• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4187روز قبل
اهل بیت
بچّه آهو و بى طاقتى ملائكه

روزى امام حسن مجتبى علیه السّلام در كنار حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ایستاده بود، كه یك شكارچى در حالى كه بچّه آهوئى را به همراه داشت وارد شد؛ و اظهار داشت : یا رسول اللّه ! من این بچّه آهو را شكار كرده ام و آن را براى فرزندانت حسن و حسین علیهماالسّلام هدیه آورده ام .
حضرت آن بچّه آهو را قبول نمود و به امام حسن مجتبى علیه السّلام داد و براى شكارچى دعاى خیر نمود.
و پس از ساعتى حسین علیه السّلام آمد؛ و چون دید برادرش با بچّه آهوئى سرگرم بازى است گفت : آن را از كجا آورده اى ؟
جواب داد: جدّم رسول اللّه آن را به من داد.
امام حسین علیه السّلام سریع به سوى جدّش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روانه شد و اظهار داشت : چرا به برادرم بچّه آهو داده اى و به من نمى دهى ؟!
و مرتّب این سخن را تكرار مى نمود و حضرت رسول نیز او را با ملاطفت و مهربانى دلدارى مى داد، تا آن كه حسین علیه السّلام مشغول گریه شد.
ناگاه جلوى مسجد سر و صدائى به پا شد، هنگامى كه مشاهده كردند، دیدند كه گرگى آهوئى را به همراه بچّه اش آورده است .
همین كه نزد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله رسیدند، آهو با زبان فصیح ، به عربى لب به سخن گشود و گفت : یا رسول اللّه ! من داراى دو بچّه شیرخواره بودم ، یكى از آن ها را شكارچى گرفت و براى شما آورد؛ و این بچّه برایم باقى ماند و خوشحال بودم .
و هنگامى كه مشغول شیردادنش بودم صدائى شنیدم كه مى گفت :
زود باش ! با سرعت بچّه ات را نزد پیامبر خدا بِبَر، چون حسین علیه السّلام با حالت گریه درخواست آن را دارد؛ و تا قبل از آن كه اشك بر گونه هایش جارى گردد، خودت را با بچّه ات باید آن جا رسانى ؛ وگرنه این گرگ تو و بچّه ات را نابود مى كند.
و سپس گفت : یا رسول اللّه ! من مسافت زیادى را با سرعت آمده ام و خدا را شكر مى گویم كه پیش از جارى شدن اشك بر صورت مبارك فرزندت حسین خود را به اینجا رسانده ام .
در این هنگام صداى تكبیر از جمعیّت بلند شد؛ و حضرت براى آهو دعا نمود و بچّه اش را تحویل حسین علیه السّلام داد؛ و آن را نزد مادرش حضرت زهراء علیها السّلام آورد و همگى شادمان گردیدند.(1)
-----------------------------------------------
1-منتخب طریحى : ص 123، بحارالا نوار: ج 43، ص 312.

چهارشنبه 20/10/1391 - 14:45
اهل بیت
عید و لباس بهشتى

ابو عبداللّه نیشابورى در كتاب اءمالى خود به نقل از حضرت علىّ ابن موسى الرّضا علیهماالسّلام آورده است :
در یكى از عیدها كه امام حسن و حسین علیهماالسّلام لباس مرتّبى به تن نداشتند، به مادرشان ، حضرت زهراء علیها السّلام اظهار داشتند: مادرجان ! بچّه هاى مدینه براى عید لباس نو پوشیده و خود را زینت كرده اند؛ ولى ما چیزى نداریم و برهنه ایم ، چرا ما را لباس نو نمى پوشانى و زینت نمى كنى ؟
حضرت زهراء علیها السّلام فرمود: عزیزانم ! لباس هاى شما نزد خیّاط است ، هرگاه بیاورد شما را زینت مى كنم .
لحظات به همین منوال گذشت ، تا آن كه شب عید فرا رسید و حسن و حسین باز هم نزد مادرشان آمده و همان سخنان قبل را تكرار نمودند؛ در همین لحظه حضرت فاطمه زهراء علیها السّلام به شدّت غمگین و اندوهناك شد و گریست ؛ و همان جواب قبلى را براى عزیزانش مطرح داشت .
پس چون تاریكى شب فرا رسید، كوبنده اى درب خانه را كوبید، حضرت فاطمه زهراء فرمود: كیست ؟
جواب آمد: اى دختر رسول خدا! من خیّاط هستم ، لباس ها را آورده ام ، پس حضرت زهراء علیها السّلام درب را گشود؛ و آن گاه دستمال بسته اى را تحویل گرفت و داخل منزل آمد.
هنگامى كه آن دستمال بسته را باز كرد، دو پیراهن ، دو شلوار، دو رداء، دو عمامه و دو جفت كفش سیاه منگوله دار در آن مشاهده نمود.
خوشحال و شادمان گشت ؛ و به نزد حسن و حسین آمد؛ و عزیزانش را از خواب بیدار نمود و لباس هاى عید را به ایشان پوشاند.
در همین لحظه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، وارد منزل شد و چون حَسَنین را با آن وضعیّت مشاهده نمود، آن ها را در آغوش گرفت و بوسید؛ و سپس به دخت گرامیش فاطمه زهراء خطاب كرد و اظهار داشت : دخترم ! خیّاط را دیدى ؟
حضرت فاطمه علیها السّلام پاسخ داد: بلى ، او را دیدم .
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى دخترم ! او خیّاط نبود بلكه خزینه دار بهشت بود.
حضرت فاطمه علیها السّلام سؤ ال نمود: چه كسى شما را از این موضوع آگاه نمود؟
حضرت رسول در پاسخ فرمود: او پیش از آن كه به آسمان عروج نماید، نزد من آمد و مرا از این جریان آگاه نمود.(1)
-----------------------------------------------
1-بحارالا نوار: ج 43، ص 271 و 281.

چهارشنبه 20/10/1391 - 14:42
اهل بیت
قنداق حضرت و شفاى فطرس ملك

مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه در كتاب اءمالى خود به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه آورده است :
هنگامى كه حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام تولّد یافت ، خداوند متعال جبرئیل علیه السّلام را ماءمور گردانید تا به همراه یك هزار ملائكه یر زمین فرود آیند و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را بر ولادت نوزادش تبریك و تهنیت گویند.
جبرئیل علیه السّلام هنگام نزول ، عبورش بر جزیره اى افتاد كه فرشته اى به نام فُطرس (1) در آنجا قرار داشت .
و چون فُطرس در انجام وظائف الهى كُندى و سستى كرده بود، بال هایش شكسته و در آن جزیره مدّت هفت سال به عبادت خداوند مشغول گشت تا آن كه امام حسین علیه السّلام تولّد یافت .
وقتى فطرس مَلَك ، متوجّه عبور جبرئیل و همراهانش علیهم السّلام شد، سؤ ال نمود: اى جبرئیل ! كجا مى روى ؟
پاسخ داد: همانا خداوند متعال نعمتى - نوزاد - به محمّد صلّى اللّه علیه و آله عطا كرده است ؛ و مرا جهت ابلاغ سلام و تهنیت بر آن حضرت ماءمور گردانید.
فُطرس اظهار داشت : اگر امكان دارد، مرا نیز همراه خود ببرید، شاید محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله برایم دعائى كند.
جبرئیل تقاضاى فطرس را پذیرفت و به كمك همراهانش او را نیز با خود آوردند.
امام صادق علیه السّلام افزود: زمانى كه جبرئیل بر پیامبر خدا وارد شد، از طرف خداوند متعال ؛ و نیز از جانب خود به آن حضرت سلام و تبریك و تهنیت گفت ؛ و پس از آن موقعیّت فطرس را به عرض حضرت رسول رساند.
حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به فطرس بگو كه خود را به این نوزاد بمالد و سپس به مكان اولیّه خود مراجعت كند.
و چون فطرس خود را به قنداقه امام حسین علیه السّلام مالید، مشكلش برطرف شد، اظهار داشت : اى رسول خدا! امّت تو به زودى این نوزاد را به قتل خواهد رساند، هركس او را زیارت كند و یا بر او سلام و درود فرستد، در هر كجا و در هر موقعیّتى كه باشد، من براى جبران این كرامت ، سلام او را به حسین علیه السّلام ابلاغ خواهم كرد.
سپس فُطرس به سمت آسمان عروج كرد.
-----------------------------------------------
1-بحارالا نوار: ج 43 نسبت به نام فُطرس با اختلاف نقل كرده است ، در ص 248 دردائیل و در ص 259 صلصائیل و در ص 243 فطرس مى باشد، ضمنا مرحوم شیخ صدوق در كتاب إ كمال الدّین : ص 282، ح 36 داستان را به طور مشروح بیان نموده ، و مدینة المعاجز: ج 7، ص 432، ح 954 همین داستان را به طور مفصّل از چند كتاب دیگر نقل كرده است .

چهارشنبه 20/10/1391 - 11:38
اهل بیت
درخشش پنجمین نور ایزدى

صفیّه ، دختر عبدالمطلّب گوید:
هنگامى كه حسین علیه السّلام تولّد یافت ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى عمّه ! نوزادم را نزد من بیاور، كه خداوند او را نظیف و تمیز گردانیده است .
هنگامى كه نوزاد را خدمت پیامبر خدا آوردم ، حضرت او را تحویل گرفت ؛ و زبان خود را در دهان نوزاد قرار داد و نوزاد آن را همچون شیر و عسل مى مكید و میل مى نمود؛ و سپس حضرت رسول در گوش راست نوزادش اذان ؛ و در گوش چپش اقامه گفت .
پس از آن ، جبرئیل علیه السّلام نازل شد و اظهار داشت :اى محمّد! خداوند متعال تو را سلام مى رساند و مى فرماید: نام این نوزاد را ((حسین ))، همچون ((شُبیر)) فرزند هارون قرار ده .
و روز هفتم ولادت ، حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله براى نوزاد دو گوسفند عقیقه و قربانى نمود، همچنین موهاى سر نوزاد را تراشید و هم وزن آن به فقراء، نقره صدقه داد و فرمود: در همین روز هفتم سنّت ختنه را جارى كنید.
امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: زمانى كه حضرت ابا عبداللّه الحسین سلام اللّه علیه تولّد یافت ، خداوند به خازن دوزخ خطاب نمود: به احترام نوزاد محمّد صلّى اللّه علیه و آله آتش را بر أ هلش خاموش گردان ؛ و همچنین به مَلَك مسئول بهشت وحى فرستاد: به جهت نوزاد محمّد صلّى اللّه علیه و آله بهشت را مزیّن گردان ؛ و نیز حورالعین را دستور بده تا خود را بیارایند و زینت بخشند.(1)
-----------------------------------------------
1-اعیان الشّیعة : ج 1، ص 562 - 510، بحارالا نوار:، ج 43، ص 240 و 243.
----------------------------

چهارشنبه 20/10/1391 - 11:37
اهل بیت
مدح و منقبت سوّمین اختر فروزنده امامت و ولایت

اى آن كه أ قدم از همه ، ما سوى توئى
محرم به خلوت حرم كبریا توئى
ذات تو گر نبود، ز هستى نشان نبود
مقصود حقّ ز هستى هر ماسوا توئى
اى مظهر خدا، تو خدا نیستى ولى
أ ندر محیط علمِ خدا ناخدا توئى
تا وصف طلعت تو شنیدم ، به خویشتن
گفتم كه معنى قسم والضُّحى توئى
واجب ولاى تو به همه أ ولیا بود
باب النّجات سلسله أ نبیا توئى
هم جسم مصطفائى و هم روح مصطفى
مِرآت و مظهر علىّ مرتضا توئى
نور دو چشم و زاده زهرائى ، اى حسین
یكتا برادر حسن مجتبى توئى
وصف صفات ذات تو، برتر ز فهم ماست
مدح تو بس ، كه خامس آل عبا توئى
مخصوص رتبه لقب لافتى علىّ است
بعد از علىّ فتى پسر لافتى توئى
غیر تو كَسْ نگشته مشرّف به این شرف
این فخر بس تو را كه شه كربلا توئى
روز جزا به ذاكر عاصى شفیع باش
از بهر آن كه شافع روز جزا توئى (1)
-----------------------------------------------
1-اشعار: از شاعر محترم آقاى ذاكر.

چهارشنبه 20/10/1391 - 11:35
اهل بیت
خلاصه حالات پنجمین معصوم ، سوّمین اختر امامت

آن حضرت روز پنج شنبه یا سه شنبه ؛ و بنابر مشهور سوّم شعبان ، سال چهارم هجرى (1) - سالى كه در آن جنگ خندق واقع شد - در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود.
ولادت آن حضرت دَه ماه و بیست روز بعد از برادرش - امام حسن مجتبى علیه السّلام - رخ داد؛ و شش ماهه به دنیا آمد.(2)
نام : حسین ((صلوات اللّه و سلامه علیه )).(3)
كنیه : ابوعبداللّه ، ابوعلىّ، ابوالشّهداء، ابوالا حرار، ابوالضّیم و... .
أ لقاب : سیّد، مظلوم ، رشید، عطشان ، طیّب ، وفیّ، زكیّ، مبارك ، قتیل ، شهید، سبط، سعید و... .
پدر : امام علىّ بن ابى طالب ، امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه .
مادر : حضرت فاطمه زهراء علیها السّلام .
نقش انگشتر : یكى ((اِنَّ اللّه بالغ امره )) ، و دیگرى ((لا اله الاّ اللّه عدّة للقاءاللّه )) بوده است .
مدّت عمر : آن حضرت حدود شش سال در حیات جدّش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، حدود هفت سال و اندى در حیات مادرش ‍ فاطمه زهراء علیها السّلام ، 37 سال در حیات پدرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السّلام ؛ و چهل و هفت سال نیز هم زمان با برادرش امام حسن مجتبى علیه السّلام زندگى و عمر خود را سپرى نمود، كه جمعا عمر با بركت آن حضرت را بین 57 تا 58 سال گفته اند.
فرزندان : در تعداد فرزندان ؛ و نیز اسامى دختران و پسران امام حسین علیه السّلام اختلاف است ، ولى مشهور شش نفر گفته اند.
امامت : حضرت در سنّ 47 سالگى ، پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى علیه السّلام ، روز جمعه ، 28 ماه صفر، سال پنجاهم هجرى قمرى (4) به منصب امامت نائل آمد.
و حدود یازده سال - در زمان حكومت معاویه و فرزندش یزید - امامت و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده داشت .
خروج از مدینه : حضرت شبِ یك شنبه ، 28 رجب ، سال 60 هجرى از شهر مدینه طیّبه به سمت مكّه معظّمه خارج شد؛ و روز جمعه سوّم شعبان همان سال وارد شهر مكّه گردید.
و چون عدّه اى به سركردگى عمرو بن سعید از طرف یزید، به قصد آشوب و كشتار و پایمال نمودن خون حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام وارد شهر مكّه شده بودند، به ناچار حضرت روز هشتم ذى الحجّة - روز تَرْویه - پس از انجام سعى بین صفا و مروه ، كه روز سه شنبه باشد به سوى عراق حركت نمود.
و روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوّم محرّم الحرام ، سال 61 هجرى (5) وارد سرزمین كربلاى پربلا گردید.
كیفیّت شهادت : آن امام مظلوم علیه السّلام ، به دستور یزید بن معاویه ؛ و با لشكركشى عبیداللّه بن زیاد؛ و فرماندهى عمر بن سعد، توسطّ شمر بن ذى الجوشن و خولى بن یزید و سنان بن انس لعنة اللّه علیهم اجمعین ، با وضعیّتى فجیع و دلخراش در حال تشنگى و غربت به قتل و شهادت رسید.
زمان شهادت : روز عاشوراى محرّم الحرام ، سال 61 قمرى ، بعد از نماز عصر؛ این حادثه دلخراش واقع گردید.
محلّ و چگونگى دفن : در كربلا - در ضلع غربى فرات - در همان قتلگاه خویش ، توسطّ امام سجّاد علیه السّلام ؛ و یارى بنى اسد بدون غسل و كفن ، دفن گردید.
ثواب زیارت : از حضرت صادق آل محمّد، جعفر بن محمد علیهماالسّلام وارد شده است : هركس كه قبر شریف امام حسین علیه السّلام را با معرفت زیارت كند، خداوند ثواب هزار حجّ مقبول و نیز هزار عمره مقبوله در نامه اعمالش ثبت مى نماید و تمام گناهانش - غیر از حقّالنّاس و... - بخشوده مى گردد.(6)
نماز آن حضرت : دو ركعت است ، در هر ركعت پس از خواندن سوره حمد، بیست و پنج مرتبه سوره توحید خوانده مى شود، بعد از سلام نماز، تسبیحات حضرت زهراء علیها السّلام گفته مى شود؛ و پس از آن تقاضا و درخواست حوایج مشروعه از درگاه خداوند متعال ، كه ان شاءاللّه تعالى برآورده خواهد شد.
-----------------------------------------------
1-مطابق با بیستم دى ماه ، سال چهارم شمسى .
2-برخلاف اعیان الشّیعة كه اظهار داشته : امام حسن مجتبى علیه السّلام شش ماهه به دنیا آمده ؛ و امام حسین علیه السّلام طبق روال عادى مدّت حمل را گذرانده است .
3-نام حضرت به عنوان حسین ، شهید، به رمز حروف اءبجد: 128، 319 مى باشد.
4-مطابق با نهم فروردین ماه ، سال چهل و نه شمسى .
5-مطابق با بیست و یكم مهرماه ، سال پنجاه و نه شمسى .
6-بحارالا نوار ج 97، ص 87.
جهت تدوین و تنظیم خلاصه حالات حضرت كتابهاى ذیل مورد استفاده قرار گرفته است :
اصول كافى : ج 1، مستدرك الوسائل ، اعیان الشّیعة : ج 1، مناقب ابن شهرآشوب : ج 2، بحارالا نوار: ج 43 و44، كشف الغمّة : ج 1، عیون معجزات شیخ حسین عبدالوهاب ، دلائل الا مامة ، تاریخ اهل بیت ، مجموعه نفیسه ، تذكرة الخواصّ، النصول المهمّة ، ینابیع المودّة ، حلیة الابرار: ج 3، جامع المقال طریحى : ص 187 و... .

چهارشنبه 20/10/1391 - 11:34
اهل بیت
پیشگفتار

به نام هستى بخش جهان آفرین
شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقیم ، ولایت اهل بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین هدایت نمود.
بهترین تحیّت و درود بر روان پاك پیامبر عالیقدر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، و بر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام ، مخصوصا سوّمین خلیفه بر حقّش ، امام أ باعبداللّه ، حسین ، سیدالشّهداء علیه السّلام .
و لعن و نفرین بر دشمنان و مخالفان اهل بیت رسالت كه در حقیقت دشمنان خدا و قرآن هستند.
مجموعه نوشتارى كه در اختیار شما خواننده گرامى قرار دارد برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده دوّمین سبط اكبر، یكى از دو زینت بخش عرش الهى ؛ پنجمین معصوم و سوّمین نور هدایت و امامت كه پیغمبر اسلام جدّ بزرگوارش صلّى اللّه علیه و آله ، در شاءن و عظمت او فرمود:
حسین علیه السّلام زینت بخش آسمان ها و زمین است ، همچنین بر عرش الهى مكتوب است : حسین چراغ روشنائى بخش و هدایت گر مى باشد؛ و كشتى نجات از گرداب هاى خطرناك خواهد بود.
و صدها آیه قرآن ، حدیث قدسى و روایت كه در منقبت و عظمت آن امام مظلوم ، سرا پا ایمان و تقوا، با سندهاى بسیار متعدّد وجود دارد كه در كتاب هاى مختلف وارد شده است .
و این نوشتار گوشه اى از قطرات اقیانوس بى كران وجود جامع و كامل آن امام همام مى باشد، كه برگزیده و گلچینى است از ده ها كتاب معتبر(1)؛ در جهت هاى مختلف : عقیدتى ، سیاسى ، فرهنگى ، عبادى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربیتى و... .
باشد كه این ذرّه دلنشین و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم مخصوصا جوانان عزیز قرار گیرد.
و ذخیره اى باشد ((لِیَوم لایَنفَع مال وَ لا بَنون إ لاّ مَن اءتَى اللّه بِقَلب سَلیم لى وَلِوالِدَیّ و لِمَن لَه علیّ حَقّ)) انشاء اللّه تعالى
-----------------------------------------------
1- فهرست نام و مشخّصات بعضى از كتابهایى كه مورد استفاده این مجموعه قرار گرفته است ، در آخرین قسمت جلد دوّل همین مجموعه نفیسه موجود مى باشد.

چهارشنبه 20/10/1391 - 11:33
سخنان ماندگار

 الإمامُ الحسینُ علیه ‏السلام : اعلَموا أنَّ المَعروفَ مُكِسبٌ‏حَمدا ، ومُعقِبٌ أجرا ، فلَو رَأیتُمُ المَعروفَ رَجُلاً لَرَأیتُموهُ حَسَنا جَمیلاً یَسُرُّ النّاظِرینَ ویَفوقُ العالَمینَ ، ولَو رَأیتُمُ اللُّؤمَ رَأیتُموهُ سَمِجا قَبیحا مَشوما تَنفِرُ مِنهُ القُلوبُ وتُغَضُّ دُونَهُ الأبصارُ . حدیث

امام حسین علیه ‏السلام : بدانید كه خوبى كردن، ستایش‏به بار مى‏آورد و پاداش در پى دارد. اگر خوبى را به صورت مردى ببینید هر آینه آن را نیكو و زیبا و خوشایند و برتر از همه جهانیان خواهید دید و اگر پستى را ببینید آن را ناهنجار و زشت و بد منظر كه دلها از آن مى‏گریزد و چشمها به رویش بسته مى‏شود، خواهید دید.

قرآن:
(اللّه‏ُ الصَّمَدُ) . حدیث

«خدا صمد است».
الإمامُ الحسینُ علیه ‏السلام : الصَّمَدُ: الّذی لا جَوفَ لَهُ ، والصَّمَدُ : الّذی قَدِ انتَهى سُؤدَدُهُ ، والصَّمَدُ الّذی لا یَأكُلُ ولا یَشرَبُ ، والصَّمَدُ : الّذی لا یَنامُ ، والصَّمَدُ : الدّائمُ الّذی لَم یَزَلْ ولا یَزالُ . حدیث

 

امام حسین علیه ‏السلام : صمد، كسى است كه میانْ تهى[ممكن الوجود] نیست؛ صمد كسى است كه سرورى و مهتریش در اوج است؛ صمد كسى است كه نه مى‏خورد و نه مى‏آشامد؛ صمد كسى است كه نمى‏خوابد؛ صمد آن مانایى است كه پیوسته بوده و خواهد بود.

 الإمامُ الحسینُ علیه ‏السلام ـ فی الدُّعاءِ ـ : إلهی تَرَدُّدیفی الآثارِ یُوجِبُ بُعدَ المَزارِ ، فاجمَعْنی عَلَیكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُنی إلَیكَ ، كَیفَ یُستَدَلُّ عَلَیكَ بِما هُوَ فی وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إلَیكَ ؟ ! أیَكونُ لِغَیرِكَ‏مِنَ الظُّهورِ ما لَیسَ لَكَ حتّى یَكونَ هُوَالمُظهِرَ لَكَ ؟! متى غِبتَ حتّى تَحتاجَ إلى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیكَ ؟ ! ... بِكَ أستَدِلُّ عَلَیكَ فَاهْدِنی بِنورِكَ إلَیكَ . حدیث

امام حسین علیه ‏السلام ـ در دعا ـ گفت : بار خدایا! سر گرم شدنم به آثار و نشانه‏ها، موجب دورى زیارتگاه (دیدار خدا) مى‏شود، پس تمام قواى مرا متوجه كارى كن كه من را به تو برساند. چیزى كه خود در هستى‏اش نیازمند توست، چگونه تواند دلیل و رهنماى بر تو باشد؟! آیا جز تو را ظهورى است كه تو را نیست تا این كه آنان آشكاركننده تو باشند؟! كى غایب بوده‏اى تا نیاز داشته باشى (راهنمایى) به جایگاه تو راهنمایى كند؟!... به واسطه توست كه ره به تو مى‏برم؛ پس، با نور خود مرا به سویت رهنمون شو.

 الإمامُ الحسینُ علیه ‏السلام : دِراسَةُ العِلمِ لِقاحُ المَعرِفةِ . حدیث

امام حسین علیه ‏السلام : تحصیل دانش، سبب بارورى شناخت است.

 الإمامُ الحسینُ علیه ‏السلام : إیّاكَ وما تَعتَذِرُ مِنهُ ؛ فإنَّ المُؤمِنَ لا یُسیءُ ولا یَعتَذِرُ ، والمُنافِقَ كُلَّ یَومٍ یُسیءُ ویَعتَذِرُ . حدیث

امام حسین علیه ‏السلام : زنهار از كارى كه از آن پوزش بخواهى؛ زیرا مؤمن نه بدى مى‏كند و نه پوزش مى‏خواهد و منافق هر روز بدى مى‏كند و پوزش مى‏طلبد.

 الإمامُ الحسینُ علیه ‏السلام ـ فی دعاءِ یَومِ عَرَفَةَ ـ : اللّهُمّاجعَلْنی أخشاكَ كَأنّی أراكَ ، وأسعِدْنی بتَقواكَ ، ولا تُشقِنی بِمَعصِیَتِكَ . حدیث

امام حسین علیه ‏السلام ـ در دعاى روز عرفه ـ گفت : بار خدایا! كارى كن كه از تو چنان بترسم كه گویى مى‏بینمت، و باتقوا و ترس از خودت خوشبختم گردان، و با معصیت و نافرمانیت شور بختم مكن .

 الإمامُ الحسینُ علیه ‏السلام ـ لَمّا سَألَهُ أبوهُ عنِ السُّؤدُدِ ـ : إحشاشُ العَشِیرَةِ ، واحتِمالُ الجَرِیرَةِ . حدیث

امام حسین علیه ‏السلام ـ در پاسخ به سؤال پدر بزرگوارش از معناى سرورى ـ فرمود : كمك كردن به عشیره و به دوش كشیدن خسارتها و جرایم آنها .

سه شنبه 19/10/1391 - 23:32
آلبوم تصاویر

سه شنبه 19/10/1391 - 23:27
اهل بیت
  • در بیان بعضى از احوال مختار و كیفیت كشته شدن بعضى از قاتلان آن حضرت

شیخ طوسى به سند معتبر از منهال بن عمرو روایت كرده است كه گفت : در بعضى از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) رفتم ، حضرت فرمود: اى منهال چه شد حرملة بن كاهل اسدى ؟ گفتم : او را در كوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارك به دعا برداشت و مكرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را، منهال گفت : چون به كوفه برگشتم دیدم مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج كرده است ، و با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز كه از دیدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به دیدن او رفتم ، وقتى رسیدم كه او از خانه بیرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : اى منهال ! چرا دیر به نزد ما آمدى ، و ما رامبارك باد نگفتى ، و با ما شریك نگردیدى در این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به كناسه كوفه رسیدیم ، در آنجا عنان كشید و ایستاد و چنان یافتم كه انتظارى مى برد، ناگاه دیدم كه جماعتى مى آیند، چون به نزدیك او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا كه حرملة بن كاهل را گرفتیم .
چون اندك زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله كه تو به دست ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حكم كرد دستها و پاهاى او را بریدند، و فرمود:
پشته هاى نى آوردند و آتش بر آنها زدند، و امر كرد كه او را در میان آتش ‍ انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیكوست اما در این وقت چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : تسبیح من براى آن بود كه در این سفر به خدمت حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسید، چون گفتم كه او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرین كرد او را كه حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده كردم .
پس مختار مرا سوگند داد كه : تو شنیدى از آن حضرت این را؟ من سوگند یادكردم كه شنیدم ، پس از اسب خود به زیر آمد و دو ركعت نماز كرد، و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد. چون دید كه آن ملعون سوخته بود، برگشت و من همراه او روانه شدم تا آنكه به در خانه من رسید، گفتم : ایها الامیر اگر مرا مشرف كنى و به خانه من فرود آئى و از طعام من تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى منهال تو مرا خبر مى دهى كه حضرت على بن الحسین (علیه السلام) چهار دعا كرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب كرده است ، و مرا تكلیف مى كنى كه فرود آیم و طعام بخورم ، و امروز براى شكر این نعمت روزه ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است كه سر امام حسین (علیه السلام) را براى ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعى از شهدا شهید كرد، بعضى گفته اند كه : او سر مبارك حضرت را جدا كرد.
ایضا روایت كرده است كه مختار بن ابى عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الآخر سال شصت و شش از هجرت خروج كرد، و مردم با او بیعت كردند به شرط آنكه به كتاب خدا و سنت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین (علیه السلام) و خونهاى اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بكند، و مؤ منان را حمایت نماید، در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در كوفه والى بود، پس مختار بر او خروج كرد و لشكر او را گریزانید و از كوفه بیرون كرد، و در كوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدا بن زیاد در آن وقت حاكم ولایت جزیره بود، مختار لشكر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر مالك اشتر را سپهسالار لشكر كرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره كیسان را همراه آن لشكر كرد، پس ابرهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از كوفه بیرون رفت با دو هزار كس ا ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار كس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد كس از قبیله كنده و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایت دیگر هشت هزار كس از قبیله حمرا - و چهار هزار كس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند.
چون ابراهیم بیرون مى رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت كند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و مى خواهم كه قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و یارى آل محمد، پس وداع كردند یكدیگر را و مختار برگشت ، پس ابراهیم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسید كه ابراهیم از مدائن روانه شده از كوفه بیرون آمد تا آنكه در مدائن نزول كرد. چون ابراهیم به موصل رسید، ابن زیاد لعین با لشكر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشكر او فرود آمد، چون هر دو لشكر برابر یكدیگر صف كشیدند، ابراهیم در میان لشكر خود ندا كرد كه : اى اهل حق ، واى یاوران دین خدا این پسر زیاد است كشنده حسین بن على و اهل بیت او، و اینك به پاى خود به نزد شما آمده است با لشكرهاى خود كه لشكر شیطان است ، پس مقاتله كنید با ایشان به نیت درست و صبر كنید و ثابت قدم باشید در جهاد ایشان ، شاید حق تعالى آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه هاى مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشكر بر یكدیگر تاختند، و اهل عراق فریاد مى كردند: اى طلب كنندگان خون حسین ، پس جمعى از لشكر ابراهیم برگشتند و نزدیك شد كه منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا كرد كه : اى یاوران خدا صبر كنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر المؤ منین كه مى فرمود: ما ملاقات خواهیم كرد لشكر شام را در نهرى كه آن را خازر مى گویند، و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه اى كه از نصرت ماءیوس خواهیم شد، و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم كشت ، پس صبر كنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید.
پس ابراهیم خود بر میمنه لشكر تاخت ، و سایر لشكر به جراءت او جراءت كردند و آن ملاعین را منهزم ساختند، از پى ایشان رفتند و ایشان را مى كشتند و مى انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد كه عبیدالله ابن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بین ذل الكلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله ایاس سلمى و ابوالاءشرس والى خراسان و سایر اعیان لشكر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت كه بعد از هزیمت لشكر مخالف ، من دیدم طایفه اى را كه ایستاده بودند و مقاتله مى كردند، و من رو به ایشان رفتم و در برابر من مردى آمد و بر استرى سوار بود و مردم را تحریص بر قتال مى كرد، و هر كه نزدیك او مى رفت او را بر زمین مى افكند. چون نظرش برمن افتاد، قصد من كرد، من مبادرت كردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا كردم ، از استر گردید بر كنار افتاد، پس پاى او را جدا كردم ، و از او بوى مشك ساطع بود، گمان دارم كه آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب كنید. پس مردى آمد و در میان كشته گان او را تفحص كرد، در همان موضع كه ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد ابراهیم آورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود دیده امید خود را روشن مى كردند، و به خاكستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه هاى خود مى زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح مى افروختند چون ((مهران)) غلام آن ملعون دید كه به پیه بدن آقاى او در آن شب چراغهاى عیش خود را افروختند، سوگند یاد كرد كه دیگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زیرا كه آن ملعون بسیار او را دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشكر ابراهیم غنیمتهاى لشكر مخالف را جمع كردند و متوجه كوفه گردیدند، یكى از غلامان ابن زیاد از لشكرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملك بن مروان ، چون عبدالملك او را دید گفت : چه خبر دارى از ابن زیاد؟ گفت : چون لشكرها به جولان در آمدند مرا گفت : كوزه آبى براى من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدرى از آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سوار شد و در دریاى جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوى تو آمدم .
پس ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهاى سروران لشكر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتى نزد او حاضر كردند كه او چاشت مى خورد، پس خدا را حمد بسیار كرد و گفت : الحمدالله كه سر این لعین را وقتى آوردند نزد من كه چاشت مى خوردم ، زیرا كه سر سید الشهدا را به نزد آن لعین در وقتى بردند كه او چاشت مى خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفیدى پیدا شد و در میان سرها مى گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس در سوراخ بینى آن لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد. چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخاست و كفش پوشید و ته كفش را مكرر بر روى آن لعین مى زد و بر جبین پركین آن لعین مى مالید، پس كفش ‍ خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این كفش را بشوى كه به كافر نجسى مالیده ام .
پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر حبیل بن ذى الكلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمره ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى و صایب بن مالك اشعرى به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه اى به او نوشت كه : اما بعد به درستى كه فرستادم یاوران شیعیان او را بسوى دشمنان تو كه طلب كنند خون برادر مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیت درست و با نهایت خشم و كین بر دشمنان دین مبین ، و ایشان را ملاقات كردند نزدیك منزل نصیبین ، و كشتند ایشان را به یارى رب العالمین ، و لشكر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از پى آن مدبران رفتند، و هر جا كه ایشان را یافتند به قتل آوردند و كینه هاى دلهاى مؤ منان را پاك كردند و سینه هاى شیعیان را شاد گردانیدند، و اینك سرهاى سركرده هاى ایشان را به خدمت تو فرستادم .
چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) در مكه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب فرستاد. چون سر آن لعین را به خدمت آن جناب آوردند، آن جناب چاشت تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار مى كرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا كردم كه : خداوندا مرا از دنیا بیون مبر تا آنكه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى كه من چاشت خورم ، پس شكر مى كنم خداوندى را كه دعاى مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند در بیرون .
چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه كنند و بگردانند، چون بر سر نیزه كردند، بادى وزید و آن سر را بر زمین افكند، ناگاه مارى پیدا شد و بر بینى آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه كردند و باز باد آن را بر زمین انداخت و همان مار پیدا شد و بر بینى آن لعین چسبید، تا آنكه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در كوچه هاى مكه بیندازید كه مردم پامال كنند.
پس مختار تفحص مى كرد قاتلان آن حضرت را، و هر كه را مى یافت به قتل مى رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت كردند و امان از براى او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنكه از كوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش ‍ هدر باشد.
روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم كه سوگند یاد مى كرد كه مردى را بكشد، و گمان من آن است كه مقصد او تو بودى ، پس ‍ عمر از كوفه بیرون رفت بسوى موضعى در خارج كوفه كه آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند كه : خطا كردى و از دست مختار بیرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود كه از كوفه بیرون رفته مى گوید: امان من شكسته شد، و تو را مى كشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت .
راوى گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گوید كه چه شد امانى كه مرا دادى ، و اكنون مى شنوم كه اراده قتل من دارى ، مختار گفت كه : بنشین ، و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم كه مرد كوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد دیگر را طلبید و همراه او كرد، بعد از اندك زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : این ر را مى شناسى ؟ گفت : انا لله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : اى ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان كه در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض على بن الحسین ، و حاشا كه خون اینها با خون آنها برابرى تواند كرد.
پس بعد از كشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و رؤ ساى قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامى و شرابى گوارا نیست تا یكى از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روى زمین هستند، و من هیچ یك از آنها را بر روى زمین زنده نخواهم گذاشت و كسى نزد من شفاعت ایشان نكند، و تفحص كنید و مرا خبر دهید از هر كه شریك بوده است در خون آن حضرت و خون اهل بیت او یا معاونت قاتلان او كرده است ، پس هر كه را مى آوردند مى گفتند كه : این از قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او كرده است ، البته او را به قتل مى رسانید.
پس خبر به او رسیدد كه شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود، چون به كوفه رسید، آن شتر را نحر كرده بود و گوشت او را قسمت كرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص كنید، و از این گوشت داخل هر خانه اى كه شده باشد مرا خبر كنید، پس فرمود آن خانه ها را خراب كردند و هر كه از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند.
پس عبدالله بن اسید جهنى و مالك بن هیثم كندى و حمل بن مالك محاربى را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا كحاست حسین بن على ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : آیا نتوانستید كه بر او منت گذارید و شربت آبى به او برسانید؟ پس به مالك گفت كه : تو بودى كه كلاه آن امام مظلوم را برداشتى ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس فرمود كه دستها و پاهاى او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالك و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدا بن قیس ‍ خولانى را نزد او حاضر كردند، پس گفت : اى كشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهاى آن حضرت را در میان خود قسمت كردید در روزى كه نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى كه سر مبارك آن حضرت را براى ابن زیاد برده بود، چون به خانه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدى او را پیدا كردند و بیرون آوردند، و در اثناى راه مختار را دیدند كه با لشكر خود مى آید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جزاى خود برسانم ، پس آمد به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش ‍ سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد، آن ملعون به سوى بادیه گریخت ، پس ابوعمره را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار كردند، آن ملعون خود نیز جنگ بسیار كرد تا آنكه از بسیارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند. مختار فرمود روغنى را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افكندند، تا آنكه همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را كشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر كه را مى یافت مى كشت و هر كه مى گریخت خانه او را خراب مى كرد، و ندا مى كرد كه : هر غلامى كه آقاى خود را بكشد كه از قاتلان آن حضرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد مى كنم و جایزه مى بخشم ، پس ‍ بسیارى از غلامان آقاهاى خود را كشتند و سرهاى ایشان را به خدمت او آوردند.
شیخ ابو جعفر بن نما در كتاب ((عمل الثار)) روایت كرده است كه چون مختا ر در كار خود مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین (علیه السلام) در آمد، و اول طلب كرد آن جماعتى را كه اراده كرده بودند كه اسب بر بدن مبارك آن حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود كه ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پاى ایشان را به میخهاى آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهاى ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند، و پاره هاى ایشان را به آتش سوختند، پس دوكس را آوردند كه شریك شده بودند در كشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: كه ایشان را گردن زدند و جسد پلید ایشان را به آتش سوختند، پس مالك بن بشیر را آوردند و فرمود كه در میان بازار گردن زدند.
و ابو عمره را با جماعتى فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى كه خانه او را محاصره كردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت كه نمى دانم كه او در كجاست ، و اشاره كرد به سوى بیت الخلا كه در آنجا پنهان شده است ، پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش سوختند. وعبدالله بن كامل را فرستاد به سوى حكم بن طفیل كه تیرى به سوى عباس افكنده بود و جامه هاى عباس را كنده بود، او را گرفت و تیر باران كرد. و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ بن مره عبدى كه قاتل على بن الحسین (علیه السلام) بود فرستاد، و آن ملعون نیزه در كف گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست او را از اسب افكند، و نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل كرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن رقاد را طلبید و فرمود كه او را سنگباران كردند و به آتش سوختند.
و سنان بن انس لعین از كوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب كرد و از بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ، چون به نزدیك قادسیه رسید، جواسیس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاى آن لعین را بریدند، پس دستها و پاهاى او را قطع كردند، و روغن زیتى را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان روغن افكندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در خانه اش گرفتند، و فرمود سراپاى او را به نیزه پاره پاره كردند و محمد بن اشعث گریخت به قصرى كه در حوالى قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فرمود قصر و خانه او راخراب كردند واموال او را غارت كردند. و بجدل بن سلیم را به نزد او آوردند، و گفتند كه انگشت مبارك حضرت را قطع كرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فرمود كه دستها و پاهاى او را بریدند، و در خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد.
و در تفسیر حضرت امام حسن عسكرى (علیه السلام) مذكور است كه امیر المؤ منین (علیه السلام) فرمود: چنانچه بعضى از بنى اسرائیل اطاعت خدا كردند، و ایشان را گرامى داشت ، و بعضى معصیت خدا كردند، و ایشان را معذب گردانید، احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المؤ منین عاصیان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنهایند كه ماءمور ساخته اند ایشان را به تعظیم ما اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند كرد و انكار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را كه ماءمور شده اند به اكرام و محبت ایشان به قتل خواهند رسانید. گفتند: یا امیر المؤ منین چنین محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المؤ منین چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: بلى البته واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند كرد، حق تعالى عذابى بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائى كه بر ایشان مسلط خواهد گردانید چنانچه بر بنى اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید. گفتند: كیست آنكه بر ایشان مسلط خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسرى است از قبیله بنى ثقیف كه او را مختار بن ابى عبیده مى گویند.
حضرت على بن الحسین (علیه السلام) فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند: على بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتى مى كند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) این را گفته باشد یا على بن ابیطالب این را گفته باشد، على بن الحسین كودكى است و باطلى چند مى گوید و اتباع خود را فریب مى دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم .
چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید، چون ساعتى گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمى آورید؟ گفتند: شمشیرها در خزانه است و كلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمى توانى مرا كشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بكشى ، خدا زنده خواهد كرد كه سیصد و هشتاد و سه هزار كس را از شما به قتل ارسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد كه او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شكمش آمد و شكمش شكافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید، چون متوجه قتل او شد، عقربى او را گزید افتاد و مرد. پس مختار گفت : اى حجاج نمى توانى مرا كشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذى الاكتاف گفت در وقتى كه شاپور عربان را مى كشت و ایشان را مستاءصل مى كرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتى كه شاپور عربان را مستاءصل مى كرد، نزار فرزندان خود را امر كرد كه او را در زنبیلى گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : تو كیستى ؟ گفت : منم مردى از عرب و از تو سؤ الى دارم ، گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را مى كشى و ایشان بدى نسبت به تو نكرده اند؟ شاپور گفت : براى آن مى كشم كه در كتب دیده ام كه مردى از عرب بیرون خواهد آمد كه او را محمد مى گویند، و دعوى پیغمبرى خواهد كرد، و ملك و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواهد شد، پس ‍ ایشان را مى كشم كه او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در كتب دروغگویان دیده اى ، روا نباشد كه بى گناه چند را به گفته دروغگوئى به قتل رسانى ، و اگر در كتب راستگویان دیده اى پس خد حفظ خواهد كرد آن اصلى را كه آن مرد از او بیرون مى آید و تو نمى توانى كه قضاى خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یك كس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدى ، شاپور گفت : راستت گفتى اى نزار، یعنى : لاغر و نحیف ، و به این سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت .
اى حجاج حق تعالى مقدر كرده است كه از شما سیصد و هشتاد و سه هزار كس به قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع مى شود از كشتن من یا اگر مرا بكشى بعد از كشتن زنده خواهد كرد كه آنچه مقدر كرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شكى نیست .
باز حجاج جلاد را گفت كه : بزن گردن او را، مختار گفت كه ، او نمى تواند، اگر خواهى تجربه كنى خود متوجه شو تا حق تعالى افعى بر تو مسلط گرداند چنانچه عقرب را بر او مسلط گردانید. چون چون جلاد خواست كه او را گردن بزند، ناگاه یكى ازخواص عبدالملك بن مروان از در درآمد فریاد زد كه : دست از او بدارید، و نامه اى به حجاج داد كه عبدالملك در آن نامه نوشته بود: اما بعد اى حجاج بن یوسف !
كبوتر براى من نامه اى آورد كه تو مختار بن ابى عبیده را گرفته و مى خواهى او را به قتل آورى ، به سبب آنكه روایتى از رسول خدا به تو رسیده كه او انصار بنى امیه را خواهد كشت ، چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو كه او شوهر دایه ولید عبدالملك است ، و ولید از براى او نزد من شفاعت كرده است ، و آنچه به تو رسیده است اگر دروغ است چه معنى دارد كه مسلمانى را به خبر دروغ بكشى ، و اگر راست است تكذیب قول رسول خدا نمى توان كرد.
پس حجاج مختار را رها كرد، و مختار به هر كه مى رسید مى گفت كه : من خروج خواهم كرد، و بنى امیه را چنین خواهم كشت . چون این خبر به حجاج رسید، بار دیگر او را گرفت و قصد قتل او كرد، مختار گفت : تو نمى توانى مرا كشت ، و در این سخن بودند كه باز نامه عبدالملك بن مروان را كبوتر آورد، و در آن نامه نوشته بود كه : اى حجاج متعرض مختار مشو كه او شوهر دایه پسر ولید است ، و آن حدیثى كه شنیده اى اگر حق باشد ممنوع خواهى شد از كشتن او چنانچه ممنوع شد دانیال از كشتن بخت النصر براى آنكه مقدر شده بود كه بنى اسرائیل را به قتل رساند، پس حجاج او را رها كرد و گفت : اگر دیگر چنین سخنان از تو بشنوم كه گفته اى تو را به قتل خواهم رسانید، باز فایده نكرد، و مختار آن قسم سخنان در میان مردم مى گفت .
چون حجاج به طلب او فرستاد، پنهان شد، و مدتى مخفى بود تا آنكه حجاج او را گرفت و باز اراده قتل او كرد، باز مقارن آن حال نامه عبدالملك رسید كه : او را مكش ، پس حجاج او را حبس كرد و نامه اى به عبدالملك نوشت كه : چگونه نهى مى كنى از كشتن كسى كه علانیه در میان مردم مى گوید كه سیصد و هشتاد و سه هزار كس از انصار بنى امیه را خواهم كشت ؟ عبدالملك در جواب نوشت كه : تو جاهلى ، اگر آنچه او مى گوید حق است پس البته او را تربیت خواهیم كرد تا بر ما مسلط گردد چنانچه فرعون را خدا موكل كرد بر تربیت موسى تا آنكه بر او مسلط گردید، و اگر این خبر دروغ است چرا در حق او رعایت كسى نكنیم كه حق خدمت بر ما دارد، پس آخر مختار بر ایشان مسلط شد و كرد آنچه كرد.
روزى حضرت على بن الحسین (علیه السلام) خروج مختار را براى اصحاب خود ذكر مى كرد، بعضى از اصحاب آن حضرت گفت : یابن رسول الله ما را خبر نمى دهى كه خروج آن چه وقت خواهد بود؟ فرمود: سه سال دیگر خواهد شد و سر عبیدالله بن زیاد و شمر بن ذالجوشن را به نزد ما خواهند آورد در وقتى كه ما چاشت مى خوریم . چون رسید روز وعده كه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) براى خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمع شدند، و آن جناب طعامى براى ایشان حاضر كرد و فرمود: بخورید كه امروز ستمكاران بنى امیه را به قتل مى رسانند، گفتند: در كجا؟ حضرت فرمود: در فلان موضع ، مختار ایشان را به قتل مى رساند، و زود باشد كه دو سر از ایشان به نزد ما بیاورند، و آن سرها را در فلان روز براى ما خواهند آورد.
چون روز شد و حضرت از تعقیب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند، آن جناب طعامى براى ایشان طلبید، چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب به سجده درآمد و گفت : حمد مى كنم خداوندى را كه مرا از دنیا بیرون نبرد تا در این وقت سر قاتلان پدرم را به من نمود، و پیوسته نظر مى كرد به سوى آن سرها و مبالغه بسیار مى نمود در شكر حق تعالى چون مقرر بود كه بعد ازچاشت ، حضرت حلوائى براى میهمانان آن جناب مى آوردند، در آن روز به سبب آنكه مشغول نظاره آن سرها گردیدند، حلوا نیاوردند، یكى از ندیمان آن مجلس گفت : یابن رسول الله امروز حلوا به ما نرسید، آن جناب فرمود: كدام حلوا شیرینتر است از نظر كردن به این سرها.
شیخ كشى به سند معتبر از اصبغ بن نباته روایت كرده است كه گفت : روزى مختار را دیدم ك كودكى بود، و حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام) او را در دامن خود نشانیده بود و دست بر سر او مى كشید و مى گفت كه : یا كیس یا كیس ، یعنى : اى بزرگ و دانا
ایضا به سند حسن روایت كرده كه حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود: دشنام مدهید مختار را كه او كشت كشندگان ما را و طلب خون ما كرد و زنان بى شوهر ما را به شوهر داد؛ در وقت تنگدستى ، مال میان ما قسمت كرد.
ایضا به سند معتبر از عبدالله بن شریك روایت كرده اند كه گفت : در روز عید اضحى رفتم به خدمت حضرت امام محمدباقر (علیه السلام) در منى ، و حضرت تكیه فرموده بود و حلاقى طلبیده بود كه سر مبارك خود را بتراشد، چون در خدمت آن جناب نشستم مرد پیرى از اهل كوفه داخل شد و دست آن حضرت را گرفت كه ببوسد، آن جناب مانع شد فرمود: تو كیستى ؟ گفت : منم حكم پسر مختار، حضرت او را طلبید و او را بسیار نزدیك خود نشاند، پس آن مرد گفت : مردم در باب پدر من گفتگو بسیار مى كنند، و من مى خواهم كه از تو بشنوم هر چه بفرمایى در حق او اعتقاد كنم ، آن جناب فرمود: مردم چه مى گویند؟ گفت : مى گویند كه دروغگو بود، و هر چه بفرمائى من در حق او اعتقاد خواهم كرد، حضرت فرمود: سبحان الله ! به خدا سوگند كه پدرم مرا خبر داد كه مهر مادر من از زرى داده شد كه مختار فرستاده بود، و او خانه هاى خراب شده ما را بنا كرد، و قاتلان ما را كشت ، و خونهاى ما را طلب كرد، پس خد رحمت كند او را، به خدا سوگند كه خبر داد مرا پدرم كه در خدمت فاطمه دختر امیر المؤ منین بودم كه مى گفت : خدا رحمت كند پدر تو را كه هیچ حقى از حقوق ما را نزد احدى نگذاشت مگر آنكه طلب كرد آن را، و طلب خونهاى ما كرد، و كشندگان ما را كشت .
ایضا به سند معتبر از عمر پس على بن الحسین (علیه السلام) روایت كرده است كه گفت : چون سر عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد را براى پدرم آوردند، به سجده در آمد و گفت : حمد مى كنم خدا را كه طلب كرد خون مرا از دشمنان من ، و خدا مختار را جزاى خیر دهد.
ایضا به سند معبر از حضرت جعفر صادق (علیه السلام) راویت كرده است كه هیچ زنى از بنى هشام موى سر خود را شانه نكرد و خضاب نكرد، ایضا از عمر بن على بن الحسین روایت كرده است كه اول مختار براى پدرم بیست هزار درهم فرستاد، پدرم قبول كرد، و خانه عقیل بن ابیطالب را و خانه هاى دیگر از بنى هاشم كه بنى امیه خراب كرده بودند پدرم به آن زر ساخت ، چون مختار آن مذهب باطل را اختیار كرد، بعد از آن چهل هزار دینار براى پدرم فرستاد، پدرم از او قبول نكرد و رد كرد.
ایضا به سند معتبر از امام محمد باقر (علیه السلام) راویت كرده است كه مختار نامه اى به خدمت حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) نوشت و با هدیه اى چند از عراق به خدمت آن جناب فرستاد، چون رسولان او به در خانه او رسیدند، رخصت طلبیدند كه داخل شوند، حضرت فرستاد كه : دور شوید كه من هدیه دروغگویان را قبول نمى كنم و نامه ایشان را نمى خوانم ، پس آن رسولان عنوان را محو كردند و به جاى او نوشتند كه : این نامه ى است به سوى مهدى محمد بن على ، و آن نامه را بردند به سوى محمد بن حنفیه ، و او هدیه ها را قبول كرد، و نامه او را جواب نوشت .
قطب راوندى به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه چون حق تعالى خواهد كه انتقام بكشد براى دوستان خود، انتقام مى كشد براى ایشان به بدترین خلق خود، چون خواهد كه انتقام كشد براى خود، انتقام مى كشد به دوستان خود، به تحقیق كه انتقام كشید براى یحیى بن زكریا به بخت النصر كه بدترین خلق خدا بود.
ابن ادریس به سند موثق از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه چون روز قیامت شود، حضرت رسالت (صلى الله علیه و آله و سلم) با امیر المؤ منین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) بر صراط بگذرند، پس كسى از میان جهنم سه مرتبه ندا كند ایشان را كه : به فریاد من برس یا رسول الله ، آن جناب جواب نگوید؛ پس سه مرتبه ندا كند: یا امیر المؤ منین به فریاد من برس ، آن حضرت جواب نگوید؛ پس ‍ سه مرتبه فریاد كند كه : یا حسن به فریاد من برس ، آن جناب جواب نفرماید؛ پس سه مرتبه ندا كند كه : یا حسین به فریاد من برس كه من كشنده دشمنان تواءم ، پس رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به امام حسین (علیه السلام) گوید كه : حجت بر تو گرفت ، تو به فریاد او برس ، پس حضرت مانند عقابى كه بجهد و جانورى را بر باید، او را از میان جهنم بیرون آورد.
راوى گفت : این كه خواهد بود فداى تو گردم ؟ حضرت فرمود: مختار، راوى گفت : چرا در جهنم او را عذاب خواهند كرد با آن كارها كه او كرد؟ حضرت فرمود: اگر دل او را مى شكافتند، هر آینه چیزى از محبت ابوبكر و عمر در دل او ظاهر مى شد، به حق آن خداوندى كه محمد را به راستى فرستاده است سوگند یاد مى كنم كه اگر در دل جبرئیل و میكائیل محبت ایشان باشد، هر آینه حق تعالى ایشان را بر رو در آتش اندازد.
در بعضى از كتب معتبر روایت كرده اند كه مختار براى امام زین العابدین (علیه السلام) صد هزار در هم فرستاد، و آن جناب نمى خواست كه زین العابدین (علیه السلام) صد هزار درهم فرستاد، و آن جناب نمى خواست كه آن را قبول كند، و ترسید از مختار كه رد كند و از او متضرر گردد، پس ‍ آن حضرت آن مال را در خانه ضبط كرد. چون مختار كشته شد، حقیقت حال را به عبدالمك نوشت كه : آن مال تعلق به تو دارد و بر تو گوارا است ، و آن جناب مختار را لعنت كرد و مى فرمود: دروغ مى بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوى مى كرد كه وحى خدا بر او نازل مى شود.
مؤ لف گوید كه : احادیث در باب مختار مختلف وارد شده است چنانچه دانستى ، و در میان علماء امامیه در باب او اختلافى هست ، جمعى او را خوب مى دانند و مى گویند كه : امام زین العابدین (علیه السلام) به خروج كردن او راضى بود و به حسب ظاهر از ترس مخالفان تبرا از او مى نمود و اظهار عدم رضا مى فرمود، و مختار براى طلب خون حضرت امام حسین (علیه السلام) خروج كرد و دعوى امامت و خلافت براى خود و دیگرى نمى كرد، و بعضى از علما را اعتقاد آن است كه غرض او ریاست و پادشاهى بود، و این امر را وسیله آن كرده بود، و اولا به حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) متوسل شد، چون حضرت از جانب حق تعالى ماءمور نبود به خروج و نیت فاسد او را مى دانست ، اجابت او ننموده ، پس ‍ او به محمد بن حنفیه متوسل شد و مردم را به سوى او دعوت مى كرد و او را مهدى قرار داده بود، و مذهب كیسانیه از او در میان مردم پیدا شد، و محمد بن حنفیه را امام آخر مى دانند و مى گویند كه : زنده است و غایب شده ، و در آخر الزمان ظاهر خواهد شد. و الحمدالله كه اهل ان مذهب منقرض شده اند و كسى از ایشان نمانده است ، و ایشان را به این سبب كیسانى مى گویند كه از اصحاب مختارند، و مختار را كیسان مى گفتند براى آنكه امیر المؤ منین (علیه السلام) موافق روایات ایشان او را به كیس ‍ خطاب كرد، یا به اعتبار آنكه سر كرده لشكر او و مدبر امور او ابو عمره بود كه كیسان نام داشت .
و آنچه از جمع بین الاخبار ظاهر مى شود آن است كه او در خروج خود، نیت صحیحى نداشته است ، و اكاذیب و اباطیل را وسیله ترویج امر خود مى كرده است ، ولیكن چون كارهاى خیر عظیم بر دست او جارى شده است ، امید نجات درباره او هست ، و متعرض احوال این قسم مردم نشدن شاید اولى و احوط باشد.

دوشنبه 18/10/1391 - 14:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته