گر چه این داستان معروف است ، ولى بسیارى از نكات این داستان ، معروف نیست ، بنابراین بجا است از آغاز تا انجام آن ، بى كم و كاست ذكر شود: مرحوم صدوق (ره ) نقل مى كند، امام صادق (ع ) در معنى آیه 7 سوره حمد اهدنا الصِّراطّ المستقیمّ فرمود: یعنى ((ما را به راه راست ارشاد كن ، و ما را به التزام و تعهد در در راهى كه منتهى به محبت تو (اى خدا) مى گردد هدایت فرما، آن راهى كه مار به دین تو مى رساند و مانع از آن است كه از هواهاى نفسانى خود پیروى كنیم و در نتیجه به هلاكت برسیم یا به راهاى (خود در آورده ) خویش عمل كنیم و به هلاكت برسیم ، زیرا كسى كه از هواى نفس پیروى نماید و خود راى باشد همچون مردى خواهد بود كه شنیده ام افراد پوچ و تهى مغز از عوام ، او را احترام شایانى مى كنند. و از فضائل او مى گویند. (آنقدر از این مرد تعریف كردند) كه علاقه پیدا كردم كه به طور ناشناس از نزدیك او را ببینم و كارهایش را در نظر بگیرم و به درجه مقامات معنوى او پى ببرم ! به دنبالش رفتم ، ار دو دیدم جمعیت بسیارى او عوام نادان و خشك مغز به او خیره شده اند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزدیك رفتم و كاملا مردم و آن مرد را تحت نظر گرفتم ، دیدم آن شخص همواره با نیرنگهاى خود، آن عوام را فریب مى دهد. تا این كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود رفتند، ولى من به دنبال آن شخص (فرى بكار) حركت كردم و او را تحت نظر گرفتم ، دیدم به یك نانوائى رسید، نانوا را غافل كرد و در این موقع دو قرص نان ، دزدى كرد. با خود گفتم : شاید معامله كرد وآن دو نان را خرید. سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسید واو را به حرف گرفت و هنگامى كه او را غافل نمود، دو عدد انار دزدى كرد. من از این كار او تعجب كردم ، در عین حال گفتم شاید آن دو انار را از صاحبش خریده است و نیز با خود مى گفتم منظورش از دزدى چیست ؟ همچنان به دنبالش (بطورى كه نرفتم نفهمید) رفتم ، دیدم به بیمارى رسید، و آن دو نان و دو انار را نزد آن بیمار گذاشت ، و از آنجا رفت و من هم رفتم تا اینكه دیدم او در صحرا داخل یك الونك شد. نزد او رفتم و گفتم : ((اى بنده خدا، آوازه تو را شنیدم ، از تو تعریف مى كردند، علاقمند شدم كه با تو ملاقات نمایم ، امروز تو را ملاقات نمودم ، ولى كارهائى از تو دیدم كه قبلم را پریشان كرده است ، و من سؤالى از شما مى كنم ، جوابش را بده بلكه قبلم آرام گردد)). گفت : سؤال تو چیست ؟ پرسیدم : دیدم به نانوائى رفتى و دو قرص نان دزدیدى و سپس نزد انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزددیدى !! قبل از هر چیز به من گفت : تو كیستى ؟ گفتم مردى از فرزندان آدم (ع ) گفت : ((روشنتر بیان كن )) تو كیستى ؟ گفتم : مردى از خاندان رسول خدا (ص ). گفت : در كجا سكونت دارى ؟ گفتم در مدینه . گفت : شاید تو همان جعفربن الصّادق (ع ) هستى ؟ گفتم : آرى ، معترضانه گفت : ((با اینكه تو جاهل هستى ، شرافت نسب ، به حال تو سودى نخواهد داشت و با اینكه علم جدّ و پدرت را ترك كرده و آنچه راكه لازم است مورد سپاس و ستایش گردد به آن ناآگاه هستى )). گفتم : آن چیست ؟ گفت : آن ، قرآن ، كتاب خدا است . گفتم : به كجاى قرآن ، ناآگاه هستم . گفت : این آیه 126 سوره انعام )) را كه خداوند مى فرماید: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسّیه فلا یجزى الامثلها: ((هر كس كار نیكى بیاورد، ده برابر آن ، پاداش خواهد داشت ، و هر كس كاربدى بیاورد جز به مقدار آن كیفر نخواهد دید)). و دو عدد انار را دزدى كردم ، براى هر كدام طبق این آیه ، یك گناه كردم و جمعا چهار گناه كردم ، و وقتى كه آن نانها و انارها را صدقه دادم ، طبق همین آیه ، براى صدقه هر كدام ، ده پاداش به من مى رسد و در نتیجه جمعا چهل پاداش نصیب من مى شود، چهار گناه را از چهل كم مى كنیم ، 36 ثواب براى من خواهد ماند. گفتم : مادرت به عزایت بنشیند، این توئى كه به كتاب خدا قرآن ، جاهل و ناآگاه هستى ، آیا این (آیه 31 مائده ) را در قرآن نشنیده اى كه : انمّا یتقبّل اللّه من المتّقین : ((بى گمان خداوند عمل افراد پرهیزكار را مى پذیرد)). تو وقتى كه دو نان و دو انار دزدیدى جمعا چهار گناه كردى ، و وقتى كه بدون اجازه صاحبانش صدقه دادى ، چهار گناه دیگر كردى ، در نتیجه ، هشت گناه كرده اى بى آنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 32 پاداش از خدا باشى . دیدم او، هاج واج به من نگریست و سپس سرش را پائین انداخت و رفت و من نیز از او دور شدم . سپس امام صادق (ع ) فرمود: به مانند این گونه راءى زشت و بى اساس ، مردم را گمراه مى كنند و خود گمراه مى شوند، و این گونه دغل بازى و فریبكارى در دگرگون جلوه دادن حقیقت را، معاویه نیز انجام داد، در آن هنگام كه عمار یاسر (یار مخلص 94 ساله على علیه السلام در جنگ صفین بدست دژخیمان معاویه ) كشته شد. با كشته شدن او بسیارى از لشكر معاویه از شدّت ناراحتى لرزه بر اندام شدند، و گفتند، همه مى دانند كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((فئه باغیه )) (گروه ستمگر) عمار را مى كشند بنابراین سپاه معاویه از گروه متجاوز هستند. عمر وعاص (وقتى كه دید چنین فكرى نزدیك است لشكر معاویه را از هم بپاشد) نزد معاویه رفت و گفت : ((اى امیر مومنان ! مردم ، سخت هاج و واج شده واز كشته شدن عمار، نگران گشته اند. معاویه پرسید: چرا؟ عمر وعاص گفت : آیا مگر رسول خدا (ص ) در مورد عمّار نگفت كه : ((او راگروه متجاوز مى كشند)) اینك ما به عنوان متجاوز شناخته شده ایم . معاویه نیرنگ باز گفت : ((در سخنت مغلوب شدى ، آیا ما او را كشتیم ؟، بلكه على (ع ) او را كشت ، چرا كه على (ع ) او را زیر نیزه هاى ما فرستاد)). این خبر به على (ع ) رسید فرمود: بنابراین باید گفت : رسول خدا (ص ) حمزه راكشت ، زیرا آن حضرت او را به میان نیزه هاى مشركان (در جنگ احد) فرستاد (و به این ترتیب پاسخ مغلطه معاویه را داد). آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: طوبى للذین هم كما قال رسول اللّه (ص ) یحمل هذا العلم من كلّ خلف عدوله ، وینفون عنه تحریف الغالین ، وانتحال المبطلین ، وتاءویل الجاهلین : ((خوشا به حال كسى كه او همانگونه است كه رسول خدا (ص ) فرمود:این علم (اسلامى ) را در هر نسل و طبقه ، از افراد عادل آن مى گیرند، و امور تحریف شده گزافه گویان ، و نسبتهاى نارواى باطل گرایان و بافته ها و پندارهاى نادانان را از خود دور مى كنند)). ساده اندیش نباشیم ، و گول معركه گیرهاى زاهدنما را نخوریم و با دیدى واقع بین ، اخبار و مطالب را بررسى كنیم . و در خبرگیرى ، به جوانب امر و شرائط زمان ، و راویان احادیث ، دقت نمائیم تا مبادا بر اثر تحریفات پول پرستان ، كوه ، كاه جلوه كند و كاه ، به كوه نمودار شود.
زید بن امام سجاد (ع ) از مردان شجاع و انقلابى عصر خود بود كه نهضتى عظیم بر ضد طاغوتهاى اموى به وجود آورد و سرانجام به شهادت رسید. یكى از پسران او ((عیسى )) است ، این پسر شیردل نیز به راه پدر رفت و پرچم مخالفت با منصور دوانیقى (دومین طاغوت عباسى ) را برافراشت . پس از منصور، مهدى عباسى بر مسند خلافت نشست ، وى خواست از راه تطمیع ، عیسى را از مخالفت باز دارد. عیسى در این وقت در مخفیگاه زندگى مى كرد، ماءمورین مهدى عباسى در شهرها اعلام كردند، كه عیسى در امان است ، به اضافه عطایاى فراوانى كه از طرف خلیفه به او داده خواهد شد. وقتى كه این خبر به عیسى بن زید رسید، به دو دوست همرزمش ((جعفر احمر)) و ((صباح زعفرانى )) گفت : ((سوگند به خدا اگر یك شب با ترس بخوابم ، براى من بهتر از همه عطایاى او و همه دنیا است )). و به حسن بن صالح ، همرزم دیگرش گفت : ((سوگند به خدا یك ساعت ترس آنها از من كه در نتیجه از ناحیه من ، رعب و وحشتى بر دل آنها افكنده مى شود، موجب رعایت حقوق مظلومان خواهد گردید و همین وحشت آنها از قیام من باعث كنترل آنها و كاهش طغیانشان خواهد شد و این بازتاب ، براى من بهتر از همه این وعده ها است )). عیسى (ع ) در خفا از دنیا رفت ، حسن زعفرانى (چریك همرزمش ) دو كودك او را سرپرستى مى كرد. حسن زعفرانى مى گوید: ((به حسن بن صالح (همرزم دیگر عیسى ) گفتم : چه مانعى دارد كه ما خود را آشكار كنیم و خبر فوت عیسى را به مهدى عباسى برسانیم ، تا او از فكر عیسى ، راحت شود و ما نیز در امان بمانیم ؟)). حسن بن صالح كه شاگرد مكتب عیسى بود در پاسخ گفت : ((نه به خدا سوگند، هرگز چشم دشمن را به مرگ ولى خدا، فرزند پیامبر (ص ) روشن نمى كنم ، اگر من یك شب به حالت ترس بسر برم ، برایم بهتر است از اینكه یكسال به جهاد و عبادت بپردازم )).
امام صادق (ع ) فرمود: خداوند توسط یكى از پیامبرانش ، این پیام را به مردم رساند: ((هر مردمى كه در راه اطاعت من باشند، و در آنحال به آنها وسائل خوشى و رفاه را بدهم ، سپس آنها از آنچه دوست دارم (اطاعت ) به آنچه ناپسند دارم (گناه ) منتقل شوند، آنها را آنچه دوست دارند به آنچه ناپسند مى شمرند منتقل مى سازم ، و اگر بر اثر نافرمانى من گرفتار بلا گردند، و سپس از آنچه ناپسند دارم به آنچه دوست دارم (از گناه به اطاعت گرایند، آنها را از آنچه نمى خواهند به آنچه دوست دارم منتقل مى كنم . و هر مردمى كه از من نافرمانى كنند و به سختى افتند، سپس از گناه به اطاعت منتقل شوند، آنها را به آنچه دوست دارند منتقل كنم ، رحمت من بر خشم من پیشى گرفته است ، پس از رحمت من ناامید نباشید زیرا گناهى را كه مى آمرزم نزد من بزرگ نمى نماید، و به آنها بگو با عناد و لجبازى در معرض خشم من نیایند و دوستانم را سبك نشمارند زیرا هنگام خشم ، هیبتهائى دارم كه هیچیك از مخلوقم تاب مقاومت آن را ندارد)).
عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموى ) از مردان نیكنام و نیك سرشت ، در میان خلفاى جور بنى امیه است ، او وقتى زمام امور خلافت را بدست گرفت ، كارهاى مهمى انجام داد كه از جمله ممنوع كردن سّب (ناسزاگوئى ) به على (ع )، و رد فدك به صاحبانش (فرزندان فاطمه علیهاسلام ) بود، در مورد فدك ، در تاریخ آمده : او نامه اى به فرماندارش ((عمرو بن حزم )) نوشت كه ((فدك )) را به فرزندان فاطمه (ع ) باز گردان . فرماندار پس از اطلاع از مضمون نامه ، در پاسخ نوشت : ((فرزندان فاطمه (ع ) بسیارند و با طوائف زیادى ازدواج كرده اند، به كدام گروه باز گردانم ؟)). عمر بن عبدالعزیز، خشمناك شد، نامه تندى به این مضمون در پاسخ فرماندار مدینه نوشت : ((... اما بعد: هرگاه من در ضمن نامه اى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح كن ، تو فورا در پاسخ خواهى نوشت ، آیا بى شاخ باشد یا شاخدار؟! و اگر بنویسم گاوى را ذبح كن ، مى پرسى رنگ آن ، چگونه باشد؟ هنگامى كه این نامه من به تو مى رسد فورا فدك را بین فرزندان فاطمه (ع ) از على (ع ) تقسیم كن )).
ابن ابى الحدید معتزلى كه از علماى معروف و برجسته اهل تسنن است مى گوید: من از استادم (على بن فارقى ) مدرس مدرسه بغداد پرسیدم ((آیا فاطمه (ع ) از ادعاى مالكیت ((فدك )) راست مى گفت ؟. گفت : آرى . گفتم : ((پس چرا خلیفه اول ، فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه (ع ) نزد او را راستگو بود؟)). او لبخندى زد و كلام زیبا و لطیف و طنز گونه اى گفت ، در حالى كه او هرگز عادت به شوخى نداشت ، گفت : ((اگر ابوبكر، فدك را به مجرد ادعاى فاطمه (ع ) به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى كرد! و وى را از مقامش كنار مى زد و او هیچگونه عذر و دفاعى از خود نداشت ، زیرا با دادن ((فدك )) پذیرفته بود كه فاطمه (ع ) هر چه را ادعا كند راست مى گوید، و نیازى به بینه و گواه ندارد)). سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: ((این یك واقعیت است ، هر چند استاد، آن را به عنوان مزاح ، مطرح كرد)). این اعتراف صریح از این دو دانشمند اهل تسنن حاكى است كه داستان فدك ، یك داستان سیاسى و آمیخته با خلافت بوده ، نه داستان صرفا اقتصادى .
از خاطرات جالب و فراموش نشدنى نگارنده اینكه : در سالهاى 1343 تا 1345 شمسى به تفسیر حضرت آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلى (دامت بركاته ) مى رفتم ، این جلسه عصرها در مسجد فاطمیه قم (واقع در گذرخان ) از جمعیت بسیار از طلاب فاضل تشكیل مى شد، جلسه پربار و ثمربخشى بود، ایامى بود كه مدتها حضرت امام خمینى (مدظله العالى ) توسط رژیم منهوس پهلوى ، تبعید شده بود، خفقان و سانسور در همه جا به چشم مى خورد، در این شرائط سخت ، روزى استاد معظم آقاى خزعلى در جمع شاگردان كه نگارنده نیز حاضر بودم و مطالب ایشان را مى نوشتم ، فرمود: ((... من امید دارم كه خداوند براى ما روزگارى پیش بیاورد كه در آن روزگار، به استقبال امام خمینى (مدظله العالى ) برویم ، با پاى پیاده به زیارتش بشتابیم ، سپس با گوشه عمامه خود، غبار نعلین امام را پاك كرده و بدینوسیله ، عمامه خود را متبرك كنیم ، و سپس با همین عمامه ، دو ركعت نماز بخوانیم قربة الى الله و دعا كنیم لفرج ولیه حجة بن الحسن العسكرى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) )).