• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 316
تعداد نظرات : 120
زمان آخرین مطلب : 4206روز قبل
اهل بیت

شکی نیست که پوشیدن لباس مشکی خصوصاً در حال نماز نزد برخی از امامیه کراهت دارد، گاهی ادعای اجماع بر آن نیز شده است. ولی بحث این است که آیا این کراهت ذاتی است، یعنی به لحاظ اینکه لباس مشکی است مکروه است یا به جهت اینکه شعار بنی عباس بوده [۱] یا چون لباس اهل جهنم است [۲]، مکروه می‌باشد؟

از ظاهر برخی ادله استفاده می‌شود که کراهت آن ذاتی نیست و لذا در صورتی که عنوان دیگری به خود گیرد؛ مثل اینکه نشان دهندهٔ حزن و اندوه ما نسبت به مسیبتی که به اهل بیت علیهم السلام رفته است شود نه تنها کراهت سابق را از دست می‌دهد بلکه داخل در عنوان احیای شعائر الهی شده و مستحب نیز می‌گردد. خصوصاً آنکه با مراجعه به اخبار و تواریخ پی می‌بریم که اهل بیت‏علیهم السلام هنگام عزا در مصیبت فقدان یکی از بزرگان، لباس مشکی را می‌پوشیده، یا پوشیدن آن را تایید کرده‏اند. اینک به نمونه‏هایی که در کتب شیعه و اهل تسنن آمده اشاره می‌کنیم:

 

روایات شیعه:

۱. برقی به سندش از امام زین العابدین‏علیه السلام نقل می‌کند که فرمودند: «چون جدم حسین‏ علیه السلام کشته شد، زنان بنی هاشم در ماتم او لباس سیاه پوشیدند و آن را در گرما و سرما تغییر ندادند. و پدرم علی بن الحسین‏علیهما السلام برای آنان در هنگام عزاداری غذا آماده می‌کرد.

لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَبِسَ نِسَاءُ بَنِی هَاشِمٍ السَّوَادَ وَ الْمُسُوحَ وَ کُنَّ لَا یَشْتَکِینَ مِنْ حَرٍّ وَ لَا بَرْدٍ وَ کَانَ عَلِی بْنُ الْحُسَیْنِ یَعْمَلُ لَهُنَّ الطَّعَامَ لِلْمَأْتَم [۳]

۲. ابن قولویه به سندش نقل کرده که فرشته‏ای از فرشته‏های فردوس بر دریا فرود آمد و بال‏های خود را بر آن گسترد. آن‌گاه صیحه‏ای زد و گفت: «ای اهل دریا‌ها! لباس‏های حزن به تن کنید؛ زیرا فرزند رسول خدا ذبح شده است. آن‌گاه قدری از تربت او را بر بال‏های خود گذارده و به سوی آسمان‏‌ها برد. و هیچ فرشته‏ای را ملاقات نکرد جز آنکه آن را استشمام نمود و اثری از آن نزد او ماند.

اَخْبَرَنِی الْمَشِیخَةُ أَنَّ الْمَلَکَ الَّذِی جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صل الله و علیه و آله وَ أَخْبَرَهُ بِقَتْلِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی کَانَ مَلَکَ الْبِحَارِ وَ ذَلِکَ أَنَّ مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَةِ الْفِرْدَوْسِ نَزَلَ عَلَى الْبَحْرِ وَ نَشَرَ أَجْنِحَتَهُ عَلَیْهَا ثُمَّ صَاحَ صَیْحَةً وَ قَالَ یَا أَهْلَ الْبِحَارِ الْبَسُوا أَثْوَابَ الْحُزْنِ فَإِنَّ فَرْخَ الرَّسُولِ مَذْبُوحٌ ثُمَّ حَمَلَ مِنْ تُرْبَتِهِ فِی أَجْنِحَتِهِ إِلَى السَّمَاوَاتِ فَلَمْ یَلْقَ مَلَکاً فِیهَا إِلَّا شَمَّهَا وَ صَارَ عِنْدَهُ لَهَا أَثَرٌ وَ لَعَنَ قَتَلَتَهُ‏وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُ [۴]

 

روایات اهل تسنن:

۱. ابن ابی الحدید معتزلی سنی از مدائنی نقل می‌کند: چون علی (‌علیه السلام) وفات یافت، عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب نزد مردم آمد و گفت: همانا امیرالمؤمنین‏ (علیه السلام) وفات یافت، او کسی را به عنوان جانشین خود قرار داده است، اگر او را اجابت می‌کنید نزد شما می‌آید و اگر کراهت دارید کسی بر دیگری اصراری ندارد؟ مردم گریستند و گفتند: بلکه به سوی ما بیاید. حسن‏علیه السلام در حالی که لباس مشکی به تن داشت نزد آنان آمد و خطبه‏ای ایراد فرمود. [۵]

۲. ابی مخنف روایت کرده که نعمان بن بشیر خبر شهادت امام حسین‏ (علیه السلام) را به اهل مدینه ابلاغ نمود... در مدینه زنی نبود جز آنکه از پشت پرده بیرون آمد و لباس مشکی پوشیده، مشغول عزاداری شد. [۶]

۳. عمادالدین ادریس قرشی از ابی نعیم اصفهانی به سندش از امّ‏سلمه نقل کرده که چون خبر کشته شدن امام حسین‏علیه السلام به او رسید خیمه‏ای سیاه در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله زد و لباس مشکی به تن نمود. [۷]

۴. و نیز ابن ابی الحدید از اصبغ بن نباته نقل می‌کند که گفت: «بعد از کشته شدن امیرالمؤمنین‏علیه السلام وارد مسجد کوفه شدم، حسن و حسین را مشاهده کردم که لباس مشکی به تن داشتند. [۸]

 

گردآورنده: میلاد نیکوپایان منفرد

برگرفته از کتاب واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات عزاداری نوشته علی اصغر رضوانی

 

پی نوشت :

_________________________________

 [۱] من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۲۵۲

 [۲] وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۲۸۱، باب ۲۰ از ابواب لباس مصلّی، ح ۳

 [۳] بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۱۸۸

 [۴] بحارالأنوار، ج ۴۵، ص۲۲۱، ۲۲۲

 [۵] شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۲۲

 [۶] مقتل ابی مخنف، ص ۲۲۲و۲۲۳

 [۷] عیون الاخبار و فنون الآثار، ص ۱۰۹

 [۸] شرح ابن ابی الحدید.
سه شنبه 21/9/1391 - 21:2
اهل بیت

چهار هزار نفر تیرانداز او را احاطه‌ کردند! و بین‌ او و بین‌ خیام‌ حَرَمش‌ جدائی‌ انداختند. حضرت‌ سیّد الشّهداء علیه‌ السّلام‌ فریاد زدند:

یَا شِیعَه ءَالِ أَبِی‌ سُفْیَانَ! إنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَکُنْتُمْ لاَتَخَافُونَ الْمَعَادَ، فَکُونُوا أَحْرَارًا فِی‌ دُنْیَاکُمْ! وَارْجِعُوا إلَی‌ أَحْسَابِکُمْ إنْ کُنْتُمْ عُرْبًا کَمَا تَزْعُمُونَ!

 «ای‌ شیعیان‌ و پیروان‌ آل‌ أبی‌ سفیان‌! اگر برای‌ شما دینی‌ نیست‌، و رویّه‌ شما اینست‌ که‌ از معاد نیز نمی‌ترسید؛ پس‌ در زندگانی‌ دنیای‌ خود از آزادگان‌ باشید! و اگر همچنانکه‌ می‌پندارید، از طائفه‌ عرب‌ هستید، به‌ حَسَب‌های‌ خود برگردید (و از اعمال‌ ناجوانمردانه‌ احتراز کنید.)»

شمر، حضرت‌ را صدا زد که‌: چه‌ می‌گوئی‌ ای‌ پسر فاطمه‌؟!

 

حضرت‌ فرمود: من‌ با شما در جنگ‌ هستم‌! بر زن‌ها مؤاخذه‌ای‌ نیست‌؛ و تا وقتیکه‌ زنده‌ام‌، این‌ لشکریان‌ یاغی‌ و متعدّی‌ خود را از دستبرد به‌ حرم‌ من‌ بازدارید! قالَ اقْصِدونی‌ بِنَفْسی‌ وَاتْرُکوا حَرَمی‌ قَدْ حانَ حینی‌ وَقَدْ لاحَتْ لَوآئِحُهُ

فرمود: «حَرَم‌ مرا‌‌ رها کنید و سراغ‌ من‌ بشخصه‌ بیائید! و اینک‌ زمان‌ شهادت‌ من‌ نزدیک‌ شده‌ و آثار و علائم‌ آن‌ پدیدار گشته‌ است‌.»

شمر گفت: این‌ درخواست‌ را می‌پذیریم...! و آن‌ جماعت‌ همگی‌ بطرف‌ خود حضرت‌ روی‌ آوردند و جنگ‌ شدّت‌ یافت‌ و عطش‌ بر آن‌ حضرت‌ بسیار شدید شد. و برای‌ بار دوّم‌ از برای‌ وداع‌ به‌ خیمه‌ آمد، و با اهل‌ حرم‌ وداع‌ نمود، و سپس‌ به‌ مرکز مبارزه‌ بازگشت‌؛ و بسیار می‌گفت‌: لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ. «هیچ‌ حرکت‌ و تحوّلی‌ نیست‌؛ و هیچ‌ قوّه‌ و قدرتی‌ نیست‌ مگر به‌ خداوند عزّ اسمه‌.»

و أبو الحُتوف‌ جُعْفی‌، تیری‌ به‌ پیشانی‌ مبارکش‌ زد. آن‌ تیر را بیرون‌ کشید، و خون‌ بر چهره‌اش‌ جاری‌ شد؛ و گفت‌:

 «اللَهُمَّ إنَّکَ تَرَی‌ مَا أَنَا فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ هَؤُلاَ´ءِ الْعُصَه! اللَهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَدًا! وَاقْتُلْهُمْ بَدَدًا! وَ لاَ تَذَرْ عَلَی‌ الاْرْضِ مِنْهُمْ أَحَدًا! وَلاَ تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدًا!»

 «بار پروردگارا! بر این‌ حالِ من‌ که‌ از ناحیه‌ این‌ بندگان‌ نافرمان‌ تو می‌گذرد واقف‌ هستی‌! بار پروردگارا! یکایک‌ آنان‌ را بشمار! و آنان‌ را متفرّقاً و متشتّتاً هلاک‌ گردان‌! و یک‌ تن‌ از آنان‌ را روی‌ زمین‌ باقی‌ مگذار! و ابداً آن‌ها را نیامرز!»

 و با صوت‌ بلند فریاد زد:

یَا أُمَّه السَّوْءِ! بِئْسَمَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّدًا فِی‌ عِتْرَتِهِ! أَما إنَّکُمْ لاَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً بَعْدِی‌ فَتَهَابُونَ قَتْلَهُ، بَلْ یَهُونُ عَلَیْکُمْ ذَلِکَ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إیَّایَ! وَأَیْمُ اللَهِ لاَرْجُو أَنْ یُکْرِمَنِیَ اللَهُ بِالشَّهَادَه، ثُمَّ یَنْتَقِمَ لِی‌ مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لاَ تَشْعُرُونَ!

 «ای‌ امّت‌ بدسرشت‌ و بدکردار! با محمّد در عترتش‌ به‌ بدی‌ رفتار کردید! آگاه‌ باشید که‌ شما بعد از من‌ کسی‌ را نخواهید کشت‌ که‌ از کشتنش‌ نگران‌ باشید و به‌ هراس‌ آئید، بلکه‌ تمام‌ کشتن‌ها برای‌ شما سهل‌ و آسان‌ می‌نماید! و سوگند به‌ خدا که‌ من‌ از خدای‌ خودم‌ امید دارم‌ که‌ مرا به‌ شرف‌ شهادت‌ برساند، و از شما انتقام‌ مرا بگیرد از جائی‌ که‌ خود نمی‌دانید!»

حَصین‌ گفت: ای‌ پسر فاطمه‌! به‌ چه‌ چیز خداوند انتقام‌ تو را از ما می‌گیرد؟

حضرت‌ فرمودند: بَأس‌ و شدّت‌ را در می‌ان‌ شما می‌افکند، تا آنکه‌ خون‌های‌ خود را می‌ریزید؛ و سپس‌ چون‌ موجهای‌ دریا عذاب‌ را بر شما خواهد ریخت‌! پس از این جریان بقدرى قتال نمود که زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.

 

منبع: سایت فرهنگی اعتقادی امامیه

بر گرفته از:

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏۴۵، ص: ۵۲

زندگانى حضرت امام حسین علیه السلام، ص: ۷۷
سه شنبه 21/9/1391 - 21:1
اهل بیت
علامه امینی چه می‏گوید؟ 
محقق فقید امینی که : 
جاوید جنان جای بادش جا در کنف خدای بادش در کتاب گرانمایه «الغدیر می‏گوید: برخی از دانشمندان تسنن[۵] به شیعیان این نسبت را داده‏اند که آنان معتقدند که امامانشان «غیب» می‏دانند و بر اساس این نسبت شیعیان را مورد توبیخ قرار داده‏اند. مرحوم علامه امینی در پاسخ به این اتهام و روشن ساختن اعتقاد شیعه در ضمن بررسی آیات قرآن و روایات معتبر همان مطلبی را که ما قبلا خاطرنشان ساختیم بیان می‏کند و می‏گوید علم غیب ذاتا و اصالتا مخصوص خداوند است و هر کس را که او بخواهد از «غیب» آگاه می‏سازد و هر که را خداوند از غیب آگاه کند علم غیب او کسبی خواهد بود سپس ایشان برای اینکه اهل تسنن آگاهی بیشتری از موازین اعتقادی شیعه پیدا کنند این حدیث را از امالی شیخ مفید نقل می‏کند: شخصی به نام یحیی از حضرت موسی ابن جعفر (ع) سوال کرد که برخی از مردم گمان می‏کنند که شما علم غیب می‏دانید؟ 
حضرتش از شنیدن این سخن برآشفت و از روی تعجب فرمودند سبحان الله سپس گفتند دست بر سر من بگذار قسم بخدا موهای بدن من از شنیدن این کلام راست شد این چه نسبتی است که به ما می‏دهند، اینچنین نیست که گمان کرده‏اند ما آنچه داریم و می‏دانیم از پیغمبر (ص) به ارث برده‏ایم و به پیغمبر هم از خدا رسیده است.[۶] سپس علامه امینی می‏گوید تعجب است که آقایان اهل تسنن ما را برای اعتقاد به چنین علمی که ما برای امامان قائلیم و هیچگونه اشکالی ندارد سرزنش می‏کنند در صورتی که آنها در برخی از کتابهای خود برای بعضی از عباد و زهاد خودشان بالاتر از آنچه ما برای امامان قائلیم گفته‏اند چنانکه نوشته‏اند. حذیفه یمانی گفت «انی اعلم ما کان و ما یکون الی یوم القیامه» من آگاهم به آنچه بوده و آنچه تا قیامت خواهد شد. یا می‏گویند در جلوی چشم برخی از زهاد لوح محفوظ بود که هر چه را می‏خواست بداند به آن لوح نگاه می‏کرد و آگاه می‏شد. 
شگفت این است که اینگونه نسبتهای بزرگ را به این افراد می‏دهند و اشکالی هم در آن نمی‏بینند، اما نسبت «علم غیب» را به آن ترتیبی که ما گفتیم به ائمه مورد اشکال و توبیخ قرار می‏دهند. 
سپس حضرت طریقه‏ی آگاهی از غیب را به این صورت بیان فرمودند که اسرار غیبی را خداوند به جبرئیل و جبرئیل به حضرت محمد (ص) و حضرت محمد به هر کس که خواسته است (منظور خود امیرمومنان است) اعلام داشته. 
خبر چهارم باب مذکور نیز که رکود وثوق است به این مضمون است که عمار ساباطی می‏گوید: از حضرت صادق علیه‏السلام پرسیدم که امام غیب می‏داند؟ فرمودند نمی‏داند، اما هرگاه بخواهد از غیب آگاه شود خداوند او را بدان چیز آگاه می‏سازد.[۷]

 

منبع: سایت فطرت با اندکی تصرف

 

پی نوشت:

_____________________________________________
۱) سوره هود آیه ۱۲۳.
۲) صبحی الصالح ص ۱۸۵ کلام ۱۲۸.
۳) خطبه ۷۳ صبحی الصالح ص ۱۰۲.
۴) مجمع البیان ج ۵ صفحه‏ی ۲۰۵.
۵) که نامشان را ذکر می‏کند.
۶) الغدیر ج ۵ صفحه‏ی ۵۸ حدیثی را از امالی مفید نقل فرموده در بحارالانوار ج ۲۵ طبع جدید ص ۶۹ نیز مذکور است نظر علاوه شارح خوئی درج ۸ شرح نهج‏البلاغه ص ۲۲۶ نیز نسبت به علم غیب پیغمبر و امام مانند علامه امینی است.
۷) ... عن عمار الساباطی قال سالت اباعبدالله علیه‏السلام عن الامام یعلم الغیب فقال: لا ولکن اذا اراد ان یعلم الشی‏ء اعلمه الله ذلک (اصول کافی ج ۱ ص ۲۵۷ روایت ۴).

سه شنبه 21/9/1391 - 20:59
اهل بیت

چکیده: بحث علم غیب – که در باور شیعه از شؤون مقام امامت است – از دیرباز مورد توجه بوده و با ظهور باورهای سلفی به شدت مورد هجمه واقع شده. در این میان قرائت مجدد و صحیح باورهای شیعه برپایه آیات قرآن و روایات در این زمینه، نقش مهمی در عدم انحراف بحث و نسبت دادن بیانی خلاف حقیقت به شیعیان و رد آن، بازی می‌کند. در این مقاله بر آنیم تا به طور مختصر نگاهی به بحث علم غیب در پرتو کلام الهی و بیان حجت‌های او انداخته و شواهدی از حدود و ثغور باور به علم غیب را نتیجه‌گیری نماییم.

 

از بررسی روایات معتبر اسلامی نیز همان مطلبی که آیات به آن دلالت دارند به دست می‏آید یعنی پیامبر و ائمه هدی علم غیب ذاتی ندارند و علم غیب آنها کسبی و از ناحیه خداوند است. در مجمع‏البیان در تفسیر آیه‏ی «لله غیب السموات و الارض»[۱] یعنی علم غیب آسمانها و زمین مخصوص خداوند است می‏گوید: بعضی از افراد به گروه شیعه تهمت زده و گفته‏اند با اینکه این آیه دلالت دارد که علم غیب در انحصار خداوند است شیعه می‏گوید: امامان (ع) علم غیب می‏دانند و حال آنکه ما کسی را از شیعه سراغ نداریم که داشتن علم غیب را برای غیر خدا ممکن بداند، زیرا دانستن غیب مخصوص کسی است که ذاتا همه معلومات را بداند و کسی که دارای این وصف است منحصرا خدا است و هیچکس در این وصف با آن ذات مقدس شرکت ندارد و هر کس که معتقد باشد که غیر خدا با خداوند در این صفت شرکت دارد از ملت اسلام خارج است. و اما آنچه از امیرمومنان (ع) خاصه و عامه نقل نموده‏اند که از مغیبات خبر داده مانند اینکه از صاحب زنج خبر داده و فرموده. 
کانی به و قد سار بالجیش الذی لا یکون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم و لا حمحمه خیل یثیرون الارض باقدامهم کانها اقدام النعام.[۲]
ای احنف: مانند آنست که من او را (رئیس زنگیان را) می‏بینم در حالتی که با لشگری خروج می‏کند که گرد و غبار و غوغا و هیاهو و صدای لجام و آواز اسبها ندارند، به قدمهای خود زمین را می‏کوبند قدمهاشان مانند قدمهای شترمرغان است. 
او «رئیس زنگیان» از اهل ری بود و خود را علوی می‏دانست و مدعی بود که پدرش محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‏طالب است. ولی در نسب او طعن زده و علمای انساب متفقند که او علی بن محمد بن عبدالرحیم است و جد مادرش محمد بن حکیم اسدی با زید بن علی بن الحسین بر هشام بن عبدالملک خروج کرد و پس از کشته شدن زید به قریه‏ای به نام «ورزنین» فرار کرد و در این قریه علی بن محمد رئیس زنگیان به دنیا آمد. سپس به عراق رفت و کنیزی خریداری کرد که از او محمد پدر علی متولد گردید. خلاصه در سال ۲۵۵ آهنگ بصره نمود و غلامان زنگی را که کارکنان اهل بصره بودند به یاری خود دعوت نمود و آنها خواجه‏های خود را کشته و انواع فتنه و فساد بر اهل بصره وارد ساختند. 
و از فرمانروائی «مروان بن حکم» خبر داده: 
اما ان له امره کلعقه الکلب انفه و هو ابو الاکبش الاربعه و ستلقی الامه منه و من ولده یوما احمر.[۳] یعنی آگاه باشید که او را امارت و حکومتی خواهد بود بسیار کوتاه چون لیسیدن سگ بینی خود را و او پدر چهار رئیس است و زود است که مردم از مروان و فرزندانش روز سرخ را دریابند. 
و آنچه از ائمه هدی در مورد اخبار از غیب نقل شده مثل آنچه حضرت صادق (ع) به عبدالله بن حسن در حضور جمعی از علویین و عباسیین که اجتماع کرده بودند تا با فرزند وی محمد بیعت کنند فرمود قسم به خدا خلافت به تو و فرزندانت نخواهد رسید ولی خلافت نصیب آنهاست و اشاره کرد به عباسیین و فرزندان تو مقتول خواهند شد. از آن پس حضرت از جا برخواست در حالی که بر بازوی عبدالعزیز بن عمران تکیه داده بود و رو به وی کرد و فرمود آیا صاحب عبای زرد (منظور وی ابوجعفر دوانیقی بود) را ندیدی؟ گفت چرا فرمود قسم به خدا او محمد فرزند عبدالله را خواهد کشت. 
عاقبت امر همانطور که آن حضرت فرمود گردید. 

و نیز مانند گفتار حضرت رضا (ع) که فرمود «بورک قبر بطوس و قبران ببغداد» حضار سوال کردند یکی از این قبور (که قبر موسی بن جعفر است) می‏شناسیم دیگر کدام است؟ فرمود در آینده خواهید شناخت، سپس دو انگشتش را به هم نزدیک کرد و فرمود قبر من و هارون این چنین است. 
و همچنین گفتار حضرت رضا (ع) به علی بن احمد وشاء در هنگامی که از کوفه به مرو می‏آمد: همراه تو حله‏ای در میان بقچه است که دخترت به تو داد و گفت این را بفروش و از قیمت آن برای من فیروزه بخر، و امثال این روایات، همه از پیغمبر اکرم (ص) اقتباس شده است و خداوند آن حضرت را از این امور آگاه کرده است. 
بنابراین کسانی که به ما نسبت بدهند که ما معتقدیم که ائمه (ع) غیب می‏دانسته‏اند، نسبت ناروائی به ما داده‏اند که ما هرگز به این نسبت راضی نیستیم.[۴]

منبع:http://karbobala.com

سه شنبه 21/9/1391 - 20:59
اهل بیت

عبیدالله بن زیاد به دستور یزید(لعنة الله علیهما)،‌ كاروان اسرای اهل بیت علیهم السلام را به همراه سرهای مطهر شهدای كربلا روانه شام نمود. بنابر نقل تاریخ زمان حركت كاروان، پانزدهم محرم بوده و اول صفر نیز به شام می‌رسند.

امام محمدباقرعلیهالسلام فرموده است: از پدرم على بن الحسین علیهماالسلام پرسیدم كه چگونه او را از كوفه به شام حركت دادند؟! فرمود: مرا بر شترى كه عریان بود و جهاز نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسین علیهالسلام را بر نیزه اى نصب كرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهایى كه زیراندازى نداشت سوار كردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهى با نیزه احاطه كرده بودند، و چون یكى از ما مىگریست با نیزه به سر او مىزدند! تا آن كه وارد دمشق شدیم.(۱)

و در منتخب آمده است كه: عبیدالله بن زیاد، شمر و خولى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج را فراخواند و هزار سوار را همراه آنان كرد و توشه راهشان را فراهم ساخت و دستور داد تا اسیران اهل‌بیت را به شام ببرند و به هر شهر و دیارى كه رسیدند، آنان را بگردانند!(۲)

در تاریخ به صورت كامل در مورد منازل و شهرهایی كه مسیر كاروان بوده سخن به میان نیامده است ولی به تعدادی اشاره شده و وقایعی كه در آن شهرها رخ داده بیان شده است.

بر اساس نقل تاریخ حاملین سرهای مطهر وقتی وارد شهرها می‌شدند، سرها را بر سر نیزه می‌كردند و در شهر می‌گرداندند و به مردم می‌گفتند كه اینها خارجی هستند و علیه یزید خروج كرده‌اند، آنهایی كه نمی‌شناختند این گفتار را می‌پذیرفتند و خوشحال می‌شدند و كسانی كه حضرت را می‌شناختند به دروغ بودن حرفشان پی می‌بردند و گریان می‌شدند.

در تاریخ آمده است كه مردم برخی از شهرها نیز وقتی می‌فهمیدند كه كاروان اسرا، اهل بیت پیامبر اكرم هستند و آن سرها، سرهای مطهر امام و یارانش است اجازه ورود به شهر را به حاملین نمی‌دادند و به آنها نان و آب هم نمی‌دادند و بسیار گریه می‌كردند.

در كامل بهائى آمده است: چون سر امام حسین علیهالسلام را از كوفه بیرون آوردند، مأموران ابن زیاد از قبایل عرب بیمناك بودند كه شاید هنوز قدرى از غیرت دینى كه در ایشان باقى مانده، آنان را وادارد كه سر امام را از دست ایشان بگیرند، از این روى، دور از جاده اصلى، و از بیراهه حركت مىكردند!

ابومخنف نقل كرده است كه: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(۳) برده و از «تكریت» گذشتند و والى آنجا را از ورود خود آگاه كردند، او افراد بسیارى را با پرچم به استقبال آنان روانه نمود! و اگر كسى از صاحب سر سؤال مىكرد، مىگفتند: خارجى است!(۴)

مردى نصرانى كه آن سر را دیده و آن پاسخ را شنیده بود، با خود گفت: این چنین نیست كه مىگویند، این سر حسین بن على فرزند فاطمه است و من خود در كوفه بودم كه او را شهید كردند؛ سایر نصرانیان از این واقعه آگاه شدند و به تعظیم و اجلال آن حضرت ناقوس‌ها را شكستند و گفتند: خداوندا! از شومى و عصیان این قوم كه فرزند پیغمبر خود را كشتهاند، به تو پناه مىبریم.

كوفیان چون این حال را مشاهده كردند راه بیابان را در پیش گرفته و از آنجا كوچ كردند!(۵)

حاملان سر مقدس در اثناى راه به «مشهد النقطه» رسیدند و سر مقدس را بر روى سنگ بزرگى كه آنجا بود نهادند، ناگهان قطرهاى خون از آن سر مقدس بر آن سنگ چكید و پس از آن هر ساله در روز عاشورا از آن سنگ خون مىجوشید! و مردم از اطراف بر گرد آن صخره اجتماع مىكردند و مجلس عزا و ماتم براى امام حسین (علیهالسلام) برپا مىداشتند.

و آن صخره تا ایام عبدالملك بن مروان بجاى بود، و او دستور داد كه آن سنگ را از آنجا منتقل كردند! و دیگر معلوم نشد كه آن را كجا بردند! ولى مردم، بناى یادبودى در محل آن سنگ احداث كردند و بارگاهى بر روى آن قرار دادند و آنجا را «نقطه» یا «مشهد النقطه» نامیدند.(۶)

شبی را كه حاملین سرها و اسرا در «وادى النخله» فرود آمدند، سربازان در طول شب صداى نوحه جنیان را مىشنیدند:(۷)

"نساء الجن یبكین من الحزن شجیات و اسعدن بنوح للنساء  الهاشمیات و یند بن حسینا عظمت تلك الرزیات و یلطمن خدودا كالدنانیر نقیات و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات(۸)؛"

زنان جن از غصه و حزن مىگریند، و براى زنان هاشمى نوحه مىنمایند؛ بر حسین و بزرگى این مصیبت‌ها ندبه مىكنند و بر چهره خود لطمه مىزنند؛ و جامههاى سیاه بعد از لباس‌هاى كتانى در بر مىكنند.

به هر حال اهل بیت رسول اكرم صلَى الله علیه و آله را همراه سرهاى نورانى و پاك به طرف «دمشق» آوردند، وقتی نزدیك دروازه دمشق رسیدند، حضرت ام كلثوم علیهاالسلام، شمرلعنة الله علیه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازهاى وارد دمشق كنید كه مردم كمتر اجتماع كرده باشند و سرها را از میان محمل‌ها دور كنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خداصلى الله علیه و آله نگاه نكنند.

شمر ملعون كاملا" بر خلاف خواست حضرت ام كلثوم علیهاالسلام عمل كرد و كاروان اهل بیت را در روز اول ماه صفر(۹) از دروازه ساعات(۱۰) - كه براى ورود كاروان تزیین شده بود و مردم زیادى در آنجا اجتماع كرده بودند - وارد شهر دمشق نمود، و اهل بیت عصمت علیهم السلام و سرهاى مقدس را در این دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشاى مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیكى درِ مسجد جامع دمشق، در جایگاهى كه اسیران را نگاه مىدارند، نگاه داشت!(۱۱)

 

پی نوشت:

________________________________ 

۱. بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۴۵.

۲. منتخب طریحى، ج ۲، ص۴۸۰.

۳. حصاصه قریهاى است نزدیك قصر ابن هبیره و از نواحى كوفه است. (معجم البلدان، ج۲، ص۲۶۳(.

۴. حاملان سر از معرفى سر مقدس امام حسین علیهالسلام بیم داشتند، لذا امام را خارجى یعنى كسى كه بر یزید خروج كرده و علیه او جنگیده، معرفى مىكردند.

۵.قمقام زخار، ج ۲، ص۵۴۷.

۶-  مقتل الحسین مقرم، ص ۳۴۶.

۷- قمقار زخار، ج ۲، ص۵۴۸.

۸- بحار الانوار، ج ۴۵، ص۲۳۶.

۹- صاحب كتاب كامل بهائى و ابوریحان بیرونى در الاثار الباقیه و كفعمى در مصباح، تاریخ ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر نوشتهاند.

سه شنبه 21/9/1391 - 20:57
اهل بیت

مادر! حسین کوچکت چگونه غیبتت را تحمل کند درحالیکه از ظهورت بهره‌ها جسته و سیراب نگشته.

مادر اولین ابرهای تیرهٔ فتنه، زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتادند.

پیامبر فرمان داد:

_ کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان سند بگذارم، تا پس از من گمراه نشوید.

معلوم بود که پیامبر در چه مورد می‌خواهد سند بگذارد، عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت می‌کرد، فریاد زد:

_ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُر. و حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه‏.

_ این مرد هذیان می‌گوید. و کتاب خدا برای ما کافی است.

می‌دانم داغت تازه می‌شود، اما این نسبت را به کسی می‌داد که وحی مطلق بود، و خداوند دربارهٔ او تصریح کرده بود:

_ وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏.

پیامبر با شنیدن این حرف، دلش شکست و اشک در چشمانش نشست ولی ماجرا را پی نگرفت.

مادر نگو که «مصیبتی چون مصیبت تو نیست». «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه‏«

قصه مصیبت من اگر چه در عاشورا به اوج می‌رسد اما از اینجا آغاز می‌شود.

آن خطی که در عاشورا مقابل من قرار می‌گیرد، آغاز انشعابش از اینجاست.

پیامبر در گوشت چیزی گفت که چون ابر بهاری گریستی و چیز دیگری گفت که چون غنچه سحری شکفته شدی.

از خبر قطعی ارتحالش غم عالم بر دل تو نشست و خبر رفتن خودت، دلت را تسکین بخشید.

آری، شهادتت، مصیبت‌های تو را تمام می‌کند، اما مصیبت‌های تازه‌ای می‌آفریند، آری تو آسوده می‌شوی، اما بال دیگر ما نیز کنده می‌شود.

پس از پیامبر و تو، اسلام دیگر قدرت بال گشادن نمی‌یابد.

پیامبر دست تو را در دست پدر نهاد و به پدر فرمود:

_برادرم!‌ ای ابوالحسن! این امانت خدا و رسول خدا است. این امانت را خوب حفظ کن.‌ ای علی! والله این دختر سالار زنان بهشت است.

علی جان! فاطمه هر چه بگوید، کلام من است، کلام وحی است، کلام جبریل است.

علی جان! رضای من و خدا و ملائک در گرو رضای فاطمه است.

وای بر کسی که به دخترم فاطمه ستم کند، وای بر کسی که حرمت او را بشکند، وای بر کسی که حق او را ضایع کند.

خدایا! این دو را از این پس به تو می‌سپارم و مؤمنان صالحت.

تن‌ها زبانی که در آن لحظه به کار می‌آمد، اشک بود که بی‌وقفه می‌آمد و چون شمع آبمان می‌کرد.

علی، عمود استوار حیاتمان بر پا ایستاد و عین حال که خود در طوفان این حادثه می‌لرزید دعا کرد:

_خدا اجرتان را در مصیبت فقدان پیامبرتان زیاد گرداند، خدای متعال رسول گرامی‌اش را با خود برد.

در خانه، پیکر مبارک بر‌ترین خلق جهان بر روی زمین بود و در بیرون خانه هیاهوی جنگ قدرت بر آسمان.

و معلوم نبود آنچه بیشتر جگر تو را می‌سوزاند حادثهٔ درون خانه بود یا حوادث بیرون خانه، یا هر دو.

هر چه بود حق با تو بود در گریستن آنچه پیامبر، پدر و تو و همهٔ مؤمنان خالص از ابتدای تولد اسلام، رشته بودید، در بیرون پنبه می‌شد.

ولی من نمی‌دانم اکنون در کدام مصیبت گریه کنم، در مصیبت غربت اسلام؟ مظلومیت پدر؟ رحلت پیامبر؟ یا شهادت تو؟


برگرفته از کتاب کشتی پهلو گرفته به قلم سید مهدی شجاعی


به کوشش: محمد جواد حریری - تحریریه

سه شنبه 21/9/1391 - 20:57
اهل بیت

حسین بن على علیهما السلام به عنوان اتمام حجت دوبار با عمرسعد ملاقات و به وى موعظه و نصیحت نمود و حتى وعده داد هرنوع خسارت مادى را که ممکن است بر وى متوجه گردد، جبران نماید و امام علیه السلام خواست از این راه‌ها او را ارشاد و هدایت نماید تا دست به این جنایت هولناک نزند و به بدبختى دنیا و آخرت گرفتار نگردد.

ولى حبّ مقام و آرزوى نیل به ریاست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختیار از کف او ربوده بود که در هردوبار امام علیه السلام با عکس العمل منفى از سوى وى مواجه گردید و از این همه نصیحت و موعظه نتیجه اى نگرفت تا بالاخره در ملاقات اول او را چنین نفرین نمود: (ذَبِّحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ)؛ خدا کسى را بر تو مسلط گرداند که در میان رخت خواب، سر از تنت جدا کند و در قیامت تو را نیامرزد و امیدوارم از گندم عراق جز به مقدار کمى نصیب تو نگردد.

و در این سخن امام مى بینیم آن حضرت پس از موعظه و نصیحت، آنگاه که نتیجه اى نگرفت و پسر سعد را آماده حمله دید فرمود: نه تنها ریاستى نصیب تو نخواهد گردید بلکه نه در دنیا و نه در آخرت روى خوشى نخواهى دید.

اینک یک نگاه گذرا به سرنوشت عمرسعد پس از جریان عاشورا مى اندازیم تا معلوم گردد آنچه امام (علیه السلام) درباره آینده وى گفته بود، چگونه تحقق پذیرفت. و در مدت کوتاهى که پس از جریان عاشورا زنده بود روز خوشى ندید و مرگ او نیز نه تنها به صورت طبیعى نبود بلکه به مضمون نفرین امام (علیه السلام) به صورت ذبح، آن هم در درون خانه و در میان رختخوابش واقع گردید.

ذلت و بدبختى عمرسعد بلافاصله پس از جریان عاشورا شروع شد؛ زیرا وى به هنگامى که به همراه اسرا وارد کوفه گردید براى دادن گزارش جریان کربلا به ملاقات ابن زیاد رفت؛ ابن زیاد پس ازاستماع این گزارش به وى گفت: اینک آن فرمان کتبى را که براى جنگ با حسین به تو داده بودم، به خود من برگردان. عمرسعد به بهانه اینکه متن فرمان در گیرودار جنگ مفقود شده است، از تحویل دادن آن خوددارى ورزید ولى چون اصرار شدید ابن زیاد را دید، گفت: امیر! چرا چنین اصرار مى ورزى من که فرمان تو را اطاعت کردم و حسین و یارانش را کشتم و اما این فرمان تو باید در نزد من بماند تا بر عجایز و پیرزنان قریش در مدینه و شهرهاى دیگر ارائه دهم و عذر خویش را بخواهم.

و بنا به نقل سبط بن جوزى، ابن زیاد برآشفت و جرّ و بحث در میان آن دو به آنجا کشید که عمرسعد چون از دارالاماره به سوى خانه خویش حرکت مى کرد، چنین گفت: هیچ مسافرى دیده نشده است که مانند من با دست خالى و با بدبختى به خانه خویش مراجعت کند که هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را. او پس از این جریان خانه نشین گردید؛ زیرا هم مورد خشم ابن زیاد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم کوفه که هر وقت به مسجد مى رفت مردم از وى کناره مى گرفتند و هر وقت از کوچه و بازار عبور مى کرد مرد و زن و کوچک و بزرگ او را سبّ و لعن مى نمودند و به همدیگر نشان مى دادند و مى گفتند: (هذا قاتِلُ الْحُسَیْنِ)؛ این است آن مردى که امام حسین علیه السلام را شهید نمود.

و بالا خره در سال ۶۵ هجرى یعنى پنج سال پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به دستور مختار ثقفى با تفصیلى که در کتب تاریخ آمده است به قتل رسید. و اجمال آن این است که: یک روز مختار به تصمیم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنین گفت: بزودى کسى را که داراى مشخصاتى چنین و چنان است و قتل وى اهل زمین و آسمان را خشنود مى کند خواهم کشت. مردى «هیثم نام» که در آن مجلس حضور داشت منظور مختار را فهمید و فرزندش «عریان» را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وى هشدار داد. روز بعد عمرسعد فرزندش «حفص» را که در کربلا نیز به همراه او بود به نزد مختار فرستاد تا با وى گفتگو کند. پس از ورود حفص، مختار رئیس شرطه خویش (کیسان تمار) را مخفیانه به حضور طلبید و دستور داد که اینک باید سر عمرسعد را از تنش جدا کرده و در نزد من حاضر کنى.

ابن قتیبه مى گوید: کیسان طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گردید و او را در میان رختخواب دریافت او چون قیافه خشمناک کیسان را دید مرگ خویش را یقین کرده و خواست از جاى خویش برخیزد که لحاف به پایش پیچید و به روى رختخواب افتاد و کیسان مجالى نداد و سر از تنش جدا نمود و این چنین دفتر ننگین و جنایت بار زندگى او را درهم پیچید.

کیسان چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد، مختار خطاب به حفص گفت: صاحب این سر بریده را مى شناسى؟ گفت آرى و پس از او در زندگى خیر نیست. مختار گفت: آرى براى تو زندگى سودى ندارد. سپس دستور داد سر حفص را نیز از تنش جدا کرده و در کنار سر پدرش قرار دادند. آنگاه مختار چنین گفت: عمرسعد در برابر امام حسین علیه السلام و حفص در برابر على اکبر. سپس گفت: نه به خدا سوگند که برابر نیستند و اگر سه چهارم همه خاندان قریش را به قتل برسانم حتى با یک بند انگشت حسین بن على (علیهما السلام) نیز برابرى نخواهد نمود.

و این بود نتیجه نفرین و پیش بینى حسین بن على (علیهما السلام) در مورد عمر بن سعد بزرگ‌ترین جنایتکار تاریخ که فرمود: «فَاِنَّکَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْیا وَلااخِرَةٍ... ذَبِّحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلاً اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءَکُلَ مِنْ برِّ العراق اِلا یسیراً »

 

منبع: راسخون
سه شنبه 21/9/1391 - 20:56
اهل بیت

روایات اهل تسنن:

۱. ابن کثیر نقل کرده که چون اسیران را بر امام حسین‏ علیه السلام و اصحابش مرور دادند زنان شیون کشیده، به صورت خود زدند و زینب صدا بلند کرد: «یا محمّداه». [۹]

این در حالی است که هرگز امام سجاد علیه السلام که همراه‌شان بود به عمل آنان اعتراض نکرد.

 

۲. زمانی که امام حسین ‏علیه السلام در کربلا چنین رجز خواند:

یا دهر افّ لک من خلیل کم لک فی الاشراق و الاصیل

صدا به گوش زینب‏علی‌ها السلام رسید. در این هنگام پیراهن خود را چاک داده، بر صورت خود زد و سربرهنه از خیمه بیرون آمد و فریاد برآورد: واثکلاه، واحزناه. [۱۰]

 

۳. از جمله ادله عدم حرمت بر سینه و صورت زدن در سوگ انبیا و اوصیا و فرزندان انبیا، خصوصاً کسانی که بر روی زمین هیچ کس مثل آنان نبوده است، روایتی است که احمد و دیگران به سند صحیح از عایشه نقل کرده‏اند که گفت: «... [رسول خدا صلی الله علیه وآله قبض روح شد]... [۱۱]، آنگاه سر او را بر بالشتی قرار دادم. در این هنگام من با زنان برخواسته و به خود زده و من به صورت خود می‌‏زدم...». [۱۲]

محمّد سلیم اسد درباره سند این حدیث می‌‏گوید: «این سند صحیح است». [۱۳]

 

۴. مجرد زدن انسان به خودش در مصیبتی که به او وارد شده، دلیلی بر حرمت آن نیست؛ زیرا احمد بن حنبل به سند خود از ابو هریره نقل کرده که شخصی اعرابی نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله آمد و شروع به زدن به صورت خود کرد و موی خود را می‌‏کند و می‌‏گفت: من خودم را هلاک شده می‌‏بینم. رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: چه چیز تو را هلاک نموده است؟! او گفت من در ماه رمضان با همسر خود جماع کردم! حضرت به او فرمود: آیا می‌‏توانی یک بنده آزاد کنی؟ [۱۴]

در این حدیث مشاهده می‌‏کنیم که پیامبر صلی الله علیه وآله بر این کار او اعتراض نکرد و او را از زدن به صورت و کندن مو نهی ننمود.

 

۵. ابن عباس قضیه طلاق پیامبر صلی الله علیه وآله و همسران خود را نقل می‌‏کند که در آن آمده است: عمر گفت: من بر حفصه وارد شدم در حالی که ایستاده بود و به خود می‌‏زد، و همچنین همسران پیامبر نیز ایستاده و به خود می‌‏زدند. من به حفصه گفتم: آیا رسول خدا صلی الله علیه وآله تو را طلاق داده است؟... [۱۵]

 

۶. سبط بن جوزی می‌‏گوید: «چون حسین‏ علیه السلام کشته شد، ابن عباس مرتّب بر او می‌‏گریست تا اینکه چشمانش کور شد». [۱۶]

 

۷. جرجی زیدان می‌‏گوید: «شکی نیست که ابن زیاد با کشتن حسین‏علیه السلام جرم بزرگی را مرتکب شد که فجیع‏‌تر از آن در تاریخ عالم واقع نشده است. و لذا باکی نیست بر شیعه که به جهت کشته شدن حسین‏ علیه السلام اظهار ظلم کرده، بر او در هر سال بگرید، و گریبان چاک دهد، و با اظهار تأسّف بر او به سینه‏های خود زند؛ زیرا او مظلومانه کشته شد» [۱۷]

شما می‌توانید با نظرات خود به تکمیل این مقاله کمک کنید.

 

نویسنده: میلاد نیکوپایان منفرد

 

پی نوشت:

__________________________________

 [۱] تهذیب الاحکام، ج ۸، ص ۳۲۵.

 [۲] بحارالأنوار، ج ۹۸، ص ۳۲۲

 [۳] بحارالأنوار، ج ۹۸، ص ۲۳۷

 [۴] بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۸۴.

 [۵] الارشاد، شیخ مفیدرحمه الله، ص ۲۳۲.

 [۶] لهوف، ص ۱۱۲و۱۱۳؛ بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۱۴۶.

 [۷] بحارالأنوار، ج۹۸، ص۳۲۲

 [۸] وسائل الشیعه، ج ۲، ص ۹۱۵.

 [۹] البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۲۱۰؛ مقتل الحسین‏علیه السلام، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۹.

 [۱۰] تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۱۹؛ کامل ابن اثیر، ج ۴، ص ۵۹؛ ارشاد مفید، ج ۲، ص ۹۴.

 [۱۱] در حالی که در دامن من قرار داشت، (ما نظر اهل سنت را در خصوص این موضوع که بر دامن عایشه بوده صحیح نمی‌‏دانیم.).

 [۱۲] مسند احمد، ج ۶، ص ۲۷۴.

 [۱۳] حاشیه مسند ابی یعلی، ج ۵، ص ۶۳.

 [۱۴] مسند احمد، ج ۲، ص ۵۱۶.

 [۱۵] کنزالعمّال، ج ۲، ص ۵۳۴.

 [۱۶] تذکرة الخواص، ص ۱۵۲.

 [۱۷] تاریخ النیاحة، ج ۲، ص ۳۰، به نقل از جرجی زیدان
سه شنبه 21/9/1391 - 20:55
اهل بیت

به عنوان مثال برای دعا کردن ما موظف نیستیم با آداب خاصی این کار را انجام دهیم. به این گونه احکام غیر توقیفی می‌گویند. از دیگر احکام غیرتوقیفی عزاداری برای اهل بیت علیهما السلام و نیز امام حسین علیه السلام است. ما وظیفه داریم عزاداری کنیم، به هر گونه‌ای که فقط با اساس شرع مخالفت نداشته باشد. ولی با همهٔ این اوصاف اهل بیت به برخی از روش‌ها تصریح نموده‌اند، که در ادامه به برخی از این روایات اشاره می‌کنیم.

 

روایات شیعه:

۱. شیخ طوسی از امام صادق ‏علیه السلام نقل کرده که فرمود:

 «چیزی در زدن بر صورت به جز استغفار و توبه نیست، زیرا زنان فاطمی در سوگ حسین بن علی‏علیهما السلام گریبان چاک داده و به صورت زدند. و بر مثل حسین باید به صورت زده و گریبان چاک داد.»

 «لَا شَیْ‏ءَ فِی اللَّطْمِ عَلَى الْخُدُودِ سِوَى الِاسْتِغْفَارِ وَ التَّوْبَةِ وَ لَقَدْ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ الْفَاطِمِیَّاتُ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلامَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُّ الْجُیُوبُ» [۱]

 

۲. در زیارت ناحیه مقدسه آمده است:

 «زنان چون اسب زخم خورده تو را دیدند... از پشت پرده‏‌ها بیرون آمدند در حالی که موهای خود را پریشان کرده و بر صورت می‌‏زدند و با صدای بلند نوحه می‌‏کردند.»

 «فَلَمَّا رَأَیْنَ النِّسَاءُ جَوَادَکَ مَخْزِیاً وَ نَظَرْنَ سَرْجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لَاطِمَاتٍ لِلْوُجُوهِ سَافِراتٍ وَ بِالْعَوِیلِ دَاعِیَات» [۲]

 

۳. و نیز در آن زیارت می‌‏خوانیم که امام زمان‏علیه السلام خطاب به امام حسین ‏علیه السلام عرض می‌‏کند:

 «من صبح و عصر بر تو ندبه می‌‏کنم و به جای اشک‏‌ها بر تو خون می‌‏گریم.»

 «فَلَأَنْدُبَنَّکَصَبَاحاًوَمَسَاءًوَلَأَبْکِیَنَّعَلَیْکَبَدَلَالدُّمُوعِدَما» [۳]

 

۴. از امام رضا علیه السلام روایت شده که فرمود:

 «همانا روز حسین‏علیه السلام پلک‏های ما را زخم کرده و اشکان ما را ریزان نموده و عزیز ما را در سرزمین کرب و بلا ذلیل کرده است. و غصه و بلا را تا روز قیامت برای ما به ارث گذارده است.»

 «إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِیزَنَا بِأَرْضِ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ أَوْرَثَتْنَا الْکَرْبَ وَ الْبَلَاءَ إِلَى یَوْمِ الِانْقِضَاءِ» [۴]

 

۵. شیخ مفیدرحمه الله نقل می‌‏کند: چون زینب‏علیهم السلام اشعار برادرش حسین‏ علیه السلام را شنید که می‌‏گوید:

سیلی به صورت زد و دست برد و گریبان چاک داد و بیهوش شد.

 «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ» [۵]

 

۶. سیدبن طاووس نقل کرده:

 «چون اسیران در بازگشتشان به مدینه به کربلا رسیدند، جابر بن عبداللَّه انصاری را همراه جماعتی از بنی هاشم و مردانی از آل رسول مشاهده کردند که برای زیارت قبر حسین ‏علیه السلام آمده‏اند. همگی در یک وقت به هم رسیدند و شروع به گریه و حزن کرده و بر خود می‌‏زدند و چنان عزاداری به پا کردند که جگر‌ها را می‌‏سوزاند. زنان آن سرزمین نیز با آنان همنوا شده و چند روز عزاداری بر پا کردند.»

 «یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ وَ لَمَّا رَجَعَتْ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ علیهم السلام وَ عِیَالُهُ مِنَ الشَّامِ وَ بَلَغُوا إِلَى الْعِرَاقِ قَالُوا لِلدَّلِیلِ مُرَّ بِنَا عَلَى طَرِیقِ کَرْبَلَاءَ فَوَصَلُوا إِلَى مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ فَوَجَدُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیَّ وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ رَجُلًا مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ وَرَدُوا لِزِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ فَوَافَوْا فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ وَ تَلَاقَوْا بِالْبُکَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ وَ أَقَامُوا الماتم [الْمَآتِمَ‏] الْمُقْرِحَةَ لِلْأَکْبَادِ وَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِمْ نِسَاءُ ذَلِکَ السَّوَادِ وَ أَقَامُوا عَلَى ذَلِکَ أَیَّاماً» [۶]

 

۷. ابن قولویه نقل کرده که حورالعین در اعلی علیین بر حسین به سینه و صورت زدند.

 « وَ فُجِعَتْ بِکَ أُمُّکَ الزَّهْرَاءُ وَ اخْتَلَفَ جُنُودُ الْمَلَائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ تُعَزِّی أَبَاکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أُقِیمَتْ لَکَ الْمَأْتَمُ فِی أَعْلَى عِلِّیِّینَ وَ لَطَمَتْ عَلَیْکَ الْحُورُ الْعِینُ وَ بَکَتِ السَّمَاءُ وَ سُکَّانُهَا وَ الْجِنَانُ وَ خُزَّانُهَا وَ الْهِضَابُ وَ أَقْطَارُهَا وَ الْبِحَارُ وَ حِیتَانُهَا وَ الْجِنَانُ وَ وِلْدَانُهَا» [۷]

 

۸. کلینی به سند خود از جابر نقل می‌‏کند که به امام باقر علیه السلام عرض کرد: جزع چیست؟ حضرت فرمود:

 «شدید‌ترین جزع، فریاد و واویلا و صیحه و زدن به صورت و سینه است...»

 «أَشَدُّ الْجَزَعِ الصُّرَاخُ بِالْوَیْلِ وَ الْعَوِیلِ وَ لَطْمُ الْوَجْهِ وَ الصَّدْ» [۸]

 

اکنون بعد از نقل روایات شیعه چند روایات از اهل سنت نقل می‌کنیم. این روایات را به این جهت بیان می‌کنیم که نشان دهیم این امور با سنت منقول در تاریخ و حدیث ایشان مخالفتی ندارد.

منبع:http://karbobala.com

سه شنبه 21/9/1391 - 20:55
اهل بیت

كوچه های‌ مدینه مبهوت مانده اند. آیا این فاطمه است كه این گونه می‌برندش؟ نه، اگر او بود، چه می‌گویم؟ اگر یك مسـلمان عـادی بود هم وضع اینچـنین نبود. كوچه‌ها حق دارند كه متعجب باشـند . تا همـین چـند مـاه قـبل صدای‌ پیـامبر را می شنـیدند كه حقـوق مسـلمین بـر یكدیگر را بـرمی شـمرد:"... و از آن جمـله اسـت تـشـییع جنازه‌ی مسلمانی كه در گذشته است." نه،‌ به یقین او هر كه هست، همكیش این خفتگان نیست .

بر این قوم خرده‌ای نیست، این اقتضای طبیعتشان اسـت. شك ندارم كه اینان مردگانند. این خداوند اسـت كه به صراحت مخاطبشان می‌دارد كه:‌ "خدا را و رسول را اجابت كنید آنگاه كه دعوتتان می‌كند تا زنده‌تان كند» و عجب آن كـه خداوند عزیزترین رسـولـش را به سـوی‌ اینان فرسـتاده اسـت؛ در حالی كـه خود گـفـته: "تو نمی توانی خفتگان خاك را شنوا سازی."(۱)

آری، اینان مردگانند. نمی‌بینید كه زندگانشان را نیز دفن می‌كنند و به گاه تفاخر مردگانشان را نیز می‌شمرند؟ اینان مردمان خـواب و نمـازند. آن هـم نماز سكـوت. همگان موظفـند كه در مسجـد، محـل شـورا، جمع شـوند و به سكوت بایسـتند و برای شنیدن صدای ضعیف پیشـنماز گوش تیز كنند. و پیشـنماز به یقین آهسـته تر از پیش خواهند خواند، هرگاه بـه ایـن آیـه رسـد كـه " یجعل الرجـس عـلی الـذین لایعـقـلون"(۲): "رجـس و ناپاكی را بـر آنان قرار می دهـد كـه عـقـل نمی‌ورزند ".

فاطمه علیها السلام را با اینان چه كار؟ او باید برود. به كجا؟ هر كجا كه اینان نباشـند، و چگونه؟ آنچنان كه اینان نفهـمند. درست آنچنان كه پدرش رفت. نهانی رفت و در غاری پنهان شد و ... و مشركان فقط فهمیدند كه او رفته . اما كی و كجا؟‌ ندانسـتند. علی علیه السلام بود كه راهـشان را بسـت، درسـت مثل این بار. آن شـب در مقابل شمـشیـرهای كشـیده خـوابیـد و ایـن بـار در بـرابـر گردن‌های كشـیده، شمـشـیر كشـید. راسـتی كـه چـه بی‌ شـرمانه بود تقـاضای مردمان: "می خواهیم بدانیم كه فاطمه علیها السلام را كجا دفن كرده ای. می خواهیم بر او نماز بگزاریم!" آری، دردشان نماز بود. نمازی پشت به علی علیه السلام و رو به هر كه و هر كجا. نمازی که خود می گفتند: "از خواب بهتر است"!  نمازی آنچنان كه گزارندگانش نماز علی بر فاطمه علیهما السلام را نمی پذیرفتند و كافی‌ نمی دانستند و نمازی آنچنان كه گزارندگانش می گفتند‌ :‌« مگر علی علیه السلام هم نماز می خواند؟ » اما افسوس كه قبله شان زادگاه علیعلیه السلام بود! كاش می شد قبله را هم به جایی دیگر گرداند؛ مثلاً بیت المقدس! در آنجا مسجدی و قبله‌ای نیز ساختند؛ اما چه كنند كه « یأبی الله الا ان یتم نوره و لو كره الكافرون »(۳)

فاطمه علیها السلام را با اینان چه كار؟ او باید می رفت. به گونه ای كه ننگی همیشگی را بر دامن آلودگان باقی بگذارد . او باید می رفت ...


نویسنده: رضا بـیـات

منبع:http://karbobala.com

 پی نوشت

________________________

 [۱] نمل/۸۰

 [۲] یونس/۱۰۰

 [۳] توبه/۳۲

سه شنبه 21/9/1391 - 20:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته