قرآن
فرق میان تفسیر و تاویل و ظهر و بطن قرآن
تاویل ، از ریشه اول به معناى رجوع (بازگشت ) گرفته شده . تفسیر، از ماده
فسر به معناى کشف (بازگشایى ) اخذ گردیده . در تعریف تاویل گفته اند:
التاویل : ارجاع اللفظ الى المراد منه بعد ان لم یکن ظاهرا فیه (بـازگـشـت
دادن لـفظ است به آنچه مراد اصلى متکلم بوده ، پس از آنکه خودلفظ بر آن
دلالتى نداشته . ) لـذا در مورد تاویل ، لفظ ذاتا و بر حسب ظاهر هیچ گونه
دلالتى بر آن ندارد،جز آنکه تاویل کننده ، طبق معیارهاى مشخص ، دلالت لفظ
را بر آن هدایت کند و دلایل آن را روشن سازد. و در تعریف تفسیر گفته اند:
التفسیر: کشف القناع عن وجه اللفظ المشکل (گشودن پوشش از روى الفاظ مشکل
است ). مـقصود از اشکال : ابهام و پوششى است که روى لفظ را فراگرفته ،
مانع گردیده تا معنى از پس لفظ جلوه کند. بـنابراین ، تفسیر در موردى است
که هاله اى از ابهام ، لفظ را فراگرفته ، مانع ازدلالت مستقیم آن ، بـر
معنى گردیده است . و تفسیرکننده ، با وسایل و ابزارى که در اختیار دارد،
ابهام را از روى لفظ مى زداید و معناى مقصود را جلوه گرمى سازد. فرق میان
تفسیر و تاویل ، همان فرق میان ظهر و بطن است . ظهر، دلالت برونى قرآن است
. و بطن ، دلالت درونى آن .
در حدیث از پیغمبر اکرم (ص ) آمده : ما فى القرآن آیه الا ولها ظهر وبطن
(در قرآن آیه اى نیست مگر آنکه ظهر و بطنى دارد. ) از امام محمدباقر (ع )
پرسیدند، مقصود چیست . فرمود: ظهره : تنزیله . و بطنه : تاویله . منه ما
مضى ومنه ما لم یکن بعد، یجرى کماتجرى الشمس والقمر... کلما جا منه شى وقع
(1) . (ظهر قرآن ، همان دلالت برونى و ظاهرى قرآن است که مورد نزول آن
رامشخص مى کند. و بطن قـرآن ، دلالـت درونـى قـرآن بـا ارجاع دادن و تطبیق
آن بر موارد مشابه ، چه گذشته و چه آینده روشـن مـى گردد. قرآن پیوسته ،
مانندجریان آب و ماه جریان دارد و همه وقت قابل تطبیق است که آن را تاویل
گویند. )
تاویل در دو مورد به کار مى رود:
1 - در مورد متشابهات قرآن ، چنانچه در آیه 7 سوره آل عمران آمده :
هـو الـذى انـزل عـلـیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب واخرمتشابهات
. فاما الذین فى قـلـوبـهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغا الفتنه
وابتغاتاویله . وما یعلم تاویل الا اللّه والراسخون فى العلم یقولون آمنا
به کل من عندربنا. وما یذکر الا اولواالالباب . او قـرآن را بـر تـو فـرو
فـرسـتاد، برخى از آن ، آیه هاى استوارى هستند (که موجب تردید و شبهه نمى
گردند) و همانها مایه و اصل کتاب (قرآن ) راتشکیل مى دهند، برخى دیگر
متشابه (که موجب تـردیـد و شـبـهـه مـى شـونـد)کـسـانـى که در دل آنان کجى
و انحراف وجود دارد، در پى آیات مـتـشـابه مى روند، تا آشوب برانگیخته ،
بتوانند آن را طبق خواسته خود تاویل برند. درصورتى که تاویل آن را جز خدا
و پویندگان علم و دانش نمى دانند. زیرامى دانند تمامى آیات محکم و متشابه
از جانب پروردگار است که حکمت اواقتضا دارد، تمامى آیات ، داراى معناى
استوارى باشد و به آن پى مى برند. تـاویل (در اینجا) به معناى ، ارجاع
متشابه ، به یکى از معانى مورد احتمال است که مقصود حقیقى متکلم بوده . و
سعى بر آن است که شبهه و تردید رااز آیه بردارد تا مقصود اصلى را روشن
سازد.
2 - در مـورد بطن و دلالت درونى قرآن که نسبت به تمامى آیات
قرآنى فراگیر است . آنطور که در حـدیـث پیغمبر اکرم (ص ) گذشت ، ما فى
القرآن آیه الا ولها ظهر و بطن با توضیحى که امام باقر (ع ) فرمودند: بطنه
: تاویل . پس تمامى آیات داراى بطن و تاویل است . و اینگونه تاویل را (که
پى بردن به معناى درونى و گسترده قرآن است ) نیزمخصوص راسخین در علم که
پویندگان در راه دانش و جویندگان حقیقتند،مى داند. در ذیل حدیث فوق آمده :
وما یعلم تاویله الا اللّه والراسخون فى العلم آنگاه فرمودند: نحن نعلمه
(2) . ما (خاندان نبوت ) که تاویل قرآن را مى دانیم . زیرا سرآمد راسخین
در علم مى باشند. معیار و شاخصه تاویل صحیح ، در آن است که از اقسام
دلالات معتبره فراترنرود و چیزى نباشد که خود درآوردى محسوب گردد و در
زمره تفسیر به راى درآید. تـاویـل ، از اقـسـام دلالات التزامى منطقى است
که به : بین و غیربین ، بین بالمعنى الاخص و بین بالمعنى الاعم تقسیم مى
شود. منتهى ، تاویل ازدلالات التزامیه غیربین است .
بین بالمعنى الاخص : آن است که با تصور ملزوم ، تصور لازم حاصل آید. همچون تصور خورشید، که تصور روشنى و حرارت را در پى دارد.
غـیـربـیـن بالمعنى الاخص : آن است که این چنین نباشد، یعنى به صرف تصور
ملزوم ، تصور لازم حاصل نگردد. و این شامل مى شود دلالت غیربین بالمعنى
الاعم را.
بین بالمعنى الاعم : آن است که با تصور ملزوم و تصور لازم ، جزم به لزوم
حاصل آید، مانند زوجیت و عـدد اربـعـه . کـه هرگاه عدد اربعه تصور شود
واینکه به دو قسم متساوى منقسم گردد. جزم حاصل شود که اربعه زوج است .
غـیـربـین بالمعنى الاعم : آن است که این چنین نباشد و به استدلال نیازداشته باشد، مانند وصف حدوث براى عالم .
در نـتـیـجـه ، در تاویل (که همان معانى باطنه قرآن است ) شرط است که
ازاقسام دلالات لفظیه بـیـرون نـباشد، گرچه غیربین باشد. و به همین جهت آن
رابطن گویند. یعنى دلالت بر آن بر همگان مخفى است و مقصود از همگان ،سطح
عمومى است . از ایـن رو بـیشتر تاویلات قرآنى ، به برداشتهاى کلى از موارد
جزئى مى ماند که با الغا خصوصیات ، مـفـهـوم کـلـى بدست آید و اینگونه
برداشتها، بیشتر از دیدعامه پنهان است ، که خاصه به آن پى مى برند. اینک
چند مثال :
1 . واعملو انما غنمتم من شیى فان للّه خمسه وللرسول ولذى القربى
...(انفال / 8 / 41) این آیه درباره خمس غنایم جنگى آمده و دستاوردهاى جنگ
را هدف گرفته . ولى امام صادق (ع ) از لفظ غنم معناى گسترده ترى استفاده
کرده که شامل هرگونه ربح و دستاوردهاى مختلف ، از جمله کسب و تجارت ،مى
گردد.
2 . قل ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن یاتیکم بما معین (ملک / 67 /30)
ظاهر آیه ، در مورد آب که مایه حیات است ، مى باشد. ولـى باطن آیه ، معناى
گسترده ترى است و مراد، آنچه مایه مطلق حیات مادى و معنوى است که شـامـل
عـلم نیز مى گردد، مى باشد. چنانچه در تفسیر اهل بیت وارد شده . البته
استعمال آب در علم ، متعارف مى باشد، زیرا هر دو مایه حیات انسانى است .
مـلاحـظـه مى گردد که استفاده این معناى تاویلى ، از چهارچوب دلالت لفظى
(غیربین ) بیرون نیست .
3 . فلینظر الانسان الى طعامه ... ظهر آیه : غذاى جسمانى را ناظر است .
بـطـن آیـه : غذاى روحانى را هدف دارد، چنانچه امام صادق (ع ) فرموده
:فلینظر الى علمه ، عمن یاخذه (3) .
4 . وان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا... (جن / 72 / 18) ظهر آیه
: مساجد (معابد) جایگاه عبادت پروردگار است ، در حریم الهى کسى را جز او
راه مده . بطن آیه : هرآنچه با آن ، عبادت مى شود و سجده حق تعالى صورت مى
گیرد(اعم از ما یسجد فیه او مـا یـسجد به ) در حریم الهى قرار دارد. لذا
راحه الکف که یکى از مواضع هفتگانه سجود است ، نباید بریده شود.
5 . اننى انا اللّه لا اله الا انا فاعبدنى واقم الصلاه لذکرى . (طه / 20
/ 14) ظهر آیه : نماز را بپا دار به جهت تداوم یاد خدا. بطن آیه : هرگاه
نمازى را که فوت شده یادآورى ، آن را به جا آور (4) . اکـنـون روشن شد که
تاویل (بطن قرآن ) با ارائه اى که از جانب تاویلگر انجام میشود، تناسب آن
با ظهر آیه قابل قبول است .
اینک برخى تاویلات نامتناسب :
1 . مـحـیى الدین ابن عربى در تاویل
آیه واذ قتلتم نفسا فاداراتم فیها واللّه مخرج ما کنتم تکتمون . فقلنا
اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى . (بقره /2 / 72-73) گوید: اشاره الى
بیان سبب الامر بذبح البقره . وهو انه کان شیخ موسر من بنى اسرائیل وله
ابن شاب فـقـتـله ابنا عمه طمعا فى میراث ابیه وطرحوه بین اسباط بنى
اسرائیل على الطریق فتدافعوا فى قتله ، فورد الامر بذبح البقره وضربه
ببعضها لیحیى فیخبر بالقاتل . فـالـشـاب ، هـو الـقلب الذى هو ابن الروح ،
الموسر باموال المعارف والحکم . وقتله ، منعه عن حیاته الحقیقیه وازاله
العشق الحقیقى الذى هو حیاته ، عنه باستیلا قوتى الشهوه والغضب اللذین هما
ابنا عـم النفس الحیوانیه . اذا الروح والنفس اخوان باعتبار فیضانهما
وولادتهما من اب هو العقل الفعال المسمى روح القدس . قـتـلاوه طـمـعـا فى
استعمال المعانى العقلیه والحکم التى هى میراث ابیه فى تحصیل مطالبهما
وکمالاتهما ولذاتهما بانواع الحیل والمکر وصناعه الفکر. وطـرحـاه عـلى طرق
القوى الروحانیه والطبیعیه بین محالها وتدافعهم فى قتله ،هو احاله کل قوه
منها الفساد والاثم الى الاخرى . وضرب الذنب اشاره الى اماته النفس وتبقیه
اضعف قواها (5) . و در تـفـسـیـر سـوره واقـعه / 56 / 57: نحن خلقناکم ...
گوید: باظهارکم بوجودنا وظهورنا فى صورکم (6) . و در تفسیر سوره مزمل / 73
/ 8 : واذکر اسم ربک وتبتل الیه تبتیلا. گوید:واذکر اسم ربک الذى هو انت
(7) .
2 . قشیرى در تفسیر لطائف الاشارات در ذیل آیه (صید در حال احرام ): یا
ایها الذین امنوا لا تقتلوا الصید وانتم حرم . (مائده / 5 / 95) گوید: من
قصدنا فعلیه نبذ الاطماع جمله ولا ینبغى ان تکون له مطالبه بحال من
الاحوال . احل لکم صید البحر وطعامه متاعا لکم وللسیاره وحرم علیکم صید
البرمادمتم حرما. (مائده / 5 / 96) حکم البحر خلاف حکم البر. واذا غرق
العبد فى بحار الحقائق سقط حکمه ،فصید البحر مباح له لانه اذا غرق صار
محوا. فما الیه لیس به ولا منه اذ هومحو واللّه غالب على امره . واعملو ان
اللّه شدید العقاب وان اللّه غفور رحیم . (مائده / 5 / 98) شـدیـد العقاب
للخواص بتعجیل الحجاب ان زاغوا عن الشهود لحظه . غفوررحیم للعوام ان رجعوا
الیه بتوبه وحسره (8) . و قال فى تاویل بسم اللّه . : وقـوم عـنـد ذکر هذه
الایه یتذکرون من البا بره باولیائه . ومن السین سره مع اصفیائه ، ومن
المیم منته على اهل ولایته ، فیعلمون انهم ببره عرفوا سره ، وبمنه علیهم
حفظوا امره ، و به سبحانه عرفوا قدره . وقـوم عـند سماع بسم اللّه تذکروا
بالبا برائه اللّه من کل سو، وبالسین سلامته عن کل عیب وبالمیم مجده بعز
وصفه . واخرون یذکرون عند البا بهائه ، و عند السین سناه ، وعند المیم
ملکه (9) .
3 . ابوالفضل رشیدالدین میبدى ، در تفسیر کشف الاسرار در تاویل بسم اللّه
آورده : الـبـا بـها اللّه . والسین سنااللّه والمیم ملک اللّه . از روى
اشارت بر مذاق خداوندان معرفت با بسم اللّه اشـارت دارد بـه بـهـا احـدیـت
. سـیـن به سناصمدیت . میم به ملک الهیت . بها او قیمومى . سنا او
دیـمـومى . ملک اوسرمدى . بها او قدیم . سنا او کریم . ملک او عظیم . بها
او با جلال . سنا او باجمال . ملک او بى زوال . بها او دلربا. سنا او
مهرافزا و ملک او بى فنا. اى پیش رو از هر چه به خوبى است جلالت ----- اى
دور شده آفت نقصان زکمالت زهره به نشاط آید چون یافت سماعت ----- خورشید
به رشک آید چون دید جمالت البا بره باولیائه . والسین سره مع اصفیائه .
والمیم منه على اهل ولائه . با بر اوبر بندگان او. سین سر او بـا دوستان
او. میم منت او بر مشتاقان او. اگر نه بر اوبودى رهى را چه جاى تعبیه سر
او بودى ، ورنـه مـنت او بودى رهى را چه جاى وصل او بودى . رهى را بر
درگاه جلال چه محل بودى . ورنه مهر ازل بودى رهى آشنا لم یزل چه بودى . آب
و گل را زهره مهر تو کى بودى اگر ----- هم به لطف خود نکردى درازل شان
اختیار مهر ذات توست الهى دوستان را اعتقاد ----- یاد وصف توست یا رب غم
کنان را غمگسار ما طابت الدنیا الا باسمه وما طابت العقبى الا بعفوه وما
طابت الجنه لابرویته . در دنیا اگر نه پیغام و نام اللّه بودى رهى را چه
جاى منزل بودى . درعقبى اگر نه عفو و کرمش بودى کار رهى مشکل بودى . در
بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودى شادى درویش چه بودى . یـکـى از پـیـران
طـریقت گفت : الهى به نشان تو بینندگانیم . به شناخت توزندگانیم . به نام
تو آبادانیم . به یاد تو شادانیم . به یافت تو نازانیم . مست مهر ازجام تو
ماییم . صید عشق در دام تو ماییم . زنجیر معتبر تو دام دل ما است -----
عنبر زنسیم تو غلام دل ما است در عشق تو چون خطبه به نام دل ما است -----
گویى که همه جهان به کام دل ما است بسم اللّه گفته اند: که اسم از سمت
گرفته اند و سمت داغ است . یعنى گوینده بسم اللّه دارنده آن رقم و نشان
کرده آن داغ است . بنده خاص ملک باش که با داغ ملک ----- روزها ایمنى از
شحنه و شبهازعسس هر که او نام کسى یافت از این درگه یافت ----- اى برادر
کس او باش ومیندیش زکس على بن موسى الرضا (ع ) گفت : اذا قال العبد بسم
اللّه فمعناه : وسمت نفسى بسمه ربى . خداوندا داغ تو دارم و بدان شادم ،
اما از بود خود به فریادم . کریما بود من ازپیش من برگیر که بود تو راست
کرد همه کارم (10)
يکشنبه 28/9/1389 - 23:39
مهدویت
اشاره
نهج البلاغه آینه ای است که سیمای پر فروغ قائم آل محمّد(علیهم السلام) در
آن گرچه اندک، ولی زیبا، پرجاذبه، نویدبخش، دل انگیز و تحرّک آفرین تجلّی
کرده و همچون جام بلورینی است که زمزم سخنان علوی درباره فرزندش مهدی
موعود(علیه السلام)در آن ریخته شده است.این مقاله در جهت طرح و تحلیل آن
کلمات تنظیم گردیده است.
مقدّمه
در عصری که جهالت مدرن، عالم و آدم را به سراشیب سقوط نزدیک نموده و بی
عدالتی، ستم سالاری، معنویت ستیزی، اخلاق گریزی و هزاران فاجعه هولناک
دیگر در جهان بیدادمی کنند و آینده بشر هر روز تاریک تر شده، وحشت و
ناامیدی رو به افزایش است، بحث از مهدویت از هر زاویه که انجام شود در
حقیقت بحث از نویدها، سعادت ها، شادکامی ها، پیروزی معنویت، اخلاق، عدالت،
تقوا، ترسیم آینده درخشان برای بشر و از جمله خواستهای الهی و انسانی است.
بنابراین، بحث و تحقیق درباره حضرت مهدی(علیه السلام) از ضروری ترین و مهم
ترین رسالتهای دین پژوهان در عصر کنونی محسوبمی شود. و چون نام نهج
البلاغه برای همگان، بخصوص نسل پویا و نواندیش و جوان، زیبا و دل انگیز
است، طرح بحثی تحت عنوان «مهدی (عج) و مهدویت از دیدگاه نهج البلاغه»
ضروریمی نماید و برای عاشقان حضرت مهدی (عج) مفید و پرجاذبه خواهد بود.
نوشته حاضر سعی نموده است تا جلوه ای از سیمای پر فروغ حضرت مهدی(عج) را در آینه نهج البلاغه نشان دهد.
مهدویت و استمرار خلافت الهی
از جمله مسائل مهم و اساسی در بحث مهدویت، جریان خلافت الهی است;
زیرامسئله خلافت الهی در زمین، که خدای سبحان در قرآن کریم فرمود:(إِنِّی
جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً) (بقره: 30)
همچون داستان سفینه نوح و یا کشتی حضرت موسی و خضر(علیهما السلام) و مانند
آن ها نیست که یک موضوع شخصی و معینی بوده و سپری شده باشد، بلکه جریان
خلافت یک فیض متصل و فوز مستمر است که از اول با اندیشه دوام و انگیزه
استمرار طرح شده است، به گونه ای که اصل خلافت از قلمرو نبوّت و رسالت
فراتر رفته و به امامت رسیده است. به این دلیل، در بحث مهدویت، جریان
استمرار خلافت الهی در زمین از مباحث ظریفی است که نمی توان از کنار آن به
سادگی گذشت.
از این رو، در نهج البلاغه در بحث ضرورت حجت در عالم، بر عنصر خلافت الهی
در زمین تکیه شده است و حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در کلام مبسوطی در
این بارهمی فرماید: «اللّهمَّ بلی، لاتخلوا الارضُ مِن قائم لِلّهِ بحجة،
اِمّا ظاهراً مشهوداً و امّا خائفاً مغموراً، لئلا تبطل حججُ اللّهِ و
بیّناتُه. و کم ذا؟ و أین اولئکَ؟ اولئک و اللّهِ الاقلّونَ عدداً و
الاعظمونَ عِندَاللّهِ قدراً. یحفظُ اللّهُ بِهم حُجَتُه و بیّناته...
اولئکَ خلفاءُ اللّهِ فی ارضِه و الدّعاةُ الی دینه. آه! آه! شوقاً الی
رؤیتهم.»1 حضرت در این فراز نورانی، که بخشی از کلام مبسوط ایشان است،می
فرماید: آری خداوندا، زمین هیچ گاه از حجت الهی که برای خدا با برهان روشن
قیام کند، خالی نیست، یا آشکار و شناخته شده است، یا بیمناک و پنهان، تا
حجت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نروند، تعدادشان چقدر است؟ و در
کجا هستند؟ به خدا سوگند که تعدادشان اندک است، ولی نزد خدا بزرگ مقدارند
که خداوند به وسیله آنان، حجت ها و نشانههای خود را نگاهمی دارد... آن
ها جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم به دین خدایند. آه، آه! چه
سخت اشتیاق دیدارشان را دارم.
در کلام پربرکت امیرمؤمنان(علیه السلام) بر این نکته تأکید شده که بر اساس
سنّت قطعی الهی، زمین از وجود خلیفه خدا و حجت حق خالی نیست، گرچه حجت
الهی گاهی آشکار است و همگان حضور او را درکمی کنند، گاهی شرایط ایجابمی
کند که از نظرها پنهان بوده و مردم به طور مستقیم از درک محضر او محروم
باشند. این نکته همان حقیقتی است که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) مورد
عنایت ویژه قرار گرفته است. امام صادق(علیه السلام)می فرماید: «لو بقیتِ
الارضُ بغیرِ امام لساخت»;2 اگر جهان لحظه ای بدون امام و انسان کامل باشد
از هستی ساقطمی گردد.
امام محمّدباقر(علیه السلام) نیزمی فرماید: «لو اَنَّ الامامَ رُفِعَ مِن
الارضِ لَماجَت بِاَهلِها کَما یَموجُ البحرُ بِاَهله»;3اگر حجت الهی لحظه
ای از زمین برداشته شود زمین همانند دریا دچار موج طوفانمی گردد.
این گونه کلمات ائمّه اطهار(علیهم السلام)، بعدها زمینه مباحث ظریفی را در
آثار بزرگان اهل حکمت فراهم نمود. شیخ اشراق با الهام مستقیم و صریح از
کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره ضرورت انسان کامل در عالم، با اصرار
فراوان گفته است: «و لا یخلوالارضُ عن متوغّل فی التألّهِ ابداً، بل قد
یکونُ الامامُ المتألّهُ مستولیاً ظاهراً مکشوفاً، و قد یکون خفیّاً، و هو
الّذی سمّاهُ الکافّةُ بالقطب، فله الرئاسةُ و اِن کانَ فی غایةِ
الخُمول.»4حکیم نام برده در این بیان بر همان نکته ای اصرار ورزیده که در
کلام ائمّه هدی(علیهم السلام) بدان عنایت شده است; گفته: هیچ گاه زمین
بدون انسان الهی و ربّانی نیست، اگرچه آن پیشوای متألّه گاهی حاضر و آشکار
و زمانی از نظرها پنهان است، و او همان کسی است که نوعاً در عرف، از او به
قطب یادمی شود و او پیشوای همگان است، گرچه در نهایت خاموشی باشد.
از مجموع آنچه گفته شد، بخصوص سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام)، به خوبی
روشنمی گردد که وجود حضرت مهدی موعود(علیه السلام) در عالم به عنوان حجت
الهی و استمرار خلافت او در زمین ضرورتی انکارناپذیر دارد و جزو حقایق
حتمی و قطعی نظام آفرینش است، به ویژه آنکه در روایات یاد شده، جریان
ضرورت حجت الهی فراتر از مسائل شرعی و مدیریت اجتماعی مطرح شده و به عنوان
نیاز قطعی نظام تکوینی به شمار آمده است; زیرا انسان کامل واسطه فیض الهی
در عالم است و عالم و آدم در پرتو او، فیض الهی دریافتمی کنند.
حضرت مهدی (عج) و عدالت جهانی
بی تردید موضوع تأمین «عدالت» عمومی ترین و شورانگیزترین مسئله در بحث
مهدویت است و چون واژه «عدالت» در فرهنگ و اصطلاح نهج البلاغه، بلکه در
تمام کلمات علوی بیت الغزل سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) است، از این رو،
در بحث مهدویت نیز بر عنصر عدالت تکیه نموده و از پدید آمدن عدالت در
ابعاد گوناگون در زمان ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)خبر داده است;می
فرماید: «و سیأتی غدٌ بما لا تعرفونَ یأخذ الوالی من غیرِها عمّالها علی
مساوی اعمالها... فیُریکم کیفَ عدلَ السیّرة»;5 فردایی که شما را از آن
هیچ شناختی نیست خواهد آمد، زمام داری که غیر از خاندان حکومتهای امروزی
است، (مهدی) عمّال و کارگزاران حکومت ها را به اعمال بدشان کیفر خواهد
داد... بدین روی، روشی عادلانه در حکومت حق به شمامی نمایاند.
و در جای دیگرمی فرماید: «الا و مَن ادرکَها منّا یسری فیها بسراج منیر،
و یخذوفیها علی مثالِ الصالحین لیحلَّ فیها رِبقاً و یعتقَ رقاً و یصدعُ
شُعباً و یشعب صدعاً»;6 بدانید آنکه از ما (مهدی) فتنههای آینده را
دریابد، با چراغی روشنگر در آن گاممی نهد و بر همان سیره و روش صالحان
(پیامبر و امامان(علیهم السلام)) رفتارمی کند تا گره ها را بگشاید،
بردگان و ملتهای اسیر را آزاد سازد، جمعیتهای گم راه و ستمگر را پراکنده
و حق جویان را جمع آوریمی کند.
ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه، که از علمای بزرگ اهل سنّت است، در ذیل
این کلام حضرتمی گوید: امیرمؤمنان علی(علیه السلام) یادآوری نموده است که
مهدی آل محمّد(علیهم السلام) در تاریکی فتنه ها با چراغ روشن ظهورمی کند
و مردم را از بردگی و اسارت رهایی داده و مظلومان ستم دیده را از دست
ستمگران نجاتمی دهد.7
در سخنان حضرت سه نکته اساسی به خوبی مورد توجه قرار گرفته اند:
اول. حضرت مهدی(علیه السلام) وقتی در برابر فتنه ها و بی عدالتیهای
اجتماعی قرارمی گیرد با چراغ پرفروغ حکمت و درایت الهی وارد عمل شده، در
پرتو دستورات وحی آسمانی و قرآن کریم، به ایجاد عدالت و خاموش نمودن
شعلههای بی عدالتیمی پردازد.
دوم. تمام ستم دیدگان عالم توسط حضرت مهدی(علیه السلام) از قید اسارتهای
گوناگون و بی عدالتی رهایی یافته، زندگی همراه با سعادت و شادکامی برای
آنان فراهممی گردد.
سوم. سیره عملی حضرت مهدی(علیه السلام) همان سیره صالحانی است که حضرت
امیرمؤمنان در نهج البلاغه درباره آن ها فرموده: «اللّهمَّ انّک تَعلمُ
انَّه لم یکن الّذی کانَ منّا منافسةً فی سلطان و لا التماس شیء مِن فضول
الحطام و لیکن لنَرُدَّ المعالمَ من دینکَ و نُظهر الاصلاحَ فی بلادِکَ
فیأمَن المظلومونَ مِن عبادِکَ و تُقام المعطَّلةُ مِن حدودِک.»8
در این کلام، بر خطوط کلی روش و عملکرد ائمّه اطهار(علیهم السلام)که حضرت
مهدی آخرین پرچمدار آن هاست، توجه داده شده، حضرتمی فرماید: «خدایا تومی
دانی آنچه از ناحیه ما (اهل بیت(علیهم السلام)) صورتمی گیرد برای به دست
آوردن قدرت و حکومت و ثروت دنیا نیست، بلکهمی خواهیم نشانههای حق و دین
تو را به جایگاه خودش بازگردانیم و در سرزمین تو اصلاح پدید آوریم تا
بندگان ستم دیده ات از محرومیت نجات یافته، با امنیت زندگی کنند و قوانین
فراموش شده ات بار دیگر اجرا گردند.
بدین سان، معلوم است که از نظر نهج البلاغه، تأمین عدالت در همه ابعاد
زندگی بشر، یکی از اهداف بزرگ دولت کریمه حضرت مهدی(علیه السلام) است و
جهانیان در سایه حکومت الهی عدل گستر جهانی قائم آل محمّد(علیهم السلام)،
از هرگونه ستم و اسارت و بردگی نجات یافته، طعم شیرین عدالت را به خوبی
خواهند چشید; چنان که در جای دیگر آمده است: روزی حضرت امیرمؤمنان(علیه
السلام) در اندیشه بود، شخصی از ایشان سبب تفکرش را جویا شد، حضرت در پاسخ
فرمود: «تفکّرتُ فی مولود یکونُ من ظهری، الحادی عشر من وُلدی، و هو
المهدی یَملأُها عدلا کما مُلئت جوراً و ظلماً»;9 درباره فرزند یازدهم خود
مهدیمی اندیشم که روزی ظهور خواهد کرد و زمین را از جور و ستم پاک نموده،
لبریز عدالت خواهد کرد.
حضرت مهدی(علیه السلام) و آسایش اقتصادی بشر
یکی از رهاوردهای دولت کریمه مهدی موعود(علیه السلام)، که در نهج البلاغه
مورد اشاره قرار گرفته، تأمین رفاه و آسایش اقتصادی بشر در زمان حکومت آن
حضرت است که از طریق وفور نعمت و برکتهای زمینی و آسمانی تأمینمی شود.
امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره نعمتهای زمین در عصر ظهور حضرت مهدی(علیه
السلام)می فرماید: «تخرجُ له الارضُ افالیذَ کبدِها و تلقی الیه سلماً
مقالیدَها»;10 در زمان ظهور حضرت مهدی، زمین میوههای دل خود (معادن طلا و
نقره) را برای او بیرونمی ریزد و کلیدهایش را به اومی سپارد.
مسئله وفور نعمت و رفاه اقتصادی مردم در زمان حکومت حضرت مهدی(علیه
السلام)، حقیقتی است که در روایات فراوان به آن اشاره شده است و از آن
میان، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می فرماید: «... و تزیدُ المیاهُ
فی دولته و تمدُّ الانهارُ و تُضعّفُ الارضُ اُکُلَها و سَتُخرجُ
الکنوزُ»;11 در زمان برقراری دولت مهدی، آب ها فراوانمی گردند و نهرها
کشیدهمی شوند، برکات زمین افزایشمی یابند و گنج ها استخراجمی گردند.
در همین زمینه، عارف بزرگ سعدالدین حموی نیز بر مسئله آسایش و رفاه
اقتصادی مردم در زمان ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) تأکید نموده و گفته
است: «صاحب زمان که علم به کمال دارد، تمامت روی زمین را به عدل آراسته
گرداند و تمامت گنجهای روی زمین بر وی ظاهر گردند، هرچند صفت وی کنم از
هزار یکی نگفته ام.»12
یکی دیگر از بزرگان اهل معرفت نیز گفته است: «در ایّام حکومت حضرت
مهدی(علیه السلام) مردم روزگار سرسبز و پر طراوتی دارند، رزق و روزی در آن
ایّام فراوانمی شود و مردم در کمال امنیت به عبادت خدای رحمانمی
پردازند.»13
حضرت مهدی(علیه السلام) و اصلاح فکری ـ فرهنگی بشر
گرچه برداشت عمومی از تأمین عدالت در زمان ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)
معمولا عدالت اجتماعی و اصلاح امور اقتصادی و توزیع عادلانه ثروتهای
جهانی است، اما حقیقت آن است که با ظهور مصلح کل، حضرت مهدی(علیه السلام)،
عدالت و اصلاح در تمام شئون هستی پدیدمی آید و پیشه و اندیشه بشری
اصلاحمی گردد و عقل انسان ها در هر دو بعد علمی و عملی تعدیلمی شود;
بدین بیان که اکنون به سبب فاصله گرفتن بشر از معارف وحی، تمام قوای
ادراکی و تحریکی او در مرداب افراط و تفریط گرفتار آمده و هر روز که بر
جامعه بشریمی گذرد، مکتبهای جدیدی در شرق و غرب جهان پدیدمی آیند و طرح
ها و الگوهای فکری، فرهنگی و سیاسی گوناگونی را عرضهمی کنند و نسلهای
بشر را یکی پس از دیگری از مسیر انسانی منحرف کرده، در معرض سقوط فکری،
فرهنگی، اخلاقی و اعتقادی قرارمی دهند. اما با ظهور ذخیره هستی، مهدی
موعود(علیه السلام)، همه مکتبهای غربی و شرقی و مذاهب گوناگون افراطی و
تفریطی در هم پیچیدهمی شوند و بشر در سایه احکام و دستورات آسمانی، از
گرداب هوا و هوس نجاتمی یابد و فکر و فرهنگ او اصلاحمی شود.
در این باره، امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغهمی فرماید: «یعطفُ
الهوی علی الهدی اِذا عَطفُوا الهُدی علی الهَوی، و یعطف الرأی علی
القرآنِ اِذا عطفوا القرآنَ علی الرأی... و یُحیی میّت الکتابِ و
السّنّةِ»;14 (حضرت مهدی) خواسته ها را تابع هدایت وحیمی کند، هنگامی که
مردم هدایت را تابع هوسهای خویش قرار داده اند، و در حالی که نظریههای
گوناگون، خود را بر قرآن تحمیلمی کنند، او (مهدی) نظریه ها و اندیشه ها
را تابع قرآنمی سازد و کتاب خدا و سنّت پیامبر را زندهمی گرداند.
ابن ابی الحدید در ذیل این کلام حضرتمی نویسد: «این سخن امیرمؤمنان اشاره
است به امامی که در آخرالزمان خواهد آمد و در روایات فراوان، از آمدن او
خبر داده شده و با ظهور او، هدایت قاهره پدید آمده و عمل به رأی و قیاس از
میان رفته، برابر قرآن کریم رفتارمی شود.»15
همچنین در جای دیگری از نهج البلاغه از حضرت مهدی(علیه السلام) به عنوان
«یعسوب الدّین» و کسی که مردم اطراف او را همانند ابر متراکم فرامی گیرند
یاد شده و آمده است: «فاِذا کانَ ذلکَ ضرَبَ یَعسوبُ الدّین بِذنبِه
فیجتَمعونَ اِلیه کما یجتمعُ فزعُ الخریف»;16 چون آن گونه شد، پیشوای دین
قیام کند، پس مسلمانان پیرامون او همچون ابر پاییزی گرد آیند.
مهدویت یا وراثت حکومت مستضعفان
از مسائل دیگری که در نهج البلاغه درباره جریان مهدویت بدان اشاره شده،
این است که ظهور مهدی موعود(علیه السلام) به عنوان وارث حکومت مستضعفان
جزء اراده و خواست حتمی الهی است که به طور یقین، روزی تحقق خواهد یافت;
زیرا به گفته بعضی از بزرگان اهل حکمت،17 بشر از زمانی که در زمین سکنا
گزیده، پیوسته در آرزوی یک زندگی اجتماعی مقرون به سعادت بوده است و به
امید رسیدن چنین روزی قدم برمی دارد و اگر این خواسته تحقق خارجی نمی
داشت، هرگز چنین آرزو و امیدی در نهاد انسان ها نقش نمی بست; چنان که اگر
غذایی نبود گرسنگی نبود، و اگر آبی نبود تشنگی تحقق نمی یافت.
از این رو، به حکم ضرورت، آینده جهان روزی را در بر خواهد داشت که در آن
روز، جامعه بشری پر از عدل و داد شود و مردم با صلح و صفا همزیستی نمایند
و افراد انسانی غرق فضیلت و کمال شوند، و این آرزو و خواست عمومی به دست
مهدی موعود(علیه السلام) تحقق خواهد یافت. از این رو، امیرمؤمنان(علیه
السلام)می فرماید: «لَتعطفنَّ الدنیا علینا بعد شماسها، عطفَ الفرَّوس علی
ولدها و تلا عقیبَ ذلکَ:(وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ
اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ
الْوَارِثِینَ)»;18دنیا پس از سرکشی به ما رویمی کند; چونان شتر ماده
بدخو که به بچه خود مهربان گردد. پس حضرت این آیه را تلاوت نمود که
خداوندمی فرماید: اراده کردیم که بر مستضعفان زمین منّت گذارده، آنان را
امامان و وارثان حکومت ها گردانیم.
ابن ابی الحدید ذیل این کلام حضرتمی نویسد: «به اتفاق شیعه و سنّی، این
کلام حضرت علی(علیه السلام) اشاره به ظهور امامی است که در آخرالزمان
پدیدمی آید و سراسر زمین را تحت حکومت خویش درمی آورد.»19
پرتوی از سیمای یاران حضرت مهدی(علیه السلام)
یکی از مسائل دیگری که در نهج البلاغه درباره حضرت مهدی(علیه السلام) آمده
مسئله یاران و کارگزاران دولت کریمه آن حضرت است. امیرمؤمنان(علیه السلام)
از کارگزاران دولت حضرت مهدی(علیه السلام) چنین یادمی کند: «ثُمَّ
لیشخذنَّ فیها قومٌ شخَذَ القینَ النّصلَ، تجلّی بالتنزیل ابصارهم، و یرمی
بالتفسیر فی مسامعهم و یغبقون کأسَ الحکمةِ بعدالصبوحِ»;20 سپس گروهی برای
در هم کوبیدن فتنه ها آمادهمی گردند، و چون شمشیرها صیقلمی خورند، دیده
هایشان با قرآن روشناییمی گیرند و در گوش هایشان تفسیر قرآن طنین افکنده
و در صبحگاهان و شامگاهان جامهای حکمت سرمی کشند.
ابن ابی الحدید در ذیل این فراز نورانی کلام حضرت آورده است: وصف این گروه
آن است که پرده از جان آنان برداشته شده، معارف الهی در دل هایشان
ایجادمی شود و درک اسرار باطنی قرآن به آنان الهاممی گردد و جام حکمت را
در هر صبح و شام سرمی کشند و بدین سان، معارف ربّانی و اسرار الهی همواره
بر قلب آنان افاضهمی گردند و آنان کسانی اند که بین پارسایی و شجاعت و
حکمت جمع نموده و سزاوارند که یاور ولی الهی باشند که قرار است بیایند.21
اما در تحلیل این کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) به طور خلاصه باید گفت:
حضرت به دو ویژگی مهم یاران مهدی موعود(علیه السلام) اشاره نموده است:
الف. ویژگیهای فرهنگی
چون حضرت مهدی(علیه السلام) برای اجرای عدالت و اصلاح بشر در تمام شئون
وجودی آن قیاممی کند، لازم است کارگزاران دولت کریمه او بدین وصف، که نقش
اساسی در پیشبرد اهداف الهی حضرت دارد، مجهّز باشند; زیرا اگر درک معرفت و
حکمت نداشته باشند چگونهمی توانند مسئولیتی بر عهده بگیرند که علم و
معرفت در آن اساس کار است; چرا که اصلاح و هدایت بر آگاهی و شناخت استوار
است و چون در دوران ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)اصلاح امور در تمام ابعاد
فردی، خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مانند آن در سایه احیا و ظهور
حقیقت اسلام و معارف زلال قرآن کریم تأمینمی شود، پس مجریان این برنامه
بزرگ جهانی نیز باید از از بالاترین معرفت و آگاهی نسبت به رهاورد وحی و
حقایق قرآنی برخوردار بوده، جام معرفت و زمزم توحید را عاشقانه سرکشیده،
مهذّب و خودساخته باشند تا بتوانند به اصلاح دیگران اقدام کنند; چنان که
حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) در روایت دیگری در تبیین سیمای توحیدی و
معنوی یاران حضرت مهدی(علیه السلام)می فرماید: «ویحاً للطالقانِ، فاِنَّ
للّه ـ عزّوجل ـ بها کنوزاً لیست من ذهب ولکن بها رجالٌ مؤمنونَ عَرفوا
اللّهَ حقَّ معرفتِه و هم انصار المهدی فی آخرِالزمان»;22 خداوند در
سرزمین طالقان گنجینه هایی دارد که از طلا و نقره نیستند، بلکه مردان مؤمن
اند که خدا را خوبمی شناسند و آن ها یاران مهدی در آخرالزمان هستند.
در این حدیث نیز بر معنویت یاران مهدی موعود(علیه السلام) و معرفت و توحید
آنان تأکید شده و بزرگ ترین صفت شاخص آنان را ایمان و معرفت حق دانسته
است. پس معلوممی شود کسانی کهمی خواهند جزو یاران او محسوب شوند (چه
توفیق درک حضور پیدا کنند و چه در عصر غیبت آن حضرت در جهت اهداف او حرکت
نمایند) اولین قدم و اساسی ترین کارشان باید تحصیل معرفت و حکمت و تهذیب و
خودسازی باشد، وگرنه بسیارند کسانی که ادعای پی روی و شاگردی حضرت
مهدی(علیه السلام) دارند، اما لکه ننگی هستند بر دامان او! چه بسا گفتار و
کردارشان باعث دل سردی مردم از معنویت و اهداف آن حضرت شود.
ب. ویژگی نظامی
نکته دیگر، که در کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه در وصف
یاران حضرت مهدی(علیه السلام) مورد اشاره قرار گرفته، آن است که یاران آن
حضرت برای در هم کوبیدن فتنه ها و اصلاح در تمام ابعاد زندگی بشر همچون
شمشیر صیقل زده با صلابت، قدرت و پر حرارت و کوبنده وارد صحنه کارزارمی
شوند; چون سنّت الهی بر آن است که کارها از راه عادی و مجرای معمولی و
طبیعی انجام گیرند، گرچه معجزه و کرامت و دعا لازم و مؤثرند و در جای خود
اعمالمی شوند، اما قرار نیست همه کارها از طریق غیرطبیعی انجام شوند.
بدین روی در روایات، بر قدرت شمشیر حضرت مهدی(علیه السلام) اصرار شده و در
رهاورد بزرگان اهل معرفت نیز از شمشیر حضرت مهدی(علیه السلام) زیاد سخن به
میان آمده است.23 این مسئله حکایت از آن دارد که اجرای عدالت و اصلاح
جامعه بشری در زمان ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)، نیازمند قدرت و توان
برتر و بالاتری است و حضرت با یاران پر صلابت و پر تلاش وارد صحنه اصلاح و
هدایت بشرمی شود.
بدین روی، در روایتی از حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) رسیده که یاران حضرت
مهدی(علیه السلام) همه جوان و پرطراوت هستند: «اصحابُ المهدی شبابٌ ولا
کهلَ فیهم»;24 یاران مهدی همه جوان هستند و پیرمردی در میان آنان نیست.
در روایتی دیگر آمده است: «یک رزمنده از یاران حضرت مهدی(علیه السلام)
برابر چهل نفر قدرت دارد و قلب هر کدام از آن ها از کوه آهن سخت تر است و
هرگاه در برابر کوه آهن قرار گیرند آن را متلاشیمی کنند.»25
از این گونه روایات، که تعدادشان نیز فراوان است، به خوبی معلوممی شود که
یاران حضرت مهدی(علیه السلام) به سلاح علمی و عملی فوق العاده مجهّزند و
با حکمت و معرفت و علم و درایت کامل، به اصلاح امور و تعدیل شئون زندگی
بشرمی پردازند. بدین روی، در یک جملهمی توان گفت: یاران حضرت مهدی(علیه
السلام) کسانی اند که خود صالح هستند و به اصلاح دیگران قیاممی کنند و از
این راه، جامعه صالح جهانی پدید آمده و وعده الهی،26 که حکومت و وراثت
زمین را از آن صالحان دانسته است، به تحقق خواهد پیوست.
پینوشتها
1ـ نهج البلاغه، حکمت 147.
2و3ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، بنیاد رسالت، 1364، ج21، ص251، کتاب«الحجة» باب «انّ الارضَ لاتخلوا من حجة».
4ـ شهاب الدین سهروردى، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، حکمة الاشراق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373، ج 2، ص 12.
5ـ نهج البلاغه، خطبه 138.
6ـ نهج البلاغه، خطبه 150، بند 3.
7ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، داراحیاءالتراث العربى، ج 2، ص 416.
8ـ نهج البلاغه، خطبه 131.
9ـ محمدبن على بابویه قمى، کمال الدین و تمام النعمه، دارالحدیث، 1380، ج 1، ص 286، باب 26،ص 286.
10ـ نهج البلاغه، خطبه 138.
11ـ لطف الله صافى گلپایگانى، منتخب الاثر، قم، مؤسسه حضرت معصومه(علیها السلام)، 1421 ق، فصل 4، باب 3، ص 589.
12ـ عزیزالدین نسفى، انسان کامل، چ چهارم، تهران، کتابخانه طهورى، 1367، فصل 6، ص 320، رساله نبوت و ولایت.
13ـ عبدالکریم جبلى، الانسان الکامل فى معرفة الاواخر و الاوائل، مصر، مکتبة مصطفى البابى الحلبى، 1390ق، ج 2، باب 61، ص 84.
14ـ نهج البلاغه، خطبه 138.
15ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 2 ،ص 386.
16ـ نهج البلاغه، حکمت 1.
17ـ سید محمدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، چ هشتم، قم، انتشارات اسلامى، 1373، ص 221.
18ـ نهج البلاغه، حکمت 209.
19ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 336.
20ـ نهج البلاغه، خطبه 150.
21ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 9 و 10، ص 129.
22ـ محمدبن یوسف شافعى، البیان فى اخبار صاحب الزمان، باب 5، ص 15 (این
کتاب ضمن جلد 2 الزام الناصب، تألیف شیخ على یزدى حائرى چاپ شده است.)
23ـ محمدبن على محى الدین بن عربى، فتوحات مکیّه، بیروت، دارصادر، ج 3، باب 366، ص 336.
24ـ لطف الله صافى گلپایگانى، پیشین، فصل 8، باب 1، ص 612.
25ـ همان، باب 2، ص 613.
26ـ انبیاء: 105.
منبع: مرکز مجازی مهدویت (بسوی ظهور) يکشنبه 28/9/1389 - 23:38
قرآن
اعجاز بیانى بیشتر به جنبههاى لفظى و عبارات به کار رفته و ظرافتها
ونکتههاى بلاغى نظر دارد،گر چه در این نکتهها و ظرافتها در معنا و
محتوا نقشاصلى را ایفا مىکند.
اعجاز بیانى قرآن را مىتوان در پنجبخش خلاصه نمود:
الف- گزینش کلمات
انتخاب کلمات و واژههاى به کار رفته در جملات و عبارتهاى قرآنى
کاملاحساب شده است.به گونهاى که اگر کلمهاى را از جاى خود
برداشته،خواسته باشیمکلمه دیگرى را جاى گزین آن کنیم که تمامى ویژگىهاى
موضع کلمه اصل را ایفا کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژههاى قرآنى به
گونهاى انجام شده که اولا،تناسب آواى حروف کلمات هم ردیف آن رعایت
گردیده،آخرین حرف از هر کلمهپیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم
آهنگ شده است،تا بدین سببتلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد. ثانیا،تناسب
معنوى کلمات با یک دیگررعایتشده تا از لحاظ مفهومى نیز بافت منسجمى به
وجود آید.به علاوه،مسالهفصاحت کلمات طبق شرایطى که در علم«معانى
بیان»قید کردهاند کاملا لحاظشده است.که این رعایتهاى سه گانه با ملاحظه
و دقت در ویژگىهاى هر کلمهانجام گرفته است.در مجموع هر یک از واژهها در
جاى گاه مخصوص خود به گونهاىقرار گرفته است که قابل تغییر و تبدیل
نخواهد بود.
ابن عطیه در این باره گوید:«و کتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادیر
بهالسان العرب على لفظة فی ان یوجد احسن منها لم توجد (1) ،هر گاه واژهاى
از قرآن رااز جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گردیده تا واژهاى
مناسبتر پیدا شود،یافت نمىشود». ابو سلیمان بستى گوید:«اعلم ان عمود هذه
البلاغة التی تجمع لههذه الصفات،هو وضع کل نوع من الالفاظ التی تشتمل
علیها فصول الکلام،موضعهالاخص الاشکل به،الذی اذا ابدل مکانه غیره جاء
منه اما تبدل المعنى الذی یکونمنه فساد الکلام،و اما ذهاب الرونق الذی
یکون معه سقوط البلاغة... (2) ،بدان که پایهاصلى بلاغت قرآن که صفات یاد
شده را در خود گرد آورده،بر این اساس است کههر نوع لفظى را-که ویژگىهاى
یاد شده در آن فراهم است-درستبه جاى خودبه کار برده که مخصوص به آن و
متناسب با آن بوده استبه گونهاى که اگر به جاى آن،کلمه دیگرى را به کار
برند،یا معنا به کلى تغییر مىکند و موجب تباهى مقصودمىگردد،یا آن که
رونق و جلوه خود را از دست مىدهد و از درجه بلاغت مطلوبساقط
مىگردد».شیخ عبد القاهر جرجانى گوید:«فلم یجدوا فی الجمیع کلمة ینبوبها
مکانها،و لفظة ینکر شانها او یرى ان غیرها اصلح هناک او اشبه او احرى
اواخلق،بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (3) ،ادباء و بلغاء از
دقت در چینش و گزینش کلمات قرآنى،کاملا فریفته و مجذوب گردیدند،زیرا هرگز
کلمهاىرا نیافتند که متناسب جاى خود نباشد،یا واژهاى را که در جایى
بىگانه قرارگرفته باشد،یا کلمه دیگرى شایستهتر یا مناسبتر یا سزاوارتر
باشد.بلکه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى یافتند که مایه حیرت صاحب خردان
و عجز همگانگردیده است».
این گونه تصریحات از بزرگان ادب و بلاغت،که گزینش و چینش کلمات قرآن رادر
حد اعجاز ستودهاند،فراوان است.البته این دقت در انتخاب و گزینش کلمات،به
دو شرط اصلى بستگى دارد که وجود آنها در افراد عادى-عادتا-غیر
ممکناست:اول،احاطه کامل بر ویژگىهاى لغتبه طور گسترده و فراگیر،که
ویژگى هرکلمه بخصوصى را در سر تا سر لغتبداند و بتواند به درستى در جاى
مناسب خودبه کار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع کار برد
واژهها،آن کلمات مدنظر او باشند و در گزینش الفاظ دچار حیرت و سردرگمى
نگردد،حصول این دوشرط در افراد معمولى غیر ممکن به نظر مىرسد.
ابو سلیمان بستى در این زمینه به خوبى سخن گفته و مساله گزینش الفاظ را
دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است. گوید:«دانش بشر،امکان احاطه
بهتمامى ویژگىهاى لغت را ندارد،علاوه که حضور ذهنى چیزى نیست که
همیشهرفیق با وفاى انسان باشد».در این باره مثالهاى چندى مىآورد از
جمله از«نضر بنشمیل»-یکى از ادباى بزرگ عرب-نقل مىکند که در
مجلس«مامون-خلیفهعباسى»حضور یافت،مامون به او گفت:«اجلس،بنشین»نضر
گفت:اىامیر مؤمنان!من نلمیدهام تا جلوس نمایم«ما انا بمضطجع
فاجلس».مامون پرسیدچگونه است؟گفت:به کسى که ایستاده است مىگویند«اقعد»و
به کسى که لمیدهاست مىگویند«اجلس».زیرا«قعود»در مقابل«قیام»است
و«جلوس»در مقابل«اضطجاع».مامون از این اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و
دستور جایزه داد (4) .
معروفترین شاهد مثال در این زمینه آیه قصاص است: و لکم فی القصاص حیاة یا
اولی الالباب لعلکم تتقون (5) ،در اجراى قانون قصاص،تضمین حیات شده
است،اىصاحب خردان،باشد که[در رفتار خود]پروا را پیشه خود کنید».
عرب را عادت بر این بود که براى سهولت در حفظ قوانین مدنى و اجتماعى
وکیفرى خود،آنها را در قالب جملههاى کوتاه و ظریف و ادبى در
مىآوردند،زیرادر آن زمان کتابت و تدوین در میان آنان رایج نبود،آن چه
داشتند در سینهها نگاهمىداشتند.از اینرو براى تدوین قوانین و بهتر
محفوظ ماندن،از شیوههاى ادبىکمک مىگرفتند و ادبا و فصحاى عرب در کنار
قانون دانان و حکمایشان گردمىآمدند.
براى تنظیم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود کمک گرفته تا کوتاهترین
وشیواترین جمله را بسازند و پس از کنکاش و نشست و برخواستها بر
تنظیمعبارت«القتل انفى للقتل»اتفاق نظر دادند.یعنى کشتن قاتل بهترین
باز دارنده استاز ارتکاب جنایت قتل. ولى در این انتخاب از چند نکته غفلت
ورزیدند.اول،آن کههیچ چیزى خود را نفى نمىکند و از لحاظ ادبى اشتباه
بزرگى مرتکب شدند که قتلرا نافى قتل شمردند،زیرا قتل نافى را در عبارت
یاد شده مطلق آوردهاند،درصورتى که قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى
قتل خواهد بود.عرب از ایننکته غفلت ورزید با آن که خود واضع
واژه«قصاص»که به همین معنا استبود.
ولى قرآن از این نکته دقیق غفلت نورزید و درست واژه مناسب را در جاى خودبه کار برد.
دوم،آن که در مقابله قصاص با حیات در آیه،فن«طباق»به کار رفته،که جمع
بینضدین و ائتلاف میان متنافرین است،زیرا قصاص-که نوعى قتل به شمار
مىرودضد حیات است،که در آیه موجب و خواهان حیات به شمار آمده است!
سوم،در عبارت یاد شده،«افعل التفضیل»به کار رفته،که از نظر ادبى دچارمشکل
حذف«مفضل علیه»گردیده و موجب ابهام شده است،زیرا معلوم نیست کهقتل از
چه چیزى باز دارندهتر مىباشد (6) .در صورتى که در آیه این مشکل وجود
ندارد،صرفا مانتحیات را در قصاص به عهده گرفته است.
چهارم،از نظر ادبى،آیه قرآن جنبه ایجابى دارد و عبارت یاد شده جنبه
نفى،حال آن که در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ویژه
درتدوین مواد قانونى و احکام.
پنجم،آن که در به کار بردن لفظ«قصاص»جنبه عدالت قانونى تداعى مىشود
کهاین قانون از منشا عدالتبرخاسته است،در صورتى که به کار بردن لفظ قتل
درعبارت یاد شده آن هم ابتدا و بىسابقه،فاقد این خاصیت است.علاوه که لفظ
قتلابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به کار بردن لفظ قصاص که حالت
عدالتخواهى و انبساط خاطر و تشفى را ایجاب مىکند.
جلال الدین سیوطى تا بیست وجه در ترجیح آیه بر عبارت یاد شده بر شمرده،و
زمخشرى عبارت یاد شده را به شدت نکوهش کرده و از غفلت عرب در ساختنیک
چنین جمله پر اشکال تعجب کرده است،همان گونه که خود عرب در موقع نزولآیه
قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جملهاى در همین معنا و این
کهقرآن هرگز غفلت نورزیده،در شگفتشدند و خاضعانه اعتراف نمودند که«ما
هذاکلام البشر و انما هو کلام الله عز و جل،هرگز به سخن بشر نمىماند و جز
سخن خدانخواهد بود»چنان که پیش از این گذشت.نمونههایى از این قبیل
بسیارند که بهبرخى از آنها در«التمهید»اشاره شده است (7) .
ب- سبک و شیوه بیان
اسلوب و شیوه بیان قرآنى-در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید-با هیچ
یک از اسلوب و شیوههاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآنسبکى نو و
روشى تازه در بیان ارائه داد که براى عرب بىسابقه بود و بعدا
همنتوانستند در چنین سبکى سخنى بسرایند.
این از شگفتىهاى سخنورى است که سخنور سبکى بیافریند که مورد پذیرش و
پسند شنوندگان قرار گیرد،با آن که از شیوههاى سخن متعارف آنان بیرون است.
شگفت آورتر آن که از تمامى محاسن شیوههاى کلامى متعارف بهره گرفته باشد،بىآن که از معایب آنها چیزى در آن یافتشود.
در گذشته اشارت رفت که شیوههاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هریک
محاسنى دارند و معایبى.سبک قرآنى،جاذبیت و ظرافتشعر،آزادى مطلقنثر،حسن و
لطافتسجع را دارا است،بى آن که در تنگناى قافیه و وزن دچار گردد،یا
پراکندهگویى کند یا تکلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همین امر
مایهحیرت سخن دانان عرب گردید و خود را در مقابل سخنى یافتند که شگفت
آفریناست و در عین غرابت و تازگى،جاذبیت و ظرافتخاصى دارد که در هیچ یک
ازانواع کلام متعارف آنان یافت نمىشود.
امام کاشف الغطاء-فقیه و دانش مند ادیب معروف-در این باره
مىگوید:«تلکصورة نظمه العجیب و اسلوبه الغریب،المخالف لاسالیب کلام
العرب و مناهجنظمها و نثرها،و لم یوجد قبله و لا بعده نظیر،و لا استطاع
احد مماثلة شیء منه،بلحارت فیه عقولهم، و تدلهت دونه احلامهم،و لم یهتدوا
الى مثله فی جنس کلامهممن نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر...هکذا
اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهمالاولون (8) ،چنان است صورت نظم عجیب و
اسلوب غریب(شیوه و سبک تازه)
قرآن،که بر خلاف سبک و شیوههاى کلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه
پیشاز آن و نه پس از آن نظیرى ندارد و کسى را یاراى هم آوردى با آن
نباشد.بلکه درحیرت شدند و اندیشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او
مقابله کنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع یا رجز و شعر که سخن متداول
آنان بود...این چنینزبدگان عرب و فصحاى اولین آنان در مقابل قرآن به زانو
در آمدند».
بزرگ مرد عرب و یگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:«یا عجبا لما
یقولابن ابى کبشة،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون.و ان قوله
لمن کلام الله (9) ،آن چه محمد صلى الله علیه و آله مىگوید مایه شگفتى
است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بیهوده گویى
بىخردان مىماند.همانا سخن او کلام خدا است».
سخنان شگفت انگیز دیگر فرهیختگان عرب آن روز را پیش از این
آوردیم.آرى،بیان رسا و دلپذیر قرآن گرچه شعر نیست ولى ویژگى شعر را
دارد،حتى برشیواترین آهنگهاى وزین عرب تنظیم گردیده،بى آن که در تنگناهاى
شعرى قرارگیرد.چنان که در بخش«نظم آهنگ»قرآن خواهیم آورد.متانت نثر و
استوارى کلامآزاد را نیز دارد مىباشد،که در چینش و گزینش کلمات و
واژهها راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنین از زیبایىهاى
سجع و کلام موزون-بىتکلف-بهخوبى بهرهمند مىباشد.بدین سبب جامع محاسن
انواع کلام و فاقد تمامى معایبآنها گردیده است.
ج- نظم آهنگ قرآن
یکى از مهمترین جنبههاى اعجاز بیانى قرآن-که اخیرا بیشتر مورد
توجهدانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانى آن است.این جنبه،چنان زیبا
وشکوهمند است که عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار کنند که
کلامقرآن از توانایى بشر خارج است و تنها مىتواند سخن خداوند باشد.
نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمهاى دل کش و نوایى دل پذیر پدید مىآورد،نوایى
کهاحساسات آدمى را بر مىانگیزد و دلها را شیفته خود مىکند.نواى زیباى
قرآنبراى هر شنوندهاى،هر چند غیر عرب محسوس است،چه رسد به این که
شنوندهعرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستین حالتى که اذهان
راجلب مىکند،نظام بدیع و شیواى صوتى آن است.در این نظام، حرکات و
سکناتواژگان به شکلى آرایش شده است که به هنگام شنیدن،آوایى دل نشین به
گوشمىرسد،آوایى که شورى در دلها مىاندازد و نشاطى در جانها مىدمد.از
جهتى،حروف«مد»و«غنه»در کلمات آن به شکلى حساب شده نشستهاند،به طورى
کهمىتوانند به پژواک صدا آهنگى ببخشند و به نفس کشیدن قارى کمک کنند تا
بهسر حد فاصله و آن جایى که استادان ترتیل به طور قرار دادى وضع کردهاند
برسد ونفسى تازه کند. هرگاه کسى براى چند بار به یک شعر گوش مىسپارد،لحن
و آهنگ آن براى اوتکرارى و ملال آور مىشود،اما به هنگام نیوشیدن آواى
گونه گون و هر دم تجدیدشونده قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل (10) آن پى در
پى جاى خود را عوض مىکنند وهر کدام گوشهاى از قلب را به نوازش وا
مىدارند،نه تنها خسته و آزرده نمىشود،بلکه عطش او براى شنیدن،هم واره
فزونى مىگیرد.
عرب،پیش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از این تنوع صوت بهره
مىبرد،امااغلب به دلیل اسراف و تکرار،تنوع آنان به ملال مىانجامید.در
نثر-چه مرسل وچه مسجع-نیز،چنین سلاست و روانى و حلاوتى که در قرآن مشهود
است.سابقهنداشت و در بهترین نثرهاى عرب عیبهایى یافت مىشد که از سلاست
و روانىترکیب آن مىکاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد.اگر هم
براى ترتیلآن پافشارى مىشد،بوى تکلف از آن به مشام مىرسید و از شان
کلام نیز مىکاست.
بر این اساس،هیچ جاى شگفتى نیست که عرب،در گمان خود کمترین لقبى کهبه
قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است
وافسون!و این گفتار خود حیرت زدگى عرب در قبال سخن شکوهمند و بدیع قرآن
رانشان مىدهد، سخنى که از جلال و شکوه نثر چیزى فراتر دارد و از جمال و
حلاوتشعر مایهاى افزونتر.
استاد«دراز»گفته است:«وقتى آدمى مىبیند که از این مخرجهاى سخت جوش،چنین
گوهرهاى تابناکى با این ترتیب حروف و چنان آذین بندى بیرون آمده،التذاذى
بىحساب مىبرد و وجدى بىانتها به او دست مىدهد.در این حروفگویى یکى
مىنوازد، دیگرى طنین انداز،سومین نجواگر است و چهارمین بانگبر
آورنده،پنجمین نفس را مىلغزاند و ششمین راه نفس را مىبندد و شما
زیبایىآهنگ را در دست رس خود مىیابید،مجموعهاى گوناگون و همساز،نه
تکرار مکرر و نه یاوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و
آواها.بدین سان کلامقرآن نه به دش خوارى سخن بدویان و نه به نرمى کلام
شهریان است،بلکه آمیزهاىاست از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى
را،گویى شیره جان دو زباناست و نتیجه آمیختگى دو گویش.
آرى قرآن چنین جامه تازه و زیبایى به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم
صدفىاست که در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواریدهاى ارزشمند
را درآغوش مىگیرد.پس اگر زیبایى پوسته تو را از گنجینه پنهان درونش باز
ندارد و تازگىو شادابى، پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حایل نشود
و تو پوسته را از مغزکنار بزنى و صدف را از مروارید جدا بنهى و از نظم و
آرایش الفاظ به شکوه معانىبرسى،مایهاى شگفتتر و شکوهمندتر بر تو متجلى
مىشود و معنایى بدیعترمىیابى.آن جا،روح و کنه قرآن است،شعلهاى است که
موسى را به درخت آتشدر بقعه مبارکه در کرانه وادى ایمن کشانید و آن جاست
که نسیم روح قدسىمىفرماید: انی انا الله رب العالمین (11) .
سید قطب درباره نظمآهنگ قرآن مىگوید:«چنین نوایى در نتیجه نظام مندىویژه
و هماهنگى حروف در یک کلمه و نیز هم سازى الفاظ در یک فاصله پدید آمدهو
از این جهت قرآن،هم ویژگى نثر و هم خصوصیات شعر را تواما دارد،با
اینبرترى که معانى و بیان در قرآن،آن را از قید و بندهاى قافیه و افاعیل
بىنیاز ساخته وآزادى کامل بیان را میسر ساخته است.در همین حال از خصوصیات
شعر،موسیقىدرونى آن را گرفته و فاصلههایى که نوعى وزن را پدید
مىآورند.این خصوصیات،قرآن را از افاعیل و قوافى بىنیاز ساخته و در عین
حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.
در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن کاملا حس مىشود.این آهنگ درسورههاى
کوتاه،با فاصلههاى نزدیکش و به طور کلى در تصویرها و ترسیمها
بیشترنمایان است و در سورههاى بلند کمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ
است.براىمثال در سوره نجم مىخوانیم:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبکم و ما غوى.و ما ینطق عن الهوى.ان هو الا
وحییوحى.علمه شدید القوى.ذو مرة فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى
فکان قابقوسین او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما کذب الفؤاد ما
راى.افتمارونه على ما یرى.ولقد رآه نزلة اخرى.عند سدرة المنتهى.عندها جنة
الماوى.اذ یغشى السدرة ما یغشى.ما زاغالبصر و ما طغى.لقد راى من آیات ربه
الکبرى. افرایتم اللات و العزى،و مناة الثالثةالاخرى.الکم الذکر و له
الانثى.تلک اذن قسمة ضیزى (12) .این فاصلهها تقریبا وزنى مساوى دارند-اما
نه بر اساس نظام عروض عرب-وقافیه نیز در آن رعایتشده است و این هر دو به
علاوه ویژگى دیگرى است که مانندوزن و قافیه ظاهر نیست و از هم سازى حروف
واژگان و هماهنگى کلمات در درونجملهها یک ریتم موسیقیایى پدید آورده
است.ویژگى اخیر به دلیل حس داخلى وادراک موسیقیایى باعث مىشود که میان یک
ریتم و ریتم دیگرى-هر چند کهفاصلهها و وزن یکى باشد-تفاوت باشد.
نظمآهنگ در این جا به پیروزى از نظام موسیقیایى جمله نه کوتاه است و نه
بلند وطولى میانه دارد و با تکیه بر حرف«روى» (13) فضایى سلسله وار و
داستان گونه یافتهاست.تمام این ویژگىها لمس شدنى است و در برخى فاصلهها
بسیار نمایانتر،مانند:«افرایتم اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى؟»پس
اگر بگوییم:«افرایتم اللات والعزى و مناة الثالثة».قافیه از دست مىرود و
به آهنگ لطمه مىخورد و اگر بگوییم:
«افرایتم اللات و العزى و مناة الاخرى»وزن مختل مىشود.هم چنین در
فرمودهخداوند: ا لکم الذکر و له الانثى؟تلک اذن قسمة ضیزى»اگر گفته شود
ا لکم الذکر و له الانثى،تلک قسمة ضیزى آهنگ کلام که با کلمه«اذن»قوام
یافته مختل مىشود.
البته،این سخن بدان معنا نیست که کلمه«الاخرى»یا«الثالثة»یا«اذن»حشو و
زایداست و فقط براى پر کردن وزن و قافیه آمده،نه، وظیفه مهمتر این
کلمات،مساعدتبراى رساندن معانى است،و این یکى دیگر از ویژگىهاى فنى قرآن
است که کلمههم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مىبخشد و
هر دوى این وظایف در یک سطح انجام مىگیرند و هیچ کدام بر دیگرى برترى
نمىیابند.
همان گونه که گفتیم نظمآهنگ در آیهها و فاصلهها،(یا چیزى شبیه به
آن)درجاى جاى کلام قرآن آشکار است.دلیل سخن ما هم این است که اگر کلمهاى
را کهبه شکلى خاص به کار رفته به صورت قیاسى دیگر کلمه برگردانیم یا
واژهاى را حذفیا پس و پیش کنیم،در این نظم آهنگ اختلال به وجود مىآید.
نمونه نوع اول،ماجراى حضرت ابراهیم علیه السلام است:
قال:افرایتم ما کنتم تعبدون،انتم و آباؤکم الاقدمون،فانهم عدو لی الا رب
العالمین،الذی خلقنی فهو یهدین،و الذی هو یطعمنی و یسقین،و اذا مرضت فهو
یشفین،و الذییمیتنی ثم یحیین،و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین...
(14) .
«یاء متکلم»در کلمات یهدین،یسقین،یشفین و یحیین،به خاطر حفظ قافیه باکلماتى مانند«تعبدون،الاقدمون،الدین...»بر گرفته شده است.
مثال دیگر در این آیههاست: و الفجر و لیال عشر،و الشفع و الوتر،و اللیل
اذا یسر،هل فی ذلک قسم لذی حجر؟ (15) در این جا یاء اصلى کلمه«یسر»به
خاطر هماهنگى بافجر و عشر و الوتر و حجر...حذف شده است.
مثال دیگر: یوم یدع الداع الى شیء نکر،خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث
کانهمجراد منتشر،مهطعین الى الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر (16) که اگر
یاء«الداع»حذفنشده بود به نظر مىرسید وزن شکسته است.
مثال دیگر: ذلک ما کنانبغ فارتدا على آثارهما قصصا (17) که اگر
یاء«نبغى»را طبققیاس امتداد دهیم،وزن به نوعى مختل مىشود. همین
اتفاق،به هنگام افزودن هاءساکن بر یاء کلمه یا یاء متکلم در این مثالها
خواهد افتاد: و اما من خفت موازینه فامههاویة،و ما ادراک ماهیه،نار حامیة
(18) یا: فاما من اوتی کتابه بیمینه،فیقول هاؤم اقراواکتابیه،انی ظننت انی
ملاق حسابیه،فهو فی عیشة راضیة. .. (19) .نمونه براى حالت دوم:در این نوع
هیچ گونه تغییرى در صورت قیاسى کلمه به وجود نمىآید،اما اگر نظام ترکیب
کلمات تغییر کند،اختلالى در موسیقى نهفتهدر این ترکیب به وجود
مىآید،مثلا:
ذکر رحمة ربک عبده زکریا،اذ نادى ربه نداء خفیا،قال:رب انی وهن العظم منی
واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (20) . که
اگر-مثلا-کلمه«منی»پیش از«العظم»آورده شود و عبارت به این شکل در
بیاید:«قال ربی انى وهن منی العظم»
احساس مىشود وزن شکسته است و«انی»فقط باید پیش از«العظم»بیاید تا آهنگحفظ شود: قال:رب انی وهن العظم منی .
پس همان گونه که گفته شد،یک نوع موسیقى درونى در کلام قرآن وجود دارد
کهاحساس شدنى است،اما تن به تشریح نمىدهد. این موسیقى در تار و پود
الفاظ ودر ترکیب درون جملهها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت
متعال ادراکمىشود.
بدین ترتیب،موسیقى درونى،بیان قرآن را هم راهى مىکند و از آن
کلماتىموزون و با حساسیتى والا مىسازد که با کوچکترین حرکات دچار
اختلالمىشود،هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهاى بسیار شعر
را همندارند،قید و بندهایى که هم آزادى بیان را محدود مىکنند و هم از
مقصود دورمىسازند» (21) .
رافعى نیز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت مىکردندو
بر یک دیگر فخر مىفروختند،اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود.آنان
درمنطق و بیان آزاد بودند و فن سخن ورى مىدانستند.البته فصاحت عرب از
یکطرف فطرى و از طرفى الهام گرفته از طبیعتبود.اما وقتى قرآن نازل
شد،آناندیدند که طرح دیگرى در انداخته است.الفاظ همان بود که
مىشناختند،پى در پى،بدون تکلف و روان آمده و ترکیب و هماهنگى و هم سازى
در اوج است،از شکوه وفخامت آن در شگفتشدند و ضعف نهاد و ناچیزى ملکه ذهن
خود را دریافتند.
بلیغان عرب نیز نوعى از سخن دیدند که تا آن زمان نمىشناختند.آنان،در حروف
وکلمات و جملههاى این سخن تازه،آهنگى با شکوه مىدیدند.تمام این سخنان
چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر مىرسید قطعهاى واحد
است.عرببه خوبى مىدید که نظمآهنگى در جان این سخنان جریان دارد و این
خود ضعف وناتوانى آنان را به اثبات مىرساند.
تام کسانى که راز موسیقى و فلسفه روانى قرآن را درک مىکنند،معتقدند که
درنزد هیچ هنرى نمىتواند با تناسب طبیعى الفاظ قرآن و آواى حروف آن
برابرى یارقابت کند و هیچ کس نمىتواند حتى بر یک حرف آن ایراد بگیرد.دیگر
این که قرآناز موسیقى بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولا
موسیقى نیست.
در نغمههاى موسیقى،گوناگونى صدا،مد و طنین و نرمى و شدت و
حرکتهاىمختلفى که هم راهش مىشود،به اضافه زیر و بم و لرزش که در زبان
موسیقى،بلاغت صدا مىنامند،باعثخلجانات روحى مىشود.چنان چه این جنبه از
قرآنرا در تلاوت مد نظر بگیریم،در مىیابیم که هیچ زبانى از زبان قرآن
بلیغتر نیست وهمین جنبه بر انگیزاننده احساسات آدمى-چه عرب و یا غیر
عرب-است.با توجهبه این دست آورد،تشویق به تلاوت قرآن با صداى بلند،نیز
روشن مىشود.
این فاصلهها که آیات قرآن بدان ختم مىشوند،تصویرهایى کامل از ابعادىاست
که جملههاى موسیقیایى بدان ختم مىیابند.این فاصله در درون خود باصداها
تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوهاى که صوت ادا مىشود
یگانگىبىمانندى دارد و از جهتى، اغلب اینفاصلهها با دو حرف نون و میم
که هر دو درموسیقى معمول هستند یا با حرف مد پایان مىگیرند که آن هم در
قرآن طبیعىاست» (22) .
برخى از اهل فن گفتهاند:در قرآن کریم بسیارى از فاصلهها با
حروف«مد»و«لین»و افزودن حرف نون ختم مىشوند و حکمت آوردن چنین
حروفى،ایجادنوعى آهنگ است.سیبویه نیز گفته است:«آنان-یعنى عرب-چنان چه
مىخواستندبه سخن خود آهنگ بدهند، حروف الف و یاء و نون را اضافه مىکردند
و با این کارصدا را کشیده مىخواندند.اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود،از
آوردن اینحروف خوددارى مىکردند.در قرآن نیز این شیوه بسیار غنىتر و
شایستهتر به کارگرفته شده است.اما چنان چه با یکى از این حروف خاتمه
نیابد و مثلا با یک حرفساکن پایان پذیرد،یقینا این حرف به پیروى از آواى
جمله و تقطیع واژگانى آن آمدهو متناسب با لحن گفتار،به شایستهترین نحو
در موضع خود نشسته است.البته،چنین حروفى اغلب در جملات کوتاه آمده و
از«حروف قلقله»یا بانگدار و یا طنینانداز و یا حروف دیگرى است که در
نظام موسیقى،لحنى براى آن قایل شدهاند.
تاثیر شیوه بر انگیختن با صدا در زبان بر دل همه آدمیان طبیعى است.در قرآن
کریمنظمآهنگ اعجاز گون صوتها همگان را مخاطب قرار مىدهد،چه آنان که
زبان رامىفهمند و چه آنان که نمىفهمند.
بنابر این،کلمات قرآن کریم از حروفى تشکیل شده که اگر یکى از آن بیفتد
یاعوض شود یا حرف دیگرى به آن افزوده شود،اختلالى پدید مىآید و در روند
وزنو طنین و آهنگ ضعفى آشکار مىشود و حس گوش و زبان را با اشکال روبه
روخواهد کرد و سرانجام، انسجام عبارتها و زبدگى مخرجها و مسندهاى حروف
وپیوستگى آن را به یک دیگر با اشکال روبهرو خواهد کرد و به هنگام
شنیدن،ناهنجارى به هم راه خواهد داشت».
گفتهاند:این جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخستبه احساسات مبهمىبر
مىگردد که در قلب خواننده یا شنونده بر مىانگیزد.به عبارتى دیگر،حروف
بهشکل بىنظیرى در کنار هم قرار مىگیرند که به هنگام شنیدن،بدون
وجوددستگاههاى موسیقى و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر،چنین آهنگ با شکوهى
ازآن به سمع مىرسد.
در جایى از قرآن،زکریا خطاب به خداوند مىگوید: رب انی وهن العظم منی
واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (23) .یا هنگامى که به کلام
حضرت مسیحدر گهواره گوش فرا مىدهیم: انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی
نبیا،و جعلنی مبارکااینما کنت، و اوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمتحیا (24)
.یا آن جمله آهنگین که دربارهفرمان بردارى پیامبران سخن مىگوید: اذا
تتلى علیهم آیات الرحمان خروا سجدا وبکیا (25) .یا آن لحن و آهنگ وحشتناک
که دیدار با خداوند را در روز قیامت توصیفمىکند، و عنت الوجوه للحی
القیوم،و قد خاب من حمل ظلما (26) .
یا آهنگ دل نشین و شیرینى که خداوند رحمان با آن پیامبر گرامى صلى الله
علیه و آله را موردخطاب قرار مىدهد.آهنگى که دلها را مسخر مىکند: طه.ما
انزلنا علیک القرآنلتشقى.الا تذکرة لمن یخشى،تنزیلا ممن خلق الارض و
السماوات العلى.الرحمان علىالعرش استوى.له ما فی السماوات و ما فی الارض
و ما بینهما و ما تحت الثرى.و ان تجهربالقول فانه یعلم السر و اخفى،الله
لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (27) .
اما هنگامى که قرآن به سخن از جانیان و عذابى که براى آنان در نظر گرفته
شدهمىپردازد،لحن آن به آهنگى مسین مبدل مىشود و در گوشها طنین
مىاندازد.
واژگان،گویى سنگهاى سختىاند که پرتاب مىشوند: انا ارسلنا علیهم ریحا
صرصرافی یوم نحس مستمر،تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر (28) .ولى زمانى
که ملائکه تسبیحگویان از خداوند براى مؤمنین طلب مغفرت
مىکنند،واژگان،مانند شمشهاى طلاروان مىشوند: ربنا وسعت کل شیء رحمة و
علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک . (29) اما هنگامى که از روز
قیامتسخن به میان مىآید،از کلمات نا آرام و عصبى وعبارات مقطع،هول و
هشدار مىبارد: و انذرهم یوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجرکاظمین ما
للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع (30) .سپس نوبتبه گلایه مىرسد و
چهگلایهاى که سودى ندارد: یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم.الذی خلقک
فسواکفعدلک.فی ای صورة ما شاء رکبک (31) .و زمانى هم مژدگانى داده
مىشود...ملائکه بهمریم مژده مىدهند که حضرت مسیح متولد خواهد شد: یا
مریم ان الله یبشرک بکلمةمنه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فی الدنیا
و الآخرة و من المقربین (32) .و یا فریادى باکلمهاى عجیب مانند دشنه:
فاذا جاءت الصاخة.یوم یقر المرء من اخیه.و امه و ابیه.وصاحبته و بنیه.لکل
امرء منهم یومئذ شان یغنیه (33) .
دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معمارى
قرآن،بافتبىنظیرى است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود.تمام
این امور درکمال سادگى به وقوع پیوستهاند،و اثرى از ساختگى و یا تکلف در
آن مشهودنیست.واژهها بسیار روان جریان مىیابند،وارد قلب مىشوند و پیش
از دستبه کارشدن عقل و تحلیل و تفکر و تامل آن احساس مبهمى را که آدمى را
به خشوع وامىدارد،بر مىانگیزد.به عبارتى،با رسیدن سخن قرآن به گوش و
تماس با قلب،احساساتى را بر مىانگیزد که ما تفسیرى براى آن نداریم.این
صفتبه علاوه تمامصفات دیگر،روى هم رفته از قرآن پدیدهاى مىسازد که
تفسیر پذیر نیست و مانندهم ندارد (34) .
نظمآهنگ درونى قرآن
«موسیقى بیرونى»دست آورد صنایعى مانند قافیه،سجع و تجزیه یا تقسیمسخن
منظوم به مصراعهاى مساوى و اوزان و بحور قرار دادى است که همگىقالبهاى
مجرد لفظى و پیوسته به شمار مىآیند.اما«نظماهنگ درونى»دست آوردجلالت
تعبیر و ابهتبیان پدید آمده از مغز کلام و کنه آن است.فاصله نوع نخستبا
نوع دوم نیز بسیار است،زیرا در نوع دوم،زیبایى لفظ و شکوهمندى معنا،
پیوندىناگسستنى دارند و مؤانست میان این دو نوایى احساس انگیز پدید
مىآورد و نسیمىروح نواز را به وزیدن وا مىدارد و درون آدمى را به خلجان
مىنشاند.
استاد«مصطفى محمود»در بیان راز شگفت معمارى قرآن که در سبک خود بىنظیر و
در اسلوبش یگانه است،چنین مىگوید:«این راز یکى از عمیقترین
رازهاىساختار کلامى قرآن است.قرآن نه شعر است و نه نثر و نه کلامى
مسجع،بلکهقسمى معمارى سخن است که موسیقى درونى را آشکار مىسازد.
باید دانست که میان موسیقى درونى و موسیقى بیرونى فاصله بسیار
است.براىمثال بیتى از شعرهاى«عمر بن ابى ربیعه»را که شعرهایش به داشتن
موسیقى وآهنگ مشهور است،از نظر مىگذارنیم:
قال لى صاحبى لیعلم مابی ا تحب القتول اخت الرباب
شنونده وقتى این بیت را مىشنود،از موسیقى آن به وجد مىآید،اما
موسیقىاین شعر از نوع بیرونى است و شاعر با آوردن کلامى موزون در دو
مصراع متساوى وبا نشاندن یک پایان بندى هم سان-یاء ممدود-در هر کدام از دو
مصراع،به آهنگینشدن سخن خود کمک کرده است.موسیقى در این بیت از خارج به
گوش مىرسد ونه از داخل و به عبارتى،پایان بندى(قافیه)و وزن و بحر،موسیقى
را مىسازند.اماهنگامى که این آیه را تلاوت مىکنیم: و الضحى،و الیل اذا
سجى (35) با شطرى رو به روهستیم که از قافیه،وزن و مصراع بندى قرار دادى
تهى است و با این همه سرشار ازموسیقى است و از هر حرف آن نوایى دل پذیر
مىتراود.این نوا از کجا و چگونهپدید آمده است؟این همان نظماهنگ یا
موسیقى درونى است.نظماهنگ درونى،رازى از رازهاى معمارى قرآن است و هیچ
ساختار ادبى یاراى برابرى با آن را ندارد.
هم چنین وقتى مىخوانیم: الرحمان على العرش استوى (36) .یا وقتى سخنان
زکریاخطاب به خداوند را تلاوت مىکنیم: قال رب انی وهن العظم منی و اشتعل
الراس شیباو لم اکن بدعائک رب شقیا (37) .یا سخن خداوند خطاب به موسى را
مىشنویم که: انالساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى (38) .
یا سخنانى را که خداوند با آن مجرمین را وعده کیفر مىدهد تلاوت مىکنیم که:
انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیى (39) .هر کدام
از این عبارتهاداراى بنیان موسیقیایى قائم به ذاتى است که موسیقى آن را
درون واژهها و ازلا به لاى آن به شکلى شگرف بیرون مىتراود.
وقتى قرآن حکایت موسى را بازگو مىکند،شیوهاى سمفونیک و حیرت انگیزپیش
مىگیرد: و لقد اوحینا الى موسى ان اسر بعبادی فاضرب لهم طریقا فى البحر
یبسا لاتخاف درکا و لا تخشى.فاتبعهم فرعون بجنوده فغشیهم من الیم ما
غشیهم.و اضل فرعونقومه و ما هدى (40) .واژگان در اوج سلاستاند.کلماتى
مانند«یبسا»یا«لا تخاف درکا»-به معناى لا تخاف ادراکا-تجسمى از
رقتاند،گویى کلمات در دستان خالقشانذوب مىشوند،نظام مىگیرند و نظم و
آهنگى بىمانند در آنان تجلى مىیابد. ایننظماهنگ،ساختارى است که در تمام
کتب عرب مانندى نداشته و ندارد.
میان این نظماهنگ و شعر جاهلى،یا شعر و نثر معاصر هیچ گونه شباهتى
فراهمنیست و على رغم تمام کینه توزىهاى دشمنان که براى کاستن از شان
قرآن صورتپذیرفته،تمام تاریخ حتى یک نمونه از تلاشهاى تقلید گونه و
کیدهاى دشمنانه رامحفوظ نداشته است.در میان این همه هیاهو،عبارتهاى قرآن
خصوصیاتمنحصر به فرد خود را دارند و چون پدیدهاى تفسیر ناپذیر جلوه
مىکنند.یگانهتوجیه باور مندانهاى که مىتوان از آن داشت،این است که
قرآن سرچشمهاى دارددور از دسترس انسان.
اکنون،به ایقاع (41) زیباى نغمه آمیز این آیات گوش فرا دهید:
رفیع الدرجات ذو العرش یلقی الروح من امره على من یشاء من عباده لینذر یومالتلاق (42) .
فالق الحب و النوى یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحى (43) .
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا (44) .
یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور (45) .
لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار (46) .
خواندن قرآن با آواز خوش
و رتل القرآن ترتیلا (47) .
حال که با موسیقى درونى اجمالا آشنا شدیم و ساختار نظماهنگ و نغمههاىصوت و لحن شعرى شگفت آن را شناختیم،به این
نکته مىرسیم که در دستور تلاوت قرآن،صداى خوش سفارش شده است و از قارى
خواستهاند که نکاتظریف تلاوت-اعم از کشیدن صدا و یا زیر و بم آن و ترجیع
قراءت و غیره-رارعایت کند.در این جا به بازگویى چند روایت در این زمینه
مىپردازیم:
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«هر چیزى زیورى دارد و زیور قرآن آواز خوش است».
«زیباترین زیبایىها،یکى موى زیباست و دیگرى آواز و صداى دل کش».
«قرآن را با آواز و نواى[متین]عرب بخوانید و از آواز[مبتذل]اهل فساد وگنه کاران کبیره پرهیز کنید» (48) .
«آواز خوش زیورى براى قرآن است».
«قرآن را با صداى خود خوش کنید،زیرا صداى خوش زیبایى قرآن را افزونمىکند».
«قرآن را با آوازتان زینتبخشید».
امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه: و رتل القرآن ترتیلا (49) فرموده
است:«به اینمعناست که آن را با تانى بخوانید و صدایتان را خوش دارید»
(50) .
امام باقر علیه السلام فرموده است:«قرآن را با آواز بخوانید،زیرا
خداوند-عز و جلدوست مىدارد که با صداى خوش قرآن خوانده شود» (51) .
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن با آهنگى حزین نازل شده،پس آن
را با گریه[برخاسته از وجد]بخوانید و اگر گریه نکردید،لحن گریه به خود
بگیرید و آن را باآواز خوش بخوانید،که هر کس آن را با آواز خوش نخواند،از
ما نیست».
«از ما نیست هر کس قرآن را با آواز خوش نخواند» (52) .
امام صادق علیه السلام فرمود:«قرآن با حزن نازل شده،پس آن را با لحنى حزینبخوانید» (53) .
البته سخنانى که معتمدان از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کردهاند فراوان و دلیل اثباتى براى این گفتههاست.
ابن الاعرابى گفته است (54) :«عرب به هنگام سوار کارى یا نشستن در حیاط و
خیلىمواقع دیگر،به آواز رکبانى (55) تغنى مىکرد. وقتى قرآن نازل
شد،پیامبر صلى الله علیه و آله خوشداشت که عربها به جاى تغنى به آواز
رکبانى،هجیراء (56) و آوازشان با قرآن باشد» (57) زمخشرى نیز گفته
است:«عرب عادت داشت که در همه احوال-چه هنگامسوارکارى و چه در حال لمیدن
و یا نشستن در حیاط خانهها و غیره-به آواز و زمزمهرکبانى تغنى
کند.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وقتى مبعوث شد،بر این حال بر آمد تا
آواز و زمزمهآنان با قرآن باشد.پس بدان فرمان داد،یعنى فرمود:«هر کس قرآن
را جاى گزینرکبانى نکند و آن را زمزمه زیر لب و تغنى با آواز خوش قرار
ندهد،از ما نیست» (58) .
فیروز آبادى گفته است:«غناه الشعر و غنى به تغنیة:تغنى به».یعنى شعر را به آواز خواند و آن را تغنى کرد.
شاعر گفته است:
«تغن بالشعر اما کنت قائله ان الغناء بهذا الشعر مضمار» (59) «زبیدى»ضمن
آن که نقل این گفته را به پیامبر صلى الله علیه و آله منسوب داشته گفته
است:
«خداوند به هیچ کس چون پیامبر گرامى اجازه نداده است که با قرآن آشکارا تغنىکند».
«ازهرى»گفته است:«عبد الملک البغوى»به نقل از ربیع و او به نقل از شافعى
بهمن اطلاع داد که معناى تغنى«خواندن قرآن با صداى محزون و رقیق است»
(60) .اوحدیث دیگرى را نیز به شهادت مىگیرد که مىگوید:«زینوا القرآن
باصواتکم».
بر همین اساس،امامان اهل بیت علیهم السلام کوشش داشتند که قرآن با ترتیل و صداىبلند و تجوید و با آواز خوش خوانده شود.
محمد بن على بن محبوب اشعرى در کتاب خود به نقل از معاویة بنعمار روایت
مىکند که به ابى عبد الله علیه السلام گفتم:آیا هر کس،دعا یا قرآن
مىخواند،اگرصدایش را بلند نکند،گویى چیزى نخوانده است؟فرمود:«همین طور
است،على بن الحسین علیه السلام در تلاوت قرآن،خوش صداترین مردم بود و
هنگام تلاوتصدایش را چنان بالا مىبرد که تمام اهل خانه بشنوند».امام
صادق علیه السلام در خواندنقرآن خوش صداترین مردم بود.هرگاه شب براى
تلاوت بیدار مىشد،صدایش رابالا مىبرد و وقتى سقاها و دیگر عابران از آن
مسیر مىگذشتند،مىایستادند و بهتلاوت او گوش مىدادند (61) .
هم چنین روایت است که موسى بن جعفر علیه السلام نیز صدایى خوش داشت و
قرآننیکو تلاوت مىکرد.او روزى فرموده بود: «على بن الحسین علیه السلام
با صداى بلند قرآنمىخواند تا شاید ره گذرى از آن جا بگذرد و به خود
آید.وقتى امام چنان کرد، دیگرمردم آن را تاب نمىآوردند».از او پرسیده
شد:آیا رسول الله صلى الله علیه و آله در نماز جماعتصدایش را به هنگام
تلاوت قرآن بلند نمىکرد؟فرمود:«رسول الله صلى الله علیه و آله فقط آن
گونهکه در توان مردم بود تلاوت مىفرمود» (62) .
هم چنین از امام على بن موسى الرضا و او از پدرش و نیاکانش از رسول الله
صلى الله علیه و آله نقلاست که فرمود:«قرآن را با آواز خوش بخوانید،زیرا
آواز خوش زیبایى قرآن را افزونمىکند»،سپس این آیه را تلاوت کرد: یزید فی
الخلق ما یشاء (63) .
پىنوشتها:
1- مقدمه تفسر وى«المحرر الوجیز»،ص 279.التمهید،ج 5،ص 21.
2- ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 29.
3- کتاب دلایل الاعجاز،ص 28.
4- ر.ک:ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 34-29.
5- بقره 2:179.
6- اگر تقدیر«من کل شیء»باشد،کاملا نادرست است و اگر«من بعض الاشیاء»باشد
حالت ابهام دارد که در متن قانون نباید هیچ گونه نقطه ابهامى وجود داشته
باشد.
7- ر.ک:التمهید فی علوم القرآن،ج 5،ص 130-9.
8- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،الدین و الاسلام،ج 2،ص 107.
9- ر.ک:تفسیر ابن جریر طبرى-جامع البیان-ج 29،ص 98.
10- اصطلاحاتى در موسیقى عروض است:یک حرف متحرک و بعد از آن یک حرف ساکن
اگر بیاید سببخفیف نامیده مىشود.دو حرف متحرک اگر بعد از آن ساکنى نیاید
سبب ثقیل نامیده مىشود.دو متحرک کهبعد از آن یک ساکن بیاید،وتد مجموع
نامیده مىشود.اگر حرف ساکن در میان دو متحرک باشد وتد مفروقنامیده
مىشود.اگر سه حرف متحرک پى در پى باشد،فاصله کوچک نامیده مىشود و اگر
چهار حرف متحرکبیاید و بعد یک ساکن را فاصله بزرگ مىخوانند.
11- قصص 28:30.ر.ک:استاد دراز،النبا العظیم،ص 99-94.
12- نجم 53:22-1.
13- روى،در اصطلاح عروض:حرف اصلى قافیه که مدار قافیه بر آن است.
14- شعراء 26:82-75.
15- فجر 89:5-1.
16- قمر 54:8-6.
17- کهف 18:64.
18- قارعه 101:11-9.
19- حاقه 69:21-19.
20- مریم 19:4-2.
21- التصویر الفنى فى القرآن،ص 83-80.
22- رافعى،اعجاز القرآن،ص 216-188.
23- مریم 19:4.
24- مریم 19:31.
25- مریم 19:58.
26- طه 20:111.
27- طه 20:8-1.
28- قمر 54:20-19.
29- غافر 40:7.
30- غافر 40:18.
31- انفطار 82:8-6.
32- آل عمران 3:45.
33- عبس،80:37-33.
34- مصطفى محمود،محاولة لفهم عصری للقرآن،ص 447-445.
35- ضحى 93:2 1.
36- طه 20:5.
37- مریم 19:4.
38- طه 20:15.
39- طه 20:74.
40- طه 20:79-77.
41- ایقاع:هم آهنگ ساختن آوازها.
42- غافر 40:15.
43- انعام 6:95.
44- انعام 6:96.
45- غافر 40:19.
46- انعام 6:103.ر.ک:محاولة لفهم عصری للقرآن ص 19-12.
47- مزمل 73:4.
48- الکافى،ج 2،ص 616-614،شمارههاى 9-8-3.
49- مزمل 73:4.
50- بحار الانوار،ج 89،کتاب القرآن،شماره 21،ص 195-190.
51- الکافى،ج 2،ص 616،شماره 13.
52- بحار الانوار،ج 89،ص 191.
53- الکافى،ج 2،ص 614،شماره 2.
54- «ابو عبد الله محمد بن زیاد کوفى»یکى از زبان دانان مشهور عرب است که
در محضر درس او مردمان بسیارحاضر مىشدند.او در سخندانى و شناخت لفظ
ناآشنا از همه سر بود،تا جایى که مىگویند بر«ابو عبیده»و«اصمعى»برترى
داشته است.او در رجب سال 150 هجرى زاده شد و در شعبان 231 از دنیا
رفت(قمى،الکنى و الالقاب،ج 1،ص 215).
55- رکبانى:خواندن سرود باکش و قوس دادن و زیر و بم صدا.
56- هجیراء:زمزمه و طنین آواز و ترانه.
57- نهایه ابن اثیر،ج 3،ص 391.
58- الفائق،ج 2،ص 36(رثث).
59- ابن منظور گفته است:«منظور شاعر تغنى بوده و اسم را(غناء)به جاى مصدر آورده است».
60- لسان العرب،ج 15،ص 136،«تحسین القراءة و ترقیقها»آمده است.
61- مستطرفات السرائر،ص 484.
62- کتاب الاحتجاج،ج 2،ص 170.
63- فاطر 35:1،ر.ک:عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 68،شماره 222. يکشنبه 28/9/1389 - 23:36
قرآن
اعجاز تشریعى از جهت نو آورىهاى مفاهیم دینى است،بدین معنا که قرآن
دردو قسمت معارف و احکام راهى پیموده که تا آن روز، بشریتبدان راه نیافته
بود وبراى ابدیتبدون راه نمایى دین،دستیابى به آن امکان پذیر نیست.هستى
شناسىقرآن،فراگیر و شامل و تشریعات آن همه جانبه و کامل است و از هر دو
جهتبدونهیچ گونه کاستى بر بشریت عرضه شده است.
انسان هم واره پرسشهایى درباره هستى و راز آفرینش با خود داشته و پیوسته
درتلاش بوده است تا پاسخهاى قانع کنندهاى براى آن بیابد،سؤالهایى از
قبیل آن کهاز کجا آمده چرا آمده و به کجا مىرود؟کوششهاى او براى یافتن
پاسخهایى در اینزمینه، مجموعه مسایل فلسفى را تشکیل مىدهد که هدف آنها
پى بردن به رازهستى است.ولى آیا این کوششها به پاسخ قانع کنندهاى رسیده
است و تمامىجوانب این پرسشها روشن شده است،یا آن که زوایاى تاریک هم
چنان در مسایل ومباحث انجام شده وجود دارد؟در این باره قرآن مىفرماید: و
ما اوتیتم من العلم الاقلیلا (1) ،هر آن چه از دانش به دست آوردهاید
اندکى بیش نیست».
دین،آن گونه که قرآن عرضه کرده،پاسخ تمامى این مسایل را به گونه کافى
وشافى داده است.با تعمق در آن چه قرآن عرضه کرده، انحراف اندیشهها
تعدیلمى شود و راههاى نیمه رفته تکمیل مىگردد. یا ایها الناس قد جاءتکم
موعظة من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدى و رحمة للمؤمنین (2) ،اى
مردم!پند و اندرزى از جانبخداوند به شما داده شده است که مایه بهبودى و
آرامش خاطرتان مىباشد ورحمت و هدایتى براى مؤمنان است.»
مقصود از بهبود بخشیدن سینهها،رها ساختن انسان از رنجى است که در
راهیافتن گمشده خود،در درون خود احساس مىکند، زیرا بیانات و حیانى
بهتریندرمانى است که این درد و رنجها را بهبودى مىبخشد.
و ربک الاکرم.الذی علم بالقلم.علم الانسان ما لم یعلم (3) .این اولین
آیاتى است که برپیامبر گرامى نازل گردیده و مساله تعلیم انسان را مطرح
ساخته است.البته تعلیمآن چه را که انسان در پى تعلم آن بوده است و فطرت و
نهاد آدمى درخواستیافتنآن را داشته است.لذا مىفرماید: و آتاکم من کل ما
سالتموه (4) ،آن چه را که[در نهادخود جویاى آن بودید و]درخواست[دستیافتن
به آن را] داشتید،[خداوند]بهشما ارزانى داشت».
لذا قرآن،چیزى را بر انسان عرضه داشته که خود جویاى آن بوده و نتوانسته
بهخوبى و روشنى به آن راه یابد،این خود دلیل اعجاز قرآن است.اگر این لطف
وعنایت نبود،انسان هرگز به مقصود خویش دست نمىیافت و اندیشه کوتاه
بشرىبه این روشنى و گستردگى،به مطلوب خود نمىرسید.در ذیل به برخىنو
آورىهاى قرآن در جهت هدایت و تکامل انسان اشاره مىشود.
معارف و احکام نو آورىهاى دین در دو بعد معارف و احکام است.معارف عرضه
شده توسطقرآن در جاىگاه بلندى قرار دارد و از هر گونه آلودگى و وهم پاک و
از خرافات به دوراست.از بعد احکام نیز علاوه بر جامع و کامل بودن،از
گرایشهاى انحرافى مبرا وخالص است.
بشریت از دیر باز در مساله شناخت دستخوش اوهام و خرافات بوده
است،ازبدوىترین قبایل تا متمدنترین جوامع بشرى آن روز، باورهایى از جهان
هستى ومبدا آفرینش و تقدیر و تدبیر داشتند،که با حقیقت فاصله زیادى داشت و
بهتصوراتى خیال گونه مىمانست.با داشتن چنین شناختى،بشر آن روز
هرگزنمىدانست از کجا آمده و چرا آمده و به کجا مىرود.انبیا با آن که
جواب اینپرسشها را داده بودند،ولى گفتار انبیا با گذشت زمان دستخوش
تحول و تحریفگردیده بود،تا آن که قرآن مجید از نو پاسخهاى روشن و قاطعى
در تمامى اینزمینهها ارائه نمود.
با مختصر مراجعه به گفتهها و نوشتههاى سلف،در رابطه با مبدا و معاد و
رازآفرینش و صفات جمال و جلال پروردگار و روش و شیوههاى انبیاى عظام و
مقایسهآن با آن چه قرآن بیان داشته،این تفاوت فاحش به خوبى آشکار
مىگردد.شایدتبیین این تفاوت، براى کسانى که از عادات و رسوم و عقاید
جاهلیتبا خبر باشندچندان مشکل نباشد.چه در یونان که مرکز دانش و بینش
جهان آن روز به شمارمىرفت،چه در جزیرة العرب که دور افتادهترین جوامع
بشرى به حساب مىآمد،حتى با مراجعه به کتب عهدین که رایجترین نوشتههاى
دینى آن دوران شناختهمىشد،این تفاوت آشکار مىگردد.بررسىها در این
زمینه بسیار است و نیازى بهتکرار نیست،نمونههایى از آن را در ادامه
مىآوریم.
درباره تشریع احکام و قوانین حاکم بر نظام حیات اجتماعى،مبانى تشریعاتو
حیانى داراى دو امتیاز است که در دیگر تشریعات وضعى(بشرى)وجود
ندارد،یاکمتر رعایتشده است.
اول:مبرا بودن از هر گونه گرایشهاى منحرف کننده که ممکن است در
قوانینوضعیه تاثیر گذار باشد.تجربه نشان داده که این امکان،در اکثریت
قوانین وضعشده بر دست انسانها،تحقق یافته است.حتى انسانهاى بزرگ،هر چند
سعى درپرهیز از گرایشهاى قومى،نژادى،منطقهاى،گروهى و صنفى
نمودهاند،بازناخود آگاه لغزیدهاند.امروزه،بشریت از ناهنجارى این گونه
قوانین وضعى،چه درسطح بین المللى و چه در محدودههاى خاص،هنوز رنج مىبرد.
دوم:رعایتسه بعد در حیات انسان،که لازمه زندگى اجتماعى وى در اینجهان
است:رابطه وى با شؤون فردى و شخصى خود، رابطه وى با جامعهاى که درپوشش آن
قرار گرفته،رابطه وى با خدا و آفریدگار وى.که در همین راستا اخلاق،معنویت
و کرامت انسانى مطرح مىشود.
قوانین وضعیه،تنها شؤون فردى و اجتماعى را جهتبخشیده و حتى در بعداول
کمتر توجه نموده،بیشتر همت را در بعد دوم به کار انداخته است.ولى
ازبعدسوم،یعنى رابطه با پروردگار،به کلى غفلت ورزیده است.در حالى که همین
بعدسوم است که به حیات انسان درخشش مىدهد و او را کاملا متعادل مىسازد و
ازصورت«بهیمیت»-انحصار در محدوده نیازهاى جسمانى-به در آورده،به
انسانچهره ملکوتى مىبخشد.
اسلام،درباره شؤون خاص افراد وظایفى مقرر داشته که آدمى را در پندار و
گفتارو رفتار متعادل مىسازد،و نیز در تامین مصالح همگانى و تضمین گسترش
عدالتاجتماعى مىکوشد تا جامعهاى سالم و سعادت بخش فراهم نماید،تا هر
فرد بهحقوق طبیعى و مشروع خود به آسانى دستیابد.
علاوه بر این دو جهت،انسان را به علو شرف و بلنداى کرامتخویش
آشنامىکند،جاى گاه و اخلاق و معنویت را در زندگى به او نشان مىدهد،تا او
را ازسقوط در«حضیض»ذلت نادانىها و وابستگىهاى پست نگاه دارد و
به«اوج»عزت و رفعتبالا برد.
اسلام،احکام و قوانین تشریعى خود را بر همین سه جهتبنیان نهاده،تا و
لقدکرمنا بنی آدم (5) را تحقق بخشد،ودایعى را که در نهاد او قرار داده (6)
ظاهر سازد و ازحالت استعداد به صورت فعلیت در آورد و از این راه منصب
خلافت الهى را که به اوعطا کرده، جامه عمل بپوشاند.لذا خداوند بر انسان
منت نهاد که او را این چنین بهشریعتخود مفتخر نمود و او را به این زیور
گران قدر آراست.
لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلو علیهم آیاته و
یزکیهم ویعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین (7)
،خداوند منت[بزرگى]برمؤمنین نهاد که پیامبرى از میان خودشان برگزید،تا
آیات و نشانههاى خود را بر آنانبنمایاند،آنان را از درون پاکیزه سازد و
کتاب[تعالیم شریعت]را به آنان بیاموزد وبینشى در درون آنان بیافروزد[تا
حقایق بر ایشان آشکار شود]گر چه پیش از اینسخت در گم راهى بودند».
اینک به اختصار،به نمونههایى از اعجاز هدایتى قرآن در دو بعد معارف واحکام مىپردازیم:
نمونههایى از اعجاز هدایتى قرآن
صفات جمال و جلال الهى
قرآن خدا را با بهترین وجهى وصف نموده،او را مجمع صفات کمال معرفىکرده و
از هر زشتى و صفت ناپسندى مبرا و منزه دانسته است.در پایان سوره
حشرمىخوانیم: هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو
الرحمان الرحیم.هو الله الذیلا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن
المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عمایشرکون.هو الله الخالق
الباریء المصور له الاسماء الحسنى یسبح له ما فی السماوات والارض و هو
العزیز الحکیم (8) ،او خدایى است که جز او خدایى نیست.به هر چه پنهانو
آشکار است آگاهى دارد.مهر او فراگیر و تمامى جهان هستى را چه در اصل وجودو
چه در تداوم آن فرا گرفته و این مهر با عنایتخاصى بندگان صالح خدا را
شاملشده است.او خدایى است که جز او خدایى نیست.فرمان روایى است که از هر
گونهپستى و فرو مایگى به دور است.پرتو رحمت او همگان را سلامت و
سعادتبخشیده است.آرامش بخش جهانیان است و همگى در سایه رافت او
آرمیدهاند.
قدرت و شوکت و هیمنت او فراگیر است و بر هر که و هر چیز پیروز و
توانمندمىباشد و برتر از همه است.منزه است چنین خدایى از هر گونه شریک و
انبازى کهبراى او پنداشتهاند.او آفریننده و سازنده و صورت بخش همه
موجودات است.
بهترین نامها و نشانههاى نیک مخصوص او است.هر آن چه در آسمانها و
زمیناست تسبیح گوى او است و همگان او را مىستایند. او است که هرچه
بخواهدانجام مىدهد و هر چه انجام مىدهد از مقام حکمت او برخاسته
است.بدین سانهیچ چیزى سد راه او نمىگردد،خواستههاى او جملگى وفق حکمت و
بینشحکیمانه او انجام مىگیرد.
این گوشهاى از صفات برجسته الهى است که قرآن خدا را بدان ستوده است.
ولى آیا در کتب دیگر یا اندیشههاى دیگران،چنین وصفى از خداى متعال
آمده،یابر عکس او را به گونهاى وصف کردهاند که هرگز شایسته مقام
الوهیتحق تعالىنیست؟!
در تورات کنونى که کهنترین کتاب دینى به شمار مىرود و پندار آن مىرود
کهمعارف خود را از وحى آسمانى گرفته،مىبینیم که خدا به گونهاى ناپسند
وصفشده که خرد آن را نمىپذیرد.در داستان آدم و حوا چنین نوشته که خداوند
آدم را ازآن جهت از خوردن«شجره منهیه»منع نمود تا مبادا داراى عقل و
شعور گردد،سپس او را از بهشتبیرون راند تا مبادا از درخت«حیات
جاویدان»نیز بخورد وهمانند خداوند زندگى جاودانى یابد (9) .یا این که
خداوند در پى آدم آمده بود و آدمدر پشت درختان پنهان شده بود،خداوند
نمىدانست آدم کجا است و او رامىخواند تا خود را نشان دهد.
در داستان ساختن شهر بابل،خداوند بیم آن داشت که انسانها اگر گرد هم
آیند،نیروى متشکلى را به وجود مىآورند،آن گاه خطرى متوجه
ربوبیتخداوندىخواهد بود،لذا به جبرئیل دستور فرمود تا تجمع آنان را از
هم بپاشد (10) .
از آن که بگذریم،در اسطورههاى یونانى قدیم،ترسیمى از خداوند جهان
ارائهدادهاند،که انواع خدایان کوچک و بزرگ(آلهه)را در پى داشته
است.گوشهاى ازآن را-که صرفا خرافه مىماند-تاریخ نویس معروف«ویل
دورانت»در کتاب تاریختمدن آورده است(رجوع شود به قسمتیونان باستان به
ویژه فصل هشتم) (11) .
قداست مقام انبیا
قرآن،انبیاى عظام الهى را در والاترین مقام قداست قرار داده،سر آمد
بندگانخالص حق تعالى شمرده است.اینان نخبگان و برگزیدگان خلایق به شمار
مىروند.
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین (12)
،خداوند،آدم و نوح وآل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید».
در سوره انعام(آیههاى 87-84)پس از آن که از پیامبرانى مانند اسحاق
ویعقوب،نوح،داود و سلیمان و ایوب،یوسف و موسى و هارون و زکریا و یحیى
وعیسى و الیاس و اسماعیل و یسع و یونس و لوط،و پدران و فرزندان و برادران
آنانیاد مىکند،آنان را به«محسنین»و«صالحین»وصف مىکند،که آنان را بر
جهانیانبرترى داده و به راه راست هدایت نموده است.
در آیات و سورههاى دیگر با بهترین وصفى آنان را ستوده است که با مختصرمراجعه به قرآن کریم این ستایش والا به خوبى آشکار مىشود.
این گونه تعبیرها در مورد پیامبران و اولیاى الهى مخصوص قرآن است.در
سایرمتون تعبیرات ناروا در این زمینه زیاد به چشم مىخورد.درباره حضرت
نوحنوشتهاند شراب خوار مستى بود که از شدت بیهوشى برهنه و مکشوف العوره
درمیان چادر افتاده بود (13) . درباره حضرت ابراهیم نوشتهاند که هم سر
خود را به دروغخواهر معرفى کرد تا جان و مال خود را حفظ نماید (14) .در
صورتى که هاجر در آنهنگام در سنین بالاى عمر خویش در حدود هفتاد سالگى
بود و جاى واهمه نبودکه فردى غیور مانند حضرت ابراهیم، ناموس خود را فداى
جان و مال خود کند.
درباره حضرت لوط گفتهاند که در حال مستى با دخترانش در آمیخت و آنان را
آبستننمود (15) .درباره حضرت یعقوب که با خداوند کشتى گرفت و بر او چیره
گشت ونبوت از او بستاد (16) .
هم چنین نوشتهاند که ودایع نبوت را از پدرش اسحاق با تزویر در ربود (17) .
داستانعجل بنى اسرائیل و ساختن آن را به هارون نسبت دادهاند (18) .هم
چنین افسانه داوود واوریا که هم سر او را با ترفند شرم آورى از دستش ربود
(19) .از این قبیل داستانهاىافسانه آمیز در کتب عهدین فراوان است که در
این جا مجالى بیش از اشاره نبود.
جامعیت احکام اسلامى
اسلام در بعد تشریع احکام از جامعیت کاملى برخوردار است،که در هیچ یک
ازشرایع باقى مانده و نیز تشریعات وضعى،چنین جامعیت و گستردگى به
چشمنمىخورد.
اسلام-همان گونه که اشارت رفت-در سه بعد عبادات،معاملات و
انتظامات،دیدگاههاى مشخصى دارد و در تمامى جوانب این سه بعد به طور
گسترده نظراتخود را ارائه داده،بشریت را براى رسیدن به سعادت حیات(مادى و
معنوى)بهپیروى از خود فرا خوانده است.
عبادات اسلام،انسان را به پاکى و صفاى درون وا مىدارد،او را از
آلایشهاپاکیزه نگاه مىدارد،روح را آرامش مىبخشد و رابطه انسان را با
ملکوت اعلامستحکم مىسازد و این خود موجب تقویت روح انسان و پاکى و صفاى
او است.باتامل در اوراد و اذکار نماز و خلوص و توجه قلب به ساحت قدس
الهى،و نیزمقاومت درونى که از روزه حاصل مىگردد،هم چنین با دقت در دیگر
ادعیه وعبادات واجب و مستحب،به ویژه به لحاظ انجام دادن آنها در اماکن
مقدسه،تمامى اینها حاکى از یک برنامه حساب شده براى پاک سازى و طهارت
درونانسان و رشد و تکامل او است.
واژه«تزکیه»با ترکیبهاى مختلف در قرآن فراوان آمده است و هدف از
تشریع،به ویژه قسمت عبادات را مشخص مىسازد و نشان مىدهد که هدف عبادات
همانپاکى و صفاى درون است.
در سوره«شمس»مىخوانیم: قد افلح من زکاها (20) ،به یقین رستگار است کسى
کهدرون خود را پاکیزه نماید».و هدف بعثت را همین«تزکیه»خوانده: یتلو
علیهم آیاتکو یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم (21) .پیامبرى که نشانهها
و آیات الهى را بر مردم برمىشمرد و تلاوت مىکند،شریعت و احکام الهى را
به آنان مىآموزد.به آنان بینشمىدهد و آنان را پاکیزه مىگرداند.
انسان در درون خود احساس مىکند که بر فراز هستى،نیروى برترى هست کهتمامى
هستىها را فرا گرفته و خود را ذرهاى کوچک مىبیند که بر روى
امواجمتلاطم هستى شناور است،آن نیروى برتر و قدرتمند است که او و دیگران
ذراتهستى را نگاه داشته،به علاوه همین عجز و ناتوایى او را به سوى کمال و
توانایىمطلق رانده،توجه درونى او را به سوى کمال مطلق معطوف داشته است.از
این رو ازدرون خود مىکوشد تا این میل و رغبت و عشق به کمال مطلق را در
صورت کلماتو الفاظ(ادعیه و اذکار)ابراز دارد،همین است که عبارات سرشار از
محبت وسپاس،از درون او مىجوشد و سیل آسا سرازیر مىگردد و اگر قصورى در
خوداحساس کرده درخواست گذشت و آمرزش مىنماید.این چیزى است که انسان
ازروزى که خود را شناخته با آن خو گرفته و هم واره سرشت وجود او با آن هم
رازبوده است.
عبادتها و نیایشها-به شکلهاى گوناگون-صورتهاى تجسد یافته ابرازعواطف
درونى او است که بر ملا مىسازد.هر دین و آیینى به شکلى،قسمتى ازنمایشهاى
نیایش جوشان انسانى را سر لوحه عملى خود قرار داده است.
در آیینهاى کهن هندوئى و زرتشتى نمونههایى از این گونه نمایشهاى
عبادىنیایشى وجود داشته است،گونههایى نیز از نیایش میان جهودان و
ترسایان رواجداشته و دارد.اما به نظر مىرسد که شکلهاى موسوم آمیخته با
بسیارى از خرافاتو بدعتهاى ناروا گردیده است.
این گونه ناهنجارىها در تعلیمات دینى کم کم وسعتیافت و حجیمتر گردید
تاآغاز قرن هفتم میلاد که پیامبر اسلام شریعتى پاک و منزه بر بشریت آن روز
عرضهداشت.در این آیین عبادات و ادعیه و اذکار حاکى از توحیدى ناب و
معنویتى پاکبود.معنویتى که درونها را به کلى از آلایشها و تیرگىها
پاکیزه ساخته به آفاقىتابناک هدایت مىنمود و انسانها که تشنه چنین آب
زلال و گوارایى بودند،گمشدهخود را در شریعت اسلام یافتند و از جان و دل
آن را پذیرفتند.
بر پایه تعالیم قرآن کریم،دین نیامده که بر مردم دشوارى تکلیف را تحمیل
کند،بلکه آمده تا آنان را از بار سنگین تیرگى درون رهایى بخشد.
ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم و
لعلکمتشکرون (22) ،خداوند نمىخواهد بر شما تنگ بگیرد،بلکه مىخواهد شما
را پاک ونعمتخود را بر شما کامل نماید،باشد تا سپاس گذار باشید».
هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم
الکتابو الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین (23) ، او[خداوند]از
میان مردم جاهل پیامبرىاز خودشان برگزید،تا آیات او را بر آنان بخواند و
آنان را پاک سازد و کتاب[شریعتحق]را به آنان بیاموزد،و بینش حکمت را در
دل آنان بیافروزد،گرچه پیش از این درگم راهى آشکارى به سر مىبردند».
این آیه به سه مطلب اساسى اشاره دارد:
1- تزکیه،پاک سازى درون و آراسته نمودن شخصیت والاى انسانیت که در پسپرده کالبد جسمانى او نهفته است.
2- تعلیم کتاب،یعنى شریعت که حاوى نبشتههاى تکلیفى و تشریعى است.
3- آموزش حکمت،یعنى بینش درونى که مایه آراسته شدن رفتار و کردار
انسانمىباشد و همین بینش درونى غایة الغایات است که آدمى را به اوج
کرامت انسانىمىرساند.
یؤتى الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا و ما یذکر الا
اولواالالباب (24) ،خداوند هر که را بخواهد[شایسته دید]، بینش حکمت را به
او ارزانىمىدارد و هر که این بینش را دریافت نمود،هر آینه بر انباشتهاى
از ارزشها دستیافته،که به این حقیقت جز صاحبان خرد پى نمىبرند».
عبادات در اسلام به گونه پاک و خرد پسند و موافق فطرت اصیل انسانى
عرضهشده است.در این عبادات نه فقط نیایش شایسته پروردگار و تقرب او به
درگاه الهىلحاظ شده،بلکه پاک سازى درون و پالایش نفس نیز مورد عنایت واقع
شده،بر آینداین دو گرایش موجب تعادل در ابعاد وجود انسان است.
مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلاة (25) ،بندگان خالص خدا در پیشگاه
حضرتحق با درونى پاک و آراسته و از هر گونه آلایشى پیراسته،به نیایش بر
مىخیزند».
ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر (26) ،نماز،آدمى را
از ناهنجارى درکردار و رفتار باز مىدارد و از آن بالاتر،یاد خدا را در
دلها زنده نگه مىدارد».
حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و قوموا لله قانتین (27) ،بر نمازها
و[به ویژه]نمازمیانه[نیم روزى]مواظبت کنید-که درب رحمت الهى بر روى شما
گشوده است-ودر پیشگاه خداوند با حالتخضوع و خشوع بایستید».
و استعینوا بالصبر و الصلاة و انها لکبیرة الا على الخاشعین (28) ،از خو
گرفتن به مقاومت ونیایش به درگاه ربوبیت کمک بگیرید-تا شما را هم واره
زنده دل و نشاط افزا نگاهدارد-همانا نیایش پاک و به دور از آلایش بارى
سنگین است،جز بر کسانى که لذتخشوع و خضوع در پیشگاه الهى را
دریافتهاند».
و اقم الصلاة طرفی النهار و زلفا من اللیل،ان الحسنات یذهبن السیئات.ذلک
ذکرىللذاکرین (29) ،در دو طرف روز[با مداد و واپسین]و پاسى از شب،نماز را
به پا دار،کهزیبایىها زشتىها را از میان بر مىدارد.و این یاد آورى
استبراى کسانى که یاد خداباشند».
البته این از ویژگىهاى عبادت در اسلام است که نخست درون و سپس برون
راپاکیزه مىگرداند.پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله در این باره
مىفرماید:«هر گاه در جلوى خانههاىشما آبى روان باشد و پیوسته روزى
پنجبار در آن آب شستشو کنید،آیا دیگر چرکىو آلودگى بر بدن شما باقى
مىماند؟»
فرمود:«نمازهاى پنج گانه همانند همان آب جارى است که هرگاه بنده خالصخدا نمازى به جا آورد،آلودگىهاى حاصله بر طرف مىشود» (30) .
امام صادق علیه السلام مىفرماید:«اگر مردم با همان تذکر نخستین به خود
واگذارمىشدند و شریعتبه دست آنان سپرده مىشد، بدون یاد گیرى مجدد که به
وسیلهپیامبران پى در پى انجام مىگرفت،هر آینه بر همان حالت نخستین هم
راه باآلودگىها باقى مىماندند و همین بود که شرایع پیشین فرسوده و از
میان رفت.لذاخداوند خواست تا شریعت وى به دست فراموشى سپرده نشود، پیامبر
اسلام رابر انگیخت و نمازهاى پنج گانه را واجب نمود،تا روزانه پنجبار یاد
او کنند و نام او رابه بزرگى ببرند،تا دین و شریعت هیچ گاه به دست فراموشى
سپرده نشود» (31) .براىتوضیح بیشتر به آیات(76-63)سوره فرقان رجوع کنید.
از عبادات که بگذریم،ابواب معاملات و در کنار آن احکام انتظامى
اسلام،آناندازه گسترده و فراگیر است که مایه حیرت دین پژوهان گردیده
است.اصولاشریعتى به این گستردگى که تمامى ابعاد حیات جامعه را زیر دیدگاه
خود قرار دادهباشد و در هر یک نظر داده باشد،همانند شریعت اسلام در دست
نیست.یگانه دینالهى زنده جهان،اسلام است و بس.
ان الدین عند الله الاسلام... (32) ،اسلام تنها شریعتى است که نزد خدا پذیرفته شده...»
و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین (33)
،و هر که جزاسلام آئینى بجوید،هرگز از او پذیرفته نمىشود و در نهایت زیان
برده است».
شرح و بسط این مقال از حوصله بحثحاضر بیرون است،گوشههایى از آن در«التمهید»(ج 6،ص 340-262)ارائه شده است.
پىنوشتها:
1- اسراء 17:85.
2- یونس 10:57.
3- علق 96:5-3.
4- ابراهیم 14:34.
5- اسراء 17:70.
6- اشاره به آیه امانت است(احزاب 33:72).
7- آل عمران 3:164.
8- حشر 59:24-23.
9- ر.ک:باب سوم سفر پیدایش-عهد عتیق،شماره 12-1.
10- ر.ک:باب یازده سفر پیدایش،شماره 24-22.
11- تاریخ تمدن،ج 2،ص 197 به بعد.و عربى آن به نام قصة الحضارة،ج 6،ص 347-317.(التمهید،ج 6،ص 262-258).
12- آل عمران 3:33.
13- سفر پیدایش،باب 9،شماره 24-18.
14- همان،باب 12.
15- همان،باب 19.
16- همان،باب 32،شماره 29-22.
17- همان،باب 27.
18- سفر خروج،باب 32.
19- صموئیل دوم،باب 11.
20- شمس 91:9.
21- بقره 2:129.
22- مائده 5:6.
23- جمعه 62:2.
24- بقره 2:269.
25- بینه 98:5.
26- عنکبوت 29:45.
27- بقره 2:238.
28- بقره 2:45.
29- هود 11:114.
30- وسایل،ج 4،ص 12(مؤسسة آل البیت)شماره 3.
31- همان،ص 9،رقم 8.
32- آل عمران 3:19.
33- آل عمران 3:85.
علوم قرآنى صفحه 431 يکشنبه 28/9/1389 - 23:34
قرآن
اعجاز علمى قرآن مربوط به اشاراتى است که ازگوشههاى سخن حق تعالى
نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است،زیرا قرآن کتابهدایت است و هدف اصلى آن
جهتبخشیدن به زندگى انسان و آموختن راهسعادت به او است.از اینرو اگر
گاه در قرآن به برخى اشارات علمى بر مىخوریم،از آن جهت است که این سخن از
منبع سرشار علم و حکمت الهى نشات گرفته و ازسرچشمه علم بىپایان حکایت
دارد. قل انزله الذی یعلم السر فی السماوات والارض (1) ،بگو:آن را کسى
نازل ساخته است که راز نهانها را در آسمانها و زمینمىداند»و این یک
امر طبیعى است که هر دانشمندى هر چند در غیر رشتهتخصصى خود سخن گوید،از
لا به لاى گفتههایش گاه تعابیرى ادا مىشود که حاکىاز دانش و رشته تخصص
وى مىباشد.همانند آن که فقیهى درباره یک موضوعمعمولى سخن گوید،کسانى که
با فقاهت آشنایى دارند از تعابیر وى در مىیابند کهصاحب سخن،فقیه
مىباشد،گرچه آن فقیه نخواسته تا فقاهتخود را در سخنانخود بنمایاند.هم
چنین است اشارات علمى قرآن که تراوش گونه است و هدفاصلى کلام را تشکیل
نمىدهد.
چند تذکر:پیش از آن که نمونههایى از این اشارات علمى ارائه گردد،ضرورتاست که چند نکته تذکر داده شود:
1- برخى را گمان بر آن است که قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى
علومطبیعى و ریاضى و فلکى و حتى رشتههاى صنعتى و اکتشافات علمى و
غیرهمىباشد و چیزى از علوم و دانستنىها را فرو گذار نکرده است.خلاصه
قرآن علاوهبر یک کتاب تشریعى کتاب علمى نیز به شمار مىرود.براى اثبات
این پندارافسانهوار،خواستهاند دلایلى از خود قرآن ارائه دهند،از جمله
آیه و نزلنا علیکالکتاب تبیانا لکل شیء (2) ،قرآن را بر تو فرستادیم تا
بیانگر همه چیز باشد». ما فرطنا فیالکتاب من شیء (3) ،در کتاب-قرآن-چیزى
فرو گذار نکردیم». و لا رطب و لا یابس الافی کتاب مبین (4) ،هیچ خشک و
ترى نیست مگر آن که در کتابى آشکار[ثبت]است».
در حدیثى از عبد الله بن مسعود آمده:من اراد علم الاولین و الآخرین
فلیتدبرالقرآن (5) ،هر که علوم گذشتگان و آیندگان را خواهان باشد،همانا در
قرآن تعمقنماید».
اگر این گمان از جانب برخى سرشناسان (6) مطرح نگردیده یا به آنان نسبت
دادهنشده بود،متعرض آن نگردیده در صدد نقد آن بر نمىآمدیم،زیرا سستى
دلایل آنآشکار است.
اولین سؤال که متوجه صاحبان این پندار مىشود آن است که از کجا و
چگونهاین همه علوم و صنایع و اکتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا
پیشینیان بهآن پى نبرده و متاخرین نیز به آن توجهى ندارند؟!
دیگر آن که آیات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بى گانه است.زیرا آیه
سورهنحل در رابطه با بیان فراگیر احکام شریعت است.آیه در صدد اتمام
حجتبرکافران است که روز رستاخیز هر پیامبرى با عنوان شاهد بر رفتار
امتهاى خودبر انگیخته مىشود و پیامبر اسلام نیز شاهد بر این امت
مىباشد،زیرا کتاب وشریعتى که بر دست او فرستاده شده کامل بوده و همه چیز
در آن بیان شده است وجئنا بک شهیدا على هؤلاء.و نزلنا علیک الکتاب تبیانا
لکل شیء و هدى و رحمة و بشرىللمسلمین (7) .یعنى جاى نقص و کاستى در بیان
وظایف و تکالیف شرعى باقىنگذاردیم،تا هدایت و رحمت و بشارتى باشد براى
مسلمانان.لذا با ملاحظه شاننزول و مخاطبین مورد نظر آیه و نیز صدر و ذیل
آیه،به خوبى روشن است کهمقصود از«تبیانا لکل شىء»همان فراگیرى و جامعیت
احکام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم هر کلام،با ملاحظه جاى گاهى که گوینده در آن
قرارگرفته،مشخص مىگردد.مثلا محمد بن زکریا که کتاب«من لا یحضره
الطبیب»رانگاشت و یاد آور شد که تمامى آن چه مورد نیاز است در این کتاب
فراهم ساختهاست،از جاى گاه یک پزشک عالى مقام سخن گفته است،لذا مقصود وى
از تمامىنیازها،در چار چوب نیازهاى پزشکى است.بر همین شیوه مرحوم صدوق
کتاب«من لا یحضره الفقیه»را تالیف نمود،تا مجموع نیازهاى در محدوده
فقاهت راعرضه کند.هم چنین است آن گاه که خداوند بر کرسى تشریع نشسته،در
رابطه باکتب و شرایع نازل شده بر پیامبران،چنین تعبیرى ایفا کند که صرفا
به جامعیتجنبههاى تشریعى نظر دارد!
همین گونه است آیه ما فرطنا فی الکتاب من شیء (8) اگر مقصود
از«کتاب»قرآنباشد.در صورتى که ظاهر آیه چیز دیگر است و مقصود از
کتاب،کتاب تکوین و دررابطه با علم ازلى الهى است.آیه چنین است: و ما من
دابة فی الارض و لا طائر یطیربجناحیه الا امم امثالکم.ما فرطنا فی الکتاب
من شیء ثم الى ربهم یحشرون (9) .یعنى ماهمه موجودات و آفریدهها را زیر
نظر داریم و هیچ چیز بیرون از علم ازلى ما نیستو سرانجام همه موجودات به
سوى خدا است.
آیه و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما
تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا
فی کتاب مبین (10) ،در اینجهت روشنتر است،که همه موجودات و رفتار و
کردارشان در علم ازلى الهى ثبتو ضبط است و حضور بالفعل دارد.
و اما حدیث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومى است که وى با آن
آشنایىداشته و آن،علوم و معارف دینى است و مقصود از اولین و آخرین،سابقین
ولا حقین انبیا و شرایع آنان مىباشد،که تمام آن چه در آنها آمده در قرآن
فراهماست.
2- دومین نکته آن که به کارگیرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى،کارى
بسدشوار و ظریف است،زیرا علم حالت ثبات ندارد و با پیش رفت زمان گسترش
ودگرگونى پیدا مىکند و چه بسا یک نظریه علمى-چه رسد به فرضیه-که
روزگارىحالت قطعیتبه خود گرفته باشد،روز دیگر هم چون سرابى نقش بر
آب،محو ونابود گردد.لذا اگر مفاهیم قرآنى را با ابزار ناپایدار علمى تفسیر
و توجیه کنیم،بهمعانى قرآن که حالت ثبات و واقعیتى استوار دارند،تزلزل
بخشیده و آن را نااستوارمىسازیم.خلاصه،گره زدن فرآوردههاى دانش با
قرآن،کار صحیحى به نظرنمىرسد.
آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى که در اختیار دارد و قطعیت آن برایش
روشناست،توانست از برخى ابهامات قرآنى-که در همین اشارهها نمودار
است-پردهبردارد،کارى پسندیده است.مشروط بر آن که با کلمه«شاید»نظر خود
را آغاز کند وبگوید:شاید-یا به احتمال قوى-مقصود آیه چنین باشد،تا اگر در
آن نظریه علمىتحولى ایجاد گردد،به قرآن صدمهاى وارد نشود،صرفا گفته شود
که تفسیر او اشتباهبوده است.
ما در این بخش از اعجاز قرآنى،با استفاده از برخى نظریههاى قطعى علم
منقولاز دانشمندان مورد اعتماد،سعى در تفسیر برخى اشارات علمى قرآن
نمودهایم.
اما به این نکته باید توجه داشت که هرگز نباید میان دیدگاههاى استوار دین وفراوردههاى ناپایدار علم،پیوند ناگسستنى ایجاد نمود.
3- نکته سوم،آیا تحدى-که نمایانگر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را
نیزشامل مىشود؟بدین معنا که قرآن آن گاه که تحدى نموده و هم آورد
طلبیده،آیا بهاین گونه اشارات علمى نیز نظر داشته است؟یا آن که بر اثر
پیش رفت علم و پى بردنبه برخى از اسرار علمى که قرآن به آنها اشارتى
دارد،گوشهاى از اعجاز این کتابآسمانى روشن شده است.به عبارتى دیگر پس از
آن که دانش مندان با ابزار علمى کهدر اختیار داشتند توانستند از این گونه
اشارات علمى که تا کنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتیجه به
گوشهاى از احاطه صاحب سخن(پروردگار)پى ببرند ودریابند که چنین سخنى یا
اشارتى در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امکان صدورنداشته و بدین جهت
مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گردیده است!
برخى برهمین عقیدهاند،که این گونه اشارات علمى دلیل اعجاز مىتواند باشد.
ولى تحدى به آن صورت نگرفته است،چون روى سخن در آیات تحدى با کسانىاست که
هرگز با این گونه علوم آشنایى نداشتهاند. بر این مبنا قرآن در جهت
علمىهمانند دیگر کتب آسمانى است،که صورت تحدى به خود
نگرفتهاند،گرچهاشارات علمى دلیل اعجاز مىتوانند باشند (11) .
ولى این طرز تفکر از آن جا نشات گرفته که گمان بردهاند روى سخن در
آیاتتحدى تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالى که قرآن مرحله به
مرحلهاز محدوده زمانى عصر خویش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده
است،نهتنها عرب بلکه تمامى بشریت را براى ابدیتبه هم آوردى فرا خوانده
است.
یکى از آیات تحدى که در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدینه
نازل گشته،تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب یا ایهاالناس
اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون -با فاصله یک
آیهمىفرماید: و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله
و ادعوا شهداءکممن دون الله ان کنتم صادقین.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا...
(12) همه مردم مخاطب قرارگرفتهاند،تا چنان چه تردیدى در رابطه با صحت وحى
قرآنى در دلهاى شان راهیافته،آزمایش کنند آیا مىتوانند حتى یک سوره
همانند قرآن بیاورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.
آیه قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون
بمثله و لو کانبعضهم لبعض ظهیرا (13) آب پاکى را بر دست همه ریخته،تمامى
انس و جن را به نحوجمعى-که عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مىشود
(14) -مورد تحدى قرارداده است و اعلام کرده که اگر همه انسانها و پریان
پشت در پشت هم بکوشند تاهم چون قرآنى بیاورند نخواهند توانست.
اکنون مىپرسیم که این گونه گسترش در دامنه تحدى-که همه انسانها را در
همهسطوح و در طول زمان شامل گردیده است-آیا نمىتواند دلیل آن باشد که
همهجوانب اعجاز قرآنى،هر کدام به فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد
تحدىقرار گرفته باشند؟به سادگى نمىتوان از کنار این احتمال گذشتیا آن
رانادیده گرفت!
نمونههایى از اشارات علمى
در قرآن از این گونه اشارات علمى و گذرا بسیار است.برخى از این اشارات از
دیرزمان و برخى در سالیان اخیر با ابزار علم روشن شده و شاید بسیارى دیگر
را گذشتزمان آشکار سازد.دانش مندان-به ویژه در عصر حاضر-در این باره
بسیارکوشیدهاند،گرچه افرادى به خطا رفته ولى بسیارى نیز موفق
گردیدهاند.نمونههایىاز این گونه اشارات در بخش اعجاز علمى قرآن در
کتاب«التمهید»ج 6 آمده است،در این جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده
مىکنیم:
رتق و فتق آسمانها و زمین
او لم یر الذین کفروا ان السماوات و الارض کانتا رتقا ففتقناهما (15)
«رتق»به معناى«بههم پیوسته»و«فتق»به معناى«از هم گسسته»است.در این
آیه آمده است کهآسمانها و زمین به هم پیوسته بودهاند و سپس از هم گسسته
شدند.
مفسران در این پیوسته بودن و گسسته شدن زمین و آسمانها اختلاف
نظرداشتهاند.بیشتر بر این نظر بودهاند که مقصود از به هم پیوستگى و
گسسته شدن،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ریزش باران است، ففتحنا ابواب
السماء بماءمنهمر (16) ،پس درهاى آسمان را با آبى ریزان گشودیم».و نیز
شکافتن زمین و روییدنگیاه،چنان چه مىفرماید: ثم شققنا الارض شقا فانبتنا
فیها حبا (17) ،زمین را شکافتیم وپس در آن،دانه رویانیدیم».علامه طبرسى
گوید:«و این معنا از دو امام(ابو جعفرباقر و ابو عبد الله صادق علیهما
السلام روایتشده است (18) ،در«روضه کافى»روایتى ضعیفالسند از امام باقر
علیه السلام است (19) و در تفسیر قمى روایتى که اتصال سندى ندارد ازامام
صادق علیه السلام روایتشده است (20) .
تفسیر دیگرى در این باره شده که آسمانها و زمین ابتدا به هم پیوسته
بودندسپس از هم جدا گشته و به این صورت در آمدهاند. چنان چه در
سوره«فصلت»
مىخوانیم: ثم استوى الى السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او
کرها قالتااتینا طائعین.فقضاهن سبع سماوات (21) ، [خداوند]هنگامى که به
آفرینش آسمان روىآورد،آسمانها به صورت دودى-توده گازى-بودند.آن گاه به
زمین و آسمان فرمانداد که به صورت جدا از هم حضور یابند-چه بخواهند و چه
بخواهند-(یعنى یکفرمان تکوینى بود)،آنها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذیر
آمدیم.سپس هفتآسمان را این چنین استوار ساخت».
مطلب مذکور در آیه فوق مبین یک حقیقت علمى است که دانش روز،کم و بیشبه آن
پى برده است و آن این است که منشا جهان مادى به صورت یک توده گازىبوده
است.بدین ترتیب واژه«دخان»در کلمات عرب،دقیقترین تعبیر از مادهنخستین
ساختار جهان است.
مولا امیر مؤمنان-مکررا-در نهج البلاغه به همین حقیقت علمى که آیه کریمه
بهآن اشارت دارد،تصریح فرموده است.در اولین خطبه نهج البلاغه-که
دربارهآفرینش جهان است-مىخوانیم:«ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق
الارجاء وسکائک الهواء...ثم فتق ما بین السماوات العلى فملاهن اطوارا من
ملائکته،سپسخداوند فضاهاى شکافته و کرانههاى کافته و هواى به آسمان و
زمین راه یافته راپدید آورد...آن گاه میان آسمانهاى زبرین را بگشود و از
گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211 مىفرماید:«ففتقها سبع سماوات بعد
ارتتاقها،آنها را از همشکافت پس از آن که به هم پیوسته بودند».
علامه مجلسى-در شرح روضه کافى-پس از نقل دو روایتسابق
الذکرمىفرماید:«این دو روایت،بر خلاف آن چیزى است که از مولا امیر مؤمنان
علیه السلامرسیده است» (22) .در این باره تفصیلا سخن گفتهایم (23) .
نقش کوهها در استوارى زمین
در نه جاى قرآن از کوهها با تعبیر«رواسى»یاد شده است (24) و جعلنا فی
الارضرواسی ان تمید بهم (25) ،و کوهها را در زمین پا بر جا و استوار
نهادیم تا مبادا[زمین]آنان[مردم]را تکان دهد و بلرزاند».
اساسا تعبیر از کوهها به«رواسى»بدان جهت است که«ثابتهایى»هستند که
برریشههاى مستحکم استوار مىباشند و از ماده«رست السفینة»گرفته شده،به
معناىلنگر انداختن کشتى است که به وسیله این لنگرها در تلاطم آبهاى دریا
استوار وپا بر جا مىماند.از این رو،کوهها هم چون لنگرهایى هستند که زمین
را در گردشها وچرخشهاى خود،از لرزش و تکان باز مىدارد.
هم چنین از کوهها به«اوتاد»تعبیر شده،به معناى میخها،که زمین را از هم پاشىو فرو ریزى نگاه مىدارد و الجبال اوتادا (26) .
مولا امیر مؤمنان در این زمینه گفتارى دارد،که به خوبى تعابیر اعجاز گونه قرآن راروشن مىسازد.مىفرماید:
«و جبل جلا میدها،و نشوز متونها و اطوادها،فارساها فی مراسیها،و
الزمهامقراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،و رست اصولها فی الماء.فانهد
جبالها عنسهولها،و اساخ قواعدها فی متون اقطارها و مواضع انصابها.فاشهق
قلالها،و اطالانشازها،و جعلها للارض عمادا، و ارزها فیها اوتادا.فسکنت
على حرکتها من انتمید باهلها،او تسیخ بحملها،او تزول عن مواضعها.فسبحان
من امسکها بعدموجان میاهها (27) ،هم راه با سرشتن صخرههاى بزرگ زمین و بر
آمدن دل این صخرههاو قلههاى بلند سر به فلک کشیده،در جاى گاههاى خود
استواریشان بخشید.پسقلهها را در هوا به بلندا برد و ریشههاى شان را در
آب فرو کشید.بدین سان خداوندکوهها را با بلنداشان از دشتها جدا ساخت و
پایههاى شان را چونان ریشه درختاندر زمینهاى پیرامون و مواضع نصبشان،در
اعماق زمین نفوذشان داد.کوهها را باقلههایى بس بلند و سلسلههایى به هم
پیوسته و دراز،تکیهگاه زمین ساخت وچونان میخها بر آن بکوفت. چنین است که
زمین به رغم حرکات گوناگونى که دارد،براى ساکنانش از لرزش و تکان نگاه
داشته شد و از فرو در کشیدن بار خود، بازداشته شد و از لغزش از جاى گاه
خود در امان ماند.پس بزرگ استخداوندى کهزمین را به رغم تلاطم امواج
خروشان آبهاى آن،چنین استوار نگاه داشت».
در بخشى از این گفتار درربار آمده:«زمین به رغم حرکتهاى خود از لغزش
ولرزش و فرو پاشیدگى نگاه داشته شد.»از این گفتار سه نکته به دست مىآید:
1- زمین داراى حرکتهاى گوناگون است،ولى به رغم این حرکتها آرامش وتعادل خود را حفظ کرده است.
2- پوسته زمین مستحکم است و از هم نمىگسلد و لایههایش گسسته نمىشود،تا ساکنان و بارهایش را در درون خود فرو نکشد.
3- زمین در حرکت وضعى و انتقالى و برخى حرکتهاى دیگر،آرام و استواراست و از مدارهایى که به طور منظم در آن مىگردد، بیرون نمىافتد.
این گونه نکتهها امروزه مورد تایید اکتشافات و پژوهشهاى علمى قرارگرفته
است.این اثر بزرگ کوهها-که حیات را بر پهناى زمین میسر ساخته استبه دلیل
آن است که سلسله کوههاى پراکنده در پوسته سخت زمین،همانند
کمربندزنجیرهاى اطراف زمین را در بر گرفتهاند.
اکنون بهتر مىتوانیم به ظرافت و دقت فرموده امام علیه السلام در خطبه یکم
نهج البلاغهپى ببریم،که به جاى کلمه جبال(کوهها) واژه صخور(صخرهها)را
به کار برده«و وتدبالصخور میدان ارضه،و به کوههاى گران،زمین را میخ کوب
نموده به آن استوارىبخشیده است».این گفتار،تفسیر آیه فوق الذکر است و
جعلنا فی الارض رواسى انتمید بهم (28) .امام علیه السلام
جنبه«صخرهاى»بودن کوهها را در جهت استحکام و استوارىمرتبط مىداند.
سلسله کوههاى سنگى-با پستى و بلندىهایى که دارند-نقش بزرگى در
تعادلزمین و ثبات اجزا و استوارى پوسته آن دارند تا این کوهها با وجود
شعلهور بودندرون و التهاب گداختههاى آن،درهم شکسته و لرزان نشوند.
آشنایان با علوم طبیعى مىدانند که زمین با حلقههایى از سلسله
کوهها،محاصرهشده است و این امر عامل حفظ بیشتر ثبات زمین مىباشد.حکمت
و چگونگىارتباط این سلسله کوهها با یک دیگر و جهت امتداد آنها نیز بر
طبیعى دانان پوشیدهنیست.این سلسله کوهها بر اساس نظمى بدیع و محکم و
توجه بر انگیز،زمین را بهشکل حلقههایى کوهستانى در آورده است که از چهار
طرف آن را در بر گرفتهاند.
وقتى به نقشه طبیعى زمین نظر مىافکنیم،ناهم وارىهاى زمین را به
روشنىمشاهده مىکنیم و مىبینیم سلسله کوهها به طور عموم در طول هر قاره
امتدادمىیابد.گویا این کوهها ستون فقرات قارهها هستند.
هنگامى که به شبه جزیرههاى هر قاره مىنگریم سلسله کوهها را در
طولانىترینشکل ممکن امتداد یافته مىیابیم.در طول جزایر کوهستانى-بزرگ
یا کوچک-نیزسلسله کوههایى یافت مىشود.
امروزه با سیر و مطالعه در بستر دریاها و اقیانوسها به طور یقین ثابتشده
استکه بیشتر جزیرهها و ارتفاعات آنها در حقیقت دامنه و امتداد سلسله
کوهها وجزئى از آنها هستند،به این صورت که قسمتى از آن کوهها در آب
دریاها فرو رفته وپوشیده شده و بخشى دیگر همانند جزیرهها،بر سطح آب آشکار
است.
بنابر این تمام قارهها به وسیله سلسله کوهها و از طریق خشکى یا دریا به
یک دیگرمتصلاند.جالب توجه استبدانیم،حلقهاى از سلسله کوهها در زیر
دریا و درنزدیکى ساحل شمالى قارههاى سه گانه شمالى قرار دارد که کاملا
اقیانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسیارى از جزیرههاى حاشیه این
ساحلبرجستگىهاى آن سلسله کوهها هستند.
یعنى در قطب جنوب نیز حلقه دیگرى از سلسله کوهها قرار دارد که قطبمنجمد
جنوب را در بر گرفته است.بین دو حلقه یاد شده حلقههاى دیگر سلسلهکوهها
که در طول قارهها و اقیانوسها از شمال تا جنوب امتداد دارد پیوندى
محکمایجاد کرده است.گویى این سلسله کوهها،چار چوبهایى مشبک هستند که
پنجهدر دست آویز زمین زدهاند و از متلاشى شدن و تجزیه و پراکندگى ذرات
زمین درفضا جلوگیرى مىکنند.
از جهت دیگر،درون زمین شعلهور است.آتش بر افروخته و زبانهدار وخشمگینى
در درون زمین شعلهور است،گویى نزدیک است از خشم به جوش وخروش آید و اگر
ضخامت و سختى پوسته زمین نبود،این آتش بر افروخته زمین رادرهم
مىریخت.زمین لرزهها و آتش فشانهایى که گه گاه مشاهده مىشود بخشىناچیز
از التهاب و فوران آتش درونى زمین است.
سختى و ضخامت پوسته روى زمین-که از دیر باز سرد مانده است-از فوراندرون
بر افروخته زمین مانع مىشود و اگر سختى و صلابت پوسته زمین نبود،لرزشهاى
شدید و مستمر تمام زمین را فرا مىگرفت.اگر خداوند زمین را نگهنمىداشت و
آرامش نمىبخشید،زمین ساکنانش را در خود فرو مىکشید واطرافش شکافته مىشد
و همه چیز در هم فرو مىریخت.اما خداوند آسمان وزمین را نگاه مىدارد تا
از استوارى که دارند نلغزند ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا (29) .
ملاحظه مىشود که کوهها صخرههاى کوهستانى سلسله وارى هستند که زمین
رااحاطه کرده اثر مستقیمى بر توازن زمین دارد و جلوى لرزش آن را
مىگیرد،به علاوهسختى این پوسته در بر گیرنده زمین جلوى اشتعال درونى
زمین را نیز مىگیرد،که درکلام مولا امیر مؤمنان علیه السلام به این حقایق
آشکار(از دیدگاه علم روز)اشارت فرمودهاست (30) .
دشوارى تنفس با افزایش ارتفاع
و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فی السماء (31) .
در این آیه از سختى و دشوارى زندگى گم راهان سخن مىگوید و آنان را به
کسىتشبیه مىکند که در حال صعود به لایههاى بالایى جو است و در اثر این
صعوددچار تنگى نفس و فشار سختبر سینه خود مىگردد.
مفسران پیشین در وجه تشبیه،در آیه فوق اختلاف نظر دارند.برخى بر این
باوربودهاند که مقصود تشبیه به کسى است که بیهوده مىکوشد تا پرواز کند و
مانندپرندگان در آسمان به پرواز در آید،چون این کار برایش مقدور نیست
ناراحتمىشود و از شدت ناراحتى نفس کشیدن بر او دشوار مىگردد.
برخى گفتهاند که این تشبیه همانند حالتى است که درختان نو نهال بخواهند
درجنگلهاى انبوه رشد یابند،اما درختان کهن سر درهم کرده راه سر بر
افراشتن رامسدود مىکنند و این درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود
را به فضاىآزاد باز مىکنند. مطالبى از این قبیل گفته شده که هیچ کدام
مفهوم آیه را به خوبىروشن نمىسازد.
ولى امروزه با پى بردن به پدیده فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با
فشاردرجه خون از داخل بدن،که موجب تعادل فشار بیرونى و درونى است،وجه
تشبیهدر آیه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات تفاسیر پیشین کاسته شده
است.
اشتباه مفسران پیشین در این بوده که از تعبیر«یصعد فی السماء»با تشدید صاد
وعین و به کار بردن«فى»-کوشش براى صعود به آسمان فهمیدهاند.در صورتى که
اگراین معنا مقصود بود،بایستى واژه«الى»را به جاى«فى»به کار
مىبرد.دیگر آن که«یصعد»-از نظر لغت-مفهوم«صعود»و بالا رفتن را
نمىدهد،بلکه کاربرد این لفظاز باب تفعل«تصعد»-براى افاده معناى به
دشوارى افتادن مىباشد به گونهاى که ازشدت احساس سختى،نفس در سینه تنگ
شود.در لغت«تصعد نفسه»به معناى بهدشوارى نفس کشیدن و تنگى سینه و احساس
درد و رنج است.واژههاى«صعود»و«صعد»بر دامنههاى صعب العبور اطلاق مىشود
و براى هر امر دشوار بسیارسختى به کار مىرود.در سوره جن آمده: و من یعرض
عن ذکر ربه یسلکه عذاباصعدا (32) ،و هر که از یاد پروردگار خود روى
گرداند،او را در عقوبت دشوارى درمىآورد».در سوره مدثر نیز آمده: سارهقه
صعودا (33) ،او را به سختترین عقوبتىدچار مىسازم».
از این رو معناى«کانما یصعد فی السماء»چنین مىشود:او مانند کسى است که
درلایههاى مرتفع جو،دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته
است.درواقع کسى که خدا را از یاد برده-در زندگى-مانند کسى است که در
لایههاى بالایىجو قرار دارد و دستخوش درد و رنج و سختى تنفس است.لذا از
این تعبیر(اعجازگونه)به خوبى به دست مىآید که اگر کسى در لایههاى فوقانى
جو فاقد وسیلهحفاظتى باشد،دچار چنین دشوارى و تنگى نفس مىگردد.این جز با
اکتشافاتعلمى روز قابل فهم نیست،که در آن روزگار براى بشریت پوشیده بوده
است.
پیشینیان بر این عقیده بودهاند که هوا فاقد وزن است،تا سال 1643 م که
وسیلههوا سنجى بر دست«توریچلى»(1608-1647)اتراع گردید (34) و بدین
وسیله پىبردند که هوا داراى وزن است.هم چنین پى بردند که هوا ترکیبى از
گازهاىمخصوصى است که هر یک وزن مشخصى دارد و مىتوان وزن هوا را در هر
کجا بامقدار فشارى که وارد مىآورد،سنجید و هر چه از سطح دریا بالا رویم
از این فشارکاسته مىشود.اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دریا،معادل
ثقل لولهعمودى جیوه به ارتفاع 76 سانتىمتر است. همین فشار در سطح دریا
بر بدن انسانوارد مىشود.ولى در ارتفاع 5 کیلومتر از سطح دریا،این فشار
به نصف کاهشمىیابد.پس هر چه بالاتر رود،این فشار به طور معکوس پایین
مىآید،به ویژه درلایههاى بالاى هوا که تراکم هوا به گونه فاحشى پایین
مىآید و رقیق مىگردد.
در واقع نیمى از گازهاى هوایى،یعنى تراکم پوشش هوایى چه از لحاظ وزن وچه
از لحاظ فشار،در میان از سطح دریا تا ارتفاع 5 کیلومتر واقع گردیده و سه
چهارمآن تا ارتفاع 12 کیلومتر مىباشد.ولى موقعهى که به ارتفاع 80
کیلومتر برسیم،وزنهوا تقریبا به 20000/1 پایین مىآید.به وسیله شهابهاى
آسمانى به دست آمده کهتراکم هوا تقریبا تا حدود ارتفاع 350 کیلومتر
است،زیرا از فاصله 350 کیلومترىسنگهاى آسمانى بر اثر اصطکاک و بر خورد
با ذرات هوا ملتهب و شعلهورمىگردند (35) .
هوا سنگینى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مىسازد،ولى
مافشار و سنگینى آن را احساس نمىکنیم،زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل
فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مىباشند.لیکن موقعى که
انسانبر کوههاى بلند بالا مىرود و فشار هوا کم مىشود،این تعادل بر هم
خورده،فشارداخلى از فشار خارجى بیشتر مىشود.اگر رفته رفته فشار هوا کاهش
یابد،گاه خوناز منافذ بدن بیرون مىزند.اولین احساسى که به انسان در آن
هنگام رخ مىدهد،سنگینى بر دستگاه تنفسى است که بر اثر فشار خون بر عروق
تنفسى تحمیلمىشود و مجراى تنفس را تنگ کرده و موجب دشوارى تنفس مىگردد
(36) .
آب منشا حیات
و جعلنا من الماء کل شیء حی (37) .پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده:«کل شیء خلق منالماء» (38) .
طبق آیه فوق و فرموده پیامبر،همه موجودات منشا هستى خود را از
آبگرفتهاند.مرحوم صدوق از جابر بن یزید جعفى-که از بزرگان تابعین (39)
به شمارمىرود-از امام باقر علیه السلام پرسشهایى دارد،از جمله در رابطه
با آغاز آفرینش جهانمىپرسد.امام در جواب مىفرماید:«اول شیء خلقه من
خلقه،الشیء الذی جمیعالاشیاء منه،و هو الماء (40) ،نخستین آفریدهاى که
خدا خلق کرد،چیزى است کهتمامى اشیا از آن است و آن آب است».
مرحوم کلینى در روضه کافى روایتى از امام باقر علیه السلام آورده که در
جواب مرد شامىفرموده:«نخست آن چیزى را آفرید که همه چیزها از آن است و آن
چیز که همه اشیااز آن آفریده شده،آب است.در نتیجه خدا نسب هر چیزى را به
آب مىرساند،ولىبراى آب نسبى که بدان منسوب شود قرار نداد» (41) .
هم چنین محمد بن مسلم-که شخصیتى عالى قدر به شمار مىرود-ازامام صادق علیه
السلام چنین روایت کرده است:«کان کل شیء ماء،و کان عرشه علىالماء» (42) .
آیه شریفه: و هو الذی خلق السماوات و الارض فی ستة ایام و کان عرشه على
الماء (43) ،و او است که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و
عرش[تدبیر]او[پیش ازآن]بر آب بود»،دلالت دارد که پیش از پیدایش جهان
هستى،از آسمانها گرفته تازمین،آب پدید آمده است،زیرا در تعبیر«و کان عرشه
على الماء»واژه«عرش»کنایه ازعرش تدبیر و منظور،علم خداى متعال استبه
همه مصالح و شایستگىها وبایستگىهاى هستى،در برههاى که جز آب چیزى نبوده
است.در نتیجه آیه کنایه ازآن است که خداى تعالى بود و هیچ چیز با او
نبود،و خداوند پیش از آفرینش جهانابتدا آب،سپس همه مخلوقات را از آب
آفرید.
قرآن کریم در چند جا اشاره دارد که ریشه زندگى،هم در منشا و پیدایش و هم درصحنه هستى و تداوم حیات،همه از آب است. مىفرماید:
و جعلنا من الماء کل شیء حی (44) ،هر چیز زندهاى را از آب پدید آوردیم».
و الله خلق کل دابة من ماء (45) ،خدا هر جنبندهاى را از آب آفرید».
درباره انسان مىگوید:
و هو الذی خلق من الماء بشرا (46) ،و او است که از آب بشرى آفرید».
مقصود از این آب همان آبى است که سر منشا همه موجودات است چنان چه درآیات
فوق آمده،یا منظور از آب،نطفه است چنان چه در آیه خلق من ماء دافق (47)
،[آدمى]از آبى جهنده آفریده شد». الم نخلقکم من ماء مهین (48) ،مگر شما را
از آبىپست نیافریدیم؟». مقصود از«پست»بد بو و نفرت آور،بر حسب ظاهر
است.ولىبیشتر مفسرین بر این عقیدهاند که منظور از«ماء»همان پدیده
نخستین است«اولما خلق الله الماء (49) ،نخستین چیزى که خدا آفرید آب
بود»،که تمامى پدیدهها از آنریشه گرفتهاند،زیرا بذر نخستین موجود زنده
تنها از آب پاشیده شد،همان بذراولیهاى که به صورت حیوان ساده تک
سلولى(آمیپ)شکل گرفت و به سوىجان دارانى که اعضاى پیچیده با بیش از یک
میلیون سلول پیش رفت کرد.
اما چگونگى پیدایش حیات-در آب اقیانوسها،دریاها و باتلاقها-از
نکاتمبهمى است که هنوز علم تجربى بدان دست نیافته است. از این رو است که
تئورىتکامل جان داران-به هر شکل و فرضیهاى که تا کنون مطرح شده-به بررسى
مرحلهپس از پیدایش نخستین سلول زنده پرداخته است،اما برهه پیش از آن هنوز
مجهولمانده است.همین اندازه معلوم گشته که حیات به اراده الهى-که بر
تمامى مقدراتهستى چیره است-به وجود آمده است و این امر مسلمى است که از
پذیرش آنگریزى نیست،زیرا که هم تسلسل باطل است و هم خود آفرینى محال.دانش
تجربىروز هم خود آفرینى را باطل مىشناسد (50) .
پوشش هوایى حافظ زمین
و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آیاتها معرضون (51) ،و آسمان را سقفى
محفوظ[بر فراز زمین]قرار دادیم،که اینان از نشانههاى آن روى گردانند».
گرد زمین را پوشش هوایى ضخیمى فرا گرفته،که عمق آن به 350
کیلومترمىرسد.هوا از گازهاى«نیتروژن»-به نسبت 03/78 درصد و«اکسیژن»به
نسبت99/20 درصد و اکسید کربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهاى دیگر
بهنسبت 94/0 درصد ترکیب یافته است.این پوشش هوایى با این حجم ضخیم و
بااین نسبتهاى گازى فراهم شده در آن،هم چون سپرى آسیب ناپذیر،زمین را
دربر گرفته و آن را از گزند سنگهاى آسمانى که به حد وفور (52) به سوى
زمین مىآیند و ازهمه اطراف،تهدیدى هول ناک براى ساکنان زمین به شمار
مىروند،حفظ کردهزندگى را بر ایشان امکان پذیر مىسازد.
فضا انباشته از سنگهاى پراکندهاى است که بر اثر از هم پاشیدگى
ستارههاىمتلاشى شده به وجود آمدهاند.از این سنگها به صورت مجموعههاى
بزرگ وفراوانى پیرامون خورشید در گردشند و روزانه تعداد زیادى از این
سنگها موقعنزدیک شدن به کره زمین به وسیله نیروى جاذبه به سمت زمین
کشیده مىشوند.اینسنگها برخى بزرگ و برخى کوچک و با سرعتى حدود(60-50)
کیلومتر در ثانیهبه سوى زمین فرود مىآیند،که سرعتى فوق العاده است.ولى
هنگامى که وارد لایههوایى مىشوند در اثر سرعت زیاد و اصطکاک فوق العاده
با ذرات هوا،داغ شده شعلهور مىشوند و در حال سوختن یک خط نورى ممتد به
دنبال خود ترسیممىکنند و به سرعت محو و نابود مىشوند که به نام شهاب
سنگ شناخته شدهاند.
برخى از این سنگ پرتابها آن اندازه بزرگاند،که از لایه هوایى
گذشته،مقدارى ازآن به صورت سنگهاى سوخته با صداى هول ناکى به زمین اصابت
مىکند.
این خود از آثار رحمت الهى است که ساکنان زمین را از آسیب
پرتابهاىآسمانى فراوان در امان داشته و پوششى بس ضخیم آنان را از گزند
آفاتگرداگردشان محفوظ داشته است که اگر چنین نبود،امکان حیات بر روى کره
زمینمیسر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمین وجود لایه ازن از
اهمیتبالایىبرخوردار است.این لایه که در اثر رعد و برق به وجود
مىآید،زمین را در برابرپرتوهاى مضر کیهانى محافظت مىکند.اگر این لایه
نبود حیات روى زمین ممکننمىشد.که تفصیل آن در جاى خود آورده شده است.پس
هم واره باید گفت:
سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین (53) .
پىنوشتها:
1- نحل 16:89.
2- انعام 6:38.
3- انعام 6:59.
4- غزالى،احیاء العلوم باب 4،آداب تلاوة قرآن،ج 1،ص 296.
5- مانند ابو الفضل مرسمى(متوفاى 655).و ابو بکر معروف به ابن العربى
معافرى(متوفاى 544).و شایدظاهر کلام ابو حامد غزالى و زرکشى و سیوطى نیز
همین باشد،البته قابل تاویل نیز مىباشد.که در مقدمه ج 6 التمهید
آوردهایم.
6- نحل 16:89.
7- انعام 6:38.
8- همان.
9- انعام 6:59.
10- ر.ک:دکتر احمد ابو حجر،التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان،ص 131.
11- آیات شماره 21 و 23 و 25.
12- اسراء 17:88.
13- این یک اصطلاح اصولى است و مقصود همه افراد در طول زمان مىباشد.
14- انبیا 21:30.
15- قمر 54:11.
16- عبس 80:27-26.
17- مجمع البیان،ج 7،ص 45.
18- کافى شریف،ج 8،ص 95،شماره 67 و ص 120،شماره 93.
19- تفسیر قمى،ج 2،ص 70.
20- فصلت 41:12-11.
21- مرآة العقول،ج 25،ص 232.در نتیجه دو روایتسابق الذکر به جهت ضعف
سند،قابل استناد نیستند.تنهافرموده مولا امیر مؤمنان که سند قطعى است
مىتواند تفسیر آیه باشد.
22- ر.ک:التمهید،ج 6،ص 139-129.
23- سورههاى رعد:3.نمل:61.حجر:19.ق:7.نحل:15.لقمان:10.انبیا:31.فصلت:10.مرسلات:27.
24- انبیا 21:31.
25- نبا 78:7.
26- خطبه شماره 211(صبحى صالح)ص 328.
27- انبیا 21:31.
28- فاطر 35:41.
29- براى توضیح بیشتر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 161-151.
30- انعام 6:125.
31- جن 72:17.
32- مدثر 74:17.
33- ر.ک:تاریخ علوم«پى یر روسو»ترجمه حسن صفارى،ص 256.
34- انبیا 21:30.
35- بحار الانوار،ج 54،ص 208،شماره 170.الدر المنثور،ج 4،ص 317.
36- تابعین به کسانى گفته مىشود که پس از اصحاب آمده از ایشان کسب فیض نمودند و خود به دیدار مبارک پیامبر نایل نگردیدهاند.
37- کتاب توحید صدوق،ص 67،شماره 20،باب التوحید.
38- کافى شریف،ج 8،ص 94،شماره 67.
39- همان،ص 95،شماره 68.
40- هود 11:7.
41- ر.ک:بصائر جغرافیة،نوشته استاد رشید رشدى بغدادى،ص 208-205.
42- ر.ک:مبادىء العلوم العامة.ص 57 و نیز کتاب«مع الطب فی القرآن الکریم»،ص 21.
43- فرقان 25:6.
44- انبیا 21:30.
45- نور 24:45.
46- فرقان 25:54.
47- طارق 86:6.
48- مرسلات 77:20.
49- تفسیر فخر رازى،ج 24،ص 16.
50- براى تفصیل بیشتر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 61-31.
51- انبیا 21:32.
52- روزانه میلیونها سنگ پرتاب آسمانى به سوى زمین هدف گیرى مىشود.
53- زخرف 34:13. يکشنبه 28/9/1389 - 23:34
قرآن
در آمد
امکان فهم صحیح قرآن کریم از جمله موضوعات مهمى است که در زمانى است انظار
اندیشمندان و محققان علوم دین را در حوزههاى مختلف به ویژه در حوزه علوم
قرآن و تفسیر به خود معطوف داشته است. اگر چه حضور شخص پیامبر گرامى اسلام
صلى الله علیه و آله و سلم در میان مسلمانان از بدو نزول قرآن کریم به مدت
بیست و سه سال و پس از ایشان، حضور امامان معصوم علیهالسلام در جامعه
اسلامى به مدت بیش از دو قرن، امکان فهم صحیح و فراگیرى دقیق و مطمئن
پیامهاى قرآن را به بهترین وجه براى مؤمنان و حق جویان آن دوران فراهم
ساخته بود و همین امر سبب مى گردید تا موضوع«امکان فهم قرآن» به عنوان یک
مسلأله جدى آن عصر تلقى نگردد؛ لیکن آغاز عصر غیبت و کوتاه شدن دست بشر از
دامان پر برکت معصومان علیهالسلام از یکسو و تطور زمان و به تبع آن
پیشرفت زندگى و ظهور و بروز مسایل تازه و بى سابقه در صحنه حیات آدمیان از
دیگر سوى، دوران جدیدى، همراه با نیازها و سئوالهاى تازه پیش روى
مسلمانان قرار داد که به طور طبیعى مسأله«امکان فهم صحیح قرآن» نیز از
جمله مهمترین آنها به حساب مى آمد. اینک در عصر جدید، مسلمانان به طور
مستقیم تنها از یکى از دو میراث گرانسنگ پیامبر صلى الله علیه و آله و
سلم(کتاب الله و عترت) بر خوردارند، سئوال اساسى این است که آیا عموم
مردم، با رعایت آداب، شرایط و مقدمات لازم، قادر به درک و دریافت پیامهاى
نورانى این یگانه کتاب آسمانى در عصر خاتمیت خواهند بود؟
به تعبیر دیگر آیا الفاظ و جملههاى بکار گرفته شده در آیات قرآن کریم، به
گونهاى است که عموم آدمیان حتى آنان که قرنها پس از نزول وحى پا به عرصه
وجود گذاشتهاند، بتوانند با تکیه بر زبان و تمسک به ظواهر الفاظ و آیات
آن به گونه مستقیم، به درک و فهم صحیح مقاصد و پیامهاى آن نایل گردند؟
پاسخ منفى یا مثبت به سئوال بالا نتایج و آثار علمى و عملى فراوانى براى
حوزههاى گوناگون از جمله فقه، اصول فقه، کلام، تفسیر و اخلاق در پى دارد.
تأمل و دقت در همى سئوال و کاوش پاسخ منطقى و مستدل براى آن مى تواند راز
گشاى بسیارى از سئوالات اساسى اندیشمندان مسلمان در حوزه مسایل اجتماعى،
سیاسى، اقتصادى و فرهنگى نیز باشد.
نگرش سنتى به موضوع محل بحث، بیشتر آن در قالب یک مسأله از صدها مسأله
رایج در حوزه اصول فقه، که محل نزاع اخبارى و اصولى است، قرار داده و تحت
عنوان«حجیت ظواهر کتاب» با نتایج مشخصى محدود ساخته؛ اما به نظر مى رسد
ویژگى موضوع و ابعاد گسترده آن نه تنها آن را از حدود یک مسأله اصلى فراتر
برده که حوزههاى مختلف علوم اسلامى و جامعه دینى را نیز از آن متأثر
ساخته است.
بازگشت و حضور قرآن در عرصه زندگى فردى و اجتماعى آدمیان در همه دورانها،
اشتغال مداوم مؤمنان به تدبر و اندیشه در آیات آن، بهرهگیرى انسانهاى
دوارن پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از هدایتهاى
سازنده و نورانى این کتاب الهى و برخوردارى اسلام و معتقدان به آن از
گنجینه غنى، پویا و منحصر بفرد معارف قرآنى، همگى از نتایج ارزشمند همین
مبحث و رویکرد مثبت به آن بشمار مى آیند.
همان گونه که مهجوریت و انزواى قرآن کریم در عرصه زندگى فردى و اجتماعى
بشر و قرار گرفتن آن در ردیف کتب تاریخى و متعلق به دوران گذشته، تعطیل
شدن بسیارى از آیات قرآن کریم که آدمیان را به تدبر و تفکر در آیات آن فرا
خواندهاند، عدم بر خوردارى انسانهاى عصر خاتمیت از کتاب گویاى الهى که
آنان را در جاده کمال هدایت نماید و جز آن، نیز از نتایج همین مبحث و
رویکرد منفى به آن به حساب مى آیند.
متفکر و اندیشمند برجسته اسلام در عصر حاضر، حضرت مام خمینى(قدس سره) از
جمله محققان بزرگى است که به مناسبتهاى مختلف موضوع محل بحث را با
ویژگىها و ابعاد گوناگون آن مورد توجه و دقت علمى قرار داده و پاسخ جامع
و کار آمدى براى سئوال بالا ارایه نموده است.
نگارنده این سطور بر آنست در این مختصر طى مباحثى به جمع بندى دیدگاه
مترقى و محققانه آن یگانه دوران پیرامون«امکان و موانع فهم صحیح قرآن
کریم» بپردازد و بواسطه آن، اندکى از دین سنگین خود را نسبت به آن مراد
سفر کرده ادا نماید و دریچهاى از رحمت و نور بى پایان و حیات بخش وحى
الهى بر مشتاقان حقیقت و سالکان طریق کمال بگشاید. باشد که مقبول درگاه
حضرت حق قرار گیرد. ان شأ الله
فهم قرآن کریم از دیدگاه امام خمینى(ره)
اهمیت پرداختن به موضوع محل بحث و موضعى که در قبال آن از سوى صاحب نظران
اتخاذ مى شود از نگاه هیچ انسان آگاه به معارف دینى پوشیده نیست؛ لیکن
آنچه نباید از نگاهها پنهان بماند و در جاى خود از اهمیت ویژهاى بر
خوردار است، روش و شیوهاى است که محقق براى بررسى موضوع و رسیدن به حل
نهایى آن در پیش مى گیرد. بکار گرفتن روش منطقى، مستدل و جامع نگر در
بررسى هر موضوعى، نتیجهگیرى را آسان و ضریب خطا را به حداقل ممکن مى
رساند. اگر چه طرح مسأله«امکان فهم قرآن» و رویکرد مثبت امام خمینى به آن
با آنچه در بسیارى از عالمان گرانقدر دینى دیده مى شود یکسان است؛ اما از
دیدگاه نگارنده روش و شیوهاى که وى پیرامون این مسأله در پیش گرفته است،
روشى جامع و منسجم و در نوع خود بدیع و تازه مى باشد. همین امر بر ارزش
علمى کار او افزوده و آن را از جذابیت بالایى بر خوردار کرده است. آثار
قلمى و بیانى حضرت امام در خصوص موضوع محل بحث به زمانهاى مختلف به
فاصلههاى چندین ساله متعلق است، اما تعلق و وابستگى عمیق آن عزیز به قرآن
و چشیدن قطرهاى از آن دریاى بیکران، چنان شناخت و معرفت جامع و منسجمى
براى او پدید آورده است که به خوبى مى توان آثار ارزشمند آن را در مباحث
قرآنى وى نظاره نمود. روش حضرت امام در این مبحث که به یقین متأثر از همان
شناخت است، از چنان انسجام و ترتیبى بر خوردار است که به طور منطقى به
پاسخ روشن، جامع و مستدلى منتهى مى گردد. روش مذکور به یک برهان شباهت
دارد که دقت در مقدمات آن، انسان را به نتیجه مطلوب سوق مى دهد. مقصد اصلى
قرآن، بکارگیرى نوع زبان، حجیت ظواهر، مسأله تفسیر به رأى و جایگاه
معصومان علیهالسلام در فهم قرآن کریم، مباحثى هستند که حضرت امام با
تبیین آنها، به بیان دیدگاه خود در موضوع محل بحث پرداختهاند.
مقصد اصلى قرآن
موضعى که پژوهشگر معارف قرآن در قبال سئوال از مقصد اصلى و هدف نهایى این
کتاب آسمانى اتخاذ مى کند، مبناى مهمى بشمار مى آید که به خوبى راه را
براى شناخت«زبان قرآن»،«حجیت ظواهر» و در نهایت«امکان فهم قرآن» از منظر
همان محقق، هموار مى سازد. مطالعه آثار قلمى و بیانى حضرت امام خمینى(قدس
سره) نشان مىدهد که آن فقید را حل بهرهگیرى از رهنمودهاى قرآن کریم، به
تشریح مقصد اصلى و هدف نهایى این کتاب الهى پرداخته و با اتخاذ موضعى
اصولى در این مسأله به حل و فصل بسیارى از مسایل دیگر و از جمله
مسأله«امکان فهم قرآن» به گونهاى منسجم همت گماشته است. حضرت امام، قرآن
را کتاب هدایت آدمیان به قلههاى کمال، راهنماى سیر و سلوک الى الله،
یگانه کتاب تهذیب نفوس و بزرگترین وسیله اتصال بین خالق و خلق مى داند و
در این خصوص چنین مى گوید:
«ما باید مقصود از تنزیل این کتاب را قطع نظر از جهات عقل برهانى، که خود
به ما مقصد را مى فهماند، از خود کتاب خدا اخذ کنیم. مصنف کتاب، مقصد خود
را بهتر مى داند. اکنون به فرمودههاى این مصنف راجع به شؤون قرآن نظر
کنیم، مى بینیم خود مى فرماید:«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدى للمتقین»(بقره،
2 . 2) این کتاب را کتاب هدایت خوانده، مى بینیم در یک سوره کوچک چندین
مرتبه مى فرماید:«و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر»(قمر، 54 . 17) مى
بینیم مى فرماید:«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم
یتفکرون»(نحل، 16 . 44). مى فرماید:«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا
آیاته و لیتذکر اولو الالباب»(ص، 38 . 29) الى غیر ذلک از آیات شریفه که
ذکرش به طول انجامد... راه استفاده از این کتاب شریف را، که تنها کتاب
سلوک الى الله و یکتا کتاب تهذیب نفوس و آداب و سنن الهیه است و بزرگتر[
ین] وسیله رابطه بین خالق و خلق و عروْ الوثقى و حبل المتین تمسک به عز
ربوبیت است، باید به روى مردم مفتوح نمود.»(12)
حضرت امام(قدس سره) در جاى دیگر بر همین موضوع تأکید ورزیده و چنین مى آورد:
«بدان که این کتاب شریف، چنانچه خود بدان تصریح فرموده، کتاب هدایت و
راهنماى سلوک انسانیت و مربى نفوس و شفاى امراض قلبیه و نور بخش سیر الى
الله است... این کتاب، کتاب دعوت حق و سعادت است و بیان کیفیت وصول بدین
مقام است؛ و مندرجات آن اجمالاً آن چیزى است که در این سیر و سلوک الهى
مدخلیت دارد و یا اعانت مى کند سالک و مسافر الى الله را.»(13)
تصریح و تأکید بر همین مبناى اساسى، که خود مبتنى بر آیات بسیارى از قرآن
کریم است، در مواضع مختلفى از آثار حضرت امام به چشم مى خورد. اتخاذ این
دیدگاه سبب شده است حضرت امام آیه شریفه 89 از سوره نحل را که قرآن
را«تبیاناً لکل شئ» معرفى کرده در ارتباط با همان مقصد نهایى قرآن(هدایت)
تشریح نماید.
«قرآن مجید و سنت، شامل همه دستورات و احکامى است که بشر براى سعادت و
کمال خود احتیاج دارد. در کافى، فصلى است به عنوان«تمام احتیاجات مردم در
کتاب و سنت بیان شده است»(14)و«کتاب» یعنى قرآن،«تبیان کل شیئ» است.
روشنگر همه چیز و همه امور است.»(15)
بر طبق آنچه گذشت در اندیشه حضرت امام، قرآن کریم کتاب هدایت انسانها به
جاده کمال و قرب حضرت حق است و در راستاى تحقق این مقصد والا از بیان و
روشنگرى هیچ نکتهاى فروگذار نکرده است.
زبان قرآن
هدایت قافله بشریت به جاده کمال، که مقصد اصلى قرآن و همه کتابهاى آسمانى
است، اختصاص به جمع مشخصى انسانها و یا دوره معینى از زمان ندارد، این
مقصد والا که ارتباط وثیق با فلسفه آفرینش انسان دارد همه انسانها را از
بدو تا ختم آفرینش بدون قید زمان و مکان شامل مى شود. قرآن کریم که آخرین
کتاب از سلسله کتب و حیاتى است، نسخه شفا بخشى است که امر هدایت را در عصر
خاتمیت بر عهده دارد. انسان هایى که در این عصر طولانى پا به عرصه وجود مى
گذارد، به طور یکسان مخاطب قرآن در امر هدایت و پیمودن راه کمال به شمار
مى آیند.
روشن شدن این مطلب مهم به گونه منطقى ما را در شناخت ابزار، لغات،
ترکیبها و زبان بکار آمده در این کتاب آسمانى یارى مى کند، نیل به مقصد
بزرگى که عموم انسانها را شامل مى شود مستلزم بکار گرفتن زبانى است که در
نوح خود براى عموم انسانها قابل فهم باشد.
حضرت امام(قدس سره) مطابق با مبناى پیشین خود پیرامون مقصد اصلى قرآن، در
مسأله«زبان قرآن» معتقد به زبانى است که براى عموم مخاطبان این کتاب الهى
قابل فهم است. وى از این زبان، به«زبان عامه» تعبیر کرده و ویژگى آن را
قابل فهم بودن براى عموم مخاطبان آن مى داند:
«حقایق عقلیه را حق تعالى در قرآن شریف و انبیا و ائمه معصومین علیهم
الصلوْ و السلام، در احادیث شریفه، نوعاً به لسان عرف و عامه مردم بیان مى
کنند. براى شفقت و رحمت بر بنى الانسان است که هر کسى به مقدار فهم خود از
حقایق نصیبى داشته باشد، پس آنها حقایق غیبیه عقلیه را نازل فرمایند تا به
درجه محسوسات و مأنوسات عامه مردم رسانند، تا آنها که در این وجه هستند
حظى از عالم غیب به اندازه خود ببرند.»(16)
حضرت امام بر این باوراند که استفاده از«زبان عامه» در قرآن مجید هرگز
مستلزم آن نیست که متخصصان حوزههاى گوناگون علوم از قبیل فیلسوفان،
فقیهان، عارفان و... از بهره مندى از این دریاى رحمت الهى محروم بمانند،
زیرا:
«قرآن یک سفره گستردهاى است از ازل تا ابد که از او همه قشرهاى بشر
استفاده مى کنند و مى توانند استفاده کنند. منتها هر قشرى که یک مسلک خاصى
دارد روى آن مسلک خاص تکیه مى کند؛ فلاسفه روى مسایل فلسفى اسلام، عرفا
روى مسایل عرفانى اسلام، فقها روى مسایل فقهى اسلام، سیاسیون روى مسایل
سیاسى و اجتماعى اسلام تکیه مى کنند.»(17)
همین مطلب را آن فقید را حل در جاى دیگر به بیان شفافترى این گونه آوردهاند:
«قرآن یک سفرهاى است که انداخته شده است براى همه طبقات، یعنى یک زبانى
دارد که این زبان، هم زبان عامه مردم است و هم زبان فلاسفه است و هم زبان
عرفاى اصطلاحى است و هم زبان اهل معرفت به حسب واقع.»(18)
حجیت ظواهر قرآن
دیدگاه حضرت امام(قدس سره) در خصوص زبان قرآن به طور دقیق منطبق با همان
مبنایى است که ایشان پیرامون«حجیت ظواهر» در درسهاى خارج اصول خود بر
گزیدهاند. در مبحث مذکور وى تصریح مىکنند که در شناخت و راهیابى به مقصد
و محتواى کلام هر گوینده و یا نویسندهاى قبل از هر چیز لازم است مراحل
ذیل طى گردد:
الف: صدور کلام از گوینده یا نویسنده احراز شود.
ب: ظهور کلمات و هیأتهاى ترکیبى جملات در معانى آنها به وسیله تبادر و
ارتکاز عرفى و یا استفاده از دیدگاه لغت شناسان و متخصصان فن ثابت گردد.
ج: جهت صدور کلام و اینکه گوینده و یا نویسنده در راستاى افاده مقصود خود به طور جد اقدام نموده است، اثبات گردد.
هر گاه سه مرحله بالا در خصوص کلام منتسب به گوینده و یا نویسنده طى شود و
آن کلام از جهات سه گانه بالا فاقد هر گونه ابهام و نقص تشخیص داده شود،
در این صورت آگاهان به مکالمات و محاورات عرفى در حمل کلام مور نظر بر
معناى ظاهرى آن به عنوان مراد جدى گوینده و ترتیب همه آثار متعارف بر آن،
لحظهاى درنگ روا ندارند. حضرت امام معتقد است، اخذ معناى ظاهرى کلام به
عنوان مراد و مقصود جدى گوینده پس از انجام مراحل مذکور، مبتنى بر بنایى
است که عقلاى جهان، محاورات و مکالمات خود را بر اساس آن صورت داده و مى
دهند. این بناى عقلایى، که مفاد آن مطابقت اراده جدى صاحب کلام با اراده
استعمال و ظاهرى اوست، از چنان ارتکاز و استحکامى بر خوردار است که عمل بر
وفق آن بدون هیچ تردیدى در میان عرف رایج است و کلیه محاورات، مکالمات و
مکاتبات بشر بر اساس آن شکل منطقى و معقول مى یابند.
مبناى مذکور از منظر حضرت امام(قدس سره) به گونه دقیق در خصوص«ظواهر
قرآن»و روایات معصومان علیهالسلام نیز سارى و جارى است و این بدان جهت
است که شارع مقدس در ابلاغ پیام و بیان مقاصد خود از همان روش مرسوم عرف
در محاورات بهره جسته و هرگز به اختراع روش جدیدى در این زمینه اقدام
ننموده است. بر همین اساس وى زیربناى«حجیت ظواهر قرآن» را نیز همان بناى
عقلا مىداند و بر پایه آن به هر گونه ایراد و شبههاى پاسخ مى گوید. وى
ادعاى اخبارىها را در عدم حجیت ظواهر قرآن و استدلالهاى آنان را بر این
سخن به شدت مخدوش و مردود دانسته و پیرامون آن در مواضع متعدد سخن گفته
است.(19)
مبناى بالا، راه را براى فهم مطمئن مقاصد و پیامهاى قرآن کریم با تکیه بر
ظواهر آیات آن به گونهاى روشمند، با حفظ شرایط و طى مراحلى چند هموار مى
کند. تأمل در این مبنا نشان مى دهد که آنچه را حضرت امام(قدس سره) در مبحث
پیشین، از آن به«زبان عامه» تعبیر کردند، ثمرهاى است که به طور طبیعى بر
این مبناى اصولى مترتب مى شود.
آنچه تا کنون پیرامون مقصد، زبان و حجیت ظواهر قرآن از دیدگاه حضرت امام
آوردیم، به خوبى خواننده گرامى را بر هدف این مقال یعنى تبیین رأى آن عزیز
راحل در خصوص امکان فهم پیامهاى قرآن کریم با تکیه بر زبان و ظواهر آیات
آن، و کیفیت استدلال بر این نظر، واقف مى سازد. دیدگاه مذکور سئوالاتى را
پیرامون مسأله مورد بحث ایجاد کرده که ذکر پارهاى از آنها و پاسخهاى
حضرت امام به شفافیت بیشتر موضوع کمک مى نماید.
فهم قرآن و مسأله تفسیر به رأى
این دیدگاه، که زبان و ظواهر آیات قرآن، امکان فهم مقاصد و پیامهاى آن را
براى همگان با رعایت شرایط و مقدمات لازم فراهم آورده، در اولین قدم با
مشکل ممنوعیت تفسیر به رأى روبروست. سئوال این است که آیا تمسک به استناد
به ظواهر آیات براى به دست آوردن مقاصد و پیامهاى قرآن خود نوعى تفسیر به
رأى، که بنا به اعلام بسیارى از روایات(20)، عملى مذموم و محکوم است، به
حساب نمىآید؟
حضرت امام(قدس سره) در پاسخ به سئوال بالانکته بسیار ظریفى را متذکر مى
گردد و آن تمایز اساسى بین دو مقوله«تفسیر» و«تدبر در آیات به منظور فهم
مقاصد» است. وى در بیان تعریف صحیح«تفسیر» چنین مى گوید:
«به طور کلى، معنى«تفسیر» کتاب، آن است که شرح مقاصد آن کتاب را بنماید؛ و
نظر مهم به آن، بیان منظور صاحب کتاب باشد. این کتاب شریف که به شهادت
خداى تعالى کتاب هدایت و تعلیم است و نور طریق سلوک انسانیت است، باید
مفسر در هر قصه از قصص آن، بلکه هر آیه از آیات آن، جهت اهتداى به عالم
غیب و حیث راه نمایى به طرق سعادت و سلوک طریق معرفت و انسانیت را به
متعلم بفهماند.»(21)
سخن حضرت امام در بیان چیستى«تفسیر به رأى» نیز از این قرار است:
«و از چیزهایى که ممنوع است در اسلام، تفسیر به رأى است که هر کسى آراى
خودش را تطبیق کند بر آیاتى از قرآن، و قرآن را به آن رأى خودش تفسیر و
تأویل کند.»(22)
وى بر این باور است که:
«تفکر و تدبر در آیات شریفه را با تفسیر به رأى، که ممنوع است، اشتباه
کردهاند؛ و به بواسطه این رأى فاسد و عقیده باطله، قرآن شریف را از جمیع
فنون استفاده، عارى نموده و آن را به کلى مهجور کردهاند؛ در صورتى که
استفادات اخلاقى و ایمانى و عرفانى، به هیچ وجه مربوط به تفسیر نیست تا
تفسیر به رأى باشد.»(23)
حضرت امام در ادامه همین سخن مثال هایى از چگونگى استفاده از آیات بر
شمردهاند و در پایان، پاسخ دیگرى نیز بدین قرار اضافه کردهاند:
«محتمل است، بلکه مظنون است که تفسیر به رأى، راجع به آیات احکام باشد که
دست آرا و عقول از آن کوتاه است و به صرف تعبد و انقیاد، از خزان وحى و
مهابط ملائکْ الله باید اخذ کرد، چنانچه اکثر روایات شریفه در این باب در
مقابل فقهاى عامه که دین خدا را با عقول خود و مقایسات مى خواستند بفهمند
وارد شده است.»(24)
آیا فهم قرآن اختصاص به«من خوطب به» دارد؟
حضرت امام محمد باقر علیهالسلام در پایان مناظره پر مغز خود با قتادْ بن
دعامْ، فقیه مردم بصره، در تحذیرى وى از تفسیر قرآن چنین مى فرماید:
«و یحک یا قتادْ انما یعرف القرآن من خواطب به».(25)
«واى بر تو اى قتاده قرآن را تنها کسى که قرآن بر او نازل شده مىفهمد»
این سخن به طور صریح شناخت و فهم قرآن را منحصر در شخص پیامبر اکرم
علیهالسلام مى داند و این خود دومین مشکل پیش روى دیدگاهى است که فهم
مقاصد قرآن با تمسک به زبان و ظواهر آن را براى همگان مجاز مى شمارد.
اندیشه قرآنى حضرت امام(قدس سره) از چنان جامعیتى بر خوردار است که به
خوبى از عهده حل مشکل فوق بر آمده است. در نظر وى نظریه فهم قرآن با تکیه
بر زبان و ظواهر آن، که خود مبتنى بر آیات کتاب عزیز و بناى عقلاست، هیچ
تعارض و منافاتى با مفاد و محتواى روایت فوق ندار. زیرا قرآن کریم در عین
حال که سفرهاى است که همگان به تدبر و استفاده از آن دعوت شدهاند، داراى
اسرار، رموز، حقایق پنهان و آیات متشابهى است که جز پیامبر اکرم صلى الله
علیه و آله و سلم و شاگردان خاص مکتب او کسى را هرگز یاراى درک و فهم آنها
نباشد. از دیدگاه امام(قدس سره) سخن شریف حضرت امام باقر علیهالسلام ناظر
به فهم اسرار و حقایق قرآنى است که مى توان آنها را در موارد ذیل جمع بندى
کرد:
الف:فهم باطن و اسرار پنهان قرآن: این فهم اختصاص به پیامبر صلى الله علیه
و آله و سلم و شاگردان معصوم مکتب او دارد و دیگران را در آن راهى نیست.
سخن حضرت امام در این خصوص از این قرار است:
«این کتاب آسمانى - الهى که صورت عینى و کتبى جمیع اسما و صفات و آیات و
بینات است و از مقامات غیبى آن دست ما کوتاه است و جز وجود اقدس جامع«من
خوطب به»، از اسرار آن کسى آگاه نیست.»(26)
همین مطلب در جاى دیگر به گونه روشنتر این گونه آمده است:
«قرآن همه چیز دارد، احکام شرعیه ظاهریه دارد، قصه هایى دارد که لبابش را
ما نمىتوانیم بفهمیم، ظواهرش را مى فهمیم. براى همه هم هست، یک چیزى است
که همه از آن استفاده مى کنند، لکن آن استفادهاى که باید[ نمى شود]. آن
استفاده را به حسب:«انما یعرف القرآن من خوطب به»، خود رسول الله مى
برد.»(27)
ب: فهم آیات متشابه قرآن: آگاهى بر حقیقت و تأویل آیات متشابه قرآن کریم
بنا به نص صریح آن (28)اختصاص به خداوند و راسخان در علم دارد. سخن شریف
حضرت امام باقر علیهالسلام نیز در صدد بیان بخشى از همین حقیقت است. حضرت
امام(قدس سره) در این باره چنین مى گوید:
«آیات بر دو گونه است، یک آیات محکمات که تأویلى ندارد و همه آن را مى
فهمند. یک آیات متشابهات که تأویل دارد و از قبیل رمز است و تأویل آن را
جز خدا و راسخان در علم کسى نمىداند.»(29)
«و هیچ استبعاد ندارد که امورى باشد که فهم آن از حوصله بشر خارج باشد و
خداى تعالى به مخصوصین به خطاب اختصاص داده باشد، چنانچه وجود«متشابه»
براى همه نیست بلکه آنها تأویل آن را مى دانند.»(30)
حضرت امام(قدس سره) در ذکر مصداقى از این گونه آیات، به آیه چهارم سوره حدید،«و هو معکم اینما کنتم» اشاره نمود و چنین مى گوید:
««معکم» یعنى همراه ماست، او این جاست و ما این جا. این معیت، مثلاً
فلاسفه«معیت قیومه» مى گویند قیومیه ولى مسأله را حل مى کند؟ مثل معیت علت
و معلول است؟ مثل معیت جلوه و ذى جلوه است؟ مسایل این نیست، متعمقین آخر
الزمان هم به اندازه عمق ادراکشان بهتر از دیگران فهمیدهاند و الا حد
قرآن آن است که«انما یعرف القرآن من خوطب به» این«یعرف القرآن من خوطب به»
این نحو آیات است و الا بعضى آیات که مربوط به احکام ظاهریه است و مربوط
به نصایح است که همه مى فهمند.»(31)
ج: فهم رموز قرآن: حضرت امام خمینى(قدس سره) بر این باور است که قرآن کریم
حاوى رمزهایى از قبیل رمز بین عاشق و معشوق است و«حروف مقطعه» از این نوع
است:
«در حروف مقطعه اوایل سور اختلاف شدید است؛ و آنچه بیشتر موافق اعتبار آید
آن است که آن از قبیل رمز بین محب و محبوب است، و کسى را از علم آن
بهرهاى نیست.»(32)
از منظر حضرت امام، فهم این گونه رمزها نیز تنها از عهده پیامبر گرامى و معصومان علیهالسلام بر مى آید:
«قرآن و حدیث نیز قانونهاى علمى را که براى توده آوردند طورى بیان کردند،
که مردم مى فهمند، لکن علوم قرآن و حدیث را همه کس نمىتواند بفهمد و براى
همه کس هم نیامده است، بلکه بعضى از آنها رمز است میان گوینده و یک دسته
خاصى... در قرآن از این گونه رمزهاست که حتى به حسب روایات جبرئیل هم که
قرآن را آورد خود نمىدانست معنى آن را، فقط پیغمبر اسلام و هر کس را او
تعلیم کرده، کشف این رمزها را مى توانستند بنمایند، مانند همان حروفى که
در اول سوره هاست.»(33)
د: فهم کامل و جامع قرآن: با تکیه بر زبان و ظواهر آیات قرآن کریم تنها مى
توان قطرهاى از بحر مواج و ذرهاى از اقیانوس بیکران علوم الهى را به دست
آورد، لیکن احاطه کامل بر حقیقت قرآن و معرفت بر همه زوایاى تو در تو و
ابعاد ظاهر و باطن این کتاب وحیانى به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و
سلم و معصومان اختصاص دارد و تحمل آن براى هیچ کس جز ایشان ممکن نخواهد
بود.
«کتاب تکوینى الیه و اولیاى خدا که همه کتابهاى آسمانى اند، فرود آمدگان
از نزد خداوند حکیم و علیم و حاملان قرآن تدوینى مى باشد، و هیچ کس جز
اولیاى پسندیده حق را یارى حمل ظاهر و باطن آن نیست چنان که از امامان اهل
بیت علیهالسلام روایت شده است. در کافى (34)از امام باقر علیهالسلام
روایت مى کند که فرمود:«کسى جز جانشینان پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم
نمىتوانند ادعا کنند (35)
دقت در مجموع مباحث گذشته، خواننده گرامى را بر دیدگاه حضرت امام
خمینى(قدس سره) در مسأله«امکان فهم قرآن»، مبناى اصولى و چگونگى پاسخگویى
به سئوالات مرتبط با آن، واقف مى سازد. بر طبق این دیدگاه تردیدى باقى
نمىماند که قرآن کریم کتاب هدایت انسانها به سر منزل مقصود است، زبان آن
عامه مردم و ظواهر آیات آن قابل تمسک و فهم براى همگان با رعایت شرایط و
مقدمات لازم است؛ اگر چه این امر با تفسیر قرآن به کلى متفاوت است و بشر
عادى از معرفت کامل نسبت به ابعاد گوناگون و حقایق ناب، اسرار و رموز و
تأویل آیات متشابه به آن ناتوان و على الدوام محتاج تعلیم پیامبر اسلام
صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت گرامى او علیهالسلام مى باشد.
موانع فهم و درک حقایق قرآن
فهم مقاصد بلند قرآن کریم با تکیه بر زبان و ظواهر آن، گر چه امرى ممکن
است، لیکن از آنجا که حقیقت قرآن نورى است که از منبع لا یزال علوم الهى
به منظور روشن نمودن زندگى آدمیان نازل شده است، از این رو قرار گرفتن در
معرض تابش مستقیم آن، مستلزم شناخت و رفع موانعى است که انسانها را از
دریافت حقایق آن محروم ساختهاند. حضرت امام(قدس سره) از این موانع،
به«حجابهاى استفاده از قرآن» تعبیر کرده، مى فرمایند:
«کسانى که بخواهند قرآن را بفهمند و محتواى قرآن را، نه صورت نازل کوچکش
را، محتواى قرآن را بفهمند و طورى باشد که هر چه قرائت کنند بالا بروند و
هر چه قرائت کنند به مبدأ نور و مبدأ على نزدیک شوند این نمىشود الا این
که حجابها برداشته بشود.»(36)
در ذیل، پارهاى از حجابهاى درک حقایق قرآن را از دیدگاه حضر امام به اختصار آوردهایم:
الف: حجاب خود بینى:
«تا انسان از حجاب بسیار ظلمانى خود خارج نشود، تا گرفتار هواهاى نفسانى
است، تا گرفتار خود بینىهاست، تا گرفتار چیزهایى که در باطن نفس خود
ایجاد کرده است، از ظلماتى که بعضها فوق بعض است، لیاقت پیدا نمىکند
انسان که این نور الهى در قلب او منعکس بشود.»(37)
در باور حضرت امام، خود بینى از جمله بزرگترین حجاب هایى است که هر یک از
انسانهاى مرتبط با قرآن کریم را به نحوى از درک حقایق و نور آن محروم
کرده و اختصاص به گروه معینى ندارد:
«و این شاهکارهاى مهم شیطان است که همیشه کمالات موهومه را بر انسان جلوه
دهد و انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه که دارد راضى و قانع کند و
ماوراى آنچه پیش اوست هر چیز را از چشم ساقط کند. مثلاً اهل تجوید را به
همان علم جزئى قانع کند... و حمله قرآن را پیش آنها به خود آنها تطبیق
کند... و اصحاب ادبیت را به همان صورت بى مغز راضى کند... و اهل تفاسیر -
به طور معمول را - سر گرم کند به وجوه قرائات... و اهل علوم را نیز قانع
کند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن. حتى فیلسوف و
حکیم و عارف اصطلاحى را محبوس کند در حجاب غلیظ اصطلاحات و مفاهیم و امثال
آن.»(38)
ب: حجاب آراى باطل:
«یکى از دیگر از حجب، حجاب آراى فاسده و مسالک و مذاهب باطله است؛ که گاهى
از سؤ استعداد خود شخصى است و اغلب از تبعیت و تقلید پیدا شود، و این از
حجبى است که مخصوصاً از معارف قرآن ما را محجوب نموده.»(39)
ج: حجاب توقف بر اقوال مفسران:
«یکى دیگر از حجب که مانع از استفاده از این صحیفه نورانیْ است اعتقاد به
آن است که جز آن که مفسرین نوشته یا فهمیدهاند کسى را حق استفاده از قرآن
شریف نیست، و تفکر و تدبر در آیات شریفه را به تفسیر به رأى که ممنوع است
اشتباه نمودهاند.»(40)
د: حجاب عصیان پروردگار:
«یکى دیگر از حجب که مانع از فهم قرآن شریف و استفاده از معارف و مواعظ
این کتاب آسمانى است، حجاب معاصى و کدورات حاصله از طغیان و سر کشى نسبت
به ساحت قدس پروردگار عالمیان است که قلب را حاجب شود از ادراک حقایق.»(41)
ه: حجاب حب دنیا:
«از حجب غلیظه، که پرده ضخیم است بین ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب
دنیا است که به واسطه آن قلب، تمام هم خود را صرف آن کند و وجهه قلب یکسره
دنیاوى شود؛ و قلب به واسطه این محبت از ذکر خدا غافل شود و از ذکر و
مذکور اعراض کند.»(42)
اى قرآن، اى تحفه آسمانى و اى هدیه رحمانى، تو را خداى جهان براى زنده
کردن دلهاى ما و باز کردن گوش و چشم توده فرستاده، تو نور هدایت و
راهنماى سعادت ما هستى، تو مى خواهى ما را از منزل حیوانى، به اوج انسانى
و جوار رحمانى برسانى، فسوساً که آدمیزادگان قدر تو را ندانسته و پیروى از
تو را فرض خود نشمردند، اسفا که قانونهاى تو در جهان عملى نشد، تا همین
ظلمتخانه و جایگاه مشتى وحشیان و درندگان که خود را متمدنین جهان مى داند
رشک بهشت برین شود و عروس سعادت در همین جهان در آغوش همه درآید.(43)
پی نوشت ها :
12- امام خمینى(ره)، آداب الصلوْ . 193 .، 194، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره).
13- همان 185، 186.
14- اصول کافى، 1 . 59 - 62، کتاب فضل العلم.
15- امام خمینى(ره)، ولایت فقیه . 21، مؤسسه تنظیم نشر و آثار امام خمینى(ره).
16- امام خمینى(ره)، شرح حدیث جنود عقل و جهل . 38، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره).
17- امام خمینى(ره)، صحیفه نور، 19 . 82.
18- همان، 20 . 156.
19- تهذیب الأصول، تقریرات درسهاى خارج اصول حضرت امام خمینى، به قلم
استاد گرامى حضرت آیت الله آیة الله جعفر سبحانى(دام ظله)، 2 . 93 تا 96،
چاپ جامعه مدرسین قم، با تلخیص و اندکى تغییر و نیز رجوع کنید به کشف
الأسرار . 130 تا 132 و انوار الهدایْ، 1 . 243 تا 247.
20- علامه محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، 89 . 107 به بعد، دار احیأ التراث العربى، بیروت.
21- آداب الصلوْ . 192، 193.
22- امام خمینى(ره)، تفسیر سوره حمد . 96، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره).
23- آداب الصلوْ . 199.
24- همان . 200.
25- .علامْ محمد باقر مجلسى، بحار الأنوار، 46 . 300، دار احیأ التراث العربى، بیروت.
26- صحیفه نور، 20 . 20.
27- تفسیر سوره حمد . 138، 139.
28- آل عمران، آیه 7.
29- امام خمینى(ره)، کشف الأسرار . 322.
30- امام خمینى(ره)، شرح چهل حدیث یا اربعین حدیث . 351، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره).
31- صحیفه نور، 18 . 191.
32- شرح چهل حدیث یا اربعین حدیث . 351.
33- کشف الأسرار . 322.
34- اصول کافى، 1 . 228، ح 2، کتاب الحجْ، باب انه لم یجمع القرآن کله الا الأئمْ علیهالسلام.
35- امام خمینى(ره)، شرح دعاى سحر . 58، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره). مام قرآن، ظاهر و باطن آن پیش آنهاست.»
36- صحیفه نور، 14 . 253.
37- همان.
38- آداب الصلوْ . 195.
39- همان . 197.
40- همان . 199.
41- همان . 201.
42- همان . 202.
43- وصیت نامه سیاسى - الهى حضرت امام خمینى(ره). يکشنبه 28/9/1389 - 23:33
قرآن
شروط وموانع بهره مندی ازقرآن
قرآن مجید در کنار اهدافى که براى خود برمىشمرد، موانعى را نیز براى
بهرهمندى از قرآن و رسیدن به اهداف آن مطرح کرده است. در این بخش، ابتدا
شروط و سپس موانع بهرهمندى از آن مطرح مىگردد:
الف - شروط بهرهمندى از قرآن
1- در پى علم و یقین بودن
یکى از شروط مهم براى بهرهمند از قرآن آن است که انسان در پى دستیابى به
علم و یقین باشد، بخواهد به حقایق پى برد و بر گمان و حدس و امثال آن تکیه
نکند. قرآن مجید در پاسخ به مشرکان و در مقام نفى شرک، همواره مىگوید که
آنان دنبال گمان، تقلید و شکاند و نسبتبه مدعاى خویش یقین ندارند؛ اگر
راست مىگویند دلیل قاطعى بر مدعاى خود بیاورند. به هر حال، اگر کسانى به
دنبال هواهاى نفسانى خود باشند و یا بر اساس گمان و شک بخواهند زندگى خود
را بنا نهند، از قرآن بهرهاى نخواهند برد. در آیه 11 سوره توبه
مىفرماید: «قد فصلنا الایات لقوم یعلمون.» در آیه 11 بقره نیز مىفرماید:
«قد بینا الایات لقوم یوقنون.» مشابه این، آیاتى است که چنین بیانى
دارند:«لقوم یفقهون» (انعام:98)، «لقوم یتفکرون» (یونس:24)، «لاولى
الالباب» (آلعمران:190).
2- در اختیار داشتن قلب خود
در آیاتى از قرآن مجید مىفرماید: «ان فی ذلک لذکرى لمن کان له قلب»
(ق:37)؛ در این، پند و تذکرى استبراى آنکه داراى قلب هوشیارى باشد.
انسان در اثر گناه و یاغفلت گاهى قلب و دل خود را در اختیار
شیطان،هواىنفس، غرایزحیوانىوانسانهاىمنحرفقرارمىدهد و آنان دلش را
مىربایند. کسى که دل ندارد - یعنى، دل را به دیگرى سپردهاست واو هرگونه
که مىخواهد بر آن حکم مىراند - نمىتواند از قرآن بهرهمند شود. کسى از
قرآن بهرهمند مىشود که بر دل خود مسلط باشد. در روایات آمده است که اگر
شیاطین پیراموندلپرسهنمىزدندوآنرااحاطهنمىکردندانسانمىتوانستبه
ملکوت جهان نظر کند و حقایق هستى را دریابد. باید دل در اختیار انسان باشد
تا آن را در اختیار قرآن و حقایق آن قرار دهد؛ در نتیجه، متاثر شود و به
سوى کمال خویش حرکت کند.
3- حیات و زنده(دل) بودن
در آیه 70 سوره یس مىفرماید: «لینذر من کان حیا»؛ قرآن نازل شده است تا
کسانى را که زندهاند بیم دهد. برخى انسانها مردهاند و مرده را هرقدر
صدا بزنى، موعظه کنى یا حقایق را برایش بازگو کنى اثرى نخواهد داشت.
انسانهایى که در اثر گناه بر قلبهاشان مهر خورده و راه نفوذ معارف حق را
بر خود بستهاند وقتى حقایق و آیات الهى را مىشنوند، ذرهاى تاثیر در
آنان نمىنهد؛ گویا چنین حقایقى را نشنیدهاند. منافقان مظهر کامل این
حالت مردگى و مؤمنان حقیقى مظهر کامل زندهدل بودناند. قرآن مجید
مىفرماید: «ا و من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فى الناس
کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها» (انعام: 122)؛ آیا کسى که مرده بود و
او را زنده کردیم و برایش نورى قرار دادیم که با آن در بین مردم حرکت
مىکند مانند کسى است که در تاریکىها به سر مىبرد و از آن خارج نیست؟
انسانهاى زنده، که باتقوا هستند، با نور خدا حرکت مىکنند و در برخورد با
شیاطین، هوشیارانه عمل مىنمایند: «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من
الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون» (اعراف:201)؛ اهل تقوا را چون وسوسه و
خیالى از شیطان به دل رسد، همان دم خدا را به یاد آورند و همان لحظه بصیرت
و بینایى پیدا کنند.
4- در پى خشنودى خدا بودن
انسانها در هر عملى که انجام مىدهند، علاوه بر علم و آگاهى، انگیزهاى
نیز دارند و باید داشته باشند، ولى انگیزهها در افراد و موقعیتهاى
گوناگون متفاوت است؛ گاهى کارها برخاسته از انگیزههاى حیوانى و نفسانى
مانند سیرکردن شکم و تامین لذایذ مادى است و گاهى انسان فراتر از سطح
حیوانات قرار مىگیرد. در این صورت، انگیزههاى مادى نمىتواند محرک اصلى
او باشد و آنچه در پى آن است موضوعى فراتر از تامین لذایذ مادى خواهد بود.
در این میان، آنان که عشق به حقایق دارند با کشف مطالب علمى دلخوش
مىشوند و حداکثر با درک مفاهیمى که از معنویات حکایت دارد، سرمست
مىشوند؛ ولى اگر انسان با خدا آشنا شود، خدا را خوب بشناسد و به او معتقد
گردد بالاترین لذت براى او خشنودى خداست؛ نه در انجام اعمالش انگیزه دنیوى
دارد و نه امیدى به نعمتهاى بهشتى و نه خوفى از عقوبتهاى اخروى در خود
مىیابد. چنین افرادى حتى اگر خدا نعمتهاى بهشتى را هم در اختیارشان قرار
ندهد یا عقوبتشان کند از او ستبرنمىدارند؛ زیرا خشنودى خدا برایشان از
همه چیز بالاتر است.
خداوند درباره اینان مىفرماید: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام
... و یهدیهم الى صراط مستقیم» (مائده:16)؛ خداوند کسانى را که در پى
خشنودى او باشند... به وسیله قرآن به راههاى امن هدایت مىکند و آنان را
به صراط مستقیم رحمت و قرب خویش رهنمون مىگردد.
5- تقوا
(در این زمینه در قسمت اهداف قرآن در بعد گرایش سخن گفته شد. بدانجا رجوع کنید.)
6 و 7- خشیت و خوف
یکى دیگر از شروط بهرهمندى از قرآن، که مرتبط با انذار و بیمدادن قرآن
مىباشد، خوف و خشیت است. در سوره یس، پس از آنکه هدف قرآن را انذار و
بیمدادن مردم مىداند و متذکر مىشود که منافقان از انذار قرآن بهرهاى
ندارند، مىفرماید: «انما تنذر من اتبع الذکر و خشى الرحمن بالغیب فبشره
بمغفرة و اجر کریم» (یس:11)؛ فقط کسى از بیمدادن تو بهره مىبرد که پیرو
قرآن باشد و از خداوند رحمان خشیت داشته باشد، پس او را به آمرزش و پاداش
ارجمند الهى بشارت ده. در سوره طه نیز مىفرماید: «طه ما انزلنا علیک
القرآن لتشقى الا تذکرة لمن یخشى» (طه:1-3)؛ اى پیامبر، ما قرآن را بر تو
نازل نکردیم تا خود را بسیار به رنج و زحمت اندازى، جز آنکه این کتاب
یادآور و پند براى کسانى است که داراى خشیتاند. در سوره ق نیز مىفرماید:
«فذکر بالقرآن من یخاف وعید» (ق:45)؛ با قرآن کسى را پند بده که از
وعدههاى عذاب و کیفر الهى ترسان است.
در قرآن «خشیت» نسبتبه خداوند مطرح شده، ولى «خوف» بیشتر در خصوص عذاب
جهنم و گاهى در مورد خداوند یا مقام خداوندگار به کار رفته است. به همین
دلیل، گفتهاند: «خشیت» احساس ترسى است که از درک عظمتخدا براى فرد حاصل
مىشود و قرآن مىفرماید: «هرکس عظمتخدا را درک کند و در اثر درک عظمت
الهى بیمناک شود انذار قرآن برایش سودمند است و درک عظمتخدا موجب مىگردد
که همه موجودات جهان در پیش چشم انسان کوچک شود.» [23] ترس از عذابهاى
اخروى نیز زمینه بهرهگیرى از انذار قرآن را فراهم مىآورد. کسى که ترسى
از عذاب ندارد به آن دلیل است که ایمان و اعتقادش به معاد ضعیف است و چنین
کسى انذار برایش سودى ندارد، ولى آنان که ایمانشان به معاد مستحکم است ترس
از معاد در پرتو انذار انبیاى الهى: و قرآن زمینه کنارهگیرى از گناه و
پاک و پالوده ساختن آنان را فراهم مىسازد واز مخلصان مىشوند. قرآن مجید
در وصف انسانهاى برجسته و باایمان، بویژه انبیاى الهى:، مىفرماید: «انا
اخلصناهم بخالصة ذکرى الدار» (ص/46)؛ آنان را با یاد معاد از آلودگىها
آمیزه شرک، پاک، ناب و خالص کردیم.
در نجات و سعادت انسان، طبق بینش قرآنى، ایمان بدون عمل و عمل بدون ایمان
نقشى ندارد، بلکه این دو با هم سعادت بشر را تامین مىکنند. از این رو،
قرآن دو شرط دیگر براى بهرهمندى از قرآن را «ایمان» و «احسان» دانسته
است. در سوره لقمان، آیه 2 و3 مىفرماید: «تلک آیات الکتاب الحکیم هدى
وبشرى للمحسنین»؛ این است آیات کتاب حکمت آموز که هدایت و بشارت براى
نیکوکاران است. در آیه 120 سوره هود نیز مىفرماید: «و جاءک فی هذه الحق و
موعظة و ذکرى للمؤمنین»؛ براى تو در این کتاب، حقیقت، موعظه، یادآورى و
پندى براى مؤمنان آمده است.
8- طلب راه درست
در برخى از آیات قرآن مىفرماید: این قرآن براى کسانى پند و اندرز و
یادآورى است که بخواهند راه درست را در پیش گیرند. قرآن هیچکس را به صورت
جبرى و اتفاقى هدایت نمىکند؛ تا کسى خودش نخواهد که مسیر صحیح را بپیماید
قرآن نیز دست او را نمىگیرد. اصولا در درمان بیمارىهاى روحى اولین قدم
تمایل فرد بیمار است؛ اوباید خود به بیماربودن خود باور داشته و در پى
علاج خویش برآید؛ دستکم، آمادگى داشته باشد که به راهنمایىها و
درمانهایىکه قرآن در اختیار او قرار مىدهد جامه عمل بپوشاند. اما اگر
کسى هدفش جز این باشد خواندن قرآن و فهم محتواى آن برایش سودى ندارد و چه
بسا زیانآور هم باشد.
قرآن مجید درباره قوم هود مىفرماید: «اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمى
على الهدى» (فصلت:17)؛ ما قوم ثمود را هدایت کردیم، ولى آنان کورى را بر
هدایتبرگزیدند. قرآن مجید در آیه27 سوره تکویر، پس از زدودن شبهاتى که
در مورد رسالت پیامبر(ص) و حقانیت قرآن مطرح شده است، مىفرماید: «ان هو
الا ذکر للعالمین لمن شاء منکم ان یستقیم»؛ قرآن جز یادآورى و پندى براى
عالمیان نیست، (البته) براى کسىاز شما که بخواهد راه راست را در پیش گیرد.
9- ایمان به خدا و تمسک به قرآن
شرط دیگرى که در بهرهمندى از قرآن مطرح است ایمان به خدا و تمسک بدان
است. در آیه 175 سوره نساء مىفرماید: «و انزلنا الیکم نورا مبینا فاما
الذین آمنوا بالله و اعتصموا به فسیدخلهم فی رحمة منه و فضل و یهدیهم الیه
صراطا مستقیما»؛ به سوى شما نورى روشنگر فرو فرستادیم، اما آنان که به خدا
ایمان آوردند و به قرآن چنگ زدند پس خداوند آنان را در رحمت و فضل خود
وارد مىکند و آنان را از راهى مستقیم به سوى خود هدایت مىنماید.
ایمان به خدا اساس تمام ارزشهاست و هر عملى که بدون ایمان انجام گیرد هیچ
نقشى در سعادت انسان ایفا نمىکند. چنگزدن به تعالیم قرآنى نیز تنها راه
وصول به هدف نهایى قرآن است. آگاهىدادن به وسیله انذار و تبشیر و انتخاب
راه درست و رعایت تقوا براى آن است که انسان در پرتو تعالیم قرآن به
خداوند رهنمون شود. استفاده از تعالیم قرآن زمینه چنین رشد عظیمى را، آن
هم به دستخدا، فراهم مىسازد. در آیهاى دیگر مىفرماید: «انما تنذر من
اتبع الذکر» (یس:11) ؛ اى پیامبر(ص)، تو فقط کسى را بیم مىدهى و بیم
دادنت در او مؤثر واقع مىشود که پیرو قرآن باشد و از دستورات آن پیروى
کند.
10- سجده و تسبیح
یکى دیگر از شروط بهرهمندشدن و رسیدن به اهداف قرآن نهایت تذلل و عبودیت
در برابر خداست. سجده مظهر تام عبودیتبنده در برابر خداست و در روایات
آمده که اگر انسان بداند در هنگام سجده خداوند چه قدر به او عنایت دارد
حاضر نمىشود سر از سجده بردارد. سجده بر خدا معلول درک عظمتخدا و رابطه
انسان با اوست. اگر خداوند کمال مطلق است و علم، قدرت، رحمت، حیات و دیگر
اوصاف او بىنهایت است و انسان در پى کسب کمال مىباشد، وقتى بالاترین و
کاملترین موجود را مىیابد، نهایت کرنش و تذلل را در برابر او اظهار
مىنماید، بویژه اگر آن موجود خداوندگار او باشد و هستى خود را حقیقتا از
او دریافت کند.
در سوره سجده آیه 15 مىفرماید: کسانى به آیات الهى ایمان مىآورند که
وقتى آنان را به آیات خداوندگارشان توجه مىدهند به سجده مىافتند و او را
تسبیح مىکنند. در آیه107 سوره اسراء مىفرماید: «ان الذین اوتوا العلم
من قبله اذا یتلى علیهم یخرون للاذقان یبکون و یزیدهم خشوعا»؛ کسانىکه
پیش از این دانش و معرفت در اختیارشان قرار داده شده است وقتى آیات قرآن
بر آنان تلاوت مىشود به سجده مىافتند و اشک مىریزند. همین اظهار بندگى
بر خشوع آنان مىافزاید.
تسبیح و تنزیه خداوند نیز یکى دیگر از شروط بهرهمندى از قرآن است. کسى که
خداوند را منزه از هرگونه نقص و آلودگى بداند سخن او را نیز، که قرآن است،
کاملترین و بىنقص مىداند و آنگاه است که در پذیرش و تسلیم در برابر آن
دچار تردید نمىشود. پذیرفتن و باورداشتن قرآن به عنوان سخن بىعیب و نقص
پروردگار زمینه را براى فهم، عمل و بهرهگیرى از آن و در نهایت، رسیدن به
بالاترین اهداف قرآن فراهم مىسازد.
11- شب زندهدارى
در آیه شریفه 15 سوره سجده یکى دیگر از شرایط بهرهمندى از قرآن را
شبزندهدارى مىداند. شبزندهدارى از دیدگاه قرآن عامل بسیارى از
موفقیتهاست. در آیه سوره79 سوره اسراء به پیامبر گرامى اسلام(ص)
مىفرماید: «و من اللیل فتهجد به نافلة لک عسى ان یبعثک ربک مقاما
محمودا»؛ و پاسى از شب را بیدار و متهجدباشو نماز شب را، که خاص توست، به
جاى آور که خدا تو را به مقام محمود مبعوث گرداند. در آیات اول سوره مزمل
نیزمىفرماید:«قم اللیل... انا سنلقی علیک قولا ثقیلا»؛ اى پیامبر(ص)، شب
را بهپاخیز... ما گفتارى گرانسنگ بر تو مىافکنیم.
شبزندهدارى هم صفاى روحى براى پذیرش حقایق فراهم مىسازد و هم انسان را
براى صعود به قلههاى رفیع معنویت کمک مىکند. به همین دلیل، قرآن مجید
مىفرماید: وقتى چنین افرادى با قرآن برخورد مىکنند، به دلیل صفاى
باطنیشان، آماده اثرپذیرى از قرآن مىباشند.
12- انفاق
تامین نیازمندىهاى مردم، آن هم تنها با انگیزه الهى و بدون چشمداشت و یا
ریا و به عنوان انجام وظیفه و بر اساس احساس مسؤولیت در برابر خداوند، یکى
دیگر از شروطى است که در آیه16 سوره سجده براى بهرهمندى از قرآن ذکر شده
است. انفاق در بینش قرآنى با تامین نیازهاى نیازمندان در نظامهاى غیر
الهى بسیار متفاوت است. انسان مؤمن انفاق را به این دلیل انجام مىدهد که
خداوند او را موظف به انجام آن کرده و نگران انجام وظیفه است. در این
صورت، حالات گوناگون فردى و اجتماعى در انگیزه او خللى وارد نمىکند. او
خود را مالک ثروت و امکاناتى که در اختیار دیگران قرار مىدهد، نمىداند،
بلکه معتقد است که این ثروت و امکانات حق نیازمندان است که باید در اختیار
آنان قرار دهد. از سوى دیگر، آن را عطیه الهى مىداند که خدا در اختیار او
قرار داده تا به صاحبانش برساند.
به همین دلیل، قرآن مجید مىفرماید: «و مما رزقناهم ینفقون» (بقره:3)؛ از
آنچه به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند. بر اساس چنین بینشى، انسان
انفاقکننده هیچ چشمداشتى ندارد و مىداند در صورتى وظیفهاش را انجام
داده است که ریاکارانه انفاق نکند و نیاز نیازمندان را بهگونهاى برآورده
مىکند که حیثیت و منزلت اجتماعى آنان حفظ شود و تلاش براى تامین
نیازمندان، با شرط مذکور، بىشک، انسان انفاقکننده را مشمول عنایات
خداوند و بهرهمندى از قرآن مىکند. در آیه مزبور، انفاق یکى از شروط
بهرهمندى از هدایت قرآن و اوصاف متقین دانسته شده است.
ب - موانع بهرهمندى از قرآن
1- ظلم
یکى از موانع بهرهمندى از قرآن «ظلم» است. در بینش قرآن، «ظلم» تنها
ستمگرى نسبتبه دیگران نیست، بلکه رکتبر خلاف جهت کمال خویش نیز نوعى
ستمگرى است و آنکه به دیگرى ستم مىکند در واقع، دو نوع ظلم مرتکب شده، هم
به دیگران ستم کرده است و هم به خود. و به این وسیله، خود را از رسیدن به
کمال واقعى خویش محروم کرده است. به همین دلیل، در قرآن مجید شرک و
بتپرستى نوعى ظلم و ظلمى بزرگ قلمداد شده است: «ان الشرک لظلم عظیم»
(لقمان:13)؛ زیرا شرک بالاترین و بزرگترین عامل دورى از خدا و
فاصلهگرفتن از کمال حقیقى است. اگر «ظلم» ندادن و نادیدهگرفتن حق دیگران
است در بیان قرآن مجید، فقط انسانها مشمول آن نیستند، بلکه این موضوع
شامل هر موجود دیگرى نیز مىشود و به همین دلیل، قرآن از کسانى نام مىبرد
که به آیات الهى ظلم کردهاند: «بما کانوا بآیاتنا یظلمون» (اعراف:9)؛
ظلم به آیات الهى به معناى نادیده گرفتن وانکار آنهاست که خداوند فرمود:
«هیچکس جز ستمگران آیات ما را انکارنمىکنند: «و مایجحد بآیاتنا
الاالظالمون.» (عنکبوت:49)
به هر حال، ستمگرى در مرحله اول سبب مىشود که فرد، قرآن و حقانیت آن را
منکر شود، هرچند یقین داشته باشد که قرآن حق است: «و جحدوا بها و
استیقنتها انفسهم ظلما و علوا.» (نمل:14) در مرحله بعد، به جاى آنکه از
قرآن بهره برد و بیمارىهاى روحىاش شفا یابد و مشمول رحمتخدا شود، قرآن
جز بر زیان و خسرانش نمىافزاید: «و لایزید الظالمین الا خسارا»
(اسراء:82)؛ قرآن ستمگران را جز زیان نمىافزاید.
2- دروغگویى و گناهکارى
یکى دیگر از موانع بهرهمندى از قرآن دروغگویى و گناهکارى است. گاهى
انسان در اثر عواملى مرتکب گناهى مىشود و یا دروغى مىگوید، ولى زود
پشیمان مىشود و توبه مىکند و مشمول رحمتخدا واقع مىشود. اما گاهى در
اثر تکرار گناه و یا دروغگفتن، دروغگویى و گناهکارى در او تبدیل به یک
صفت مىشود. تکرار گناه و تکرار دروغ سبب مىشود که انسان گناهکار و
دروغگو آیات الهى را بشنود، ولى از آن بهرهمند نگردد و بلکه بر گناه
خویش اصرار ورزد و از آیات قرآن روى بگرداند، بهگونهاى که گویا نشنیده
است.
تکرار گناه «استکبار» را به همراه مىآورد و استکبار، تسلیم حق نشدن و
تسلیم حق نشدن، مهر و قفل بر دل مىزند و کسى که بر دل او مهر زده شود
بهترین موعظهها و حکمتها هم در آن اثرنخواهدکرد. چنینانسانىحتى اگر در
قرآن تدبر کند و بیندیشد از قرآن سودى نمىبرد: «ا فلا یتدبرون القرآن ام
على قلوب اقفالها.» (محمد:24) استکبار قفل دل است، ولى چنین انسانى علاوه
بر آنکهبردلشقفلومهرزدهشدهاست، در گوشش نیز وقر (سنگینى) وجود دارد و
شنیدن و نشنیدن آیات برایش یکسان است.
استکبار از جمله موانع بهرهمندى از قرآن است. در آیه شریفه 15 سوره سجده
مىفرماید: «کسانى که استکبار ندارند به قرآن ایمان مىآورند.» استکبار و
خود را برتر از حق و حقیقت دانستن سبب مىشود که انسان با آنکه حق را
شناخته است، تسلیم آن نشود و راه سعادت را به روى خود ببندد. قرآن مجید در
آیات فراوانى از مقاومت مستکبران در برابر دعوت انبیاى الهى: سخن گفته است
و متذکر مىشود: «مستکبران با آنکه حقانیت پیامبران را دریافته بودند،
تسلیم دعوت ایشان نشدند، بلکه با آنان به مبارزه پرداختند.» شیطان نخستین
مستکبرى است که قرآن از او نام مىبرد. استکبار شیطان سبب شد با آنکه
مىدانست دستور خدا حق است و حضرت آدم(ع) لیاقتخلافتخدا را دارد، حاضر
به سجدهکردن بر او نشود.
استکبار در برابر قرآن سبب مىشود که انسان نه تنها تسلیم قرآن نشود، بلکه
براى توجیه برخورد خویش، به قرآن نسبت ناروا بدهد. ولید، یکى از شاعران
عصر نزول قرآن، ابتدا حقانیت قرآن را دریافت و به آن اعتراف کرد، ولى در
اثر وسوسه، تحریک و تشویق سران کفر، در مقام استکبار برآمد و گفت: «قرآن
چیزى جز سحر برگزیده نیست».(مدثر: 24) قرآن مجید یکى از علل برخورد خصمانه
یهود با مسلمانان و برخورد مسالمتآمیز مسیحیان با مسلمان را مستکبرنبودن
پیروان واقعى حضرت مسیح(ع) مىداند و مىفرماید: «ذلک بان منهم قسیسین و
رهبانا و انهم لایستکبرون» (مائده:82) ؛ این برخورد دوستانه مسیحیان با
مسلمانان بدان دلیل است که برخى از مسیحیان، کشیش و راهباناند و ایشان
استکبار ندارند.
کسىکهبا استکبار با قرآن برخوردکند بهآیاتى که بر او تلاوت مىشود،هیچ
توجهى نمىکند، گویا از قرآن هیچ نشنیده است: «و
اذاتتلىعلیهآیاتناولىمستکبرا کان لم یسمعها کان فی اذنیه وقرا.»
(لقمان:7)
4- نادیده گرفتن اعمال ناشایست گذشته
کسى که مىخواهد از قرآن بهرهمند شود باید آلودگىهاى روحى خود را بزداید
و براى این کار ضرورت دارد که نوعى بازنگرى نسبتبه اعمال گذشته خویش
داشته باشد. آنان که اعمال گذشته خود را نادیده مىانگارند و یا اعمال
اشایستخود را اندک مىشمارند از قرآن بهرهاى نمىبرند. در روایات آمده
است که اگر کسى اعمال ناشایستخویش را اندک شمارد و با خود بگوید که اگر
فقط با این گناه مؤاخذه شوم مسالهاى نیست، خداوند آن گناه را بر او
نمىبخشد. [24]
فراموشى اعمال ناشایست گذشته سبب مىشود که وقتى آیات الهى به کسى تذکر
داده مىشود، از آن روى برگرداند و به آن توجهى نکند. روشن است که چنین
انسانى از قرآن بهرهاى نخواهد داشت. قرآن مجید در این زمینه مىفرماید:
«و من اظلم ممن ذکر بآیات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمتیداه انا جعلنا
على قلوبهم اکنة ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا.» (کهف: 57)
5- باور نداشتن آخرت
یکى از شرایط بهرهمندى از قرآن ایمان به آخرت است. هر قدر ایمان انسان به
آخرت قوىتر باشد، بهرهمندىاش از قرآن بیشتر خواهد بود و هر قدر این
ایمان ضعیف گردد اثرپذیرى او از قرآن کمتر مىشود. در آیه چهارم سوره
بقره، شرط هدایتپذیرى از قرآن یقین به آخرت معرفى شده است. آیه 45 سوره ق
مىفرماید: کسى از قرآن متذکر مىشود که از وعدههاى ناگوار آخرت بیمناک
باشد. «فذکر بالقرآن من یخاف وعید» در آیه 45 و46 سوره اسراء مىفرماید:
«و اذا قرات القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالاخرة حجابا مستورا
و جعلنا قلوبهم اکنة ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا»؛ آنگاه که قرآن را تلاوت
مىکنى، بین تو و کسانى که به آخرت ایمان ندارند پوششى قرار مىدهیم و بر
دلهایشان پردهها و در گوشهاشان سنگینى مىنهیم تا قرآن را نفهمند.
قبلا نیز یادآور شدیم که، خداوند در وصف انسانهاى صالح و برجسته
مىفرماید: «انا اخلصناهم بخالصة ذکرى الدار» (ص:46)؛ ما آنان را با عنصرى
خالصکننده خالص و ناب کردیم و آن عنصر، یاد معاد است.
6 و 7- کفر و شرک
در آیات متعددى از قرآن مجید، کفر مانع بهرهگیرى از قرآن معرفى شده است.
در آیه47 سوره عنکبوت مىفرماید: «و ما یجحد بآیاتنا الا الکافرون»؛ جز
کافران کسى آیات ما را انکار نمىکند. در آیه 31 سوره سبا مىفرماید: «و
قال الذین کفروا لن نؤمن بهذا القرآن»؛ کافران گفتند که ما هرگز به این
قرآن ایمان نمىآوریم. کفر موجب تکذیب آیات و معارف الهى مىشود و تکذیب
حقایق قرآنى نپذیرفتن و تسلیمنشدن در برابر آن را به دنبال دارد: «بل
الذین کفروا یکذبون و اذا قرىء علیهم القرآن لایسجدون.» (انشقاق:28 و29)
شرک نیز سبب مىشود که انسان مشرک نه تنها از بیانات قرآن پند نگیرد، بلکه
با شنیدن قرآن بر نفرتش نسبتبه قرآن و معارف حق آن افزوده شود: «و لقد
صرفنا فی هذا القرآن لیذکروا ومایزیدهم الا نفورا» (اسراء:41)؛ به همین
دلیل است که با شنیدن آیات به مجادله مىپردازد تا موضعگیرى خویش را در
برابر حقایق قرآنى حق جلوه دهد: «و لقد صرفنا فی هذا القرآن للناس من کل
مثل و کان الانسان اکثر شىء جدلا.» (کهف: 54) چنین انسانى دوست ندارد که
آیه یا سورهاى بر مسلمانان از سوى خدا نازل شود: «ما یود الذین کفروا من
اهل الکتاب و لا المشرکین ان ینزل علیکم من خیر من ربکم.» (بقره:105)
8 و 9 و 10- پیروى از هواى نفس، مسخره کردن آیات و یاوهگویى
ریشه اصلى مخالفتبا حق و حقایقى که پیامبران (ع) مىآوردند پیروى از هواى
نفس است. تمایلات نفسانى، انسان را به خوى حیوانى دعوت مىکند و قرآن و
معارف دینى او را به سوى کمالات انسانى فرامىخواند. کسانى که به هر دلیل،
هواى نفس خویش را اله و معبود خود قرار مىدهند و آن را بر عقل و دل خود
حاکم مىکنند، از قرآن و معارف آن سر باز مىزنند و از آن بهرهمند
نمىشوند. در آیه16 سوره محمد(ص) مىفرماید: «و منهم من یستمع الیک حتى
اذا خرجوا من عندک قالوا للذین اوتوا العلم ماذإ؛هه قال آنفا اولئک طبع
الله على قلوبهم واتبعوا اهوائهم»؛ اى پیامبر، برخى از آنان کسانى هستند
که به تو گوش فرا مىدهند، آنگاه که از نزد تو بیرون روندبه آنان که اهل
دانشاند مىگویند: پیامبر(ص) اندکى پیش چه گفت؟ خداوند بر دلهاى اینان
مهر نهاده و اینان از هواهاى نفسانى خویش پیروى کردهاند که چنین سخنانى
مىگویند.
کسى که هواى نفس خویش را مدار حرکت، فعالیت، موضعگیرى و پذیرش یا عدم
پذیرش قرار مىدهد، با آنکه مىداند حقیقت جز آن است که او عمل مىکند،
مسیر باطل را ادامه مىدهد و با آگاهى، دچار گمراهى مىشود: «ا فرایت من
اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم»؛ آیا مىبینى آن را که هواى نفساش
را خداى خود قرار داده و خدا او را دانسته - و پس از اتمام حجت - گمراه
ساخته است؟ چنین کسى دیگر راهى براى هدایت نخواهد یافت؛ زیرا همه راهها و
ابزارهاى شناختخود را آگاهانه از کار انداخته است. او سخن حق قرآن را
نمىپذیرد و آن را مسخره مىکند، ولى یاوهها را با بهاى گزاف مىخرد تا
با آن دیگران را گمراه سازد: «و من الناس من یشتری لهوا الحدیث لیضل عن
سبیل الله بغیر علم ویتخذها هزوا ... و اذا تتلى علیه آیاتنا ولى
مستکبرا.» (لقمان:6 و7)
پىنوشتها
[1]. اعراف: 205
[2]. روم:7
[3]. اعراف:136
[4]. بقره: 152
[5]. فاطر:3
[6]. طه:126
[7]. مائده: 14
[8]. اعراف: 165
[9]. اعراف: 51
[10]. کهف:57
[11]. نساء: 82
[12]. محمد: 24
[13]. بقره: 221
[14]. حشر: 21
[15]. اعراف:176
[16]. بقره:219
[17]. انعام: 51
[18]. یس: 62
[19]. جاثیه: 5
[20]. عنکبوت:43
[21]. (... و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار»، (محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص69)
[22]. نور: 55
[23]. على(ع) در وصف انسانهاى با تقوا مىفرماید: «عظم الخالق فی انفسهم
فصغر ما دونه فی اعینهم»؛ خدا نزد اهل تقوا بزرگ جلوه کرده، عظمت او را
درک کردهاند و باورشان آمده ست. درنتیجه، آنچه جز خداست در چشمانشان کوچک
جلوه کرده است. (نهجالبلاغه، خطبه193)
[24]. «من الذنوب التی لایغفر قول الرجل لیتنی لا اوءاخذ الا بهذا» (محمدتقى مجلسى، همان، ج 15، باب43، ص 312، روایت 20612)
فصلنامه معرفت شماره 24 يکشنبه 28/9/1389 - 23:31
قرآن
قرآن مجید براى نزول خود اهدافى را ذکر کرده است. این اهداف در سه
مجموعه قرار مىگیرند: بخشى ناظر به بعد بینش و فکر انسان است، بخشىدیگر
بهگرایشهاى انسان توجه دارد و بخش سوم، رفتار انسان را مد نظر قرار داده
است. گزارشى از این سه بخش در پى مىآید:
الف - اهداف قرآن در بعد بینش
1- رهایى از غفلت
قرآن مجید یکى از اهداف خود را نجات انسان از غفلت معرفى مىکند: «تنزیل
العزیز الرحیم لتنذر قوما ما انذر آباؤهم فهم غافلون» (یس:6)؛ قرآن
فرستاده خداى شکستناپذیر و مهربان است تا کسانى را که پدرانشان بیم داده
نشدهاند بیم دهى؛ زیرا ایشان غافلاند. در این آیه، نجات مردم از غفلت،
هدف قرآن تلقى شده است و براى تحقق چنین هدفى مىفرماید: باید مردم بیم
داده شوند تا به هوش آیند و از غفلت رهایى یابند.
انسان براى رسیدن به کمال واقعى خود، باید در چندراهىها، راه صحیح را
برگزیند و براى گزینش، باید به راههاى گوناگون و سود و زیان هر یک توجه
داشته باشد؛ ولى گاهى انسان در اثر سرکشى غرایز، بهگونهاى مىشود که تا
حد حیوان تنزل مىکند و از توجه به راههاى گوناگون غافل مىشود. این غفلت
ریشه بسیارى از گمراهىها و انحرافات است. قرآن مجید در توصیف جهنمیان
مىفرماید: «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (اعراف:179)؛
این گروه با آنکه چشم و گوش و عقل دارند از آنها بهره نمىگیرند؛ همانند
چهارپایان، بلکه از آنان نیز گمراهترند؛ زیرا اینان غافلاناند.
انسان در اثر غفلت، اصلا توجه خود را به خدا، معارف حق و راههاى تکامل از
دست مىدهد، تا چه رسد به آنکه آنها را برگزیند و بدانها دل بندد و در
مسیر آنها حرکت کند. قرآن مىفرماید: برخى انسانها از خدا، [1] آخرت
[2] و آیات الهى، [3] که نقش بسزایى در سعادت آنان دارد، غافل شدهاند،
باید به آن توجه کنند.
2- به یادآوردن فراموش شدهها
خداوند بزرگ از راه فطرت، عقل و وحى، حقایقى را در اختیار بشر قرار داده،
ولى انس با دنیا، لذایذ مادى و وسوسههاى شیطانى و هواهاى نفسانى سبب شده
است که آن حقایق را فراموش کند. قرآن یکى از اهدافش به یاد آوردن آن حقایق
است: «ان هو الا ذکر للعالمین» (تکویر:29)؛ قرآن براى جهانیان جز یادآورى
چیز دیگرى نیست.
قرآن مجید بر این باور است که انسانها امور بسیارى را فراموش کردهاند.
خداوند متعال، [4] نعمتهاى او، [5] آیات الهى، [6] پیمان و میثاق خدا،
[7] معارف و احکامى که از سوى پروردگار در اختیارشان قرار گرفته است، [8]
معاد و روز جزا [9] و اعمالى که خود انجام دادهاند [10] امورى است که
انسان در طول زندگى خود آنها را فراموش مىکند و ضرورت دارد که کسى آنها
را یادآورى کند. برخى از انسانها گاه در اثر فراموشى خدا، خود را نیز
فراموش مىکنند و دچار از خود بیگانگى مىشوند؛ «نسوالله فانساهم انفسهم»
(حشر:19)؛ خدا را فراموش کردند، خداوند هم آنان را نسبتبه خودشان دچار
فراموشى ساخت.
انسانى که خود را فراموش مىکند دیگرى را، که بر او حاکم شده و در او نفوذ
کرده است، خود مىپندارد. او فکر مىکند که خودش مىخواهد و خودش تصمیم
مىگیرد، ولى در واقع، او نیست که تصمیم مىگیرد؛ هواى نفس، شیطان و
انسانهایى که او را مسخ کردهاند به او دستور مىدهند، دردهاى دیگران را،
که دشمنان او هستند، درد خود مىداند و درمان آنها را درمان خود
مىپندارد؛ زیرا آنها را خود پنداشته است. او به دنبال هواى نفس و شیطان
مىرود و مىگوید: دلم مىخواهد، خودم چنین تشخیص دادهام؛ «کالذى استهوته
الشیاطین فى الارض حیران» (انعام:71)؛ مانند کسى که شیطانها او را
فریفتهاند و عقل و دلش را ربودهاند سرگردان است، «کالذى یتخبطه الشیطان
من المس» (بقره:275)؛ مانند آن که شیطان او را مس کرده، در او نفوذ نموده،
تحتسلطه خود درآورده، او را از تعادل خارج کرده است و توان حرکت در مسیر
تکامل خود را ندارد.
قرآن راه نجات از خودفراموشى و از خود بیگانگى را «یاد خدا» و فراموش
نکردن او مىداند. اگر انسان خدا را به یاد آورد خداوند هم او را یاد
مىکند: «فاذکرونی اذکرکم واشکروا لی و لا تکفرون» (بقره:153)؛ پس مرا
(خدا را) یاد کنید، من هم شما را یاد مىکنم و مرا سپاس گویید و کفر
نورزید. اگر خدا انسان را یاد کند از خودفراموشى نجات مىیابد.
3- ارائه بینشهاى صحیح و ضرورى
انسانها در شناخت خدا و جهان دچار برداشتهاى نادرستى شدهاند و در
بسیارى از موارد، شناخت صحیحى از جهان، خود و خدا ندارند، چنان که در
موارد بسیارى نمىتوانند با اتکاء به ابزارهاى شناختبشرى شناختهاى لازم
را به دست آورند؛ «و ما اوتیتم منالعلم الا قلیلا» (اسراء:85) قرآن مجید
مىفرماید: ما قرآن را فرو فرستادیم تا همه شناختهاى صحیح و لازم براى
هدایت انسان به کمال واقعىاش را در اختیار او قرار دهیم؛ «و انزلنا الیک
الکتاب تبیانا لکل شىء.» (نحل:89) اصلا دلیل آمدن پیامبران: همین بوده
است که بشر از دستیابى به همه شناختهاى لازم و صحیح، که براى سعادت وى
ضرورى مىباشد، ناتوان است.
4- ارائه دلایلروشن بر بینشهاى صحیح و ضرورى
انسان براى پیمودن مسیر صحیح کمال نیازمند آن است که راه درست و صحیحى را،
که به کمال واقعى او منتهى مىشود، به او نشان دهند و بر صحیح بودن آن
راه، دلیل روشن و قطعى نیز داشته باشد تا عقلش سیراب گردد، به پیمودن مسیر
او را فرمان دهند و در طول راه دچار تردید و توقف یا عقبگرد نشود و در
برابر شهوات و وساوس شیطانى از حیث عقلى نلغزد. قرآن کریم هم راه راستین
تکامل را نشان مىدهد و هم با پشتوانه دلایل روشن و یقینآور، استوارى آن
را تضمین مىکند. قرآن کریم در آیاتى به این حقیقت اشاره مىکند: «و بینات
من الهدى و الفرقان» (بقره:185)، «قد جاءکم برهان من ربکم.» (نساء: 174)
البته نشان دادن راه به دو صورت ممکن است: نخست آنکه کلیه جزئیات موضوع از
سوى قرآن بیان شود و بر آن استدلال گردد. دوم آنکه راهى براى به دست آوردن
جزئیات موضوع به ما نشان دهد و بر آن استدلال کند؛ مثلا، راه امامت را در
اختیار ما قرار دهد و بر آن استدلال نماید و ما از طریق آن راه، جزئیات را
به دست آوریم، بدون آنکه براى هر مساله نیازمند استدلال باشیم. هرچند این
آگاهىها غیر از ایمان به آنهاست، ولى علم زمینه ایمان را فراهم مىسازد و
اگر بسیار شفاف باشد و به آن معتقد شود زمینهساز خشیت از خداست؛ «انما
یخشى الله من عباده العلماء» (فاطر:28)؛ همانا بندگان دانشمند از خدا
مىترسند.
5- تبیین حق از باطل
تبیین مسائل اختلافى و ارائه معیارى براى شناختحق از باطل در مسائل
اختلافى و مشتبه، یکى دیگر از اهداف قرآن است: «و ما انزلنا علیک الکتاب
الا لتبین لهم الذى اختلفوا فیه» (نحل:64)؛ و ما کتاب را بر تو نازل
نکردیم، مگر براى آنکه آنچه را در آن اختلاف کردهاند برایشان روشن سازى؛
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدى للناس وبینات من الهدى والفرقان»
(بقره:185)؛ ماه رمضان است که در آن، قرآن براى هدایت مردم و ارائه
نشانههاى روشن هدایت و معیار تشخیص حق و باطل نازل شده است.
با آنکه بسیارى از حقایق از طریق دل، عقل و وحى در اختیار انسان قرار
گرفته، ولى وساوس شیطان [11] به شکلهاى گوناگونى جلوه حق را مشوه
مىکنند، حتى در حقایق روشن نیز اختلاف ایجاد مىنمایند، به گونهاى که
گاهى انسانهاى پاکسرشت نیز از تشخیص حق به طور کامل، ناتوان مىشوند.
قرآن، که کتاب هدایت هر انسان پاکسیرت است، براى زدودن زنگارهاى وساوس
شیطانى از چهره حقیقت، گاه خود به بیان حقایق مورد اختلاف مىپردازد و گاه
میزان و معیار تشخیص حق و باطل را بیان مىکند؛ مانند ارجاع به اهل ذکر در
آیه شریفه «فاسالوا اهل الذکر» (نحل: 42) و یا آیاتى که بر اعتبار عقل،
تجربه و حجیت قول پیامبر و امام وجود دارد.
6- تدبر در آیات قرآن
تدبر و دقت در آیات قرآن در فهم آن نقش بسزایى دارد و در روایات نیز بر آن
تاکید فراوان شده و خواندن بىتامل و بىتدبر، بدونخیر واسفبار نامیده
شده است. درآیه شریفه29سوره ص مىفرماید: «کتاب انزلناه الیک مبارک
لیدبروا آیاته»؛ کتاب پربرکتى فرو فرستادیم تا در آیاتش تدبر کنید. در
آیه83 سوره نساء فهم اعجاز قرآن در هماهنگى را منوط به تدبر دانسته است و
در آیهاى دیگر مىفرماید: آیا در قرآن تدبر نمىکنند یا بر دلها قفل زده
شده است؟ [12] از دو آیه اخیر استفاده مىشود که تدبر در قرآن زمینه پى
بردن به حقانیت آن را فراهم مىسازد و انسان را به راه صحیح دستیابى به
کمال رهنمون مىشود، مگر کسانى را که در اثر گناه بر دلهاشان قفل زده
باشند.
7- تفکر
قرآن مجید از «تفکر» بسیار ستایش کرده است و خود از طریق یادآورى یا بیان
و توضیح آیات [13] با مثالها و توصیفهاى گوناگون [14] و با گزارش کردن
داستانها، به بهترین بیان، a="#lz_015" name="ly_015">[15] [16] مسیر
تکاملى خود را شکل دهد و به مقدمه و گذرا بودن دنیا و جاودانگى آخرت پى
ببرد و فریفته دنیا نشود و دنیا را هدف قرار ندهد.
قرآن در خصوص اینکه هدف از نزول آن تفکر و اندیشیدن است، مىفرماید: «و
انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون» (نحل:44)؛ و
قرآن را به سوى تو فرو فرستادیم تا آنچه را نازل شده استبراى مردم تبیین
کنى و شاید بیندیشند.
8- بهکارگیرى عقل و فهم
عقل و دل انسان بسیارى از حقایق را درک مىکند و در عمق جان به آن اعتراف
دارد، ولى حاکمیت هواهاى نفسانى بر عقل، مانع از توجه به این حقایق و
اعتراف به آنها مىشود. یکى از اهداف نزول قرآن زمینهسازى براى به
کارگرفتن عقل و فهم است: «انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون»
(یوسف:2)؛ ما کتاب خویش را به صورت خواندنى عربى فرو فرستادیم تا شاید عقل
را به کار بندید. در آیه دیگرى، مىفرماید: «انظر کیف نصرف الآیات لعلهم
یعقلون» (انعام:69)؛ بنگر که چگونه آیات را بیان مىکنیم، شاید که دریابند
و حقایق را فهم کنند.
از آیات شریفه مىتوان این نکته را استفاده کرد که قرآن با ذکر مقررات
الهى، [17] هشدار نسبتبه تلاش شیطان براى گمراهى بشر، [18] توجه دادن به
معاد [19] و ذکر مثالها [20] در صدد است تا زمینه به کاربندى عقل را در
درک حقایق فراهم سازد.
9- آگاهى از یگانگى خدا
انسان تا به مرحله «توحید در الوهیت» نرسد و معتقد نشود که جز خداوند
متعال موجود دیگرى شایسته پرستش نیست، اهل نجات نخواهد بود. به همین دلیل،
همه پیامبران: مردم را به توحید در الوهیت دعوت مىکردند. قرآن مجید نیز،
که هدفش رساندن مردم به آستانه نجات و سعادت ابدى است، یکى از اهداف نزول
خود را آگاه ساختن مردم از توحید در الوهیت قرار داده است و مىفرماید:
«هذا بلاغ للناس... لیعلموا انما هو اله واحد» (ابراهیم:52)؛ این (قرآن)
بیان رسائى براى مردم است... تا آنکه بدانند که خدا یگانه معبود و موجود
شایسته پرستش است.
از مجموع آنچه که در بعد بینش ذکر شد، چنین نتیجه مىگیریم که قرآن در
مرحله اول سعى دارد که انسان را از غفلت و بىخبرىنجات
دهد،سپسامورفراموش شده رابه خاطرش آورد. در مرحله بعد، زمینه بهکارگیرى
عقل و آمادگى براى فهم حقایق را فراهم مىآورد. پس از آن نیز بینشهاى
ضرورى و صحیح را در اختیار او قرار داده و بر آن استدلال مىکند، مسائل
مورد اختلاف راتوضیحمىدهد وانسان راتامرحله «توحیددرالوهیت»، که سعادت
او در گرو اعتقاد به آن است، به پیش مىبرد.
ب - اهداف قرآن در بعد گرایش
1- پند دادن
براى آنکه انسان مسیر صحیح سعادت را انتخاب کند، علاوه بر بیرون آمدن از
عالم غفلت و فراموشى و به دست آوردن بینشهاى صحیح و ضرورى، باید دل او
نیز در گرو آن بینشها قرار گیرد، ولى توجه به مادیات و پیروى از هواهاى
نفسانى دل انسان را سخت و او را سنگدل مىسازد و آمادگى پذیرش حقایق را
از او مىستاند. در چنین موقعیتى، ضرورىترین عنصر مورد نیاز عاملى است که
دل او را رام کند و به حالت فطرى نخستین بازگرداند. آن عامل، «پند و
موعظه» است. به همین دلیل، یکى از نامهاى قرآن «موعظه» مىباشد و در آیات
گوناگون از اینکه هدف قرآن موعظه کردن استسخن به میان آورده است؛ مانند:
«یا ایها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم» (یونس:57)؛ اى مردم، شما را از
سوى خداوندگارتان پندى آمد.
پذیرش حقایق غیر از آگاهى از حقایق است. کم نیستند افرادى که با آنکه
حقیقتبرایشان روشن گشته، از پذیرش آن سرباز مىزنند و در برابر آن مقاومت
و حتى جبههگیرى مىکنند. قرآن مجید از افراد و گروههایى نام مىبرد که
در برابر ادعاهاى حق انبیا: در عین یقین داشتن به آنها، موضع مخالف گرفته
و تسلیم نشدهاند و بویژه، برترىطلبى و ستمگرى آنان سبب شده است که حاضر
به پذیرش حقایق نشوند: «جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما وعلوا»
(نمل:14)؛ آیات الهى را در عین آنکه بدانها یقین داشتند، به دلیل ستمگرى
و برترىطلبى، انکار کردند. از اینرو، نقش «موعظه» دقیقا این است که
زمینه را براى پذیرش دل و تسلیم شدن در برابر حقایق فراهم سازد.
نکته شایان توجه آنکه موعظههاى قرآنى صرفا بر امورى که شهرت دارد
(مشهورات) و مورد قبول توده مردم است متکى نمىباشد، بلکه آنچه در مواعظ
قرآنى رعایت مىشود تکیه بر امور صحیح و درستى است که فهم آن آسان و همراه
با تعابیرى است که دل را تحت تاثیر قرار مىدهد. به عنوان مثال، به این
موعظه قرآن توجه کنید: «قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنى وفرادى
ثم تتفکروا ما بصاحبکم من جنة.» (سبا:46) روى سخن در این موعظه با منکران
نبوت است که با نزول قرآن به عنوان معجزه الهى و درخواست همانندآورى، نبوت
پیامبر اسلام(ص) برایشان به اثبات رسیده، ولى براى بهانهجویى یا در اثر
شبههاى که مغرضان مطرح کرده بودند، چنین مىپنداشتند که پیامبر(ص) - نعوذ
بالله - جنزده شده یا تحت تاثیر نیروهاى دیگر، تصور کرده که پیامبر است.
قرآن از مرحله استدلال، که همانندآورى است، گذشته و مىفرماید: چون شما در
مقام استدلال نتوانستهاید همانند قرآن بیاورید پس پیامبرى رسول گرامى(ص)
ثابتشده است؛ ولى براى آنکه دلهاى آنان را تسلیم این حقیقت کند،
مىفرماید: «بگو من شما را فقط به یک چیز موعظه مىکنم: براى خدا
بهپاخیزید و به تنهایى و یا با هماندیشى درباره نبوت پیامبر(ص) بیندیشید
و ببینید که او جنزده نیست. اگر از نیروى تفکر خود، به دور از تعصب، کمک
بگیرید نبوت او را تصدیق خواهید کرد. موضوع «موعظه» در این آیه مطلب حقى
است که قبلا بر آن استدلال شده و در اینجا به طریقى آسان و روشن و به
منظور رامساختن دلها، راه زدودن و تحت تاثیر اغراض و انگیزههاى مخالف
حق قرار نگرفتن را نشان مىدهد.
2- انذار و تبشیر
فعالیتهاى اختیارى انسان در اثر آگاهى و انگیزه، جامه عمل مىپوشد. براى
حرکت انسانها در هر مسیر (اعم از حق و باطل) صرف آگاهى کافى نیست، بلکه
علاوه بر آگاهى، انگیزه نیز لازم است و تا انسان نسبتبه کارهاى خیر،
انگیزه و نسبتبه کارهاى ناشایست، دافعهاى باطنى نداشته باشد، در مسیر
صحیح قدم نمىگذارد و به پیش نمىرود. انسان باید در کنار سیراب شدن عقل
با توجه به نتایج و عواقب کارهاى خوب و بد، تمایل قبلى به خیرات و نفرت و
انزجار نسبتبه شرور و زشتىها داشته باشد. این نیز در پرتو «انذار» و
«تبشیر» حاصل مىشود. اینهمه تاکید قرآن بر بهشت و جهنم و ذکر جزئیات و
تفاصیل پاداشها و کیفرهاى آنجهانى، علاوه بر حقانیت آن، براى نقش عظیم
آن در جهتدادن و به تلاش واداشتن انسان است.
بجز انسانهاى متعالى، که عبادت را تنها به دلیل شایستگى خدا براى عبادت
یا محبت و یا سپاسگزارى انجام مىدهند، بیشتر انسانها شوق به بهشت و یا
بیم از جهنم عامل حرکت آنها در جهت عبادت خداست. افزون بر این، انذار و
تبشیر براى انسانهایى که در اثر کجروىها بیان استدلالى و موعظه برایشان
سودى ندارد، هشدارى است که گه گاه آنان را از مسیر انحرافى خویش باز
مىدارد. قرآن مجید یکى از اهداف خود را انذار و تبشیر معرفى مىکند و
مىفرماید: «انزل على عبده الکتاب ... لینذر باسا شدیدا من لدنه ویبشر
المؤمنین» (کهف:1و2)؛ خداوند بر بنده خویش کتاب را فرو فرستاد... تا از
عذاب سخت پروردگار بیم دهد و مؤمنان را بشارت گوید.
3- درمان بیمارىهاى روحى
زدودن زنگارهاى دل، هم براى باورداشتسخن حق ضرورت دارد و هم براى ارتقا
در نردبان تکامل و قرب به خدا نقش اساسى ایفا مىکند. قرآن کریم یکى از
اهداف خود را شفابخشى اعلام کرده و مىفرماید: «یا ایها الناس قد
جاءتکم... شفاء لما فى الصدور» (یونس:75)؛ اى مردم، از سوى خدا برایتان...
بهبودبخش بیمارىهاى روحى آمد. تعبیر «شفاء لما فى الصدور» عام است و
هرگونه بیمارى درونى، خواه کفر و نفاق و گمراهى باشد و خواه دیگر امراض
باطنى را، که مانع از رشد معنوى انسان است، دربر مىگیرد.
در آیه شریفه چهاردهم از سوره مطففین، قرآن دلیل تکذیب معاد و روز جزا از
سوى انسانهاى گناهکار و تجاوزگر را زنگارگرفتگى دلهایشان مىداند. در
آیه دهم سوره بقره نیز دلیل نفاق و نیرنگبازى منافقان را بیمارى دل آنان
مىداند. بههرحال، تا ظرف دل از زنگار بیمارى گناهان و کارهاى ناشایست
پاک نشود، بهترین معارف هم اگر در آن جاى گیرد، آلوده به شرک و نفاق
مىشود و ثمربخشى خود را از دست مىدهد. قرآن درصدد است که ظرف دل را پاک
سازد و بیمارىهاى آن را بهبود بخشد. تلاوت قرآن و دل سپردن به آن چنین
اثرى دارد که در روایات آمده است: دلها همچون فلزات زنگار دارند، زدودن
زنگار آنها با استغفار و تلاوت قرآن میسر است.
4- هدایتپذیرى و پندپذیرى
اگر عقل سیراب شود، دل رام مىگردد و ظرف دل از زنگارها و بیمارىها
پالوده شود، آماده پذیرش هدایت قرآن و تسلیم در برابر موعظه و پند آن
مىشود. این هدف دیگرى است که در آیات مطرح شده است. قرآن مىفرماید: «ام
یقولون افتراه. .. بل هو الحق من ربک... لعلهم یهتدون» (سجده:3)؛ یا آنکه
مىگویند: قرآن را به دروغ به خدا نسبت مىدهد...، بلکه قرآن حق است و از
سوى خداوندگار تو است... تا شاید هدایت پذیرند. در آیه دیگرى مىفرماید:
«کتاب انزلناه الیک... لیتذکر اولوالالباب» (ص:29)؛ کتابى به سوى تو فرو
فرستادیم... براى آنکه خردمندان از آن پند گیرند.
5- تقوا
یکى از اهداف قرآن ایجاد تقوا در انسانها است. قرآن مىفرماید: «قرآنا
عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون» (زمر:28)؛ قرآن عربى را، که در آن هیچ کژى
نیست، فروفرستادیم تا شاید تقوا پیشه کنند. «تقوا» یکى از عناصر مهم در
بینش قرآنى و در اصل، به معناى «خودپایى» است. انسان همواره در برابر
خطرات، خود را مىپاید و مراقب خویش است. این خودپایى مىتواند در برابر
عذاب جهنم، خشم خدا و از دستدادن کمالاتى باشد که انسان مىتواند به آنها
برسد. به همین دلیل، به نحوى بر «ترس» هم دلالت دارد. و اینکه گاهى تقواى
الهى یا تقواى از جهنم را به ترس از خدا یا جهنم معنا مىکنند بر همین
اساس است، وگرنه معناى اصلى آن «ترس» نیست. در اینجا این سؤال مطرح مىشود
که «ترس از خدا» به چه معنا است؟ «ترس از خدا» مىتواند به دو صورت مطرح
شود:
نخست آنکه از معصیتخدا برحذر باشد؛ زیرا معصیتخدا منشا همه عذابهاى اخروى و عقوبتهاى دنیوى است.
دوم آنکه خطر همیشه جسمانى نیست، محرومیت از رحمت و دورى از محبوب براى
انسانهاى برجسته بالاترین رنج است. انسانهایى که مراحلى از کمال را طى
کردهاند بدین دلیل از معصیتخدا دورى مىکنند که نگران دورماندن از محبوب
خود هستند. برجستگان از بندگان خدا اصولا از توجه به غیر خدا بیمناکند و
تقواى آنکه آنان راهمیشه در محضر خدا و خدا را حاضر و ناظر اعمال آنان
قرار مىدهد و نسبتبه غفلت از خدا ترسانند. برجستگان از بندگان خدا اصولا
از توجه به غیر خدا بیمناکند و تقواى آنکه آنان را همیشه در محضر خدا و
خدا را حاضر و ناظر اعمال آنان قرار مىدهد و نسبتبه غفلت از خدا ترسانند.
تقوا هم در مرحله فکر و نظر مطرح است و هم در مرحله عمل و رفتار. اولین
مرحله تقوا در بعد نظرى، «حقیقت طلبى» است تا انسان گرفتارباطل نشود.
چنینکسى وقتى با قرآن مواجه مىگردد بدان هدایتمىشود ووقتى آیاتخدا
ومعجزاتالهى رامىبیند، تسلیم آن مىگردد و بدانها ایمان مىآورد. حضرت
سلمان؛ با آنکه در محیط کفر و شرک متولد شد و در آنجا رشد کرد، ولى
حقیقتطلبى و تقواى او موجب شد که در پى یافتن آیین حق برآید و سرانجام،
به پیامبر اسلام(ص) برسد و ایمان آورد. قبلا گفتیم که قرآن مىخواهد
حقیقتطلبى را در انسان تقویت و شکوفا سازد.
بالاترین مراحل تقوا نیز برترین درجات کمال است که انسان را شایسته آرامش
یافتن در جوار رحمتحق مىسازد: «ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق
عند ملیک مقتدر» (قمر:54 و 55)؛ اهل بهشت در باغها و کنار نهرهاى
بهشتاند، در منزلگاه صدق و حقیقت، نزد خداوند عزت و سلطنت جادوانى
متنعماند.
اولین مرحله تقوا در بعد عمل نیز آن است که آنچه را طبق فطرت خویش زشت
مىیابد از آن اجتناب مىکند. این نوع تقوا را مىتوان «تقواى فطرى»
نامید؛ زیرا فطرت آن را به انسان الهام مىکند، ولى این اولین مرحله تقوا
در مرحله عمل است. پس از اسلام آوردن نیز تقوا مطرح است. اما کسانى از
مراحل بالاتر هدایت قرآن برخوردار مىشوند که مراتب دیگر تقوا را داشته
باشند.
در قرآن مجید، آنچه انسان باید خود را از آن دور نگه دارد، مشخص گردیده
است؛ و لذا آن جمله خداوند معاد آتش دوزخ فتنهاى که فقط ظالمان را در بر
نمىگیرد، وضعیتحاضر و آینده هرکسمىباشد.
پرداختنبههمهاینمواردونکتهسنجىهاىموجود در آنها بافرصت محدود این
مقاله سازگار نیست. بنابراین، تقوا داراىدرجاتاست،و هرچند همه موارد آن
مدنظر قرآن مىباشد ولى به نظر مىرسد در آنجا که تقوا هدف نزول قرآن است،
مرحله اولیه تقوا نیست؛ زیرا اگر چنان خصلتى (حقیقتطلبى) در انسان نباشد،
از ابتدا به قرآن گوش فرانمىدهد.
ج - اهداف قرآن در بعد عمل
1- شکرگزارى
انسانى که به این مرحله رسیده استخود را با انبوهى از نعمتهاى خدا روبرو
مىبیند و آماده مىشود تا در برابر اینهمه نعمتشکرگزارى کند. او اگر به
نعمتها توجه نداشته باشد و یا از صاحب نعمت غافل باشد در صدد شکرگزارى
برنمىآید. قرآن در آیات خود با برشمردن نعمتها و توجهدادن به این نکته
که همه آنچه در اختیار انسان است، از خداست، این زمینه را فراهم مىسازد.
در چنین موقعیتى است که انسان حقشناس به ولىنعمتخود توجه مىکند و در
مىیابد که همه چیز از اوست و جز نعمتهاى او چیز دیگرى از خود یا دیگرى
ندارد. به شکرگزارى آن ذات اقدس مشغول مىگردد و تا آنجا پیش مىرود که
حتى عبادت خویش را براى خوف از دوزخ یا شوق به بهشت انجام نمىدهد، بلکه
انگیزه شکرگزارى از نعمتهاى بىشمار خدا او را به عبادت وامىدارد. [21]
2- داورى بحق در مسائل مورد اختلاف
یکى دیگر از اهداف قرآن حل مسائل مورد اختلاف در مرحله عمل است. فطرت پاک
انسان وى را به رعایت عدالت و اعطاى حقوق دیگران فرامىخواند و در مقابل
تجاوزطلبى، او را از این کار باز مىدارد. پیامبران: از یک سو، با انذار و
تبشیر، زمینه کنارزدن تجاوزطلبى و عمل به خواست فطرت الهى و پاک انسان را
فراهم مىسازند و از سوى دیگر، در موارد اختلاف بین انسانها قضاوت
مىکنند و مصداق حقوق دیگران را تعیین مىنمایند. البته پس از هر پیامبرى
در طول تاریخ، انسانها دچار انحراف شدهاند و با آنکه مسائل حقوقى
برایشان روشن بوده، حقوق دیگران را نادیده گرفته و به آنان ستم روا
داشتهاند.
همچنین به تدریج، با ایجاد انحراف در دین خدا و یا برداشتهاى ناروا از
تعالیم دین، انسانهاى دیگر را گمراه ساخته و افراد را دچار اختلاف
کردهاند. در چنین وضعیتى، فقط ایمان به خدا راهگشاى مؤمنان مىگردد. قرآن
مجید، که پس از پیامبران فراوان گذشته رسیده، یکى از اهدافش قضاوت در
مسائل اختلافى بین مردمان است. بنابراین، هدف قرآن در یک مرحله، تبیین
مسائل مورد اختلاف از نظر فکرى و در مرحله دیگر، قضاوت بحق در مسائل مورد
نزاع است تا از انحراف بشر در مقام عمل جلوگیرى به عمل آید. در آیه213 از
سوره بقره هدف بعثت همه انبیاء و نزول کتب آسمانى قضاوت، در مورد مسایل
مورد اختلاف مردم دانسته شده است و این نکته مطرح شده است که پس از آمدن
پیامبران نیز مردم به دلیل تجاوزطلبى اختلاف کردند و در آیه 64 از سوره
نحل مىفرماید «و ما انزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذى اختلفوا فیه»
ما قرآن را بر تو نازل نکردیم مگر براى آنکه موارد مورد اختلاف میان مردم
را برایشان توضیح دهى و بیان کنى.
3- تثبیت مؤمنان
خداوند مىفرماید: «قل نزله روح القدس من ربک بالحق لیثبت الذین آمنوا»
(نحل:102)؛ اى رسول، بگو این آیات را روحالقدس از جانب پروردگارت به
حقیقت و راستى آورد تا اهل ایمان را در راه خدا ثابت قدم گرداند.
نزول وحى و تداوم آن، عامل ثبات مؤمنان در مسیر خویش و نلغزیدن به جهات
انحرافى است. هرچند تثبیت در مرحله «قلب» نیز مطرح شده، ولى ثبات قدم در
مسیر دین و تکامل بیشتر ناظر به مشکلاتى است که در مقام عمل پیش مىآید و
انسان را در ادامه راه دچار تزلزل مىکند. قرآن مجید با تقویب روحیه و
توجهدادن بشر به خداوند و قدرت بىنظیر وى و نیز پاداش عظیم مجاهدان،
امدادهاى غیبى فرشتگان و ذکر داستانهاى پیامبران: و مجاهدان گذشته، زمینه
ثبات قدم مؤمنان و پیامبر(ص) را در مقام عمل فراهم مىسازد.
4- برپایى جامعه عادلانه
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس
بالقسط» (حدید:25)؛ همانا پیامبران خود را با دلایل و معجزات فرستادیم و
برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم عدالت را به پا دارند.
عدالت و قسط، هر دو با رعایتحقوق دیگران و دستیابى هرکس به حق خویش
مرتبط است، ولى قسط بیشتر ناظر به پیادهکردن قوانین عادلانه است. قرآن
مجید هدف نزول کتابهاى آسمانى، از جمله قرآن، را اقامه قسط مىداند، آن
هم قسط عمومى که به دستخود مردم برپا شود؛ بدین معنا که هدف، رشددادن
جوامع است تا آنجا که مردم، خود انگیزه اجراى عدالت پیدا کنند و آن را
اجرا نمایند.
5- حاکمیت قوانین خدا
«انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله»
(نساء:105)؛ اى پیامبر، ما قرآن را بحق به سوى تو فرو فرستادیم تا بدانچه
خدا با وحى بر تو پدیدار ساختهاست، حکم نمایى.
عدالت مورد نظر قرآن و اجراى آن (قسط) تنها در سایه قوانین الهى
امکانپذیر است. از اینرو، در این آیه شریفه هدف از نزول قرآن را
حکمنمودن پیامبر(ص) در بین مردم، طبق دستور و راى خدا مىداند. اجراى
احکام دینى از یک سو، بر اساس قوانین عادلانه است و از سوى دیگر، به دست
عادلترین انسانها به اجرا درمىآید. در نتیجه، در مراحل قانونگذارى و
اجرا، ضامن عدالت اجتماعى است.
6- حاکمیت دین خدا بر سایر ادیان
«هو الذی ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله» (فتح:28)؛
او رسول خود محمد(ص) را با قرآن و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان
غالب گرداند.
حاکمیت دین خدا و غلبه آن بر سایر ادیان، که هدف ارسال پیامبر گرامى
اسلام(ص) است، از دیگر اهداف اجتماعى نزول قرآن است. این نکته با توجه به
خاتم پیامبران بودن آن حضرت روشنتر مىشود. نکته شایان توجه اینکه از
آنجا که سعادت واقعى انسان در قرب به خداوند متعال است و قرب به خداوند
بستگى کامل به حاکمیت دین حق بر جامعه بشرى دارد و تمام مراحل پیشین و حتى
اجراى عدالت و امنیت عمومى براى آن استکهمردم آزادانه به عبادت خالص
الهى بپردازند و به بالاترین مراحل قرب الهى دستیابند، قرآن مجید
مىفرماید: خداوند به کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند وعده
داده است که آنان را جانشینان و وارثان زمین گرداند، دینى را که براى آنان
پسندیده ستبرایشان مستقر سازد، به آنان امنیت ارزانى دارد تا تنها او را
بپرستند و همتایى براى او در نظر نگیرند. [22]
7- خروج از ظلمتها به سوى نور
«کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور» (ابراهیم:2)؛ این
قرآن کتابى است که ما به سوى تو فرستادیم تا مردم را به امر خدا، از ظلمات
(جهل و کفر) بیرون آورى و به عالم نور برسانى.
«نور» و «ظلمت» در این آیه مصادیق فراوانى دارد که از یک سو، کفر و نفاق و
زنگارهاى دل و هرگونه عاملى را که موجب دورى و جدایى از خداست و از سوى
دیگر، مراتب قرب به خداوند از آغاز تا پایان را دربر مىگیرد. بنابراین،
مراتب گوناگون تقرب به خداوند مصادیق گوناگون خارج شدن از ظلمتها به نور
است که یکى از اهداف قرآن به شمار مىآید.
8- هدایت به راههاى امن و صراط مستقیم
«قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل
السلام... ویهدیهم الى صراط مستقیم» (مائده:15 و16)؛ براى هدایتشما نورى
عظیم و کتابى با حقانیت آشکار آمد. خدا با آن کتاب هرکه را در پى رضا و
خشنودى او ستبه راههاى سلامت و صراط مستقیم رهنمایى مىکند.
قرآن کریم، که نورى از سوى خداوند متعال است، کسانى را که در پى کسب
خشنودى خدا باشند به راههایى که از هر نظر سلامت است و کسى را که در آن
پاى نهد به سلامتبه سر منزل مقصود - که خداست - مىرساند، هدایت مىکند.
این راهها مىتواند در طول یکدیگر و نیز در عرض هم باشند. کسانى که در
این راهها قدم مىزنند در هر قدم، از ظلمتى رهایى یافته و به نورى نایل
مىشوند و سرانجام، از سبل امن به شاهراه هدایت (صراط مستقیم) راهنمون
مىشوند.
9- ورود به رحمت ویژه الهى و هدایت به ذات او
«یا ایها الناس قد جاءکم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نورا مبینا فاما
الذین آمنوا بالله و اعتصموا به فسیدخلهم فی رحمة منه و فضل و یهدیهم الیه
صراطا مستقیما» (نساء:174 و 175)؛ اى مردم، براى هدایتشما از جانب خدا
برهانى محکم آمد و نورى تابان به سوى شما فرستادیم. پس آنان که به خدا
گرویدند و به او متوسل شدند به زودى، آنها را به جایگاه رحمت و فضل خود در
خواهد آورد و به راه راست رهنمایى مىنماید.
مؤمنانى که به این ریسمان نورانى الهى چنگ زنند و پناه برند خداوند، خود،
ایشان را در رحمت و فضل ویژهاش وارد مىسازد و از صراط مستقیم ویژهاى،
ایشان را به ذات اقدس خود راهنمایى مىکند. آنان در این جهان از همنشینان
خدا و در سراى آخرت نیز در پایگاهى رفیع و راستین در آستان مقدس الهى
خواهند بود. در آیه دیگرى مىفرماید: «ان المتقین فی جنات ونهر فی مقعد
صدق عند ملیک مقتدر» (قمر:54 و 55)؛ اهل تقوا در باغها و کنار نهرهاى
بهشت منزل گزیدهاند، در منزلگاه صدق و حقیقت، نزد خداوند عزت و سلطنت
جاودانى متنعماند.
يکشنبه 28/9/1389 - 23:30
قرآن
یـکـى از مـبـاحثى که از قدیم مطرح بوده است ، این است که چند درصد آیات قرآن کریم ، آیات الاحکام است .
اولین عالمانى که تفسیر موضوعى نوشته اند کسانى هستند که در رابطه با آیات
الاحکام رساله یا کتاب نوشته اند زیرا این بحث ، نوعى تفسیر موضوعى است .
آنـچه اکنون مطرح است ، این است که در حدود پانصد آیه ، آیات الاحکام را
تشکیل مى دهد یعنى حدود یک دوازدهم آیات قرآن کریم ، زیرا قرآن داراى شش
هزار و دویست و سى و شش آیه است .
لـکن این بیان از جنبه اى ممکن است درست باشد ولى با توجه به واقعیت امر،
صحیح نیست زیرا آنـان کـه آیـات الاحـکـام را در ایـن حدود تصور کرده اند،
تنها به آیاتى توجه داشته اند که صریحا متعرض احکام و تکالیف شده است مثل
: «اقیموا الصلوه و آتوا الزکاه »، «احل اللّه البیع و حرم الربا» و
امـثـال ایـنها.
در حالى که به اعتقاد این جانب احکام شامل تمامى دستورات شرع ، نسبت به
روش زنـدگى انسان مى شود و اساسا قرآن ، تمامى آیاتش ، دستور العمل است و
شیوه زندگى انسان را بـیان مى کند، حتى آنجا که قصه نقل مى کند.
لذا قصه ها را بریده بریده و تنها قطعه هایى از آنها را نقل مى کند که
جنبه پند و موعظه و دستور زندگى دارد و مربوط به زندگى فعلى انسان است .
قـرآن کـتاب تاریخ نیست ، زیرا تاریخ ، حکایت مردگان است و قرآن حکایت
زندگان است و تمام قـرآن دسـتـورالعمل و احکام الهى براى زندگى انسان است .
منتهى نحوه استفاده و نظر به آیات قـرآن فـرق مـى کـند.
اگر به نظر سطحى نگاه کنیم ، به اینکه نقل تاریخ کرده و یا مربوط به یک
حـادثـه اسـت و خـیال کنیم یک نسخه اى است براى درمان موقت و به همین قانع
باشیم ، در این صـورت آیات الاحکام محدود مى شود ولکن باید نگاه به آیات
قرآن عوض شود و خصوصیات را الغا کـنـیـم و ببینیم هدف آیات قرآن چیست و
دنبال آن هدف برویم که این بطن قرآن است و اساسا ظهر و بطن به این معناست .
ظهر یعنى آنچه به نظر سطحى و بر اساس تعبیر ظاهرى قرآن و ترجمه تحت اللفظى کلمات و با ملاحظه شان نزول ها از آیات فهمیده مى شود.
بـطـن یعنى معنایى و راى ظهر قرآن که یک معناى گسترده تر و قابل دوام و همیشگى و جاوید است .
لذا پیامبر اکرم «ص » مى فرماید: «ما فى القرآن آیه الاولها ظهر و بطن ».
مـعـنـاى این کلام پیامبر این است که تمامى آیات قرآن ظاهرى دارد و یک
هدفى در پشت پرده ظاهر، و جاویدان بودن قرآن نیز به همان معناى باطنى قرآن
است .
امـام بـاقر«ع » مى فرماید: ... لو ان الایه اذا نزلت فى قوم ثم مات اولئک
القوم ماتت الایه ، لما بقى من القرآن شى و لکن القرآن یجرى اوله على آخره
، مادامت السماوات والارض ... اگر آیه اى که در باره قومى نازل شده است با
مردن آن قوم از بین برود، دیگر از قرآن چیزى باقى نمى ماند، در صورتى که
قرآن همیشه زنده و جاویدان است و مانند ستاره و ماه و خورشید جریان دارد.
آرى قـرآن همیشه قابل تطبیق است و باید از محتواى آیات یک معناى کلى ،
همگانى ، گسترده ، بـه گـسـتـردگـى زمـان و به پهناى جهان استفاده کرد
وبااین دید قرآن را مطالعه کرد و مورد بـهره بردارى قرار داد.
از این نقطه نظر تمامى آیات قرآن ، آیات الاحکام است ، زیرا همه اش دستور
زندگى انسان است و بر صاحبان اندیشه است که با دقت نظر و با یک دیدى تازه
به قرآن بنگرند و موشکافى کنند و ظرافت هاى باطنى قرآن را بدست آورند.
روش ائمه «ع » در تفسیر آیات اسـاسـا ائمه «ع » در تفسیر قرآن کریم ، نقش
کلیدى دارند و اگر آیه اى را تفسیر کردند، در صدد آمـوزش روش تـفـسـیـر
بودند و مواردى را به عنوان نمونه تفسیر کردند.
زیرا امامان معصوم «ع » نـیـامـدنـد از اول تـا آخـر قرآن را تفسیر کنند، بلکه با تفسیر بعضى آیات ، روش تفسیر را آموزش داده انـد.
و ایـنـکـه به اخباریها نسبت مى دهند که مى گویند هرآیه اى را که معصوم
تفسیر نکرده بـاشـد مـا نمى فهمیم ، این یک دروغ محض است زیرا ما نسبت به
تمام آیات قرآن ، تفسیر ماثور از مـعصومین «ع » نداریم بلکه نسبت به برخى
از آیات،آنهم نسبت به بعضى کلمات یاجمله ها و غالبا آیـه رابـه صورتکامل
تفسیر نکرده اند.
و چون نقش کلیدى داشتند و در صدد بیان روش بوده اند، تمام آیات را تفسیر نکرده اند.
مـثلا امام صادق «ع » از یک آیه با الغا خصوصیت یک معناى عام را استفاده مى کند.
این یک روش است ، از باب نمونه آیه خمس ، سال سوم هجرى در جنگ بدر نازل شد
و در سوره انفال هم هست : «و اعلموا انما غنمتم من شى فان للّه خمسه و
للرسول ولذى القربى » «انفال 8/41».
این آیه به مسلمانان دستور مى دهد که خمس غنایم جنگ بدر، مربوط به امام و ذى القربى است .
مفسرین آمده اند این را توسعه داده اند و گفتند اختصاص به جنگ بدر ندارد و
غنایم همه جنگ ها را شامل مى شود ولى امام صادق «ع » مى فرماید: این ان از
حروف مشبهه بالفعل است و حرف تاکید است و ما موصوله است .
غنم هم در لغت عرب یعنى ربح و ربح یعنى کل سود و فایده ، لذا حضرت از ایـن
ایـه الغا خصوصیت کرده اند به اینکه : الخمس فى کل فائده یستفید الانسان و
فى کل ربح یربحه الانسان .
مى بینیم حضرت بدون هیچ گونه تکلفى با الغا خصوصیت این را بیان کرده است و آیه تمامى ارباح مکاسب را شامل شده است .
مقصود ما از بطن قرآن هم ، همین است و ما این روش را از امام صادق «ع »
یاد گرفتیم و در سایر آیات هم مانند آیه انفاق و... جارى کردیم .
در آیه انفاق مى فرماید: «و انفقوا فى سبیل اللّه ولا تلقوا بایدیکم الى
التهلکه » «بقره /2/195» از ایـن آیـه استفاده مى شود که بودجه جنگى را
باید مسلمانان تهیه کنند و مفسران این آیه را در بـاره جـنگ و جهاد تفسیر
کرده اند و انفقوا فى سبیل اللّه یعنى فى سبیل الجهاد ولا تلقوا بایدیکم
الى التهلکه یعنى اگر چنانچه خوددارى بکنید و اسلام شکست بخورد خودتان را
به هلاکت دچار کردید.
حـالا ما آمدیم گفتیم این «سبیل اللّه » که اطلاق بر جهاد شده است ، به
این جهت است که جهاد در آن وقت مایه تثبیت پایه هاى حکومت اسلامى بوده است
.
پس سبیل اللّه یعنى راه خدا.
راه تثبیت پایه هاى حکومت اسلامى ، آن زمان چه چیز تثبیت کننده پایه هاى حکومت بود.
جنگ ، و مردم باید تـامـیـن کننده بودجه آن باشند و اکنون حکومت اسلامى در
ابعاد گوناگون اعم از بعد نظامى ، سـیاسى ، صنعت ، تجارت و فرهنگ باید
نیرومند باشد زیرا در هریک از ابعاد یاد شده اگر حکومت اسلامى ضعیف باشد
شکست مى خورد و این نیرومندى را تنها مال تامین مى کند زیرا مال خودش
نـیـرویـى است که قابل تبدیل به هر نیرویى خواهد بود و به تعبیر عربى این
گونه است که : المال طاقه یمکنک تبدیلها باى طاقه شئت .
در هـریک از ابعاد که حکومت اسلامى بخواهد قوى و نیرومند باشد باید بودجه
کافى داشته باشد تا بتواند امکانات لازم را براى تقویت بنیه هاى گوناگون و
لازم حکومت به دست آورد.
این بودجه را کى باید تامین کند.
مردم «وانفقوا فى سبیل اللّه ».
ما در اینجا همان روشى را که امام صادق «ع » در آیه خمس به کار گرفتند،
بکار بردیم و روى این جهت و به عنوان حکم اولیه ، وجوب پرداخت مالیات را
اثبات کردیم .
یعنى بر مردم واجب است که بودجه مورد نیاز دولت را تامین کنند تا دولت
بتواند در تمامى ابعاد نیرومند باشد و الا اگر دولت ضـعـیـف بـاشـد زیانش
به خود مردم مى رسد.
«ولا تلقوا بایدیکم الى التهلکه ».
زیرا اگر مردم در پـرداخـت مـالیات کوتاهى کنند به خودشان ضرر رساندند و تضعیف دولت در واقع تضعیف خود مردم است .
از آنـچـه به اختصار بیان شد نقش کلیدى ائمه در تفسیر قرآن تا حدودى روشن
گردید البته ما بـایـد بسیار بااحتیاط این روش را بکار بگیریم زیرا کلام
الهى است و خداى نخواسته نباید تحمیل نـظـریـه و راى بر قرآن باشد.
و با این دید اگر انسان به آیات قرآن توجه کند، همان طور که امیر
مـومـنـان عـلـى «ع » فرمودند: ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق لا تفنى
عجائبه ولا تنقضى غرائبه .
ترجمه : ظاهر قرآن زیبا و دل انگیز است و باطن آن ژرف و عمیق ، عجایب آن پایان ندارد و غرایب آن تمام نمى شود.
یـعـنـى هیچ یک از ظرایف و نکات قرآن پایان پذیر نیست .
هرچه در قرآن عنایت و دقت بیشترى شود، مطالب ظریف تر و دقیق تر از آن استفاده مى شود.
امید آنکه با توفیق الهى ما نیز بتوانیم این نکات و ظرایف را از قرآن کریم استفاده کنیم .
يکشنبه 28/9/1389 - 23:28
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
تـفـسـیـر الـمـیـزان، در پـرتـو جـامعیت و روح معنوى و تحقیقى نویسنده
آن، به امتیازهایى دست یافت که کم تر تفسیرى در قرآن اخیر، بدان دست یافته
است.
در کـنـار ژرفکاویهاى تفسیرى و ارائه نظرگاههاى کلامى، اجتماعى، تاریخى،
اخلاقى، سـیاسى و فـلـسفى در مجالهاى مختلف، بدون در آمیختن تفسیرى وحى با
سایر آراى عـلـمـى، یکى از موفقیتهاى مهم «المیزان»، طرر عالمانه قرآن در
محافل فکرى و علمى و حوزوى است.
سـک نـیست که پیش از آن نیز قرآن از کرامت و اهمیت برخوردار بوده است، ولى
گاه تـکـریـمى که از حد تبرک و تیمن و استشهاد فراتر نمى رفته است و نقل
حدیث، محور اصـلـى شناخت اصول و فروع به شمار مىآمده است، ولى علامه
طباطبایى با اهتمام به شناخت وحى و باز شناسى معارف دین در پرتو آیات
قرآن، نگاههاى بسیارى را متوجه این منبع نورانى کرد، تا در تیرگى فتنه ها
و نابسامانى اندیشه ها و ابهام نقلها، بدان رو آورند.
اکـنـون بـا گـذشـت دهـهـا سال از تدوین «المیزان»، مى توان شاهد تحول
رویکرد حـوزه هـاى عـلـمى به قرآن بود و البته علامه این توفیق را ارزان
به دست نیاورد، بلکه پشتوانه او در این راه، تلاش و جدیت و صبر و شکیبایى
بود.
مـهـم تـرین تاثیرهای«المیزان» بر پژوهشهاى قرآنى
از مـهـم تـرین تاثیرهایى که «المیزان» بر پژوهشهاى قرآنى شیعه بر جاى گذاشته اسـت، مـى تـوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. سپردن نقش محورى و اصلى در تبیین و تفسیر مفاهیم و آیات قرآن، به خود قرآن (تفسیر قرآن با قرآن).
2. پایه گذارى تفسیر موضوعى و جست و جوى نظر قرآن نسبت به رویدادها، موضوعات و دستاوردهاى فکرى جدید بشرى.
3. در آمـیـختن تفسیر نقلى و عقلى و ارائه روشهاى ویژه براى کاربرد خرد در فهم معرفت دینى و تعیین قلمرو حضور عقل و نقل در تفسیر.
4. جدا سازى بحثهاى تفسیرى سره از مباحث جنبى و پیرامونى در تفسیر قرآن.
5. پـیرایش روایات تفسیرى صحیر،از اخبار و روایات اسرائیلى که در تفاسیر
روایى پـیشینیان، کم تر به این مهم توجه مى شد و همچنین محک زدن ارزش
روایات با قرآن و عقل،و جرات یافتن پژوهشگران دوره بعد برجرر و تعدیل
روایات تفسیرى.
6. پرهیز از دخالت دادن گرایش عملى خاص مفسر در تفسیر قرآن و بیش تر تکیه داشتن بر خود قرآن در فهم قرآن.
7. خـارج شـدن مـباحث تفسیرى از دایره فهم گروهى معین و کوشش در بیان مفاهیم و موضوعات قرآنى و دینى با روشن ترین و روان ترین بیان.
8. کشف نیازها و مقتضیات زمانى و برجسته نمودن بعد اجتماعى و سیاسى قرآن.
9. دورى از تـفـصیل و زیاده گویى در مبهمات قرآن و در پیش گرفتن روش خاموشى در برابر ناگفته هاى وحى (سکوت عما سکت الله عنه).
10. نمایاندن توانایى قرآن در حل مسائل فکرى و عملى جوامع انسانى.
11. ارائه دیدگاهها و آرا تفسیرى نو، در زمینه مبانى ابزار و مفاهیم
تفسیرى و عـلـوم قـرآنـى، مـانند مرزبندى میان تفسیر، تطبیق، تاویل،مفهوم،
محکم، متشابه و... .
دانـشـهـاى ضرورى در قلمرو و تفسیر وحى هر کسى که به منظور دریافت پیام
وحى بر آسـتـانه قرآن مى نشیند، باید پیشاپیش، به یک دسته آگاهیها آراسته
باشد. چه این کـه هر کس به فراخور دانش و یافته هاى علمى خویش به نکته هاى
معرفتى قرآن دست مى یابد.
نظریه پردازانى چون محمد عبده و رشید رضا به پیروى از پیشینیان، شمار
دانشهایى را کـه دانـسـتـن آنـهـا براى مفسر قرآن ضرورى است، به سیزده علم
رسانده اند که عـبـارت هـسـتند از: «علم لغت، صرف، اشتقاق، نحو و اعراب،
اسلوب، قرات، کلام، اصـول فـقـه، اسـبـاب نـزول، نـاسخ و منسوخ، درایه،
روایات تفسیرى و احوال بشر و...» ولـى عـلامـه طـبـاطبایى از این پا را
فراتر نهاده و افزون بر آنها، علم عرفان، کلام و فلسفه را نیز جزو مبادى
تفسیر قرار داده است.
بـدیـن گونه است که تفسیر المیزان، تراویده ذهنى است که عرصه هاى مختلف
عرفانى، کـلام و فـلـسـفه و حدیث را در نور دیده و با طى این طریق، به
آستانه قرآن عروج کرده است.
شـهـیـد دکتر بهشتى که از شاگردان علامه است و خود به کار تفسیر و تدبر در
قرآن تـوجـه ویژه داشته، از ثرم بخشى و درستى این مبنا بدین گونه دفاع
کرده و نوشته است: «در کتابهاى فلسفه و کلام معمولا از چهار گونه توحید در
باره خدا صحبت شده اسـت: (توحید ذاتى، توحید صفاتى، توحید افعالى و توحید
عبادى) از این چهار نوع تـوحـیـد، توحید افعالى و توحید عبادى مستقیما و
به سادگى از آیات قرآن فهمیده مـى شـود. تـوحید ذاتى و صفاتى را به این
سادگى نمى توان به قرآن مربوط کرد. اگر بـدون آشـنـایـى با بحثهاى ظریف
فلسفه و عرفان در قرآن بنگریم، شاید حتى به یک آیـه هـم بر نخوریم که
مستقیما این مفاهیم دقیق توحیدى را به ذهن آورد،ولى اگر پس از آشنایى با
این معانى بس ظریف فلسفه و عرفانى به آیات قرآن رو آوریم و در آنـهـا
تـدبـر کـنـیـم، در مـى یابیم که قسمتى از آیات با این معانى پیوند جالب
دارنـد.» آثـار اسـتـادانى چون شهید مطهرى، جوادى آملى، مصبار یزدى، حسن
زاده آمـلـى، کـه جـملگى از شاگردان علامه به شمار مىآیند، پر است از
تاملات در زمینه عـرفـان، کـلام، فـلـسـفـه و قرآن، بى آن که قرآن را در
خدمت دیدگاههاى فلسفى و عـرفـانـى خـویـش گرفته باشند، چه این که آنان
همواره این سخن استاد را به یاد داشـتـه انـد کـه مـى فـرمـود: «فیلسوفان
به سان متکلمان در ورطه تطبیق و تاویل افـتـاده اند و آیاتى از قرآن را که
ظاهرشان با مسلمات فلسفه- به معناى عام آن- سـازگـار نبود تطبیق و تاویل
کرده اند... .» شهید بهشتى در تایید این که دخالت دادن پـیـش فـرضـهاى
کلامى، عرفانى و فلسفى در تفسیر قرآن، ناروا مى باشد، نوشته اسـت: «در
بسیارى از کتابهاى فلسفه و عرفان اسلامى، این آهنگ به چشم مى خورد که
انـدیشمندان مسلمان در مباحث مختلف فلسفى، کم یا بیش در صدد آن بوده اند
که راى عـمومى فلاسفه یا احیانا راى خاصى را که خود در یک موضوع فلسفى
دارند، با تعلیم قـرآن هـمـاهنگ معرفى کنند، گویى مى خواسته اند به این
وسیله بر اعتبار مطلب خود بـیـفزایند، یا لااقل آن را از تهمت مخالفت با
دین تبرئه کنند، ولى این تطبیقها یـا اسـتـنـادهـا غالبا با معنى متعارف
آیات قرآن سازگار نیست.» در نظر علامه، فـلـسفه و کلام، معارف بیرونى اند
که در کار زایندگى و آرایندگى عقل و ذهن مفسر، نـقـش مـوثر دارند و نه
فراتر از این، بدین سبب علامه و پیروان او آموزه هاى این عـلوم را نیز جز
حوزه داورى و قضاوت قرآن دانسته و درستى یا نادرستى آن را با عـیـار
قـرآنـى مـحـک زده اند که به نقل دو نمونه در این مورد مى پردازیم:
1. در تـفـسیر آیه:«الذین یومنون بالغیب...و بالاخره هم یوقنون» (بقره/
3-4)، علامه، نـظـر پاره اى از فلاسفه غرب را، که ابزار شناخت را تنها حس
و تجربه مى دانند، با پـنـج دلـیـل رد کـرده و سـپس دیدگاه قرآن را با
استفاده از آیه یاد شده، چنین ابـراز داشـته است: «قرآن به پیروى از عقل
سلیم و خرد ناب، بر این نکته ترغیب مـى کند و تاکید دارد که به حسن تنها
نباید بسنده کرد.»
2. شهید دکتر بهشتى در کـتـاب خـدا از دیـدگـاه قـرآن، پـس از نقل راههاى
ارائه شده از سوى متکلمان و فـیلسوفان براى شناخت خدا، در جست و جوى نظر
قرآن بر مىآید، تا در پرتو آن سره و نـاسره این آرا را محک بزند. او مى
نویسد: « از راههایى که براى اثبات وجود صـانع در فلسفه ذکر کردیم، راه
ارسطو و همفکران او، با راهى که از آن به عنوان راه قـرآن یـاد کـردیـم،
هـم آهنگ است... .» وى سپس به بررسى دیدگاه ملا صدراى شـیـرازى مـى پردازد
و استدلال او به پاره اى از آیات قرآن در اثبات برهان صدیقین را نـادرسـت
مـى شمارد، زیرا ملا صدراى شیرازى براى اثبات وجود خداوند به این سه آیـه
مـبـارکـه اسـتـدلال کرده است:
1. «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولـوا الـعـلـم قـائما
بالقسط لا اله الا هو العزیزالحکیم» آل عمران/ 18 خدا و فـرشـتگانش و همه
دانایان، عادلانه گواهى مى دهند که به جز او خدایى نیست، جز او که گرانقدر
و کاردان است.
2. «الـلـه نـور الـسـمـوات و الارض...» نور/ 35 خداوند روشنى آسمانها و زمین است...
3. «سـنـریـهم آیاتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق اولم
یکف بـربـک انـه عـلى کل شى شهید» فصلت/ 53 به زودى نشانه هاى خود را در
کرانه هاى جـهـان و در خـود آنـان، بـه آنان نشان خواهیم داد، تا براى
آنها آشکار شود که «او» حـق است. آیا همین اندازه کافى نیست که خداى تو بر
هر چیز گواه است؟ وى پـس از بـیـان شیوه استدلال فیلسوف شیرازى به این سه
آیه، سومین آیه را به دلیل سـیاق آیات، براى استناد و ادعاى صدر المتالهین
مناسب نمى داند و مى نویسد: «در آیـه 53 سـوره فصلت اصولا جاى این سوال
هست که آیا این آیه مى تواند به مساله ما مـربـوطـ باشد، یا براى روشن شدن
این مطلب باید به ردیف آیاتى که آیه مزبور در مـیـان آنها قرار دارد، توجه
کنیم... با توجه به ردیف آیات، اینک این سوال هست کـه آیـا ضـمیر در جمله
«انه الحق» به قرآن بر مى گردد، یا به چیز دیگر؟ ردیف آیات ایجاب مى کند
که ضمیر او به قرآن برگردد...
بـنـابر این اصولا این آیه در مورد حق بودن و از جانب خدا بودن قرآن است،
نه در بـاره حق بودن خدا... به این ترتیب، آیه مزبور، اصولا به مباحث
دیگرى از تعالیم اسـلامـى مـربـوط مى شود و دیگر جاى آن نمى ماند که
بگوییم، به کدام یک از راههاى مـبدا شناسى مربوط شود.» ایمان به غناى
معرفتى قرآن یکى از مبانى قرآن شناختى عـلامـه طـبـاطبایى این است که قرآن
در فهم خود مستقل است، زیرا: «قرآن خود را تـبـیـان و بیانگر همه چیز
معرفى کرده است:(انا انزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شـى)پـس نـشاید که
قرآن تبیان و بیانگر همه چیز باشد،ولى بیانگر خویش نباشد و نـیـز قـرآن
کتاب «هدایت»،«فرقان» (جدا کننده حق از باطل) و «نور» معرفى شـده اسـت:
(هـدى لـلـناس و بینات من الهدى و الفرقان).(انا انزلنا الیکم نورا
مـبـینا...) چگونه مى شود که قرآن هدایتگر، برهان،فرقان و نور روشنگر براى
مردم باشد، ولى نیاز مردم به فهم خودش را که مبرم ترین نیازهاست بر آورده
نسازد.
پـى آمـد این مبنا پایه گذاارى روش تبیین قرآن با قرآن است که نمونه آن را فقط در اخبار خاندان رسالت مى توان سراغ گرفت.
عـلامـه خـود در بیان روشهاى تفسیرى و روش بایسته اى که خود از این میان
برگزیده اسـت، چـنـیـن مـى نویسد: «تفسیر واقعى قرآن، تفسیرى است که از
تدبر در آیات و اسـتمداد در آیه به آیات مربوط دیگر به دست آید. به عبارت
دیگر، در تفسیر آیات قـرآنـى یـکـى از دو راه را در پیش داریم: الف: تفسیر
آیه به تنهایى با مقدمات علمى و غیر علمى که نزد خود داریم.
ب: تفسیر آیه به یارى روایاتى که ذیل آیه از معصوم رسیده است.
ج: تـفـسـیر آیه با استمداد از تدبر و استنباط معنى آیه از مجموع آیات مربوط و استفاده از روایات در حد امکان.
قرآن با قرآن تفسیر مى شود، نه با راى تفسیر کننده و من این روش را از
استادمان «قـاضـى» فـرا گـرفـتم...» پس از علامه، شاگردان و پیروان مکتب
تفسیرى او با الهام از همین روش به تفسیر قرآن تداوم بخشیدند.
اسـتـاد جـوادى آمـلـى عـلاوه بر این که روش یاد شده را در کار تفسیر قرآن
مورد اسـتفاده قرار داده است، در تایید آن مى نویسد: «قرآن کریم در تفسیرش
روش خاصى را نـشـان مـى دهد که مى شود با آن روش خاص و ممتاز، محتواى قرآن
را بررسى کرد و فـهـمـیـد و آن روش ایـن است که از خود قرآن پى به خود
قرآن ببریم. او به خارج نـیـازى ندارد که امور دیگرى آن را روشن کند، به
چیزى غیر از خودش محتاج نیست، تـا آن چـیـز محتواى قرآن را آشکار کند. نه
نیازى به چیز دیگر دارد و نه مى شود چیزى را بر او تحمیل کرد....
اما سر این که قرآن نیازى به چیز دیگرى در تفسیر و روشن شدن ندارد، این
است که خـداى مـتـعال قرآن را به عنوان نور معرفى کرده است. فرمود: ما نور
فرستادیم و این کتاب، نور و روشن است...
هـمـچـنین خداى متعال قرآن را شفاى آنچه در دلها و افکار است، معرفى کرده است:
«و نـنـزل مـن القرآن ما هو شفا...» (اسرا/ 82) پس اگر چیزى خودش ذاتا شفا
بـاشـد، یـعـنـى هم منزه از بیمارى است و هم بیمارى را درمان مى کند...»
استاد مـصـبـار یـزدى، علامه را آغازگر راهى مى داند که به وسیله نگارش
تفسیر المیزان، فـرا روى قـرآن پـژوهان گشوده است و با الهام از همین روش
علامه، پیشنهاد مى کند کـه تمام معارف قرآن باید بر اساس علمى و به گونه
اى موضوعى، سازواره منظم پیدا کـنـد و تمامى آیات مربوط به آن موضوع در یک
جا گردآورى شود: «براى دسته بندى معارف قرآن باید نظام خاصى را براى
موضوعات در نظر بگیریم.
آن گـاه بـراى هر موضوعى آیاتى را پیدا کنیم و در کنار یکدیگر قرار دهیم و
بعد در بـاره آنـهـا بیندیشیم و از همدیگر براى روشن شدن نقطه هاى ابهامى
که احیانا وجـود دارد کـمـک بـگـریـم، یـعـنى (تفسیر القرآن بالقرآن)،
همان راهى که علامه بـزرگـوار طـبـاطبایى در تفسیر المیزان نشان داده اند
و عمل کرده اند.» از دیگر تـفـاسـیـرى که با الهام از روش علامه به کار
تفسیر پرداخته اند، تفسیر «کاشف» اسـت که مى نویسد: «از آنجا که پاره اى
از قرآن، پاره دیگر را تفسیر مى کند، سعى مـا بر آن خواهد بود که قرآن را
با قرآن تفسیر کنیم و در پذیرش نظریه ها و آرا تـفـسـیـرى در مـعـانـى
ظاهرى و باطنى، قرآن قرار دهیم، چرا که قرآن خود میزان اسـت.» در تـفـسـیر
«الفرقان فى تفسیر القرآن» نیز تاثیر این روش تفسیرى را شـاهـدیم و نحوه
استدلال تفسیر فرقان براى اثبات بایستگى و درستى تفسیر قرآن به قرآن، به
قدرى نزدیک به استدلال علامه در تفسیر المیزان است که ما را از یاد کرد آن
بى نیاز مى کند.
نـمـونه هاى از تاثیر المیزان بر تفاسیر اکنون نمونه هایى از تاثیر پذیرى مفسران را از روش تفسیرى علامه، مورد توجه قرار مى دهیم.
o شهید مطهرى، ذیل آیه:«و قاتلوا الذین لا یومنون بالله و لا بالیوم
الآخر...» کـه بـیـانگر حکم جهاد با اهل کتاب است، پرسشهایى را در مفهوم و
تفسیر این آیه طـرر مـى کـنـد. از جـمله این که: آیا منظور از جهاد، جهاد
ابتدایى است یا جهاد دفـاعـى؟ وى براى پاسخ به پرسش یاد شده، از آیات قرآن
مدد گرفته است، مانند: # «و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا
تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین» بـقـره/ 190 # «... و قـاتـلوا المشرکین
کاف= کما یقاتلونکم کافه و اعلموا ان الـلـه مع المتقین» توبه/ 36 # «قل
یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سوا...» آل عمران/ 64 # «و قاتلوهم حتى لا
تکون فتنه و یکون الدین کله لله...» انفال/ 39 # «و مـا لـکـم لا تقاتلون
فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النسا و الـولـدان...» از این آیات
چنین نتیجه مى گیرد که اسلام تنها در چند مورد اجازه جـنـگ و جهاد داده
است: 1. در صورتى که مسلمانان مورد حمله و تهاجم واقع شوند، «چون او با
شما مى جنگد شما با او بجنگید».
2. اگـر کـسانى نسبت به گروه و افرادى از انسانها ظلم کنند، مسلمانان مى
توانند از آن سـتم جلوگیرى کنند و افراد را از زیر سلطه و ستم آزاد کنند
که اگر اقدام به آزادى آنها نکنند، کمک به ظالم به شمار مىآید.
3. براى جلوگیرى از فتنه و نیرنگهاى دشمنان در درون مسلمانان.
o اسـتـاد مـصـبار یزدى در تفسیر آیه مبارکه: «و ما خلقنا السما و الارض و
ما بـیـنـهـمـا لاعـبین. ما خلقناهما الا بالحق» (دخان/ 38 و 39) مى
نویسد: «اکنون بـبینیم منظور از این که جهان به حق آفریده شده و آفرینش آن
باطل نیست چیست؟» سـپـس مـوارد کاربرد واژه حق را بررسى مى کند و مى
نویسد: «در میان معانى«حق» آنـچه متناسب با این جا هست و شواهدى هم از
آیات دارد، این است که آفرینش جهان کـارى اسـت که داراى هدف شایسته، در
مقابل کار لعب و لهو و باطل که هدف شایسته ندارد.
دلـیل این مـطلب چیست؟ اولا، معانى مختلف کلمه حق را یکى پس از دیگرى
بررسى کـردیـم، دیـدیـم هیچ کدام با مورد آیه تناسب ندارد و فقط این
معناست که تناسب دارد، ولـى دلیل بالاتر آن، این است که خود آیه، حق را در
مقابل لهو و لعب قرار داده، مـى گـویـد: «از روى بـازیچه نیافریدیم، بلکه
از روى حق خلق کردیم.» آن گـاه بـراى اثبات این مطلب که دو واژه «لهو و
لعب» به معناى کار بیهوده و بى هـدف اسـت، از آیه مبارکه: «و ما خلقنا
السما و الارض و ما بینهما لا عبین. لو اردنـا ان نـتـخـذ لهوا لا تخذناه
من لدنا ان کنا فاعلین» (انبیا/ 16 و 17) و آیـه مـبـارکـه:«انما الحیوه
الدنیا لعب و لهو...» (محمد/ 36) و آیه: «و ما الـحـیـوه الـدنیا الا لعب
و لهو...» (انعام/ 32) سود مى جوید و در فرجام نتیجه مـى گـیـرد: «بـنابر
این منظور از این که آفرینش جهان حق است، نه باطل و لهو و لـعـب و عـبث،
این است که داراى هدف شایسته اى مى باشد که بر آن مترتب مى شود، نه ایـن
کـه خـداى متعال، جهان را بى هدف و از سربازى و سرگرمى آفریده باشد، زیرا
در بحث از معجزات پیامبر و موضوع «شق القمر» از میان دو نظر، احتمال وقوع
چنین استاد ناصر مکارم شیرازى،چنین کارى در شان حکیم على الاطلاق نیست.»
حـادثـه اى را بـه عنوان یکى از معجزات پیامبر، موافق دیدگاه قرآن مى داند
و این سـخـن را از طـریـق تـفـسیر قرآن به قرآن اثبات مى کند و مى نویسد:
«در خود این آیـات، قـرایـن روشـن بر این معنا وجود دارد، از جمله: 1. «و
انشق القمر» به صورت ماضى ذکر شدذه است که دلیلى بر وقوع چنین کارى است.
2. آیـه دوم کـه مـى گوید: «و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر»
بهترین گـواه ایـن مـعناست، زیرا مشاهده آیه و اعراض کردن از آن و نسبت
سحر به پیامبر دادن، همه اینها نشان مى دهد که معجزه اى در کار بوده است.
3. از جـمـلـه:«و کذبوا و اتبعوا اهوا هم» که در آیه سوم بود، خبر از
تکذیب آنـهـا نـسبت به پیامبر اسلام حتى بعد از مشاهده این معجزه مى دهد
که اگر اعجازى در کار نبوده، این تعبیرها به هیچ وجه درست نبود...
تـنها چیزى که در اینجا ممکن است به عنوان قرینه اى بر وقوع این حادثه در
آینده ذکر شود، قرار گرفتن نزدیکى قیامت در کنار شق القمر است که مى
فرماید: «اقتربت الـسـاعـه و انشق القمر» به خصوص این که هر دو به صورت
فعل ماضى ذکر شده است، ولـى هـمـان گـونه که جمعى از مفسران گفته اند،
نزدیک شدن قیامت با ظهور پیامبر اسلام حاصل شد...
و لـذا در آغـاز سـوره انـبـیـا مى خوانیم: «اقترب للناس حسابهم و هم فى
غفله مـعـرضـون» حساب مردم نزدیک شده است در حالى که آنها در غفلتند و روى
گردان» عـبـد العلى بازرگان در کتاب «نظم قرآن» در بحث مفهوم حروف مقطعه
قرآن و سید على اکبر قرشى در کتاب «نگاهى به قرآن» و مبحث مفهوم عالم«خلق»
و «امر»، از دیـگـر پـژوهندگانى هستند که به صراحت، آرا تفسیرى علامه را
نقل و به عنوان نظر برتر انتخاب کرده اند.
روى آورى به قرآن در مطالعات علمى-اجتماعى از فراگیرترین آثارى که
المیزان، بر حـوزه قـرآن پـژوهى شیعى بر جاى نهاد، رهیافت قرآن به درون
اجتماع و متن داد و ستدهاى فرهنگى حوزه هاى معرفت دینى بود.
هـر چـند نهضت جدید تفسیرى که ویژگى آشکار آن وارد کردن قرآن در عرصه
زندگى و عـینیت جامعه و اثبات توانایى دین در ارائه راهکارهاى زندگى و
نظام دنیوى بود، در حـوزه هـاى دیگر آغاز شده بود، اما پیش از ورود
المیزان در عرصه فرهنگ شیعى، اقـبـال چـنـدانـى بـه دستاوردهاى این نهضت
صورت نگرفته بود. از این رو، تفسیر المیزان، نردبانى براى آمدن بر بام
نهضت جدید تفسیرى به شمار مىآید.
بـحثهایى چون:اسباب رویکرد انسان به زندگى اجتماعى، ماهیت اجتماع، اثر
اخلاق در هـنجارها و نابهنجاریهاى اجتماعى، اصالت فرد یا جامعه، نقش اصلى
عقیده دینى در تـکـون مـلت و امت، حقوق زن در گذر زمان و در اسلام، آزادى
اسلامى و آزادى غربى، عـوارض نـفى دموکراسى غربى و... از جمله بحثهایى است
که در تفسیر المیزان مطرر گردیده و پس از آن به وسیله پیروان مکتب تفسیرى
علامه، به صورت موضوعات و مباحث جداگانه دنبال شد.
رویـکرد مفسران به تفسیر موضوعى چنان که گذشت، نواندیشى، جست و جوى
نیازهاى اجـتـمـاع در پـرتـو قرآن، دفاع از دین و اثبات کارآیى آن در
اداره نظام زندگى بـشرى و هدایت جامعه انسانى به سوى کمال و سعادت، از
خطوط برجسته و روشن تفسیر المیزان است.
گذشته از این که اصل تفسیر قرآن به قرآن را تفسیر موضوعى بدانیم یا نه، در
جاى جـاى تـفـسیر المیزان مباحث و موضوعات مستقلى به چشم مى خورد که به
تناسب مفهوم آیات، در جهت حل پیچیدگیهاى فکرى، فرهنگى و اجتماعى عنوان شده
است و تفسیر موضوعى با هدف عرضه پرسشهاى بیرونى به قرآن، صورت گرفته است.
ایـن روش تفسیرى در المیزان، رویکرد به تفسیر موضوعى قرآن را رونق بخشید و
سبب شـد تـا پـژوهـشـهاى قرآنى پسینى، از تفسیر تجزیه اى و ترتیبى، به
تفسیر موضوعى تـمـایـل یـابـد اقبال پژوهندگان، بویژه پارسى نویسان، به
تفسیر موضوعى به طور دقیق، پس از نگارش المیزان در نیمه دوم قرن چهاردهم
صورت گرفته است.
نـمـونـه هـایـى از ایـن رویکرد: 1. کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» که پژوهشى
است مـوضـوعـى در بـاره خداوند و صفات و نامهاى او، دربحث از نامها و صفات
الیه به صـفـت سـلـبـى «مـکـان نداشتن خدا» مى پردازد و در آغاز به پاره
اى از آیات که دستاویز اهل باطل قرار گرفته، اشاره کرده است.
ویـژگـى عـمده این تحقیق، تکیه بر آیات متعدد قرآن براى شناخت ذات و صفات الهى است.
2. کـتـاب «آیـات اصـول اعـتـقادى» نوشته شهید دکتر مفتر که خود یکى از
آثار مـوضـوعـى در قـرآن پـژوهـى است، در تحقیق این مساله از دیدگاه قرآن،
که چگونه حاکمـیت حق جانشین حاکمیت باطل مى گردد و در این رهگذر چه مراحلى
باید پیموده شـود، بـه بـررسى پرداخته است: نویسنده با توجه به دیدگاه
قرآن، سپرى شدن چهار مـرحـلـه را بایسته مى داند و مى نویسد: «از دیدگاه
قرآن، تغییر نظام طاغوتى به نـظـام توحیدى، ضمن چهار مرحله انجام مى گردد:
1. ظلم. 2. ارسال رسل. 3. نابودى نـظـام (بـاطـل). 4. اسـتخلاف قوم دیگر
(صالحان) و نظام جدید.» نویسنده در این تحقیق، با تکیه بر آیات گوناگون به
تبیین موضوع پرداخته است.
3. آثـارى هـمـچون: تفسیر موضوعى قرآن مجید، نگاشته عبدالله جوادى آملى،
باد و بـاران از مـهـدى بـازرگـان، مفاهیم قرآن، تالیف آیة الله جعفر
سبحانى، معارف قرآن، اثر مـحـمـد تقى مصبار یزدى، پیام قرآن، نوشته ناصر
مکارم شیرازى و کتابهایى مانند مـقـدمـه اى بـر جـهان بینى اسلامى، فطرت،
جهاد، سیره نبوى، خاتمیت و... از شهید مطهرى، از جمله این کاوشهاى موضوعى
در قرآن هستند.
مفسران و دیدگاههاى تفسیرى المیزان
هـر مـفسرى که به تفسیر قرآن مى پردازد، مى کوشد تا روزنه جدیدى بگشاید و
راهکار تـازه اى بـا اسـتـفاده از قرآن عرضه بدارد و تنها به نقل گفته هاى
دیگران بسنده نـکند، مگر در مواردى که راى و نظرى را چنان محکم بیابد، که
جز پذیرش آن گریزى نداشته باشد.
بـه هـر حـال، قـرآن پـژوهان پس از علامه طباطبایى، تحت تاثیر آرا و
دیدگاههاى تـفـسـیـرى الـمـیـزان در بـسـیارى از موارد، نظرى فراتر ارائه
نکرده اند، زیرا دیـدگـاهـهـاى تـفسیرى المیزان بر گرفته از خود آیات است،
تا آن جا که به سختى مى توان آن را نادیده گرفت.
نمونه ها:
1. پـژوهـشگر معاصر، استاد جعفر مرتضى عاملى در کتاب «الصحیر من سیره
النبى» بـه تـناسب بحث از جنگ احد و این که افرادى از کفار قریش، خبر
تهاجم کفار قریش را بـه پـیـامـبـر رسـانـیـدند و در مسیر بازگشت از مدینه
به مکه، مورد سو ظن ابـوسـفـیـان قـرار گرفتند، این سوال را پیش مى کشد که
چرا کافران و منافقان به یـکدیگر اعتماد و صمیمیت ندارند، ولى در بین
مومنان، پیوستگى، مهربانى، صمیمیت و وثوق، حاکم است.
پـس از بـیـان روایتى امام صادق(ع) که موید همین واقعیت است، چکیده اى از
گفتار عـلامه را در بیان سر این مطلب مىآورد و مى نویسد: «فشرده سخن در سر
این تفاوت، هـمـان است که علامه طباطبایى به آن پرداخته و ما چکیده آن را
مىآوریم... کوتاه سـخن آن که چون امور مادى را نزد مومنان ارزشى نیست،
اسباب کینه و عقده از بین مـى رود و در پرتو نعمت خداوند، چونان برادران
یکدیگر و با دلهاى خالى از حسد و کـینه و زنگار به سر مى برند.» 2. استاد
شهید مرتضى مطهرى در داستان قضاوت داود که در آیات 23 تا 26 سوره صاد،
مطرر شده است، قصه عشق داود به زن اوریا» را ساخته یهود و از دسـیـسه هاى
این قوم مى داند و در پاسخ این که افرادى که نزد داود براى قضاوت آمـدنـد،
فـرشـته بودند یا انسان؟ اگر فرشته بودند، چگونه براى امتحان داود به صحنه
سازى متوسل شدند؟مى نویسد: «این جا من همان مطلبى را عرض مى کنم که علامه
طـبـاطـبایى در تفسیر المیزان فرموده اند (اگر چه بیان ایشان را چون در
سطر بالا اسـت، نـمـى تـوان بـه سادگى گفت) ایشان مى گویند: «اولا قضیه
مسلم نیست که آنها فـرشـتـه بـوده انـد، بـر فرض این که فرشته بوده اند،
تمثل فرشته بوده اند و تمثل فـرشـتـه غـیـر از ایـن است که در عالم مادى
افرادى بر داود وارد شوند؟»ایشان مـى فـرمایند: «این مساله که ما وظیفه
داریم راست بگوییم و دروغ نگوییم، مربوط به این است که در عالم مادى و
عینى، دو موجود، در مقابل داود مىآمدند و سخنشان را مى گفتند و دروغ مى
گفتند، ولى مساله تمثل، مساله دیگرى است.
تـمثل یعنى حقیقتى به صورت دیگر ظهور پیدا کند، نظیر رویاى صادقانه،در
رویا که تـمثل است، صدق و فسق به این معنا راه ندارد.» 3. نگارنده «انوار
العرفان فى تـفـسیر القرآن» در تفسیر سوره محمد(ص)،موارد کاربرد واژه
«صراط» در قرآن و مـعـنـاى آن را از تفسیر المیزان، به عنوان نظر برگزیده
خود مىآورد و مى نویسد:
«مـرحـوم علامه در المیزان در معناى صراط گفته است: صراط، سبیل و طریق،
معنایى نـزدیک به هم دارند، چنانکه «صحار» و دیگران، آن را مطلق طریق
گرفته اند، لکن در ضمن آیات قرآن به دو معنى آمده است:
- صـراطـ بـه معناى «راه»، چنانکه در آیه 23 سوره صافات مى فرماید: «فاهدوهم الى صراط الجحیم»،یعنى الى طریق الجحیم.
- صراط به معنى «دین»، چنانکه خداوند متعال در آیه 126 سوره انعام مى فرماید:
«و هـذا صـراطـ ربک مستقیما»،یعنى دین ربک.» 4. استاد مصبار یزدى ضمن
بررسى آراى دیـگـر مـفـسران، نظریه اى در تفسیر این آیه را بر مى گزیند که
به گفته خود وى، اصل آن نظر از علامه طباطبایى است.
وى مى نویسد: «این نظر که «تقریر برهان» نام دارد، این است که از یک سو
تمام اجـزا عالم به هم پیوستگى و ارتباط ارگانیک دارد، چه این که اجزا
عالم را به صـورت اجزا یک کل فرض کنیم و یا این که عالم را متشکل از چندین
سیستم بدانیم، زیـرا اگـر بـراى هـر سـیستمى خداى جداگانه قائل شویم،
مفهوم آن این است که هر سـیـسـتـمى باید به تنهایى بتواند دوام بیاورد و
این بر خلاف آن نظم و ارتباط و هماهنگى است که در خارج خداى واحد وجود
داشته باشد.
اگر هر کدام از سیستمهایى که در این جهان موجود است، یک خدایى مى داشت،
بایست خود آن خدا این سیستم را به وجود بیاورد، بدون احتیاج به چیز دیگرى.
این سیستمى که در دست این خداست، سیستمى است که در داخل خودش مکتفى بالذات
است، به ماوراى این سیستم و به ماوراى خداى خودش، احتیاجى ندارد.
... امـا عالم این طورى نیست، مى بینیم هیچ موجودى و هیچ سیستمى بدون
ارتباط با مـوجودات دیگر، تحقق پیدا نمى کند و اگر هم تحقق پیدا کند، دوام
پیدا نمى کند...
«لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا» اگر فرض مى کردیم که این عالم،
سیستمهایى اسـت کـه هر کدام را خدایى اداره مى کند، نظام این عالم از هم
مى پاشید و از بین مـى رفـت و دوام نمىآورد...» 5. همان گونه که پیش تر
نیز گذشت، آقاى بازرگان در کـتـاب «نظم قرآن» در بحث از مفهوم حروف مقطعه
قرآن و سید على اکبر قریشى در کـتـاب «نـگـاهـى به قرآن» در بحث مفهوم
«خلق»و«امر» از دیگر پژوهندگانى هـسـتـنـد کـه آرا و دیدگاههاى تفسیرى
علامه طباطبایى(ره) را به عنوان نظر برتر برگزیده اند.
قـرآن پـژوهـان و آراى المیزان در علوم قرآن علامه طباطبایى در پاره اى از
مباحث مـربوط به علوم قرآن، آراى ویژه اى ابراز داشته است که مفسران و
قرآن پژوهان پس از وى، نظر او را بر سایر نظریه ها ترجیر داده اند.
از جمله این موارد، مفهوم «تاویل» و نیز شیوه و مراحل نزول قرآن است که
علامه بـا اسـتـفـاده از کـاربـردهاى قرآنى دو واژه «انزال» و «تنزیل» به
دو نوع نـزول: (نـزول دفـعـى و نزول تدریجى) قرآن قائل شده است و پس از وى
مورد پذیرش بـسـیارى از پژوهندگان واقع شده است که به دو نمونه از آن
اشاره مى کنیم: 1. در کتاب «انوار الفرقان فى تفسیر القرآن» نظر علامه را
در بیان حقیقت تاویل بدین شـرر آورده اسـت: «در نـظر علامه تاویل،عبارت از
حقیقت واقعى است که تکیه گاه و سـنـد همه آیات قرآن است که از حد افهام
عمومى بالاتر و غیر مفاهیم و الفاظ است و آیات قرآن نسبت به آن حقیقت
متعالیه، جنبه مثال دارد و آن حقیقت بزرگ معنوى، بـالاتـر از آن اسـت که
در قالب الفاظ در آید، چنانکه آیه 3 سوره زخرف و آیه 22 بـروج کـه مـى
فـرمـایـد: «انـا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون. و انه فى ام الـکـتاب
لدینا لعلى حکیم» و«بل هو قرآن مجید. فى لور محفوظ» به همین حقیقت بزرگ
اشاره دارد.
پـس تـاویل آیه عبارت از آن امر خارجى و عینى است که نسبتش به مدلول آیه،
نسبت مـمـثـل به مثل مى باشد و همان حقیقت مسلم، موجب تشریع احکام و بیان
معارف اصلى گـردیده است.» استاد سبحانى در فروغ ابدیت، در بحث چگونگى نزول
قرآن از تعارض ابـتدایى که میان دسته اى از آیات قرآن، مبنى بر «نزول
قرآن» در شب قدر و ماه رمـضـان و روایـات نـزول قرآن در 27 ماه رجب دیده
مى شود، چندین پاسخ گفته و سر انـجـام نـظـر عـلامه را به عنوان متین ترین
پاسخى که تاکنون از سوى دانش پژوهان ابراز شده، آورده است.
از دیـگـر کـسـانـى که در علوم قرآن، دیدگاههاى علامه را پذیرفته اند، مى
توان از افـراد زیـر یـاد کرد: آقاى جلال الدین فارسى، در کتاب «پیامبر و
انقلاب»،دکتر سـید محمد باقر حجتى و بى آزار شیرازى در «میثاق در قرآن»،
استاد جعفر مرتضى عـامـلـى در کـتـاب «الـصحیر من سیره النبى»، استاد
آیةالله محمد هادى معرفت در کتاب «التمهید فى علوم القرآن» بحث محکم و
متشابه و...
پـژوهـشـیـان و دیدگاههاى روایى المیزان علامه طباطبایى در عین قبول نقش
سنت در تـفـسـیر قرآن، کوشیده است تا از ورود اسرائیلیات در تفسیر قرآن
جلوگیرى کند و تقدیس عنوان سنت، سبب نشده است تا هر روایتى را مفسر قرآن
بداند.
و بـه گـفـتـه استاد آیة الله جعفر سبحانى: «یکى از ارزشمندترین خدمات
استاد در تفسیر، داورى پـیـرامون این نوع احادیث (اسرائیلیات) است که به
صورت محققانه، صحیح را از بـاطـل جـدا کرده و حقایق را در اختیار
خوانندگان قرار داده است.» این رور نـقـادانـه و اطـلاع گسترده علامه
طباطبایى بر روایت و رجال حدیث،سبب شده است که پـژوهـنـدگـان بـسیارى نظر
علامه را در درستى و نادرستى روایات، ملاک قرار دهند.
گـویـى سـنـجش المیزان را معیار اطمینان آور تلقى کرده اند: استاد شهید
مرتضى مطهرى در کتاب سـیـره نبوى، به تناسب رد اعتقاد به نحس بودن برخى
روزها و سعد بودن برخى دیگر مـى گـوید،روایاتى در این زمینه وجود دارد که
علامه طباطبایى آنها را در المیزان آورده و مـردود شـمرده است: «على رغم
یک سلسله روایت که در این زمینه هست، یک سـلـسـلـه روایـات دیگرى داریم که
در تفسیر المیزان ذیل آیه:«فى ایام نحسات» سـوره(فصلت)ذکر شده است، از
مجموع روایاتى که از اهل بیت اطهار رسیده است، این مـطـلـب استنباط مى شود
که این امور یا اساسا اثر ندارد و یا هم اگر دارد، توسل بـه پیغمبر(ص) و
اهل بیت(ع)، اثر آنها را از بین مى برد...» پاره اى از مفسران، مـورخـان و
سـیره نویسان همچون سیوطى در «الدر المنثور»، حلبى، ترمذى، نسائى و... در
سـبـب نـزول آیـه مبارکه:«لیس لک من الامر شى و یتوب علیهم او یعذبهم
فـانهم ظالمون»(آل عمران/ 4) چند روایت نقل کرده اند از جمله این که: «انس
از پیامبر(ص) روایت کرده است که (وقتى پیشانى پیامبر(ص) در جنگ احد مجرور
شد،آن حضرت خون ازصورت خود مى گرفت ومى فرمود: چگونه رستگار خواهند شد آن
گروه که صـورت پـیـامـبـرى کـه ایـشـان را بـه سـوى پروردگارشان مى خواند،
به خون رنگین مى کنند.» پس این آیه مبارکه نازل شد:
«لـیس لک من الامر شى...» در روایت دیگرى آمده است که در آن هنگام که
پیامبر بـه طـور مشخص، ابوسفیان، صفوان بن امیه، سهیل بن عمرو و حرث بن
هشام را نفرین مى کرد، این آیه مبارکه نازل شده و او را از این عمل
بازداشت.
اسـتاد جعفر مرتضى، ضمن نقل این روایات، آنها را به چهار دلیل، نادرست مى داند.
چـهـارمـیـن دلـیـل او، بر گرفته از علامه طباطبایى در تفسیر المیزان است
که با اسـتـدلال بـه سـیـاق آیات، این گونه روایات و گفته هاى تفسیرى متکى
به آن را رد کـرده است: «اگر این آیه مبارکه براى اعتراض ورد نفرین پیامبر
نازل شده باشد، هـیچ مناسبتى میان آن و آیات پیش از آن و پس از آن باقى
نمى ماند و تفسیر معقول و پـذیـرفـتنى پیدا نمى کند، بویژه با این سخن
خداوند:«اویتوب علیهم»،زیرا که این جمله عطف به آیه پیشین است...
(بر اساس سیاق) معناى درست آیه این است: یارى خداوند به شما مسلمانان در
جنگ بـدر و مدد رساندن به وسیله فرشتگان، براى این بود که دست و پاى
مشرکان را قطع کـنـد و از شمار کافران با کشته شدن و اسیر شدن آنان بکاهد،
یا آنها را خوار و ذلـیل کند و یا توبه کنندگان شان را بپذیرد و یا ایشان
را گرفتار عذاب کند (اگر توبه نکردند)، اما قطع دست و پا و کوبیدن مشرکان
با خداست، نه با تو اى پیامبر تا مردمان تو را بر این کار نکوهش یا ستایش
کنند.
چنانکه توبه و عذاب کافران نیز با خداست، زیرا او مالک و فرمانرواى حقیقى است.
هر که را بخواهد، مى بخشد یا عذاب مى کند.
بـنـابـر ایـن، آیـه مبارکه هیچ ارتباطى با نفرین پیامبر ندارد.» بازتاب
آراى اجـتـماعى المیزان دیدگاههاى اجتماعى علامه طباطبایى در تفسیر
المیزان، از دیگر مواردى است که مورد توجه محققان و قرآن پژوهان واقع شده
است ودر تحقیقات شان از آن سود جسته اند.
چـنانکه در کتاب «برداشتى از جامعه و سنن اجتماعى در قرآن» نگاشته محمد
جعفر نـجـفى علمى، در ادامه بحث از این که فرجام تاریخ به نفع صالحان مومن
است، نظر عـلامـه را در ذیل آیه:«و عد الله الذین آمنوا و عملوا
الصالحات...»(نور/ 55) آورده اسـت و مـى نـویسد: «ذیل این آیه در تفسیر
المیزان (/15 167) علامه اظهار داشـتـه اسـت که «مراد به جانشینى مومنان
در زمین، شکل گیرى جامعه مومن و صالر اسـت کـه زمین را به ارث مى برند و
«استخلاف» به جامعه صالر ایستادگى دارد، نه این که مختص به اشخاص باشد و
مراد از تبدیل خوف ایشان به امن، گسترش دین اسلام اسـت، آن چـنـانـکـه
دیگر از دشمن نهراسند، نه در داخل و نه در خارج سرزمینهاى خـود.» 2. همو
در بیان این مطلب که اعمال و کردار جوامع،در فرود آمدن خیرات و بـرکـات و
حـادثه هاى طبیعى اثر دارد، نظر المیزان ذیل تفسیر آیه مبارکه:«و یا قـوم
اسـتـغـفروا ربکم ثم توبوا الیه...»(هود/ 52) را چنین مىآورد: «در صفحه
311 جـلـد دخک تفسیر المیزان ذیل این آیه آمده است: «...در آیه، اولا
اشعار یا دلالـت است بر این که ایشان قبلا گرفتار قحطى بوده اند و ثانیا
این که ارتباط تام بین اعمال انسـانـى و حوادث طبیعى است، پس اعمال صالحه،
موجب فیضان خیر و نـعـمتهاى طبیعى است و اعمال زشت، در پى دارنده بلاها و
محنتهاست.» دانشوران و دیـدگاههاى تاریخى المیزان از عرصه هایى که تفسیر
المیزان مورد استناد دانشوران قـرار گـرفته است، آراى وى در زمینه مباحث
تاریخى است و دلیل آن را شاید بتوان در حساسیت و احـتیاط پیشگى علامه نسبت
به قصص و آیات تاریخى قرآن دانست، به گـونـه اى کـه در نـقـل تـاریخ، بیش
از آنچه در قرآن آمده نپرداخته است. مگر در مواردى که به صحت و درستى آن
به طور کامل اطمینان داشته است.
نـمـونه ها:
1. در داستان حضرت ابراهیم(ع) در قرآن، یکى از مسائل جنجال برانگیز مـیـان
مـفسران، نسبت خویشاوندى «آزر» با ابراهیم است که آیا او پدر ابراهیم بوده
است یا خیر.
علامه طباطبایى از کسانى است که مى گوید، آزر پدر ابراهیم نبوده است.
اسـتـاد جـعـفر سبحانى نیز بر همین نظر است. وى در فروغ ابدیت در این
زمینه از اسـتـدلال و نـظـر عـلامه که در تفسیر المیزان(/71 170) آورده،
سود جسته و نوشته اسـت: «ابـراهیم در پایان عمر خود، عده اى را که از آن
جمله پدر و مادر خود او بـودند، از صمیم دل دعا کرد، و در موقع دعا چنین
گفت: «رب اغفرلى و لو الدى و لـلمومنین یوم یقوم الحساب» پروردگارا مرا، و
پدر و مادرم را بیامرز، در روزى که حساب بر پا شود.
این آیات با صراحت مى رساند که مراسم دعا، پس از اتمام بناى کعبه که
ابراهیم در آن روزهـا دوران پـیـرى را مـى گذراند، به وقوع پیوسته است،
اگر فردى که در این آیـه، مـورد مـهـر و علاقه ابراهیم قرار گرفته و با
دعاى خیر یاد شده است، همان «آزر» بـاشـد، معلوم مى شود که ابراهیم تا دم
مرگ و تا آخرین ساعات زندگى، با آزر قـطع رابطه نکرده و گاهى براى او طلب
مغفرت مى کرده است: در صورتى که آیه اى کـه در پـاسـخ تـقـاضـاى مـشـرکان
وارد شده است: (ما ان للنبى و الذین آمنوا ن یـسـتـغـفـروا لـلـمشرکین و
لو کانوا اولى قربى من بعد ما تبین لهم انهم اصحاب الـجـحیم. و ما کان
استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعده وعدها ایاه فلما تبین له انـه
عـدولـلـه تـبـر مـنه ان ابراهیم لاواه حلیم) توبه/ 113-114 روشن نمود که
ابـراهیم پس از چندى در همان دوران جوانى روابط خود را با آزر قطع کرد و
از او دورى جـست و مراد از دورى و بـى اعتنایى، ترک طلب آمرزش است.» 2.
علامه جعفر مـرتـضى عاملى در «الصحیر من سیره النبى» در تاریخ کعبه و بیان
قداست تاریخى آن، نـظـر علامه را مىآورد. هر چند در پایان، نسبت به بعضى
مواد آن تامل دارد و پـذیـرش آن را بـه شواهد تاریخى بیشترى نیازمند مى
داند. ایشان مى نویسد: «کعبه نـزد تمام امتها از قداست و عظمت برخوردار
بوده است، آن گونه که علامه طباطبایى مـى گـویـد: هندوان، بر این باورند
که رور «شیفا» به هنگام سفر او و همسرش به سرزمین حجاز، در حجر الاسود
حلول کرده است.
صـابئان و کلدانیان نیز، کعبه را یکى از خانه هاى هفتگانه داراى عظمت مى
انگارند و گـاهى گفته مى شود که آنها کعبه را به دلیل پیشینه طولانى و عمر
دراز آن، خانه «زحل» مى دانند.
یـهـود نیز کعبه را بزرگ مى شمارند و مدعى هستند که آنها در کعبه خدا را
به روش آیـیـن ابـراهـیـم مى پرستیده اند و مى گویند: تمثالهایى از
ابراهیم و اسماعیل در کـعـبـه وجـود داشته است و نیز تمثال مریم عذرا و
عیسى مسیر، شاید به همین جهت است که نصارا، همچون یهود به عظمت کعبه
معتقدند.
اقـوام عـرب نـیـز هـمـاره تـاریـخ کـعـبـه را بزرگ داشته و آن را خانه
خداوند مـى دانـسـتـه انـد.» استاد شهید مرتضى مطهرى در بیان سیره رسول
اکرم(ص) در موارد بسیارى از دیدگاههاى المیزان سود جسته است و خوانندگان
را به این تفسیر ارجاع داده است.
از جـمـلـه در پاسخ این پرسش که آیا پیامبران و رسول اکرم براى رسیدن به
اهداف خـود از ابـزار و وسـائل نامقدس استفاده مى کرده اند یا خیر، مى
نویسد: «آیا این کـارهـا درست است که انسان براى هدف مقدس از وسائل نامقدس
استفاده بکند؟ نه، ایـن کـار غـلط است... تفسیر المیزان را در همین زمینه
مطالعه مى کردم، دیدم...
از جـمـله همین مطلب را ذکر کرده اند که هرگز انبیا در سیره و روش خودشان
براى رسـیـدن به حق از باطل استفاده نمى کنند و براى رسیدن به حق، از خود
حق استفاده مى کنند.»
پژوهشهاى قرآنى شماره10 –9ص 243 - 224
يکشنبه 28/9/1389 - 23:27