خلقت جن
"و الجان خلقناه من قبل من نار السموم".
راغب در باره كلمه"سموم"گفته: باد داغى است كه اثر سمى دارد.و اصلكلمه"جن"به معناى پوشاندن است، و همین معنا در همه مشتقات كلمه جریان دارد (1) نظیر جن، چون از نظر پوشیده است، و مجنة و جنة(سپر)چون آدمى را از شمشیر دشمنمىپوشاند، و جنین، و جنان - به فتح جیم - (قلب)، چون از نظرها پنهان است و همچنیندر این جمله قرآن: "جن علیه اللیل" (2) و مشتقات دیگر آن، این معنا جریان دارد.
"جن"طایفهاى از موجوداتند كه بالطبع از حواس ما پنهانند، و مانند خود ماشعور و اراده دارند، و در قرآن كریم بسیار اسمشان برده شده، و كارهاى عجیب و غریبو حركات سریع از قبیل كارهایى كه در داستانهاى سلیمان انجام دادند به ایشان نسبتداده شده، و نیز مانند ما مكلف به تكالیفند، و چون ما زندگى و مرگ و حشر دارند و همهاینها از بسیارى از آیات متفرق قرآنى استفاده مىشود.
و اما"جان"و اینكه آیا جان هم همان جن است و یا به گفته ابن عباس (3) پدرجن است همانطور كه آدم پدر بشر مىباشد، و همان ابلیس است، و یابه گفته راغب (5) نسل جنى ابلیس و یا نوع مخصوصى از جن است، اقوال مختلفى استكه بیشترش بى دلیل است.
آنچه كه تدبر در آیات قرآن كریم به دست مىدهد این است كه در دو آیه موردبحث"جان"را مقابل"انس"گرفته و آن دو را دو نوع گرفته، و همین دو نوع گرفتنآن دو دلیل و یا حداقل اشاره دارد بر اینكه یك نوع ارتباطى در خلقت آن دو هست، ونظیر دو آیه مورد بحث، آیه"خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارجمن نار" (6) است.
سیاق آیات مورد بحث هم خالى از دلالتبر این معنا نیست كه ابلیس از جنسجن بوده، و گر نه جمله"و الجان خلقناه من قبل..."لغو مىشد.در جاى دیگر ازكلام خود هم فرموده كه ابلیس از جن بود، و آن آیه"كان من الجن ففسق عن امر ربه" (7) است، از این آیه به خوبى بر مىآید كه جان(در آیه مورد بحث)همان جن بوده، و یایك نوعى از انواع آن بوده، در غیر این دو آیه دیگر اسمى از جان برده نشده، و هر جابحثى از موجود مقابل انسان اسمى رفته به عنوان جن بوده، حتى در مواردى كه عمومیتكلام، ابلیس و همجنسان او را هم مىگرفته - مانند آیه"شیاطین الانس و الجن" (8) و آیه"و حق علیهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس" (9) و آیه"سنفرغ لكم ایهالثقلان" (10) و آیه"یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارضفانفذوا" (11) - به لفظ جن تعبیر شده است.
و ظاهر این آیات با در نظر گرفتن اینكه میان انسان و جان در یكى، و انسان وجن در دیگرى مقابله افتاده این است كه جن و جان هر دو یكى باشد و تنها تعبیر دو تااست.
و نیز ظاهر مقابلهاى كه میان جمله"و لقد خلقنا الانسان..."و جمله"و خلقنا الجان من قبل..."برقرار شده این است كه همانطور كه جمله اولى در صددبیان اصل خلقتبشر است، جمله دومى هم در مقام بیان همین معنا باشد.پس نتیجهاین مىشود كه خلقت جان در آغاز از آتشى زهرآگین بوده است.
حال آیا نسلهاى بعدى جان هم مانند فرد اولشان از نار سموم بوده، بخلاف آدمىكه فرد اولش از صلصال و افراد بعدش از نطفه او، و یا جن هم مانند بشر است، از كلامخداى سبحان نمىتوان استفاده كرد، زیرا كلام خدا از بیان این جهتخالى است.تنهاچیزى كه در آن بچشم مىخورد و مىتوان از آن استشمام پاسخى از این سؤال نمود، ایناست كه یك جا براى شیطان ذریه سراغ داده و فرموده: "ا فتتخذونه و ذریته اولیاء مندونى" (12) و جاى دیگر هم نسبت مرگ و میر به آنها داده و فرموده: "قد خلت من قبلهم منالجن و الانس" (13) .
و از این دو نشانى مىتوان فهمید كه تناسل در میان جن نیز جارى است، زیرامعهود و مالوف از هر جاندارى كه ذریه و مرگ و میر دارد، این است كه تناسل هم داشتهباشد، چیزى كه هست این سؤال بدون جواب مىماند كه آیا تناسل جن هم مانند انسو سایر جانداران با عمل آمیزش انجام مىیابد و یا به وسیله دیگرى؟.
در جمله"خلقناه من قبل"اضافه قطع شده و تقدیر: "من قبل خلق الانسان"بوده، و چون قرینه مقابله دو خلقت در كار بوده از ذكر مضاف الیه صرف نظر شده است.
و اگر در آیه مورد بحث مبدا خلقت جن از نار سموم دانسته شده، با آیه سورهالرحمن كه آن را"مارجى از نار"نامیده و فرموده: "و خلق الجان من مارج من نار"منافات ندارد، زیرا مارج از آتش، شعلهایست كه همراه دود باشد، پس دو آیه در مجموعمبدا خلقت جن را باد سمومى معرفى مىكند كه مشتعل گشته و به صورت مارجى ازآتش در آمده.
معناى كلمه"بشر"و نكتهاى كه در التفات از تكلم به غیب در آیه: "و اذا قال ربك"هست
پس معناى دو آیه این مىشود: سوگند مىخوریم كه ما خلقت نوع آدمى را ازگلى خشكیده كه قبلا گلى روان و متغیر و متعفن بود آغاز كردیم، و نوع جن را از بادىبسیار داغ خلق كردیم كه از شدت داغى مشتعل گشته و آتش شده بود.
پىنوشتها:
(1)مفردات راغب ماده"سمم".
(2)شب پرده بر او پوشانید.سوره انعام، آیه 76.
(3)تفسیر ابن عباس، ص 217 و مجمع البیان، ج 6، ص 334.
(4)مجمع البیان، ج 6، ص 334 و تفسیر فخر رازى، ج 19، ص 180.
(5)مفردات راغب، ماده"جن".
(6)انسان را از گل خشكیده چون سفال و جن را از آتشى زبانهدار آفرید.سوره الرحمن، آیه 14 و 15.
(7)از جن بود پس از امر پروردگارش سر باز زد.سوره كهف، آیه 50.
(8)سوره انعام آیه 12.
(9)وعده عذاب خدا بر كفار در امتهاى گذشته از جن و انس عملى شد.سوره فصلت، آیه 25.
(10)به زودى به كار شما مىپردازیم اى جن و انس.سوره الرحمن، آیه 31.
(11)اى گروه جن و انس اگر مىتوانید كه به اطراف و نواحى زمین و آسمانها نفوذ كنید، بكنید سوره الرحمن، آیه 33.
(12)آیا به جاى من، شیطان و ذریه او را اولیاء خود مىگیرید؟سوره كهف، آیه 50.
(13)قبل از ایشان اقوامى از جن و انس بودند كه از بین رفتند.سوره فصلت، آیه 25.
ترجمه تفسیر المیزان جلد 12 صفحه 223 علامه طباطبایى رضوان
قلمروى شیطان
ممكن است تصور شود كه اگر در آیین زردشتى فكر ثنوى «یزدان و اهریمن» وجود دارد در دین اسلام هم عقیده «خدا و شیطان» به صورت دو قطب مخالف یكدیگر مطرح است چه فرق است میان اهریمن كیش زردشتى و شیطان دین اسلام؟
میان اندیشه اهریمن در كیش زردشتى و آیین مزدایى و اندیشه شیطان در آیین اسلام تفاوت از زمین تا آسمان است این مطلب نیازمند به توضیح مختصرى است.
در تعلیمات اوستایى از موجودى به نام «انگره مئنیو» یا اهریمن نام برده شده است و خلقت همه بدیها و شرور و آفات و موجودات زیان آور از قبیل بیمارها، درندهها، گزندهها، مارها و عقربها و همچنین زمینهاى بىحاصل، خشكسالى و امثال آنها به او نسبت داده شده است نه به «آهورا مزدا» كه خداى بزرگ است و نه به «سپنت مئنیو» كه رقیب «انگره مئنیو» است.
از بعضى تعلیمات اوستایى ظاهر مىشود كه اهریمن خود یك جوهر قدیم ازلى است مانند آهورا مزدا، و به هرچه آفریده آهورا مزدا نیست آهورا مزدا او را كشف كرده است ولى او را نیافریده است اما از بعضى تعلیمات دیگر«اوستا» مخصوصا قسمتى از «كاتاها» كه معتبرترین اجزاى اوستا است روشن مىگردد كه آهورا مزدا دو موجود آفرید: یكى«سپنت مئنیو» یا خرد مقدس و دیگرى «انگره مئنیو» یا خرد خبیثث(اهریمن).
و به هر حال آنچه از اوستا ظاهر مىشود و مورد اعتقاد زردشتیان بوده و هست این است كه موجودات و مخلوقات جهان به دو دسته خیر و شر تقسیم مىشوند. «خیرات» آنها هستند كه هستند و بایستباشند و خوب است كه باشند و وجودشان براى نظام عالم لازم است اما «شرور» آنها هستند كه هستند اما نبایستباشند وجود آنها سبب نقص عالم شده است و این شرور به هیچ وجه مخلوق آهورا مزدا نیستند بلكه مخلوق اهریمناند خواه خود اهریمن مخلوق آهورا مزدا باشد و خواه نباشد.
پس به هر حال اهریمن خالق و آفریننده بسیارى از مخلوقات جهان است; قسمتى از جهان آفرینش جزء قلمروى او است و او خود یا یك اصل قدیم ازلى است و شریك و مثل آهورامزدا است در ذات و یا مخلوق او است ولى شریك او است در خالقیت.
ولى در جهان بینى اسلامى اساسا جهان به دو دسته خیر و شر منقسم نمىگردد; در جهان آفریدهاى كه نبایست آفریده شده باشد و یا بد آفریده شده باشد وجود ندارد همه چیز زیبا آفریده شده و همه چیز به جا آفریده شده و همه چیز مخلوق ذات احدیت است.
قلمروى شیطان «تشریع» است نه «تكوین» یعنى قلمروى شیطان فعالیتهاى تشریعى و تكلیفى بشر استشیطان فقط در وجود بشر مىتواند نفوذ كند نه در غیر بشر قلمروى شیطان در وجود بشر نیز محدود استبه نفوذ در اندیشه او و بدن او نفوذ شیطان در اندیشه بشر نیز منحصر استبه حد وسوسه كردن و خیال یك امر باطلى را در نظر او جلوه دادن قرآن این معانى را با تعبیرهاى «تزیین»، «تسویل»، «وسوسه» و امثال اینها بیان مىكند و اما اینكه چیزى را در نظام جهان بیافریند و یا اینكه تسلط تكوینى بر بشر داشته باشد یعنى به شكل یك قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلط شود و بتواند او را بر كار بد اجبار و الزام نماید، از حوزه قدرت شیطان خارج است تسلط شیطان بر بشر محدود استبه اینكه خود بشر بخواهد دست ارادت به او بدهد:
انه لیس له سلطان على الذین امنوا و على ربهم بتوكلون انما سلطانه على الذین یتولونه. (1)
«همانا شیطان بر مردمى كه ایمان دارند و به پروردگار خویش اعتماد و اتكا مىكنند تسلطى ندارند تسلط او منحصر استبه اشخاصى كه خودشان ولایت و سرپرستى شیطان را پذیرفته و مىپذیرند.»
قرآن از زبان شیطان در قیامت نقل مىكند كه در جواب كسانى كه به او اعتراض مىكنند و او را مسوول گمراهى خویش مىشمارند مىگوید:
و ما كان لى علیكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلمونى و لومو انفسكم. (2)
«من در دنیا قوه اجبار و الزامى نداشتم حدود قدرت من فقط «دعوت»بود. من شما را به سوى گناه خواندم وشما هم دعوت مرا پذیرفته و اجابت كردید، پس مرا ملامت نكنید، خویشتن را ملامت كنید كه به دعوت من پاسخ مثبت دادید ارتباط من با شما صرفا در حدود «دعوت» و «اجابت» بوده و بس».
فلسفه و حكمت این اندازه تسلط شیطان بر بشر،«اختیار» انسان است. مرتبه وجودى انسان ایجاب مىكند كه حر و آزاد و مختار باشد موجود مختار همواره باید بر سر دو راه و میان دو دعوت قرار گیرد تا كمال و فعلیتخویش را كه منحصرا از راه «اختیار» و «انتخاب» بدست مىآید تحصیل كند.
از جهان دو بانگ مىآید به ضد تا كدامین را تو باشى مستعد آن یكى بانگش نشور اتقیا و آن دگر بانگش نفور اشقیا
در جهان بینى اسلامى هیچ موجودى نقشى در آفرینش به صورت استقلال ندارد قرآن براى هیج موجودى استقلال قابل نیست هر موجودى هر نقشى را دارد بصورت واسطه و مجرا واقع شدن براى مشیت و اراده بالغه الهیه است قرآن براى فرشتگان نقش واسطه بودن براى انفاذ مشیت الهى در خلقت قائل است ولى براى شیطان حتى چنین نقشى نیز قائل نیست تا چه رسد به آنكه او را در خالقیت مستقل بداند آنچنانكه در اوستا اهریمن خالق مستقلى است در برابر آهورا مزدا.
از اینرو اینكه معمولا كلمه شیطان را در ترجمه متون اسلامى به «اهریمن» یا «دیو» ترجمه مىكنند، غلط فاحش است. كلمه شیطان مرادفى در فارسى ندارد و باید عین لفظ در ترجمه بیاید.
شیطان ازنظر قرآن به هیچ وجه قطبى درمقابل خداوند نیستحتى قطبى برابر فرشتگان كه به اذن پروردگار دست اندركار خلقتاند و مجرى مشیت الهى در آفرینش اشیاء نیز نیست.
به طور كلى تصور مردم ما از «جن» با تصویرى كه قرآن از جن مىدهد متفاوت است جن در قرآن موجودى است مانند انسان و مكلف به تكالیفى ماننند تكالیف انسان ولى موجودى نامرئى; اما جن در تصور عامه مردم موجودى است در ردیف فرشته قرآن جن را با انس (انسان) ردیف مىكند و عامه مردم با فرشته. شیطان به نص قرآن از نوع جن است در جهان بینى اسلامى فرشتگان نقشى اجرائى در نظام تكوین دارند برخلاف جن كه از این نظر هیج نقشى ندارد دریف قرآن «جن و ملك» در ادبیات اسلامى به اعتبار اشتباهى است كه مسلمین از سابقه ذهنى با مفاهیم به اصل مطلب برگردیم جهان بینى اسلامى برخلاف جهان بینى زردشتى و مانوى و مزدكى یك قطبى استشیطان از نظر قرآن مصداق الذى احسن كل شىء خلقه. (3) و همچنین مصداق ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى (4) است.
وجود شیطان و شیطنت و اضلال او خود مبنى بر حكمت و مصلحتى است و به موجب همان حكمت و مصلحتشیطان شر نسبى است نه شر حقیقى و واقعى و مطلق.
از همه شگفت تر این است كه بر حسب منطق قرآن خدا خودش به شیطان پست«اضلال» و «گمراه سازى» را اعطاء فرموده است. در این باره قرآن كریم مىفرماید:
واستقرز من استطعت منهم بصوتك واجلب علیهم بخیلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد و عدهم و ما یعدهم الشیطان الاغرورا (5)
دراینجا خدا شیطان را مخاطب ساخته به وى فرمان مىدهد كه:
«هر كه از فرزندان آدم مىتوانى بلغزان، با سواره نظام و پیاده نظامتبر آنان بتاز، در ثروت و فرزند شریكشان شو و نویدشان ده; شیطان جز دروغ و فریب نویدشان نمىدهد.
گوئى شیطان آمادگى خود را براى تحویل گرفتن پست اضلال اعلام مىدارد آنجا كه مىگوید:
فبما اغویتى لاقعدن لهم صراطك المستقیم ثم لا تینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرین. (6)
«به این سبب كه مرا گمراه ساختى بر سر راه ایشان خواهم نشست آنگاه از پیش رو و از پشتسرشان و از راست و از چپشان خواهم آمد و بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهى یافت.»
البته معنى و مفهوم اضلال و قلمروى شیطان در این پس همان است كه قبلا اشاره شد و نه بیشتر یعنى هیچگونه اجبار و الزامى نسبتبه بشر در كار نیست هر چه هست «وسوسه» است و «دعوت» است و «تزیین» است و «تسویل».
تذكر این نكته لازم است كه مقصود ما از اینكه تكوین از قلمروى شیطان خارج است این نیست كه شیطان هیچ نقشى در تكوین ندارد مگر ممكن است موجودى در شیطان نه خالق مستقل بخشى از موجودات قطبى در برابر خداوند است و نه در نظام طولى جهان مانند فرشتگان نقشى از تدبیر و اداره كائنات به او سپرده شده است، و نه تسلطش بر بشر در حدى است كه بتواند او را به آنچه مىخواهد مجبور نماید. قرآن براى شیطان و جن نقشى در تكوین قائل است اما مجموعا از نقش انسان برتر و بالاتر نیست.
مقصود اصلى ما از این بحث این است كه قرآن مساله شیطان را به شكلى طرح كرده است كه كوچكترین خدشهاى بر توحید ذاتى و اصل لیس كمثله شىء (7) همچنین بر توحید در خالقیت و اصل الا له الخلق و الامر (8) ، قل الله خالق كل شىء (9) و لم یكن له شریك فى الملك (10) وارد نمىسازد. (11)
پاورقىها
1- نحل / 99 و 100
2- ابراهیم / 22
3- سجده / 7
4- طه / 50
5- اسراء / 64
6- اعراف / 16 و 17
7- شورى / 11
8- اعراف / 54
9- رعد / 16
10- اسراء / 111
11- براى بحثشیطان رجوع شود به تفسیر «المیزان» جلد8 صفحات 34 - 58 ذیل آیات اول سوره اعراف; و به كتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» تالیف نگارنده این كتاب.
گفتارى در باره شیطان و عمل او
موضوع ابلیس نزد ما امرى مبتذل و پیش پا افتاده شده كه اعتنایى به آن نداریم، جزاینكه روزى چند بار او را لعنت كرده و از شرش به خدا پناه مىبریم و بعضى افكار پریشان خودرا به این جهت كه از ناحیه او است تقبیح مىكنیم.و لیكن باید دانست كه این موضوعموضوعى است بسیار قابل تامل و شایان دقت و بحث، و متاسفانه تاكنون در صدد بر نیامدهایمكه ببینیم قرآن كریم در باره حقیقت این موجود عجیب كه در عین اینكه از حواس ما غایباست و تصرفات عجیبى در عالم انسانیت دارد چه مىگوید، و چرا نباید در صدد برآییم؟چرا
در شناختن این دشمن خانگى و درونى خود بىاعتناییم؟دشمنى كه از روز پیدایش بشر تاروزى كه بساط زندگیش برچیده مىشود بلكه حتى پس از مردنش هم دست از گریبان او برنمىدارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمىگیرد.آیا نباید فهمید این چه موجودعجیبى است كه در عین اینكه همه حواسش جمع گمراه كردن یكى از ماها است و در همانساعتى كه مشغول گمراه كردن او است عینا به همان صورت و در همان وقتسرگرم گمراهساختن همه بنى نوع بشر است؟در عین اینكه از آشكار همه با خبر است از نهان آنان نیز اطلاعدارد، حتى از نهفتهترین و پوشیدهترین افكارى كه در زوایاى ذهن و فكر آدمى جا دارد با خبراست.و علاوه بر اینكه با خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست.
(اشاره به اهمال و قصور مفسرین در بحث از شیطان و شناختن او)
آیا تعجب در این است كه ما چنین بحثى را عنوان كردیم و یا در این است كه چرامفسرین تاكنون اسمى از آن نبردهاند؟و اگر هم احیانا متعرض آن شدهاند به پیروى از روشىكه دانشمندان صدر اول اسلام داشتهاند تنها متعرض اشكالاتى شدهاند كه مردم عوام در برخوردبا آیات این داستان متوجه آن مىشوند، و در این چهار دیوارى هر طایفهاى بر آنچه فهمیدهاستدلال و جنگ و جدال كرده و فهم طایفه دیگر را تخطئه نموده بر آن ایراد كرده و به شمارشاشكالات مربوط به داستان پرداخته است.
1 - چرا خداوند ابلیس را آفرید؟او كه مىدانست وى چكاره است؟
2 - با اینكه ابلیساز جن بود چرا خداوند او را با ملائكه محشور و همنشین كرد؟
3 - با اینكه مىدانست او اطاعتشنمىكند چرا امر به سجدهاش كرد؟
4 - چرا او را موفق به سجده نكرد و گمراهش نمود؟
5 - چرابعد از آن نافرمانى او را هلاك نكرد؟
6 - چرا تا روز قیامت مهلت داد؟
7 - چرا او را مانند خوندر سراسر وجود آدمى راه داده و بر او مسلطش كرده است؟
8 - چرا به لشكریانى تاییدش نمود وبر همه جهات حیات انسانى او را مسلط نمود؟
9 - چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان كرد؟
10 - چرا همه كمكها را به او كرد و به آدمیان كمك نكرد؟
11 - چرا اسرار خلقت بشر را از اوپوشیده نداشت تا چنین به اغواى او طمع نبندد؟
12 - با اینكه او دورترین و دشمنترین مخلوقاتبود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تكلم كرد؟آیا همانطور كه بعضىها گفتهاند ازراه معجزه بوده یا آثار و علایمى ایجاد كرده كه ابلیس از دیدن آن آثار به مراد او پى برده (1) ؟
13 - ورودش به بهشت از چه راهى بوده؟
14 - چگونه ممكن است در بهشت كه مكان قدس وطهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟
15 - با اینكه حرفهایش مخالف گفتار خداوند بود چرا آدم آن را پذیرفت؟
............................................
(1)تفسیر تبیان ج 4 ص 360
16 - و با اینكه خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه طمعدر خلود كرد؟
17 - با اینكه آدم در زمره پیغمبران بود چطور ممكن است معصیت كرده باشد؟
18 - با اینكه توبه كار مانند كسى است كه گناه نكرده است چطور توبه آدم قبول شد و لیكن بهمقامى كه داشت بازنگشت؟و چگونه...؟و چگونه...؟
اهمال و كوتاهى مفسرین در این موضوع جدى و حقیقى، و بى بند و بارى آنها دراشكال و جواب به حدى رسید كه در جواب از این اشكالات بعضى از آنان به خود جرات دادندكه بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعى است، و داستان یك داستان خیالى محضاست (1) .و یا بگویند مقصود از ابلیس قوهاى است كه آدمى را به شر و فساد دعوت مىكند (2) .ویا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است، و همه گناهان از ناحیه خود او است.و اواست كه آنچه را خودش درست كرده خراب مىكند، و بطور كلى، خوب آن چیزى است كه اوبخواهد و به آن امر كند و بد آن چیزى است كه او از آن نهى كند (3) .و یا بگویند اصلا آدم اززمره پیغمبران نبوده و یا بطور كلى انبیا معصوم از گناه نیستند، و یا قبل از بعثت معصوم نیستند وآدم آن موقع كه نافرمانى كرد مبعوث نشده بود (4) و یا بگویند همه این صحنهها براى امتحانبوده است (5) .
باید دانست تنها چیزى كه باعث بىفایده بودن این مباحثشده این است كه اینمفسرین در این مباحث بین جهات حقیقى و جهات اعتبارى فرق نگذاشته و مسائل تكوینى رااز مسائل تشریعى جدا نكردهاند، و بحث را درهم و برهم نموده، اصول قراردادى و اعتبارى راكه تنها براى تشریعیات و نظام اجتماعى مفید است در امور تكوینى دخالت داده و آن را، حكومت دادهاند.
(چند مطلب كه باید در بحث از مساله شیطان و حقائق دینى و تكوینى مربوط به آن بیان شود)
(1 - وجود نفسى اشیاء خیر است)
ما اگر بخواهیم در پیرامون این مساله و حقایق دینى و تكوینیى كه در آن است آزادانهبحث كنیم باید قبلا چند جهت را تحریر نماییم:
1 - باید دانست تمامى اشیایى كه متعلق خلق و ایجاد قرار گرفته و یا ممكن است قراربگیرد وجود نفسىشان(وجودشان بدون اینكه اضافه به چیزى داشته باشد)خیر است.بطورى
............................................
(1)تفسیر المنار ج 1 ص 282 - 267 و ج 8 ص 353
(2)تفسیر المنار ج 1 ص 275 - 267
(3)تفسیر القرطبى ج 4 ص 2611، و تفسیر الكبیر ج 14 ص 40 - 39
(4)تفسیر الكبیر ج 2 ص 178 - 177، و تفسیر المنار ج 8 ص 354
(5)مجمع البیان ج 4 ص 65 ط تهران
كه اگر به فرض محال فرض كنیم شرى از شرور متعلق خلقت و ایجاد قرار گرفته و موجود شودپس از موجود شدنش حالش حال سایر موجودات خواهد بود، یعنى دیگر اثرى از شر و قبح در آننخواهد بود، مگر اینكه وجودش اضافه و ارتباط به چیز دیگرى داشته باشد، و در اثر این ارتباطنظامى از نظامهاى عادلانه عالم وجود را فاسد و مختل سازد، و یا باعثشود عدهاى دیگر ازموجودات از خیر و سعادت خود محروم شوند، اینجاست كه شرهایى در عالم پدید مىآید.
و اینكه در بالا گفتیم: "بدون اینكه وجودشان اضافه به چیزى داشته باشد"مقصودمانهمین معنا بود.بنا بر این اگر موجودى از قبیل مار و عقرب دیدیم كه از نظر اضافهاى كه به مادارند مضر به حال ما است باید بدانیم كه بطور مسلم منافعى دارد كه از ضررش بیشتر است وگر نه حكمت الهى اقتضاى وجود آن را نمىكرد و در این صورت وجود چنین موجودى هم خیرخواهد بود.
و آیه"تبارك اللهرب العالمین" (2) و آیه"و ان من شىء الا یسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبیحهم" (3) نیز به آناشاره دارد.
(2 - ارتباط اجزاى عالم خلقت به نحو تساوى و تماثل نیست بلكه حكمت و نظام عالم مقتضى وجود مراتب مختلف است)
2 - عالم خلقت با همه وسعتى كه در آن است تمامى اجزایش به یكدیگر مربوط ومانند یك زنجیر اولش بسته و مربوط به آخرش مىباشد، بطورى كه ایجاد جزئى از آن مستلزمایجاد و صنع همه آن است، و اصلاح جزئى از اجزاى آن به اصلاح همه آن مربوط است، همچنانكه فرموده: "و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر" (4) و این ارتباط لازمهاش این نیست كهجمیع موجودات مثل هم و ربطشان به یكدیگر ربط تساوى و تماثل باشد، زیرا اگر همه اجزاىعالم مثل هم بودند عالمى به وجود نمىآمد بلكه تنها یك موجود تحقق مىیافت، و لذا حكمتالهى اقتضا دارد كه این موجودات از نظر كمال و نقص، و وجدان مراتب وجود و فقدان آن، وقابلیت رسیدن به آن مراتب و محرومیت از آن مختلف باشند.
آرى، اگر در عالم، شر و فساد، تعب و فقدان، نقص و ضعف و امثال آن نبود بطور مسلم
............................................
(1)آن كسى كه هر چه آفرید نیكویش آفرید.سوره سجده آیه 7
(2)بسیار پر خیر استخداوندى كه براى عالمیان یگانه پروردگار است.سوره اعراف آیه 54
(3)و هیچ چیز نیست مگر اینكه تسبیحگوى به حمد خدا است، و لیكن شما تسبیح آنها رانمىفهمید.سوره اسرى آیه 44
(4)سوره قمر آیه 50
از خیر، صحت، راحت، وجدان، كمال و قوت نیز مصداقى یافت نمىشد، و عقل ما پى بهمعانى آنها نمىبرد، چون بطور كلى عقل هر معنایى را از مصادیق خارجى آن انتزاع مىكند اگردر عالم مصداقى از شقاوت، معصیت، قبح، ذم و عقاب و امثال آن نبود، سعادت، اطاعت، حسن، مدح و ثوابى هم تحقق نمىیافت، و همچنین اگر دنیایى نبود آخرتى هم وجود نداشت، مثلا اگر معصیتى نبود یعنى نافرمانى امر مولوى مولى به هیچ وجه ممكن نبود قهرا انجام خواستهمولى امرى ضرورى و اجبارى مىشد، و اگر انجام دادن فعلى ضرورى و غیر قابل ترك باشددیگر امر مولوى به آن معنا ندارد، و خواستن مولى چنین فعلى را تحصیل حاصل است.
و وقتى امر مولوى معنا نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتى اطاعت ومعصیتى نبود مدح و ذم، ثواب و عقاب، وعد و وعید و انذار و بشارتى هم نخواهد بود، و وقتىاینگونه امور نبود دین و شریعت و دعوتى هم نخواهد بود، و وقتى دینى در كار نبود نبوت ورسالتى هم نخواهد بود، و وقتى نبوت و رسالتى نباشد قهرا اجتماع و مدنیتى هم نخواهد بود، اجتماع هم كه نباشد انسانیتى نیست و همچنین و بر همین قیاس فرض نبود یك چیز مستلزمفرض نبود جمیع اجزاى عالم است.
(اگر شیطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود و صراط مستقیمى فرض نمىشد.آیات مربوط به داستان سجده آدم تصویرى است از روابط بین نوع انسانى و نوع ملائكه و ابلیس)این معنا كه معلوم شد اینك مىگوییم اگر شیطانى نبود نظام عالم انسانى هم نبود، ووجود شیطانى كه انسان را به شر و معصیت دعوت كند از اركان نظام عالم بشریت است، ونسبت به صراط مستقیم او به منزله كناره و لبه جاده است، و معلوم است كه تا دو طرفى براىجاده نباشد متن جاده هم فرض نمىشود.اینجاست كه اگر دقتشود معناى آیه"قال فبمااغویتنى لاقعدن لهم صراطك المستقیم" (1) و آیه"قال هذا صراط على مستقیم ان عبادىلیس لك علیهم سلطان الا من اتبعك من الغاوین" (2) به خوبى روشن گشته و صدق ادعاىما معلوم مىگردد.
با در نظر گرفتن این دو جهتى كه ذكر شد اگر در آیات راجع به داستان سجده آدمدقتشود معلوم خواهد شد كه این آیات در حقیقت تصویرى است از روابط واقعیى كه بین نوعانسانى و نوع ملائكه و ابلیس است، چیزى كه هست این واقعیت را به صورت امر، اطاعت، استكبار، طرد، رجم و سؤال و جواب بیان كرده، و نیز معلوم خواهد شد كه تمامى اشكالاتىكه شده - و ما پارهاى از آن را در بالا نقل كردیم - ناشى از كوتاهى در تفكر و دقت بوده است.
............................................
(1)سوره اعراف آیه 16
(2)سوره حجرات آیه 42
لذا مىبینیم بعضى از مفسرین(صاحب المنار)هم وقتى در مقام جواب از آناشكالات برمىآید به این معنا تنبه یافته و مىگوید كه"این داستان اشاره به فطرت و طبایعانسان و ملائكه و ابلیس مىكند"باز در اثر كوتاه آمدن در تحقیق و تدبر، رشته صحیحى را كهتنیده بود پنبه كرده و مىگوید"امر ابلیس به سجده و نهى آدم از خوردن از درخت، امر و نهىتشریعى نبوده بلكه تكوینى بوده است" (1) غافل از اینكه امر و نهى تكوینى قابل تخلف ومخالفت نیست، امر تكوینى یعنى ایجاد، و نهى تكوینى یعنى عدم ایجاد و با این حال چگونهممكن است امر تكوینى باشد و ابلیس آنرا اطاعت نكند؟و چطور ممكن است نهى تكوینىباشد و آدم از امتثال آن سرپیچى نماید؟
(3 - بهشتى كه آدم قبل از هبوط در آن بوده بهشت جاودان نبوده بلكه بهشت برزخى بوده كه غرائز بشرى در آنجا ظاهر و هویدا مىشده)
3 - از داستان بهشت آدم به تفصیلى كه در سوره"بقره"گذشت چنین بر مىآید كهقبل از اینكه آدم در زمین قرار گیرد خداوند بهشتى برزخى و آسمانى آفریده و او را در آن جاىداده، و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهى كرد براى این بود كه بدین وسیله طبیعت بشرىرا آزموده معلوم كند كه بشر جز به اینكه زندگى زمینى را طى كرده و در محیط امر و نهى وتكلیف و امتثال تربیتشود، ممكن نیست به سعادت و بهشت ابدى نائل گردد، و جز باپیمودن این راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد.از اینجا نیز معلوم مىشود كه هیچكداماز اشكالاتى كه بر این داستان وارد كردهاند وارد نیست، براى اینكه بهشت آدم بهشت جاوداننبوده تا اشكال شود به اینكه بهشت جاى اولیاى خدا است نه جاى شیطان.و یا اشكال شود بهاینكه بهشت جاى خلود است و كسى كه وارد آن شد دیگر بیرون نمىشود پس آدم چطور بیرونآمد؟و نیز بهشت دنیایى و مادى نبوده تا مانند سرزمینهاى دیگر دنیا جاى زندگى دنیوى باشدو اداره آن زندگى تنها به وسیله قانون و امر و نهى مولوى ممكن باشد، بلكه بهشت برزخى وجایى بوده كه سجایا و اخلاق و خلاصه غرایز بشرى - نه فقط آدم(ع) - ظاهر و هویدامىشده.
باز به اول كلام برگشته و مىگوییم: پروردگار متعال در باره حقیقت و ذات اینموجود شریرى كه نامش را ابلیس نهاده جز مختصرى بیان نفرموده، تنها در آیه"كان منالجن ففسق عن امر ربه" (2) جن بودن او را بیان كرده، و در جمله"خلقتنى من نار"از قولخود او حكایت كرده كه ماده اصلى خلقتش آتش بوده.و اما اینكه سرانجام كارش چیست و
............................................
(1)تفسیر المنار ج 8 ص 354 ط بیروت.
(2)سوره كهف آیه 50
جزئیات و تفصیل خلقت او چگونه بوده؟صریحا بیان نكرده است.لیكن آیاتى هست كهمىتوان از آنها چیزهایى در این باره استفاده كرد، از آن جمله آیه"لاقعدن لهم صراطكالمستقیم، ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجداكثرهم شاكرین" (1) است كه حكایت قول خود او است، و از آن استفاده مىشود كه وىنخست در عواطف نفسانى انسان یعنى در بیم و امید، و در آمال و آرزوهاى او، و در شهوت وغضبش تصرف مىنماید و آنگاه در اراده و افكارى كه از این عواطف برمىخیزد.
قریب به معناى این آیه، آیه شریفه"قال رب بما اغویتنى لازینن لهم فى الارض" (2) است، زیرا معناى این آیه این است كه: من امور باطل و زشتىها و پلیدىها را از راه میل ورغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد در نظر آنان زینت داده، به همین وسیله گمراهشانمىكنم، مثلا زنا را كه یكى از گناهان است از آنجایى كه مطابق میل شهوانى او است درنظرش آن قدر زینت مىدهم تا به تدریج از اهمیت محذور و زشتى آن كاسته و همچنانمىكاهم تا یكباره تصدیق به خوبى آن نموده و مرتكبش شود.
نظیر آیه فوق، آیه"یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا" (3) و همچنین آیه"فزین لهم الشیطان اعمالهم" (4) مىباشد.
(قلمرو اغوا و اضلال شیطان، ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است)همه این آیات بطورى كه ملاحظه مىكنید دلالت دارد بر اینكه میدان عمل تاخت و تازشیطان همانا ادراك انسانى، و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است.و به شهادت آیه"الوسواس الخناس الذى یوسوس فى صدور الناس" (5) اوهام كاذب و افكار باطل را شیطاندر نفس انسان القا مىكند.
البته این القائات طورى نیست كه انسان آنرا احساس نموده میان آنها و افكار خودشفرق بگذارد، و آن را مستند به كسى غیر از خود بداند، بلكه بدون هیچ تردیدى آن را نیز افكارخود دانسته و عینا مانند دو دو تا چهار تا و سایر احكام قطعى از خود و از رشحات فكر خودمىداند.و هیچ منافاتى ندارد كه افكار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوییم كه
............................................
(1)سوره اعراف آیه 17
(2)سوره حجر آیه 39
(3)وعدهشان مىدهد و امیدوارشان مىكند، و لیكن شیطان وعدهشان نمىدهد مگر به فریب.
سوره نساء آیه 120
(4)پس شیطان عملهایشان را در نظرشان زینت داد.سوره نحل آیه 63
(5)سوره ناس آیه 5
شیطان آن را در ما القا كرده، همانطورى كه بسیارى از افكار و تصمیمات ما در اثر خبرى كهدیگرى داده و یا حكمى كه كرده در ما پدید آمده است، و ما در عین حال آن را از خود سلبننموده استقلال و اختیار خود را در آن انكار نمىنماییم، و اگر آن فكر و آن تصمیم را عملىكردیم و توبیخ و سرزنشى بر آن مترتب شد تقصیر را به گردن كسى كه آن خبر را آورده و یا آندستور را داده نمىاندازیم.ابلیس هم در قیامت همه گناهان را به گردن خود بشر مىاندازد وقرآن از او چنین حكایت مىكند: "و قال الشیطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحقو وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى علیكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلاتلومونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انى كفرت بما اشركتمون منقبل ان الظالمین لهم عذاب الیم" (1) .
بطورى كه ملاحظه مىكنید در این آیه شیطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده واز خود سلب كرده، و خود را به تمام معنا بىطرف قلمداد نموده، و گفته است"تنها كارى كهمن كردهام این بوده كه شما را به گناه دعوت كرده و به وعده دروغى دلخوش ساختم".آیهشریفه"ان عبادى لیس لك علیهم سلطان الا من اتبعك من الغاوین" (2) نیز هر قدرت وسلطنتى را از ابلیس نفى نموده، فعالیتهاى او را تنها در كسانى مؤثر مىداند كه خودشان باپاى خود به دنبال شیطان به راه بیفتند.نظیر آیه فوق آیه شریفه"قال قرینه ربنا ما اطغیته ولكن كان فى ضلال بعید" (3) است كه از قول ابلیس حكایت مىكند كه در قیامت مىگوید:
پروردگارا من او را به نافرمانیت مجبور نكردم بلكه او خودش در گمراهى بعیدى بود.
(تصرفات ابلیس در ادراك انسان تصرف طولى است نه عرضى و با استقلال انسان در كارهایش منافاتى ندارد)خلاصه سخن اینكه: تصرفات ابلیس در ادراك انسان تصرف طولى است، نه در عرضتصرف خود انسان، تا منافات با استقلال انسان در كارهایش داشته باشد، او - بطورى كه از آیه
............................................
(1)شیطان پس از آنكه حساب خلایق رسیده شد مىگوید: خداوند در دنیا در باره این(بعث ونشور و این بهشت و دوزخ) به شما وعده حق داد و من(به باطل)وعدهتان دادم و خلف وعده كردم و لیكنشما را در گمراهى مجبور نكردم، این شما بودید كه به اختیار، دعوتم را پذیرفتید، پس مرا سرزنش مكنید، بلكه خود را ملامت كنید، و امروز من نمىتوانم به فریاد شما برسم همچنانكه شما هم نمىتوانید بداد منبرسید.امروز كفر مىورزم و انكار مىكنم اعتقادى را كه شما در باره من داشتید و مرا شریك خداى تعالىمىپنداشتید.آرى، براى ستمكاران عذابى است دردناك.سوره ابراهیم آیه 22
(2)بطور مسلم تو بر بندگان من تسلطى نخواهى داشت، مگر آن گمراهانى كه به میل خود تو راپیروى مىكنند.سوره حجر آیه 42
(3)سوره ق آیه 27
"16"سوره"اعراف"و آیه"39"سوره"حجر"استفاده شد - تنها مىتواند چیزهایى را كهمربوط به زندگى مادى دنیا است زینت داده و به این وسیله در ادراك انسان تصرف نموده، باطل را به لباس حق در آورد، و كارى كند كه ارتباط انسان به امور دنیوى تنها به وجهه باطلآن امور باشد، و در نتیجه از هیچ چیزى فایده صحیح و مشروع آن را نبرد.و معلوم است كه چنینكسى در طرز تفكرش و در طرز استفاده از امور دنیوى و همچنین اسباب مربوط به زندگى، خود رامستقل دانسته، و همین فكر او را به كلى از حق و زندگى صحیح و حقیقى غافل مىسازد.
وقتى انسان كارش به جایى رسید كه از هر چیزى تنها وجهه باطل آن را درك كند، و از وجهحق و صحیح آن غافل شود رفته رفته دچار غفلتى دیگر مىگردد كه ریشه همه گناهان است وآن غفلت از مقام حق تبارك و تعالى است.خداى تعالى در باره اینگونه اشخاص مىفرماید:
"و لقد ذرانا لجهنم كثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرونبها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون" (1) .
بنا بر این، خود را مستقل دیدن، و از پروردگار خود غافل شدن، و جمیع اوهام و افكارباطل و هر شرك و ظلمى كه مترتب و متفرع بر آن است همه از تصرفات شیطان است.گر چهچنین شخصى از آنجایى كه خود را مستقل مىداند این اوهام و افكار را هم از خود دانسته، وشرك و ظلم را نیز عمل خود مىپندارد.و باید هم چنین بپندارد، زیرا معنى فریب شیطانخوردن و در تحت ولایت او در آمدن همین است كه گمراه بشود و نداند چه كسى او را گمراهكرده"انه یریكم هو و قبیله من حیث لا ترونهم انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یؤمنون" (2) .
(ولایتشیطان بر آدمیان در ظلم و گناه و ولایت ملائكه بر آدمیان در اطاعت و عبادت)قرآن كریم نظیر این ولایتى را كه شیطان در گناه و ظلم بر آدمیان دارد براى ملائكه دراطاعت و عبادت اثبات نموده، مىفرماید: "ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهمالملائكة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون، نحن اولیاءكم فىالحیوة الدنیا" (3) البته این دو نوع ولایت منافاتى با ولایت مطلق پروردگار كه آیه"لیس لكم
............................................
(1)ما بسیارى از جن و انس را آفریدهایم كه پایان كارشان به دوزخ منتهى مىشود، اینان كسانیندكه با داشتن دل نمىفهمند، و با داشتن چشم نمىبینند، داراى گوشهایى هستند لیكن با آن نمىشنوند.
اینان مانند چارپایان بلكه گمراهتر از چارپایانند، آنان غفلتزدگانند.سوره اعراف آیه 179
(2)او و گروه وى بطور مسلم شما را از آنجایى كه خودتان احساس نكنید مىبینند، آرى ماشیطانها را اولیاى كسانى قرار دادهایم كه ایمان نمىآورند.سوره اعراف آیه 27
(3)كسانى كه گفتند پروردگار ما خدا است و پاى گفته خود هم ایستاده و استقامت نمودندفرشتگان بر آنان نازل شده نوید مىدهند كه مترسید و غمگین مباشید، و به بهشتى كه خدایتان وعده دادهدلخوش باشید(و مطمئن بدانید كه)ما در زندگى دنیا اولیاى شما هستیم.سوره حم سجده آیه 31
من دونه من ولى و لا شفیع" (1) آن را اثبات مىكند ندارد.
............................................
(1)نیست براى شما غیر از خداوند دوست و مددكارى.سوره سجده آیه 4
بارى، این ولایت همان احتناك و لگام زدنى است كه شیطان وعده داده، و قرآن از اوچنین حكایت مىكند: "قال ا رایتك هذا الذى كرمت على لئن اخرتن الى یوم القیمةلاحتنكن ذریته الا قلیلا، قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤكم جزاء موفورا، واستفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب علیهم بخیلك و رجلك و شاركهم فى الاموال والاولاد و عدهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا" (2) و بطورى كه از آیات قرآن بر مىآید براى اولشكرى است كه او را در هر كارى كه بخواهد مدد مىكنند، از آن جمله آیه شریفه"انه یریكمهو و قبیله من حیث لا ترونهم" (3) است.و اگر در آیه"و لاغوینهم اجمعین" گمراهى همه رابه خود او نسبت داده براى این است كه هر قدر هم لشكریانش زیاد و نقشه اعمال آنها مختلفباشد نتیجه اعمالشان كه همان وسوسه در دلها و گمراه ساختن مردم استیكى است، همچنانكه مساله توفى و گرفتن جانها را هم به ملك الموت نسبت داده و فرموده: "قل یتوفیكمملك الموت الذى و كل بكم" (4) و هم به اعوانش مستند كرده و فرموده: " حتى اذا جاءاحدكم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون" (5) .
هم بر مىآید (6) كهلشكریانش همه از جنس خود او یعنى از طایفه جن نیستند، و بعضى از آنان از جنس بشرند،
............................................
(2)شیطان به پروردگار خود گفت: مرا خبر ده آیا این است آنكه بر من برترى و فضیلت دادى؟
حتما اگر تا روز قیامت زندهام بگذارى همه فرزندان وى را جز اندكى لگام خواهم زد خداى متعال فرمود:
برو كه هر كه از ایشان تو را پیروى كند جزاى او و تو جهنم خواهد بود كه سزایى است تمام، حال هر كه راكه توانستى به آواز خودت بكشان و با سواران و پیادگان خود آنان را محاصره كن و در مالها و فرزندانشانشریك شو و وعدههاى دروغیشان ده، آرى شیطان پیروان خود را جز به دروغ و فریب وعده نمىدهد.سورهاسرى آیه 64
(3)سوره اعراف آیه 26
(4)بگو شما را ملك الموتى قبض روح مىكند كه از طرف پروردگار موكل بر شما است.سورهسجده آیه 11
(5)تا آنكه یكى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما او را قبض روح مىكنند، و در این ماموریتكوتاهى نمىنمایند. سوره انعام آیه 61
(6)آنكه در دل مردم وسوسه مىكند چه آن شیطان از جنس جن باشد یا انسان.سوره ناس آیه 6
همچنانكه از آیه"ا فتتخذونه و ذریته اولیاء من دونى و هم لكم عدو" (1) استفاده مىشود كه وىنیز مانند سایر جانداران، ذریه و فرزند دارد، و اما اینكه كیفیت پیدایش فرزندان او چگونه است؟
معلوم نیست، و آیه مزبور از آن ساكت است.
از آیات كریمه قرآن در باره ابلیس و خصوصیات كارهاى او و لشكریانش دو نكتهدیگر استفاده مىشود: یكى این است كه لشكریان او در كندى و تندى در عمل همه مثل هم وبرابر هم نیستند، بعضى تند و بعضى كند هستند، به شهادت اینكه در جمله"و اجلب علیهمبخیلك و رجلك"بعضى از لشكریان او را سواره و بعضى را پیاده معرفى كرده است.
نكته دیگر اینكه لشكریان او از جهت اجتماع و انفراد در عمل نیز مختلفند، بعضى تنهاكار مىكنند و بعضى به كمك یكدیگر كارى را از پیش مىبرند، به دلیل آیه"و قل رباعوذ بك من همزات الشیاطین، و اعوذ بك رب ان یحضرون" (2) و احتمالا آیه"هل انبؤكم علىمن تنزل الشیاطین تنزل على كل افاك اثیم یلقون السمع و اكثرهم كاذبون" (3) .
(خلاصه بحث در باره شیطان و وسوسه اندازى او)
خلاصه بحث این شد كه: ابلیس موجودى است از آفریدههاى پروردگار كه مانندانسان داراى اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده و او را به سوى گناه سوق مىدهد.
این موجود قبل از اینكه انسانى به وجود آید، با ملائكه مىزیسته و هیچ امتیازى از آنان نداشتهاست و پس از اینكه آدم(ع) پا به عرصه وجود گذاشت وى از صف فرشتگان خارجشده بر خلاف آنان در راه شر و فساد افتاد، و سرانجام كارش به اینجا رسید كه تمامى انحرافها، شقاوتها، گمراهیها و باطلى كه در بنى نوع بشر به وقوع بپیوندد همه به یك حساب مستند به وىشود، بر عكس ملائكه كه هر فردى از افراد بشر به سوى غایتسعادت و سر منزل كمال و مقامقرب پروردگار راه یافته و مىیابد هدایتش به یك حساب مستند به آنها است.
مطلب دیگرى كه از بحث ما بدست آمد این بود كه ابلیس را در كارهایش اعوان ویارانى است از فرزندان خود و از جن و انس كه هر كدام به طریق خاصى اوامر او را اجرامىكنند و او به آنان دستور مىدهد كه در كار بنى نوع بشر مداخله نموده از دنیا و هر چه در آن
............................................
(1)آیا با این حال او و بچههاى او را سواى من اولیاى خود اتخاذ مىكنند، با اینكه آنان دشمنانشمایند؟سوره كهف آیه 50
(2)و بگو پروردگارا پناه مىبرم به تو از وسوسههاى شیطانها، و پناه مىبرم به تو از اینكه به نزد منآیند.سوره مؤمنون آیه 98
(3)آیا شما را خبر بدهم از اینكه شیطانها بر چه كسانى نازل مىشوند آنان نازل مىشوند بر هردروغساز گناه پیشه، كسانى كه مسموعات خود را نشر مىدهند و بیشترشان دروغگویند.سوره شعراء آیه 223
است هر چیزى كه با زندگى بشر ارتباط دارد در آن تصرف نموده، باطل آن را به صورت حق وزشت آن را به صورت زیبا وانمود كنند، ایشان نیز اوامر او را امتثال نموده در دلهاى بشر و دربدنهاىشان و در اموال و فرزندان و سایر شؤون زندگى دنیوىشان به گونههاى مختلفى تصرفمىكنند، گاهى دسته جمعى و گاهى منفرد، زمانى به كندى و زمانى دیگر بسرعت، گاهى بدونواسطه و گاهى به وسیله اطاعت و زمانى به وسیله معصیت به كار گمراه ساختن او مىپردازند.
و نیز بدست آمد كه تصرفات ابلیس و لشكریان او طورى نیست كه براى بشر محسوسباشد - یعنى بفهمد كه چه وقت ابلیس در دلش وارد مىشود و چگونه افكار باطل را در قلب وىالقا مىكند، و یا اذعان كند كه این فكر از خودش نیست و شخص دیگرى در دل او القاكرده - پس نه كارهاى شیطان و لشكرش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ایشاندر عرض وجود وى مىباشد جز اینكه خداوند به ما خبر داده كه ابلیس از جن است و او ولشكرش از آتش آفریده شدهاند و به هر حال گویا آغاز و انجام وجود وى با هم اختلاف دارد.
المیزان جلد 8 صفحه 41 علامه طباطبایى رضوان الله