اگر مىخواهى بدانى كه در تو خیر و نیكى وجود دارد یا نه، به قلبت بنگر؛
اگر در آن دوستى و محبت نسبت به بندگان مطیع خداوند و بغض و كینه نسبت به گناهكاران یافتى، پس در تو خیر و نیكى است و خداوند تو را دوست دارد».
«زمانى كه خداوند بندهاى را دوست بدارد،
قلبى پاك و اخلاقى متعادل (به دور از افراط و تفریط) روزىاش مىكند».
«هنگامى كه خداوند بندهاى را دوست بدارد، او را با زیور آرامش و شكیبایى مىآراید».
در حدیث قدسى آمده است:
«اگر آنان كه از من روى گردانیدهاند، مىدانستند كه چه قدر منتظر آنان هستم، از شوق مىمردند».
؛میزان الحكمه، ج 4، ح 2797
مؤمن اندوه در قلب دارد و تبسم بر لب دارد».
لطیفهاى است كه مىگوید:
شخصى كار زشتى مرتكب شد وقتى مورد اعتراض قرار گرفت گفت: چه كنم آب و گل مرا اینگونه سرشتهاند. ظریفى به او جواب داد و گلت بسیار خوب سرشته شده فقط لگد نخورده است!
1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند ؟ می گویم « مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته .» کی باور می کند؟ 2) ریاضیش خیلی خوب بود . شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق. 3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری. 4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت. 5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت « پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.» 6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:« صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود» گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند. 7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان ، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترین نمره . 8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود «این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.» 9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند. 10) بورس گرفت . رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستندو به ش گفتند « ماترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفی عاقل و رشیده . من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم» بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.
به نقل از یادگاران كتاب چمران
نوشته رهی رسولی فر انتشارات روایت فتح
امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیرزن بی دندانی را دیدند و به او فرمودند پیرزن بی دندان داخل بهشت نمی شود. پیرزن گریه كرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند چرا گریه می كنی؟ گفت من دندان ندارم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خندیدند و فرمودند با این حالت داخل بهشت نمی شوی
امام راحل(ره) :
«اگر قرآن نبود، درهای معرفت بر ما بسته بود».
اقبال لاهوری :
«اگر می خواهی خدا با تو سخن بگوید، قرآن بخوان».