• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4101روز قبل
اهل بیت

نفس از پردۀ احساس زنم بر دهن از باغ ادب، عطر گل
 
یاس زنم تا که دم از منقبت حضرت عباس زنم؛ ساقی
 
صهبای ولا، تشنه‌لب جام بلا، یکّه امیر سپه کرب‌و‌بلا، حیدر
 
حیدر، قمر هاشمیان باب امامت یل افراشته قامت، قد و

 

 
بالاش قیامت، صلوات پسر فاطمه بر ماه جمالش، به
 
جلالش، به کمالش، به خصالش، همه دلباختۀ عهد
 
الستش، اسدالله، یدالله، زده بوسه به دستش، شده
 
تقدیم حسین‌بن‌علی، یوسف زهرا همه هستش، همه
 
جان‌ها به فدایش، همه محتاج عطایش، چه بیارم به
 
ثنایش؟ نتوان گفت به جز شیرخدا، منقبت آن پسر شیرخدا را.
 
پسر فاطمه‌ام، ام‌بنین کز شب میلاد، پدر بوسه به دستش
 
زد و مادر به تولای حسین‌بن‌علی پرورشش داد و سپس
 
دور سر یوسف زهراش بگرداند و به گوشش ز ره مهر و وفا
 
خواند: که ای دسته‌گل یاس، پدر نام تو بگذاشته عباس، تو
 
شمع شهدا، خون خدا و پسر خون خدایی و تو سردار سر
 
و دست‌جدایی و تو قربانی مصباح هدایی، تو علمدار شه
 
کرب‌وبلایی تو مرا نور دو عینی تو پسر خواندۀ زهرا و فدایی
 
حسینی به سر و دست و به چشم تو زنم بوسه که این
 
دست و سر و چشم، همه وقف حسین است تو عباس
 
رشیدیّ و تو سردار شهیدیّ و تو خورشید امیدی، تو کنی
 
با سر و دست و تن و جان یاری فرزند رسول دوسرا را.
 
الا ای پسر حیدر کرار، اباالفضل! تویی شیر
 
حسین‌بن‌علی، رهبر احرار، ابالفضل! تویی قبلۀ دل‌های
 
گرفتار، ابالفضل! تویی بر سپه کرب‌وبلا سید و سالار،
 
ابالفضل! تو در روز جزا نیز امیری و علمدار، ابالفضل! تو
 
صدپاره‌تنی از دم شمشیر شرربار، ابالفضل! تویی وارث
 
شمشیر علی در صف پیکار، ابالفضل! تو در دامن گهواره
 
شدی عاشق دلدار، ابالفضل! تو را حضرت زهرا شده در
 
علقمه زوار ابالفضل! تو شمع دل و جانی تو
 
جگر‌تشنه‌ترین ساقی دل سوخته در آب روانی تو امید
 
جگر سوختۀ تشنه‌لبانی تو علمدار بزرگ ولی‌عصر، شه
 
عصر و زمانی ببری پیش روی مهدی زهرا علم کرب‌وبلا را.
 
تو در اوج عطش بودی و بر آب روان دست ندادی به شرار
 
عطش دل گل لبخند گشادی سر و جان را به کف دست
 
نهادی به حرم روی نهادی سپه از چارطرف ره به تو بستند
 
و دل پاک تو خستند. به کف تیغ و به دستت علم و مشک،
 
به دوشت ز حرم زمزمۀ تشنه‌لبان بود، به گوشت به فلک
 
رفت خروشت که به یک حمله ز تیغت همه گشتند فراری
 
همه گفتند که احسنت چنین نیرو و این بازو و این صولت و
 
این هیبت و این شوکت و این غیرت و این همت و ایثار،
 
زهی میر و علمدار زهی فاتح پیکار که با حملۀ او ریخت به
 
هم میمنه و میسرۀ لشکر کفار، به یک حمله برانگیخته تحسین علی، شیرخدا را.
 
نفس از سوز عطش شعلۀ آتش شد و افتاد دو دستش ز بدن،
 
جان عزیزش سپر مشک و به چشمش دو یم اشک،
 
تنش بال درآورده ز پیکان به سوی خیمه شتابان و به
 
چشمش دهنِ خشک علی‌اصغرِ شش‌ماهه نمایان،
 
جگرش خون، دهنش خشک که ناگاه بر آن مشک زدند از
 
ره کین تیر چه تیری؟ که از آن شد جگرش چاک، همه
 
هستی او ریخت روی خاک و دگر گشت ز جان سیر،
 
وجودش همه آمد سپر نیزه و شمشیر و دو چشمش
 
هدف تیر بلا گشت و سیه در نظرش کرب‌وبلا شد؛
 
سر خود را به دو جانب حرکت داد سپس خواست که
 
پیکان بلا را به دو زانوی خود از دیدۀ خونین به درآرد که
 
مگر باز ببیند دم جان دادن خود روی امام شهدا را.
 
خدا را همه از سوز درون ناله برآرید سزد در غم آن جان
 
جهان جان بسپارید به خون جگر سوختۀ خود بنگارید که
 
عمامه فتادش ز سر و تیر جفا در بصر و سوز عطش در جگر
 
و هر نفسش شعلۀ دل بود. نه چشمی و نه دستی و نه
 
آبی و نه تابی که به یک ضربۀ سنگین چو یکی کوه،
 
عمودی به سرش آمد و با پیکر صدچاک بیفتاد روی خاک
 
ندا داد: برادر! پسر ساقی کوثر! نگهی سوی برادر، تو بیا
 
دور کن از دور و بر ساقی اطفال حرم، اهل خطا را.
 
پسر فاطمه بشنید چو از علقمه فریاد علمدار،
 
کشید از جگر سوخته‌اش آه شرربار، پریدش ز الم رنگ
 
ز رخسار، روان گشت سوی علقمه با دیدۀ خونبار،
 
نظر کرد بر آن پیکر صدچاک که افتاده روی خاک،
 
چو آیات جدا گشته ز هم آن بدن پاک، ندا داد که ای جان
 
برادر! قمر آل پیمبر! گل زهرا! گل حیدر! بگشا چشم و
 
ببین هلهلۀ‌ دشمن و اشک منِ افروخته دل را. به خدا داغ
 
تو سوزاند ز پا تا به سرم را؛ زدی آتش جگرم را و
 
شکستند به قتل تو همانا کمرم را و تو گویی که نهادند
 
دوباره به جگر داغ یگانه پسرم را به چه حالی نگرم پیکر و
 
مشک و علم و دست ز تن گشته جدا را؟
 
استاد سازگار

behroozraha

سه شنبه 5/10/1391 - 19:58
اهل بیت
طری می‌کنم از فتنۀ شیطان احساس
 
خطر خار جحیمی به روان گل یاس
 
در دل آل پیمبر همه افتاده هراس
 
شمر آورده امان‌نامه برای عباس

 

 
زین مصیبت حرم پاک علی می‌لرزد
 
گوییـا مـلک خـدای ازلــی می‌لرزد
 
****
 
کیست عباس؟ امید دل خیرالناس است
 
کیست عباس؟ شرف عشق، ادب احساس است
 
شیشه را قصد شکار جگر الماس است
 
پاسدار حرم‌الله اگر عباس است
 
به نگاهیش عدو در سقر آواره شود
 
جگر شمـر و امان‌نامـۀ او پاره شود
 
****
 
باز دنیا به سوی حیدر کرار آمد
 
به سراغ قمر از راه، شب تار آمد
 
دل شب سوی حرم، شمر ستمکار آمد
 
به شکار دل عباس علمدار آمد
 
گفت: عباس! ببین! بخت، تو را همراه است
 
کـه امـان‌نامۀ تــو خـط عبیــدالله است
 
****
 
چشم عباس که بر شمر ستمکار افتاد
 
پای‌تافرق چو آهی که برآید ز نهاد
 
گفت ای کار تو بر آل پیمبر بیداد
 
به تو و خطّ و امان‌نامۀ تو نفرین باد
 
دور شو! این همه افسانه مخوان درگوشم
 
بـه دو عـالم پسـر فاطمــه را نفــروشم
 
****
 
گفت ای لعل لبت تشنه، دلت دریایی
 
تا به کی پای تو در سلسلۀ تنهایی؟
 
به تو زیبنده بود سروری و آقایی
 
حیف از قدر و جلالت که کنی سقایی!
 
تو امیری ز چه رو عبد برادر باشی؟
 
نزد مـا آی که فرماندۀ لشکر باشی
 
گفت روزی که اذان بر در گوشم خواندند
 
همگی بر رخم از اشک، گلاب افشاندند
 
مات و مبهوت به دیدار جمالم ماندند
 
همه دور پسر فاطمه‌ام گرداندند
 
تا فـدای پسـر فاطمـه گردد هستم
 
پدرم اشک‌فشان بوسه زده بر دستم
 
****
 
گفت ما بوسه گذاریم به خاک پایت
 
تو یل ام‌بنینی و قمر، سیمایت
 
چه نیازی به حسین و به بنی‌الزهرایت؟
 
حیف باشد که ز هم قطع شود اعضایت!
 
عوض آنکه حسین، اشک برایت ریزد
 
باش با ما که زر سـرخ به پایت ریزد
 
****
 
گفت: خاموش که این بندگی‌ام، آقایی‌ست
 
مشک بر دوش گرفتم، شرفم سقایی‌ست
 
باخبر باش که عباس، بنی‌الزهرایی‌ست
 
جگرم سوخته و چشم و دلم دریایی‌ست
 
باشد از اسب، زمین خوردن من پروازم
 
هرچـه هستم به حسین‌بن‌علی سربازم
 
****
 
من جدا لحظه‌ای از آل‌پیمبر گردم؟
 
بهر حفظ سر و جان دور ز دلبر گردم؟
 
پسر شیرخدا نیستم ار برگردم
 
عشقم این است که دور علی‌اصغر گردم
 
نیست بازیچۀ ماننـد تویی احساسم
 
دور شو! دور! زنازاده! که من عباسم
 
ای فدای شرف دین و مرامت عباس!
 
کوثر از جام نبی باد به کامت عباس!
 
از ولادت به تو بالیده امامت عباس!
 
تا قیامت ز رسل باد سلامت عباس!
 
تو به شهر دل یک خلق، امامت کردی
 
سربلند است قیامت کـه قیامت کردی
 
نه ز شمشیر نه از تیر، تو را واهمه بود
 
از ازل مرغ دلت شیفتۀ علقمه بود
 
زائر پیکر صدپارۀ تو فاطمه بود
 
آب را با تو به دور حرمت زمزمه بود
 
کای شرار عطشت در جگر آب، عباس!
 
آب از شـرم لـب تشنۀ تو آب عباس!
 
****
 
آب‌ها تشنۀ داغ لب عطشان تواند
 
نخل‌ها سوخته و سربه‌گریبان تواند
 
اشک‌ها وقف تو و زخم فراوان تواند
 
دست‌ها تا ابدالدّهر به دامان تواند
 
چه شـود تـا ز گنـه، نامـۀ او پاک کنند
 
«میثم» دلشده را در حرمت خاک کنند
 استاد سازگار

behroozraha

سه شنبه 5/10/1391 - 19:57
اهل بیت

مولا امیرالمؤمنین! حقت ادا شد
 
دست علمدار حسین از تن جدا شد
 
نقش خاک و خون، شاخۀ یاس است
 
زیر دست و پا دست عباس است

 

 
یا ابوفاضل
 
****
 
ای آل‌عصمت از دو دیده خون فشانید
 
عباس شد نقش زمین قرآن بخوانید
 
بوی غربت شد در حرم احساس
 
آه و واویلا کشته‌شد عباس
 
یا ابوفاضل
 
****
 
پژمرده از غم دسته‌گل‌های مدینه
 
سقای تشنگان شده چشم سکینه
 
پیکر سقا در بیابان است
 
جام خالی در دست طفلان است
 
یا ابوفاضل
 
****
 
از داغ سقا خیمه‌ها را غم گرفته
 
زهرا کنار علقمه ماتم گرفته
 
رفته از دست تشنگان چاره
 
همه می‌گردند دور گهواره
 
یا ابوفاضل
 
****
 
واویلتا این شاخۀ یاس حسین است
 
قرآن زهرا دست عباس حسین است
 
چشم آل‌الله سوی این دست است
 
بوسۀ حیدر روی این دست است
 
یا ابوفاضل
 
افتاده از زین، زادۀ مولی الموالی
 
نقش زمین شد هم علم هم مشک خالی
 
این همه هست سیدالناس است
 
علم و مشک و دست عباس است
 
یا ابوفاضل
 
****
 
سردار بی‌دست حسین در خون تپیده
 
رنگ حسین‌بن‌علی از رخ پریده
 
آه زینب از سینه برخیزد
 
اشک زهرا بر زخم او ریزد
 
یا ابوفاضل
 
****
 
تا تیر کین بر دیدۀ سقا نشسته
 
پشت حسین‌بن‌علی از غم شکسته
 
بی‌پسر گردید ساقی کوثر
 
زینب کبری می‌زند بر سر
 
یا ابوفاضل
 
تنهایی و اندوه و غم یار حسین است
 
خون، جاری از چشم علمدار حسین است
 
یوسف زهرا خون‌جگر گشته
 
بی‌برادر در خیمه برگشته
 
یا ابوفاضل
 
****
 
بر لوح عاشورا خط گلگون کشیدند
 
سرو قد عباس را در خون کشیدند
 
لشکر کوفه خنده سرکردند
 
داغ سقا را تازه‌تر کردند
 
یا ابوفاضل
 
 استاد سازگار

behroozraha

سه شنبه 5/10/1391 - 19:56
اهل بیت

ای زادۀ شیر خدا شیر ولایت!
 
جان همه آزادگان بادا فدایت
 
مرد ایثـار و غیرت و احساس
 
ایهـا العبـّاس ایهـا العبـاس

 

 
یا ابوفاضل
 
****
 
دست حسین‌بن‌علی روی سر توست
 
خون امیرالمؤمنین در پیکر توست
 
بـر حسین یــاری میــرانصــاری
 
هـم تـو سقـایی هـم علمــداری
 
یا ابوفاضل
 
****
 
دریا به ایثارت شهادت داد عباس!
 
دست رشیدت از بدن افتاد عباس!
 
حق مولایت را ادا کردی
 
در ره قرآن جان فدا کردی
 
یا ابوفاضل
 
****
 
خونی که از بازوی مجروحت چکیده
 
هر قطره یک دریای غیرت آفریده
 
چشم ثارالله بر گل رویت
 
جان به قربان دست و بازویت
 
یا ابوفاضل
 
****
 
تیری که بر چشم تو در یاری دین خورد
 
بر سینۀ پاک امیرالمؤمنین خورد
 
در دل دریا تشنه جان‌دادی
 
درس غیرت بر عاشقان دادی
 
یا ابوفاضل
 
بر گوش هر آزاده‌ می‌آید صدایت
 
«والله ان‌قطعتموا» باشد ندایت
 
گرچه افتادی در دل صحرا
 
زائرت باشد حضرت زهرا
 
یا ابوفاضل
 
****
 
برخیز ای سقای گل‌های مدینه
 
یک جام خالی مانده در دست سکینه
 
پر شده جام از اشک چشمانش
 
کن نگاهی بر چشم گریانش
 
یا ابوفاضل
 
****
 
افتاده در دریای خون، قد رسایت
 
زهرا زیارت‌نامه می‌خواند برایت
 
نقش خاک از تو دست و پرچم شد
 
پشت ثارالله از غمت خم شد
 
یا ابوفاضل
 
تو تا ابد سرلشکر عشق و وفایی
 
فرماندۀ کل قوای کربلایی
 
بر تو ای عشقت هست و بود ما
 
هم سلام ما هم درود ما
 
یا ابوفاضل
 
****
 
خون تو چون خون خدا را یاوری کرد
 
زهرا کنار جسم پاکت مادری کرد
 
هم به ثارالله یاوری کردی
 
هم به حزب‌الله یاوری کردی
 
یا ابوفاضل
 
  استاد سازگار


behroozraha

سه شنبه 5/10/1391 - 19:55
اهل بیت

علم افتاد و دست از تن جدا شد
 
کنار علقمه سقا فدا شد
 
فدا شد هست عباس           جدا شد دست عباس
 
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل

 

 
****
 
بهشت یاس را در خون کشیدند
 
تن عباس را در خون کشیدند
 
فدا شد هست عباس           جدا شد دست عباس
 
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
 
****
 
بنال ای بلبل باغ مدینه
 
بزن بر سینه و بر سر، سکینه!
 
فدا شد هست عباس          جدا شد دست عباس
 
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
 
بسوز ای کودک شش‌ماهه، اصغر!
 
مزن ناخن دگر بر قلب مادر
 
فدا شد هست عباس        جدا شد دست عباس
 
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
 
****
 
عمود آهنین مهر جبین شد
 
گل ام‌البنین نقش زمین شد
 
فدا شد هست عباس           جدا شد دست عباس
 
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
 
****
 
ز مقتل نالۀ عباس خیزد
 
به جای آب خون از دیده ریزد
 
فدا شد هست عباس        جدا شد دست عباس
 
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
 
****
 
حسین‌بن‌علی قامت خمیده
 
زند گل‌بوسه بر دست بریده
 
فدا شد هست عباس        جدا شد دست عباس
 
ابوفاضل ابوفاضل ابوالفضل
 
  استاد سازگار


behroozraha

سه شنبه 5/10/1391 - 19:54
اهل بیت

عمود آهن آخر، مهر جبین شد
 
ام‌البنین! عباست نقش زمین شد
 
دو شـاخۀ یـاس                    دو دست عباس
 
سرت سلامت زهرا              شد کشته عباس

 

 
****
 
زینب زند در خیمه بر سر و سینه
 
سقای طفلان گشته چشم سکینه
 
اصغر زند پر                در دست مادر
 
سرت سلامت زهرا               شد کشته عباس
 
****
 
پریده رنگ از روی عزیز زهرا
 
امید او افتاده به خاک صحرا
 
آن پیکر پاک               گردیده صدچاک
 
سرت سلامت زهرا               شد کشته عباس
 
دریا خجل گردیده از اشک سقا
 
کو علم و کو دست و کو مشک سقا؟
 
طفل سه‌ساله           گوید به ناله
 
سرت سلامت زهرا               شد کشته عباس
 
****
 
دستی که حیدر بوسید از تن جدا شد
 
دو چشم او تقدیم خون خدا شد
 
بازو بریده                   سینه دریده
 
سرت سلامت زهرا                  شد کشته عباس
 
  استاد سازگار


behroozraha

سه شنبه 5/10/1391 - 19:53
اهل بیت

دست علمدار ز تن جدا شد
 
سقا کنار علقمه فدا شد
 
پشت حسین‌بن‌علی خمیده
 
از بازوی عباس، خون چکیده

 

 
این شاخۀ یاس من است
 
این دست عباس من است
 
یا حضرت ام‌البنین! عباس شد نقش زمین
 
امام حسین! پاکم کن تو کربلا خاکم کن
 
فاطمه فاطمه آمده در علقمه
 
پیش به بین‌الحرمین به عشق عباس و حسین
 
  استاد سازگار

behroozraha
سه شنبه 5/10/1391 - 19:52
اهل بیت

دستی به تن ندارد سقای تو حسین جان
 
تمـام هسـتی من فدای تو حسین جان
 
فتاده‌ام از پا         ادرک اخا مولا
 
یا سیدی حسین جان

 

 
****
 
مشکـم تهی ز آب و اشکم روان ز دیده
 
از خون مـن گل یاس، در علقمه دمیده
 
تو را علمدارم       بیا به دیدارم
 
یا سیدی حسین جان
 
 محمود شریفی

behroozraha

سه شنبه 5/10/1391 - 19:51
اهل بیت

خون می‌چکد از دیده‌ام، بر غربتت، ای هست من
 
تـا راه را پیـدا کنـی، گشته علامت دست من
 
مجروح تیر دشنه‌ام                       من ساقیِ لب‌تشنه‌ام
 
ادرک اخا مولا حسین جان

 

 
****
 
دستی کـه بابا بـوسه زد، شـد رونمـای مادرت
 
ای کاش می‌خوردم حسین، سیلی به جای مادرت
 
دیدم کبود صورتش                        خواندم حدیث غربتش
 
از چادر زهرا حسین جان
 
****
 
مرا مبـر سوی حـرم، جان اخا تا زنده‌ام
 
از کودکان تشنۀ آتش به جان شرمنده‌ام
 
دلواپس سکینه‌ام             آتش زده بر سینه‌ام
 
پژمردن گل‌ها حسین جان
 
  محمود شریفی

behroozraha
سه شنبه 5/10/1391 - 19:50
اهل بیت

ای سکینه تشنگان را از نوا خاموش کن
 
بانگ «بوفاضل کجایی» را ز زهرا گوش کن
 
وای زینب خدا وای زینب

 

 
****
 
سالار خواهر اباالفضل   سردار بی‌سر ابالفضل   غمخوار اصغر اباالفضل
 
در کنـار علقمـه جـام دل ســاقی شکست
 
تشنه‌کامان جای مشکِ آب، آوردم دو دست
 
وای زینب خدا وای زینب
 
****
 
میرسپاهم ابالفضل   تنها پناهم ابالفضل   در سوز و آهم ابالفضل
 
چشم ساقی گرچه پر خون است و زهرا را ندید
 
آن ادب آمـوز از مـادر، خجـالت می‌کشید
 
وای زینب خدا وای زینب
 
****
 
عشقم برادر را اباالفضل   بر پای مادر ابالفضل   افتاده بی‌سر اباالفضل
 
 مصطفی نظری

behroozraha

دوشنبه 4/10/1391 - 18:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته