• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4957روز قبل
دانستنی های علمی

دعبل خزاعى شاعر متعهد و آگاه ، وقتى قصیده شورانگیز خود را در حضور امام رضا(ع ) خواند، و سپس تقاضاى لباسى از آنحضرت (براى تبرك ) نمود، امام رضا(ع ) یكى از لباسهاى خود را به او داد.
وقتى دعبل از خراسان به وطن (شوش ) برگشت ، كنیزى داشت كه بسیار به او علاقمند، دید زخم جانكاهى در چشمهاى او پدید آمده پزشكان آن زمان آمدند و پس از معاینه چنین نظر دادند: ((در مورد چشم راست او، ما قادر به معالجه نیستیم و راهى براى بهبود آن نمى یابیم ، اما در مورد چشم چپ او، به درمان ومعالجه مى پردازیم امیدواریم كه سلامتى خود را بازیابد)).
دعبل ، از این پیش آمد، سخت ناراحت وغمگین شد به طورى كه بسیار گریه كرد، سپس به یاد باقى مانده لباس حضرت رضا(ع ) افتاد كه در دستش ‍ بود (و قسمت دیگر را مردم قم از او گرفته بودند).
آن لباس را به چشم كنیز كشید، و چشم او را با قسمتى از آن باقى مانده لباس ‍ در اول شب بست . وقتى كه صبح شد، و دستمال را باز كرد، دید چشمش ‍ خوب شده به طورى كه به بركت حضرت رضا(ع ) بهتر از قبل از بیمارى گشته است .

جمعه 2/5/1388 - 23:46
دانستنی های علمی
یكى از مفاخر بزرگ جهان تشیع و اسلام ، فقیه وفیلسوف برجسته ، مرحوم علامه شیخ محمد حسین اصفهانى (معروف به علامه كمپانى ) قدس سره است .
وى مرجع تقلید بسیارى از مردم زمان خود بود.
علاّمه اصفهانى ، دوم محرم سال 1296 هجرى قمرى متولد شد و پنجم ذى حجه سال 1361 هجرى در سن 65 سالگى دار دنیا را وداع گفت ، مرقد شریفش در نجف اشرف در كنار مرقد شریف امیرمؤمنان على (ع ) است .
وى علاوه بر این كه داراى تاءلیفات بسیار در رشته هاى مختلف اسلامى است ، در ادبیات وشعر نیز، ید طولانى داشت ، كه دیوان عربى دیوان فارسى او حكایت از آن مى كند، دیوان فارسى او شامل مدایح و مراثى ، وغزلیات است و تخلص شعر فارسى او ((مفتقر)) (بر وزن مجتهد) است (یعنى محتاج به خدا).
اشعار این بزرگمرد، بسیار ژرف و عمیق و دلربا است یكى از علماء نقل مى كرد مرحوم علامه طباطبایى صاحب كتاب تفسیر المیزان كه فیلسوف و عارف بزرگ قرن معاصر بود (و در 24 آبان سال 1360 شمسى از دنیا رفت ) و قتى كه اشعار مرحوم علامه كمپانى را مى خواند مى فرمود: این تك شعر كه در آخر قصیده اى در مدح حضرت زهراى اطهر(س ) آمده ، مرا در تعجب فرو برده كه بسیار عالى و پرمضمون است ، و آن تك شعر این است :
مفتقرا متاب روى از در او به هیچ
زانكه مس وجود را فضّه او طلا كند
شایسته است در اینجا چند شعر دیدیگر همین قصیده را بیاوریم :
دامن كبریاى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا كند
در جبروت ، حكمران ، در ملكوت قهرمان
نشآت كن فكن ، حكم به ما تشاء كند
قبله خلق ، روى او، كعبه عشق كوى او
چشم امید سوى او، تابه كه اعتنا كند
بهر كنیزیش بود، زهره كمینه مشترى
چشمه خور شود اگر چشم سوى ((سها))كند
جمعه 2/5/1388 - 23:45
دانستنی های علمی

یونس بن یعقوب مى گوید: در مدینه بودم ، در یكى از كوچه هاى مدینه با امام صادق (ع ) ملاقات نمودم ، به من فرمود:(( اى یونس بشتاب به طرف خانه ، كه در كنار خانه مردى از ما اهل بیت منتظر است )).
آمدم به در خانه ، دیدم عیسى بن عبداللّه قمى ، كنار در خانه نشسته است ، گفتم : تو كیستى ؟ گفت : ((من از اهالى قم هستم )).
طولى نگذشت دیدم امام صادق (ع ) آمد و وارد خانه شد و به من و عیسى فرمود: وارد خانه شوید، وارد خانه شدیم .
امام به من رو كرد: و فرمود: ((اى یونس گوئى تصور مى كنى كه سخن من كه عیسى از ما اهل بیت است )) درست نیست ؟!
گفتم : آرى سوگند به خدا، جانم فدایت ، زیرا عیسى ، قمى است ، بنابراین چگونه از افراد خاندان شما مى باشد؟ (كه در مدینه هستید).
فرمود: ((اى یونس ! عیسى بن عبداللّه خواه زنده باشد و خواه از دنیا برود، مردى از خاندان ما است )).
امام با عیسى (ع ) درمورد نماز و... گفتگو كرد و هنگام وداع ، بین دو چشم عیسى را بوسید.
و مطابق روایت دیگر فو مطابق روایت دیگر فرمود: ((اى عیسى ، از ما نیست كسى كه در شهرى زندگى كند و در آن شهر صد هزار نفر انسان یا زیادتر باشند كه یكى از آنها پرهیزكارتر از او باشد)).
به این ترتیب راز و رمز تقرّب عیسى به امام (ع ) را باید در علم و عمل عیسى جستجو كرد نه این كه تنها قمى بودن باعث آنهمه ارزش باشد.

جمعه 2/5/1388 - 23:41
دانستنی های علمی

فرعون طاغوت زمان موسى (ع ) به قدرى مغرور بود، كه در برابر دعوت حضرت موسى (ع ) صریحا گفت :
لئن اتخذت الها غیر لا جعلنّك من المسجونین
:((اگر معبودى غیر از من بر مى گزینى تو را از زندانیان قرار خواهم داد)). (سوره شعراء آیه ).
و در مورد دیگر مى خوانیم : و قال فرعون یا ایها الملاء ما علمت لكم من اله غیرى : ((فرعون گفت : اى جمعیت (درباریان ) من معبودى جز خودم براى شما، سراغ ندارم )) (قصص - 38)
و سرانجام پا را فراتر گذاشت ، غرورش به نهایت رسید: فقال انا ربكم الاعلى : ((من پروردگار بزرگتر شما هستم )) (نازعات - 24)
در روایات آمده ، روزى فرعون در حمام بود، ابلیس به صورت انسان بر او وارد شد، او خشمگین شد (كه چرا انسانى بى اجازه وارد حمام شده ) نسبت به او اعتراض شدید كرد.
ابلیس به او گفت : ((آیا مرا مى شناسى ؟))
فرعون گفت : تو كیستى ؟
ابلیس گفت : ((تو چگونه مرا نمى شناسى ، با این كه تو مرا آفریده اى ؟!)).
همین القاء ابلیس ، مثل بادى كه به مشك كنند، او را آنچنان مغرور ساخت كه علنا اعلام كرد: انا ربكم الاعلى : ((من پروردگار برتر شماهستم )).
سرانجام خداوند با شدیدترین مجازاتى او را گرفت و غرق در دریا نمود و سپس به سوى عذابهاى دوزخ فرستاد و عاقبت شوم او، موجب عبرت وپند دیگران گردید.
چنانكه در آیه 25 و 26 سوره نازعات مى خوانیم :
فاخذه اللّه نكال الاخرة و الاولى - انّ فى ذالك لعبرة لمن یخشى ((پس ‍ خداوند او را به مجازات آخرت و دنیا (یا مجازات گفتار آغاز و انجامش ) گرفت ، بى گمان دراین مجازات ، عبرت وپندى است براى آنكه (از مكافات عمل زشت خود) هراسناكند)).

پنج شنبه 1/5/1388 - 17:4
دانستنی های علمی
وقتى كه امام خمینى (مدّظلّه العالى ) در آستانه پیروزى انقلاب سال 1357 شمسى در نوفل لوشاتو (نزدیك پاریس ) واقع در كشور فرانسه ، تشریف داشت ، دراطراف و اكناف و در ایران ، افراد مختلفى به حضور امام مى رفتند، برخورد امام با افراد، بر اساس میزان جذب ودفع اسلام بود،به عنوان نمونه :
1- یكى از افرادى كه به پاریس آمد، خواهر ملك حسین (شاه اردن ) بود، كه پس از ملاقات ملك حسین با محمدرضا شاه ، از طرف او به پاریس آمده بود تا خدمت امام برسد، ولى امام ، اجازه ملاقات نداد وشدیدا او را دفع كرد.
2- و همچنین سید جلال الدین تهرانى ، عضو شوراى سلطنت ، به پاریس ‍ آمد، وتقاضاى ملاقات با امام كرد، امام فرمود: تا وقتى كه او عضو شوراى سلطنت است ، اجازه ملاقات نیست ، مگر این كه او استفعا كند و مثل یك فرد عادى بیاید.
آقاى تهرانى ، مجبور به استعفا شد، آنگاه امام ملاقات با وى را پذیرفت .
3- و به عكس دو مورد فوق ، وقتى كه مرحوم شهید حاج آقا مهدى عراقى (شخصیت فداكار و مخلص اسلام كه سالها در زندان رژیم شاه به سر مى برد و سرانجام با فرزندش بدست گروهك فرقان به شهادت رسید) به پاریس ‍ واز آنجا به نوفل لوشاتو آمد تا با امام ملاقات كند.
یكى از اطرافیان امام مى گوید: به امام عرض كردیم آقاى حاج مهدى عراقى با دو سه نفر از برادران بازارى از تهران آمده اند.
امام بى درنگ فرمود:(( بیایند تو)).
آنها وارد اطاق مخصوص امام شدند وآقاى مهدى عراقى نشست و شروع كرد به گریه كردن ، و دست امام را بوسید.
امام او را نشناخت ، من عرض كردم : ایشان حاج مهدى عراقى هستند، امام دست بر سر شهید عراقى كشید و فرمودند: ((مهدى من چرا این قدر پیر شده ؟!)) و حاج مهدى عراقى ، سرش را روى پاى امام گذاشت و چند دقیقه گریه كرد.
به این ترتیب مى بینیم ، امام بر اساس اسلام ، بعضى را دفع مى كرد و بعضى را جذب مى نمود و به بعضى مشروط به شرط یا شرائطى اجازه ملاقات مى داد، و كارهایش حساب شده بوده و هست
پنج شنبه 1/5/1388 - 17:1
دانستنی های علمی

امّ حبیبه دختران ابوسفیان از زنانى است كه برخلاف مخالفت شدید بستگانش ، قبول اسلام كرد و سپس با عبیداللّه بن جحش ازدواج نمود، و با همسرش در كاروان 82 نفرى جعفربن ابى طالب (در سال پنجم بعثت ) به حبشه مهاجرت كرد.
در حبشه ، ((عبیداللّه )) مسیحى شد، ولى امّ حبیبه در آئین اسلام ، استوار باقى ماند.
عبیداللّه به زشتترین و چروكترین شكل درآمده ، ناراحت شدم ، با خودگفتم : ((سوگند به خدا حالش ، تغییر نموده ))، وقتى كه صبح شد، به من گفت : ((درباره دین فكر كردم ، دینى را بهتر از نصرانیت ندیدم ، و من قبلا نزدیك آئین مسیحیت شدم ، ولى به اسلام گرویدم ،اینك نصرانى شده ام )).
گفتم : ((سوگند به خدااین انتخابى كه كرده اى ، انتخاب خوبى نیست سپس ‍ جریان خوابم را به او گفتم ، ولى اعتنا به این خوابى كه دیده بودم نكرد، و در شرابخوارى زیاده روى كرد تا جان سپرد.
در عالم خواب دیدم گوئى شخصى به پیش مى آید و مى گوید: اى ((ام المؤمنین )) (اى مادر مؤمنان ) وقتى بیدار شدم خوابم را تعبیر كردم كه رسول خدا (ص ) با من ازدواج خواهد كرد. پس از آنكه عده وفات (و ارتداد) شوهرم تمام شد، ناگهان كنیزى به در خانه من آمد و گفت : من ((ابرهه )) نام دارم و نجاشى (پادشاه حبشه ) مرا به اینجا فرستاده تا این پیام را به شمابرسانم كه رسول خدا(ص ) براى او نامه نوشته تا تو را به ازدواج آنحضرت درآورد، گفتم : ((ازاین بشارتى كه به من دادى ، خداوند بشارت نیكى به تو بدهد)).
گفت : نجاشى گفته اسات مرا وكیل كن تا تو را به ازدواج پیامبر (ص ) در آورم ، به خالد بن سعید بن عاس (كه جزء مهاجرین بود) پیام فرستادم و او را وكیل خود نمودم ، و به ابرهه دو دستبند نقره و دو خلخال ( زیورپاها) و چند انگشتر نقره به عنوان مژدگانى دادم ، وقتى كه شب فرا رسید، نجاشى ، جعفر طیار (سرپرست مهاجرین اسلام ) و همه مسلمین كه در حبشه بودند را دعوت كرد، و خطبه عقد مرا براى رسول خدا(ص ) خواند، و چهارصد دینار، مهریه قرار داد، و این مهریه را نزد مسلمین گذارد، و خالدبن سعید نیز (به عنوان وكیل ) عقد ازدواج را خواند، و آن دینارها را برداشت ، و مجلسیان خواستند برخیزند به آنها گفت : بنشینید كه سنت رسول خدا(ص ) است كه براى ازدواج ، ولیمه داده شود، غذائى (را كه قبلا تهیه كرده بود) طلبید و حاضران از آن خوردند و متفرق شدند.
ام حبیبه مى گوید: وقتى كه مهریه ام را آوردند آنرا براى ابرهه كه مژده ازدواج با رسول خدا (ص ) را داده بود دادم ، و به او گفتم : آنچه در نزدم بود به تو دادم و دیگر چیزى ندارم ، و این مبلغ 50 دینار است این مقدار را بردار كه به تو بخشیدم و بوسیله آن مرا كمك كن ، ولى آنچه را به او داده بودم به من برگرداند و گفت : نجاشى آنقدر به من مال و ثروت عطا كرده كه از تو چیزى نگیرم و من پیرو آئین اسلام شده ام و قبول اسلام كرده ام ، و نجاشى به بانوان خانواده خود دستور داده كه آنچه را از عطریات در پیش خود دارند براى تو بفرستند.
ام حبیبه مى گوید: فرداى آن روز، ابرهه (كنیز) برایم عطریات بسیار آورد و من همه آنها را براى پیامبر (ص ) فرستادم ...
سپس ابرهه به من گفت : حاجتى از تو دارم و آن این كه سلام مرا به رسول خدا (ص ) برسانى ، و آنحضرت را از اسلام من باخبر كنى .
((ام حبیبه )) افزود: همان ابرهه (كنیز) براى من در مورد ازدواج بسیار خدمت كرد و هر وقت نزد من مى آمد مى گفت : سلام مرا به رسول خدا(ص ) برسان ، و این تقاضاى مرا فراموش مكن .
وقتى كه به مدینه حضور رسول خدا(ص ) رفتم ، ماجراى خطبه عقد و آنچه ابرهه انجام داد و تقاضا كرد همه را به آنحضرت عرض كردم ، حضرت لبخندى زد، و جواب سلام او را داد و فرمود سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد.
است كه وقتى ام حبیبه به مدینه خدمت رسول خدا(ص ) رفت حدود سى واندى سال داشت و وقتى كه ابوسفیان خبر ازدواج دخترش را با رسول خدا(ص ) شنید، گفت : با این مرد بزرگ (اشاره به رسول خدا (ص ) نمى توان دست به یخه شد و به نقل بعضى این ازدواج در سال ششم هجرت واقع گردید.

پنج شنبه 1/5/1388 - 17:0
دانستنی های علمی

آنگاه كه امیر مؤمنان على (ع ) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت ، در این ایام روزى در ((نخیله )) (سرزمین نزدیك كوفه ) بود، پنجاه نفر از یهودیان به محضر آنحضرت رسیده وعرض كردند. ما از كتابهاى خود دیده ایم كه خبر داده اند از سنگى عظیم كه نام هفت نفر از پیامبران در آن نوشته شده وآن سنگ در همین سرزمین است ولى هر چه كاوش كردیم آن را نیافتیم .
امام على (ع ) همراه آنها از نخیله بیرون آمد و چند قدم راه پیمودند تا به تل ریگى رسیدند، على (ع ) همانجا توقف كرد وفرمود: ((آن سنگ زیر ریگها است )).
یهودیان عرض كردند: ما نمى توانیم آن همه ریگ را برداریم تا آن سنگ را بنگریم .
امام على متوجّه خدا شد واز درگاهش خواست كه آن ریگها رااز روى سنگ بردارد، ناگهان طوفانى وزید وتمام آن ریگها را به اطراف پراكنده ساخت و در نتیجه ، آن سنگنمایان شد و على (ع ) به یهودیان فرمود: آن نامها در آن جانب سنگ كه روى زمین قرار گرفته ، ثبت شده است .
آنها با بیل وكلنگى كه همراه داشتند، هر چه در توانشان بود كوشیدند، تا سنگ را به آن سو برگدانند، ولى از عهده این كار درمانده شدند. در این وقت امیر مؤمنان على (ع ) به پیش آمد و با دست پرتوان خود، آن سنگ را به جانب دیگر انداخت ، در نتیجه آن سوى كه نام هفت پیامبر، در آن نوشته بود آشكار شد.
یهودیان دیدند در آن ، نام این پیامبران نوشته شده : نوح و ابراهیم و موسى و داود سلیمان و عیسى و محمد ((على هم السّلام جمعا)) همانجا و هماندم نور حقانیت اسلام بر قبلشان تابید و شهادتین را به زبان جارى كرده و قبول اسلام نمودند.

پنج شنبه 1/5/1388 - 16:58
دانستنی های علمی

ابوالفتوح رازى صاحب تفسیر روض الجنان ، از علماى برجسته قرن ششم بود و قبرش در صحن حمزه بن موسى (ع ) در جوار حضرت عبدالعظیم واقع شده است .
نقل شده : وى در شرح این سخن پیامبر (ص ) كه فرمود: انّ اللّه لیوید هذا الدین بالرّجل الفاجر: (بدرستى كه خداوند، این دین (اسلام ) را (گاهى ) بوسیله آدم فاجر وگنهكار، تایید مى كند) داستانى از خودش نقل نمود و گفت :
در دوران جوانى ، در مجلسى كه معروف به ((سراى علاّن )) بود، مى رفتم ، جمعیت بسیارى به گرد من مى آمدند (و من تدریس مى كردم ) واین مجلس ‍ مورد قبول مردم ، و مهم بود.
عده اى به مقام من ، حسد بردند، و در نزد استاندار وقت ، از من سخن چینى و شكایت نمودند، تا مرا با او درگیر كنند و در نتیجه او مجلس مرا ممنوع كند.
من هسیایه اى داشتم كه از نزدیكان شاه وقت بود، وقتى این موضوع را شنید با اینكه ایام عید بود، و او به رسم خود، سفره بزمى ترتیب داده بود، تا شراب بنوشد، بى دینگ سوار مركب شد و خود را به شاه رساند و به او گفت : ((این گونه كه درباره ابوالفتح رازى خبر داده اند، دروغ است و خبر آنها از روى حسادت بوده است ، سپس به منزل من آمد و مرابا احترام به آن مجلس برد و بر منبر براى تدریس نشاند و خود تا آخر در مجلس ماند، به مردم گفتم : این همانست كه پیامبر (ص ) فرمود: بى گمان خداوند (گاهى ) این دین را بوسیله مردى فاسق ، تاءییدد مى نماید)).

پنج شنبه 1/5/1388 - 16:58
دانستنی های علمی

سال سوّم هجرت بود، بین سپاه كفر، در كنار كوه احد (نزدیك مدینه ) جنگ بسیار سختى در گرفت ، كه به جنگ احد معروف گردید، در این جنگ ، هفتاد نفر از مسلمین به شهادت رسیدند، و بسیارى ، مجروح گشتند.
یكى از مجروحین ، شخص پیامبر اسلام (ص ) بود، دندانهاى جلو پیامبر(ص ) شكست ، وآنچنان به او ضربه زدند كه كلاه خود آهنین كه در سرش بود، خورد شد.
طمه (س ) را در شستن خون بدن پیامبر (ص ) كمك مى كرد، فاطمه (س ) هنگام شستن دریافت كه خون از بدن پیامبر (ص ) قطع نمى شود، و هر چه آب مى ریزد، جلو ریزش خون را نمى گیرد، بلكه بر آن مى افزاید، قطعه حصیرى راآورد و آن را سوزاند و خاكسترش را روى بریدگى هاى بدن پیامبر (ص ) ریخت ، آنگاه خون ، بند آمد.
آرى حضرت زهرا(س ) تنها در محراب ، حضور نداشت ، بلكه در جریان جنگ نیز این گونه حضور داشت و یار مهربانى براى رهبرش ‍ بود.

پنج شنبه 1/5/1388 - 16:57
دانستنی های علمی

زبیربن عوام پسر عمه پیامبر (ص ) بود، مدّتى پس از مرگ او، یكى از فرزندان او به حضور على (ع ) آمد و گفت : ((در دفتر حساب پدرم دیدم كه پدرم از پدر تو (ابوطالب ) چند هزار درهم طلبكار بوده است )).
على (ع ) فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند).
پس از مدتى فرزند زبیر به حضور على (ع ) آمد وعرض كرد: ((در حساب ، اشتباه كرده ام ، بلكه موضوع به عكس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است )).
على (ع ) فرمود: ((بدهكارى پدرت را بخشیدم وآنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتى ، آن را نیز به تو بخشیدم ))

پنج شنبه 1/5/1388 - 16:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته