• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4957روز قبل
دانستنی های علمی
اصحاب در محضر رسول اكرم اسلام (ص ) بودند، در ضمن سخن ، عرض ‍ كردند: (( آیا ما برادران توایم اى رسول خدا ؟!)).
آنحضرت فرمود:(( نه ، شما اصحاب من هستید، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آیند و به من ایمان مى آورند، در حالى كه مرا ندیده اند)).
سپس فرمود: ((براى عمل صالح هر فردى از آنها پنجاه برابر پاداش عمل صالح شما داده مى شود)).
اصحاب عرض كردند: ((نجاه نفر از خودشان ؟))
فرمود:((نه پنجاه نفر از شما)).
آنها سه بار این سؤال را كردند، پیامبر (ص ) همین جواب را داد، سپس به علت پاداش پنجاه برابر آنها اشاره كرده و فرمود:
لانّكم تجدون على الخیر اعوانا: ((این بخاطر آن است كه شما داراى شرائطى هستید كه آن شرائط شما را در كارهاى خیر یارى مى كند)) (مانند حضور پیامبر (ص ) على (ع ) و نزول وحى و...
جمعه 2/5/1388 - 23:49
دانستنی های علمی

روزى ابوذر در راهى عبور مى كرد، رسول خدا (ص ) را دید كه همراه دحیه كلبى است (جبرئیل به صورت دحیه كلبى در محضر پیامبر (ص ) بود) ابوذر از آنجا رد شد (و حالت و توجه عرفانى رسول خدا (ص ) مانع از آن شد كه سلام كند)
جبرئیل به رسول خدا (ص ) عرض كرد: این مرد كیست ؟ رسول خدا (ص ) فرمود: ((ابوذر است )).
جبرئیل گفت : اگر او سلام مى كرد جواب سلامش را مى دادیم .
رسول خدا (ص ) به جبرئیل فرمود: ((آیا ابوذر را مى شناسى ؟))
جبرئیل عرض كرد: ((سوگند به خداوندى كه تو را به حق به پیامبرى فرستاد، ابوذر در ملكوت آسمانهاى هفتگانه از زمین مشهورتر است )).
رسول اكرم (ص ) فرمود: چرا او به این مقام رسیده است ؟!)) جبرئیل عرض ‍ كرد: بزهده فى هذه الحطام الفانیة : ((بخاطر زهد و وارستگیش نسبت به امور ناچیز و فانى دنیا)).

جمعه 2/5/1388 - 23:47
دانستنی های علمی

دعبل خزائى از شاعران متعهّد و حماسه سرایان معروف از اصحاب حضرت رضا(ع ) است ، او اشعار پرمحتوا و شور آفرینى در مدح و هدف و مراثى ائمه اهل بیت (ع ) مى سرود، و در مجامع مى خواند، با این كه سخت در خطر مرگ ، از طرف خلفاى بنى عباس بود.
جالب این كه : پس از درگذشت او، پسرش على بن دعبل ، او را در عالم خواب دید كه لباس سفید پوشیده و كلاه سفید بر سر دارد، احوال پدر را پرسید.
دعبل گفت ((من پس از مرگ بخاطر بعضى از اعمال بد گذشته ام در گرفتارى دشوارى بسر مى برم ، تا این كه سعادت آن را یافتم كه با رسول خدا (ص ) ملاقات كردم در حالى كه آنحضرت كلاه و لباس سفیدى در بر داشت ، به من فرمود: تو دعبل هستى ؟ گفتم : ((آرى )) فرمود: سخن (و سروده ) خود را كه در مورد فرزندان من است برایم بخوان ، آنگاه ((پدرم گفت )) این اشعار را خواندم :

لا اضحك اللّه سن الدهران ضیحكت
و آل احمد مظلومون قد قهروا
مشّردون نهوا عن عقردارهم
كانهم قد جنوا مالیس مفتقر
یعنى :(( خداوند دندان روزگار را- هنگام خنده - نخنداند، با این كه آل محمد (ص ) مظلوم و مورد ستم دشمنان واقع شدند، آنها را كه از وطن و محل سكونت خود، تبعید و دور نمودند، گوئى كه آنها جنایت غیر قابل بخشش كرده بودند)).
رسول اكرم (ص ) فرمود: ((آفرین بر تو)) سپس لباس و كلاه سفید خود را به من داد و آن را پوشیدم و مرا شفاعت كرد.

جمعه 2/5/1388 - 23:47
دانستنی های علمی

یك سال مردم مدینه به خشك سالى شدیدى افتادند، بیشتر سرمایه زندگى آنها همان كشاورزى بود، و با نیامدن باران ، خطر جدّى قحطى آنها را تهدید مى كرد، به حضور پیامبر (ص ) آمده و تقاضاى دعاى استسقاء كردند، و آنحضرت از درگاه خدا، طلب باران كرد، طولى نكشید ابرهاى متراكم بر آسمان مدینه سایه افكندند.
اما شاید بارندگى به گونه اى بود كه خانه هاى خشت و گلى مدینه در معرض ‍ خراب شدن قرار گرفت .
پیامبر (ص ) به دعا و راز ونیاز پرداخت و عرض كرد: الهم حوالینا لا علینا: ((خداوندا! این باران را بر اطراف مدینه (كشتزارها) بباران نه بر خانه هاى ما)).
پس از این دعا، توده هاى متراكم ابر، از بالاى سر مدینه به اطراف پراكنده شدند، و پیرامون مدینه به گردش در آمدند، و خورشید بر مدینه تابید، و باران بسیار بر كشتزارها و باغها بارید، همه مردم از مؤمن و كافر، این ماجرا (و استجاب دعاى رسول اكرم (ص ) را دیدند.
پیامبر (ص ) خندید به گونه اى كه دندانهاى آسیایش آشكار شد، فرمود: ((جاى ابوطالب (پدر على (ع )) خالى كه چقدر عالى سخن مى گفت ! اگر او در این مقطع ، زنده بود، چشمایش روشن مى شد، چه كسى در میان شما سخن او را (كه قبلا در زمان حیاتش به شعر گفته بود) مى خواند)).
حضرت على (ع ) در میان جمعیت برخاست ، عرض كرد: ((اى رسول خدا (ص ) گویا منظور شما این اشعار (پدرم ) است كه گفت :

و ابیض یستسقى الغمام بوجهه
ثمال الیتامى عصمة للارامل
یطوف به الهلاك من آل هاشم
فهم عنده فى نعمة و فواضل
((به به چه چهره نورانى (كه پیامبر (ص ) دارد) كه بوسیله آن از درگاه خدا طلب باران مى شود، او كه سرپرست یتیمان و بیوه زنان است )).
گم گشگان بنى هاشم به گرد او (پیامبر) حلقه مى زنند و آنها به یمن وجود آن حضرت ، از نعمتها و الطاف ، بهره مند مى باشند).

جمعه 2/5/1388 - 23:47
دانستنی های علمی

انس بن مالك گوید: رسول خدا (ص ) نماز صبح را با جماعت خواند و پس ‍ از نماز به جمعیت رو كرد و فرمود: ((اى گروه مردم ! كسى كه خورشید بر او ناپدید شد، به ماه تمسّك كند، و هرگاه ماه ناپدید شد به ستاره زهره ، متمسك شود، و اگر ستاره زهره ناپدید شد، به ستاره فرقدان (دوستاره درخشنده اى كه نزدیك قطب شمالى دیده مى شوند و در فارسى به آن دو برادر گویند) متمسك گردد)).
سپس فرمود: (( من خورشیدم ، و على (ع ) ماه است ، وستاره زهره ، حضرت زهرا(ع ) است ، و دو ستاره فرقدان ، حسن وحسین (ع ) مى باشند، و همچنین به كتاب خدا متمسك شوید و این دو (قرآن و عترت ) از همدیگر جدا نشوند (و بهم دیگر پیوند دارند) تا آن هنگام كه در روز قیامت كنار حوض ‍ كوثر بر من وارد گردند)).
و در بعضى عبارات آمده آنحضرت فرموده : ((از خورشید پیروى كنید و بعد از آن از ماه و بعد از آن از فرقدان ، سپس هر یك از این امور را به مطالب فوق تفسیر فرمود)).

جمعه 2/5/1388 - 23:47
دانستنی های علمی
امام حسین (ع ) به مردى فرمود: كدام یك از این دو كار را دوست دارى ؟ 1- نجات شخص ناتوانى كه مردى قصد كشتن او را دارد؟2- نجات مؤمن شیعه كم مایه اى كه شخص ناصبى و بى دینى ، قصد گمراه كردن او را دارد؟ و تو با دلائل روشن او را از پرتگاه گمراهى حفظ كنى ؟
او عرض كرد: من كار دوّمى را بیشتر دوست دارم ، تا با دلائل محكم ، شخص مؤمن گمراه شده را از چنگال گمراه كننده برهانم ، چرا كه خداوند در قرآن 35 سوره مائده ) مى فرماید:
و من احیاها فكانّما احیا الناس جمیعا.
((یعنى و كسى كه او را زنده كند و از راه كفر به سوى ایمان ، ارشاد نماید گوئى همه مردم را زنده كرده است )).
امام حسین (ع ) دراینجا دیگر، سخنى نگفت .
سكوت امام بر تقریر و امضاى او است ، بنابراین ارزش هدایت كردن انسانها از كفر و گمراهى به سوى ایمان ، بیش از زنده كردن جسمى آنها است
جمعه 2/5/1388 - 23:46
دانستنی های علمی

یسع بن حمزه مى گوید: در مجلس حضرت رضا (ع ) بودم و جمعیت بسیارى در مجلس حضور داشتند، و از آنحضرت سؤال مى كردند و از احكام حلال و حرام مى پرسیدند و امام رضا(ع ) پاسخ آنها را مى داد، در این میان ، ناگهان مردى بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد وسلام كرد و به امام هشتم (ع ) عرض نمود:
((من از دوستان شما و پدر و اجداد پاك شما هستم در سفر حج ، پولم تمام شده و خرجى راه ندارم تا به وطنم برسم ، اگر امكان دارد، خرجى راه را به من بده تا به وطنم برسم ، خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است ، وقتى به وطن رسیدم ، آنچه به من داده اى معادل آن ، از جانب شما صدقه مى دهم ، چون خودم مستحق صدقه نیستم )).
امام رضا به او فرمود: بنشین ، خدا به تو لطف كند،سپس امام رو به مردم كرد، و به پاسخ سؤالهاى آنها پرداخت .
سپس مردم همه رفتند، و تنها آن مرد مسافر، و من و سلیمان جعفرى و خثیمه در خدمت امام ماندیم .
امام (ع ) به ما فرمود: اجازه مى دهید به خانه اندرون بروم ؟ سلیمان عرض ‍ كرد: (( خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است )).
حضرت برخاست و وارد حجره اى شد و پس از چند دقیقه باز گشت ، و او پشت در فرمود: آن مرد (مسافر) خراسانى كجاست ؟
خراسانى بر خاست و گفت :اینجا هستم .
امام از بالاى در دستش را به سوى مسافر دراز كرد و فرمود: این مقدار دینار را بگیر و خرجى راه خود را با آن تاءمین كن ، و این مبلغ مال خودت باشد دیگر لازم نیست از ناحیه من ، معادل آن صدقه بدهى ، برو كه نه تو مرا ببینى و نه من تو را ببینم .
مسافر خراسانى پول را گرفت و رفت .
سلیمان به امام رضا عرض كرد: (( فدایت گردم كه عطا كردى و مهربانى فرمودى ولى چرا هنگام پول دادن ، به مسافر، خود را نشان ندادى و پشت در خود را مستور نمودى ؟! امام رضا(ع ) در پاسخ فرمود:
مخافة ان ارى ذل السّؤال فى وجهه لقضائى حاجته : ((از آن ترسیدم كه شرمندگى سؤال را در چهره او بنگرم از این رو كه حاجتش را بر مى آورم )).
و آیا سخن رسول خدا (ص ) را نشنیده اى كه فرمود:
المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة ، والمذیع بالسّیئة مخذول ، والمستتر بها مغفور له .:
((پاداش آنكس كه كار نیكش را مى پوشاند معادل پاداش هفتاد حج است ، و آنكس كه آشكار گناه مى كند، مورد طرد خدا است ، و آنكس كه گناهش را مى پوشاند، (درصورت توبه ) مورد آمرزش خدا قرار مى گیرد)).

جمعه 2/5/1388 - 23:46
دانستنی های علمی

ماجراى جنگ جمل در سال 36 ه - ق در بصره بین سپاه على (ع ) و سپاه طلحه و زبیر، رخ داد كه منجر به قبل پنج هزار نفر از سپاه على (ع ) و سى زده هزار نفر از سپاه جمل شد.
در آغاز جنگ ، براى اینكه بلكه خونریزى نشود، حضرت على (ع ) كاملا اتمام حجت كرد، در اینجا به یك فراز از اتمام حجت على (ع ) توجه كنید:
آن حضرت عمامه سیاه به سر بست و پیراهن وعباى رسول خدا (ص ) را در بر كرد و بر استر سوار شد و بدون اسلحه ، به میدان تاخت و با نداى بلند مكرر، زبیر را (كه از سران آتش افروز جنگ بود) به كنیه اش كه ابو عبداللّه بود صدا زد و فرمود: اى ابا عبداللّه !اى مردم ! درمیان شما، كدامیك ((زبیر)) است . زبیر وفتى كه این ندا را شنید، به سوى میدان تاخت و نزدیك على (ع ) آمد به گونه اى كه گردن مركب او با گردن مركب على (ع ) به همدیگر متصل شد.
عایشه وقتى كه از این موضوع ، آگاه شد، گفت : ((اى بیچاره خواهرم اسماء (همسر زبیر) او بیوه شد)).
به او گفتند: نترس على (ع ) با اسلحه به میدان نیامده ، بلكه با زبیر گفتگو مى كنند.
على (ع ) در این گفتگو به زبیر (كه پسر عمّه اش بود ) فرمود: ((این چه كارى است كه برگزیده اى ، و این چه اندیشه اى است كه در ضمیر دارى كه مردم را بر ضد ما مى شورانى )).
زبیر گفت : ((خون عثمان را مى طلبم )).
على (ع ) فرمود: ((دست تو و طلحه در ریختن خون عثمان ، در كار بود، و اگر بر این قیده هستى ، دست خود را برگردنت ببند و خویش را به ورثه عثمان بسپار تا قصاص كنند)).
اس زبیر! من تو را به اینجا خواندم تا سخنى از پیامبر (ص ) را به یاد تو آورم ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه آیا یاد دارى آن روزى را كه رسول خدا (ص ) از خانه ((بنى عمرو بن عوف ) مى آمد و دست تو را در دست داشت ، وقتى به من رسید، بر من سلام كرد و با روى خندان به من نگریست ، من نیز جواب سلامش را دادم و با روى خندان به او نگریستم اما سخنى نگفتم
ولى تو گفتى : اى رسول خدا على (ع ) داراى (فخر) است ، آنحضرت در پاسخ تو فرمود: مه انّه لیس بذى زهو امّا انّك ستقاتله و انت له ظالم : ((آهسته باش قطعا در على (ع ) فخر نیست ، و بزودى تو براى جنگ با او (على ) بیرون شوى ، در حالى كه تو ظالم باشى )).
ونیز آیا به یاد دارى آن روزى را كه : رسول خدا (ص ) به تو فرمود: ((آیا على (ع ) را دوست دارى )) در پاسخ گفتى : (( چگونه على را دوست ندارم با این كه او برادر من است و پسر دائى من مى باشد)) فرمود: ((اى زبیر بزودى با او مى جنگى و در این جنگ ، تو ظالم هستى ؟!)).
زبیر گفت : آرى یادم آمد، سخن رسول خدا (ص ) رافراموش كرده بودم ، اى ابوالحسن از این پس ، هرگز با تو ستبز نكنم و با تو جنگ نمى نمایم ...
حضرت على (ع ) به صف سپاه خود باز گشت ، و زبیر نیز به سپاه جمل باز گشت و كنار هودج عایشه ایستاد و گفت : ((اى ام المؤمنین ! هرگز در میدان جنگى نایستادم جز این كه از روى بصیرت مى جنگیدم ، ولى در این جنگ ، در حیرت و تردید هستم !))
عایشه گفت : اى یكه سوار قریش ! چنین نگو، تو از شمشیرهاى على بن ابیطالب (ع ) ترسیده اى ... و چه بسیار از افرادى كه قبل از تو از این شمشیرها ترسیده اند.
عبداللّه پسر زبیر، نیز پدر را ملامت كرد، ولى زبیر سخن آنها را گوش نداد و از جنگ كنار كشید و از بصره بیرون رفت (گرچه وظیفه او این بود كه به سپاه امامش على (ع ) بپیوندد).
امیر مؤمنان على (ع ) در جنگ جمل با افراد دیگر نیز گاهى عمومى و گاهى خصوصى اتمام حجت نمود، ولى سرانجام سپاه دشمن جنگ را شروع كرد، و آنگاه على (ع ) فرمان دفاع را صادر نمود، و درجنگهاى دیگر نیز على (ع ) نخست ، حجت را بر دشمن تمام كرد، و آغازگر جنگ نبود، و در این اتمام حجت ها افرادى پشیمان شدند واز جنگ پشت كردند.

جمعه 2/5/1388 - 23:46
دانستنی های علمی

سال یازده هجرت بود، ماه صفر فرا رسیده بود، پیامبر (ص ) در بستر رحلت خوابیده بود، بود، و هر لحظه به سوى آخرت ، وداع از دنیا، نزدیك مى شد، در این موقعیت ، اسمامة بن زید را كه در حدود بیست سال داشت فرمانده لشگر نمود و فرمان داد كه مهاجر و انصار از او اطاعت كنند و مدینه را بسوى سرزمین فلسطین و شام براى جلوگیرى از دشمن متجاوز ترك گویند. لشكر تا ((جرف )) (یكفرسخى مدینه ) حركت كرد، با این كه حضرت اصرار داشت كه سپاه از حركت باز نایستد، منافقان سستى مى كردند و مى گفتند: در این حال ، پیامبر (ص ) را بگذاریم و به كجا برویم .
اسامه به محضر رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: ((آیا اجازه مى دهى ، چند روزى به سوى جبهه حركت نكنیم تا شما شفا یابید، زیرا من در این حالتى كه شما بسر مى برید اگر از مدینه بیرون روم قلبم نگران و مجروح است )) پیامبر (ص ) فرمود:
انفذ یا اسامة فانّ القعود عن الجهاد لا یسقط فى حال من الاحوال .
:((اى اسامه ، به راه خود ادامه بده زیرا نشستن از جهاد در هیچ حالى از احوال ، ساقط نمى گردد)).
سپس پیامبر (ص ) شنید: بعضى از منافقان از تحت فرماندهى اسامه خارج شده اند فرمود: ((اسامه از محبوبترین انسانها در نزد من است ، شما را در مورد او، توصیه به خیر و نیكى مى كنم ، اگر در مورد امارت و فرماندهى او سخن دارید، در مورد پدرش ((زید)) نیز ایراد داشتید، پدرش سزاوار و شایسته امارت بود سوگند به خدا اسامه نیز سزاوار وشایسته فرماندهى است )).

جمعه 2/5/1388 - 23:46
دانستنی های علمی
محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید، از علماى برجسته و فقهاء ومتكلمین بزرگ و از زهّاد و وارستگان كم نظیر شیعه مى باشد كه سنى و شیعه او را به علم و كمال قبول داشتند، وى بسال 336ه -.ق یازدهم ذى قعده متولد شد و در سال 413 در سن 76 سالگى از دنیا رفت ، جنازه او را هشتاد هزار نفر تشیع كردند و در حرم كاظمین به خاك سپردند. وى از نوابغ تاریخ است كه بیش از دویست كتاب ، تاءلیف نمود، و اهل تسنن او را بزرگترین عالم از علماى شیعه مى دانستند.
از حكایات مربوط به این نابغه بزرگ این كه : روزى قاضى عبدالجبّار در بغداد در مجلس حضور داشتند، در این هنگام شیخ مفید وارد مجلس شد، و در پائین مجلس نشست ، و پس از مدتى ، به قاضى رو كرد و گفت :((من از تو در حضور این علماء سؤالى دارم )).
قاضى گفت : بپرس .
شیخ مفید گفت : ((شما در مورد این حدیث چه مى گوئید كه پیامبر (ص ) در غدیر فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه (( كسى كه من رهبر او هستم ، پس ‍ على (ع ) رهبر او است )) آیا این حدیث ، مسلّم و صحیح است كه پیامبر (ص ) در روز غدیر فرموده است ؟
قاضى گفت : آرى ، حدیث صحیح مى باشد.
شیخ مفید گفت : منظور از كلمه ((مولى )) چیست ؟
قاضى گفت : ((مولى )) به معنى اولى (بهتر) است .
شیخ مفید گفت : پس این اختلاف و خصومت بین شیعه و سنى چیست ؟ ((با این كه پیامبر (ص ) على (ع ) را بهتر از دیگران معرفى نموده است )).
قاضى گفت : این حدیث ، روایت است ، ولى خلافت ابوبكر، درایت ((و از روى اجتهاد و درك )) مى باشد، و انسان عادل روایت را همتاى درایت قرار نمى دهد ((یعنى درایت مقدّم است )).
شیخ مفید گفت : شما درباه این گفتار پیامبر (ص ) چه مى گویید كه به على (ع ) فرمود:
حربك حربى و سلمك سلمى :(( جنگ تو، جنگ من است ، وصلح تو صلح من است )).
قاضى گفت : این گفتار بر اساس حدیث صحیح است .
شیخ مفید گفت : نظر شما درباره اصحاب جمل ((كه به جنگ على (ع ) آمدند مانند طلحه و زبیرو...)) چیست ؟
قاضى گفت : ((اى برادر، آنها توبه كردند)).
شیخ مفید گفت : ((اى قاضى ! جنگ آنها((درایت )) (و حتمى ) بوده است ولى توبه كردن آنها روایت شده است ، و تو در مورد حدیث غدیر گفتى ، روایت معادل درایت نیست (و درایت مقدم مى باشد).
قاضى از پاسخ به شیخ مفید، عاجز و درمانده شد، سر درگریبان فرو برد و سپس گفت : تو كیستى ؟
شیخ مفید جواب داد: من خدمتگزار تو محمدبن محمد بن نعمان حارثى هستم .
قاضى از مسند قضاوت برخاست ، و دست شیخ مفید را گرفت و بر آن مسند نشاند و گفت : انت المفید حقا((براستى كه تو انسان مفید (سود بخشى ) هستى )).
چهره هاى علماى بزرگ مجلس در هم كشیده شد، وقتى قاضى ، ناراحتى آنها را در یافت به آنها رو كرد و گفت : ((اى علماء! این مرد ((شیخ مفید)) مرا مجاب كرد و در پاسخ او عاجز شدم ، اگر كسى از شما قادر به جواب او است ، اعلام كند تا او را بر مسند بنشانم و شیخ مفید به جاى خود بنشیند، هیچ كس جواب نداد و این موضوع شایع گردید، و علت نام گذارى او به ((مفید)) از همین جا سرچشمه گرفت
جمعه 2/5/1388 - 23:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته