به خوبى نشان مى دهد که روش حضرت على(ع) در برخورد با مخالفان این بود که تا وقتى آنان در مقابل حکومت قیام مسلحانه نکنند متعرض آنان نشود.

تلاشهاى امیر مؤمنان براى برقرارى صلح
حضرت على(ع) از همان ابتدا تلاش وسیعى را براى برقرارى صلح و جلوگیرى از خونریزى آغاز کرد. آن حضرت خاضعانه و با جدّیت به هر وسیله ممکن براى برقرارى صلح و هدایت پیمان شکنان متوسل شد. به گونه اى که اگر کسى با قدرت، شجاعت و دلاوریهاى او در جنگهاى صدر اسلام آگاهى نداشته باشد، او را آنچنان ضعیف و ناتوان مى پندارد که گویا براى حفظ پایه هاى حکومت خود قادر به اقدامى نیست و لذا از دشمن این گونه تقاضاى صلح مى نماید! غافل از آنکه امیر مؤمنان(ع) در آن زمان در اوج قدرت به سر مى برد و شرایط از هر نظر به گونه اى براى امام(ع) آماده بود، که هر انسان قدرت طلب را تشویق مى کرد تا از فرصت به دست آمده نهایت بهره بردارى و استفاده را براى سرکوب و خشکاندن ریشه مخالفان خود بنماید. امیر مؤمنان(ع) از نظر شخصیت اجتماعى در موقعیتى به سر مى برد که فضایل و کمالاتش سراسر جهان اسلام را پر کرده بود و مسلمانان تنها او را نجات دهنده خود مى دانستند. از نظر شجاعت به گونه اى بود که نام مبارکش لرزه بر اندام شجاعان و دلاوران عرب مى افکند و اینک نمونه اى از تلاشهاى آن حضرت در برقرارى صلح.
امیر مؤمنان(ع) در ذى قار نامه اى به سران ناکثین نوشت و در آن بزرگى گناهانى که در بصره مرتکب شده بودند نظیر کشتار مسلمانان و شکنجه عثمان بن حنیف، را به آنان یادآورى کرد و از آنان خواست که از مخالفت با او دست بردارند و به جمع مسلمانان بپیوندند. حضرت(ع) این نامه را توسط صعصعة بن صوحان ـ یکى از یاران خود ـ به سوى طلحه و زبیر و عایشه فرستاد. ولى نامه امام(ع) در آنها هیچ تأثیرى نکرد، چه اینکه آنان گوش خود را بر هر صداى حقى بسته و تصمیم به مبارزه با آن حضرت گرفته بودند.[16]
در نوبت دیگر، امام(ع)، ابن عباس را به سوى آنان فرستاد و به او فرمود: «بیعت مرا به ایشان متذکر شو!»[17]
در نامه دیگرى امیر مؤمنان(ع) از طلحه به عنوان «شیخ المهاجرین» و از زبیر با عنوان «تک سوار قریش» یاد کرد.[18]
بار دیگر امام(ع) قعقاع بن عمرو صحابى معروف رسول خدا(ص) را به سوى سران ناکثین فرستاد. قعقاع تا حدى آنان را متمایل به صلح کرد. هنگامى که گزارش مذاکرات خود را خدمت امام(ع) عرض کرد، آن حضرت از نرمش آنان تعجب کرد.[19]
و نیز نامه اى توسط عمران بن الحصین خزاعى به آنان نوشت.
در مأموریت دیگرى ابن عباس را فقط نزد زبیر فرستاد تا شاید او را که نرمش بیشترى داشت به خود جذب کند.
بار دیگر امام(ع) عبدالله بن عباس، و زید بن صوحان ـ که پیامبر اکرم(ص) بر بهشتى بودن او شهادت داده بود ـ نزد عایشه فرستاد تا بلکه شخصیت آنان، عایشه را از موضع گیریش پشیمان کند؛ ولى عایشه در پاسخ استدلال و نصیحت و خیرخواهى آنان گفت: «من دیگر سخنان على را پاسخ نمى گویم، زیرا من در بحث به پاى او نمى رسم.»[20]
وقتى سپاه ناکثین و سپاه حضرت على(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هیچ جنگى رخ نداد. در این مدت امیر مؤمنان(ع) فرستادگانى فرستاد و آنها را از جنگ و خونریزى برحذر داشت.[21]
در این زمان حضرت قرآنى به دست ابن عباس داد و به او فرمود بیعت مرا به آنها متذکر شو و از آنان بخواه قرآن را به حکمیت بپذیرند ولى آنها سرمست از قدرت و نیروى خود پاسخ دادند: «ما پاسخى جز شمشیر نداریم». ابن عباس پاسخ سران ناکثین را به حضرت على(ع) رساند، عرض کرد: «آنها جز با شمشیر با تو برخورد نخواهند کرد، قبل از اینکه به تو حمله کنند به آنان حمله کن». در همین حال باران تیر از سوى سپاه ناکثین به طرف یاران حضرت باریدن گرفت. ابن عباس گفت: «مشاهده نمى کنى که آنها چگونه رفتار مى کنند؟ دستور ده تا دفاع کنیم».
پیشواى مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اینکه بار دیگر عذر و حجت را بر آنها تمام کنیم».[22]
حضرت على(ع) در این نبرد از تمام وسایلى که ممکن بود ناکثین را از خواب غفلت بیدار کند و از بروز جنگ جلوگیرى کند یا لااقل موجب تنبه گروهى از آنان گردد، استفاده کرد. از آن جمله شخصیتهایى را که پیامبر(ص) عمل و گفتار آنان را ملاک تشخیص حق از باطل قرار داده بود، براى ارشاد ناکثین فرستاد. یکى از آن شخصیتها «عمار یاسر» بزرگ صحابى پیامبر اکرم(ص) بود. آن حضرت در باره عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر و تجاوزگر مى کشند».
عمار قبل از شروع جنگ جمل بین دو لشکر حاضر شد، به نصیحت و موعظه ناکثین پرداخت ولى پند و اندرز عمار نیز نتوانست در آنان تأثیر کند و باران تیر از هر سوى بر او باریدن گرفت، اسب عمار در اثر تیراندازى دشمن از جاى حرکت کرد و او به سپاه حضرت على(ع) ملحق شد. عمار به حضرت عرض کرد: «راهى جز جنگ برایت باقى نمانده است».[23]
در مقابل تلاش صلح دوستانه حضرت على(ع) سران ناکثین از هیچ تلاش و کوششى در جنگ افروزى و تحریک سپاه خود به جنگ فروگذار نمى کردند. آنان با شعارهاى فریبنده و تحریک احساسات مردم، آنان را به جنگ علیه مسلمانان و برادرکشى تشویق و ترغیب مى کردند.
حضرت على(ع) در اقدام دیگرى شخصاً بر مرکب پیامبر اکرم(ص) سوار شد، بدون اسلحه میان دو سپاه آمد و زبیر را صدا زد، زبیر غرق در سلاح نزد حضرت آمد. آنها در وسط میدان همدیگر را در آغوش گرفتند. امیر مؤمنان به زبیر فرمود:
«آیا به یاد دارى روزى با رسول خدا(ص) از کنار من مى گذشتید، پیامبر اکرم(ص) نگاهى به من کرد و لبخندى بر لبان مبارکش نقش بست. من نیز در صورت آن حضرت لبخند زدم، تو به پیامبر(ص) گفتى: «اى رسول خدا! فرزند ابوطالب دست از خودنمایى برنمى دارد.» پیامبر اکرم(ص) فرمود: «زبیر! ساکت باش! او از خودنمایى به دور است ولى تو با او جنگ خواهى کرد و در این پیکار تو ظالم هستى!»[24]
یکى دیگر از اقداماتى که حضرت على(ع) براى جذب ناکثین انجام داد، سخنرانیهایى است که خود آن حضرت و دیگر اصحاب بزرگوار پیامبر اکرم(ص) ایراد کردند و در آن به شبهاتى که سران ناکثین در بین مردم القاء مى کردند پاسخ مى گفتند و به استناد ادله محکم و مستدل حقانیت آن حضرت و باطل بودن اصحاب جمل را اثبات مى کردند، از آن جمله سخنرانى حضرت على(ع)، خطبه امام حسن مجتبى و خطبه عمار یاسر است.
آنگاه حضرت على(ع) فرمود:
«کیست که این قرآن را بگیرد، ناکثین را به آن دعوت کند و بداند که در این راه به شهادت خواهد رسید و من بهشت را براى او ضمانت مى کنم.»
در پاسخ به این پیشنهاد جوانى به نام مسلم از قبیله عبدالقیس به پا خاست، گفت: «من قرآن را بر آنها عرضه مى کنم و در این راه براى رضاى خدا جانم را فدا مى کنم.»
حضرت على(ع) بر جوانیش ترحم کرد، از او روى گرداند و بار دیگر پیشنهاد خود را تکرار کرد. این بار نیز همان جوان به پا خاست. امیر مؤمنان این بار نیز از وى روى برتافت. آنگاه براى بار سوم پیشنهاد خود را تکرار فرمود. باز غیر از آن جوان کسى داوطلب نشد. حضرت قرآن را به او داد، فرمود: «کتاب خدا را بر ایشان عرضه و آنها را به آن دعوت کن.»
آن جوان قرآن به دست در مقابل سپاه ناکثین ایستاد، گفت: «این کتاب خداست، امیر مؤمنان شما را به آن دعوت مى کند». سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن دست راستش را قطع کردند. آن جوان قرآن را با دست چپش گرفت. آن دستش نیز قطع شد. در حالى که خون از سراسر بدنش جارى بود، قرآن را به دندان گرفت. در اینجا عایشه دستور تیرباران کردن او را صادر کرد.[25]
پس از آنکه امید حضرت از برقرارى صلح ناامید شد، به یاران خود چنین سفارش کرد:
«تا آنها آغاز به نبرد نکرده اند، با آنان نجنگید. زیرا ـ به حمد خدا ـ شما در کار خود بر حجت هستید و خوددارى از جنگ قبل از شروع آنان، دلیل دیگرى است براى شما و هنگام پیکار، مجروحان را نکشید، پس از شکست آنان فراریان را تعقیب نکنید، کشته ها را برهنه و اعضایشان را قطع نکنید. وقت تسلط بر متاع و کالاهایشان، پرده ها را بالا نزنید، وارد خانه ها نشوید، از اموالشان چیزى نگیرید. هیچ زنى را با آزار و اذیت خود به خشم نیاورید، هر چند متعرض آبرویتان شوند و به فرماندهان و رهبران و نیکانتان ناسزا گویند.»[26]
حضرت على علیه السلام تا این حد با گذشت و عطوفت برخورد کرد و از هر جهت راه هر گونه عذر و بهانه را بر آنان بست. امیر مؤمنان علیه السلام در باره کسانى که آن جنایات هولناک را در بصره نسبت به یاران او روا داشتند چنین سفارشهایى مى فرماید. با اینکه هر کس مى داند آنها پس از شکست در جمل جبهه جدیدى علیه آن حضرت خواهند گشود. بر اساس همین دستور حضرت على(ع) بسیارى از سران ناکثین مانند مروان، عبدالله بن زبیر و ... که در جنگ جمل مجروح شدند، توانستند جان سالم به در برند[27] و طلحه نیز به دست مروان کشته شد.[28]
در همان حال که امیر مؤمنان(ع) یاران خود را موعظه مى کرد باران تیر از سوى ناکثین به سوى آنها باریدن گرفت. اصحاب حضرت(ع) که تاب تحمل این همه کرامت و بزرگوارى و عطوفت و رحمت را از سوى آن حضرت نداشتند، فریاد برآوردند: «اى امیر مؤمنان! تیرهاى دشمن ما را قتل عام کرد.» ولى حضرت علیه السلام همانند پدرى که در مقابل فرزند گستاخش قرار گرفته و براى هدایت و جذب او از هیچ تلاش و کوششى فروگذار نیست، احساسات یاران خود را کنترل مى کرد. در این حال جنازه مردى را که در خیمه کوچکش بر اثر اصابت تیر به شهادت رسیده بود، در مقابل حضرت بر زمین گذاشتند و به حضرت عرض کردند: «این فلانى است». حضرت با دلى پرخون مانند کسى که همه راهها به رویش بسته شده است و قدرت بر هیچ اقدامى ندارد، دست به سوى آسمان بلند کرد، عرضه داشت: «خدایا شاهد باش!» بیش از چند لحظه نگذشت که جنازه شخص دیگرى در مقابل حضرت بر زمین نهاده شد. امیر مؤمنان بار دیگر یاران خود را به صبر و بردبارى دعوت کرد و در پیشگاه خداوند عرضه داشت: «خدایا شاهد باش!» طولى نکشید که عبدالله بن بدیل، صحابى بزرگوار پیامبر اکرم(ص) جنازه برادرش[29]، عبدالرحمن، را که بر اثر تیر به شهادت رسیده بود در مقابل حضرت به زمین گذاشت، عرض کرد: «اى پیشواى مؤمنان(ع)! این برادر من است که به شهادت رسیده است». حضرت على علیه السلام که بین دو راهى بسیار عجیبى قرار گرفته بود، در اینجا از هدایت آنان کاملاً ناامید شد و حجت را بر آنان تمام شده دانست، لذا بر خلاف میل قلبى خود بر اساس انجام وظیفه و دفاع از جان یاران خود آماده نبرد شد.[30]
در گزارشى آمده است که حضرت على(ع) در جنگ جمل، پس از نماز صبح پرچم را به دست فرزندش محمد بن حنفیه داد، آنگاه یاران خود را تا هنگام ظهر نگه داشت و در این مدت ناکثین را سوگند مى داد و به صلح فرا مى خواند.[31]
برخورد حضرت با ناکثین پس از جنگ
پس از پایان جنگ سپاه ناکثین از هر سو پا به فرار گذاشتند. در این هنگام حضرت على علیه السلام دستور داد این فرمان به اصحاب و یارانش ابلاغ شود:
«اى مردم! مجروحان دشمن را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، نادمان را سرزنش و ملامت نکنید. هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت در امان است. هر کس به خانه خود رفت و در را بست در امان است.»
آنگاه امیر مؤمنان سفید و سیاه را امان داد.[32]
آن حضرت در این جنگ دستور عفو عمومى براى مردم بصره صادر کرد و تمام کسانى را که در برابر او شمشیر کشیده بودند، بخشید[33] و آنها را آزاد گذاشت که کشته هاى خود را آزادانه به خاک بسپارند[34].
پس از پایان جنگ گروهى از یاران حضرت خواستار آن بودند که با اصحاب جمل مانند مشرکان رفتار شود، زنانشان به اسارت و اموالشان به غنیمت گرفته شود. امیر مؤمنان علیه السلام به شدت با چنین طرز تفکرى مخالفت نمود و فقط دستور داد مهمات و اسلحه هایى که در میدان جنگ از آنان باقى مانده ضبط شود.[35]
برخورد امیر مؤمنان علیه السلام در جمل با دشمنان خود آن چنان بزرگوارانه و کریمانه بود که حتى دشمن ترین افراد را به تحسین وا داشت. پس از پایان جنگ گروهى از آنان که مروان حکم در بین آنان بود به یکدیگر گفتند: «ما در باره على ستم روا داشتیم و بى جهت بیعت با او را شکستیم. ولى وقتى او بر ما پیروز شد هیچ کس را بزرگوارتر و با گذشت تر از او پس از پیامبر اکرم(ص) نیافتیم، به پا خیزید تا خدمت وى شرفیاب شویم و از او عذرخواهى کنیم.»[36]

عایشه پس از جنگ جمل
پس از جنگ جمل، حضرت على علیه السلام به محمد بن ابوبکر دستور داد خواهرش ـ عایشه ـ را به خانه بنى خلف انتقال دهد تا در باره او تصمیم بگیرد. محمد بن ابوبکر گوید: «او را به آنجا منتقل کردم در حالى که مدام به من و حضرت على علیه السلام ناسزا مى گفت و بر اصحاب جمل رحمت مى فرستاد.»[37]
هنگامى که حضرت على علیه السلام تصمیم گرفت به سوى کوفه حرکت کند، 40 نفر زن را با لباس مردانه و مسلح، همراه عایشه نمود تا او را به مدینه برسانند. در بین راه عایشه مرتب به امیر مؤمنان(ع) ناسزا مى گفت که حضرت على(ع) حرمت پیامبر(ص) را نگه نداشته، او را همراه مردان به مدینه فرستاد و ... او آن قدر به حضرت على علیه السلام ناسزا گفت که وقتى به مدینه رسیدند، یکى از زنان نگهبان تاب خوددارى از کف بداد، نزدیک آمد و گفت:
«واى بر تو اى عایشه! آیا آنچه انجام دادى کافى نبود که در باره ابوالحسن علیه السلام این چنین سخن مى گویى؟ آنگاه دیگر زنان نزدیک آمدند، نقاب از چهره برگرفتند عایشه با پى بردن به حقیقت شرمگین شد، کلمه استرجاع بر زبان جارى کرد و از اعمال خود در پیشگاه خدا استغفار نموده، گفت: خداوند به فرزند ابوطالب جزاى خیر عطا کند که حرمت رسول خدا(ص) را نگه داشت.»[38]
حضرت على علیه السلام در باره عایشه فرمود:
«افکار و عقده هاى درونى که نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزارى به من رساند که در باره هیچ کس چنین آزارى روا نمى داشت. با این حال در آینده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسیدگى به اعمال با خداست، هر کس را بخواهد عفو مى کند و هر کس را بخواهد عذاب مى کند.»[39]
عایشه آن چنان تحت تأثیر برخورد کریمانه و بزرگوارانه حضرت على علیه السلام قرار گرفت که پس از جنگ مى گفت: «آرزو داشتم 20 سال قبل از آن حادثه مرده بودم.»[40]
عفو و بخشش امام(ع) از مخالفان خود اختصاص به اصحاب جمل ندارد بلکه در موارد دیگر نیز حضرت على(ع) پس از شکست مخالفان خود آنان را عفو مى کرد. پس از آنکه معقل بن قیس، خریت بن راشد را در اهواز شکست داد نامه اى به این شرح به حضرت على(ع) نوشت:
«... ما با مارقین که خود را به وسیله مشرکان تقویت کرده بودند، روبه رو شدیم و از آنان تعداد بسیارى را کشتیم و از سیره و روش تو در مورد آنان تجاوز نکردیم؛ از این رو فراریان و اسیران و مجروحان آنان را نکشتیم ...»[41]
و پس از آنکه در منطقه فارس بر آنان پیروزى کامل یافت و خریت کشته شد، از مسلمانانى که با خریت همکارى کرده بودند، بیعت گرفت و آنان را آزادشان گذاشت.[42]
نامه معقل به امیر مؤمنان(ع) به خوبى نشان مى دهد که این نوع برخورد سیره دایمى و همیشگى امیر مؤمنان(ع) بوده است. مرحوم محقق در شرایع در این باره مى فرماید:
«آن دسته از اهل بغى که گروهى دارند که به سوى آنان بازگردند، جایز است، مجروحان و اسراى ایشان را کشت و فراریانشان را تعقیب کرد، ولى آن دسته از یاغیان که گروهى ندارند که به سویشان بازگردند، هدف از جنگ با آنان متفرق کردن اجتماع آنهاست. بنابراین فراریانشان تعقیب نمى شوند و مجروحان و دستگیرشدگانشان کشته نمى گردند.»
مرحوم صاحب جواهر در ذیل این عبارت مى فرماید: «من هیچ مخالفى در آنچه گفته شد نیافتم جز اینکه در کتاب «الدروس» آمده است که «حسن» نقل کرده که آنان بر شمشیر عرضه مى شوند، پس هر کس از آنان توبه کرد، آزاد مى شود و اگر توبه نکرد کشته خواهد شد.» ولى من گوینده این قول را نشناختم، بلکه از سیره حضرت على(ع) با اهل جمل خلاف این قول ثابت است و بنابراین اختلاف قابل اعتنایى در مسأله نیست بلکه در کتاب «المنتهى» و منقول از «تذکره» به علما ما نسبت داده شده است بلکه از کتاب «الغنیه» نقل شده که صریحاً ادعاى اجماع نموده است».[43]
امام جواد علیه السلام در پاسخ به سؤالات یحیى بن اکثم فرمود:
«اما اینکه گفتى امیر مؤمنان علیه السلام اهل صفین را چه در حال پیشروى و چه در حال فرار مى کشت و به مجروحان تیر خلاص مى زد ولى در جنگ جمل هیچ فرارى را تعقیب نکرد و هیچ مجروحى را نکشت و هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت و یا به خانه اش رفت، امان داد به این دلیل بود که اهل جمل پیشوایشان کشته شده بود و گروهى نداشتند که به آنها ملحق شوند و همانا به خانه هایشان بازگشتند بدون اینکه مخالف و محارب باشند و به اینکه از آنان دست برداشته شود راضى و خشنود بودند، پس حکم اینها این است که شمشیر از میانشان برداشته شود و از آزار و اذیتشان خوددارى شود چرا که در پى اعوان و انصارى نیستند. ولى اهل صفین به سوى گروهى آماده و رهبرى باز مى گشتند که آن رهبر اسلحه و زره و نیز شمشیر برایشان فراهم مى کرد، از بخششهاى خود آنها را سیراب مى کرد، برایشان قرارگاه و منزلگاه آماده مى کرد، از بیمارانشان عیادت مى کرد و ... بنابراین حکم آنها یکسان نیست.»[44]

امام(ع) در برخورد با معاویه
امیر مؤمنان(ع) در مراسم بیعت مردم با او متعهد شد که به کتاب خدا و روش پیامبر اسلام(ص) عمل کند. ولى با وجود معاویه ـ که به هیچ یک از اصول انسانى، اسلامى پایبند نبود ـ عمل به این شرط حداقل در بخش وسیعى از قلمرو حکومت حضرت غیر ممکن بود. لذا آن حضرت پس از سرکوب فتنه ناکثین تمام تلاش و کوشش خود را براى برکنار نمودن معاویه به کار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانى و نظریات، حضرت على علیه السلام حاکم شرعى و قانونى مسلمانان بود و معاویه باید به دستور او در باره کناره گیرى از حکومت شام تسلیم شود. ولى او که آرزوى زمامدارى و خلافت مسلمانان را از سالهاى قبل در سر مى پروراند حاضر به تسلیم خواسته به حق امام(ع) نشد. حضرت على علیه السلام ابتدا سعى کرد از هر وسیله ممکن استفاده کند تا شاید بتواند معاویه را تسلیم خواسته هاى مشروع خود نماید و از خونریزى و کشته شدن مسلمانان جلوگیرى نماید. ابتدا جریر بن عبدالله را که سابقه دوستى و رفاقت با معاویه داشت براى گرفتن بیعت از معاویه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.[45] ولى معاویه از حسن نیت و صداقت امام(ع) نهایت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دلیل اینکه در آن زمان آمادگى کامل براى مقابله با حضرت على علیه السلام را نداشت و از نظر تبلیغاتى در وضعیت مناسبى به سر نمى برد به سیاست وقت کشى روى آورد و حدود چهار ماه جریر بن عبدالله را در شام نگه داشت و هر روز به بهانه هاى مختلف از دادن پاسخ صریح به او خوددارى مى کرد.[46] در این مدت معاویه توانست عمروعاص را با وعده و وعید با خود همراه کند. عبیدالله بن عمر را به سوى خود جذب کند. سران قبایل را در شام با خود موافق کند و سرانجام از مردم شام براى خود بیعت بگیرد و آنها را براى جنگ با حضرت على علیه السلام آماده نماید.
پس از بازگشت جریر و شکست مأموریت او حضرت على علیه السلام آماده نبرد با معاویه شد ولى با این حال دست از تلاشهاى خود براى دستیابى به راه حل مسالمت آمیز برنداشت. آن حضرت بارها به سوى معاویه نامه نوشت و نماینده اعزام کرد. ولى معاویه کسى نبود که تسلیم حق شود و بتواند از حبّ ریاست و مقام بگذرد. پس از اینکه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به یاران خود دستور داد که آغازکننده نبرد نباشند.
در ابتداى نبرد معاویه به انگیزه از پاى در آوردن یاران امام علیه السلام آب را بر روى آنها بست ولى پس از آنکه یاران امام(ع) با فداکارى و جانفشانى آب را به تصرف خود در آوردند، امیر مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نماید و آب را بر روى آنان ببندد.
امام علیه السلام هنگامى که مالک اشتر را پیشاپیش سپاه خود به منطقه صفین اعزام مى کرد، به او فرمود:
«بر حذر باش از اینکه تو آغازگر نبرد باشى مگر اینکه آنها شروع به جنگ نمایند، تا اینکه در مقابل آنان قرارگیرى و سخنانشان را بشنوى. مبادا دشمنى تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار کند قبل از اینکه آنان را دعوت [به حق] کنى و هر گونه بهانه و عذرى را به طور مکرر بر آنها ببندى.»[47]
حضرت على(ع) سپاه شام را به سوى قرآن دعوت کرد ولى حاضر نشدند به حکم قرآن تن در دهند.[48] امیر مؤمنان در طول جنگ صفین در حدود 10 نامه به معاویه نوشت و او را به صلح فرا خواند که به خاطر طولانى شدن بحث از ذکر آنها خوددارى مى کنیم. در نهج البلاغه خطبه 198 آمده است امیر مؤمنان(ع) هنگامى که در جنگ صفین مشاهده کرد که یارانش در مقابل فحاشى لشکر معاویه، اقدام به فحاشى مى کنند، فرمود:
«من براى شما نمى پسندم که دشنام دهنده باشید، ولى اگر شما کارهاى آنها را توصیف کنید و حالشان را باز گویید در گفتار راست تر و در برکنارى خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جاى دشنام دادن به آنها، بگویید: بارخدایا! خونهاى ما و آنها را حفظ کن و میان ما و آنها صلح و آشتى برقرار فرما و آنان را از گمراهى به هدایتشان رسان تا هر کس حق را ندانسته، بشناسد و هر کس حریص در کجروى و دشمنى است از آن بازگردد.»

يکشنبه 28/9/1389 - 22:0
اهل بیت

امام محمد باقر

حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام) اوّل ماه رجب، یا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدینه متولّد گردید.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسین ، زین العابدین(علیه السلام)، و مادر مکرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.
از این رو، آن حضرت از ناحیه پدر و مادر به بنىهاشم منسوب است.
شهادت امام باقر(علیه السلام) در روز دوشنبه 7 ذیحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به وسیله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شریفش در مدینه در قبرستان بقیع مىباشد.
آن حضرت یکى از اطفال اسیر فاجعه کربلا مىباشد که در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مبارکش گذشته بود.
حضرت باقر(علیه السلام) به علم و دانش و فضیلت و تقوا معروف بود و پیوسته مرجع حلّ مشکلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.
وجود امام محمّد باقر(علیه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظایف دگرگون سازى امّت.
زیرا مردم، او را نشانه هاى فرزند کسانى مىشناختند که جان خود را فدا کردند تا موج انحراف ـ که نزدیک بود نشانه هاى اسلام را از میان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از این رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند که حکّامى که به نام اسلام حکومت مىکنند، از تطبیق اسلام با واقعیت آن به اندازه اى دوراند که مفاهیم کتاب خدا و سنّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در یک طرف قرار دارد و آن حاکمان منحرف در طرف دیگر.
امام باقر(علیه السلام) بر آن شد تا انحراف حاکمان و دورى آنان از حقایق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشکار سازد که چنان امورى تحقّق یافته است.
هشام بن عبدالملک خلیفه نابکار اموى وقتى به امام(علیه السلام) اشارت مىکند و مىپرسد که این شخص کیست؟ به او مىگویند او کسى است که مردم کوفه شیفته و مفتون اویند.
این شخص، امام عراق است.
در موسم حجّ، از عراق و خراسان و دیگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا مىخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مىپرسیدند.
این امر اندازه نفوذ وسیع او را در قلوب توده هاى مردم نشان مىداد.
از سوى فقیهان بزرگ که وابسته به حوزه هاى فکرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح مىشد و گفتگوهاى بسیار با امام به عمل مىآمد، از او پاسخ مىخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع کننده و مستدلّ و محکم خود آنان را به اعجاب وامىداشت.
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث که تربیت کرده بود پایگاهى مهّم به شمار مىآمد.
جابر جعفى گوید: «ابوجعفر هفتاد هزار حدیث براى من روایت کرد.» و محمّد بن مسلم گوید: «هر مسئله که در نظرم دشوار مىنمود از ابوجعفر(علیه السلام)مىپرسیدم تا جایى که سى هزار حدیث از او سؤال کردم.»امام باقر(علیه السلام) شیعیان خود را چنین وصف مىکند:«همانا شیعه ما، شیعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بىریایى از ما طرفدارى مىکنند و براى زنده نگاه داشتن دین، متّحد و پشتیبان ما هستند. اگر خشمگین گردند، ستم نمىکنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند. براى آن کس که همسایه آنان باشد برکت دارند و با هر کس که با آنان مخالف باشد طریق مسالمت پیش مىگیرند. و شیعه ما اطاعت خدا مىکند.»
امام باقر(علیه السلام) و خلفاى جور
امام باقر(علیه السلام) با پنج خلیفه از خلفاى بنىامیّه معاصر بود که عبارتند از:1ـ ولید بن عبدالملک 2ـ سلیمان بن عبدالملک 3ـ عمر بن عبدالعزیز 4ـ یزید بن عبدالملک 5ـ هشام بن عبدالملک.
و همه آنان جز عمر بن عبدالعزیز در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و پیوسته براى امام باقر(علیه السلام)مشکلاتى فراهم مىنمودند.
ولى در عین حال، او از طریق تعلیم و تربیت، جنبشى علمى به وجود آورد و مقدّمات تأسیس یک مرکز علمى اسلامى را در دوران امامت خود پىریزى کرد که در زمان فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق(علیه السلام) به نتیجه کامل رسید.
روش کار پیشوایان ما به ویژه امام سجّاد و امام باقر(علیهم السلام) که در اوضاع فشار و خفقان به سر مىبردند به شیوه مخفى و زیرزمینى بود، شیوه اى که موجب مىشد کسى از کارهاى آنان مطّلع نشود.
همین کارهاى پنهانى، گاهى که آشکار مىشد، خلفا را سخت عصبانى مىنمود در نتیجه، وسایل تبعید و زندانى آنها فراهم مىشد.
سرانجام، امام باقر(علیه السلام) که پیوسته مورد خشم و غضب خلیفه وقت، هشام بن عبدالملک بود، به وسیله ایادى او مسموم شد و در سال 114 هجرى به شهادت رسید. جنازه آن بزرگوار، کنار قبر پدر بزرگوارش، در قبرستان بقیع، به خاک سپرده شد.
فضل و دانش امام باقر(علیه السلام)
امام محمّدباقر(علیه السلام) در دوران امامت خود، به نشر و پخش معارف دین به ویژه فقه و احکام اسلامى پرداخت و ضمن حلّ مشکلات علمى به تعلیم و تربیت شاگردانى فاضل و آگاه مانند: محمّدبن مسلم، زرارةبن اعین، ابونصیر، هشام بن سالم و جابربن یزید و حمران بن اعین و بُریدبن معاویه عجلى، همّت گماشت.
آن حضرت در فضل و فضیلت، زهد و تقوا، اخلاف و معاشرت، سر آمد بزرگان بنى هاشم در عصر خود بود.
آوازه علوم و دانش او چنان اطراف و اکناف پیچیده بود که ملقّب به باقرالعلوم; یعنى شکافنده دانش ها گردید.
یکى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هیتمى درباره او مىنویسد:«محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمت ها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همین جاست که وى را شکافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند .»عبدالله بن عطا یکى از شخصیّت هاى علمى زمان امام، مىگوید:«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمّد بن على(علیه السلام) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم.»امام باقر(علیه السلام) در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن کریم استناد مىنموده و از کلام خدا شاهد مىآورده و فرموده است: «هر مطلبى را گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرّفى کنم.»
امام و مسابقه تیراندازى
هشام بن عبدالملک تصمیم گرفت امام باقر را به مسابقه تیراندازى فرا خواند تا به واسطه شکست او در مسابقه، امام را در نظر مردم حقیر و کوچک جلوه دهد! به همین جهت پیش از ورود امام(علیه السلام) به قصر خلافت، عدّه اى از درباریان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند.
امام باقر وارد مجلس شد و اندکى نشست.
ناگهان هشام رو به امام کرد و گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازىام گذشته است، مرا معذور دار.
هشام که خیال مىکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر را با شکست مواجه ساخته است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان به یکى از بزرگان بنى امیّه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
امام(علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چلّه کمان نهاد و نشانه گیرى کرد و تیر را درست به قلبِ هدف زد! آن گاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نُه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیرِ قبلى خورد!این عمل شگفت انگیز، حاضران را به شدّت تحت تأثیر قرار داده، اعجاب و تحسین همه را برانگیخت.
هشام که حساب هایش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سر آمد تیر اندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پیر شده ام ؟! آن گاه سر به زیر افکند و لحظه اى به فکر فرو رفت.
سپس امام باقر و فرزند برومندش امام صادق(علیه السلام) را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرد و گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است.
این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدّتى آن را فرا گرفته اى ؟ حضرت فرمود: مىدانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایّام جوانى مدّتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، اکمال دین و اتمام نعمت را که در آیه «أَلْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» آمده از یکدیگر به ارث مىبریم و هرگز زمین از چنین افرادى خالى نمىماند.
اینک در میان سخنان اخلاقى و تربیتى آن امام معصوم، چهل حدیث برگزیده راکه هر کدام رهنمودى پربها در جهت تعالى اخلاق و نزدیک شدنِ به خداست به جویندگانِ مکتبِ آن امامِ هُمام تقدیم مىدارم.
* * *
چهل حدیث
قالَ الاِْمامُ الْباقِرُ(علیه السلام):

1- نافرجام و خوش انجام
«فَلَرُبَّ حَریص عَلى أَمْر مِنْ أُمُورِ الدُّنْیا قَدْ نالَهُ، فَلَمّا نالَهُ کانَ عَلَیْهِ وَبالاً وَشَقِىَ بِهِ وَلَرُبَّ کارِه لاَِمْر مِنْأُمُورِالاْخِرَةِ قَدْنالَهُ فَسَعِدَبِهِ.»:
چه بسا حریصى بر امرى از امور دنیا دست یافته و چون بدان رسیده باعث نافرجامى و بدبختى او گردیده است، و چه بسا کسى که براى امرى از امور آخرت کراهت داشته و بدان رسیده، ولى به وسیله آن سعادتمند گردیده است.
2- بهترین فضیلت و برترین جهاد
«لا فَضیلَةَ کَالْجِهادِ، وَ لا جِهادَ کَمُجاهَدَةِ الْهَوى.»:
فضیلتى چون جهاد نیست، و جهادى چون مبارزه با هواى نفس نیست.
3- استقامت بزرگ
«أُوصیکَ بِخَمْس: إِنْ ظُلِمْتَ فَلا تَظْلِمْ وَ إِنْ خانُوکَ فَلا تَخُنْ، وَ إِنْ کُذِّبْتَ فَلا تَغْضَبْ، وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلا تَجْزَعْ.»:
تو را به پنج چیز سفارش مىکنم:1ـ اگر مورد ستم واقع شدى ستم مکن،2ـ اگر به تو خیانت کردند، خیانت مکن،3ـ اگر تکذیبت کردند، خشمگین مشو،4ـ اگر مدحت کنند، شاد مشو،5ـ و اگر نکوهشت کنند بیتابى مکن.
4- پذیرش سخن پاک
«خُذُوا الْکَلِمَةَ الطَّیِّبَةَ مِمَّنْ قالَها وَ إِنْ لَمْ یَعْمَلْ بِها.»:
سخن طیّب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید، اگرچه او خود، بدان عمل نکند.
5- زیبایى حلمِ با علم
«ماشیبَ شَىْءٌ بِشَىْء أَحْسَنَ مِنْ حِلْم بِعِلْم.»:
چیزى با چیزى نیامیزد که بهتر از حلم با علم باشد.
6- کمالِ جامع انسانى
«أَلْکَمالُ کُلُّ الْکَمالِ أَلتَّفَقُهُ فِى الدّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ وَ تَقْدیرُ الْمَعیشَةِ.»:
همه کمال در سه چیز است: 1ـ فهم عمیق در دین، 2ـ صبر بر مصیبت و ناگوارى، 3ـ و اندازه گیرى خرج زندگانى.
7- سه خصلت نیکو
«ثَلاثَةٌ مِنْ مَکارِمِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ: أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَکَ، وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَکَ، وَ تَحْلُمَ إِذا جُهِلَ عَلَیْکَ.»:
سه چیز از مکارم دنیا و آخرت است:1ـ گذشت کنى از کسى که به تو ستم کرده است،2ـ بپیوندى به کسى که از تو بریده است،3ـ و بردبارى ورزى در وقتى که با تو به نادانى برخورد شود.
8- اصرار در دعا
«إِنَّ اللّهَ کَرِهَ إِلْحاحَ النّاسِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْض فِى الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذلِکَ لِنَفْسِهِ، إِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ یُحِبُّ أَنْ یُسْأَلَ وَ یُطْلَبَ ما عِنْدَهُ.»:
خدا را بد آید که مردم در خواهش از یکدیگر اصرار ورزند، ولى اصرار را در سؤال از خودش دوست دارد، همانا خداوند ـ که یادش بزرگ است ـ دوست دارد که از او سؤال شود و آنچه نزد اوست طلب گردد.
9- فضیلت عالم بر عابد
«عالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ أَلْفَ عابِد.»:
دانشمندى که از علمش استفاده شود، از هفتاد هزار عابد بهتر است.
10- دو خصلت عالم
«لا یَکُونُ الْعَبْدُ عالِمًا حَتّى لا یَکُونَ حاسِدًا لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لا مُحَقِّرًا لِمَنْ دُونَهُ.»:
هیچ بنده اى عالم نباشد تا این که به بالا دست خود حسد نبرد و زیر دست خود را خوار نشمارد.
11- سه پاداش
«مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَکا عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نِیَّتُهُ زیدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِهِ زیدَ فى عُمْرِهِ.»:
هر که زبانش راست است کردارش پاک است،و هر که خوش نیّت است روزىاش فزون است، و هر که با اهلش نیکى مىکند به عمرش افزوده شود.
12- پرهیز از کسالت
«إِیّاکَ وَ الْکَسَلَ وَ الضَّجْرَ فَإِنَّهُما مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ، مَنْ کَسِلَ لَمْ یُؤَدِّ حَقًّا وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ یَصْبِرْ عَلى حَقٍّ.»:
از کسالت و تنگدلى بپرهیز که این دو کلید هر بدى باشند، هر که کسالت ورزد حقّى را نپردازد، و هر که تنگدل شود بر حقّ شکیبا نَبُوَد.
13- بدترین حسرت در روز قیامت
«إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیمَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خالَفَهُ إِلى غَیْرِهِ.»:
پر حسرتترین مردم در روز قیامت، بنده اى است که عدلى را وصف کند و خودش خلاف آن را عمل کند.
14- نتایج صله رحم
«صِلَةُ الاَْرْحامِ تُزَکِّى الاَْعْمالَ وَ تُنْمِى الاَْمْوالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوى وَ تُیَسِّرُ الْحِسابَ وَ تُنْسِىءُ فِى الاَْجَلِ.»:
صله ارحام، اعمال را پاکیزه گرداند و اموال را بیفزاید و بلا را بگرداند و حساب را آسان کند و اجل را به تأخیر اندازد.
15- نیکو گفتارى با دیگران
«قُولُوا لِلنّاسِ أَحْسَنَ ما تُحِبُّونَ أَنْ یُقالَ لَکُمْ.»
به مردم بگویید بهتر از آن چیزى که خواهید به شما بگویند.
16- هدیّه الهى
«إِنَّ اللّهَ یَتَعَهَّدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلاءِ کَما یَتَعَهَّدُ الْغائِبُ أَهْلَهُ بِالْهَدِیَّةِ وَ یَحْمیهِ عَنِ الدُّنْیا کَما یَحْمِى الطَّبیبُ الْمَریضَ.»:
همانا خداوند بنده مؤمنش را با بلا مورد لطف قرار دهد، چنان که سفر کرده اى براى خانواده خود هدیّه بفرستد، و او را از دنیا پرهیز دهد، چنان که طبیب مریض را پرهیز دهد.
17- راستگویى و اداى امانت
«عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتَهادِ وَ صِدْقِ الْحَدیثِ وَ أَداءِ الاَْمانَةِ إِلى مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَیْها بَرًّا کانَ أَوْ فاجِرًا، فَلَوْ أَنَّ قاتِلَ عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِب عَلَیْهِ السَّلامُ إِئْتَمَنَنى عَلى أَمانَة لاََدَّیْتُها إِلَیْهِ.»:
بر شما باد پارسایى و کوشش و راستگویى و پرداخت امانت به کسى که شما را امین بر آن دانسته، نیک باشد یابد. و اگر قاتل على بن ابیطالب(علیه السلام) به من امانتى سپرد، هر آینه آن را به او برخواهم گرداند.
18- تعریف غیبت و بهتان
«مِنَ الْغیبَةِ أَنْ تَقُولَ فى أَخیکَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَیْهِ، وَ أَنَّ الْبُهْتانَ أَنْ تَقُولَ فى أَخیکَ ما لَیْسَ فیهِ.»:
غیبت آن است که درباره برادرت چیزى را بگویى که خداوند بر او پوشیده و مستور داشته است. و بهتان آن است که عیبى را که در برادرت نیست به او ببندى.
19- دشنام گو، مبغوض خداست
«إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْفاحِشَ المُتَفَحِّشَ.»:
خداوند، دشنام گوى بىآبرو را دشمن دارد.
20- نشانه هاى تواضع
«أَلتَّواضُعُ أَلرِّضا بِالَْمجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ، وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقیتَ وَ أَنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقًّا.»:
تواضع و فروتنى آن است که (آدمى) به نشستن در آنجا که فروتر از شأن اوست راضى باشد، و این که به هر کس رسیدى سلام کنى، و جدال را وانهى گرچه بر حقّ باشى.
21- پاکدامنى، بهترین عبادت
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.»:
بالاترین عبادت، عفّت شکم و شهوت است.
22- نشانه شیعه واقعى
«ما شیعَتُنا إِلاّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَ أَطاعَهُ.»:
شیعه ما نیست، مگر آن که تقواى الهى داشته باشد و خدا را فرمان بَرَد.
23- ریشه گناه، نشناختن خداست
«ما عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَصاهُ.»:
خدا را نشناخته آن که نافرمانىاش کند.
24- عقل، بهترین مخلوق الهى
«لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قالَ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما خَلَقْتُ خَلْقًا هُوَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْکَ وَ لا أَکْمَلْتُکَ إِلاّ فیمَنْ أُحِبُّ، أَما إِنّى إِیّاکَ آمُرُ وَ إِیّاکَ أَنْهى وَ إِیّاکَ أُعاقِبُ وَ إِیّاکَ أُثیبُ.»:
چون خداوند، عقل را آفرید از او بازپرسى کرد، به او گفت: پیش آى! پیش آمد. گفت: بازگرد. بازگشت. فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقى را که از تو به پیشم محبوبتر باشد نیافریدم. و تو را تنها به کسانى که دوستشان دارم به طور کامل دادم. همانا امر و نهى و کیفر و پاداشم متوجّه توست.
25- بر اساس عقل
«إِنَّما یُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْیا.»:
خداوند در روز قیامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده است، دقّت و باریک بینى مىکند.
26- مزدِ معلّم و متعلّم
«إِنَّ الَّذى یُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْکُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَیْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلِّمُوهُ إِخْوانَکُمْ کَما عَلَّمَکُمُوهُ الْعُلَماءُ.»:
آن که از شما به دیگرى علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجوست و از او هم بیشتر.
از دانشمندان دانش فراگیرید و آن را به برادران دینى خود بیاموزید، چنان که دانشمندان به شما آموختند.
27- گناهِ فتوا دهنده بىدانش
«مَنْ أَفْتَى النّاسَ بِغَیْرِ عِلْم وَ لا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِکَةُ الْعَذابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیاهُ.»:
هر که بدون علم و هدایت به مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت کنند و گناه آن که به فتوایش عمل کند دامنگیرش شود.
28- عالمان دوزخى
«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِیُباهِىَ بِهِ الْعُلَماءَ، أَوْ یُمارِىَ بِهِ السُّفَهاءَ أَوْ یَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النّاسِ إِلَیْهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ إِنَّ الرِّئاسَةَ لاتَصْلُحُ إِلاّ لاَِهْلِها.»:
هر که علم و دانش را جوید براى آن که بر علما ببالد یا با سفها بستیزد یا مردم را متوجّه خود کند، باید آتش دوزخ را جاى نشستن خود گیرد; همانا ریاست جز براى اهلش شایسته نیست.
29- سرنگونان جهنّمى
«فى قَوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ «فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُنَ» قالَ: هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خالَفُوهُ إِلى غَیْرِهِ.»:
درباره آیه شریفه «فَکُبْکِبُوا فیها هُمْ وَ الْغاوُنَ»; یعنى: «اینها و گمراهان در دوزخ سرنگون گردند.»، فرمود: ایشان گروهى باشند که عدالت را به زبان بستایند، امّا در عمل با آن مخالفت ورزند!
30- غیر خدا را تکیهگاه نگیرید
«لا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَلیجَةً فَلا تَکُونُوا مُؤْمِنینَ فَإِنَّ کُلَّ سَبَب وَنَسَب وَقَرابَة وَوَلیجَة وَبِدْعَة وَشُبْهَة مُنْقَطِعٌ إِلاّ ما أَثْبَتَهُ الْقُرآنُ.»:
غیر خدا را براى خود تکیهگاه و محرم راز مگیرید که در آن صورت مؤمن نیستید، زیرا هر وسیله و پیوند و خویشى و محرم راز و هرگونه بدعت و شبهتى، نزد خدا، بریده و بىاثر است جز آنچه را که قرآن، اثبات کرده است.
[و آن ایمان و عمل صالح است.]
31- نشانه هاى فقیهِ پارسا
«إِنَّ الْفَقیهَ حَقَّ الْفقیهِ أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْیا، أَلرّاغِبُ فِى الاْخِرَةِ أَلْمُتَمَسِّکُ بِسُنَّةِ النَّبِىِّ(صلى الله علیه وآله وسلم).»:
فقیه حقیقى، زاهد در دنیا، مایل به آخرت و چنگ زننده به سنّت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است.
32- شوخىِ بدون فحش
«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ الْمُلاعِبَ فِى الْجَماعَةِ بِلا رَفَث.»:
خداى عزّوَجلّ آن کس را که میان جمعى شوخى و خوشمزگى کند دوست دارد، در صورتى که فحشى در میان نباشد.
33- عذاب زودرسِ سه خصلت
«ثَلاثُ خِصال لا یَمُوتُ صاحِبُهُنَّ أَبَدًا حَتّى یَرى وَ بالَهُنَّ: أَلْبَغْىُ، وَ قَطیعَةُ الرَّحِمِ وَ الَْیمینُ الْکاذِبَةُ یُبارِزُ اللّهَ بِها.»:
سه خصلت است که مرتکبشان نمیرد تا وبالشان را بیند: ستمکارى و از خویشان بریدن و قسم دروغ که نبرد با خداست.
34- مطلوبِ خدا
«ما مِنْ شَىْء أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ وَ یُطْلَبَ مِمّا عِنْدَهُ.»:
چیزى نزد خداوند عزَّوجَلّ بهتر از این نیست که از او درخواست شود و از آنچه نزد اوست خواسته شود.
35- پافشارى در دعا
«وَ اللّهِ لا یُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فى حاجَتِهِ إِلاّ قَضاها لَهُ.»:
به خدا سوگند هیچ بنده اى در دعا پافشارى و اصرار به درگاه خداى عزّوجلّ نکند، جز این که حاجتش را برآورد.
36- دعا کردن در سحر
«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ کُلَّ عَبْد دَعّاء فَعَلَیْکُمْ بِالدُّعاءِ فِى السَّحَرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فیها أَبْوابُ السَّماءِ، وَ تُقْسَمُ فیهَا الاَْرْزاقُ، وَ تُقْضى فیهَا الْحَوائِجُ الْعِظامُ.»:
همانا خداوند عزّوجلّ از میان بندگان مؤمنش آن بنده اى را دوست دارد که بسیار دعا کند، پس بر شما باد دعا در هنگام سحر تا طلوع آفتاب، زیرا آن ساعتى است که درهاى آسمان در آن هنگام بازگردد و روزى ها در آن تقسیم گردد و حاجت هاى بزرگ برآورده شود.
37- دعا براى دیگران
«أَوْشَکُ دَعْوَةً وَ أَسْرَعُ إِجابَةً دُعاءُ الْمَرْءِ لاَِخیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ.»:
دعایى که بیشتر امید اجابت آن مىرود و زودتر به اجابت مىرسد، دعا براى برادر دینى است در پشت سرِ او.
38- چشم هایى که نمىگریند
«کُلُّ عَیْن باکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیمةِ غَیْرُ ثَلاث: عَیْن سَهِرَتْ فى سَبیلِ اللّهِ وَ عَیْن فاضَتْ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ، وَ عَیْنِ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ.»:
هر چشمى روز قیامت گریان است، جز سه چشم:1ـ چشمى که در راه خدا شب را بیدار باشد،2ـ چشمى که از ترس خدا گریان شود،3ـ و چشمى که از محرّمات الهى بسته شود.
39- حریص همچون کرم ابریشم
«مَثَلُ الْحَریصِ عَلَى الدُّنْیا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، کُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلى نَفْسِها لَفًّا کانَ أَبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمًّا.»:
شخص حریص به دنیا، مانند کرم ابریشم است که هر چه بیشتر ابریشم بر خود مىپیچد راه بیرون شدنش دورتر و بستهتر مىگردد، تا این که از غم و اندوه بمیرد.
40- دو رویى و دو زبانى
«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ یَکُونُ ذاوَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ، یُطْرى أَخاهُ شاهِدًا وَ یَأْکُلُهُ غائِبًا، إِنْ أُعْطِىَ حَسَدَهُ وَ إِنِابْتُلِىَ خَذَلَهُ.»:
بد بندهاى است آن بندهاى که دو رو و دو زبان باشد، در حضورِ برادرش او را ستایش کند، و در پشت سر، او را بخورد! اگر دارا شود بر او حسد برد و اگر گر

يکشنبه 28/9/1389 - 12:37
مهدویت
برداشتهایی که از انتظار فرج شده است؛ بعضی اش را من عرض می کنم. بعضیها انتظار فرج را به این می دانند که در مسجد، در حسینیه، در منزل بنشینند و دعا کنند و فرج امام زمان- سلام الله علیه- را از خدا بخواهند. اینها مردم صالحی هستند که یک همچو اعتقادی دارند. بلکه بعضی از آنها را که من سابقاً می شناختم بسیار مرد صالحی بود، یک اسبی هم خریده بود، یک شمشیری هم داشت و منتظر حضرت صاحب - سلام الله علیه- بود. اینها به تکالیف شرعی خودشان هم عمل می کردند و نهی از منکر هم می کردند و امر به معروف هم می کردند، لکن همین، دیگر غیر از این کاری ازشان نمی آمد و فکر این مهم که یک کاری بکنند، نبودند.
یک دسته دیگری بودند که انتظار فرج را می گفتند این است که ما کار نداشته باشیم به اینکه در جهان چه می گذرد، بر ملت ها چه می گذرد، بر ملت ما چه می گذرد؛ به این چیزها ما کار نداشته باشیم، ما تکلیف های خودمان را عمل می کنیم، برای جلوگیری از این امور هم خود حضرت بیایند ان شاءالله، درست می کنند؛ دیگر ما تکلیفی نداریم. تکلیف ما همین است که دعا کنیم ایشان بیایند و کاری به کار آنچه در دنیا می گذرد یا در مملکت خودمان می گذرد، نداشته باشیم. اینها هم یک دسته ای، مردمی بودند که صالح بودند.
یک دسته ای می گفتند که خوب، باید عالم پر ]از[ معصیت بشود تا حضرت بیاید؛ ما باید نهی از منکر نکنیم، امر به معروف هم نکنیم تا مردم هر کاری می خواهند بکنند؛ گناه ها زیاد بشود که فرج نزدیک بشود.
یک دسته ای از این بالاتر بودند، می گفتند: باید دامن زد به گناهها، دعوت کرد مردم را به گناه تا دنیا پر از جور و ظلم بشود و حضرت - سلام الله علیه- تشریف بیاورند. این هم یک دسته ای بودند که البته در بین این دسته، منحرفهایی هم بودند، اشخاص ساده لوح هم بودند، منحرفهایی هم بودند که برای مقاصدی به این دامن می زدند.
یک دسته دیگری بودند که می گفتند که هر حکومتی اگر در زمان غیبت محقق بشود، این حکومت باطل است و
برخلاف اسلام است. آنها مغرور بودند. آنهایی که بازیگر نبودند، مغرور بودند به بعض روایاتی که وارد شده اسـت بر این امر که هر عَلَمی بلند بشود قبل از ظهور حضرت، آن علم، علم باطل است. آنها خیال کرده بودند که نه، هر حکومتی باشد، در صورتی که آن روایات]اشاره دارد[ که هر کس علم بلند کند با علم مهدی، به عنوان ((مهدویت)) بلند کند، ]باطل است.[
حالا ما فرض می کنیم که یک همچو روایاتی باشد، آیا معنایش این نیست که تکلیفمان دیگر ساقط است؟ یعنی، خلاف ضرورت اسلام، خلاف قرآن نیست این معنا که ما دیگر معصیت بکنیم تا پیغمبر بیاید، تا حضرت صاحب بیاید؟ حضرت صاحب که تشریف می آورند برای چی می آیند؟ برای اینکه گسترش بدهند عدالت را، برای اینکه حکومت را تقویت کنند، برای اینکه فساد را از بین ببرند. ما برخلاف آیات شریفه قرآن دست از نهی از منکر برداریم، دست از امر به معروف برداریم و توسعه بدهیم گناهان را برای اینکه حضرت بیایند؟ حضرت بیایند چه می کنند؟ حضرت می آیند، می خواهند همین کارها را بکنند. الآن دیگر ما هیچ تکلیفی نداریم؟ دیگر بشر تکلیفی ندارد، بلکه تکلیفش این است که دعوت کند مردم را به فساد؟ به حسب رأی این جمعیت، که بعضیشان بازیگرند و بعضیشان نادان، این است که ما باید بنشینیم، دعا کنیم به... آمریکا ... و ... اذنابشان... و امثال اینها تا اینکه اینها علم را پر کنند از جور و ظلم و حضرت تشریف بیاورند. بعد حضرت تشریف بیاورند، چه کنند؟ حضرت بیایند که ظلم و جور را بردارند؛ همان کاری که ما می کنیم و ما دعا می کنیم که ظلم و جور باشد! حضرت می خواهند همین را برش دارند. ما اگر دستمان می رسید، قدرت داشتیم، باید برویم تمام ظلم و جورها را از عالم برداریم. تکلیف شرعی ماست، منتها ما نمی توانیم. اینی که هست این است که حضرت عالم را پر می کند از عدالت؛ نه شما دست بردارید از تکلیفتان، نه اینکه شما دیگر تکلیف ندارید.
ما تکلیف داریم که، اینی که می گوید حکومت لازم نیست، معنایش این است که هرج و مرج باشد. اگر یک سال حکومت در یک مملکتی نباشد، نظام در یک مملکتی نباشد، آن طور فساد پر می کند مملکت را که آن طرفش پیدا نیست. آنی که می گوید حکومت نباشد، معنایش این است که هرج و مرج بشود؛ همه هم را بکُشند؛ همه به هم ظلم بکنند برای اینکه حضرت بیاید. حضرت بیاید چه کند؟ برای اینکه رفع کند این را. ایـن آدم عاقـل، یـک آدم اگر سفینه نباشد، اگر مغرض نباشد، اگر دست سیاسـت ایـن کـار را نکرده باشد که بازی بدهد ماهارا که ما کار به آنها نداشته باشیم، آنها بیایند هر کاری می خواهند انجام بدهند، این باید خیلی آدم نفهمی باشد!
اما مسئله این است که دست سیاست در کار بوده؛ همان طوری که تزریق کرده بودند به ملتها، به مسلمین، به دیگر اقشار جمعیتهای دنیا که سیاست کار شماها نیست؛ بروید سراغ کار خودتان و آن چیزی که مربوط به سیاست است، بدهید به دست امپراتورها. خوب، آنها از خدا می خواستند که مردم غافل بشوند و سیاست را بدهند دست حکومت و به دست ظلمه، دست آمریکا، دست شوروی، دست امثال اینها و آنهایی که اذناب اینها هستند و اینها همه چیز ما را ببرند، همه چیز مسلمانها را ببرند، همه چیز مستضعفان را ببرند و ما بنشینیم بگوییم که نباید حکومت باشد، این یک حرف ابلهانه است، منتها چون دست سیاست در کار بوده، این اشخاص غافل را، اینها را بازی دادند و گفتند: شما کار به سیاست نداشته باشید، حکومت مال ما، شما هم بروید توی مسجدهایتان بایستید نماز بخوایند! چه کار دارید به این کارها؟
اینهایی که می گویند که هر علمی بلند بشود و هر حکومتی، خیال کردند که هر حکومتی باشد این برخلاف انتظار فرج است. اینها نمی فهمند چی دارند می گویند. اینها تزریق کرده اند بهشان که این حرفها را بزنند. نمی دانند دارند چی چی می گویند. حکومت نبودن، یعنی اینکه همه مردم به جان هم بریزند، بکشند هم را، بزنند هم را، از بین ببرند، برخلاف نص آیات الهی رفتار بکنند. ما اگر فرض می کردیم دویست تا روایت هم در این باب داشتند، همه را به دیوار می زدیم؛ برای اینکه خلاف آیات قرآن است. اگر هر روایتی بیاید که نهی از منکر را بگوید نباید کرد، این را باید به دیوار زد، این گونه روایت قابل عمل نیست. و این نفهمها نمی دانند چی می گویند، هر حکومتی باشد حکومت]باطل[ است!... اینها یک چیزهایی است که اگر دست سیاست در کار نبود، ابلهانه بود، لکن آنها می فهمند دارند چی می کنند. آنها می خواهند ما را کنار بزنند.
بله، البته آن پر کردن دنیا را از عدالت، آن را ما نمی توانیم ]پر[ بکنیم. اگر می توانستیم، می کردیم، اما چون نمی توانیم بکنیم ایشان باید بیایند. الآن عالم پر از ظلم است. شما یک نقطه هستید در عالم. عالـم پـر از ظلـم است. ما بتوانیم جلوی ظلم را بگیریم. باید بگیریم؛ تکلیفمان است. ضرورت اسلام و قرآن ]است،[ تکلیف ما کرده است که باید برویم همه کار را بکنیم. اما نمی توانیم بکنیم؛ چون نمی توانیم بکنیم، باید او باید تا بکند. اما ما باید فراهم کنیم کار را. فراهم کردن اسباب این است که کار را نزدیک بکنیم، کار را همچو بکنیم که مهیا بشود عالم برای آمدن حضرت-سلام الله علیه – در هر صورت، این مصیبتهایی که هست که به مسلمانها وارد شده است و سیاستهای خارجی دامن بهش زده اند، برای چاپیدن اینها و برای از بین بردن عزت مسلیمن ]است[. و باورشان هم آمده است خیلیها. شاید الآن هم بسیاری باور بکنند که نه، حکومت نباید باشد، زمان حضرت صاحب باید بیاید حکومت. و هر حکومتی در غیر زمان حضرت صاحب، باطل است؛ یعنی، هرج و مرج بشود، عالم به هم بخورد تا حضرت بیاید درستش کند! ما درستش می کنیم تا حضرت بیاید.
يکشنبه 28/9/1389 - 12:36
اهل بیت

امام سجاد (ع) با شش خلیفه معاصر بود که هیچ یک بااهل‏بیت (علیهم السلام) مهر نورزیدند . این خلفا عبارتند از :
1- یزید بن معاویه
2- عبدالله بن زبیر
3- معاویه‏بن یزید
4- مروان بن حکم
5- عبدالملک بن مروان
6- ولیدبن عبدالملک
امام سجاد (ع) پس از شهادت پدر ، درایام اسارت و در شرایط‏اختناق ، امامت را به عهده گرفت . این شرایط سخت تا پایان‏امامت وى ادامه یافت . مسعودى نوشته است : «قام ابومحمد على‏بن الحسین (ع) بالامر مستخفیا على تقیه شدیده فى زمان صعب . »حضرت سجاد (ع) امامت را به صورت مخفى و با تقیه شدید و درزمانى دشوار عهده دار گردید .

در چنین مقطع زمانى ، آیا امام (ع) مى‏توانست دست‏به‏مبارزات سیاسى و فعالیتهاى گسترده فرهنگى و اجتماعى بزند ؟ به نظر مى‏رسد پاسخ منفى است ; به دو دلیل :

1- جو اختناق و کنترل شدیدى که حکومتها پس از شهادت امام حسین(ع) به وجود آورده بودند ; این اختناق سبب شد مبارزات سیاسى‏یا مسلحانه نتیجه‏اى جز هدر رفتن نیروها نداشته باشد . چنان که‏مبارزات زمان آن حضرت تماما به شکست انجامید . براى درک این‏وضعیت اسفبار ، توجه به دو روایت زیر سودمند است :
الف) «سهل بن شعیب‏» ، یکى از بزرگان مصر ، مى‏گوید :روزى به حضور على بن الحسین (ع) رسیدم و گفتم : حال شماچگونه است ؟
فرمود : فکر نمى‏کردم شخصیت‏بزرگى از مصر مثل شما نداند که‏حال ما چگونه است ؟ اینک اگر وضع ما را نمى‏دانى ، برایت توضیح‏مى‏دهم :
وضع ما ، در میان قوم خود ، مانند وضع بنى‏اسرائیل در میان‏فرعونیان است که پسرانشان را مى‏کشتند و دخترانشان را زنده نگه‏مى‏داشتند . امروز وضع ما چنان دشوار است که مردم با ناسزاگویى‏به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها ، به دشمنان ما تقرب مى‏جویند.»

ب) زراره بن اوفى مى‏گوید : دخلت على على ابن الحسین (ع) فقال : یازراره الناس فى‏زماننا على ست طبقات : اسد و ذئب و ثعلب و کلب و خنزیر و شاه‏فاما الاسد فملوک الدنیا یحب کل واحد منهم ان یغلب و لا یغلب واما الذئب فتجارکم یذمو (ن) اذا اشتروا و یمدحو (ن) اذاباعوا و اما الثعلب فهولاءالذین یاکلون بادیانهم و لایکون فى‏قلوبهم ما یصفون بالسنتهم و اما الکلب یهر على الناس بلسانه ویکرمه الناس من شر لسانه و اما الخنزیر فهولاءالمخنثون واءشباههم لایدعون الى فاحشه الا اءجابوا و اما الشاه بین اءسد وذئب و ثعلب و کلب و خنزیر .»
حضرت در این روایت ، حاکمان را به شیران درنده و مسلمانان رابه گوسفندان اسیر در چنگ درندگان ، تشبیه کرده است .

2- شرایط نا سالم فرهنگى آن روزگار; بر اثر فعالیته‌اى ناسالم‏حکومت‌هاى وقت و انگیزه‏هاى مختلفى که در آن زمان وجود داشت‏مردم به طرف بى‏بندوبارى سوق داده شدند و با چنین مردمى هرگزنمى‏شد کارهاى بنیادى انجام داد مگر این که تحولى معنوى در آنان‏به وجود آید . در این موقعیت ، تمام تلاش حضرت سجاد (ع) این‏بود که شعله معنویت را روشن نگه دارد و این جز از راه دعاها ونیایش‌ها و تذکارهاى مقطعى حضرت به خوبى از عهده آن برآمد . ممکن نبود .
در مورد رواج فرهنگ غلط بى‏بندوبارى و فحشا در آن عصر ، یکى‏از محققان مى‏نویسد : «در مدینه مجالس غنا و رقص برپا مى‏شد و چه بسا زنان و مردان با یکدیگر بودند و هیچ پرده‏اى نیز در میان نبود .
(الشعر والغنافى المدینه و مکه ، ص 250) . . . عایشه دختر طلحه مجالس مختلط از مردان و زنان برپامى‏کرد و در آن مجالس با فخر و مباهات آواز مى‏خواند .
(الاغانى ، ج 10 ، ص 57)
. . . مدینه پر از زنان آوازه‏خوان شده بود و آنها نقش فعالى‏در آموزش غنا به دختران و پسران و گسترش آوازه‏خوانى و اشاعه‏بى‏بندوبارى و فساد داشتند . . . .»

در تاریخ الادب العربى ، ج 2 ، ص 347 چنین آمده است : «گویى این دو شهر بزرگ حجاز (مکه و مدینه) را براى‏خنیاگران ساخته بودند ، تا آنجا که نه تنها مردمان عادى ، بلکه‏فقیهان و زاهدان نیز به مجالس آنان مى‏شتافتند .»
در این موقعیت ، امام سجاد (ع) براى تبیین معارف اسلام وبرپاداشتن شجره اسلام و زنده نگه داشتن مشعل معنویت ، از سلاح‏دعا استفاده کرد و بذر معنویت پاشید تا در موقعیت مناسب ثمردهد .

یکى از نویسندگان معاصر در باره صحیفه سجادیه که در بردارنده‏دعاهاى امام (ع) است . مى‏نویسد : «. . . صحیفه سجادیه اساس اندیشه انقلابى را تشکیل داده وامت اسلامى نیز نیاز به تکیه گاهى کامل و انقلابى داشته است .
نیاز امت در آن هنگام ، سخن و یا اشعار کینه برانگیز و عواطف‏لحظه‏اى و زودگذر نبود ، بلکه به یک نظریه کامل و انقلابى نیازداشته است . امام زین العابدین (ع) این نظریه را تنها درصحیفه سجادیه که چکیده اصول تربیتى امام (ع) است . تبیین‏نکرده ، بلکه خود امام زبور ناطق بوده است .»
این نویسنده در مورد تاثیر صحیفه سجادیه در هدایت انقلابیان‏و حرکتهاى اسلامى مى‏نویسد : «من گمان نمى‏کنم که پس از قرآن کتابى همچون صحیفه سجادیه‏باشد که این گونه قلب محرومان را تسلى بخشد و خون انقلاب را دررگهاى مستضعفان به جوش آورد و دلهاى مجاهدان را به درخشش خودروشن کند و هدایتگر انقلابیون در راه مبارزه باشد . . .»

عنوان صحیفه ، دعا و نیایش است ; اما از موضوعات مبارزاتى وسیاسى تهى نیست . موارد زیر بر درستى این سخن گواهى مى‏دهد :

1. دعاى چهل و هشتم صحیفه :
حضرت در این دعا به صراحت از مسایل زیر که جنبه سیاسى دارد یاد مى‏کند :
الف) مقام خلافت مخصوص خلفا و اصفیاى الهى است .
ب) مقام خلافت مورد یورش و غصب قرار گرفته است .
ج) احکام خدا تبدیل گشته و کتاب خدا مورد غفلت قرار گرفته‏است .
د) واجبات الهى تحریف شده است .
ه) سنت پیامبر (ص) متروک گشته است .
متن دعا چنین است : «. . . اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و مواضع‏امنائک فى الدرجه‏الرفیعه التى خصصتهم بها قد ابتزوها و انت‏المقدر لذلک لایغالب امرک و لا یجاوز المحتوم من تدبیرک کیف شئت‏و انى شئت و لما انت اعلم به غیر متهم على خلقک و لا لارادتک حتى‏عاد صفوتک و خلفاوک مغلوبین مقهورین مبتزین یرون حکمک مبدلا وکتابک منبوذا و فرائضک محرفه عن جهات اشراعک و سنن نبیک متروکه‏اللهم العن اعداءهم من الاولین و الاخرین و من رضى بفعالهم واشیاعهم و اتباعهم اللهم صل على محمد و آل محمد انک حمید مجیدکصلواتک و برکاتک و تحیاتک على اصفیائک ابراهیم و آل ابراهیم وعجل الفرج و الروح و النصره و التمکین و التاییدلهم . . .»

2. دعاى چهل و هفتم :
درزمانى که اهل‏بیت (علیهم السلام) در فشار به سر مى‏بردند وامیرمومنان (ع) بر فراز منبرها لعن مى‏شد ، حضرت در دعاى چهل‏و هفتم (دعاى روز عرفه) به مسایل مهم زیر اشاره مى‏کند :
الف) مقام امارت و رهبرى از آن اهل‏بیت (علیهم السلام) است
ب) ائمه (علیهم السلام) از هر پلیدى پیراسته و شایسته‏وساطت‏بین خالق و خلق‏اند .
ج) دین به وسیله امام منصوب از سوى خداوند تقویت مى‏شود .
د) خدا اطاعت از ائمه را واجب ساخته است .
فرازى از دعاى عرفه آن حضرت چنین است : «رب صل على اءطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک و جعلتهم‏خزنه علمک و حفظه دینک و خلفائک فى‏ارضک و حججک على عبادک وطهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بارادتک و جعلتهم الوسیله الیک‏و المسلک الى خبتک . . .»
«. . . اللهم انک ایدت دینک فى کل اوان بامام اقمته علمالعبادک و منارا فى بلادک بعد ان وصلت‏حبله بحبلک و جعلته‏الذریعه الى رضوانک و افترضت طاعته و حذرت معصیته و امرت‏بامتثال اوامره . . . و اته من لدنک سلطانا نصیرا وافتح له‏فتحا یسیرا . . . .»

3. دعاى چهاردهم :
این دعا سراسر شکوه از ستمگران است که در نظر آن حضرت مصداقى‏جز حکام وقت ندارد .

4. دعاى بیستم : (دعاى مکارم الاخلاق)
حضرت در این دعا از خداوند مى‏خواهد او را از سلطه ستمگران‏نجات بخشد و پیروزش سازد : «اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنى یدا على من ظلمنى ولسانا على من خاصمنى و ظفرا بمن عاندنى وهب لى مکرا على من‏کایدنى و قدره على من اضطهدنى . . .»

5. دعاى چهل و نهم :
حضرت در این دعا از فراوانى دشمنانش و از برنامه‏هاى حساب شده‏آنان جهت آزار و حتى قتل امام به خدا شکوه مى‏کند : «فکم من عدو انتضى على سیف عداوته و شحذلى ظبه مدیته وارهف لى شباحده و داف‏لى قواتل سمومه و سدد نحوى صوائب سهامه ولم تنم عنى عین حراسته و اضمر ان یسومنى المکروه و یجر عنى‏زعاق مرارته فنظرت یا الهى . . . .»
بارخدایا ! چه بسا دشمنى که شمشیر عداوت آخت و بر من تاخت وبراى کشتن من خنجر خویش تیز کرد و با دم برنده آن آهنگ جان من‏نمود و زهر کشنده به آب من بیامیخت و خدنگ جان شکار خویش درکمان نهاد و مرا نشانه گرفت و چون پاسبانان همواره بیدار ،دیده از من برنمى‏گرفت و در دل داشت که مرا گزندى سخت رساند وشرنگ کینه خویش به کامم ریزد ; آنگاه اى خداوند من ! دیدى که ... .»

منبع:ماهنامه کوثر ، شماره 34

يکشنبه 28/9/1389 - 12:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته