• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4099روز قبل
اهل بیت

می‌زنم شمشیر می‌گویم حسین

گـر ببـارد تیر می‌گویم حسین

با حسین بودم با حسین هستم گر جدا گردد از بدن دستم

انا عباس علی

 


منكـه سقّایـم سقّـای حـرم

می‌روم آبی در خیمـه بـرم

گرچه تشنه گرچه عطشانم فكر لب‌های خشك طفلانم

انا عباس علی

دست من باشد دست حیدری

مــی‌كنم در میـدان دلاوری

من علی را نور دو عین باشم مادرم گفته با حسین باشم

انا عباس علی

گر كه صد پاره گردد بدنم

گر شود خاكِ صحرا كفنم

نـام مـولایم بـر لبم باشد نهضت سرخش مكتبم باشد

انا عباس علی

  حسن مفیدی

 

behroozraha

يکشنبه 10/10/1391 - 16:50
اهل بیت

بـر زمیـن افتـاده لاله یـاسم شـد جـدا از تن دست عباسم

یا اباالفضل

رفتـی و بـی‌تو شد نصیب من گریـۀ زینــب خنـده دشمــن

یا اباالفضل

جام خالی در دست طفلان است چشمشان بر تو سوی میدان است

 


یا اباالفضل

تا به خون خفتی در دل صحرا زائـرت گـردید مـادرم زهـرا

یا اباالفضل

تا لب از خـونِ دیده‌تر کردی داغ اکبــر را تازه‌تــر کــردی

یا اباالفضل

بـا کدامیـن دل ای علمـدارم بـی‌تـو رو سـوی خیمه‌هـا آرم

یا اباالفضل

با کدامین دست ای سراپا خون آورم تیــر از دیــده‌ام بیـرون

یا اباالفضل

  غلامرضا سازگار

 

behroozraha
يکشنبه 10/10/1391 - 16:49
اهل بیت

من امیر کشور عشقم ز نسل‌هـل اتـایم

آستان بوس حریم حـرمت خـون خدایم

خـادم درگـاه ســالار شهیـدان جهـانم

در رکاب او امیـر و میـرِ اربـاب وفـایم

 


نبض هستی بسته بر یک گردش چشم من، امّا

گـاه تقدیـر و قضـا را عیـن تسلیم و رضایم

چشمـۀ فیـض کمـالم مظهـر حسـن جمـالم

مست عشق ذوالجلالم عاشقی از خود رهایم

آیـۀ انّـا فَتَحنا حرز بـازوی نبــردم

البلاء للـولا را بهتریـن قالوا بلایــم

خـون حیدر موج دارد در تمام هستی من

وارث حلــم و شجـاعت از امیر لا فتایم

پور حیدر شیر مرد عرصۀ جنگ و جهـادم

دامـن امّ‌البنیـن را زینت حـجب و حیـایم

مـن ابوالفضل رشیدم جلوۀ مهر و امیدم

کعبه را روح صفایم زمزم و سعی وفایم

گرد شمع عشق چون پروانه در سوز و گدازم

پاسبـان خیمــه‌گاه عتـــرت آل عبــایم

روز عاشورا سراپا حافظ جان حسینم

فانـی فی اللهم و فرزند زهرا را فـدایم

دسـت در راه وفـا دادم خـدا بخشیـد بالم

در بهشت حق پرستو وش در آغوش هوایم

چشم را آماج تیر خصم کردم غم ندارم

چشـم بستـه راه دیـدار خدا را آشنایم

در لقـب مـاه بنــی‌هاشم امید اهل بیتم

بـی پناهـان را پناهـم دردمنـدان را دوایم

 محمود شریفی ( کمیل )

 

behroozraha
شنبه 9/10/1391 - 16:11
اهل بیت

ساقی عشق و شهادت پسر زمزم و كوثر

تو اباالفضلی و در اهـل ادب از همه بهتر

به دو دست آشنایت به تمام لحظه‌هایت

سیدی یا اباالفضل

 


طایر صبح بهشتی كه چه زیباست جمالت

دستت افتــاد ز تـن داد خداوند دو بالت

از حسین جدا نبودی از دلش غصه زدودی

سیدی یا اباالفضل

وارث معــرفت ام‌بنینــی تــو ابــاالفضل

باب حاجات همه روی زمینی تو اباالفضل

ساقی خداپرستان سـاقی تمـام مستـان

سیدی یا اباالفضل

تو و آن دست بلندی كه علمدار خدا شد

تا بیفتد بـه سر راه حسین از تو جدا شد

قمر مُنیر خونین نخـل بـاغ آل یاسین

سیدی یا اباالفضل
 
- جعفر رسول زاده ( آشفته )


behroozraha

شنبه 9/10/1391 - 16:10
اهل بیت
ر زمین مانده‌ای ای پناه حرم بر فلک می‌رود اشک و آه حرم

ای شهـادت لایـق تـو بَه بـه جـان عـاشق تـو

ای برادر جان اباالفضل

من به موج بلا تو به طوفان خون باکه گویم که شد علمم سرنگون

 


حـرمت یاسم شکستند فـرق عبـاسم شکستند

ای برادر جان اباالفضل

تیرها بر تنت خون‌فشان می‌شدند گوئیا بر دل من نشان می‌شدند

تشنـه لـب سقـای من وای شد خزان گلهای من وای

ای برادر جان اباالفضل

ای گل یـاسمن ارغوانی شدی ای مـه هاشمـی آسمانی شدی

خـون دل از دیده ریزم از کنــارت بـــرنخـیزم

ای برادر جان اباالفضل

جعفر رسول زاده ( آشفته ).


behroozraha
شنبه 9/10/1391 - 16:9
اهل بیت

ای اهل حرم میر علمدار نیامد

سقای حرم سید و سالار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

ای هم‌سفـران مـاه بنـی هاشمیان کو؟

 


آرام دل و دیده و آرامش جان کو؟

آیینه‌ی عشق از پی دیدار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

دل‌هـای پریشـان شـده شیرازه ندارد

گنجـایش انـدوه و غـمِ تازه ندارد

دل خون شد و مجنون شد و دلدار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

آن گل که چمن عاشق بوسیدن او بود

آن ماه که ما را هوس دیدن او بود

صد بار به ما سر زد و این بار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

برگـرد عمـو! دل هـوس آب نـدارد

امشب بـه خدا دیده‌ی ما خواب ندارد

ای پردگیـان محـرم اسـرار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

  محمد جواد غفور زاده ( شفق )


behroozraha
شنبه 9/10/1391 - 16:8
اهل بیت

ساقــی لــب تشنـۀ در خـون شناور

ای امیــر لشگــر مــن ای بــرادر

پـور حیـدر ای بــرادر

رفتـی و پشتـم شکستـی ای امیـر بـی‌قرینه

 


مـی‌رود زینـب اسیـری بعـد تـو مـاه مدینه

تا که برگردم به سوی خیمه‌ها بی‌مشک و ساقی

من چه گویم در جواب چشم بی‌تاب سکینه

ای امیر لشگرم ساقی اهل حرم

در کنــار علقمــه غوغــا بــه پـا شـد

دسـت سقــای حــرم از تـن جـدا شـد

وامصیـبت وامصیـبت

گرچه سردار سپاه و ساقی و رزمنده هستم

پیش درگاه تو مولا چون غلام و بنده هستم

از تو دارم خواهشی من را مبر رو سوی خیمه

چون ز روی کودکان تشنه‌ات شرمنده هستم

من فدایت یا حسین خاک پایت یا حسین

خـون چشمـانت نمـا پـاک ای بــرادر

تــا ببینــم صــورتت را بــار دیگـــر

جـان مادر ای بــرادر

 سلمان


behroozraha
شنبه 9/10/1391 - 16:7
اهل بیت

ای خدا چون شد، شاخه‌ی یاسم

در كجـا افتـاد، دسـت عبّــاسم

من و این همه لشگر خونخوار نَـه بـه جـا علـم و نَـه علمدار

خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت

 


تشنـه جـان داده، بـر لب دریا

جای او گشته، چشـم من سقّا

ز عـدو چـه ستم چه جفایی ز تـو چـه ادب و چـه وفایـی

خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت

از گـل یـاسم، نشنـوم بویی

پرچمش سویی، دست او سویی

پسـر یَـل حبَـلَ متین كو؟ مَـه مـن گـل امّ‌ بنیــن كــو؟

خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت

بسكه نـوشیده، می ز پیمانه

بـر كمـر دستِ، پیر میخانه

نه دگر، مِی و مِی زده باقی نه خُمّی و نه جام و نه ساقی

خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
  علی انسانی

 

behroozraha
پنج شنبه 7/10/1391 - 19:2
اهل بیت

می‌سوزم از این خجلت، سقّا شده نام من

من ساقی‌ام و نَبوَد، بك جرعه به جام من

ای پیر من ای میخانه من بشكسته ببین پیمانه‌ی من

آتش زده بر دریا لب تر نكند سقّا

 


لب خشك و لب دریا، چشمم ز غمت‌تر بود

در جـام كفـم پیــدا، عكس علی اصغر بود

از داغ لبش سوزد جگرم گفتم به برش آبی ببرم

آتش زده بر دریا لب تر نكند سقّا

تـا بـر سر سقّایت، از كینـه عمـود آمد

در حال نماز عشق، با سر به سجود آمد

تو روح عبادت‌های منی من عَبَدم و تو مولای منی

آتش زده بر دریا لب تر نكند سقّا

گر نیست علم در كف، عُذرم شده بی‌دستی

از مشك مریز ای آب، تو هستی من هستی

چشمان حَرَم بر راه من‌ست همراه تو ای آب آه من‌ست

آتش زده بر دریا لب تر نكند سقّا

 علی انسانی


behroozraha

پنج شنبه 7/10/1391 - 19:1
اهل بیت

بابای مظلـوم چه شد تاب و توانت

شد کشته گویی ساقی لب تشنگانت

امّـن الیّجیب آه مظلومانـۀ ما

بابــا غـریب آمدی تنهای تنها

 


یـاری نـداری اکبر و قاسم نداری

بـاور کنـم مـاه بنـی هاشم نداری

یک جرعه آب نذر جان اصغرم بود

خـــون دلــم شاهد چشم ترم بود

غمهـا بـه دوشت آمده قدّت خمیده

دشمن چه کرده با عمو رنگت پریده

مظلومــی‌ات روضۀ دست جدایش

ســـوزد دل عمّه‌هایم در عزایش

امشب پدر این خیمه‌ها بی‌تکیه‌گاه است

تا علقمه پـر می‌کشم چشمم به راه است

دارد شفـق داغ جانسوز ستاره

مــاه حـرم قطعه قطعه پاره پاره

مـرغ سحـر همنالـه شـو امّ‌البنین را

مادر ندیدی ساقی و خون جبین را

این روضه را بشنو از سکینه

غــم نامــۀ داغ فرزند مدینه
 
جعفر رسول زاده ( آشفته ).


behroozraha
پنج شنبه 7/10/1391 - 19:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته