• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4152روز قبل
اخلاق

این مقاله شبه گزارشى است از سخنرانى رامین جهانبگلو در خانه هنرمندان، درباره «هانا آرنت‏» فیلسوف زن معاصر آلمانى . آقاى رامین جهانبگلو پس از بیان این نکته که در تاریخ فلسفه، شاید تنها زن فیلسوف به جز سیمون دوبوار، هانا آرنت‏باشد که یکى از معروف‏ترین فلاسفه سیاسى معاصر است، به توضیح برخى از اندیشه‏هاى آرنت مى‏پردازد . در بخش‏هایى از این گزارش مى‏خوانیم:
آرنت از جمله منتقدان مدرنیته است . دو مفهوم اصلى مورد اشاره وى «سیاست‏» و «فلسفه‏» است . البته آرنت‏یک فیلسوف سیستماتیک مثل هگل یا کانت نیست . او اندیشه‏هایش را به تارهاى به‏هم‏تنیده لباس‏هاى پنلوپ تشبیه مى‏کند که به معناى اندیشیدن، کوشش مداوم و پیوسته‏اى است که مى‏تواند دوباره و از نو شروع شود . شما وقتى نمى‏اندیشید، به مثابه یک انسان وجود ندارید . منظور آرنت از سیاست، فهمیدن آن است، نه عمل کردن به آن . بیگانگى انسان با کره زمین و با جهان به‏طور کلى، نتیجه گسست مدرنیته با سنت است که رابطه ما را با گذشته به کلى تغییر داده است . اندیشیدن یعنى به خاطر آوردن گذشته و ارتباط آن با «حال‏» . او مى‏گوید: من وقتى به سراغ گذشته مى‏روم همانند صیادى هستم که گران‏بهاترین مفاهیم را مانند مروارید استخراج مى‏کند .
انسان‏ها و انسان، در جهان زندگى مى‏کنند . آنها اگر برابر نباشند نمى‏توانند با هم ارتباط برقرار کنند و اگر با هم متفاوت نباشند، احتیاج به گفتار و کنش ندارند . در گفتار است که انسان‏ها هویت فردى خود را آشکار مى‏کنند . از نظر آرنت، زندگى عملى شامل کار، تولید و کنش است: «کار» فضاى انسان‏ها براى زنده ماندن و رفع احتیاجات بیولوژیکى است . «تولید» تجلى بعد غیرطبیعى (غیرحیوانى) انسان است که ابلاغ اشیاست (هنر) . در تولید، بخشى از آزادى وجود دارد; اما این آزادى، فردى است و حتى شامل تخریب نیز مى‏شود . تنها بخشى که انسان در آن به آزادى واقعى دست پیدا مى‏کند «کنش‏» است . آرنت را نمى‏توان لیبرالیست دانست; چراکه او یکى از جنبه‏هاى لیبرالیسم را تسلط جنبه خصوصى بر جنبه عمومى مى‏داند . در مدرنیته توجه، بیشتر به زندگى است تا جهان مشترک . هدف دست‏یافتن به آزادى نیست; بلکه تامین نیازهاى زندگى است .
و بالاخره اینکه آرنت معتقد است: فکر کردن است که به انسان‏ها قدرت داورى (به‏خصوص درباره شر) مى‏دهد و عدم تفکر قدرت مبارزه با شر را از ما مى‏گیرد . پس بزرگ‏ترین گناه اخلاقى یک انسان، نیندیشیدن است .

ابرار،
دوشنبه 29/9/1389 - 15:22
شخصیت ها و بزرگان

خواجه‌ی طوسی
وقتی شخصی خدمت خواجه نصیر طوسی آمد و نوشته‌ای از دیگری تقدیم وی کرد که در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا و دشنام داده شده بود و نویسنده‌ی نامه، خواجه را کلب بن کلب خوانده بود، خواجه در برابر ناسزاهای وی با زبان ملاطفت‌آمیزی این گونه پاسخ گفت: این که او مرا سگ خوانده است درست نیست؛ زیرا که سگ از جمله‌ی چهارپایان است و عوعو کننده و پوستش پوشیده از پشم است و ناخن‌های دراز دارد؛ این خصوصیات در من نیست. قامت من راست است و تنم بی‌پشم و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم و... آن چه در من است متناقض است با آن چه صاحب نامه درباره‌ی من گفته است.

کاشف الغطا
روزی شیخ جعفر کاشف الغطا مبلغی بین فقرای اصفهان تقسیم کرد و پس از اتمام پول، به نماز جماعت ایستاد. بین دو نماز که مردم مشغول خواندن تعقیب بودند، سید فقیر و بی‌ادبی آمد و آمد تا مقابل امام جماعت رسیده گفت: ای شیخ، مال جدّم (خمس) را به من بده. شیخ فرمود: قدری دیر آمدی، متأسفانه چیزی باقی نمانده است. سید بی‌ادب، با کمال جسارت آب دهان خود را به محاسن شیخ انداخت. پیش‌نماز نه تنها هیچ گونه عکس العمل خشونت‌آمیزی از خود نشان نداد، بلکه برخاست و در حالی که دامن خود را گرفته بود، در میان صفوف نمازگزاران گردش کرد و گفت هر کس ریش شیخ را دوست دارد، به سید کمک کند. مردم که ناظر این صحنه بودند، اطاعت نموده و دامن شیخ را پر از پول کردند، پس همه‌ی پول‌ها را آورد و به آن سید تقدیم کرد و به نماز عصر ایستاد.

منابع
1. بیدارگران اقالیم قبله، ص 218.
2. فرائد الرضویه، ص 609
3. سیمای فرزانگان، ص332

دوشنبه 29/9/1389 - 15:21
دانستنی های علمی

سرآغاز
در بخش نخست بحث بر سر چرایى دین و تبیین جایگاه آن ، در زندگى انسان بود که با مرورى در تجربه تمدن غربى و کندوکاوى در وضعیت کنونى آن ، مشخص گردید که غرب - خود- مثال بارزى براى اثبات نیاز و احتیاج دائمى انسان به یک دین الهى است ؛ دین که در بر دارنده همه نیازهاى اساسى بشر بوده و در تقابل با علم و دنیا و منطق و عقلانیت - هم چون مسیحیت قرون وسطایى - نباشد؛ مذهبى که پاسخگوى سؤ لات اساسى انسان بوده ، روشنى بخش راه زندگانى او گردد و با ترسیم اهدافى موجه براى «بودن » او را از دنیاى سیاه و نا امیدى و سر در گمى برهاند؛ هدف زندگى را برایش روشن سازد و بر نامه اى قابل وصول براى رسیدن به کمال و سعادت مطلوب و دلخواه ، ارائه نماید.هم چنین با زندگى امروزه انسان و با مقتضیات زمان ، قابل تطبیق باشد و بالاءخره در یک کلام ، با اتکا به منبع علم لایزال الهى ، سعادت انسان را تاءمین و تضمین نماید.
حال در این بخش به برسى و تحلیل اجمالى دین اسلام به عنوان آخرین و جامع ترین دین الهى پرداخته و تاحد توان ، نمایى روشن از این دین آسمانى ، ارائه مى دهیم .
قطعا بررسى همه جانبه این دین از عهده این حقیر، خارج بوده ، از طرفى مجال چنین بحثى نیز نخواهد بود؛ و لذا علاقه مندان را به کتاب هاى بسیارى که در این حوزه ، تاءلیف گردیده ارجاع مى دهیم .
براى آن که از جانب طرفداران متدهاى علمى به تعصب مذهبى در این بحث ، متهم نگردیم در جاى جاى مطالب از نوشته ها و سخنان اندیشمندان بر جسته غربى نیز استفاده خواهیم کرد؛ هر چند بسیارى از این نوشته ها و سخنان که تحت عناوین مختلف از طرف محققان غربى انتشار یافته به علت ناآگاهى و نیز عدم شناخت صحیح و یا بنا به غرض ورزى هاى دیرینه نسبت به اسلام ، غیر واقعى بوده و نا درست مى باشد؛ اما بوده اند محققان و اندیشمندان منصفى که به صورتى کاملا بى طرفانه و علمى به تحقیق پیرامون اسلام پرداخته و حاصل تلاش هاى خویش را ارائه کرده اند؛ که در این مقال ؛ سخنانشان مورد استناد قرار خواهد گرفت .
هدف در این بخش ، ارائه تصویرى کلى از اسلام - به عنوان گم شده انسان امروزى - و بررسى پتانسیل هاى موجود این دین با توجه به این سوابق تاریخى آن و نیز بحثى پیرامون نقش اسلام در دو حوزه فردى و اجتماعى مى باشد.
«برگ سبزى است تحفه درویش ؛ تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.»

طلوع اسلام
«دائره المعارف فرید وجدى ، ذیل کلمه «اسلام » در ماده «سلم »به مناسبت توضیح پیدایش اسلام ...چنین مى نویسد: «اسلام ، آیینى است که آن را آخرین
پیامبر از پیامبران که از میان توده مردم عرب برخاسته بود براى هدایت و سعادت بشر به ارمغان آورد. نام این برگزیده آخرین «محمدبن عبدالله »پایان بخش مقام نبوت و رسالت سفراى الهى مى باشد. اسلام ، مشهورترین ، بزرگ ترین و نیرومندترین آیین آسمانى در پاسخ به مشکلات و رد شبهات و سالم ترین ادیان از شک و تردید مى باشد... اسلام ، مکتبى است که بین دین و دنیا را سازش داده و میان جهان زود گذر و آخرت پایدار، پیوند اخوت بر قرار نموده است . از سوى دیگر این نظام نامه جاوید، آزاد فطرى را که زیر بناى قوام انسانى است ، به عقل هاو اندیشه ها، اعطا فرموده ، تا در سایه این آزاد نگرى و آزاد اندیشى ، بشر در صدد پژوهش و استکشاف مسائل مشکل هستى بر آید، و از همین رهگذر، به مکنونات و مخفى هاى نوامیس حاکم بر آن - که به قانون تعبیر مى شود - توفیق حاصل کند.» (26)
قرآن ، دین اسلام را به عنوان عصاره آیین همه انبیا- از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى - نامیده (27)
و در دفاع از آن مى فرماید: «بگو، اى پیغمبر! چه گواهى بزرگ تر از گواهى خدا، بگو، خدا میان من و شما گواه است و وحى مى کند به من آیات این قرآن را، تابه آن شما و هر کس از افرد بشر را که خبر این قرآن به او برسد پند دهم و بترسانم از عواقب کفر و عصیان ... (28) براى نخستین بار، نداى اسلام در نیمه اول قرن هفتم میلادى یعنى در عصرى که عقل بشریت به رشد و تکامل خود رسیده ، و انسان ها آماده پذیرش دستورهاى الهى در کامل ترین
صورت آن بودند از دل سرزمین عربستان برخواست و منادى آن ، محمدبن عبدلله که در آن روزگار به خاطر صداقتش در امانت دارى به محمد امین شهرت یافته بود خود را آخرین پیامبر الهى نامید نه تنها اعراب که همه انسان هاى جهان را با شعار توحیدى : «لااله الاالله » به آیین اسلام فرا خواند؛ و بدین ترتیب :
ستاره اى بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار ما که به مجلس نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساءله آموز صد مدرس شد (29)
وى دعوت خویش را معطوف به قوم عرب و مخصوص قبیل و ملتى خاص ‍ قرار نداد بلکه تمام بشریت را مخاطب خویش قرار داده همگان را به اسلام دعوت نمود:
و ما تو را جز براى این که عموم بشر را( به رحمت خدا بشارت دهى و از عذابش بترسانى ) نفرستادیم ؛ ولیکن اکثر مردم از این حقیقت آگاه نیستند. (30)
و یا آنکه در آیه 33 سوره توبه آمده است : اوست خدایى که رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم ، تسلط و برترى دهد؛ هر چند مشرکان و کافران نا راضى باشند.
ظهور دین اسلام و بعثت حضرت محمد (ص ) در واقع در امتداد ادیان دیگر و دنباله مبارزات رسولان پیش از اسلام در راستاى هدایت بشر به سوى سعادت بود که تکامل یافته ادیان پیشین و نهایت آن ها بود و به وسیله پیامبران قبلى ظهور آن بشارت داده شده بود موسى و مسیح ظهور پیامبر بزرگ تر از خودشان را با اطمینان براى آینده مژده داده بودند و وعده انجیل (یوحنااصحاح 14 و 16) درباره پارکلت (برگزیده ) یا روح مقدس یا آسایش ‍ دهنده مورد شبهه قرار گرفت ؛ در حالى که بر مسمى شخص محمد از هر جهت تطبیق مى کرد. (31)
حقیقت آن است پیامبران پیش از محمد(ص ) در واقع با ترویج آیین خویش ، زمینه را از هر جهت براى تحقق و ظهور دینى جامع و کامل ، آماده مى ساختند و بشریت را براى چنین پذیرشى دعوت مى نمودند؛ لذا با ظهور دین اسلام ، ادیان دیگر که هم چون چراغ هایى ، روشنى و نور را به مردم شناسانده بودند در برابر خورشید اسلام که روز روشن حقیقت را براى مردم به ارمغان آورده بود جایگاه و نورانیت خویش را از دست دادند او خدایى است که رسول خود (محمد ص را با قرآن و دین حق به عالم فرستاد تا او را بر همه ادیان دنیا غالب گرداند و بر حقیقت این سخن گواهى خدا کافى است . (32)

بناى تمدن
بررسى اوضاع عربستان در عصر ظهور اسلام نشان مى دهد این سرزمین در آن دوران فاقد تمدنى قابل توجه بوده و در مقایسه با سرزمین هایى چون روم و ایران که در آن روزگار داراى تمدن هایى درخشان بوده اند عملا در مراحل ابتدایى زندگى به سر مى برده است و هیچ زمینه خاصى در آن براى آغاز یک تمدن وجود نداشته است . و حال آن که بلافاصله پس از طلوع اسلام در این سرزمین عربستان به کانون یکى از عمده ترین تمدن هاى بشرى در طول تاریخ بدل مى شود که این خود بیانگر عظمت اسلام و قدرت عظیم تمدن سازى آن است .
«سرجان گلوب » در کتاب «امپراطوریه العرب » ترجمه «خیرى حمار» مى گوید:«تنها عاملى که عرب را به مرتبه دولت بزرگ و عظیم رسانید ظهور دین اسلام بود که به دست محمد(پیامبر عربى ) تحقق یافت . قبل از پیدایش این حادثه عظیم که در نیمه اول قرن هفتم میلادى رخ داد ملت عرب در بیابان (جزیره عربى ) زندگى مى کردند و اغلب آن ها به صورت قبایل در حالت بیابان گردى و پرورش شتر و گوسفند و اسب و این گونه حیوانات به سر مى بردند و در آن بیابان وسیع از منطقه اى به منطقه دیگر منتقل مى شدند؛ طبعا در چنین زندگانى ، فراگیرى دانش ، بلکه خواندن و نوشتن امکان پذیر نیست .
تحلیل نحوه زندگانى عرب در آن دوره که به عصر جاهلیت ، شهرت دارد و بررسى روابط حاکم بر جوامع عربى در آن روزگار به خودى خود این جنبه از اعجاز اسلام را آشکارتر مى سازد. على (ع ) در بیانى شیوا در خطبه 26 نهج البلاغه این گونه به وصف عمل جاهلیت مى پردازد:«همانا خدا محمد را بر انگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان که باید برساند. آن هنگام شما اى مردم عرب ! بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سراى خزیده منزلگاهتان سنگستان ناهموار هم نشینانتان گرزه مارهاى زهردار آبتان تیره و نا گوار و خوراکتان گلو آزار خون یک دیگر را ریزان از خویشاوند بریده و گریزان بت هاتان همه جابر پا پاى تا سر آلوده به خطا.»
با این حال اسلام در مدتى کوتاه اوضاع اجتماعى عربستان را به کلى دگرگون ساخت ؛ آداب و رسوم خرافى و رفتارها و روابط پلید و غیر انسانى را بر انداخت و بالاترین فضایل اخلاقى و انسانى را حاکم نمود.
براى نمونه نظام طبقاتى در آن عصر به شدیدترین صورت در کل جهان آن روزگار و از جمله عربستان وجود داشت ؛ به این ترتیب هر یک از افراد متعلق به گروه و طبقه اى خاص بوده و با توجه به آن داراى اختیارات و امتیازات ویژه و یا فاقد برخى حقوق و مزایا در جامعه بود. توده مردم در واقع هیچ گونه حقى در عرصه زندگى اجتماعى نداشتند و عملا در زیر سیطره ى ظالمانه طبقات بالاتر زندگى مى کردند.
نظام برده دارى با این تعریف که در آن . بردگان هم چون حیوانات فاقد هر گونه حقوق بشرى باشند، یکى از اصول رایج آن دوران بود. و حال آن که در چنین شرایطى ، شعار اساسى اسلام ، یکسان بودن انسان ها و برترى نداشتن و امتیاز نژادى و طبقاتى آن ها بر یک دیگر بود: «اى مردم ! ما همه شما را نخست از یک مرد و زن آفریدیم و آن گاه شعبه هاى بسیار و فرق مختلف گردانیدیم ، تا یک دیگر را بشناسید. (نه آن که به واسطه نسب ، بر هم ، فخر و مباهات کنید و دل یک دیگر را بشکنید؛ و بدانید که اصل و نسب نژادى ، مایه افتخار نیست ، بلکه) بزرگوارترین شما نزد خدا با تقواترین شماست و خدا (بر ظالمان و باطن خلق) آگاه است .»(33)
در اسلام ، نژاد برتر و طبقه بهتر، معنا و مفهوم خود را از دست داده و همه انسان ها در جوامع ، داراى شرایط و امتیازات یکسان بودند. در تعبیرى رسا، قرآن همه مؤ منان را برادران یک دیگر مى نامد: «به حقیقت مؤ منان (که از یک روح قدسى به وجود آمده اند) همه برادر یک دیگرند؛ پس همیشه بین برادران خود صلح دهید و خدا ترس و پرهیزکار باشید؛ باشد مورد لطف الهى قرار گیرد.» (34)
غرب با همه ادعاهایش هنوز در هضم این قانون لطیف انسانى ، مشکل دارد. ویل دورانت ، مورخ و فیلسوف شهیر آمریکایى مى نویسد:«اسلام براى محدود کردن بردگى و اصلاح حال بردگان کوشش داشت ؛ به طورى که بردگى را به غیر مسلمانى که در جنگ اسیر مى شد یا فرزندانى که از بردگان زاییده مى شدند محدود کرد...ولى با برده معمولا خوش رفتارى مى کردند تا جایى که وضع بردگان بدتر از کارگران کارخانه هاى اروپا در قرن نوزدهم نبود، بلکه وضع آن ها از این گونه کارگران بهتر بود؛ چون بر زندگى خود ایمن تر از کارگران بودند...»(35)
سخنان «ار. اف . بودلى » نیز در این زمینه قابل توجه است ؛ او مس گوید: «اسلام ، تنها دینى است که قوانین دموکراسى به معناى درست در آن پیاده مى شود. دستورهاى اسلامى ، تصریح دارد بر این که هر چه در عالم هست ملک (خدا) و همه مردم است ...اسلام ، تصریح مى کند که مستمندان سهم خاص و معینى را در اموال ثروتمندان دارند. این افکار...دموکراتیک اسلام ، نظام استعمارى را نمى پذیرد.»(36)

اسلام مروج دانش
اما از دیگر فضایلى که ترویج و توسعه آن از افتخارهاى دین اسلام و از دلایل حقانیت آن و نیز رمز و راز قدرت تمدن سازى اش مى باشد، توجه به علم و دانش ، و تاءکید بر تعلیم و تعلم است .
در سرزمینى که به گواهى تاریخ جز عده اى انگشت شمار توانایى نوشتن ندارند و اصولا کتابت را شغلى پست و کارى بى ارزش مى انگارند. اولین آیه اى که بر پیامبر امى و درس نخوانده نازل مى شود، این است : «بخوان به نام پروردگارت که آفرید (موجودات را)... آن که نوشتن با قلم آموخت و به انسان یاد داد آنچه را مى دانست .» (37)
«بررسى ورث اسمیت »در کتاب خود به نام «محمد و مسلمانى »مى نویسد: «من با کمال جراءت ، ایمان دارم که روزى عالى ترین دانش هاو فلسفه هاى انسانى و صادق ترین اصول مسیحیت ، گواهى خواند داد و ایمان خواهند آورد که قرآن ، کتاب الهى است و محمد، پیامبر خدا.
آرى ، پیامبر درس ناخوانده و مکتب ندیده اى از جانب خدا، برگزیده شد و قرآن آورد؛ کتابى که در طول تاریخ میلیون ها رساله و کتاب به وجود آورده ، کتابخانه ها ساخت و از کتاب انباشت ، و کتاب ها آفرید و فلسفه ها و حقوق ها و سیستم هاى تربیتى و فکرى و ایدوئولژى و مبانى و اصول و معارف در دسترس انسانیت نهاد. در محیطى ، طلوع کرد که از دانش و تمدن ، خبرى نبود؛ در سراسر مدینه تنها11 تن ، توانایى خواندن و نوشتن داشتند و در قبیله پر شاخه و بزرگ قریش ، در مکه و اطراف آن ، تنها 17 نفر با سواد وجود داشت . تعالیم قرآن که در نخستین آیات از علم و قلم نام مى برد تحولى عظیم در این زمینه ایجاد کرد. تحصیل علم به حکم اسلام یکى از فرایض شد و قلمداد گردید. از رهگذر تعالیم قرآن و در توصیه علوم و معارف قرآنى ، دانشمندان بى شمار پدید آمدند و کتاب هاى بسیارى تاءلیف گردید. رشته هاى گوناگون علمى ، از قرآن ، مایه گرفت و به وسیله متفکران اسلامى در سراسر جهان ، منتشر شد و دنیا از پرتو نور قرآن و جامعه اسلامى ، روشنى گرفت . (38)
بر خلاف تصور برخى که عقل و دین را در برابر هم مى نهند و آن ها را در تقابل با یک دیگر مطرح مى کنند، اسلام و قرآن ، تعقل و اندیشه را مبناى تدین و ایمان قرار مى دهد.
اى برادر تو همه اندیشه اى
مابقى خود، استخوان و ریشه اى
گر گل است اندیشه تو، گلشنى
ور بود خارى ، تو همه گلخنى (39)
باتوجه به همین نکته است که دعوت به تفکر و تدبر در کائنات و نیز تعقل در باب عالم خلقت ، در جاى جاى قرآن به چشم مى خورد؛«این کتاب از خلقت انسان و راز آن سخن مى گوید»(40) و از چگونگى برافراشته شدن آسمان و کوه ها بحث مى کند. (41) حتى کیفیت آفرینش شتر را یاد آور مى شود (42) مردم را به سیر و سفر در آسمان ها و زمین دعوت مى کند. (43)و موضوعات دیگرى هم چون زندگى مورچگان و زنبوران عسل ، چگونگى پرواز پرندگان و شکفتن دانه در خاک و... را مطرح مى سازد؛ زیرا مى خواهد انسان ها در عمق فطرت خلقت هر یک از آن ها ژرف اندیشى کنند و از کنار هیچ پدیده و موجودى ساده نگذرند. کثرت این گونه آیات ، انسان را متحیر مى سازد؛ چنان که «طنطاوى » صاحب تفسیر الجواهر در این باره ادعا مى کند بیش از 750 آیه قرآن اشاره به علوم طبیعى و مطالعه در راز آفرینش ‍ عالم است . (الجواهر، ج 1، ص 7)
آرى اسلام هیچ اکراهى در پذیرفتن دین ندارد؛ چرا که راه هاى زوال و سقوط و نیز راه هاى رشد و کمال مشخص شده است که حال انسان باید با
تفکر و تعقل ، راه خویش را برگزیند. (44)
اقتضاى جان ، چو اى دل ! آگهى ست
هر که ، آگه تر بود، جانش قوى ست (45)
از طرف دیگر علاوه بر قرآن - کتاب آسمانى اسلام - که در جاى جاى آن سخن از علم و دانش و برترى دانایان بر نادانان است (زمر/9) احادیث و روایات بسیار زیادى از پیامبر اسلام و سایر ائمه مى توان در دعوت به علم و دانش ، سراغ گرفت که نمونه هایى از آن در کتاب هاى «اصول کافى » تاءلیف یعقوبى کلینى (جلد اول )، باب «فضل و العلم » و کتاب «احیاءالعلوم » اما محمد غزالى (جلد اول ) و در نهج الفصاحه و...آمده است .
«ام . ساوارى »محقق فرانسوى بااشاره به یکى از این روایات مى گوید: «به دستور پیامبر (ص ) مقرر گردید، اسیران باسوادى که پول براى پرداخت ندارند، هر یک ، ده کودک مسلمان را خواندن و نوشتن بیاموزند و آزاد شوند.این فرمان مقدس و دلپذیر، نشانه دلبستگى و خواست پیامبر به آموزش و پرورش و فرهنگ مردم و نسل جوان بود.»(46)
و لذا همین تاءکید اسلام بر علم و دانش بود که به قول جرجى زیدان ، مورخ مشهور مسیحى در متاب تاریخ تمدن اسلامى ، باعث مى شد: «هر جا اسلام ، حکومت مى کرد، علم و ادب به سرعت پیشرفت مى نمود.»
استدلال پروفسور هانرى کربن در این باره بسیار جالب توجه است ؛ او مى گوید: «هر گاه اندیشه پیامبر اسلام ، خرافى بود و اگر قرآن ، وحى الهى نبود، وى هرگز جراءت نمى کرد بشر را به علم و دانش دعوت کند. هیچ بشرى و هیچ طرز فکرى به اندازه پیامبر اسلام و قرآن مردم را به دانش ‍ دعوت نکرده است ؛ تا آنجا که در قرآن 950 بار از دانش و عقل و اندیشه سخن به میان آمده است .»(47)
به این ترتیب تاءکید و توجه فراوان اسلام بر علم و دانش ، موجب رشد و شکوفایى سریع و غیر قابل تصور علمى مسلمانان و ظهور چهره هایى برجسته و درخشان در عرصه هاى مختلف علمى گردید. که غرب از جهات بسیارى علم ودانش کنونى اش را مدیون مسلمانان است ؛ و این واقعیتى است مه بسیارى از اندیشه مندان برجسته غربى به آن معترفند، که در ادامه این بحث به آن خواهیم پرداخت .

موج رو به گسترش
توسعه سریع اسلام در مناطق مختلف جهان شناخته شده آن روزگار، از جمله شکست امپراتورى ایران و بسط و نفوظ اسلام در یکى از کانون هاى تمدن آن روزگار که در واقع با استقبال مردم رنج کشیده ایران به وقوع پیوست ، موجب شد تا جهان اسلام هر وسعت بیش ترى بیابد.
«اسلام در دعوت خود، راهى را پیش گرفت که منجر به فتحى شد که از بزرگ ترین و جالب ترین فتوحات جهان به شمار آمد. آن نیروى اسلامى که از دل جزیره العرب بعد از رحلت پیامبر، نمایان شد تا آن جا که ممکن بود به سرعت همه جا را در نوردید. از ناحیه شمال ، شام را فرا گرفت و تا آناتولى پیش رفت و قسطنطنیه را به خطر انداخت و در شرق ، عراق و ایران و قسمت عمده افغان را گشود. از نهر جیحون گذشته ، به بلاد ترکستان امروز رسید. و در غرب به مصر و تمام سواحل شمال آفریقا مستولى شد و تا ساحل آتلانتیک رسید و از آن جا به شمال ، رو کرده و به جبل و الطارق . اسپانیا گسترش یافت . سپس از آن گذشته به فرانسه داخل شد و بر «برافینیم » و «کارکازون »و «کاربون »و «بوردو»سیطره یافت . هنوز صد سال از وفات پیامبر نگذشته بود که یک امپراتورى بزرگ از شبه جزیره ایبریه در غرب گرفته تا سواحل جنوبى مدیترانه و سواحل نهر سند و دریاى خزر، امتداد داشت ، به وجود آمد.»(48)
بسیار ساده انگارانه خواهد بود اگر بپنداریم توسعه روز افزون جهان اسلام و به طور مثال ، غلبه مسلمانان بر امپراتورى وسیع ایران به زور شمشیر، تحقق پیدا کرد، زیرا نگاهى به تاریخ ، نشان مى دهد که اعراب مسلمانان ، درگیر جنگ در برابر سایر کشورها و ملل ، داراى تعداد سربازان بسیار کم و تجهیزات ناچیز بوده اند و حال آن که مجبور ساختن ملتى به قبول یک دین ، لازمه اش این است که عده زیادى از مبلغان آن دین و سربازان اش در هر شهر و دهى که فتح مى کنند اقامت کنند تا با محافظت از آن شهر به تبلیغ و توسعه دین خویش بپردازند و حال آن که تاریخ ، نشان مى دهد مسلمانان چنین کارى را هرگز انجام ندادند. از طرف دیگر، اگر دینى به ور شمشیر، بر ملتى تحمیل شود، آن دین و مرام ، دوام نخواهد داشت ؛ دز جالى که با نگاهى به تاریخ ملل مسلمان ، مشاهده مى کنیم ملت هایى که از صدر اسلام ، پیرو آن شده اند هرگز حاضر نبوده اند آن را با چیزى عوض نمایند.
در هر صورت در این دوران ، قسمت اعظم آثار علمى و فلسفى و ادبى اقوام مختلف به زبان عربى ترجمه شد و به جهان اسلام منتقل گردید. جرجى زیدان در این مورد مى گوید: مسلمانان بهترین معلومات هر ملتى را از آنان گرفته اند؛ مثلادر قسمت فلسفه و طب و هندسه و موسیقى و منطق و هیاءت از یونانیان استفاده نموده اند؛ و از ایرانیان تاریخ و موسیقى و ستاره شناسى و ادبیات و پندو اندرز و شرح حال بزرگان و اقتباس کردند و از هندیان ، طب هندى ، حساب و نجوم و موسیقى و داستان . گیاه شناسى آموختند؛ و از کلدانیان و نبطى ها کشاورزى و باغبانى فرا گرفتند و شیمى و تشریح از مصریان به آن ها رسید. در واقع آنان علوم آشوریان و بابلیان و مصریان و ایرانیان و هندیان و یونانیان را گرفتند و از خود چیزهایى بر آن افزودند و از مجموع آن ، علوم و صنایع و آداب تمدن اسلامى را پدید آوردند.»(49)
به این ترتیب با انتقال میراث تمدن هاى گذشته به جهان اسلام و در آمیختگى آن با روح اسلامى حاکم بر جوامع مسلمان ، فرهنگ و تمدن وسیع اسلامى به وجود آمد؛ تمدنى که روح آن اسلامى و عناصر آن ، میراث تمدن هاى دیگر بود.

جهان اسلام و انتقال دانش به غرب
ایجاد مراکز علمى و مدارس و دانشگاه ها به عنوان کانون هاى اشاعه علم و دانش از کارهاى پر اهمیت و قابل توجه جهان اسلام در توسعه و پیشرفت علوم بود که در اوج تمدن اسلامى - همان زمان که غرب در دامان تاریک قرون وسطى به خوابى عمیق فرو رفته بود - به فعالیتى چشمگیر مشغول بودند.
«در قرون وسطى ، صدها دانشگاه و مدارس عالى با عناوین مختلف در ممالک اسلامى وجود داشت که طالبان علم و دانش را با آغوش باز پذیرا بود؛ به عنوان نمونه (و از باب مثال ) مدارس : رشیدیه ، امنینیه ، طرخانیه ، خاتونیه و شیرفیه در سوریه ؛ مدارى ناصریه و صلاحیه در مصر و مدارس ‍ دیگرى در قاهره ، نیشابور سمرقند، اصفهان ، مرو، بلخ ، حلب ، لاهور و غزنه ؛مشغول آموزش دانشجویان بودند. (50)
که به علت کثرت آن ها از ذکر نامشان خوددارى کرده و خواندگان را در این زمینه به کتاب «تاریخ دانشگاه هاى بزرگ اسلامى » تاءلیف «عبدالرحیم غنیمه »ارجاع مى دهیم و در این جا به این سخن ابن جبیر، اکتفا مى کنیم که در قرن ششم هجرى تنها در بغداد، 30 مدرسه و در دمشق 29 مدرسه به صورت فعال به کارهاى علمى مشغول بودند. یا آن که «میان محمد شریف »مى نویسد: «تنها در قرطبه (پایتخت اندلس ) صدها مرکز علمى سرگرم فعالیت بودند و فلسفه و تاریخ و ادبیات و رشته هاى گوناگون علمى را دوشادوش تحقیقات مذهبى تدریس مى کردند.
(51)کتاب هایى که در دانشگاه هاى اروپاتدریس شده و معتبر شناخته مى شد، در واقع همان ترجمه کتاب هایى بود که در دانشگاه هاى اسلامى ، توسط مسلمانان تاءلیف و یا از زبان هاى یونانى و ایرانى و هندى ترجمه شده بود. «دکتر گوستاولوبون » در این باره چنین مى نویسد: «تمام دانشکده ها و دانشگاه هاى اروپا پانصد تا ششصد سال روى همین ترجمه ها دایر، و مدار علوم ما فقط علوم مسلمانان بوده است و در برخى رشته هاى علوم . مثل طب مى توان گفت تا زمان ما (نیمه دوم قرن نوزده و اوایل قرن بیستم ) هم جارى مانده است ؛ چه ، در فرانسه مصنفات بوعلى سینا تاآخر قرن گذشته باقى بوده و شروحى بر آن ها نوشته مى شد»
و باز هم او در جاى دیگرى مى گوید: «تا قرن پانزدهم قولى را که ماءخوذ از مصنفان عرب نبود، مستند نمى شمردند، «رژرباکن »، «لئو نار دوپیز»، «آرنود»، «ویلاف »، «سن توماس »، آلبرت کبیر، آلفونس دهم و...تماما یا شاگرد علماى عرب بودند و یا ناقل احوال آن ها»(52)
همزمان با نفوذ افکار و اندیشه هاى متفکران و دانشمندان اسلامى ، بسیارى از آداب و رسوم دانشگاه هاى اسلامى نیز در مراکز علمى غرب و اروپا جارى شد؛ چنان که صاحب کتاب «مدارس نظامیه و تاءثیرات علمى و اجتماعى آن »در این کتاب مى نویسد: «آنچه را ما پس از تاءسیس ‍ دانشگاه هاى جدید در نیم قرن اخیر به عنوان اقتباس از غرب در استعمال عناوین دانشگاهى مترادف با استادیار، دانشیار و استاد استفاده مى کنیم در حقیقت همان اصول و ضوابتى است که دانشگاه هاى اروپایى نظام معمول در مدارس نظامیه و مستنصریه در استعمال القاب : معید، نائب و مدرس ‍ استفاده کرده اند و حتى لباس سیاه (جبه ) پوشیدن و به هنگام تدریس کردن بر کرسى (سده ) نشستن نیز از روش معمول در نظامیه ها اقتباس ‍ شده (53)
است .»تاءثیر مسلمانان در غرب و دانشگاه ها و مراکز علمى آن ، به حدى بود که غریبان حتى چگونگى یادداشت برداشتن در کلاس و یا این که چگونگى گواهینامه دادن به دانشجو را نیز از دانشگاه هاى اسلامى اقتباس ‍ کردند. (54)
برخى از کتاب هایى که دراین در این حوزه به وسیله مسلمانان نوشته شده و از طریق ترجمه به غریبان رسیده است ، عبارت است از: «ادب الاملاء و استملاء» نوشته عبدالکریم سمعانى که این کتاب به زبان آلمانى برگردانده شده و کتاب دیگر: «الاجازه فى فنون التدریس عندالاسلام »که آن هم به زبان فرانسوى ترجمه شده بود. (55)
الگوبردارى غربیان از دانشگاه هاى اسلامى و نفوذ آرى متفکران مسلمانان در بطن مراکز علمى اروپایى به حدى بود که آن ها حتى در ساختن دانشگاه ها از مراکز علمى مسلمانان در شیوه معمارى تقلید مى کردند؛ به طور نمونه ساختمان کالج دانشگاه کمبریج و صحن آن عمارت از ساختمان دانشگاه الازهر، اقتباس شده است .
بحث درباره یکایک علوم چون : فیزیک ، نجوم ، شیمى ، فلسفه ، ریاضى و...از عهده این بحث خارج بوده و خود نیاز به بحث هاى مقصل و طولانى دارد که علاقه مندان مى توانند به منابعى که در این حوزه ها تاءلیف گردیده مراجعه کنند.
حال نظریات تنى چند اندیشمندان غربى را پیرامون مطالب یاد شده مطرح مى نماییم : پر فسور روژه گارودى که از دانشمندان برجسته غربى است در کتاب «هشدار به زندگان »خویش مى گوید: «دانش اسلامى از تکنیک یا فنى که از آن مایه گرفته است سرچشمه اصلى علم و دانش دوران رنسانس ‍ اروپا یا عصر نهضت روشنگرى غرب است . اما صفت مشخصه دانش ‍ اسلامى این است که علم ، جدا از حکمت و دانایى از نظرمسلمانان نیست ...هدف دانش اسلامى ، انسانى و خدایى است ؛ یعنى این دانش باید به نام انسانیت و خدا در خدمت تکنیک و فن ابزار سازى در آید و ثمره علمى باید انسانى و در راه خدا باشد...امروزه رسم نیست که در غرب وقتى وسیله اى مى سازد درباره هدف آن نیز بیندیشد؛ (لذا) غرب و سراسر جهان در معرض خطر مرگ قرار گرفته است ، و اینک که طغیان انسان علیه آسمان ، زمین را آلوده کرده است ، الهام گرفتن از دانش اسلامى در اوج خود، هدف هاى انسانى و خدایى و دانش و ضرورت رعایت آن را به ما غریبان
مى فهماند.
«لیبرى »دانشمند مشهور فرانسوى مى گوید: «اگر اسلام و مسلمین در تاریخ پیدا نمى شدند، حیات علمى اروپا تا چند قرن عقب مى افتد.»
«برناردوشاو» نویسنده بزرگ انگلیسى مى نویسد: «ترقیات علم و فلسفه در سراسر جهان جهان به اسلام تخصیص دارد.»
دکارت ، بنیانگذار فلسفه جدید غرب و اندیشه مند برجسته اروپایى نیز مى گوید: «روبر فرانسوى که از دانشمندان نامى و مشهور اروپاست ،در اندلس نزد مسلمانان کسب علم نموده است .»
دکتر گوستاو لوبون درباره «دوسن مارتن » که از مقام مسلمانان و خدمات علمى آنان قدر دانى نکرده است ، مى گوید: از کسى مانند دوسن مارتن خیلى بعید است که زحمات مسلمین و حق علمى را که آن ها بر ما - ملل اروپا - دارند از نظر دور بدارد.
- «ارنست رنان » فیلسوف شهیر فرانسوى مى گوید: آلبرت کبیر، هر چه داشت از ابن سینا دانشمند اسلامى گرفته و «سن توماس » فلسفه اش را از ابن الرشد - عالم اسلامى - اخذ کرده است .
«مسیو سدیلو» مورخ معروف فرانسوى مى گوید: ترقى تمدن امروز اروپا مرهون دانش هایى است که اسلام در سراسر شرق و غرب منتشر ساخت و حقیقتا باید اعتراف کرد که مسلمین استادان اولیه ملل اروپا بوده اند.
«بوگلد»، دانشمندان معروف انگلیسى مى گوید: دانشگاه هاى اسلامى در بغداد و اندلس ، به دانشجویان خارجى ، یهودى و نصرانى ، خوش آمد مى گفت و هزینه تحصیلات آن ها را از خزانه دولتى مى داد آن ها را محترم مى داشت . صدها جوان اروپایى از این آزادى و کمک مسلمین استفاده نموده ، در آن مراکز علمى به تحصیل علوم و معارف پرداختند.
«بوگیزژیوائى » مى گوید: «مسلمین در قرون وسطى فرهنگ را رسما ایجاد کرده و دانشگاه ها تاءسیس نمودند که هر اروپایى وارد دانشگاه هاى اسلامى مى شد، در اجتماعت به خود مى بالیده ، افتخار مى کرد و با سرافرازى و سربلندى در میان خانواده ها قدم به فخر برداشته ، اظهار بزرگى و دانشمندى مى نمود.»
«راموزار سیلوستر» کشیش نام دار فرانسوى مى گوید: در همان عصر که پرتو اسلام از مشرق زمین ، سربر کشید، اروپایى ها در خواب غفلت و نادانى خوابیده بودند و بعد از چند مدت ، تازه اقلیتى کوچک سر از بالش بطالت برداشته ، متوجه مراکز علمى اسلامى شده و دانشگاه هاى اندلس را اشغال کردند.
«سیدیلو» مورخ مشهور فرانسوى در کتاب «تاریخ اعراب » مى نویسد: مسلمان ها در قرون وسطى در علم فلسفه و فنون مختلف ، یگانه روزگار بودند و هر کجا قدم گذاشتند، دانش هاى خود را انتشار دادند؛ تا این که علومشان به اروپا رسید و باعث ایجاد نهضت علمى غرب گردید.
«ژوزف ماک کاپ » مى نویسد: در هیچ تاریخى نمى توانیم پیدا کنیم این سان توده ملت در جست و جوى علم روند و تا این اندازه دانش و هنر در دل طبقات نفوظ و اثر کرده باشد؛ مگر در سایه اسلام .
«رنبورت » مى گوید: باید اعتراف کرد که علم طبیعى ، فلکى ، فلسفى و ریاضیات که در قرن دهم اروپا را، زنده نمود از قرآن گرفته شده ، بلمه اروپا رهین منت اسلام است .
«دلامبر»در متاب هیاءت خود مى نویسد: خدمات مسلمین نه تنها این بود که علم را از راه تحقیق و اکتشاف ، ترقى دادند، بلکه روح مخصوص ، به قالب آن دمیده و به کمک نگارش و مدارس عالى آن را در دنیا انتشار دادند و به دنیاى علوم و معارف اروپا از این راه احسانى نمودند که مى توان گفت مسلمانان قرن ها استاد علوم و فنون اروپا بوده اند.
«د. همبلت » که یکى از دانشمندان برجسته اروپایى است مى گوید: «مسلمین را باید مؤ سس واقعى علوم طبیعى دانست .»(56)
آیا اسلام ، افیون ملت ها بود؟!
در این جا تاءکید مجدد بر این نکته ضرورى است که هر چند در اوج گیرى و بسط تمدن عظیم اسلامى ، مسلمانان و بنیان این تمدن ، نقش ارزنده اى ایفا نمودند، اما چنان که اشاره رفت عامل عمده پیشرفت سریع جهان اسلام و توسعه ، روز افزون تمدن اسلامى . نیز علت رشد علمى مسلمین ، پویایى دین اسلام و پتانسیل ها و توانایى هاى موجود در آن بود که منبع «حرکت » و« توسعه » نیز منشاءاوج گیرى تمدن بزرگ اسلامى بود که در این بین نقش ‍ قرآن به عنوان کتاب آسمانى این دین بسیار حائز اهمیت است .
آرى ، اسلام و تعالیم الهى آن بود که در مدتى کوتاه ، انقلابى عظیم در عرصه تمدن بشرى را به وجود آورد.؛ حال آیا منبعى آسمانى و الهى و پشتوانه اى فراانسانى که از علمى لایزال و قدرتى بى زوال نشاءت بگیرد براى خلق چنین حماسه اى لازم و حتمى نیست ؟
«حق را به باطل مى پوشانید؛ تا حقیقت را پنهان سازید و حال آن که به حقانیت آن واقفید.» (57)
با مرورى در آنچه مورد بحث قرار گرفته ، نقش اساسى دین اسلام در شکل گیرى تمدن عظیم اسلامى و نیز جایگاه رفیع این تمدن در تاریخ بشرى آشکار مى گردد. تاریخ ، گواهى است بر این مدعا، که اسلام نه تنها «افیون » مات ها نبوده ، بلکه عامل تحرک و پویایى در این جوامع بوده است ؛ و لذا شبهه کسانى که دین مبین اسلام و مسیحیت تحریف شده قرون وسطائى را همسان گرفته و با استناد به تجربه ى مثبت غرب در کنار گذاشتن مسیحیت قرون وسطایى در عصر رنسانس ، اسلام را عامل عقب ماندگى مسلمانان دانسته و خواهان کنار گذاشتن آن از صحنه ى زندگى مسلمانان بریا آغاز یک پیشرفت عظیم مى باشند، مرتفع مى گردد.

در جست و جوى علل رکود
اما سؤ ال اساسى که ذهن هر محققى را در این زمینه به خود مشغول مى دارد، این گونه مطرح مى شود که : پس چه عواملى موجب رکود تمدن اسلامى و عقب ماندگى فعلى جهان اسلام گردیده است ؟ آیا یک تمدن دینى ، هم چون یک تمدن غیر دینى دوره هاى مختلف «اوج »و «افول »دارد؟ آیا تمدن اسلامى که در عصر حاضر دچار انزوا و رکورد گردیده سرانجام هم چون یک تمدن پیرو از کار افتاده به انحطاط خواهد رسید؟ اگر خواب مثبت باشد پس در آن صورت چه تفاوتى بین این دو نوع تمدن - دینى و غیر دینى - وجود دارد؟
به راستى چه عللى باعث گردید تا تمدن اسلامى که روزگارى به شهادت تاریخ در راءس قافله تمدن بشرى و پیشتاز در عرصه هاى مختلف اجتماعى بود، این گونه امروزه در برابر تمدن غیر دینى غربى ، ناتوان و عقب مانده و منفعل جلوه کند؟ مگر نه این که اسلام به عنوان آخرین دین الهى ، ادعاى جاودانگى دارد؟ پس چرا تمدنى که بر مبنا و اساس این دین ، پى ریزى شده بود، این سان دچار نابسامانى گردیده ؟
با این یادآورى که تمایز قائل شدن بین اسلام و تمدن اسلامى ، از نکات مهمى است که در این بحث باید مورد توجه قرار گیرد، به بررسى علل عقب ماندگى فعلى جهان اسلام پرداخته ، در پى جواب هایى مستدل و قانع کننده براى سؤ الات یاد شده خواهیم بود؛ که در نهایت با طرح احیاى تمدن اسلامى با مبنا قرار دادن تعالیم این دین آسمانى ، به رفع شبهه مى پردازیم .
عواملى که در رکورد تمدن اسلامى ، دخیل بوده و نقش داشته اند به دو حوزه مجزا تقسیم مى گردند؛ یک دسته علل و عوامل درونى و دسته دیگر علل خارجى مى باشند که به اختصار پیرامون هر دو حوزه ، بحث خواهد شد.

عوامل درونى
در باب عوامل درونى در تاریخ اسلام ، نشان مى دهد که پس از رحلت پیامبر (ص ) در بطن جامعه اسلامى ، زاویه انحرافى ایجاد گردید که روز به روز با گذر زمان ، وسعت بیش تر گرفته ، اندازه آن بزرگ تر شد؛ تا در نهایت منجر به متروک ماندن اسلام ناب در این جوامع و مسخ مفاهیم دینى با عناوین مختلف گردید؛ تا جایى که از اسلام جز نامى در عرصه زندگى اجتماعى مسلمانان باقى نماند.
«ژول لابوم » محقق فرانسوى که خصوصیات برجسته و ممتاز اسلام را به صورت اصول دوازده گانه مورد بررسى قرار مى دهد، دراین مورد اظهار مى دارد: «در تبیین علل عقب افتادگى مسلمین در یک جمله کوتاه باید گفت که : آن ها از این اصول ، منحرف گشتند و از راه اسلام دور شدند، بلکه با تلاشى مذبوحانه به اصول اسلام ، پشت کرده ، و با آن دشمنى ورزیدند.»(58)
«سرجان گلوب » گرایش به دنیابعد از رحلت پیامبر را مطرح ساخته ، مى گوید: «30 سال از وفات پیامبر که گذشت ، اکثر آنانى که با پیامبر نشست و برخاست داشتند و او را دست شناخته بودند، وفات کردند و آن روح که مسلمانان اول داشتند و تواءم با حماسه و احساسات دینى بود در نسل دوم ، رو به سستى گذاشت . پس انداز اموال و خوشگذرانى و خرید کنیزان در زندگانى آن ها رواج یافت و محیط اسلامى ، آمیخته با این گونه امور دنیوى گردید. اختلافات و عصبیت قبیله اى ، دوباره از سر گرفته شد و نزدیک بود مسلمانان دوباره به همان روزگار جاهلیت قبل از اسلام برگردند.»(59)
او در جاى دیگرى چنین مى گوید: «شاید بهترین چیزى که در این نوشته تاریخى ما خیلى روشن خود نمایى مى کند فرق کلى و آشکارى است که بین حضرت رسول و خلفاى راشدین او و بین حکمرانان عرب که بعد از سى سال از وفات پیامبر، روى کار آمدند، دیده مى شود. خلفاى نخستین به دنیا بى اعتنا بودند و نسبت به دین ، اخلاص داشتند و این ها در پى عیاشى و مال دنیا بوده ، علاقه به خوشگذرانى داشتند... آیا نمى شود گفت که ماءمون با آن شدت علاقه اى که به تجملات زندگى داشت ، خود بزرگ ترین دشمن اسلام بود»؟(60)
به این ترتیب روح اسلامى از جوامع مسلمان ، طرد گردید و عملا متروک ماند. امام خمینى (ره ) بزرگ احیاگر اسلامى در این زمینه مى نویسد: «اکنون ببینیم که چه گذشته است بر کتاب خدا؛ این ودیعه الهى و ما ترک پیامبر اسلام (ص )، مسائل اسف انگیزى که باید براى آن خون گریه کرد، پس از شهادت حضرت على (ع ) شروع شد. خود خواهان و طاغوطیان ، قرآن کریم را وسیله اى کردند براى حکومت هاى ضد قرآنى ، و مفسران حقیقى قرآن و آشنایان به حقایق را که سراسر قرآن را از پیامبر اکرم دریافت کرده بودند و نداى «انى تارک فیکم الثقلین » در گوششان بود با بهانه هاى مختلف و توطئه هاى از پیش تبین شده آنان را عقب زده و با قرآن در حقیقت قرآن را که براى بشریت تا ورود به حوزه بزرگ ترین دستور زندگانى مادى و معنوى بوده و هست ، ازصحنه خارج کردند و بر حکومت عدل الهى که یکى از آرمان هاى این کتاب مقدس بوده و هست ، خط بطلان کشیدند و انحراف از دین خدا و کتاب سنت الهى را پایه گذارى کردند؛ تاکار به جایى رسید که قلم از شرح آن شرمسار است . هر چه این بنیان کج به جلو آمد کجى ها و انحراف ها افزون شد، تاآن جا که قرآن کریم را - که براى رشد جهانیان و نقطه جمع همه مسلمانان بلکه عائله بشرى ، از مقام شامخ احدیت به کشف تام محمدى (ص ) تنزل کرد که بشریت را به آنچه باید برسند، برساند و این ولیده به علم الاسماء را از شر شیاطین و طاغوت ها رها سازد، و جهان را به قسط و عدل رساند و حکومت را به دست اولیاءالله معصومین (علیهم صلوات الاولین و الاخرین )بسپارد تا آنان به هر که صلاح بشریت است بسپارند - چنان از صحنه خارج نمودند که گویى نقشى براى هدایت نداد. کار به جایى رسید که نقش قرآن به دست حکومتهاى جائر و آخوندهاى خبیث بدتر از طاغوتیان وسیله اى براى اقامه جور و فساد و توجیه ستمگران و معاندان حق تعالى شد. و مع الاصف به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل ، قرآن این کتاب سرنوشت ساز، نقشى جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد، و آن که باید وسیله جمع مسلمانان و بشریت و کتاب زندگى آنان باشد وسیله تفرقه و اختلاف گردید و یا به کلى از صحنه خارج شد. (61)
حال با توجه به آن که پویایى اسلام ، از پویایى دستورهاى قرآن ، ناشى مى شود، کنار نهادن قرآن ، چیزى جز کنار گذاشتن اسلام و متروک ساختن آن نیست . اما از طرف دیگر در اعصار اخیر، غفلت از مسائل روز و ناآگاهى از مقتضیات زمان و کشیده شدن یکسره حوزه هاى دینى به سمت و سوى مسائلى که غبار زمان بر آن نشسته و مربوط به گذشته مى باشد، و نیز تمایل بیش از حد و حتى تعصب نسبت به آن ها موجب فاصله گرفتن ، کانون هاى دینى از اقتضائات زمان حال گردید، که شهید مطهرى این گونه به آن اشاره مى کند: علل و عوامل این جریان بر کسى پوشیده نیست ، چیزى که نباید کتمان کرد این است که جمود و رکود فکرى که در قرن اخیر بر جهان اسلام حکمفرما شد و مخصوصا باز ایستادن فقه اسلامى از تحرک و پیدایش روح تمایل و نگرش به گذشته و پرهیز از مواجهه با روح زمان ، یکى از علل این شکست به شمار مى رود. امروز جهان اسلام بیش از هر وقت دیگر نیازمند به یک نهضت قانونگزارى است که با یک دید نو و وسیع و همه جانبه از عمق تعلیمات اسلامى ریشه بگیرد.(62)
این موضوع مخصوصا در بین اهل سنت که باب اجتهاد، بسته بوده و چارچوب فکرى ثابتى بر حوزه هاى آنها حاکم است ، به صورتى ملموس و آشکار به چشم مى خورد. باب اجتهاد از محاسن برجسته شیعه در تطبیق اسلام با زمان مى باشد.
آسیب نهاد روحانیت به عنوان مبلغان دینى و اشاعه دهندگان اسلام ، از دیگر مواردى است که در انزواى اسلام بین جامعه هاى مسلمانان نقش ‍ داشته است . از جمله این آسیبها نفوذ افراد روحانى نما در نهاد روحانیت و سوء استفاده از اسلام با به خطر انداختن این دین مى باشد که : خطر بزرگ کوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزه ها با اعمال ناشایسته و اخلاق و روش ‍ انحرافى است و خطر بسیار عظیم آن در دراز مدت به مقامات بالا رسیدن یک یا چند نفر شیاد که با آگاهى بر علوم اسلامى و جا زدن خود در بین توده ها و قشرهاى مردم پاکدل و علاقه مند نمودن آنان به خویش و ضربه مهلک زدن به حوزه هاى اسلامى و اسلام عزیز (است ). (63)
و نیز از دیگر آفات این نهاد مقدس ، عوام زدگى است که شهید مطهرى این گونه از آن انتقاد مى کند: روحانیت عوام زده ما چاره اى ندارد از این که هر وقت یک مساله اجتماعى مى خواهد عنوان کند، به دنبال مسائل سطحى و غیر اصولى برود و از مسائل اصولى ، صرف نظر کند و یا طورى نسبت به این مسائل اظهار نظر کند که با کمال تاسف علامت تاخر و منسوخیت اسلام به شمار رود و وسیله اى به دست دشمنان اسلام بدهد.
افسوس که این آفت عظیم ، دست و پاها را بسته است و گرنه معلوم مى شد که اسلام در هر عصر و زمانى تازه است : لاینفى عجائبه و لاینقضى غرائبه ، معلوم مى شد که حتى عمیق ترین سیستم هاى اجتماعى عصر ما قادر نیست با آنچه اسلام آورده است رقابت کند. روحانیت عوام زده ما چاره اى ندارد از این که همواره سکوت را بر منطق و سکون را بر تحرک و نفى را بر اثبات ، ترجیح دهد: زیرا موافق طبیعت عوام است .(64)

عوامل بیرونى (تقابل تمدن هاى اسلامى و غربى)
اما در کنار این عوامل داخلى و درونى که به اختصار به گوشه هایى از آن اشاره شد، علل بیرونى و خارجى نیز در اثر عداوت ها و کینه هاى دیرینه رقیبان و مخالفان اسلام ، دست اندر کار انزواى اسلام و انحطاط تمدن اسلامى و عقب ماندگى جوامع مسلمان گردید؟ در همین زمینه به بررسى تقابل بین دنیاى مسیحیت و جهان غرب با دنیاى اسلام و ملل اسلامى مى پردازیم تا عداوت هاى دینى مسیحیت قرون وسطایى و به تبع آن غرب ، با اسلام و جوامع اسلامى و نیز میزان و چگونگى تاثیر گذارى آن ها را انحطاط تمدن وسیع اسلامى و عقب ماندگى مسلمانان آشکار گردد.
اولین برخورد این دو دنیا او تولد تمدن اسلامى ، مصادف با سده هاى 7 و 8 و 9 میلادى بود که منجر به پیروزیهاى چشمگیر تمدن تو پاى اسلامى و بسط و گسترش اسلام تا عمق اروپا گردید. غرب در واکنشى که نسبت به این تهاجمات او خود نشان داد باعث آغاز جنگ هاى صلیبى به مدت 200 سال گردید که به رغم خواست غرب ، مبنى بر شکست سیطره و نفوذ و حضور اسلام به نتیجه اى مطلوب نرسیده و عقیم ماند. در همین دوران بود که غرب به علت تماس نزدیک با جهان اسلام ، بهره هاى فراوان فرهنگ و هنر و علم و دانش مسلمین برد.
پس از این دوران زاویه انحراف موجود در جهان اسلام - که به آن اشاره شد - به شکل روشن ، نمود پیدا کرد، باعث ایجاد سستى و آغاز ضعف و زوال از درون تمدن اسلامى گردید. عوامل درونى دخیل در این میان زمینه انزواى قرآن و اسلام را در این جوامع - که اکنون دیگر فقط نام اسلام را به یدک مى کشیدند - فراهم آورد و تمدن اسلامى را در سراشیبى انحطاط قرار داد.
از سوى دیگر در همین دوران ، غرب با آغاز رنسانس و کنار زدن قید و بندهاى قرون وسطایى و دست برداشتن از دینى که جز ظلمت و پریشانى ، چیز دیگرى براى غرب تدارک ندیده بود بناى تمدنى غیر دینى نهاد و با انقلاب صنعتى ، تحولى بزرگ انجام داد.
مسلمانان ، اسلام را کنار گذاشتند و به فلاکت ، گرفتار آمدند و غربیان ، دین خود را رها کردند و به توسعه دست یافتند :
میان ماه من ، تا ماه گردون
تفاوت ، از زمین تا آسمان است
در هر حال به دنبال این تغییر و تحولات در هر دو بلوک و تمدن که یکى منجر به ضعف تمدن اسلامى و دیگرى باعث قوت تمدن غربى گردیده بود، حملات وسیعى از طرف غرب ، علیه جهان اسلام - که اکنون خلع سلاح شده بود و حربه موثر خویش از کف نهاده بود - آغاز گردید.
این حملات که بیشتر مبتنى بر شگردهاى موذیانه و فریب هاى شیطانى در راستاى دور ساختن بیش از پیش جوامع اسلامى از قرآن و اسلام و دامن زدن به فاصله ایجاد شده بین دنیاى شرق و جوهره اسلامى آن بود، با نفوذ در پیکره جهان اسلام به تضعیف بیش از پیش آن پرداخت و در قالب استعمار، تبلور یافت .
به عنوان نمونه : امپراتورى عثمانى که در آن روزگار به عنوان تمدن اسلامى و نماینده آن محسوب مى شد از نمونه کشورهاى مسلمانى است که در برابر این تهاجمات وسیع غرب ، تسلیم شده ، در کام تمدن غربى فرو رفت .
غرب با تبلیغ ناسیونالیزم منفى در جوامع شرق ، مسلمانان را از هم دور مى کند و اتحاد را از بین مى برد، پریده اى به نام اسراییل را به وجود مى آورد تا انتقام جنگ هاى صلیبى را از مسلمانان بگیرد . در این برهه ، غرب به تجزیه تضعیف امپراتورى عثمانى مى پردازد که در نهایت با حرکت مصطفى کمال (آتاتورک ) تبدیل به جمهورى ترکیه به عنوان یکى از اقمار غرب مى گردد. ترکیه ، نمونه و مثال بارزى از کشورهاى اسلامى است که مورد تهاجم غرب قرار گرفته و اسلامیت خود را به کلى از دست داد. آتاتورک با اجراى مو به موى سناریویى که غرب آن را نوشته بود، با مبنا قرار دادن اصول لائیسیته به کنار زدن اسلام از صحنه اجتماعى و سیاسى پرداخت ، تا جایى که در آوریل سال 1928 قانونى از طرف مجلس ترکیه به تصویب رسید که تمامى عبارات و واژه هاى مذهبى قانون اساسى را حذف کرد. و در 9 آوریل همان سال این جمله که دین رسمى ترکیه ، دین اسلام است حذف شد و از آن پس نمایندگان مجلس به جاى سوگند خوردن به قرآن به شرف خود سوگند خوردند. غرب به وسیله مصطفى کمال ، اسلام را از ترکیه گرفت و امروز ترک ها که زمانى به تعبیر گیبون ، هرکول و افرودیت با شکوه و نیرومندى بودند به کارهایى پست در آلمان و اتریش ‍ و.... مشغول اند. طنز شگفتى است : روزگارى ، وین در محاصره ترک ها بود و حالا ترک ها در خیابان هاى وین و فرانکفورت ، زبابه ها را جمع مى کنند. (65)
این به این ترتیب ، امپراتورى عثمانى به عنوان یک کشور وسیع اسلامى در دامان غرب فرو غلتید. دولتها و جوامع مسلمان دیگر نیز هم چون امپراتورى عثمانى همواره در معرض آماج حملات وسیع غرب بوده و یکى پس از دیگرى از پاى در آمدند.

تقابل دین اسلام و غرب
اما مطلبى که در بحث تقابل غرب و جهان اسلام ، در خور توجه است . موضع اسلام - و نه تمدن اسلامى - در این میان مى باشد. به رغم انحطاط جوامع به ظاهر اسلامى - که نتیجه مستقیم دورى این جوامع از جوهره اسلام ناب بود - دید مبین اسلام ، که جوهره آن در قرآن مجید تبلور یافت ، با رخنه در دل تمدن غربى و جذب دائمى طیف وسیعى از مردم غر، تهدیدى جدى براى تمدن غیردینى غربى محسوب مى گردید.
اسلام ، که پاسخى به نداى فطرت آدمى و دینى منطق با خواسته هاى ذاتى بشر است به رغم موضع تهاجمى خویش در قبال تمدن اسلامى ، در برابر اسلام ، حالتى تدافعى به خود گرفت تا مانع از نفوذ آن در بطن تمدن غیردینى خویش گردد. سردمداران غربى - چه ارباب کلیسا در قرون وسطى و چه خادمان تفکرات ضد دینى و یا مادیگرى در رنسانس و عصر حاضر - تمام تلاش خویش را مصروف کنترل اسلام و ممانعت از نفوذ آن به داخل جوامع غربى ساختند.
در همین راستا ممانعت از عدم شناخت صحیح آن توسط توده مردم به وسیله مخدوش جلوه دادن آن با تبلیغات وسیع و همه جانبه که توام با روانه ساختن سیل اتهامات علیه این دین الهى گردید، از اهم فعالیت هاى غرب به حساب مى آید.
در دوران جنگ هاى صلیبى و قرون وسطى سردمداران کلیسا به خاطر حفظ منافع خویش و جلوگیرى از ترویج اسلام که باعث کساد بازار داغ معیشى آنان مى گردید، سیل تهمت ها و افتراها را نثار این دین ساختند، تا واقعیات این دین را دگرگون نشان داده و دین عجین با اوهام خویش را بى رقیب در صحنه ، نگاه دارند. پس از رنسانس نیز حامیان تفکرات مادى و دهرى و مخالفان و معاندان دین و مذهب از یک طرف و همه کسانى که اسلام و تعالیم آن ، منافع شان را تهدید مى کرد از طرف دیگر، به مبارزه با این دین برخاستند.
امیل دیرمنگهام در کتاب خویش به نام حیات محمد در این باره مى گوید: از روزى ؟ جنگهاى صلیبى شروع شد، بدبینى نسبت به اسلام در میان مسیحیان زیادتر شد، تا کار به جایى رسید که لفظ محمد، مساوى با کفر به خدا قلمداد گردید و در زمان شکسپیر به هر دیانت باطل و پوچ ، محمدى گفته مى شد، بالخصوص دیانتى ؟ بت پرستى بود! لفظ محمد (MAMMEYS) به جاى بت ، استعمال مى گردید، که از این کلمه ، کلمه (MAHMETIE) و پس از آن کلمه (MAMMETY) را مشتق ساختند که به جاى دیوانه و جن زده استعمال مى کردند. (66)
کج اندیشى در واقع در اثر این بود که متکلمان مسیحى یک سلسله مطالب بى اساس و پوچ را بدون آن که درباره آنها تحقیقاتى بکنند به اسلام نسبت دادند. شما نویسندگان و شعراى دوره گرد غربى را مى بینید که چگونه با سخیف ترین و بى اساس ترین وصف ها و تعبیرها با مسلمانان نبرد مى کنند. اینان محمد صلى الله علیه و آله را طورى نشان مى دهند؟ گویى العیاذ بالله دزدى نابغه یا فردى بى پروا یا ساحر و یا رئیس راهزنان است .
و یا این که او مانند اسقف رومان مى خواست به عنوان پاپ کشیش ‍ بزرگ انتخاب شود و چون به این سمت نرسیده ، به خشم آمده ، براى خود خدا و دین تازه این ساخته است .
پطروس ترجمه قرآن به حروف لاتینى را حرام کرد... و پاپ اینوسان (رهبر مسیحیان محمد را دشمن عیسى معرفى نمود. (67)
و این تهمت ها در حالى است که قرآن ، آکنده از وصف هاى حضرت عیسى علیه السلام بوده ، از طرفى این دین به گواهى تاریخ ، بزرگ ترین مبارزه علیه بت پرستى را در طول تاریخ به نام خود، رقم زد.
اما بعد از رنسانس و در عصر حاضر نیز این تبلیغات منفى با پیشرفت تکنولوژى شکل هاى پیچیده ترى به خود گرفته و با گسترده تر شدن موج اسلام در جوامع غربى بسیار شدیدتر و وسیع تر گردیده است . خبرنگار CNN در مصاحبه با دلیپ هیرو خود این گونه به این امر اعتراف مى کند: در غرب به ویژه در مطبوعات ، رسم بر این شده است که عنوان خشونت و ترور با بنیانگرایى و اسلام پیوند بخورد و این ، تصورى منفى از مسلمانان و اسلام ایجاد کرده است ، تصورى که مسلمانان را فردى خشن ، تروریست و بدون پایبندى به اصول اخلاقى جلوه مى دهد . همین تصور موجب آن شد که در ترکیه که یکى از متحدین سنتى غرب است ، با روى کار آمدن نجم الدین اربکان موجى از ترس و وحشت در میان سیاستمداران برانگیخته شود. این تصور، هم چنین موجب سکوت نسبى منافع غرب در برابر صرب هاى بوسنى شد، زیرا بیم آن مى رفت که مسلمانان در غرب اروپا یک حکومت رادیکال مذهبى ضد غرب ایجاد نمایند.(68)
به عنوان نمونه عینى دیگر از فعالیتهاى اسلام ستیزانه غرب ، با مخدوش ‍ جلوه دادن چهره آن ، انتشار وسیع کتاب آیات شیطانى بود که با صدور حکم اعدام سلمان رشدى نویسنده مرتد آن کتاب ، از سوى امام خمینى ، راه براى تکرار توطئه هایى نظیر آن بسته شد. امام خود در این باره مى فرماید: مسئله کتاب آیات شیطانى ، کارى حساب شده براى زدن ریشه دین و دیندارى و در راس آن اسلام و روحانیت است . یقینا اگر جهانخواران مى توانستند، ریشه و نام روحانیت را مى سوختند، ولى خداوند همواره حافظ و نگهبان این مشعل مقدس بوده است و ان شاءالله که از این پس نیز خواهد بود، به شرط آن که حیله و مکر و فریب جهانخواران را بشناسیم .(69)
پاسخى که خداوند در قرآن به همه این معاندان مى دهد، این است : علما و راهبان خود را به مقام ربوبیت شناختند و نیز مسیح پسر مریم را به الوهیت گرفتند، در صورتى که مامور نبودند جز آن که خداى یکتایى را پرستش کنند که منزه و برتر از آن است که به او شریک قرار مى دهند * کافران مى خواهند نور خدا را به نفس تیره و گفتار جاهلانه خود خاموش کنند و خدا نگذارد تا آن که نور خدا را دین اسلام و معارف قرآن و حقایق الهى در منتهاى ظهور و حد اعلاى کمال برساند، هر چند کافران ناراضى و مخالف او باشند * اوست خدایى که رسول خود حضرت محمد صلى الله علیه و آله ) را با دین حق به هدایت خلق فرستاد، تا بر همه ادیان عالم ، تسلط و برترى دهد، هر چند مشرکان مخالف باشند * (70)
به هر حال به رغم تلاشهاى بى وقفه بنگاه هاى تبلیغاتى غرب و خواست معاندان اسلامى که منافعشان با اسلام گره خورده است ، امروزه غرب ، فصل نوینى در مواجهه با اسلام را تجربه مى کند که بسیار امید بخش ‍ مى نماید. حقیقت آن است که آفتاب حقیقت هیچ گاه پشت ابرهاى توطئه و تبلیغ نخواهد ماند. اکنون طیف وسیعى از مردم جهان - بنا به احتیاج و نیازى که از فطرت آن ها نشات مى گیرد - به اسلام ، روى آورده و موج اسلام خواهى ، غرب را فراگرفته است . تقدیر الهى بر آن است که اسلام به عنوان آخرین دین آسمانى ، تنها دین جهانى باشد، ان شاءالله .
دکتر سید حسین نصر، در این باره مى گوید: در باب اسلام باید گفت که این دین هم در آمریکا و هم در اروپا بسیارى از کسانى را که در پیچ و خم هاى سرگشتگى دنیاى متجدد، گم شده اند و در پى نور هدایتى هستند که بتواند آنان را از ناامیدى و پوچى و بى هدفى نجات دهد، جلب کرده است . بسط اسلام در غرب هم نتیجه مهاجرت مسلمین و هم در نتیجه گرایش شمارى از مردم غالبا برجسته و تحصیل کرده غربى به این دین ، بسیار فراتر از آن است که بتواند آن را نادیده گرفت ... در نتیجه امروزه جامعه متنابهى از مسلمین هم در اروپا و هم در آمریکا به ویژه در مرکز شهرهاى بزرگ ، شکل گرفته است . (71)
کارلتون . اس . کون دانشمند معروف آمریکایى نیز در این باره چنین مى گوید: ما مى توانیم بگوییم اسلام یک دین جهانى است . کدام دینى است که میلیون ها پیرو در ده ها مملکت داشته باشد و با این که در هر محل و محیطى که رفته ، مواجه با تاثیرات و اختلافات تاریخى آن جامعه شده ، با این همه توانسته حقیقت خود را حفظ کند.(72)
پروفسور روژه گارودى فیلسوف شهیر و دانشمند برجسته فرانسوى که به دین اسلام ، مشرف گردیده ، در باره سرنوشت اسلام چنین مى گوید: سرنوشت اسلام شاید این باشد که میان شرق و غرب را پیوند بخشد و همه نیروهاى زندگى را (به تساوى ) در هر دو کرانه جهان پخش کند. (73)
اما در کنار مطالب مطرح شده ، توجه به نکته اى دیگر در سیر تاریخى تمدن اسلامى ، حائز اهمیت مى باشد، و آن ظهور احیاگران اسلامى از بطن جوامع مسلمان است .

احیاگران و اسلام ناب
تجربه تاریخ نشان داده است که هرگاه انسانهایى آگاه و روشن اندیش و مسلمانان آشنا به روح زمان و مؤ من به قدرت تطبیق اسلام با مقتضیات زمان ، ظهور کرده اند، تعالیم اسلام ناب را زنده ساخته اند و اسلام را وارد معادلات سیاسى و اجتماعى کشورهاى اسلامى نموده اند و در مدتى کوتاه چنان جوشش و خیزشى در بطن جهان اسلام به پا خاسته که به هیچ روى با عقل غربى سازگار نیست ، علامه اقبال لاهورى ، سید جمال الدین اسد آبادى ... و در نهایت امام خمینى که نقطه اوج بیدارگرى هایشان وقوع انقلاب اسلامى در ایران و تشکیل حکومتى بر مبناى قرآن بود، از زمره این احیاگران مى باشند.
انقلاب اسلامى ایران یکى از مصادیق بارز بالندگى اسلام و جاودانگى تعالیم آسمانى این دین الهى بود که به نوعى واکنش تند در قبال اندیشدها و ارزش هاى پوچ غربى و عکس العملى شدید از طرف اسلام در دفاع از ارزش هاى اصیل معنوى محسوب مى گردد. انقلاب اسلامى ایران به رهبرى زعیم عالى قدر آن ، نشان داد که هرگاه مسلمانان به هویت اسلامى و دینى خویش باز گردند، مى توانند مجد و عظمت از دست رفته خویش را دوباره باز یابند:
گر عشق عاشق ، دم زند، در این عالم زند
وین عالم بى اصل را، چون ذره ها برهم زند
دودى برآید از فلک ، نى خلق ماند، نى ملک
زین دود، ناگه آتشى برگنبد اعظم زند(74)
وقوع انقلاب اسلامى در ایران ، آغاز مرحله اى جدید در رویارویى جهان اسلام با دنیاى غرب است . اکنون کشور ایران به عنوان منادى اسلام در جهان به تحکیم موقعیت در برابر غرب پرداخته و بنا به اعتراف بسیارى از سردمداران و اندیشمندان غربى ، حتى موضع برتر یافته است ، تا جایى که در صدد صدور انقلاب خویش به همه نقاط جهان اسلام بوده ، به عنوان عامل مهمى براى شناخت درست اسلام در غرب و توسعه این دین در درون جوامع غربى گردیده است .
امام خمینى (ره ) رهبر بزرگ این حرکت عظیم اسلامى در این زمینه چنین مى گوید: ما باید در صدور انقلابمان به جهان کوشش کنیم ، و تفکر این که ما انقلابمان را صادر نمى کنیم کنار بگذاریم ، زیرا اسلام بین کشورهاى مسلمان فرقى قائل نمى باشد و پشتیبان تمام مستضعفین جهان است . (75)(1/1/59)
ایشان که از همان ابتداى امر این گونه تکلیف و خط مشى انقلاب را روشن ساخته بودند در جاى دیگرى مى گویند، اسلام ، صادر شده در سرتاسر دنیا، از این سیاه هاى عزیزى که در آمریکا هستند و تا آفریقا و شوروى و همه جا، نور اسلام تابیده است ، و توجه مردم به اسلام (جلب ) شده است . و مقصود ما از صدور انقلاب همین بود و تحقق پیدا کرد، و ان شاءالله اسلام در همه جا غلبه بر کفر پیدا خواهد کرد. (76)(4/2/64)
به هر حال آنچه تا این جا مورد بحث قرار گرفته است سیرى در تاریخ اسلام و بررسى پاره اى از ویژگى ها و قابلیت هاى این دین الهى و نیز تحلیلى پیرامون ابعاد اجتماعى آن مى باشد. اینک ادامه بحث را به ذکر برخى از خصوصیات برجسته اسلام و نیز بیان ویژگى هایى از آن در بعد فردى ، اختصاص مى دهیم .

نگاهى دوباره ...
دین اسلام ، آخرین دین الهى است ، به این معنا که اتمام حجتى است بر بشریت از طرف خداوند. این دین ، جامع همه ادیان ماقبل خویش بوده و در نهایت ، تبلور قوانین الهى براى رستگارى دنیوى و اخروى انسان در همه قرون و اعصار است .
نگاهى به تاریخ نیز نشان مى دهد که پس از دین اسلام تاکنون هیچ دین فراگیر و تمدن ساز و وسیعى چون ادیان ماقبل آن مانند یهود و مسیحیت و... ظهور نیافته و این نکته را به اثبات رسانده که اسلام آخرین دین در عرصه تاریخ بشرى است .
اسلام ، دینى است توحیدى که مبنا و بستر حرکت آن ، اقرار به یگانگى خداوند مى باشد، و لذا جهان در این دین ، خالقى دارد خدا نام که جهان را و به تبع آن ، انسان را بى هدف نیافریده و از آفرینش عالم خلقت ، هدفى متعالى را دنبال کرده است .
انسان در این دین ، ماهیت از اویى و به سوى اویى دارد. او داراى دو بعد مادى و روحى بوده و با مرگ زندگانى اش پایان نمى یابد، بلکه فصل نوینى در حیات او آغاز مى گردد که در آن روح از زندان تن ، آزاد گشته و به ملکوت مى رود. به این ترتیب ترس از زوال و نابودى که انسان بى ایمان دهرى را، به ناله و پوچى مى کشاند دیگر جایگاهى ندارد.
هدفى که اسلام براى زندگى انسان و حیات بشرى تبیین مى نماید و تکلیفى که براى او جهت رسیدن به این هدف معین مى کند، به زندگانى او رنگ و بویى تازه داده و او را که در مسیر تکاملى خویش حرکت مى کند از بزرگ ترین لذایذ معنوى ، برخوردار مى کند و به او بینشى متعالى و روشن ارائه مى نماید.
در این بینش انسان از عالم خاک نبوده ، بلکه مرغ باغ ملکوت است که چند روزى از بدن او قفسى ساخته اند. پس زندگانى محدود به این جهان نبوده و آن فقط زمینه اى براى جهان دیگر محسوب مى شود.
قرآن هدف از دین اسلام را دعوت به سوى حیات و زندگى مى داند (77) که شامل حیات معنوى ، حیات مادى ، حیات فرهنگى ، حیات سیاسى و اقتصادى ، حیات اخلاقى و اجتماعى و بالاخره حیات و زندگى در تمامى زمینه ها و ابعاد مى باشد.
وصف هایى که در قرآن براى دین اسلام آمده است آن را دین حنیف ، (78) خالص (79) غیر قابل تغییر (80) و خالى از سخت گیرى (81) عنوان کرده است .
اسلام ، انسان را دعوت به آگاهى و شناخت مى نماید و اختیار انتخاب راه را براى او محترم مى شمارد. ابزار شناخت : حواس و قوه فکر و استدلال ... و نیز منافع شناخت : انسان ، طبیعت ، تاریخ ، عقل و... را بر مى شمرد، اما از نظر ایدئولوژى اسلام دینى است که داراى جامعیت و همه جانبگى است ، اجتهاد پذیر مى باشد و مسائل زمان را مى توان بر آن منطق ساخت ، سماحت و سهولت از ویژگى هاى دیگر این دین عزیز مى باشد. اما از دیگر برجستگى هاى آن در این حوزه مى توان موارد زیر را نیز برشمرد:
زندگى گرایى و نفى رهبانیت ، اجتماعى بود و و تعالیم مفصل اجتماعى داشتن ، احترام به حقوق و آزادى افراد، تقدم حق جامعه بر حق فرد، اصل شورا، منتفى بودن ضرر، اصالت فایده و پرهیز از کار بیهوده و لغو، اصالت خیر در مبادلات ، ضدیت با ضد عقل ، مانند: شراب و دیگر سکرات ، ضدیت با ضد اراده (لهو)، ارزش نهادن به کار و نفى از حقوق ، اصلاح جویى و مبارزه دائم با فساد، توحید، نفى شرک در نظر و عمل ، الغاى همه واسطه ها در مقام پرستش ، امکان همزیستى با اهل توحید، مساوات و نفى تبعیض و...

معجزه پیامبر
تعالیم اسلامى در قالب کتاب آسمانى این دین ، که در واقع معجزه اسلام نیز محسوب مى شود تبلور مى یابد، که در این جا به علت اهمیت جایگاه آن در اسلام به بررسى برخى جوانب این کتاب الهى مى پردازیم :
محمد صلى الله علیه و آله پیامبر دین اسلام که خود فردى امى و درس ‍ ناخوانده و مکتب نرفته بود در اثبات رسالت خویش ، کتاب آسمانى دین خود را به عنوان معجزه ارائه مى نماید.
کلام و کتاب به عنوان معجزه نبوت پیامبرى امى ، که در همه زمان ها و در همه مکان ها خواهد بود و همه منکران را به تحدى و آوردن کتابى چون خود فرا خواهد خواند (82) و همواره در معرض قضاوت عموم مردم همه اعصار خواهد بود، چه شگفت معجزه و چه بزرگ آیتى است بر حقانیت اسلام .
قرآن خود در این زمینه چنین مى گوید: و ما هم چنان که بر رسولان پیشین ، کتاب آسمانى فرستادیم ، بر تو هم اى رسول ! قرآن را نازل کردیم ، پس آنان که به آن کتب که براى شان فرستادیم ، ایمان آوردند، به این کتاب نیز ایمان آرند و از این گروه (اهل مکه ) هم بعضى ایمان آوردند و به جز کافران هیچ کس آیات ما را انکار نخواهد کرد * و تو پیش از این نه مى توانستى کتابى بخوانى و نه خطى بنویسى ، تا مبادا مبطلان (منکران قرآن ) در نبوتت شک کنند (و بگویند این کتاب به وحى خدا نیست و خود آن را جمع و تالیف کرده است .)(83)
قرآن در طول 14 قرن به عنوان برنامه اى کامل و منظم ، جهت نیل به سعادت و کمال انسانى بنا به تعریف اسلامى و قرآنى آن بوده و هم چون قلبى در پیکره جهان اسلام همواره خون حیات و زندگى را در شریان هاى آن به گردش در آورده و هنوز هم پس از 1400 سال ، معجزه جاوید محمد صلى الله علیه و آله به رغم پیشرفت دانش و علم و بینش بشریت و سیر سریع تمدن انسانى ، هم چنان یگانه و باطراوت بى رقیب و تنها در عرصه حیات بشرى حضور دارد و هرگز گرد و غبار کهنگى بر آن ننشسته است که هیچ ، بلکه هر روز که مى گذرد بر درخشندگى و عظمت آن افزوده مى شود و جنبه هاى مختلف اعجاز آن آشکار مى گردد.
این کتاب که انسان 14 قرن پیش از شنیدن آن به وجد مى آید و انقلاب عظیم معنوى در وجود او رخ مى نماید، توانایى پاسخگویى به همه نیازهاى روحى و معنوى انسان امروزى را نیز دارد، که همین امر هم انسانى را وادار به ستایش آن مى سازد.
اعترافات دانشمندان و متفکران غربى در این باره شاهدى است بر مدعا، که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى کنیم :
تاریخ نویس فرانسوى امیل درمینگهام در کتاب خویش با عنوان حیات محمد مى نویسد: هر پیامبرى ، معجزه اى دارد که دلالت به پیغمبرى او مى کند... قرآن ، یگانه معجزه محمد است ، اسلوب بیان و قوت بحث آن ، خود معجزه مى باشد و تا به امروز نیز براى هر شنونده مانند معماست و خواننده را اگر چه پرهیزگار هم نباشد باز به اندیشه فرو مى برد بهترین دلیل بر پیامبرى محمد، همین است که از جن و بشر همگى مى خواست که اگر مى توانند نظیر قرآن را بیاورند. جاى هیچ گونه تردیدى نیست ، هر آیه اى از قرآن اگر چه درباره زندگانى خصوصى پیغمبر باشد، به گونه اى بیان شده که روح را بیش تر از یک معجزه عقلى به اهتزاز در مى آورد.(84)
ولتر نویسنده برجسته فرانسوى نیز مى گوید: ...قرآن در حقیقت ، مجموعه اى است از پندهاى اخلاقى ، دستورهاى دینى ، راز و نیاز به درگاه الهى ، برنگیختن و تشویق جهانیان به کار نیک و شرح سرگذشت فرستادگان خدا، آیا مى توان چنین کتابى را به پیروى از پندهایم بى سواد، افسانه خواند؟!...اگر تمام قرآن را بخوانید یک کلمه از این داستان کودکانه را نخواهید یافت . این ها ساخته ذهن دورغ پردازان مسیحى و غیر مسیحى است ، که مى خواهند، با جعل افسانه ها، دین محمد را زشت جلوه دهند.(85)
حیدر بامات (ج . ربوا) دانشمند و محقق فرانسوى این گونه زبان به ستایش ‍ قرآن مى گشاید: قرآن به زور به کسى تحمیل نشد، فقط به نیروى منطق و اقناع ، پیشرفت کرد... و تنها نیروى منطق قوى قرآن بود که توانست ملت هاى پیروز شده بر مسلمانان را در این اواخر چون ترک و مغول به طرف خود جلب کند. و با همین اقناع بود که در هند با این که عربها آن جا فقط رهگذر بودند، پیشرفت کرده ، پیروان اسلام در آن جا امروزه به پنجاه میلیون نفر مى رسند و تعدادشان هر روز بیش تر مى شود.(86) و (87)
به هر تقدیر، قرآن رمز جاودانگى دین اسلام و سر خاتمیت حضرت محمد صلى الله علیه و آله است که همواره وحى را به صورت مستقیم در دسترس ‍ خواننده آن قرار مى دهد و بوسیله آن قارى به هیچ واسطه و حجابى مستقیما با خدا مرتبط مى شود و در طول قرائت به سخنان او گوش ‍ مى سپارد.
اما بارزترین ویژگى قرآن در مقایسه با کتاب هاى آسمانى ادیان دیگر و علت برترى و رجحان آن بر سایر کتابهاى الهى آسمانى ، تحریف ناپذیرى آن است که خداوند خود ضمانت حفظ آن را تقبل نموده است .(88)
این خواسته خداوند از طریق اهتمام مسلمین در طول تاریخ براى محافظت از قرآن تحقق یافته و عملى شده است و لذا اکنون هم که 14 قرن از طلوع اسلام مى گذرد فقط یک قرآن واحد در کل جهان اسلام وجود دارد که این خود دلیلى است بر مدعا.
مصطفى را، وعده داد، الطاف حق
گر بمیرى تو، نمیرد اى سبق
من ، کتاب و معجزت را حافظم
بیش و کم کن راز قرآن مانعم
اى رسول ما! تو جادو نیستى
صادقى هم خرقه موسى ستى
هست قرآن ، مر تو را، هم چون عصا
کفرها را، در کشد، چون اژدها
عدم تحریف قرآن - بر خلاف سایر کتاب هاى آسمانى که بارها مورد دستکارى و اعمال سلیقه قرار گرفته و تحریف شده است - چنان واقعیت آشکار و حقیقت روشنى است که حتى مخالفان اسلام هم در این باره هیچ ادعایى نکرده اند.
ار. اف .بودلى دانشمند و محقق غربى در کتاب الرسول ، حیاة محمد مى گوید: کتاب او، قرآن ، رو به روى من است . از نظر اصیل و سالم ماندن از حوادث تاریخى ، بى نظیر است ، کسى قدرت تشکیک در صحت و بقاى آن به همان نحوى که نازل شده است ندارد. این کتاب که به نام قرآن خوانده مى شود، امروز به همان ترتیبى است که روز اول زیر نظر محمد، جمع آورى شده بود...متاسفانه این کار درباره تورات و انجیل انجام نگرفته و آن ها را پس از گذشت سال هاى متمادى از وفات نویسندگانش هم جمع آورى نکرده اند...
به این ترتیب وحى الهى در قالب این کتاب آسمانى از دستبرد اغیار، محفوظ مانده ، در طول تاریخ هر گاه مورد توجه و عنایت عمومى جوامع اسلامى واقع شده ، گره گشاى مشکلات این جوامع گردیده ، نقش خود را به عنوان راهنما و راهگشاى انسان و جامعه در حرکت به سوى سعادت و سلامت به خوبى ایفا نموده است حافظ که به اعتراف خود هر چه کرده ، همه دولت قرآن کرده ست .
این گونه به نقش قرآن در زندگى خویش اشاره مى کند:
عشقت رسد فریاد، گر خود، به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانى ، به چارده روایت
و یا مرحوم اقبال لاهورى این چنین به بیان نقش مهم قرآن براى یک مسلمان و جوامع اسلامى مى پردازد:
ملتى را رفت ، آئینى ز دست
مثل خاک ، احزاى او، از هم شکست
هستى مسلم ، ز آیین است و، بس
باطن دین نبى ، این است و بس
تو، همى دانى ، که آیین تو چیست ؟
زیر گردون ، سر تمکین تو چیست ؟
آن کتاب زنده ، قرآن حکیم
حکمت او، لایزال است و قدیم
نوع انسان را، پیام آخرین
حامل او رحمة للعالمین
ارج مى گیرد از او، ناارجمند
بنده را، را از سجده سازد، سربلند

اقوام مشترک و بت پرستى را به توجیه و بقاى روح دعوت نمود، نه تنها باید او را در صف مردان بزرگ تاریخ بشریت دانست ، بلکه بر ماست که بر پیامبرى و رسالت او اعتراف کنیم و بگوییم محمد صلى الله علیه و آله پیغام آور از سوى آسمان به سوى زمینیان است .(89)
جان دیون پورت در کتاب خویش به نام عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن مى نویسد: الله یا خدایى که قرآن وصف مى کند، صرف نظر از این که به اصطلاح فلسفى ، علت العلل باشد... در عین حال خود با عظمت و غیر قابل درکى قائم بالذات است ، نیرویى است که همیشه حاضر، و توانایى است همیشه بى نیز. از این گذشته اسلام ، دینى است منزه از تضاد و اختلاف . دینى است که هیچ توهم در عین احساسات آتشین و تعصبات کورکورانه که آن اندازه شخص را از راه خارج مى کند به عبادت تنها و یکنواخت قانع باشد.(90)
نویسنده مشهور اروپایى ولتر در باب دین اسلام در مقایسه با مسیحیت مى گوید: دینى که محمد آورد بى شک از مسیحیت برتر بود. در آیین او هرگز یک مرد یهودى را به خدایى نگرفتند، و یا یک زن یهودى را مادر خدا نپنداشتند، و یهودیان دیگر را مورد نفرت و کینه خویش قرار ندادند. هرگز پیروان آیین او به کفر جنون آمیز مسیحیان دچار نگشتند، و یک خدا را به سه خدا و سه خدا را یک خدا ندانستند. در آیین او هرگز خداى خود را در زیر دندان ها نجویدند و پروردگار خود را به ... نفرستادند. ایمان به خداى یکتا، تنها اصل بزرگ آیین محمد بود.(91)
(منظور آقاى ولتر از خرد کردن خدا زیر دندان ، همان عشاى ربانى است که مسیحیان معتقدند حضرت مسیح در آن نان و شراب طول مى کند، و با خوردن آن نان ، حضرت مسیح در قلب انسان حلول مى نماید)...انجیل ها با یک دیگر متناقض اند، و او هر چه بر مغز خود فشار مى آورد که دریابد چگونه خدا به دنیا آمده و سپس مرده است ؟ به جایى نمى رسد و هر چه از خود مى پرسد چگونه یک یهودى به درجه خدایى رسیده است ، جوابى براى سؤ ال خویش نمى یابد...آرى ؛ زیرا مردم آن روز فهم و بینش نداشتند، آیا کسى که شعور دارد هرگز مى پذیرد که یکى سه تا و سه تا یک شود؟ و به جز دین اسلام که از میان همه دین هاى جهان ، یگانه دین الهى به نظر مى رسد، و قرآنش در آسیا و آفریقا و همه جا دستوالعمل مسلمانان است . (92)
هیچ کشیشى نیست که در برابر یک مرد شریف مسلمان از شرم ، سر به زیر نیفکند

پی نوشت
26- اسلام از دیدگاه ژول لابوم / 7.
27- شورا/ 13. 14.
28- انعام / 19.
29- دیوان حافظ
30- سباء: 28؛ و نیز در جاهاى بسیارى از قرآن مطالبى در همین زمینه وجود دارد؛ به طور نمونه : اعراف 158؛ انعام / 19 و90 و...
31- عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن ، جان دیون پورت .
32- فتح / 28.
33- حجرات / 13.
34-. همان /10.
35- .قصه الحضاره : ج «و ج 13 ص 113»و «سیر تاریخ تمدن » جلد 11 ص 194.
36- الرسول حیاه محمد(ص ) / 114.
37-. علق / 1 5.
38- به نقل از کتاب : «مبانى اعتقادات در اسلام »، سید مجتبى لارى ، ج 2، ص 148.
39- مثنوى معنوى ، دفتر2، ص 83.
40- طارق / 5
41- غاشیه / 18- 20.
42- غاشیه / 17.
43- آل عمران /137.
44- بقره / 256.
45-مثنوى معنوى ، دفتر. ص 354.
46-. محمد ستاره اى که در مکه درخشید / 281.
47- پنج گام دین / 190.
48- یقظه العرب . ژرژ آنتونیوس .
49-. تاریخ تمدن اسلام ، جرجى زیدان ، ترجمه على جواهر کلام ، ص ‍ 581.
50- منابع فرهنگ اسلامى ، م .م . شریف ، ص 52
51- نقش فرهنگ و تمدن اسلامى در بیدارى غرب ، ذکرا...محمدى .
52- همان .
53- مدارس نظامیه و تاءثیرات علمى و اجتماعى آن ، نورالله کسایى ، ص 276
54- دانش مسلمین . محمد رضا حکیمى ، ص 360.
55- همان .
56-. برگرفته از کتاب «اسلام از دیدگاه ژول لابوم ».
57- بقره / 42.
58- اسلام از دیدگاه ژول لابوم . ترجمه و اقتباس محمد رسولى دریایى
59- امپراتوریه العرب ، سرجان گلوب ، ترجمه خیرحماد.
60- همان .
61- وصیت نامه سیاسى ، الهى حضرت امام (ره )6 - 7.
62- مرجعیت و روحانیت / 68 - 69.
63- وصیت نامه سیاسى - اجتماعى خمینى (ره )/ 36 - 37.
64- بحثى درباره مرجعیت و روحانیت / 185.
65- برداشت و تلخیص از نقدى بر توطئه آیات شیطانى ، توشته سید عطاءا... مهاجرانى ، فصل اول .
66- اسلام از دیدگاه دانشمندان جهان ، حجت الاسلام على آل اسحاق خوئینى ، ص 75.
67- اسلام از دیدگاه دانشمندان جهان ، ص 72، 73، 74.
68- فصلنامه حضور، شماره 18 ص 233 - 234.
69- پیام 3 اسفند 1367، خطاب به روحانیان .
70- توبه / 31 - 32.
71- جوانان مسلمان و دنیاى منجدد، سید حسین نصر.
72- القافله ، کارلتون . اس . کون ، ص 184.
73- هشدار به زندگان .
74- دیوان شمس ، مولوى .
75- صدور انقلاب از دیدگاه امام خمینى (ره )ت تبیان ، دفتر ششم ، ص 25.
76- همان / 114.
77- انفال / 24.
78- یونس / 105.
79- زمر/ 3.
80- نحل / 25.
81- حج / 78.
82- (بقره / 23): و اگر شما را شکى است در قرآنى که ما بر محمد صلى الله علیه و آله بنده خود فرستادیم . پس بیاورید یک سوره مانند آن و گواهان خود را بخوانید.( از بزرگان و فصحا) به جز خدا اگر راست مى گویید.
83- عنکبوت / 47 - 48.
84- حیات محمد/ 280.
85- اسلام از نظر ولتر/ 111.
86- خانم دیرجینیاواکا در کتاب خود الهندالاسلامیه در سال 1941 آمار مسلمانان هند را، یکصد میلیون نوشته است .
87- اسلام از دیدگاه دانشمندان جهان / 346.
88- (حجر / 9): البته ما قرآن را بر تو نازل کردیم و ما هم او را قطعا محفوظ خواهیم داشت .
89- محمدالنبى العربى /92
90- عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن / 111.
91- اسلام از نظر ولتر/ 99.
92- همان / 97.

دوشنبه 29/9/1389 - 15:12
اخلاق

از خشم - آزاد و رها - بپرهیز، که نخست دیوانگى است و در فرجام پشیمانى . از: حضرت على - درود خدا بر او- (1) شاعران و ذوقمندان ، شبیه و مانند برخى از صفتها و حالتها و غرایز آدمى را، در طبیعت جستجو کرده اند. اندوهگینى را در انسان به خزان و غروب ، کرامت و بخشندگى را به ابر زایا و... مانند کرده است . خشم نیز از غرایز است که آن را به توفان دمنده و برق جهنده و آتشفشان خروشنده تشبیه کرده است . اگر به دقت دیده باشید، انسان به هنگام خشم خون به چهره مى دواند و چشمها را مى دواند و کف بر لب مى آورد. چهار ارکان پیکرش مى لرزد. هر چه کمتر مى بیند و هر چه بیشتر فریاد مى کشد و همه اراده و فکر خویش را به خشم مى سپارد.

خشم چیست ؟
صرفنظر از تعبیرات شاعرانه ببینیم در واقع خشم چیست ؟
خشم ، حالت ایستادگى و تعرض موجود زنده است و به هنگام روبرو شدن با انگیزه یا عاملى که منافع مصالحش را تهدید مى کند و این چگونگى از حس صیانت ذات (2) که یک حس و میل فطرى است ؛ سرچشمه مى گیرد و خداوند آنرا براى حفظ جان و تامین مصالح زندگى ، در نهاد هر موجود زنده به ودیعت نهاده است (3) و با بیانى روشن تر: خشم واکنش هر موجود زنده است در برابر رویدادهایى که از خواسته هاى او جلوگیرى مى کند. کانن فیزیولوژیست معروف مى گوید: خشم براى آمادگى مبارزه . بپاخاستن ، در موجود زنده ، نهاده اند.(4)

لزوم خشمگینى
خداوند حکیم ، خشم را چون غرایز دیگر، به سبب فایده هاى آن در انسان آفریده شده است و نباید اندیشید که از این غریزه جز بدى نمى زاید و فقط زیانمند است ، چرا گاه انسان ناگریز از عکس العمل در برابر موانع است و دانستیم که این عکس العمل یا واکنش همان خشم است . بشر بیشتر به هنگام پاسدارى از دین و جان و نال و ناموس خود غریزه خشم را به کار مى گیرد و با آن مانع ها را از پیشروى برمیدارد، جامعه نیز همین حالت فرد را، با خویش دارد و به هنگام رویارویى با عواملى که ناموس جامعه و سعادت آن را تهدید مى کند و در صدد دفاع آن بر مى آید. مگر آنکه جامعه زبون شده باشد و ترس بر آن چیره شده باشد. پس مى توان به این نتیجه رسید که : سر بلندى و مقاومت و پایمردى و سرافرازى یک ملت ، تا حدود بسیار زیادى به نحوه بهره گیرى صحیح و درست ، از این غریزه وابسته است . در رفتارهاى دینى ، گاه خشم فریضه است ، چنانچه در هنگام رویارو شدن با بزهکاران و دشمنان دین . حضرت امیرالمومنین علیه السلام در نامه اى که به مردم مصر نگاشته است و در آن مالک اشتر را بدیشان بازشناسانده اند، مى نویسند: ... مالک بر گناهکاران از آتش سوزان سختگیرتر و شدیدتر است .(5)

کنترل و نگهداشت خشم
اگر خشم در اختیار آدمى باشد، سلاحى گرم ، اما مفید و سودمند است ، تنها سینه دشمن را مى شکافد و به هنگام ، از آن استفاده مى توان برد اما اگر آدمى در اختیار خشم باشد، چنان چون تیغ دادن در کف زندگى مست موجب زیان خواهد بود. به گفتارى دیگر :خشم چون دیگر غرایز حالتى دوگانه دارد؛ اگر راهبرى شود و با اندازه و به هنگام و به طور متعادل به کار برده شود، زمینه و وسیله نیکبختى و اصلاح و کمال است و در غیر آن موجب وبال . خشم به اسب سرکش مى ماند، اگر بر آن لجام نهند و زین کنند و مهارش را در کف داشته باشند، سوارى مى دهد وگرنه باعث خوارى و موجب هلاکت است و مرکبى است که راکب را با سر بر زمین در مى افکند...
چرا که خشم بى مهار، نوعى جنون است و به جاى آنکه در خدمت فضیلتها درآید، خدمتگذار پستى ها و رذیلتها خواهد شد. بشر در حالت عادى دست به جنایت نمى آلاید. بلکه تنها در حالت بحرانى و بیخودى است که خون چشم را مى گیرد و دیدگاه عقل را مى پوشاند و سینه را از خشمى توفانى مى پوشاند و جنایتى پیش مى آید. در همین حالت اگر نیرویى مثل ایمان یا عقل ، خشم را مهار کند، هرگز حادثه اى پیش نخواهد آمد تا پشیمانى به بار آورد. حضرت على علیه السلام مى فرماید: بزرگترین دشمن آدمى خشم و شهوت است ، هر بنده اى این دو را مهار کند و بر آنها چیره شود، والایى خواهد یافت و به هدفهاى خود رسید.(6) و هم مى فرماید :خویشتن دارى به هنگام خشم ، انسان را از سقوط در پرتگاه هلاکت ، باز مى دارد.شعله خانمانسوز جنگ ها که دنیا را به آتش و خون کشیده ، همه از ریشه خشمى نابجا و کنترل نشده ، جوشیده اند. امام ششم علیه السلام مى فرمود: از پدرم شنیدم : مردى بیابانى نزد پیامبر آمد و گفت : من در بیابان زندگى مى کنم ، چیزى به من بیاموزید که دربردارنده همه سخنهاى نیک باشد. پیامبر فرمود: خشمگین مشو!آن مرد تا سه بار پرسید و پیامبر همان پاسخ را داد، سپس امام اضافه کرد که از پدرم مى فرمود: چه چیزى از خشم نیرومندتر است ؟! چون مرد خشمگین شود، به ناحق آدم مى کشد و به ناروا نسبت مى دهد. (7) و باز امام مى فرماید: خشم کلید همه بدیهاست .

خشم و خرد
در نگهداشت خشم ، باید، از خرد یارى گرفت ، عقل نیرومند با پیگیرى مى تواند بر خشم چیره شود و آنرا کنترل کند.پس در مبارزه با خشم باشد خرد را تقویت کنیم و آنرا نیرو بخشیم . حضرت على علیه السلام مى فرماید: عقل چون شمشیر بران است ، با آن به ستیز هواى نفس ‍ برو. (8) پیامبر (ص )مى فرماید: از خرد راه جویید تا راهنمایى گردید و از فرمانش سرمتابید که پشیمان مى شوید.(9) آدمى مى تواند از دریچه عقل و اندیشه ، فرجام و اثر خشم را مى بینید و با تاءمل در عاقبت آن ، از به کار بردن خشم ، چشم پوشد، زیرا بررسى و وارسى فرجام کارها، انسان را از بسیار خطرها مى رهاند. وهم آن گرامى در سفارشى اکید مى فرماید: چون بر کارى عزم کردى ، فرجام آنرا ببین و بسنج ، اگر پایان آن خوشایند بود، بکن و گرنه واگذار!(10)
اراده را با ایمان نیرو دهید.
اگر چه عقل ، چون خورشید است در شبهاى تیره زندگى و چراغى روشن رد تیرگیهاى راه معیشت ، اما چندان نیرو ندارد که توشه راه نیز تواند بود و در برابر غرایز و احساسات یاورى کامل تواند کرد، پس علاوه بر پرورش ‍ عقل و استفاده از آن در کنترل خشم نابجا، به نیرو دیگرى نیز نیاز داریم و آن اراده است . امام صادق علیه السلام مى فرماید: خشم بیجا نور را از دل دانا مى برد؛ آنکه بر خشم خود چیره نباشد؛ مالک خرد خویش نیز نیست . (11) اما اگر اراده نیرو گیرد، به کمک خرد مى تواند شتابد تا دست در دست هم ، خشم را از پا در آورند و ایمان بهترین راه تقویت اراده است . آنگاه که عقل دچار اشتباه مى گردد، ایمان مى تواند آنرا را راهنمایى کند. پس بشر، علاوه بر بر نیاز حتمى که به راهبریهاى خرد دارد، به رهبریهاى دینى و مذهبى نیازمند است . على علیه السلام فرمود: عقل ، دین درونى ، و مذهب عقل بیرونى است . (12) پس براى پیشگیرى از عواقب نابجاى خشم ، هم خرد نیرومند لازم است و هم ایمان راستین . امام ششم علیه السلام فرمود: با ایمان کسى است ، که در هنگام خشم ، از حق عدول نکند. (13)

نمونه هاى زنده
نمونه هاى زنده ایستادگى ایمان در برابر خشم ، در زندگى راهبران دین مى توان دید. به دو نمونه توجه فرمایید:
1- مردى بیابانى با دو شتر، بر رسول خدا وارد شد و با خشن به عباى پیامبر پیچید و چسبید و چندان کشید که لبه بر گردن استوار پیامبر (ص ) اثر گذارد و هم فریاد بر آورد که اشتران مرا تز مال خدا بار کن ، که آنچه بدهى نه مال توست نه مال پدرت . پیامبر پس از اندکى درنگ فرمود: نال براى خداست و من نیز بنده اویم و اینک باید براى آسیب گردنم قصاص شوى . آن مرد گفت : نه ، نمى شوم . - چرا؟ - (چون تو جسارت و بدى را بر خودت وارد کرده باشند، به بدى پاسخ نمى دهى !) پیامبر خندید و فرمود شترانش ‍ را از جو و خرما بار کنید. (14) 2 مالک اشتر، یاور وفادار على و سردار بزرگ اسلام ، که شعله هاى خشم اسلامیش که در جنگها هر باطلى را خاکستر مى کرد، روزى از بازار کوفه مى گذشت ، یکى از بازاریان کلوخى خرد را به سوى او افکند تا اهانت رسانده و مسخره کرده باشد. مالک که متانت را از مکتب على آموخته است با بى توجهى از او گذشت . کسى به آن بازارى گفت : - هیچ مى دانى که با که چنین کردى ؟ - نه -
- او مالک اشتر، یار صمیم على و سردار اسلام است . مردک بر خود لرزید و به دنبالش شتافت . او را در مسجد یافت که نماز مى خواند .خود را بر پاى او افکند و بوسه ها زد. مالک گفت : (چه مى کنى ) - (براى عذر خواهى آمده ام ) - (تو را بخشیده بودم تنها چیزى که مرا به مسجد کشاند همین بود که بیایم . آمرزش تو را از خدا بخواهم .) (15) آرى ، این نمونه راستین مسلمانى است که براى مصالح جامعه اسلامى و در برابر زیردست کینه توز ستمگر، بى گذشت و سختگیر و استوار مى بود، اما در امور شخصى و در برابر زیردست نادان و ناتوان ، بردبار و نرم و مهربان مى نمود، و این نمونه گویایى است از تسلط یک مرد راستین مسلمان بر خشم خویش و شایسته است پیروان پیامبر و امامان پاک از شیوه آن گرامیان و یاران تربیت یافته در مکتب آنان ، پیروى کنند و به گاه خشم ، چشم به عواقب آن بدوزند و با توجه به رضاى خداوند با مردم راه گذشت و نیک رفتارى را بپویند. قرآن عزیز نیز، یکى از کردارهاى مردمان با ایمان را خویشتن دارى در خشم ، مى شمارد. در این کتاب گرامى هنگامیکه مومنان را مى شناسد، مى فرماید: ... آنانکه ، گاه خشم ، گذشت دارند... (16) و جاى دیگر مى فرماید: ... آنان خشم خود را فرو مى فشانند و از مردم مى گذرند....(17)

راههاى پیشگیرى از خشم آنى و ناگهانى
گفته آمد که نگهداشت حتمى خشم ، با تقویت اراده ممکن مى گردد و تقویت اراده نیز از از طریق تحصیل ایمان و داشتن دین ، انجام پذیر است . اما در روایات اسلامى و هم در نوشته هاى روانشناسان راههایى براى فرونشاندن آنى خشم و پیش گیرى از کشش خطرناک آن بیان شده است که آدمى با کاربرد آن ها، مى تواند از خطرهاى خشم مصون بماند و مجالى براى اندیشیدن بیابد تا از عقل و ایمان یارى بجوید؛ اینک برخى از آن راهها: هرکس پس از احساس حالات غیر طبیعى که دستاورد خشم آنى است ؛ باید فورا خود را به کارى مشغول کند تا فکرش از پیشامد خشم آور انصراف جوید. کارهاى بد انجام دهد، قدم بزند اگر ایستاده است بنشیند و سرانجام ؛ استراحت کند.ما مى توانیم در تنفس خود دخالت کنیم و یک حالت استراحت به عضلات خود بدهیم ، پاها را دراز کنیم . مشت هاى گره شده را از هم باز نماییم ، گردن را پایین آوریم ، اخمها را بگشاییم ، اگر این کارها را انجام دهیم چنان است که در قسمتى از کارهاى غیر ارادى که نتیجه خشم است ، دخالت کرده ایم (18) ونیز آب سرد، التهاب و هیجانات بدنى را کاهش ‍ مى دهد؛ گردش خون را کند و ضربان قلب را آرام مى کند. (19) پیامبر گرامى اسلام ضمن بیان جالبى به این هر دو کار، اشاره فرموده است : اگر یکى از شما دچار خشم شد، اگر ایستاده است ، بنشیند و اگر نشسته است ، بخوابد و اگر خشمش فرو ننشست با آب سرد وضو بگیرد و یا بدن را شستشو دهد، که آتش جز آب خاموش نمى کند.(20) کوشش براى فراموش کردن حادثه خشم آفرین نیز، به فرونشاندن خشم کمک مى کند، مثلا اگر در خیابان با کسى گفتگو کردید و به نزاع افتاده است ، دائما لحظه آن دعوا به ذهن خطور مى کند و موجب بروز هیجان و دوام آن مى گردد؛ پس اگر بکوشیم که به آن حادثه فکر نکنیم ، آرامش را باز یافته ایم عامل دیگر که بیش از هر چیز مى تواند موجب آرامش گردد و طغیان خشم را فرو نشانند یاد خداوند مهربان و ارتباط روحى با پروردگار است . خداوند به یکى از پیامبران خود به وحى فرموده است : اى فرزند آدم !در هنگام خشم مرا یاد کن تا من نیز در هنگام غضب ، به یاد تو باشم . (21)
دوشنبه 29/9/1389 - 15:9
دانستنی های علمی

وقایع اتفاقیه، 11/3/83
چکیده: زنان در جامعه با نظام مردانه‏نگر و مردسالار مواجه‏اند و براى تغییر این نظام و حصول برابرى میان زن و مرد باید همگى سیمون دوبوار باشند و براى ایجاد تساوى و برابرى میان زن و مرد و بازپس‏گیرى حقوق خویش از مردان به پاخیزند.
«همه زن‏ها مى‏توانند سیمون دوبوار باشند». این جمله‏اى است که در نمایشگاه مطبوعات از پسر جوانى که خودش را حامى شیوه «مردسالارانه» مى‏دانست شنیدم. وى معتقد بود که زنان از توانایى بالا و تحسین‏برانگیزى برخوردارند و مى‏گفت: «نمى‏دانم چرا زنان جامعه ما، از این همه قدرت و توانمندى براى احقاق حقوق مادى و معنوى خود استفاده نمى‏کنند و هم‏چنان بدون دلیل، حقوق انسانى و اجتماعى‏شان را واگذار مى‏کنند و در جهت تغییر وضعیت گام برنمى‏دارند».
واقعیت این است که امروز بهانه نداشتن براى خودباورى از سوى زنان، دست‏آویز بسیار خوبى براى مردانى است که قصد واگذارى فرصت‏هاى برابر در حوزه‏هاى مختلف را به زنان ندارند و به همین دلیل سعى مى‏کنند با تمسک به عدم توانمندى و کارآیى و یا شایستگى آنها، تمامى ابزارها و منابع اجتماعى را به خود اختصاص دهند. آنها زنان را رقیب خود مى‏دانند و براى حذف رقیب از هر بهانه‏اى استفاده مى‏کنند.
بدیهى است بر اساس پیوند بین فعالیت‏هاى مختلف در هر جامعه، روند پویایى شکل مى‏گیرد که تابعى از نگرش‏ها و باورهاى آگاهانه یا ناخودآگاهانه است که نظام مردسالار و مردانه‏نگر به ما تحمیل مى‏کند و از جزئى‏ترین تا کلى‏ترین مسائل جامعه را دربرمى‏گیرد. حتى خانواده در جهت تحکیم همین روابط، «مردانه‏نگرى» را در جامعه بازتولید مى‏کند و در نهایت، زن تبدیل به موجودى وابسته، غیرمستقل و با هویتى مبهم و تاریک مى‏شود. زنى که بدون بهره‏مندى از هویتى انسانى و آزاد، یا همسر است یا دختر یا خواهر و یا مادر. بر همین اساس، نقش‏ها، اظهارنظرها، رفتارها، وظایف، اختیارات، حقوق و حتى حدود مشارکت زنان بر اساس نوع جنسیت، مشخص و تعریف مى‏شود و در نهایت باور عمومى را به این نتیجه مى‏رساند که زن آمادگى پذیرش مسئولیت‏هاى کلان اجتماعى را ندارد و بهتر است تا رسیدن به این مرحله با وضعیت موجود بسازد. نظام آموزشى و تبلیغاتى هم در حق تربیت زنان کوتاهى نمى‏کند و با تلقین و تکرار و جامعه‏پذیرى، کلیشه‏ها و چارچوب‏ها را بیش از پیش درونى مى‏کند.
این سیستم نه تنها باورهاى مردسالارانه را تقویت، بلکه انگاره‏هاى بعدى اجتماعى را معین مى‏کند. الگوهاى تفسیم کار جنسیتى در این کتاب‏ها آموزش مى‏دهد که مردان به عرصه‏هاى اجتماعى و زنان به کار خانگى تعلق دارند.
فرهنگ تأیید شده رسمى هم که از سوى قدرتمندان حمایت مى‏شود، زنان را به ساحت قدرت سیاسى راه نمى‏دهد و نیمى از جامعه به بهانه زن‏بودن حذف مى‏شوند. در چنین فضایى زنان نقشى زیردستانه بازى مى‏کنند و بسیارى از زنان فعال به ناچار از رفتارهاى مردسالار براى ماندن در صحنه فعالیت‏هاى اجتماعى پیروى مى‏کنند و زیر سایه مردان و در پیروى از نگرش‏هاى مردانه نسبت به مسائل پیرامونى فعالیت مى‏کنند. حتى بسیارى از تشکل‏هاى زنان از استقلال واقعى دور هستند و به عنوان شاخه و زیرگروه عمل مى‏کنند.
خلاصه آنکه، ما با جامعه‏اى روبه‏رو هستیم که از نشانه‏هاى رشدیافتگى محروم است و بسیارى از راه‏هاى ارتقا و کسب فرصت‏هاى برابر از زنان گرفته شده است. البته من هم معتقدم که هر زنى نه تنها مى‏تواند، بلکه باید سیمون دوبوار باشد؛ هرچند که هنوز ریاست خانواده با مرد است و مرد از اختیارات قانونى فراوانى براى اعمال سلطه و خشونت استفاده مى‏کند و هنوز زنان در صورت عدم اطاعت، از نفقه محروم مى‏شوند و حق طلاق با مرد است و مرد مى‏تواند با کار کردن و درس خواندن و مسافرت زن مخالفت کند. هنوز نظر مادر در ازدواج در صورت فوت پدر، دخیل نیست و زنان بسیارى در گوشه و کنار شهر و کشور ما با فحاشى و خشونت و ناسزا و قتل‏هاى ناموسى روبه رو هستند. هتل‏ها و مسافرخانه‏ها از دادن اتاق به زن تنها معذورند و اگر زن مسلمانى به قتل رسید، مجازات قاتل بر حسب آنکه زن باشد یا مرد، متفاوت است. از همه اینها گذشته، زنان ما از حداقل امکانات ورزشى و تفریحى محرومند و براى گذراندن اوقات فراغت، امکانات شهرى تعریف شده‏اى ندارند. وزیر شدن زنان تبدیل به سنگر غیرقابل فتحى شده است و ریاست جمهورى هم‏چنان در ید قدرت مردان قرار دارد و ده‏ها هنوز و هنوز دیگر که با مقاومت گسترده روبه‏رو است. اما با همه این حرف‏ها، به یقین همه زنان ما مى‏توانند هر روز با خود این جمله معروف او را تکرار کنند که «زنان، زن متولد نمى‏شوند؛ بلکه زن تربیت مى‏شوند».

اشاره
1. عمده‏ترین سخن نویسنده در نوشتار حاضر این است که زنان فاقد ویژگى‏هاى خاص زنانه‏اند و زنان را زن تربیت مى‏کنند؛ یعنى خصوصیات زنانگى آنان محصول تربیت اجتماعى است. البته این سخن حرف تازه‏اى نیست؛ بلکه همان شعار معروف فمینیست‏هاى رادیکال در سال‏هاى 1950 ــ1960 میلادى است که امروز تاریخ مصرف آن به پایان رسیده است. فمینیست‏هاى رادیکال و در رأس آنها سیمون دوبوار با طرح شعارهاى تند و افکار زنانگى زنان و مقابله شدید با مردان، کار را به جایى رساندند که ازدواج، باردارى، فرزنددارى و همسرى را عامل اسارت زنان در برابر مردان دانستند و شعار «زنان بدون مردان» را سرلوحه کار خویش قرار دادند و سرانجام، زنان را به هم‏جنس‏گرایى فراخواندند.
ناگفته پیداست که هر انسان منصفى تفاوت‏هاى آشکارى میان روحیات زنان و مردان مى‏یابد که ناشى از آفرینش و عمق وجود آن دو مى‏باشد و این تفاوت‏ها حتى از زمان کودکى در رفتارهاى دختر و پسر به خوبى قابل مشاهده است. افکار زنانگى زنان، آنان را در وضعیت نامطلوبى قرار مى‏دهد؛ از نعمت‏هاى الاهى و فطرى خویش محروم مى‏سازد؛ آنان را در مسابقه‏اى مردانه وارد مى‏سازد و عرصه هنرنمایى را از ایشان سلب مى‏کند. بنابراین، اگر کسانى مدعى دفاع از حقوق زنان‏اند، بایستى با حفظ زنانگى زنان و پذیرفتن تفاوت‏هاى آشکار زن و مرد، در راستاى ارتقاء جایگاه و شخصیت زن و دفاع از حقوق او تلاش کنند. امروزه در دنیاى غرب نیز سخن از توجه به زنانگى زنان است و آنان نیز در حال بازگشت از راه اشتباه «نفى زنانگى زنان» هستند. امروزه فمینیست‏هاى پست‏مدرن با نفى افراط‏گرى‏هاى فمینیست‏هاى رادیکال، سخن از لزوم توجه به ویژگى‏هاى زنانه به میان مى‏آورند. مکتب حیات‏بخش اسلام با توجه به صحیفه تکوین و تفاوت‏هاى عمیق میان زن و مرد، حقوق، تکالیف و جایگاه‏هاى متناسب با هر یک از زن و مرد را براى آن دو در نظر گرفته است؛ در برابر دیدگاه تشابه‏محور غرب، دیدگاه تناسب و هماهنگى حقوق و تکالیف با ویژگى‏هاى تکوینى را مطرح مى‏سازد؛ در برابر تفکر پست‏نگر نسبت به زن، شخصیت انسانى زن را با مرد برابر مى‏داند و همه زمینه‏هاى رشد و تعالى را براى زن و مرد به طور یکسان فراهم ساخته است.
2. اعتقاد نویسنده مبنى بر اینکه همه زنان باید سیمون دوبوار باشند و ازاین‏رو بر علیه نظام مردسالار و فرهنگ حاکم مردانه‏نگر قیام کنند و حقوق خویش را از مردان بازستانند، دقیقا برگرفته از تفکرات فمینیسم افراطى است که سیمون دوبوار از نظریه‏پردازان آن بود. فمینیست‏هاى تندرو با حرکت‏هاى افراطى در مقابله با مردان و ایجاد جو تخاصم و تقابل میان زن و مرد، جامعه را به عرصه تاخت و تاز و رقابت براى کسب رفاه، قدرت، ثروت و شهرت تبدیل کردند. البته بر اساس جهان‏بینى الحادى و فردگراى غرب چنین پى‏آمدهایى غیرطبیعى نیست؛ اما در جامعه الاهى و اسلامى، زن و مرد خود را در تقابل و تخاصم نمى‏بینند و نزاع بر سر قدرت و دست‏یابى به لذت و رفاه نیست. هدف زن و مرد در چنین جامعه‏اى، کسب تعالى و دست‏یابى به سعادت دنیا و آخرت است که آن هم در پرتو حرکت در مسیر و چارچوب برنامه ارائه شده از سوى خداوند که توسط انبیا و اوصیاء الاهى بیان شده است صورت مى‏گیرد. زن و مرد در دیدگاه اسلامى مى‏خواهند با انجام وظایف الاهى خویش، به مقام قرب خداوند دست‏یابند و از همین‏رو، نزاع بر سر کسب قدرت، شهرت و ثروت، بى‏معناست.
3. نویسنده مدعى است که زنان جامعه ما بدون بهره‏مندى از هویتى انسانى و آزاد، یا همسرند یا دختر و یا مادر. اگر مقصود وى این است که همسر، دختر یا مادر بودن، موجب سلب هویت انسانى و شخصیت مستقل زن است، در پاسخ باید گفت چنین دیدگاهى در تفکر اسلامى جایگاهى ندارد. زنان مسلمان درحالى‏که همسر یا مادرند، هویتى انسانى دارند و شخصیت انسانى آنان محفوظ و محترم است و خود حاکم بر سرنوشت خویش‏اند. البته کانون خانواده در راستاى حمایت از آنان، ضوابط و حدودى را براى زنان و مردان اعمال مى‏کند که هیچ‏گونه منافاتى با شخصیت و هویت انسانى آنان ندارد.
4. از آنجا که نویسنده فرهنگ تشابه و همانندى زن و مرد در غرب را مطلوب، و نشانه رشد و توسعه مى‏داند، مدعى است که جامعه ما به دلیل نبود فرصت‏هاى برابر براى زنان، جامعه‏اى رشدنایافته است. درحالى‏که ما معتقدیم شاخصه‏هاى رشد و عدم رشد در یک جامعه اسلامى باید از چارچوب‏هاى دینى به دست آید تا بتوان بر اساس آن داورى کرد. در نتیجه ملاک‏هاى رشد و توسعه متفاوت خواهد بود و تساوى و تشابه زن و مرد نه تنها نشان رشدیافتگى نیست، بلکه علامت انحطاط و عقب‏ماندگى است.

دوشنبه 29/9/1389 - 15:4
فلسفه و عرفان

موضوع‌ زن، به‌ عنوان‌ بدنه‌ای‌ از جامعة‌ انسانی، به‌ همان‌ پایه، قابل‌ بررسی‌ و ژرفنگری‌ است‌ که‌ انسان، شایسته‌ شناخت‌ و بررسی‌ است‌ و هرگونه‌ تحلیل‌ و بررسی‌ ابعاد حیات‌ زن، منهای‌ ویژگیهای‌ صنفی‌ و جنسی، در واقع، تحلیل‌ حیات‌ انسان‌ به‌ شمار می‌آید. از اینرو شناخت‌ زن‌ و منزلت‌ و مقام‌ او در حقیقت، شناخت‌ انسان‌ و کرامت‌ اوست. این‌ نیز تردیدناپذیر است‌ که‌ شناخت‌ انسان‌ از خود، معیار دیگر شناختهاست.
به‌ این‌ جهت‌ انسان‌ به‌ عنوان‌ نخستین‌ گام‌ در شناختوری، به‌ ضرورت‌ باید به‌ ژرفنگری‌ و کاوشگری‌ در خویشتن‌ بپردازد و از ژرفای‌ بیکرانة‌ خویش، آگاهیهایی‌ دست‌ آورد. پس‌ مطالعه‌ در احوال‌ زن‌ و بررسی‌ ابعاد حیات‌ این‌ بخش‌ از جامعه‌ انسانی، گامی‌ در راستای‌ انسان‌ شناسی‌ عمومی‌ است.

‌‌1. آفرینش‌ زن‌
زن، در آفرینش‌ در بعد روحی‌ و جسمی، از همان‌ گوهری‌ آفریده‌ شده‌ که‌ مرد آفریده‌ شده‌ است، و هر دو جنس‌ در جوهر و ماهیت، یکسان‌ و یگانه‌اند و تمایز و فرقی‌ در حقیقت‌ و ماهیت‌ میان‌ زن‌ و مرد نیست.
قرآن‌ به‌ صراحت‌ از این‌ حقیقت، پرده‌ برمی‌دارد:
-1 «یا ایها الناس‌ اتقوا ربکم‌ الذی‌ خَلَقَکم‌ من‌ نفسٍ‌ واحدةٍ، و خَلَق‌ منها زوجَها(1)...‌‌ ای‌ مردم‌ تقوا پیشه‌ کنید در برابر خدا، آنکه‌ شما را از یک‌ تن‌ بیافرید و از همان‌ همسر او را پدید آورد...».‌‌
-2 «هو الذی‌ خَلَقکم‌ مِن‌ نفسٍ‌ واحدةٍ‌ وَ‌ جَعَل‌ لیسکن‌ الیها(2)...‌‌ اوست‌ که‌ همه‌ شما را از یک‌ تن‌ بیافرید، و از آن‌ یک‌ تن‌ زنش‌ را نیز بیافرید تا با او آرامش‌ یابد...‌‌
-3 «و من‌ آیاته‌ اَن‌ خَلَق‌ لکُم‌ مِن‌ اَنفُسکم‌ اَزواجاً‌ لتسکنوا الیها(3)...‌‌ و از نشانه‌های‌ قدرت‌اوست‌ که‌ برایتان‌ ازجنس‌ خودتان‌ همسرانی‌آفرید تا درکنارایشان‌ آرامش‌یابید...»
بنابراین‌ زن‌ در آفرینش‌ از همان‌ جوهر و گوهر مرد است‌ و «مِن‌ انفسکم» در این‌ آیه‌ها بسان‌ این‌ آیات‌ است:
«لقد مَنَّ‌ الله‌ علی‌ المؤ‌مینن‌ اذبَعَث‌ فیهم‌ رسولاً‌ مِن‌ انفُسِهم(4)...‌‌ خدا بر مؤ‌منان‌ منت‌ نهاد آنگاه‌ که‌ از خودشان‌ به‌ میان‌ خودشان‌ پیامبری‌ مبعوث‌ کرد...»
که‌ پیامبران‌ بشرند و مبلغان‌ الاهی‌ در جامعه‌ انسانی، از جنس‌ انسان‌ انتخاب‌ شدند.
اندیشه‌ یکسانی‌ و یگانگی‌ ماهوی‌ زن‌ و مرد، اندیشه‌ای‌ قرآنی‌ است‌ که‌ از آیات‌الاهی‌ به‌ روشنی‌ دست‌ می‌آید. تنها در این‌ زمینه‌ نظر دیگری‌ است‌ که‌ خلقت‌ زن‌ را از زائده‌ خلقت‌ مرد تصویر می‌کند. این‌ نظر به‌ برخی‌ از احادیث‌ استناد شده‌ است؛ لیکن‌ این‌ اندیشه‌ها در حدیثی‌ از امام‌ صادق«ع» مردود شمرده‌ شده‌ است:
سُئل‌ ابوعبدالله«ع» من‌ خلق‌ حو‌أ و قیل‌ له: ان‌ اُناساً‌ عندنا یقولون: ان‌الله‌ - عز‌ وجل‌ - خلق‌ حو‌أ مِن‌ ضِلع‌ آدم‌ الا یسر الاقصی. قال: سبحان‌ الله‌ و تعالی‌ عن‌ ذلک‌ علواً‌ کبیراً! یقول‌ من‌ یقول‌ هذا، ان‌ الله‌ لم‌ یکن‌ له‌ من‌ القدرة‌ ما یخلق‌ لاَّدم‌ زوجه‌ من‌ غیر ضلعه‌ و جعل‌ تمکن‌ من‌ اهل‌ التشنیع‌ سبیلاً‌ الی‌ الکلام‌ ... ما لهؤ‌لاَّء حکم‌ الله‌ بیننا و بینهم. ثم‌ قال: ان‌الله‌ - تبارک‌ و تعالی‌ - لما خلق‌ آدم‌ من‌ طین‌ اَمَر الملاَّئکة‌ فسجدو و القی‌ علیه‌ السبات، ثم‌ ابتدع‌ له‌ خلقاً، ...فاقبلت‌ تتحرک‌ فانتبه‌ لتحرکها... فلما نظر الیها، نظر الی‌ خلقٍ‌ حَسنٍ‌ یشبه‌ صورته‌ غیر انها اُنثی... فقال‌ آدم‌ عند ذلک: یا رب‌ من‌ هذا الخلق‌ الحَسَن‌ الذی‌ قد آنسنی‌ قربه‌ و النظر الیه. فقال‌ الله‌ هذه‌ اَمَتی‌ حو‌آء(5)...‌‌ زراره‌ می‌گوید: از امام‌ صادق«ع» از آفرینش‌ حوأ سئوال‌ شد که‌ برخی‌ می‌گویند: خداوند، حو‌ا را از دندة‌ پائین‌ و چپ‌ آدم‌ آفرید. امام«ع» فرمود: خدا منزه‌ و برتر است‌ از این‌ نسبت. آنکس‌ که‌ چنین‌ می‌گوید، می‌پندارد که‌ خداوند قدرت‌ نداشت‌ برای‌ آدم، همسری‌ از غیردنده‌اش‌ بیافریند!! اینان‌ راه‌ را بر خرده‌گیران‌ باز می‌کنند... چه‌ می‌گویند؟! خداوند میان‌ ما و آنان‌ داوری‌ کند. خداوند بزرگ‌ آنگاه‌ که‌ آدم‌ را از خاک‌ آفرید و به‌ ملائکه‌ فرمان‌ داد تا او را سجده‌ کنند، خوابی‌ عمیق‌ بر او چیره‌ ساخت؛ سپس‌ مخلوقی‌ جدید بیآفرید... که‌ وقتی‌ به‌ حرکت‌ آمد، آدم‌ از حرکت‌ او بخود آمد. چون‌ بدان‌ نگریست، دید زیباست‌ و همانند خود اوست، جز اینکه‌ زن‌ است... آدم‌ در این‌ هنگام‌ گفت: خداوندا این‌ مخلوق‌ زیبا کیست‌ که‌ من‌ نسبت‌ به‌ او چنین‌ احساس‌ انس‌ می‌کنم؟ خداوند گفت: این‌ بندة‌ من‌ حو‌آء است...»
علامه‌ مجلسی‌ می‌گوید:
«مشهور میان‌ مورخان‌ و مفسران‌ اهل‌ سنت‌ اینست‌ که‌ حو‌ا از دندة‌ آدم‌ آفریده‌ شده‌ و به‌ این‌ معنا برخی‌ از احادیث‌ نیز دلالت‌ دارد؛ لیکن‌ این‌ حدیث‌ و احادیث‌ دیگری، این‌ موضوع‌ را رد‌ می‌کند...».(6)
سپس‌ مجلسی(ره) بحثی‌ تفسیری‌ را از ابوالفتح‌ رازی‌ نقل‌ می‌کند:
«رازی، در تفسیر این‌ فرمودة‌ خداوند که‌ «یا ایها الناس‌ اتقوا ربکم‌ الذی‌ خلقکم‌ من‌ نفسٍ‌ واحدةٍ‌ و خَلَق‌ منها زوجَها...» می‌گوید مراد از این‌ زوج، حوأ است‌ و در اینکه‌ حو‌ا از آدم‌ آفریده‌ شده‌ باشد دو نظریه‌ است: -1 اینکه‌ حو‌ا از دنده‌ چپ‌ آدم‌ آفریده‌ شده... -2 اینکه‌ مراد از «خلق‌ منها؛ از جنس‌ و گوهر آدم‌ همسرش‌ را آفرید»، یعنی‌ از جنس‌ آدم. و این‌ آیه‌ چون‌ آیة‌ دیگر است‌ که‌ می‌گوید: «والله‌ جعل‌ لکم‌ من‌ انفسکم‌ ازواجاً؛ خداوند برای‌ شما از جنس‌ خودتان‌ همسرانی‌ قرار داد»، و چون‌ این‌ آیه‌ است: «لقد جأکم‌ رسول‌ من‌ انفسکم؛ به‌ سوی‌ شما پیامبری‌ از خودتان‌ آمد».(7)
سپس‌ مرحوم‌ مجلسی‌ خود می‌گوید:
«مقصود از خلقت‌ از یک‌ نفس‌ (نفس‌ واحدة)، خلقت‌ از یک‌ پدر است... و با اینکه‌ مادر نیز شرط‌ (لازم) این‌ آفرینش‌ باشد، منافاتی‌ ندارد... احتمال‌ دیگر در کلمه‌ «مِن» نیز هست‌ و آن‌ اینکه‌ «مِن» تعلیلی‌ باشد یعنی‌ برای‌ شما همسرانی‌ آفرید...».(8)

‌‌2. اوجگرایی‌ و تکامل‌ زن‌
زن‌ در تفکر قرآنی، همپای‌ مرد، تکامل‌پذیر و اوجگرا است‌ و در پرتو شناخت‌ و عمل‌ به‌ معراج‌ می‌رود و به‌ چکاد تعالی‌ ممکن‌ برای‌ نوع‌ انسانی‌ دست‌ می‌یابد. آیات‌ قرآنی‌ نسبت‌ به‌ آن‌ صراحت‌ دارد و قرآن‌ هرگاه‌ از کمالات‌ و ارزشهای‌ والایی‌ که‌ انسانها بدان‌ می‌رسند، سخن‌ می‌گوید، زنان‌ را نیز همدوش‌ و همسان‌ مردان‌ مطرح‌ می‌کند:
-1 «ان‌ المسلمین‌ و المسلمات‌ و المؤ‌منین‌ و المؤ‌منات‌ و القانتین‌ و القانتات‌ و الصادقین‌ و الصادقات‌ و الصابرین‌ و الصابرات‌ و الخاشعین‌ و الخاشعات‌ و المتصدقین‌ و المتصدقات‌ و الصائمین‌ و الصائمات‌ و الحافظین‌لفروجهم‌ و الحافظات‌ و الذ‌اکرین‌ الله‌ کثیراً‌ و الذ‌اکرات‌ اعد‌الله‌ لهم‌ مغفرةً‌ و اجراً‌ عظیماً.(9)‌‌ خدا برای‌ مردان‌ مسلمان‌ و زنان‌ مسلمان‌ و مردان‌ مؤ‌من‌ و زنان‌ مؤ‌من‌ و مردان‌ اهل‌ طاعت‌ و زنان‌ اهل‌ طاعت‌ و مردان‌ راستگوی‌ و زنان‌ راستگوی‌ و مردان‌ شکیبا و زنان‌ شکیبا و مردان‌ خدا ترس‌ و زنان‌ خدا ترس‌ و مردان‌ صدقه‌دهنده‌ و زنان‌ صدقه‌ دهنده‌ و مردان‌ روزه‌دار و زنان‌ روزه‌دار و مردان‌ خویشتن‌دار (در برابر غریزه‌ جنسی) و زنان‌ خویشتن‌دار و زنان‌ و مردانی‌ که‌ خدا را فراوان‌ یاد می‌کنند، آمرزش‌ و پاداشی‌ بزرگ‌ آماده‌ کرده‌ است».
در این‌ آیه‌ کریمه، اسلام‌ و ایمان‌ و قنوت‌ و صدق‌ و صبر و خشوع‌ و صوم‌ و خویشتن‌داری‌ و ذکر کثیر و... برای‌ مرد و زن، برابر آمده‌ است‌ و هر یک‌ از دو جنس‌ می‌توانند به‌ این‌ مقامات‌ بلند معنوی‌ و انسانی‌ دست‌ یابند و در تکامل‌ و عروج، یکسان‌ باشند و به‌ مقامات‌ بالای‌ قرب‌ و معنویت‌ و تکامل‌ ارزشی‌ برسند.
-2 «فَاستجابَ‌ لَهُم‌ رَبُّهم‌ انی‌ لا اُضیع‌ عَمَل‌ عاملٍ‌ مِنکُم‌ مِن‌ ذَکَرٍ‌ و اُنثی‌ بعضکم‌ من‌ بعض(10)...‌‌ پرودگارشان‌ دعایشان‌ را اجابت‌ فرمود که‌ من‌ کار هیچ‌ کوشنده‌ای‌ را از شما چه‌ زن‌ و چه‌ مرد، ناچیز نمی‌سازم‌ (که) همه‌ از یکدیگرید...»‌‌
-3 «وَمَن‌ یَعمل‌ من‌ الصالحات‌ مِن‌ ذکرٍ‌ اَو اُنثی‌ و هو مؤ‌منُ‌ فاولَّئک‌ یدخلون‌الجَنَّة‌ و لایُظلَمونَ‌ نَقیراً(11)‌‌ و هرکس‌ کاری‌ شایسته‌ کند، چه‌ زن‌ و چه‌ مرد، اگر مؤ‌من‌ باشد به‌ بهشت‌ می‌رود و بقدر آن‌ گودی‌ که‌ بر پشت‌ هستة‌ خرماست‌ به‌ کسی‌ ستم‌ نمی‌شود».
از این‌ آیه، علت‌ تساوی‌ عمل‌ زن‌ و مرد روشن‌ می‌گردد، که‌ انسان‌ کوشنده‌ باید به‌ اندازة‌ کوشایی‌ خویش‌ پاداش‌ گیرد، و اگر تفاوتی‌ میان‌ تلاش‌ زن‌ و مرد باشد، ظلم‌ است‌ و خدای‌ چنین‌ ظلمی‌ را روا نمی‌داند.
-4 «مَن‌ عمل‌ صالحاً‌ من‌ ذکرٍ‌ او اُنثی‌ و هو مؤ‌من‌ فَلَنُحیینه‌ حیاةً‌ طیبةً‌ و لِنُجزینَّهُم‌ اَجرهُم‌ بِاَحسن‌ ماکانوا یعملون.‌‌ هر مرد و زن‌ که‌ کاری‌ نیکو انجام‌ دهند، اگر ایمان‌ آورده‌ باشند، زندگی‌ خوش‌ و پاکیزه‌ای‌ به‌ او خواهیم‌ داد و پاداشی‌ بهتر از کردارشان.»
از این‌ آیه‌ مبارکه، همسانی‌ ره‌آوردهای‌ این‌ دنیایی‌ عمل‌ زن‌ و مرد مطرح‌ گردیده‌ است. عمل‌ صالح‌ از هر جنس‌ باشد، در سنت‌ الاهی، پیامد و ره‌آوردی‌ یکسان‌ دارد و نیز پاداشی‌ یکسان‌ در جهان‌ دیگر دریافت‌ خواهند کرد. در آیات‌ دیگری‌ نیز که‌ از تکامل‌ و اوجگرایی‌ انسان‌ سخن‌ رفته، زن‌ و مرد هر دو را شامل‌ می‌گردد، گرچه‌ با لفظ‌ مذکر آمده‌ باشد؛ زیرا اینگونه‌ تعبیرها چون: «یا ایهاالذین‌ آمنوا» خطاب‌ به‌ نوع‌ انسانی‌ است‌ یعنی: «یا ایها الانسان» و اینها همه، زن‌ و مرد را به‌ یکسان‌ دربرمی‌گیرد.

3. عقل‌ زن‌
قرآن‌ کریم، زن‌ را انسانی‌ می‌داند با همة‌ ویژگیهای‌ انسانی، و همة‌ استعدادها و نیروهایی‌ که‌ لازمه‌ انسان‌ بودن‌ است. در قرآن، کمی‌ و کاستی‌ عقل‌ زن‌ مطرح‌ نشده‌ است؛ بلکه‌ زن‌ و مرد در مدارج‌ تکامل‌ که‌ جز با خردورزی‌ عمیق، امکان‌ ندارد، مساوی‌ و همسطح‌ معرفی‌ شدند؛ لیکن‌ در برخی‌ منابع، تعبیرهایی‌ آمده‌ است‌ که‌ بیانگر کمبود عقل‌ زن‌ نسبت‌ به‌ مرد است. دراین‌باره‌ توجه‌ به‌ نکاتی‌ لازم‌است:

الف) نقص‌ عقل‌ به‌ بسیاری‌ از انسانهای‌ دیگر نیز نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ چون:
امام‌ علی‌ (ع): «اِ‌عجاب‌ المَرءِ‌ بنفسه‌ دلیلٌ‌ علی‌ ضَعف‌ عَقلِه(12)‌‌ خودبینی‌ شخصی، نشانه‌ ضعف‌ (کمی‌ و نقصان) خرد اوست»
در این‌ سخن، عجب‌ و خود محوری، عامل‌ نقص‌ عقل‌ شمرده‌ شده‌ است. در کلام‌ دیگری، اسیر شدن‌ نسبت‌ به‌ امیال‌ و هواهای‌ نفسانی، عاملی‌ برای‌ نابودی‌ عقل‌ به‌ حساب‌ آمده‌ است:
امام‌ علی‌ (ع): «لاعقل‌ مع‌ شهوة(13)‌‌ بااسارت‌ نسبت‌ به‌ امیال‌ نفسانی، خرد از کار می‌افتد».
بنابراین‌ شاید در نقص‌ عقل‌ زن، از همین‌ دست‌ احادیث‌ باشد که‌ منظور، بیان‌ حالتی‌ است‌ که‌ عارض‌ انسان‌ می‌گردد و کسانی‌ که‌ دارای‌ صفت‌ عجب‌ و خودبینی‌ و خودمحوری‌ هستند، از کارآیی‌ عقلشان‌ کاسته‌ می‌شود و آنان‌ را دچار کم‌خردی‌ می‌سازد. و هنگامی‌ که‌ این‌ صفتها با تربیت‌ و تهذیب‌ نفس‌ از درون‌ زدوده‌ شد، موانع‌ کارآیی‌ و روشنگریهای‌ عقل‌ کنار می‌رود، و دیگر بار عقل‌ طبیعی‌ انسان‌ شکوفا می‌شود و به‌ هدایت‌ و روشنگری‌ می‌پردازد. اکنون‌ شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ نقصان‌ عقل‌ مطرح‌ شده‌ در چند حدیث، به‌ حالتی‌ نظر دارد که‌ در آن‌ روزگاربیشتر دیده‌ می‌شده، و زنان‌ به‌ مسائل‌ فکری‌ و علمی‌ کمتر می‌پرداختند و به‌ باروری‌ خردخویش‌ توجهی‌ نداشتند و همواره‌ در مسائل‌ ویژة‌ زنان‌ غرق‌ بودند؛ نه‌ اینکه‌ سخن‌ از سرشت‌ و طبیعی‌ تغییر ناپذیر باشد.
این‌ موضوع‌ نمونه‌ زیاد دارد که‌ برخی‌ توصیف‌ ها و تصویرها، دربارة‌ افراد یا طبقات‌ اجتماعی، به‌ خوی‌ و سرشتهایی‌ مربوط‌ می‌شود که‌ در اثر عوامل‌ محیطی‌ یا خانوادگی‌ و یا تربیتی‌ در انسانهایی‌ پدید می‌آید و قابل‌ تغییر و دگرگونی‌ و بهسازی‌ است. با غفلت‌ از این‌ نکته، در نگرشهایی‌ که‌ به‌ اینگونه‌ تعبیرها شده‌ است، اینگونه‌ حالات، با ویژگیهای‌ نوعی‌ و طبیعی، اشتباه‌ شده‌ است.
برای‌ اینکه‌ این‌ موضوع‌ نیک‌ روشن‌ شود، به‌ حدیث‌ دیگری‌ از امام‌ علی«ع» اشاره‌ می‌شود:
«... زنان‌ هنگام‌ نیاز، پرهیزگار نیستند، و هنگام‌ تحریک‌ جنسی، شکیب‌ نمی‌آورند، آرایشی‌ برایشان‌ لازم‌ است‌ گرچه‌ پا به‌ سن‌ گذارده‌ باشند، خودخواه‌ و خودبین‌اند گرچه‌ ناتوان‌ باشند اما در هر حال‌ با ایشان‌ مدارا کنید و با آنان‌ گفتاری‌ نیک‌ داشته‌ باشید، شاید کردارشان‌ را نیک‌ سازند».(14)
از فرازهای‌ پایانی‌ کلام‌ امام: «فدارو هُن‌ علی‌ کل‌ حالٍ، و احسنوا لهن‌ المقال، لعلهن‌ یُحسن‌ الفعال...»، نیک‌ روشن‌ می‌شود که‌ خصلتها و روشهای‌ ناهنجاری‌ را که‌ امام‌ برای‌ برخی‌ از زنان‌ می‌شمارد، کلیت‌ ندارد و به‌ چگونگی‌ آفرینش‌ و طبیعت‌ آنان‌ مربوط‌ نیست‌ و کم‌ و کاستی‌ را در ایشان‌ ثابت‌ نمی‌کند؛ بلکه‌ این‌ خصلتها زادة‌ محیط‌ و مسائل‌ تربیتی‌ نادرستی‌ است‌ که‌ داشته‌اند؛ و در مواردی‌ اینک‌ نیز دارند. زیرا اگر این‌ کج‌رفتاریها و زشت‌ سیرتیها، عوامل‌ طبیعی‌ داشت‌ و از هستی‌ و روان‌ و تن‌ آنان‌ ریشه‌ می‌گرفت، قابل‌ تغییر نبود و امکان‌ دگرگونی‌ نداشت‌ و جملة‌ پایان‌ حدیث‌ را بیمعنی‌ می‌کرد. زیرا امام‌ می‌گویند:
«با ایشان‌ مداراکنید وگفتاری‌ نیک‌ داشته‌باشید تا ایشان‌ (به‌ خودآیند) و روش‌ خویش‌ را نیک‌سازند».
پس‌ این‌ سرشتها و اخلاقها، از محیط‌ جامعه‌ و عقب‌ ماندگی‌ تربیتی‌ و فرهنگی‌ پدید آمده‌ است‌ و با برخودهای‌ انسانی‌ و عاطفی‌ می‌توان‌ آن‌ شیوه‌ها را دگرگون‌ ساخت‌ و رفتار ناهنجار اینگونه‌ زنان‌ را تغییر داد.
بنابراین‌ در تعبیر «نقص‌ عقل» شاید منظور، همین‌ بی‌فرهنگیهای‌ متداول‌ زمانه‌ در اکثر زنان‌ بوده‌ است‌ که‌ واقعیتی‌ اجتماعی‌ و محیطی‌ داشته‌ است.

ب) حدیث‌ نقص‌ عقل، شاید به‌ تفاوت‌ وزن‌ مغز مرد و زن‌ نظر دارد و این‌ واقعیتی‌ است‌ در آفرینش‌ این‌ دو فرد از نوع‌ انسانی‌ که‌ در نوع‌ و سطح‌ برخی‌ ادراکات‌ میان‌ زن‌ و مرد، تفاوتهائی‌ طبیعی‌ را باعث‌ شده‌ است.
در زنان، بعد عاطفی‌ و احساسی‌ نیرومندتر است‌ و طبق‌ تحقیق‌ و تصدیق‌ همة‌ کارشناسان‌ مربوط‌ و متخصصان‌ در ابعاد حیات‌ زن، عواطف‌ در زن‌ قویتر و شکوفاتر است‌ و این‌ نقصی‌ در این‌ بدنه‌ از جامعه‌ بشری‌ نیست؛ بلکه‌ ضرورت‌ نیز هست. برای‌ اهمیتی‌ که‌ موضوع‌ فرزندداری‌ و تربیت‌ و خانواده‌ دارد، بعد عاطفی‌ در تکوین‌ شخصیت‌ فرزندان‌ و سالم‌ سازی‌ محیط‌ خانواده‌ و گرمی‌ آن، نقش‌ اصولی‌ دارد، بسیار بیشتر از نقش‌ عقل‌ گرایی‌ خشک‌ و حسابگرانه. از اینرو زنان‌ بعنوان‌ هستة‌ اصلی‌ کانون‌ خانواده‌ و مربی‌ اصلی‌ فرزندان‌ باید در این‌ جهت‌ از مردان، پیشرفته‌تر و تکامل‌ یافته‌تر باشند و همین‌ موجب‌ می‌گردد که‌ به‌ مسائل‌ پیچیده‌ فکری‌ و عقلانی‌ گرایش‌ کمتری‌ داشته‌ باشند و همواره‌ حسابگرانه‌ و عقلانی‌ با مسائل‌ برخورد نکنند؛ بلکه‌ تن‌ به‌ هدایت‌ عاطفه‌ می‌دهند و به‌ زندگی‌ خانوادگی‌ و اجتماعی‌گرمی‌ و لطافت‌ می‌بخشند. دراینصورت‌ پذیرش‌ اینکه‌ درک‌ برخی‌ مسائل‌ خشک‌ عقلی‌ برای‌ مردان‌ آسانتر باشد، هیچ‌ تحقیری‌ در حق‌ زنان‌ را موجب‌ نخواهد بود بلکه‌ تفاوتهای‌ طبیعی، منشأ کارکردهای‌ متفاوت‌ طبیعی‌ است‌ و واجد ارزش‌ یا ضدارزش‌ از حیث‌ انسانی‌ و دینی‌ نمی‌باشد.

ج) حدیث‌ یا احادیثی‌ اگر مشتمل‌ بر اصلی‌ بود، باید با بررسی‌ دقیق‌ جستجو کرد که‌ حدیث‌ یا آیه‌ای‌ دیگر، مخالف‌ مضمون‌ آن‌ وجود داشته‌ نداشته‌ باشد. اگر مخالفی‌ وجود نداشت‌ این‌ اصل‌ در صورت‌ صحت‌ سند و صراحت‌ مدلول‌ حدیث، ثابت‌ می‌شود، و اگر مخالفی‌ وجود داشت، باید به‌ قواعد «تعادل‌ و تراجیح» عمل‌ کرد. و این‌ یکی‌ از معیارهای‌ علم‌ «اصول» است.
چه‌بسا پس‌ از بررسیهای‌ کارشناسی‌ (فقیهانه) و اجرای‌ ضوابط‌ «تعادل‌ و تراجیح» روشن‌ می‌شود، که‌ در حقیقت، ناسازگاری‌ و تضادی‌ در کار نیست؛ بلکه‌ دو حدیث‌ یا آیه‌ و حدیث، دارای‌ یکی‌ از نسبتهای‌ عام‌ و خاص، مطلق‌ و مقید و... می‌باشند، و یا دربارة‌ دو موضوع‌ یا دو حالت‌ از یک‌ موضوع‌ است‌ که‌ اینها نیز ناسازگاری‌ را از میان‌ برمی‌دارد و سرانجام‌ اگر حدیثی‌ با معانی‌ روشن‌ آیه‌ یا آیاتی، ناسازگاری‌ داشت‌ و با هیچیک‌ از شیوه‌ها تلائم‌ و سازگاری‌ میانشان‌ پدید نیامد، آن‌ حدیث‌ کنار گذاشته‌ می‌شود، چون‌ مخالف‌ کلام‌ خداست‌ و خود پیامبر و اهلبیت(ع) فرموده‌اند اگر چیزی‌ از مابرخلاف‌ قرآن‌ نقل‌ شد آن‌ را نپذیرید.
بنابراین، تعارض‌ و ناسازگاری‌ بَدوی‌ (با نگرش‌ سطحی‌ و نخستین) نمی‌تواند، تعارض‌ به‌ حساب‌ آید.
البته‌ باید توجه‌ داشت‌ که‌ این‌ کارِ‌ کارشناسی‌ است، و هر کس‌ نمی‌تواند از هر نظر و برداشتی‌ که‌ خوشش‌ نیامد، روی‌ برتابد و آن‌ را با این‌ معیارها رد‌ کند؛ بلکه‌ باید ضوابط‌ دقیق‌ سنجش‌ دو حدیث‌ یا آیه‌ و حدیث‌ صحیحی‌ که‌ به‌ ظاهر توافق‌ مضمونی‌ ندارد، رعایت‌ گردد. اکنون‌ در سنجش‌ حدیث‌ نقصان‌ عقل‌ زن‌ با قرآن، بنظر می‌رسد که‌ حدیث‌ باظواهر قرآن‌ سازگاری‌ ندارد و در قرآن‌ کریم، در هیچ‌ موردی‌ از نقصان‌ عقل‌ زن، سخنی‌ به‌ میان‌ نیامده‌ است: بلکه‌ بسیاری‌ از مسائل‌ را که‌ دربارة‌ انسانها برشمرده‌ و از صعود و سقوط‌ نوع‌ انسانی‌ سخن‌ گفته‌ است، زن‌ و مرد را همتا و همسطح‌ شمرده‌ است‌ چنانکه‌ در بخش‌ «اوجگرایی‌ و تکامل‌ زن» یاد کردیم. در مقایسة‌ این‌ حدیث‌ با احادیث‌ دیگر نیز به‌ حدیث‌ مخالفی‌ دست‌ می‌یابیم. از امام‌ علی«ع» حدیث‌ دیگری‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ حدیث‌ پیشین‌ را تقیید می‌کند:
«ایاک‌ و مشاورة‌ النسأ الا‌ من‌ جُربت‌ بکمال‌ عقلٍ(15)‌‌ از مشورت‌ با زنان‌ بپرهیزید مگر زنانی‌ که‌ کمال‌ عقل‌ آنان‌ آزمایش‌ شده‌ باشد.»
بنابراین، احادیث‌ نقص‌ عقل، با اینگونه‌ احادیث، نسبت‌ اطلاق‌ و تقیید را پیدا می‌کند و کلیت‌ آن‌ از میان‌ می‌رود و تعارض‌ و ناسازگاری‌ آنها برطرف‌ می‌شود. و نتیجه‌ این‌ می‌شود که‌ کلام‌ پیشین‌ دربارة‌ همة‌ زنان‌ نیست‌ و مواردی‌ استثنا دارد که‌ در آن‌ روزگار کمتر بوده‌ و در روزگار ما بیشتر شده‌ است.

‌‌مشورت‌ و رایزنی‌ با زنان
خانواده، جامعه‌ کوچک‌ است‌ و مدیریت‌ آن‌ با همة‌ محدودیت‌ و کوچکی، بسیار ظریف‌ و دشوار است‌ و براستی‌ پدر ومادر به‌ عنوان‌ هستة‌ اصلی‌ تشکیل‌ خانواده، اگر از درک‌ و شناخت‌ اصولی‌ برخوردار نباشند و قدرت‌ تصمیم‌ گیریهای‌ بجا و منطقی‌ را فاقد باشند؛ کار ادارة‌ این‌ جامعه‌ با مشکلاتی‌ روبرو می‌گردد. مدیریت‌ خانواده، ابعاد گونه‌گونی‌ چون‌ ابعاد اقتصادی، فرهنگی، بهداشتی، حقوقی، اخلاقی‌ و ابعاد بسیار مهم‌ تربیتی‌ دارد. این‌ ابعاد در روابط‌ زن‌ و شوهری‌ نیز وجود دارد و در روابط‌ فرزندان‌ و روابط‌ متقابل‌ هر یک‌ با دیگری.
مدیریتهای‌ خرد و کلان، همسانی‌هایی‌ دارد و در پاره‌ای‌ اصولی‌ و شرائط‌ با یکدیگر مشترکند از اینرو مدیر یا مدیران‌ خود و در جامعة‌ کوچک، باید از مدیریتهای‌ کلان‌ و در جامعه‌ بزرگ‌ الهام‌ بگیرند و شیوه‌های‌ مدیران‌ موفق‌ در جامعه‌ بزرگ‌ را در جامعه‌ کوچک‌ و محدود خانواده، پیاده‌ کنند.
از معیارهای‌ بسیار بالای‌ مدیریتهای‌ موفق، مدیریتهای‌ شورایی‌ است‌ که‌ گرچه‌ تصمیم‌ نهایی‌ با یک‌ نفر است؛ لیکن‌ این‌ افراد در پیشینه‌ کارها و برنامه‌ها و برنامه‌ریزیها به‌ رایزنی‌ و مشاوره‌ می‌پردازند. با این‌ کار دو نتیجه‌ اساسی‌ به‌ دست‌ می‌آورند: نخست‌ اینکه‌ به‌ افراد یک‌ مجموعه‌ شخصیت‌ می‌دهند و حس‌ خودباوری‌ و اعتماد به‌ نفس‌ را در آنان‌ شکوفا می‌سازند. دیگر اینکه‌ از تجربه‌ و دانش‌ و آگاهیهای‌ افراد یک‌ سازمان‌ یا گروه، استفاده‌ می‌کنند. زیرا روشن‌ است‌ که‌ همه‌ چیز را همگان‌ می‌دانند و با رایزنی‌ و نظرخواهی‌ است‌ که‌ می‌توان‌ از دانستنیهای‌ سودمند و دانش‌ همگان‌ بهره‌برداری‌ کرد.
از اینرو در اسلام، مشاوره‌ به‌ عنوان‌ معیاری‌ برای‌ رشد و شناخت‌ و گسترش‌ بینشگرایی، مورد تاکیدهای‌ فراوانی‌ قرار گرفته‌ است. قرآن‌ کریم‌ می‌فرماید:
«...و شاورهم‌ فی‌ الامر...»(16)‌‌ با آنان‌ در کارها مشورت‌ کن»
در احادیث‌ نیز اصل‌ رایزنی‌ گسترده‌ مطرح‌ گردیده‌ است:
امام‌ علی«ع»: «حقُّ‌ علی‌ العاقل‌ ان‌ یضیف‌ الی‌ رأیه‌ رأی‌ العقلا...(17)‌‌ سزاوار انسان‌ خردمند است‌ که‌ رای‌ خردمندان‌ را بر رأی‌ خویش‌ بیفزاید...»(18)
اصل‌ رایزنی‌ در قرآن‌ کریم‌ در سه‌ آیه‌ آمده‌ است. در یک‌ مورد، خطاب‌ به‌ پیامبر است‌ که‌ با امت‌ در کارها مشورت‌ کند؛ البته‌ نه‌ در اصل‌ قانون؛ زیرا قانونگذار در اسلام‌ تنها خداوند است؛ بلکه‌ در شیوه‌ اجرای‌ قانون. چنانکه‌ در تاریخ‌ اسلام‌ به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌ که‌ پیامبر د رجنگ‌ خندق‌ با نظر سلمان‌ به‌ حفر خندق‌ پرداخت.
این‌ آیه‌ را در آغاز این‌ بخش‌ آوردیم. مورد دیگر با تعبیر: «... امرهم‌ شوری‌ بینهم(19) و کارشان‌ بر پایة‌ مشورت‌ با یکدیگر است...». این‌ آیه‌ دربارة‌ کل‌ امت‌ اسلامی‌ است‌ چون‌ د رآغاز این‌ فراز است:
«والذین‌ استجابوا لربهم...؛ آنان‌ که‌ دعوت‌ پروردگارشان‌ را پاسخ‌ می‌گویند»، و این‌ یعنی‌ کل‌ جامعة‌ مسلمان‌ و دین‌باور. این‌ جامعه‌ معیار کارهایشان‌ بر اصل‌ مشورت‌ نهاده‌ شده‌ است.
مورد سوم، مشورت‌ درخانواده‌است‌ که‌ واژة‌ «تشاور» و از یکدیگر نظر خواستن‌ و رایزنی‌ طرفین، آمده‌ است:
«...فان‌ ارادوا فصالأ‌ عن‌ تراضٍ‌ و تشاورٍ‌ فلا جناح‌ علیهما...(20)‌‌ و اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت‌ مشاورت‌ یکدیگر فرزندشان‌ را از بشر بازگیرند مرتکب‌ گناهی‌ نشده‌اند...»
و «تشاور» یعنی‌ رایزنی‌ طرفین‌ و تبادل‌ فکر. این‌ تعبیر شاید به‌ این‌ حقیقت‌ توجه‌ می‌دهد که‌ در خانواده‌ و مسائل‌ مهم‌ تربیت‌ فرزندان، مشاوره‌ لازم‌ است؛ یعنی‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد، از دیگری‌ نظرخواهی‌ کند و تجربه‌ و درک‌ و دریافت‌ مشترک‌ و مجموعی‌ دو مدیر خانواده‌ راهنمای‌ مسائل‌ خانه‌ گردد. در مجمع‌ البیان‌ آمده‌ است:
«(و تشاور) یعنی‌ اتفاقٌ‌ منهما و مشاورة‌ و انما یشترط‌ تراضیهما و تشاورهما مصلحةً‌ للولد لان‌ الوالدة‌ تعلم‌ من‌ تربیة‌الصبی‌ مالم‌ یعلمه‌ الوالد فلولم‌ یتفکرا و یتشاورا فی‌ ذلک‌ اد‌ی‌ الی‌ ضررالصبی(21)‌‌ تشاور یعنی‌ همدلی‌ و همرأیی‌ و مشاوره‌ میان‌ زن‌ و مرد. بیگمان‌ رضایت‌ هر دو نظر و رای‌ هر دو (پدر و مادر) شرط‌ شده‌ است‌ برای‌ صلاح‌ حال‌ فرزند چون‌ مادر چیزهایی‌ از تربیت‌ فرزند می‌داند که‌ پدر نمی‌داند پس‌ اگر همفکری‌ و رایزنی‌ نکنند به‌ زیان‌ فرزند می‌انجامد».
بنابراین‌ واژة‌ «تشاور»، به‌ همفکری‌ و همرأیی‌ زن‌ و مرد در کار تربیت‌ فرزند نظر دارد.

با توجه‌ به‌ این‌ تعلیم‌ اصولی‌ قرآنی، «تشاور» که‌ به‌ عنوان‌ اصلی‌ در خانواده‌ مطرح‌ گردیده‌ است، مدیریت‌ مشترک‌ زن‌ و شوهر را تبیینی‌ می‌کند. گرچه‌ کارهای‌ خانه‌ بر اساس‌ تقسیم‌ کار باید صورت‌ گیرد؛ لیکن‌ مدیریت‌ کلی‌ آن‌ با رایزنی‌ و همفکری‌ مرد و زن‌ است.
در آیة‌ دیگری‌ نیز در این‌ معنا، یعنی‌ همفکری‌ و همکاری‌ زن‌ و مرد در مسائل‌ خانواده‌ و تربیت‌ فرزندان‌ چنین‌ آمده‌ است:
«... فان‌ ارضعن‌ لکم‌ فآتوهن‌ اجورهن‌ و ائتمروا بینکم‌ بمعروف‌ و ان‌ تعاسرتم‌ فسترضع‌ له‌ اخری...(22)‌‌ و اگر فرزندان‌ شما را شیر می‌دهند، مزدشان‌ را بدهید و با یکدیگر با شایستگی‌ و نیکی‌ رایزنی‌ و همدلی‌ کنید و اگر (در این‌ زمینه) به‌ دشواری‌ برخورد کردید، از زن‌ دیگر به‌ او شیر بدهید...»
در جملة‌ «ائتمروابینکم» سه‌ معنا ذکر شده‌ است:
-1 پذیرش‌ گفته‌ و امر یکدیگر، آنگاه‌ که‌ گفته‌ و دستوری‌ نیکو باشد. زیرا که‌ خداوند دستور داده‌ است‌ زن‌ شیرده‌ و شوهر او فرمان‌ خداوند و خواستة‌ (امر) یکدیگر را در صورتیکه‌ نیک‌ باشد، بپذیرند.
-2 هر یک‌ با نیکویی، دیگری‌ را فرا خواند دربارة‌ شیردادن‌ کودک.
-3 «ائتمروا» به‌ معنای‌ مشاوره‌ است‌ مثل‌ «یأتمرون‌ بک» که‌ به‌ معنای‌ «یتشاورون» است.
معنای‌ چهارمی‌ نیز ذکر شده‌ است. و این‌ نظر امین‌الاسلام‌ طبرسی(ره) است.
«وبرو‌ا بالمعروف‌ بینکم‌ فی‌ امر الولد و مراعاة‌ امه‌ حتی‌ لا یفوت‌ الولد شفقتها...(23)‌‌ کار تربیت‌ و تغذیه‌ فرزند را همکاری‌ و با تدبیر و شایستگی‌ به‌ انجام‌ برید که‌ عواطف‌ مادری‌ از میان‌ نرود...»
در هر چهار معنا حد‌ مشترک‌ و جوهری‌ دارد و آن، احترام‌ به‌ شخصیت‌ زن‌ و رایزنی‌ با او و احترام‌ به‌ نظر او در مسائل‌ مربوط‌ به‌ فرزندن‌ است، قرآن‌ می‌گوید: با یکدیگر گفتگو کنید و طرح‌ و پیشنهاد بدهید و آن‌ دیگری‌ بپذیرد.
در هر یک‌ از معانی، اصل‌ رایزنی‌ و مشورت‌ نهفته‌ است‌ و در مجموع، این‌ آیه‌ کریمه، تفکر غلط‌ پدرسالاری‌ یا مردسالاری‌ را نفی‌ می‌کند. بنابراین‌ زن‌ و شوهر در مسائل‌ تربیت‌ فرزندان‌ و رشد جسمی‌ و روحی‌ آنان‌ باید با یکدیگر همرایی‌ و همکاری‌ کنند و از تحمیل‌ یک‌ رای‌ و نظر و اعمال‌ سلیقه‌ مرد تنها دوری‌ گزینند. در اینجا نیز می‌نگریم‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ در رابطه‌ با زن، واژة‌ «معروف»را به‌ کار برده‌ است. یعنی‌ در گفتگو با زن‌ و تبادل‌ نظر با او، معیار انسانی‌ «معروف» را در نظر داشته‌ باشید. یعنی‌ گفتگو و مشاوره‌ با زن‌ نیز د ر چهارچوب‌ قانون‌ اخلاق‌ و انسانیت‌ باشد و این‌ عالی‌ترین‌ همکاری، همفکری‌ و تبادل‌ نظر و مشاوره‌ است.

‌‌پی‌نوشت‌ها :
.1 سورة‌ نسأ 4/1.
.2 سورة‌ اعراف‌ 7/189.
.3 سورة‌ روم‌ 30/21.
.4 سورة‌ آل‌ عمران‌ 3/164.
.5 بحار 11/221؛ وسائل‌ 14/2.
.6 بحار 11/222
.7 بحار 11/222 و 223.
.8 بحار 11/222 و 223.
.9 سورة‌ احزاب‌ 33 و 35.
.10 سوره‌ آل‌ عمران‌ 3/195.
.11 سورة‌ نسأ 4/124
.12 الحیاة‌ 1/180 و 178
.13 الحیاة‌ 1/180 و 178
.14 وسائل‌ شیعه‌ 14/130
.15 الحیاة‌ 1/193.
.16 سورة‌ آل‌ عمران‌ 3/159.
.17 الحیاة‌ 1/314 (فارسی).
.18 برای‌ توضیح‌ بیشتر به‌ الحیاة‌ 1/313 - 323 ترجمه‌ فارسی، مراجعه‌ شود.
.19 سوره‌ شوری‌ 42/38.
.20 سوره‌ بقره‌ 2/233.
.21 مجمع‌ البیان‌ 1و2 / 335.
.22 سوره‌ طلاق‌ 65/6.
.23 مجمع‌البیان‌ 9/10/309.

دوشنبه 29/9/1389 - 14:43
بهداشت روانی

مراتب‌ کمتر از خشونت، یعنی‌ هرگونه‌ آزار رسانی‌ یا نوعی‌ اعمال‌ و رفتار یا گفتاری‌ که‌ مایة‌ چندش‌ و ناخشنودی‌ دیگران‌ شود، نیز در اسلام، سرشتی‌ شیطانی‌ شمرده‌ شده‌ است:
پیامبر (ص): «من‌ اذی‌ مؤ‌مناً‌ فقد آذانی‌ و من‌ آذانی‌ فقد آذی‌ الله، و من‌ آذی‌ الله‌ فهو ملعونٌ‌ فی‌ التوراة‌ و الانجیل، والزبور و الفرقان‌ آنکه‌ به‌ مؤ‌منی‌ آزار رساند، مرا آزار کرده‌ است، و آنکه‌ مرا آزار دهد، خدای‌ مرا آزار داده‌ است، و آنکه‌ خدای‌ را آزار داده‌ در تورات‌ و انجیل‌ و زبور و قرآن، نفرین‌ شده‌ است».
امام‌ صادق(ع): «قال‌ الله‌ - عزوجل: لیأذن‌ بحرب‌ منی‌ من‌ اذی‌ عبدی‌ المؤ‌من(3)‌‌ خداوند می‌فرماید: آنکه‌ انسان‌ مؤ‌منی‌ را آزار دهد، بداند که‌ با خدا به‌ نبرد برخاسته‌ است».
اهانت‌ و توهین‌ نیز نسبت‌ به‌ انسانها در منطق‌ اسلام‌ مردود است:
پیامبر(ص): «اذل‌ الناس‌ من‌ اَ‌هان‌ الناس(4) پست‌ترین‌ مردم‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ مردم‌ توهین‌ کند».
بیم‌رسانی‌ و غمگین‌ ساختن‌ نیز دور از اسلام‌ و دین‌باوری‌ است:
پیامبر(ص): «من‌ احزن‌ مؤ‌مناً‌ ثم‌ اعطاه‌ الدنیا لم‌ یکن‌ ذلک‌ کفارته‌ و لم‌ یوجر علیه(5)‌‌ آنکه‌ انسانی‌ را غمگین‌ سازد، اگر همة‌ دنیا را به‌ او بدهد جبران‌ کارش‌ نمی‌شود و پاداشی‌ نیز ندارد».
هرگونه‌ کردار و یا گفتاری‌ که‌ انسان‌ دیگر را ناخوشایند باشد و به‌ نوعی‌ ناانسانی‌ جلوه‌ کند، روانیست:
پیامبر (ص): «...و من‌ دفع‌ مؤ‌مناً‌ دفعة‌ لیذله‌ بها او لطمه‌ لطمةً‌ او اَتی‌ الیه‌ امراً‌ یکرهه، لعنته‌ الملاَّئکُهُ‌ حتی‌ یرضیه‌ من‌ حقه‌ و یتوب‌ و یستغفر...(6)‌‌ آنکه‌ مومنی‌ را به‌ قصد تحقیر (از نزد خویش) براند یا به‌ او سیلی‌ بزند، یا با او برخوردی‌ ناخوشایند داشته‌ باشد؛ ملائکه‌ او را نفرین‌ کنند، تا آنگاه‌ که‌ آن‌ مؤ‌من‌ را نسبت‌ به‌ حقش‌ راضی‌ کند و از کردارش‌ (نسبت‌ به‌ او) توبه‌ کند و آمرزش‌ بخواهد...»
مؤ‌من‌ یعنی‌ زن‌ و مرد مؤ‌من، و همة‌ این‌ احکام‌ هر دو جنس‌ را دربر می‌گیرد و در روابط‌ خانوادگی‌ بر لزوم‌ آن‌ افزوده‌ می‌شود. این‌ در کلیت‌ تفکر اسلامی‌ است؛ لیکن‌ با بررسی‌ آیات‌ قرآن‌ و احادیث‌ معصومان(ع) دربارة‌ زن، به‌ تاکیدهای‌ فراوانتری‌ در دوری‌ از خشونت، برمی‌خوریم.
قرآن‌ می‌فرماید: «...و عاشروهن‌ بالمعروف...(7)‌‌ با زنان‌ به‌ نیکی‌ (و مهربانی) رفتار کنید...»
حتی‌ در مواردی‌ که‌ سخن‌ از طلاق‌ و جدایی‌ از زن‌ پیش‌ می‌آید، قرآن‌ بر معروف‌ تاکید می‌کند:
«واذا طلقتم‌ النسأ فبلغن‌ اجلهن‌ فامسکوهن‌ بالمعروف‌ او سر‌ حوهن‌ بمعروفٍ‌ ولا تمسکوهن‌ ضراراً‌ لتعتدوا و من‌ یفعل‌ ذلک‌ فقد ظَلَم‌ نفسه‌ ولا تتخذوا آیات‌ الله‌ هزواً...(8)‌‌ اگر زنان‌ را طلاق‌ دادید و مهلت‌ سرآمد یا آنان‌ را به‌ نیکو وجهی‌ نگه‌ دارید یا به‌ نیکو وجهی‌ رها سازید و برای‌ اینکه‌ بدانان‌ زیان‌ برسانید در خانه‌ نگاهشان‌ مدارید. هرکس‌ چنین‌ کند به‌ خویشتن‌ ستم‌ کرده‌ و آیات‌ خدا را به‌ ریشخند مگیرید...»
طلاق‌ و جدایی‌ نوعاً‌ با آزارها، کینه‌ورزیها و برخوردهای‌ ناهنجار جانبی‌ همراه‌ است. قرآن‌ از این‌ موضوع‌ پیشگیری‌ می‌کند و می‌گوید: زنی‌ را که‌ می‌خواهید طلاق‌ بدهید، باید با رعایت‌ اصل‌ «معروف» از او جدا شوید و مبادا در این‌ حال‌ آنان‌ را آزار دهید یا زیان‌ برسانید یا رفتاری‌ خشونت‌آمیز داشته‌ باشید. بنابراین، در قهر و آشتی‌ معیار و ضابطة‌ رفتاری‌ با زنان‌ اصل‌ «معروف» است. در آیه‌ دیگری‌ نیز که‌ سخن‌ از دوران‌ شیردادن‌ به‌ فرزندان‌ است، قرآن‌ بر «معروف» تکیه‌ می‌کند، و تامین‌ نیازهای‌ مادران‌ را در چهارچوب‌ «معروف» مورد تاکید قرار می‌دهد:
«...وعلی‌ المولودله‌ رزقهن‌ و کسوتهن‌ بالمعروف...‌‌ بر عهدة‌ صاحب‌ فرزند است‌ که‌ خوراک‌ و لباس‌ زنان‌ را به‌ وجهی‌ نیکو تامین‌ کند...»
تأمین‌ نیازهای‌ زنان‌ بچه‌دار باید با معیار «معروف» باشد نه‌ مقدار لازم‌ و ضروری؛ بلکه‌ بیش‌ از آن.

اکنون‌ با این‌ تاکیدهای‌ قرآن‌ بر معیار «معروف» در رفتار با زنان،حدود معنای‌ معروف‌ باید روشنتر بررسی‌ شود که‌ آیا «معروف»، همان‌ حق‌ و قانون‌ و عدل‌ است‌ یا چیزی‌ حتی‌ برتر و گسترده‌تر از قانون‌ و عدالت‌ است.
واژه‌ «معروف» که‌ در تعالیم‌ دینی‌ بسیار آمده‌ است، و دستور اجتماعی‌ «امربه‌معروف» نیز با این‌ واژه‌ تبیین‌ شده‌ است، معنایی‌ ژرفتر و گسترده‌تر از قانونمندی‌ و عدل‌گرایی‌ دارد، و چنانکه‌ «معروف» شامل‌ حق‌ قانونی‌ و عادلانه‌ می‌شود، هم‌ چنین‌ کارهای‌ ارزشی‌ و اخلاقی‌ و انسانی‌ را نیز دربرمی‌گیرد. یعنی‌ رفتاری‌ افزون‌ بر حق‌ و عدل‌ که‌ نوعی‌ نیکوکاری‌ و شایسته‌ ارزشهای‌ متعالی‌ انسانی‌ است. پس‌ اگر گفته‌ شود با زن‌ به‌ حق‌ یا به‌ عدالت‌ رفتار کنید، یعنی‌ حق‌ عادلانه‌ او را بدهید و اگر گفته‌ شود با «معروف» با او رفتار کنید یعنی‌ بیش‌ از حق‌ و عدل‌ به‌ او رسیدگی‌ کنید و بدانسان‌ و تا آن‌ اندازه‌ با او نیکی‌ کنید که‌ اقتضای‌ اخلاق‌ انسانی‌ و ارزشهای‌ اسلامی‌ است. و به‌ تعبیر دیگر یعنی‌ از تکلیفهای‌ واجب‌ گاهی‌ فراتر نهید و به‌ مستحبات‌ نیز در این‌ رابطه‌ عمل‌ کنید.
در مجمع‌البحرین‌ آمده‌ است:
«معروف‌ نام‌ فراگیری‌ است‌ برای‌ هر کاری‌ که‌ موجب‌ اطاعت‌ خدا و یا نزدیکی‌ خدا و یا نزدیکی‌ به‌ او و نیکی‌ نیست‌ به‌ مردم‌ باشد و نام‌ هرکاری‌ است‌ که‌ نیکی‌ و شایستگی‌ آن‌ در قانون‌ شرع‌ و یا قانون‌ عقل‌ پذیرفته‌ شده‌ است...»(9)
امین‌ الاسلام‌ طبرسی‌ نیز می‌گوید:
«معاشرت‌ با معروف، یعنی‌ رفتاری‌ طبق‌ دستور خدا و ادای‌ حقوق‌ زنان‌ در تامین‌ نیازها و نیکو گفتاری‌ و نیکو رفتاری‌ با آنان. نیز گفته‌ شده‌ است: معروف‌ اینست‌ که‌ زنان‌ را نزنیدو سخن‌ زشت‌ نیز به‌ آنان‌ نگویید و در رویارویی‌ با ایشان‌ گشاده‌روی‌ باشید...»(10)
بنگرید که‌ اضافه‌ بر حق‌ و عدل، رفتار و گفتار نیک‌ و گشاده‌رویی‌ و رعایت‌ معیارهای‌ ارزشی‌ و اخلاقی‌ نیز در حوزه‌ مفهوم‌ «معروف» است. بالاترین‌ حد سازش‌ و گذشت‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ این‌ فرمودة‌ قرآن‌ است:
«...فان‌ کرهتموهن‌ فعسی‌ اَن‌ تکرهوا شیئاً‌ و یجعل‌ الله‌ فیه‌ خیراً‌ کثیراً...(11)‌‌ و اگر شما را از زنی‌ خوش‌ نیامد، چه‌ بسا چیزها که‌ شما را از آن‌ خوش‌ نمی‌آید، درحالی‌که‌ خدا خیر زیادی‌ در آن‌ نهاده‌ باشد...»
امین‌الاسلام‌ طبرسی‌ می‌گوید:
«...در اینکه‌ زنان‌ را با ناخواهانی‌ و ناخوشایندی‌ نگاه‌ دارید خیر کثیر نهفته‌ است...این‌ آیه‌ تشویق‌ و تحریک‌ شوهران‌ است‌ (که‌ خوش‌ ندارند با همسرانشان‌ زندگی‌ کنند) به‌ صبر و شکیب‌ و سازگاری‌ و پرهیز از جدایی‌ و طلاق. و این‌ صبر تا آنجاست‌ که‌ بیم‌ زیانی‌ بر نفس‌ یا دین‌ و یا مال‌ نباشد...»
این‌ دستور به‌ مردانی‌ است‌ که‌ با عدم‌ توافق‌ اخلاقی، یا عاطفی‌ و یا مسائل‌ دیگری‌ که‌ با همسرانشان‌ دارند، روی‌ به‌ طلاق‌ می‌آورند و در برابر دلخواه‌ خود مقاومت‌ نمی‌کنند و در راه‌ سازش‌ با زنان‌ شکیب‌ نمی‌ورزند.
نیز قرآن‌ کریم‌ از آزار رسانی‌ به‌ زنان‌ شدیداً‌ نهی‌ کرده‌ است:
«والذین‌ یؤ‌ذون‌ المؤ‌منین‌ و المؤ‌منات‌ بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتاناً‌ و اثماً‌ مبیناً(12) و کسانی‌ که‌ مردان‌ و زنان‌ مؤ‌من‌ را بی‌هیچ‌ گناهی‌ می‌آزارند، تهمت‌ و گناه‌ آشکاری‌ را بر دوش‌ می‌کشند».
این‌ آیه، پس‌ از آیه‌ای‌ قرار دارد که‌ آزار رسانی‌ به‌ خدا و پیامبر را مطرح‌ کرده‌ است‌ لذا نکوهیده‌ بودن‌ آن‌ بیشتر روشن‌ می‌شود. اینها نمونه‌ای‌ از آیاتی‌ بود که‌ از هرگونه‌ خشونت‌ علیه‌ زن‌ بطور قاطع‌ بازمی‌دارد. در احادیث‌ نیز این‌ موضوع‌ بسیار مطرح‌ گردیده‌ است:
پیامبر(ص): «ایضرب‌ احدکم‌ المرأة‌ ثم‌ یظل‌ معانقها(13)‌‌ آیا زن‌ را کتک‌ می‌زنید، سپس‌ می‌خواهید با او همآغوش‌ باشید؟!»
اکنون‌ این‌ سؤ‌ال‌ پیش‌ می‌آید که‌ در قرآن‌ کریم‌ چرا زدن‌ زن‌ مطرح‌ شده‌ است:
«...والتی‌ تخافون‌ نشوزهن‌ فغظوهن‌ و اهجروهن‌ فی‌المضاجع‌ واضربوهن‌ فان‌ اطعنکم‌ فلا تبغوا علیهن‌ سبیلاً(14)‌‌ و آن‌ زنان‌ را که‌ از نافرمانیشان‌ (در رابطة‌ زناشویی) بیم‌ دارید، اندرز دهید، و از خوابگاهشان‌ دوری‌ کنید و (سپس) آنان‌ را بزنید اگر فرمانبرداری‌ کردند، پس‌ دیگر راه‌ بیداد پیش‌ مگرید.»
اسلام‌ اطاعت‌ زن‌ از شوهر را در مسائل‌ ویژه‌ زن‌ و شوهری، لازم‌ و تکلیف‌ می‌داند، و این‌ را حقی‌ برای‌ شوهر می‌شناسد. اهمیت‌ و ضرورت‌ این‌ حق‌ و لزوم‌ برآورد این‌ نیاز پوشیده‌ نیست. این‌ نیاز در صورتیکه‌ برآورده‌ نشود و با گستاخی‌ روبرو گردد، ممکن‌ است‌ با خشونتهای‌ فراوانی‌ روبرو گردد. زیرا که‌ نوعاً‌ که‌ به‌ طور طبیعی‌ قدرت‌ مرد بیشتر است. حال‌ قرآن‌ کریم‌ دائره‌ آن‌ را محدود کرده‌ است‌ و از هرگونه‌ زیاده‌روی‌ در اعمال‌ خواست‌ شوهر مانع‌ گردیده‌ است‌ و برای‌ آن‌ شیوة‌ قانونی‌ معین‌ کرده‌ است، تا به‌ زیاده‌رویهای‌ ظالمانه‌ای‌ نینجامد. بنابراین‌ ضرب‌ در صورتی‌ است‌ که‌ خلافی‌ صورت‌ گرفته‌ باشد و آنهم‌ خلاف‌ در روابط‌ ویژه‌ زن‌ و شوهری.

موضوع‌ دیگری‌ که‌ در خور ژرفنگری‌ است، چگونگی‌ این‌ «ضرب» است. حدود و کیفیت‌ ضرب‌ در احادیث‌ و تفاسیر مشخص‌ شده‌ است‌ و چنین‌ گفته‌اند که‌ منظور، زدن‌ بسیار نرمی‌ است‌ که‌ هیچگونه‌ اثری‌ برجای‌ نگذارد.(15) برای‌ تبین‌ بیشتر حدود آن‌ و جلوگیری‌ از هرگونه‌ زیاده‌ روی، امام‌ صادق‌ (ع) آن‌ را به‌ زدن‌با مسواک‌ تفسیر فرمودند:
«... انه‌ الضرب‌ بالسواک‌‌ منظور از زدن‌ در آیه، زدن‌ با مسواک‌ است»
و این‌ براستی‌ نوعی‌ اعلان‌ تنفر و مخالفت‌ اخلاقی‌ است‌ نه‌ تنبیه‌ بدنی. نیز باید توجه‌ داشت‌ که‌ همین‌ مقدار برخورد، بایدپس‌ از دومرحلة‌ اخلاقی‌ و تربیتی‌ انجام‌گیرد. این‌ دو مرحله‌ در متن‌ همین‌ آیه‌ تبیین‌ گشته‌ است:
1. فعظوهن‌‌به‌ آنها پند دهید.‌‌ 2. واهجروهن‌ فی‌ المضاجع‌ از خوابگاهشان‌ دوری‌ کنید.
دوری‌ از خوابگاه‌ نیز که‌ ممکن‌ بود به‌ زیاده‌رویهایی‌ بینجامد، به‌ حداقل‌ آن، تفسیر شده‌ است‌ که‌ از خشونت‌ برخی‌ جدایی‌ها و بی‌اعتنایی‌ها مانع‌ گردد.
امام‌باقر«ع»: «...یحول‌ ظهره‌ الیها پشت‌ به‌ زن‌ بخوابد» نه‌ دوری‌ زیاد و یا به‌ اطاقی‌ دیگر رفتن‌ و یا ترک‌ خانه.
پس‌ در دوری‌ از خوابگاه‌ زنان‌ نیز از هرگونه‌ خشونت‌ و زیاده‌روی‌ منع‌ گردیده‌ است. بنابراین‌ طبق‌ منطق‌ عقل‌ و شرع، اگر زنان‌ بدون‌ هیچ‌عذر شرعی، از ابتدایی‌ترین‌ و ضروری‌ترین‌ حق‌ شوهرانشان‌ سرباز زدند، (یعنی‌ نشوز) نخست‌ با دو واکنش‌ اخلاقی‌ و آموزشی‌ روبر می‌گردند و سپس‌ با مرحله‌ای‌ تنبیهی، با همان‌ مقدار و در چارچوب‌ معینی‌ که‌ امام‌ صادق«ع» مشخص‌ کردند، با او برخورد می‌شود و نه‌ بیشتر.
این‌ نکته‌ نیز قابل‌ دقت‌ است‌ که‌ برخی‌ فقیهان‌ مطرح‌ کردند که‌ اطاعت‌ زن‌ از شوهر، تنها در مورد همان‌ رابطه‌ ویژه‌ است‌ و حتی‌ اگر استمتاعات‌ و لذتجویی‌های‌ دیگری‌ در شرع‌ مجاز شمرده‌ شده‌ باشد، اطاعت‌ در آنها لازم‌ نیست؛ زیرا دلیلی‌ نداریم‌ که‌ تن‌ دادن‌ زنان‌ به‌ همة‌ انواع‌ لذتجویی‌ به‌ هرشکل‌ و در هر صورتی‌ واجب‌ باشد تا تن‌ ندادن‌ به‌ برخی‌ از آنها «نشوز» شمرده‌ شود.(16) بعلاوه‌ باید دانست‌ که‌ مردان‌ نیز در صورت‌ کوتاهی‌ عمدی‌ در وظائف‌ خود نسبت‌ به‌ همسران‌شان‌ (از قبیل‌ نفقه‌ و ...)، مستحق‌ مجازات‌ شرعی‌اند و حاکم‌ شرع، ایشان‌ را تعزیر و مجازات‌ می‌کند.

‌‌پی‌نوشت‌ها :
1- سجاد 75/45؛ به‌ نقل‌ از نوادمراوندی‌
2- بحار 75/152 و 150.
3- کافی‌ 2/350.
4- بحار 78/192
5- بحار 75/150
6- علل‌ الشرایع‌ 2/210.
7- سوره‌ نسأ 4/19.
8- سوره‌ بقره‌ 2/231 و 233
9- مجمع‌ البحرین‌ 3/159.
10- مجمع‌ البیان‌ 3/25.
11- سوره‌ نسأ 4/19.
12- سوره‌ احزاب‌ 32/158.
13- وسائل‌ 14/119.
14- سوره‌ نسا 4/34.
15- مجمع‌ البیان‌ 3/44.
16- مستمسک‌ العروة‌الوثقی‌ 14/64، آیه‌الله‌ سید محسن‌ حکیم‌ (ره).

دوشنبه 29/9/1389 - 14:42
دانستنی های علمی

اشاره
زنان صدر اسلام که از جاهلیتی تاریک رهایی یافته بودند با الهام از آیات قرآن و سنت نبوی در بسیاری از عرصه های زندگی خوش درخشیدند، اما سوگمندانه دیری نپایید که آداب و رسوم جاهلی در شکلی جدید ـ که عمدتاً رنگ تقدس نیز بر چهره داشت ـ به جامعه ی اسلامی بازگشت و آموزه های وحیانی را به کناری زده، جفایی بزرگ بر زنان رواداشت و آنها را از بسیاری از فعالیت ها از جمله حق فراگیری دانش ـ که خداوند به نوع انسان عطا کرده بود ـ محروم ساخت.
نویسنده ی محترم در مقاله ی حاضر به درخشش زنان مسلمان در عرصه ی علم و فرهنگ ـ آن هم در عصری که مسبوق به تاریکی و جاهلیت مطلق بود ـ پرداخته است. این نوشته برگرفته از بخشی از رساله ی دکتری ایشان با عنوان "مشارکت اجتماعی زنان از دیدگاه قرآن و حدیث" است.
کلید واژه ها: زن، زنان صدر اسلام، علم، فرهنگ، آموزش.

1ـ مقدمه
دانش از جمله ی ارزش های والای انسانی است. بدان سان که نخستین آیات نازل شده بر پیامبر اسلام (ص) از نعمت تعلیم خداوند به انسان سخن گفته است[1]. همچنین خداوند با سوگند به قلم و نوشته، آن را قابل ستایش شمرده است[2]. پیامبر اکرم (ص) آهنگ بعثتش را آگاهی دادن و نشر دانش اعلام کرد و فرمود : (بِالتَّعلیمِ اُرسلتُ) و در اجرای این هدف، همگان را به فراگیری دانش فراخواند و از آن بالاتر، وجوب آن را بر مردمان اعلام کرد. علی (ع) از قول رسول خدا (ص) نقل کرده است که فرمود: (طَلَبُ العلمِ فَریضهء علی کُلِّ مسلم)[3]. این سخن اطلاق داشته، زن و مرد را دربر میگیرد. سیره ی عملی پیامبر اکرم (ص) در آموزش بانوان در صدر اسلام نیز مؤید این امر است.
علوم از لحاظ اهمیت و وجوب فراگیری، بر دو نوع است: 1) علومی که فراگیریش واجب عینی است، مانند فراگیری مسایل دینی و عبادات؛ 2) علومی که فراگیریش واجب کفایی است و آن علومی است که مردم به آن نیازمندند. روایات، مردم را ترغیب به یادگیری هر دو قسم کرده است.
با توجه به اطلاق آیات و روایات مربوط به کسب علم، نمی توان زنان را به فراگیری نوع اول محدود کرد. این در حالی است که حتی زنان خانه دار نیز جهت تدبیر بهتر شئون منزل و تربیت نیکوی فرزندان به علومی نظیر پرستاری و روان شناسی نیاز دارند. یادکرد این نکته نیز لازم است که تعلیم زنان تنها در خود آنان مؤثر نیست؛ بلکه به این دلیل که زن، محور تربیت درخانواده است، در فرزندان و در نهایت در جامعه ی اسلامی نیز مؤثر خواهد بود. از این رو چه بسا اهمیت آموزش آنان، بیش از تعلیم مردان باشد.

2ـ آثار نهضت علمی پیامبر در زنان صدر اسلام
بنابر آنچه مورخان نوشته اند، افراد باسواد در جامعه ی عربستان در هنگام بعثت پیامبر اکرم (ص) انگشت شمار بودند. د رچنین هنگامه ای، پیامبر اسلام، پیام جاودانه ی خود را با مفاهیمی چون (قرائت)، (قلم) و (تعلیم) آغاز کرد. زنان که تا آن زمان بهره ای از دانش نداشتند، با تشویق و رهنمودهای پیامبر، همگام با مردان، نهضت علمی اسلام را بنیان نهادند، به طوری که دیری نگذشت که جامعه شاهد درخشش صدها زن مسلمان در رشته های مختلف علوم آن عصر بود. در این جا به معرفی تعدادی از معاریف فرهیخته در برخی از شاخه های دانش می پردازیم.

2ـ1ـ فراگیری "خواندن و نوشتن" و "شعر و ادب"
مشهورترین چهره های آموزش دیده ی نخستین سال های رسالت پیامبر (ص) عبارتند از: فاطمه (س) حَفصه، ام ّسلمه عایشه، امّ کلثوم دختر عقبه، کریمه دختر مقداد، شفاء دختر عبدالله[4]، جویریه دختر حارث ، همسر رسول خدا (ص)[5].
آمار زنان ادیب و اندیشمند خاندان بنی هاشم و یاران نزدیک ایشان به نسبت از دیگر خاندان ها بیشتر بوده است. به جهت اختصار به ذکر نام تعدادی از این زنان ارجمند بسنده می کنیم.
أروی دختر حارث بن عبدالمطلب، أروی دختر عبدالمطلب، أسماء دختر برادر حضرت علی (ع) امّ حکیم دختر عبدالمطلب، اُمیمه دختر عبدالمطلب، خدیجه دختر عمربن علی بن الحسین، امّ حکیم همسر عبدالله بن عباس (حوریه)، رباب دختر امرأ القیس، همسر امام حسین (ع)، زینب کبری، سکینه دختر امام حسین (ع) صفیّه، دختر عبدالمطلب، عاتکه، دختر عبدالمطلب، فاطمه زهرا (س) امّالبنین (فاطمه)، همسر علی (ع) فاطمه صغری، دختر امام حسین (ع) امّ سلمه، همسر پیامبر (ص) و هند دختر أثاثه بن عباد بن عبدالمطلب[6].
در میان یاران پیامبر (ص) و طرفداران حضرت علی (ع) نام این زنان ادیب و اندیشمند به چشم می خورد: امّ ذَر، همسر ابوذر غفاری، خَنساء، شاعر مشهور، امّ البراء، دختر صفوان، امّ رَعَلَه القشریه، امّسنان المذحجیه، امّ مسلم بن عبدالله، امّ المیثم، دختر اسود، بکاره الهلالیه ، سوده ، سوده دختر عماره الهمداثیه، صبیعه، دختر خُزیمه بن ثابت و هند. دختر زید بن مُخرَّمه[7].

2ـ2ـ بر مسند تعلیم و در جایگاه فرادهی دانش
در اسلام ، آموزش کاری عبادی است که به طور رایگان انجام می شود. تحصیل و تدریس، تکلیف شرعی و الزامی است. طالب علم پس از فراغت از تحصیل، خدمت به مردم را واجب کفایی می داند. او علم، دین و اخلاق را با هم جمع می کند. به این ترتیب بنا به وظیفه ی دینی و اخلاقی، هر آن کس که چیزی می‌داند، به تعلیم دیگران می پردازد.
زنان بسیاری در تاریخ اسلام افزون بر فراگیری دانش بر مسند تعلیم نشسته و در فرادهی دانش کوشیدند و بدین سان دانش را گستراندند. الشفاء دختر عبدالله العدویه از قبیله (بنی عدی( نخستین معلم زن در اسلام بود. همو بود که به (حفصه) همسر رسول خدا (ص) خواندن و نوشتن یاد داد[8]. او از علم طب و (رقیه نمله)[9]نیز مطلع بود و رسول خدا از او خواست آن را به حفصه یاد دهد.
از عالمان اهل سنت نقل شده است که عایشه همسر رسول اکرم (ص) از طب، ستاره شناسی، أنساب، شعر، تاریخ و فقه اطلاع داشت و این علوم را به مردم نیز آموزش می داد. عروه بن زبیر، فقیه‌مدینه، او را چنین ستوده است:
ما رأیت اَحَداً اَعلَمَ بِفقهٍ و لا بِطِبِّ و لا بِشعرٍ مِن عائشهَ
مسند عایشه، نشان از احاطه ی او به علم تاریخ، دقائق احکام و ظرایف عبادات دارد[10].

2ـ3ـ فراگرفتن سخنان و سیره ی معصومان (ع) و نقل آن
رسول الله (ص) موظف به ارائه دین و حکمت به مردم بود[11]. مردم نیز اعم از زن و مرد ملازم ایشان می‌گشتند تا معارف دینی را بیاموزند. در این امر برخی سخت کوش تر بوده و از هیچ فرصتی غفلت نمی‌نمودند. این فراگیری و تعلیم، گاه در مجالس عمومی صورت می گرفت و گاه در مجالس خصوصی؛ گاه در شکل پرسش و گاه با تدبّر و درایت.
زنان در سده ی نخست در فراگیری حدیث و نقل آن برای دیگران توانا و دقیق بودند. نام و شرح حال بیش از 1500 تن از زنان محدّث سده ی نخست در تاریخ ثبت شده است[12]. رسول خدا (ص) درخواست زنان انصار، مبنی بر تشکیل جلسات مجزا از مردان را پذیرفتند و روزهایی از هفته را به ایشان اختصاص دادند تا راحت تر بتوانند مسایل خود را مطرح کنند. برخی پرسش های دینی خود را به طور مستقیم از رسول(ص) می پرسیدند[13].
فاطمه زهرا (س) و بسیاری از زنان رسول الله (ص) معلم زنان بودند. شواهد زیادی وجود دارد که فاطمه(س) برای زنان جلسات تدریس عمومی داشته است. همچنین زنان به صورت فردی نزد او آمده و مسایل دینی خود را می پرسیدند[14]. با این وصف می باید احادیث بسیاری از آن حضرت نقل شده باشد، اما سیر حوادث، پس از وفات رسول الله (ص) و دگرسانی صحنه ی سیاست و به دنبال آن جریان فرهنگ، منع نقل حدیث و تدوین آن و جلوگیری از نشر فضائل و علوم اهل بیت (ع) و ... موجب شد احادیث اندکی از ایشان به دست ما برسد[15].
امّ سلمه همسر پیامبر(ص) از زنان (کثیر الروایه ) بود. 378 حدیث از او نقل شده است که بی واسطه و یا با واسطه ی همسر سابقش أبوسلمه و فاطمه (س) از رسول (ص) نقل کرده است. بسیاری از زنان و مردان صحابی و تابعی نیز از او نقل روایت کرده اند[16]. آیه ی تطهیر در خانه ی او نازل شد و حدیث کساء از ایشان نقل شده است. همچنین او روایاتی را نقل کرده که از فتنه های پس از مرگ رسول (ص) خبر می‌دهد. نقل این روایات در واقع دعوت از مردم برای موضع گیری صحیح در برابر این آزمون ها و شداید است. در روایتی از او آمده است:
شهادت می دهم که رسول الله (ص) می گفت: هر کس علی را دوست دارد، مرا دوست دارد و هرکس مرا دوست دارد، خدا را دوست دارد و هرکس علی را دشمن می دارد، مرا دشمن داشته است و هرکس مرا دشمن می دارد، خدا را دشمن داشته است[17].
همو از رسول (ص) نقل کرده است که حسین (ع) در کربلا به دست امت کشته خواهد شد[18]. او برای حسین (ع) پس از شهادتش سوگواری کرد[19].
عایشه نیز از پیامبر (ص) روایات بسیاری نقل کرده است، چنانکه پیشتر آوردیم، او به علوم دیگر نیز آشنا بود. از رسول (ص) علوم دین را فراگرفت و به آموزش این علوم همت گمارد[20]. او علاوه بر رسول (ص) از ابوبکر، عمر، سعدبن أبی وقاص و حمزه بن عمرو الأسلمی روایت کرده است. از عایشه نیز صحابیان و تابعیان نام دار روایت نقل کرده اند[21].
همسران دیگر رسول (ص) از جمله میمونه دختر الحارث[22]، زینب دختر جحش[23]، جویریه دختر حارث[24]، صفیه دختر حُیی[25]، رمله دختر أبی سفیان [26]نیز از رسول (ص) و صحابه روایاتی فراگرفته اند و خود نیز این روایات را به دیگران تعلیم داده اند[27].
زنان دیگر صحابی نیز فراگیری علوم دینی را امر بسیار مهمی تلقی کرده و در آن بسیار کوشا بودند. برخی در این امر مانند أسماء دختر أبی بکر درخشیدند[28].
زنان تابعی نیز به پیروی از سلف خود، هم در کسب علوم دینی کوشیدند و هم آن را به دیگران انتقال دادند. از جمله این زنان فاطمه دختر علی بن ابی طالب[29]، فاطمه دختر منذر[30]، سکینه دختر امام حسین(ع)[31] و عمره دختر عبد الرحمن[32]هستند.
در سده های بعد نیز زنان بزرگی در این عرصه خوش درخشیدند. دختر شریف مرتضی، زن عالم و فاضلی بود که کتاب نهج البلاغه را از عمویش شریف رضی، روایت کرده است و بسیاری از علما نهج‌البلاغه را از او روایت کرده اند[33].
نفیسه دختر حسن بن الحسن بن علی (ع) از زنان عالم و عابدی بود که قرآن و تفسیرش را حفظ بود و امام شافعی و بشر بن الحارث نزد او حاضر می شدند و حدیث فرا می گرفتند[34].
امّ سلمه مادر محمد بن مهاجر، محدث و از اصحاب امام صادق (ع) بود که خدمت آن حضرت رسید و از ایشان نقل حدیث کرد[35].
امّ کلثوم عمری دختر عثمان بن سعید عمری (از نواب خاص امام زمان (عج) ) راوی حدیث بود. او در فضل و دانش و زهد و تقوا شهره ی عصر خویش بود[36].
امّ محمد طوسی دختر شیخ طوسی نیز عالمان عصر خویش بود[37]. زنان مسلمان در رعایت امانت در نقل روایت، ممتاز بودند و از مواضع اتهام در نقل حدیث به دور ماندند. مؤید این ادعا آن است که ذهبی (م748ق) که از بزرگان محدثان و استادان این فن است و کتاب میزان الاعتدال را در نقد رجال حدیث نگاشته و نزدیک به چهار هزار مرد محدث متهم در نقل حدیث را فهرست کرده است، در مورد زنان محدّثه چنین گفته است:
(وَما عَلِمتُ مِنَ النّساءِ ما اتُّهِمَت وَ لا مِن ترکوها)[38].
ابن عساکر (م571ق) که از موثق ترین راویان حدیث است، از حدود 80 زن حدیث فراگرفت[39]و این مطلب از یک سو نشان از شیوع علم دین در میان زنان دارد و از سوی دیگر دقت و امامت آنان را در نقل روایت نشان می دهد.

2ـ4ـ درخشش زنان مسلمان در علوم قرآنی
در رأس این زنان باید از فاطمه زهرا (س) نام ببریم. همان گونه که آوردیم، ایشان به آموزش زنان نیز همت گمارده بودند.
اُمّ ورقه دختر عبدالله بن الحارث الأ نصاریه، از زنان فاضل عصر خویش بود. رسول (ص) او را شهیده نامید. او قرآن را جمع کرد و قاری آن بود[40]. بی شک قاری و جامع قرآن، از معارف آن بیگانه نیست و احتمالاً اطلاعات جامعی از قرآن دارد؛ بخصوص وقتی به این نکته توجه کنیم که صحابیان اهتمام ویژه به قرآن داشتند.
پیامبر اکرم (ص) به امّ ورقه اجازه داد که در نماز، امامت اهل خانه ی خود را به عهده گیرد[41]امّ‌سعد، جمیله دختر سعد بن الرّبیع از صحابیانی است که توجه خود را به قرآن و معانی آن معطوف نمود و آن را خوب به حافظه سپرد و اسباب نزول آیات را فراگرفت. سپس در این امر مرجع دیگران شد و صحابه و تابعان جهت اطلاع از معانی و اسباب نزول قرآن به او رجوع کردند. او همچنین از سیره و غزوات رسول (ص) گزارش های مهمی دارد[42].
از جمله زنان تابعی کوشا در امر قرآن، از امّ‌الدّراداء الصغری همسر دوم صحابی جلیل ابوالدّرداء می توان نام برد که به منزلت بزرگی، در علم تفسیر و فقاهت، رسید. او معارف خود را از بزرگان صحابه، از جمله سلمان فارسی، ابو مالک اشعری، عایشه و همسرش فراگرفت و علم خود را به برخی از تابعان منتقل کرد که بعدها از عالمان و بزرگان تابعان شمرده شدند. در میان این افراد أبو مسلم فقیه شام و حافظ حدیث قرار دارد[43].
حضه دختر سیرین خواهر تابعی مشهور محمد بن سیرین در علم قرائت آنچنان سرآمد بود که وقتی محمد به مشکلی در قرائت برخورد می کرد، می گفت از حضه بپرسید که چگونه آن را قرائت می کند[44].

2ـ5ـ زنان و فقاهت
تفاوت عمده ی فقه با حدیث در بررسی و کاوش آن است. محدّث نقل می کند، اما فقیه به شرح و تعلیل می پردازد. فقیه حکم قضیه هایی را که به صراحت در حدیث ذکر نشده، از قرآن و سنّت استنباط می‌کند. در همان سده ی نخست، حتی در دوره ی حضور پیامبر (ص) به اجتهادها و استنباط هایی برمی خوریم. ضرورت اجتهاد پس از رحلت پیامبر (ص) بیشتر احساس شد. در این راستا، زنانی اندیشمند و فرزانه بودند که چون مردان و بلکه بهتر از آنان استنباط احکام می کردند. از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود:
فَرُبَّ امرَأَهٍ اَفقَهُ مِن رَجلٍ[45]
چه بسا زنی از مردی فقیه تر باشد.
نمونه ی روشن این موضوع حضرت فاطمه (س) دختر گرامی پیامبر اسلام (ص) است[46]. امّ‌أیمن نمونه ی دیگری است که در مکتب زهرا (س) دانش آموخته است[47]. برخی از عالمان اهل سنت، زنان پیامبر (ص) بخصوص عایشه، امّ سلمه و میمونه را در زمره ی فقیهان آورده و رأی فقهی آنان را گزارش کرده و حتی در برخی موارد، آن را پذیرفته اند. ذهبی آورده است:
امّ سلمه از فقهای صحابه شمرده می شود و یکی از 13 نفری است که صحابه در فتوا به او رجوع می‌کردند. امّ سلمه بخصوص در مورد فقه زنان (احکام رضاع. طلاق و عدّه) خبره بود[48].
ابن قیم معتقد است بیش از 130 نفر از صحابه ـ اعم از زن و مرد ـ صاحب فتوا بوده اند که 7 نفر از آنان بیش از دیگران مورد استفتا قرار گرفته اند و عایشه در زمره ی آنان قرار دارد. ابن حزم ادعا می کند فتاوی هر یک از آنان را می توان در یک کتاب ضخیم گردآورد[49].
در میان زنان صحابی فقی، همچنین می توان از ربیه ی رسول (ص) زینب دختر ابوسلمه (م73ق) نام برد. ابن عبدالبّر او را فقیه ترین زن عصر خویش می شمرد و از ابورافع نقل شده است که او فقیه مدینه بود[50].
محمد صدیق خان رأی این بانو را در زمینه ی اسقاط زکات از زیور آلات زنانه نقل کرده است[51].
ذهبی ام عطیه نسیبه دختر الحارث الأنصاریه را از فقهای صحابه شمرده است[52].
برخی از زنان در صدر اسلام به درجه ای از فهم و نیز آزادی بیان رسیده بودند که حتی به قرائت رسمی خلیفه از احکام دینی اعتراض می کردند که در این جا به ذکر نمونه ای می پردازیم:
خلیفه عمر در مورد مهر برای مردم سخن گفت و زیاد قرار دادن مهر را منع و آن را به 400 درهم محدود کرد. زنی از قریش به او اعتراض کرد و گفت: ای امیرالمومنین! آیا مردم را از این که مهر زنان را بیش از 400درهم قرار دهند، نهی می کنی؟ عمر گفت: بلی. پاسخ داد: مگر این آیه را نشینیده ای که فرمود: (وَ اتیتم اِحداهنَّ قنطاراً فلا تأخذوا منه شیئاً) [نسا(4). 20] تو چگونه مهر را محدود می سازی حال آنکه خدا آن را بدون تحدید بیان کرده است؟ عمر گفت: (کلُّ النّاسِ افقه من عمرَ) سپس بر منبر بالا رفت و از سخن پیشین خود بازگشت و آن را اعلام نمود[53].
از زنان تابعی نیز کسانی در فقه سرآمد بودند، از جمله ی آنان (فاطمه) دختر علی (ع) است. اخبار، دلالت بر فهم او در احکام زنان دارد[54]. حضه دختر سیرین (م101ق) فهم بسیار در مورد قرآن داشت[55].
هند دختر مهلَّب[56] و ام الدراء الصغری[57]را از فقیهان تابعی شمرده اند. حمیده همسر امام صادق (ع) احکام زنی را که از ایشان در مورد چگونگی محرم شدن طفل سئوال کرد، به او ارجاع داد[58]. در دوره های بعد نیز زنانی در علم و دانش و فقه درخشیدند که سخن گفتن از آن مجالی دیگر می طلبد.

3ـ نتیجه
از آنچه گفته شد نکات زیر قابل توجه است:
1) پس از نزول قرآن، زنان صدر اسلام با الهام از این کتاب آسمانی، همپای مردان در ایجاد نهضت‌علمی درخشیدند.
2) پیامبر اسلام و دیگر پیشوایان دین، نقش مهمی در آوردن زنان به عرصه های علمی ایفا کردند.
3) مشارکت زنان در فعالیت های علمی منحصر به آموختن مسایل دینی نبوده است.
4) برخی از شواهد حکایت از آن دارد که زنان راوی در نقل احادیث پیامبر بهتر از مردان عمل کرده‌اند، به طوری که نسبت به مردان، کمتر مورد تضعیف راوی شناسان واقع شده اند.

منابع و پی نوشت ها
دکتر سهیلا جلالی کندری در سال 1340 در تهران چشم به جهان گشود. پس از پایان تحصیلات متوسطه، ابتدا مدتی در رشته ی ریاضی و علوم کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف به تحصیل پرداخت. آنگاه رشته ی علوم قرآن و حدیث را برگزیده و مقطع کارشناسی را در سال 69 در دانشگاه تهران با کسب رتبه ی اول به پایان برد. درسال 1369 از پایان نامه ی خود با عنوان"یهود درقرآن" در دانشگاه تربیت مدرس دفاع کرد و باز با رتبه ی اول فارغ التحصیل شد. در سال 79 با دفاع از رساله ی دکتری خود با عنوان "مشارکت اجتماعی زنان از دیدگاه قرآن و حدیث" از همین دانشگاه فارغ التحصیل شد. کتاب "یهود شناخت" از آثار چاپ شده ی ایشان است. از وی چندین مقاله در نشریات معتبر علمی و در ضمن مجموعه مقالات همایش‌های علمی به چاپ رسیده است. این مقالات عبارتند از: "پژوهشی در اصول اربع مائه" و "اهل بیت در تفسیر کشاف"، "جایگاه زن در قرآن کریم"،"برتری یهود در قرآن و تورات"، "زن و حکومت در تاریخ اسلام؛ بازشناسی نگرش ها" و " دو آیه، یک شبهه".
ایشان هم اکنون عضو هیأت علمی دانشگاه الزهرا و معاون آموزشی دانشکده ی الهیات و ادبیات این دانشگاه است.

[1]. ر.ک: علق (96)،5-1.
2. ر.ک: قلم (68)، 1.
3. محمد باقر مجلسی: بحار الانوار، ج1،ص172.
4. احمد شبلی: تاریخ آموزش در اسلام، ترجمه‌ی محمد حسین ساکت، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص262.
5. خیر الدین الزرکلی: الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989م، ج2، ص148.
6. ر.ک: امّ علی مشکور: أشعار النساء المؤمنات، ط1، قم، سعید بن جبیر، 1413قدرت انتقالی
7. همان.
8. ابن حجر عسقلانی: الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا، ج8، ص121.
9. همان، «رقیة نمله» مربوط به علم طب و احتمالاً نوعی روان درمانی است. احتمالاً نمله نوعی مرض پوستی مثل «اگزما» است که بیمار گمان می کند، مورچه بر روی بدن او حرکت می‌کند. شفا در جاهلیت نیز این کار را انجام می داده است و پس از اسلام آوردن و هجرت، از رسول (ص) برای این کار اجازه گرفت (بخاری از این کار د رکتاب الطب، باب رقیة النبی (ص) یاد کرده است و ترمذی در سنن، کتاب الجنائز، باب فی التعوذ للمریض، رقم 973) اما برخی از نویسندگان متأخر آن را علم تزیین خط و کتابت دانسته اند. ر.ک: صلاح عبدالمغنی محمد: الحقوق العامة للمرأة، ط1، بی جا، مکتبة الدار العربیة للکتاب، 1418ق، ج1، ص195.
10. احمد خلیل جمعه: نساء اهل البیت فی ضوء القرآن و الحدیث، ط2، دمشق ـ بیروت، الیمامة للطباعة و النشر والتوزیع، 1417ق، ص147.
11. بقره (2):129،151، 231؛ آل عمران (3): 164؛ جمعه (62): 2.
12. احمد شبلی، پیشن، ص266. این کتاب آمار خود را به استناد الاصابة، تهذیب الأسماء، تاریخ بغداد وضوء اللامع، 1543 نفر یاد کرده است.
13. ر.ک: عبدالحلیم محمد أبوشقة: تحریر المرأة فی عصر الرسالة، ط1، کویت، دارالقلم، 1410ق، ج1، ص161و 172.
14. محمد باقر مجلسی: پیشین، ج43، ص46، 66 و 80؛ همان، ج2، ص8.
15. از جمله ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، ج2، ص134 آورده است که از ایشان تنها 18 حدیث در کتب صحیح و سنن و مسانید آمده است.
16. احمد خلیل جمعه: نساء اهل البیت، پیشین، ص265؛ شمس الدین ذهبی، همان، ص202.
17. سعید أیوب: زوجات النبی، ط1، بیروت، دارالهادی، 18-1417ق، ص61.
18. همان، ص62.
19. شمس الدین ذهبی: سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج2، ص202.
20. همان، ص135-139.
21. برای مشاهده نمونه هایی از مراجعه صحابه به عایشه ر.ک: تحریرة المرأة فی عصر الرسالة، ج2، ص 384 و 385.
22. عمر رضا کحالة: اعلام النساء، ط9، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1982م، ج5، ص139. او پس از عایشه ام سلمه بیش از دیگر زنان رسول (ص) از ایشان حدیث نقل کرده است. ر.ک: المعجم الکبیر، ج23، ص422-431.
23. شمس الدین ذهبی : سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج2، ص212. ر.ک: المعجم الکبیر، ج24، ص51-53.
24. همان، ص261. همچنین ر.ک: المعجم الکبیر، ج24، ص61-66.
25. همان، ص232؛ ابن الأثیر : اسد الغالبة فی معرفة الصحابة، مصر، جمعیة المعارف المصریة، 1285ق، ج5، ص490.
26. شمس الدین ذهبی: ص219؛ ابن الأثیر، همان، ص457.
27. ر.ک: تحریرة المرأة فی عصر الرسالة، ج2، ص157-163.
28. شمس الدین ذهبی: سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج2، ص292.
29. او فاطمه صغری است و از طریق اسماء بنت عمیس (همسر پدرش) روایات بسیاری از رسول فرا گرفت. او از برادرش (محمد بن حنفیه) نیز روایت کرده است. بسیاری از علمای تابعی از او روایت کرده اند و ابن عساکر از طریق او از اسماء بنت عمیس حدیث منزلت را روایت کرده است. ر.ک: ابن سعد: پیشین، ج8، ص465.
30. او استاد همسر خود هشام بن عروة بن الزبیر بود که خود از اکابر تابعین شمرده می‌شود. فاطمه از زنان ثقه بود. روایات نقل شده از او حاکی از آن است که نها در مدرسه ی زنان تعلیم دیه بود. از ام سلمه، عایشه، اسماء بنت ابی بکر و عمرة بنت عبدالرحمان روایت کرده است. ر.ک: شمس الدین ذهبی: سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج2، ص292.
31. همان. ج5، ص262؛ عمر رضا کحاله: پیشین، ج2، ص202-224. او در ادبیات، شعر و نقد ادبی نیز شهره بود.
32. شمس الدین ذهبی: پیشین، ج4، ص507.
33. عمررضا کحاله: پیشین، ج2، ص295.
34. همان، ج5، ص187.
35. سید محسن امین: أعیان الشیعه، حققه و أخرجه و استدرک علیه: السید حسن الأمین، بیروت، دارالتعاریف للمطبوعات، 1406ق، ج3، ص479.
36. همان، ص487.
37. همان.
38. شمس الدین ذهبی: میزان الأعتدال فی نقد الرجال، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دارالفکر، ج3، ص395.
39. احمد خلیل جمعه: نساء اهل البیت، پیشین، ص149؛ صلاح عبدالغنی محمد، پیشین، ج1، ص195.
40. ابن حجر عسقلانی، ج8، ص289، رقم 1535.
41. همان.
42. احمد خلیل جمعه: نساء من عصر النبوه، بیروت، دار ابن کثیر، 1412ق، ج2، ص171.
43. احمد خلیل جمعه: نساء من عصر التابعین، ط2، دمشق ـ بیروت، دار ابن کثیر، 1414ق، ج2، ص111 و 112.
44. همان، ج1، ص123.
45. محمد بن حسن حر عاملی: وسائل الشیعه، بیروت، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413ق، ج11، ص177.
46. ر.ک: محمد باقر مجلسی: پیشین، ج43.
47. عمر رضا کحاله، پیشین، ج1، ص127؛ ابن حجر، پیشین، ج8، ص212 و 214، رقم 1139.
48. شمس الدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء ، پیشین، ج2، ص203.
49. احمد خلیل جمعه: نساء اهل البیت، پیشین، ص142.
50. احمد خلیل جمعه: نساء من عصر النبوه، پیشین، ج2، ص177-180.
51. سید محمد صدیق حسن خان بهادر: حسن الاسوه بما ثبت الله و رسول فی النسوه. چ هند، دارالرائدالعربی، 1301ق، ص384.
52. همان.
53. احمد الحصین: المرأه و مکانتها فی الاسلام، بی جا، مکتبه الایمان، 1981م، ص20.
54. احمد خلیل جمعه: نساء من عصر التابعین، پیشین، ج1، ص185.
55. همان، ص199-122.
56. همان، ص68.
57. همان، ج2، ص121.
دوشنبه 29/9/1389 - 14:36
دانستنی های علمی

درآمد
عقلاء، به حکم عقل، حوزه‏ى شناخت و معرفت انسان را به دو بخش تقسیم مى‏کنند:
1. مباحث و مسائل نظرى.
2. مباحث مربوط به مسائل عملى
در بخش نخست که مى‏توان آن را «حکمت نظرى» نامید به کنکاش در عرصه هست و نیست‏ها مى‏پردازد، انسان در این عرصه باید خود تلاش کرده با دلیل و برهان به شناخت و اقعیت‏ها دست یابد.
امّا در بخش دوم که مى‏توان آن را «حکمت عملى» نامید، انسان مى‏تواند علاوه بر سود گرفتن از یافته‏هاى خود، به تقلید از یافته‏هاى دیگر پرداخته به معارف مأخوذ از آنها بدون مطالبه دلیل، عمل نماید.
از تقسیم‏بندى فوق، قاعده‏اى نشأت مى‏گیرد که هر چند از اولیات نیست ولى از بدیهیات و فطریات مسلم است. طبق این قاعده، تقلید در اصول که به بحث از هست و نیست مى‏پردازد، مذموم و ممنوع است. این قاعده که به «قاعده عدم تقلید در اصول» مشهور است، موضوع بحث این نوشتار مى‏باشد.

تعریف قاعده
مفهوم تقلید در لغت
تقلید در لغت: تقلید مصدر باب تفعیل، ثلاثى مجرد آن قَلَدَ یُقلِدُ مى‏باشد که «آویختن چیزى را» معنى مى‏دهد؛ مثلاً گفته مى‏شود: «قَلَدَ الرجلَ السیفَ: شمشیر را به گردن آن مرد آویخت. بنابراین ثلاثى مجرد آن، دو مفعولى بوده و در مجموع آویختن چیزى به دیگرى را معنى مى‏دهد. این فعل وقتى به باب تفعیل مى‏رود سپردن کارى و چیزى به دیگرى را معنى مى‏دهد مثلاً گفته مى‏شود: قَلَّدَهُ العَمَل. یعنى آن کار را به او سپرد. همچنین به فرمان پادشاه که کسى را در جایى به حکومت مى‏گمارد، تقلید مى‏گویند. به همین لحاظ است که مقلَّد به مردى گفته مى‏شود که رهبرى و پیشوایى قبیله‏اش را به او سپرده‏اند.(1) به همین دلیل به پیروى کردن از دیگرى، آن هم به صورت چشم بسته تقلید گفته مى‏شود؛ چون در حقیقت شخص پیرو، امور خود را به کسى سپرده که از او پیروى مى‏کند.
بنابراین تقلید که مصدر است به معنى سپردن امرى به دیگرى است؛ و «مقلِّد» که اسم فاعل است به کسى گفته مى‏شود که کارى را به دیگرى مى‏سپارد و «مقلَّد» یعنى اسم مفعول این کلمه به کسى اطلاق مى‏شود که کارى به او سپرده شده است.

مفهوم تقلید در اصطلاح
تقلید در اصطلاح: تقلید در اصطلاح اجمالاً به معنى قبول قول دیگرى بدون مطالبه دلیل است. چنان که صاحب مجمع البحرین مى‏نویسد:
«والتقلید فى اصطلاح أهل العلم قبول قول الغیر من غیر دلیل وسمّى بذلک لانّ المقلَّد یجعل ما یعتقده من قول الغیر من حقّ وباطل فى عنق من قلّده».(2)
مرحوم آخوند خراسانى نیز در تعریف تقلید مى‏نویسد:
«هو أخذ قول الغیر ورأیه للعمل فى الفرعیات أو الالتزام به فى الاعتقادیات تعبداً بلا مطالبة دلیل على رأیه».(3)
تقلید، قبول قول شخص دیگر است براى عمل کردن در فرعیات و یا ملتزم شدن به قول دیگرى است تعبداً یعنى بدون درخواست کردن دلیل از صاحب آن قول براى قولش».
با توجه به تعریف‏هاى مذکور مى‏توان نتیجه گرفت که معنى تقلید در لغت با معنى اصطلاحى آن فرق دارد؛ زیرا تقلید در لغت به معنى سپردن کار به دیگرى است و نتیجه واگذارى کار به شخص دیگر قبول قول آن شخص است که معناى مطاوعه‏اى دارد و این قبول قول اگر بدون مطالبه دلیل باشد، «تقلید» اصطلاحى نامیده مى‏شود. بنابراین تقلید سه معنى مى‏تواند داشته باشد:
1. تقلید در لغت: به معنى سپردن کار به دیگرى.
2. تقلید به معنى عام: به معنى قبول قول دیگرى.
3. تقلید به معنى خاص: به معنى قبول قول دیگرى بدون مطالبه دلیل که همان تقلید اصطلاحى مى‏باشد.

تعریف اصول دین
اصول دین در لغت
اصول جمع اصل است که از ریشه «اَصُلَ ـ یأصُلُ» اخذ شده و به معنى «تَهْ» و «بُن» مى‏باشد.(4) دین نیز در لغت معانى متعددى دارد و اگر از ماده «دانَ ـ یَدِیْنُ ، دیناً» گرفته شده باشد، معناى متضاد خواهد داشت. گاهى به معنى «سرپیچى و نا فرمانى» است و گاهى به معناى «فرمانبردار شدن» مى‏باشد، وقتى گفته مى‏شود: «تدیّن بالإسلام» یعنى اسلام را پذیرفت(5) و البته بیشتر در این معنى اخیر به کار گرفته مى‏شود و شاید بتوان کلمات «آیین» و «کیش» را معادل‏هاى فارسى دین دانست.
طبق تعاریف فوق که براى کلمات اصول و دین ذکر شد، اصول دین در لغت به ریشه‏ها و بن‏هاى یک آیین گفته مى‏شود و به تعبیرى دیگر اساس و بنیان یک آیین و کیش را «اصول دین» مى‏نامند. هم چنان که امام باقرعلیه السَّلام مى‏فرماید:«نحن الطریق و الصراط المستقیم إلى اللّه ونحن موضع الرسالة ونحن أُصول الدین وإلینا تختلف الملائکة...».(6)
هم چنین فاضل مقداد(ره) در تعریف لغوى اصول دین مى‏نویسد: «الأُصول جمع أصل وهو لغةً ما یبنى علیه غیره وعرفاً هو الدلیل لابتناء المدلول علیه والدین الطریقة والشریعة...».(7)

اصول دین در اصطلاح
طبق استقصایى که صورت گرفت اصول دین در اصطلاح سه کاربرد دارد:
الف. اوّلین کاربرد اصطلاحى اصول دین در زمینه نام‏گذارى علوم مى‏باشد؛ زیرا گاهى علم کلام را علم اصول دین مى‏نامند. فاضل مقداد در توضیح این نام‏گذارى مى‏نویسد: «علم کلام را علم اصول دین مى‏نامند؛ زیرا علوم دینى دیگر مانند فقه،حدیث و تفسیر، همگى متوقف بر صادق بودن پیامبر است و این مطلب (صادق بودن پیامبر) در علم کلام تبیین مى‏شود. پس علم کلام اصل آن علوم است.»(8)
این کاربرد گویا از قرن هفتم به بعد بیشتر متداول شده و در عنوان برخى از کتاب‏هاى کلامى ذکر گردیده است و مى‏توان به کتاب‏هاى «الثاقب المسخر على نقض المشجر فی أُصول الدین» تألیف ابن طاوس (م673هـ) و «نهج المسترشدین فى أُصول الدین» تألیف علاّمه حلى و «الدر الثمین فى أُصول الدین» تألیف ابن داود، اشاره کرد.
ب. دومین کاربرد اصول دین در جایى است که بخواهیم فرقه‏ها و وجه تمایز مکاتب و مذاهب مختلف کلامى را بدانیم. یعنى هر مکتب و مذهب کلامى، برخى از مسائل را به عنوان شعار و وجه تمایز خود انتخاب کرده آن را پرچم و لواى مذهب خود، قرار مى‏دهد به گونه‏اى که هر کس آنها را قبول نکند از جرگه متدینین به آن مذهب خارج شده و جزء افراد قائل به آن مذهب به شمار نمى‏آید. البته لازم نیست که این مسایل حتماً از مسایل اصلى و اساسى باشد و بیشتر مواقع مسایلى به عنوان شعار و پرچم مکاتب کلامى انتخاب مى‏شود که نه تنها در مرحله اعتقاد از مسایل حاشیه‏اى و کم ارزش مى‏باشند بلکه در مرحله عمل نیز چندان اهمیتى ندارند.
به عنوان مثال مى‏توان به مسایلى که وهابیون به عنوان شعار خود انتخاب کرده و آن را معیار شرک و توحید مى‏دانند، اشاره کرد. آنان زیارت مشاهد و قبور بزرگان دینى را شرک مى‏دانند و توسل و طلب شفاعت را از مصادیق شرک مى‏شمارند. هم چنین مى‏توان به مسأله قدیم یا حادث بودن قرآن اشاره کرد که اهل حدیث، قدیم بودن آن را جزء اصول دین خود قرار داده‏اند؛ در حالى که هیچ ربطى به اصول دین ندارد. موءلف «اعتقاد اهل السنة» در بیان اعتقاد اهل سنت در اصول دین نقل مى‏کند که راوى گفت: از پدرم و ابوزرعه در مورد مذهب اهل سنت در اصول دین پرسیدم. آن دو گفتند: اصول دین عبارت است از این که:
1. ایمان، هم به زبان است هم به عمل، و کم و زیاد مى‏شود.
2. قرآن کلام خدا است و مخلوق نیست از تمام جهات.
3. قدر، چه خیر باشد چه شر از خداوند است.
4. بهترین این امت بعد از پیامبرصلَّى اللّه علیه و آله و سلَّم ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان و بعد على مى‏باشد.(9)
هم چنان که ملاحظه شد اصطلاح «اصول دین» در متن فوق به معناى خصیصه‏ها و وجه تمایزهاى اهل سنت به کار رفته است.
3. کاربرد سوم اصول دین به تقسیم دین به دو قسمت اعتقادى و عملى باز مى‏گردد. طبق این تقسیم هر دینى به دو قسمت تقسیم مى‏شود:
الف. قسمت عقیدتى و نظرى که اساس و بنیان دین است.
ب. تعالیم و احکام عملى که مترتب بر عقاید نظرى دین هستند.
طبق این تقسیم، اصطلاح اصول دین به قسمت اوّل یعنى قسمت عقیدتى و نظرى اطلاق مى‏شود، چنان که استاد مصباح مى‏نویسد:«کان من المناسب أن یسمّى قسم العقائد من الدین بالأُصول وقسم الأحکام العملیة بالفروع».(10)
بعد از روشن شدن معناى اصطلاحى اصول دین، باید به این نکته اشاره کرد که منظور از اصول دین در قاعده «نفى التقلید فى أُصول الدین» کاربرد اخیر یعنى کاربرد سوم مى‏باشد و کاربردهاى اوّل و دوم به صورت مطابقى مدلول این قاعده نمى‏باشد هرچند به صورت التزامى یا تضمنى بر آن دو کاربرد هم دلالت داشته باشد.

دلایل قاعده نفى تقلید در اصول دین
انسان ذاتاً به دنبال علم و شناخت است؛ زیرا روح او از چهار بُعد و حس تشکیل شده است که یکى از آن ابعاد، «حس راستى» مى‏باشد. این حس سرچشمه انواع علوم و دانش‏ها و انگیزه کنجکاوى مستمر و پیگیر در شناخت جهان هستى است. با وجود این، قبل از بررسى دلایل قاعده عدم تقلید در اصول دین باید این نکته ثابت شود که اصلاً چرا باید به تحقیق درباره علم بپردازیم و چه نیازى به شناخت معارف دینى داریم؟
علما در پاسخ به علت و انگیزه بحث درباره دین و شناخت مسایل آن که مهمترین و اصلى‏ترینش همان مسأله توحید، نبوت و... مى‏باشد و اصطلاحاً اصول دین نامیده مى‏شود به دو گروه تقسیم مى‏شوند:

گروه اوّل:
این عده دلیل وجوب کسب معرفت و شناخت را فطرت و عقل مى‏دانند و به ادلّه زیر تمسک مى‏جویند:
1. حبّ شناخت: انسان از جنبه فطرى دوست دارد همه چیز را بشناسد و از آن اطلاع داشته باشد این حبّ شناخت عامل مهمى است که انسان را به بحث دربارؤ مسایل و قضایاى مختلف از جمله مسایل دینى و شناخت دین حق برمى‏انگیزد. استاد مصباح مى‏نویسد: «اذن فغریزة حبّ الاستطلاع تمثل الدافع الأوّل الذى یدفع الإنسان للبحث عن کلّ المسائل والقضایا ومن جملتها المسائل الدینیة ومعرفة الدین الحق».(11)
2. دفع خطر محتمل: انسان‏ها به دو گروه تقسیم مى‏شوند: عده کثیرى از آنان به وجود عالم دیگر و حسابرسى در آن دنیا اعتقاد دارند و عده‏اى نیز وجود عالم دیگر وحسابرسى را انکار مى‏کنند. عقل حکم مى‏کند که براى دفع ضررى که در صورت وجود عالم دیگر به ما مى‏رسد، در مورد ادعاى قائلین به وجود دنیاى دیگر تحقیق و تدبّر کنیم تا در صورت صحت ادعاى آنها دچار خطر عظیمى که در صورت عمل نکردن به احکام دین، دامن‏گیر ما خواهد شد، نشویم.
3. جلب منفعت: انسان ذاتاً و فطرتاً به سوى منافع خود مى‏رود و سعى در کسب منافع مى‏کند. به همین خاطر او باید در باره گفتار کسانى که مى‏گویند دین موجب خیر دنیا و آخرت مى‏شود تحقیق کند و در آن مورد شناخت حاصل نماید تا در صورت وجود چنین منافعى از دسترسى به آن محروم نماند.
4. کمال جویى: انسان فطرتاً کمال جو است و این زمانى تحقق مى‏یابد که کمال را از غیر کمال بازشناسد، پس همین حس کمال جویى او را مکلّف به شناخت و کسب معرفت مى‏کند تا بتواند با شناخت کمال به دنبال آن برود.
5. شعور دینى: برخى، دین و خداشناسى را از ابعاد روح انسانى مى‏دانند. آنان معتقدند روح انسان از چهار بعد «راستى»(علم)، «نیکویى»، «زیبایى» و «شعور دینى» تشکیل شده است و در این مورد گفته شده: «در این عصر به موازات سه مفهوم زیبایى، نکویى و راستى، مقوله چهارم قدسى یا یزدانى که در حقیقت بعد چهارم روح انسانى است، کشف گردیده است. در این مقام این بعد چهارم روحى از سه مفهوم دیگر مجزا است وممکن است منشأ تولید سه بعد دیگر بوده باشد».(12)
بعد از ذکر ادلّه گروه فوق در این قسمت سخن دو تن از این گروه نقل مى‏شود:
علاّمه حلّى (ره) یکى از کسانى است که وجوب شناخت و کسب معرفت در اصول دین را برخاسته از عقل مى‏داند و مى‏نویسد: «وجوب شناخت خداوند از عقل به دست مى‏آید؛ زیرا شکر مُنْعِم بالضرورة واجب است و چون آثار نعمت بر ما ظاهر است پس واجب است از بخشنده این نعمت‏ها تشکر نماییم و این شکرگزارى بدون شناخت بخشنده آن نعمت‏ها میسر نیست پس واجب است تا او را بشناسیم و هم چنین شناخت خداوند ما را از ترسى که از اختلاف حاصل مى‏شود، باز مى‏دارد و چون دفع خوف واجب است پس شناخت خداوند هم واجب است».(13)
هم چنین مقدس اردبیلى مى‏نویسد: «بدان! چون آدمى قابل علم و تکلیف است مکلّف است به اصول دین و فروع آن به عقل و نقل، و دوم موقوف است به اوّل. باید که اوّل، اول را بداند و...».(14)

گروه دوم:
عدّه‏اى از متکلمین که بیشتر از مکتب اشعرى مى‏باشند کسب شناخت و معرفت را واجب مى‏دانند ولى از ادلّه گروه اوّل استفاده نمى‏کنند؛ زیرا به اعتقاد این گروه این وجوب، از عقل مستفاد نمى‏شود و دلیل وجوب شناخت خداوند و دین دلیل سمع است. تفتازانى در این مورد مى‏نویسد: «در مورد وجوب تحقیق در شناخت خداوند هیچ اختلافى بین اهل اسلام نیست؛ زیرا این شناخت مقدمه است براى شناخت واجب. امّا دلیل این وجوب در نزد ما شرع است یعنى نص، اجماع . عقل نمى‏تواند در اینجا حکم کند؛ امّا از دیدگاه معتزله دلیل این وجوب عقل است...».(15)
ما بدون ذکر طول و تفصیل اقوال این گروه تنها به ذکر این نکته اشاره مى‏کنیم که سمع نمى‏تواند دلیل وجوب شناخت باشد چون موجب دور مى‏شود؛ زیرا در این صورت شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند مستلزم شناخت خداوند است و شناخت خداوند مستلزم شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند است . به تعبیر دیگر در این صورت خداوند حکم مى‏کند که شناخت خداوند واجب است و تا وقتى ما خدا را نشناسیم نمى‏توانیم وجوب شناخت خداوند را به دست آوریم و تا وقتى وجوب شناخت خداوند رابه دست نیاوریم نمى‏توانیم خدا را بشناسیم.
علاّمه حلّى در نقل قول اشاعره مى‏نویسد: «قالت الأشعریة: انّ معرفة اللّه تعالى واجبة بالسمع لا بالعقل فلزمهم ارتکاب الدور المعلوم بالضرورة بطلانه...».(16)

سهم تقلید در کسب شناخت
در هر صورت چه ادله گروه دوم صحیح باشد چه صحیح نباشد هر دو گروه متفق هستند که تحقیق و تدبّر و شناخت خداوند و دین لازم است، لکن این بدان معنى نیست که تقلید در این مسأله خلاف عقل است چون عقل حکم به شناخت یعنى رسیدن به حقیقت مى‏کند و تقلید نیز مى‏تواند انسان را به حقیقت برساند، زیرا همان عقل حکم به رجوع جاهل به عالم مى‏کند و ادله‏اى که در فوق بدانها اشاره شده هیچ توجهى به این مطلب ندارند که در کجا باید مطالبه دلیل کرد که رجوع تقلید نباشد و در کجا نباید مطالبه دلیل کرد. بنابراین طبق حکم عقل مى‏توانیم به عالم رجوع کنیم و این رجوع دو نوع مى‏تواند باشد:
الف. رجوع جاهل به عالم با مطالبه دلیل: این نوع رجوع هیچ اشکالى ندارد و عقل حکم به چنین رجوعى مى‏کند و این امر از ضروریات عقلى است به گونه‏اى که تصور آن براى تصدیق آن کفایت مى‏کند و مى‏توان آن را از فطریات به حساب آورد، چنان که در شرع نیز این امر تأیید شده و در قرآن ذکر شده که :«فَاسْألُوا أَهلَ الذِّکر إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون».(17)
ب. رجوع جاهل به عالم بدون مطالبه دلیل که اصطلاحاً تقلید خوانده مى‏شود. در مورد صحت این گونه رجوع دو قول مى‏توان تصویر کرد:
قول اوّل: طبق این قول اصول دین یکى از مواردى است که فطرت و عقل انسان براى ارضاى حس کنجکاوى و دفع خوف و ضرر محتمل و... حکم به شناخت آن مى‏کند و این شناخت با تقلید حاصل نمى‏شود و موجب ارضاى حس کنجکاوى و دفع خوف و ضرر محتمل نمى‏شود. هم چنان که ابن میثم بحرانى مى‏نویسد: «انّ الاعتقاد الحاصل بالتقلید غیـر کاف فی دفـع خـوف الضرر المظنـون فی تـرک المعرفة لانّ المقلّـد لا یأمـن خطـاء من قلّده ویتسوى عنده الصادق والکاذب ومتى میّز بینهما لم یکن مقلداً...».(18)
بر اساس این دیدگاه، اصول دین اعتقادى لازم است که از راه تحقیق و تدبّر به دست آمده باشد نه از راه تقلید.
قول دوم: طبق این قول ادله‏اى که انسان را به کسب معرفت و شناخت برمى‏انگیزاند و آن را واجب مى‏شمارد از انسان قطع و یقین مى‏خواهد یعنى عقل تا زمانى که انسان به قطع و یقین نرسیده او را به تلاش وا مى‏دارد، امّا بعد از نیل به این غایت دیگر انگیزه‏اى براى تلاش و وجوبى براى کسب معرفت نیست. طبق این مبنا انسان باید در اصول دین قطع و یقین داشته باشد، حال از راه تقلید باشد یا از راه تحقیق. کسى را نمى‏توان از تقلید در اصول دین بازداشت؛ زیرا انسانى که به اصول دین اعتقاد دارد یا با قطع نظر از قول غیر به این اعتقـاد رسیـده کـه در این صورت تقلید متصور نیست یا از قول غیر اعتقاد به اصول دین پیدا کرده که در این صورت نمى‏توان گفت که از این قطع خود دست بردارد؛ زیرا غرض حصول اعتقاد است و سبب را مدخلیتی در این قطع نیست.
شاگرد شیخ مرتضى انصارى گویا معتقد به این نظریه است و در ردّ کسانى که به این قول اعتراض مى‏کنند مى‏گوید: «اگر گویى مقصود معرفت تفصیلى است نه اجمالى و تفصیل از تقلید حاصل نمى‏شود، گوییم که این در حق غیر معصوم ممکن نیست؛ مگر از براى تعداد بسیار بسیار کم. اگر ممکن بود مردم چه احتیاج به معصوم داشتند». و در ادامه مى‏گوید: «اگر گفته شود تقلید منشأ علم ثابت نیست باید گفت که برهان هم گاهى منشأ علم ثابت نیست».(19)
شاید در جواب بتوان گفت که بحث در دو زمینه است؛ زیرا سوءال اوّل این است که آیا مى‏توان از تقلید به قطعى که مورد نظر است رسید یا نه؟ ثانیاً: گرچه بعد از حصول قطع نمى‏توان در اسباب حصول قطع مناقشه کرد ولى آیا قبل از رسیدن به آن قطع نیز نمى‏توان در سبب مناقشه کرد؟ مسلماً عقل آن‏گاه که انسان را مکلّف به شناخت مى‏کند از او قطع را درخواست نمى‏کند بلکه از او مى‏خواهد که به حقیقت برسد و براى رسیدن به حقیقت، راه‏هایى را مشخص کرده که تقلید نمى‏تواند یکى از این راه‏ها باشد؛ زیرا هم چنان که ابن میثم بحرانى(ره) ذکر کرده، در تقلید، صادق و کاذب هنوز مشخص نشده و اگر در فروع دین به تقلید تکیه مى‏شود به این دلیل است که در اصول دین صادق و کاذب مشخص شده پس در فروع مى‏توانیم به قول صادق پاى پند باشیم.

خلاصه‏ى بحث
در نهایت مى‏توان این چنین نتیجه‏گیرى کرد که انسان بالفطره کنجکاو و کمال جو است و همین فطرت، او را به شناخت دعوت مى‏کند و هم چنین عقل نیز به دلیل دفع ضرر محتمل همین حکم را کرده و او را مکلّف به شناخت مى‏کند؛ امّا امر به همین جا ختم نمى‏شود، بلکه عقل راه‏هایى را براى کسب شناخت معرفى مى‏کند تا او را از افتادن به دام جهل باز دارد.
بنابراین طبق قاعده باید در اصول دین تحقیق و تدبّر کنیم تا بتوانیم در فروع دین به تقلید بپردازیم یعنى بعد از شناخت خداوند، پیامبر، امام و... مى‏تـوانیم با استناد به قـول و سخـن آنان به شنـاخت برسیـم ولى بـدون اثبات و شناخت آنان تعبد و تقلید ما را به جایى نخواهدرسانید.
دوشنبه 29/9/1389 - 14:35
ازدواج و همسرداری

چکیده:
زن و شوهر با قرارداد ازدواج، حقوق و تکالیف مختلفى نسبت‏به یکدیگر پیدا مى‏کنند. در حقوق اسلام و ایران اصل استقلال مالى زوجین مبناى روابط مالى زوجین است و هر یک از زن و شوهر در اکتساب و تصرف اموال خود استقلال کامل دارند. اما در حقوق کشورهاى غربى از جمله فرانسه، در رژیم اشتراک اموال، مرد به عنوان رئیس اشتراک، اداره اموال مشترک زوجین را در اختیار دارد و در رژیم جدایى مطلق اموال نیز مطابق فرض قانونى، حق تصرف در اموال زن را دارد مگر اینکه زن صریحا آن را رد نماید. از طرف دیگر تامین هزینه خانواده در حقوق اسلام تعهدى یک جانبه است و زن در این زمینه هیچ تکلیفى ندارد ولى در حقوق فرانسه یک تعهد دو جانبه است و زن نیز مکلف به تامین آن است.
ریاست‏شوهر بر خانواده با عنایت‏به ضرورت وجود مدیر و سرپرست در هر تشکل و جامعه‏اى، یک ریاست ادارى است نه استبدادى و هرگز زن، ملزم به اطاعت از مرد در امور شخصى او نیست.

هدف اساسى این مقاله، بررسى تطبیقى میان حقوق اسلام و حقوق فرانسه و تبیین برجستگیهاى قوانین اسلام در این زمینه است.
یکى از مسائلى که به عنوان تبعیض بین زن و مرد عنوان گردیده، روابط حقوقى میان زن و شوهر است. برخى در این باره ابراز داشته‏اند که بسیارى از قوانین فقهى بین زن و مرد تبعیض قائل شده است. و ضرورت دارد ایران هم به کنوانسیون بین‏المللى حقوق زنان که خواهان تساوى همه جانبه زن و مرد است‏بپیوندد. (1)
براى روشن شدن زوایاى مختلف این بحث، روابط زن و شوهر را در مسائل مالى و مسائل غیر مالى آنها (مساله ریاست‏شوهر در خانواده) در دو گفتار مطرح خواهیم کرد.

گفتار اول: روابط مالى زن و شوهر

در این گفتار پس از توضیح برخى مفاهیم، اختیارات زن و شوهر را در مسائل مالى و چگونگى تامین هزینه خانواده بیان خواهیم نمود.

الف) تبیین برخى مفاهیم
حقوق کشورهاى مختلف در باره ارتباط مالى زن و شوهر دو نوع نظام مالى مهم دارد که حدود اختیارات هر یک از زوجین در تصرف و بهره‏بردارى از اموال و حقوق و تکالیف آنها را براى تامین هزینه زندگى تعیین مى‏کند که به طور اجمال به معرفى آن دو مى‏پردازیم.

1- رژیم استقلال مالى (جدایى اموال)
استقلال مالى زوجین عبارت است از این که زن و شوهر پس از ازدواج (در دوران زندگى زناشویى) از دو دارایى ممتاز و جدا از هم برخوردارند. اموال زن و مرد دارایى مشترکى را تشکیل نمى‏دهند و زن پس از عقد نکاح در اداره، تنظیم و تصرف اموال و دارایى‏هاى سابق یا اموال مکتسبه در دوران زناشویى استقلال کامل دارد و مى‏تواند هر گونه عمل مادى و حقوقى را نسبت‏به آنها انجام دهد. ریاست‏شوهر بر خانواده، هیچ گونه اختیارى در اموال زوجه، براى او به وجود نمى‏آورد. حقوق ایران و بسیارى از کشورهاى اسلامى، این رژیم را به عنوان تنها رژیم حاکم بر روابط مالى زوجین پذیرفته‏اند. در حقوق کشورهاى اروپایى; همانند فرانسه، سوییس و آلمان نیز به عنوان یکى از مدلهاى قرارداد مالى نکاح با نام رژیم جدایى اموال پذیرفته شده است.

2- رژیم اشتراک در اموال
در این رژیم، دارایى زن و شوهر پس از ازدواج یک دارایى مشترک را تشکیل مى‏دهد. شمول این اموال مشترک نسبت‏به اموال منقول و غیر منقول و دارایى قبل از ازدواج و پس از آن، با توجه به مدلهاى مختلف رژیم اشتراک مالى که در حقوق بسیارى از کشورهاى اروپایى وجود دارد متفاوت خواهد بود; اما در غالب آنها مرد، اداره، تنظیم و تصرف در این اموال (اموال مشترک) را بر عهده دارد و یا لااقل اختیارات مرد گسترده‏تر از اختیارات زن مى‏باشد. این رژیم هم در سیستم حقوقى رومى - ژرمنى; مانند فرانسه و آلمان و هم در سیستم حقوقى کامن‏لا; مثل انگلستان وجود دارد.

ب) اختیارات زن و شوهر در مسائل مالى
اصل استقلال مالى زوجین و حق اداره و تصرف آنها بر اموالشان از اصول مسلم فقه شیعه است و هیچ تردید و اختلافى در آن وجود ندارد. قانون مدنى هم در ماده 1118 (2) خود آن را پذیرفته است و مطابق آن:
«زن در مسائل مالى و اقتصادى، استقلال و آزادى کامل دارد و مى‏تواند در اموال شخصى خود هر گونه دخل و تصرفى نماید; بدون آن که موافقت‏شوهر لازم باشد. اعم از این که آن اموال قبل از ازدواج به دست آمده باشد و یا بعد از آن‏» . (3)
براى اثبات این اصل در فقه شیعه، به دو دلیل از منابع فقهى مى‏توان استناد نمود.

1- آیه «للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن‏» (4)
یعنى: مردان را از آنچه کسب مى‏کنند و نیز زنان را از آنچه به دست مى‏آورند بهره‏اى است.
کلمه اکتساب به معنى به دست آوردن است اما فرقى که راغب اصفهانى بین معناى کسب و اکتساب متذکر مى‏شود بسیار قابل توجه و دلیل بر مدعاست; وى مى‏گوید: کلمه اکتساب در به دست آوردن فایده‏اى استعمال مى‏شود که انسان مى‏خواهد خودش از آن استفاده کند و بهره‏بردارى اختصاصى از آن نماید و کسب، هم آنچه را که خود مى‏خواهد استفاده کند شامل مى‏شود و هم آن چیزى را که براى دیگران به دست مى‏آورد. (5) از این جهت معناى کلمه کسب از معناى اکتساب عامتر است. مطابق این معنى، زن و مرد چیزى را که به دست مى‏آورند، خودشان مستقلا حق تصرف و بهره‏بردارى از آن را خواهند داشت.

از این رو، مفاد آیه چنین خواهد بود که هر یک از زن و مرد، آن چیزى را که به دست مى‏آورند - خواه اختیارى باشد; مانند کسب درآمد یا غیراختیارى; مانند ارث و غیره - به خودشان اختصاص دارد و حق استفاده و بهره‏بردارى را به طور مستقل خواهند داشت. مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مى‏گوید:
«اگر مرد و یا زن از راه عمل چیزى به دست مى‏آورد خاص خود اوست و خداى تعالى نمى‏خواهد به بندگان خود ستم کند .از اینجا روشن مى‏شود که مراد از اکتساب در آیه نوعى حیازت و اختصاص دادن به خویش است; اعم از این که این اختصاص دادن به وسیله عمل اختیارى باشد نظیر اکتساب از راه صنعت و یا حرفه یا به غیر عمل اختیارى. لیکن بالاخره منتهى مى‏شود به صفتى که داشتن آن صفت‏باعث این اختصاص شده باشد... و معلوم است که هر کس، هر چیزى را کسب کند از آن بهره‏اى خواهد داشت و هر کسى هر بهره‏اى دارد، به خاطر اکتسابى است که کرده است‏» . (6)

یکى از مفسرین با برداشت وسیعترى از این آیه، نسبت‏به آزادى زنان در اشتغال و تجارت، مى‏گوید:
«خداوند در کسب و تجارت نسبت‏به سعى و کوشش هر کسى از مرد و یا زن از نعم خود عطا مى‏فرماید... آیه شریفه دلیل است که زنان هم مى‏توانند به تجارت مشغول شوند و همچنین نسبت‏به سعى و کوشش خود از نعم الهى بهره‏مند شوند» . (7)

2- عموم قاعده «الناس مسلطون على اموالهم‏»
این قاعده که به نام قاعده «تسلیط‏» معروف است از قواعد پذیرفته شده، نزد فقهاى شیعه است و در فقه، بدان بسیار استناد مى‏شود.
مفاد قاعده مزبور چنین است که همه مردم اعم از زن و مرد نسبت‏به اموال خودشان حق هر گونه تصرفى را دارند و استثنایى هم در مورد این که زن یا زوجه نتواند در اموال خودش تصرف نماید، وارد نشده است، به علاوه روایت «لایحل مال امرء مسلم الا بطیب نفسه‏» (8) بدین معنى است که تصرف در مال شخص مسلمان بدون رضایت او جایز نیست و نیز عمومات متعدد دیگرى که در آیات و روایات به این مضمون وارد شده است دلالت‏بر این مدعا دارد و هیچ تخصیص و استثنایى که شوهر را مجاز نماید در اموال همسر خود تصرف کند، وجود ندارد; بر پایه این استدلال، دست مرد از اموال زن کوتاه شده و حق هر گونه مداخله در اموال زن از شوهر سلب گردیده است.

از این رو در مورد استقلال زن از مرد در مالکیت، اداره، تصرف و بهره‏بردارى از اموال، مطابق منابع فقهى شیعه بلکه بسیارى از منابع اهل سنت جاى هیچ تردیدى نیست.
البته در برخى از کتابهاى اهل سنت (9) نقل شده است که بعضى با استناد به آیه «لاتؤتوا السفهاء اموالکم‏» (10) زنان را از تصرف در اموالشان ممنوع دانستند، با این تفسیر که سفها شامل اولاد صغیر و زنان است; اما مطابق تفسیرهاى مفسرین شیعه آیه فوق درباره ایتام است و منظور از سفها در این آیه، همان ایتام صغیر است که به رشد کافى در مسائل مالى نرسیده‏اند. (11)
در حقوق ایران نیز به تبعیت از فقه شیعه نظام مالى زوجین از زمان تدوین قانون مدنى در سال 1307، از یک ثبات نسبى برخوردار بوده است. این ثبات را باید ناشى از منشا و مبناى محکم آن دانست. ریشه مذهبى و الهى داشتن قواعد حاکم بر این روابط که مانع از بى‏عدالتى در روابط بین زن و شوهر است را باید علت این ثبات قلمداد نمود. فلسفه این امر نیز بسیار روشن است; زیرا از ابتدا، اسلام به جاى تشابه‏سازى به «اصل عدالت‏» توجه نموده است و همانگونه که برخى از صاحب‏نظران دینى اظهار نموده‏اند:
«اصل عدل که یکى از ارکان کلام و فقه اسلامى است، همان اصلى است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است; یعنى از نظر فقه اسلامى - و لااقل فقه شیعه - اگر ثابت‏بشود که عدل ایجاب مى‏کند فلان قانون باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است ناچار باید بگوییم حکم شرع هم همین است; زیرا شرع اسلام طبق اصلى که خود تعلیم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبیعى خارج نمى‏شود. علماى اسلام با تبیین و توضیح اصل عدل، پایه فلسفه حقوق را بنا نهادند» (12)

علاوه بر پایه‏گذارى قوانین اسلامى براساس عدالت، اسلام حتى به زوجین اجازه نداد که توافقى نمایند تا منجر به بى‏عدالتى شود. از امام باقر علیه السلام سؤال شد که آیا مرد مى‏تواند با زن خود شرط کند که نفقه را به طور کامل و مساوى با زن دیگر به او ندهد و خود آن زن هم از اول این شرط را بپذیرد؟ امام باقر علیه السلام فرمود:
«خیر چنین شرطهایى صحیح نیست، هر زنى به موجب عقد ازدواج خواه ناخواه حقوق کامل یک زن را پیدا مى‏کند ...» . (13)

باید توجه داشت که مطالب یاد شده هرگز به این معنا نیست که تمام اصول مترقى اسلام پیاده شده است و یا ثباتى که مطرح کردیم بدین معناست که اصلاحاتى در طول قانونگذارى حقوق ایران انجام نگرفته یا نباید بگیرد; بالعکس مقتضیات زمان و تحولات اجتماعى ایجاب مى‏کند هر از چند گاهى راه کارهاى مناسب جهت اجراى هر چه بهتر قوانین اسلامى، ارائه شود و اساسا اجتهاد در فقه و پویایى آن به همین معنا است، که فقه باید جوابگوى نیازهاى زمان خود باشد. بلکه منظور این است که اصول کلى حاکم بر روابط زوجین از ثبات نسبى برخوردار بوده است.

شایان ذکر است که وقتى این اصول و قوانین مترقى، چهارده قرن قبل در حقوق اسلام بنیان نهاده شده بود و به زن در تصرف اموال خود استقلال کامل اعطا نمود، در کشورهاى اروپایى تا قبل از قرن بیستم، از جمله حقوق فرانسه که یکى از مدرنترین و مفصلترین حقوق مدون آنهاست، زنان از حداقل حقوق انسانى هم برخوردار نبودند و اصلا اهلیت تصرف در اموال خود را هم نداشتند و به اعتراف یکى از نویسندگان فرانسوى (14) ، در روابط مالى زوجین، مرد ارباب زندگى مشترک بود و اختیارات او در اداره، تنظیم و تصرف اموال حتى در اموال اختصاصى زن، شبه مطلق بوده است; زیرا در رژیم قانونى 1804م. فرانسه، اداره و تصرف تمام اموال مشترک و اختصاصى زن، به عهده مرد نهاده شده بود و آن هم به عنوان یک مدیر غیر مسؤول. طبیعى خواهد بود که چنین قانونى با توجه به تحولات زمان به دلیل ظالمانه بودن آن، باید متحول شود و به تعبیر این نویسنده فرانسوى:
«قانون 1965م. تنها سعى کرده اختلاف موجود بین زن و شوهر را کاهش دهد» . (15)
و یا به قول کورنو:
«در این بازنگرى سعى شده، برابرى زن و مرد در نظام اشتراک اموال برقرار شود و یا حداقل گرایش به برابرى در آن دیده مى‏شود و تحت این روابط متنوع، زن و شوهر در وضعیتهاى آن چنان تبعیض‏آمیزى قرار نداشته باشند» (16)

اما باید گفت على‏رغم همه گرایشها به سمت اعطاى استقلال به زن، هنوز هم در رژیم قانونى (17) جدید که اکثر زوجین فرانسوى تحت این رژیم ازدواج مى‏کنند، اموال مشترک زن و مرد، در صورت فقدان شرط خلاف، توسط مرد اداره مى‏شود. حتى مطابق رژیم جدایى مطلق اموال، قانونگذار فرض را بر این نهاده که شوهر اجازه تصرف در اموال زوجه را دارد و مطابق آن شوهر مى‏تواند، انواع تصرفات را در مورد اموال زن انجام دهد; مگر این که زوجه صریحا تصرف شوهر را رد نماید. (18) اما به هیچ وجه چنین فرضى در حقوق ایران و اسلام مطابق فقه شیعه وجود ندارد.

به همین سبب با مقایسه اجمالى بین قانون اسلام و قوانین دنیاى متمدن غرب که شاید مفصلترین و کاملترین آنها، قانون مدنى فرانسه باشد مى‏توان گفت‏بر خلاف تصور عده‏اى، حدود اختیارات زن و آزادى و استقلال او در انجام امور مالى و روابط حقوقى و اقتصادى در شریعت و نظام حقوقى اسلام، به مراتب وسیعتر و بیشتر از آن مرزهایى است که در نظام‏هاى حقوقى کشورهاى مدعى تمدن براى زن شناخته شده است. (19)
با توجه به مطالب فوق، تعجآثور است که بعضى از حقوقدانان فرانسوى (20) از باب نمونه تنها حقوق اسلام را به عنوان یک رژیم حقوقى مطرح مى‏کنند که هیچ نظم مالى در خصوص زوجین ندارد. در حالى که قبل از تدوین هر قانونى در فرانسه، قواعد و قوانین بسیار ریز و دقیقى در باب ارث، تامین هزینه (نفقه)، مهر و مسائل مالى دوران نکاح و پس از نکاح در قرآن و سنت اهل بیت علیهم السلام تدوین شده بود. حمل این گونه نظریات بر بى‏اطلاعى آنها هم آسان نیست.

ج) تامین هزینه و معاش خانواده (نفقه)
یکى از حقوقدانان با انتقاد از قانون مدنى ما که به تبعیت از حقوق اسلام تامین هزینه زندگى خانواده را به عهده مرد گذاشته است، چنین مى‏گوید:
«قانون مدنى ما از یک سوى مرد را وا مى‏دارد که به زن خود نفقه بدهد; یعنى جامه، خوراک و مسکن وى را آماده کند، همچنان که مالک اسب و استر باید براى آنان خوراک و مسکن فراهم آورد مالک زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترس او بگذارد» . (21)
در بسیارى از حقوق کشورهاى اروپایى از جمله فرانسه، تامین هزینه زندگى مشترک و تکلیف انفاق یک تعهد دو جانبه است و زن و شوهر هر دو مکلف به کسب درآمد و تامین هزینه خانواده هستند. اما از نظر اسلام تامین هزینه خانواده و از جمله مخارج شخصى زن (نفقه زن) به عهده مرد است. و زن از این نظر هیچ‏گونه مسؤولیتى ندارد. بنابراین، تکلیف مرد در دادن نفقه زن، یک تکلیف یک جانبه است و موسر (متمکن) یا معسر بودن زن، تاثیرى در آن ندارد. حتى اگر زن داراى ثروت کلانى هم باشد، الزامى ندارد که از اموال شخصى خود، مخارج و مایحتاج زندگى خود را تامین کند.

بنابراین، اگر کسى بخواهد انتقادى بر حقوق اسلام نماید، باید از جانبدارى حقوق اسلام از زن بگوید. ولى چنان که برخى از اسلام‏شناسان معاصر اظهار نمودند:
«حقیقت این است که اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد، یا به نفع مرد و علیه زن قانونى وضع کند. اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد. اسلام در قوانین خود سعادت مرد و زن و فرزندانى که باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت جامعه بشریت را در نظر گرفته است‏» . (22)

از این رو مدعیان حمایت از حقوق زن به تعبیر مرحوم شهید مطهرى بناچار به یک دروغ شاخدار متوسل مى‏شوند و مى‏گویند: فلسفه نفقه این است که مرد خود را مالک زن مى‏داند و او را به خدمت‏خود مى‏گمارد همانگونه که مالک حیوان ناچار است مخارج ضرورى حیوانات مملوک خود را بپردازد. باید از این مدعیان پرسید که از کجاى قانون اسلام شما استنباط کردید که مرد مالک زن مى‏باشد و علت نفقه دادن مرد، مملوک بودن زن است. این چگونه مالکى است که از نظر اسلام حق ندارد به مملوک خود بگوید این ظرف آب را به من بده! این چگونه مالکى است که مملوکش هر درآمدى کسب کند به خودش تعلق دارد و مالک، حق دخالت در آن را ندارد! این چگونه مالکى است که اگر زن به کودکش شیر دهد مى‏تواند اجرت آن را مطالبه نماید! (23) چنین نسبتى به آن دسته از نظامهاى حقوقى کشورهاى غربى از جمله فرانسه نزدیکتر است که در رژیمهاى اشتراک اموال، اختیارات شوهر مطابق قانون 1804 تا قبل از اصلاح 1965، شبه مطلق بوده است و مرد، حاکم و ارباب اموال اشتراکى شناخته مى‏شد. (24)

گفتار دوم: ریاست‏خانواده

ریاست‏شوهر و اجازه زن از او در مسائلى که مربوط به اداره خانواده است، هم قانونى است و هم شرعى.
بر اساس شرع اسلام و ماده 1102 قانون مدنى، پس از انعقاد قرارداد نکاح، هر یک از زوجین حقوق و تکالیفى در مقابل یکدیگر پیدا خواهند نمود. همانطور که در قرآن کریم آمده است: «لهن مثل الذى علیهن بالمعروف‏» (25) ; یعنى براى زنان، همانند وظایفى که بر دوش آنهاست، حقوق شایسته‏اى قرار داده شده است همچنان که تکالیفى بر عهده زنان قرار گرفته از حقوقى نیز برخوردارند و بین حقوق و تکالیف آنها تعادلى برقرار است. عدالت اقتضا مى‏کند که حقوق و تکالیف بر اساس تواناییهاى روحى و طبیعى و جسمى بین آنها تقسیم شود. از این رو در حقوق اسلام، همانطورى که تکلیف انفاق و تامین هزینه زندگى خانواده مطابق آیه 34 سوره نساء بر عهده مرد نهاده شده است، زن نیز در مقابل مکلف شده تا از مرد به عنوان رئیس تشکل خانواده، اطاعت نماید. در ذیل به طور مختصر فلسفه و ادله و حدود اطاعت زن از مرد را بیان خواهیم نمود.

الف) فلسفه ریاست‏شوهر بر خانواده
خانواده به عنوان اولین و بنیادى‏ترین تشکل در جامعه، نیاز به مسؤول یا سرپرست دارد و پر واضح است که هیچ تشکل و اجتماعى بدون مسؤول و رهبرى واحد که تدبیر امور را در دست داشته باشد، ممکن نیست. واگذارى اداره خانواده که متشکل از زن و مرد است‏به هر دوى آنها در واقع به معناى فقدان مسؤول و سرپرست در چنین تشکل بنیادى جامعه است. متاسفانه در بسیارى از کشورهاى غربى که تا قبل از قرن بیستم، زن از حداقل حقوق انسانى خود هم برخوردار نبود و با ازدواج، در زمره محجورین در مى‏آمد امروزه با افراطى‏گرى فمینیسمى و واگذارى ریاست‏خانواده به هر دوى آنها یا به عبارت دیگر بى‏سرپرست نمودن کانون خانواده، باعث اضمحلال این جامعه بنیادین شدند.

اگر منظور مدعیان تساوى حقوق زن و مرد تشابه حقوق و تکالیف آنها در همه امور، بدون توجه به توانایى‏ها و خصلتهاى روحى و جسمى آنها باشد، مى‏تواند از مصادیق ظلم به شمار آید. نقش مردانه دادن به زن و تقسیم وظایف بین زن و مرد بدون توجه به زن بودن او، ظلمى مضاعف است.
گویا مدعیان تساوى حقوق زن و مرد مى‏خواهند از غرب پیشى گیرند; زیرا به اعتراف برخى از حقوقدانان غربى تشابه حقوق زن و مرد ممکن نیست; مازو یکى از معروفترین حقوقدانان فرانسوى که به نام مادر حقوق مدنى فرانسه شهرت دارد، در ارزیابى قانون اصلاح حقوق ازدواجى 1965م. که از مهمترین اصلاحات است مى‏نویسد:
«آرمانى خواهد بود اگر بخواهیم رژیم مالى تنظیم کنیم که مطابق آن نه زنى وجود داشته باشد و نه شوهر، بلکه در این نظام، زوجینى قرار گیرند که مطلقا داراى وضعیت‏یکسان و مشابه باشند; زیرا تساوى صرف، قابل تحقق نخواهد بود. و قانون 1965 هم نخواسته است‏به چنین امرى دست پیدا کند. و تنها سعى کرده است که اختلاف موجود بین زن و شوهر را کاهش دهد..» . (26)

برخى نیز الفاظ مورد استعمال را مورد انتقاد قرار داده و گفته‏اند:
«استفاده از کلمه ریاست در خانواده نه تنها حافظ نظم و امنیت نیست‏بلکه در مرد خودبزرگ‏بینى ایجاد مى‏کند و سایر افراد خانواده را زیر سلطه آن، گرفتار تنش مى‏کند» . (27)
على‏الظاهر لازمه گفته ایشان این است که باید عنوان ریاست را از رئیس جمهور یا ریاست فلان اداره یا کارخانه نیز برداشت; چرا که اگر عنوان ریاست در مجموعه کوچک خانواده تا بدین حد خطرساز و موجب خودبزرگ‏بینى است، به طریق اولى در مجموعه‏هاى وسیعتر موجب خود بزرگ‏بینى در فرد خواهد شد.

ب) ادله
اثبات ریاست‏شوهر بر خانواده از ناحیه قرآن و روایات روشن و قطعى است.

1- «الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم‏» . (28)
مردان سرپرست زنان هستند، به خاطر برتریهایى که خداوند براى بعضى نسبت‏به بعضى دیگر قرار داده است و به خاطر نفقه‏ایى که از اموالشان به زنان مى‏پردازند.
خداوند متعال در آیه فوق حق ریاست‏بر خانواده و سرپرستى و تدبیر امور خانواده را به دلیل برتریهاى طبیعى جنس مرد به او سپرده است و در مقابل، مرد مکلف شده است که مخارج و هزینه زندگى او را تامین نماید. آیه فوق بعد از این که اصل سرپرستى و ریاست‏شوهر را بیان مى‏کند به حکمت‏یا علت این امتیاز و حق اشاره مى‏کند و مى‏فرماید:
«بما فضل الله بعضهم على بعض‏»;
یعنى «این سرپرستى به خاطر تفاوتهایى است که خداوند از نظر آفرینش روى مصلحت نوع بشر میان آنها قرار داده‏» و بلافاصله در مقابل چنین حقى، تکلیفى را به عهده شوهر قرار مى‏دهد و مى‏فرماید:
«و بما انفقوا من اموالهم.»;
یعنى «این سرپرستى به خاطر تعهداتى است که مردان در مورد انفاق کردن و پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند» . (29)

باید توجه داشت که این برترى جنس مرد بر زن در ریاست و اداره خانواده، از حیث وزن انسانى و اجتماعى او نیست، بلکه بر اساس مصلحت اجتماعى و از باب خاصیتهاى طبیعى و فطرى زن و مرد به او داده شده است. قرآن کریم هیچ نقشى براى جنسیت در برترى و کرامت انسانى قائل نشده است و فقط تقوى را ملاک برترى انسان نسبت‏به دیگران دانسته است. (30) مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه چنین آورده است:
«خداوند متعال در کتاب کریمش بیان کرده که مردم همگى و بدون استثنا چه مردان و چه زنان شاخه‏هایى از یک تنه درختند و اجزا و ابعاضى هستند براى طبیعت واحده بشریت و مجتمع در تشکیل یافتن، محتاج به همه این اجزا است. همان مقدار که محتاج جنس مردان است محتاج جنس زنان خواهد بود; همچنان که فرمود «بعضکم من بعض‏» (همه از همید) . این حکم عمومى منافات با این معنا ندارد که هر یک از هر دو طایفه زن و مرد خصلتى مختص به خود داشته باشد; مثلا نوع مردان داراى شدت و قوت باشند و نوع زنان داراى رقت و عاطفه. چون طبیعت انسانیت هم در حیات تکوینى و هم اجتماعى‏اش نیازمند به ابراز شدت و اظهار قدرت و هم محتاج به اظهار مودت و رحمت است ... این دو خصلت دو مظهر از مظاهر جذب و دفع عمومى در مجتمع بشرى است روى این حساب دو طایفه مرد و زن از نظر وزن و از نظر اثر وجودى با هم متعادلند; همچنان که افراد طایفه مردان با هم اختلافى در شؤون طبیعى و اجتماعى دارند... پس مى‏توان گفت‏بلکه باید گفت که این است آن حکمى که از ذوق مجتمع سالم و دور از افراط و تفریط منبعث مى‏شود. از ذوق مجتمعى که طبق سنت فطرت تشکیل شده عمل مى‏کند و از آن منحرف نمى‏شود» . (31)
همچنین در تفسیر نمونه ذیل همین آیه آمده است:
«قرآن در اینجا تصریح مى‏کند که مقام سرپرستى باید به مرد داده شود... و این موقعیت‏به خاطر وجود خصوصیاتى در مرد است‏» . (32)

2- روایات روایات متعدد معتبرى دلالت‏بر این امر دارد که از جمله آنها، حدیث امام محمد باقر علیه السلام است که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل مى‏کند: زنى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و گفت‏حق شوهر بر زن چیست؟ پیامبر فرمودند:
از مرد اطاعت کنید و عصیان نکنید...، بدون اجازه او روزه نگیرید...، بدون اذن شوهر از منزل خارج نشوید. (33)
روایت دیگرى - که هم به سند کلینى و هم مرحوم صدوق داراى سند معتبرى است - از امام محمد باقر علیه السلام نقل کرده‏اند که فرمود:
زنى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: اى فرستاده خداوند، حق شوهر بر زن چیست؟ فرمود: ...از خانه‏اش بیرون نرود، مگر با اجازه شوهرش و اگر بى‏اجازه او بیرون رود، فرشتگان آسمان، فرشتگان زمین، فرشتگان خشم و فرشتگان مهر و رحمت، او را نفرین کنند، تا به خانه‏اش برگردد... (34)
بنابراین، اصل اعطاى ریاست‏خانواده به شوهر از منظر قرآن و روایات جاى تردید نیست و ماده 1105 قانون مدنى (35) نیز به صراحت آن را بیان نموده است.

ج) حدود ریاست‏شوهر
ریاست‏شوهر بر خانواده به هیچ وجه استبداد یا تحکم و یا به زعم بعضى، (36) اختیار مالکانه نیست، بلکه به تعبیر یکى از حقوقدانان عرب‏زبان، ریاست‏شوهر یک سلطه حکیمانه ادارى است; نه استبدادى. (37) علامه طباطبایى دانشمند و مفسر بزرگ اسلامى در تفسیرى از آیه «فلا جناح علیکم فیما فعلن فى انفسهن بالمعروف‏» (38) مى‏فرماید:
«همچنین قیمومت (ریاست) مرد بر زنش به این نیست که سلب آزادى از اراده زن و تصرفاتش در آنچه مالک آن است‏بکند و معناى قیمومت مرد این نیست که استقلال زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او در دفاع از منافعش سلب کند پس زن همچنان استقلال و آزادى خود را دارد و هم مى‏تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ کند و هم مى‏تواند از آن دفاع نماید و هم مى‏تواند براى رسیدن به این هدفهایش به مقدماتى که او را به هدفهایش مى‏رساند متوسل شود» . (39)

همچنین در تفسیر نمونه در ذیل آیه «الرجال قوامون على النساء ...» آمده است:
«قرآن در اینجا تصریح مى‏کند که مقام سرپرستى باید به مرد داده شود (اشتباه نشود منظور از این تعبیر استبداد و اجحاف و تعدى نیست‏بلکه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤولیتها و مشورتهاى لازم است) ... و این موقعیت‏به خاطر وجود خصوصیاتى در مرد است‏» . (40)

از این رو، زنان تا آن حد موظف به اطاعت از شوهر هستند که مربوط به حقوق همسران است و هرگز مردان، حق دخالت در اموال و درآمدهاى اقتصادى زنان را ندارند - آن طورى که در حقوق اروپایى قبل از قرن بیستم وجود داشته است - و حتى وظیفه رسیدگى به کارهاى شخصى شوهر، اعم از تهیه غذا یا شستن لباس و غیره را نیز ندارند; نه این که چنین وظیفه‏اى ندارد بلکه در امور شخصى زن، شوهر موظف است در صورت نیاز و متعارف بودن آن، براى او خادم بگیرد. بدین جهت، موضوع ریاست‏شوهر و اطاعت زن از او محدود مى‏شود به خروج زن از منزل و اشتغال او به کارهایى که به تشخیص شوهر به عنوان سرپرست و مسؤول این جامعه، آن را به مصلحت نداند و یا به نظر برخى از فقها خروج از منزل شوهر در صورتى بر زوجه ممنوع است که با حق شوهر منافات داشته باشد. (41) اما با وجود این، کسانى که در پى حذف هر گونه سرپرستى در این جامعه کوچک و بنیادى هستند، چنین مى‏گویند:
«کسب اجازه زن از شوهر براى خروج از خانه... جنبه تصریحى و آمرانه نداشته بلکه ارشادى و غیر مستقیم بوده است‏» . (42)

علاوه بر این که نویسنده هیچ استنادى براى کلام خود ارائه ننموده است، لزوم کسب اجازه زن از شوهر براى خروج از منزل در روایات متعددى به صراحت‏بیان شده و آن را در زمره حقوق شوهر دانسته است که پیش از این بدان اشاره گردید. این نویسنده در بخش دیگرى از کلام خود مى‏نویسد:
«بر پایه نظرهاى فقهى که عقل و مقتضیات اجتماعى و عامل زمان و مکان در شکل‏یابى آن لحاظ شده است ... خروج زن از خانه بدون اجازه شوهر حداکثر به ناشزگى زن مى‏انجامد که مجازات زن ناشزه محرومیت از دریافت نفقه است... در نتیجه ممنوع‏الخروج شدن زنان از سوى شوهرانشان مبناى شرعى ندارد... اجبار زن به این تمکین فاقد دلیل شرعى است‏» . (43)

علاوه بر این که چنین ادعایى نیز بدون مستند شرعى مى‏باشد، هیچ یک از فقها این نظریه را نپذیرفته‏اند. گذشته از این که به طور ابتدایى چنین اجازه‏اى به زن داده نشده است، حتى در صورت تخلف شوهر از وظایف خود در پرداخت نفقه زن حق ندارد خود را از اطاعت‏شوهر خارج کند، بلکه فقط مى‏تواند شوهر را از طریق مراجع قضایى ملزم به پرداخت نفقه نماید و حاکم مى‏تواند او را تعزیر کند یا تقاضاى طلاق نماید اما هرگز مجاز نیست‏خود را از تمکین خارج نماید. (44) قانون مدنى ایران نیز به تبع شرع در ماده 1129و1205، حکم به الزام و یا طلاق داده و هرگز خروج از طاعت را تجویز ننموده است.

اصولا تعهداتى که هر یک از زوجین در اثر قرارداد ازدواج بر عهده مى‏گیرند جنبه اختیارى ندارد که زن بتواند به اختیار خود از آن سر باز زند. لازمه چنین تفسیرى از حقوق و تعهدات این است که شوهر نیز بتواند به طور اختیارى از دادن نفقه امتناع کند و در مقابل به زن گفته شود که مى‏توانى خود را از اطاعت‏شوهر خارج نمایى و به تعهدات خود عمل نکنى. روشن است که چنین برداشتى موجب ظلمهاى فراوانى در حق زنان خواهد شد.

نتیجه‏گیرى
روابط مالى و غیر مالى زن و شوهر در حقوق اسلام بر پایه عدل استوار است. در روابط مالى زوجین، زن از استقلال کامل در مالکیت و تصرف اموال خود برخوردار است و این را باید از افتخارات حقوق اسلام شمرد; چرا که تا قبل از قرن بیستم در اکثر کشورهاى اروپایى زن از حداقل حقوق انسانى برخودار نبوده و در زمره محجورین قرار داشت. در روابط غیر مالى نیز یاست‏خانواده به خاطر مصالح اجتماعى و مسائل روحى و طبیعى به شوهر واگذار گردیده است. اما هرگز این ریاست جنبه استبدادى ندارد بلکه یک ریاست ادارى حکیمانه است و اطاعت زن از شوهر و لزوم کسب اجازه براى خروج زن از منزل به همین جهت است و در سایر موارد، مانند رسیدگى به امور شخصى مرد، زن ملزم به اطاعت نیست.

پى‏نوشت‏ها:
1. مهرانگیز کار، پیام هامون، ش‏13، مورخ 10/12/77، صص‏4و5.
2. ماده 1118 قانون مدنى: «زن مستقلا مى‏تواند در دارایى خود هر تصرفى را مى‏خواهد بکند.»
3. سید مصطفى، محقق داماد، بررسى فقهى حقوق خانواده نکاح و انحلال آن، نشر علوم اسلامى، تهران، چاپ پنجم 1374، ص 317.
4. نساء/32.
5. حسین بن محمد، الراغب الاصفهانى، مفردات غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، 1404ق، ص 431.
6. سید محمد حسین، طباطبایى، ترجمه سید محمد باقر همدانى، تفسیر المیزان، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1363 ج 4، ص 534.
7. محمد کریم، علوى حسینى موسوى، کشف الحقایق عن نکت الآیات و الدقائق، حاج عبدالمجید - صادق نوبرى، تهران، چاپ سوم، 1396ق، ج 1، ص 352.
8. محمد بن على ابن بابویه، قمى (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، موسسه نشر اسلامى، قم، چاپ دوم، ج‏4، ص 93; محمد بن حسن، حر عاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ج 10، ص 449.
9. ابوبکر بن مسعود، کاشانى حنفى، بدائع الصنایع فى ترتیب الشرایع، المکتبة الحبیبیة، پاکستان، چاپ اول، 1409ق.، ج 7، ص 170; على بن احمد ابن حزم الاندلسى، المحلى، دارالفکر، بیروت، ج 8، ص 288.
10. نساء/5.
11. سید محمد حسین، طباطبایى، پیشین، ص 270. و ناصر، مکارم شیرازى، و دیگران، تفسیر نمونه، دارالکتاب الاسلامیه، تهران 1366، ج 3، ص 267.
12. مرتضى، مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، تهران، چاپ بیست و یکم، زمستان‏1374، صص 156- 155.
13. ر. ک. همان، ص 450.
14. Henri et leon Mazeaud, Lecons de Droit Civil "Rgimes Matrimoniuax" Editions Montchrestiem, paris, cinquieme, Edition,1982,P.134.
15. Ibib.
16. Creard,Cornu,les regimes matrimoniauxn, Pressesuniversitaires de la france, Paris, 1 er Edition,1974.P.195-196.
17. رژیم قانونى به رژیمى گفته مى‏شود که در صورت عدم تعیین قرارداد مالى توسط زوجین در زمان ازدواج، این رژیم به طور اتوماتیک بر آنها حاکم خواهد شد.
18. Henri et Leon Mazeaud,op.cip,P554-555.
19. سید مصطفى، محقق داماد، پیشین، ص 317.
20. Encyclopedie, Dalloz, droit civil "regimes matrimoniauxr" Edition Dalloz,paris,1975,P. 2
le regime matrimonial contrairement a ce quon a parfois affirme n|existe pas dans tous les systemes juridiques :il est ignore au moins du droit musulman.
(رژیم مالى بر خلاف آنچه که برخى‏ها تائید کرده‏اند در تمام سیستم‏هاى حقوقى وجود ندارد.حداقل در حقوق اسلام از این موضوع غفلت‏شده است.)
21. مهرانگیز منوچهریان، به نقل از مرتضى، مطهرى، پیشین، ص‏258.
22. مرتضى مطهرى، پیشین، ص 264.
23. همان، صص‏259و263.
24.Henri et Leon Mazeaud,op.cip,P.134.
25. بقره/228.
26. Henri et Leon Mazeaud,op.cip,P.134.
27. مهرانگیز کار، رفع تبعیض از زنان، نشر قطره، تهران، چاپ اول، 1378، ص‏322.
28. نساء/ 34.
29. ناصر، مکارم شیرازى، و دیگران، ج 3، پیشین، ص‏371.
30. حجرات/13: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم‏»
31. سید محمد حسین، طباطبایى، پیشین، ج 4، صص‏406- 405.
32. ناصر، مکارم شیرازى و دیگران، پیشین، ص‏370.
33. محمد بن حسن، حر عاملى، پیشین، ج‏14، باب 79 از ابواب مقدمات نکاح، حدیث‏1، ص‏112.
34. همان، ص 111.
35. ماده 1105ق.م.: «در روابط زوجین ریاست‏خانواده از خصایص شوهر است.»
36. مهرانگیز، منوچهریان، به نقل از مرتضى، مطهرى، پیشین، ص‏258.
37. وهبة الزحیلى، الاسرة المسلمة فى العالم المعاصر، دار الفکر، دمشق، چاپ اول، 1420ق، ص 82.
38. بقره/234.
39. سید محمد حسین، طباطبایى، پیشین، ص 544.
40. ناصر، مکارم شیرازى و دیگران، پیشین.
41. سید ابوالقاسم، موسوى خویى، منهاج الصالحین «المعاملات‏» ، نشر مدینة العلم، قم، چاپ بیست‏وهشتم، 1410ق)، ص 289.
42. مهرانگیز کار، ماهنامه زنان، شماره 44، تیر 1377، ص‏21.
43. همان.
44. محمد حسن، نجفى، جواهر الکلام فى شرح شرایع الاسلام، المکتبة الاسلامیة، تهران، چاپ دوم، 1366، ج 31، ص 207: «اذا ظهر من الزوج النشوز بمنع حقوقها الواجبة من قسم و نفقة و نحوها فلها المطالبة بها و وعظها ایاه، و الا رفعت امرها الى الحاکم و کان للحاکم الزامه بها و لیس لها هجره و لا ضربه، کما صرح به غیر واحد مرسلین له ارسال المسلمات... ان عرف الحاکم ... و امره بفعل ما یجب، فان نفع و الا عزره بما یراه.»

دوشنبه 29/9/1389 - 14:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته