• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 425
تعداد نظرات : 176
زمان آخرین مطلب : 5573روز قبل
محبت و عاطفه
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت‌ها با یكدیگر صحبت می‌كردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری كه تختش كنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌كرد. بیمار دیگر در مدت این یك ساعت ، با شنیدن اوصاف دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.
این پنجره ، رو به یك پارك بود كه دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌كردند و كودكان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان كهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌كرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌كرد.
روزها و هفته‌ها سپری شد.
یك روز صبح ، پرستاری كه برای حمام كردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد كنار پنجره را دید كه با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست كه مرد را از اتاق خارج كنند.
مرد دیگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند . پرستار این كار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترك كرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در كمال تعجب ، او با یك دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید كه چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌كرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف كند !
پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند
دوشنبه 12/6/1386 - 15:58
محبت و عاطفه
مردی دختر سه ساله ای داشت . روزی مرد به خانه امد و دید كه دخترش گران ترین كاغذ زرورق كتابخانه اورا برای آرایش یك جعبه كودكانه هدر داده است . مرد دخترش را به خاطر اینكه كاغذ زرورق گرانبهایش را یه هدر داده است تنبیه كرد و دخترك آن شب را با گریه به بستر رفت وخوابید . روز بعد مرد وقتی از خواب بیدار شد دید دخترش بالای سرش نشسته است و ان جعبه زرورق شده را به سمت او دراز كرده است .مرد تازه متوجه شد كه آن روز ،روز تولدش است و دخترش زرورق ها رابرای هدیه تولدش مصرف كرده است . او با شرمندگی دخترش رابوسید و جعبه رااز او گرفت و در جعبه را باز كرد اما با كمال تعجب دید كه جعبه خالی است مرد بار دیگر عصبانی شد به دخترش گفت كه جعبه خالی هدیه نیست وباید چیزی درون آن قرار داد . اما دخترك با تعجب به پدر خیره شد وبه او گفت كه نزدیك به هزار بوسه در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت دلتنگ شدباباز كردن جعبه یكی از این بوسه ها را مصرف كند
می گویند پدر آن جعبه را همیشه همراه خودداشت و هرروز كه دلش می گرفت درب آن جعبه راباز می كرد وبه طرز عجیبی آرام می شد. هدیه كار خود را كرده بود.
دوشنبه 12/6/1386 - 15:3
خواستگاری و نامزدی
این داستانی که میخوانید حقیقت است

همدیگر را میبینیم ، که هر کدام در دنیایی غوطه وریم ، به همدیگر عشق میورزیم اما یادمان نمیاید که زمانی
.غوطه میخوردیم در خلئی که پدید آورده بودیم برای دوست داشتن
امروز نشسته ایم و همدیگر را گوشزد میکنیم که عشق درد است ، دوری باید کرد از آن ، اما فراموش کرده ایم
که روزی عاشق بودیم و میمردیم برای یکدیگر
امروز میگوییم که یار کسی بودن آسان است ، اما نمیدانیم که عاشقی در انتظار ماست که یارش باشیم و
یاری میکنیم با هر آنکه از راه میرسد
یادمان نمیاید زمانی یار کسی بودیم که دوستمان داشت و ادعا میکردیم که دوستش داریم و فراموش کرده ایم
خاطراتمان را
این رسم زندگی نیست ، اینکه فراموش کنیم آنچه را که نمیخواهیم و بیاد آوریم آنچه را میخواهیم
همدیگر را میبینیم و از کنار هم میگذریم مثل باد ، حتی بیمصرف از تر بادی که از کنار انسان میگذرد که شاید
باد نوازشی بر صورتمان باشد اما ما آدمها برای یکدیگر هیچ تلاشی نمیکنیم
فکر میکنیم که باید ما را دوست داشته باشند ولی آنکه را میخواهیم دوست داریم و آنکه را نمیخواهیم دوست نداریم
دل عاشقی را میشکنیم و ادعا داریم که منطق راه زندگیست اما زمانی که دلمان را میشکنند زمین و زمان را لعنت میفرستیم
و خدا را گله میکنیم
این رسم زندگی نیست ، یعنی این رسم آدمیت نیست که خودمان را از آنکسی که مارا میخواهد دریغ کنیم
آنکسی را که میخواهیم در کنار خود نگاه داریم و فرصت رفتن ندهیم ولی آنکس که مارا میخواهد را از خود برانیم و دور کنیم
اگر سگی داشته باشیم به هر طریقی خواسته هایش را برمیآوریم ، دلمان برایش میسوزد اگر گازمان هم بگیرد
از خود دورش نمیکنیم بخاطر وفایش ، اما به هیچکس وفا نمیکنیم و آنکه وفا میکند به ما را میشکنیم
حرفهایمان آسمان را چاک چاک میکند اما اعمالمان یکدیگر را حتی خوشحال نمیکند
میدانیم که کسی نمیفهمد آنچه را که میگوییم عمل نمیکنیم ، همین است که همیشه نصیحت میکنیم که
دل شکستن هنر نمیباشد اما این را حتی حاضر نمیشویم که به خاطر دل مملو از محبت عاشقمان کمی محبت نشان دهیم
هر که را بفهمیم که به ما نیاز دارد دوری کنیم از او و به آنکس که نیاز داریم بچشبیم
نه ، این رسم زندگی نیست
رسم زندگی این است که اگر رفتیم برگردیم
رسم زندگی است است که اگر خواستیم ،بخواهانیم
رسم زندگی این است که اگر خواستند ،بخواهیم
این است که اگر دیدیم، ببینانیم
این است که اگر گفتیم، عمل کنیم
رسم زندگی فراموش نکردن گذشته هاست
رسم زندگی نوازش شکسته هاست
رسم زندگی این نیست که هر کس از راه میرسد را پاسخ دهیم ، انقدر دل شکستیم که دیگر برای پیدا کردن یارمان میزانی نداریم
نمیدانیم چه میخواهیم نمیدانیم اصلا چه باید بخواهیم
این رسم زندگی نیست
ما به رسم زندگی عمل نمیکنیم
عملی که میکنیم نمیدانیم درست است یا غلط
آدمی را آدمیت لازم است را میدانیم ، اما نمیدانیم که کیستیم و کسیت که ما را بخواهد

>این رسم زندگی نیست
دوشنبه 12/6/1386 - 14:4
محبت و عاطفه
پسركی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می كنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم !!!
پسرك نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می كند؟ او چه می خواهد؟
پدرش تنها دلیلی كه به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می كنند ، بی هیچ دلیلی!!!
پسرك متعجب شد ولی هنوز از اینكه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود.
یكبار در خواب دید كه دارد با خدا صحبت می كند ، از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می كنند؟
خدا جواب داد : من زن را به شكل ویژه ای آفریده ام . به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل كند ، به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل كند ، به دستانش قدرتی داده ام كه حتی اگر تمام كسانش دست از كار بكشند ، او به كار ادامه دهد .
به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت كنند، به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در كنار او باشد و به او اشكی داده ام تا هرهنگام كه خواست ، فرو بریزد . این اشك را منحصرا برای او خلق كرده ام تا هرگاه نیاز داشت ، بتواند از آن استفاده كند.
زیبایی یك زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو كرد ، زیرا تنها راه ورود به قلبش آنجاست .
دوشنبه 12/6/1386 - 14:1
محبت و عاطفه
عشق یک جور جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی ، اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن وزلال . عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارددوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد
عشق در قالب دلها در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روح ها برخلاف غریزه ها هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعمی و عطری ویژه خویش دارد ، می توان گفت که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست
عشق با شناسنامه بی ارطبات نیست و گذر فصل ها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست
عشق در هر رنگی و سطحی ، با زیبائی محسوس ، در نهان یا آشکار ، رابطه دارد . چنانکه " شوپنهاور" میگوید : (( شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزائید ، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید ))!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبائی های روح که زیبائی های محسوس را به گونه ای دیگر میبیند . عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است ، اگر دوری به طول بینجامد ضعیف میشود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشد .و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و (( دیدار و پرهیز )) ، زنده و نیرومند میماند . اما دوست داشتن با این حالت نا آشناست . دنیایش دنیای دیگریست


عشق جوششی یکجانبه است ، به معشوق نمی اندیشد که کیست ، یک خود جوشی ذاتی است ، و از این رو همیشه اشتباه میکند . در انتخاب به سختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه میان دو بیگانه ناهماهنگ ، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنائی آن چهره یکدیگر را میتوانند دید و در اینجاست که گاه پس از جرقه زدن عشقعاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند ، احساس میکنند هم را نمیشناسند و بیگانگی و نا آشنائی پس از عشق – که درد کوچکی نیست – فراوان است
اما دوست داشتن در روشنائی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این روست که همواره پس از آشنائی پدید میاید . و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنائی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند ، و پس از ((آشنا شدن)) است که ((خودمانی)) میشوند - دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت به قدری ظریف و فرار است که به سادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد - و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و کلام یکدیگر احساس میشود و از این منزل است که ناگهان ، خود بخود ، دو همسفر به چشم میبینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی (( ایمان)) در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف - همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا به لرزه در میاورد – هر لحظه پیام الهان های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین های دیگر و عطر گلهای مرموز وجانبخش بوستانهای دیگر را به همراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ ، هر لحظه ، بر سر و روی ایندو میزند
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی ((فهمیدن)) و ((اندیشیدن)) نیست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد
عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق میافریند و دوست داشتن زیبائی های دلخواه را در دوست میبیند و میابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینائی را میگیرد و دوست داشتن میدهد
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هرچه بیشتر میشنویم سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر ، تشنه تر
عشق هرچه دیرتر میپاید کهنه تر میشود و دوست داشتن نو تر
عشق نیروئیست در عاشق ، که او را به معشوق میکشاند ؛ دوست داشتن جاذبه ایست در دوست ، که دوست را به دوست میبرد . عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند ، زیرا عشق جلوه ای از خود خواهی یا روح تاجرانه یا جانورانه آدمیست ، و چون خود به بدی خود آگاه است ، آنرا در دیگری که میبیند ؛ از او بیزار میشود و کینه برمیگیرد . اما دوست داشتن ، دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند . که دوست داشتن جلوه ای از روح خدائی و فطرت اهورائی آدمیست و چون خود به قداست ماورائی خود بیناست ، آنرا در دیگری که میبیند ، دیگری را نیز دوست میدارد و با خود آشنا و خویشاوند میابد
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که (( هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند )) که حصد شاخصه عشق است چه ، عشق معشوق را طعمه خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش برباید و اگر ربود ، با هردو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میگردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست
عشق ریسمان طبیعی است و سرکشان را به بند خویش در میاورد تا آنچه آنان ، بخود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ میستاند ، به حیله عشق ، بر جای نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است و دوست داشتن عشقی است که انسان ، دور از چشم طبیعت ، خود میافریند ، خود بدان میرسد ، خود آنرا ((انتخاب)) میکند . عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح . عشق یک (( اغفال )) بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی – که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد – سر گرم شود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده .عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذاخوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن (( همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن )) است

امیدوارم همواره به جای عشق ورزیدن ها یکدیگر را صادقانه دوست بدارید
دوشنبه 12/6/1386 - 13:58
محبت و عاطفه

عشق و حال ميكني

عشق همستری

شنبه 10/6/1386 - 17:17
محبت و عاطفه
همیشه شنیدم از مادر که : مروارید ها در صدفها پنهانند و صدفها در آب
با تمام وجود صدا می کنم خدا را ... ای خدای دریاها به دلمان غواصی بیاموز
شنبه 10/6/1386 - 17:10
خانواده
کاش قلبم در د پنهانی نداشت چهره ام رنگ پریشانی نداشت کاش برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت
شنبه 10/6/1386 - 17:9
محبت و عاطفه
آتشی روشن کرده ام و عهد بسته ام تا خاموش شدنش برایت دعا بخوانم تمام کارهایت رو به راه خواهند شد چرا که من هیزمی دیگر در شومینه انداخته ام
شنبه 10/6/1386 - 17:7
خواستگاری و نامزدی

1. لازم نیست كسی غیر از خودتان باشید. فقط كافی است از كسی كه قبلا بوده اید بهتر باشید.

2. یك همسر فقط همراه آدم نیست، او كل تقدیر ماست.

3. انسان، عاشق زیبایی نمی شود. بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست.

4. زندگی آن نیست كه هر چه می خواهید داشته باشید، بلكه آ‎ن است كه هر چه را دارید، بخواهید.

5. كسی كه نمی تواند احمق شود، نمی تواند عاقل باشد.

6. چنان شیرین زبان نباشیم كه ما را یك دفعه بخورند و چنان تلخ زبان نباشیم كه از دهان یك دفعه پرتمان كنند.

7. بزرگی را به كسی نمی بخشند، باید خود آن را به دست آوریم.

8. گاهی اوقات در زندگی خیلی زود، دیــــــــــــر می شود.

9. برای اینكه بزرگ باشی، نخست كوچك بودن را تجربه كن.

10. هر كس با حق گلاویز شود، حق او را به زمین می افكند
شنبه 10/6/1386 - 15:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته