• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4098روز قبل
شعر و قطعات ادبی
بار بگشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست هر طرف غوغایی از غم ها به پاست
گویی از آن خیمه های نیم سوز خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست

حبیب اللّه چایچیان (حسان) 

behroozraha


سه شنبه 12/10/1391 - 10:11
شعر و قطعات ادبی
ساربانا ز اشتران بگشای بار لحظه ای ما را به حال خود گذار
اینکه بینی سرزمین کربلاست خاک او آغشته با خون خداست
در حریم قدسی صحرای دوست بشنو این گلبانگ، این آوای اوست
نی نوا، در نینوای راستین مویه ها دارد ز نای اربعین
ناله آتش بال در پرواز بین همطراز آه گردون تا زمین
اشک می ریزد ز چشم کائنات در عزای تشنه کامان فرات
آن بلا جویان که تا بزم حضور راه پیمودند با سامان نور
رایت توحید از اینان پایدار ماند و می ماند به دور روزگار
گر فرات اینجا چو دریا خون گریست نی عجب، خورشید برهامون گریست

مشفق کاشانی 

behroozraha

سه شنبه 12/10/1391 - 10:10
شعر و قطعات ادبی
ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود نگذشت لحظه یی که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود
راهی اگر نداشت به آزادی و امید رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
ای آفتاب محمل زینب کسی چو من از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود
در حیرتم که بی تو چرا زنده ام عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود
ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

محمدجواد غفورزاده (شفق) 

behroozraha

سه شنبه 12/10/1391 - 10:9
شعر و قطعات ادبی
آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

behroozraha

سه شنبه 12/10/1391 - 10:8
شعر و قطعات ادبی
اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید گوییا زینب محزون ز سفر می آید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست کز اسیران ره شام خبر می آید

صامت بروجردی 

behroozraha

سه شنبه 12/10/1391 - 10:4
شعر و قطعات ادبی
آنچه درسوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد که چرا تشنه از او این همه بی باک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت

نصراللّه مردانی 

behroozraha

سه شنبه 12/10/1391 - 10:3
شعر و قطعات ادبی
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد...

                                            عبدالعلی نگارنده 

                                        behroozraha

سه شنبه 12/10/1391 - 10:1
اهل بیت
باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
وز نیستان وجودم شرر آید بیرون

دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
پیش تا از حرم الله کنیم استقبال

جابر این جا حرم محترم خون خداست
هر طرف سیر کنی جلوة مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
پیرهن پاره کن و جامة احرام بپوش
اشک ریزان به طواف حرم الله بکوش

جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
ناله با سوز درون علی و آل بزن
بر سر و سینة خود در همه احوال بزن
خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
چهره بگذار به خاکی که دهد بوی حسین
ریخته بر روی آن خون ز سر و روی حسین

جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
گریه با فاطمه از داغ بنی فاطمه کن
در حریم پسر فاطمه یاد از همه کن
روی از گوشة گودال سوی علقمه کن
اشک جاری به رخ از دیدة دریایی کن
دست سقا ز تن افتاده، تو سقایی کن

گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آید
ناله ای سخت جگر سوز و غم افزا آید
پیشباز اسرا دختر زهرا آید
به گمانم ز سفر زینب کبرا آید
حرمی روی به بین الحرمین آوردند
از سفر نالة ای وای حسین آوردند

بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
حرم الله دوباره به حرم برگشتند
زائر پیکر صد پارة بی سر گشتند
همگی دور مزار علی اکبر گشتند
گودی قتلگه و علقمه را می دیدند
هر طرف اشک فشان فاطمه را می دیدند

آب بر سینة خود دید چو تصویر رباب
عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
شیر در سینه مادر، علی اصغر در خواب
یاد شش ماهه و گهوارة او می افتاد
به دو دستش حرکت های خیالی می داد

نفس دخت علی شعلة ماتم می شد
قامت خم شده اش بار دگر خم می شد
تاب می داد ز کف طاقت او کم می شد
پیش چشمش تن صد پاره مجسم می شد
حنجر غرقه به خون در نظرش می آمد
یادش از بوسة جد و پدرش می آمد
باز هم داغ روی داغ مکرر می دید
باغ آتش زده و لالة پرپر می دید
لحظه لحظه تن صد چاک برادر می دید
فرق بشکستة عباس دلاور می دید
رژه می رفت مصائب همه پیش نظرش
داغ ها بود که شد تازه درون جگرش

گریه آزاد شده بغض گلو را بسته
کرده فریاد درون حنجره ها را خسته
داغداران همه فریاد زنند آهسته
ذکرشان یا ابتا یا ابتا پیوسته
اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
گریة زینب کبری همه را آتش زد

گفت ای همدمم از لحظة میلاد حسین
ای سلامم به جراحات تنت باد حسین
از همان روز که چشمم به تو افتاد حسین
آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسین
من و تو در بغل فاطمه با هم بودیم
همدم و یار به هر شادی و هر غم بودیم

حال بر گو چه شد از خویش جدایم کردی
در بیابان بلا برده رهایم کردی
گاه در گوشة گودال دعایم کردی
گاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
چشمم افتاد سر نیزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت

کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
خون دل سرزده از دیده خضابم کرده
سخنی گوی که هجران تو آبم کرده
چهره بنمای که داغ تو کبابم کرده
بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم

روزها هر چه زمان می گذرد روز تواند
ظالمان تا ابد الدهر سیه روز تواند
اهل بیت تو همه لشکر پیروز تواند
که پیام آور فریاد ستم سوز تواند
سرکشان یکسره گشتند حقیر تو حسین
شام شد پایگه طفل صغیر تو حسین

دشمنان از سر کویت به شتابم بردند
بعد کوفه به سوی شام خرابم بردند
به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند
با سر پاک تو در بزم شرابم بردند
شام را سخت تر از کرببلا می دیدم
سر خونین تو در طشت طلا می دیدم

شامیان روز ورودم همگی خندیدند
سر هر کوچه به دور سر تو رقصیدند
عید بگرفته همه جامة نو پوشیدند
لیک با زلزلة خطبة من لرزیدند
گرچه باران بلا ریخت به جانم در شام
کار شمشیر علی کرد زبانم در شام

گرچه این بار به دوش همگان سنگین بود
آنچه گفتیم و شنیدیم برای دین بود
و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود
ارث ما بود شهادت، شرف ما این بود
"میثم" ابیات تو چون شعلة ظالم سوزند
تا خدایی خدا حزب خدا پیروزند
 
میثم
 
behroozraha
دوشنبه 11/10/1391 - 17:30
اهل بیت

در روایت آمده : حضرت زینب (س ) در میان کاروان ، به خواهران و کودکان سفر کرده ، رو کرد و فرمود : ((از هودجها پیاده شوید که اینک روضه منوره جدم رسول خدا (ص ) نمایان است .))

آن گاه آهى کشید که نزدیک بود روح از بدنش خارج گردد. جمعیت بسیار از هر سو هجوم آوردند، زینب (س ) با ذکر وقایع جان سوز کربلا، مى گریست و همه حاضران صدا به گریه بلند کردند به طورى که گویا قیامت بر پا شده است .

 

زینب (س ) خطاب به برادرش حسین (ع ) مى گفت : ((برادرم حسین جان ! (اشاره به قبرها) جدت و مادرت و برادرت و بستگانت هستند که در انتظار قدوم تو به سر مى برند، اى نور چشمم ، تو شهید شدى و اندوه طولانى براى ما به ارث گذاشتى ، اى کاش مرده و فراموش شده بودم و ذکرى از من نبود.))

 

سپس زینب (س ) خطاب به شهر مدینه کرد و فرمود : ((اى مدینه ! جدم کجا رفت آن روزى که همراه مردان و جوانان ، با شادى از تو بیرون رفتیم ؟ ولى امروز با اندوه و حزن و با بار سنگین حوادث تلخ و پر از رنج ، بر تو وارد شدیم ، مردان و پسران ما از ما جدا شدند پراکنده شدیم ،))

 

سپس کنار قبر رسول خدا (ص ) آمد و گفت : ((اى جد بزرگوار اى رسول خدا! من خبر در گذشت برادرم حسین را براى تو آورده ام .)) 
  behroozraha
يکشنبه 10/10/1391 - 20:42
اهل بیت

هنگامى که حضرت زینب (س ) و همراهان در روز اربعین به کربلا آمدند، زینب (س ) در کنار قبر برادر، درد دلها کرد و گفتار جان سوزى گفت ؛ از جمله به یاد رقیه (س ) افتاد و زبان حالش این بود: 

((برادر جان ! همه کودکانى را که به من سپرده بودى ، به همراه خود آوردم ، مگر رقیه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپرده ام !))  

چون به نزدیکى مدینه رسیدند محمل ها را فرود آورده ، شتران را یک سو خوابانیده و خود مشغول نوحه سرایى بشدند و اسباب شهدا را پیش روى خود پهن نمودند. ناگاه غلغله اهل مدینه بر پا شد و زنان مهاجر و انصار نمایان شدند. حضرت سجاد (ع ) بفرمود تا آنها را استقبال نمودند. 

چون چشم زنان مدینه به آن سیاه پوشان افتاد. هنگامه محشر نمودار شد.

شتابان روى به خیمه ها نمودند. چون اهل حرم را بدان حال نگریستند، که جز حضرت سجاد (ع ) از رجال مراجعت ننموده ، سخت بگریستند. گروهى با حضرت زینب (س )، جماعتى دور ام کلثوم ؛ هر چند نفر مشغول به یکى از اهل حرم شدند و از حضرت زینب (س ) چگونگى حالات را جویا شدند. 

زینب (س ) فرمود : ((به چه زبان شرح دهم که قدرت بیان ندارم ، بلکه از زندگانى خود بیزارم . اى زنان قریش و اى دختران بنى هاشم ! چیزى مى شنوید و حکایتى به گوش مى سپارید. اگر شرح حال شهدا و اسرا را باز گویم ، در مورد ملامتم چگونه زنده باشم ؟))  

 

 

راوى مى گوید : هنگامى که حضرت زینب (ع ) به در مسجد پیامبر(ص ) رسید، چارچوب در را گرفت و فریاد زد : ((یا جداه ! انى ناعیة الیک اخى الحسین و هى مع ذلک لا تجف لها عبرة و لا تفتر من البکاء و النحیب . و کلما نظرت الى على بن الحسین (ع ) تجدد حزنها و زاد و جدها)). 

اى جد من ! خبر شهادت برادرم حسین (ع ) را براى تو آورده ام . راوى گوید : هرگز اشک از چشمان حضرت زینب (س ) نمى ایستاد و گریه و ناله اش کم نمى شد و هرگاه حضرت على بن الحسین (ع ) را مى دید داغش تازه و غم او افزون مى گشت . 

 

  behroozraha

يکشنبه 10/10/1391 - 20:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته