• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4187روز قبل
اهل بیت
  • سرنوشت قاتلان حضرت سید الشهدا علیه السلام و یارانش

ابن شهر آشوب به سند معتبر روایت كرده است كه حضرت امام حسین (علیه السلام) به عمر بن سعد گفت كه به این شادم بعد از آنكه مرا شهید خواهى كرد، از گندم عراق بسیارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت كه : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد كه حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار كشته شد. ایضا روایت كرده است كه بویهاى خوشى كه از انبار حضرت غارت كردند همه خون شد، و گیاهها كه برده بودند همه آتش در آن افتاد.
و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر كه استعمال كرد از مرد و زن البته پیس شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت كرده اند كه حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در صحراى كربلا تشنه شد، خود را به كنار فرات رسانید و آب برگرفت كه بیاشامد، ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت كه بر دهان مباركش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد تا آنكه خود را به شط فرات افكند، و چندان آب آشامید كه به آتش جهنم واصل گردید.
ایضا روایت كرده اند كه چون امام حسین (علیه السلام) از آن كافر جفا كار آب طلبید، بدبختى در میان آنها ندا كرد كه : یا حسین ! یك قطره از آب فرات نخواهى چشید تا آنكه تشنه بمیرى یا به حكم ابن زیاد در آیى ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بكش و هرگز او را میامرز، پس ‍ آن ملعون پیوسته العطش فریاد مى كرد، و هر چند آب مى آشامید سیراب نمى شد تا آنكه تركید و به جهنم واصل شد.
و بعضى گفته اند كه آن ملعون عبدالله بن حصین ازدى بود، و بعضى گفته اند كه : حمید بن مسلم بود.
ایضا روایت كرده اند كه ولدالزنائى از قبیله ((دارم)) تیر به جانب آن حضرت افكند، بر حنكش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ریخت ، پس آن ملعون به بلائى مبتلا شد كه از سرما و گرما فریاد مى كرد، و آتشى از شكمش شعله مى كشید و پشتش از سرما مى لرزید، و در پشت سرش بخارى روشن مى كرد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد، تا آنكه شكمش پاره شد و به جهنم واصل شد.
ابن بابویه و شیخ طوسى به اسانید بسیار روایت كرده اند از یعقوب بن سلیمان كه گفت : در ایام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از كوفه بیرون آمدیم تا آنكه به كربلا رسیدیم ، و موضعى نیافتیم كه ساكن شویم ، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در كنار فرات كه از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبى آمد و گفت : دستورى دهید كه امشب با شما به سر آوردم كه غریبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب كرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهى شد به ذكر جناب امام حسین (علیه السلام) و شهادت او، و گفتیم كه : هیچكس در آن صحرا نبود كه به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت كه : من از آنها بودم كه در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسیده است ، و مدار شیعیان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ، در آن حالت نور چراغ كم شد، آن بى نور دست دراز كرد كه چراغ را اصلاح كند، همین كه دست را نزدیك چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست كه آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله كشید، پس خود را در آب فرات افكند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش ‍ در بالاى آب حركت مى كرد و منتظر او مى بود تا سر بیرون مى آورد، چون سر بیرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش ‍ جهنم واصل گردید.
ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت كرده است كه گفت : مردى از قبیله بنى دارم كه با لشكر ابن زیاد به قتال امام حسین (علیه السلام) رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویى و سفیدى بود، من به او گفتم كه : از بس كه روى تو متغیر شده است نزدیك بود كه من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئى از اصحاب حضرت امام حسین (علیه السلام) را شهید كردم كه اثر كثرت عبادت از پیشانى او ظاهر بود، و سر او را آورده ام .
راوى گفت كه : دیدم آن ملعون را كه بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود كه بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم كه : كاش این سر را اندكى بلندتر مى بست كه اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اى فرزند! بلائى كه صاحب این سر بر او مى آورد زیاده از خفتى است كه او به این سر مى رساند، زیرا كه او به من نقل كرد كه از روزى كه او را شهید كرده ام تا حال هر شب كه به خواب مى روم به نزدیك من مى آید و مى گوید كه بیا، و مرا بسوى جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى كشم ، پس من از همسایگان او شنیدم كه : از صداى فریاد او ما شبها به خواب نمى توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران مآل خود را رسوا كرده است ، و چنین است گفته است .
ایضا از عمار بن عمیر روایت كرده است كه چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهاى اصحاب او به كوفه آوردند. من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم مى گفتند كه : آمد آمد، ناگاه دیدم مارى آمد و در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا كرد و در یك سوراخ بینى او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینى دیگرش رفت ، و پیوسته چنین مى كرد.
ابن شهر آشوب و دیگران از كتب معتبره روایت كرده اند كه دستهاى ابحر بن كعب كه بعضى از جامه هاى حضرت امام حسین (علیه السلام) را كنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشك مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگرى را جعوبة بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد.
ایضا از ابن حاشر روایت كرده است كه گفت : مردى از آن ملاعین كه به جنگ امام حسین (علیه السلام) رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى كوبیدند، آتش از آن شعله مى كشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس شد؛ چون آن شتر را ذبح كردند، به هر عضو از آن شتر كه كارد مى رسانیدند، آتش از آن شعله مى كشید؛ چون آن را پاره كردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افكندند، آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود. و دیگرى از حاضران آن معركه به آن حضرت ناسزائى گفت ، از دو شهاب آمد و دیده هاى او را كور كرد.
سید ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن ریاح قاضى روایت كرده اند كه گفت : مرد نابینائى را دیدم از سبب كورى از او سؤ ال كردم ، گفت : من از آنها بودم كه به جنگ حضرت امام حسین (علیه السلام) رفته بودم ، و با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به كار نبردم و شمشیر نزدم و تیرى نینداختم ، چون آن حضرت را شهید كردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا كردم و خوابیدم ، در خواب دیدم كه مردى به نزد من آمد و گفت : بیا كه حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) تو را مى طلبد، گفتم : مرا به او چكار است ؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا كشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم كه حضرت در صحرائى نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهاى خود بالا زده است ، و حربه اى به دست مبارك خود گرفته است ، و نطعى در پیش آن حضرت افكنده اند، و ملكى بر بالاى سرش ایستاده است و شمشیرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر كه رفیق من بودند ایشان را به قتل مى رساند، و آن شمشیر را به هر یك از ایشان كه مى زند آتش در او مى افتد و مى سوزد، و باز زنده مى شود و بار دیگر ایشان را به قتل مى رساند.
من چون آن حالت را مشاهده كردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیك یا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افكند و گفت : اى دشمن خدا، هتك حرمت من كردى و عترت مرا كشتى و رعایت حق من نكردى ، گفتم : یا رسول لله شمشیرى نزدم و نیزه به كار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتى ، ولیكن در میان لشكر آنها بودى و سیاهى لشكر ایشان را زیاد كردى ، نزدیك من بیا، چون نزدیك رفتم دیدم طشتى پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: این خون فرزند من حسین است ، و از آن خون دو میل در دیده هاى من كشید، چون بیدار شدم نابینا بودم .
در بعضى از كتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت كرده اند كه گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوى من گردانید و گفت : دیدى ؟ گفتم : بلى ، گفت : به دیگرى نقل مكن .
ایضا از كعب الاحبار نقل كرده اند كه در زمان عمر از كتب متقدمه نقل مى كرد وقایعى را كه در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائى كه حادث خواهد گردید، پس گفت : از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر، قتل سید شهدا حسین بن على (علیه السلام) خواهد بود، و این است فسادى كه حق تعالى در قرآن یاد كرده است كه ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ایدى الناس و اول فسادهاى عالم ، كشتن هابیل بود، و آخر فسادها كشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرت درهاى آسمان راخواهند گشود و از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست ، چون ببینید كه سرخى در جانب آسمان بلند شد بدانید كه او شهید شده است .
گفتند: اى كعب چرا اسمان بر كشتن پیغمبران نگریست و بر كشتن آن حضرت مى گرید؟! گفت : واى بر شما! كشتن حسین امرى است عظیم ، و او فرزند برگزیده سید المرسلین است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربیت یافته است ، و او را علانیه به جور و ستم و عدوان خواهند كشت و وصیت جد او حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله و سلم) را در حق او رعایت نخواهند كرد. سوگند یاد مى كنم به حق آن خداوندى كه جان كعب در دست اوست كه بر او خواهند گریست گروهى از ملائكه آسمانهاى هفت گانه كه تا قیامت گریه ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه كه در آن مدفون مى شد بهترین بقعه هاست ، و هیچ پیغمبرى نبوده است مگر آنكه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت گریسته است ، و هر روز فوجهاى ملائكه و جنیان به زیارت آن مكان شریف مى روند، چون شب جمعه مى شود، نود هزار ملك در آنجا نازل مى شوند و بر آن امام مظلوم مى گریند و فضایل او را ذكر مى كنند، و در آسمان او را ((حسین مذبوح)) مى گویند و در زمین او را ((ابو عبدلله مقتول)) مى گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم مى نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاریك خواهد بود، و آسمان خواهد گریست ، و كوهها از هم خواهد پاشید، و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعى از شیعیان او بر روى زمین نمى بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم مى بارید.
پس كعب گفت : اى گروه تعجب نكنید از آنچه من در باب حسین مى گویم ، به خدا سوگند كه حق تعالى چیزى نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنكه براى حضرت موسى (علیه السلام) بیان كرد، و هر بنده اى كه مخلوق شده و مى شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم (علیه السلام) عرضه كرد، و احوال ایشان واختلافات و منازعات ایشان را براى دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان كه بهترین امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است ؟ حق تعالى فرمود: اى آدم چون ایشان اختلاف كردند، دلهاى ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادى در زمین خواهند كرد مانند فساد كشتتن هابیل ، و خواهند كشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) را. پس حق تعالى واقعه كربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده كرد، پس آدم (علیه السلام) گریست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بكش از ایشان چنانچه فرزند پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند كرد.
ایضا از سعید بن مسیب روایت كرده است كه چون حضرت امام حسین (علیه السلام) شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم كه به خدمت حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) مشرف شدم ، پس ‍ روزى بر در كعبه طواف مى كردم ناگاه مردى را دیدم كه دستهاى او بریده بود و روى او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده كعبه چسبیده بود و مى گفت : خداوندا به حق این خانه كه گناه مرا بیامرز، و مى دانم كه نخواهى آمرزید؛ من گفتم : واى بر تو چه گناه كرده اى كه چنین نا امید از رحمت خدا گردیده اى ؟ گفت : من جمال امام حسین (علیه السلام) بودم در هنگامى كه متوجه كربلا گرید، چون آن حضرت را شهید كردند، پنهان شدم كه بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربایم ، و در كار برهنه كردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم كه خروش عظیم از آن صحرا بلند شد، و صداى گریه و نوحه بسیار شنیدم و كسى را نمى دیدم ، و در میان آنها صدائى مى شنیدم كه مى گفت : اى فرزند شهید من ، واى حسین غریب من ، تو را كشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع كردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود را در میان كشتگان افكندم ، و در آن حال مشاهده كردم سه مرد و یك زن را كه ایستاده اند و بر دور ایشان ملائكه بسیار احاطه كرده اند، یكى از ایشان مى گوید كه : اى فرزند بزرگوار واى حسین مقتول به سیف اشرار، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو.
ناگاه دیدم كه حضرت امام حسین (علیه السلام) نشست و گفت : لبیك یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اءخاه ، اى برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس ‍ فرمود: یا جداه كشتند مردان ما را، یا جداه اسیر كردند زنان ما را، یا جداه غارت كردند اموال ما را، یا جداه كشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم كه همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) از همه بیشتر مى گریست .
پس حضرت فاطمه (علیها السلام) گفت : اى پدر بزرگوار ببین كه چكار كردند با این نور دیده من این امت جفا كار، اى پدر مرا رخصت بده كه خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم ، چون خدا را ملاقات كنم با خون او آلوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود مالیدند، پس شنیدم كه حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) مى گفت كه : فداى تو شوم اى حسین كه تو را سر بریده مى بینم و در خون خود غلطیده مى بینم ، اى فرزند گرامى ، كه جامه هاى تو را كند؟ حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود كه : اى جد بزرگوار شتردارى كه با من بود و با او نیكیهاى بسیا كرده بودم ، او به جزاى آن نیكیها مرا عریان كرد! پس حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله و سلم) به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نكردى و از من شرم نكردى كه جگر گوشه مرا عریان كردى ، خدا روى تو را سیاه كند در دنیا و آخرتت و دستهاى تو را قطع كند، پس در همان ساعت روى من سیاه شده و دستهاى من افتاد، و براى این دعا مى كنم و مى دانم كه نفرین حضرت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) رد نمى شود، و من آمرزیده نخواهم شد.
ایضا روایت كرده است كه مرد حدادى (= آهنگرى) در كوفه بود، چون لشكر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء مى رفتند، او آهن بسیارى برداشت و با لشكر ایشان رفت ، و نیزه هاى ایشان را درست مى كرد و میخ ‌هاى خیمه هاى ایشان را مى ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح مى كرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشان بودم و اعانت ایشان مى نمودم تا آنكه آن حضرت را شهید كردند.
چون برگشتم شبى در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم كه قیامت بر پا شده است و مردم از تشنگى زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیك سر مردم ایستاده است و من از شدت عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم كه سواره اى پیدا شد در نهایت حسن و جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیاى ایشان و صدیقان و شهیدان در خدمت او مى آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتى سوار دیگر پیدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن كرد و چندین هزار كس در ركاب سعادت انتساب او مى آمدند، و هر حكمى مى فرمود اطاعت مى كردند. چون به نزدیك من رسید، عنان مركب كشید و فرمود: بگیرید این را.
ناگاه دیدم كه یكى از آنها كه در ركاب او بودند، بازوى مرا گرفت و چنان كشید كه گمان كردم كتف من جدا شد، گفتم : به حق آن كى كه تو را به بردن من ماءمور گردانید تو را سوگند مى دهم كه بگوئى او كیست ؟ گفت : این على كرار است ، گفتم : آنكه پیش از او گذشت كه بود؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنها كه بر دور او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ، گفتم : شما چه جماعتید كه بر دور این مرد برآمده اید و هر چه مى فرماید اطاعت مى كنید. گفت ما ملائكه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او كرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است . چون نظر كردم عمر بن سعد را دیدم با لشكرى كه همراه بودند، و جمعى را نمى شناختم و زنجیرى از آتش در گدرن عمر بود و آتش از دیده ها و گوشهاى او شعله مى كشید، و جمعى دیگر كه با او بودند پاره اى در زنجیرهاى آتش بودند، و پاره اى غلهاى آتش در گردن داشتند، و بعضى مانند من ملائكه به بازوهاى ایشان چسبیده بودند.
چون پاره اى راه ما را بردند، دیدم كه حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله و سلم) بر كرسى رفیعى نشسته است و دو مرد نورانى در جانب راست او ایستاده اند، از ملك پرسیدم كه : این دو مرد كیستند؟ گفت : یكى نوح (علیه السلام) است و دیگرى ابراهیم (علیه السلام)، پس حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) گفت : چه كردى یا على ؟ فرمود: احدى از قاتلان حسین را نگذاشتم مگر آنكه همه را جمع كردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: نزدیك بیاورید ایشان را.
چون ایشان را نزدیك بردند، حضرت از هر یك از ایشان سؤ ال مى كرد كه چه كردى با فرزند من حسین و مى گریست ، و همه اهل محشر از گریه او مى گریستند، پس یكى از ایشان مى گفت كه : من آب بر روى او بستم ، و دیگرى مى گفت : من تیر به سوى او افكندم ، و دیگرى مى گفت : من سر او را جدا كردم ، و دیگرى مى گفت : من فرزند او را شهید كردم ، پس حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله و سلم) فریاد بر آورد: اى فرزندان غریب بى یاور من ، اى اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین كردند؟ پس ‍ خطاب كرد به پیغمبران كه : اى پدر من آدم و اى برادر من نوح و اى پدر من ابراهیم ، ببینید كه چگونه امت من با ذریت من سلوك كرده اند؟ پس ‍ خروش از انبیا و اوصیا و جمیع اهل محشر بر آمد. پس امر كرد حضرت زبانیه جهنم را كه : بكشید ایشان را به سوى جهنم ، پس یك یك ایشان را مى كشیدند به سوى جهنم مى بردند، تا آنكه مردى را آوردند، حضرت از او پرسید كه : تو چه كردى ؟ گفت : من تیرى و نیزه اى نینداختم و شمشیرى نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزى عمود خیمه حصین بن نمیر شكست و آن را اصلاح كردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشكر داخل بوده اى ، و سیاهى لشكر ایشان را زیاده كرده اى ، و قاتلان فرزندان مرا یارى كرده اى ، ببرید او را به سوى جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند كه : حكمى نیست امروز مگر براى خدا و رسول خدا و وصى او.
چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر كرد مرا به سوى آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشك شده بود، و همه كس از من بیزارى جسته اند و مرا لعنت مى كنند، و به بدترین احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:39
اهل بیت
  • ٢٥ ماه ذى الحجة الحرام ، سال ١٣٢١ ه . ق

الاء حقر القاصر: ابن محمد باقر الموسوى الدزفولى ، محمد طاهر عفى الله عن جرائمهما، اللهم اغفرلى و لمن له على حق من المؤ منین .
رهبر معظم آیت الله خامنه اى مى فرماید:
((... وقتى ((لهوف)) آمد، تقریبا همه مقاتل ، تحت الشعاع قرار گرفت . این مقتل بسیار خوبى است ؛ چون عبارات ، بسیار خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است .))
روزنامه قدس مورخ 19/2/77، ص 6
شهید محراب ایت الله قاضى تبریزى رحمه الله مى فرماید:
((كتاب لهوف سید ابن طاووس - رحمه الله علیه - نقلیاتش بسیار مورد اعتماد است و در میان كتب مقاتل ، كتاب مقتلى به اندازه اعتبار و اعتماد، به آن نمى رسد...))
تحقیقى درباره اربعین ، ص 8
---------------------------------------

دوشنبه 18/10/1391 - 14:38
اهل بیت
  • گریه امام سجاد (علیه السلام) در فراق شهیدان

روایت شده در باره امام سجاد (علیه السلام) با آن مقام حلم و بردبارى كه داشت كه در وصف نگنجد، بسیار گریه بر پدر بزرگوارش مى نمود و بر یاد آن مصیبتت ها صاحب شكوى و اندوه عظیم بود؛ چنانكه از امام صادق (علیه السلام) روایت است كه فرمود: امام زین العابدین (علیه السلام) مدت چهل سال بر پدر بزرگوار خود گریه نمود و در این مدت چهل سال ، روزها و روزه و شبها به عبادت قیام دشات و چون هنگام افطار مى شد، غلام آن حضرت آب و طعام در پیش روى آن جناب حاضر مى نمود و از امام مى خواست تا از آنها میل فرماید، امام سجاد (علیه السلام) فرمود قتل ابن رسول الله ...؛ یعنى فرزند رسول خدا را گرسنه شهید نمودند، فرزند پیغمبر را در حالى كه عطشان بود شهید كردند.
پیوسته این سخن را مى گفت تاآن طعام از اشك چشم آن حضرتت تر مى گردید و آب آشامیدنى نیز با اشك دیدگانش ممزوج مى شد و به این حال بود تا اینكه از دار دنیا وفات كرده و با پروردگارش ملاقات نمود. از غلام امام سجاد (علیه السلام) روایت است كه گفت : روزى امام (علیه السلام) به صحرا تشریف بردند و من نیز به دنبال ایشان رفتم ، دیدم كه آن جناب روى سنگ درشتى به سجده رفت و من هم ایستاده گوش دادم صداى گریه و ناله او را مى شنیدم و شمردم هزار مرتبه در آن سجده مى گفت : ((لا اله الا...))؛ سپس سر مبارك از سجده برداشت در حالتى كه صورت و ریش مباركش از آب چشمانش تر
قد غمرا من الدموع .
فقلت : یا مولاى ، اءما آن لحزنك اءن ینقضى ؟ و لبكائك اءن یقل ؟
فقال لى : ((ویحك ، ان یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم كان نبیا ابن نبى له اثنى عشر ابنا، فغیب الله سبحانه واحدا منهم فشاب راءسه من الحزن و احدودب ظهره من الغم والهم و ذهب بصره من البكاء و ابنه حى فى دار الدنیا، و اءنا راءیت اءبى و اءخى و سبعة عشر من اءهل بیتى صرعى مقتولین ، فكیف ینقضى حزنى و یقل بكائى ؟!)).
و ها اءنا اءتمثل و اءشیر الیهم صلوات الله علیهم ، فاءقول :
من مخبر الملبسینا بانتزاحهم ثوبا من الحزن لا یبلى و یبلینا
ان الزمان الذى قد كان یضحكنا بقربهم صار بالتفریق یبكینا
حالت لفقدانهم اءیامنا فغدت سودا وكانت بهم بیضا لیالینا
گردیده بود.
عرض كردم : اى سید و مولاى من ! آیا وقت آن نرسیده كه اندوه شما تمام و گریه تان اندك شود؟
امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: واى بر تو! یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم (علیه السلام)، نبى بن نبى بن نبى بوده و دوازده پسر داشت ، خداوند یكى از پسرانش را از نظر او غائب گردانید، از اندوه هجران او، موى سرش سفید گشت و از انبوه غم كمرش خم شد و چشمانش از بسیارى گریه ، نابینا گردید و حال آنكه هنوز فرزندش زنده بود، ولى من به چشم خود دیدم كه پدر و برادر و هفده نفر از اهلبیتم در برابر چشم خویش ، آن دشمنان كافر كیش ، كشته و بر خاك افكندند؛ پس چگونه اندوه من تمام و گریه ام اندك شود؟!
مؤ لف گوید: من به همین مناسبت به اشعارى تمثل مى جویم و آن ابیات را در این جا ذكر مى نمایم :
((من مخبر....))؛ یعنى كیست آنكه به شهیدان كربلا خبر رساند كه از دورى خود لباس حزن و اندوه را به ما پوشانیدند، لباس اندوهى را كه هرگز كهنه و پوسیده نمى گردد بلكه او باقى است تا آنكه بدنهاى ما را بپوساند؛ همان روز گارى كه ما را به قرب و وصال ایشان تاكنون خندان مى داشت ، اكنون به سبب فراق آنان ما را گریانید. دورى همیشگى ایشان ، روزگار مرا دگرگون و سیاه گردانید، پس از آنكه شبهاى تاریك ما را منور ساخته بود.
و هاهنا منتهى ما اءردناه و آخر ما قصدناه ، و من وقف على ترتیبه و رسمه مع اختصاره و صغر حجمه عرف تمییزه على اءبناء جنسه و فهم فضیلته فى نفسه .
و الحمد لله رب العالمین و صلاته و سلامه على محمد و آله الطیبین الطاهرین .
مؤ لف گوید: در این جا نوشته ما به پایان مى رسد و هر كس از مطالعه كنندگان با دقت و امعان نظر آن را ملاحظه نماید خواهد دانست كه به انحصار و صغر حجم چگونه بر امثال خود امتیاز و رجحان دارد.
مترجم گوید: اگر چه در اول ترجمه به عرض اخوان رسانید كه ترجمه این كتاب شریف در اندك زمانى ختم گردید و لكن چون در ایام ماه مبارك رمضان سال 1321 ه‍. ق بناى طبع گردید، تفسیر از اسلوب اول به نظر قاصر ارجح آمد فلهذا با كمال جهد و كوشش متصدى اعراب و تصحیح لغات و تعلیق بعضى حواشى مفیده و تلفیق متن با ترجمه گردیدم و اشهد بالله كمال زحمت و مشقت در این باب اتفاق افتاده بخصوص در تصحیح و ماءخذ لغات و از جمله ، مشقت فوق العاده آنكه در مقابله نمودن یك جز و از اول كتاب فى الجمله تسامح گردید، چون این احقر مطلع گردیدم زحمت را بر خود قرار دادم كه تمام جزو اول را مرور نموده و كاملا تصحیح نمایم .
امید از اخلاق كریمه اهل كمال و ارباب فضل آن است كه بر لغزشها و خطایاى واقفه ذیل عفو بپوشانند كه هیچ انسانى از خطا محفوظ نیست .

دوشنبه 18/10/1391 - 14:37
اهل بیت
  • زبان حال منزلهاى مدینه

گویا از در و دیوار تك تك آن خانه اى خالى چنین آواز بر مى خاست :
اى مردم ! این نكته بر من نگیرید و عذر مرا بپذیرید در آنكه نوحه و ناله مى كنم و در این سوگوارى مرا بر اداى حق مصیبت ها، یارى نمایید؛ زیرا این كشتگان كه من از فراق ایشان ندبه و گریه مى كنم و بر بزرگى اخلاق ایشان سوگوارم ، و مصاحب شب و روزم بودند و چراغ شبانگاهان و مونس سحرگاهانم بودند و ریسمان خیمه شرف و افتخار و اسباب قوت و قدرت من به شمار مى آمدند و خورشید و ماه روزگارم بودند.
كم لیلة شردوا باكرامهم و حشتى ، و شیدوا باءنعامهم حرمتى ، و اءسمعونى مناجاة اءسحارهم ، و اءمتعونى بایداع اءسرارهم ؟
و كم یوم عمروا ربعى بمحافلهم ، و عطروا طبعى بفضائلهم ، و اءورقوا عودى بماء عهودهم ، و اءذهبوا نحوسى بنماء سعودهم ؟
و كم غرسوا لى من المناقب ، و حرسوا محلى من النوائب ؟
و كم اءصبحت بهم اءتشرف على المنازل و القصور، و اءمیس فى ثوب الجذل و السرور؟
و كم اءعاشوا فى شعابى من اءموات الدهور.
و كم انتاشوا على اءعتابى من رفات المحذور.
فقصدنى فیهم سهم الحمام ، و حسدنى علیهم حكم الاءیام ، فاءصبحوا غرباء بین الاءعداء، و غرضا لسهام الاعتداء، واءصبحت المكارم تقطع بقطع اءناملهم ، و المناقب تشكو لفقد شمائلهم ، والمحاسن تزول بزوال اءعضائهم و الاءحكام تنوح لوحشة اءرجائهم .
چه شبها كه وحشت تنهایى من به اكرام آنان نابود شده و بنیان حرمتم به انعامشان مستحكم گشته و به نعمتهاى دلنواز مناجات سحرى سماع محفل مرا زنده مى داشتند و سینه مجروحم را به ودایع اسرار نهانى مرهم مى گذاشتند؛ چه روزگارها كه به محفل انس آنان خانه دلم معمر و مشام طبعم به فضایل ایشان معطر بود و برگ شاخه امیدم به آبیارى دیدارشان خرم و شاداب و خزان نحوست به مساعدت لطفشان نایاب بود؛ بسا شاخه منفعت كه در مزرعه آرزویم كشتند و ساحت عزتم را از آفت نوائب در نوشتند؛ چه بسا صبح عیشم كه به بركت و جود آنان ، بر روى كاخهاى مراد خرامان و در لباس كامرانى شادمان بوده است بسا آرزوها بر نیامده را كه چون مردگان ، چشم امید از آن پوشیده و در شكافهاى ماءیوسى خوابیده ، در روزگار زنده نمودند و به مراد دل رسانیدند و چه بسیار بیم ها و خوف ها كه چون استخوان پوسیده در آستان خانه وجودم پنهان بوده ، بیرون نمودند.(1) زیرا حاصل فقرات بعد این است : ((تیر مرگ ، یاران مرا نشانه خود ساخت و گردش روزگار بر داشتن چنین یارانى كه بر من حسد مى برد؛ سپس صبح طالع ایشان بر این دمیده كه در میان دشمنان ، غریب افتادند و در معرض تاخت و تاراج اعدا قرار گرفتند. امروز مدار بزرگوارى كه با اشاره سر انگشتان ایشان دایر بود بریده و شخص مناقب از نادیدن رویشان ، زبان شكایت گشوده ، احكام خدا از وحشت تاءخیر اجراى آنها، نوحه و گریه سرداده ؛ دریغ
فیالله من ورع اءریق دمه فى تلك الحروب ، و كمال نكس علمه بتلك الخطوب .
و لئن عدمت مساعدة اءهل المعقول ، و خذلنى عند المصائب جهل العقول ، فان لى مسعدا من السنن الدارسة و الاءعلام الطامسة ، فانها تندب كندبى و تجد مثل و جدى و كربى .
فلو سمعتم كیف ینوح علیهم لسان حال الصلوات ، و یحن الیهم انسان الخلوات ، و تشتاقهم طویة المكارم ، و ترتاح الیهم اءندیة الاءكارم ، و تبكیهم محاریب المساجد، و تنادیهم مئاریب الفوائد، لشجاكم سماع تلك الواعیة النازلة ، و عرفتم تقصیركم فى هذه المصیبة الشاملة .
بل ، لو راءیتم وجدى و انكسارى و خلو مجالسى و آثارى ، لراءیتم ما یوجع قلب الصبور و یهیج اءحزان الصدور، و لقد شمت بى من كان یحسدنى من الدیار، و ظفرت بى اءكف الاءخطار.
فیا شوقاه الى منزل سكنوه ، و منهل اءقاموا
از این شخص ورع كه خونش در این جنگها بریخت و افسوس از لشكر كمال كه رایتش در این گرفتاریهاى بزرگ سرنگون گردید. اگر بشر كه ارباب عقولند، مرا در این گریه و زارى مساعدت نكنند و یا كه مردم جاهل در این مصیبت تو، یاریم نماید، یاوران من همان تپه هاى خاكهاى كهنه و آثار خانه هاى ویران شده (كه صاحبانشان مرده).
زیرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند. اگر بشنوید كه چگونه نماز به زبان حال در عزاى ایشان نوحه دارد و بزرگى طبیعت و كرامت لقاى ایشان را مشتاق و بخشش كرم خواهان نشاط دیدارشان است و محرابهاى مساجد بر فقدانشان گریان است و حاجات محتاجین به عطاها و فواید ایشان چسان ناله و فریاد كنان است .
البته از شنیدن این بانگها و فریادها، گرفتار غم و اندوه مى شدید و آگاه بودید كه در اداى حق این مصیبت فراگیرنده ، كوتاهى و تقصیر را مجالى نبوده . بلكه اگر وحدت حال و شكستگى بال مرا دیده بودید و محفل بى انیس و آثار فقدان همنشینم را مشاهده مى نمودید، البته مطلع مى شدید بر داغهاى نهانى من كه موجب درد دلهاى ثبور و هیجان اندوه صدور است .
سایر خانه ها بر من حسد برده و شماتت نمودند و دست خطرهاى گردون بر من ظفر یافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هایى كه یاران در آن منزل گزیدند و وادى كه در آن آرمیدند.
عنده و استوطنوه ، لیتنى كنت انسانا اءفدیهم حز السیوف ، و اءدفع عنهم حر الحتوف ، و اءحول بینهم و بین اءهل الشنآن ، و اءرد عنهم سهام العدوان .
و هلا اذ فاتنى شرف تلك المواساة الواجبة ، كنت محلا لضم جسومهم الشاحبة ، و اءهلا لحفظ شمائلهم من البلاء، و مصونا من لوعة هذا الهجر و القلاء.
فآه ثم آه ، لو كنت مخطا لتلك الاءجساد و محطا لنفوس اءولئك الاءجواد، لبذلت فى حفظها غایة المجهود، و وفیت لها بقدیم العهود، و قضیت لها بعض الحقوق الاءوائل ، و وقیتها جهدى من وقع تلك الجنادل ، و خدمتها خدمة العبد المطیع ، و بذلت لها جهد المستطیع ، و فرشت لتلك الخدود و الاءوصال فراش الاكرام و الاجلال ، و كنت اءبلغ منیتى من اعتناقها، و اءنور ظلمتى باشراقها.
فیا شوقاه الى تلك الاءمانى ، و یا قلقاه لغیبة اءهلى و سكانى ، فكل حنین یقصر عن حنینى ، و كل
اى كاش از جنس بشر بودى تا خود را به دم شمشیر داده فداى ایشان نمودى تا خرمن عمر آنان به آتش مرگ نسوختى و از آنان كه نیزه بر رویشان كشیدند، جوشش سینه خود را به انتقام فرومى نشانیدم و تیر دشمن را از ایشان بر مى گردانیدم و افسوس كه چون این شرف مواسات واجب از من فوت گردید.
اى كاش آرامگاه آن پیكرهاى پاك بودم و اجساد آنها را حفظ مى نمودم .
آه اگر من منزلگاه این اجساد شهدا بودم ، البته در محافظت آنها نهایت كوشش را مى نمودم و عهد قدیم را رعایت كرده بودم و حقوق دیرین را به جا آورده و از افتادن سنگهاى گور بربدنهاى پر از نور آنان ، جلوگیرى مى كردم و همچون بندگان فرمانبردار خدمت مى كردم و به قدر استطاعت خود بذل جهد مى نمودم و براى آن گونه هاى بر خاك افتاده و پاره هاى بدن كه از هم پاشیده ، فرش اكرام و اجلال مى گسترانیدم و بهره خویش را از هم آغوشى آنها بر مى داشتم و ظلمت كاشانه ام را به اشراق انوارشان منور مى ساختم .
چه بسیار براى رسیدن به این آرزوها مشتاقم و چسان از نابودى اهل و ساكنان خویش در سوز و گدازم ، به قسمى كه هیچ ناله اى به اندازه ناله من نیست و هیچ دوایى شافى دردم نیست .
اینك در شهادت آنان ، پلاس مصیبت در تن كردم و پس از ایشان در لباس ‍ اندوه به سر مى برم و از شكیبایى خود نا امیدم و چنین
دواء غیرهم لا یشفینى ، و ها اءنا قد لبست لفقدهم اءثواب الاءحزان ، و اءنست من بعدهم بجلباب الاءشجان ، و یئست اءن یلم بى التجلد والصبر، و قلت : یا سلوة الاءیام موعدك الحشر. و لقد اءحسن ابن قتیبة رحمه الله علیه و قد بكى على المنازل المشار الیها، فقال :
مررت على اءبیات آل محمد فلم اءرها اءمثالها یوم حلت
فلا یبعد الله الدیار و اءهلها و ان اءصبحت منهم بزعمى تخلت
اءلا ان قتلى الطف من آل هاشم اءذلت رقاب المسلمین فذلت
و كانوا غیاثا ثم اءضحوا رزیة لقد عظمت تلك الرزایا و جلت
اءلم تر اءن الشمس اءضحت مریضة لفقد حسین والبلاد اقشعرت
فاءسلك اءیها السامع بهذه المصائب مسلك القدوة من حماة الكتاب .
مى گویم : اى مایه تسلى روزگارم ، دیدار ما و تو در روز قیامت خواهد بود.
چه نیكو سروده است ((ابن قتیبه)) آن هنگام كه به آن منزلهاى بى صاحب نظر انداخته و اشك حسرت از دیدگان جارى ساخته و این اشعار را گفته :
مررت على اءبیات آل محمد....؛ یعنى بر خانه هاى بى صاحب آل رسول ، گذر نمودم دیدم كه حال ایشان نه بر منوال آن روزى است كه در آن بودند؛ خدا این خانه ما و صاحبانش را از رحمت دور نكند؛ به درستى كه مصیبت شهداى كربلا از آل بنى هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذلیل نموده كه هنوز اثر ذلت در آنها هوید است ؛ بنى هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اكنون داغ مصیبتى بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصیبت بزرگى ؛ آیا نمى بینى كه خورشید جهان تاب رخساره اش از درد مصیبت حسین (علیه السلام )، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنین شهرها از وحشت این مصیبت ، لرزان و در اضطراب است ؟
اى شنوندگان خبر مصیبتت فرزند بتول ، در میدان اندوه چنان قدم استوار دارید كه جانشینان رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) كه حامیان كتاب خدا بودند، استوار مى داشتند.
فقد روى عن مولانا زین العابدین (علیه السلام) - و هو ذو الحلم الذى لا یبلغ الوصف الیه - اءنه كان كثیر البكاء لتلك البلوى ، عظیم البث و الشكوى .
فروى عن الصادق (علیه السلام) اءنه قال : ((ان زین العابدین (علیه السلام) بكى على اءبیه اءربعین سنة ، صائما نهاره قائما لیله ، فاذا حضره الافطار جاء غلامه بطعامه و شرابه فیضعه بین یدیه ، فیقول : كل یا مولاى ، فیقول : قتل ابن رسول الله (علیه السلام) جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا، فلا یزال یكرر ذلك و یبكى حتى یبتل طعامه من دموعه و یمتزج شرابه منها، فلم یزل كذلك حتى لحق بالله عزوجل)).
و حدث مولى له (علیه السلام) اءنه برز الى الصحراء یوما، قال : فتبعته ، فوجدته قد سجد على حجارة خشنة ، فوقفت و اءنا اءسمع شهیقه و بكاءه ، و اءحصیت علیه اءلف مرة یقول : ((لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا ورقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا)).
ثم رفع راءسه من سجوده ، و ان لحیته و وجهه
-----------------------------------------------
1- مترجم گوید: چون دو فقره عبارت خال از اندماج نبود و منتهاى مفاد آن این بود كه ترجمه گردید؛ پس حاصل معنى اینكه این دو فقره عبارت است كه یاران چنان بودند كه همت و عزم ایشان غالب بود بر گردش روزگار كه آرزوهایى كه به هیچ وجه مراد داده نمى شد و به منزله مرده بود كه از زندگى اش ماءیوس باشد، ایشان زنده مى نمودند و بر مى آوردند و یاخوف و خطرها كه هرگز رفع نمى گردیدند و مانند استخوان پوسیده اموات قابل اصلاح نبودند، ایشان بیرون مى آوردند و آن را اصلاح مى نمودند و از فقرات بعد نیز مناسب با این معنى ظاهر است .

دوشنبه 18/10/1391 - 14:36
اهل بیت
  • ورود قافله به مدینه

مؤ لف كتاب لهوف ، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - علیهم الرحمة من الرب الرؤ ف - چنین گوید:
امام سجاد (علیه السلام) با اهل و عیال از آن منزل كوچ فرمود تا به شهر مدینه رسید و در آن حال به منزلهاى بى صاحب مردان عشیره خویش ‍ نظر نمود، دید كه همه آن خانه هاى خالى به زبال حال ، نوحه و ناله بر ساكنان سابق خویش دارند و بر فقدان حمایتگران و مردان خود، سیلاب اشك از دیدگان مى بارند و بر مصیبت صاحبان خود همچون زنان داغدار گریان و سوگوارند و حال آنان را از مسافران سراغ مى گیرند. و آتش حزن و اندوه آن مظلوم را بر مصرع كشتگان خود به هیجان مى آوردند و آواز واثكلاه بلند مى نمودند.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:35
اهل بیت
  • سخنرانى امام سجاد (علیه السلام) در نزدیك مدینه

امام سجاد (علیه السلام) با دست مباركش اشاره فرمود تا مردم سكوت نمایند و چون آن خلق عظیم ساكت شدند.
امام (علیه السلام) فرمود: ((الحمد لله ...)) سپس فرمود: حمد مى نمایم
الذى بعد فارتفع فى السموات العلى ، و قرب فشهد النجوى ، نحمده على عظائم الاءمور، و فجائع الدهور، و اءلم الفواجع ، و مضاضة اللواذع ، و جلیل الرزء، و عظیم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة .
اءیها القوم ، ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جلیلة ، و ثلمة فى الاسلام عظیمة : قتل اءبو عبد الله (علیه السلام) و عترته ، و سبى نساؤ ه و صبیته ، و داروا براءسه فى البلدان من فوق عامل السنان ، و هذه الرزیة التى لا مثلها رزیة .
اءیها الناس ، فاءى رجالات منكم یسرون بعد قتله ؟! اءم اءى فؤ اد لا یحزن من اءجله اءم اءیة عین منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟!
فلقد بكت السبع الشداد لقتله ، و بكت البحار باءمواجها، و السموات باءركانها، و الاءرض باءرجائها، و الاءشجار باءغصانها، والحیتان فى لجج البحار، و الملائكة المقربون و اءهل السموات اءجمعون .
اءیها الناس ، اءى قلب لا ینصدع لقتله ؟!
خداوند را بر امور بزرگ و دشوار و مصیبت هاى روزگار غدار و درد و سوزش داغهاى اندوه آور و واقعه عظیم و مصیبت جسیم كه اندوهش ‍ بیكران و بار محنتش گران و دشواریش از بیخ بر آورنده صبر داغ دیدگان است .
اى گروه مردم ! به درستى آن خدایى كه سپاسش بر من واجب است ، آزمایش نماید ما را به مصیبت هاى بزرگ و رخنه هاى عظیم كه در اسلام واقع شد. جناب ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) با عترت طاهره اش ‍ كشته شدند و زنان حریمش و دختران كریمش اسیر گردیدند و سر انورش ‍ را در بالاى نیزه در شهرها گردانید و چنین مصیبتى را را دیده روزگار هرگز ندیده است .
اى مردم ! چگونه پس از شهادت او، شاد توانید بود و كدام دل از داغ این درد صبورى تواند نمود؛ چه دیده اى مى تواند از ریختن اشك خوددارى كند.
و در صورتى كه آسمانهاى هفتگانه كه داراى بنایى محكم است ، در شهادت او تاب نیاورده گریستند و دریاها با امواج خود و آسمانها با اركانشان و زمین با اعماق و اطراف خود و درختان با شاخه هایشان و ماهى ها در دریا و فرشتگان مقرب الهى و همه اهل آسمانها، در این مصیبت عزادار بودند و اشك ریختند!
اى مردم ! كدام قلب از صدمه كشته امام حسین (علیه السلام) از هم نشكافت ؟
اءم اءى فؤ اد لا یحن الیه ؟! اءم اءى سمع یسمع هذه الثلمة التى ثلمت فى الاسلام و لا یصم ؟!
اءیها الناس ، اءصبحنا مطرودین مشردین مذودین شاسعین عن الاءمصار، كاءننا اءولاد ترك اءو كابل ، من غیر جرم اجترمناه ، و لا مكروه ارتكبناه ، و لا ثلمة فى الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاءولین ، ان هذا الا اختلاق .
و الله ، لو اءن النبى (صلى الله علیه و آله و سلم) تقدم الیهم فى قتالنا كما تقدم الیهم فى الوصایة بنا لما زادوا على ما فعلوا بنا، فانا لله و انا الیه راجعون ، من مصیبة ما اءعظمها و اءوجعها و اءفجعها و اءكظها و اءفظعها و اءفدحها، فعند الله نحتسب فیما اءصابنا و اءبلغ بنا، انه عزیز ذو انتقام)).
قال الراوى : فقام صوحان بن صعصعة بن صوحان - و كان زمنا - فاعتذر الیه صلوات الله علیه بما عنده من زمانه رجلیه ، فاءجابه بقبول معذرته و حسن الظن به و شكر له و ترحم على اءبیه .
كدام دلى است كه فریاد و ناله را فرو گذاشت ؟ كدام گوش خبر وحشت اثر این رخنه كه بر اسلام وارد گردید، بشنید و گریه نكرد؟
اى مردم ! صبح طالع ما بدان تیرگى رسید كه مطرود و بى اعتبار و دور از بلاد و انصار، شهره هر دیار گردیدیم ، گویا ما از اهالى تركستان و كابل هستیم ، (كه چنین بر خوردى با ما مى كنند) بودن آنكه جرمى كرده و یا كار ناپسندى به جا آورده یا آنكه رخنه در دین نموده باشیم .
همانا چنین رفتار اهانت آمیزى را در گذشتگان سراغ نداریم بلكه این بدعت و جسارت جدیدى است . به خداى یگانه سوگند كه چنانچه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به جاى وصیت در رعایت حق ما، فرمان جنگ با ما را مى داد، زیاده از آنچه به جا آوردند، نمى توانستند ظلمى نمایند؛ ((فانه لله ...)) آن مصیبتى كه عظیم و دردناك و اندوهش گرانبار است و خارج از اندازه و مقدار و تلخ و ناگوار بوده . سپس ‍ در آنچه به ما رسید، از مصیبت ها نزد حضرت داور احتساب اجر مى دارم و ذخیره آخرت مى شمارم ؛ ((فانه ...)).
راوى گوید: سپس صوحان بن صعصعه بن صوحان كه مبتلا به مرض و زمینگیر بود، زبان معذرت گشود و اظهار افسوس بر عدم قدرت بر یارى و نصرتش نمود كه از پاها زمینگیر و از تقاعد ناگزیر بوده . امام سجاد (علیه السلام) به حسن جواب عذر او را پذیرفت و به حسن عقیدت خود درباره اش ملاطفت گفت و خدمت ناكرده اش را قبول كرده و بر والدش رحمت نمود.
قال على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس جامع هذا الكتاب :
ثم انه صلوات الله علیه رحل الى المدینة باءهله و عیاله ، و نظر الى منازل قومه و رجاله ، فوجد تلك المنازل تنوح بلسان اءحوالها، و تبوح باعلان الدموع و ارسالها، لفقد حماتها و رجالها، و تندب علیهم ندب الثواكل ، و تساءل عنهم اءهل المناهل ، و تهیج اءحزانه على مصارع قتلاه ، و تنادى لاءجلهم : وا ثكلاه ، و تقول :
یا قوم ، اءعذرونى على النیاحة و العویل ، و ساعدونى على المصاب الجلیل .
فان القوم الذین اءندب لفراقهم و اءحن الى كرم اءخلاقهم .
كانوا سمار لیلى و نهارى ، و اءنوار ظلمى و اءسحارى ، و اءطناب شرفى و افتخارى ، و اءسباب قوتى و انتصارى ، والخلف من شموسى و اءقمارى .

دوشنبه 18/10/1391 - 14:32
اهل بیت
  • ورود اهل بیت (علیهم السلام) به كربلا

راوى گوید: چون زنان و اهل بیت و عیال امام حسین (علیه السلام) از شام محنت فر جام آهنگ سرزمین خود نمودند و به سرزمین عراق رسیدند، به راهنماى كاروان كه ملازم ركاب بود فرمودند: ما را از راه كربلا ببر. پس چون به جایگاه شهداء و دیار غریبان و قتلگاه شهیدان رسیدند، جابر بن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم را دیدند كه با جمعى از آل رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) به زیارتت قبر امام حسین (علیه السلام) آمده اند و در یك زمان آن بى كسان با جابر و خویشان ، در آن رشك جنان ، ملاقات نمودند و به اتفاق هم به گریه و زارى و ناله و سوگوراى پرداختند؛ چنانكه زخم دلها را تازه نمودند و آتش دلهاى كباب را به اشك دیده هاى بى خواب ، سیراب كردند و سینه هاى تنگ را به ناخن و چنگ خراشیدند.
در این هنگام زنان اهل آن وادى بر گرد ایشان فراهم آمدند و چند روزى را در ماتم خانه ، عزادارى نمودند.
از ابى حباب كلبى روایت شده كه گچكاران به من نقل كردند كه شبى به جانب صحرا مى رفتیم و از جلوى قتلگاه امام حسین (علیه السلام) عبور مى نمودیم ، كه جنیان شعرى را مى خواندند كه معنى اش این است ((خاتم انبیاء در مصیبت شهید كربلا خود را به خاك مى مالید كه آثار فزع و حیرانى برگونه نازنین حضرتش ظاهر است پدر و مادر حسین (علیه السلام) بزرگان قریش اند و جد او نیز از بهترین اجداد است .))
قال الراوى : ثم انفصلوا من كربلاء طالبین المدینة .
قال بشیر بن حذلم : فلما قربنا منها نزل على بن الحسین (علیه السلام)، فحط رحله و ضرب فسطاطه و اءنزل نساءه .
و قال : ((یا بشیر، رحم الله اءباك لقد كان شاعرا، فهل تقدر على شى ء منه ؟)).
قلت : بلى یابن رسول الله انى لشاعر.
قال : ((فادخل المدینة وانع اءبا عبد الله)).
قال بشیر، فركبت فرسى و ركضت حتى دخلت المدینة ، فلما بلغت مسجدالنبى (صلى الله علیه و آله و سلم) رفعت صوتى بالبكاء، و اءنشاءت اءقول :
یا اءهل یثرب لا مقام لكم بها قتل الحسین فاءدمعى مدرار
اءلجسم منه بكربلاء مضرج و الراءس منه على القناة یدار
قال : ثم قلت : هذا على بن الحسین مع عماته
راوى گوید: آل رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) بعد از اداى وظایف ماتمدارى و سوگوارى ، از زمین كربلا با هزاران حسرت و ابتلاء به سوى مدینه خاتم انبیاء، رو آوردند. بشیربن حذلم گوید: چون به حوالى مدینه رسیدم ، امام سجاد (علیه السلام) از مركب فرود آمد و امر فرمود كه بارها را از شتران به زیر انداختند و خیمه هاى حرم را بر پا نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را از محمل ما فرود آوردند، آنگاه فرمود: اى بشیر! خدا پدرت را رحمت كند كه مردى شاعر بود، آیا تو هم بر گفتن شعر توانا هستى ؟ بشیر عرضه داشت : من نیز طبع شعرى ام گویاست .
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: به سوى مدینه رو و به اهل مدینه خبر شهادت ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) را بازگو نما.
بشیر گوید: من بر اسب خودم سوار شدم و به سوى مدینه شتافتم و چون به نزدیك مسجد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) رسیدم فریاد گریه و ناله من بلند شد و این ابیات را انشاء نمودم : ((یااهل ....))؛ یعنى اى اهل یثرب شما را مجال اقامت در مدینه نمانده ؛ زیرا امام حسین (علیه السلام) را كشتند و اینكه سیلاب اشك از دیدگان روان دارد. چگونه توانید در مدینه آسوده باشید درحالى كه جسم نازنین فرزند رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) بر خاك كربلا افتاده و سر مطهرش بر بالاى نیزه رفته است و دشمنان ، شهر به شهر آن سر انور را مى گردانند)). بعد از آنكه خبر مصیبت جانگداز شهداى كربلا را به اهل مدینه بازگو كردم گفتم : اینك على بن الحسین (علیه السلام) رحل
و اءخواته قد حلوا بساحتكم و نزلوا بفنائكم ، و اءنا رسوله الیكم اءعرفكم مكانه . قال : فما بقیت فى المدینة مخدرة و لا محجبة الا برزن من خدورهن ، مكشوفة شعورهن مخمشة وجوههن ، ضاربات خدودهن ، یدعون بالویل والثبور، فلم اءر باكیا و لا باكیة اءكثر من ذلك الیوم ، و لا یوما اءمر على المسلمین منه بعد وفاة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم). و سمعت جاریة تنوح على الحسین (علیه السلام) و تقول :
نعى سیدى ناع نعاه فاءوجعا       فاءمرضنى ناع نعاه فاءفجعا
و عینى جودا بالدموع و اسكبا       وجودا بدمع بعد دمعكما معا
على من دهى عرش الجلیل فزعزعا و اءصبح اءنف الدین والمجد اءجدعا
على ابن نبى الله و ابن وصیه و ان كان عنا شاحط الدار اءشسعا
ثم قالت : اءیها الناعى جددت حزننا
اقامت به ساحت شما انداخته و به حوالى شهرتان منزل ساخته و منم فرستاده آن حضرت به سوى شما كه محل اقامت آن حضرت را به شما نشان دهم ، اینك به خدمتش بشتابید! بشیر گفت : وقتى مردم مدینه این خبر جانگداز را شنیدند، كسى از زنان پرده نشین و مخدره اهل یثرب نماند مگر آنكه ، كه همه باموى پریشان و صورت خراشان از درون پرده و حجاب بیرون مى خرامیدند و در آن حالى سیلى بر صورت خود مى زدند و فریاد افغان و واویلا و ناله و اثبورا به چرخ اطلس مى رسانیدند و هیچ گریه و ناله و سوگوارى را مانند آن روز را در عالم سراغ ندارم و همچنین ندیدم روزى را بر جماعت مسلمانان از آن تلخ ‌تر باشد و در آن حال شنیدم كه بانویى اظهار افسوس و ناله مى نمود و این ابیات را مى سرود: نعى سیدى ناع نعاه فاءوجعا؛ یعنى خبر دهنده ، خبر مرگ سید و مولاى مرا به من داد و آن خبر مرا به درد و رنجورى افكند؛ اى دو چشم من ، از ریختن اشك چشم بخل منمایید و بخشش كنید به اشك روان همواره اشك را جارى سازید؛ بر آن كس گریه نمایید كه مصیبتش به عرش عظیم اثر نمود و عرش را به تزلزل آورد و از صدمه این مصیبت كه بر دین رسیده چنان است كه پاره اى اعضاى دین قطع شده باشد؛ گریه نما بر فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و نور دیده على مرتضى (علیه السلام) كه از شهر و دیار ما به دور افتاده است .
سپس آن بانو خطاب بر آورد كه اى خبر مرگ آورنده ! غم ما را بر امام حسین (علیه السلام) تازه نمودى و زخم دل ما را خراشیدى ، آن جراحتى
باءبى عبد الله (علیه السلام)، و خدشت منا قروحا لما تندمل ، فمن اءنت یرحمك الله ؟
قلت : اءنا بشیر بن حذلم وجهنى مولاى على بن الحسین ، و هو نازل فى موضع كذا و كذا مع عیال اءبى عبد الله الحسین (علیه السلام) و نسائه .
قال : فتركونى مكانى و بادروا، فضربت فرسى حتى رجعت الیهم ، فوجدت الناس قد اءخذوا الطرق و المواضع ، فنزلت عن فرسى و تخطیت رقاب الناس ، حتى قربت من باب الفسطاط، و كان على بن الحسین (علیه السلام) داخلا فخرج و معه خرقة یمسح بها دموعه ، و خلفه خادم معه كرسى ، فوضعه له و جلس علیه و هو لا یتمالك من العبرة ، فارتفعت اءصوات الناس بالبكاء و حنین الجوارى و النساء، و الناس من كل ناحیة یعزونه ، فضجت تلك البقعة ضجة شدیدة .
فاءوماء بیده اءن اسكتوا، فسكنت فورتهم .
فقال (علیه السلام): ((اءلحمد لله رب العالمین ، الرحمن الرحیم ، مالك یوم الدین ، بارى ء الخلائق اءجمعین ،
كه بهبودیش نبود؛ تو كیستى ، خدا بر تو رحمت كناد؟ گفتم : من بشیر حذلم هستم كه مولاى من زین العابدین فرستاد و اینك در فلان مكان ، خود و اهل حرم ابى عبدالله (علیه السلام) و زنان ، فرود آمده اند.
بشیر گوید: اهل مدینه مرا تنها گذاردند و به سرعت تمام به خدمت امام سجاد (علیه السلام) شتافتند؛ من نیز تازیانه به اسبم زدم تا به خدمت آن جناب مراجعت نمایم ، وقتى به آنجا رسیدم دیدم ازدحام مردم همه راهها و مكانها را پر نموده ؛ لذا مجبور گشتم از اسب پیاده شدم و پا بر گردنهاى مردم گذاردم تا اینكه به نزدیك در خیمه ها رسیدم و آن حضرت در سرا پرده جلال تشریف داشت ، در این هنگام امام سجاد (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد در حالى كه دستمالى در دست داشت كه اشك خود را با آن پاك مى كرد و خادم از عقب سر آن جناب كرسى در دست بیامد و آن كرسى را بر روى زمین نهاد و امام سجاد بر بالاى آن قرار گرفت و از شدت گریه ، اشك خود را نتوانست نگاه دارد و صداى مرد و زن به گریه و ناله بلند گردید و مردم از هر جانب آن جناب را تعزیت و تسلیت مى گفتند و قسمى بود كه تمام آن سرزمین یك پارچه صیحه و فریاد گردید!

دوشنبه 18/10/1391 - 14:31
اهل بیت
  • فرمایش امام سجاد (علیه السلام) به منهال بن عمرو

راوى گوید: روزى امام زین العابدین (علیه السلام) در بازار شام راه مى رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسید و عرضه داشت :
اى پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مى آورى ؟
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: اینك حال ما چون حال بنى اسرائیل است كه در دست فرعونیان گرفتار بودند، مردانشان را مى كشتند و زنانشان را براى خدمت نگاه مى داشتند.
اى منهال ! عرب همیشه بر عجم فخر مى كرد براى اینكه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از میان عرب مبعوث گردیده بود و قریش ‍ نیز بر جمیع عرب فخر مى نمود به جهت اینكه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) قریشى بود و اكنون ما كه اهل
العرب باءن محمدا منها، و اءمسینا معشر اءهل بیته و نحن مغصوبون مقتولون مشردون ، فانا و انا الیه راجعون مما اءمسینا فیه یا منهال)).
و لله در مهیار حیث یقول :
یعظمون له اءعواد منبره و تحت اءقدامهم اءولاده وضعوا
باءى حكم بنوه یتبعونكم و فخركم اءنكم صحب له تبع
و دعا یزید یوما بعلى بن الحسین (علیه السلام) و عمرو بن الحسن ، و كان عمرو صغیرا یقال : ان عمره احدى عشرة سنة . فقال له : اءتصارع هذا، یعنى ابنه خالدا؟
فقال له عمرو: لا، و لكن اءعطنى سكینا و اءعطه سكینا، ثم اءقاتله . فقال یزید - لعنه الله -:
شنشنة اءعرفها من اءخزم هل تلد الحیة الا الحیة
و قال لعلى بن الحسین (علیه السلام): اءذكر حاجاتك الثلاث التى و عدتك بقضائهن ؟ فقال له :
بیت آن پیامبریم ، ببین چگونه حق ما را غصب كرده و مردان ما را شهید كرده و باقى ماندگان را پراكنده ساختند و آوراه نمودند، از این حالى كه ما راست باید گفت :
انا لله و انا الیه راجعون .
ابن طاوس گوید:
خداى پاداش خیر دهاد مهیار دیلمى را كه چه نیكو در این مناسبت سروده است :
((یعظمون له ...))(1)
یزید پلید در بعضى از این ایام كه اسیران در شام بودند، امام سجاد (علیه السلام) و عمرو بن حسن را به نزد خود طلبید و در آن موقع عمرو طفل صغیر بود، گویند یازده سال بیشتر نداشت ، یزید به او گفت :
با پسر من كشتى مى گیرى ؟
عمرو یازده ساله گفت : نه ، ولكن حاضرم خنجرى به او بدهى و خنجرى به من ، تا با هم بجنگیم !
یزید ضرب المثل معروف عرب را گفت كه این عادت و طبیعتى است كه از پدرشان باقى مانده و از مار جز مار متولد نشود.(2)
----------------------------------------------
1- مترجم در ترجمه این شعر گوید:
شگفت از آنكه چوب منبرى را كه احمد كه به رویش پانهاده
خلایق بین كه تعظیمش نمایند كه این شاخ از همین گل بار داده
نه این عترت هم از نسل رسولند كه ما اءو صى به الا وداده
همه پامال جور و ظلم و عدوان همه تن ها به خاك و خون فتاده
2- مترجم گوید: نقل كرده اند ((ابى اخزم طائى)) یكى از اجداد حاتم طائى را فرزندى بود ((اخزم)) نام و آن فرزند مرد و چند پسر از او باقى بود. روزى فرزندان اخزم بر سر جد خود.
ابى اخزم ریختند و بدنش را مجروح و خون آلود نمودند و این مضرع را در این باب بگفت .

دوشنبه 18/10/1391 - 14:30
اهل بیت
  • سه درخواست امام سجاد (علیه السلام) از یزید

راوى گوید: سپس یزید به امام سجاد (علیه السلام) گفت : آن سه حاجت را كه وعده كرده ام بر آورده سازم بگو.
اءلاولى : اءن ترینى وجه سیدى و مولاى و اءبى ، اءلحسین فاءتزود منه و اءنظرالیه و اءودعه . و الثانیة : اءن ترد علینا ما اءخذ منا. و الثالثة : ان كنت عزمت على قتلى اءن توجه مع هولاء النسوة من یردهن الى حرم جدهن)). فقال : اءما وجه اءبیك فلن تراه اءبدا، و اءما قتلك فقد عفوت عنك ، و اءما النساء فلا یردهن الى المدینة غیرك ، و اءما ما اءخذ منكم فانى اءعوضكم عنه اءضعاف قیمته . فقال (علیه السلام): ((اءما مالك فلا نریده ، و هو موفر علیك ، و انما طلبت ما اءخذ منا، لان فیه مغزل فاطمة بنت محمد و مقنعتها و قلادتها و قمیصها)).
فاءمر برد ذلك ، و زاد علیه ماءتى دینار، فاءخذها زین العابدین (علیه السلام) و فرقها على الفقراء والمساكین .
ثم اءمر برد الاءسارى و سبایا البتول الى اءوطانهم بمدینة الرسول . و اءما راءس ‍ الحسین (علیه السلام)، فروى اءنه اءعید فدفن بكربلاء مع جسده الشریف صلوات الله علیه ، و كان عمل الطائفة على هذا المعنى المشار الیه . و رویت آثار كثیرة مختلفة غیر ما ذكرناه تركنا وضعها كیلا ینفسخما شرطناه من اختصار الكتاب .
حضرت (علیه السلام) فرمود: اول آنكه سر مبارك سید و پدر و مولاى من حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را به من نشان دهى تا از دیدارش ‍ مستفیض شوم ؛ دوم آنكه هر چه اموال ما به غارت برده اند باز گردانى ؛ سوم اینكه اگر عزم كشتن مرا دارى شخص امینى را با این زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشان رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) برساند.
یزید گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهى دید و اما كشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را بجز تو، كسى دیگر به مدینه نخواهد رسانید. و اما آنچه را كه از اموال شما برده اند، من چندین برابر قیمت آن را به تو مى دهم امام سجاد (علیه السلام) فرمود: مرا در مال تو طمع نیست و هیچ از مال تو نخواهم ؛ بلكه مطلب این است كه در میان آن اموال وسیله ریسندگى و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه (علیه السلام) وجود داشته كه به یغما برده اند.
یزید حكم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دینار از خود به آن حضرت تقدیم كرد كه امام سجاد (علیه السلام) آن را گرفت و در میان فقرا قسمت نمود. سپس یزید امر نمود كه اسیران اهل بیت حسین (علیه السلام) را به سوى مدینه برگردانند. اما سر مطهر حضرت امام ؛ در روایت چنین وارد شده كه آن سر انور به سوى كربلا رجوع داده شد و به جسد شریف ملحق گردید و عمل علماى امامیه موافق این قول است ، اگر چه روایات فراوان و مختلفى در این باره وجود دارد كه از ذكر آنها خوددارى مى كنیم تا شرط اختصار در این كتاب رعایت شود.
قال الراوى : و لما رجع نساء الحسین (علیه السلام) و عیاله من الشام و بلغوا الى العراق ، قالوا للدلیل : مر بنا على طریق كربلاء.
فوصلوا الى موضع المصرع ، فوجدوا جابرا بن عبد الله الاءنصارى (رحمه الله) و جماعة من بنى هاشم و رجالا من آل الرسول (صلى الله علیه و آله و سلم) قد وردوا لزیارة قبرالحسین (علیه السلام)، فوافوا فى وقت واحد، و تلاقوا بالبكاء و الحزن واللطم ، و اءقاموا المآتم المقرحة للاءكباد، واجتمعت الیهم نساء ذلك السواد، و اءقاموا على ذلك اءیاما.
فروى عن اءبى حباب الكلبى قال : حدثنى الجصاصون قالوا: كنا نخرج الى الجبانة فى اللیل عند مقتل الحسین (علیه السلام)، فنسمع الجن ینوحون علیه فیقولون :
مسح الرسول جبینه       فله بریق فى الخدود
اءبواه من علیا             قریش جده خیر الجدود
---------------------------------------

دوشنبه 18/10/1391 - 14:29
اهل بیت
  • خواب دیدن سكینه سلام الله علیها در شهر شام

سكینه خاتون فرموده كه چون روز چهارم از اقامت ما در شهر شام بگذشت ، خوابى دیدم و آن خواب طولانى را ذكر نمود، و در آخر آن فرمود:
زنى را دیدم در هودجى نشسته و دست خود را بر سر گذاشته ، پرسیدم كه این زن كیست ؟
گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) جده تو است .
گفتم : به خدا سوگند كه به خدمتش شرفیاب مى شوم و از ستمى كه بر ما وارد آمده او را خبر مى دهم .
فقلت : والله لانطلقن الیها و لاءخبرنها ما صنع بنا. فسعیت مبادرة نحوها، حتى لحقت بها و وقفت بین یدیها اءبكى و اءقول :
یا اءمتاه جحدوا و الله حقنا، یا اءمتاه بددوا و الله شملنا، یا اءمتاه استباحوا والله حریمنا، یا اءمتاه قتلوا و الله الحسین اءبانا.
فقالت لى : كفى صوتك یا سكینة ، فقد قطعت نیاط قلبى ، و اءقرحت كبدى ، هذا قمیص اءبیك الحسین لا یفارقنى حتى اءلقى الله به .
و روى ابن لهیعة ، عن اءبى الاءسود محمد بن عبد الرحمن قال : لقینى راءس ‍ الجالوت فقال : والله ، ان بینى و بین داود سبعین اءبا، و ان الیهود تلقانى فتعظمنى ، و اءنتم لیس بینكم و بین نبیكم الا اءب واحد قتلتم ولده !!
و روى عن زین العابدین (علیه السلام) اءنه قال : ((ل ما اءتى براءس ‍ الحسین (علیه السلام) الى یزید - لعنه الله -، كان یتخذ مجالس الشرب ، و یاءتى براءس الحسین (علیه السلام) و یضعه بین
آنگاه به سوى او شتافتم و در حضورش ایستادم و گریه كردم و گفتم : مادر جان ! به خدا سوگند كه مردم حق ما را انكار كردند؛ مادر جان ! به خدا سوگند كه جمعیت ما را پریشان نمودند؛ مادر جان به خدا سوگند كه حریم ما را به غارت بردند؛ اى مادر عزیزم ! به خدا قسم كه پدر ما حسین را كشتند؛ در این هنگام به من فرمود:
((كفى ...)) سكینه جانم ! دیگر این ماجرا را بازگو مكن و بس نما كه رگ قلبم را پاره كردى ، اینك پیراهن پدرت همراه من است كه آن را با خود نگاه مى دارم تا با همین پیراهن خدا را ملاقات كنم . ((ابن لهیعه)) از ابو الاسود محمد بن عبدالرحمان ، روایت كرده كه گفت : راءس الجالوت یهودى مرا ملاقات نمود و گفت : به خدا سوگند كه میان من و داود پیغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت یهود چون مرا ملاقات مى نمایند، تعظیم مرا رعایت مى كنند و شما مسلمانان با اینكه در میان فرزند پیغمبرتان و آن رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) بیش از یك نفر واسطه نیست او را به شهادت مى رسانید!؟
---------------------------------------

دوشنبه 18/10/1391 - 14:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته