• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1584
تعداد نظرات : 1638
زمان آخرین مطلب : 4087روز قبل
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

 

جان را مپرس با غم هجران چه می‌کند

با تیغ تیز پیکر عریان چه می‌کند

 

مستانة غمت مِی جنت نمی‌خورد

 سرگشتة تو با سر و سامان چه می‌کند

 

بودیم خاک و با نگهت کیمیا شدیم

بنگر به ذره، مهر درخشان چه می‌کند

 

از ابر لطف توست که سرسبز مانده‌ایم

در این کویر تَف‌زده، باران چه می‌کند

 

ما را که دید بر سر کویش به خنده گفت

بیمار ره نبرده به درمان چه می‌کند

 

ای صد بهار از تو شکوفا بیا بیا

باد خزان ببین به گلستان چه می‌کند

 

پرسیده‌ای که دوست ز دشمن چه می‌کشد

هیچ آگهی فراق تو با جان چه می‌کند

 

ای منتظر بیا و نظر کن که داغ هجر

با لاله‌های سوخته دامان چه می‌کند

 

در حسرت تو دربدری شد نصیب خضر

ورنه به سیر کوه و بیابان چه می‌کند

 

دست نیاز به‌سوی تو دارد وگرنه نوح

با زورق شکسته به طوفان چه می‌کند

 

 

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

سه شنبه 20/11/1388 - 4:48
دانستنی های علمی

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

.

سلامِ آسمانی های آبی پوش به انقلاب

پنج شنبه 19 بهمن ماه 57، هوای تهران سرد و ابری است. باران پراكنده ای خیابانها را شسته است. روزنامه فروشهای شهر، روزنامه هایی را در دست گرفته اند كه بر روی آن تصویر كاركنان نیروی هوایی نقش بسته است كه به امام خمینی(ره) سلام نظامی می دهند.
ستاد بزرگ ارتشداران همه چیز را تكذیب می كند، نه همافران به حضور آیة ا... خمینی رسیده اند و نه عكس گرفته شده و نه هیچ چیز دیگر. ارتشبد ازهاری، مسؤول روابط عمومی ارتش را كه عكاس است و از فوت و فن عكاسی با خبر است، می خواهد و عكس جنجالی كیهان را نشانش می دهد و می گوید به نظر تو این عكس مونتاژ است، نخیر قربان.عكاس، با بد و بیراه و ناسزای ارتشبد همراه است. ازهاری نمی تواند باور كند كه گروهی از ارتش شاهنشاهی با لباس نظامی به مدرسه رفاه رفته و به رهبر انقلاب سلام نظامی داده اند. این عكس یعنی آخرین ستون حمایت از شاهنشاهی فروریخته است و ارتش در آستانه فروپاشی است. فردای روز 19 بهمن از سوی امام اطلاعیه ای صادر می شود كه تاكید می كند، همافران و كاركنان نیروی هوایی در مدرسه رفاه بودند و عكس كیهان حقیقت دارد.

19 بهمن،روز نیروی هوایی گرامی باد

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

دوشنبه 19/11/1388 - 10:53
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

 

با کاروان بی‏رقیه


باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم می‏شد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان می‏گرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز می‏کرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان می‏برد.

باور کن همان زینب، همان خواهر، چهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر گلم! چرا جوابم را نمی‏دهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم می‏ایستادی؛ حالا چه شده که حتی جوابم را نمی‏دهی؟

آه، چه توقعی دارد زینب از تو! آخر تو که... .

باشد! حالا که تو نمی‏توانی، من برایت همه چیز را می‏گویم، آن روزِ غمگین کودکی‏مان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و... آری! می‏دانم؛ حتی حالا هم طاقت شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابان‏های بی‏چراغ شدند؛ یکی دو ستاره، خاموش شد تا صبح.

چه کشیدیم برادر! فقط یاد و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده بود؛ وگرنه قصه به اینجا نمی‏رسید.

در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.

چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه می‏لرزید از طنین صدایمان.

هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خواب‏آلودگان را نشانه رفته بودیم؛ اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی می‏گرفت؛ اما ستاره سه ساله تو، آنجا را هم روشن کرد.

چه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این چهل روز، یک لحظه نوازش صدای تو، گوشم را تنها نگذاشت.

هر چه را باید می‏گفتم، به زبانم جاری می‏شد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی شانه‏هایم حس می‏کردم. یک آن، خودم را بی‏تو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم.

هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.

حالا نمی‏خواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟

 

 نویسنده : سید حسین ذاکرزاده

 

منبع:  http://labbayk.com/main.php

  

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

شنبه 17/11/1388 - 17:44
دانستنی های علمی

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

  

از اوج بروج حق ، سردار قیام آمد

برشوق سماع جان ، انوار امام آمد

 

طاغوت نگونسر شد با خاک برابر شد

شمشیر اناالحق چون ، بیرون زنیام آمد

 

آن پیر پیام آور ، بت برکن و" لا " گستر

بر گستره ای لبریز از خون و پیام آمد

 

دل ساحل معنا شد ، جولانگه دریا شد

 بر بام شب جانها آن ماه تمام آمد

 

بفکند نقاب از رو ، با نغمه ی " الاهو "

بر مهر سکوت لب ، مفتاح کلام آمد

 

گفتا که من آن بحرم کارام نمی گیرم

در مسلک بیداران ، آرام حرام آمد

 

عنبر چکد از نامش ، سر مقدم اقدامش

برلحظه ی سر مستان ، اکسیر قوام آمد

 

پیک خبر بهمن ، سرداد به هر برزن

کای بی خبران خیزید ، خیزید ، امام آمد 

 

 «غلامرضا رحمدل»

 

و زمانى كه امام آمد، دستانش پراز "نور" بود و دامانش پراز "آزادى" و "آزادگى" و زبانى كه "حق" برجاى "باطل" نشاند . ولیالى مباركه عشر كه حدیث عشق و خون و آتش بود به فجر رهایى "یوم الله" الهى انجامید . سالگشت این نخستین دست آورد ثمره قیام طولانى و پررنج‏حماسه امام و مردم برامت اسلام مبارك باد!

 

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

دوشنبه 12/11/1388 - 12:38
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

 

سالروز ولادت باسعادت هفتمین خورشید جهانتاب عصمت و ولایت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام گرامی باد

 

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

شنبه 3/11/1388 - 4:47
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

 

رسیدن به خیر، آقا!

آسمان، دگرگون شده است. فرشته ها مُدام، بین زمین و آسمان در آمد و شدند؛ جبرییل نیز.

قرار است جشن باشکوهی برگزار شود؛ جشن میلاد نوزادی باشکوه.

در همهمه فرشتگان، نام «مدینه» می شنوم! باز هم مدینه، این خاک خورشیدخیز، که نامش در تمام صفحات تاریخ به چشم می خورد. هوای مدینه، جان می دهد. هوای مدینه، دل را جوان می کند. هوای مدینه بوی یاس می دهد بوی خوش قدم های محمد صلی الله علیه و آله وسلم را.

هوای مدینه، طراوتش را مدیون رایحه مناجات علی علیه السلام است! و امشب، دوباره مدینه از عطر خوش گلی محمدی سرشار است!

خانه پیشوای ششم، کعبه آمال است. انبوه فرشتگان، خانه امام صادق علیه السلام ، این قبله دل ها را همچون نگین انگشتری، در میان گرفتند.

ستاره ها، از آن بالا، سر خم کرده و خانه را که حالا دیگر مهبط ملایک است، سرک می کشند.

آسمان، متبسم است؛ آخر، انتظار گلی را می کشد که قرار است خشم و غضب، شرمنده صبر بی نهایتش باشد.

آهنگ شکوفایی گل صنوبر فاطمه، در عرش می پیچد و جبرییل، دومین مژدگانی را از دست مهربان پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم دریافت می کند.

هفت آسمان میهمان خاک می شود؛ میهمان مدینه. و خانه امام صادق علیه السلام ، فرودگاه جماعت عظیم حوریان است، که به پای بوسی گل نو رسیده آمده اند.

امشب، تمام درها گشوده خواهد شد، تمام قفس ها خواهد شکست؛ تمام پرنده ها رها می شوند و تمام گل ها شکوفا! تمام رودها جاری و تمام لب ها، در حضور خنده گم می شوند و تمام ...

سلام، ای فرزند بهشت! سلام، معصوم مظلوم! سلام، آبروی مدینه! سلام، نور کل نور!

سلام، کلید درهای بسته! سلام، اعتبار زندان های بی گناه اسلام،آتشفشان صبر! سلام، آرامش خشم های توفانی! سلام، باب الحوایج! سلام، آقا!

رسیدن به خیر!

 

خدیجه پنجی

http://www.hawzah.net/hawzah/Default.aspx

 

 

میلاد امام موسی کاظم علیه السلام مبارک باد

  اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

شنبه 3/11/1388 - 4:25
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

 

  

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

جمعه 2/11/1388 - 4:36
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

 

 

چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است
بهار، همنفس ذوالفقار در راه است


نگاه منتظران، عاشقانه می خواند
كه: آفتاب شب انتظار، در راه است


به جاده های كسالت، به جاده های تهی
خبر دهید كه: آن تكسوار در راه است


كسی كه با نفس آفتابیش دارد
سر شكستن شب های تار، در راه است


كدام جمعه؟ ندانسته ام! ولی پیداست
كه آن ودیعه پروردگار در راه است


دلم خوش است میان شكنجه پاییز
چه باشم و چه نباشم، بهار در راه است


    محمود سنجری

 

  اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

جمعه 2/11/1388 - 4:32
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

 

امام موسى كاظم (علیه السلام):

«طوبى لشیعتنا المتمسكین بحبّنا فى غیبة قائمنا، الثابتین على موالاتنا والبراءة من اعدائنا، اولئك منّا و نحن منهم، وقد رضوا بنا ائمة ورضینا بهم شیعة، طوبى لهم ثم طوبى لهم، هم والله معنا فى درجتنا یوم القیامة».

خوشا به حال شیعیان ما كه در غیبت قائم ما بر محبت و ولایت ما و بیزارى از دشمنان ما پایدار ماندند، آنها از ماو ما از آنهائیم. و همانا آنان امامت ما را پذیرفتند، ما هم آنها را به عنوان شیعیان خود پذیرفتیم. خوشا به حال آنها و باز هم خوشا به حال آنها، آنها به خدا قسم در درجه ما و در كنار ما در روز قیامت اند.

 

  اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

جمعه 2/11/1388 - 3:43
دعا و زیارت

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 

 السلام علیک یا صاحب الزمان  

  سلام 

تقدیم به قلب پر درد رقیه:

 

گریه می‌كرد و بابایش را می‌خواست. هر چه كردند آرام نگرفت. از سر شب همینطور بهانه بابا را می‌گرفت. عمه‌اش هر چه تلاش كرد نتوانست آرامش كند.

بلندبلند گریه می‌كرد و بابا را می‌خواست. كسی آمد و گفت:" صدای این بچه را خفه كنید امیرالمومنین را آزرده خاطر كرده است".

"اما ، گریه بازهم گریه بازهم گریه. من هم پر حرف شده بودم. تمام حرفهایش را ریخته بود توی من تا گوش شنوا برایشان پیدا كنم. ولی او جز برای بابا برای كس دیگری درددل نمی‌كرد. دخترك آرام این چند روزه ناآرامی شب خرابه‌ها شده بود.

همان مرد دوباره برگشت و گفت: «این بچه چه می‌خواهد كه گریه می‌كند؟» زنی گفت: «آنچه شما از او گرفته‌اید را می‌خواهد، بابایش را» مرد برگشت هنوز چند دقیقه‌ای از رفتن او نگذشته بود كه با تشتی برگشت روی تشت را پارچه‌ای قرمز پوشانده بود. بلند شد و به سمت مرد دوید. وقتی تشت را دید گفت: «من كه غذا نخواسته بودم» مرد تشت را روی زمین گذاشت و گفت: «این همان چیزی است كه خواسته بودی» كنار تشت نشست. پارچه را كنار زد. ضربانهای شدید قلب كوچكش تكانم می‌داد.

-بابا سلام. بابایی، كجا بودی اینقدر گریه كردم. چرا نیومدی؟

بوی بابا را حس كردم و بعد خودش را. بابا سرش را روی سینة دختر گذاشت یا

دختر سر بابا را بغل كرده بود. من هیچ وقت بوی بابایش را اشتباه نمی‌گیرم.

-بابا این همه تو  سر منو گذاشتی روی سینه ات این دفعه من سر تو می‌ذارم روی سینه‌ام. این همه تو برام قصه گفتی حالا من برات قصه می‌گم. قصه رقیه كوچولو.

قلب كوچكش تندتند می‌زد. ششهایش پیاپی پروخالی می‌شدند. دیگر صدای گریه‌اش نمی‌آمد.

-بابایی ما رو اینقدر زدن كه نگو. ولی من اصلاً گریه نكردم. مردم اینجا خیلی بدن بابا. عمه رو هم زدن بهمون فحش دادن. سنگ و آشغال پرت كردن ولی باور كن گریه نكردم. گفتم اگه بابام بیاد حساب همتونو می‌رسه.

او حرف می‌زد ولی من خالی نمی‌شدم كه هیچ پشت سرهم پرتر می‌شدم. از غصه از حرفهای جدید. فقط صدای او بود و صدای قلبش .

-بابایی شما به من یاد داده بودی از دست كسی چیزی نگیرم، نگرفتمها. از كربلا تا این جا هیچ چی نخوردم. الان زیر این آسمون پر ستاره‌ ما از همه گشنه‌تریم. هیچ چیز نخوردیم. فقط شلاق زیاد خوردیم. اینها جاش روی سینه‌ام مونده. بعد دست روی من گذشت. درد تمام وجودم را گرفت.

-دیدی بابا… چرا حرف نمی‌زنی؟ مگه تو قرآن نمی‌خوندی. دیروز، پریروز. چرا هیچی نمی‌گی؟ چرا دست نمی‌كشی روی سرم بگی دختر گلم. دختر قشنگم

راست می‌گفت من صدای قرآن خواندن او را شنیدم و شنیدم كه مردم به هم می‌گفتند «حسین روی نیزه قرآن می‌خواند «صدای تاب تاب قلبش زیاد شده بود. نفسش هم كه نگو حرفها به جای اینكه از من خارج شوند داخل می‌شدند و جا را برای قلب كوچكش تنگ می‌كردند.هر چه می‌گفتم: «غصه‌ها بیرون بروید سینه جای قلب است» گوش نمی‌دادند.
شاید هم حق داشتند كجا می‌توانستند بروند؟

-بابایی نگاه كن ببین. آجی و عمه رو. دیگه خسته شدن. مگه تو نگفته بودی به آجی چادر سركنه ولی اون الان چادر نداره خیلی‌های دیگر هم ندارن. بابایی چرا هیچی نمی‌گی؟ چقدر گریه كنم آخه؟ چشام داره می‌سوزه. تشنه‌ام. گشنمه. دلم برات تنگ شده.

هجوم غصه‌ها به درونم تپش قلب كوچكش را سخت كرده بود. با حرف زدن او غصه‌ها كم نمی‌شد  باید بابا حرف بزند تا آرام بگیرد. حسین چیزی بگو. حرفی بزن. رقیه كه هیچ، من دیگر تاب ندارم. مگر سینه دختر سه ساله چقدر جا دارد.
-
بابا دستای داداش علی رو بستن پیش خودشون نگه داشتن. بابایی این آقاهه كیه بهش می‌گن امیرالمومنین. مگه تو نگفته بودی به بابای تو می‌گن امیرالمومنین… بابا یه چیزی بگو. بگو رقیه نازنین دردت به جونم.
دستهایش محكمتر سر بابا را بمن می‌فشردند. غصه‌ها امانم را بریده بودند. فشار آنها از داخل و فشار سر حسین از بیرون جایی برای قلب او  نگذاشته بودند. ششهایش كمتر پروخالی می‌شدند حسین حرفی بزن... رقیه از دست می‌رود.

-بابایی چرا فقط سرتو آوردن؟ پس دستات كجاست دستای منو بگیری ببوسی؟ بابا اگه حرف نزنی قهر می‌كنم ها!
ششهایش دیگر پروخالی نمی‌شدند. آرام روی زمین دراز كشید. فشار سر حسین رویم كمتر شد. قلبش خیلی آرامتر شد، آرامتر می‌زد.

- سلام بابایی چرا جواب نمی‌دادی هر چی صدات می‌كردم.

غصه‌ها كار خودشان را كردند قلبش سكوتی در درونم ایجاد كرد. سكوتی زجرآور.

سر حسین از دستانش رها شد. سكوت فضای درونم را حسین شكست.  بالاخره بابا هم حرف زد:

«انالله و انا الیه راجعون»

 

داستان كوتاه

نویسنده: مهدی قزلی 

منبع:  http://salam-shia.com/

 

شهادت رقیه كوچك در غربت خرابه شام تسلیت باد

اللهم عجـــل لولیک الفـــرج

پنج شنبه 1/11/1388 - 4:29
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته