....صادقانه "عارفانه"بی بهانه"تا قیامت"بی نهایت"بی شکایت"من فدایت...
با اینکه ندیدمت دلم هروز برایت تنگ می شود بدیش این است که می دانم توهستی کاش نبودی!مثل هزاران چیز دیگر که توی این دنیا نیست ولی آدم ها بازالکی دنبالشان می گردند نمی دانم شاید بشود اسمش را گذاشت دلخوشی "دلخوشی من هم این است که می دانم هستی
نفسی که می تپی ای دل من.....یادت نرود اجازه از عشق بگیر
آنقدر در گفتن یک حرف حاشیه رفتم
وبه جای نوشتن تنها یک کلمه گوشه ی دفتر خاطراتت
شعرهای حاشیه ای نوشتم!!!!
تاعاقبت در حاشیه چشم هایت افتادم
حالا که حاشیه نشینی را تجربه می کنم
بگذار فقط یک حرف حاشیه ای دیگر بزنم
دوستت دارم
لبخند بهانه ای برای زنده بودن است
لحظه هایت راسرشار از این بهانه کن
نوشته شده بود:اگر جوانی عاشق شد چه کند؟من هم زیرآن نوشتم:صبر کندبار دوم که ازآنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود :اگر صبر نداشته باشد چه کند؟من هم با بی حوصلگی نوشتم :بمیردبهتر است برای بار سوم ازآنجا عبور می کردم انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.اما زیرآن تخته سنگ جوانی رامرده یافتم
براش بنویس دوست دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته به این سادگیا پاک شدنی نیست گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تر ولی تو بنویس....تو ....بنویس
عشق از دوستی پرسید:فرق من وتو چیست؟دوستی گفت من آدما رو با سلام آشنا می کنم تو بانگاه
من آدما رو با دروغ جدا می کنم تو با مررررررررگ
خدا به تو دو پا داد تا باآنها راه بروی دوتا دست داد تا نگه داری دو گوش داد برای شنیدن ودو چشم برای دیدن داد ولی چرا فقط یک قلب به تو داد؟چون قلب دوم تو رو به کس دیگری داد تا تو آن را پیدا کنی
با هم کنار برکه نشسته بودیم پرسید :برای چه زنده ماندی وزندگی می کنی؟!!!در حالیکه که از ته دل فریاد میزدم فقط برای تو"گفتم:برای هیچ..پرسیدم تو برای چه زنده ماندی وزندگی می کنی؟ پاسخ داد:برای کسی که برای هیچ زنده مانده وزندگی می کند