به گزارش خبرگزاری فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازهترین جلسه اخلاق خود ویژه ماه محرم به موضوع «بیعت» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*عاقبت انسان در گرو جواب او به بیعت
عرض کردیم عالم دنیا، عالم تجلّی بیعت است. اصل بیعت در عالم ذر بود. حتّی پذیرش عالم بطن، عالم صلب و ...، همه اینها تجلّی است. منتها دنیا، تجلّیگاهی است که همه مطالب را از باب آن « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى » که تبیین شد، مشهود انسان میکند.
همه هم در این بیعتی که کردند، «بَلى» را گفتند. منتها عنوان فسق، عنوان فجور، عنوان تقوا، عنوان ایمان و عنوان کفر، همه بستگی به بیعت و بیعتشکنی دارد - اینها کدهای مهمّی است که نیاز به تأمّل و تدبّر و تفکّر دارد - ؛ یعنی آن که در بیعت باقی ماند، مسلم و مؤمن میشود؛ امّا آن که از بیعت دست کشید، مبتلای به مطالبی میشود که بستگی به آن بیعتشکنی دارد که یکی در کفر میافتد، یکی در شرک میافتد، یکی در نفاق میافتد و ... . هرچه بیعت سستتر شد و هرچه بیعتشکنی بیشتر شد، شقوق حالات انسانی به این اقسام کفر، شرک و نفاق، تحوّل و تغیّر پیدا میکند. همان که مولیالموالی(ع) هم به صورت مارقین و قاسطین و ناکثین و منافقین فرمودند. پس این، مهم است و إلّا هیچ کس در عالم نیست که مبتلا به امتحان نشود که این، همان بیعت است؛ چون جواب بیعت در اینجا که تجلّیگاه است، معلوم میشود.
کلیدواژهای که خداوند قبل از هبوط به انسان داد
برای اینکه این نکته برای شما خوب جا بیفتد، فرمایشاتی از معصومین(ع) را عرض میکنیم. وجود مقدّس حضرت ثامنالحجج، قبله ایران، آقا علیبنموسیالرضا(ع) فرمودند: «لَا یَعْدَمُ الْمَرْءُ دَائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفْقَة» ، آدمی از پیشامد بد در امان نیست.
ذوالجلال والاکرام از روز نخست، قبل از هبوط فرمود: یک دائرهای هست که اگر در این دائره قرار بگیرید، دیگر نه خوفی دارید و نه حزن که آن هم تبعیّت از انبیاء، حضرات معصومین(ع) و اولیاء خدا است. این همان بیعت است.
بارها عرض کردم اینها همه در ظرف اخلاق است که انسان به این تبعیّت میرسد. وقتی ظرف اخلاق نباشد، انسان احساس میکند جدّی خودش، کسی است. لذا باید این شعار شعوری همیشگیمان را سرلوحه کار خود قرار دهیم: هرکس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست.
عرض کردم آیتالله العظمی بهاءالدّینی فرمودند: بعضی که الآن میبینیم به ظاهر سقوط کردند؛ این تجلّیاش است و إلّا آنها بیست سال پیش سقوط کردند و حالا صدایش درآمده است. یعنی همان موقعی که تصوّر کرده بود کسی شده، سقوط کرده بود، امّا حالا صدایش درآمده است.
لذا دائرهای که پروردگار عالم قبل از هبوط بیان فرمود، دائرهای به نام دائره تبعیّت است - این را به عنوان کد در ذهنتان بسپارید - هرکس میخواهد عاقبت به خیر شود، باید در این دائره قرار گیرد. همانطور که دیدید، اولیاء خدا، عرفا، اعاظم و بزرگان اخلاق بیان میکنند: بهترین دعا، عاقبت به خیری است، امّا ملّا محسن فیض کاشانی میفرمودند: عمده این دعا، دست من و توست. بعد هم میفرمودند: عمدهاش هم در تبعیّت است.
لذا اگر تبعیّت کنیم، عاقبت به خیر میشویم. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» از طرف من برای شما هادی میآید، امّا مهم این است: « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» اگر از این هادیان الهی تبعیّت کنید، دیگر نه خوفی دارید و نه حزنی.
لذا کد اساسی، دائره تبعیّت است که خود پروردگار عالم قبل از هبوط این کلیدواژه را به ما داد، « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون».
*پیمانشکن در دائره بدیها قرار میگیرد
امّا یک دائره دیگر که بیان میکنند، دائره السوء میشود. خیلی عجیب است، حضرت میفرمایند: «لَا یَعْدَمُ الْمَرْءُ دَائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَکْثِ الصَّفْقَة» آدم پیمانشکن، عهدشکن و بیعتشکن از دائره سوء در امان نیست.
لذا یک دائره، دائره «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» بود که آن دائره، دائره تبعیّت است. امّا اگر از این دائره تبعیّت بیرون بروی، به دائرهای گرفتار میشوی که عنوانش دائره سوء است و عاملش هم همان عهدشکنی، پیمانشکنی و بیعتشکنی است. همان بیعتی که از روز نخست در عالم ذر بستیم و در مقابل « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » پروردگار عالم، «بَلى» گفتیم. لذا همه هم مبتلا هستند.
لذا همه هم به این قضیه مبتلا هستیم، ولی وقتی از بیعتشکنی بیرون آمدیم، در دائره بدی میافتیم؛ چون «بَلى» که گفتیم، ای بسا همین «بَلى» که ما تصوّر میکنیم، باشد؛ یعنی هر چه از ناحیه تو آمد، میپذیرم.
*بلا برای ظالم، مؤمن و انبیاء چگونه است؟
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «إِنَ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَة» اوّلاً معلوم میشود که بلا برای همه هست.
«إِنَ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ» بلا برای ظالم، برای این است که تأدیبش کند، امّا «وَلِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ» برای مؤمن، به جهت امتحان است؛ پس معلوم است بلا برای مؤمن هم هست و فقط برای ظالم نیست، «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى». «وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ» لذا هیچ کس استثناء نیست، همانطور که عرض کردم این «قالُوا بَلى» را بوش، یزید و ... هم گفتند، همانطور که ابیعبدالله (ع) هم گفتند. حتّی من این را که یک عدّه بیان کردند: بعضی آرام گفتند و ...، قبول ندارم و استدلال مطالبش را هم دارم.
لذا همه درآنجا «بَلى» را گفتند، امّا تجلّیگاه این بیعت، دنیاست که آیا این عهد را داری یا خیر؟ اگر این عهد را داشتی، هر چه که میآید، امتحان است و بعد به مقام انبیاء میرسی (این «وَ لِلْأَنْبِیَاءِ» فقط مخصوص انبیاء هم نیست) که درجه میدهند. یعنی با هر چه که میآید، عهد و پیمانت را نمیشکنی. امّا فرمود: آن کسی که پیمان شکست، در دایره سوء قرار میگیرد. وقتی در دایره سوء قرار گرفته است، با همان امتحان و ابتلاء برای او گناه پیش میآید و گرفتار میشود.
حرّ امتحان پس میدهد و قبول میشود، امّا عبیدالله بن حرّ جعفی که در جلسه گذشته داستانش را تعریف کردیم و حضرت به سمتش رفت، گفت: نمیآیم، حضرت هم به او گفت: ما نه خودت را میخواهیم و نه اسبت را. من می دانستم که نمیآیی، امّا آمدم بگویم به بیعتی که از روز نخست کرده بودی، امروز پایبند نماندی.
فلذا اتّفاقاً بعضی مواقع رفتن به سمت دشمن، نه این که از باب ضعف است، بلکه از باب تذکار به خود آن فرد و دیگران و آیندگان است. این را میتوان از همین موضوع فهمید که وقتی حضرت به سمت یک فاسق فاجر میفرستد و او نمیآید، خودش بلند میشود و به سراغ او میرود. همه اینها برای تذکار دادن آن بیعت است.
*سه عامل هلاکت
1. پیمان شکنی
برای همین است که وجود مقدّس حضرت بابالحوائج، موسیبنجعفر، امام کاظم(ع) فرمودند: «ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ نَکْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْکُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة» سه چیز است که مایه هلاکت میشود:
1. «نَکْثُ الصَّفْقَةِ» پیمان شکنی؛ یعنی این که عهد و بیعتت را بشکنی. آن هم بیعتی که از روز نخست کردیم. خودش هم فرمود: همهتان هبوط کنید و از این دایره تبعیّت خارج نشوید. اگر اینگونه بودیم دیگر حزن، نگرانی و ناراحتی نداریم و تا آخر هم جلو میرویم، آدمی هم نمیشویم که به تعبیر عامیانه نان به نرخ روز بخوریم. بحث من سیاسی نیست، امّا باید بدانیم اگر کسی به آن دستور پروردگار عالم که فرموده: « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ »، دیگر تبعیّت از امام زمان، تبعیّت از نائب امام زمان و تبعیّت از ولیّ خدا برایش مهم است. امّا کسی که اگر به او ریاست دادند، خوشحال باشد و اگر ندادند، ناراحت شود؛ معلوم است که اهل دنیا و هوی و هوس است. همان چیزی که پیامبر(ص) فرمود: «أخافُ على اُمّتی ثَلاثا ضَلالةَ الأهواءِو اتّباعَ الشَّهَواتِ فی البُطُونِ و الفُرُوجِ و الغَفْلَةَ بَعْدَ المَعْرِفةِ» من از سه چیز بر امّتم میترسم، خوف دارم و نگرانم. این که کسی اگر اتّفاقی افتاد، آرام آرام الفاظش یک مقدار نرم شود که نکند مثلاً بعضی برایش حرف در بیاورند، معلوم می شود که به دنیا دل بسته است و عشق و حبّش دنیاست، بیعتش را شکانده و از دایره تبعیّت بیرون آمده. تبعیّت یعنی همان بیعت. «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ»، یعنی تبعیّت کند، یعنی بگوید: چشم، هر چه شما بگویید، مولا! چه میگویید که من همان را انجام دهم؟ کما این که ما عبدیم، مگر ما غیر از عبدیم؟ اگر عبد باشیم، فقط گوش به فرمان مولا هستیم.
یک موقعی یکی از اولیاء خدا بیان میفرمودند: یک موقعی من با یکی از کسانی که با حضرت حجت(عج) مرتبط بودند، تماس گرفته بودم. به من گفتند: شما؟ من نمیخواستم خودم را معرّفی کنم، گفتم: یک بنده خدا. ایشان گفتند: آقا! پس من باید شما را ببینم. گفتم: چطور؟ گفتند: چون شما بنده خدا و عبد هستی.
پس همه ما باید عبد بشویم و تبعیّت کنیم. اگر تبعیّت نکنیم، گرفتار و بدبخت میشویم.
لذا حضرت میفرمایند: «ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ نَکْثُ الصَّفْقَةِ»، سه مورد سبب هلاکت است که یکی از آنها همین پیمانشکنی است. مانند یک عدّه که تبعیّت از وچود مقدّس پیامبر(ص) نکردند و صدایش زمانی درآمد که سقیفه را درست کردند. همان که عرض کردم: آیتالله بهاءالدّینی فرمود: بعضیها که میبینیم به صورت ظاهر الآن سقوط کردند، بیست سال پیش سقوط کرده بودند و الآن صدایش درآمده است. لحظه سقوط آنها، همان لحظهای بوده که تصوّر کردند کسی شدند.
حال، میخواهم ادامه بحث را از مطالب خود اهل جماعت بیان میکنم که همین کسانی که سقیفه را تشکیل دادند، در زمان حیات پیغمبر(ص) به ایشان، إنقلت و اشکال میگرفتند. لذا میدانید این آیه شریفه «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى» (صحبتهای پیامبر(ص) از روی هوی و هوس نیست، بلکه همه، وحی است) چه زمانی آمد؟ از وقتی که خدا فرموده بود: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم»، وهم اینها را گرفته بود و فکر کرده بودند وقتی شورا هست، حتماً نظر من هم باید به کرسی برسد. لذا به پیغمبر خدا(ص) اشکال میگرفتند.آنجا بود که خدا فرمود: افکار شما اشتباه است و کارهای پیامبر(ص) همه وحی است.
لذا هرکس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. اینها هم تصوّر کردند کسی شدند، همین بود که سقوط کردند. گرچه بگذریم که بعضیهایشان از همان اوّل هم ایراد داشتند. امّا با آن هم کاری نداریم و از روی سلم میگوییم: از اوّل هم خیلی خوب و عالی بودند، امّا تصوّر کردند کسی شدند، مقابل پیغمبر عظیمالشّأن(ص) و امیرالمؤمنین(ع) ایستادند، صدایش هم زمانی درآمد که سقیفه درست شد. نتیجه سقیفه هم این شد که عاشورا به وجود آمد؛ چون به قول آیتالله العظمی بهاءالدّینی بعضیها که الآن سقوط میکنند، بیست سال پیش سقوط کردند و حالا صدایش درآمده است.
لذا عاشورا، نتیجه سقیفه بود. حتّی بگوییم: امام و حجّت خدا نبود - که هیچ کسی حتّی اهل جماعت در آن شکی ندارند - امّا نوه رسول خدا که بود، با او چه کردند؟! این را که از دو لب مبارک پیامبر(ص) شنیده بودند که فرمودهاند: «حسین منّی و أنا من حسین». حتّی بعضیهایشان دیده بودند که وقتی ابیعبدالله(ع) روی دوش پیامبر(ص) بود، حضرت آنقدر سجده را طولانی کردند تا این سیّدان شباب اهل الجنّه، خودشان پایین بیایند. بعضی بعد از نماز به ایشان گفتند: مگر وحی نازل شد؟ فرمودند: خیر، ولی من نمیتوانم این سیّدان شباب اهل الجنّه را تعظیم و تکریم نکنم. لذا آنها این همه عظمت و تکریم را دیده بود، امّا چه کردند؟!
لذا همان میشود که حضرت موسیبنجعفر(ع) فرمودند: «ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ » سه چیز است که مایه هلاکت است، « نَکْثُ الصَّفْقَةِ » اوّلین مورد همان پیمانشکنی است. یعنی بیعتی را که از روز نخست با پروردگار عالم بستی که تجلّیگاهش همین دنیاست، بشکنی.
2. ترک سنّت
2. «وَ تَرْکُ السُّنَّةِ» مورد دوم هم ترک سنّت است. این هم همان مورد اوّل میشود. چون سنّت یعنی تبعیّت محض. پیغمبر(ص) اینطور انجام داده، چشم.
لذا یک عدّه سنت پیغمبر(ص) را ترک کردند و اظهار کردند که ما خلیفهایم، ما نظر داریم و ... . عجبا! پیغمبر(ص) طور دیگری گفتند، امّا اینها طور دیگری انجام میدهند! من بارها و بارها عرض کردم که بحث وحدت، غیر از این بحث است، ما نباید این بحثها را با مطالب دیگر قاطی کنیم. من خودم با یکی از آقایان اهل جماعت که ایشان امام جمعه شهرستان سرباز بودند، صحبت کردم، به صراحت به ایشان گفتم: آقا! وهابیّت، اهل جماعت نیست، آنها را از خودتان دور کنید و اعلان کنید که وهابیّت اینگونه است. ایشان هم تأیید میکردند و میگفتند: درست است. گفتم: وهابیّت با شما اهل جماعت هم خوب نیست و شما را هم قبول ندارند که خود ایشان هم پذیرفت.
*مسیحی، کلیمی و سنّی حقیقی کیست؟
من در صحبتهایم مدام از واژه اهل جماعت استفاده میکردم، چون بارها عرض کردم سنّی حقیقی، ما هستیم. کما این که مسیحی حقیقی ما هستیم. قرآن به اینها مسیحی نمیگوید، بلکه آنها را نصارا میگوید. قرآن به اینها کلیمی هم نمیگوید و آنها را یهود مینامد. ما باید از قرآن یاد بگیریم، در روایت هم نگاه کنیم، همین است. حتّی مثلاً در باب حجّ به ما میگویند: اگر بر کسی حجّ واجب شده باشد و انجام ندهد، اگر بمیرد، یهودی و نصرانی میمیرد! لذا روایت هم عنوان مسیحی و کلیمی به کار نمیبرد. چون کلیمی و مسیحی حقیقی، ما هستیم. حضرت موسی بیان فرمود : بعد از من عیسیبنمریم میآید، بپذیرید؛ اجداد ما هم پذیرفتند و گفتند: چشم. لذا تبعیّت، همین است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُون». عیسیبنمریم هم فرمود: کسی بعد از من میآید که «اسمه احمد(ص)»، ما هم پذیرفتیم و گفتیم: چشم. لذا سنّی حقیقی هم ما هستیم؛ چون به سنّت یعنی آنچه که پیامبر عظیمالشّأن انجام داد، عمل میکنیم و آن کسی را هم که مِن ناحیة الرسول انتخاب شده که مِن ناحیة الرسول، مِن ناحیة الله تبارک و تعالی است، پذیرفتیم.
حتّی در امر ازدواج بیبی دو عالم، خود اهل جماعت دارند که این هم در تاریخ طبری و هم در سنن ترمذی آمده که وقتی دیگران ایراد گرفتند که چرا دخترت را به ما ندادی؟ حضرت فرمود: من نمیتوانم و باید از ناحیه خدا تعیین شود. وقتی برای امر ازدواج اینگونه است، آنوقت میشود برای امر امامت و پیشوایی امّت بعد از پیامبر(ص)، فردی از ناحیه خداوند تعیین نشود؟! خود خداوند فرموده: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدى فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» یک به یک هادیان الهی میآیند و اینطور نیست که نعوذبالله پیامبر(ص) از خودشان فرموده باشند، بلکه فرمایش ایشان، عین وحی است، «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى».
در شب عید غدیر مطالبی را از اهل جماعت بیان کردیم و ادّله و براهین آوردیم که مگر میشود پیامبر(ص) دستور دهند آنهایی که رفتند، برگردند و صبر کنند تا آنهایی که عقب هستند، برسند و بعد آن خطبه غرّاء را بخوانند، فقط برای این که بگویند: هر کس من را دوست داشته باشد، باید امیرالمؤمنین(ع) را هم دوست داشته باشد؟!
مگر میشود پیامبر (ص) مردم را این همه معطّل کنند که فقط این را بگویند، آن هم یک انسانی که نبی و عقل کلّ است! اگر اینطور بود که این همه مردم را معطّل نمیکردند که بگویند: او را دوست داشته باشید، خوب این حرف را در مکّه میگفتند. امّا مخصوصاً میگذارند در یک جایی که همه درآنجا حضور داشته باشند، آن هم در حجّة الوداع، بیان میکنند. گرچه قبلاً هم بیان کرده بودند که دوست داشته باشید. از طرفی هم میتوان به آنها گفت: بیانصافها! شما دوست هم که نداشتید. بیحیاها! شما که جسارت کردید، اهانت کردید، درب خانهاش را آتش زدید. درب خانه آتش زدن، با دوستی میخورد؟! دستهای مبارکش را بستید، آن هم دست کسی که اسدالله است و درب خیبر را میشکند؛ این با دوستی میخورد؟! سیلی زدن به گوش همسرش با دوستی میخورد؟! دوستی هم که نبود، شما سنّت پیغمبر(ص) را زیر پا گذاشتید. هر چه پیغمبر (ص) گفتند، برعکس آن را انجام دادید، گفتید: ما امام هستیم.
رهبر عظیمالشّأن ما، امام المسلمین، هر کسی را که از طرف امام راحل، امام جمعه شده بود، ولو به این که بعداً یک مقداری خرابکاری هم میکرد، تغییر نداد؛ چون میگفت: امام ایشان را تعیین کردند؛ یعی اینقدر حرمت قائل است. آن بنده خدایی را هم که در اصفهان بود و بعداً غریق رحمت الهی شد، تغییر نداد، تا این که خودش استعفاء داد، با این که ویلچری شده بود و دیگر نماز جمعه نمی-آمد و دیگران نماز جمعه را میخواندند، میگفت: ایشان، امام جمعه است و لفظ امام جمعه روی ایشان بود؛ چون امام تعیین کرده بودند. این معرفت است.
*بدعتهای اهل جماعت در سنّت پیامبر(ص)
امّا اینها بعد از پیامبر(ص)، سنّت ایشان را تغییر دادند. من چند مورد از این تغییرهایی را که اینها ایجاد کردند و سنّتشکنیهایی که کردند، عرض کنم که بدانید:
- یکی از مطالبی که اینها انجام دادند، انتقال مقام ابراهیم(ع) به محل آن در جاهلیّت است. مقام ابراهیم را انتقال دادند، بدعت گذاشتند و الآن کسی هم نمیتواند حرف بزند. به خاطر حفظ دین، حضرات معصومین(ع) هم سکوت کردند.
- غرامت گرفتن عمر از کارگزاران. شرایط طوری بود که امیرالمؤمنین(ع) از بدعتپسندی مردم تعجّب میکردند.
- غصب فدک.
- مورد دیگر تغییر پیمانه صاع و مدّ پیامبر(ص) بود که یک بحث جدایی دارد و در زمانی باید عرض کنیم. پیغمبر(ص) پیمانه را فرموده بود: اینطور باید انجام بدهید، مدّ را اینطور انجام بدهید و ...، امّا تغییر دادند و به تعبیری تغییر در کیل ایجاد کردند.
- پیغمبر(ص) فرمودند: خانه جعفر طیّار، جنّت است و باید همینطور بماند که این عین روایت اهل جماعت است. امّا آنها با الحاق خانه جعفر به مسجد، حرف پیامبر (ص) را زیر پا گذاشتند. کما این که وهابیّت ملعون همین کار را کردند و کوچه بنی هاشم را ازبین بردند.
- در غسل جنابت هم بدعت گذاشتند. غسل، طهارت است، امّا آنها بدعت گذاشتند و نوع دیگری بیان کردند که حالا اینجا وقتش نیست که عرض کنم. حالا إنشاءالله اگر شد در جلسه آینده به دو، سه مورد از این مطالب اشاره میکنم که پغمبر (ص) چگونه انجام دادند و اینها چکار کردند. این مطالب علناً وجود دارد و خودشان اقرار به این دارند که خلیفه اول و دوم آن را تغییر دادند. این خروج از دائره تبعیّت است که سبب میشود انسان، گرفتار شود.
- بدعت گذاشتن در ارث جدّ مورد دیگری است که پیغمبر(ص) طور دیگری گفتند که آیه شریفه هم بیان کرده، امّا اینها بدعت گذاشتند.
- قضاوت باطل در مورد نصر و جُعده و ابن وبره که اینها سه تا برنامه داشتند و داستانی دارد که مفصّل است و صدای امیرالمؤمنین(ع) درباره این موضوع درآمد.
- بدعت درباره طلاق؛ یعنی در مورد حکم خدا هم بدعتگذاری کردند.
- حذف «حیّ علی خیر العمل» از اذان که گفتند: به جای آن «الصلاة خیر من النوم» بگوییم؛ یعنی در آنچه که پیغمبر گفتند، تغییر ایجاد کردند. بعد گفتند: حالا صبحها که مردم خواب هستند، «الصلاة خیر من النوم» میگوییم و ظهرها همان را میگوییم؛ یعنی کاری کردند که گویی دارند با دین بازی میکنند. پیغمبر از خدا دارند حرف میزنند و این کار یعنی دارید حرف خدا را تغییر میدهید!
- بدعت در حکم همسر مفقود. وای که چه گناههایی را پایهگذاری کردند که همینهایی است که یهود میخواهد. چون عرض کردم که یهود میخواهد در ادیان نفوذ کند.
- بدعتهای دومی درباره عجم که بسیار هم بدش میآمد.
- بدعت در حکم سرقت.
- بدعت در آزاد کردن کنیزان یمن.
- اعتراضهایی که به پیغمبر(ص) کردند و تبعیّت نداشتند، از جمله بازگشت از لشکر اسامه.
- منع از نوشتن فرمانهایی که پیغمبر گفتند بیاورید و بنویسید، امّا آنها گفتند: نمیشود.
- صدای خود اهل جماعت راجع به یک موضوع درآمده و آن هم اهانت دومی به صفیّه، همسر پیامبر در مورد شجاعت است.
- مخالفت اولی و دومی در باب قتل رئیس خوارج.
- مخالفت اولی و دومی در ابلاغ پیام پیامبر(ص).
- اهانت دومی به پیامبر اکرم(ص) که إنشاءالله مفصّل باید این مطلب و عکسالعمل حضرت به این اهانت را در این جلسات بگویم. این که یک عدّه از «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم» اشتباه برداشت کنند و کسی فکر کند خودش هم آرام آرام مثل پیامبر است، یا در مقابل امام زمان و نائبش، کسی است و ... .
- مخالفت با ابتدای خلقت نوری اهلبیت(ع) و هر کس هم این را میگفت، شلاق میزدند.
- اعتراف خود دومی به اهانت به پیامبر(ص).
- اعتراض دومی به پیامبر در مورد زکات عبّاس، عموی پیامبر(ص).
- اعتراض دومی به پیامبر در مورد نماز بر جنازه کسی که اوّل، منافق بوده است. گفت: این، منافق بوده، پیامبر فرمودند: او، توبه کرده است. گفت: توبه هم کرده باشد، فرقی نمیکند! - که حالا بیان میکنم چه کسی بوده، فعلاً دارم فهرستوار عرض میکنم -
اگر ما هم تبعیّت نکنیم، اینطوری گرفتار میشویم. باید مواظب باشیم. من مطالبی که میگویم، صددرصد یقین دارم و با این وضع جسمانی خود، نمیآیم آخرتم را برای دنیای کسی بفروشم. امّا اعتقاد راسخ دارم که این سیّد عظیمالشّأن، سپهسالار امام زمان(عج) است.
- اعتراض دومی به صلح حدیبیّه.
مانند بعضیها که البته ما مثل آنها نداشتیم، امّا شاید یک عدّه در ذهنشان آمد که چرا امام ، قطعنامه را پذیرفت؟!
- اعتراض و انکار دومی در مورد غدیر خم و امثالهم.
حالا آیا اینها را میتوان سنّی نامید؟! اینها به سنّت عمل می کنند؟! به سنّت چه کسی؟! اینها به سنّت پیامبر عمل نکردند. لذا حضرت در این روایت میفرمایند که ترک سنّت یکی از عوامل هلاکت است.
3.دوری از جماعت مؤمنین
«وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة» دوری از جماعت مؤمنین، مورد سومی است که سبب هلاکت میشود. اینها برای انسان گرفتاری میآورد.
پس بیان کردیم: همه مبتلا هستند و همه در بیعت بودند، منتها امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر در دنیا که تجلّیگاه بیعت است، بر سر بیعت خود ماندی، اوّل امتحان میشوی و بعد نهایتاً به درجات میرسی، امّا اگر از این بیعت دست کشیدی، به تعبیر وجود مقدّس ثامنالحجج(ع) در دائره سوء قرار میگیری که آن موقع، تو را ادب میکنند، «إِنَ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ».
*مصیبت و بیعت برای همه هست
برای همین دقّت کنید، ببینید این مردم بیعت شکن چه کردند که حجّت خدا باید در مقابل یک کثیف خبیث قرار بگیرد و او به حضرت طعنه بزند، خاک بر سر این امّت! «لَمَّا حُمِلَ عَلِیُ بْنُ الْحُسَیْنِ ص إِلَى یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ فَأُوقِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ- وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع لَیْسَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِینَا إِنَّ فِینَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»، هنگامى که زینالعابدین، امامالعارفین، آقا علیبنالحسین(ع) را نزد یزید بردند و در برابر او نگه داشتند، یزید ـ که لعنت خدا بر او باد ـ این آیه را خواند: «هر مصیبتى به شما مىرسد، دستاورد خود شماست». امام زینالعابدین(ع) فرمود: این آیه درباره ما نیست، بلکه این سخن خداوند عزّوجلّ درباره ماست که فرمود: «هیچ مصیبتى به مال یا جانتان نمىرسد، مگر پیش از آفرینش آن، مکتوب شده است» - خاک بر سر این امّت که حضرت باید بیایند و اینطور از خود دفاع کنند! -
پس این بیعت برای همه هست، همانطور که امام زینالعابدین(ع) هم فرمودند: خدا میفرماید ما برای همه قرار دادیم. منتها مهم این است که کجا باشیم. هیچ کس هم نمیتواند در این دنیا از امتحانات دور شود. ما فقط دو جبهه داریم، حقّ و باطل، هر کس به هر سمتی برود، در این امتحانات است. لذا باید مراقب بود که بیعتشکنی نکنیم؛ چون تجلّیگاه بیعت، دنیاست. هر چه هم که داریم انجام میدهیم، تجلّی بیعتمان است.
*حرّ، عبد خدا و حرّ از دنیا بود
حرّ هم فهمید، چقدر هم عالی فهمید. حرّ یک آدم عادی نیست، سپهسالار آن لشگر است. مدام هم دارند به آن لشگر افزوده میشوند، سی هزار نفر هستند که همه کاره، حرّ است. این طرف هم که تعدادی نیستند، حدود هفتاد نفر که با زن و بچّه به حدود صد نفر میرسند. امّا آن طرف لشگری بود که به ظاهر ابّهت بسیاری داشت. ولی حرّ وقتی دید چیست و کیست، دنیا را سه طلاقه کرد و آن را پشت سر گذاشت و به این طرف آمد. او، حرّ، عبد خدا و از دنیا، آزاد است.
او میتوانست همینطور عادی هم بیاید و بگوید: سلام علیکم، ببخشید، یک اشتباهی شده، میپذیرید؟ امّا اصحاب مقاتل مینویسند: حرّ، نخهای چکمههای جنگی خود را به هم بست و به گردنش انداخت، بعد شلاق اسب را به گردنش بست و به پسرش گفت: من را کشان کشان و به حالت خواری ببر.
ابیعبدالله تا دید، به او فرمود: این چه کاری است؟ بلند شو. گفت: حسین جان! اشتباه کردم. توبه مرا میپذیری؟ آقا فرمودند: بله.
وقتی هم افتاد، ابیعبدالله که بالای سر او آمد و خونها را از سر و صورتش پاک کرد، تا چشمش را باز کرد و دید سرش روی پای ابیعبدالله است، سر خود را کشید و حضرت مجدّد سرش را روی پاهای خود قرار دادند. بعد مطلبی را گفت که هم دل حضرت را شاد کرد و هم سوزاند. گفت: آقا جان! به خواهرتان زینب کبری بگویید: از من راضی شد؟ آخر او اوّل کسی بود که آب را بسته بود ...
*رها کردن هادی الهی، بیعتشکنی و هلاکت بیبازگشت!
در جلسه گذشته روایت شریفه «ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ نَکْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْکُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة» را از وجود مقدّس بابالحوائج، آقا موسیبنجعفر، امام کاظم(ع) عرض کردیم که حضرت در آن به سه مطلب اشاره کردند که همه آنها، بیعت است.
فرمودند: سه چیز موجب هلاکت است، اوّلاً نفرمودند: «ثلاث هلکات»، بلکه فرمودند: «ثلاث موبقات». من میخواهم یک مقدار راجع به «مُوبِقَات» حرف بزنم که نکته بسیار مهمّی دارد. «موبقات» از «بقی» است؛ یعنیآنجا یی که وقتی انسان به آن ورود پیدا کرد، دیگر خروجی از آن نیست. لذا فرمودند: سه چیز از هلکات بیرون نیامدنی است؛ یعنی دیگر به هیچ عنوان خروجی برایش نیست و این، خیلی درد است.
1. «نَکْثُ الصَّفْقَةِ»، اوّلین مورد همین شکستن پیمان و بیعت است. عرض کردیم: بیعت از زمان عالم ذر هست و دنیا، تجلّیگاه بیعت است.
2. مورد دوم هم «تَرْکُ السُّنَّةِ» است که خودش باز همان بیعت است؛ چون انسان درحقیقت خودش از خودش چیزی ندارد، هرچه که هست، مِن ناحیه الله تبارک و تعالی و مِن ناحیه الهادی است. این که بیان میشود: کتاب و سنّت، همین است. سنّت یعنی آنچه که مِن ناحیه الهادی، مِن الله تبارک و تعالی است. هرچه هادی بیان میکند، همان سنّت است؛ پس اگر ترک سنّت شد، باز همان بیعتشکنی است.
جالب است که عرض کنم، این نکتهای که در جلسه پیش بیان کردم که پروردگار عالم قبل از هبوط به انسان گفت، تجدید بیعت بود. همان جا که فرمودند: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُون» شما با من بیعت کردید، حالا هم میخواهم شما را به زمین بفرستم. همه مفسرین هم بیان کردند که این آیه مربوط به قبل از هبوط أبانا آدم و أمّنا حوّا و همراهانشان بوده است؛ چون نفرمود: «قُلْنَا اهْبِطا»، بلکه فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» که این «ها» به جنّت بر میگردد و «جمیعاً» هم از باب تأکید است. در «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» هم «کما» نیست، بلکه جمع است. «فَمَنْ تَبِعَ» این «فاء» بر سر «من» عنوان تحقیقیّه است؛ پس دارد بیان میکند که یادتان نرود شما بیعت کردید. لذا دارد به خروج از سنّت و خارج شدن از هادی الهی اشاره میکند که باز هم همان دور شدن از بیعت است. پس « تَرْکُ السُّنَّةِ» هم باز همان خارج شدن از بیعت پروردگار عالم است. سنّت، همان قول و فعل معصوم و هادی الهی است.
3. «فِرَاقُ الْجَمَاعَة» جماعت هم در اصل اوّلیّه همه به سمت بیعت کردن با خدا رفتند. لذا دور شدن از جماعت هم شما را گرفتار میکند.
لذا یک اصلی است که من تقاضا دارم هیچ موقع این اصل را فراموش نکنیم و آن، این است: به خودمان تلقین کنیم و اصرار به این هم بورزیم که ما هیچ هستیم و همه چیز، آنها هستند. هرکس از آنها بیرون آمد، ثَلَاثٌ مُوبِقَاتٌ» میشود، یعنی به هلاکت میرسد، آن هم هلاکتی که دیگر راه برگشت ندارد.
*چرا امیرالمؤمنین نمیخواستند بیعت مردم را بپذیرند؟
لذا در خطبه نود و دوم نهجالبلاغه آمده که وقتی برای بیعت با امیرالمؤمنین(ع) آمدند، حضرت بیان فرمودند: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» مرا واگذارید و به سمت دیگری بروید، در ادامه فرمودند: « فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ » زیرا ما در صورت روى کار آمدن به استقبال کارى مىرویم که چند چهره و رنگارنگ است چندان که دلها در برابرش استوار نمىماند.
تا اینجا راجع به بیعت گفتیم. امّا از اینجا به بعد این که در بیعت چه کار باید بکنیم، مهم است. اگر بر سر عهد و پیمانمان ماندیم، باید بدانیم که نباید صاحبنظر بشویم، بلکه باید دنبال صاحبنظر برویم.
شاید کی عدّه بگویند: این چه حرفی است میزنید، این همه قرآن راجع به تفکّر میگوید که «صم بکم عمی» نباشید؛ یعنی شما میگویید عقل را تعطیل کنیم؟! خیر، ولی اگر انسان جدی فهمید که حجّت خدا یعنی چه، اگر فهمید این که همه چیز مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، یعنی چه، دیگر اینطور نمیگوید.
وقتی هرکدام از حضرات معصومین(ع) را که اینها امام، حجّت، علم و نور خدا هستند، بیاورند جلوی یک انسان رذل قرار دهند، بسیار دردآور است. در جلسه گذشته عرض کردم که حضرت زینالعابدین را آوردند در مقابل یزید بوزینهباز شرابخوار سگباز پست و رذل قرار دادند، «لَمَّا حُمِلَ عَلِیُ بْنُ الْحُسَیْنِ ص إِلَى یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ فَأُوقِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ- وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع لَیْسَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِینَا إِنَّ فِینَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»، یزید لعنتالله علیه آیه 30 سوره شوری را خواند: «هیچ کس مصیبتی به او نمیرسد، مگر به واسطه خودش». یعنی منظورش این بود که شما خودتان کردید. امّا حضرت فرمودند: اوّلاً که این آیه متعلّق به ما نیست، بلکه این آیه برای ما است که خداوند میفرماید: هیچ مصیبتی بر زمین و نه بر مال و نه بر جان شما نمیرسد، مگر این که از قبل، پیش از آفرینش، در کتاب نوشته شده باشد. این هم نکته مهمّی است که نشان میدهد همه چیز معلوم است؛ یعنی پروردگار عالم در اینجا هم برای حضرات معصومین، هم برای ما و هم برای همه عالم ابتلا و امتحان قرار داد، منتها یکی به آنجا میرسد که میفهمد، یکی هم متوجّه نیست.
نکتهای که میخواهم عرض کنم، این است که وجود مقدّس امام دارد میگوید: همه چیز را پروردگار عالم تعیین کرده، اگر کسی تصوّر کند که دارای عقل است، میخواهد از آن چیزی که تبیین شده خارج شود و از آن امامی که خدا به عنوان هادی الهی برایش تبیین کرده، دست بکشد و صاحبنظر شود. آن صاحبنظرِ بودن، کار را خراب میکند. لذا امام، حجّت خدا دارد اینطور بیان میکند که من هم صاحبنظر نیستم و خود خدا اینطور قرار داده است؛ یعنی ما به هر چه خدا تعیین کرده، راضی هستیم که بالاترین مقام هم مقام رضاست.
لذا عزیزان! ما باید مدام اصرار به این بورزیم که انسان باید هادی داشته باشد و خودش را هیچ بداند. تمام بلاهایی هم که بر سر انسان آمده، برای همین است که هادی را رها کرده است.
لذا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» من را رها بکنید و به سمت دیگری بروید، «فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ» چون شما نمیدانید، من در آینده به استقبال کارهایی میروم که گاهی اینطور میشود و گاهی آنطور می-شود، آنوقت شما میگویید: چرا و اعتراض میکنید؛ یعنی یادتان میرود که من امام مِن ناحیة الله هستم و خدا هم همه چیز را قبلاً تعیین کرده است. لذا اگر من یک روزی به ظاهر صلح کنم - مثل صلح حدیبیه که عرض کردم به پیغمبر اعتراض کردند - اعتراض میکنید، کما این که به امام مجتبی هم بعداً اعتراض کردند، در حالی که بعدها معلوم شد که امام برای چه این کار را کردند. اگر یک روزی هم قیام کنم، معترض میشوید؛ همانطور که یک عدّه میگویند: چرا ابیعبدالله(ع) قیام کردند؟ در حالی که هر دو، یک وجه بیشتر نیست و همهاش برای خداست. امّا شما متوجّه نمیشود.
واقعاً قربان این ایرانیها که إنشاءالله روایاتی را عرض میکنم که میگوید: اینها باوفاترین هستند. در بحث قطعنامه 598، با این که در جنگ بود و پذیرش آن اوّلش یک مقدار سخت بود، امّا چون امام فرموده؛ پذیرفتند و إلّا هر کس دیگری میگفت، طبیعی است در دهنش میزدند و نمیپذیرفتند. شاید بگویند: امام که فرمود: نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید جنگ جنگ تا رفع کل فتنه، حالا چطور شد پذیرفت؟! میگوییم: امام است که فرموده، عیبی ندارد، میپذیریم. امّت با وفا و امتی که بیعت نمیشکند، همین است؛ هر چه امام بگوید، میپذیرد.
امیرالمومنین(ع) فرمودند: دست از من بکشید و سراغ دیگری بروید؛ چون من فردای روزی که بر سر کار بیایم، سراغ کارهایی میروم که شما نمیدانید، «وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ» و رنگها و وجههای مختلفی دارد، بعد معلوم است قلبها در مقابلش نمیتواند استوار باشد «لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ» حضرت چقدر قشنگ میفرمایند؛ یعنی شما نمیتوانید تحمّل کنید و قلبهایتان برمیگردد. همینطور هم شد، بعد از آمدن حضرت بیعتشکنیها شروع شد.
بعداً هم حضرت بیان فرمودند: یادتان رفت چقدر در بیعت اصرار میکردید؟! «وَ تَکَأْکَأْتُمْ عَلَیَّ تَکَأْکُؤَ الْإِبِلِ الْهِیمِ عَلَى حِیَاضِهَا حِرْصاً عَلَى بَیْعَتِی» شما از شور و شوق بیعت با من و حرصی که در بیعت با من داشتید، مانند شتران تشنهای بودید که در آبگیرها جمع میشوند؛ یعنی اینطور به من هجمه آوردید که بیعت کنید، حالا بیعتتان را یادتان رفت؟ دلیل هم این است که قلبهای شما عوض میشود و نمی-توانید کارهای من را بپذیرید.
یک دلیلی که عرض میکنم اصرار به اطاعت ورزی داشته باشیم، همین است. ما باید اصرار بورزیم به این که خودمان هیچیم، ولو به صورت ظاهر علم و سواد داریم (چون علم حقیقی است که انسان را به نور میرساند)، ولی اصرار به این بورزیم که هیچیم؛ چون اگر تصوّر کردیم چیزی داریم، گرفتار میشویم.
لذا حضرت میفرمایند: کارهایی را من انجام میدهم که میگویید: چرا؟ تا دیروز یک طور دیگر بود، امروز طور دیگری است، پس قلبهایتان استوار نمیماند و نمیپذیرید؛ چون حجّت خدا را نشناختید و بیعتتان، بیعت حقیقی نیست.
*عبد، اختیاری برای خود قائل نیست
شاید سؤال پیش آید که آیا اصل بیعت برداشته میشود؟ خیر، اصل بیعت هست؛ چون ما بیعت با پروردگار عالم داشتیم. امّا چرا پروردگار عالم در تجلّیگاه به صورت ظاهر، ما را در اختیار قرار داده است؟ البته عندالاولیاء این اصلاً معنا ندارد و میگویند: ما اختیار نداریم؛ چون آنها به مقام معرفتی رسیدند و میفهمند که ما عبد و مخلوقیم. اگر یک موقعی من توانستم هنر به خرج بدهم و خودم، خودم را خلق کنم، مدّعی شوم، امّا من که مخلوقم و مخلوق، مفعول و فعلِ فاعل است و حضرت حقّ، خالق است. لذا من کارهای نیستم، من مخلوقم و اصلش هیچ ادّعا و اختیاری ندارم. گرچه خدا اختیار داده و این، درست است، امّا من زود به خودش میسپارم، «افوض امری الی اللّه إن اللّه بصیر بالعباد»، من اصلاً اختیاری از خودم ندارم و معنی اختیار برایم صحیح نیست. ولیّ خدا اینگونه است.
لذا عالم، عالم اختیار است و ما نمیگوییم نیست، امّا آن که به آن مقام معرفتی بالا رسید، میداند هیچ اختیاری ندارد و همه را به پروردگار عالم سپرده و مطیع محض پروردگار عالم است. کما این که انبیاء مطیع محض پروردگار عالم بودند، کما این که ابیعبدالله(ع) مطیع محض پروردگار عالم بود و کما این که ثامنالحجج(ع) مطیع محض پروردگار عالم بود.
مثلاً زمان حضرت ثامنالحجج(ع) را ببینید، مدام به حضرت إنقلت و اشکال میگرفتند که آقا! شما کجا میخواهی بروی؟ میخواهی ولیعهد چه کسی بشوی؟ اینها همان خاندانی هستند که پدرت را حداقل هفت سال در زندان نگه داشتند! کدامیک از اجداد مکرّمتان را رفتند در خلافت شریک بشوند که شما میروید؟! اگر خلافت حقّ شماست که باید به شما برسد، امّا ولیعهد که بشوید؛ یعنی شریک میشوید!
من و شما خودمان را در آن زمان بگذاریم، چه میکردیم؟ حالا معمّا حل شده آسان شده، فهمیدیم آقا آمد و چه کارها که نکرد و چقدر تشیع را تبلیغ کرد و برای همین عالم آل محمد شد. ولی وقتی من و شما باشیم، امکان دارد این إنقلت را بیاوریم که آقا! این چه وضعی است و ...؟!
حضرت با همه زبانهای مختلف دنیا، هندی، چینی، رومی، ترکی، فارسی، زبان محلی و ... صحبت میکرد ولی نمیخواهد بگوید: من اینم، بلکه حضرت، مطیع محض خدا و راضی به رضای خداست. خدا میگوید: باید بروی، چشم! بعد هم به تو حرف میزنند، چشم! بعداً پیروز میشوی، چشم! علویون با تو بد میشوند، چشم! یک عدّه در مدینه با تو بد میشوند و میگویند: این ریاستطلب است، امّا تو برو؛ چشم میروم. لذا اوّل مطیع محض خدا، حضرات معصومین هستنند که متّصل به علم پروردگار عالمند و صاحبنظر نیستند.
*چرا امیرالمؤمنین با دوستان خود از جمله طلحه و زبیر جنگید؟
لذا امیرالمومنین(ع) میدانند چنین قضایایی پیش میآید، برای همین بیان میفرماید: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ» من را رها کنید و به سراغ دیگری بروید؛ چون قلبهای شما استوار نمیماند، قوام ندارد و شک و شبهه در آن میافتد. طلحه را بردارم، میگویید: چرا با طلحه جنگیدی؟! زبیر را بردارم، همینطور میگویید و ... .
حالا در این روایت دقّت بفرمایید: «فی جوابِ مَن سأله: على ما قاتلتَ طَلحةَ و الزُّبیرَ ؟» حضرت در جواب کسی که تعجّب کرده بود که چرا امیرالمؤمنین با این که طلحه و زبیر رفیقهای او بودند، با آنها جنگید، فرمود: « قاتلْتُهُم على نَقْضِهِم بَیْعَتی و قَتْلِهِم شِیعَتی مِن المؤمنینَ» جنگیدم و آنها را کشتم؛ چون اوّلاً نقض بیعت کردند و بیعت خودشان را شکاندند و بعد هم شیعیان و مؤمنان ما را هم کشته بودند.
خوب برای بعضیها سخت است و واقعاً میمانند که چرا امیرالمؤمنین این کارها را کرد. لذا برای همین که در دنیا، بعضیها متوجّه نیستند که اصلاً یک امام داریم و یک امّت، خودش هم فرمود: من برای شما هادی میفرستم، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» پس معلوم است که هادی میفرستد، حال هر که تبعیّت کرد، خوف و حزنی ندارد که این همان بیعت است.
درست است که در تجلّیگاه دنیا، بیعت برداشته نمیشود، ولی برای بعضیها اینطور است که اگر امّت به سمت امام نرفت، گرچه امام هم امامتش برداشته نمیشود، امّا دیگر تکلیفی برای امام نیست؛ چون امّت خودشان به انحراف و گمراهی رفتند، «یخرجونهم من النور الی الظلمات»، نور را رها کردند و به ظلمات رفتند. و إلّا اگر همه چسبیده بودند و آن بیعت اوّلیّه را نمیشکاندند، اینگونه نمیشد.
لذا در اینجا عنوان اختیار برای مردمی که آن بیعت را نفهمیدند، وجود دارد. عرض کردم برای اولیاء خدا اختیاری نیست امّا برای مردمی که این را متوجه نشدند، هست.
شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز در ارشاد خود نقل میکنند که وقتی اینها بیعتشکنی کردند، امیرالمؤمنین میفرمایند: «فَبَایَعْتُمُونِی مُخْتَارِینَ وَ بَایَعَنِی فِی أَوَّلِکُمْ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ طَائِعَیْنِ» شما با من بیعت کردید، در حالی که اختیار داشتید، من نگفتم، شما دنبال من آمدید. امام که بود، باید از اوّل هم آن طرفی میرفتند، امّا حضرت دارد از باب تذکار برایشان بیان میکند و الّا اگر اینها عاقل بودند، اصلاً باید میگفتند: ما از اوّل باید سراغ شما میآمدیم. اگر انسان، انسان عاقلی بود؛ پیامبر یک بار هم میگفت، بس بود، «العاقل یکفی به الاشاره». لذا حضرت میفرمایند: پیشاپیش و اوّل شما هم، بیعتکنندگان با من، همین طلحه و زبیر بودند که اینها هم دست از بیعت کشیدند. شما مختار بودید امّا اینطور کردید.
این با آن چیزی که بعضی بیان میکنند که ما در مقام انتخاب هستیم، اشتباه است و آن نیست. اینکه حضرت فرمودند؛ یعنی این که شما نفهمیدید، از اوّل باید میآمدید، نیامدید و حالا دنبال ما آمدید. این دفعه هم که خودتان آمدید، پس چرا حالا دارید بیعتشکنی می-کنید؟!
گرچه عرض کردم بیعت اولیّه همان است که از روز نخست همه چیز برای ما تبیین شده بود و لذا اگر دست از این بیعت بکشید، تمام است.
*میزان ابتلای هر کس چقدر است؟
خیلی عجیب است، وجود مقدّس امّام باقر(ع) میفرمایند: «یُبْتَلَى الْمَرْءُ عَلَى قَدْرِ بیعته» انسان به آن قدری که بیعت بسته است، مبتلا میشود؛ یعنی شما باید بدانید در این قضیّه بیعت مبتلا هستید و بلا میبینید، امّا این نسبت به آن قدری است که شما دارید.
کما اینکه یک روایتی مثل این روایت از حضرت صادق(ع) است که میفرمایند: «یُبْتَلَى الْمَرْءُ عَلَى قَدْرِ حُبِّه» که این حبّ هم حبّ به خدا و حبّ به رسول و معصومین است.
*چه شد کربلا، کربلا شد؟
ما همه اینها را داریم میگوییم که بیان کنیم چه شد کربلا، کربلا شد؟ علّت آن بود که مردم دست از آن بیعت اولیّه کشیدند و بعد به این ابتلائات دچار شدند که احساس کردند خودشان کسی هستند و صاحب نظرند. برای همین امیرالمؤمنین فرمود: من را رها کنید؛ چون من اگر فردا حرف بزنم، شما اظهارنظر میکنید، من امروز یک طوری میگویم و فردا طور دیگری، امّا قلبهای شما استوار نمیماند؛ شما میگویید: یعنی چه؟ چرا تا دیروز اینطوری حرف زدی، امّا امروز اینطوری میگویی؟!
یک مثال بزنم که برای شما محسوس بشود. اگر یک مرجع تقلید و مجتهدی فتوایی داد و شما یکسال، دوسال، پنج سال، ده سال براساس آن فتوا عمل کردید، بعد فتوای او عوض شد. سؤال: آیا من و شما میتوانیم به مرجع تقلید معترض بشویم که شما چرا فتوایت عوض شد؟ خیر. سؤال: آیا آن اعمالی که قبلاً انجام میدادیم، باطل است؟ خیر، آن اعمالی که انجام دادیم، درست است و حالا باید از اینجا به بعد به فتوای جدید عمل کنیم.
نمیتوانیم بگوییم: آقا! شما ده سال فتوایت آن نوع بوده و ما بر اساس آن فتوایت عمل میکردیم، حالا ما کاری به این کارها نداریم و آن فتوا را عمل میکنیم، مرجع هستی که باش.
عجبا! تو داری میگویی که من دارم از فتوای شما تقلید میکنم، حالا فتوای فتوای مرجع عوض شده، شما باید مطیع مرجع باشی و همانگونه که او میگوید، عمل کنی.
لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: شما با من بیعت کردید و به صورت ظاهر به سمت من میآیید، امّا طاقت ندارید، اگر امروز اینطور بگویم، فردا آنطور بگویم، شما میگویید: چرا؟ چرا؟ دلیل این چراها این است که انسانها احساس میکنند صاحب نظرند. شیطان ملعون هم میآید و آنها را وسوسه میکند. تا دو واژه یاد گرفته، دو ترم خوانده، دو دوره گذرانده، یک مدرک گرفته، میگوید: من صاحب نظرم.
ولی حال آن مردان الهی مثل آیتالله العظمی گلپایگانی را ببینید. امام میخواهد امام جمعه گلپایگان را تعیین کند، میفرماید: سراغ آیتالله العظمی گلپایگانی بروید تا ایشان تعیین کنند. امّا هر کاری میکنند، ایشان میگویند: نه، ایشان ولیّ فقیه است، ایشان باید تعیین کند. از امام اصرار و از ایشان انکار. تا جایی که امام میفرماید: پس شما چند نفر را معرفی بفرمایید، ما یکی را انتخاب میکنیم؛ یعنی آیتالله العظمی گلپایگانی تا آخر هم نمیپذیرد و میگوید: اصلاً من کارهای نیستم، من نباید امام جمعه را تعیین کنم، امام جمعه را باید ایشان تعیین کند. یعنی تا این حد میفهمد و منم منم ندارد. حالا یکی دیگر هم در مسند مرجعیّت ادعایی میکند که آنطور میشود و طغیان میکند.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آن مرد الهی آن طور خودش را برای نظام فدا میکند، آیتالله العظمی بهاءالدّینی هم همینطور؛ چون میفهمند، با آن همه علم، با آن همه سواد، با آن همه معرفت میفهمند که آقا این است و همه چیز دست ولیّ فقیه است. دیگر نمیگویند: نه من هم خودم صاحب نظرم. آیتالله کشمیری، آیتالله مولوی قندهاری، بزرگان دیگر هم همینطور بودند؛ چون میفهمند، امّا یک موقع کسی نمیفهمد و طغیان میکند.
افزایش بلا با افزایش ایمان!
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ کِفَّةِ الْمِیزَانِ، کُلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِه» مؤمن به منزله کفّه ترازو است، هر موقع که بر ایمانش اضافه شد، بلایش زیاد میشود.
حالا من نکتهای را عرض کنم که خیلی مهم است. این که قرآن میفرماید: «هو الذی بعث فی الامیین»، همه انبیاء را فرموده و استثناء هم نگذاشته است، در همه امم هست. بعد هم امّت میگوید. «رسولاً منهم» رسولی از خودشان است. اوّلین چیزی که میفرماید، «یتلوا علیهم آیاته» است. «یتلوا علیهم آیاته» یعنی همین که مدام بیایند به آنها تذکار بدهند. بگویند: ببینید این است، این است، قدرت خدا را ببینید، آیات الهی را ببینید. بعد هم از جمله آیات، همین است که به آنها بگویند: شما مخلوق بودید، یک موقع گردنگشی برای پروردگار عالم نکنید.
من یک نکتهای را عرض کنم، حتّی وسوسه و وسواس در شستن صحیح نیست. اگر به ما بیان کردند: با دوبار آب کشیدن، عین نجاست که نیست، دیگر پاک است. حالا بعضیها سه مرتبه آب میکشند که احتیاط است، تمام شد. امّا حالا چهار بار، پنج بار، مدام آب بریزم و ...، اینجا دیگر شیطان میشود، این دین نمیشود. اینجا فرمان ابلیس و شیطان است، ولو به صورت ظاهر در دین جلو میروی و میخواهی پاک باشد، امّا فرمان ابلیس است.
میگوید: اگر در نماز شک کردی، درست است که شکیّات داریم، مثلاً بین سه و چهار، دو و سه و ...، امّا میگوید: اگر کثیرالشّک شدی، اعتنا نکن. اصلاً بگو: من میخواهم ایندفعه نمازم را غلط بخوانم. دو سه مرتبه اینطور بگو، شیطان ملعون میرود. دوا و درمان کثیرالشّک این است که اعتنا نکند. بگو: من اصلاً این دفعه میخواهم نمازم را باطل بخوانم، درست میشود، شیطان دست میکشد. آنهایی که یک موقع کثیرالشک هستند، این را عمل کنند. آنهایی که وسواس دارند، بگویند: من میخواهم اصلاً ایندفعه نجس باشد. آنوقت شیطان رهایت میکند، همینطوری رها نمیکند و به نام دین هم میآید.
انبیاء میآیند، میگویند: آقا! این است، این است، تو اصلاً خودت نیستی، این دستت مال خودت نیست، پس مواظب باش، آب زیادی بریزی، چه بکنی، گناه کردی. دقّت کن. کارهای دیگر بکنی، ...، بدینترتیب همه را بیان میکنند. زبانت مال خودت نیست، چشمت مال خودت نیست، هیچ چیز مال خودت نیست. کسی که مال خودش نیست، پس هیچ اختیاری ندارد. پس حالا چرا وقتی به چیزهای دیگر میرسد، میگوییم: نه، باید با تفکّر و تعقّل باشد، مگر ما بستهایم، مگر ما دگمیم، مگر ما صاحب عقل نیستیم، ما خودمان فهم داریم، خودمان درک داریم و ... . آقا! چه هستی؟! یک آلزایمر میگیری، تمام است.
لذا هرچه بر ایمان مؤمن افزوده میشود، بلا و گرفتاریاش فزونی پیدا میکند. آنوقت است که میبیند که آیا اینجا میتواند یا نه. آنوقت این براساس همان بیعت است که فرمود: «یبتلی المرء علی قدر بیعته» هر چقدر در این بیعتش محکم ایستاده باشد، خدا بیشتر بلا به او میدهد. امّا میبینید بعضیها محکم نیستند.
*ابتلائات معصومین
لذا حضرات معصومین بیشتر از همه مبتلا بودند، شما نگاه کنید هر کدام هم به یک نوعی مبتلا شدند. این ابتلائاتی که بر وجود مقدّس ابیعبدالله(ع) وارد شد، شوخی نیست. واقعاً انسان نمیتواند فکر کند، باید گذرا رد شد و اصلاً تأمّل نکند. خوبیاش هم این است، ما میشنویم، روضهاش را هم میخوانیم، گریه هم میکنیم، امّا هیچ کداممان تأمّل نمیکنیم. شاید هم اجازه ندهند تأمّل کنید، برای این که اگر تأمّل کنیم، میمیریم.
آیتالله دزفولی میفرمودند: یکی از اولیاء خدا شبهای تاسوعا دور حیاط میگشتند و فقط چند نفری را هم میپذیرفتند و دیگر کسی هم نمیآمد. ایشان همینطور که میگشت، مدام میگفت: عبّاس، ابالفضل. با همین عبّاس، ابالفضل گفتن او، غوغا میشد و اشک میریختند. آیتالله دزفولی فرمود: ببینید ایشان چه دیده و إلّا مگر لفظ عباس، ابالفضل چیست؟ چطور میشود که یک نفر این قدر حالش منقلب شود و همینطور اشک میریخت. این دو تا کلمه چنان روضهای میشد که غوغا و محشر بود.
ما درک نمیکنیم، نباید هم متوجّه شویم و إلّا طاقت نداریم. شاید این پردههایی که میکشند، لطف به ما باشد که خیلی نفهمیم. واقعاً آن کسانی که میفهمند بیشتر سختی میکشند.
ببینید ابیبصیر میگوید: دیگر از شب اوّل محرم، کسی خنده حضرت صادق القول و الفعل را نمیدید، هرچه به عاشورا میرسید، حزن و اندوه و ناله و فغانشان بیشتر میشد.
این که آقاجانمان میفرمایند: اشک میریزم، اشک میریزم، اشک میریزم، اشکم که تمام شود جایش خون گریه میکنم، این چیست؟! آنکه میفهمد، بیشتر میسوزد و اشک میریزد.
خدا آیتالله سیبویه را رحمت کند. ایشان میفرمود: الان دیگر آقا خون گریه میکند، دیگر اشک ندارد، هرچه هست، خون گریه میکند.
هر که بیشتر فهمید، بیشتر میسوزد. ببینید این بلایایی که برای حضرت آمده، شوخی نیست. این بیعت با خدا را در مرحله نخست، همه داشتیم، حتّی حضرات معصومین؛ چون بالاخره آنها هم مخلوق هستند. امّا حالا در درجات بعدی که ما در دنیا آمدیم، باید با آن حضرات بیعت کنیم.
ببینید روز عاشورا آنقدر مصائب سنگین است که ما نمیتوانیم وصفش کنیم، ما همین یک حرفی میزنیم و سریع رد میشویم. دور این بدن مقدّس حضرت را در آن لحظات آخر، گرفتند. ازآنجا یی که سپاه آنها بسیار زیاد بود، بعضی را آورده بودند که فقط قدرتنمایی کنند و اصلاً سلاح نداشتند به آنها بدهند. لذا میگفتند: اگر کسانی کشته شدند، بعداً سلاح آنها را به اینها میدهیم. برای همین خیلیها سلاح نداشتند و همینطوری آمده بودند فقط در سپاه باشند. حالا این ملعون هم بگوید: بدن را دوره کنید، هر کس هم در قتل حسین شرکت کند، جایزه دارد! چقدر میخواهد انسان خبیث باشد، «کالانعام بل هم اضل»، یک نفر است دیگر، صد نفرتان را هم بکشد، بالاخره شما او را میکشید. چند هزار نفر؟ این سی هزار نفر نه، دوازده هزار نه، هشت هزار نه، چهار هزار نه، بالاخره هزار نفر که دوره کردند. شما خودت یک بدن را تصوّر کن که وسط بگذارند و هی بزنند. حضرت هم هی میچرخید، در باب مقاتل میگویند: کسی جلو نمیآید که بجنگد، یک تیر میآید اینطرف مینشیند، یک تیر میآید آنطرف مینشیند و ...، هی حضرت دور خودش میچرخد.
آیتالله مولوی قندهاری میفرمود: آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی میفرمودند: در محرم، در عزاداری، نخواهید امام زمان بیاید. دیدید میگویند: آقاجان عنایتت به مجلس ما باشد، نگاهی به مجلس ما کنی و قدم به آن بگذاری و ... . بالاخره کریم است دیگر، ای بسا آمد. آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن فرمودند: در محرّم این را نخواهید، چون خود حضرت مصیبت دارد، نیاید روضهها را بشنود. چون ما که نمیفهمیم، پردهها روی دیدگان و قلبهایمان میافتد که بگوییم؛ یعنی جرأت گفتنش را داشته باشیم و پردهها روی گوش ما میافتد که جرأت شنیدنش را هم تا حدودی داشته باشد امّا حضرت جرأت ندارد. لذا یک دعا کنیم؛ خدایا! این شبها گوشهای مبارک آقاجانمان را از شنیدن مصیبتهای جدّش محافظت بفرما.