شهدا و دفاع مقدس
"شرمنده تونیم شهدا"، قافیه شد تو شعر ما
ردیف شعرمون همش" "چیکار کردیم بعد شما؟!"
هرچی شما خاکی بودین، ساده و افلاکی بودین
دادیم شمارو بِکِشَن، با قُپِّهها، درجهها
کوچیک بودیدم، حقیر بودیم، دادیم بزرگتون کنن
عکساتونو چاپ بزنن، رو پسترا و بنرا
این چاه اگه آبم داره، واسهی ما خوب نون داره
چوب حراجتون زدیم، تو میدونا، خیابونا
آی خونهدار و بچهدار، زنبیل و بردار و بیار
پلاک و استخوان داریم، تحفهی راه کربلا
پلاک و استخوان داریم، یک عالمه جوون داریم
شهری تو آسمون داریم، پاشین بیاین دُکّونِ ما
گردنمون که کج میشه، غرورمون فلج میشه
کی میدونه راست یا دروغ؟ شرمنده تونیم شهدا
گاهی یکسال آزگار، سراغتون نمیآییم
گاهی میگیم مارش بزنن، با تاج گل مییایم ادا
چندوقت یکبار لباستون، تو تنمون زار میزنه
وبال چفیتون میشیم، همایشا، نمایشا
جنگل مولایی شده، شهرمون از دوز و دغل
هرکی به فکر خودشه، سوارهها، پیادهها
چیکار کردیم بعد شما؟، به عقل جِنَّم نمی[آ]مد!
سکه زدیم به نامتون، اما تو بازار رِبا
خلوص نیت نداریم، ما حاج همت نداریم
همش داریم بیرون میدیم، فوق لیسانس و دکترا
دکترامو میگن شما، بچهرو دِپرس میکنید
دادیم که حذفتون کنن، از قصهها، سانسورچیا
بچههامون بچههاتون، بنگی شدن، رنگی شدن
رومی شدن زنگی شدن، شرمندهایم رومون سیا
من چیبگم آخر شعر، جون و دلم آتیش گرفت
شهید کشی بسه دیگه، جون امام وشهدا
شاعر: شهروز گودرزی، 10 آذر 1386
دوشنبه 29/9/1389 - 16:56
شهدا و دفاع مقدس
شهید محسن گلستانی
تاریخ شهادت: 24/11/64
محل شهادت: منطقه عملیاتی والفجر 8 – جاده فاو - امالقصر![](https://www.bachehayeghalam.ir/UserFiles/Image/shahid_golestani_03.jpg)
سن: 25 سال
مصاحبهی هفته نامه سروش با شهید گلستانی:
طی مراحلی از عملیات ها طبیعتاً خاطرات و سرگذشت هایی فراموش نشدنی از لحظات گوناگون حمله و پدافند، پیشروی، شهادتها بجای میماند.
من نیزشمهای از خاطراتم را از عملیات والفجر4 مرحله 4 برایتان تعریف می
کنم و مقصود، رساندن مطلب است که خداوند چطور امدادهای غیبی خودش را نازل
می کند و...
نزدیکیهای صبح بود که دستور حمله داده شد و با دشمن درگیری شدیدی پیدا کردیم.
طی
مشورتهایی تصمیم گرفته شد که از ارتفاعی صعود کنیم و با دشمن درگیرشویم؛
این بود که به یک ستون حرکت کردیم و به طرف ارتفاع رفتیم وقتی به نزدیکی
سنگرها رسیدیم فکر میکردیم نیرویی که روی این تپه است خودیست و به همین
خاطر از بچهها کسی عکس العمل نشان نمیداد ولی خوب که نزدیک شدیم و صدای
عربی مزدوران عراقی را شنیدیم و سلاح هایی را که در سنگر داشتند را دیدیم
، فهمیدیم که اوضاع از چه قرار است ابتدا یکی از بچه ها بنام شهید عباس
رضایی متوجهی جریان شد و گفت این ها عراقی هستند و دارند ما را دور
میزنند.
وقتی این حرف را زد برادر اسیرمان جواد ملائک که انشاءالله
خداوند هرچه زودتر اسرا را آزاد بکند شروع کرد به تیراندازی کردن بطرف
مزدوران که آنها هم متقابلاً با کالیبری که داشتند یک رگبار زمینی جلوی
پای بچهها زدند که در این حین شهید کمال بازوزاده در اولین مرحله پای چپش
تیرخورد و چون ما هنوز فرصتی پیدا نکرده بودیم تا کسی موضعی و پناهگاهی
برای خودش بگیرد به همین علت یک حالت پخش و پراکندگی و بیبرنامهگی
داشتیم...
من برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم که سید کمال بازوزاده روی زمین افتاده ولی حرف نمی زند...
از او سؤال کردم تیر خوردی؟
گفت بله.
اشاره کرد به پایش که پایم تیرخورده.
من
وقتی رفتم بالای سرش دستش را خواست دورگردنم بیندازد تا بلکه من از آنجا
بتوانم دورش بکنم که دشمن یک رگبار دیگر بست و دستش هم تیرخورد و این تیر
در زمان دومش به کتف من اصابت کرد و من خودم را به پشت سید کمال انداختم...
رگبارقطع
نمی شد و مدام تیرخالی میکرد و خط آتش مهیبی ساخته بود و البته
نمیدانستند که آتش جهنم سوزاننده تر از آتشی است که اینها برپا کرده
اند...
هیچ فرصتی نبود که پشت یک سنگ یا درختی پناه بگیریم و مجبور
بودم پشت سید کمال دراز بکشم، اما از لای دستان و آرنج کمال، سنگر و حتی
نفرات عراقی ها را که تند تند جایشان را عوض میکردند میدیدم.
چندینبار
خواستم که به طرفشان شلیک کنم اما سید کمال غلت میخورد و نمیگذاشت کارم
را انجام بدهم، یکبار به طرف من چرخید و صورتش را دیدم، زیرلب زمزمه می
کرد منتهی متوجه نشدم چه میگوید فقط می دانم که ذکر میگفت...
گفتم هرچه که میخواهی بگو هر وصیتی، چیزی داری به من بگو، ولی او فقط به چشمهای من نگاه می کرد.
یکدفعه
دیدم چشمهایش حالت سفیدی پیدا کرد و رنگش سفید شد د رهمین حال که با او
صحبت می کردم یکدفعه شنیدم چیزی داخل شکمش ترکید و صدای عجیبی داد و برای
همیشه چشمانش را بست و همچنان خون از پایش جاری بود و روی سرمن میریخت.
وقتی
این صحنه را دیدم و مطمئن شدم که سیدکمال دیگر شهید شده، منتظر فرصتی شدم
که از مهلکه بگریزم و یا لااقل پناهی برای خودم دست و پا کنم.
همینطوری
از لای دستانش به سنگر عراقیها نگاه می کردم متوجه شدم که دارند رگبار
عوض میکنند ضمن عوض کردن رگبار که این فرصت را غنیمت شمرده و پریدم پشت
یک تحته سنگی که جای خوبی باشد برای جنگیدن.
وقتی پشت تخت سنگ قرار
گرفتم متاسفانه دیگر به سنگر عراقیها دید نداشتم چون از ارتفاع کمی بطرف
پائین کشیده بودم و فقط صدای بچه ها را میشنیدم که گاهی اوقات تکبیر
میگفتند و گاهی اوقات دعای توسل میخواندند.
من هم همان جا نشسته بودم و یک عده هم از عراقیها پائینتر جمع شده بودند، روی یک تپه و از بچههای بالا هیچ خبری نداشتم.
نزدیک غروب شد خورشید رفته رفته خودش را پنهان می کرد و قلبم را غم و غصه فرا میگرفت.
پیش
خودم گفتم خورشید که کاملا غروب کرد و هوا که تاریک شد میروم پیش بچهها
و یک تصمیمی می گیریم که چه کار کنیم؟ از چه راهی برویم؟ چون واقعا ما
محاصره شده بودیم از سه چهار طرف آر پی جی و تیربار می زدند هیچ راهی نبود
حتی بچه ها با فرمانده لشکر(شهید حاج همت) هم تماس گرفته بودند تا کسب
تکلیف کنند که ایشان هم تاکید کرده بودند که مقاومت کنند و بچه ها هم با
ایمانی که داشتند مقاومت کردند و تسلیم نشدند.
اما از غروب بگویم تا
بحال اینقدر غروب را به این غمناکی ندیده بودم؛ پشت درخت بودم و البته
دراز کشیده ،چون نمیتوانستم سرم را بلند کنم به هر حال آفتاب وقتی غروب
کرد تازه یک مقداری توانستم تکانی بخورم و تیمم کنم با همان حال نشسته
نماز مغرب و عشا را خواندم.
از نظر دید، دشمن دیگر دیدی به من نداشت
ولی از لحاظ نزدیکی صدا خیلی به هم نزدیک بودیم و تمام حرکات پا و حرف زدن
آنها بگوشم میرسید؛ بعد تصمیم گرفتم که بروم پیش بچهها تا برای گریز از
محاصره دشمن چارهای بیندیشیم و همان مسیری را که پائین آمده بودم بالا
آمدم زیر همان درختی که شهید بازوزاده افتاده بود دیدم چند نفر دیگر شهید
شده اند از جمله عباس رضایی و ساریخانی ولی بچه های دیگر نیستند همان بچه
هایی که پشت یک تخته سنگی قرار گرفته بودند.
گویا تغییر موضع داده و
رفته بودند؛ شاید به این گمان که من شهید شدهام و یا اینکه برگشهام جایی
دیگر و موضعی دیگر، به دنبال من نیامده و صدایم نزدهاند در این فکرها
بودم که یکدفعه حس تنهایی بر من غلبه کرد و خودم را در آن مکان تنها حس
کردم و فکر کردم در این دشت و کوهها فقط من هستم و این همه دشمن خونخوار،
یعنی یک لحظه از خدا غافل شده بودم، غافل از اینکه نمی دانستم نزدیک ترین
یار و قدرتمند ترین پشتیبان من آنجا خداست، اینجا بود که یک مرتبه خدا را
صدا زدم، یکبار، دوبار، سه بار... گفتم که شاید قسمت ما هم این بوده که
اینطوری آخرین لحظات زندگیمان را بگذرانیم و خدا خواسته که ما اینطوری و
تنها شهید بشویم.
این بود که یکی دو تا از بچه ها را با صدای بلند
خواندم، کسی جوابم را نداد فقط صدای خودم در کوه میپیچید و بر میگشت و
برگشت صدای کمک طلبی من به من هشدار می داد که: ای گلستانی توجه تو باید
به خدا باشد و از خدا مدد بخواه و به امدادهای دنیوی پایبند مباش، تو مرا
صدا بزن و از اعماق جانت صدایم کن...ادعونی استجب لکم...
از
این صدای من مزدوران عراقی متوجه شده بودند که یکنفر پائین شیار تنهاست،
این بود که شروع به تعقیبم کردند یکدفعه متوجه صدای پای یک یا چند نفر شدم
که از سمت راست شیار می آید و بطرف پائین در حال حرکت بودند،وقتی منور
زدند من نشستم، تا نشستم متوجه شده و شروع به تیراندازی کردند تا اینکه
نتوانم از جایم بلند شوم و بگریزم، هی میزدند جلوی پایم، اطرافم، متوجه
بودند و میتوانستند بکشنم ولی نمیخواستند بزنند، فکر می کنم میخواستند
اسیرم کنند، این بود که اسلحهام را آماده کردم و پیش خودم گفتم اولین
نفری که جلو بیاید خواهم زد و آنها را خواهم کشت، ولی از آنجا که خدا
نمیخواست آنها نیامدند جلو ، فقط اطرافم را می زدند.
منور که خاموش شد، یک تنه درخت بود، رفتم پشت آن تنه درخت و شروع کردم به فکر کردن که از کجا بروم؟
در
همان حالی که فکر می کردم تا راه گریزی پیدا کنم گفتم اول باید ببینم که
من در چه موقعیتی و در چه مکانی هستم که یک دفعه متوجه مینهایی شدم که در
اطرافم پخش بود مینهایی که ضامن آنها بوسیله ی یک رشته سیم مویی بهم وصل
شده بود که کافی بود جزئی از بدنم به آن اصابت میکرد، تا منفجر شود، من
مقداری از این میدان مین را دویده بودم و از روی مینهای مختلف بدون آنکه
خودم متوجه باشم که میدان مین است عبور کرده بودم این چه حکمتی است؟!!...
آیا غیر از این است که معجزه الهی برمن نازل شده بود؟!!!
در آن لحظه
دیگر غم وغصه حسابی دلم راگرفته بود، گفتم خدایا، تا اینجا ما را کمک کردی
و از این همه موانع نجاتم دادی این یک تکه راه را هم کمکم کن انشاءالله
بندهی خوبی برایت می شوم، بندهی مطیعی میشوم، از این امتحان رو سفیدم
بیرون بیاور و نگذار که دشمن شاد بشوم و بدست مزدوران اسیر بشوم.
به هرحال تصمیم گرفتم که از طریق میدان مین به هر صورتی که شده راهم را پیدا کنم و به بچه ها ملحق شوم چون هیچ راه دیگری نبود.
گفتم اگر از داخل میدان مین بروم دشمن کمتر متوجه می شود و کمتر به آنجا
توجه خواهد داشت، یا دراثر اصابت مین شهید می شوم، و یا اینکه نجات پیدا
می کنم در هر دو صورت برد با من است، گفتم به هرحال اینجا من هستم و خدا و
بغیر از خدا اینجا کسی نیست که بتواند کمکم کند، توکل کردم به امداد های
غیبی خدا و باقی مانده میدان مین را شروع کردم به دویدن که رسیدم به
سراشیبی کوه و با سرعت خودم را کشیدم توی جاده، جاده شنی بود و شروع کردم
به راهپیمائی، کاملا خسته و تشنه بودم و گویا مزدوران عراقی هم بدون آنکه
متوجه میدان مینی که برای ما گسترده بودند بشوند اقدام به تعقیب کرده
بودند به دویدن که ناگهان صدای انفجار مهیبی بگوشم رسید یک لحظه فکر کردم
پایم به مین اصابت کرده است ولی وقتی پشت سرم را نگاه کردم متوجهی نعرهی
یک مزدور عراقی شدم که بدامی که برای ما پهن کرده اند دچار شده و کمک می
طلبید.
من
متوجه نشدم که چه می گفتند، بعد دیدم که چهار نفر از اطراف دویدند طرفش تا
نجاتش بدهند، دیگر ندیدم چه شد و چه کار کردند چون در داخل رودخانه بودم و
درختان زیادی جلوی دیدم را گرفتم یک راهی را انتخاب کردم، بالاخره یا به
طرف دشمن می روم و یا اینکه برایم کمین می زنند و یا نه، اینکه خداوند راه
درست را نصیبم می کند و نجاتم می دهد.
بالاخره راه افتادم و بعد از
مدتی راهپیمائی در مسیرم به یک ستون از بچههایی که از گردان مقداد بودند
برخوردکردم و این نیز یکی از عنایات خداوندی بود که در تقدیر من گذاشته
بود تا زنده بمانم و دوباره برگردم پیش بچه ها، انشاءالله بتوانم شکر نعمت
های خدا را بجا بیاورم و همان طور که در مهلکه قول دادم، بتوانم بندهی
خوبی برایش باشم.
****
اکنون سخنی دارم برای خانواده ها،پدر و
مادرها و خواهران شهدا و امت شهیدپرور که برای شهدا گریه می کنند و یا
برای از دست دادن عزیزشان گریه میکنند، و آن این است که ما هر چه داریم
از ارباب است حتی سرمنشاء پیروزی انقلاب اسلامی ما، انقلاب اربابمان بود
پس ما باید برای نحوه شهادت و از دست دادن اربابمان بود پس ما باید برای
نحوهی شهادت و از دست دادن اربابمان آقا، اباعبدالله گریه بکنیم برای
غریبی زینب کبری و یتیمی بچههای اصحاب امام حسین گریه کنیم برای پهلوی
بشکسته فاطمه زهرا(س)گریه بکنیم چون رزمنده ها هم برای آنها گریه می کنند،
امام هم تا نام حسین(ع) برلب مداح آمد گریه اش گرفت پس باید به الگو
نگریست و اگر کسی برای مظلومیت انبیاء و اولیاء و امامان معصوم گریه اش
نمی گیرد، به حال خودش گریه کند و بداند که خیلی از غافله عقب است و هنوز
درک این مطلب را نکرده که ائمه چه کسانی هستند؟! خدا کیست؟! و اصلا معنویت
یعنی چی؟!
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
زندگی نامه ی شهید محسن گلستانی:به نقل از خواهر شهید
شهید محسن گلستانی درسال 1340 در محلهای به نام شهرستانک از توابع شهریار در 26 کلیومتری جاده ساوه چشم به جهان گشود.
در 2 سالگی همراه با پدر و مادر به چهاردانگه در 12 کیلومتری جاده ساوه نقل مکان کرده و زندگی را در آنجا شروع کرد.
در7سالگی راهی مدرسه شد و در تمام دورهی ابتدایی جزء شاگردان ممتاز به حساب می آمد.
آرامی
و گشاده رویی و متانتش زبانزد بود. بعد از دورهی ابتدایی برای کمک به
خانواده مشغول به کار شد در حالی که از آموزش و پرورش برایشان تشویق نامه
آمده بود و همهی معلمان اصرار داشتند که باید به درس خود ادامه دهد، محسن
از آنجا که دلسوز خانواده بود تصمیم گرفت که درکنار تحصیل، مشغول به کار
شود.
او در 12 سالگی به شرکت پشم بافی جهان رفت، طی 2 سال کار کردن
نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد به همین خاطر از شرکت بیرون آمد و به نقاشی
ماشین پرداخت.
ساعت 6 صبح به شهر میرفت که هم صنعتی یاد گفته باشد و هم بتواند ادامه تحصیل دهد.
محسن در عرض 3 سال استاد نقاشی شد و مشتریان زیادی پیدا کرد و با وجود مشغلههای کاری زیاد و استراحت کم بازهم شاگرد ممتاز بود.
در زمینهی ورزش هم درفوتبال مهارت بسیار زیادی داشت.
محسن
در راهپیمایی ها شرکت زیادی میکرد و شب ها دیر به خانه می آمد؛
فعالیتهای انقلابی وی بسیار زیاد بود؛ تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری
امام خمینی (ره) به پیروزی رسید.
پس از آن به خدمت مقدس سربازی که
با شروع جنگ تحمیلی همراه بود رفت. پس از دورهی آموزشی داوطلبانه به
کردستان و تا پایان خدمت در سردشت (منطقهی پاک سازی شده) مشغول به خدمت و
فعالیت های مذهبی اعم از کلاس مداحی قرآن و اخلاق شد، به همین خاطر چندین
بار مورد حمله ی منافقین و کومله دمکرات قرار گرفت.
خوشبختانه این
دوسال به سر رسید و بعد از پایان خدمت برای رفتن به جبهه به عنوان بسیجی
ثبت نام کرد و زمانی که اقوام به او گفتند که شما وظیفه ی خود را انجام
داده اید در جواب گفت: «آن دو سال هرچقدر هم که سخت بود وظیفه ی هر فرد
ایرانی است که برود و لیکن اگر داوطلبانه و عاشقانه برای جهاد به میدان
برود اجر و پاداشی جدا دارد».
او از عملیات والفجر مقدماتی وارد لشکر حضرت رسول(ص) شد و تدارکات و سپس در گردان عمار و بعد در گردان حمزه مشغول شد.
در عملیات والفجر4 در منطقهی کانیمانگاه بعد از جدالی سخت با دشمن از
ناحیه ی کتف مجروح گشت که بعد از بهبودی در بیمارستان شیراز دوباره راهی
جبهه شده بود.
درعملیات
خیبر و بدر از ناحیهی چشم و گوش آسیب دید، در حالی که در بیمارستان قم
بستری شده بود و تحت معالجه قرار گرفته بود، نگذاشت خانواده اش با خبر
شوند و بعد از معالجه بلافاصله به جبهه برگشت.
محسن از صدای گرم و
دلنشینی برخوردار بود و بخاطر همین مزیت به عنوان مداح لشکر حضرت رسول(ص)
مراسم صبحگاه و دیگر دعاها را انجام میداد.
همیشه آرزو داشت که
مانند حضرت فاطمه زهرا (س)شهید شود و همان طور که دوست داشت در عملیات
پیروز مندانهی والفجر هشت در جاده ی فاو – امالقصر در حالی که دو برادرش
حسن و حسین مجروح شده بودند، از ناحیه ی پهلو مورد اصابت گلولهی بعثیون
قرار گرفت و در حالی که دست به پهلو داشت در سن 25 سالگی به شهادت رسید.
خبر
شهادت محسن در منطقه خصوصاً لشکر محمد رسول الله (ص)پیچید،او فرماندهی
دستهی اخلاص از گروهان یک گردان حمزه بود و تمام بچه های دستهی اخلاص که
همه زیر 20 سال بودند که در منطقه معروف به کودکستان گلستانی بود.
او آنقدر با بچهها مهربان و دلسوز بود که بعد از شهادتش بچه ها احساس میکردند پدرشان را از دست داده اند.
دوشنبه 29/9/1389 - 16:55
شهدا و دفاع مقدس
خدایا
عذر میخواهم از این که بخود اجازه میدهم که با تو راز و نیاز کنم
عذر میخواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود میکنم
در حالی که خوب میدانم وجود من ضائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم ,
عجیب آنکه
از خود میگویم
منم میزنم
خواهش دارم و آرزو میکنم
خدایا...
تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم
تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی
تو مرا به آتش عشق سوختی
تو مرا در توفان حوادث پرداختی , در کوره ی غم و درد گداختی
تو مرا در دریای مصیبتو بلا غرق کردی
و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.
خدایا ...
تو به من
پوچیه لذات زود گذر را نمودی
ناپایداری روزگار را نشان دادی
لذت مبارزه را چشاندی
ارزش شهادت را آموختی
خدایا
تو را شکر میکنم
که از پوچی ها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی
و مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات در مبارزه ی با ظلم و کفر غرقم
نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.
فهمیدم : سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست
بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم
و بالاخره شهادت است.
دوشنبه 29/9/1389 - 16:54
شهدا و دفاع مقدس
سوم خرداد ماه 1361به یارى خداوند منان وبا ایثار و از خودگذشتگى
رزمندگان دلیر ارتش، سپاه و بسیج مردمى و مساعدت تمامى نهادها واقشار
مردم، از دشمن متجاوز باز پس گرفته شد.
به گزارش خبرگزاری فارس،
سوم خرداد ماه 1361 همواره در تاریخ كشور ایران اسلامى یادآور
ایثارگرىها، رشادتها و حماسههاى پرشور فراموش نشدنى است. خرمشهر شهر
خون و قیام، از جمله شهرهاى كشورمان است كه سمبل مقاومت و ایثار در دفاع
مقدس به شمار مىرود.
این شهر نمونه بیش از یك ماه مقاومت مظلومانه بزرگ مردانى است كه مفاهیم
ایثار و جهاد و شهادت را به بالاترین درجه رسانده و با اتكال به خداوند
بزرگ زیر باران آتش تهاجم تانكهاى چندین لشكر عراق مردانه ایستادند و یكى
از پس دیگرى به سوى معبود خود شتافتند و به مقتداى خود "حسین"(ع) پیوستند.
عملیات
بیت المقدس و فتح خرمشهر به لحاظ نتایج چشمگیر سیاسى و نظامىاش و تاثیرات
آن بر روند تحولات جنگ واوضاع بینالمللى و منطقهاى، در تاریخ جنگ تحمیلى
از اهمیت و ارزش بسیار بالایى برخوردار است. با پیروزى رزمندگان اسلام در
این عملیات، بینش و قضاوت محافل بینالمللى نسبت به توانمندیهاى جمهورى
اسلامى ایران در دفاع از تمامیت ارضى خود تغییر مثبت نمود.
از
ویژگیهاى عملیات بیت المقدس در مقایسه با سایر عملیاتها، كثرت تعداد تلفات
و مقدار خسارات وارده بر ارتش عراق است. در این عملیات حدود نوزده هزار
نفر از نیروهاى عراقى به اسارت درآمدند و بیش از شانزده هزار نفر كشته و
مجروح گردیدند و حداقل دو لشكر پیاده و زرهى عراق منهدم شدند و این بخش از
سرزمین ایران اسلامى به یارى خداوند منان وبا ایثار و از خودگذشتگى
رزمندگان دلیر ارتش، سپاه و بسیج مردمى و مساعدت تمامى نهادها واقشار
مردم، از دشمن متجاوز باز پس گرفته شد.
خرمشهر مظهر مظلومیت و
مقاومت تاریخ در آرزوى رزمندگان اسلام، كعبه دلها شد و بر در و دیوار
نوشتند كه: " خونین شهر مىآییم " و میثاق خون بستند كه بروند و رفتند.
در این نوشتار مرورى گذرا بر دستاوردهاى عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر و همچنین دلایل ادامه جنگ خواهیم داشت.
یكى
از بزرگترین حوادث تاریخ معاصر كشور و یكى از عظیمترین رخدادهاى تاریخ
انقلاب اسلامى، دفاع مقدس هشت ساله ملت ایران است كه این حادثه نماد و
متبلور صفآرایى سازمان یافته و تهاجمى و قدرتهاى بزرگ استكبارى دوران جنگ
سرد و قدرتهاى منطقهاى آن دوران علیه انقلاب اسلامى است. جنگ تحمیلى
استثنایىترین جنگ در عصر جهان دوقطبى بود، زیرا در آن دوران همه
جنگهاىمنطقهاى به صورت نیابتى انجام مىگرفتند. به این معنى كه جنگهاى
منطقهِاى، مقیاس كوچكى از رویارویى دو ابرقدرت بود كه به صورت كنترل شده
در یك منطقه صورت مىگرفت و در چارچوب برخورد و تضاد منافع و استراتژىهاى
دو ابرقدرت انجام مىشد.
در واقع جنگهاى منطقهاى دوران پس از جنگ
جهانى دوم تا فروپاشى اتحاد شوروى، تماماً جلوهاى از رویارویى دو قدرت
بزرگ آمریكا و شوروى بود كه توسط كشورهاى اقمارى آنان انجام مىشد، مثل
جنگهاى دو كره، جنگ ویتنام، جنگهاى هند و پاكستان و... اما جنگ تحمیلى
جنگى بود كه در آن دو ابرقدرت در یك جبهه واحد و در یك طرف مخاصمه و به
صورت همگرا عمل مىكردند. بنابراین دفاع مقدس، یكى از سختترین آزمونهاى
ملت ایران است كه میانگین مقاومت ملت ایران را در یك جنگ بزرگ كه ظاهر آن
منطقهاى ولى واقعیت آن بینالمللى است، نشان مىدهد.
یكى از
فرازهاى زیبا و دلنشین و نقاط عطف مهم و بلكه مهمترین نقطه عطف استراتژى
جمهورى اسلامى در دفاعمقدس فتح خرمشهر یا عملیات بیتالمقدس است.
عملیات
بیتالمقدس در واقع آخرین حلقه از استراتژى آزادسازى سرزمینهاى اشغالى
كشور بود كه به تأمین تمامیت ارضى كشور انجامید و علاوه بر آن مهمترین
منطقه استراتژیك جنگ را از اشغال دشمن آزاد ساخت و جمهورى اسلامى ایران را
در موضعى كاملاً برتر قرار داد.
رح ریزى و آمادگى براى اجراى نبرد
بیت المقدس بلافاصله بعد از عملیات فتح المبین آغاز و با سرعت وبدون وقفه
ادامه یافت و یك ماه پس از آن به مرحله اجرا درآمد و این فاصله زمانى
كوتاه بین دو نبرد بزرگ با توجه به فواصل بین پایان یك عملیات و آغاز
عملیات دیگر كه معمولا به منظور آمادگى مجدد نیروها و فراهم آوردن تداركات
لازم امرى اجتناب ناپذیر بود ضمن نشان دادن توانمندى جمهورى اسلامى ایران
در سرعت آمادگى براى گشایش جبهه جدید در زمانى كوتاهتر از آنچه كه برآورد
مىشد، به عنوان یكى از عوامل غافلگیر كردن متجاوز به كار برده شد.
ویژگیهاى عملیات بیت المقدس
عملیات بیت المقدس از منحصر به فردترین عملیاتهاى رزمى بود كه در تاریخ
دفاع مقدس این سرزمین ثبت گردید. در مجموع عملیات بیت المقدس داراى
ویژگیهایى است كه آن را از عملیاتهاى پیش و پس از آن متمایز مىكند كه به
اختصار این ویژگیها عبارتند از:
1-
كوتاه بودن زمان براى آمادگى: طرح ریزى این عملیات بزرگ بلافاصله پس از
عملیات غرورآفرین فتح المبین آغاز و در كمتر از یك ماه به اجرا درآمد.
2- وسعت منطقه نبرد: وسعت منطقه عملیات بیت المقدس شش هزار كیلومترمربع یعنى معادل10برابر وسعت عملیات فتح المبین بود.
3- مداومت زیاد عملیات: عملیات بیت المقدس یكى از طولانىترین عملیاتها در دوران دفاع مقدس بود كه 26 روز مداومت داشت.
4-
اجراى عملیات عبور از رودخانه كه از پیچیدهترین و مشكلترین نوع عملیات
رزمى چه از نظر طرح ریزى و چه از نظر اجرا و چه از نظر تدارك وسایل ویژه
است. بویژه آن كه عملیات عبور در مقیاسىوسیع (حدود 5 لشكر) و با وجود
محدودیتهاى بسیار از نظر تجهیزات انجام گرفت.
5- حجم تلفات و خسارات وارده و نیز اسراى گرفته شده از دشمن بىسابقه بود.
عملیات
بیت المقدس از نظر توان ارتش عراق، وسعت منطقه درگیرى و نیز موانع بسیار،
چنان بزرگ و شگفت انگیز بود كه حضرت امام خمینى(ره) هشتم خرداد 1361
فرمودند: "فتح خرمشهر یك مسأله عادى نبود، اینكه 15 الى 20 هزار نفر به
صف براى اسارت بیایند و تسلیم شوند مسأله عادى نیست، بلكه مافوق طبیعت
است."
دستاوردها و بازتابهاى فتح خرمشهر
فتح خرمشهر دستاوردهاى ارزشمندى براى انقلاب اسلامى بههمراه داشت و
توانست موقعیت بینالمللى جمهورى اسلامى را بهشدت تقویت نماید، بطورى كه
حضرت آیت الله خامنهاى كه در آن زمان ریاست جمهورى را برعهده داشت در این
باره مىفرمایند: "وقتى ملت ایران با قدرت، خرمشهر را از دشمن پس گرفت و
هزاران نیروى رزمنده دشمن را اسیر كرد، در واقع سرنوشت نهایى جنگ نوشته
شد. همان روزها سران چند كشور براى وساطت به ایران آمده بودند. یكى از
برجستگان سیاسى معروف انقلابى دنیا - كه رهبر یكى از كشورهاى آفریقایى بود
- به من گفت امروز مسأله ایران و جمهورى اسلامىدر دنیا به كلى با قبل از
فتح خرمشهر متفاوت است؛ امروز همه به چشم فاتح و پیروز به شما نگاه
مىكنند و حقیقت هم همین بود."
فتح
خرمشهر همچنین به شدت خشم صدام را در آورده بود و او كه خود را "سردار
قادسیه" و نجات بخش ملت عرب! معرفى مىكرد، این بار سرافكنده و ذلیل شده
بود.
سرگرد "كامل جابر" از افسران ستاد سوم ارتش عراق در خاطراتش
درباره وضعیت روحى صدام بعد از شكست در خرمشهر چنین توصیف مىكند:"پس از
باز پسگیرى خرمشهر توسط ایرانىها، صدام فرماندهان سپاه سوم را در روز 27
مه 1982 براى اعطاى نشان شجاعت به كاخ ریاست جمهورى در بغداد فراخواند.
صدام پس از اعطاى نشان به فرماندهانى كه با دست خالى از جبهه خرمشهر
بازگشته بودند، طى مراسمى در حضور خبرنگاران پس از پایان مراسم و بیرون
كردن خبرنگاران خطاب به این فرماندهان گفت:"من از مقاومت شما در "محمره"
(خرمشهر) راضى نیستم. اعطاى این مدالها به شما، صرفاً اقدامى براى تسكین
افكار عمومى است. آرزو مىكردم در بندر محمره كشته مىشدید، ولى عقب نشینى
نمىكردید، آیا شما واقعاً لیاقت دریافت نشان شجاعت را دارید؛ نه، اصلاً
ندارید.
وجدان من آرام نمىگیرد، مگر وقتى كه سرهاى له شده شما را زیر شنى تانكها ببینم."
در
این هنگام سرتیپ ستاد "ساجت الدلیمى" لب باز كرد و گفت: "قربان، ببخشید...
" اما صدام در حالى كه از فرط خشم دندان روى دندان مىفشرد، نگاه تندى به
او كرد و گفت: "ساكت باش بىشعور، ساكت باش ترسو، همه شماها ترسو هستید،
همه شماها مستحق اعدام هستید، چرا علیه ایرانىها از سلاح شیمیایى استفاده
نكردید."
یكى از افسران در پاسخ به او گفت:"قربان، در این صورت
گازهاى شیمیایى به خاطر نزدیكى خطوط ما و ایرانىها روى سربازان ما هم
تأثیر مىگذاشت." صدام بلافاصله جواب داد:"سربازان تو بمیرند، مهم نیست.
مهم این بود كه محمره در دست ما باقى بماند.اى حقیر... "
وقتى
سرتیپ ستا"دنبیل الربیعى" خواست شروع به صحبت كند، صدام كفش خود را از پاى
درآورد و به طرف صورت آن سرتیپ پرتاب كرد و با لحنى كه نفرت و تحقیر از آن
مىبارید، گفت:"من در مقابل خودم، حتى یك مرد در اینجا نمىبینم."
هنگام خروج از سالن كاخ، بعضى از فرماندهان گریه مىكردند. آخر در آن جلسه، صدام براى سومین بار به صورتشان تف انداخته بود."
صدام هیچ وقت حاضر به پذیرش شكست در خرمشهر نشد و احمقانه اعلام مىنمود
كه با اختیار كامل منطقه را تخلیه نموده است! دروغ مضحكى كه هر ناظر
بیطرفى را به خنده وا مىداشت.
على
اكبر ولایتى كه آن زمان وزیر امور خارجه بود در این باره مىنویسد: "عراق
به صراحت شكست خود را اعتراف نكرد و حتى مدعى بود كه گوشمالى لازم را به
انقلاب اسلامى ایران داده است و درنتیجه، چون ضرورتى احساس نمىكرد كه
نیروهایش بیشتر در خرمشهر بمانند، آنها را با درگیرى به عقب كشیده است."
در
این بین واكنش رسانههاى غربى نیز قابل توجه بود؛ آنها كه در طول 8 سال
دفاع مقدس از هرگونه حمایتى از رژیم بعثى دریغ نمىكردند در طول عملیات
بیت المقدس با نوعى بایكوت خبرى فتوحات سپاه اسلام، تلاش مىكردند كه به
نوعى شكست افتضاحآمیز صدام را توجیه نمایند و حتى بعد از آزادسازى خرمشهر
نیز تا 48 ساعت از اعلام آن دریغ مىورزیدند تا اینكه سرانجام مجبور شدند
به این شكست اعتراف نمایند.
بى.بى.سى در تحلیلى ابراز داشت:
"همانطور كه بدون شك اطلاع دارید دیروز بندر خرمشهر پس از 20 ماه دوباره
به دست نیروهاى ایرانى افتاد. بدین ترتیب ایران هم رسما و هم اسما كاملا
در جنگ پیروز شده است."
آسوشیتدپرس اعلام كرد: "خرمشهر از
جایگاههاى بزرگ جنگ محسوب مىشود و بیرون راندن عراقىها به آن معناست كه
عراقىها عملاً تمام مناطق استراتژیكى را كه در آغاز جنگ تصرف كرده بودند
از دست دادهاند."
دیوزویك نوشت: "عراق مىخواست با هجوم به
سرزمینهاى ایران شاهد سقوط جمهورى اسلامى باشد ولى این آرزو با برترى
نیروهاى ایرانى اتفاق نیفتاد."
خبرگزارى فرانسه گزارش داد: "این
موفقیتها، حاكى از آن است كه جمهورى اسلامى ایران موفق شده ارتش
باقىمانده از رژیم گذشته را در نیروى منسجمى ادغام نماید و این چه از
لحاظ شیوههاى جنگىمورد استفاده و چه از نظر عناصر خادم یك رژیم انقلابى
بىسابقه است."
دستاوردهاى استراتژیك عملیات بیت المقدس
عملیات
پیروزمندانه بیت المقدس كه منجر به آزادسازى خرمشهر پس از 575 روز گردید،
ضربه اساسى و تعیین كنندهاى بر پیكر دشمن وارد ساخت و تمامى معادلات،
باورها و ذهنیتهایى را كه در مورد توانایى و قابلیتهاى نظامى جمهورى
اسلامى ایران وجود داشت، تغییر داد. بسیارى از كارشناسان نظامى و
تحلیلگران رسانههاى خارجى، در برابر "سرعت عمل" و "ویژگیهاى عملیاتى"
نیروهاى ایرانى به هنگام فتح خرمشهر، غافلگیر، مبهوت و شگفت زده شدند.
رادیو
دولتى انگلستان كه در شامگاه نهم اردیبهشت 1361اعلام مىكرد: "چنانچه
ایرانیان در صدد بازپس گرفتن خرمشهر برآیند، سختترین "گردو" را براى
شكستن برگزیدهاند"، سرانجام ناچار شد سكوت خود را بشكند و طى گفتارى در
روز پنجم خردادماه سال شصت و یك، یعنى دو روز پس از فتح خرمشهر توسط
رزمندگان ایران اسلامى، حیرت زده اعلام كند: "از زمانى كه خبرنگاران غربى
از نیروهاى عراقى در خرمشهر دیدن كرده و از روحیه خوب آنها گزارش داده
اند، بیش از سه یا چهار روز نمىگذرد كه ناگهان همه شهر از دست عراقىها
بیرون كشیده شد."
در ساعت ده و پنجاه و پنج دقیقه بامداد
چهارشنبه، چهارم خرداد،1361خبرگزاریهاى بینالمللى، در گزارشهایى كه با
عنوان "بسیار مهم" از بغداد به سراسر جهان مخابره كردند، براى نخستین بار
ضمن استناد به بیانیه نظامى صادره از سوى حكام بغداد، اعلام داشتند كه
عراق "تلویحاً" به شكست خود اعتراف كرده است.
به نوشته وزیر خارجه
وقت جمهورى اسلامى ایران، خبرگزارى رسمى عراق آى. ان. ا طىیك اطلاعیه
كوتاه ضمن آنكه از خرمشهر با عنوان "بندر خرمشهر" نام برد، اعلام كرد:
"سخنگوى ارتش عراق اعلام كرده است بندر خرمشهر را ترك كرده و تا مرزهاى
بینالمللى عقب نشینى كرده اند. خبرنگار عراق افزود كه عقب نشینى نیروهاى
عراقى، از روز یكشنبه اول خرداد 1361آغاز شده بود."
همین اطلاعیه
تلكس بینالمللى خبرگزارى عراق، عصر روز چهارم خرداد 1361 به صورت دیگرى
از سوى رادیو صوت الجماهیر بغداد به اطلاع افكار عمومى عراق رسانده شد:
"یك سخنگوى ارتش عراق اعلام كرده است كه نیروهاى پیروزمند قادسیه صدام پس
از آنكه تمامى حملههاى قواى دشمن مجوس و نژادپرست فارس را در مناطق
الخفاجیه (سوسنگرد) و الاحواز (اهواز) با اقتدار كامل دفع كردند...
صبح
روز 24/5/1982، 3/3/1361 در یك جا به جایى تحسین برانگیز، عقب نشینى
تاكتیكى (!) خود را از جبهه محمره (خرمشهر) با موفقیت كامل انجام
دادهاند."
این دعاوى درست در شرایطى از رادیوى دولتى بغداد پخش
مىشد كه خبرگزارى آمریكایى "یونایتدپرس" در ساعت بیست و چهار و بیست و دو
دقیقه همان روز، در گزارش ارسالى خود از بیروت، سربازان عراقى را در حال
فرار توصیف كرد و نوشت: "... سربازان در حال فرار عراق، سرگرم گریختن از
خرمشهر و مناطق اشغالى هستند."
اهمیت، ارزش و دستاوردهاى استراتژیك این عملیات:
1-
منطقه عملیات، منطقهاى بود كه دشمن به خاطر آن تهاجم خود را به جمهورى
اسلامى آغاز كرده بود و در واقع كلید فتح استراتژیك عراق در جنگ و مركز
ثقل و محور ادعاهاى رژیم عراق محسوب مىشد.
2- وسعت این عملیات در
مقایسه با تمام عملیاتهاى دفاع مقدس بزرگتر بوده و بیشترین مساحت
سرزمینهاى اشغالى در این عملیات آزاد گردید.
3 -بیشترین تعداد اسراى جنگى دشمن در این منطقه به اسارت جمهورى اسلامى ایران درآمد.
4 -از نظر تاكتیكى یكى از عملیاتهاى بزرگ عبور از رودخانه توأم با غافلگیرى در آن انجام شد.
5-با
انجام عملیات بیتالمقدس دومین شهر عراق یعنى بصره در تیرس توپخانههاى
جمهورى اسلامى قرار گرفت و استراتژیكترین منطقه عراق یعنى استان بصره در
معرض مخاطره جدى قرار گرفت.
6- فاصله كم اولین مرحله از این
عملیات با عملیات بزرگ قبل از آن یعنى فتحالمبین نشان داد كه جمهورى
اسلامى به نرخ رشد بالایى در قدرت نظامى آفندى رسیده و این آهنگ بالا و
دور تك سریع در چنین مقیاسى علامت سؤال بزرگى را در مقابل بقاى رژیم عراق
قرار داد.
7- این عملیات یكى از نقاط اوج هماهنگى و وحدت و تلاش
بین ارتش جمهورى اسلامى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى بود و در آن
نیروهاى بسیج مردمى نقش محورى و كلیدى را ایفا نمودند.
در پایان
جا دارد كه از رشادتها و فداكاریها و خلاقیتهاى سپهبد شهید صیاد شیرازى
كه فرماندهى نیروهاى ارتش جمهورى اسلامى ایران را در این عملیاتها به عهده
داشت تجلیل شود.
چرا جنگ پس از فتح خرمشهر ادامه یافت؟!
در
مورد ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر معمولاً یك سؤال مطرح است كه چرا جنگ پس
از فتح خرمشهر باز هم ادامه یافت؟ یك سنت تاریخى وجود دارد كه همواره پس
از خاتمه یك حادثه به دلیل روشن بودن نتایج و عواقب آن سؤالاتى مطرح
مىشود كه پاسخ به آنها در زمان وقوع حادثه مشكل است، اما پس از خاتمه
آن، سؤالات آسان به ذهن رسوخ مىكنند.
در مورد ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر نیز همین گونه است. در این زمینه باید اشاره كرد كه:
پس
از خاتمه عملیات بیتالمقدس، جمهورى اسلامى ایران در برترى چشمگیرى از
قدرت رزمى نسبت به عراق بود. آهنگ دور عملیاتها، فاصله زمانى كوتاه بین
آنها، مقیاس وسیع عملیاتها و موفقیتهاىحاصله از آنها نشان دهنده
دورنماى روشن و درخشانى بود كه در آن پیشبینى مىشد ادامه جنگ به كسب
پیروزىهاى بزرگترى خواهد انجامید. بنابراین منطق سیاسى و دانش نظامى حكم
نمىكرد در شرایطى كه امكان كسب امتیازات موثرتر و پیروزىهاى وسیعترى در
ادامه جنگ وجود دارد به حداقل امتیازات و نتایج بهدست آمده اكتفا نموده،
همانگونه كه عاقلانه نبود در شرایطى كه امكان حفظ امتیازات و ارزشهاى
بهدست آمده وجود داشت با اصرار در ادامه جنگ به از دست دادن آنها راضى
شد. تصمیم به ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر در دومین سال جنگ و پذیرش
قطعنامه 598 در سال پایان جنگ منطبق با منطق فوق مىباشد.
دوشنبه 29/9/1389 - 16:53
شهدا و دفاع مقدس
آقای ویل راجرز
افسر ارشد نیروی دریایی آمریكا و ناخدای سابق ناو پاسور وینسنس
اوایل غروب دیشب، ناوچه جنگی ما در این سوی كره زمین و در آبهای خلیج
فارس، كه شما و نیروهای تحت امرتان، شرجی بودن و رطوبت بالای آن را حتما
هنوز به یاد دارید، آرام و با سرعتی كمتر از دو گره دریایی از مختصات (3،
56، 42، 26) در ساحل جزیره هنگام عبور كرد. در آن لحظات، سكوت همه ما را
فرا گرفت و صفحه سونار(رادار زیر دریا) امواج الكتریكی برگشتی از قطعات
منهدم شده ایرباس را كه بر سطح مرجانهای دریایی آرام گرفتهاند نشان داد.
به طور حتم، هنوز اجزایی از یكصدوچند شهید مفقودالاثر غیر نظامی در میان
آنان یافت میشود.
آقای ویل راجرز
برای هر فردی غیر از شما، شاید توجه به واقعهای كه سالها از آن میگذرد،
كمی عجیب باشد، ولی به طور حتم برای فرد شما، چنین نخواهد بود و اگر تعجبی
دركار باشد، این است كه چرا یك نظامی ایرانی، همدرجه شما از این سوی كره
زمین
و هزاران كیلومتر بعد مسافت، تصمیم به چنین تماسی گرفته، تا مكنونات قلبی خود را به شما بازگو كند.
آقای ویل راجرز
این گفته را به یاد دارید؟ «من سنگینی این بار را تا پایان عمر به دوش
خواهم كشید.»؛ جملهای كه فردای انهدام هواپیمای ایرباس، خبرگزاریها از
زبان شما بازگو كردند. این كلمات، سالهاست كه من را به عنوان یك ناخدای
مسلمان شرقی، به فكر واداشته كه اگر در آن لحظه فاجعهآمیز در موقعیت شما
قرار میگرفتم و دستور چنین شلیكی را میدادم، مسیر تفكرات، وجدان و آسایش
روحی من در آینده، به كدامین سمت سوق داده میشد؟ برای شما هم كه چنین
تجربه دهشتزایی را پشت سر گذاردهاید، به عنوان یك انسان غربی، تنها
مجبور به حدس و گمان هستم.
آقای ویل راجرز
صراحت و صداقت، مبنای یك گفتوگوی واقعی را تشكیل میدهد. آیا شما همچون
میلیونها انسان دیگر، كه برای فرار از رودررویی با مشكلات خرد و كلان به
مٌسُكٍنها پناه میبرید، برای فراموشی آن لحظه، به زیادهروی در مصرف
قرصهای خوابآور، الكل و یا حتی مواد مخدر پرداختهاید؟ و یا نه، دچار
تفریط شده و برای نادیده گرفتن مسئولیت بزرگتان در چنین واقعهای، كنج
انزوا را برگزیدهاید و به یاری مكاتب مردمگریزی همچون بودائیسم، ذن و…
به عالم «نیروانا» پناه بردهاید؟ و یا شاید همچون یكی دیگر از افراد ارتش
آمریكا، كه در جنگ ویتنام، دستور بمباران مردم غیرنظامی روستایی را به
وسیله بمبهای ناپالم صادركرد، كشیش شده و هماكنون در برابر صلیب آهنین و
پیكر رنجور حضرت مسیح (ع)، زانو زده و به دعا مشغولید؟!
آقای ویل راجرز
اگر آن جمله از صمیم قلب ادا نشده یا با گذشت زمان، به فراموشی نسبی سپرده
شده باشد، شما اكنون در كنار خانوادهتان، به راحتی زندگی میكنید و آن
مدال شجاعت را كه در برگشت از آن مأموریت دردناك، رئیس جمهور ریگان، در
جلوی چشمان همگان، در اسكله به سینهتان دوخت، در قابی مخصوص در بهترین
نقطه منزلتان قرار داده (با آنكه هرگز دوست ندارم این جمله را در مورد
هیچ انسان دیگری به كار ببرم) و بدان مدال خونین افتخار میكنید؟!
آقای ویل راجرز
من در لابلای این مطالب، به دنبال اثبات گناه مسلم شما و افراد زیردستتان
نیستم، بلكه آمدهام راه گفتوگو را پس از سالها، به حقیقت آن ماجرا باز
كنم؛ حقیقتی كه علت شلیك ناو فوقپیشرفته وینسنس به یك هواپیمای مسافربری
بیدفاع در كریدور هوایی بینالمللی را مشخص خواهد كرد و این كه آیا واقعا
شما به عنوان كاپیتان و فرمانده كشتی وینسنس، از روی تعمد، دستور شلیك به
هواپیما را صادركردید، یا همان گونه كه دستگاه تبلیغاتی شما تاكنون
وانمود میكند، یك اشتباه سخت و نرمافزاری در سیستم كامپیوتری ناو، باعث
تشخیص ندادن هواپیمای ایرباس از یك فروند هواپیمای جنگنده شكاری تام كت (
f14 ) شده است؟ آیا حقیقت، تنها در همین دو پاسخ نهفته است؟ من به عنوان
یك ناخدای نظامی، علت را در نكاتی دیگر جستجو میكنم.
آقای ویل راجرز
شاید از گفته من در آغاز امر تعجب كنید، ولی دلیل اصلی دستور شلیك دو موشك
استاندارد2 در سوم جولای سال 1988 بر خلاف همه تحلیلهای یكبعدی تا به
امروز، بر یك پایه استوار است كه دركوتاهترین كلمات میتوان آن را
ایدئولوژی «رویای آمریكایی» نامید.
آقای ویل راجرز
بهتر است، برای درك بهتر این ایدئولوژی، كه امروزه در تمامی تار و پود
زندگی شما آمریكاییان تنیده شده، به سالها قبل برگردیم، تا كاركرد این
رویای آمریكایی را دستكم در روشهای نظامی شما بهتر ببینیم. آمریكاییان
همیشه خود را قهرمان آزادی و دمكراسی جهان میدانند و این منجی افسانهای
در دو جنگ جهانی و پس از خسته شدن متحدین و متفقین، همچون ماتادوری در
لحظه آخر، به میدان آمد و با فروكردن آخرین شمشیر، یكتنه، رهبر پیروز جنگ
لقب گرفت و این رویای ناجی افسانهای بودن، كمكم به عادت ثانویه ارتش شما
تبدیل شد.
آقای ویل راجرز
فراگیرشدن تلویزیون و پخش بیواسطه صحنههای خونین قتلعام «ویت كنگها» و
روستاییان طرفدارآنان و نیز به آتش كشیدن كلبهها با شعلهافكنهای دستی و
همچنین بمباران شیمیایی مزارع برنج، با استفاده ازهواپیماهای
غولپیكر(ب52) كه برای جنگ با خرس شمالی(شوروی) ساخته شده بودند، برای
ملت، دولت وا رتش شما، سرافكندگی بسیار شدیدی به بار آورد. سربازان
آمریكایی، كه بنا بر ایدئولوژی (رویای آمریكایی) به جنگ رفته بودند، پس از
فروكش كردن احساسات اولیه، به خود آمدند و مانند هر انسان بازیخورده، به
دنبال مسببان این جنایت گشتند. اینجا بود كه طراحان میلیتاریستی شما به
فكر افتادند تا از این بازتاب روحی و روانی سربازانتان جلوگیری كنند.
آقای ویل راجرز
آنان به این نتیجه رسیدند؛ شلیك كن و فراموش كن( fire and forget ).
با اختراع نسل جدیدی از سلاحهای هدایتشونده، كه پس از شلیك به كنترل و
هدایت آنان نیازی نیست، نسلی موسوم به« شلیك كن و فراموش كن» به وجود آمد
كه افرادتان، كیلومترها دورتر از صحنه نبرد، موشكها و بمبها را رها
میكردند تا پس از پشت سر نهادن فاصلهای دور، هدف را به نابودی كشند. با
این نسل جدید، پنتاگون برای فرار از واقعیت و همچنین تلفات و خسارات،
ستونهای دیگری از ایدئولوژی (رویای آمریكایی) را به زعم خود بنا كرد. ولی
این نسل از سلاحها با ظاهری انسانی و فرشتهگونه به مولودی شیطان ختم شد؛
نتیجهای كه به زعم من، به این صحبت فیلد مارشال گورینگ، فرمانده لوفت
وافه (نیروی هوایی آلمان نازی) در دادگاه نورنبرگ و در مورد آدولف هیتلر،
بیشباهت نیست. میدانید او چه گفت؟ او گفت: «هیتلر در اویل كار، یك انسان
بود، بعد یك فرشته و در پایان، یك شیطان مجسم شد».
آقای ویل راجرز
شلیك كن و فراموش كن.
سالهاست كه در دورترین نقاط جهان، ارتش آمریكا در هرگونه درگیری از این
گونه سلاحها استفاده كرده و خلبان یا توپچی آمریكایی، نتیجه عمل خود را
مستقیم ندید و نمونه بارز استفاده شیطانی از این اختراع به ظاهر انسانی،
شلیك ناو شما به هواپیمای ایرباس ایرانی است.
آقای ویل راجرز
از زاویهای دیگر به موضوع بپردازیم؛ شما و نفرات متخصص سیستمهای راداری
و موشكی ناو وینسنس، در مراكز آموزش نظامی و در پشت سیمیلاتورهای
رایانهای، بارها هدفهای كاذب روی مونیتور را تنها با فشار یك كلید،
منهدم و صدها و هزران بار این كار را تكراركردهاید، ولی نكته جالب آن است
كه طراحان سیمیلاتور، تنها شما را در برابر یك پرسش برای شلیك یا شلیك
نكردن قرار میدادند. اگر هواپیما یا ناو كاذب با ارسال علایم، خودی بودن
را اطلاع میداد، شلیك ممنوع بود و در صورت نفرستادن علایم دستور شلیك
صادر میشد.
حال
این پرسش مطرح است كه آیا طراحان شما، برای اهداف بی طرف و غیرنظامی نیز،
مرحله سومی در تصمیمگیری در نظر گرفته بودند؟ پاسخ مسلما منفی است.
آقای ویل راجرز
این گونه بود كه همه شما به نوعی بازتاب روانی؛ یعنی« شرطی شدن به شلیك»
مبتلا یا معتاد شدهاید؛ درست مانند فردی كه از تمرین بازی دركامپیوتر،
پشت فرمان واقعی ماشین درخیابانی شلوغ قرار بگیرد. شما نیز در آبهای خلیج
فارس، به گونهای شرطی شده، درون پیشرفتهترین ناو پاسور جهان، منتظر و
گوش به زنگ حاثهای بودید. آن همه تمرینهای طولانی، شما را به عصبیتی
رسانده بود كه هر نظامی دیگر را میرساند. همه شما، به گونهای ناخودآگاه
و غریزی به دنبال این موقعیت، بیتابی میكردید، تا دستكم در تفكراتتان
از یك قهرمان خیالی در بازیهای كامپیوتری، به یك قهرمان واقعی صحنه نبرد
تبدیل شوید.
آقای ویل راجرز
در همان سالها كه ناوگان آمریكا به پشتیبانی كشور مهاجمی چون عراق در
خلیج فارس جولان میداد، نفرات شما دور تا دور عرشه كشتیها و حتی ناوهای
هواپیمابر را با دوربین و سلاح سبك، نگاه میكردند، تا ما با قایقهای
كوچك فایبرگلاس خود، به آنان حملهورنشویم. ناوگان آمریكا، خود را برای
جنگی با سلاحهای پیشرفته و همسان، همچون شوروی آماده كرده، ولی ناگاه این
فیل عظیمالجثه، خود را در برابر مورچهای در خرطوم، ناتوان میدید.
تئوریسنهای پنتاگون، هیچ نظریهای برای ترساندن افراد شهادتطلب نداشتند.
یك مه رقیق، تاریكی شب و كوچكترین بازتاب نور بر سطح دریا، میتوانست خطر
بزرگی همچون یك قایق انتحاری شهادتطلب را برای شما تداعی كند و بدینسان،
پس از ورود پیشرفتهترین ناو كامپیوتری جهان به آبهای بسته خلیج فارس،
هیولای مرگ از هر طرف خود را به شما نمایاند. موشكهای سرگردان، قایقهای
كوچك عبوری، لنجهای عادی ماهیگیری، واقعا كدام یك تهدید میشدند؟
میدانید چرا آن همه تبلیغات درباره پیشرفت تكنولوژی سلاحها و ناوهای
هواپیمابر در مقابل قایقهای كوچك ما بیاثر شدند؟
آقای ویل راجرز
سعی خواهم كرد، با مثالی مسأله را برایتان روشن كنم. شما حتما به عنوان یك
دریانورد در شبی صاف، ماه و ستارگان چشمكزنش را در آسمان بیانتها
دیدهاید كه چگونه جشنی آرام و زیبا برپا كردهاند، ولی باید این را
بپذیرید كه بیشتر ملت شما، سالهاست كه جهان را تنها از دریچه اینچهای
تلویزیون رنگی میبینند و از این دریچه، تغذیه فكری میشوند. همین باعث
شده است تا جهان با عظمت خداوندی در چشمانشان خار جلوه كند.
آیا
ساعتی دچار بیبرقی شدهاید تا در شب و یا نور فانوس، خانه روشن كنید و
تازه بفهمید كه برای نخستین بار و پس از مدتها بدون واسطهای به نام
تلویزیون، چشم درچشم عزیزانتان دوختهاید؟ این نگاه با واسطه به جهان، یكی
از دلایل عمده ترس و وحشت شما از مرگ و آینده است؛ یعنی ارتباط نداشتن
صحیح با طبیعت و بالطبع خداوند، به همین علت، لحظهای تنهایی و در خود
رفتن را برنمیتابید. این ترس از مرگ و نگاه مادی، كه جزو اصلی دیگری از
رویای آمریكایی است، خمیرمایه شلیك ناو وینسنس به هواپیمای مسافربری است.
آقای ویل راجرز
از این جا بود كه فاجعه شكل گرفت. وقتی پرواز 655 ، با پانزده دقیقه تأخیر
در ساعت10:17 صبح، از باند فرودگاه بندرعباس برخاست، شما در وضعیت جنگی
قرار داشتید و دقیقا یك ماه و پنج روز از عزیمت شما از بندر «ساندیهگو»
و ورود به آبهای خلیج فارس میگذشت؛ یك ماه وپنج روز كابوس كشیكهای
مداوم از عملیات انتحاری، مین و شاید غواصهای انتحاری. افسر مربوطه،
سراسمیه شما را در جریان قرارداد، مبنی بر این كه هواپیمایی را بر صفحه
رادار دیده است. این جا بود كه فاجعه رخ داد. برخلاف گفتههای شما، سیستم
«ایجیزمارك» یا قلب كامپیوتری ناو وینسنس در اثر اخلال، هواپیمای ایرباس
را كوچكتر از اندازه و به جای اف14، مشخص نكرده بود. در حقیقت، مجموعهای
از شرطی شدن بر اثر تمرینهای غلط و استرس و وحشت، باعث شد تا پیش از
شناسایی كامل هواپیما، دستور شلیك را صادركنید. در واقع، نتیجهای كه
رویای آمریكایی در برخورد با مرگ و واقعیت به دست میدهد، سبب شد تا شما،
هواپیمای ایرباس را بر صفحه رادار به صورت یك هواپیمای جنگی در حال شیرجه
بپندارید.
حدیث
زیبایی از نخستین امامان مینویسم؛ «آرزوهای دور و دراز، انسان را
میفریبند و در لحظه برخورد با واقعیت، او را تنها گذارده، میرود». این
شلیك، پایان زندگی290 زن ، مرد و كودكی بود كه در آن لحظه، حتی تصور چنین
فرجامی را برای خود نداشتند، ولی آیا این پایان كار بود؟ دستكم برای شما
خیر.
آقای ویل راجرز
من نیزسالها جنگیدهام، ولی پیش از آن، خواندن خاطرات سربازان شما، حقی
برگردن من گذاشته، كه باید آن را در این جا ادا كنم. سالها قبل از پوشیدن
لباس نظامیگری، خاطرات سربازان از جنگ برگشته شما را میخواندم: سرگذشت
افسر خلبانی كه بمب اتمی (پسركوچك) را بر فراز هیروشیما منفجر كرد، یا
نفراتی كه در جنگ ویتنام، دهكدههای مشكوك به حضور ویتكنگها را با
مردمانش یكجا سوزاندند. وجه مشترك این خاطرات، آن بود كه پس از فرونشستن
احساسات اولیه آنچه شعلهورتر و سوزانتر میگشت، ندامت و شرم از این
عملكردها بود.
آقای ویل راجرز
چرا ایدئولوژی« شلیك كن، فراموش كن» نتوانست، مشكلات ارتش آمریكا راحل
كند؟ شما در اینباره چه میپندارید؟ آیا پس از یك زندگی با چنین بار
سنگینی به پاسخ آن دست نیافتهاید؟ یكی از رؤسای جمهور شما جمله جالبی
دارد: «پیروزی، هزار پدر و شكست، یك پدر بیشتر ندارد». پس از شكست عراق از
متحدین و در جشن مجلسین آمریكا، همه سناتورها، نكتهای را گوشزد میكردند
كه برایم بسیار جالب بود و آن، دم زدن از حضور خود در عربستان بود تا شریك
پیروزی قرار گیرد؛ حضوری صدها مایل دورتر از قهرمان ماجرا. آیا آنان خود
را در ماجرای غمبار شما نیز شریك كردند؟ آیا رئیسجمهور ریگان با نصب آن
مدال بر سینهات، در واقع، تو را تنها قهرمان این شكست ندانست؟ آیا تنها
كسی كه همه این حاثه را به فراموشی سپرد، آقای رونالد ریگان نیست؛ آن هم
به مدد بیماری «آلزایمر» (فراموشی) مغزی؟ حتما در این نكته با یكدیگر
همعقیدهایم، كه سیاسیون شما آدمهای جالبی هستند.
آقای ویل راجرز
تجربههای گرانقدر سربازان شما، كه با روحی پریشان، سر بر بالین میگذارند
و در لحظه بیداری، به یاد میآورند كه چه بار سنگینی را تا آخر عمر به دوش
خواهند كشید، باعث شد، تا قبل از فشار ماشه تفكركنم؛ این تفكر كه به زودی
احساسات و رویاهای قهرمان شدن، فرو مینشیند و انسان در محكمه وجدان،
محاكمه میشود. یك سال زندگی در شهری محاصره شده و زیر آتش، به من فهماند
كه در برابر دشمنی غدار،كه تنها زبان زور میفهمد، فلسفه آزمایشگاهی بودا،
فریبی بیش نیست. وقتی در تمدن مكتوب5500 ساله بشر،تنها 129 سال بدون جنگ
ثبت شده، با توجه به عمر كوتاه انسانی، چگونه میتوان با فلسفه «هرگز شلیك
نكن» زیست؟ آیا اگر بودا از قرنطینه خود دركوههای هندوكش و از فراز چند
هزار سال گذر میكرد و در زمان حال، به جنگ داخلی سارایوو وارد میشد،
میتوانست به عنوان یك شهروند مسئول، در قبال كشتار هر روزه مردم شهرش،
چهار زانو نشسته و به خلسه رود؟ و یا نه، به «رادووان كارادویچ» نامه
مینوشت تا از نسلكشی دست بردارد؟ وقتی میهن من ایران، با همه سنن و
اعتقاداتش، غافلگیرانه مورد هجوم همسایه غربی واقع شد، بین این دو تجربه
مخیر ماندم؛ قهرمانی از نوع بودا، قدیس ماندن و به نوعی فرار از مسئولیت و
یا نه پرشتاب درگیرشدن و چكاندن و در آخر، تبدیل شدن به قهرمان شكست
خوردهای از نوع شما، ولی تجربهای از فراز1400 سال توانست، تعادل و یكتا
راه سعادت مطلق را به وسیله مذهب فراسویم قرار دهد.
آقای ویل راجرز
ما مسلمانان امام و قهرمانی به نام حضرت علی (ع) داریم. در همان اوایل كه
اسلام در شبه عربستان، شروع به نشر یكتاپرستی در میان بتپرستان كرد،
لشكر بزرگی از بتپرستان شهر مدینه، محل اقامت پیامبر اسلام (ص) را محاصره
كردند و بزرگترین جنگاور مشركان به نام عمروبن عبدود، از خندقی كه به دور
شهركشیده بود، عبوركرد و مبارز طلبید. حضرت علی(ع) با آن كه جوان بود، به
میدان شتافت. هیچ كس و حتی خود عمروبن عبدود، كوچكترین گمانی نمیبرد كه
علی، زنده از این آوردگاه بازگردد. درگیری بین این دو آغاز شد. در آغاز
نبرد، امام ما دركمال ناباوری همگان، حریف را بر زمین زد و سپس به كناری
رفته و دقایقی بعد برگشته و دوباره نبرد تنبهتن شروع و با مرگ عمروبن
عبدود پایان مییابد. پس از نبرد، دلیل آن چند دقیقه توقف را پرسیدند. علی
(ع) فرمود: هنگامی كه بر زمینش زدم، بر من آب دهان انداخت، لحظهای عصبانی
شدم و بدین دلیل، از جای برخاستم تا دشمن خدا را به دلیل ناراحتی نفسم
نكشم، پس از رفع عبانیت، دوباره به نبرد مشغول شدم.
آقای ویل راجرز
از این تجربه چه برداشت میكنید؟ لحظهای تفكر بر پایه رضای خدا و هرگز
نفس خود را در نظرگرفتن، اما لحظهای كه نفرات شما در پل فرماندهی وینسنس،
از اصابت موشكهای رها شده هواپیمای مسافربری مطمئن شدند، دقیقا چنین جیغی
كشیدند ( yoo hoo). آیا این شیهه شباهتی به صدای سوارهنظام آمریكا در
قتلعام سرخپوستان و یا به داركشیدن سیاه پوستان توسط گروههای كوكلاس
كلان كلان ندارد؟ بله ( yoo hoo ).
آقای ویل راجرز
مجموع این تجربیات، به من و دوستانم آموخت كه برخلاف افراطكارانی همچون
شما و تفریطكاری همچون بودا، تنها به دین و مذهب خود بیاویزیم و پیش از
هر شلیك، تفكركرده و بعد ماشه را بچكانیم، تاپس از هشت سال حضور در جبهه
دفاع، كه به حق مقدسش میشماریم، احتیاج به هیچ قرص خوابآوری نداشته
باشیم. در زمان جنگ، چهار میلیون داوطلب به جبههها رهسپار شدند و در زیر
سایه توجه به مذهب، كشور مقابل ما نتوانست، حتی یك مورد هتاكی جنسی به
نوامیس خود را ابراز نماید و این یكی از بزرگترین دستاوردهای بشری در
دفاع است، ولی در مقابل، با خروج سربازان آمریكایی از شرق دور، بنابر آمار
رسمی دستگاههای سازمان ملل،000/20 فاحشه دركامبوج باقی ماندند و این یك
ركورد واقعی توسط ارتش شما بود كه بر جای ماند.
آقای ویل راجرز
اكنون من در ساحل خلیج فارس و به یاد290 شهید بیگناه، كه اجساد بیش از صد
تن آنان، هنوز در اعماق دریا آرمیده، این مطالب را برای شما مینویسم، به
گرامیداشت قربانیانی كه به یقین، هرگز هالیوود به یادبودشان «تایتانیك»
دیگری نخواهد ساخت. من در هر گذر از این مختصات كه چشمم به صفحه سونار
میافتد، به شنا فكر میكنم و كاری كه میتوانید برای كاستن از این بار
گران انجام دهید. شاید بپرسید چگونه؟ به نظر من، كافی است، به تك تك افراد
نظامی آمریكا، به دور از غریو و هیاهوی شهرها و چراغ نئون و سیاستمداران
توخالی و پرمدعا، آسمان پر ستاره و طبیعت خداوند را نشان داده و تنها
ابراز كنید كه خدای این طبیعت، بسیار بزرگتر از آن صفحه تلویزیون و یا
رادار است و در زیر سایه این خدا، انسانهای دیگری نیز هستند كه قلب و
احساس دارند و دلشان برای ابنای بشر، همچون خود میتپد، ولی دوست ندارند،
حقیقت زندگی را در لذتجویی افراطی فراموش كنند. اگر این گونه پنداشته
شود، هرگز ناو دیگری از سان دیه گو (مهد ساخت هواپیمای چارلز لیندنبرگ
مشهور) به حركت درنمیآید، تا به جای پرواز فراموش نشدنی لیندنبرگ بر فراز
اقیانوس، یكی از بزرگترین فجایع هوایی تاریخ را رقم زند. و بدین ترتیب،
یقینا روزی فرا خواهد رسید كه با انجام این رسالت عظیم، سنگینی این بار بر
دوش تك تك انسانها قرار گیرد، تا مردی به نام «ویل راجر زنیز»، در
زندگیاش لختی احساس آسودگی وجدان كند.
پس به امید آن روز، خداحافظ.
دوشنبه 29/9/1389 - 16:52
شهدا و دفاع مقدس
8 سال دفاع مقدس و یا به تعبیری بهتر، 10 سال دفاع مقدس (2)
ملت ایران در برابر تجاوز همه جانبه قدرتهای بزرگ شرق و غرب، و به دست
عامل خود، یعنی حزب بعث عراق به سرکردگی صدام جنایتکار، دوران خاص و بسیار
ویژهای را هم برای ج.ا.ایران و هم برای منطقه و حتی به نوعی برای جهان به
وجود آورد، به طوری که حتی تا امروز نیز عوارض داخلی، منطقهای و جهانی
آن، قابل لمس و بررسی میباشد.
بیشک اگر رشادتها و از
خودگذشتگیهای زرمندگان ارتش، سپاه، بسیج و... نبود، قطعاً این جنگ، تبعات
و ضایعات جبران ناپذیری را در سرنوشت کشور و آینده سیاسی، اقتصادی و
فرهنگی این سرزمین میگذاشت، اما در این میان، در مورد عملکرد برخی
مدیران و فرماندهان جنگ، ناگفتهها و نکاتی وجود دارد که هنوز به درستی بر
روی آنها کار علمی و تحقیقاتی صورت نپذیرفته است و جا دارد، با بررسی
دقیقتر به برخی از این نقاط مبهم، برای سوالات و شبهات مطرح شده، پاسخی
دقیق و قابل قبول ارائه شود.
هاشمی رفسنجانی و روند پایان جنگ
آقای هاشمی رفسنجانی که فرماندهی عالی جنگ بود، در تصمیم گیریهای کشور به ویژه جنگ، نقش و تاثیر استثنایی داشت.
ایشان بلافاصله پس از عملیات رمضان، در نماز جمعه تهران، هدف از عملیات را وارد شدن به خاک عراق و تنبیه متجاوز اعلام میکند. (3)
ایشان همچنین اعلام کرد:
" از نظر بنده به عنوان یکی از تصمیم گیرندگان، سه دلیل اساسی برای ورود
به خاک عراق مطرح است که دلایل فرعی زیادی هم پشت این سه دلیل اصلی وجود
دارد.
اولین دلیل ما، پایان دادن به جنگ است.
ما جنگ را تشدید کردیم برای اینکه آن را تمام کنیم.
این بزرگترین هدف ماست." (4)
ایشان در جایی دیگر می گوید:
"اگر در مرزها میماندیم به ما خسارت نمیدادند.
آمریکا میخواهد سالها این جنگ ادامه پیدا کند.
منتها به صورت نه جنگ نه صلح." (5)
آقای هاشمی دومین هدف برای ورود به خاک عراق را دریافت خسارت ذکر و هدف سوم را آزادی مردم عراق مطرح میکند.
در نهایت عملیات رمضان که بر پایه این اهداف طرح ریزی شده بود به پیروزی نمیرسد و جنگ به مدت شش سال ادامه پیدا میکند.
در
اینجا لازم است اشاره شود در زمان جنگ، امام خمینی(ره) شعار جنگ جنگ تا
رفع فتنه و آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان فرمانده عالی جنگ، شعار جنگ جنگ
تا یک پیروزی و آقای محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران شعار جنگ جنگ
تا پیروزی را سر میدادند.
آقای هاشمی معتقد بود باید منطقهای را
از دشمن بگیریم تا قدرت چانهزنی داشته باشیم، بنابراین از نظر ایشان کسب
پیروزی امر مهمی بود.
ایشان در مورد عملیاتهای کلیدی چنین می گوید:
"در عملیات والفجر مقدماتی، من به عنوان فرمانده عالی جنگ نبودم اما چیزی که بشود جنگ را تمام کرد نمیدانم بود یا نه.
عملیات خیبر را با این هدف دنبال کردیم و فکر میکردیم که این همان
عملیاتی است که ما میخواستیم، ولی مشکل الحاق نیروها به وجود آمد.
در عملیات فاو، در ذهنم این بود که برویم ام القصر را بگیریم و رابطه عراق با دریا را قطع کنیم که نشد.
در منطقه عملیاتی غرب فکر کردیم میشود که نشد.
ما فکر میکردیم اگر برویم به منطقه غرب کشور، دشمن هوشیار نیست و آب سد
دربندیخان حربهای برای تهدید جدی عراق است و اگر به کرکوک برسیم با کردها
هماهنگ میکنیم و نفت شمال عراق را قطع میکنیم.
در همه اینها ناموفق بودیم و در حد ضربه زدن و ادامه جنگ موفق بودیم ولی به اهداف نرسیدیم." (6)
آقای
هاشمی بر این نظر بود که استرتژی ایشان، مبنی بر تصرف یک منطقه با اهمیت و
پایان دادن به جنگ صحیح بوده ولی کاستیها و ناتوانی نیروهای نظامی مانع
از تحقق آن شد.
البته نیروهای نظامی به ویژه سپاه، در برابر این
ادعا معتقدند که فقدان استراتژی نظامی و تأکید بر اجرای یک عملیات برای
پایان دادن به جنگ عامل ناکامی بوده است.
برای اثبات این موضوع چنین
استدلال میشود که ما باید پس از فتح خرمشهر، همانند قبل از آن که برای
آزادسازی مناطق اشغالی، مجموعهای از عملیاتها را طراحی کردیم و معضل
مناطق اشغالی حل شد، برای پایان دادن به جنگ نیز به پیروزی قاطع نیاز
داشتیم و این مهم، با استراتژی نظامی و طراحی و اجرای مجموعه عملیاتها
ممکن بود.
سردار غلامعلی رشید در اینباره می گوید:
"پس از عملیات بدر به این نتیجه رسیدیم که با این روش نمیشود در جنگ به پیروزی رسید.
طرحی را تهیه کردیم تا با 1500 گردان برای حمله به سه هدف در سراسر جبهه
طی یکسال و نیم به دشمن حمله کنیم؛ هدف بصره با 500 گردان، هدف کرکوک با
400 گردان و بغداد با 600 گردان.
انجام هر عملیات چهار الی شش ماه پیش بینی میشد، ولی آقای هاشمی گفت: ما بند پوتین این نیروها را نیز نمیتوانیم تأمین کنیم." (7)
در
همین اوضاع و احوال نخست وزیر وقت [میرحسین موسوی] و فرمانده وقت سپاه
پاسداران [محسن رضایی] در زمینه پایان دادن به جنگ به امام خمینی(ره)
نامه مینویسند و درخواست پایان دادن به جنگ را دارند، چرا که نخست وزیر
وقت اعلام می کند قدرت پشتیبانی ندارد و فرمانده وقت سپاه نیز اعلام
میکند نیروها قدرت جنگیدن با این امکانات را ندارند.
آقای هاشمی درباره نامهها میگوید:
"آنچه سپاه و دولت در نامه به امام نوشتند، اگر پنج سال قبل میگفتند امام تصمیم میگرفت و جنگ را تمام میکرد.
نامه سپاه به امام، معلومات امام را بهم ریخت." (8)
البته سردار غلامعلی رشید در توضیح نامه نخست وزیر وقت و فرمانده وقت سپاه به امام می گوید:
"این کار (نوشتن نامه) بنا به درخواست آقای هاشمی رفسنجانی انجام شد برای پایان دادن به جنگ." (9)
آقای هاشمی معتقد است که سپاه و امام خمینی(ره)
دو عاملی هستند که باعث شدند تصمیم مناسبی برای پایان دادن به جنگ گرفته
نشود، چرا که طرح پایان دادن به جنگ برای سپاه چیزی شبیه کفر بود و امام
هم لحظهای اجازه نمیداد درباره ختم جنگ بحث کنیم.
آقای هاشمی در مورد پایان جنگ چنین می گوید:
"استفاده عراق از سلاح شیمیایی و حمله به نفتکشهای ایرانی و همچنین
ناتوانی پشتیبانی اقتصادی دولت از جنگ و ناتوانی سپاه در طرحریزی عملیات
با امکانات موجود باعث شد، امام سرانجام قطعنامه را بپذیرد.» (10)
نهایتاً
اینکه میبینیم آقای هاشمی در برهههای مختلف، موضع گیریهای گوناگونی
دارد و میتوان گفت، به درازا کشیده شدن جنگ را بهگونهای خاص و بدون در
نظر گرفتن اظهارات مختلف خود تفسیر میکند.
پینوشتها - منابع:
1- این مطلب برای اولین بار جهت انتشار، برای سایت بچههای قلم ارسال شده است.
2- پیش ار آغاز رسمی تهاجم ارتش بعث عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران در
31 شهریور59، از حدود دو سال قبل، یعنی بلافاصله پساز پیروزی انقلاب
اسلامی، گروهکها و جریانهای ضد انقلاب در نقاط مختلف کشور اقدام به آشوب
و تحرکات نظامی کردند که نمونههای بارز آن غائله کردستان، گنبد و...
میباشد.
3- خطبه دوم نماز جمعه مورخ 8/5/1361.
4- همان منبع.
5- همان منبع.
6- گفتگوی اختصاصی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه با هاشمی رفسنجانی مورخ 19/4/1380.
7- گفتگوی اختصاصی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه با غلامعلی رشید.
8- گفتگوی اختصاصی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه با هاشمی رفسنجانی مورخ 19/4/1380.
9- گفتگوی اختصاصی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه با غلامعلی رشید.
10- حقیقت ها و مصلحت ها، مسعود سفیری، نشر نی، تهران، 1378.
دوشنبه 29/9/1389 - 16:50
شهدا و دفاع مقدس
کانون مرکزی و
نقطه ثقل تحول در جنگ را بدون شک باید حضور جدی و همه جانبه سپاه و بسیج
در جنگ دانس، زیرا با حضور سپاه، تغییر استراتژی جنگ محقق شد و درک روشنی
از ناکامیهای بنی صدر و ارتش در آزاد سازی مناطق اشغالی به وجود آمد.
شهید حسن باقری در فروردین 1360 پس از بحث با برخی از مسئولین سپاه درباره ضرورت تغییر استراتژی جنگ میگوید:
"باید به خود جرات داد که این نوع جنگیدن به درد نمی خورد و لازم است استراتژی جنگ عوض شود". (1)
تأکید
بر ضرورت تغییر استراتژی جنگ به موازات ایجاد تردید درباره فرماندهی
بنیصدر در سطوح بالای کشور و شورای عالی دفاع، بخشی از موانع موجود را
برای ایفای نقش تعیین کننده سپاه در جنگ، برطرف ساخت.
محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران در این زمینه میگوید:
"استراتژی نظامی بهطور کلی در ایران از هم پاشید.
در اینجا استراتژی جدید نیروهای حزب الله آغاز شد.
نیروهای حزب اللهی آمدند و جنگ انقلابی را تدوین کردند و بر اساس آن یک سری عملیاتهای محدود انجام شد". (2)
دکترین جدید نیروهای سپاه و بسیج، شامل اصولی بود که با تفکر بنیصدر در تعارض بود.
این اصول چنین بود:
1- حملات پی در پی به دشمن با اجرای عملیات محدود.
2- تکیه بر عوامل معنوی همچون وحدت، ایمان و عشق به شهادت.
3- اتخاذ تاکتیکهای جدید با اتکاء بر نیروهای پیاده و اجرای عملیات در شب.
ستاد عملیات جنوب طی تحلیلی در مورد اتکاء به نیروهای پیاده چنین می نویسد:
"با طولانی شدن جنگ، توجه سپاه و نیروهای مردمی برروی این نکته متمرکز شد
که با توجه به محدودیت و آسیبپذیری وسایل نظامی و عدم امکان جایگزینی آن
(با موقعیت فعلی انقلاب اسلامی ایران، به علت مخالفتش با ابرقدرتهای
سازنده این وسایل) بهترین راه، تأکید بر نیروهای پیاده می تواند باشد". (3)
در مرحله جدید در فاصله زمانی اسفند 1359 تا مهر 1360 بیش از 20 عملیات محدود طرحریزی و اجرا شد.
مشخصه این عملیاتها دستیابی به روشهای جدید برای شکستن خطوط دفاعی دشمن، با اتکاء بر نیروهای بسیجی و سپاه بود.
در
روش نظامی منطبق بر آییننامههای ارتش، مواضع دفاعی دشمن عمدتاً میبایست
با اتکاء به آتش و نیروهای زرهی درهم شکسته و سپس پیشروی در عمق انجام
میگرفت.
در روش جدید برای غافلگیری دشمن و جبران کمبود امکانات،
عملیات در شب و با تکیه بر نیروهای پیاده که از روحیه شهادت طلبی برخوردار
بودند طرح ریزی میشد.
در این مرحله تجهیزات ارتش شامل توپخانه و زرهی تنها نقش آتش پشتیبانی کننده داشتند.
با
طرح جدید عملیاتها روحیه یاس و ناامیدی در نیروهای نظامی و سیاسیون برطرف
شد و در عین حال زمینه را برای پشت سر نهادن بیثباتی سیاسی در کشور آماده
ساخت.
همچنین زمینههای طرح ریزی عملیات گسترده و آزادسازی کلیه مناطق اشغالی را فراهم نمود.
البته دشمن نیز بخشی از تغییرات تاکتیکی را درک کرد و برای ممانعت از
غافلگیری دستورالعملهای جدیدی صادر کرد که در آن بر آمادگی دفاعی تاکید
شده بود.
آیت الله خامنهای به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع در تحلیلی از روند جنگ چنین می گویند:
"کلاً تا قبل از عملیات ثامن الائمه، عملیات ما غالباً موفق نبوده است و
شاید یک یا دو عملیات را بتوان نشان داد که تا حدودی موفق بوده و علتش هم
این است که تا قبل از عملیات ثامن الائمه نیروهای مردمی به کار گرفته نمی
شد.
یعنی از بسیج و سپاه در عملیات به صورت کامل خبری نبود و سپاه امکانات
نداشت و گذشته از این مسئولین نظامی هم حاضر نبودند حتی سپاه را در حیطهی
کار نظامی راه بدهند و لذا یکی از درگیریهای ما با بنیصدر، همین مسئله
بود.
نیروهای محدود ارتش هم طبیعی بود که با فرماندهای مثل بنیصدر شانس موفقیت بسیار کمی را داشتند و عملاً هم موفق نبودند". (4)
همچنین ایشان در جایی دیگر با اشاره به تأخیر در فتح خرمشهر چنین می گویند:
"به اعتقاد من خرمشهر یکسال دیر برگشت، چرا که سال گذشته سپاه جدی گرفته نمیشد و وجود سپاه در سازمان رزم فرض نمیشد". (5)
محسن رضایی نیز در مورد دستور امام مبنی بر شکست حصر آبادان چنین میگوید:
"حضرت امام مدتها بود که دستور داده بودند که حصرآبادان شکسته شود اما
مدیریت اولیه جنگ بهای لازم را برای این کار نمیداد و حتی بقایای این
مدیریت هم با اینکه بنیصدر کنار رفته بود، باز به سختی زیر بار حمله به
این منطقه میرفتند، بهطوری که طرح سپاه در اوایل فروردین سال 60 آماده
شد ولی شش ماه طول کشید تا عملیات اجرا شود". (6)
امام خمینی نیز مدتی بعد از حادثه هفتم تیر ماه، خطاب به شورای عالی دفاع چنین می گونید:
"چرا حمله نمی کنید.
بنیصدر هم همیشه امروز و فردا میکرد و میگفت یک ماه دیگر طراحی داریم.
اگر نمیخواهید بجنگید بگویید تا تکلیف خودمان را بدانیم". (7)
سرانجام
عملیات ثامن الائمه با هدف شکست حصر آبادان در تاریخ 5 مهر 1360 در شرق
رودخانه کارون آغاز شد و پس از 48 ساعت نبرد، کلیه مواضع دشمن در هم
کوبیده و کلیه اهداف عملیات تأمین شد.
در این عملیات سردار
صفوی(فرمانده ستاد عملیات جنوب) با همراهی شهید احمد کاظمی(فرمانده تیپ 8
نجف اشرف) در جبهه فیاضیه، ایستگاه 7 و 12 سردار مرتضی قربانی(فرمانده
لشکر 25 کربلا) و سردار رشید(جانشین ستاد عملیات جنوب) با همراهی تیپ 2
لشکر 77 ارتش و در جبهه دارخوین شهید حسین خرازی(فرمانده تیپ 14 امام
حسین) و شهید حسن باقری(فرمانده اطلاعات ستاد عملیات جنوب) وارد عمل شدند.
همچنین از محور ماهشهر به آبادان هم عملیات ایذایی انجام شد که البته چون عمق جبهه دشمن کم بود خیلی وارد نشدند.
پیروزی
در عملیات ثامن الائمه، نیروهای انقلابی را برای ادامه جنگ مطمئن کرد و
وضعیت روانی مناسبی در جامعه بهوجود آمد و امید و اعتماد برای کسب پیروزی
حاصل شد.
در نتیجه این تحول، موقعیت و زمینه لازم برای طرح ریزی استراتژی آزاد سازی
مناطق اشغالی بر اساس ساختار و ترکیب جدید نیروها و استراتژی و تاکتیکهای
جدید فراهم کرد.
پیروزیهای
حاصله در صحنه سیاسی کشور با انتخاب آیت الله خامنه ای به ریاست جمهوری و
گذر از مرحله بحران و بیثباتی همراه با پیروزی در عملیات ثامن الائمه به
دو اقدام اساسی انجامید:
نخست اینکه سپاه سازمان رزم جدید خود را توسعه داد و دیگر اینکه به موازات
گسترش سازمان رزم، اقدامات جدی و اساسی را برای طرحریزی یک سلسله عملیات
با هدف آزاد سازی کلیه مناطق اشغالی آغاز کرد.
منابع:
1- دفترچه یادداشت شهید حسن باقری، یادداشت 17/05/1360.
2- تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق، دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران، محسن رضایی.
3- ستاد عملیات سپاه در جنوب، تیر 1360.
4- مصاحبه آیت الله خامنه ای با مجله پیام، 16/6/1362.
5- مصاحبه با گروه تلویزیونی سپاه، 4/3/1361.
6- تجزیه و تحلیل جنگ ایران و عراق، دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران، محسن رضایی.
7- دفترچه یادداشت شهید حسن باقری، یادداشت 17/05/1360.
دوشنبه 29/9/1389 - 16:50
شهدا و دفاع مقدس
1. بالاترین نیكیها
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
فوق كل ذی بر بر حتی یقتل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر.
رسول خدا(ص) می فرماید :
بالاتر از هر كار خیری، خیر و نیكی دیگری است تا آنكه فردی در راه خدا كشته شود، و بالاتر از كشته شدن در راه خدا خیر و نیكی نیست.
وسائل الشیعه، ج11، ص10، حدیث 21
2. برترین مرگها
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
اشرف الموت قتل الشهاده
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
شهادت برترین مرگهاست.
بحارالانوار، ج67، ص8، حدیث4
3. مرگ برتر
قال امیر المومنین علیه السلام :
ان الموت طالب حثیت لایفوته المقیم و لا یعجزه الهارب ان اكرم الموت القتل.
حضرت علی علیه السلام فرمود :
مرگ، با شتاب و تعقیب كننده است((همه را دریابد)) نه ماندگان از دست برهند
و نه فراریان او را بازدارند، گرامی ترین مرگ، كشته شدن است.
نهج البلاغه، خطبه123
4. برترین قتل شهادت است
قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
اشرف القتل قتل الشهدآء.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
والاترین قتل، كشته شدن شهیدان است.
نهج الفصاحه، ص668
5. هزار ضربه شمشیر به از مرگ در بستر
قال امیر المومنین علیه السلام :
و الذی نفس ابن ابی ابیطالب بیده لالف ضربه بالسیف اهون علی من میته علی الفراش.
حضرت علی علیه السلام فرمود :
قسم به كسیكه جان فرزند ابیطالب در دست اوست، هزار ضربه شمشیر بر من آسانتر از مرگ در بستر است.
بحار الانوار، ج97، ص40، حدیث44
6. شهادت، نه مرگ در بستر
قال امیر المومنین علیه السلام :
ایها الناس ان الموت لا یفوته المقیم و لایعجزه الهارب لیس عن الموت محیص
و من لم یمت یقتل و ان افضل الموت القتل، والذی نفسی بیده لالف ضربه
بالسیف اهون علی من میته علی فراش.
حضرت علی علیه السلام فرمود :
ای مردم همانا ایستادگان و فراریان را از مرگ گریزی نیست و هر كس به مرگ
طبیعی نمیرد كشته می شود و شهادت بهترین مرگ است و سوگند به خدایی كه جانم
در دست اوست، هزار ضربه شمشیر آسانتر است بر من از مرگ در بستر.
وسائل الشیعه، ج11، ص8، حدیث12
7. شهادت كرامت است
قال السجاد علیه السلام :
القتل لنا عاده و كرامتنا الشهاده.
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود :
كشته شدن عادت ما و شهادت كرامت ماست.
بحار الانوار، ج45، حدیث118
8. شهادت آرزوی اولیاء
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
والذی نفسی بیده ((لولا ان رجالا من المومنین لاتطیب انفسهم)) لوددت انی
اقتل فی سبیل الله، ثم احیا ثم اقتل ثم احیا ثم اقتل، ثم احیا ثم اقتل.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
قسم به آنكه جانم به دست اوست((اگر نبود اینكه جمعی از مومنین خوش
ندارند)) دوست داشتم كه در راه خدا نه یكبار و دوبار، كه چندین بار زنده
گشته و بار دیگر كشته گردم.
صحیح بخاری، ج4، ص21، باب تمنی الشهاده
9. روزی شهادت
قال امیر المومنین علیه السلام :
من دعائه علیه السلام لمّا عزم علی لقا القوم بصفّین :
اللّهم ربّ السّقف المرفوع … ان اظهرتنا علی عدونا فجنّبنا البغی و سدّدنا
للحق و ان اظهرتهم علینا فارزقنا الشَّهاده و اعصمنا الفتنه.
حضرت علی علیه السلام فرمود :
خدایا، ای پروردگار آسمان برافراشته … اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی،
از ستم و تجاوز دورمان دار و بر حق استوارمان گردان و اگر دشمنان بر ما
پیروز شدند، شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.
نهج البلاغه، خطبه170
10. فرجام سعادت و شهادت
عن امیر المونین علیه السلام :
و انا اسال الله بسعه رحمته و عظیم قدرته علی اعطاء كل رغبه … ان یختم لی و لك بالّسعاده و الشّهاده.
حضرت علی علیه السلام در پایان عهدنامه خود به مالك اشتر نوشت :
من از خدا به گشایش رحمت و بزرگی قدرتش(بر آنكه هر چه بخواهد عطا می كند)
می خواهم كه پایان زندگی من و تو را به نیكبختی و شهادت قرار دهد.
نهج البلاغه نامه53
11.شهادت در راه خدا
دعا امیر المومنین علیه السلام لهاشم بن عتبه فقال :
اللّهم ارزقه الشّهاده فی سبیلك و المرافقه لنبیّك.
حضرت علی علیه السلام در دعای خود به هاشم بن عتبه فرمودند :
خداوندا، شهادت در راهت را و همراهی با پیامبرت را به او روزی كن.
نهج السّعاده، ج2، ص108
12.همسایگی با شهدا
قال امیر المومنین علیه السلام :
… نسال الله منازل الشهداء و معایشه السّعداء و مرافقه الانبیاء.
حضرت امام علی علیه السلام فرمود :
از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلب می كنم.
نهج البلاغه، خطبه23
13. عشق به شهادت
قال امیر المومنین علیه السلام :
فو الله انی لعلی الحق. و انی للشّهاده لمحبّ.
حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمود :
پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت.
شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100
14. امید شهادت در جبهه
قال امیر المومنین علیه السلام :
و الله لولا رجائی الشّهاده عند لقائی العدوّ لوقد حمّ لی لقاءه لقرّبت ركابی، ثمّ شخصت عنكم فلا اطلبكم ما اختلف جنوب و شمال.
حضرت امام علی علیه السلام فرمود :
به خدا قسم اگر آرزوی شهادت را در پیكار با دشمن نمی داشتم،(كه ای كاش
زودتر فراهم آید) بر مركب خود سوار می شدم و از میان شما كوچ می كردم و تا
باد شمال و جنوب بوزد (برای همیشه) در جستجوی شما نمی پرداختم.
شرح نهج البلاغه، ج7، ص285، خطبه118
15. در ردیف شهیدان
قال السّجاد علیه السلام :
حمدا نسعدبه فی السّعداء من اولیائه و نصیر به فی نظم الشّهداء بسیوف اعدائه.
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود :
سپاس خدای را، سپاسی كه بدان در زمره اولیاء نیكبختی قرار گیریم و بواسطه آن در ردیف شهیدان با شمشیر دشمنانش در آئیم.
صحیفه سجّادیه، ج41، دعاء1
16. شهادت طلبی
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
من طلب الشّهاده صادقا اعطیها و لولم تصبه.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
هر كس از روی صدق شهادت را طلب كند، خداوند به او ((ثواب)) آن را عطا خواهد كرد، هر چند به شهادت نرسد.
كنز المعال، ج4، ص421، حدیث11210
17. تبریك به شهیدان
قال امیر المومنین علیه السلام :
انّ الله كتب القتل علی قوم و الموت علی آخرین و كلّ آتیه منیّته كما كتب
الله له فطوبی للمجاهدین فی سبیل الله و المقتولین فی طاعته.
حضرت امام علی علیه السلام فرمود :
خداوند برای گروهی كشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر
كدام به اجل معین خود آنسان كه او مقدّر كرده است می رسند، پس خوشا به حال
مجاهدان راه خدا و كشتگان راه اطاعت او.
نهج السعاده، ج2، ص107
18. خون شهید
انّ علیّ ابن الحسین علیه السلام كان یقول : قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
ما من قطره احبّ الی الله عزّوجلّ من قطره دمٍ فی سبیل الله.
امام زین العابدین علیه السلام پیوسته از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود:
هیچ قطره ای در نزد خداوند دوست داشتنی تر از قطره خونی كه در راه خدا ریخته می شود نیست.
وسائل الشیعه، ج11، ص8، حدیث11
19. شهید درد جراحت را احساس نمی كند
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
الشّهید لایجد الم القتل الّا كما یجد احدكم مسّ القرصه.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
شهید درد كشته شدن را احساس نمی كند، مگر در حدّی كه یكی از شما پوست دست خود را بین دو انگشت فشار دهد.
كنز المعال، ج4، ص398، حدیث11103
20. آمرزش گناهان شهید
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
للشّهید سبع خصال من الله اوّل قطره من دمه مغفور له كلّ ذنب.
حضرت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
به شهید هفت امتیاز از طرف خداوند عطا می شود، اولین آنها بخشیدن تمام گناهان اوست بواسطه اولین قطره خونش.
وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث20
21. شهادت، كفّاره گناهان
قال الباقر علیه السلام :
اوّل قطره من دم الشّهید كفّاره لذنوبه الّا الدَّین فانّ كفّارته قضاءه.
امام باقر علیه السلام فرمود :
اولین قطره خون شهید كفاره گناهان اوست مگر بدهیها، كه كفاره آن ادای آن است.
وسائل الشیعه، ج13، ص85، حدیث5
22. موجب آمرزش گناهان
قال الصادق علیه السلام :
من قتل فی سبیل الله، لم یعرّفه الله شیئاً من سیئاته.
امام صادق علیه السلام فرمود :
كسی كه در راه خدا كشته شود، خداوند هیچ یك از گناهان او را به روی او نمیآورد.
وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث19
23. شهید غسل و كفن ندارد
قال النّبی صلی الله علیه و آله : فی شهداء احد :
زمّلوهم بدمائهم و ثیابهم.
پیامبر اكرم درباره شهدای اُحُد فرمودند :
آنها را با همان خونهایشان و لباس های خودشان دفن كنید.
وسائل الشیعه، ج2، ص701، حدیث11
24.دفن با جامه خونین
عن امیر المومنین علیه السلام قال :
لمّا كان یوم بدرٍ، فاُصیب من اصیب من المسلمین، امر رسول الله بدفنهم فی ثیابهم، و ان ینزع عنهم الفراء، و صلیّ علیهم.
حضرت علی علیه السلام فرمود :
در روز بدر، پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نسبت به كسانی كه از
مسلمانان به شهادت رسیده بودند، دستور داد كه آنها را با لباسهایشان دفن
كنند، و تنها لباسهای چرمین را از تنشان بیرون آوردند، و سپس بر آنها نماز
خواند.
بحار الانوار، ج82، ص6، حدیث 5
25. گلگون كفنان
عن اسماعیل بن جابر و زُراره عن ابی جعفر علیه السلام :
قال : قلت له كیف رایت الشّهید یدفن بدمائه؟ قال : نعم فی ثیابه بدمائه و لا یحنّط و لا یغسّل و یدفن كما هو …
از
اسماعیل بن جابر و زراره نقل شده است كه : از امام صادق سوال كردم، نظر
شما در این باره چیست كه شهید با بدن خون آلود دفن شود؟ حضرت فرمود : آری
شهید بدون غسل و حنوط، در لباس خونین خود همانگونه كه هست دفن می شود.
وسائل الشیعه، ج2، ص700، حدیث8
26. شهید سوال قبر ندارد
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
من لقی العدوّ فصبر حتّی یقتل او یغلب لم یفتن فی قبره.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
هر كس رو در روی دشمن قرار گرفت((با دشمن درگیر شد)) و استقامت كرد تا
كشته و یا پیروز شد، در قبر مورد آزمایش قرار نمی گیرد((از او سوال نمی
شود)).
كنز المعال، ج4، ص313، حدیث10662
27. آثار شهادت
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
یعطی الشّهید ستّ خصال عند اوّل قطره من دمه :
یكفّر عنه كلّ خطیئه ویری مقعده من الجنه و یزوّج من حور العین و یؤمّن من الفزع الاكبر و من عذاب القبر و یحلّی حلّه الایمان.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.
2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.
3-از حوریان با او ازدواج می كنند.
4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.
5-از عذاب قبر ایمن است.
6-به زیور ایمان آراسته می گردد.
كنز المعال، ج4، ص410، حدیث1152
28. معافیت از سوال قبر
سُئل النّبی صلی الله علیه و آله :
مابال المومنین یفتنون فی قبورهم الّا الشّهید؟ فقال : كفی ببارقه السّیوف علی راسه فتنهً.
از پیامبر اكرم سوال شد :
چگونه است كه همه مومنین در قبر مورد سوال و امتحان قرار می گیرند مگر شهید؟
حضرت فرمود : امتحانی كه در زیر برق شمشیر داده است، برای او كافی است.
كنز المعال، ج4،ص407، حدیث11138 و ص595، حدیث11741
29. شفاعت شهید
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
یشفع الشّهید فی سبعین من اهله.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود :
شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می كند.
كنز المعال، ج4، ص401، حدیث 11119
30. مقام شفاعت
عن الصّادق علیه السلام عن آبائه علیه السلام انّ رسول الله قال :
ثلاثه یشفعون الی الله یوم القیامه فیشفّعهم : الانبیاء ثمّ العلماء ثمّ الشّهداء.
امام صادق علیه السلام از پدران خود از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل فرمود :
سه گروهند كه روز قیامت شفاعت می كنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار می گیرد، انبیاء و علما و شهداء.
بحار الانوار، ج97، ص14، حدیث24
31. اول كسی كه وارد بهشت می شود
عن الرّضاء علیه السلام عن آبائه علیه السلام، قال، قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
افضل الاعمال عند الله ایمان لا شكّ فیه و غزو لاغلول فیه و حجّ مبرور و اوّل من یدخل الجنّه شهید.
امام رضا علیه السلام از پدران خود علیه السلام از قول پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل كرده كه آن حضرت فرمود :
برترین اعمال نزد خداوند، ایمانی است كه در آن تردیدی نباشد و رزم و
پیكاری كه در آن خیانت در ((غنیمت)) نباشد و حج مقبول . و اولین كسی كه
وارد بهشت می شود شهید است.
بحار الانوار، ج66، ص393، حدیث75
32. آرزوی شهید
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
ما من احدٍ یدخل الجنّه یحبّ ان یرجع الی الدّنیا و له ما علی الارض من
شییءٍ الّا الشّهید. فانّه یتمنّی ان یرجع الی الدّنیا فیقتل عشر مرّاتٍ
لما یری من الكرامه.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
از افرادی كه وارد بهشت می شوند هیچكس آرزوی بازگشت به دنیا را ندارد گر
چه تمام آنچه در زمین است از آنِ وی شود، مگر شهید كه او به سبب كرامتی كه
در شهادت می بیند آرزو می كند به دنیا برگردد و دهها مرتبه در راه خدا
كشته شود.
صحیح بخاری، ج4، ص26
33. برترین شهدا
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
افضل الشّهداء الّذین یقاتولن فی الصّف الاوّل فلا یلفتون وجوههم حتّی
یقتلوا، اولئك یتلبّطون فی الغرف العلی من الجنّه یضحك الیهم ربّك فاذا
ضحك ربّك الی عبدٍ فی موطن فلا حساب علیه.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود :
برترین شهیدان كسانی هستند كه در صف اول((خط مقدم)) پیكار می كنند و روی
بر نمی گردانند تا كشته شود، اینها هستند كه جایگاه آنان غرفه های عالی
بهشت است، و خداوند بر آنها متبسّم است و اگر خداوند بر بنده ای تبسّم
كند((خشنود شود)) هیچ حسابی بر او نیست.
كنز المعال، ج4، ص401، حدیث11120
34. شهید دریا
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
شهید البحر مثل شهید البرّ …
و انّ الله عزّوجلّ وكّل ملك الموت بقبض الارواح الّا شهید البحر فانّه یتولّی قبض ارواحهم.
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله فرمود :
شهید در جنگ دریایی مثل شهید در جنگ و جهاد در خشكی اجر دارد و خداوند ملك
الموت را برای قبض روح همه افراد مامور ساخته است، مگر شهیدان جنگ دریایی
كه آنقدر مقام و فضیلت دارند كه خداوند، خودش ارواح آنها را قبضه می كند.
سنن ابن ماجه، ج2، ص928، حدیث 2778
35. خانواده شهید
قال علی علیه السلام عن قول رسول الله صلی الله علیه و آله :
و یقول الله عزّوجلّ انا خلیفته فی اهله و من ارضاهم فقد ارضانی و من اسخطهم فقد اسخطنی.
حضرت امیر علیه السلام در ادامه حدیثی مفصّل كه در باب مقام شهید از قول رسول خدا بیان داشته اند می فرماید :
خداوند می فرماید من جانشین شهید در خانواده او هستم، هر كس رضایت آنها را
جلب كند رضایت مرا جلب كرده و هر كس آنها را به خشم آورد مرا به خشم آورده
است.
36. دیگرشهیدان
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
من ارید ماله بغیر حقّ فقاتل فهو شهید.
پیامبر گرامی خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
هر كس مالش مورد سوء قصد قرار گیرد و برای دفاع از آن مبارزه كند و كشته شود شهید است.
كنز المعال، ج4، ص429، حدیث11201
37. شهیدان دفاع
قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
من قاتل دون نفسه حتّی یقتل فهو شهید و من قتل دون ماله فهو شهید و من
قاتل دون اهله حتّی یقتل فهو شهید و من قتل فی جنب الله فهو شهید.
پیامبر گرامی خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
هر كس برای دفاع از جان و مال اهل و عیال خود پیكار كند و كشته شود شهید است و كسی كه در راه قُرب به خدا كشته شود شهید است.
كنز المعال، ج4، ص420، حدیث11236
38. دفاع از مال
عن علیّ بن الحسین علیه السلام :
من اعتدی علیه فی صدقه ماله فقاتل فقتل فهو شهید.
امام زین العابدین علیه السلام فرمود :
هر كس به ظلم اموالش مورد تجاوز قرار گیرد و در برابر آن پیكار كند تا كشته شود شهید است.
وسائل الشیعه، ج11، ص93، حدیث11
39. كشته راه خدا
عن ابی عبدالله علیه السلام، قال : قال رسول الله صلی الله علیه و آله :
من قتل دون عیاله فهو شهید.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
هر كس در راه دفاع از بستگان خود كشته شود شهید است.
وسائل الشیعه، ج11، ص91، حدیث5
40. در ركاب امام
عن الرّضا علیه السلام فی كتابه الی المامون :
الجهاد واجب مع امام عادل و من قاتل فقتل دون ماله و رحله و نفسه فهو شهید.
امام رضا علیه السلام در نامه خود به مامون نوشت :
جهاد همراه امام عادل واجب است و هر كس پیكار كند و در راه دفاع از مال و ره توشه و جان خویش كشته شود شهید است.
وسائل الشیعه، ج11، ص35، حدیث10، تحف العقول، ص10
منبع: ساجد خوزستان
دوشنبه 29/9/1389 - 16:48
شهدا و دفاع مقدس
زندگینامه شهید
پاسدار پرافتخار اسلام شهید خیبر مجتبی محمدی دارانی در سال ۱۳۴۴ در
خانواده ای مذهبی در تهران دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی دارای
استعدادی خارق العاده بود.
دوران تحصیلات ابتدایی راهنمایی و نظری خویش را در تهران گذراند. طی این دوازده سال تحصیل همواره جزء شاگردان ممتاز کلاس بود.
بعد
از اینکه دیپلم خود را از دبیرستان سحاب گرفت یکسال تا خدمت سربازی مهلت
داشت در این مدت یکسال نتوانست بیکار بنشیند و در استخدام آموزش و پرورش
درآمد و در قسمت امور تربیتی شروع به کار نمود.
فعالیت ایشان در
مدرسه میثم واقع در منطقه مجیدیه تهران بود به کار خویش عشق میورزید و
عاشقانه حتی روزهای تعطیل را به مدرسه میرفت و انجام وظیفه می نمود و در
مدرسه از بهترین ها بود تا اینکه در مردادماه ماه ۱۳۶۲ به عضویت سپاه
پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در ۱۸ بهمن ماه ۱۳۶۲ به ندای خمینی کبیر
لبیک گفت و قدم در جبهه های نور علیه ظلمت نهاد.
پاسدار شهید مجتبی
محمدی دارانی در دانشگاه جبهه با رتبه خوبی پذیرفته شد این شهید والامقام
در عملیات خیبر در منطقه طلائیه و جزایر مجنون که عظیم ترین عملیات تاریخ
۸ سال دفاع مقدس بود شرکت کرد.
از وقایع و خاطراتی که در زندگی ایشان رخ داده است به چند نمونه اکتفاء میکنیم:
ایشان در سن ۹ سالگی به همراه خانواده سفری به شیراز داشتند.
از آنجایی که پدر ایشان معمار بود و کار ساختمانی را قبول کرده بود.
ایشان در نزد پدر به کار مشغول شد کار ساختمانی بر روی کوهی بود که بر اثر
حادثه ای این شهید بزرگوار از ارتفاعی نسبتا بلند سقوط میکنند بطوریکه همه
تصور میکنند که ایشان دیگر چشم از جهان فروبسته ولی از آنجایی که ایزدمنان
سرنوشت بهتری را برای ایشان مقدر نموده بود بحمدالله جان سالم بدر میبرد و
بر لب ایشان جراحتی پدید می آید
شهید
خیبر مجتبی محمدی دارانی دارای صوتی واقعا دلنشین بود و بقدری قرآن را
زیبا تلاوت می نمود که در دوران دبیرستان در مسابقات قرآن مقام اول را کسب
نمود.
در مجالس دعای کمیل و توسل شرکت می جست و به عشق مولا و سرور خویش مداحی و نوحه سرایی میکرد.
در کار خویش خیلی جدی بود و محال بود که مسئولیتی را قبول کند و آن را انجام ندهد.
در دوران انقلاب در خط اسلام و قرآن و رهبر بود.در تظاهرات شرکت می جست و همچون سدی در مقابل گروهک های ضد انقلاب در دبیرستان بود.
از عاشقان و مشتاقان امام روح الله بود و یکی از آرزوهایش زیارت جمال مبارک امام بود که این سعادت نصیب ایشان نگشت...
پاسدار
پرافتخار اسلام مجتبی محمدی دارانی سرانجام در ۱۱ اسفند سال ۱۳۶۲ در
بزرگترین عملیات تاریخ ۸ سال دفاع مقدس یعنی عملیات خیبر که در منطقه
طلائیه و در جزایر مجنون شمالی و جنوبی برگزار شد خون پاکش بر زمین ریخت و
با غلتیدن در خون خویش اسلام را با شهادت خود زنده نمود.
پیکر مطهر معلم قرآن پاسدار شهید مجتبی محمدی دارانی پس از ۱۳ سال دوری از وطن در محرم سال ۱۳۷۵ هجری شمسی به میهن اسلامی بازگشت.
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
انی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین
همانا که من روی به سوی آفریدگاری برگرداندم که آسمانها و زمین را
یکتاپرست آفریده است و من از شرک ورزندگان نیستم
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک
اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک
اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی
به نام الله آفریننده تمامی مخلوقات
برحسب
نظم و انسجام و ارتباط مشخص و به نام محمد(ص) آورنده و تکمیل کننده تکمیل
ترین و بنیادی ترین دین در طول تمام تاریخ از آدم تا به آخر یعنی اسلام
عزیز و به نام علی(ع) مظهر جوانمردی و اخلاص و کرم و نمونه و سنبل دین
اسلام و به نام حسین(ع) سراینده بحق ندای آزادی و آزادمردی و به نام یگانه
منجی عالم بشریت مهدی موعود(ع) روحی له الفداء و به نام نامی نائب برحقش
حسین زمان دنباله رو واقعی خط خونین شهدای کربلا خمینی روح الله در این
لحظات حساس که اسلام عزیز از طرف ابرجنایتکاران جهان در معرض خطر قرار
گرفته است.
در زمانی که هر روز به بهانه های واهی و پوچ مظلومین و
مستضعفین از طرف ابرقدرتها مورد هجوم قرار میگیرند و در زمانی که از یکسو
روزانه صدها نفر از گرسنگی در معرض خطر مرگ قرار گرفته و از سوی دیگر
شاهان و ظالمان برای انتخاب غذای مورد علاقه متوسل به استخاره میشوند و در
زمانی که ظلم و استبداد بیداد میکند و... ساکت نشستن جایز نیست و انتظار
برای وقوع معجزه ای جهت نابودی ظلم خیلی خام است.
آری بایستی ساکت
ننشست و باید به داد محرومین و مستضعفان و یاری اسلام عزیز شتافت آیا در
زمانی که صدام کافر مردم مستضعف و بی پناه کشورمان را با موشکهای چندمتری
مورد حمله قرار میدهد و ما را هر روز تحت ظلم و استبداد خود قرار میدهد و
دست به تهدیدهای گوناگون میزند ساکت ماندن جایز است؟
مگر نه اینست
که ما خود را پیرو شهیدان کربلا و حسین بن علی علیه السلام میدانیم پس چرا
سخن لا اری الموت الا السعاده او را نشنیده گرفته و تن به ظلم و جور دهیم.
من
نیز با مختصر آگاهی که در این مورد داشتم و میخواستم باری از دوش انقلاب
اسلامی برداشته باشم راه خود را انتخاب نمودم و امیدوارم خداوند نیز این
تحفه ناقابل مرا به درگاهش بپذیرد و صدام کافر بداند که نه با محاصره
اقتصادی و نه با حملات پی در پی به شهرها و نه با تهدیدات مکرر خود و نه
با موشکهای چندمتری خود و نه با کمک و یاری گرفتن از اربابان و دوستان خود
نمیتواند ذره ای در روحیه و عظم راسخ ما خدشه وارد سازد این مسئله را هم
نباید از نظر دور داشت که اسلام به ما احتیاجی ندارد و خداوند متعال به ما
احتیاجی ندارد و اسلام هیچگاه بی یار و یاور نمیماند و این ما هستیم که
محتاج خداوند و پیامبر اسلام هستیم زیرا اگر بخواهیم در جهان آخرت عنایتی
بر ما شود باید با دستی پر در محضر عدالت حاضر شویم باید در راه خدا جهاد
کنیم که به فرموده مولای متقیان جهاد دری از درهای بهشت است که به روی
بندگان خاص خدا باز میشود و این کوچکترین کاری است که میتوانیم در این
زمینه انجام دهیم و اگر خدا قبول کند در عوض اجر و مزد اخروی برای ما در
نظر گیرد.
"فمن یعمل مثقال ذره خیر یره"
مادر عزیز و مهربانم
که هیچگاه نتوانستم قدر زحمات شبانه روزیت را بدانم و میدانم اگر بخواهم
در قیامت سرفراز باشم باید شما مرا تائید کنید زیرا هیچگاه فرزند خوبی
برای شما نبودم شما خیلی دوست داشتید که من به دانشگاه بروم ولی من موفق
نشدم اما با سعی و کوشش فراوان در دانشگاه جبهه پذیرفته شدم و با توفیق
خداوند متعال رتبه خوبی هم بدست آوردم امیدوارم همانقدر که از رفتن من به
دانشگاه خوشحال میشدید الآن هم که فارغ التحصیل شده ام خوشحال باشید.
من
از این بابت هم سرفرازم که پدری کاملا در خط اسلام و انقلاب دارم و از
زحمات شما با زبان قاصر و کلام ناقص نمیتوانم تشکر کنم انشاالله که بعد از
رفتن من بیش از پیش حافظ اسلام و انقلاب و قرآن باشید و با منافقین و
مشرکین به صورتی قاطع برخورد کنید خواهرانم که هریک با حجاب و نجابت خود
مایه افتخار من و خانواده هستید راهی همچون راه زینب علیها السلام در پیش
گیرید و همیشه خود را برای مصیبتهای بزرگتر آماده سازید زیرا نهال انقلاب
اسلامی تشنه خون شهیدان است و وظیفه ما مسلمانان است که آنرا سیراب سازیم.
عزیزانم
سعی کنید در تربیت فرزندانتان دقت فراوان بخرج دهید از برادر کوچکم
میخواهم که مرا ببخشد که خیلی باعث ناراحتیش میشدم و باز میخواهم که در پی
درس و تعلیمات اسلامی باشد عزیزانم همه شما سختی و مصیبت دیده اید و
انشاءا...
در رفتن من نیز بردبار و صبور باشید که خداوند کسانی را که در برخورد با سختیها و مصائب بردبار هستند بشارت میدهد:
و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات فبشرالصابرین.
امیدورام مرا حلال کنید و همیشه مصداق گویندگان انا لله و انا الیه راجعون باشد.
دانش
آموزان عزیز و برادران کوچک من بدانید که اهمیت درس خواندن و تعلیم کمتر
از رفتن به جبهه و فعالیت در سنگر رزم با دشمنان دین و قرآن نیست زیرا با
داشتن فرهنگی کاملا اسلامی میتوانیم سد محکمی در برابر دشمنان اسلام برپا
کنیم عزیزانم به نماز(مخصوصا جماعت) بیشتر اهمیت بدهید و با قرآن بیشتر
آشنایی پیدا کنید و برای قرآن احترام خاصی قائل شوید زیرا که قران کتاب
سعادت و دستور زندگی راستین و کتاب سیاست و هدایت میباشد.
من طی این
مدت درسهای زیادی از شما برادران کوچک فراگرفتم و از این بابت افتخار
میکنم امیدوارم مرا حلال کرده و از من راضی باشید دوست دارم اگر جنازه ام
را نیافتید که هیچ ولی اگر جنازه ام به دستتان رسید به پیروی از علامه
مجلسی در ورقی از ۴۰ نفر مسلمان با ایمان در مورد اینکه من شخصی با ایمان
و مسلمان بوده ام امضاء بگیرید و در کفنم بگذارید این کار را به برادر
عزیزم حسن گندمکار واگذار میکنم دفترچه ای دارم به نام دفترچه هجرت که
آنرا به همراه چند عکس که در آلبوم خودم هست به دوستم محسن شعبانی بدهید
تا بیادگار از من داشته باشد دفترچه دیگری به نام دفترچه شهادت دارم که به
برادر و دوست عزیزم مجتبی خداداد بدهید تا اگر مایل بود از آن استفاده کند.
یک
ماه نماز و روزه قضا دارم که یا برایم بخوانید و یا بدهید تا شخص دیگری
برایم بخواند خواهر بزرگم! از من نواری خواسته بودید که از صدای خودم پر
شده باشد این نوار بین نوارهای خودم میباشد. امیدوارم از من راضی باشید
لباسهای ورزشی مرا به برادرم اکبر بدهید و به او و تمامی دوستان ورزشکارم
از قول من بگوئید که سعی کنند ورزشهایشان هم برای خدا باشد و به عنوان
مسئله مهمی در ذهنشان تداعی نشود زیرا به قول معروف ورزش هدف نهائی ما
نیست و هدف اصلی ما رسیدن به آرمانهای الهی و اسلامی است همیشه به یاد خدا
باشید که خدا هم در عوض شما را یاری میکند.
دیگر عرضی ندارم جز اینکه دعا برای پیروزی اسلام و رهبر عزیز و رزمندگان اسلام را فراموش نکنید.
از همه شما التماس دعا دارم.
میروم مادر که اینک کربلا میخواندم از دیار دور یار آشنا میخواندم
خداحافظ امام و رزمندگان
مجتبی محمدی دارانی
اندیمشک ـ پادگان دوکوهه 30/11/1362
شهید مجتبی محمدی دارانی در یک نگاه
نام پدر: همایون(مرتضی)
محل تولد: تهران
تاریخ تولد: 3/6/1344
تاریخ شهادت: 11/12/1362
محل شهادت: عملیات خیبر _ طلائیه جزیره مجنون
طول مدت حیات: 19 سال
مزار شهید: تهران بهشت زهرا قطعه 50 ردیف 23 شماره 10
دوشنبه 29/9/1389 - 16:48
شهدا و دفاع مقدس
بعد از عملیات طریقالقدس، عملیات دزفول خیلی عملیات گستردهای بود که
سپاه استعداد خودش را از 4 تیپ به 14 تیپ رسانده بود و ما در فاصله یک
ماه، 10 تیپ اضافه کرده بودیم. در حالیکه مسئلهای بهعنوان چزابه هم
برای ما وجود داشت. مسئله چزابه حداقل یک ماه عملیات ما را عقب انداخت. ما
در چزابه، به اندازه عملیات طریقالقدس شهید دادیم، حدود هزار و خوردهای
در چزابه شهید دادیم. در حالیکه نگاه که میکردی هیچ چیز نبود که به چشم
بیاید.
عراق یک سری جیش الشعبی آورده بود. صبح یک تیپ را میزد به
خط، بعدازظهر یک تیپ را میزد به خط. در این رملهای نبعه اگر رفته باشید،
اگر هم نه، حالا میبرم ببینید. از پایین میخواستی بروی بالا، 20 متر جا،
20 دقیقه طول میکشید. هر قدم که میگذاشتی اگر 20 سانت بود 15 سانت
برمیگشتی پایین. رمل بود. رملی که یک ذره روی هم قرار نمیگرفت و فشار
شدیدی که روی بچهها بود. جنازه سر راه بچهها بود؛ جنازه بچهها. حالِ
اینکه این جنازه را به اندازه 1500 متر بردارند و بیاورند عقب و بگذارند
در ماشین، نداشتند. میخواستی بروی نبعه، عراقیها زیر تیر مستقیم
کلاشینکف روی جاده یعنی خودمان که داشتیم میرفتیم، با اینکه ما کم
میرفتیم، زیاد نمیرفتیم و بچههایی که در خط بودند بیشتر درگیر بودند،
موقعی که میرفتیم من خودم اینطور رانندگی میکردم؛ کلهام را میگرفتم
روی زمین.
یک چنین فشارهایی را بچهها تحمل میکردند. نفر
میساختند. 30 گردان، ما در چزابه مصرف کردیم. در حالیکه در ارتش بیشتر
از 4 گردان نداشتیم و تقریبا نصف نیرویی که ما برای عملیات دزفول آماده
کرده بودیم، در قضیه چزابه مصرف شد در حالیکه در سطح مملکت هم هیچ به
حساب نمیامد. جنازه بود که میرفت سراسر کشور. برای مملکت هم سئوال بود
که بدون عملیات این جنازهها چه مفهومی دارد و جواب اینها بهعهده سپاه
بود. یک تیپ ارتش را ما از لشکر77 گرفتیم که وارد عملیات کنیم. 2 تیپ
سپاه، یک تیپ ارتش، ما شب وارد عملیات شدیم، 12 ظهر فرداش فرمانده تیپ آمد
گفت از تیپ من چیزی نمانده اگر بکشید عقب دیگر تیپی نیست.
ما
گردان را 4 روز در خط نگه داشتیم در حالیکه گردان نه سازماندهی تیپی
داشت، ولی دیگه از قاموس تیپی درآمده بود. یک چنین فشاری در چزابه در
حالیکه عراق میدانست ما در دزفول داریم آماده عملیات میشویم در حالیکه
در عملیات دزفول 14 تیپ درست کردیم به اضافه واحدهای کمتر از تیپ.
در
عملیات دزفول به بعد، دیگر ما اون کادرهایی که تربیت کرده بودیم و آن
نفراتی که بهعنوان مسئول تیپ و گردان به آن کسانی که میتوانستند نیرو
آماده عملیات کنند ما آن نیروهایمان تحلیل رفت. در هر عملیاتی شهید
میدادیم. بدون اینکه زمینه ساختن نفر وارد برای اینکار داشته باشیم، چون
دیگر بچههایی که از قدیم آماده بودند، همانها بودند. بقیه، کسانی بودند
که خوب، جدید بودند و زمینه هم آنطور نبود که عراق ناآشنا باشد به جنگ و
ما امکان اینکه بچهها را بفرستیم شناسایی و کار رویشان انجام دهیم.
خودشان روی خودشان کار میکردند. حداکثر 2شب، 3 شب، 4شب، 5 شب میشدبروی
شناسایی. بعد اگر دیگر میرفتی شناسایی دیگه لو میرفت. چون عراق آنقدر
خاکریز زده بود، مین کاشته بود، خندق کنده بود و امثال این قضایا را ایجاد
کرده بود. دیگر زمینه ساخته شدن نفر به اون قوت قبلی نبود. بعد هم
فاصلهای نبود به آن عملیات.
میگویم ماه، هشت ماه طول کشید که چنین
نیروهایی را، البته خودشان روی خودشان کار کرده بودند. عملیات فتحالمبین
به خوبی انجام شد. عملیات طریقالقدس و قضیه آزاد شدن اهواز از برد
توپخانه و قضیه خرمشهر میشود گفت که مهمترین ضربهای بود که نیروهای کادر
در همه عملیاتها تحمل کردند و بعد از عملیات بیتالمقدس که خوب دیدیم چه
اثرات سیاسی و غیر سیاسی چه در داخل مملکت و چه در خارج از مملکت داشت که
مسئله نفت و اختیارش را به دست جمهوری اسلامی داد. مسئله تقسیط رژیم مطرح
شد. مسئله قراردادهای ارگانی مطرح شد و مسئله بهتر کارکردن مجلس و غیره و
ذلک، مطرح بود.
اینها همهاش به یمن خون شهدا بود. یعنی تا قبل از
عملیات فتحالمبین عراق میگفت، عملیات آبادان یک اشتباه نظامی بود که ما
کردیم و عملیات بستان هم یک ده کوره بود. جایی نبود که ایرانیها بگیرند.
ولی سیر این 5 عملیاتی که در فاصله کمتر از 8 ماه، 9ماه با استعدادی که
اول 5هزار نفر بوده و بعد آمده رسیده به 60000 نفر.
60000 نفر در
قاموس یک ارتش کلاسیک، اگر شما بخواهید حساب کنید، هر لشکر هم اگر عمل
کنندهاش 5 هزار نفر حساب کنند، که نیست، لشکری که عمل کنندهاش 5 هزار
نفر باشد، میشود 1 لشکر. 12 لشکر در سیر 3 عملیاتی که خودش در حدود 5 و 6
لشکر بوده، مسئله سادهای نبوده است.
دوشنبه 29/9/1389 - 16:46