• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2664
تعداد نظرات : 2458
زمان آخرین مطلب : 3844روز قبل
اطلاعات دارویی و پزشکی

قدس آنلاین – پورافضلی: در طب سنتی و اسلامی کاسنی را تصفیه کننده خون دانسته و معتقدند که اثرات سودبخشی روی کبد و کیسه و طحال می گذارد و همچنین برای جلوگیری از ناراحتی های معده و تقویت مزاج از آن استفاده می شود.

برای کاسنی که طبیعتی سرد و تر دارد در پزشکی اهمیت زیادی قائلند تاجایی که ابوعلی سینا در مورد گیاه کاسنی و خواص آن رساله‌ای را نگاشته است. در آموزه های پزشکی اهل بیت علیهم السلام هم از فواید کاسنی بسیار سخن به میان آمده است. پیامبر اکرم (ص) فرموده اند: برگی از کاسنی نیست مگر قطره ای از بهشت بر آن باشد .
در منابع عربی از کاسنی با عنوان «هندباء» یاد شده است . طبق مطالعات جدیدی که بر روی این گیاه انجام شده بدست آمده است که کاسنی برای تمام اعضاء داخلی از قلب و کبد و معده مفید است و آن ها را به فعالیت سالم وا می دارد. 
امام رضا(ع) درباره ی سبزیجات فرمود: بهترین آنها کاسنی و کاهو می باشد.
محمد بن اسماعیل می گوید: شنیدم امام رضا(ع) می فرماید: کاسنی، شفای هزار درد است، هیچ دردی در شکم نیست مگر اینکه با کاسنی خوب می شود.
امام رضا(ع) همچنین درباره ی خواص دیگر کاسنی می فرماید : سبزی کاسنی بخورید چرا که آن، مال و فرزند را زیاد می کند و هر کس که دوست دارد مال و فرزندش زیاد شود به خوردن کاسنی مداومت نماید.(1)
اما باید دانست که آثار کاسنی در ابتدای مصرف ضعیف و غیر محسوس است و به همین جهت باید به مصرف آن مداومت داشت، تا با مرور ایام آثار شفا بخش آن ظاهر گردد.(2)
همچنین از امام رضا (ع) نقل شده است که : خوردن کاسنی موجب شفا یا فتن از هر درد و مرضی است هیچ دردی در درون انسان نیست مگر آنکه کاسنی آن را از بین می برد. 
محمد بن اسماعیل می گوید: روزی امام رضا(ع) بعضی از ملازمان را که تب و سر درد گرفته بودند دعوت کرد. آن حضرت دستور داد (برگ) کاسنی را کوبیده سپس بر روی کاغذ قرار داد و روغن بنفشه بر آن ریخته و بر سر بیمار بگذارند سپس فرمود: بدانید تب را ریشه کن و سر درد را (از بین) می برد.(3)

پانوشتها:
1. مکارم الاخلاق، ص 178
2. گل ها و گیاهان شفابخش، ص 169 به نقل از اسلام پزشک بی دارو ص 230.
3. کافی، ج6، ص 363

يکشنبه 19/8/1392 - 17:22
شهدا و دفاع مقدس

در وصیت نامه شهید «مجید ابوطالبی» آمده است: ما از آمریکا و شوروی و انگلیس و فرانسه توقع دوستی با مسلمین را نداریم؛ اما از کشورهای مسلمان عرب توقع خیانت نداریم. اگر اینها صدور نفت به آمریکا را قطع می‌کردند، آمریکا و اسرائیل با چه سوختی جنوب لبنان را بمباران می‌کرد.

خبرگزاری فارس: وصیت‌نامه خواندنی شهیدی که در کهف‌الشهدا آرمیده است

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، شهید «مجید ابوطالبی» یکی از شهدای آرمیده در کهف‌الشهدای تهران است که چندی پیش هویت وی از طریق آزمایش ژنتیک محرز شد؛ این شهید وصیت‌نامه‌ای بسیار ارزشمند و پرمحتوا دارد که در آن به مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حتی روابط با بین‌الملل پرداخته است؛ وصیت مجید در ادامه می‌آید باشد که سرلوحه امور خود قرار دهیم.

***

بسم الله الرحمن الرحیم

و این است وصیت‌نامه بنده خدا «مجید ابوطالبی» که در کمال هوشیاری و آگاهی نوشته شده است. باشد که مرگم حرکتی نو و خدائی را به دنبال داشته باشد و ریخته شدن خونم هشداری باشد بر آنان که هنوز در خواب هستند و جوششی در تداوم خونین شهیدان و پویشی در مسیر سالکان راه الله.

إن‌شاءالله

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

فَوقَ کُلُّ ذِی بَرِ بِرُّ حَتّی یُقتَلُ فی سَبیلِ اللهِ

بالا دست هر نیکوکاری نیکوکار دیگری است تا اینکه در راه خدا شهید شود، همین که شهید شد دیگر بالا دست ندارد.

با نام خدا سخن را آغاز می‌کنم؛ چون نام اوست که به ما حرکت و برکت می‌دهد، چون اوست خالق ما و چون اوست رازق ما و بر ماست که در همه حال به یاد او باشیم و شکر نعمت‌های او را به جا بیاوریم.

با سلام بر پیغمبر اسلام و ائمه معصومین(علیه‌السلام) و با سلام بر امام زمانِمان امام دوازدهم و نائب بر حقّش امام خمینی(رحمه‌الله علیه) و با سلام بر یاران و بازُوان پرتوان و پیروان راستین ولایت فقیه آیت‌الله مشکینی و رئیس جمهور مکتبی‌مان آیت‌الله خامنه‌ای و با سلام بر رئیس مجلسِ‌مان و نماینده امام‌ِمان در شورای عالی دفاع و با سلام بر دولت مکتبی و وزراء و نمایندگان مجلس و رئیس قوه قضائیه و همه دولتمردان در خط امام.

و با سلام بر همه دوستان و آشنایان و همکاران چه در سپاه و چه در بسیج و چه در محله خودمان و چه یاران و همسنگران قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب و باسلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم.

و باسلام و درود بر همه شهدای اسلام و معلولین و مجروحین جنگی و با سلام بر همه امّت حزب‌الله و باسلام بر همه آزادیخواهان و مظلومان جهان، چه شیعه و چه سنی و چه ادیان دیگر. سخن را آغاز می‌کنم.

شاید این آخرین نوشته های من و به قولی وصیتنامه من باشد. آری کسانی که مرا می‌شناسید، شاید این مطالب که می‌نویسم به گوش همه آشنا باشد، ولی مِن باب تذکر می گویم و سرانجام این فکر و ذکر من و آخرین حرف‌ها و سخنان من قبل از حرکت به سوی کربلا و زیارت قبر شش گوشه امام حسین(علیه‌السلام) است.

اکنون که این وصیت‌نامه را می‌نویسم درست 29 شهریور است؛ یعنی سالروز تولد من و سالروز ورود من به سپاه و سالروز جنگ تحمیلی و بالاخره اولین روز وصیت‌نامه من. که به خواست خدا یا شهید می‌شوم و یا این شهادت‌نامه را برای امام حسین(علیه‌السلام) در کربلا خواهم خواند. چرا که ما باهم پیمان بسته‌ایم آن قدر شهید بدهیم تا سرانجام کربلا را آزاد کنیم و اکنون پس از 70 روز انتظار سرانجام اولین مرحله عملیات یعنی تصرف ارتفاعات مشرف به سومار و گیلانغرب فرا می‌رسد و در پایان دومین سالگرد جنگ تحمیلی، امیدوارم موفّق به دریافت خبرهای خوشی شوید. البته این سالگرد مصادف شده است با ماه ذی الحجه؛ درست در ماهی که حسین‌بن‌علی(علیه‌السلام) حج را رها و به سوی کربلا حرکت می‌کند و من این تقارن را به فال نیک می‌گیرم و امیدوارم هر چه زودتر دل شما ای امت حزب‌الله که در پشت جبهه یار و پشتیبان رزمندگان هستید شاد شود و خانواده‌های شهدا و مجروحین و معلولین نایل به زیارت کربلا شوند.

در طول دو سالی که من در سپاه بوده‌ام؛ کارم در واحد روابط عمومی در قسمت‌های فرهنگی، سیاسی و تبلیغاتی بوده و یکی از مسئولیت‌های آن زمان نیز رسیدگی به وضع فرهنگی و تبلیغاتی خانواده شهدا. و چون امام امّت خمینی کبیر رسیدگی به کارهای خانواده شهدا را خیلی بالا و واجب می‌دانستند در این قسمت با توجه به تمام نواقص به خدمت مشغول بوده‌ام و در طول این مدّت شاید بیش از هزار وصیت‌نامه و زندگینامه شهدا را خوانده‌ام و روی آن کار کرده‌ام و اینک که در مقام نوشتن وصیت‌نامه‌ای برای خود برآمده‌ام، بسیار مشکل می‌توان قلم را برداشت و بر روی کاغذ آورد و نامه‌ی شهادت نوشت؛ چرا که من وصیتی ندارم.

در تهران که بودم قصد داشتم یک چنین کاری بکنم و با توجه به تمام وصیت‌نامه‌های شهدا (البته شهدای سپاه و بسیج)، یک شهادت‌نامه که وجه مشترک تمام وصیت‌نامه‌ها و نکات عمیق آنها باشد چاپ کنم که بالاخره هم موفق شدم و زندگینامه شهدای کردستان به چاپ رسید که البته اگر زنده ماندیم و به تهران بازگشتیم سعی خواهیم کرد که زندگی‌نامه تمامی شهدا را که تا حدودی نیز آماده چاپ شده به‌طور مسلسل‌وار برای استفاده امّت حزب‌الله و درصورت موافقت مسئولین سپاه به چاپ برسانیم؛ تا بدینوسیله بتوانیم سطح فرهنگ شهادت را در جامعه بالا ببریم.

و امّا ببینیم که وصیت‌نامه شامل چه چیزهایی می‌ شود؟ که به نظرم امور شخصی و مادّی و مسائل دیگری از قبیل نماز و روزه و ارث و... یک قسمت ساده و عادّی است و قسمت اساسی وصیت‌نامه که فکر می‌کنم از قسمت اوّل مهم‌تر و اصولی‌تر می‌باشد، امور دینی - فرهنگی - اجتماعی - سیاسی - معنوی - و اخلاقی است که در واقع همان خط مشی شهید و رساندن پیام شهید می‌باشد.

زیرا با اولین قطره خون شهید که به‌ زمین می‌ریزد، گناهان او آمرزیده می‌شود، و به ملکوت اعلی می‌پیوندد، ولی مسئله دیگر که همان پیام خون شهید است به‌قوّت خود باقی است که توسط وصیت‌نامه و یا شهادت‌نامه و یا از طریق دوستان و آشنایان شهید و فامیل و پدر و مادر و... باید رسانده شود و این تأثیر و این پیام است که خون شهدا است تا نه تنها خون شهید به هدر نرود، بلکه هر قطره آن به هزاران قطره تبدیل شده و در جامعه روح شهادت طلبی اوج بگیرد.

من در این نوشتار قصد ندارم که پیرامون شهادت و شهید و ارج و مقام او بنویسم؛ زیرا که این را به همه‌ ی پویندگان راه شهادت واگذار نموده‌ام و در این مورد می‌توانید از قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه و... کمک بگیرید و نیز در عصر خود، می‌توانید از کلمات روح‌پرور امام، آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله شهید مطهری، شهید مظلوم بهشتی و رئیس‌جمهور شهید رجائی و نخست وزیر شهید باهنر بهره گیرید.

من در اینجا فقط می‌خواهم از نکاتی صحبت کنم که ماهیت وجودی یک شهید به آن بسته است و آن هدف، نیّت شهید است و جزءی هم از مسائل پست مادی و... خواهم نوشت.

1- خط‌ مَشی شهیدی که برای آن به میدان شهادت رفته و از همه امور دنیوی دست کشیده و شهادت را برگزیده است.

2- پیام شهید به امام زمانش و نائب او امام خمینی(رحمه‌ الله علیه) و اعلام پشتیبانی از اصل ولایت فقیه که اگر این پیروی نباشد و به میدان جنگ برود، خود را با دست خود هلاک کرده است.

3- پیام به روحانیت مبارز و پیرو خط امام و شخصیت‌ها و مسئولین مملکتی اعم از قوه مجریه و قضائیه و مقننه و شورای نگهبان.

4- پیام به ارگان‌ها و سازمان‌های در خط امام.

5- پیام به دوستان و آشنایان و همکاران و بچه‌های محل و پدر و مادر و برادر و خواهر و فامیل.

6- پیام به کشورهای خارجی و ابرقدرت‌ها و تمام کسانی که در زمین فساد می‌کنند؛ آمریکا، شوروی، انگلیس، فرانسه، اسرائیل و کشورهای مرتجع عرب و...).

7- پیام به ضدّ انقلاب و گروهک‌های وابسته داخلی و خارجی.

8- و بالاخره یک نتیجه‌گیری کلی و...

تا اینجا مطالب را به طور فهرست‌وار نوشتم، چرا که اصولاً یک وصیت‌نامه که در حقیقت می‌تواند دستور زندگی و ادامه راه برای بازماندگان شهید و دوستان و... باشد، باید به دور از هرگونه نوشته و یا مطالبی گردد که این هدف را در بر نداشته باشد.

زمانی که امام حسین(علیه‌السلام) شهید شد، زینب(سلام ‌ا‌لله علیها) بود که پیام حسین(علیه‌السلام) و راه حسین(علیه‌السلام) را زنده نگه‌داشت و اگر نبود خطابه‌ها و نطق‌های آتشین زینب(سلام‌الله‌علیها) شاید خون حسین(علیه‌السلام) به هدر می‌رفت و اینک در زمان ما و در کشور اسلامی ما شما بازماندگان شهدا و دوستان و آشنایان شهید هستید که پیام شهید را فریاد می‌زنید و پیام او را می‌رسانید و جهان را به لرزه در می‌آورید.

امّا چگونه می‌شود پیام شهید را رساند؟ و آیا رساندن پیام شهید در حجله‌گذاشتن و سر کوچه ایستادن و پیراهن مشکی به‌ چه ویژگی‌های برجسته‌ای داشته است و چگونه باید به آن‌ها عمل کرد و امر به معروف و نهی‌ از منکر نمود. به عنوان مثال اگر شهید زیاد قرآن می‌خواند، بازماندگان شهید و دیگر دوستان و آشنایان او زیاد قرآن بخوانند و دیگران را نیز به این کار تشویق نمایند و یا مثلا شهید نیمه‌های شب برمی‌خواست، وضو می‌گرفت و به نیایش می‌پرداخت و یا شهید در زندگی اسراف نمی‌کرد، همیشه لبخند بر لب داشت، کم صحبت می‌کرد و... و اگر چنین کاری را بازماندگان شهید انجام دادند، به راه شهید ادامه داده‌اند وگرنه راه او را نه تنها ادامه نداده‌اند، بلکه باعث به هدر رفتن خون شهید شده‌اند. بنابراین اگر بازماندگان شهید این راه را رفتند و شهادت بر آن‌ها اثر دائمی گذاشت، زهی سعادت وگرنه...

***

من این راه را آگاهانه انتخاب کرده‌ام و در این راه فقط هدفم پیشبرد اسلام و فرمان‌برداری از امر ولایت فقیه است و اگر در این راه کشته شویم و یا بکشیم پیروزیم. من بر خلاف بعضی‌ها که پیروزی را فقط در شهادت می‌دانند، ضمن اینکه شهادت را حدّ نهایی تکامل انسان می‌دانم ولی شهادت را نیز وسیله‌ای برای رسیدن به لقاءالله به حساب می‌آورم و هدفم همواره درطول زندگی این بوده که راه خدا را ادامه دهم.

اگر من شهید شدم «ببخشید من لیاقت شهادت را ندارم» مردم به راه شهیدان ادامه دهید و اگر موفّق به زیارت کربلا شدید، بدانید که در راه بازشدن کربلا ما زیاد شهید داده‌ایم و شهیدان را هرگز فراموش نکنید. در عراق قبر شش گوشه امام هست که هم‌اکنون غریب و تنها است، اگر موفق به زیارت آنها شدید به امام حسین(علیه‌السلام) سلام مرا برسانید و بگوئید که ما نیز آرزوی زیارت ایشان را داشتیم و در این راه شربت شهادت نوشیدیم. برای من مراسم پرتجمل برگزار نکنید. اگر جنازه من به‌ دست‌تان رسید، در صورت امکان از دم مسجد بنی‌هاشمی ـ مسجد بنی‌هاشمی در خیابان سرتیپ نامجو که مرکز فعالیت شهید عزیز می‌باشد واقع است ـ یا از محل نماز جمعه تشییع کنید. اختیار با خود شماست در مراسم ختم من گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید برای حسین زمانِمان شهید مظلوم بهشتی و 72تن از یارانش گریه کنید. برای رجائی و باهنر گریه کنید که در آتش خشم منافقین سوختند. برای شهید مطهری، مدنی، دستغیب، صدوقی که همه به دست این منافقین ضد بشریت و ضد اسلام شهید شدند گریه کنید و به‌جای لعنت و نفرین بر یزید، لعنت و نفرین بر بنی‌صدر و رجوی بنیان‌گزاران این گروه و سردسته آن‌ها آمریکا نمائید.

دوست ندارم که در مراسم کفن و دفن من کسانی که حتی یک ذره برخلاف خط امام گام برمی‌دارند، شرکت کنند و خودشان را به‌من نزدیک بدانند و اگر دوستان ناآگاه من نیز شرکت کردند بر آن‌ها است که دیگر از خواب غفلت بیدار شوند و با تمام وجود کارهای فرهنگی و تبلیغاتی را دنبال کنند.

در اینجا نیز چند جمله‌ای خطاب به برادران مسجدی خودم می‌گویم. بر شماست تا آنجا که در توان دارید با هر وسیله از قبیل کمک مالی و فرهنگی و انسانی و هرگونه کمک دیگر در راه تبلیغات اسلامی گام بردارید تا نه تنها فرزندان خودتان از آنها استفاده کنند، بلکه همه اهالی محل و به خصوص فرزندان آنها از آن استفاده نمایند و اگر چنین نکنید خیانتی بزرگ مرتکب شده‌اید و آن خیانت کتمان اسلام و حقایق الهی. بر شما است ای دوستان سپاهی و بسیجی و مسجدی و ای بزرگان قوم و ریش‌سفیدان محل که تا آنجا که در توان دارید کارهای فرهنگی و تبلیغاتی کنید و سعی کنید که اسلام را در همه ابعاد به نونهالان بیاموزید که اینان سربازان و لشگریان آینده امام زمان هستند.

سعی کنید کارهایتان فقط و فقط برای رضای خدا باشد و خدا را در همه حال ناظر بر اعمال خویش بدانید و وصیت‌نامه شهدا را همان‌طور که امام فرموده‌اند زیاد بخوانید.

***

امّا خطابم به شما برادران سپاهی؛ همان‌طور که می‌دانید سپاه یک ارگان و یک نهاد سیاسی، نظامی و فرهنگی است. بر شماست ای برادران روابط عمومی سپاه منطقه ده کشوری که من نیز عضو کوچکی از شما بودم که با شدّت بیشتری و تا آنجا که در توان دارید کارهای فرهنگی، آموزشی، تبلیغاتی و اسلامی کنید و راه امام را نه تنها خود ادامه دهید بلکه آموزش دهید تا نونهالان و جوانان ما به غلط راه دیگری جز خط امام نروند.

اگر یکی از مسئولین مملکتی خدای ناکرده از راه خدا و پیروی از ولایت فقیه منحرف شد، به خون شهدای جمهوری اسلامی خیانت کرد او را با شمشیر عدالت علی(علیه‌السلام) راست کنید. از هرگونه گروه‌بازی و دسته و فرقه‌گرایی دست بردارید و تنها و تنها برای خدا گام بردارید و از غلبه هوای نفس بر خود خودداری کنید که بزرگ‌تر از جهاد اصغر، جهاد اکبر که مبارزه با نفس است می‌باشد.

بار دیگر تأکید می‌کنم ای برادران روابط عمومی سپاه منطقه 10 کشوری سعی کنید راه شهیدان و خدمت به شهیدان و خانواده‌های آنها را ارج نهید، سعی کنید کارهای فرهنگی و تبلیغاتی زیاد انجام دهید؛ به خصوص درمورد خانواده شهداء.

شما ای برادران بدانید که امام خدمت به خانواده شهدا را بسیار ارج نهاده است لذا برشماست که تا آنجا که توان دارید از این خدمت کوتاهی نکنید و بکوشید که فرهنگ شهادت را در جامعه بالا برده و به خارج از مرزها انتقال دهید.

شما ای برادران روابط عمومی سپاه منطقه 10، مسئولیت‌تان بس سنگین است. شما همچون زینب(سلام‌الله علیها) و امام سجاد(علیه‌السلام) که پیام امام حسین(علیه‌السلام) را فریاد زدند، باید پیام شهید مظلوم بهشتی حسین زمانِمان و 72تن از یارانش را و شهیدانی چون مطهری، مفتح، رجائی، باهنر، مدنی، دستغیب، صدوقی و سایر شهیدان را نه تنها به گوش امّت شهیدپرور که آنها راه خود را یافته‌اند، بلکه به گوش جهانیان برسانید.

بخش روابط عمومی قسمت تبلیغات باید تراکت‌ها و کارهای تبلیغی زیاد به خصوص در بالا بردن فرهنگ شهادت در جامعه انجام دهد.

بخش فرهنگی و به خصوص برادران بخش ارتباطات که مسئولیتی بس سنگین به عهده دارند. در این‌جا این نکته را تذکر می‌دهم که سعی کنید با مردم در تماس باشید و به هر وسیله‌ای که دارید بکوشید تا از طریق نیروهای موجود این کار را انجام دهید، سعی کنید از نیروهای بسیجی و امّت حزب‌الله در این مورد کمک بگیرید.

بخش کارخانجات و ادارات بکوشند که واقعاً به کارگران آگاهی‌های اسلامی بدهند.

بخش ارتش بکوشند که آگاهی‌ها و روحیه شهادت‌طلبی را در ارتش بالا ببرند.

در خاتمه اگر در این مدّت خطائی از من دیده‌اید، از من بگذرید و بدانید که کارهای فرهنگی و تبلیغاتی در سطح منطقه خودتان و سایر مناطق و درصورت امکان تبلیغات خارج از کشور؛ که البته به عهده وزارت خارجه و وزارت ارشاد می‌باشد، از جمله‌ی واجبات است.

بار دیگر از شما ای برادران روابط عمومی می‌خواهم که مرا از دعا کردن فراموش نکنید و از همه برادران سپاهی می‌خواهم که سعی کنند که هر قدمی که برمی‌دارند، فقط و فقط رضای خدا را در نظر بگیرند. از برادران سپاهی می‌خواهم که اگر امکان داشت در مراسم تشییع جنازه و ختم من شرکت کنند و در آنجا فریاد بزنند: راه قدس از کربلا می‌گذرد؛ مرگ بر ضد ولایت فقیه؛ مرگ بر آمریکا؛ مرگ بر شوروی.

برادران بخش خبری موظف هستند که این مطلب را اعلام کنند و این وصیت‌نامه را تکثیر کرده و بین برادران سپاهی و مردم پخش کنید. نه تنها درمورد من بلکه در مورد سایر شهدا حتماً و حتماً در چاپ و تکثیر زندگی‌نامه و وصیت‌نامه آن‌ها بکوشید و بار دیگر تأکید می‌کنم که سعی شود فرهنگ شهادت در جامعه بالا برود.

درمورد اطلاعیه اگر خواستید چاپ کنید از چاپ اطلاعیه‌های تکراری خودداری کرده و سعی کنید یک تکه از وصیت‌نامه من انتخاب شود (انتخاب آن با شماست) و در اطلاعیه چاپ گردد. همگی شما را به خدا می‌سپارم و از شما می‌خواهم برای من دعا کنید که محتاج هستم به دعا در دعای کمیل و شب‌های جمعه و نماز شب مرا دعا کنید.

خداحافظ ای برادران سپاهی، خداحافظ ای برادران روابط عمومی، خداحافظ ای برادران ارتباطات و سرانجام خداحافظ ای برادران بخش مرکز خبری که من علاقه‌ی خاصّی به این بخش داشتم و به خصوص به افراد این بخش و بالاخص آنهایی که در موقع خداحافظی تا کنار آسانسور سپاه مرا بدرقه کردند. خداحافظ، امیدوارم که بتوانید تا آن‌جا که در توان دارید از عهده مسئولیتی که بر دوش شماست برآیید.

***

و اما شما ای دوستان مسجدی و ای همسنگران بسیجی من و ای اهالی محل؛ شاید در طول مدتی که با شما دوست بوده‌ام و همکاری داشته‌ام سعی خودم را تنها و تنها تا آن‌جا که در توان داشته‌ام در بالا بردن سطح فکری و فرهنگی شما و شناخت اسلام واقعی و پیشبرد آن به‌کار برده‌ام و در این امر به جز رضای خدا هدفی نداشته‌ام. (البته این نکته را تذکر بدهم که قبل از پیروزی انقلاب، من دوستان دیگری داشته-ام که بدین‌وسیله یادشان را گرامی می‌داریم و از آن‌ها که سال‌های خفقان باهم همکاری می‌کردیم، تشکر می‌کنیم).

ای دوستان مسجدی من که همیشه سعی من بر این بوده تا تمامی افراد از کارهای خوشگذر و کم‌استفاده و یا احیاناً بلااستفاده به کارهای ریشه‌ای و اصیل روی آورند و شاید با شما ساعت‌ها صحبت کرده‌ام و این مطلب را با شما درمیان گذاشته‌ام.

برادران من بعد از شهادت «قربان مرادی» که یکی از هم‌محلی‌های ما بود مشاهده کردم که این شهادت روی شما تا چه حدی تأثیر گذاشت و این تأثیر به حدی بود که حتی خود من در شهادت «قربان» یک مقاله خواندم که اگر امکان داشت در ختم و در شب هفت و هرگونه مراسمی که برای من گرفتید این نوار را بگذارید.

آری من چگونه می‌توانستم تحمل کنم که کسی خودسازی نکند و بچه‌های محل و مسجد مبارزه با نفس نکنند. کارهای فرهنگی و فکری نکنند، اخلاق خود را اسلامی نکنند و تنها و تنها اسلحه به‌دست بگیرند و به عضویت خود در بسیج افتخار کنند و اگر من انتقادی کرده-ام فقط و فقط این بوده که بچه‌ها را در همه زمینه‌ها چه فکری، چه سیاسی و چه نظامی بسازید و اگر چنین نکنید و فقط آنها را با اسلحه سرگرم کنید به اسلام خیانت کرده‌اید.

من همه ی قصدم این بود که به بچهها احترام بگذارید. به فکر و عقیده آن‌ها احترام بگذارید. سعی کنید سطح معلومات آن‌ها را بالا ببرید. من رنج می‌بردم وقتی می‌دیدم که در شهادت بچّه‌های محل، کم به راه  شهید فکر می‌شد و پیام شهید در نوشتن یک پلاکارد و یا گذاشتن حجله و پوشیدن پیراهن مشکی و رفتن به خانه شهید خلاصه می‌شد.

من از شما راضی نخواهم بود ای دوستان و ای بچه‌های مسجدی، اگر کار فرهنگی نکنید، اگر خود را نسازید، اگر جهاد اکبر نکنید یعنی مبارزه با نفس نکنید و وقت خود را بیهوده تلف نمائید...

مرا ببخشید همه خوبان رفتند و شهید شدند و به لقاءالله پیوستند و من نیز مردم زیرا لیاقت شهادت را ندارم ولی وای بر شما اگر باکم‌کاری و بی‌تفاوت بودن خود خون شهیدان را به هدر دهید. سعی کنید راه شهیدان را در عمل پیاده کنید.

«قربان» خیلی فعالیت می‌کرد، حتی مثل خود من در عروسی برادرش شرکت نداشت و من زمان عروسی برادرم در جبهه نبرد بود. «عباس» خیلی فعالیت می‌کرد، شب‌ها تا ساعت‌ها بعد از شب و حتی نزدیک صبح روی دیوارها را رنگ می‌کرد، و می‌نوشت. شما ای دوستان مسجدی من سعی کنید، سعی کنید که یک صدم آن‌ها فعالیت کنید. با نفس خود مبارزه کنید. از دوستی دنیا دست بردارید. از مقام‌پرسی بپرهیزید. سعی کنید زیاد فکر کنید. «تفکر الساعه افضل من عباده سبعین سنه» یک‌ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.

خاک بر سر من اگر در طول این مدّتی که با شما دوست بوده‌ام، خواسته باشم قدمی و قلمی و کلامی جز پیروی از اسلام و از ولایت فقیه و امام برداشته باشم. اگر در خیابان کتاب‌فروشی و تبلیغات می‌کردم اگر ساعت‌ها با این گروهک‌ها در خیابان مبارزه و افشاگری می‌کردیم، اگر ساعت‌ها با شما صحبت می‌کردیم و اگر هر گونه کاری انجام داده‌ام، فقط و فقط هدفم آگاهی دادن بوده.

مرا ببخشید اگر به شما گفته‌ام درس بخوانید، اگر گفته‌ام کتاب بخوانید، اگر گفتم مطالعه کنید، اخلاق اسلامی داشته باشید، به اسلحه در دست گرفتن کار درست نمی‌شود، وقت خود را بیهوده هدر ندهید. تنها و تنها هدفم رضای خدا بوده و بس. با این وجود از همگی شما معذرت می‌خواهم و امیدوارم که مرا ببخشید.

خداحافظ ای نونهالان کتابخانه اسلامی شهید، ای بچه‌های گروه سرود، خداحافظ ای برادران بسیجی و خداحافظ ای بزرگان مسجد و خداحافظ ای حاج‌آقا روحانی. مرا ببخشید و از دعای خیر فراموش نکنید و سلام سعید و محمد و حامد و ایرج و حسن... . شما را بسیار دوست دارم، سلام مرا بپذیرید و دعا کنید.

***

شما ای فامیل، ای دایی‌ها و خاله‌ها و...، ای پدر و مادر عزیز و ای برادران و خواهران و ای...

من در اینجا به خدا عشق می‌ورزم و به امام‌زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دوست دارم روحم از این قفس بدن رها شود و به خدا بپیوندم.

من به دنیا علاقه‌ای ندارم. البته «الدنیا مزرعه‌ الاخره». من شما را به تقوا و تقوا و تقوا توصیه می‌کنم و توصیه می‌کنم که احیاناً غرور و خود بزرگ بینی و خود را پیشگام انقلاب نشان دادن به خاطر این که شهید داده‌اید و خانواده شهید هستید شما را نگیرد. فقط و فقط برای رضای خدا گام بردارید.

و امّا تو ای مادر، ای غمخوار و تو ای همه چیز من، مرا حلال کن که اگر حلال نکنی کارم سخت می‌شود. اگر از من بدی دیده‌ای به خاطر خدا حلالم کن. از همه فامیل می‌خواهم مرا حلال کنند.

خواهرانم: تا آنجا که در توان دارید در راه اسلام بکوشید و هر جمعه و هر شب جمعه که به نماز جمعه و دعای کمیل می‌روید مرا دعا کنید.

و امّا برادرانم، همان گونه که به پاسداری از دست‌آوردهای انقلاب مشغول هستید مشغول باشید و هرگز ذره‌ای سُستی به‌خود راه ندهید. هرگز سپاه و کمیته را رها نکنید که اینها بازُوان انقلاب و امام‌اند. هرشب به مسجد بروید؛ ای برادر کوچک من و مرا به یاد بچه‌های مسجد بینداز و به آنها بگو مجید ناظر بر اعمال شما است و هرگونه عمل شما را در نظر دارد. به آنها بگو بکوشید و هرگز از کوشش و فعالیت نایستید که اسلام امروز احتیاج به کوشش و فعالیت دارد.

و امّا تو ای پدر؛ مرا حلال کن و شبها که به نماز شب می‌ایستی مرا دعا کن. از زحماتی که برای من کشیده‌ای تشکر می‌کنم. من دیگر نیستم که آن‌ها را جبران کنم. امیدوارم خدا به همه‌ی شما صبر بدهد. سعی کنید یک خانواده نمونه بعد از من باشید که هستید. برای ازدست دادن من نگرانی نکنید، درست است که من شاید لیاقت شهادت و یا شهید شدن را نداشته باشم ولی شما بکوشید پیام شهیدان را به دیگران برسانید.

آری ما امانتی بودیم بر روی زمین که سرانجام به لقاءالله پیوستیم:

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد بدین دیر خراب آبادم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

***

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

***

یاران همه سوی مرگ رفتند

بشتاب که تا ز ره نمائیم

ای خون حماسه در رگ دین

برخیز نماز خون بخوانیم

***

و امّا خطاب به شما کشورهای خارجی و ابرقدرت‌ها، شیطان بزرگ آمریکا و شوروی و کشورهای مرتجع عرب که با سکوت و خیانت خود اسرائیل را در انجام جنایاتش در جنوب لبنان آزاد گذاشته‌اند و روزی هزاران نفر از مردم مسلمان و بی‌گناه لبنان توسط هواپیماها و بمب‌های اسرائیلی از بین می‌روند، ولی کشورهای عرب با کمال بی‌شرمی کنفرانس تشکیل می‌دهند و اسرائیل را به رسمیت می‌شناسند.

پیغمبر اکرم(صلوات‌الله علیه) می‌فرماید «مسلمان نیست کسی که شب را به روز آورد و در انجام امور مسلمین اهتمام نورزد».

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بُود فردایی

و  درست مصادف با بمباران مناطق جنوب لبنان، کشور عربستان سعودی که قبله‌گاه مسلمین در آنجا قرار دارد، مسلمانان ایرانی را در مدینه در حال تظاهرات و شعار مرگ بر اسرائیل مصدوم و مضروب می‌کند. و درست چندی قبل در روز قدس هم زمان با بمباران جنوب لبنان توسط اسرائیل، جنوب ایران نیز توسط صدام بمباران می‌شود.

ما از آمریکا و شوروی و انگلیس و فرانسه توقع دوستی با مسلمین را نداریم. ولی از کشورهای مسلمان عرب نیز توقع خیانت و جنایت نداریم. اگر اینها صدور نفت خود را به آمریکا قطع می‌کردند، آمریکا و اسرائیل با چه سوختی جنوب لبنان را بمباران می‌کرد. اگر موقعیت کشورهای اسلامی را از روی نقشه بررسی کنیم می‌بینیم چه از نظر سوقُ‌الجیشی و چه‌ از نظر ثروت و چه از نظر معادن، اگر مسلمان‌ها با هم متّحد شوند هیچ قدرتی نمی‌تواند آنها را شکست دهد.

ولی به امید خدا و امام زمان(عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) و نائب برحقّش امام خمینی(رحمه الله علیه) در آینده نزدیک پس از سقوط صدام به نجات کشورهای دیگر خواهیم رفت.

ای ابرقدرت‌ها: دست از جنایت بردارید، دست از درندگی بردارید و به جای ساختن این همه وسائل تخریبی به سازندگی بپردازید. مگر شما روزانه چقدر می‌توانید از دنیا استفاده ببرید و عیش و نوش کنید.

بیائید به جای ویرانگری به سازندگی بپردازید و  اِلا توسط قیام مردم دنیا نابود خواهید شد. ما مسلمانان ایران و ما پیروان ولایت فقیه به شما اخطار می‌کنیم تا زمانی که پرچم اسلام در مسجدُالاقصی به اهتزاز در نیاید و حکومت امام خمینی(رحمه الله علیه) را به حکومت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متصل نگردانیم از پای نخواهیم نشست. سلام بر همه مسلمانان جهان – سلام بر همه مستضعفان جهان.

مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر ضد ولایت فقیه.

***

اما خطاب به شما گروهک‌ها،

از همان آغاز پیدایش بعضی از بنیان‌گذاران شما ممکن است با خلوص نیت دست به تشکیل شما زده باشند. ولی اکنون به مرور زمان همه به این فاجعه پی برده‌اند و شما به جای طرفداری از خلق به ضدیت با خلق پرداخته‌اید و در جنایات خود افراد بیگناه بسیاری را شهید کرده‌اید و بدینوسیله وحشیگری خود را به گوش صهیونیست‌های اسرائیلی که در 17شهریور مردم را در میدان شهدا به شهادت رساندند رسانده و ثابت کردید که چقدر از مردم دورید. ولی بدانید که دیگر دوران شما به سر آمده است. اگر روزی راهپیمایی راه می‌انداختید، سخنرانی برگزار می‌کردید، مراسم می‌گرفتید و خیابان‌ها را محل تضعیف دولت جمهوری اسلامی می‌کردید. دیگر «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت» و اگر توبه نکنید به دست همین امّت حزب‌الله نابود خواهید شد. مرگ و نفرین تمام مستضعفان بر شما باد.

و امّا شما مسئولین مملکتی: ضمن تشکر از تلاش‌های شما در بعد از انقلاب که واقعاً ره صد ساله رفته‌اید و با وجود جنگ، مملکت را به اینصورت نگه داشته‌اید. و امید اینکه خدا شما را ارج دهد، یک نکته را می‌خواهم تذکر بدهم که اگر خدای‌نکرده در سطح ادارات و بعضی از ارگان‌ها و یا کارخانجات و هر جای مملکت کسی باشد که به این انقلاب اعتقاد نداشته باشد «و به قول امام در سخنرانی خود خطاب به مسئولین مخابرات که فرمودند: بعضی‌ها خود را به مسلمانی می‌زنند و ممکن است در شرکت مخابرات استراقِ سمع کنند» از شما می‌خواهیم که آنها تصفیه کنید. از شما می‌خواهیم که مواظبت بیشتری از جان خود بنمائید و از شما می‌خواهیم با این گروهک‌ها با شدّت بیشتری مبارزه کنید. همان طور که امت چهل میلیونی پشتیبان شماست، مسائل خود را با مردم در میان گذارید و بدانید که امّت حزب‌الله هرگونه مشکلی را به مدد خدا حل می‌کند.

خدا نگهدار شما باشد که شما پیروان اسلام و ولایت فقیه هستید. درود بر شما باد و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حافظ و نگهدارتان.

***

و اما ای امام، ما زندگی کردن و انسان‌ بودن و شناخت واقعی اسلام را از تو آموختیم و تو بودی که به ما درس شهادت و ایثار و گذشت آموختی و این تو بودی که از آن جوانان بیکار و بی‌مسئولیت محلّه‌ها، بسیجی ساختی و به جبهه جنگ فرستادی. ای امام، ما چگونه از از زحمات تو تشکر کنیم که تشکر از زحمات تو را هرگز نتوان.

ای امام، تو ما را از لجن‌زار به گلزار هدایت کردی.

ای امام تو بودی که شب و روز با دعا و شناساندن راه به ما انقلاب را به پیروزی رساندی و هم‌اکنون به یاری خدا و با مدد امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف) آمریکا را به زانو درآوردی. توصیف تو که در روز چون شیر بر ظالمان فریاد می‌کشی و شب به نیایش با خدا می‌پردازی چگونه ممکن است.

ای امام، ما اهل کوفه نیستیم تا تو را تنها بگذاریم. ما تا خون در بدن داریم از دین خدا و از پیروی از دین تو دست بر نخواهیم داشت.

ای امام، سخنان تو هرکدام دنیایی از درس است. زندگانی تو و هر کار تو منبعی از الهام و انقلاب و اسلام است.

ای امام، ما را دعا کن که بتوانیم بر نفس خود پیروز شویم و هم جهاد اصغر و هم جهاد اکبر هر دو را توأم با هم انجام دهیم.

خدایا – خدایا – تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه‌دار.

از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزای

خدایا – خدایا - رزمندگان ما را نصرت عطا بفرما

***

در خاتمه از تمام دوستان و آشنایان و امت حزب‌الله می‌خواهم که پس از پایان نمازها و مخصوصاً نماز جمعه که به جز دو هفته انتخابات و سه ماه که در سیستان و بلوچستان در جهاد بودم و 45 روز عملیات فتحُ‌المبین و 70 روزی که در جنوب و غرب هستم در تمامی آنها شرکت کرده‌ام. برای سلامت امام و طول عمر امام دعا کنید و در خاتمه از خدا بخواهید که از گناهان ما درگذرد.

لازم به تذکر است که این وصیت‌نامه را در تاریخ 27/06/1361 شروع به نوشتن کرده‌ام و امروز نزدیک غروب 03/07/1361 است و یک تکه ابر به صورت فِلشی بزرگ و به رنگ خون کربلا را نشان می‌دهد. همین ابر را من در عملیات فتح‌ المبین دیدم.

از بلندگو صدای قرآن شنیده می‌شود:

من المؤمنین رجال صدقوا ما عهدو الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا

در گردان تخریب در بالای تپه ای مشرف به گردان نشسته‌ام و حرکات بچه‌ها را زیر نظر دارم. یکی قرآن می‌خواند، یکی وصیت‌نامه می‌نویسد، دیگری دعا می‌خواند، چند نفر مشغول پاک‌کردن اسلحه هستند، چند نفر انگور می‌خورند، تعدادی مشغول بازی فوتبال هستند و سرانجام هر کس به کاری مشغول است.

فکر می‌کنم بیش از هفتاد روز است، یعنی از تاریخ 23 ماه رمضان که خود را برای حمله آماده می‌کنیم و روزشماری می‌کنیم. البته این آرزو را از عملیات فتح‌ُالمبین در دل پروراندیم و از این تاریخ به بعد به اوج خود رسیده است.

فکر می‌کنم و می‌اندیشم چه نیرویی این جوانان و این همه نیروها را به این بیابان‌ها کشیده. فکر می‌کنم چه نیرویی این همه انسان را عاشق شهادت کرده...

به جماران فکر می‌کنم، به قلب تپنده انقلاب، امام امّت که این پیشرفت‌ها و این دگرگونی‌ها یعنی از حیوانیت به انسانیت را مدیون راهنمایی‌های او هستیم. فکر می‌کنم از وقتی که خود را شناخته‌ام دوست داشته‌ام تنهایی را انتخاب کنم و فکر کنم و بنویسم.

به دوران دبیرستان می‌اندیشم، به انشاءهای آتشین و داغی که می‌نوشتم و اضطراب رژیم را از دل همه می‌برد و آنها را به تعمق وا می‌داشت. یادم می‌آید که معلّم انشاءمان می‌گفت تو در آینده نویسنده می‌شوی. آری نویسنده شهادت با سرخی خون و رگبار گلوله.

یادم می‌آید که دوران دبیرستان را سعی می‌کردم پیاده تا خانه طی کنم و در طول مسیر به جامعه‌ام فکر کنم. به مردم تحت ستم و غم به- آوای حزین لبوفُروش زمستان و...

ای خدای بزرگ، من را به راه راست هدایت کن.

ای خدای بزرگ، من را قدردان نعمت‌های خود بگردان.

ای خدای بزرگ، اگر شهید نشوم و زنده ماندم به من نیرویی عطا کن که بتوانم راه امام را تا آنجا که در توان دارم، به دیگران نیز بشناسانم.

ای خدای بزرگ چگونه می‌توانم شکر یک دم و بازدم را نمایم.

ای خدای بزرگ من ضعیف هستم. ای خدای بزرگ تو خودت به من کمک کن که بتوانم در راهی که رضای تو در آن باشد گام بردارم.

***

خداحافظ ای رهبر و بنیانگذار انقلاب ای امام.

خداحافظ ای بازوان امام.

خداحافظ ای مسئولین مملکتی، ای رئیس مجلس و ای رئیس جمهور و دیگر مسئولین مملکتی.

خداحافظ ای پدر، مادر، برادران، خواهران و ای فامیل.

خداحافظ ای سپاه، ای بسیج، ای مسجد بنی هاشمی.

خداحافظ ای ارگان‌ها و نیروهای در خطّ امام و ای دوستان شهیدان، راه شهیدان که راه خداست ادامه دهید.

درود بر همه امّت حزب‌الله.

درود بر امام امّت و نیروهای در خط امام.

مرگ بر ضد ولایت فقیه.

روز شنبه 03/07/1361 مطابق با هفتم ذی‌الحجه ساعت 6بعد از ظهر

مجید ابوطالبی

يکشنبه 19/8/1392 - 17:21
ازدواج و همسرداری

علاقه‌ای به هم داشته باشند یا نه، خیلی هم مهم نیست. الان که دیگر نمی‌شود حرفی زد، هر حرفی بوده، سال‌ها پیش زده شده و بزرگ‌ترها هم موافقت‌شان را اعلام کرده‌اند.

اصلا چه کسی بهتر از فامیل؛ هم دیده و شناخته اند و هم با روحیات هم آشناترند. این بهانه گیری ها و مخالفت ها هم به چشم برهم زدنی می گذرد و از یادشان می رود. جوانند و نمی دانند عشقی که بعد از ازدواج ایجاد می شود، ماندنی تر از عشق های قبل از ازدواج است. این حرف ها برای خیلی ها آشناست. همان کسانی که به اجبار پای سفره عقد نشسته اند و با اقوام شان وصلت کرده اند. البته در این گروه، تعداد زیادی هم هستند که با میل و رضایت خودشان این گونه ازدواج می کنند و مشکلی در این کار نمی بینند.

خانم راسخی که حدود هفت سال قبل با پسر عمه اش ازدواج کرده ، در همین گروه قرار می گیرد و می گوید خودش می خواسته با پسر عمه اش ازدواج کند و هیچ اجباری در کار نبوده است. خواهرهایش هم همین طور ازدواج کرده اند و او فکر می کند دلیل این که آنها امروز خوشبخت هستند و کارشان به جدایی نکشیده، همین ازدواج فامیلی و شناخت کامل قبل از ازدواج بوده است.

او از این وضع راضی است، اما سمیه بیست وچهار ساله که در همین شرایط قرار گرفته و بارها نارضایتی اش را اعلام کرده، می گوید: پدر من از سال ها قبل همه چیز را مطابق میل و نظر خودش آماده کرده و عقیده دارد من فقط و فقط باید با پسر عمویم ازدواج کنم. سمیه زیر بار این حرف ها نمی رود و می گوید تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکند، چون از عواقب این کار مطلع است و می ترسد.

چرا متخصصان نگرانند

بچه های معلول یا کودکانی که با مشکلات جسمی و ذهنی روبه رو هستند، لزوما در خانواده هایی که زن و شوهر با یکدیگر نسبت خانوادگی دارند، متولد نمی شوند و ممکن است پدر و مادر این بچه ها هیچ نسبتی هم با یکدیگر نداشته باشند. پس علت این همه نگرانی و حتی مخالفت با این نوع ازدواج ها چیست؟

دکتر محمدتقی اکبری، متخصص ژنتیک پزشکی در گفت وگو با جام جم به این سوال چنین پاسخ می دهد: مساله اصلی در ازدواج های خویشاوندی این است که ژن های مغلوب با احتمال بیشتری می تواند در فرزند آن زوج جمع شده و موجب بروز بیماری های مختلف ژنتیک شود.

برای این که موضوع روشن تر شود، دکتر اکبری توضیح می دهد: ما دو نوع ژن داریم؛ ژن های غالب و ژن های مغلوب. ژن های غالب در واقع ژن هایی است که اگر معیوب باشد با یک نسخه از آن هم، فرد بیمار خواهد شد، اما در مورد ژن های مغلوب باید دو نسخه عیب داشته باشد تا بیماری رخ دهد. به عبارت دیگر، این ژن ها باید از پدر و مادر به ارث برسد و هر دو با هم، در فرد گیرنده ژن ها می تواند موجب بروز بیماری شود.

پس در ازدواج های خویشاوندی طبیعی است که زن و مرد ژن های مشابهی داشته باشند و برخی خصوصیات ژنتیک میان آنها مشترک باشد. در این میان، بیماری هایی هم می تواند به صورت نهفته وجود داشته باشد که احتمال ابتلای فرزندان شان را افزایش می دهد.

این متخصص ژنتیک پزشکی می افزاید: تالاسمی یکی از این بیماری هاست که در آن ژن مغلوب در والدین وجود دارد و هیچ عارضه ای هم برای شان ایجاد نمی کند ولی آنها ناقل این ژن معیوب می شوند. در صورتی که هر دو ژن به ارث برسد فرد گیرنده مبتلا خواهد شد. بنابراین مشخص می شود احتمال ابتلا به این مشکلات در مواقعی که زن و شوهر خویشاوند یکدیگر هستند، نسبت به سایر موارد بیشتر خواهد بود.

ازدواج هایی که بر جامعه تاثیر می گذارد

ازدواج های خویشاوندی در کشورها و جوامع مختلفی مرسوم است و خیلی ها براساس سنت و فرهنگ شان به این ازدواج ها روی می آورند. البته بسیاری از این خانواده ها هم فرزندانی سالم و بدون مشکل دارند، اما به گفته دکتر اکبری، یک یا دو خانواده ملاک نیست و باید به این نکته توجه داشته باشیم که ازدواج های خویشاوندی در کل می تواند بار ژنتیک را در جامعه افزایش دهد. این عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس خاطرنشان می سازد: بیماری های متابولیک از جمله مشکلاتی است که در اثر ازدواج های فامیلی می تواند رخ دهد. این موارد شامل بیماری هایی می شود که طی آن آنزیم هایی که مربوط به شکستن قندها در بدن یا متابولیزه کردن چربی ها است، دچار مشکل می شود. این اختلالات نیز می تواند معلولیت هایی را ایجاد و فرد را دچار عقب ماندگی ذهنی کرده یا باعث بروز اختلالات اسکلتی و مشکلاتی در ساختمان بدن شود.

وی ادامه می دهد: البته باید به این موضوع هم توجه داشته باشیم که در گذشته، امکان درمان این بیماری ها وجود نداشته و امروزه هم درمانشان هزینه های بسیار هنگفتی دارد که مسلماً فشار زیادی را به خانواده ها و جوامع وارد خواهد کرد. بنابراین بهترین شیوه در مواجهه با این بیماری ها، پیشگیری از بروز آنهاست و با توجه به این که سه چهارم این بچه ها سالم خواهند بود، خوب است به کمک تشخیص های قبل از تولد، فرزندان سالم را مشخص کرده و برای یک چهارمی که مشکل دارند نیز از سقط درمانی کمک گرفت.

ازدواج خویشاوندی هم عیب دارد و هم حسن

خیلی ها ازدواج خویشاوندی را عاملی برای خوشبختی و موفقیت در زندگی مشترک می دانند. این افراد معمولا باور دارند شناخت صحیحی که از معاشرت های خانوادگی به دست می آید، خوشبختی دختر و پسر جوان را تضمین می کند. البته عده ای هم هستند که ازدواج فامیلی را تنها عامل خوشبختی می دانند و از نظر آنها ازدواج هایی که از این قانون پیروی نمی کند، محکوم به طلاق و جدایی است. در حالی که به گفته دکتر محمدرضا فرنقی زاد، ازدواج های فامیلی معایب و محاسن مخصوص خودش را دارد.

این مشاور خانواده و مدرس دانشگاه در این باره به جام جم می گوید: یکی از ویژگی های مثبت ازدواج های خویشاوندی شناخت بهتری است که زن و مرد نسبت به یکدیگر به دست می آورند. از طرف دیگر، در این ازدواج ها به طور معمول، خانواده ها از نظر سطح فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با یکدیگر تناسب دارند که این مورد هم می تواند عاملی باشد برای تفاهم بیشتر.

با این حال، ازدواج های فامیلی معایبی هم دارد که به گفته دکتر فرنقی زاد یکی از آنها این است که عروس یا داماد خانواده همچنان ممکن است از نظر بزرگ ترها، کودکی باشد که سال ها همراه آنها زندگی کرده و بزرگ شده است. به این معنی که آنها احساس می کنند این عروس یا داماد از خودشان است و به همین دلیل هم نحوه برخوردشان ممکن است، نسبت به عروس و دامادهای دیگر متفاوت باشد. همین تفاوت ها و مقایسه کردن ها هم در آینده می تواند روابط زن و شوهر را با مشکل مواجه کند.

در این ازدواج ها اگر زن و شوهر دچار مشکل و اختلاف نظری هم بشوند، متاسفانه این مشکلات می تواند دیگر اعضای فامیل را هم درگیر کند. این مشاور خانواده با اشاره به این مطلب، یادآور می شود: به عنوان مثال، زمانی که زن و شوهر با یکدیگر مشکلی پیدا می کنند، ممکن است پدر و مادرهایشان که خواهر و برادر یکدیگرند نیز درگیر شوند و رابطه آنها هم تغییر کند. همچنین به این دلیل که معمولا در فضاهای داخل خانواده، ارتباطات هم بیشتر است، چنین مشکلاتی می تواند به شکلی گسترده تر نمایان شود.

بنابراین آن طور که دکتر فرنقی زاد می گوید: نمی توان گفت در ازدواج های خویشاوندی، احتمال بروز مشکلات رفتاری و اختلاف های میان زن و شوهر لزوماً کمتر است. آنچه در این زمینه حائز اهمیت خواهد بود، توانایی و قدرت مدیریت روابط در زندگی است.

مشاوره ژنتیک برای همه زوج ها

می گویند فقط کسانی که تصمیم دارند با یکی از بستگان شان ازدواج کنند، باید مشاوره ژنتیک انجام دهند. دکتر اکبری، اما این طرز فکر را صحیح نمی داند و تاکید می کند: زوج ها حتماً باید مشاوره ژنتیک را جدی بگیرند و حتی کسانی که خویشاوند نیستند نیز این موضوع را در نظر داشته باشند.

وی می افزاید: باید بر این نکته تاکید کنیم که ازدواج فامیلی ریسک تولد فرزندان مبتلا به بیماری های ژنتیک را افزایش می دهد ولی این موضوع نیز در مورد هر فرد و هر خانواده و هر زوجی مصداق ندارد. به این معنی که حتما باید چنین ژن های مغلوبی در خانواده وجود داشته باشد تا بتواند باعث بروز بیماری شود.

در نهایت توصیه می شود تا حد امکان چنین ازدواج هایی صورت نگیرد و اگر به هر دلیلی زن و مردی با نسبت خانوادگی می خواستند با یکدیگر ازدواج کنند حتما مشاوره ژنتیک انجام دهند. با مشاوره ژنتیک و مشخص کردن ژن های خطرناک مغلوبی که در خانواده وجود دارد می توان راهنمایی های لازم را در اختیار زوج ها قرار داد و تشخیص های قبل از تولد را به آنها ارائه کرد.

نیلوفر اسعدی بیگی / جام جم

يکشنبه 19/8/1392 - 17:19
آموزش و تحقيقات

نتایج یک آزمایش تازه آشکار ساخت زنانی که چین و چروک‌های کمتری روی پوست صورت خود دارند در مقایسه با افرادی که پوست چروکیده‌تری دارند، کمتر به فشارخون بالا مبتلا شده و احتمال بروز بیماری‌های قلبی و سکته در آنها نیز به مراتب کمتر است.

4-53.JPG

به گزارش سرویس «سلامت» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، مرکز کنترل و پیشگیری امراض آمریکا در همین رابطه اعلام کرد: 67 میلیون فرد بالغ در آمریکا از فشارخون بالا رنج می‌برند و این عارضه عامل مهم افزایش خطر ابتلا به بیماری‌های قلبی و سکته است. بنابر اعلام متخصصان، فشارخون بالا هنگامی رخ می‌دهد که قلب وادار به پمپاژ خون بیشتر به داخل شریان‌هایی می‌شود که عمدتا نیز تنگ شده‌اند.

 

در این مطالعه که با همکاری تیمی از محققان دانشگاه مرکز پزشکی «لیدن» در هلند انجام و نتایج آن در نشریه پزشکی Gerontology منتشر کرده‌اند. آنها در این مطالعه به بررسی تاثیر افزایش سن روی سلامت قلب 514 نفر از زنان و مردان رده سنی 63 سال پرداختند.

 

محققان در ابتدا 260 زن را در دو گروه بر مبنای خطر بالا و خطر پایین بروز بیماری‌های قلبی تقسیم‌بندی کردند.

 

وضعیت جوانی این زنان از طریق تحلیل ظاهر چهره و اندازه‌گیری چین و چروک‌های پوست آنها برآورده و آشکار شد زنانی که کمتر در معرض خطر حملات قلبی هستند از نظر چهره و پوست بدن دو سال جوانتر از گروه دیگر به نظر می‌رسیدند.

 

به گزارش ایسنا به نقل از پایگاه اینترنتی «مدیکال دیلی»، به دنبال این یافته‌ها محققان اعلام کردند که فشارخون بالا عامل محرک ارتباط بین خطر بیماری‌های قلبی و افزایش سن است. همچنین این نخستین مطالعه‌ای است که در آن ارتباط بین داشتن چهره جوان‌تر و پایین بودن فشارخون به اثبات می‌رسد.

يکشنبه 19/8/1392 - 17:17
آموزش و تحقيقات

محققان موفق شدند با یک روش و تکنولوژی جدید با بیماری تب دنگی مبارزه کنند.

خبرگزاری فارس: موفقیت دانشمندان در مبارزه با تب‌دنگی

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از یورونیوز، محققان با آلوده کردن حشرات به باکتری «ولباکیا» موفق شدند با بیماری تب دنگی مبارزه کنند.

مبارزه با تب دنگی یکی از اهداف مهم حشره شناسان در انستیتو ملی بهداشت و همه‌گیر شناسی ویتنام محسوب می‌شود.

با این باکتری این حشرات از تب دنگی رهایی می‌یابند و دیگر قادر نخواهند بود این بیماری را به انسانها انتقال دهند.

تب دنگی نام یک بیماری ویروسی است؛ این بیماری از طریق پشه‌ای به نام «آئدس» به انسان منتقل می‌شود. این پشه که به ببر آسیایی مشهور شده‌است در مناطق استوایی جهان به‌ویژه آسیای جنوب شرقی از جمله مالزی وجود دارد.

 

این بیماری اخیراً گسترش زیادی یافته‌است و تلفات انسانی زیادی برجای گذاشته‌است. علائم این بیماری سردرد، کمردرد و پشت درد، تب معمولاً شدید و در برخی موارد خارش و جوش در قسمتهای مختلف بدن است. بیمار بایستی فوراً در بیمارستان مداوا شود در غیر این صورت امکان مرگ زیاد است.

تخمین زده می‌شود 390 میلیون نفر که در کشورهای استوایی زندگی می‌کنند مبتلا به تب دنگی باشند.

یک حشره شناس گفت: این جنس ماده است که حامل باکتری ولباکیا است و آن را به نسل بعدی‌اش منتقل می‌کند.

این بدان معناست که نر زمانی که بدنبال جفت گیری است عقیم می‌شود در نتیجه بدین ترتیب خطر انتقال تب دنگی کاهش می‌یابد.

هنوز هیچ واکسن و یا درمان قطعی برای این بیماری وجود ندارد.

نیش یک حشره که قبلاً فرد مبتلایی را نیش زده است کافی است تا بیماری به فرد دیگر منتقل شود.

محققان پیش از آنکه حشرات حاوی باکتری ولباکیا را در شهر «نهاترنگ» ویتنام رها کنند آنها را در مکان‌های بسته رها کرده و زیر نظر دارند.

«سیمون کاچر»، رئیس پروژه مبارزه با تب دنگی گفت: این تکنولوژی برای من بسیار جالب است و آن برای کشوری مانند ویتنام که تب دنگی یک بیماری بومی است مفید است. ما امیدواریم در آینده آزمایشات جواب مثبتی دهند تا بتوان حشرات حاوی باکتری ولباکیا را در یک شهر گسترش داد.

به نظر نمی‌رسد تکنولوژی مذکور و آزمایشها محققان در کوتاه مدت بتواند ریشه این بیماری را بخشکاند.

پیشرفت و شیوع بیماری تب‌دنگی طی سالهای اخیر نگران کننده بوده است.

يکشنبه 19/8/1392 - 17:16
تاریخ

ششم ماه محرم بنا به روایاتی سالروز شهادت حضرت یحیی(ع) است، پیامبری که در کودکی به نبوت رسید و سرانجام نیز توسط بی‌عفت‌ترین مردمان بنی‌اسرائیل سر بریده شد.

خبرگزاری فارس: 3 شباهت حضرت یحیی(ع) و امام حسین(ع)

به گزارش خبرنگار فعالیت‌های قرآنی خبرگزاری فارس ششم ماه محرم بنا به روایاتی سالروز شهادت حضرت یحیی(ع) است، پیامبری که شباهت‌هایی به «امام‌حسین(ع)» دارد که در این گزارش به برخی از این شباهت‌ها می‌پردازیم.

1ـ هر دو بزرگوار قبلاً همنامی نداشته‌اند.

در آیه 7 سوره مبارکه «مریم» تولد یحیی به زکریا بشارت داده شده است: «یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ یَحْیَى لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیًّا»؛ اى زکریا ما تو را به پسرى که نامش یحیى است مژده مى‏دهیم که قبلا همنامى براى او قرار نداده‏ایم.

درباره امام حسین (ع) در حدیث آمده است که جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و عرض کرد: «إنَّ الله یَقرِءُ علیکَ السلامَ وَ یُبَشِّرکَ بِمَولودٍ یولَدُ من فاطمَةَ تقتُلُهُ أُمتُکَ من بَعدِک»؛ همانا خداوند به تو سلام می‌رساند و به مولودی که از حضرت فاطمه (س) به دنیا می‌آید بشارت می‌دهد و بعد از تو گروهی از پیروانت او را به شهادت می‌رسانند.

در المیزان جلد 14 صفحه 26 آمده است که هر دوی آنها پیش از خود همنامی نداشته‌اند، سر مبارک هر دو به خاطر دفاع از دین الهی از تن جدا شد، قاتلان آن دو بزرگوار حرام‌زاده بودند و پس از کشته شدن آنها آسمان تا 40 روز در هنگام طلوع و غروب سرخ بوده است.

2ـ صورت هر دو بزرگوار می‌درخشید.

درباره حضرت یحیی آمده است: کان البیت یضییءُ بنورهِ (بحار الانوار)؛ نور جمالش خانه را روشن می‌ساخت.

درباره امام حسین (ع) راوی می‌گوید: لقَد شَغَلَنی نورُ وَجهه وَ جَمالُ هیبَتهِ عَنِ الفکرةِ فی قتلِه (بحار الأنوار)؛ نور جمال و هیبت صورتش مرا از اندیشه قتلش باز داشت.

 

3ـ هر دو بزرگوار سر بریده شدند.

سر حضرت یحیی(ع) را برای زنا زاده‌ای از بنی‌اسرائیل هدیه بردند و سر حضرت سید‌الشهدا(ع) را برای ابن‌زیاد و یزید.

امام سجاد(ع) در این باره می‌فرماید: ما همراه امام حسین‌(ع) به سوی کربلا بیرون آمدیم، امام، در هر مکانی وارد می‌شدند و یا از آن کوچ می‌کردند، یادی از حضرت یحیی(ع) و قتل او می‌نمودند و می‌فرمودند: «در بی‌ارزشی دنیا نزد خدا همین بس که سر یحیی بن زکریا را به عنوان هدیه به سوی فرد بی‌عفتی از بی‌عفت‌های بنی‌اسرائیل بردند.»

*** نحوه شهادت جانسوز حضرت یحیی:

در بیت‌المقدس پادشاهی هوسباز به نام «هیرودیس» (یا هردوش) بود، که از طرف قیاصرهروم در آن جا فرمانروایی می‎کرد، برادرش بهنام دختری به نام «هیرودیا» داشت. پس از آن کهفیلبوس از دنیا رفت، هیرودیس با همسر برادرش ازدواج کرد.

هیرودیس شاه هوسباز، عاشق دختر هیرودیا دختر زیبای برادرش شد، به طوری که زیبایی هیرودیا او را در گرو عشق آتشین خود قرار داده بود، از این رو تصمیم گرفت با او که برادر زاده، و دختر همسرش بود، ازدواج کند. این خبر به پیامبر خدا حضرت یحیی(ع)رسید، آن حضرت با صراحت اعلام کرد که این ازدواج برخلاف دستورات تورات است وحرام می‎باشد.

سر و صدای این فتوا در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر (هیرودیا) رسید، او کینه یحیی(ع)را به دل گرفت، چرا که او را بزرگترین مانع بر سر راه هوسهای خود می‎دانست و تصمیم گرفت در یک فرصت مناسبی از او انتقام بگیرد.

ارتباط نامشروع هیرودیا با عمویش هیرودیس بیشتر شد، و زیبایی او شاه هوسران را شیفته‎اش کرد به طوری که هیرود یا آن چنان در شاه نفوذ کرد، که شاه به او گفت: «هر آرزویی داری از من بخواه که قطعاً انجام خواهد یافت.»

هیرودیا گفت: من هیچ چیز جز سر بریده یحیی(ع)را نمی‎خواهم، زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه مردم را به عیب جویی ما مشغول نموده است.

در سالروز جشن تولد هیرودیس پادشاه فلسطین طبق پاره‎ای از روایات،یحیی بن زکریا(ع)در محراب عبادت درمسجد بیت المقدس به سر می‎برد، مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگیر کرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا کردند و سر بریده‎اش را در میان طشت طلا نهادند و آن گاه که هیرودیا تسلیم هوسهای شاه گردید، سر بریده یحیی(ع)به سخن آمد و در همان حال نهی از منکر کرد و خطاب به شاه فرمود: «یا هذا اِتَّقِ اللهِ لا یحِل لکُ هذه؛ آی شخص از خدا بترس این زن بر تو حرام است.» به این ترتیب حضرت یحیی(ع)مظلومانه به شهادت رسید.

يکشنبه 19/8/1392 - 17:15
سخنان ماندگار

حضرت سیدالشهدا(ع) سخنانی عارفانه و حکیمانه در خصوص قیام عاشورا داشته است که دقت در آنها می‌تواند بیش از پیش اهداف والای قیام ایشان را برای همگان مشخص کند.

خبرگزاری فارس: بازخوانی شعارهای امام حسین(ع) در قیام عاشورا

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، مسلمانان در جنگ‌های صدر اسلام، شعارهای مخصوصی داشتند. پیامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) نیز شعار خاصی داشتند که گاهی این شعارها در نگین انگشتر حک می‌شد. امام صادق(ع) می‌فرماید: شعار ما «یا محمد یا محمد» است و شعار حسین(ع) نیز «یا محمد»بود.

همچنین برخی از کلمات سیدالشهدا (ع) چه در فاصله مدینه تا کربلا و چه در روز عاشورا، دارای پیام‌های مؤثر و دیدگاه‌های الهام‌بخش برای جهاد و کرامت بود که این سخنان یا در ضمن خطبه‌ها آمده است، یا رجزها و اشعار آن حضرت، حالت شعاری به خود گرفته است.

آنچه که در ادامه می‌خوانید بعضی از اشعار و شعارهای سیدالشهدا(ع) است که بیانگر هدف، اندیشه‌ها و روحیه‌های عاشورایی امام حسین(ع) است و سعی داشته‌ایم آنها را براساس تقدم زمانی ذکر کنیم.

•«عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»؛ این را در پاسخ مروان در مدینه فرمود، که از آن حضرت می‌خواست تا با یزید بیعت کند تا بر مصیبت سلطه یزید بر حکومت اشاره کند.

•«والله لو لم یکن ملجأ ولا مأوی لما بایعت یزیدبن معاویة»؛ در پاسخ برادرش محمد حنفیّه فرمود و به قاطعیت در استمرار راه و هدف اشاره داشت.

•«إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فی أمّةِ جَدّی»؛ در وصیت‌نامه سیدالشهدا (ع) به برادرش محمد حنفیه آمده است که قبل از خروج به سوی مدینه نوشت و انگیزه و هدف قیام را ترسیم نمود.

•«من کان باذلاً فینا مهجته وموطنا علی لقاء الله نفسه فلیر حل معنا»؛ در آستانه خروج از مکه به سوی کوفه فرمود و راه خونین و آمیخته به شهادت را ترسیم فرمود.

•«خُطَّ الموتُ على ولد آدم مَخَطَّ القَلادَةِ على جیدِ الفتاة»؛ از سخنرانی امام حسین (ع) در مکه پیش از خروج به سوی کوفه، در میان جمعی از خانواده، یاران و شیعیان خویش که به زیبایی شهادت برای جوانمردان اشاره داشت.

•«رضی الله رضانا أهل البیت نصبر علی بلائه،و یوفینا اجور الصابرین»؛ در خطبه‌ای که هنگام خروج از مکه ایراد نمود، خطاب به اصحاب و یاران فرمود و مفهوم صبر و رضا را طرح کرد.

•«مَا الإمَامُ إلَّا الْحَاکِمُ بِالْکِتَابِ، القَآئِمُ بِالْقِسْطِ، الدَّآئِنُ بِدِینِ الْحَقِّ، الْحَابسُ نَفْسَهُ عَلَی‌ ذَاتِ اللهِ»؛امام این صفات امام راستین را در پاسخ به دعوتنامه‌های کوفیان نوشت و توسط مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد.

•«مَن رأی سلطاناً جائراً، مُستحِلاًّ لحُرُمِ الله، ناکثاً لعَهدِ الله، مُخالفاً لسُنَّةِ رسول الله، یَعمَل فی عباد الله بالإثم و العُدوان، فلَم یُغَیّر علیه بفعلٍ و لا قولٍ، کان حقّاً علی الله أن یُدخِلَه مَدخَلَه»؛ در منزلگاه بیضه، در مسیر کوفه، خطاب به سپاه حر و استناد حرکت انقلابی و اصلاحگرانه خود به سخن رسول خدا (ص).

•«سأمضی‌ و ما بالموت‌ عار علی‌ الفتی‌ اذا مانوی‌ حقاً و جاهد مسلماً»؛ سراینده این شعر فرد دیگری است اما امام حسین (ع) ‌آن را در پاسخ به تهدیدهای حر، در مسیر کوفه خواند و بی‌باکی خود را از رویارویی با شهادت نشان داد.

•«الناسُ عَبیدُ الدُنیا و الدّین لَعِقٌ عَلی اَلسِنَتِهِم یَحُوطُونَهُ مادَرَّت مَعایِشُهُم فَاِذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ»؛ در مسیر رفتن به کربلا در منزلگاه ذی حسم و اشاره به مفهوم آزمون و تصفیه شدن مردم در مواجه با سختی‌های راه.

•«إِنِّیْ لا أَرَیَ الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَالحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَ إِلّا بَرَما»؛ خطاب به یارانش در کربلا و ارزش‌گذاری به شهادت.

•«ألا ترونَ إلی (أنَّ) الحقَّ لایُعمَلُ به و إلَی الباطل لایتناهی عنه، لیَرغَبَ المؤمنُ فی لقاء ربّه محقّاً...»؛ در کربلا خطاب به اصحاب خویش فرمود و آنان را بر شهادت‌طلبی ترغیب کرد.

•«لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید [لا افر فرار العبید]»؛ در سخنرانی صبح عاشورا، خطاب به نیروهای دشمن فرمود، که خواستار تسلیم شدن آن حضرت بودند و او به شدت آن را ردّ کرد و نوعی بردگی و ذلّت دانست.

•«هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَأْبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ...»؛ در خطاب به سپاه دشمن فرمود، پس از آنکه خود را سر دو راهی ذلت و شهادت مخیّر دید.

•«فَهَلْ هُوَ إِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ»؛ در پاسخ عمر سعد، که نامه‌ای به آن حضرت فرستاد و خواستار تسلیم شدن بود و استقبال از شهادت را نشان می‌داد.

•«صبراً بنی الکرام، فما الموت الا قنطرة تعبربکم عن البؤس والضراء الی الجنان الواسعة والنّعیم الدائمة»؛ خطاب به یاران فداکار خویش در صبح عاشورا، پس از آنکه تعدادی از اصحابش شهید شدند و دعوت آنان به مقاومت در راه رسیدن به بهشت.

•«الموت خیرٌ من رکوب العار والعار اولی من دخول النار»؛ روز عاشورا هنگام پیکار با سپاه دشمن به عنوان رجز حماسی می‌خواند و شهادت را بر ننگ تسلیم و ننگ را بر آتش دوزخ، ترجیح می‌داد.

•«موت فی عز خیرٌ من حیاة فی ذلّ»؛ مرگ سرخ، به از زندگی ننگین است.

•«ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونو احراراً فی دنیاکم»؛ در آخرین لحظات پیش از شهادت، وقتی شنید سپاه کوفه به طرف خیمه‌های حرم او حمله کرده‌اند، خطاب به پیروان ابوسفیان چنان فرمود و آنان را به آزاد زیستن و مردانگی و غیرت فرا خواند.

•«هل من ناصرٍ ینصر ذرّیته الأطهار؟»، «هل من ذابّ یذبّ عن حرم رسول الله»؛ وقتی سیدالشهدا این نصرت خواهی و استغاثه را بر زبان آورد که همه یاران و بستگانش شهید شده بودند. در واقع یاری طلبیدن از همگان در طول تاریخ است، برای یاری حق و حمایت از مظلوم.

این جملات نورانی و حماسی که بیانگر شعارهای امام حسین(ع) در قیام عاشورا است تأکید آن امام همام، بر مفاهیم و ارزش‌های الهی و دینی را می‌رساند.

بنابراین بقا و جاودانگی عاشورا، در سایه همین تعلیمات و آرمانهاست که در کلام آن حضرت جلوه‌گر شده و نهضت‌های ضد ستم و ضد استبداد، همواره از این پیام‌ها و درونمایه‌ها الهام گرفته‌اند.

يکشنبه 19/8/1392 - 17:12
تاریخ

عامل امر به معروف و نهی از منکر، مهمترین انگیزه برای قیام امام حسین (ع) بود اما با این وجود، امام بعد از شکستن بیعت توسط مردم کوفه قصد بازگشت را داشت و این حاکمان جور بودند که مانع حرکت امام شدند و امام را به شهادت رساندند.

خبرگزاری فارس: چرا امام حسین(ع) پس از بی‌وفایی کوفیان به مدینه باز نگشت

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، یکی از سوالات درباره قیام حسینی این است که اگر هدف امام حسین علیه‌السلام از عزیمت به کوفه، حکومت بود چرا پس از آنکه با عدم استقبال کوفیان مواجه شد قصد بازگشت به مدینه را نکرد که به محاصره و شهادت ایشان منجر نشود؟

پاسخ:

سه عامل مهم در پیدایش نهضت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ تأثیر داشت:

عامل اول: درخواست بیعت از امام حسین علیه‌السلام برای یزید و وارد کردن فشار به آن حضرت.

در این عامل امام حسین(ع) حالت دفاعی داشت زیرا حکومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت می‌‌خواست و حضرت خودداری می‌‌ورزید.

عامل دوم: دعوت مردم کوفه از امام حسین علیه‌السلام.

در این عامل عکس‌‌العمل امام مثبت است و نوعی همکاری و تعاون با کوفیان به شمار می‌‌رود. حضرت در مکه از نظر خودداری از بیعت یزید دیگر وظیفه‌‌ای به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نکرده بود. اما دعوت کوفیان بُعد تازه‌‌ای به قضیه داد و وظیفه تازه‌‌ای برای امام ایجاد کرد. گویی ارزیابی امام علیه‌السلام این بود که حال که کوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت کرده‌‌اند به عراق می‌‌روم اگر آنان به وعده‌‌های خود وفادار بودند که چه بهتر، و اگر چنین نبود باز به مکه بر می‌‌گردم یا به یکی از مناطق اسلامی می‌‌روم.

عامل سوم: که یک عامل مهم است عامل امر به معروف و نهی از منکر است.

در این عامل، منطق امام، منطق اعتراض و تهاجم بر حکومت اموی است زیرا معتقد بود که جهان اسلام را فساد و آلودگی فرا گرفته و حکومت وقت به صورت سرچشمه فساد درآمده است و او به حکم مسئولیت شرعی و وظیفه الهی خود باید قیام کند.

معلوم می‌‌شود که اگر دعوت مردم کوفه عامل مهم و اساسی بود وقتی خبر اوضاع پریشان کوفه به حضرت رسید امام دست از سخنان و مواضع خود بر می‌‌داشت و از ادامه سفر خودداری می‌‌کرد در حالی که داغ‌‌ترین و شورانگیزترین سخنان امام از اینجا شروع شد. پس عامل امر به معروف و نهی از منکر مهمترین انگیزه برای قیام امام حسین محسوب می‌شود.

اما آیا امام قصد بازگشت داشت یا نه؟

امام حسین علیه‌السلام به دنبال استقبال عظیم مردم کوفه پسر عمویش (مسلم بن عقیل) را برای سامان دادن اوضاع کوفه و ارائه گزارش روانه عراق کرد و خود پس از چندی در روز سه شنبه نهم ذیحجه سال (نهم یا هشتم) از مکه خارج شد. (1)

زمانی که خبر حرکت امام به یزید رسید نامه‌‌ای به ابن زیاد نوشت و با آگاه کردن وی از این امر دستور داد که شهرکوفه را به شدت کنترل نماید.

ابن زیاد به دستور یزید، مسلم بن عقیل را دستگیر و به شهادت رساند، خبر شهادت مسلم و هانی مهم‌‌ترین خبر ناگوار از وضعیت کوفه بود که به امام رسید اما حضرت هنوز به نامه‌‌ها و دعوت‌‌ها و بیعت‌‌های کوفیان امیدوار بود زیرا شیعیان زیادی در این شهر بودند و امید آن بود که امام را یاری کنند.

امام حسین علیه‌السلام هم‌‌چنان به حرکت خود به مقصد کوفه ادامه داد تا اینکه به سپاه حربن یزید ریاحی که به قصد کنترل منطقه و مانع شدن از حرکت امام به سمت کوفه گسیل شده بود مواجه شد.

وقتی سپاه حر به امام رسید حضرت که امید به حمایت کوفیان داشت از حر پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضدّ آنهاست. حر گفت: بر ضدّ شما. (2)

پس از آن بود که امام درباره دعوت کوفیان و نامه‌‌های آنان سخن گفت و اینکه اگر مردم از دعوت خود برگشته‌‌اند حاضر است از راهی که آمده برگردد حر پاسخ داد: ‌که وی از نامه‌‌ها بی‌‌خبر است و مأموریت دارد که وی را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد ببرد حضرت حاضر به حرکت به سمت کوفه نشدند و قصد بازگشت کردند و به طرف حجاز به راه افتادند. (3)

صحبت از بازگشت یکی از اساسی‌‌ترین نکاتی است که امام از این پس تا زمانی که فرصت طرح آن را دارد بیان می‌کند.

پس از رسیدن دشمن و حرکت به سمت کربلا امام بارها در سخنرانی‌‌های خود در هر فرصت برنامه‌‌های اهل کوفه تکیه دارد، به علاوه درباره ماهیت حکومت اموی سخن می‌گوید و امامت را از آن خود می‌‌داند و پس از آن می‌‌فرماید اگر ما را نمی‌‌خواهید و حق ما را نمی‌شناسید از همین جا باز می‌‌گردم. (4)

دو سپاه امام و حر بن یزید ریاحی در کنار هم در حال حرکت بودند و حر، مراقب امام بود تا به حجاز باز نگردد. در این مسیر بود که امام می‌‌کوشید تا از کوفه دور شود و به سمت بادیه حرکت کند اما حر ممانعت می‌‌کرد تا به کربلا رسیدند.

عبیدالله بن زیاد برای مجبور کردن امام به بیعت با یزید یا جنگ کردن با وی عمر بن سعد را با سپاهی روانه کربلا کرد. گفتگوهای چندی میان امام حسین علیه‌السلام و عمر بن سعد در روزهای حضورش در کربلا صورت گرفت که همه روی مسأله بازگشت تکیه داشت و امام در صدد بود که وضعیت به گونه‌‌ای درآید که بتواند از حیطه قدرت ابن زیاد خارج شود.

در منابع درباره محل پیشنهادی امام برای بازگشت مطالب مختلفی آمده است. تقریباً در همه منابع کهن این خبر آمده است که یا اجازه دهید به جایی که از آنجا آمده‌‌ام بازگردم یا آنکه به یکی از مناطق مرزی دنیای اسلام بروم. (5)

بلاذری این خبر را هم آورده است که او فقط درخواست بازگشت به مدینه را داشت. (6)

پس نتیجه می‌‌گیریم که امام بعد از شکستن بیعت توسط مردم کوفه قصد بازگشت را داشت و این حاکمان جور بودند که مانع حرکت امام شدند و امام را به شهادت رساندند. (7)

پاورقی

1. بلاذری، ‌انساب الاشراف، تصحیح محمدباقر محمودی، بیروت، 1379، ج3، ص160.

2. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ‌بیروت، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، ج 5، ص 136 ـ 138.

3. دینوری، اخبار الطوال، تصحیح عبد المنعم احمد، قم،‌ افشار، چاپ 1960، ص247.

4. طبری،محمدبن جریر، تاریخ طبری،‌ بیروت، ‌مؤسسه اعلمی، ج 5، ص 402.

5. بلاذری،همان، ج 3، ص 225، و تاریخ طبری، ج 5، ص 389.

6. همان،‌ج 3، ص 182.

7. مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه علمیه قم.

يکشنبه 19/8/1392 - 17:10
اخلاق

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَة؛ بلا و گرفتارى براى ستمگر ادب است، و براى مؤمن امتحان، و براى پیامبران درجه و براى اولیاء کرامت می باشد.»

خبرگزاری فارس: بلا برای ظالم، مؤمن و انبیاء چگونه است/ میزان ابتلای هر کس چقدر است

به گزارش خبرگزاری فارس، آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود ویژه ماه محرم به موضوع «بیعت» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*عاقبت انسان در گرو جواب او به بیعت

عرض کردیم عالم دنیا، عالم تجلّی بیعت است. اصل بیعت در عالم ذر بود. حتّی پذیرش عالم بطن، عالم صلب و ...، همه این‌ها تجلّی است. منتها دنیا، تجلّی‌گاهی است که همه مطالب را از باب آن « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى »  که تبیین شد، مشهود انسان می‌کند.

همه هم در این بیعتی که کردند، «بَلى‏» را گفتند. منتها عنوان فسق، عنوان فجور، عنوان تقوا، عنوان ایمان و عنوان کفر، همه بستگی به بیعت و بیعت‌شکنی دارد - این‌ها کدهای مهمّی است که نیاز به تأمّل و تدبّر و تفکّر دارد - ؛ یعنی آن که در بیعت باقی ماند، مسلم و مؤمن می‌شود؛ امّا آن که از بیعت دست کشید، مبتلای به مطالبی می‌شود که بستگی به آن بیعت‌شکنی دارد که یکی در کفر می‌افتد، یکی در شرک می‌افتد، یکی در نفاق می‌افتد و ... . هرچه بیعت سست‌تر شد و هرچه بیعت‌شکنی بیشتر شد، شقوق حالات انسانی به این اقسام کفر، شرک و نفاق، تحوّل و تغیّر پیدا می‌کند. همان که مولی‌الموالی(ع) هم به صورت مارقین و قاسطین و ناکثین و منافقین فرمودند. پس این، مهم است و إلّا هیچ کس در عالم نیست که مبتلا به امتحان نشود که این، همان بیعت است؛ چون جواب بیعت در اینجا که تجلّی‌گاه است، معلوم می‌شود.

کلیدواژه‌ای که خداوند قبل از هبوط به انسان داد

برای اینکه این نکته برای شما خوب جا بیفتد، فرمایشاتی از معصومین(ع) را عرض می‌کنیم. وجود مقدّس حضرت ثامن‌الحجج، قبله ایران، آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) فرمودند: «لَا یَعْدَمُ الْمَرْءُ دَائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ‏ نَکْثِ‏ الصَّفْقَة» ، آدمی از پیشامد بد در امان نیست.

ذوالجلال والاکرام از روز نخست، قبل از هبوط فرمود: یک دائره‌ای هست که اگر در این دائره قرار بگیرید، دیگر نه خوفی دارید و نه حزن که آن هم تبعیّت از انبیاء، حضرات معصومین(ع) و اولیاء خدا است. این همان بیعت است.

بارها عرض کردم این‌ها همه در ظرف اخلاق است که انسان به این تبعیّت می‌رسد. وقتی ظرف اخلاق نباشد، انسان احساس می‌کند جدّی خودش، کسی است. لذا باید این شعار شعوری همیشگی‌مان را سرلوحه کار خود قرار دهیم: هرکس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست.

عرض کردم آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی فرمودند: بعضی که الآن می‌بینیم به ظاهر سقوط کردند؛ این تجلّی‌اش است و إلّا آن‌ها بیست سال پیش سقوط کردند و حالا صدایش درآمده است. یعنی همان موقعی که تصوّر کرده بود کسی شده، سقوط کرده بود، امّا حالا صدایش درآمده است.

لذا دائره‌ای که پروردگار عالم قبل از هبوط بیان فرمود، دائره‌ای به نام دائره تبعیّت است - این را به عنوان کد در ذهنتان بسپارید - هرکس می‌خواهد عاقبت به خیر شود، باید در این دائره قرار گیرد. همان‌طور که دیدید، اولیاء خدا، عرفا، اعاظم و بزرگان اخلاق بیان می‌کنند: بهترین دعا، عاقبت به خیری است، امّا ملّا محسن فیض کاشانی می‌فرمودند: عمده این دعا، دست من و توست. بعد هم می‌فرمودند: عمده‌اش هم در تبعیّت است.

لذا اگر تبعیّت کنیم، عاقبت به خیر می‌شویم. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» از طرف من برای شما هادی می‌آید، امّا مهم این است: « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» اگر از این هادیان الهی تبعیّت کنید، دیگر نه خوفی دارید و نه حزنی.

لذا کد اساسی، دائره تبعیّت است که خود پروردگار عالم قبل از هبوط این کلیدواژه را به ما داد، « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏».

*پیمان‌شکن در دائره بدی‌ها قرار می‌گیرد

امّا یک دائره دیگر که بیان می‌کنند، دائره السوء می‌شود. خیلی عجیب است، حضرت می‌فرمایند: «لَا یَعْدَمُ الْمَرْءُ دَائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ‏ نَکْثِ‏ الصَّفْقَة» آدم پیمان‌شکن، عهدشکن و بیعت‌شکن از دائره سوء در امان نیست.

لذا یک دائره، دائره «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» بود که آن دائره، دائره تبعیّت است. امّا اگر از این دائره تبعیّت بیرون بروی، به دائره‌ای گرفتار می‌شوی که عنوانش دائره سوء است و عاملش هم همان عهدشکنی، پیمان‌شکنی و بیعت‌شکنی است. همان بیعتی که از روز نخست در عالم ذر بستیم و در مقابل « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » پروردگار عالم، «بَلى‏» گفتیم. لذا همه هم مبتلا هستند.

لذا همه هم به این قضیه مبتلا هستیم، ولی وقتی از بیعت‌شکنی بیرون آمدیم، در دائره بدی می‌افتیم؛ چون «بَلى‏» که گفتیم، ای بسا همین «بَلى‏» که ما تصوّر می‌کنیم، باشد؛ یعنی هر چه از ناحیه تو آمد، می‌پذیرم.

*بلا برای ظالم، مؤمن و انبیاء چگونه است؟

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «إِنَ‏ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ‏ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیَاءِ کَرَامَة» اوّلاً معلوم می‌شود که بلا برای همه هست.

«إِنَ‏ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ‏ أَدَبٌ» بلا برای ظالم، برای این است که تأدیبش کند، امّا «وَلِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ» برای مؤمن، به جهت امتحان است؛ پس معلوم است بلا برای مؤمن هم هست و فقط برای ظالم نیست، «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى». «وَ لِلْأَنْبِیَاءِ دَرَجَةٌ» لذا هیچ کس استثناء نیست، همان‌طور که عرض کردم این «قالُوا بَلى‏» را بوش، یزید و ... هم گفتند، همان‌طور که ابی‌عبدالله (ع) هم گفتند. حتّی من این را که یک عدّه بیان کردند: بعضی آرام گفتند و ...، قبول ندارم و استدلال مطالبش را هم دارم.

لذا همه درآنجا «بَلى‏» را گفتند، امّا تجلّی‌گاه این بیعت، دنیاست که آیا این عهد را داری یا خیر؟ اگر این عهد را داشتی، هر چه که می‌آید، امتحان است و بعد به مقام انبیاء می‌رسی (این «وَ لِلْأَنْبِیَاءِ» فقط مخصوص انبیاء هم نیست) که درجه می‌دهند. یعنی با هر چه که می‌آید، عهد و پیمانت را نمی‌شکنی. امّا فرمود: آن کسی که پیمان شکست، در دایره سوء قرار می‌گیرد. وقتی در دایره سوء قرار گرفته است، با همان امتحان و ابتلاء برای او گناه پیش می‌آید و گرفتار می‌شود.

حرّ امتحان پس می‌دهد و قبول می‌شود، امّا عبیدالله بن حرّ جعفی که در جلسه گذشته داستانش را تعریف کردیم و حضرت به سمتش رفت، گفت: نمی‌‌آیم، حضرت هم به او گفت: ما نه خودت را می‌خواهیم و نه اسبت را. من می دانستم که نمی‌آیی، امّا آمدم بگویم به بیعتی که از روز نخست کرده بودی، امروز پایبند نماندی.

فلذا اتّفاقاً بعضی مواقع رفتن به سمت دشمن، نه این که از باب ضعف است، بلکه از باب تذکار به خود آن فرد و دیگران و آیندگان است. این را می‌توان از همین موضوع فهمید که وقتی حضرت به سمت یک فاسق فاجر می‌فرستد و او نمی‌آید، خودش بلند می‌شود و به سراغ او می‌رود. همه این‌ها برای تذکار دادن آن بیعت است.

*سه عامل هلاکت

1. پیمان شکنی

برای همین است که وجود مقدّس حضرت باب‌الحوائج، موسی‌بن‌جعفر، امام کاظم(ع) فرمودند: «ثَلَاثٌ‏ مُوبِقَاتٌ‏ نَکْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْکُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة»  سه چیز است که مایه هلاکت می‌شود:

1. «نَکْثُ الصَّفْقَةِ» پیمان شکنی؛ یعنی این که عهد و بیعتت را بشکنی. آن هم بیعتی که از روز نخست کردیم. خودش هم فرمود: همه‌تان هبوط کنید و از این دایره تبعیّت خارج نشوید. اگر این‌گونه بودیم دیگر حزن، نگرانی و ناراحتی نداریم و تا آخر هم جلو می‌رویم، آدمی هم نمی‌شویم که به تعبیر عامیانه نان به نرخ روز بخوریم. بحث من سیاسی نیست، امّا باید بدانیم اگر کسی به آن دستور پروردگار عالم که فرموده: « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ »‏، دیگر تبعیّت از امام زمان، تبعیّت از نائب امام زمان و تبعیّت از ولیّ خدا برایش مهم است. امّا کسی که اگر به او ریاست دادند، خوشحال باشد و اگر ندادند، ناراحت شود؛ معلوم است که اهل دنیا و هوی و هوس است. همان چیزی که پیامبر(ص) فرمود: «أخافُ على اُمّتی ثَلاثا ضَلالةَ الأهواءِو اتّباعَ الشَّهَواتِ فی البُطُونِ و الفُرُوجِ و الغَفْلَةَ بَعْدَ المَعْرِفةِ» من از سه چیز بر امّتم می‌ترسم، خوف دارم و نگرانم. این که کسی اگر اتّفاقی افتاد، آرام آرام الفاظش یک مقدار نرم شود که نکند مثلاً بعضی برایش حرف در بیاورند، معلوم می شود که به دنیا دل بسته است و عشق و حبّش دنیاست، بیعتش را شکانده و از دایره تبعیّت بیرون آمده. تبعیّت یعنی همان بیعت. «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ»‏، یعنی تبعیّت کند، یعنی بگوید: چشم، هر چه شما بگویید، مولا! چه می‌گویید که من همان را انجام دهم؟ کما این که ما عبدیم، مگر ما غیر از عبدیم؟ اگر عبد باشیم، فقط گوش به فرمان مولا هستیم.

یک موقعی یکی از اولیاء خدا بیان می‌فرمودند: یک موقعی من با یکی از کسانی که با حضرت حجت(عج) مرتبط بودند، تماس گرفته بودم. به من گفتند: شما؟ من نمی‌خواستم خودم را معرّفی کنم، گفتم: یک بنده خدا. ایشان گفتند: آقا! پس من باید شما را ببینم. گفتم: چطور؟ گفتند: چون شما بنده خدا و عبد هستی.

پس همه ما باید عبد بشویم و تبعیّت کنیم. اگر تبعیّت نکنیم، گرفتار و بدبخت می‌شویم.

لذا حضرت می‌فرمایند: «ثَلَاثٌ‏ مُوبِقَاتٌ‏ نَکْثُ الصَّفْقَةِ»، سه مورد سبب هلاکت است که یکی از آن‌ها همین پیمان‌شکنی است. مانند یک عدّه که تبعیّت از وچود مقدّس پیامبر(ص) نکردند و صدایش زمانی درآمد که سقیفه را درست کردند. همان که عرض کردم: آیت‌الله بهاءالدّینی فرمود: بعضی‌ها که می‌بینیم به صورت ظاهر الآن سقوط کردند، بیست سال پیش سقوط کرده بودند و الآن صدایش درآمده است. لحظه سقوط آن‌ها، همان لحظه‌ای بوده که تصوّر کردند کسی شدند.

حال، می‌خواهم ادامه بحث را از مطالب خود اهل جماعت بیان می‌کنم که همین کسانی که سقیفه را تشکیل دادند، در زمان حیات پیغمبر(ص) به ایشان، إن‌قلت و اشکال می‌گرفتند. لذا می‌دانید این آیه شریفه «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏» (صحبت‌های پیامبر(ص) از روی هوی و هوس نیست، بلکه همه، وحی است) چه زمانی آمد؟ از وقتی که خدا فرموده بود: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم‏»، وهم این‌ها را گرفته بود و فکر کرده بودند وقتی شورا  هست، حتماً نظر من هم باید به کرسی برسد. لذا به پیغمبر خدا(ص) اشکال می‌گرفتند.آنجا بود که خدا فرمود: افکار شما اشتباه است و کارهای پیامبر(ص) همه وحی است.

لذا هرکس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. این‌ها هم تصوّر کردند کسی شدند، همین بود که سقوط کردند. گرچه بگذریم که بعضی‌هایشان از همان اوّل هم ایراد داشتند. امّا با آن هم کاری نداریم و از روی سلم می‌گوییم: از اوّل هم خیلی خوب و عالی بودند، امّا تصوّر کردند کسی شدند، مقابل پیغمبر عظیم‌الشّأن(ص) و امیرالمؤمنین(ع) ایستادند، صدایش هم زمانی درآمد که سقیفه درست شد. نتیجه سقیفه هم این شد که عاشورا به وجود آمد؛ چون به قول آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی بعضی‌ها که الآن سقوط می‌کنند، بیست سال پیش سقوط کردند و حالا صدایش درآمده است.

لذا عاشورا، نتیجه سقیفه بود. حتّی بگوییم: امام و حجّت خدا نبود - که هیچ کسی حتّی اهل جماعت در آن شکی ندارند - امّا نوه رسول خدا که بود، با او چه کردند؟! این را که از دو لب مبارک پیامبر(ص) شنیده بودند که فرموده‌اند: «حسین منّی و أنا من حسین». حتّی بعضی‌هایشان دیده بودند که وقتی ابی‌عبدالله(ع) روی دوش پیامبر(ص) بود، حضرت آنقدر سجده را طولانی کردند تا این سیّدان شباب اهل الجنّه، خودشان پایین بیایند. بعضی بعد از نماز به ایشان گفتند: مگر وحی نازل شد؟ فرمودند: خیر، ولی من نمی‌توانم این سیّدان شباب اهل الجنّه را تعظیم و تکریم نکنم. لذا آن‌ها این همه عظمت و تکریم را دیده بود، امّا چه کردند؟!

لذا همان می‌شود که حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) فرمودند: «ثَلَاثٌ‏ مُوبِقَاتٌ‏ » سه چیز است که مایه هلاکت است، « نَکْثُ الصَّفْقَةِ » اوّلین مورد همان پیمان‌شکنی است. یعنی بیعتی را که از روز نخست با پروردگار عالم بستی که تجلّی‌گاهش همین دنیاست، بشکنی.

2. ترک سنّت

2. «وَ تَرْکُ السُّنَّةِ» مورد دوم هم ترک سنّت است. این هم همان مورد اوّل می‌شود. چون سنّت یعنی تبعیّت محض. پیغمبر(ص) این‌طور انجام داده، چشم.  

لذا یک عدّه سنت پیغمبر(ص) را ترک کردند و اظهار کردند که ما خلیفه‌ایم، ما نظر داریم و ... . عجبا! پیغمبر(ص) طور دیگری گفتند، امّا این‌ها طور دیگری انجام می‌دهند! من بارها و بارها عرض کردم که بحث وحدت، غیر از این بحث است، ما نباید این بحث‌ها را با مطالب دیگر قاطی کنیم. من خودم با یکی از آقایان اهل جماعت که ایشان امام جمعه شهرستان سرباز بودند، صحبت کردم، به صراحت به ایشان گفتم: آقا! وهابیّت، اهل جماعت نیست، آن‌ها را از خودتان دور کنید و اعلان کنید که وهابیّت این‌گونه است. ایشان هم تأیید می‌کردند و می‌گفتند: درست است. گفتم: وهابیّت با شما اهل جماعت هم خوب نیست و شما را هم قبول ندارند که خود ایشان هم پذیرفت.

*مسیحی، کلیمی و سنّی حقیقی کیست؟

من در صحبت‌هایم مدام از واژه اهل جماعت استفاده می‌کردم، چون بارها عرض کردم سنّی حقیقی، ما هستیم. کما این که مسیحی حقیقی ما هستیم. قرآن به این‌ها مسیحی نمی‌گوید، بلکه آن‌ها را نصارا می‌گوید. قرآن به این‌ها کلیمی هم نمی‌گوید و آن‌ها را یهود می‌نامد. ما باید از قرآن یاد بگیریم، در روایت هم نگاه کنیم، همین است. حتّی مثلاً در باب حجّ به ما می‌گویند: اگر بر کسی حجّ واجب شده باشد و انجام ندهد، اگر بمیرد، یهودی و نصرانی می‌میرد! لذا روایت هم عنوان مسیحی و کلیمی به کار نمی‌برد. چون کلیمی و مسیحی حقیقی، ما هستیم. حضرت موسی بیان فرمود : بعد از من عیسی‌بن‌مریم می‌آید، بپذیرید؛ اجداد ما هم پذیرفتند و گفتند: چشم. لذا تبعیّت، همین است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُون‏». عیسی‌بن‌مریم هم فرمود: کسی بعد از من می‌آید که «‌اسمه احمد(ص)»، ما هم پذیرفتیم و گفتیم: چشم. لذا سنّی حقیقی هم ما هستیم؛ چون به سنّت یعنی آنچه که پیامبر عظیم‌الشّأن انجام داد، عمل می‌کنیم و آن کسی را هم که مِن ناحیة الرسول انتخاب شده که مِن ناحیة الرسول، مِن ناحیة الله تبارک و تعالی است، پذیرفتیم.

حتّی در امر ازدواج بی‌بی ‌دو عالم، خود اهل جماعت دارند که این هم در تاریخ طبری و هم در سنن ترمذی آمده که وقتی دیگران ایراد گرفتند که چرا دخترت را به ما ندادی؟ حضرت فرمود: من نمی‌توانم و باید از ناحیه خدا تعیین شود. وقتی برای امر ازدواج این‌گونه است، آن‌وقت می‌شود برای امر امامت و پیشوایی امّت بعد از پیامبر(ص)، فردی از ناحیه خداوند تعیین نشود؟! خود خداوند فرموده: «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدى‏ فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» یک به یک هادیان الهی می‌آیند و این‌طور نیست که نعوذبالله پیامبر(ص) از خودشان فرموده باشند، بلکه فرمایش ایشان، عین وحی است، «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏».

در شب عید غدیر مطالبی را از اهل جماعت بیان کردیم و ادّله و براهین آوردیم که مگر می‌شود پیامبر(ص) دستور دهند آن‌هایی که رفتند، برگردند و صبر کنند تا آن‌هایی که عقب هستند، برسند و بعد آن خطبه غرّاء را بخوانند، فقط برای این که بگویند: هر کس من را دوست داشته باشد، باید امیرالمؤمنین(ع) را هم دوست داشته باشد؟!

مگر می‌شود پیامبر (ص) مردم را این همه معطّل کنند که فقط این را بگویند، آن هم یک انسانی که نبی و عقل کلّ است! اگر این‌طور بود که این همه مردم را معطّل نمی‌کردند که بگویند: او را دوست داشته باشید، خوب این حرف را در مکّه می‌گفتند. امّا مخصوصاً می‌گذارند در یک جایی که همه درآنجا حضور داشته باشند، آن هم در حجّة الوداع، بیان می‌کنند. گرچه قبلاً هم بیان کرده بودند که دوست داشته باشید. از طرفی هم می‌توان به آن‌ها گفت: بی‌انصاف‌ها! شما دوست هم که نداشتید. بی‌حیاها! شما که جسارت کردید، اهانت کردید، درب خانه‌اش را آتش زدید. درب خانه آتش زدن، با دوستی می‌خورد؟! دست‌های مبارکش را بستید، آن هم دست کسی که اسدالله است و درب خیبر را می‌شکند؛ این با دوستی می‌خورد؟! سیلی زدن به گوش همسرش با دوستی می‌خورد؟! دوستی هم که نبود، شما سنّت پیغمبر(ص) را زیر پا گذاشتید. هر چه پیغمبر (ص) گفتند، برعکس آن را انجام دادید، گفتید: ما امام هستیم.

رهبر عظیم‌الشّأن ما، امام المسلمین، هر کسی را که از طرف امام راحل، امام جمعه شده بود، ولو به این که بعداً یک مقداری خراب‌کاری هم می‌کرد، تغییر نداد؛ چون می‌گفت: امام ایشان را تعیین کردند؛ یعی اینقدر حرمت قائل است. آن بنده خدایی را هم که در اصفهان بود و بعداً غریق رحمت الهی شد، تغییر نداد، تا این که خودش استعفاء داد، با این که ویلچری شده بود و دیگر نماز جمعه نمی-آمد و دیگران نماز جمعه را می‌خواندند، می‌گفت: ایشان، امام جمعه است و لفظ امام جمعه روی ایشان بود؛ چون امام تعیین کرده بودند. این معرفت است.

*بدعت‌های اهل جماعت در سنّت پیامبر(ص)

امّا این‌ها بعد از پیامبر(ص)، سنّت ایشان را تغییر دادند. من چند مورد از این تغییرهایی را که این‌ها ایجاد کردند و سنّت‌شکنی‌هایی که کردند، عرض کنم که بدانید:

- یکی از مطالبی که این‌ها انجام دادند، انتقال مقام ابراهیم(ع) به محل آن در جاهلیّت است. مقام ابراهیم را انتقال دادند، بدعت گذاشتند و الآن کسی هم نمی‌تواند حرف بزند. به خاطر حفظ دین، حضرات معصومین(ع) هم سکوت کردند.

- غرامت گرفتن عمر از کارگزاران. شرایط طوری بود که امیرالمؤمنین(ع) از بدعت‌پسندی مردم تعجّب می‌کردند.

- غصب فدک.

- مورد دیگر تغییر پیمانه صاع و مدّ پیامبر(ص) بود که یک بحث جدایی دارد و در زمانی باید عرض کنیم. پیغمبر(ص) پیمانه را فرموده بود: این‌طور باید انجام بدهید، مدّ را این‌طور انجام بدهید و ...، امّا تغییر دادند و به تعبیری تغییر در کیل ایجاد کردند.

- پیغمبر(ص) فرمودند: خانه جعفر طیّار، جنّت است و باید همین‌طور بماند که این عین روایت اهل جماعت است. امّا آن‌ها با الحاق خانه جعفر به مسجد، حرف پیامبر (ص) را زیر پا گذاشتند. کما این که وهابیّت ملعون همین کار را کردند و کوچه بنی هاشم را ازبین بردند.

- در غسل جنابت هم بدعت گذاشتند. غسل، طهارت است، امّا آن‌ها بدعت گذاشتند و نوع دیگری بیان کردند که حالا اینجا وقتش نیست که عرض کنم. حالا إن‌شاءالله اگر شد در جلسه آینده به دو، سه مورد از این مطالب اشاره می‌کنم که پغمبر (ص) چگونه انجام دادند و این‌ها چکار کردند. این مطالب علناً وجود دارد و خودشان اقرار به این دارند که خلیفه اول و دوم آن را تغییر دادند. این خروج از دائره تبعیّت است که سبب می‌شود انسان، گرفتار ‌شود.

- بدعت گذاشتن در ارث جدّ مورد دیگری است که پیغمبر(ص) طور دیگری گفتند که آیه شریفه هم بیان کرده، امّا این‌ها بدعت گذاشتند.

- قضاوت باطل در مورد نصر و جُعده و ابن وبره که این‌ها سه تا برنامه داشتند و داستانی دارد که مفصّل است و صدای امیرالمؤمنین(ع) درباره این موضوع درآمد.

- بدعت درباره طلاق؛ یعنی در مورد حکم خدا هم بدعت‌گذاری کردند.

- حذف «حیّ علی خیر العمل» از اذان که گفتند: به جای آن «الصلاة خیر من النوم» بگوییم؛ یعنی در آنچه که پیغمبر گفتند، تغییر ایجاد کردند. بعد گفتند: حالا صبح‌ها که مردم خواب هستند، «الصلاة خیر من النوم» می‌گوییم و ظهرها همان را می‌گوییم؛ یعنی کاری کردند که گویی دارند با دین بازی می‌کنند. پیغمبر از خدا دارند حرف می‌زنند و این کار یعنی دارید حرف خدا را تغییر می‌دهید!

- بدعت در حکم همسر مفقود. وای که چه گناه‌هایی را پایه‌‌گذاری کردند که همین‌هایی است که یهود می‌خواهد. چون عرض کردم که یهود می‌خواهد در ادیان نفوذ کند.

- بدعت‌های دومی درباره عجم که بسیار هم بدش می‌آمد.

- بدعت در حکم سرقت.

- بدعت در آزاد کردن کنیزان یمن.

- اعتراض‌هایی که به پیغمبر(ص) کردند و تبعیّت نداشتند، از جمله بازگشت از لشکر اسامه.

- منع از نوشتن فرمان‌هایی که پیغمبر گفتند بیاورید و بنویسید، امّا آن‌ها گفتند: نمی‌شود.

- صدای خود اهل جماعت راجع به یک موضوع درآمده و آن هم اهانت دومی به صفیّه، همسر پیامبر در مورد شجاعت است.

- مخالفت اولی و دومی در باب قتل رئیس خوارج.

- مخالفت اولی و دومی در ابلاغ پیام پیامبر(ص).

- اهانت دومی به پیامبر اکرم(ص) که إن‌شاءالله مفصّل باید این مطلب و عکس‌العمل حضرت به این اهانت را در این جلسات بگویم. این که یک عدّه از «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم‏» اشتباه برداشت کنند و کسی فکر کند خودش هم آرام آرام مثل پیامبر است، یا در مقابل امام زمان و نائبش، کسی است و ... .

- مخالفت با ابتدای خلقت نوری اهل‌بیت(ع) و هر کس هم این را می‌گفت، شلاق می‌زدند.

- اعتراف خود دومی به اهانت به پیامبر(ص).

- اعتراض دومی به پیامبر در مورد زکات عبّاس، عموی پیامبر(ص).

- اعتراض دومی به پیامبر در مورد نماز بر جنازه کسی که اوّل، منافق بوده است. گفت: این، منافق بوده، پیامبر فرمودند: او، توبه کرده است. گفت: توبه هم کرده باشد، فرقی نمی‌کند! - که حالا بیان می‌کنم چه کسی بوده، فعلاً دارم فهرست‌وار عرض می‌کنم -

اگر ما هم تبعیّت نکنیم، این‌طوری گرفتار می‌شویم. باید مواظب باشیم. من مطالبی که می‌گویم، صددرصد یقین دارم و با این وضع جسمانی خود، نمی‌آیم آخرتم را برای دنیای کسی بفروشم. امّا اعتقاد راسخ دارم که این سیّد عظیم‌الشّأن، سپهسالار امام زمان(عج) است.

- اعتراض دومی به صلح حدیبیّه.

مانند بعضی‌ها که البته ما مثل آن‌ها نداشتیم، امّا شاید یک عدّه در ذهنشان آمد که چرا امام ، قطعنامه را پذیرفت؟!

- اعتراض و انکار دومی در مورد غدیر خم و امثالهم.

حالا آیا این‌ها را می‌توان سنّی نامید؟! این‌ها به سنّت عمل می کنند؟! به سنّت چه کسی؟! این‌ها به سنّت پیامبر عمل نکردند. لذا حضرت در این روایت می‌فرمایند که ترک سنّت یکی از عوامل هلاکت است.

3.دوری از جماعت مؤمنین

«وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة» دوری از جماعت مؤمنین، مورد سومی است که سبب هلاکت می‌شود. این‌ها برای انسان گرفتاری می‌آورد.

پس بیان کردیم: همه مبتلا هستند و همه در بیعت بودند، منتها امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: اگر در دنیا که تجلّی‌گاه بیعت است، بر سر بیعت خود ماندی، اوّل امتحان می‌شوی و بعد نهایتاً به درجات می‌رسی، امّا اگر از این بیعت دست کشیدی، به تعبیر وجود مقدّس ثامن‌الحجج(ع) در دائره سوء قرار می‌گیری که آن موقع، تو را ادب می‌کنند، «إِنَ‏ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ‏ أَدَبٌ».

*مصیبت و بیعت برای همه هست

برای همین دقّت کنید، ببینید این مردم بیعت شکن چه کردند که حجّت خدا باید در مقابل یک کثیف خبیث قرار بگیرد و او به حضرت طعنه بزند، خاک بر سر این امّت! «لَمَّا حُمِلَ عَلِیُ‏ بْنُ‏ الْحُسَیْنِ‏ ص إِلَى یَزِیدَ بْنِ‏ مُعَاوِیَةَ فَأُوقِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ- وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ‏ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع لَیْسَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِینَا إِنَّ فِینَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ‏ وَلا فِی أَنْفُسِکُمْ‏ إِلَّا فِی کِتابٍ‏ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»، هنگامى که زین‌العابدین، امام‌العارفین، آقا علی‌بن‌الحسین(ع) را نزد یزید بردند و در برابر او نگه داشتند، یزید ـ که لعنت خدا بر او باد ـ این آیه را خواند: «هر مصیبتى به شما مى‌رسد، دستاورد خود شماست». امام زین‌العابدین(ع) فرمود: این آیه درباره ما نیست، بلکه این سخن خداوند عزّوجلّ درباره ماست که فرمود: «هیچ مصیبتى به مال یا جانتان نمى‌رسد، مگر پیش از آفرینش آن، مکتوب شده است» - خاک بر سر این امّت که حضرت باید بیایند و این‌طور از خود دفاع کنند! -

پس این بیعت برای همه هست، همان‌طور که امام زین‌العابدین(ع) هم فرمودند: خدا می‌فرماید ما برای همه قرار دادیم. منتها مهم این است که کجا باشیم. هیچ کس هم نمی‌تواند در این دنیا از امتحانات دور شود. ما فقط دو جبهه داریم، حقّ و باطل، هر کس به هر سمتی برود، در این امتحانات است. لذا باید مراقب بود که بیعت‌شکنی نکنیم؛ چون تجلّی‌گاه بیعت، دنیاست. هر چه هم که داریم انجام می‌دهیم، تجلّی بیعتمان است.

*حرّ، عبد خدا و حرّ از دنیا بود

حرّ هم فهمید، چقدر هم عالی فهمید. حرّ یک آدم عادی نیست، سپه‌سالار آن لشگر است. مدام هم دارند به آن لشگر افزوده می‌شوند، سی هزار نفر هستند که همه کاره، حرّ است. این طرف هم که تعدادی نیستند، حدود هفتاد نفر که با زن و بچّه به حدود صد نفر می‌رسند. امّا آن طرف لشگری بود که به ظاهر ابّهت بسیاری داشت. ولی حرّ وقتی دید چیست و کیست، دنیا را سه طلاقه کرد و آن را پشت سر گذاشت و به این طرف آمد. او، حرّ، عبد خدا و از دنیا، آزاد است.

او می‌توانست همین‌طور عادی هم بیاید و بگوید: سلام علیکم، ببخشید، یک اشتباهی شده، می‌پذیرید؟ امّا اصحاب مقاتل می‌نویسند: حرّ، نخ‌های چکمه‌های جنگی خود را به هم بست و به گردنش انداخت، بعد شلاق اسب را به گردنش بست و به پسرش گفت: من را کشان کشان و به حالت خواری ببر.

ابی‌عبدالله تا دید، به او فرمود: این چه کاری است؟ بلند شو. گفت: حسین جان! اشتباه کردم. توبه مرا می‌پذیری؟ آقا فرمودند: بله.

وقتی هم افتاد، ابی‌عبدالله که بالای سر او آمد و خون‌ها را از سر و صورتش پاک کرد، تا چشمش را باز کرد و دید سرش روی پای ابی‌عبدالله است، سر خود را کشید و حضرت مجدّد سرش را روی پاهای خود قرار دادند. بعد مطلبی را گفت که هم دل حضرت را شاد کرد و هم سوزاند. گفت: آقا جان! به خواهرتان زینب کبری بگویید: از من راضی شد؟ آخر او اوّل کسی بود که آب را بسته بود ...

*رها کردن هادی الهی، بیعت‌شکنی و هلاکت بی‌بازگشت!

در جلسه گذشته روایت شریفه «ثَلَاثٌ‏ مُوبِقَاتٌ‏ نَکْثُ الصَّفْقَةِ وَ تَرْکُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَة» را از وجود مقدّس باب‌الحوائج، آقا موسی‌بن‌جعفر، امام کاظم(ع) عرض کردیم که حضرت در آن به سه مطلب اشاره کردند که همه آن‌ها، بیعت است.

فرمودند: سه چیز موجب هلاکت است، اوّلاً نفرمودند: «ثلاث هلکات»، بلکه فرمودند: «ثلاث موبقات». من می‌خواهم یک مقدار راجع به «مُوبِقَات» حرف بزنم که نکته بسیار مهمّی دارد. «موبقات» از «بقی» است؛ یعنیآنجا یی که وقتی انسان به آن ورود پیدا کرد، دیگر خروجی از آن نیست. لذا فرمودند: سه چیز از هلکات بیرون نیامدنی است؛ یعنی دیگر به هیچ عنوان خروجی برایش نیست و این، خیلی درد است.

1. «نَکْثُ الصَّفْقَةِ»، اوّلین مورد همین شکستن پیمان و بیعت است. عرض کردیم: بیعت از زمان عالم ذر هست و دنیا، تجلّی‌گاه بیعت است.

2. مورد دوم هم «تَرْکُ السُّنَّةِ» است که خودش باز همان بیعت است؛ چون انسان درحقیقت خودش از خودش چیزی ندارد، هرچه که هست، مِن ناحیه الله تبارک و تعالی و مِن ناحیه الهادی است. این که بیان می‌شود: کتاب و سنّت، همین است. سنّت یعنی آنچه که مِن ناحیه الهادی، مِن الله تبارک و تعالی است. هرچه هادی بیان می‌کند، همان سنّت است؛ پس اگر ترک سنّت شد، باز همان بیعت‌شکنی است.

جالب است که عرض کنم، این نکته‌ای که در جلسه پیش بیان کردم که پروردگار عالم قبل از هبوط به انسان گفت، تجدید بیعت بود. همان جا که فرمودند: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُون‏» شما با من بیعت کردید، حالا هم می‌خواهم شما را به زمین بفرستم. همه مفسرین هم بیان کردند که این آیه مربوط به قبل از هبوط أبانا آدم و أمّنا حوّا و همراهانشان بوده است؛ چون نفرمود: «قُلْنَا اهْبِطا»، بلکه فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» که این «ها» به جنّت بر می‌گردد و «جمیعاً» هم از باب تأکید است. در «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» هم «کما» نیست، بلکه جمع است. «فَمَنْ تَبِعَ» این «فاء» بر سر «من» عنوان تحقیقیّه است؛ پس دارد بیان می‌کند که یادتان نرود شما بیعت کردید. لذا دارد به خروج از سنّت و خارج شدن از هادی الهی اشاره می‌کند که باز هم همان دور شدن از بیعت است. پس « تَرْکُ السُّنَّةِ» هم باز همان خارج شدن از بیعت پروردگار عالم است. سنّت، همان قول و فعل معصوم و هادی الهی است.

3. «فِرَاقُ الْجَمَاعَة» جماعت هم در اصل اوّلیّه همه به سمت بیعت کردن با خدا رفتند. لذا دور شدن از جماعت هم شما را گرفتار می‌کند.

لذا یک اصلی است که من تقاضا دارم هیچ موقع این اصل را فراموش نکنیم و آن، این است: به خودمان تلقین کنیم و اصرار به این هم بورزیم که ما هیچ هستیم و همه چیز، آن‌ها هستند. هرکس از آن‌ها بیرون آمد، ثَلَاثٌ‏ مُوبِقَاتٌ» می‌شود، یعنی به هلاکت می‌رسد، آن هم هلاکتی که دیگر راه برگشت ندارد.

*چرا امیرالمؤمنین نمی‌خواستند بیعت مردم را بپذیرند؟

لذا در خطبه نود و دوم نهج‌البلاغه آمده که وقتی برای بیعت با امیرالمؤمنین(ع) آمدند، حضرت بیان فرمودند: «دَعُونِی‏ وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» مرا واگذارید و به سمت دیگری بروید، در ادامه فرمودند: « فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ » زیرا ما در صورت روى کار آمدن به استقبال کارى مى‌رویم که چند چهره و رنگارنگ است چندان که دل‌ها در برابرش استوار نمى‌ماند.

تا اینجا راجع به بیعت گفتیم. امّا از اینجا به بعد این که در بیعت چه کار باید بکنیم، مهم است. اگر بر سر عهد و پیمانمان ماندیم، باید بدانیم که نباید صاحب‌نظر بشویم، بلکه باید دنبال صاحب‌نظر برویم.

شاید کی عدّه بگویند: این چه حرفی است می‌زنید، این همه قرآن راجع به تفکّر می‌گوید که «صم بکم عمی» نباشید؛ یعنی شما می‌گویید عقل را تعطیل کنیم؟! خیر، ولی اگر انسان جدی فهمید که حجّت خدا یعنی چه، اگر فهمید این که همه چیز مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، یعنی چه، دیگر این‌طور نمی‌گوید.

وقتی هرکدام از حضرات معصومین(ع) را که این‌ها امام، حجّت، علم و نور خدا هستند، بیاورند جلوی یک انسان رذل قرار دهند، بسیار دردآور است. در جلسه گذشته عرض کردم که حضرت زین‌العابدین را آوردند در مقابل یزید بوزینه‌باز شراب‌خوار سگ‌باز پست و رذل قرار دادند، «لَمَّا حُمِلَ عَلِیُ‏ بْنُ‏ الْحُسَیْنِ‏ ص إِلَى یَزِیدَ بْنِ‏ مُعَاوِیَةَ فَأُوقِفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ- وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ‏ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع لَیْسَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِینَا إِنَّ فِینَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ‏ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ‏ إِلَّا فِی کِتابٍ‏ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ»، یزید لعنت‌الله علیه آیه 30 سوره شوری را خواند: «هیچ کس مصیبتی به او نمی‌رسد، مگر به واسطه خودش». یعنی منظورش این بود که شما خودتان کردید. امّا حضرت فرمودند: اوّلاً که این آیه متعلّق به ما نیست، بلکه این آیه برای ما است که خداوند می‌فرماید: هیچ مصیبتی بر زمین و نه بر مال و نه بر جان شما نمی‌رسد، مگر این که از قبل، پیش از آفرینش، در کتاب نوشته شده باشد. این هم نکته مهمّی است که نشان می‌دهد همه چیز معلوم است؛ یعنی پروردگار عالم در اینجا هم برای حضرات معصومین، هم برای ما و هم برای همه عالم ابتلا و امتحان قرار داد، منتها یکی  به آنجا می‌رسد که می‌فهمد، یکی هم متوجّه نیست.

نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم، این است که وجود مقدّس امام دارد می‌گوید: همه چیز را پروردگار عالم تعیین کرده، اگر کسی تصوّر کند که دارای عقل است، می‌خواهد از آن چیزی که تبیین شده خارج شود و از آن امامی که خدا به عنوان هادی الهی برایش تبیین کرده، دست بکشد و صاحب‌نظر ‌شود. آن صاحب‌نظرِ بودن، کار را خراب می‌کند. لذا امام، حجّت خدا دارد این‌طور بیان می‌کند که من هم صاحب‌نظر نیستم و خود خدا این‌طور قرار داده است؛ یعنی ما به هر چه خدا تعیین کرده، راضی هستیم که بالاترین مقام هم مقام رضاست.

لذا عزیزان! ما باید مدام اصرار به این بورزیم که انسان باید هادی داشته باشد و خودش را هیچ بداند. تمام بلاهایی هم که بر سر انسان آمده، برای همین است که هادی را رها کرده است.

لذا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «دَعُونِی‏ وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی» من را رها بکنید و به سمت دیگری بروید، «فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ» چون شما نمی‌دانید، من در آینده به استقبال کارهایی می‌روم که گاهی این‌طور می‌شود و گاهی آن‌طور می-شود، آن‌وقت شما می‌گویید: چرا و اعتراض می‌کنید؛ یعنی یادتان می‌رود که من امام مِن ناحیة الله هستم و خدا هم همه چیز را قبلاً تعیین کرده است. لذا اگر من یک روزی به ظاهر صلح کنم - مثل صلح حدیبیه که عرض کردم به پیغمبر اعتراض کردند - اعتراض می‌کنید، کما این که به امام مجتبی هم بعداً اعتراض کردند، در حالی که بعدها معلوم شد که امام برای چه این کار را کردند. اگر یک روزی هم قیام کنم، معترض می‌شوید؛ همان‌طور که یک عدّه می‌گویند: چرا ابی‌عبدالله(ع) قیام کردند؟ در حالی که هر دو، یک وجه بیشتر نیست و همه‌اش برای خداست. امّا شما متوجّه نمی‌شود.

واقعاً قربان این ایرانی‌ها که إن‌شاءالله روایاتی را عرض می‌کنم که می‌گوید: این‌ها باوفاترین هستند. در بحث قطعنامه 598، با این که در جنگ بود و پذیرش آن اوّلش یک مقدار سخت بود، امّا چون امام فرموده؛ پذیرفتند و إلّا هر کس دیگری می‌گفت، طبیعی است در دهنش می‌زدند و نمی‌پذیرفتند. شاید بگویند: امام که فرمود: نگویید جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید جنگ جنگ تا رفع کل فتنه، حالا چطور شد پذیرفت؟! می‌گوییم: امام است که فرموده، عیبی ندارد، می‌پذیریم. امّت با وفا و امتی که بیعت نمی‌شکند، همین است؛ هر چه امام بگوید، می‌پذیرد.

امیرالمومنین(ع) فرمودند: دست از من بکشید و سراغ دیگری بروید؛ چون من فردای روزی که بر سر کار بیایم،  سراغ کارهایی می‌روم که شما نمی‌دانید، «وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ» و رنگ‌ها و وجه‌های مختلفی دارد، بعد معلوم است قلب‌ها در مقابلش نمی‌تواند استوار باشد «لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ‏» حضرت چقدر قشنگ می‌فرمایند؛ یعنی شما نمی‌توانید تحمّل کنید و قلب‌هایتان برمی‌گردد. همین‌طور هم شد، بعد از آمدن حضرت بیعت‌شکنی‌ها شروع شد.

بعداً هم حضرت بیان فرمودند: یادتان رفت چقدر در بیعت اصرار می‌کردید؟! «وَ تَکَأْکَأْتُمْ عَلَیَّ تَکَأْکُؤَ الْإِبِلِ‏ الْهِیمِ عَلَى حِیَاضِهَا حِرْصاً عَلَى بَیْعَتِی» شما از شور و شوق بیعت با من و حرصی که در بیعت با من داشتید، مانند شتران تشنه‌ای‌ بودید که در آبگیرها جمع می‌شوند؛ یعنی این‌طور به من هجمه آوردید که بیعت کنید، حالا بیعتتان را یادتان رفت؟ دلیل هم این است که قلب‌های شما عوض می‌شود و نمی-توانید کارهای من را بپذیرید.

یک دلیلی که عرض می‌کنم اصرار به اطاعت ورزی داشته‌ باشیم، همین است. ما باید اصرار بورزیم به این که خودمان هیچیم، ولو به صورت ظاهر علم و سواد داریم (چون علم حقیقی است که انسان را به نور می‌رساند)، ولی اصرار به این بورزیم که هیچیم؛ چون اگر تصوّر کردیم چیزی داریم، گرفتار می‌شویم.

لذا حضرت می‌فرمایند: کارهایی را من انجام می‌دهم که می‌گویید: چرا؟ تا دیروز یک طور دیگر بود، امروز طور دیگری است، پس قلب‌هایتان استوار نمی‌ماند و نمی‌پذیرید؛ چون حجّت خدا را نشناختید و بیعتتان، بیعت حقیقی نیست.

*عبد، اختیاری برای خود قائل نیست

شاید سؤال پیش آید که آیا اصل بیعت برداشته می‌شود؟ خیر، اصل بیعت هست؛ چون ما بیعت با پروردگار عالم داشتیم. امّا چرا پروردگار عالم در تجلّی‌گاه به صورت ظاهر، ما را در اختیار قرار داده است؟ البته عندالاولیاء این اصلاً معنا ندارد و می‌گویند: ما اختیار نداریم؛ چون آن‌ها به مقام معرفتی رسیدند و می‌فهمند که ما عبد و مخلوقیم. اگر یک موقعی من توانستم هنر به خرج بدهم و خودم، خودم را خلق کنم، مدّعی ‌شوم، امّا من که مخلوقم و مخلوق، مفعول و فعلِ فاعل است و حضرت حقّ، خالق است. لذا من کاره‌ای نیستم، من مخلوقم و اصلش هیچ ادّعا و اختیاری ندارم. گرچه خدا اختیار داده و این، درست است، امّا من زود  به خودش می‌سپارم، «افوض امری الی اللّه إن اللّه بصیر بالعباد»، من اصلاً اختیاری از خودم ندارم و معنی اختیار برایم صحیح نیست. ولیّ خدا این‌گونه است.

لذا عالم، عالم اختیار است و ما نمی‌گوییم نیست، امّا آن که به آن مقام معرفتی بالا رسید، می‌داند هیچ اختیاری ندارد و همه را به پروردگار عالم سپرده و مطیع محض پروردگار عالم است. کما این که انبیاء مطیع محض پروردگار عالم بودند، کما این که ابی‌عبدالله(ع) مطیع محض پروردگار عالم بود و کما این که ثامن‌الحجج(ع) مطیع محض پروردگار عالم بود.

مثلاً زمان حضرت ثامن‌الحجج(ع) را ببینید، مدام به حضرت إن‌قلت و اشکال می‌گرفتند که آقا! شما کجا می‌خواهی بروی؟ می‌خواهی ولیعهد چه کسی بشوی؟ این‌ها همان خاندانی هستند که پدرت را حداقل هفت سال در زندان نگه داشتند! کدامیک از اجداد مکرّمتان را رفتند در خلافت شریک بشوند که شما می‌روید؟! اگر خلافت حقّ شماست که باید به شما برسد، امّا ولیعهد که بشوید؛ یعنی شریک می‌شوید!

من و شما خودمان را در آن زمان بگذاریم، چه می‌کردیم؟ حالا معمّا حل شده آسان شده، فهمیدیم آقا آمد و چه کارها که نکرد و چقدر تشیع را تبلیغ کرد و برای همین عالم آل محمد شد. ولی وقتی من و شما باشیم، امکان دارد این إن‌قلت را بیاوریم که آقا! این چه وضعی است و ...؟!

حضرت با همه زبان‌های مختلف دنیا، هندی، چینی، رومی، ترکی، فارسی، زبان محلی و ... صحبت می‌کرد ولی نمی‌خواهد بگوید: من اینم، بلکه حضرت، مطیع محض خدا و راضی به رضای خداست. خدا می‌گوید: باید بروی، چشم! بعد هم به تو حرف می‌زنند، چشم! بعداً پیروز می‌شوی، چشم! علویون با تو بد می‌شوند، چشم! یک عدّه در مدینه با تو بد می‌شوند و می‌گویند: این ریاست‌طلب است، امّا تو برو؛ چشم می‌روم. لذا اوّل مطیع محض خدا، حضرات معصومین هستنند که متّصل به علم پروردگار عالمند و صاحب‌نظر نیستند.

*چرا امیرالمؤمنین با دوستان خود از جمله طلحه و زبیر جنگید؟

لذا امیرالمومنین(ع) می‌دانند چنین قضایایی پیش می‌آید، برای همین بیان می‌فرماید: «دَعُونِی‏ وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ» من را رها کنید و به سراغ دیگری بروید؛ چون قلب‌های شما استوار نمی‌ماند، قوام ندارد و شک و شبهه در آن می‌افتد. طلحه را بردارم، می‌گویید: چرا با طلحه جنگیدی؟! زبیر را بردارم، همین‌طور می‌گویید و ... .

حالا در این روایت دقّت بفرمایید: «فی جوابِ مَن سأله: على ما قاتلتَ طَلحةَ و الزُّبیرَ ؟» حضرت در جواب کسی که تعجّب کرده بود که چرا امیرالمؤمنین با این که طلحه و زبیر رفیق‌های او بودند، با آن‌ها جنگید، فرمود: «  قاتلْتُهُم على نَقْضِهِم بَیْعَتی و قَتْلِهِم شِیعَتی مِن المؤمنینَ» جنگیدم و آنها را کشتم؛ چون اوّلاً نقض بیعت کردند و بیعت خودشان را شکاندند و بعد هم شیعیان و مؤمنان ما را هم کشته بودند.

خوب برای بعضی‌ها سخت است و واقعاً می‌مانند که چرا امیرالمؤمنین این کارها را کرد. لذا برای همین که در دنیا، بعضی‌ها متوجّه نیستند که اصلاً یک امام داریم و یک امّت، خودش هم فرمود: من برای شما هادی می‌فرستم، «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» پس معلوم است که هادی می‌فرستد، حال هر که تبعیّت کرد، خوف و حزنی ندارد که این همان بیعت است.

درست است که در تجلّی‌گاه دنیا، بیعت برداشته نمی‌شود، ولی برای بعضی‌ها این‌طور است که اگر امّت به سمت امام نرفت، گرچه امام هم امامتش برداشته نمی‌شود، امّا دیگر تکلیفی برای امام نیست؛ چون امّت خودشان به انحراف و گمراهی رفتند، «یخرجونهم من النور الی الظلمات»، نور را رها کردند و به ظلمات رفتند. و إلّا اگر همه چسبیده بودند و آن بیعت اوّلیّه را نمی‌شکاندند، این‌گونه نمی‌شد.

لذا در اینجا عنوان اختیار برای مردمی که آن بیعت را نفهمیدند، وجود دارد. عرض کردم برای اولیاء خدا اختیاری نیست امّا برای مردمی که این را متوجه نشدند، هست.

شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز در ارشاد خود نقل می‌کنند که وقتی این‌ها بیعت‌شکنی کردند، امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «فَبَایَعْتُمُونِی‏ مُخْتَارِینَ‏ وَ بَایَعَنِی فِی أَوَّلِکُمْ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ طَائِعَیْنِ» شما با من بیعت کردید، در حالی که اختیار داشتید، من نگفتم، شما دنبال من آمدید. امام که بود، باید از اوّل هم آن طرفی می‌رفتند، امّا حضرت دارد از باب تذکار برایشان بیان می‌کند و الّا اگر این‌ها عاقل بودند، اصلاً باید می‌گفتند: ما از اوّل باید سراغ شما می‌آمدیم. اگر انسان، انسان عاقلی بود؛ پیامبر یک بار هم می‌گفت، بس بود، «العاقل یکفی به الاشاره». لذا حضرت می‌فرمایند: پیشاپیش و اوّل شما هم، بیعت‌کنندگان با من، همین طلحه و زبیر بودند که این‌ها هم دست از بیعت کشیدند. شما مختار بودید امّا این‌طور کردید.

این با آن چیزی که بعضی بیان می‌کنند که ما در مقام انتخاب هستیم، اشتباه است و آن نیست. اینکه حضرت فرمودند؛ یعنی این که شما نفهمیدید، از اوّل باید می‌آمدید، نیامدید و حالا دنبال ما آمدید. این دفعه هم که خودتان آمدید، پس چرا حالا دارید بیعت‌شکنی می-کنید؟!

گرچه عرض کردم بیعت اولیّه همان است که از روز نخست همه چیز برای‌ ما تبیین شده بود و لذا اگر دست از این بیعت بکشید، تمام است.

*میزان ابتلای هر کس چقدر است؟

خیلی عجیب است، وجود مقدّس امّام باقر(ع) می‌فرمایند: «یُبْتَلَى الْمَرْءُ عَلَى‏ قَدْرِ بیعته» انسان‌ به آن قدری که بیعت بسته است، مبتلا می‌شود؛ یعنی شما باید بدانید در این قضیّه بیعت مبتلا هستید و بلا می‌بینید، امّا این نسبت به آن قدری است که شما دارید.

کما اینکه یک روایتی مثل این روایت از حضرت صادق(ع) است که می‌فرمایند: «یُبْتَلَى الْمَرْءُ عَلَى‏ قَدْرِ حُبِّه‏» که این حبّ هم حبّ به خدا و حبّ به رسول و معصومین است.

*چه شد کربلا، کربلا شد؟

ما همه این‌ها را داریم می‌گوییم که بیان کنیم چه شد کربلا، کربلا شد؟ علّت آن بود که مردم دست از آن بیعت اولیّه کشیدند و بعد به این ابتلائات دچار شدند که احساس کردند خودشان کسی هستند و صاحب نظرند. برای همین امیرالمؤمنین فرمود: من را رها کنید؛ چون من اگر فردا حرف بزنم، شما اظهارنظر می‌کنید، من امروز یک طوری می‌گویم و فردا طور دیگری، امّا قلب‌های شما استوار نمی‌ماند؛ شما می‌گویید: یعنی چه؟ چرا تا دیروز این‌طوری حرف زدی، امّا امروز این‌طوری می‌گویی؟!

یک مثال بزنم که برای شما محسوس بشود. اگر یک مرجع تقلید و مجتهدی فتوایی داد و شما یکسال، دوسال، پنج سال، ده سال براساس آن فتوا عمل کردید، بعد فتوای او عوض شد. سؤال: آیا من و شما می‌توانیم به مرجع تقلید معترض بشویم که شما چرا فتوایت عوض شد؟ خیر. سؤال: آیا آن اعمالی که قبلاً انجام می‌دادیم، باطل است؟ خیر، آن اعمالی که انجام دادیم، درست است و حالا باید از اینجا به بعد به فتوای جدید عمل کنیم.

نمی‌توانیم بگوییم: آقا! شما ده سال فتوایت آن نوع بوده و ما بر اساس آن فتوایت عمل می‌کردیم، حالا ما کاری به این کارها نداریم و آن فتوا را عمل می‌کنیم، مرجع هستی که باش.

عجبا! تو داری می‌گویی که من دارم از فتوای شما تقلید می‌کنم، حالا فتوای فتوای مرجع عوض شده، شما باید مطیع مرجع باشی و همان‌گونه که او می‌گوید، عمل کنی.

لذا امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: شما با من بیعت کردید و به صورت ظاهر به سمت من می‌آیید، امّا طاقت ندارید، اگر امروز این‌طور بگویم، فردا آن‌طور بگویم، شما می‌گویید: چرا؟ چرا؟ دلیل این چراها این است که انسان‌ها احساس می‌کنند صاحب نظرند. شیطان ملعون هم می‌آید و آن‌ها را وسوسه می‌کند. تا دو واژه یاد گرفته، دو ترم خوانده، دو دوره گذرانده، یک مدرک گرفته، می‌گوید: من صاحب نظرم.

ولی حال آن مردان الهی مثل آیت‌الله العظمی گلپایگانی را ببینید. امام می‌خواهد امام جمعه گلپایگان را تعیین کند، می‌فرماید: سراغ آیت‌الله العظمی گلپایگانی بروید تا ایشان تعیین کنند. امّا هر کاری می‌کنند، ایشان می‌گویند: نه، ایشان ولیّ فقیه است، ایشان باید تعیین کند. از امام اصرار و از ایشان انکار. تا جایی که امام می‌فرماید: پس شما چند نفر را معرفی بفرمایید، ما یکی را انتخاب می‌کنیم؛ یعنی آیت‌الله العظمی گلپایگانی تا آخر هم نمی‌پذیرد و می‌گوید: اصلاً من کاره‌ای نیستم، من نباید امام جمعه را تعیین کنم، امام جمعه را باید ایشان تعیین کند. یعنی تا این حد می‌فهمد و منم منم ندارد. حالا یکی دیگر هم در مسند مرجعیّت ادعایی می‌کند که آن‌طور می‌شود و طغیان می‌کند.

آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی، آن مرد الهی آن طور خودش را برای نظام فدا می‌کند، آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی هم همین‌طور؛ چون می‌فهمند، با آن همه علم، با آن همه سواد، با آن همه معرفت می‌فهمند که آقا این است و همه چیز دست ولیّ فقیه است. دیگر نمی‌گویند: نه من هم خودم صاحب نظرم. آیت‌الله کشمیری، آیت‌الله مولوی قندهاری، بزرگان دیگر هم همین‌طور بودند؛ چون می‌فهمند، امّا یک موقع کسی نمی‌فهمد و طغیان می‌کند.

افزایش بلا با افزایش ایمان!

حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می‌فرمایند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ‏ بِمَنْزِلَةِ کِفَّةِ الْمِیزَانِ، کُلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِه‏» مؤمن به منزله کفّه ترازو است، هر موقع که بر ایمانش اضافه شد، بلایش زیاد می‌شود.

حالا من نکته‌ای را عرض کنم که خیلی مهم است. این که قرآن می‌فرماید: «هو الذی بعث فی الامیین»، همه انبیاء را فرموده و استثناء هم نگذاشته است، در همه امم هست. بعد هم امّت می‌گوید. «رسولاً منهم» رسولی از خودشان است. اوّلین چیزی که می‌فرماید، «یتلوا علیهم آیاته» است. «یتلوا علیهم آیاته» یعنی همین که مدام بیایند به آن‌ها تذکار بدهند. بگویند: ببینید این است، این است، قدرت خدا را ببینید، آیات الهی را ببینید. بعد هم از جمله آیات، همین است که به آن‌ها بگویند: شما مخلوق بودید، یک موقع گردن‌گشی برای پروردگار عالم نکنید.

من یک نکته‌ای را عرض کنم، حتّی وسوسه و وسواس در شستن صحیح نیست. اگر به ما بیان کردند: با دوبار آب کشیدن، عین نجاست که نیست، دیگر پاک است. حالا بعضی‌ها سه مرتبه آب می‌کشند که احتیاط است، تمام شد. امّا حالا چهار بار، پنج بار، مدام آب بریزم و ...، اینجا دیگر شیطان می‌شود، این دین نمی‌شود. اینجا فرمان ابلیس و شیطان است، ولو به صورت ظاهر در دین جلو می‌روی و می‌خواهی پاک باشد، امّا فرمان ابلیس است.

می‌گوید: اگر در نماز شک کردی، درست است که شکیّات داریم، مثلاً بین سه و چهار، دو و سه و ...، امّا می‌گوید: اگر کثیرالشّک شدی، اعتنا نکن. اصلاً بگو: من می‌خواهم این‌دفعه نمازم را غلط بخوانم. دو سه مرتبه این‌طور بگو، شیطان ملعون می‌رود. دوا و درمان کثیر‌الشّک این است که اعتنا نکند. بگو: من اصلاً این دفعه می‌خواهم نمازم را باطل بخوانم، درست می‌شود، شیطان دست می‌کشد. آن‌هایی که یک موقع کثیرالشک هستند، این را عمل کنند. آن‌هایی که وسواس دارند، بگویند: من می‌خواهم اصلاً این‌دفعه نجس باشد. آن‌وقت شیطان رهایت می‌کند، همین‌طوری رها نمی‌کند و به نام دین هم می‌آید.

انبیاء می‌آیند، می‌گویند: آقا! این است، این است، تو اصلاً خودت نیستی، این دستت مال خودت نیست، پس مواظب باش، آب زیادی بریزی، چه بکنی، گناه کردی. دقّت کن. کارهای دیگر بکنی، ...، بدین‌ترتیب همه را بیان می‌کنند. زبانت مال خودت نیست، چشمت مال خودت نیست، هیچ چیز مال خودت نیست. کسی که مال خودش نیست، پس هیچ اختیاری ندارد. پس حالا چرا وقتی به چیزهای دیگر می‌رسد، می‌گوییم: نه، باید با تفکّر و تعقّل باشد، مگر ما بسته‌ایم، مگر ما دگمیم، مگر ما صاحب عقل نیستیم، ما خودمان فهم داریم، خودمان درک داریم و ... . آقا! چه هستی؟! یک آلزایمر می‌گیری، تمام است.

لذا هرچه بر ایمان مؤمن افزوده می‌شود، بلا و گرفتاری‌اش فزونی پیدا می‌کند. آن‌وقت است که می‌بیند که آیا اینجا می‌تواند یا نه. آن‌وقت این براساس همان بیعت است که فرمود: «یبتلی المرء علی قدر بیعته» هر چقدر در این بیعتش محکم ایستاده باشد، خدا بیشتر بلا به او می‌دهد. امّا می‌بینید بعضی‌ها محکم نیستند.

*ابتلائات معصومین

لذا حضرات معصومین بیشتر از همه مبتلا بودند، شما نگاه کنید هر کدام هم به یک نوعی مبتلا شدند. این ابتلائاتی که بر وجود مقدّس ابی‌عبدالله(ع) وارد شد، شوخی نیست. واقعاً انسان نمی‌تواند فکر کند، باید گذرا رد شد و اصلاً تأمّل نکند. خوبی‌اش هم این است، ما می‌شنویم، روضه‌اش را هم می‌خوانیم، گریه هم می‌کنیم، امّا هیچ کداممان تأمّل نمی‌کنیم. شاید هم اجازه ندهند تأمّل کنید، برای این که اگر تأمّل کنیم، می‌میریم.

آیت‌الله دزفولی می‌فرمودند: یکی از اولیاء خدا شب‌های تاسوعا دور حیاط می‌گشتند و فقط چند نفری را هم می‌پذیرفتند و دیگر کسی هم نمی‌آمد. ایشان همین‌طور که می‌گشت، مدام می‌گفت: عبّاس، ابالفضل. با همین عبّاس، ابالفضل گفتن او، غوغا می‌شد و اشک می‌ریختند. آیت‌الله دزفولی فرمود: ببینید ایشان چه دیده و إلّا مگر لفظ عباس، ابالفضل چیست؟ چطور می‌شود که یک نفر این قدر حالش منقلب شود و همین‌طور اشک می‌ریخت. این دو تا کلمه چنان روضه‌ای می‌شد که غوغا و محشر بود.

ما درک نمی‌کنیم، نباید هم متوجّه شویم و إلّا طاقت نداریم. شاید این پرده‌هایی که می‌کشند، لطف به ما باشد که خیلی نفهمیم. واقعاً آن کسانی که می‌فهمند بیشتر سختی می‌کشند.

ببینید ابی‌بصیر می‌گوید: دیگر از شب اوّل محرم، کسی خنده حضرت صادق القول و الفعل را نمی‌دید، هرچه به عاشورا می‌رسید، حزن و اندوه و ناله و فغانشان بیشتر می‌شد.

این که آقاجانمان می‌فرمایند: اشک می‌ریزم، اشک می‌ریزم، اشک می‌ریزم، اشکم که تمام شود جایش خون گریه می‌کنم، این چیست؟! آنکه می‌فهمد، بیشتر می‌سوزد و اشک می‌ریزد.

خدا آیت‌الله سیبویه را رحمت کند. ایشان می‌فرمود: الان دیگر آقا خون گریه می‌کند، دیگر اشک ندارد، هرچه هست، خون گریه می‌کند.

هر که بیشتر فهمید، بیشتر می‌سوزد. ببینید این بلایایی که برای حضرت آمده، شوخی نیست. این بیعت با خدا را در مرحله نخست، همه داشتیم، حتّی حضرات معصومین؛ چون بالاخره آن‌ها هم مخلوق هستند. امّا حالا در درجات بعدی که ما در دنیا آمدیم، باید با آن حضرات بیعت کنیم.

ببینید روز عاشورا آن‌قدر مصائب سنگین است که ما نمی‌توانیم وصفش کنیم، ما همین یک حرفی می‌زنیم و سریع رد می‌شویم. دور این بدن مقدّس حضرت را در آن لحظات آخر، گرفتند. ازآنجا یی که سپاه آن‌ها بسیار زیاد بود، بعضی را آورده بودند که فقط قدرت‌نمایی کنند و اصلاً سلاح نداشتند به آن‌ها بدهند. لذا می‌گفتند: اگر کسانی کشته شدند، بعداً سلاح آن‌ها را به این‌ها می‌دهیم. برای همین خیلی‌ها سلاح نداشتند و همین‌طوری آمده بودند فقط در سپاه باشند. حالا این ملعون هم بگوید: بدن را دوره کنید، هر کس هم در قتل حسین شرکت کند، جایزه دارد! چقدر می‌خواهد انسان خبیث باشد، «کالانعام بل هم اضل»، یک نفر است دیگر، صد نفرتان را هم بکشد، بالاخره شما او را می‌کشید. چند هزار نفر؟ این سی هزار نفر نه، دوازده هزار نه، هشت هزار نه، چهار هزار نه، بالاخره هزار نفر که دوره کردند. شما خودت یک بدن را تصوّر کن که وسط بگذارند و هی بزنند. حضرت هم هی می‌چرخید، در باب مقاتل می‌گویند: کسی جلو نمی‌آید که بجنگد، یک تیر می‌آید این‌طرف می‌نشیند، یک تیر می‌آید آن‌طرف می‌نشیند و ...، هی حضرت دور خودش می‌چرخد.

آیت‌الله مولوی قندهاری می‌فرمود: آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی می‌فرمودند: در محرم، در عزاداری، نخواهید امام زمان بیاید. دیدید می‌گویند: آقاجان عنایتت به مجلس ما باشد، نگاهی به مجلس ما کنی و قدم به آن بگذاری و ... . بالاخره کریم است دیگر، ای بسا آمد. آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن فرمودند: در محرّم این را نخواهید، چون خود حضرت مصیبت دارد، نیاید روضه‌ها را بشنود. چون ما که نمی‌فهمیم، پرده‌ها روی دیدگان و قلب‌هایمان می‌افتد که بگوییم؛ یعنی جرأت گفتنش را داشته باشیم و پرده‌ها روی گوش ما می‌افتد که جرأت شنیدنش را هم تا حدودی داشته باشد امّا حضرت جرأت ندارد. لذا یک دعا کنیم؛ خدایا! این شب‌ها گوش‌های مبارک آقاجانمان را از شنیدن مصیبت‌های جدّش محافظت بفرما.

يکشنبه 19/8/1392 - 17:9
تاریخ

در معجم کبیر طبرانی آمده است: با روم می‌‌جنگیدیم که به یکی از کلیساهای ایشان وارد شدیم. در آن سنگی بود که روی آن نوشته شده بود: آیا امتی که حسین را می‌کشند شفاعت جد او را در روز قیامت امید دارند؟!

خبرگزاری فارس: آیا خبر شهادت امام حسین(ع) قبل از تولد ایشان در منابع اهل سنت آمده است

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، یکی از مسائلی که درباره امام حسین علیه‌السلام مطرح‌ می‌شود این است که قبل از تولد ایشان، ماجرای کربلا و شهادت امام مطرح شده بود. سوال این است که آیا در منابع اهل سنت نیز این مساله منعکس شده است یا نه؟

در منابع اهل سنت مواردی از ذکر یاد ابی عبد الله الحسین علیه‌السلام حتی قبل از تولد ایشان و قبل از زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است.

ذکر شهادت امام حسین (ع) سیصد سال قبل از بعثت

در معجم کبیر طبرانی آمده است: حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمی ثنا محمد بن غورک ثنا أبو سعید التغلبی عن یحیى بن یمان عن إمام لبنی سلیم عن أشیاخ له غزوا الروم فنزلوا فی کنیسة من کنائسهم فقرأوا فی حجر مکتوب: أیرجوا معشر قتلوا حسینا شفاعة جده یوم الحساب

فسألناهم منذ کم بنیت هذه الکنیسة قالوا قبل أن یبعث نبیکم بثلاث مائة سنة قال أبو جعفر الحضرمی وثنا جندل بن والق عن محمد بن غورک ثم سمعته من محمد بن غورک (المعجم الکبیر الطبرانی ج3/ص124)

با روم می‌جنگیدیم پس به یکی از کلیساهای ایشان وارد شدیم. پس در آن سنگی بود که روی آن نوشته شده بود: آیا امتی که حسین را می‌کشند شفاعت جد او را در روز قیامت امید دارند؟

و روینا أن صخرة وجدت قبل مبعث النبی صلى الله علیه وسلم بثلاث مائة سنة وعلیها مکتوب بالیونانیة

أیرجو معشر قتلوا حسینا  (التبصرة ابن جوزی ج2/ص17)

به ما خبر داده شد که صخره‌ای در بیت المقدس سیصد سال قبل از بعثت رسول خدا (ص) پیدا شده است که بر روی آن با زبان سریانی نوشته شده بوده است: آیا امتی که حسین را می‌‌کشند ...

شبیه این دو در کتب ذیل آمده است:

تهذیب الکمال ج6/ص442 ، بغیة الطلب فی تاریخ حلب ج6/ص2653 ، صبح الأعشى فی صناعة الإنشا ج13/ص234 الخصائص الکبرى سیوطی ج1/ص63

طبق نقل حاکم نیشابوری، نام ابراهیم خلیل الله (ع) در متن آن نوشته بود

طبق نظر برخی علمای اهل سنت، حاکم نیشابوری هم شبیه این روایت را (در مورد وجود نوشته‌ای با این اشعار) با اضافه‌ای در کتاب امالی خویش آورده است اما متاسفانه اکنون این روایت در کتاب وی یافت نمی‌شود و آن اضافه این است که علاوه بر بیت مذکور در آن نوشته، نام ابراهیم خلیل الله موجود بوده است.

روایات منابع اهل سنت در مورد اشک ریختن بر امام حسین علیه‌السلام

اما آنچه که در کتب اهل سنت در مورد اشک ریختن برای امام حسین علیه‌السلام موجود است در مورد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است.

ذهبی از علمای اهل سنت که تعصبش هم معروف است می‌‌نویسد:

«وقال الإمام أحمد فی مسنده ثنا محمد بن عبید ثنا شرحبیل بن مدرک عن عبد الله بن نجی عن أبیه أنه سار مع علی وکان صاحب مطهرته فلما حاذى نینوى وهو سائر إلى صفین فنادى اصبر أبا عبد الله بشط الفرات قلت وما ذاک قال دخلت على النبی صلى الله علیه وسلم وعیناه تفیضان فقال قام من عندی جبریل فحدثنی أن الحسین یقتل بشط الفرات وقال هل لک أن أشمک من تربته قلت نعم فقبض قبضة من تراب فأعطانیها فلم أملک عینی أن فاضتا وروى نحوه ابن سعد عن المدائنی عن یحیى بن زکریا عن رجل عن الشعبی أن علیاً قال وهو بشط الفرات صبراً أبا عبد الله وذکر الحدیث

وقال عمارة بن زاذان ثنا ثابت عن أنس قال استأذن ملک القطر على النبی صلى الله علیه وسلم فی یوم أم سلمة فقال یا أم سلمة احفظی علینا الباب لا یدخل علینا أحد فبینا هی على الباب إذ جاء الحسین فاقتحم الباب ودخل فجعل یتوثب على ظهر النبی صلى الله علیه وسلم فجعل النبی صلى الله علیه وسلم یلثمه فقال الملک أتحبه قال نعم قال فإن أمتک ستقتله إن شئت أریتک المکان الذی یقتل فیه قال نعم فجاءه بسهلة أو تراب أحمرقال ثابت فکنا نقول إنها کربلاء

عمارة صالح الحدیث رواه الناس عن شیبان عنه

وقال علی بن الحسین بن واقد حدثنی أبی ثنا أبو غالب عن أبی أمامة قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لنسائه لا تبکوا هذا الصبی یعنی حسیناً فکان یوم أم سلمة فنزل جبریل فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم لأم سلمة لا تدعی أحداً یدخل فجاء حسین فبکى فخلته أم سلمة یدخل فدخل حتى جلس فی حجر رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال جبریل إن أمتک ستقتله قال یقتلونه وهم مؤمنون قال نعم وأراه تربته رواه الطبرانی

وقال إبراهیم بن طهمان عن عباد بن إسحاق وقال خالد بن مخلد واللفظ له ثنا موسى بن یعقوب الزمعی کلاهما عن هاشم بن هاشم الزهری عن عبد الله بن زمعة قال أخبرتنی أم سلمة أن رسول الله صلى الله علیه وسلم اضطجع ذات یوم فاستیقظ وهو خاثر ثم اضطجع ثم استیقظ وهو خاثر دون المرة الأولى ثم رقد ثم استیقظ وفی یده تربة حمراء وهو یقبلها فقلت ما هذه التربة قال أخبرنی جبریل أن الحسین یقتل بأرض العراق وهذه تربتها

وقال وکیع ثنا عبد الله بن سعید عن أبیه عن عائشة أو أم سلمة شک عبد الله أن النبی صلى الله علیه وسلم قال لها دخل علی البیت ملک لم یدخل علی قبلها فقال لی إن ابنک هذا حسیناً مقتول وإن شئت أریتک من تربة الأرض التی یقتل بها

رواه عبد الرزاق عن عبد الله بن سعید بن أبی هند مثله إلا أنه قال أم سلمة ولم یشک

وإسناده صحیح رواه أحمد والناس

وروی عن شهر بن حوشب وأبی وائل کلاهما عن أم سلمة نحوه (تاریخ الإسلام ذهبی ج5/ص102)

ترجمه:

احمد بن حنبل در مسندش گفته است که ... همراه علی می‌رفت و ظرف آب حضرت را همراه داشت. وقتی به نینوا رسید – در حالی که به صفین می‌رفت – صدا زد که ای ابا عبد الله در شط فرات صبر کن.

گفتم این چه معنی دارد؟ فرمودند: به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رفتم و حال آنکه دو چشم ایشان (مانند چشمه) می‌جوشید. به من فرمودند که جبرئیل در کنار من ایستاد و گفت که حسین در کنار شط فرات کشته می‌شود. و گفت آیا می‌خواهی که بوی تربت وی را احساس کنی؟

گفتم آری، پس کفی از خاک وی را گرفته به من داد، پس نتوانستم که جلوی اشک چشم خود را بگیرم ...

... از انس نقل شده است که فرشته باران در روز ام‌سلمه (روزی که رسول خدا در خانه وی بودند) از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اجازه حضور گرفت. حضرت فرمودند که ای ام سلمه، مراقب در باش که کسی بر ما وارد نشود.

در این هنگام حسین علیه‌السلام آمد پس با اصرار وارد اتاق شد و بر پشت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پرید و رسول خدا او را بوسیدند؛ پس فرشته باران گفت: آیا او را دوست می‌دارید؟ حضرت فرمودند: آری، گفت: بدرستی که امت تو او را بعد از تو می‌کشند. اگر بخواهید مکان شهادت وی را به شما نشان خواهم داد. پس حضرت قبول فرمودند. وی حضرت را در کنار تپه‌ای یا خاک سرخی آورد.

ثابت گفت: ما آن را کربلا می‌گفتیم. روایت‌های عماره روایات خوبی است.

...رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به همسرانشان فرمودند این کودک – حسین – را به گریه نیندازید. پس نوبت ام سلمه شده بود که جبریل نازل شد پس حضرت به ام سلمه فرمودند که نگذار کسی وارد اتاق شود. پس حسین آمد و شروع به گریه کرد. ام سلمه اجازه داد که ایشان وارد شود. پس وارد شده بر دامان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشست.

جبریل گفت که امت تو او را خواهند کشت. حضرت پرسیدند او را می‌کشند و حال آنکه مومنند! (ادعای ایمان دارند؟) گفت آری و تربتش را به حضرت نشان داد.

...ام سلمه به من خبر داد که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روزی خوابیده بودند، پس در حالت ناراحتی بیدار شدند، سپس دوباره استراحت فرموده و دوباره بیدار شدند و حال آنکه گرفتگی ایشان کمتر بود. دوباره خوابیدند و بیدار شدند و در دستشان خاک سرخی بود که آن را می‌بوسیدند. سوال کردم که این خاک چیست؟ فرمودند جبرئیل به من خبر داد که حسین در عراق کشته خواهد شد و این تربت وی است ...

رسول خدا به وی فرمودند که فرشته‌ای به نزد من آمد که تا کنون نیامده بود. پس گفت که فرزندت حسین کشته خواهد شد و اگر بخواهی خاک زمینی را که در آن کشته می‌شود به تو نشان دهم ...

سندش صحیح است احمد و عده‌ای آن را نقل کرده‌اند.

يکشنبه 19/8/1392 - 17:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته