عاقلی لب رود به دنبال پل می گشت دیوانه ای پابرهنه از رود گذشت
موسی(ع) كه از میقات بازگشت و بنیاسرائیل را مشغول پرستش گوساله سامری یافت، بر برادر و جانشین خویش هارون خشم گرفت كه چرا اینان را چنین واگذاشتهای. هارون در حالی كه موی پیشانیاش به دستِ برادر بود، لب به شكوه و شكایت گشود كه «ان القوم استضعفونی و كادوا یقتلوننی... برادر! مردم مرا به ضعف كشاندند و نزدیك بود كه مرا از پای درآورند» (اعراف، آیه 150). حال و روز علیبنابیطالب پس از رحلت پیامبر(ص) بیشباهت به حال هارون نبود. و مگر نه اینكه رسول مكرم اسلام(ص) فرمود «جایگاه علی نسبت به من، مانند جایگاه هارون است به موسی جز اینكه پیامبری پس از من نیست»؟ اكنون، این فاتح دلاور بدر و خیبر و خندق است كه به ضعف افتاده و چندان صبوری و عزلت پیشه كرده كه طاقت دختر پیامبر هم طاق شده؛ یا علی! چرا در كنج عزلت، چون جنین به خود پیچیدهای!
علی اما شرمنده روی امانت نازنین پیامبر است؛ شرمنده تن و جان مجروح ریحانهالنبی. زهرا رسالتی بر دوش دارد و علی رسالتی. ریحانه پیامبر، اُمابیها، همو كه برای پیامبر بوی بهشت میداده و در رنجها و درماندگیها، خستگی از جان پیامبر میزدوده، و همو كه هستیِ هستی از اوست، اینك در خیانت یا سكوت نامردمان، به تنهایی بار سنگین هشدار و انذار را بر دوش میكشد. یك، دو ماهی از غم سنگین رحلت پیامبر نگذشته، او كه فاطمه در سوگ فراقش در زمزمه است «صبّت علی مصائب لو انها ـ صبّت علی الایام صرن لیالیا. بر من مصیبتهایی رسید كه اگر بر روزگار میرسید، تیره و تار چون ظلمت شب میشد». باید بر داغ بیتسلی او مرهمی یافت اما امت پیامبر، بهجای تسلا، نمكپاش زخم سینه مجروح او شدهاند و او ناچار باید، بار دفاع از ولایت را تنها بر دوش كشد. پس همان سینه داغدار را سپر میكند و جراحت پشتِ جراحت، بر سینهاش مینشیند و... شگفتا از صبر و سكوت خداییِ علی و آن مصلحت بزرگتر، كه او را وادار میكند به تحمل این استضعاف بیسابقه تاریخ. نه، كلمه عاجز است در بیان چگونگی صبر او. ما چه میدانیم نظاره آب رفتن تدریجی دردانهای چنین و فرسودن او از داغ و درفش و غم یعنی چه؟ و مگر كلام «صبر كردم در حالی كه خار بر چشم و استخوان در گلویم بود» تواند تلخی و گزندگی غصه سوزان انباشته در جان مولا را رساند و چشاند؟ چگونه میتوان سنگینی مظلومیت علی را فهمید آنگاه كه در پاسخ فاطمه فرمود اگر میخواهی صدای اذان و دین رسول خدا برقرار بماند، صبوری كن، بیش از این صبوری كن! فاطمه در غیبت و خیانت نامردمانی كه علی را تنها گذاشتهاند، ناچار زبان به اعتراض گشوده است، اگر چه در بستر بیماری خطاب به زنان مهاجر و انصار؛ «صبح كردهام در حالی كه به خدا سوگند از دنیای شما بیزارم و نسبت به مردان شما غضبناكم. با امتحان اول، آنان را دور افكندم. پس زشت باد كند شدنِ شمشیر و بیاستقامتی نیزه و رای مزورانه و بازیچه گرفتنِ كارها پس از جدیت... چه چیزی را از علی نپسندیدند و انتقامجویانه با او رفتار كردند؟ به خدا سوگند از علی بهخاطر شمشیرِ باصلابت باطلافكن او انتقام گرفتند و از شجاعت و نترسیدنش از مرگ، از شدت حملههایش در جنگ و استواری گامهایش در كوبیدنِ باطل، از تبحر او در كتاب الهی و مجازات جنایتكاران». و این فاطمه است ـ پاره تن پیامبر، همو كه هر كس او را به خشم آورد، پیامبر و خدا را به خشم آورده است ـ ایستاده روبهروی جماعت در مسجد. به خاطرشان میآورد كه چگونه بر لبه پرتگاهی از آتش بودند، پیش از بعثت: «مورد طمعِ مهاجمان بودید. چون آتشزنهای بودید كه بلافاصله خاموش میشود. لگدكوبِ روندگان بودید. از آبی مینوشیدید كه شترها آن را آلوده كرده بودند. خوار و مطرود بودید. میترسیدید كه مردمانِ اطراف شما بربایندتان. تا خداوند شما را به دست پیامبر(ص) نجات داد... آنگاه كه خداوند برای پیامبرش خانه انبیا و آرامگاه اصفیا را برگزید، علایم نفاق در شما ظاهر شد و جامه دین كهنه. سكوت گمراهان شكست و فرومایگان قدر و منزلت یافتند و شتر اهل باطل به در خانههایتان آمد و شیطان سر از مخفیگاه خود بیرون آورد و شما را خواند، دید كه چه زود دعوت او را پاسخ گفتید و سبک، در پی او دویدید... این در حالی بود كه زمانی نگذشته و موضع شكاف زخم هنوز وسیع بود و جراحت التیام نیافته و پیامبر به خاك سپرده نشده بود. بهانه آوردید كه از فتنه میترسید، آگاه باشید كه در آن فرو افتادهاید...» این فاطمه است؛ با هر سوز سینه كه فرو مینشاند یا برون میافشاند، رنجورتر میشود، به سان شمعی كه هر لحظه بیشتر بسوزد و آب شود. آن 75 روز یا 95 روز پس از رحلت پیامبر، چنین سخت و طاقتفرسا گذشت بر روح بیقرار همسر علی تا آن روز تلخ كه ناله «اسماء» بلند شد و كودكان خردسال خانه علی را از مصیبت شهادت مادر باخبر كرد. اینك حسن و حسین ـ علیهماالسلام ـ بودند كه نومیدانه با مادر میگفتند «یا امّاه كلّمینی قبل ان یفارق روحی بدنی... كلّمینی قبل ان ینصدع قلبی فأموت. با من سخن بگو قبل از آنكه روح از تنم جدا شود. با من سخن بگو پیش از آنكه قلبم از حركت بازبماند.» و علی خبر را كه شنید، از هوش رفت. چون به هوش آمد، فاصله مسجد تا خانه را میدوید در حالی كه جامه در پایش میپیچید و میافتاد. میافتاد و دوباره برمیخاست. چه میتوانست با همسر همراز و مدافع بیدفاع خویش بگوید جز اینكه «ای دختر پیامبر خدا، به چه كسی باید در این مصیبت تسلیت گفت. من غم و مصیبتهای خویش را به تو تسلی میدادم، بعد از تو به چه كسی خود را تسلیت دهم...» علی در كنار پیكر بیجان پاره تن پیامبر خاتم، از پا افتاده است در حالی كه امت با در افتادن در ورطه تحریف و انحراف و ارتجاع، به تفاخر قومی و قبیلهای بازگشته و فضایل را فراموش كردهاند. اینك علی است و آخرین وصیت فاطمه(س)؛ غسل و كفن و دفنِ شبانه بانویی كه خود معنای لیلهالقدر است. آن عصمت كبری و آن قدر بزرگ الهی در پس رنجی بزرگ چنین وصیت كرده كه شبانه دفن شود و كسی از پیمانشكنان از تشییع و مرقدش باخبر نشود. حالا علی است كه طاقتش طاق میشود. دو مصیبت بزرگ و جانكاه در كمتر از 3 ماه؟ علی، بی فاطمه چون سركُند؟ پیكر نازنین زهرا را به خاك میسپارد در حالی كه با رسول خدا در گفتوگوست: «سلام بر تو ای فرستاده خدا، از من و از دخترت كه در جوار تو آرمید و به سرعت به تو پیوست. ای رسول خدا! در فراق دختر برگزیدهات عنانِ صبر از كفم رفت و توان خویشتنداری و شكیبایی نماند، جز آنكه مرا در فراق عظیم تو و سنگینی مصیبتت جای تعزیت است، زیرا من بودم كه با دست خود تو را در آغوش خاك جای دادم و سرت بر سینه من بود كه روح پاكت از قفس تن پركشید. انالله و انا الیه راجعون. پس امانت بازگردانده شد و گروگان به صاحبش بازگشت. اما غم و غصهام، همیشگی است و شبم به بیداری تا آنكه خداوند برای من جایگاهی را كه تو در آن اقامت داری، برگزیند. و بزودی دخترت تو را با خبر سازد كه چگونه امتت فراهم شدند و بر او ستم ورزیدند، از او به اصرار بپرس و خبر بگیر از آنچه پیش آمد، كه دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته. درود بر شما، درود كسی كه وداع كند نه كه رنجیده باشد یا راهِ دوری جوید. پس اگر باز گردم، نه از خستهجانی است و اگر بمانم نه از بدگمانی. بلكه امیدوارم به آنچه خداوند صابران را وعده داده است» (خطبه 193 نهجالبلاغه). علی پای رفتن ندارد، اما باید بازگردد و 25 سال جدید در زندگی خویش را بی پیامبر و فاطمه ـ علیهماالسلام ـ آغاز كند. او برمیخیزد در حالی كه به زمزمه است: « نفسی علی زفراتها محبوسه یالیتها خرجت مع الزفرات لاخیر بعدك فی الحیوه و انما ابكی مخافه ان تطول حیاتی در هجران فاطمه، نفس در سینهام محبوس است، ای كاش جانم با نفس بیرون میآمد. فاطمه جان! بعد از تو خیری در زندگانی نیست، میگریم از ترس اینكه زندگی و عمر من پس از تو طولانی شود» این نجواها را زمزمه میكند و برمیخیزد. باید بازگردد. هنوز هم معركه ولا و بلاست و او به این سخن فاطمه ایمان دارد كه «من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل له افضل مصلحته. هركس بندگی خالصِ خویش را نزد پروردگار فرا فرستد، خداوند بهترین مصلحتها را بر او فرو میفرستد.» پس بیدلیل نیست كه ائمه معصومین (ع) مولای متقیان را «اصبرالصابرین» خواندهاند. او باید خالصانه صبوری كند و صبورانه مجاهدت ورزد. روزگاری به خانهنشینی و روزگاری در جایگاه خلافت و امارت... روزی به جنگ و روزی به صلح. روزی در مصاف با ناكثینِ پیمانشكن، و روزگاری دیگر با قاسطین و مارقین... تا آن سحرگاه شب قدر كه محاسن سپیدش با خون پیشانی خضاب شود. آنگاه، شب وصال دوباره علی و فاطمه است... پس حق باید داد به او كه در پس آن 25 سال صبوری، فریاد برآورد كه فزت و رب الكعبه. سوگند به خدای كعبه رستم و رستگار شدم. ...هنوز اما، امامِ مظلومِ عدالت را، راه بسیار است تا مقصود. او باید بازگردد، صبر پیشه كند و مصلحت را مقدم شمارد. باشد كه آن 5 نفر ـ كه تنها یارانِ آن روزِ او پس از رحلت پیامبر بودند ـ چند دهه بعد، دهها هزار و چند قرن بعد، میلیونها نفر شوند؛ چون او صبور و استوار و مجاهد، آماده پاكبازی و جانبازی. ...بیخود نبود كه نامِ آن مظلوم نستوه، اسطوره مجاهدت و عدالتخواهی و ظفرمندی شد برای امروز و فردای تاریخ. سكه پیروزی تاریخ را به نام علی و فاطمه زدهاند، آن دو مستضعف مظلوم، آن دو صبور صالح، آن سلسله جنبان حزبالله صبور و پیروز.
فاطمیه آمد ومحزون شدم از غم لیلای حق مجنون شدم فاطمیه ناله ها دارد به دل فاطمیه از مدینه شاكی است چادر زهرای اطهر خاكی است
فاطمه بنیانگذار مذهب است فاطمه آموزگار زینب است نام او از اسم اعظم برتر است نام زهرا حرز جنگ حیدر است
عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مستِ مست
عشق یعنی ذكر ناموس خدا
یا علی گفتن به زیر دست و پا
عشق یعنی جلوه صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی
عشق بر دلداده فرمان میدهد
عاشق جان داده را جان میدهد
عشق باعث شد كه دل سامان گرفت
پشت درب خانه زهرا جان گرفت
عشق یعنی انقلاب فاطمه
از كبودی چشم تار فاطمه
عشق یعنی عشق ناب فاطمه
بیت الاحزان خراب فاطمه
دنیا سبب و خدا شناسی هدف است راهی كه یقین مایه عزو شرف است انكس كه هدف برای او دنیا شد چون دام و ددی در پی اب و علف است
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش عکس حیدر (ع ) در کنار حضرت زهرا (س) کشید گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن دربیابان بلا تصویری از سقا کشید گفتمش سختی و درد وآه گشته حاصلم گریه کرد آهی کشید و زینب کبری (س) کشید