• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 5028
تعداد نظرات : 1664
زمان آخرین مطلب : 3995روز قبل
آلبوم تصاویر
عشق و عرفان

 

سه شنبه 8/4/1389 - 9:29
دعا و زیارت

پیا مبر (ص) هما نند خودكودكان باآنان بازی می كرد، میوه های تازه وچیزهای دیگری برای شان هدیه می داد .

شركت دربازی كودكان نوعی احترام به شخصیت واهتمام به شغل آنها ست . پیا مبر (ص) همواره با فرزندان خو یش وحتی گا هی با كودكان اصحاب بازی می كرد ، چون بازی از نیاز های طبیعی كودك می با شد وبدون آ ن كودك رشد سا لم نخواهد داشت.كودكی كه به بازی علاقه نداشته باشد اصولا بیمار محسوب میشود. همه ی انسانها اعم از بزرگ وكوچك ، حتی انبیا واولیای الهی در دوران كودكی تما یل به بازی داشته اند وكما بیش به بازی می پرداختند واین حاكی از آن ا ست كه بازی ازنیازهای طبیعی انسان است ؛ گرچه این امربر همگان روشن است.اما مهم این است كه والد ین وسر پرستان كودك باوجودآ گاهی به این نیاز ، ممكن است توجه كافی برای رفع این نیاز طبیعی نشان ندهند وازبر آوردن این امر مهم غافل بمانند.

پیشوان د ین به این نیاز طبیعی كودكان توجه كافی داشته اند . آنها علاوه بر اینكه كودكان رادربازی دوران كودكی آزاد می گذاشتند ، خود نیز دربازی آنها شركت نموده ازاین طریق هم بازی آنهارا رونق می بخشید ند وهم به شغل و كار كودكان كه درواقع احترام به شخصیت آنها  ا ست اهمیت می دادند.

توجه پیا مبر (ص) به بازی كودكان تنها اختصاص به امام حسن وامام حسین (ع) نداشت، بلكه با همه ی كودكان یكسان بود.

پیا مبر (ص) برای اقامه نماز عازم مسجد بود ، درراه مسجد باكودكانی بر خورد كه به بازی مشغول بودند. كودكان همین كه پیا مبر (ص) راد ید ند بسو ی او دویدند وبرگرد آن حضرت حلقه زدند وهریك می گفت:" كن جملی" ؛ شتر ما باش (تا بر دوش تو سوار شویم).كودكان كه رفتار پیا مبر (ص) را با امام حسن وامام حسین (ع) این گونه دیده بودند ، انتظار داشتند كه رسول خدا (ص) به آنها پا سخ مثبت دهد. حضرت هم انتظار آنها را برآورده سا خت. مردم برای اقامه نماز در مسجد ، منتظر آن حضرت بودند ، بلال را بسراغ آنحضرت فرستادند. همین كه بلال درراه با این جریان مواجه شد ، عرض كرد: یا رسول الله مردم منتظرند .حضرت فرمود : برا ی من تنگ شدن وقت نما زبهتر از تنگ شدن دل این كودكان ا ست.

سپس فرمود: برو بخا نه ام اگرچیزی هست برای كودكان بیاور، بلا ل رفت تمام آن خانه را جستجو كرد تعداد گردو (جوز) یافت آنهارا نزدحضرت آورد، پیا مبر(ص) گردوهارا دردست گرفت وخطاب به كودكان فرمود: 

" ا تبیعون جملكم بهذه الجوزات ؟"، آ یا شتر خودرا به این جوز ها می فروشید ؟ كودكان به این معامله رضا یت دادند وبا خوشحا لی پیا مبر (ص) را رها كردند. پیا مبر (ص) را هی مسجد شد وفرمود: خدا رحمت كند برا درم یوسف را كه اورا به چند درهم فروختند ومرا به چند جوز.!

سه شنبه 8/4/1389 - 8:52
دعا و زیارت

پشت منزل و مسجد حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله جایگاهى به نام صُفّه براى مسلمانان مهاجرى كه پناهگاه ومنزلى نداشتند، تهیّه شده بود، كه آن ها حدود چهار صد نفر مرد بودند.

حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، روزها از آن ها دلجوئى مى نمود و نیز صبحانه و شام آن ها را تهیّه و تاءمین مى كرد و در اختیارشان قرارمى داد.

روزى حضرت نزد ایشان آمد؛ و دید كه هركس مشغول كارى است ؛ یكى كفش پاره شده مى دوزد، دیگرى لباس و پیراهن خود را وصله مى كند و ... .

حضرت به هر یك از آن ها مقدار ده سیر خرما داد، یكى از آن ها از جاى خود برخاست و اظهار داشت : یا رسول اللّه ! آن قدر به ما خرما داده اى كه شكم ها و درون ما، در حال آتش ‍ گرفتن است .

پیامبر خدا در جواب چنین فرمود: اگر امكانات بیشترى داشتم و مى توانستم ، از دیگر غذاها نیز شما را بهره مند مى كردم ، ولیكن به شما مى گویم كه هركس پس از من زنده باشد، بهره اى كافى از دنیا و نعمت هاى آن خواهد برد، واز بهترین لباس ها و بهترین منزل ها و ساختمان ها استفاده خواهد كرد.

شخصى از آن جمع بلند شد و به آن حضرت عرضه داشت : یارسول اللّه ! من به آن زمان و به چنان زندگى علاقه مند هستم ، به بفرما، كه آن دوران چه وقت فرا خواهد رسید؟

حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آگاه باشید، ارزش این زمانى كه شما در آن به سر مى برید، بهتر و برتر از هر زمان دیگرى است .

سپس افزود: شما مؤ منین چنانچه شكم هاى خود را از حلال پر كنید، پس میل آن پیدا مى كنید كه از چیزها وغذاهاى حرام نیز استفاده و بهره گیرید

دوشنبه 7/4/1389 - 18:15
دعا و زیارت

پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، ساعات روزانه خود را براى ملاقات با اصحاب تنظیم و تقسیم مى نمود و با نظم و با رعایت نوبت افراد، با ملاقات كنندگان مجالست و صحبت مى فرمود.

آن حضرت در مجالس ، در حضور اصحاب و دوستان هرگز پاى خود را دراز نمى كرد؛ بلكه همیشه در حضور اشخاص ، دو زانو مى نشست ؛ و هیچگاه به طور سَرِ پا و زانوها بالا نمى نشست .

هنگامى كه شخصى با حضرت دست مى داد و با ایشان مصافحه مى كرد، دست خود را نمى كشید و جدا نمى كرد مگر آن كه آن شخص ، دست خود را از دست حضرت جدا كند.

در هر كجا سائلى را مى دید، نا امیدش نمى كرد و اگر چیزى همراه خود نداشت كه به او بدهد مى فرمود: خداوند، انشاء اللّه تو را كمك نماید و دعاى خیرى در حقّ او مى نمود.

هركس با حضرت آشنا، هم نشین و یا هم سفر مى گشت ، حضرت نام او را جویا مى شد و سؤ ال مى نمود.

و هركس حضرت را به طعامى دعوت مى كرد، قبول مى نمود و اگر بر سفره اى حاضر مى شد، از غذاى آن ها میل مى كرد.(51)

همچنین آورده اند:

روزى یكى از اصحاب و دوستان پیامبر عالى قدر اسلام صلّى اللّه علیه و آله ، كه در مدینه منزل داشت ، آن حضرت را به همراه چهار نفر دیگر از یارانش به میهمانى در منزل خود دعوت كرد.

پیامبر خدا دعوت آن شخص صحابى را پذیرفت ؛ و چون به همراه چهار نفر دیگر به سوى منزل میزبان حركت كردند، در بین راه یك نفر دیگر نیز به عنوان نفر ششم به ایشان ملحق شد.

هنگامى كه آن حضرت با همراهانش نزدیك منزل میزبان رسیدند، پیامبر اكرم صلوات اللّه علیه به آن شخص ششم فرمود: میزبان تو را دعوت نكرده است ، همین جا منتظر باش تا با صاحب منزل صحبت كنیم و براى تو نیز اجازه ورود بگیریم .

همچنین روایت كرده اند:

هرگاه پیامبر خدا سوار بر مركب مى شد و به سمتى مى رفت ؛ اگر در مسیر راه به شخص پیاده اى برخورد مى نمود، او را نیز بر مركب خود سوار مى كرد

دوشنبه 7/4/1389 - 18:12
دعا و زیارت

در زمان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، یك جوان یهودى نزد خانواده خود كه همه یهودى بودند مى زیست .

این جوان در بسیارى از روزها نزد رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى آمد و چنانچه حضرت كارى داشت ، به ایشان كمك و همكارى مى كرد. و چه بسا پیامبر خدا صلوات اللّه علیه ، براى رؤ ساى قبائل و یا دیگر اشخاص نامه مى نوشت و توسّط آن جوان گمراه نامه ها را براى آن افراد مى فرستاد.

پس از گذشت مدّتى بدین منوال ، جوان چند روز به ملاقات حضرت رسول نیامد، به همین جهت حضرت جویاى حال جوان نامبرده گردید؟

گفتند: مدّتى است كه مریض مى باشد و در بستر بیمارى افتاده است ؛ رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله به همراه بعضى از یارانش براى عیادت ، به سمت منزل آن جوان حركت كردند، همین كه وارد منزل شدند، دیدند كه جوان در بستر خوابیده و چشم هاى خود را بسته است ، و چون حضرت او را صدا زد، جوان چشم هاى خود را باز كرد و گفت : لبّیك یا اباالقاسم !

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، فرمود: شهادت بر یگانگى خدا و رسالت من بده و بگو:

((اءشهد اءن لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه )).

پدر جوان كه نیز یهودى بود بر بالین پسرش نشسته بود، جوان نگاهى به پدر كرد و لب از لب نگشود.

بار دیگر حضرت رسول سخن خود را تكرار نمود و باز جوان نگاهى به پدر خود كرد و همان طور ساكت ماند، در مرحله سوّم حضرت پیشنهاد خود را مطرح نمود و جوان متوجّه پدر خود گردید.

پس پدر به فرزند خود گفت : آنچه مى خواهى انجام ده و هر چه مى خواهى بگو، جوانى كه تا آن لحظه گمراه بود، لب به سخن گشود: ((اءشهد اءن لا إ له إ لاّ اللّه ، و أ نّك محمّد رسُول اللّه )) و با اسلام آوردن ، سعادتمند و هدایت یافت ؛ و جان به جان آفرین تسلیم كرد.

پس از آن حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به همراهان خود فرمود: او همانند ما مسلمان گردید، او را غسل دهید، كفن كنید تا بر او نماز بخوانیم و دفنش نمائیم .

و سپس اظهار داشت : الحمدللّه كه توانستم یك نفر را از گمراهى و آتش جهنّم نجات دهم


دوشنبه 7/4/1389 - 18:9
داستان و حکایت

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول

دیوانه است جلو آمد و گفت :

اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه

های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم

اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!

شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :

خوب الاغ تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم

که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

دوشنبه 7/4/1389 - 18:5
دعا و زیارت

اسماء! من این عمل را زشت مى دانم كه (جنازه را روى چهار چوب مى گذارند و پارچه اى روى جناره زنان مى اندازند، به سوى قبرستان مى برند) زیرا اندام او از زیر پارچه نمایان است و هر كسى از حجم و چگونگى او آگاه مى شود.

اسماء گفت :

من در حبشه چیزى دیدم ، اكنون شكل آن را به تو نشان مى دهم . آنگاه چند شاخه تر خواست . شاخه ها را خم كرد و پارچه اى روى آنها كشید. به صورت تابوت كنونى درآورد حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:

- چه چیز (تابوت ) خوبى است . زیرا جنازه اى كه در میان آن قرار گیرد تشخیص داده نمى شود كه جنازه زن است ، یا جنازه مرد. (28)

آرى زهراى اطهر راضى نبود پس از مرگ نیز نامحرمى حجم بدان او را ببیند


امام حسن علیه السلام در زمان خویش عابدترین ، زاهدترین و برترین مردم به شمار مى رفت . وقتى حج بجاى مى آورد بسیارى از اوقات پاى برهنه مى رفت . هر وقت به یاد مرگ مى افتاد، مى گریست و اگر در حضورش از قبر سخن به میان مى آمد گریان مى شد و چون به یاد قیامت و برانگیخته شدن در محشر مى افتاد اشك مى ریخت و هر وقت به یاد عبور از صراط مى افتاد گریه مى كرد و هرگاه به یاد حضور مردم براى حساب در پیشگاه خداوند مى افتاد ناگهان فریاد مى كشید و از شدت بیم و هراس از هوش مى رفت و غش مى كرد، هرگاه براى نماز آماده مى شد اعضایش از خوف خدا مى لرزید، هر وقت از بهشت و دوزخ سخن مى گفت چون شخص مارگزیده مضطرب مى شد آنگاه از خدا خواستار بهشت مى شد و از آتش جهنم به او پناه مى برد و چون آیه یا ایها الذین امنوا را تلاوت مى كرد، مى فرمود:

لبیك ! اللهم لبیك !...(30) 

هنگامى كه مشغول وضو مى شد اعضایش مى لرزید و چهره مباركش زرد مى گشت وقتى كه مى پرسیدند:

چرا چنین حالى پیدا مى كنى ؟

مى فرمود:

سزاوار است كسى كه در مقابل پروردگار عرش مى ایستد، رنگش زرد و اعضاى او دچار رعشه گردد.

هر وقت به در مسجد مى رسید روى به آسمان مى نمود، عرض مى كرد:

بار خدایا! مهمان تو بر در خانه ات ایستاده است ، اى خداى بخشنده ! شخصى گناهكار پیش تو آمده ، اى خداى مهربان ! از گناهان من به خاطر بزرگواریت درگذر


دوشنبه 7/4/1389 - 18:3
دعا و زیارت

به امام على علیه السلام خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشكر مجهز به سرزمین هاى اسلامى حمله كند.

على علیه السلام براى سركوبى دشمنان از كوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوى صفین حركت كردند در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانى ) رسیدند و وارد كاخ كسرى شدند. حضرت پس از اداى نماز با گروهى از یارانش مشغول گشت ویرانه هاى كاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مى رسیدند كارهایى را كه در آنجا انجام شده بود به یارانش ‍ توضیح مى دادند به طورى كه باعث تعجب اصحاب مى شد و عاقبت یكى از آنان گفت :

یا امیرالمؤ منین ! آنچنان وضع كاخ را توضیح مى دهید گویا شما مدتها اینجا زندگى كرده اید!

در آن لحظات كه ویرانه هاى كاخها و تالارها را تماشا مى كردند، ناگاه على علیه السلام جمجمه اى پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یكى از یارانش ‍ فرمود:

او را برداشته همراه من بیا!

سپس على علیه السلام بر ایوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتى آوردند و مقدارى آب در طشت ریختند و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وى هم جمجمه را در میان طشت گذاشت .

آنگاه على علیه السلام خطاب به جمجمه فرمود:

اى جمجمه ! تو را قسم مى دهم ! بگو من كیستم و تو كیستى ؟ جمجمه با بیان رسا گفت :

تو امیرالمؤ منین ، سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستى و من بنده اى از بندگان خدا هستم .

على علیه السلام پرسید:

حالت چگونه است ؟

جواب داد:

یا امیرالمؤ منین ! من پادشاه عادل بودم ، نسبت به زیردستان مهر و محبت داشتم ، راضى نبودم كسى در حكومت من ستم ببیند. ولى در دین مجوسى (آتش پرست ) به سر مى بردم . هنگامى كه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به دنیا آمد كاخ من شكافى برداشت . آنگاه كه به رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذیرم ولى زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام باز داشت و اكنون پشیمانم .

اى كاش كه من هم ایمان مى آوردم و اینك از بهشت محروم نبودم .

دوشنبه 7/4/1389 - 18:2
دعا و زیارت

مرد سیاه چهره اى به حضور على علیه السلام رسید عرض كرد:

یا امیرالمؤ منین من دزدى كرده ام مرا پاك كن ! حدى بر من جارى ساز!

پس از آن كه سه بار اقرار به دزدى كرد، امام علیه السلام چهار انگشت دست راست او را قطع نمود. از محضر على علیه السلام بیرون آمد و به سوى خانه خود رهسپار گردید با این كه ضربه سختى خورده بود در بین راه با شور شوق خاص فریاد مى زد:

دستم را امیرالمؤ منین ، پیشواى پرهیزگاران و سفیدرویان ، آن كه رهبر دین و آقاى جانشینان است ، قطع كرد.

مردم از هر طرف اطرافش را گرفته بودند، او همچنان در مدح على سخن مى گفت .

امام حسن و امام حسین از گفتار مرد با خبر شدند آمدند او را مورد محبت قرار دادند، سپس محضر پدر گرامیشان رسیدند و عرض كردند:

پدر جان ! ما در بین راه مرد سیاه چهره اى كه دستش را بریده بودى ، دیدیم تو را مدح مى كرد.

امام علیه السلام دستور داد او را به حضورش آوردند. حضرت به وى عنایت نمود و فرمود:

من دست تو را قطع كردم ، تو مرا مدح و تعریف مى كنى ؟

عرض كرد:

یا امیرالمؤ منین ! عشق با گوشت و پوست و استخوانم آمیخته است ، اگر پیكرم را قطعه قطعه كنند، عشق و محبت شما از دلم یك لحظه بیرون نمى رود. شما با اجراى حكم الهى پاكم نمودى .

امام علیه السلام درباره او دعا كرد، آنگاه انگشتان بریده اش را بجایشان گذاشت ، انگشتان پیوند خورد و مانند اول سالم شد. (23)

دوشنبه 7/4/1389 - 17:59
دعا و زیارت

پس از شهادت على علیه السلام برادرش عقیل وارد دربار معاویه شد، معاویه از عقیل داستان آهن گداخته را پرسید، عقیل از یادآورى برادرى مانند على علیه السلام قطره هاى اشك از دیده فرو ریخت ، سپس ‍ گفت :

معاویه ! نخست داستان دیگرى از برادرم على نقل مى كنم آنگاه از آنچه پرسیدى سخن مى گویم .

روزى مهمانى به امام حسین علیه السلام وارد شد. حضرت براى پذیرایى او یك درهم وام گرفت . چون خورشتى نداشت از خادمشان ، قنبر، خواست یكى از مشك هاى عسل را كه از یمن آورده بودند باز كند، قنبر اطاعت كرد، حسین علیه السلام یك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را با نان و عسل پذیرایى نمود.

هنگامى كه على علیه السلام خواست عسل را میان مسلمانان تقسیم كند، دید دهانه مشك باز شده است . فرمود:

- قنبر! دهانه این مشك عسل باز شده و به آن دست خورده است .

قنبر عرض كرد:

بلى ، درست است . سپس جریان حسین علیه السلام را بیان نمود.

امام سخت خشمگین شد، دستور داد حسین را آوردند شلاق را بلند كرد او را بزند حسین علیه السلام عرض كرد:

به حق عمویم جعفر از من بگذر! هرگاه امام را به حق برادرش جعفر طیار قسم مى دادند غضبش فرو مى نشست . امام آرام گرفت و فرزندش حسین را بخشید.

سپس فرمود:

چرا پیش از آن كه عسل میان مسلمانان تقسیم گردد به آن دست زدى ؟

عرض كرد:

پدر جان ! ما در آن سهمى داریم ، من به عنوان قرض برداشتم وقتى كه سهم ما را دادید قرضم را ادا مى كنم .

حضرت فرمود:

فرزندم ! اگر چه تو هم سهمى در آن دارید ولى نباید قبل از آن كه حق مسلمانان داده شود از آن بردارى .

آنگاه فرمود:

اگر ندیده بودم پیغمبر خدا دندانهاى پیشین تو را مى بوسید به خاطر پیش دستى از مسلمانان تو را كتك زده ، شكنجه مى كردم . پس از آن یك درهم به قنبر داد تا با آن از بهترین عسل خریده به جاى آن بگذارد.

عقیل مى گوید:

گو این كه دست على را مى بینم دهانه مشك عسل را باز كرده و قنبر عسل خریدارى شده را در آن مى ریزد. سپس دهانه مشك را جمع كرد و بست و با حال گریه عرض كرد:

((اللهم اغفر لحسین فانه لم یعلم )): 

بار خدایا! حسین را ببخش و از تقصیرات وى در گذر كه توجه نداشت .(25)

معاویه گفت :

سخن از فضایل شخصى گفتى كه كسى توان انكار آن را ندارد. خداوند رحمت كند ابوالحسن را حقا بر گذشتگان سبقت گرفت و آیندگان نیز ناتوانند مانند او عمل كنند.

اكنون داستان آهن گداخته را بگو! (2




داستان های جالب و خواندنی /بحار الانوار/در سرزمین وادى السلام

وزى امیرالمؤ منین على علیه السلام از كوفه حركت كرد و به سرزمین نجف آمد و از آن هم گذشت .

قنبر گفت : یا امیرالمؤ منین ! اجازه مى دهى عبایم را زیر شما پهن كنم ؟

حضرت فرمود: نه ، اینجا محلى است كه خاكهاى مؤ منان در آن قرار دارد و پهن كردن عبا مزاحمتى براى آنهاست .

اصبغ مى گوید؛ عرض كردم : یا امیرالمؤ منین ! خاك مؤ منان را دانستم چیست ، ولى مزاحمت آنها چگونه است ؟

فرمود: اى اصبغ ! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود، ارواح مؤ منان را مى بینید كه در اینجا حلقه حلقه دور هم نشسته اند و یكدیگر را ملاقات مى كنند و با هم مشغول صحبت هستند، اینجا جایگاه ارواح مؤ منان است و ارواح كافران در برهوت قرار گرفته اند!


دوشنبه 7/4/1389 - 17:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته