• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2831
تعداد نظرات : 1060
زمان آخرین مطلب : 4401روز قبل
دانستنی های علمی
race1.JPG

یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می گیرد كه با یك تیم ژاپنی در یك مسابقه سرعت شركت كنند. هر دو تیم توافق می كنند كه سالی یك بار با هم رقابت كنند 
هر تیم شامل 8 نفر بود
در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد تلاش می كردند كه برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند
روز مسابقه فرا می رسد و رقابت آغاز می شود . هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می رفتند و درحالی كه قایقها خیلی

نزدیك به هم بودند ، تیم ژاپنی با یك مایل اختلاف زودتر از خط پایان می گذرد و برنده مسابقه می شود  

race2.JPG

بازیكن های تیم ایران از این شكست حسابی ناراحت می شوند و با حالتی افسرده از مسابقه بر می گردند 

مسوولان تیم ایران تصمیم می گیرند كاری كنند كه در رقابت سال آینده حتما پیروز بشند ؛ برای همین یك تیم آنالیزور استخدام می كنند برای بررسی علل شكست و پیشنهاد دادن راه كارها و روشهای جدید برای پیروزی

race3.JPG

بعد از تحقیقات گسترده ،‌ تیم تحقیق متوجه این نكته مهم شدند كه در تیم ژاپن ، 7 نفر پارو زن بوده اند و یك نفر كاپیتان race4.JPG

...و خب البته در تیم ایران 7 نفر كاپیتان بوده اند و یك نفر پارو زن

race5.JPG

این نتایج مدیریت تیم را به فكر فرو برد ؛ مدیران تیم تصمیم گرفتند كه مشاورانی را استخدام كنند كه یك ساختار جدیدی را برای تیم طراحی كنند

بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند كه تیم ایران به این دلیل كه كاپیتان های خیلی زیاد و پارو زن های خیلی كمی داشته شكست خورده ، درپایان بررسی ها مشاوران یك پیشنهاد مشخص داشتند : ساختار تیم ایران باید تغییر كند 

race6.JPG

از آن روز به بعد با ارائه راه كار مشاورین تیم ایران چنین تركیبی پیدا كرد : 4 نفر به عنوان كاپیتان ، 2 نفر یه عنوان مدیر ، ‌1 نفر به عنوان مدیر ارشد و 1 نفر به عنوان پارو زن (!!!) علاوه بر این مشاورین پیشنهاد كردند برای بهبود كاركرد پارو زن ، حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به كارگرفته شود

race7.JPG

......

...........

و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می شود ...!

race8.JPG

بعد از شكست در دومین مسابقه ، مدیران تیم كه خیلی ناراحت بودند در اولین گام خیلی سریع پارو زن را از تیم اخراج می كنند ، زیرا به این نتیجه رسیدند كه پارو زن كارایی لازم را در تیم نداشته است .

race9.JPG

اما در مقابل از مدیر ارشد و 2 نفر مدیر تیم خود قدردانی می كنند و جوایزی را به آنها می دهند ، برای اینكه اعتقاد داشتند كه آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد كردند و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی كشیده اند

race10.JPG

مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند كه تیم آنالیز كه به خوبی به بررسی دلایل شكست پرداخته بودند ، تیم مشاوران هم كه استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی كرده بودند و مدیران تیم هم كه به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد كرده بودند ، پس حتما یكی از دلایل این شكست ها ، ناكارامدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!) و برای بهبود كار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند ، در نتیجه

 

...تیم ایران این روزها در حال طراحی یك " قایق " جدید است 

سه شنبه 17/8/1390 - 21:20
داستان و حکایت
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد

بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

گفت: خودم را می بینم !

عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی !

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی

این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،

تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری
سه شنبه 17/8/1390 - 21:18
داستان و حکایت

گروهى از فارغ التحصیلان قدیمى یک دانشگاه که همگى در حرفه خود آدم هاى موفقى شده بودند، با همدیگر به ملاقات یکى از استادان قدیمى خود رفتند. پس از خوش و بش اولیه، هر کدام از آنها در مورد کار خود توضیح می داد و همگى از استرس زیاد در کار و زندگى شکایت می کردند. استاد به آشپزخانه رفت و با یک کترى بزرگ چاى و انواع و اقسام فنجان هاى جوراجور، از پلاستیکى و بلور و کریستال گرفته تا سفالى و چینى و کاغذى (یکبار مصرف) بازگشت و مهمانانش را به چاى دعوت کرد و از آنها خواست که خودشان زحمت چاى ریختن براى خودشان را بکشند.

پس از آن که تمام دانشجویان قدیمى استاد براى خودشان چاى ریختند و صحبت ها از سر گرفته شد، استاد گفت: «اگر توجه کرده باشید، تمام فنجان هاى قشنگ و گران قیمت برداشته شده و فنجان هاى دم دستى و ارزان قیمت، داخل سینى برجاى مانده اند. شما هر کدام بهترین چیزها را براى خودتان می خواهید و این از نظر شما امرى کاملاً طبیعى است، امّا منشاء مشکلات و استرس هاى شما هم همین است. مطمئن باشید که فنجان به خودى خود تاثیرى بر کیفیت چاى ندارد. بلکه برعکس، در بعضى موارد یک فنجان گران قیمت و لوکس ممکن است کیفیت چایى که در آن است را از دید ما پنهان کند.

چیزى که همه شما واقعاً مى خواستید یک چاى خوش عطر و خوش طعم بود، نه فنجان. امّا شما ناخودآگاه به سراغ بهترین فنجان ها رفتید و سپس به فنجان هاى یکدیگر نگاه مى کردید. زندگى هم مثل همین چاى است. کار، خانه، ماشین، پول، موقعیت اجتماعى و …. در حکم فنجان ها هستند. مورد مصرف آنها، نگهدارى و دربرگرفتن زندگى است. نوع فنجانی که ما داشته باشیم، نه کیفیت چاى را مشخص می کند و نه آن را تغییر می دهد. امّا ما گاهى با صرفاً تمرکز بر روى فنجان، از چایى که خداوند براى ما در طبیعت فراهم کرده است لذت نمی بریم.

خداوند چاى را به ما ارزانى داشته نه فنجان را. از چایتان لذت ببرید. خوشحال بودن البته به معنى این که همه چیز عالى و کامل است نیست. بلکه بدین معنى است که شما تصمیم گرفته اید آن سوى عیب و نقص ها را هم ببینید. در آرامش زندگى کنید، آرامش هم درون شما زندگى خواهد کرد.

سه شنبه 17/8/1390 - 21:17
داستان و حکایت

مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.
استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار اب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟
مرد گفت: … خوب است و می توان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند
پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.

سه شنبه 17/8/1390 - 21:16
خانواده

خداوندا
من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان
من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم

خداوندا
... من از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساس
من از نارفیقیهای این دنیا میترسم

خداوندا
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چو مرداب میترسم

خداوندا
من از مرگ محبت ،من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیك میترسم

خداوندا
من از ماندن میترسم ،من از رفتن میترسم

خداوندا
من از خود نیز میترسم

خداوندا پناهم ده

نیکی کریمی
سه شنبه 17/8/1390 - 21:15
طنز و سرگرمی
سر سفره عقد ، حاج آقا: عروس خانم برای مرتبه سوم میپرسم ، وکیلم ؟

عروس: پـَـ نـَـ پـَـ با منصور قرار دارم میخوام برم

***************************

بیرون دفتر فرماندم واستادم .دفترچه مرخصی تو دستم. امده بیرون میگه مرخصی میخوای؟گفتم :

پـَـ نـَـ پـَـ دلم تنگ شده بود امدم یه سر ببینمتو برم آسایشگاه

***************************

همسایمون عروسی داشتن .دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟

پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه...

***************************

رفیقم اومده خونمون! وضو گرفته میخواد نماز بخونه!می پرسه قبله کدوم طرفه؟!

میگم:میخوای نماز بخونی؟! میگه: پـَـ نـَـ پـَـ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم!!!

***************************

پشت در اتاق عمل وایستادم منتظر دکترم که برم برای زایمان... پرستاره اومده نگام میکنه میگه زاءو شمایی؟... میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواهرمه.. ترسیده منو فرستاده جاش!!!!...

***************************

تو اتوبوس از رو صندلی پا شدم جامو بدم یه پیرمرده میگه پا شدی من بشینم؟

پـَـ نـَـ پـَـ پا شدم با میله های اتوبوس استریپ تیز برقصم شما مسافرا تا مقصد حال کنین


***************************

تو اتاق نمونه گیری آزمایشگاه به مریضه میگم : سابقه بیماری خاصی داری ، میگه :

واسه صحت جوابای آزمایشم میپرسی؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواستم بدونم اگه واقعا مریضی سر نماز

دعات کنم خدا شفات بده!!!!!!!!!


***************************

ساعت 8 صبح كلاس داریم .منم خمیازه میكشم و دهنم یه متر باز میشه .

استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بخورمت


***************************

تو ایستگاه متروی آزادی یکی ازم پرسید اینجا آخرشه؟ منم گفتم پـَـ نـَـ پـَـ نیم

ساعت برای ناهار و نماز نگه داشته بعد دوباره راه میوفته


***************************

مراسم تدفین بابا بزرگم بود یارو اومده میگه پدر بزرگتو دارین خاک میکنین؟

گفتم پـَـ نـَـ پـَـ بذرشو داریم میکاریم اب بدیم سبز کنه بعد یه بابا بزرگه دیگه در بیاد


***************************

سره کلاس دستمو بردم بالا سوال کنم.استاده میپرسه سوال داری؟؟؟

میگم پـَـ نـَـ پـَـ میخواستم بینم کولر باد میده یا نه که خداروشکر حل شد!!


***************************


تو توالت بودم و تو حال خودم.. یک هو یکی محکم زد به در …. گفتم بله ..

دیدم داداشمه میگه اه تو اونجایی !!! گفتم پـَـ نـَـ پـَـ این صدای منشی توالته ..

لطفا بعد از شنیدن بوق بفرمایین داخل.


***************************

وسط جاده خلخال زنجان پنچری ماشینمو می گرفتم یه آقاه رسید گفت پنچر شدی؟

گفتم پـَـ نـَـ پـَـ لاستیکم گرمش شد در آوردم هوا بخوره!!!!!

گزارشگر فوتبال میگه محمد قاضی یه بازیکن دو پاست.

پـَـ نـَـ پـَـ ما فکر کردیم چهار پاست، تازه شاخ هم میزنه!


***************************

اومدم یه سوسکو تو آشپزخونه بکشم ... رفیقم می گه : می خوای بکشیش ؟

گفتم پـَـ نـَـ پـَـ می خوام باهاش وارده مذاکره بشم اجاره خونه رو شریکی بدیم


***************************

من : سلام علی خوبی ؟ علی : سلام ،شما ؟ من : آرمینم . علی : اٍ

آرمین تویی ؟ من : پـَـ نـَـ پـَـ راهنمای 473 ، بفـــرمائید! .


***************************

بچه رو از بیمارستان آوردیم خونه بعد خوابوندیمش. فک و فامیل اومدن عیادت. یکی میگه ای جان بچه خوابه؟

پـَـ نـَـ پـَـ گذاشتیم شارژ بشه آخه گفتن اولش که میخواین شارژ کنین چند ساعت خاموشش کنین!!!


***************************

رفتم سوپر مارکت میگم اقا ببخشید یه لامپ100محبت کنین. اورده تست کرده میگه میبری؟

میگم پـَـ نـَـ پـَـ همین جا میخورم!!!!


***************************

دیروز یه حلزون پیدا کردم به دادشم نشون دادم میگم ببین چه خشکله.میگه اینو از تو باغچه پیدا کردی؟

پـَـ نـَـ پـَـ این حلرزون گوشمه.جاش تنگ بود اون تو آوردمشون بیرون یه نفسی تازه کنه
سه شنبه 17/8/1390 - 21:13
دانستنی های علمی

طلا همیشه جذاب بوده است و حتی در دوره های مختلف افراد برای یافتن طلا جان خود را نیز از دست داده اند.گاهی اوقات ما با اشیایی روبه رو میشویم که بسیار هیجان انگیز هستند این هیجان بیشتر میشود وقتی شما با وسایلی که از طلا ساخته شده اند روبه رو شوید.در اینجا به 10 عدد از عجیبترین این وسایل میپردازیم.

1-قرص های طلا:همه ما تا به حال بیمار شده ایم و با مصرف قرص و کپسول سلامتی خود را به دست آورده ایم.اما یک فرد ثروتمند به نام توبیاس ونگ تصمیم گرفت تا طعم قرص های طلایی رابچشد.به سفارش او چند کپسول با طلای 24 عیار درست شد.این قرص ها ارزشی برابر با 600 هزار تومان داشتند.
 

2-تابوت طلایی:انسان ها به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و برای آن همه کار میکنند.اما انگار عده ای به دنبال تجملات برای سفر آخرت خود هستند.این تابوت تماما از طلا ساخته شده است و مجهز به یک تلفن هراه نیز میباشد.ارزش آن برابر 40 میلیون تومان است.
 
3-کباب پز طلا:کباب خوردن بسیار لذت بخش است مخصوصا اگر این کباب در کباب پزی از جنس طلا آن هم به قیمت 14 میلیون تومان ساخته شده باشد.

 
4-ماساژوری از طلا:این ماساژور که از جنس طلای 18 عیار ساخته شده است میتواند خستگی بدن شما را پس از یک روز سخت رفع کند.البته برای این کار باید در حدود 3 میلیون تومان پول پرداخت کنید.
 
5-دستشویی طلایی:هر ساله تعداد زیادی از جهانگردان مسیر خود را به سوی هنگ کنگ عوض میکنند تا از این دستشویی ساخته شده از طلای 24 عیار دیدن کنند ارزش این دستشویی 5 میلیون دلار است.

 
6-ماسکی از طلا:این ماسک در ژاپن طرفداران بسیاری دارد.در این ماسک از یک لایه بسیار نازک طلای 24 عیار استفاده شده است.به گفته سازندگان،این ماسک برای چین و چروک های موجود بر روی پوست مفید است.

 
7-سوشی طلایی:سوشی غذایی ژاپنی است که ماده اصلی آن ماهی خام میباشد.فکر نکنید که این سوشی ها از طلا درست شده اند آنها تنها با روبان هایی از جنس طلا پیچیده شده اند.هر بشقاب از این سوشی 3 میلیون تومان ارزش دارند.

 
8-کتانی های طلایی:کن کورتنی یکی از طراحان خوب،این کتانی ها را طراحی کرده است.در ساخت این کتانی ها از طلای 24 عیار استفاده شده است.قیمت این جفت کفش در حدود 6میلیون تومان است.

 
9-دسرهای طلایی: این دسر به شک یک تخم مرغ است و از مواد بسیار لوکس مانند: طلا و خاویار ساخته شده است و همینطور این گران بودن به خاطر وجود دو الماس 2 قیراطی در بالای آن است.قیمت این دسر 22 هزار پوند(تقریبا در حدود 25 میلیون تومان)برآورده شده است.دسر اصلی از یک نوع طلای خوراکی و با اضافه کردن بهترین محصولات از سراسر جهان ساخته شده است.

 
10-کوله پشتی طلا:کوله پشتی یکی از وسایل مورد نیاز دانش آموزان است.این کوله پشتی که به نظر استاندارد هم نمیرسد از طلای 24 عیار درست شده و ارزشی معادل 3 میلیون تومان دارد.

سه شنبه 17/8/1390 - 21:11
آلبوم تصاویر

گروه اینترنتی ایران سان

سه شنبه 17/8/1390 - 21:10
داستان و حکایت
مرحوم آقاى بلادى فرمود یکى از بستگانم که چند سال در فرانسه براى تحصیل توقف داشت، در مراجعتش نقل کرد که:
در پاریس خانه اى کرایه کردم و سگى را براى پاسبانى نگاه داشته بودم، شبها درب خانه را مى بستم و سگ نزد در مى خوابید و من به کلاس درس مى رفتم و برمى گشتم و سگ همراهم به خانه داخل مى شد. شبى مراجعتم طول کشید و هوا هم به سختى سرد بود به ناچار پشت گردنى پالتو خود را بالا آورده، گوشها و سرم را پوشاندم و دستکش در دست کرده صورتم را گرفتم، به طورى که تنها چشمم براى دیدن راه باز بود، با این هیئت درب خانه آمدم تا خواستم قفل در را باز کنم سگ زبان بسته چون هیئت خود را تغییر داده بودم و صورتم را پوشیده بودم، مرا نشناخت، به من حمله کرد و دامن پالتوی مرا گرفت.
من فورا پشت پالتو را انداختم وصورتم را باز کرده، صدایش زدم تا مرا شناخت. با نهایت شرمسارى به گوشه اى از کوچه خزید. در خانه را باز کردم و هرچه اصرار کردم داخل خانه نشد. به ناچار در را بسته و خوابیدم. صبح که به سراغ سگ آمدم دیدم مرده است، دانستم از شدت حیا جان داده است…
اینجاست که باید هر فرد از ما به سگ نفس خود خطاب کنیم که چقدر بى حیاییم، راستى که چرا از پروردگارمان که همه چیزمان از او است حیا نمى کنیم، و ملاحظه حضور حضرتش را نمى نماییم؟؟
 
سه شنبه 17/8/1390 - 21:9
داستان و حکایت
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
 “اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت،
که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”
سه شنبه 17/8/1390 - 21:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته