• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 868
تعداد نظرات : 316
زمان آخرین مطلب : 3963روز قبل
سخنان ماندگار

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله):


یارى رساندن به ستمدیده و امر به معروف و نهى از منكر جهاد در راه خداست.

جامع الأحادیث قمى، ص 125

يکشنبه 28/9/1389 - 16:7
طنز و سرگرمی
 روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد.بنابراین، شماره منزل او را گرفت.کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»رییس پرسید: «بابا خونس؟»صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»ـ می تونم با او صحبت کنم؟کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبتکند، گفت: «مامانت اونجاس؟»ـ بلهـ می تونم با او صحبت کنم؟دوباره صدای کوچک گفت: «نه»رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغامبگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند،پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»ـ مشغول چه کاری است؟کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت میکرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من».
يکشنبه 28/9/1389 - 16:6
شعر و قطعات ادبی
  گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا . ما همه‌ آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان‌ به‌ خاك‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی، دیگر آفتابگردان‌ نیست. آفتابگردان‌ كاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سیاهی‌ نسبت‌ ندارد. اینها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌ و من‌ تماشایش‌ می‌كردم‌ كه‌ خورشید كوچكی‌ بود در زمین‌ و هر گلبرگش‌ شعله‌ای‌ بود و دایره‌ای‌ داغ‌ در دلش‌ می‌سوخت. آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت: وقتی‌ دهقان‌ بذر آفتابگردان‌ را می‌كارد، مطمئن‌ است‌ كه‌ او خورشید را پیدا خواهد كرد. آفتابگردان‌ هیچ‌ وقت‌ چیزی‌ را با خورشید اشتباه‌ نمی‌گیرد؛ اما انسان‌ همه‌ چیز را با خدا اشتباه‌ می‌گیرد. آفتابگردان‌ راهش‌ را بلد است‌ و كارش‌ را می‌داند. او جز دوست‌ داشتن‌ آفتاب‌ و فهمیدن‌ خورشید، كاری‌ ندارد. او همه‌ زندگی‌اش‌ را وقف‌ نور می‌كند، در نور به‌ دنیا می‌آید و در نور می‌میرد. نور می‌خورد و نور می‌زاید. دلخوشی‌ آفتابگردان‌ تنها آفتاب‌ است. آفتابگردان‌ با آفتاب‌ آمیخته‌ است‌ و انسان‌ با خدا. بدون‌ آفتاب، آفتابگردان‌ می‌میرد؛ بدون‌ خدا، انسان. آفتابگردان‌ گفت: روزی‌ كه‌ آفتابگردان‌ به‌ آفتاب‌ بپیوندد، دیگر آفتابگردانی‌ نخواهد ماند و روزی‌ كه‌ تو به‌ خدا برسی، دیگر «تویی» نمی‌ماند. و گفت‌ من‌ فاصله‌هایم‌ را با نور پر می‌كنم، تو فاصله‌ها را چگونه‌ پُر می‌كنی؟ آفتابگردان‌ این‌ را گفت‌ و خاموش‌ شد. گفت‌وگوی‌ من‌ و آفتابگردان‌ ناتمام‌ ماند. زیرا كه‌ او در آفتاب‌ غرق‌ شده‌ بود. جلو رفتم‌ بوییدمش، بوی‌ خورشید می‌داد. تب‌ داشت‌ و عاشق‌ بود. خداحافظی‌ كردم، داشتم‌ می‌رفتم‌ كه‌ نسیمی‌ رد شد و گفت: نام‌ آفتابگردان‌ همه‌ را به‌ یاد آفتاب‌ می‌اندازد، نام‌ انسان‌ آیا كسی‌ را به‌ یاد خدا خواهد انداخت؟

آن‌ وقت‌ بود كه‌ شرمنده‌ از خدا رو به‌ آفتاب‌ گریستم .

 آفتاب فقط بر گیاهی می تابد که سر از خاک بیرون آورده باشد...
يکشنبه 28/9/1389 - 16:3
دانستنی های علمی
مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است. زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است . دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter نیز همین دختر است . gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت . دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد . آمده است. اما پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند. پوست در، به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthra پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .» حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است . پدر یعنی پاینده کسی که می پاید . کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فاذر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر» ! خواهر ( خواهَر )از ریشه «خواه » است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است . خواه + ــَر یا ــار در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است . بَرادر نیز در اصل بَرا + در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما و برای آسایش ما .

« مادر » یعنی « پدید آورنده ی ما » .

يکشنبه 28/9/1389 - 16:2
داستان و حکایت
آورده اند که روزى یکى از بزرگان به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت... چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت...! عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم ! مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم . عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند. عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست . بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد... هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد. چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان ! عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد. در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد ...    تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسان‌ها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. (ضرب‌المثل چینی)
يکشنبه 28/9/1389 - 16:1
اهل بیت

روایت دردهای زینب (س) – پس از حسین علیه السلام

اجساد شهدا در گوشه و كنار صحنه نبرد در خاك وخون افتاده و خیمه‌ها درحال سوختن است. بیش تر از سوختن خیمه‌ها، دل زینب می‌سوزد كه سرمایة خویش را در برابر چشمان خویش بی سر و عریان مشاهده می‌كند.
عمر سعد دستور داده است تا احدی از اهل بیت را نگذارند بر بالین شهدا گریه كرده و مجلس عزایی برپا نمایند.
زینب برمی خیزد و به نیابت از پرچمدار خیمه‌ها، دور خیمه‌ها را می‌گردد و حمایت از حریم خدا می‌نماید. او تمام زنان و كودكان را سفارش نموده است كه گریه بلند نكنند تا دشمن شاد گردد.

  


در خاطرات خویش سیر می‌كند كه دیشب، عباس برگرد خیمه‌ها می‌چرخید و بچه ‌ها در آرامش خیال، به خواب ناز رفته بودند، دیشب... صدای جانسوزی، زینب را ازخاطرات خوش خویش جدا می‌سازد. خدایا! این صدای ناله ی كیست؟ آری دل گرفته‌ای را كه می‌خواند: «اصغرم! كودكم!»

با عجله راهی خیمة نیمه سوخته می‌گردد و پردة‌ خیمه را بالا می‌زند كه ناگهان رباب را می‌بیند كه زانوان خویش را در بغل گرفته و گریه می‌كند. با متانت خاص خود می‌فرماید: «همسر برادرم! چه شده؟ مگر قرار ما بر سكوت نبود؟!»
رباب به گریة خویش با خواهر همسرش تكلم می‌كند: «امروز قدری آب خوردم، سینه‌ام قدری شیر پیدا كرده و یاد علی اصغر و لب تشنة‌ او افتادم كه در اثر عطش بر سینة‌ من چنگ می‌زد وتقاضای آب داشت.»

 
شنبه 27/9/1389 - 20:1
شعر و قطعات ادبی

 مادرم گفته اگر خواهی شوی با احساس

روی قلبت بنویس عشق منی یا عباس

                       السلام علیک یا ساقی العطشا

                 یا ابوالفضل العباس

                یا باب الحوایج ادرکنی

شنبه 27/9/1389 - 19:59
سخنان ماندگار

در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند

و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.

دکتر علی شریعتی

شنبه 27/9/1389 - 19:57
شعر و قطعات ادبی

کربلا یعنی که یار رهبری

از حسین عصر خود فرمانبری

بیعت ما شیعیان عین ولاست

زاده ی زهرا علی روح خداست

عده ای از شیعیان غافل شدند

از اطاعت از ولی کاهل شدند

راه حق در منظری دور از ولایت دیده اند

کاغذ سر نیزه را گویی که قرآن دیده اند

خلق را در اشتباه انداختند

یوسف ما را به چاه انداختند

کیستند اینان؟خوارج زمان

گیج و مبهوت از ولی در این زمان.

کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا

شنبه 27/9/1389 - 19:57
شعر و قطعات ادبی

عشق یعنی آتش افروخته

عشق یعنی خیمه های سوخته

عشق یعنی حاجی بیت الحرام

دل بریدن ها و حج ناتمام

عشق یعنی غربت نور دوعین

عشق یعنی گریه بر قبر حسین

السلام علیک یا ابا عبدالله .

اللهم اجعلنی وجیها بالحسین فی الدنیا و الاخره.

اللهم عجل لولیک الفرج.

اللهم اشف کل مریض.

اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک.

شنبه 27/9/1389 - 19:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته