• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4234روز قبل
دعا و زیارت

کلمة حکمت در نصوص دینی بر مواردی اطلاق شده که معنی سابق در آنها باشد:

یک جا مراد از آن کتب آسمانی از جمله قرآن، انجیل و غیره است.

و جای دیگر مراد از آن نبوت، هدایت، رشد، عدالت، علم، حلم و تفقه است (1)

موعظه حسنه (به شیوه خوب):

در تعریف گذشته از حکمت ملاحظه می‌شود که موعظه به شیوه نیک و جدال به بهترین شیوه از بارزترین مصادیق داخل در مفهوم حکمت هستند ولی برای تعریف و توضیح بیشتر شایسته است که به صورت خاص ذکر شوند زیرا آیه در صدد بسط و تفصیل مفهوم حکمت است و لذا این دو مصداق را بصورت خاص ذکر کرده: «ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(2).

به وسیلهء حكمت به سوی راه پروردگارت دعوت كن، و به وسیلهء اندرزهای نیكو، و با آنها (مخالفان) به طریقی كه نیكوتر است به مناظره پرداز.

و از آنجا که دو تعبیر «الموعظة الحسنة» و «جادلهم بالتی هی أحسن» داخل در مفهوم حکمت هستند، عطف آنها بر حکمت از باب عطف خاص بر عام می‌باشد.

و اصل در موعظه به نیکی این است که گفتاری باشد که روان مخاطب را نرم و آماده انجام افعال نیک و اجابت دعوت داعی گرداند.

و موعظه؛ تشویق و ترهیب و هشدار و بشارت را در بر می‌گیرد. و به همین دلیل ابن عطیه گفته است: «الموعظة الحسنة»، ترساندن و امیدوار کردن و لطف کردن به انسان است، به گونه‌ی که او را بزرگ بشماری و کاری کنی که فضائل را پذیرا باشد(3).

زمخشری به یک معنی لطیف و ظریف در آن اشاره می‌کند، آنجا که می‌گوید: «الموعظة الحسنة» آن است که قصد نصیحت و نفع رسانی بر مخاطب پوشیده نماند.

و خلاصه اینکه مراد از آن: یادآوری خیر و نیکی است که بوسیله آن قلب نرم می‌گردد(4).

و این اشاره زیبایی است که اهل علم در وصف موعظه به شیوه نیک بیان کرده‌اند که در دعوت به حکمت نیست. و گفته‌اند: موعظه به «شیوه نیک» مقید شده در حالی که حکمت مقید نشده و بصورت مطلق ذکر شده به این علت که حکمت تعلیم جویندگان کمال است توسط معلمی که به تعلیم دانش‌‌آموزانش اهتمام می‌ورزد و بنابراین جز شیوه نیک و پسندیده نمی‌تواند داشته باشد و نیازی به تنبیه ندارد تا حَسَن [و شیوه نیک] بودن معنی پیدا کند.

ولی از آنجا که در «الموعظة الحسنة» غالبا مراد بازداشتن مخاطب از ارتکاب اعمال ناپسند و افتادن در آن می‌باشد، لذا احتمال دارد که یک درشتی و گستاخی از جانب واعظ و یا یک دلشکستگی در دل مخاطب ایجاد شود [و لذا مقید شده به (شیوة نیک)].

و یکی از شیوه‌های نیک موعظه نرمی در سخن و تشویق مخاطب به نیکی است: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى. فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ أَوْ یَخْشَى»(5).

به سوی فرعون بروید چرا که او طغیان و سرکشی کرده است * با سخن نرم با او سخن بگویید، شاید متذكر شود یا از خدا بترسد.

--------

پی نوشت ها:

1- لسان العرب، 12/140 – 142. المعجم الوسیط، 1/90. القاموس المحیط، 4/98.

2- سوره نحل : آیه 125.

3- التعریفات، ص 132.

4- البحر المحیط، 5/549.

5- سوره طه : آیات 43 و 44.

بر گرفته از کتاب/ حكمت در دعوت وتبلیغ
چهارشنبه 25/6/1388 - 6:0
دعا و زیارت

کار انسان شگفت‌انگیز است از یک طرف شهوات و خواسته‌های درون و از سویی دیگر دنیا، فریبندگی و زینتها. جملات و سرگرمی‌هایش او را بطرف خود می‌کشند. در این حال با دو نفس درگیر است: نفس اماره که او را به بدی امر می‌کند و از راه خدا و خیر دور و در گناه و معصیت غوطه‌ور می‌سازد. از سوی دیگر نفس لوامه؛ هرگاه انسان خواست کاری بکند یا تصمیم به انجام گناهی گرفت. نفس ملامتگر او را سرزنش می‌کند و جلویش را می‌گیرد تا برگردد، توبه کند و به‌ سوی جاده درستی قدم نهد.
انسان همیشه در بین این دو نفس در حال تردد است. خوشا به‌حال کسی که نفس لوامه‌اش برنده‌ی این معرکه باشد و سپس با ارتقاء وضعیت روحی آنرا به نفس آرام‌گرفته‌(مطمئنه‌) برساند.
هرگاه فکر گناه یا انجام آن به ذهنش خطور کرد نفس لوامه‌اش او را سرزنش می‌نماید که آن کار را نکند. پس با حالی پشیمان و گریان بسوی پروردگارش بر می‌گردد و از حق تعالی طلب بخشش می‌کند.

فرجام نیکی ندارد کسی که پایان کارش با نفس اماره باشد در حالیکه جایی برای بازگشت و پشیمانی نمانده و این زیانکاری آشکاری است.

طبیعت انسان قید و بندپذیر نیست و نفس او می‌خواهد که از تمامی بندها آزاد باشد:
{وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ }[یوسف:53]
این نفس صاحبش را به آن چه دلش می‌خواهد امر می‌کند و به‌سوی گناه و نافرمانی سوق می‌دهد و از جاده‌ی پرستش او را دور می‌کند. برای او تمامی وسایل گناه و نافرمانی، شگفت‌انگیز و جالب است و نیروهای فسق و فجور در مزرعه دل او در حال رشد و نمو می‌باشند. در کلا م خداوند منان تأمل کن: لأَمَّارَةٌ بِالسُّوء. خداوند نفرمودند"آمرة بالسوء". این موضوع به‌خاطر کثرت دستورات نفس به بدی است و غالباً به‌خاطر زیادی دستور نفس اماره به صاحبش، جهت انجام کارهای ناشایست به‌ وسیله‌ی این خوی خستگی‌ناپذیر بودن نفس است. مگر صاحبش لگام این افسار گسیخته را محکم بگیرد.
خودستایی مساوی است با دست به خطر زدن:

خودستایی از مهمترین عیب‌هایست که انسان را بسوی از خود متشکر بودن سوق می‌دهد. لذا خداوند منان ما را از خودستایی نهی نموده است:فَلا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ اتَّقَى(32/النجم). انسان خود را نستاید و خود را از گناهان پاک نداند. چه ضرورتی دارد انسان خودش را بستاید و یا از خود متشکر باشد و به کار نیکی که انجام داده است غره شود و دچار عجب شود، ریا کند و خود رابه هلاکت بیاندازد. خداوند عزوجل می‌فرماید:{ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى}"خداوند بهتر می‌داند که چه کسی تقوی دارد."
واضح است که محل تقوی در قلب است و آگاه بر سرائر و ضمایر فقط خداوند داناست:{ یَعْلَمُ خَائِنَةَ الأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُور}[غافر:19]

خودستایی چرا؟ در حالیکه آن‌کسی که انسان را پاک می‌گرداند فقط خداوند یگانه است و بس.
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلْ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ وَلا یُظْلَمُونَ فَتِیلاً}[النساء:49]

حق انتخاب انسان:

خداوند متعال می‌فرماید:

{مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لا یُبْخَسُونَ* أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ}[هود:15-16]

انسان مختار است یکی از دو زندگی را انتخاب کند. زندگی دنیابا تمام آرایش‌های موقت آن یا زندگی آخرت با چشم‌اندازهای همیشگی‌اش. انسان آزاد است که خداوند را از خودش خشنود گرداند و لگام نفس چموشش را بگیرد و رهایش نکند هرگاه قصد پریدن داشت افسارش را محکم نگه دارد تا صاحبش را به دره پرت نکند. انسان آزاد است که خداوند را بندگی کند و یا غلام حلقه بگوش دشمن خود" ابلیس" گردد. از دو پیمان یکی را برگزیند پیمان خداوند که وعده‌ای حق است یا پیمان شیطان که وعده‌ای دروغین همراه با نیرنگ است که ابلیس در روز قیامت خود را از انسان گناهکار مبرا می‌داند.

ببینیم چطوری شیطان بیزاری خود را از انسان گناهکار اعلام می‌دارد...هشدار ... این همان شیطانی است که کارهای زشت را برای انسان خوش و گوارا آرایش می‌داد، همچون "آراستن عروس در حجله"

{وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمْ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لا غَالِبَ لَکُمْ الْیَوْمَ مِنْ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتْ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ}[أنفال:48]

بهوش باش جان برادر!!!

این همان شیطانی است که اعمال ناشایت و ناپسندرا آرایش می‌داد تا وقتی که انسان آن گناه را انجام دهد ابلیس اعلام می‌دارد که من از این انسان بدورم(کارهای او ربطی بمن ندارد) در روز قیامت موضع شیطان در مقابل دوستان گناهکارش دیدنی است:

{وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ}[ابراهیم:22]
لازم است انسان بجای خودستایی نفس، خود را از هوی‌پرستی و خواهشهای نفسانی باز دارد:
{فَأَمَّا مَنْ طَغَى (37) وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا(38) فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى (39) وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنْ الْهَوَى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى}[النازعات:37-41]

 سرشت بشرطوری است که می‌خواهد از هر قید و بندی رها و آزاد باشد و این خواسته‌اش انسان را با سرعت بسوی ناسپاسی، سرکشی، ظلم و برتری زندگی دنیا بر آخرت سوق می‌دهد. در این بین خداوند انسان را به دوری کردن از گناهان و آراستگی با عبادت، التزام به دستورات خدای رحمان، رعایت حریم حضرت حق و اجرایی کردن امور فرا می‌خواند و این امکان ندارد مگر با خوف از خداوند متعال. محکم گرفتن اوامر حضرت دوست و دوری از منکرات. و این امر میسر نیست مگر با باز داشتن این نفس اماره از گناه و خواهش‌های آن.

از خمیرمایه این انسان، ناتوانی و ضعف در برابر خواهش‌ها، شهوات، لذائذ و فتنه‌هاست:
{یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفاً}[النساء:28]

کلمه ضعف در این آیه عام است و انواع ضعف‌ها را در بر می‌گیرد: ضعف شکست، ضعف در صبر بر بلایا، ضعف درقطع ارتباط باخواهش‌ها و شهوات. به همین خاطر است خداوند انسان را با نصیحت و ارشاد به‌ وسیله‌ی انبیاء بارها و بارها یاری نموده است. تا جایی‌که خداوند بر خود شرط نموده است که هیچ انسانی را تا قبل از فرستادن رسولی عذاب ندهد. فرستاده‌ای که نصیحتشان کند و راه خیر را از شر برایشان آشکار سازد:

{وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً}[اسراء:15]

وظیفه پیامبران خدا نصیحت و راهنمایی بشر در تمام زمانها بوده است

به نقل از پایگاه اطلاع ‌رسانی اصلاح

چهارشنبه 25/6/1388 - 5:59
ادبی هنری
«خاک غریب» نوشته‌ی جومپا لاهیری.

«خاک غریب»، شامل دو بخش است. بخش اول، ۵ داستان کوتاه مجزا با عناوین «خاک غریب»، «جهنم- بهشت»، «انتخاب جا»، «خوبی محض»، «به کسی مربوط نیست» را در خود دارد و بخش دوم با عنوان «هِما و کاشیک»، ۳ داستان پیوسته با نام‌های «اولین و آخرین بار»، «آخر سال» و «رفتن به ساحل» درباره‌ی این دو کاراکتر است. این کتاب در سال ۲۰۰۸ در آمریکا چاپ شد.

در داستان «خاک غریب»، سه نسل بصورت همزمان و با روایت موازی پدر و دختری هندی، که کاراکترهای اصلی داستان هستند مورد بررسی قرار می‌گیرند. رودربایستی‌ها، خاطرات، ناسازگاری‌ها، بی‌توجهی‌ها و بی‌ تفاوتی‌‌هایی که تفاوت نسلی ایجاد می‌کند رویارویی این سه نسل را می‌سازد. داستان دوم، داستان عشق و سکوت و هوس از دید دختر جوان هندی‌ای است که شاهد رویدادهای درون خانواده و دوست فامیلیشان است. سومین داستان، روزمرگی زندگی یک زوج در آستانه‌ی میانسالی را روایت می‌کند. «خوبی محض»، ضربه‌ی وصله‌ی ناجور خانواده است به تن خانواده‌ی هندی‌اش و «به کسی مربوط نیست» راوی یک سوء استفاده‌ی عشقی است.

بخش دوم، در مجموع یک داستان عاشقانه‌ی مدرن است که تلاش می‌کند پایانی یکتا را در میان انتخاب‌های موجود برگزیند.

خانم «جومپا لاهیری» را در ایران بخاطر «مترجم دردها» و «همنام» می‌شناسیم. او فرزند یک خانواده‌ی مهاجر هندی است که در سال ۱۹۶۷ در لندن به دنیا آمده و در سه سالگی به آمریکا نقل مکان کرده‌است. تا مدت‌ها، خانم لاهیری یک ستون‌نویس آموزش آشپزی بوده که غذاهای هندی را آموزش می‌داده تا آنکه ایده‌ی «همنام» به ذهنش می‌رسد و از آنجا که دوره‌های «خلاقیت در نوشتن» را پشت سر گذاشته‌بود، شروعی موفق بعنوان یک داستان نویس داشت. خانم لاهیری یک نویسنده‌ی تحصیل کرده است و در زمینه‌ی مطالعات رنسانس دکترا گرفته‌است. او با یک روزنامه‌نگار اهل آمریکای جنوبی ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است. کتاب «خاک غریب»، در رده‌بندی نیویورک‌تایمز جزو کتاب‌های پرفروش سال ۲۰۰۸ شناخته می‌شود.


داستان‌ها در مجموع به شیوه‌ی دانای کل و کاراکترهای راوی روایت می‌شود. در داستان اولش، لاهیری هر دوی این روش‌ها را بکار می‌گیرد و داستان با دو راوی و از دید نویسنده بیان می‌شود. در داستان دوم خود را به‌جای دختر خانواده می‌گذرد و در داستان‌های دیگر بخش اول با شیوه‌ی دانای کل داستان را تعریف می‌کند. بخش دوم اما، شیوه‌ای جالب دارد. داستان اولش از زبان هِماست، داستان دوم روایت چند سال بعد از زبان کاشیک و داستان پایانی ابتدا از دید دانای کل است و سپس روایت کاراکترها. این کتاب، داستان هندی‌های مهاجر به آمریکاست. هندی‌هایی که بیشینه‌ی آن‌ها به مدارج عالی تحصیلی و علمی می‌رسند و اگر فکر می‌کنید با هندی‌هایی رو‌به‌رو می‌شوید، در حد کاراکترهای میلیونر زاغه‌نشین، پاک اشتباه کرده‌اید. اگر هم فکر می‌کنید با داستان‌های عاشقانه‌ی آبکی راج‌ کاپوری به صرف اسم «هندی» مواجهید، اشتباه بزرگ‌تری می‌کنید! این داستان، روایت هندی‌هایی است که با گذر زمان، خود یا فرزندانشان بیشتر از «هندی بودن» به «فرزند خاک آمریکا بودن» می‌رسند. داستان تضاد بین ساری‌های رنگارنگ و شنگرف و پلیور و شلوار جین و رژ لب. داستان عشق‌های مخفی جوانانی که والدینشان این کارها را غیر اخلاقی می‌دانند و داستان زوج‌های در اوایل ۴۰ سالگی با داستان‌های پنهان پشت سرشان، دختران هندی و پسران هندی که با یک آمریکایی ازدواج می‌کنند و زبان بنگالی که برایشان غریبه می‌شود. اما وجه مشترکی بین کاراکترهای هندی هست، همه تحصیلات عالیه دارند، در حرفه‌شان درخشانند و هر کدام به نوعی غربت را در زندگی موثر می‌بینند.

شیوه‌ی روایی لاهیری درخشان است. او داستا‌ن‌هایی پر از کاراکتر نوشته با جزئیاتی دقیق که ابداً خسته‌کننده نیست. در حقیقت، خواننده در تک‌تک صحنه‌ها حضور می‌یابد و با قهرمانان همراه می‌شود. در تمام قسمت‌های کتاب، دلتنگی‌های خانم لاهیری، پایبندی‌اش به فرهنگ هندی، ازدواج در میانسالی و مادری که تجربه‌ی شخصی خود اوست و اطلاعات فوق‌العاده‌ی زبانی و تاریخی‌اش خودنمایی می‌کند. البته در وبلاگ‌های مختلف، تحسین‌های زیادی از پایان تعجب‌آور بخش دوم خواندم. خود من شخصاً به پایان بخش دوم که رسیدم یک لحظه کتاب را بستم و فکر کردم «آن» عادی نیست و در نهایت باید چنین پایانی برای داستان اتفاق افتد، حدسم کاملاً درست بود و پایان کتاب چندان تکانم نداد.

این کتاب با ترجمه‌ی خیلی خوب آقای «امیر مهدی حقیقت» توسط «نشر ماهی» و با قیمت ۶۰۰۰ تومان به چاپ رسیده‌است. نام کتاب، از گفتاری از خانم «ناتالی هاثورن» گرفته شده :«آدمیزاد هم مثل سیب‌زمینی است، اگر نسل اندر نسل در همان خاک بی‌قوت بکارندش خوب رشد نمی‌کند. بچه های من هر کدامشان جایی به دنیا آمده‌اند و اگر سرنوشتشان دست من باشد، باید در خاک غریب ریشه بدوانند.»

چهارشنبه 25/6/1388 - 1:46
دعا و زیارت

اشاره: قرآن آخرین کتاب آسمانی و مانده گار معجزه‌یی است که از جانب آفریده گار جهان توسط بلندپایه‌ترین ملک بر پاک‌ترین و کامل‌ترین انسان روی زمین فرستاده شده‌ است.

خداوند متعال با نزول این کتاب عظیم الشان بشریت فروغلطیده در لجنزار الحاد، شرک و خرافات را به ساحل امن ایمان، توحید و اخلاق نیک نجات داد.

ولی افسوس که اکثریت انسان‌ها قدر این هدیة سترگ الهی را ندانستند و به آن ایمان نیاوردند و آنان که ایمان آوردند، دَین آن را به خوبی اداء نکردند!

قرآن که یک مرتبه ثابت نمود می‌تواند راه‌گم‌کرده‌ترین انسان‌ها را به شاهراه هدایت رهنمون شده و از آنها بهترین جامعة انسانی را بسازد، بار بار به ما تذکر می‌دهد که برای همیشه همین توان را دارد، ولی متأسفانه بعد از سپری شدن عصر اول اسلام، توجه و اهتمام مسلمانان به مسائل دیگر جلب شده از چنگ زدن به این ریسمان محکم الهی به صورت بسیار ناشایسته‌یی ابا ورزیدند؛ زشت‌تر این که عده‌یی از مسلمانان بوالهوس وقتی دیدند که تعالیم قرآن با تمایلات نفسانی شان همخوانی ندارد به جایی این که در فکر همنوا کردن خواسته‌های خود با تعالیم قرآن شوند، در اندیشة همنوا کردن تعالیم قرآن با افکار منحرف خود شده دست به تأویلات فاسد زدند تا جائی که در عصر حاضر کسانی در گوشه و کنار جهان اسلام پیدا شدند که از جانبی ادعا ایمان و باور به قرآن را دارند و از سوی هم صدا با مستشرقین، مسألة تحریف قرآن مجید را در بین عامة مسلمانان منتشر می‌کنند و یا با توطئه‌های اعوام فریبانه، موضوع کهنه و تاریخ‌زده شدن تعالیم قرآن مجید را عنوان می‌نمایند.

خوشبختانه در این گیر و دار، علمای حق پرست و خدا جویی هستند که مانند کوهی استوار در مقابل باطل به ظاهر مسلط ایستاده‌گی می‌کنند. دوکتور اسرار احمد یکی از شخصیت‌های است که خواسته با قلم توانایش دَین خود را در برابر کتاب الهی اداء نماید؛ از جملة تلاش‌های این شخصیت نوشتن رساله‌یی است که به نام حقوق قرآن بر بندة مسلمان به چاپ رسیده است.

در مقالة حاضر سعی شده است مطالب رسالة مذکور به صورت مختصر در دسترس عموم قرار گیرد، به امید این که مسلمانان مؤمن و متعهد مسئولیت خود را در برابر کتاب خدا که به آن ایمان دارند بهتر درک نموده، دین خود را در برابر آن اداء کنند.

حقوق قرآن:

قرآن کریم به عنوان کتاب خدا بر هر بندة مؤمن پنج حق به شرح زیر دارد:

- ایمان و تعظیم

- تلاوت و ترتیل

- تذکر و تدبر

- اطاعت و پیروی

- تبلیغ و تبیین 

1. ایمان و تعظیم:

ایمان یعنی پذیرفتن و قبول کردن. قبول کردن یک چیز از دو جنبه قابل بررسی است: اقرار به زبان و تصدیق به قلب. زمانی یک شخص مسلمان محسوب می‌شود که به زبان خود اعتراف کند که قرآن کتاب خدا است که توسط حضرت جبرئیل امین بر افضل انبیاء محمد مصطفی(ص) نازل شده است و در قلب خود این چیز را باور داشته و در آن شک و شبهه‌یی نداشته باشد، هر اندازه ایمان انسان به قرآن محکم‌تر شود به همان میزان نسبت به قرآن احترام و اکرامش زیادتر می‌گردد، زیرا ایمان به قرآن و تعظیم و تکریم کتاب خدا لازم و ملزوم یکدیگراند.

(آَمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ) بقره 285

«پیامبر خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ایمان دارد و همة مؤمنان».

علت این که پیامبر(ص) و اصحاب بزرگوارش نسبت به قرآن مهر و محبت ویژه‌یی داشتند و از تلاوت آن لذت می‌بردند و با وجود خسته‌گی و مرض می‌کوشیدند در نمازهای خود به خصوص در نماز شب آیات زیادی از قرآن را تلاوت کنند، این بود که ایمان آنها نسبت به ایمان و باور ما به قرآن مجید استورتر و یقین شان راسخ‌تر بود. و ما که از تلاوت کلام الهی احساس لذت نمی‌کنیم و از خواندن چند آیة آن خسته می‌شویم به خاطر ضعف و سستی است که در باور ما نسبت به کلام الهی وجود دارد.

(وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَكٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ) شوری 14

«و کسانی که بعد از ایشان وارث کتاب خدا شده‌اند در بارة آن سخت به تردید افتاده‌اند»

بنابراین وظیفة ما این است که به قلب خود مراجعه کنیم و ببینیم که آیا ما قرآن را فقط یک کتاب موروثی مذهبی مشتمل بر چند داستان باستانی که هیچ رابطه‌یی با زنده‌گی کنونی ما ندارد می‌دانیم، یا آن را به عنوان کلام خدای متعال باور داریم و به یقین می‌دانیم که برای هدایت بشر آمده و در هر زمینه، ارشاد و رهنمائی بی‌بدیلی ارائه می‌دهد؟!

اگر کسی سوال کند که نقص ایمان به قرآن کریم را چگونه می‌توان جبران نمود؟ جواب این است که بهترین راه برای تحصیل ایمان، مجالست و معاشرت با اهل یقین (کسانی که باور راسخ به کلام خدا بودن قرآن دارند) می‌باشد، چنانچه می‌بینیم اصحاب کرام(رض) از نشست و برخواست با رسول اکرم(ص) که مجسمة ایمان و پیکر یقین بود، به گونه‌یی منور شده بودند که امروز تصور آن هم برای ما دشوار است. بر عکس معاشرت با کسانی که در بارة قرآن شک دارند، و یا آن را صرف یک کتاب تاریخی مقدس می‌دانند، ایمان و باور بندة مؤمن را نسبت به کتاب الهی سست و ضعیف می‌کند.

داشتن عقیدة موروثی که قرآن یک کتاب مقدس آسمانی است، برای اصلاح احوال کافی نست، اولین حقی که قرآن به ذمة ما دارد این است که یقین حاصل نماییم که قرآن کتاب الهی است و برای هدایت و رهنمائی ما نازل شده است. آن وقت است که با تحصیل چنین عقیده‌یی یک انقلاب در رابطة ما با قرآن بر پا خواهد شد و آن وقت خواهیم فهمید که در این دنیا نعمتی بزرگ‌تر از قرآن مجید موجود نیست، و آنگاه تلاوت قرآن غذای روح و غور و فکر در آن نور دل و ذهن مان خواهد گردید.

2. تلاوت و ترتیل:

«قرآئت و تلاوت» دو واژه است که برای خواندن قرآن کریم به کار رفته است، ولی هر یک دارای مفهموم جدا از دیگری است «تلاوت» مخصوص به کتابی است که از روی تقدیس و تعظیم فوق العاده و به قصد پیروی و اتباع خوانده می‌شود؛ اما «قرائت» عام است و شامل خواندن هر کتاب و نوشته‌یی می‌شود. «تلاوت» لغتاً به معنای همراهی و دنباله‌روی است ولی «قرآئت» عبارت از خواندن کلمات و جملات با صدای بلند است. در ابتدا «قرآئت» برای آموختن قرآن و علوم مربوط به آن به کار می‌رفت و کسی که عالم قرآن بود او را «قاری» می‌گفتند، بعدها این اصطلاح برای کسانی رائج گشت که قرآن را با اهتمام خاص و با رعایت قواعد علم تجوید می‌خواندند؛ و «تلاوت» خواندن معمولی توأم با خشوع و خضوع و به قصد کسب برکت و ثواب را می‌گفتند. تلاوت قرآن علاوه بر این که یک عبادت بزرگ است، وسیلة مؤثری برای تجدید ایمان نیز می‌باشد.

قرآن کتابی است که فقط یکبار خواندن و فهمیدن معنای آن کافی نیست بلکه باید مرتب خوانده شود، زیرا تلاوت قرآن مجید حکم غذای روح را دارد، و همان‌گونه که جسم انسان جهت بقای خود نیازمند غذا است، روح او نیز نیاز به غذای آسمانی دارد که تلاوت قرآن بخشی از همین غذا است.

(اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ) سورة عنکبوت 45

«هر چه را از این کتاب بر تو وحی شده است تلاوت کن. و نماز بگزار»

خداوند متعال در آیة 121 سورة بقره می فرماید:

(الَّذِینَ آَتَیْنَاهُمُ الْكِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ یُؤْمِنُونَ بِهِ)

«کسانی که کتابشان داده‌ایم و آن چنان که سزاوار است آن را می‌خوانند، مؤمن به آن هستند»

از این آیه بر می‌آید که تلاوت قرآن مجید شرایطی دارد که در غیر آن خواندن قرآن نه فائده‌‌یی دارد و نه پاداشی. بناء شناختن شرایط تلاوت قرآن چیزی است که هر مسلمان مکلف به فراگیری آن می‌باشد و این شرایط قرار ذیل است:

الف) تجوید: تلاوت قرآن مجید طبق قواعد و ضوابط علم تجوید.

ب) تلاوت روزانه: به اساس فرمودة پیامبر اکرم(ص) هر مسلمان باید قرآن کریم را حد اقل در یک ماه یک مرتبه ختم نماید و عادت بیشتر صحابه این بود که در یک هفته قرآن را تلاوت می‌کردند.

ج) تلاوت به آواز خوش: پیامبر(ص) فرموده‌اند: «زینوا القرآن باصواتکم» قرآن آن را با صدای خوش خود زینت دهید. «من لم یتغن بالقرآن فلیس منا» کسی که قرآن را به آواز خوش نخواند از ما نیست. بناءً هر بندة مؤمن مکلف است حتاالامکان قرآن را به آواز خوش تلاوت کند.

د) رعایت آداب ظاهری و باطنی: مسلمانان مکلف‌اند تا در حین تلاوت کلام خدا بعضی آداب را رعایت کنند که بعضی از این آداب ظاهری است و برخی باطنی، از جملة آداب ظاهری با وضوء تلاوت کردن، رو به قبله نشستن و با اعوذ بالله آغاز کردن است. و از جملة آداب باطنی این است که در هنگام تلاوت باید عظمت صاحب کلام در قلب مؤمن نقش بندد و با خضوع و خشوع و تدبر قرآن را تلاوت کند.

هـ) خواندن با ترتیل: بلندترین درجة تلاوت قرآن این است که آهسته آهسته و با اطمینان خوانده شود، تلاوت قرآن همراه با ترتیل اثرات مطلوبی بر قلب انسان می‌گذارد؛ خداوند متعال خطاب به رسول خود(ص) می‌فرماید: (وَرَتِّلِ الْقُرْآَنَ تَرْتِیلًا) مزمل4

«و قرآن را شمرده و روشن بخوان».

و) حفظ: برای این که بتوانیم قرآن مجید را به ترتیل بخوانیم و یا خواندن با ترتیل برای ما مَلَکَه شود باید مقدار زیادی از قرآن کریم را حفظ داشته باشیم؛ ولی متأسفانه بر عکس گذشته، امروزه توجه به حفظ قرآن کریم به خصوص در بین طبقة اعیان و اشراف خیلی کم شده است.

3. تذکر و تدبر:

حق دیگر قرآن کریم این است که مطالب و مفاهیم آن به صورت درست درک شود، زیرا هدف از تلاوت قرآن این است که مفاهیم و معانی آن به خوبی دانسته شود.

البته باید دانست که درک مفاهیم قرآن کار ساده و آسانی نیست، بلکه مراحل و مراتب زیادی را می‌طلبد و هر کس طبق استعداد و سعی و تلاش و تدبر خویش از این خزینة بی‌انتهایی الهی بهره‌مند می‌شود، و هیچ کس هر اندازه با هوش و کوشا هم باشد نمی‌تواند از برکات و فیوضات آن سیراب شود و تصور کند که قرآن را کاملاً فهمیده است. پیامبر(ص) در ضمن حدیث مفصلی که در رابطه با قرآن ایراد نمودند فرمودند: «گنجی است که هیچ وقت جواهر آن کم نخواهد شد، و غور و فکر در بارة آن به پایان نخواهد رسید».

4. اطاعت و پیروی:

چهارمین حقی که قرآن مجید بالای مسلمانان دارد، اطاعت از اوامر و به کار بستن احکام آن است، زیرا هدف اصلی از تعظیم، تلاوت، تدبر و تفکر قرآن کریم عمل به ارشادات آن است. قرآن کتاب قصه، جادوگری و دم کردن ساحرانه نیست تا صرف به خاطر تلاوت و کسب ثواب مورد بهره‌برداری قرار گیرد. قرآن مجید به صراحت می‌گوید که اگر کسی احکام قرآن را به کار نبندد تلاوت آن و تدبر در مفاهیم آن هیچ سودی نمی‌بخشد:

(وَمَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ) مائده 44

«و هر که بر وفق آیاتی که خدا نازل کرده است حکم نکند، کافر است»

و پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «لایؤمن احدکم حتی یکون هواه تبعاً لما جئت به» هیچ یک از شما ایمان ندارد مگر این که خواهشاتش را تابع چیزی گرداند که من آورده‌ام»

برای کسی که هنوز در تلاش حق سرگردان است و می‌خواهد بعد از مطالعةدقیق قرآن، و پی‌بردن مطالب آن تصمیم بگیرد که آیا این کتاب برحق است یا نه، تعیین قید و شرطی لازم نیست ولی برای کسی که به قرآن ایمان دارد و معتقد است که قرآن کتاب آسمانی است، الزامی است که قرآن را فقط به این خاطر بخواند که از لحاظ فکر و عمل در زنده‌گانی‌اش تغییر آورده و او را به سوی رستگاری آخرت رهنمون شود.

ایجاد این کیفیت در نفس انسانی نقطة آغاز هدایتی است که در کتاب خدا مضمر است، و بعداً هر اندازه رابطة او با کتاب الهی محکم‌تر شود به همان اندازه بر میزان هدایتش افزوده خواهد شد.

(وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآَتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ) محمد17

«آنان که هدایت یافته‌اند خدا به هدایتشان می‌افزاید و پرهیزگاریشان ارزانی می‌دارد».

یعنی اگر انسان به قرآن تمسک جوید و بکوشد راهنمائی‌های آن را چراغ راه خود قرار دهد، حتماً به صراط مستقیم حرکت نموده تدریجاً منازل رشد و هدایت را طی می‌کند و الا تلاوت بدون عمل ممکن است باعث لعنت او شود. چنانچه آیات زیادی دال بر صحت این مطلب است.

و اما آنان که در بارة قرآن به تحقیق و تدقیق و غور و  فکر و تصنیف و تألیف می‌پردازند، و خود آن طور که باید و شاید از عمل به آن غفلت می‌کنند، انجام کار آنها خیلی وخیم به نظر می‌رسد و تمام پژوهش‌های شان نه تنها یک لذت ذهنی که بازی با قرآن تلقی می‌گردد.

(یُضِلُّ بِهِ كَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ كَثِیرًا) بقره 26

«بسیاری را بدان گمراه می‌کند و بسیاری را هدایت»

5. تبلیغ و تبیین:

حق پنجم قرآن بر بندة مسلمان این است که طبق استعداد و صلاحیت خود اوامر، نواهی و مفاهیم آن را به دیگران برساند.

تبلیغ و رساندن احکام قرآن کار اصلی پیامبر اکرم(ص) بود که بعد از رحلت ایشان به آحاد امت منتقل گردید و هر یک از افراد

امت اسلامی به اندازة توان و استعداد خود در برابر این مسئولیت بزرگ جواب‌گو خواهند بود.

(هَذَا بَلَاغٌ لِلنَّاسِ وَلِیُنْذَرُوا بِهِ) ابراهیم 52

«این پیامی است برای مردم، تا بدان بیمناک شوند»

(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ) مائده 67

«ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان»

تعلیم و آموزاندن قرآن مجید نیز بخشی از تبلیغ آن است ولی بلندترین مرتبه تبلیغ «تبیین» است؛ یعنی فقط رساندن احکام قرآن به دیگران کافی نیست، بلکه باید آیات آن را کاملاً توضیح داده و در هنگام تبلیغ سطح فکری مردم و شرایط زمانی و مکانی شان در نظر گرفته شود و با اسلوبی حکیمانه و جذاب ارائه گردد و برای هر قوم و ملتی به زبان سادة خود شان و بدون تکلف بیان شود.

اینها حقوقی است که قرآن مجید بر همة ما دارد و ما به حیث مسلمان مکلفیم به فکر ادا کردن آنها باشیم، ما آن ملت خوش نصیبیم که کلام پاک خدای متعال، محفوظ و سالم نزد ما موجود است؛ این امر از یک لحاظ باعث افتخار ماست ولی از جانب دیگر مسؤولیت بزرگی را به عهدة ما می‌گذارد که بی‌توجهی به آن باعث خسارت دنیا و آخرت ما می‌شود. قبل از ما بنی اسرائیل حامل کتاب الهی بودند ولی چون نتوانستند به خوبی از عهدة این مسؤولیت عظیم بر آیند، خداوند متعال این افتخار را به امت حضرت محمد(ص) بخشید و آنان را چنین هشدار داد:

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآَیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» جمعه5

«مَثَل کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمی‌کنند مَثَل آن خر است که کتاب‌هایی را حمل می‌کند. بد مَثَلی است مثل مردمی که آیات خدا را دروغ می‌شمرده‌اند. و خدا ستمکاران را هدایت نمی‌کند.»                                                                                                                                      منبع : مجله معرفت شماره 67

برگرفته  ازمجمع قرآن سنندج

سه شنبه 24/6/1388 - 2:13
دعا و زیارت
اسلام دین کامل و جامعی است که به تمام نیازهای فطری انسان توجه کامل داشته و برای تمام نیازهای جسمی و روحی، ابعاد مختلف، زوایای پیدا و پنهان زندگی بشر برنامه و شیوه‌ی کار ارائه کرده ‌است. سیر و سفر از جمله نیازهای روحی‌ و ‌فطری انسان است که در بسیاری از جنبه‌های حیاتی وی نقش مؤثری ایفا می‌کند.
دین ‌مبین‌ اسلام که به تمام نیازهای روحی ‌و جسمی انسان توجه داشته، این موضوع را نیز مورد توجه قرار داده است. وجود آیات‌ متعدد د قرآن‌کریم و به‌طور کلی متون‌ دینی حاکی از اهمیت این موضوع در اسلام ‌است. درباره‌ی اهمیت سیر و سفر و جایگاه آن در تعالیم دینی همین بس که مفهوم سیر و سفر با الفاظ مختلف در قرآن‌ کریم آمده لذا این مقاله بر آن است تا با استفاده از آیات قرآن‌ کریم به تبیین این مطلب کمک نموده و هم‌چنین سیر و سفر را در مورد بررسی قرار دهد. واژه سیر در قرآن در تکاپوى زندگى به ویژه در ابعاد اقتصادى، فرهنگى، سیاسى، و تاریخى، سفر و گردشگرى و سیر و جهانگردى داراى نقشى تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز است. از دیر زمان مردمان خردمند براى سیر و سفر جایگاه ویژه‌اى قائل بوده‌اند و آن را بخشى از زندگى اجتماعى و انسانى خویش مى‌شمرده‌اند.
قرآن مجید، با به کارگیرى واژه «سیر» در شکلها و هیئت‌هاى گوناگون، دستور به گردشگرى و جهانگردى می‌دهد: {قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فى الارض….}پیش از شما سنتهایى بوده است، پس بر روى زمین بگردید و بنگرید…. {فسیروا فى الأرض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین}پس در زمین بگردید و بنگرید که عاقبت کار آنان که پیامبر را به دروغ نسبت می‌دادند، چگونه بوده است. {قل سیروا فى الأرض فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین}بگو در زمین سیر کنید و بنگرید که پایان کار مجرمان چگونه بوده است.
دسته دیگر از آیات قرآن، به صورت سؤالات سرزنشى و تحریکى به مسأله گردشگرى پرداخته و آنانى را که از این مهم سر بر می‌تابند مورد نکوهش و پرسش قرار داده است: {افلم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم….}آیا در روى زمین نمی‌گردند، تا بنگرند که پایان کار پیشینیانشان چه بوده است؟ {افلم یسیروا فى الأرض فتکون لهم قلوب یعقلون بها…}آیا در زمین سیر نمی‌کنند تا صاحب دلهایى گردند که بدان تعقل کنند… در جاى دیگر قرآن به سنتهاى تاریخى ونوامیس طبیعى مانند عزتها و ذلتها، پیروزیها و شکستها، خوشبختیها و بدبختیها اشاره می‌کند و می‌فرماید:{قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فى الارض…} پیش از شما سنتها و قانونهایى عملاً به وقوع پیوسته است. پس در زمین و آثار تاریخى گذشتگان گردش و کاوش کنید. از مجموع این آیات و مانند آن می‌توان دریافت که: اصل مسأله گردشگرى و سیر و جهانگردى و نیز برداشت و دریافت ژرف و عمیق از این سیر و سفر، مورد عنایت و توجه خداوند متعال در قرآن مجید است.در زمانى که هنوز نوشته و کتابى در زمینه شناخت تاریخ و سنن اجتماعى تدوین نشده بود و مدرسه و دانشگاهى در این رابطه وجود نداشت و یا در دسترس عرب و مسلمانان جزیرة العرب نبود، خداوند، مسلمانان را به سیر و نظر در این مقوله‌‌‌ها فرا می‌خواند و از آنان می‌خواهند که در این باره به تفکر و تدبّر بپردازند. روشن است که فراخوانى خود به خود نوعى دستور به جهانگردى و سیر و سفر به مکانهاى تاریخى و جغرافیایى را به دنبال دارد. در آیات قرآن کریم، به بسیارى از نقاط جغرافیایى و تاریخى اشاره شده که همواره مورد توجه باستان شناسان قرار گرفته است: مصر، اصحاب حجر (سنگستان)، غار اصحاب کهف، ارم ذات العماد، سدّ مآرب، احقاف، رودى که بنى اسرائیل از آن گذشتند و فرعونیان در آن غرق شدند، و، گرچه بسیارى از این آثار تاریخى به تدریج بر اثر زمین لرزه‌‌‌ها، افت وخیز دریاها، ریزشهاى آسمانى، فرسایش خاک و مانند آن دگرگون شده است، لکن این دعوت قرآن و فرمان به سیر در زمین روحیه کاوشگرى و جست وجو را در پیروان خود بر می‌انگیزد . پرسشهای قرآنی ضمن تحریک و ایجاد انگیزه در مسلمانان براى حرکت و گردش در اطراف و اکناف زمین و گشتن در جهان و سیروسفر در طبیعت و کوه و دشت و هامون این نکته را مطرح می‌کند که براى دریافت سنتهاى تاریخى و نگرش به عاقبت و پایان کار تمدنهاى عظیم و بناهاى تاریخى و جغرافیایى، نباید تنها به مطالعه آثار پرداخت، بلکه باید همت کرد و رنج سفر برخود هموار ساخت و کوى به کوى و جاى به جاى جهان را در نوردید و به سیر آفاقى در کنار سیر انفسى دست زد، تا به راز و رمز پیشرفتها و تمدنها دست یافت و از فروپاشى و سقوط آنها درس عبرت و تجربه آموخت {فتکون لهم قلوب یعقلون بها}. در کل آیاتى که بدان اشارت رفت نه تنها اصل مسأله گردشگرى را مورد تشویق و ترغیب قرار داده، بلکه آن را در قالب فرمان و امر به پیروان خود تکلیف کرده است.امر {سیروا} و{انظروا} هر چه باشد چون دیگر اوامر قرآن است که مخاطبان مسلمان باید آن را جدّى بگیرند و پى بگیرند، تا به دستاوردهاى آن دست یابند. این امرها باید مورد توجه مسلمانان قرار گیرد. آیا این گونه اوامر قرآن، تکلیف آور نیست و نمی‌بایست گروههایى از مسلمانان در این زمینه تحقیق و کنجکاوى کنند؟ این نکته درخور دقّت است که چگونه امت اسلامی از کنار این امرهاى قرآنى به آسانى می‌گذرد و نسبت به عینیت و اجراى این اوامر رهنمود و راهکارهاى عملى ارائه نمی‌دهد! آیا می‌بایست دیگران با جدیت و تلاش همه جانبه این دستورهاى قرآنى را عملى سازند و ما تماشاگر باشیم. باید توجه کرد که مستحب بودن گردشگرى و جهانگردى در صورتى است که اسلام و نظام اسلامى و جامعه مسلمانان از ترک آن زیان و ضرر نبـینند وگرنه این مسأله رنگ وجوب و لزوم کفایى، به خود می‌گیرد که چه بسا ترک آن موجب نکوهش و سرزنش دین داران و مردم است. اما با این برداشت از قرآن که ضرورت دارد در جهت سیر و سفر امت اسلامی گام بردارد و آن را یک مقوله قابل بحث در جامعه بداند ما به عنوان جامعه مسلمان و افراد مسلمان چقدر در این زمینه برنامه ریزی کرده‌ایم؟ چقدر اطرافیان و خویشاوندان خود را تشویق و ترغیب به سفر کردن در شهرها و اطراف خود نموده‌ایم؟ دقت نمائیم که یکی از مسایل فراموش شده و کم‌رنگ در شهرها، سیر و سفر به شهرها و استانها کشور عزیزمان ایران است که این امر موجب شده که ما ضرر و زیان‌‌‌های بسیاری ببینیم که خود سفر از قول علی بن ابی‌طالب (رضی الله عنه) پنج فایده در آن نهفته است که اگر دقیق بنگریم ما در این قسمت ضررهای بسیار زیادی کرده‌ایم:
1-
غم زدایى و پیدایش نشاط و شادابى.
2-
فقرزدایى و رسیدن به زندگی شایسته.
3-
دانش آموزى و فراگیرى تجربه.
4-
آشنایى با فرهنگها و آداب و رسوم.
5-
دوست یابى و شناخت یاران نیک و بزرگوار.
پس با دقت به آیات قرآن و اوامر خداوند باید در جهت توسعه سیر و سفر گام بر داریم و آن را جزء مقوله‌‌‌های فرهنگی جامعه خودمان قرار دهیم که به اطراف و جهان پیرامون خود با نگاه دقیق و هدفمند بپردازیم. یادآوری می شود چون که فصل بهار همراه با طراوت و سر سبزی خود شروع می شود و تعطیلات مدارس به مدت دو هفته هم به همراه دارد وقت مناسبی است که فرهنگ سیر و سفر را در خانواده و اطرافیان خود زنده کنیم و به شهرهای کشور عزیزمان ایران مسافرت نمائیم تا روحیه شادی در خانواده، دانش‌آموزی و فراگیری تجربه، آشنایی با فرهنگ و آداب و رسوم شهرهای دیگر را در خانواده و اطرافیان به ارمغان بیاوریم. حتماً به مقوله سیر و سفر با اهمیت خاص بنگریم چون که عدم این مقوله در سطح شهر و خانواده موجبات ضرر و زیانهای بسیار زیادی از جمله: افسردگی و عدم تعلق نوجوانان و جوانان به خانواده، عدم ادامه تحصیلات در قشرهای مختلف، ایجاد فرهنگ غلط و ناصحیح خودمحوری گردیده. پس در این وقت مناسب همراه با خانواده و اطرافیان یکی از شهرهای کشورمان را به عنوان سیر و سفر برگزینیم تا در جهت خواسته‌‌‌های قرآنی گامی برداشته باشیم

برگرفته از پایگاه اطلاع ‌رسانی اصلاح

سه شنبه 24/6/1388 - 2:13
دعا و زیارت

از عمر بن خطاب – رضی الله عنه- روایت است كه فرمود:« بَیْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ یَوْمٍ إِذْ طَلَعَ عَلَیْنَا رَجُلٌ شَدِیدُ بَیَاضِ الثِّیَابِ شَدِیدُ سَوَادِ الشَّعَرِ لَا یُرَى عَلَیْهِ أَثَرُ السَّفَرِ وَلَا یَعْرِفُهُ مِنَّا أَحَدٌ حَتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَسْنَدَ رُكْبَتَیْهِ إِلَى رُكْبَتَیْهِ وَوَضَعَ كَفَّیْهِ عَلَى فَخِذَیْهِ وَقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِی عَنْ الْإِسْلَامِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَتُقِیمَ الصَّلَاةَ وَتُؤْتِیَ الزَّكَاةَ وَتَصُومَ رَمَضَانَ وَتَحُجَّ الْبَیْتَ إِنْ اسْتَطَعْتَ إِلَیْهِ سَبِیلًا قَالَ صَدَقْتَ قَالَ فَعَجِبْنَا لَهُ یَسْأَلُهُ وَیُصَدِّقُهُ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ الْإِیمَانِ قَالَ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَشَرِّهِ قَالَ صَدَقْتَ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ الْإِحْسَانِ قَالَ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاكَ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ السَّاعَةِ قَالَ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنْ السَّائِلِ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ أَمَارَتِهَا قَالَ أَنْ تَلِدَ الْأَمَةُ رَبَّتَهَا وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ یَتَطَاوَلُونَ فِی الْبُنْیَانِ قَالَ ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِیًّا ثُمَّ قَالَ لِی یَا عُمَرُ أَتَدْرِی مَنْ السَّائِلُ قُلْتُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ فَإِنَّهُ جِبْرِیلُ أَتَاكُمْ یُعَلِّمُكُمْ دِینَكُمْ» (1)

(روزی ما نزد رسول الله - صلی الله علیه و سلم- نشسته بودیم مردی بر ما وارد شد كه جامه او بسیار سفید و موهای سرش بسیار سیاه بود و كسی از ما او را نمی شناخت و هیچ اثر سفر بر او نبود كه بگوییم از جایی دور آمده است تا اینكه نزد پیامبر - صلی الله علیه و سلم- نشست و دو زانوی خود را به دو زانوی پیامبر - صلی الله علیه و سلم- چسباند و دو دستش را بر دو ران آن حضرت نهاد و گفت: ای محمد مرا از اسلام خبر ده؟ پیامبر - صلی الله علیه و سلم- در پاسخ فرمود: اسلام عبارت است از اینكه گواهی دهی و یقیین داشته باشی معبودی بحق جز خدای یكتا نیست و آنكه  محمد فرستاده خداست و نماز برپا داری و زكات بدهی و روزه رمضان را بگیری و اگر توانایی انجام حج را داری آن را بجای آوری. آن مرد گفت: راست گفتی.

ما به شگفت آمدیم كه از رسول اكرم سؤال می كند(در حالیكه سؤال علامت ندانستن است) و تصدیق می نماید(درحالیكه تصدیق نشانه دانستن است). گفت: مرا از ایمان خبر ده؟ حضرت فرمود: ایمان عبارت است از اینكه ایمان بیاوری به یگانگی خدا، ملائكه، كتابهای آسمانی، پیامبران، روز قیامت و قضا و قدر به خیر و شر آن.  آن مرد گفت: راست گفتی.

گفت مرا از احسان و نیكوكاری خبر ده؟ فرمود: نیكوكاری عبارت است از اینكه چنان خدا را بندگی نمایی كه گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی یقیین بدار كه او تو را می بیند. گفت: مرا از روز قیامت خبر ده؟ فرمود: سؤال شونده از سؤال كننده داناتر نیست.

گفت: مرا از نشانه های قیامت باخبر ساز؟ فرمود: آنكه كنیز آقایش را بزاید و آنكه پا و تن برهنگان بینوا و چوپان گوسفندان را ببینی كه به برافراشتن كاخ(و زیاده روی در ساختمان) بپردازند. پس آن مرد رفت و من چندی نشستم. آن حضرت فرمود: ای عمر می دانی كه سؤال كننده چه كسی بود؟ گفتم خدا و رسول خدا بهتر می دانند. فرمود: او جبریل بود كه آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد.)

شرح حدیث جبریل - علیه السلام-

این حدیث دارای قدر و منزلت عظیم، معرفی كننده تمام دین با بهترین شیوه و واضح ترین عبارات است و وصفی جامعتر و كاملتر برای این حدیث از این سخن پیامبر - صلی الله علیه و سلم- كه می فرماید:« فَإِنَّهُ جِبْرِیلُ أَتَاكُمْ یُعَلِّمُكُمْ دِینَكُمْ»(او جبریل بود كه آمده بود دینتان را به شما بیاموزد) نمی یابیم.

این حدیث دلالت دارد بر اینكه حقیقت دین سه مرتبه است: اسلام، ایمان و احسان.  این سه مرتبه بسیار عظیم و بزرگ هستند زیرا الله سبحانه و تعالی سعادت و بدبختی در دنیا و آخرت را بر آن قرار داده است و بین این سه مراتب ارتباط محكمی وجود دارد كه دایره اسلام وسیعترین آنهاست و بعد از آن دایره ایمان و بعد از ایمان دایره احسان می آید. پس تمام احسان كنندگان، مؤمن هستند و تمام مؤمنان مسلمان می باشند و از آنچه گذشت سِر و راز عتاب خداوند بر آن اعرابی هایی كه ادعای مقام ایمان می كردند، روشن می شود:{قَالَتِ الْأَعْرَابُ آَمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ}(2)«اعرابیان گفتند ایمان آورده ایم. بگو هنوز ایمان نیاورده اید، بهتر است بگویید اسلام آورده ایم چرا كه هنوز ایمان به دلهایتان راه نیافته است» این آیه دلالت می كند بر اینكه ایمان خاصتر و دایره اش از دایره اسلام كوچكتر است.

و هرگاه بخواهیم در فهم مراتبی كه گذشت تعمق نماییم به این نتیجه می رسیم كه اسلام یعنی الله سبحانه و تعالی را آنطوری كه شریعتش می فرماید، پرستش نماییم و در طاعت و عبادت او در ظاهر و باطن تسلیم محض باشیم. این آن دینی است كه الله به وسیله آن بر رسول الله - صلی الله علیه و سلم- و امتش منت نهاد و آن را دین تمام بشریت تا روز قیامت قرار داد و از احدی دینی غیر از اسلام را قبول نمی كند.

همانگونه كه در حدیث اشاره شد اسلام شش ركن دارد اول آن اشهد أن لااله الا الله و أن محمد رسول الله كه هر دو را در یك ركن جمع نموده، اشاره دارد به اینكه عبادت كامل نمی شود و مورد قبول قرار نمی گیرد مگر اینكه این دو شرط را داشته باشد: خالص گردانیدن دین برای خدا و تابعیت مطلق از رسول الله - صلی الله علیه و سلم- همانگونه كه خداوند می فرماید:{فَمَنْ كَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا}(3)«هر آن كس كه امید در لقای پروردگارش بسته است، كار نیكو پیشه كند و در پرستش پروردگارش كسی را شریك نیاورد.»

ملاحظه می نمایید كه در این حدیث اسلام اعمال ظاهری است و آن برای این است كه اسلام و ایمان در یك سیاق واحد جمع شده اند كه در آن اسلام به اعمال ظاهری و ایمان به اعمال باطنی از اعتقادات و اعمال قلب تفسیر می گردند.

اما ایمان متضمن سه امر است: اقرار به قلب، گفتن به زبان و عمل بوسیله اعضا و جوارح. معنی اقرار به قلب تصدیق كردن باطنی به تمام آنچه از طرف خداوند آمده و آنچه رسول الله از شارع حكیم فرموده است تسلیم و فرمانبردار محض باشد. برای این است كه الله مؤمنان را مدح و ستایش می كند و در وصفشان می فرماید:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا»(4)«همانا مؤمنان كسانی هستند كه به خداوند و پیامبر او ایمان آورده سپس شك و شبهه نیاورده اند.» و نقطه مقابل آن نفاق است. پس منافقین در ظاهر مسلمان هستند  و با مسلمانان شعائر دین را انجام می دهند ولی در باطن كافر و نسبت به دین متفر می باشند.

مقصود از اقرار به زبان همان گفتن شهادتین می باشد و به مجرد اعتراف به وجود الله و اقرار به نبوت پیامبر - صلی الله علیه و سلم- بدون گفتن شهادتین در زمره اهل ایمان قرار نمی دهد بدلیل اینكه مشركین به اینكه الله خالق، روزی دهنده و تدبیر كننده كارهاست اقرار می كردند همانگونه كه الله عزوجل می فرماید:{قُلْ مَنْ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ}(5)«بگو چه كسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد، یا كیست كه بر گوشها و چشمها حاكم است؟ و كیست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بر می آورد، و كیست كه كار [جهان] را تدبیر می كند زودا خواهند گفت خدا، بگو پس چرا پروا نمی كنید؟» ولی ایشان از گفتن كلمه توحید امتناع می كردند و تكبر می ورزیدند:{إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یَسْتَكْبِرُونَ}(6)«اینان چنان بودند كه چون به آنان لا اله الا الله گفته می شد، استكبار می ورزیدند» كه از آنجمله می توان به ابوطالب عموی رسول الله - صلی الله علیه و سلم- اشاره كرد كه به نبوت برادر زاده اش اقرار می نمود و از او دفاع می كرد و یاری می نمود بلكه می گفت:

ولقد علمت بأن دین محمد    من خیر أدیان البریّة دینا
لولا الملامة أو حذار مسبّة   لوجدتنی سمحا بذاك مبینا

[به تحقیق می دانم كه دین محمد از تمام ادیان دنیا بهتر است اگر لومه یا ترس از ناسزاگویی و دشنام نبود مرا نسبت به آن روشنگر نرم و آسان می یافتی.]

این گفته نفعی به او نمی رساند و او را از آتش خارج نمی كند زیرا كلمه ایمان و وسیله داخل شدن به بهشت را بر زبان نرانده است. و این كلمه است كه اموال مردم را مصون و مانع از ریخته شدن خونش می گردد همانگونه كه در حدیث آمده است:{أُمِرْتُأَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ وَیُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَیُؤْتُوا الزَّكَاةَ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الْإِسْلَامِ وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ}(7)(مأمور شدم با مردم بجنگم تا آنكه گواهی دهند كه معبودی به حق جز خدای یكتا نیست و محمد پیامبر خداست  و نماز برپا دارند و زكات بدهند. پس اگر اینها را انجام دادند خونها و اموالشان مگر به حق اسلام محفوظ است و حساب آنها با خداست.) علما اجماع دارند بر اینكه هركس با آنكه قدرت آن را دارد كه شهادتین را بر زبان جاری نماید اما این كار را نمی كند در دایره اسلام داخل نمی شود.

اما عمل كردن به مقتضای این ایمان از بزرگترین قضایایی است كه مردم از فهم آن غافل هستند. ایمان جز به وسیله عمل تحقق پیدا نمی كند و شریعت با نصوص قطعی بر ركن بودن عمل برای صحت ایمان دلالت دارد. الله تعالی می فرماید:{ وَیَقُولُونَ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُولَئِكَ بِالْمُؤْمِنِینَ}(8)«و می گویند به خداوند و پیامبر ایمان آوردیم و فرمان می بریم، سپس گروهی از آنان بعد از این روی می گردانند، و اینان مؤمن نیستند.» همانا ترك عمل در دین خداوند از بزرگترین نشانه های عدم اطاعت از الله و رسولش - صلی الله علیه و سلم- می باشد.

و برای تو گمراهی كه باعث دور شدن از نور خداوند می گردد با ترك عمل به شریعتش معلوم می شود. پس هنگامی كه نماز و زكاتت را سلامت نگه داشتی آن را دلیل قرار بده كه ایمان در قلبت وجود دارد. عمل سبب تصدیق یا تكذیب آن است. همانگونه كه حسن بصری - رحمه الله- می فرماید: اگر در ایمانش صادق باشد صاحب عمل می شود و كارهایش به ثمر می نشیند همانگونه كه گفته شده:

والدعاوى مالم یقیموا علیها   بینـات أصحابها أدعیاء

[ادعاها جز با نشانه های صاحبان آن ثابت نمی گردند]

و هنگامی كه ایمان متضمن این سه امر باشد لازمه اش زیاد شدن و ناقص شدن است. و دلیل برای آن این است كه اقرار به قلب در اشخاص متفاوت است و از حالتی به حالت دیگر فرق می كند. شكی نیست كه یقیین اصحاب به پروردگارشان مانند غیر ایشان نیست. بلكه بر شخصی لحظاتی می گذرد كه نظر قدرت یقیین به الله به جایی می رسد مثل اینكه بهشت و جهنم را می بیند و لحظاتی از ضعف و كوتاهی در عمل می آید كه یقیینش كم می شود همانگونه كه حنظله - رضی الله عنه- می فرماید:{نَكُونُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُذَكِّرُنَا بِالنَّارِ وَالْجَنَّةِ حَتَّى كَأَنَّا رَأْیُ عَیْنٍ فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَافَسْنَا الْأَزْوَاجَ وَالْأَوْلَادَ وَالضَّیْعَاتِ فَنَسِینَا كَثِیرًا}(9)(ما نزد رسول الله - صلی الله علیه و سلم- بودیم و به وسیله آتش و بهشت ما را متذكر می ساخت تا آنجا كه احساس می كردیم داریم با چشم آن چیزها را می بینیم هنگامی كه از نزد رسول الله - صلی الله علیه و سلم- خارج می شدیم و با همسران و فرزندانمان و شغل و كارمان مشغول می شدیم بیشتر آن چیزها را فراموش می نمودیم.) پس اقرار به قلب متفاوت است همانگونه كه سخنان و اعمال متفاوت هستند. پس كسی كه بسیار یاد خدا می كند و در عبادت سعی و تلاش زیاد به خرج می دهد و پیوسته به عبادت خداوند مشغول است با كسی كه به انجام گناه و معاصی می پردازند یكی نیستند.

اسباب زیاد شدن ایمان بسیارند از آن جمله: شناخت اسماء و صفات خداوند. هنگامیكه بنده به صفت بصیر بودن خداوند آگاهی پیدا می كند از معصیت و گناه دوری می نماید زیرا احساس می كند كه خداوند مراقب اعمال اوست و هنگامی كه این سخن را در كتاب خداوند می خواند:{ قُلِاللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ}(10)«بگو خداوندا، ای فرمانفرمای هستی، به هركس كه خواهی فرمانروایی بخشی و از هركس كه خواهی فرمانروایی بازستانی، و تویی كه هركس را كه خواهی گرامی داری و هركسی را كه خواهی خواركنی،خیر به دست توست، تو بر هر كار توانایی.» قلبش آرام می گیرد و به قضا و قدر خداوند راضی می شود. و از جمله اسباب زیاد شدن ایمان ذكر كردن بسیار خداوند است. زیرا آن غذای قلب و قدرت جان است كه این سخن الله تعالی تصدیق كننده آن است:{أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}(11)«بدانید كه با یاد خداست كه دلها آرام می گیرد.» و از اسباب زیاد شدن ایمان توجه به نشانه های خداوند در دنیا و تأمل نمودن در آفرینش آن است همانگونه كه الله تعالی می فرماید:{وَفِی الْأَرْضِ آَیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ (20) وَفِی أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ}(12)« و در زمین نشانه هایی برای اهل یقین هست و نیز در وجود خودتان آیا نمی نگرید؟» و از آن جمله: سعی و تلاش در عبادت و زیاد انجام دادن اعمال صالح است.

سپس حدیث به مرتبه سوم كه احسان است اشاره می نماید و آن بلندترین مرتبه دین و اشرفترین آن است كه خداوند آن را با لطف و عنایت خویش به اهلش اختصاص داده و آنان را یاری داده است. الله عزوجل می فرماید:{ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ}(13)«بی گمان خداوند با پرهیزگاران و نیكوكاران است» مراد از احسان در اینجا را رسول الله - صلی الله علیه و سلم- اینگونه بیان نموده است:« أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاكَ»(نیكوكاری عبارت است از اینكه چنان خدا را بندگی نمایی كه گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی یقیین بدار كه او تو را می بیند) و شكی نیست كه این درجه بلندی است زیرا آن بر اخلاص شخص و مداومت در مراقبت از اعمالش برای الله عزوجل دلالت می نماید.

سپس حضرت جبریل - علیه السلام- از قیامت  و نشانه های آن پرسید رسول الله - صلی الله علیه و سلم- در جواب فرمود كه آن در علم خداوند است و از كلیدهای غیب می باشد كه جز خداوند آن را نمی داند اما چیزهایی از نشانه های آن را بیان كرد. فرمود:« أَنْ تَلِدَ الْأَمَةُ رَبَّتَهَا»(آنكه كنیز آقایش را بزاید) یعنی زنی كنیز كه صاحب فرزند دختر می شود و این دختر فرزندی بزاید كه مالك كنیز است و این كنایه از زیاد بودن بنده است كه این نشانه در اوایل عهد اسلامی حاصل شد اما نشانه دوم« وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ یَتَطَاوَلُونَ فِی الْبُنْیَانِ»(و آنكه پا و تن برهنگان بینوا و چوپان گوسفندان را ببینی كه به برافراشتن كاخ بپردازند.) و معنای آن این است كه فقیران را می بینی كه صاحب ثروت و  ساختمانهای بلند نبودند اما خداوند بر ایشان گشایشی حاصل نمود كه خانه های بسیار بلند و قصرهایی كه به آن فخر می كردند را بنیان نهادند.

نسأل الله سبحانه وتعالى أن یرزقنا علما نافعا ، وعملا صالحا متقبلا ، والحمد لله رب العالمین.             

برگرفته از سایت ایمان.

منابع:

(1)رواه مسلم

(2) حجرات14

(3) كهف 110
(4) حجرات 15

(5) یونس 31

(6) صافات 35

(7) متفق علیه

(8) نور 47

(9) رواه مسلم

(10) آل عمران 26

(11) رعد 28

(12) ذاریات21-20

(13) نحل 128

سه شنبه 24/6/1388 - 2:9
دعا و زیارت

برأ یعنی دشمنی با غیر مسلمانان اصل دوم از اصول ایمان بوده که ما آنرا خدمت شما خوانندگان تقدیم میداریم حقیقت این اصل هما نا یکنوع موقف گیری هر مسلمان در برابر دشمنان اسلام بوده واین موقف گیری واجب است. پس بیائید ببینیم که این اصل چه معنی دارد؟ دلایل آن از قرآن کریم وسنت نبوی صلی الله علیه وسلم چیست؟ واحکام و حدود آن کدامست ؟

اول:ادله براء ( دشمنی با کفار ) از کتاب وسنت : الله تعالی در سوره ممتحنه که در باره حضرت حاطب ابن ابی بلتعه رضی الله عنه نازل شده است،حکم براء را بیان کرده است که بعد از تشریح قصه حضرت حاطب ابن بلتعه رضی الله عنه مطالعه خواهید کرد.

از حضرت علی بن ابی طالب کرم الله وجه روایت است که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم من وزبیر ومقداد را فرستاد وگفت به ( روضه خاخ) بروید ودر آنجا زنی را خواهید یافت که به هودجی نشسته است وبهمراه او نامه یی است، نامه را از وی بگرید. حضرت علی کرم الله وجه می فرماید: ما سه تن در دویدن با همدیگرمسابقه می کردیم  تا آنکه به ( روضه خاخ) رسیدیم ،در آنجا زنی را دیدیم که در هود جی نشسته است،برایش گفتیم: نامه را بیرون کن،گفت با من نامه یی نیست،گفتیم: یانامه را بیرون آر ویا لباست را تلاشی خواهیم گرفت وی نامه را از بین موهایش برون کرد وبما داد وما آنرا به نبی اکرم صلی الله علیه وسلم آوردیم،رسول الله آنرا کشودند ومحتوای آن عبارت بود از : اطلاعی از طرف حاطب ابن ابی بلتعه برای اشخاص از مشرکین مکه در باره بعضی از اسرار رسو ل الله صلی الله علیه وسلم . رسول الله صلی الله علیه وسلم خطاب به حاطب فرمودند: ای حاطب! این چیست؟ حاطب گفت: یارسول الله صلی الله علیه وسلم در باره من عجله کار مگیر اینک موضوع را تشریح میدهم: من شخصی بودم که در بین قریش زندگی میکردم،ولی از جمله ایشان نبودم وبهمراه تو مهاجرینی هستند که در مکه اقاربی دارند وایشان اهل واموال مهاجرین مذکور را در مکه حفاظت می نمایند ومن که در آنجا حمایتگری ندارم ودر بین قریش صاحب نسب نیز نمی باشم خواستم که وسیله یی بیابم تا ایشان خویشاوندان مرا که در مکه اند حمایت کنند وآزار نرسانند،ومن هر گز این کار را از روی کفر وارتداد از دین انجام نداده ام. باشنیدن سخنان وی،رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: حاطب راست می گوید.

 

حضرت عمر رضی الله عنه فرمود: ای رسول خدا صلی الله علیه وسلم مرا بگذار که گردن اورا بزنم.

رسول الله علیه وسلم فرمودند: وی در غزوه بدر حضور یافته بود وتو خبر نداری که الله تعالی استقامت وثابت قدمی اهل بدر را در آینده نیز میدانست لذا برای ایشان گفت،هر چه می خواهید بکنید ،من شما را آمرزیدم.

عمرو بن دینار که از راویان این حدیث است میگوید آیه کریمه: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِیَاء }[الممتحنة : 1]. یعنی" ای مسلمانان دوست میگرید دشمنان مرا ودشمنان خود را ".

در باره حاطب رضی الله عنه نازل شده است وابن عباس رضی الله عنه نیز گفته است آیات ممتحنه در باره حاطب رضی الله عنه وراجع به همین حادثه نازل شده است، چنانچه حاکم با اسنادش که به حضرت عبد الله بن عباس رضی الله عنهما میرسد،در باره آیه کریمه :{ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاء مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن یَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ َن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ } [الممتحنة : 1-3].

روایت می کند که آیه مذکور در باره مکاتبه حاطب ابن ابی بلتعه وکسانی با او بودند، وچنین مکاتبه میکردند نازل شده وایشانرا از این عمل بر حذر می دارد. معنی آیه کریمه فوق چنین است: " ای مؤمنان،مگیرید دشمنان مرا ودشمنان خود را دوستان،پیغام میفریستید به ایشان به منظور دوستی ( حال آنکه) کافر شدند به آنچه آمده است بشما از دین راست میکشند رسول را وشما را برای آنکه ایمان آوردید به الله که پروردگار شما ست،اگر بر آمده اید( از اوطان خود) برای جهاد در راه من وبطلب رضامندی من ( دوست مگیرید آنها را) پنهان میکنید وآنچه را ظاهر مینمائید وهر که بکند این کار را از شما،پس به تحقیق غلط کرده است راه راست را،اگر ظفر( غالب شوند) بیابند برشما،باشند مر شما را دشمنان ودر از میکند بر شما دستهای خود را و زبانهای خود رابه بدی ودوست دارند که شما نیز کافر شوید،فائده نمیدهد شما را خویشاوندان شما ونه فرزندان شما،در روز قیامت،فیصله میکند خدا در میان شما ،والله به آنچه میکنید بیناست".

حاکم در باره حدیث مذکور می گوید که صحیح است وشروط شیخین( بخاری ومسلم) بر آن تطبیق می شود ولی آن دو امام این حدیث را روایت نکرده اند،وامام ذهبی صحت حدیث را تایید کرده است. در آیات ممتحنه الله تعالی مسلمانان را از داز مردن دست دوستی به سوی کفار بر حذر میدارد،کفاری که به دشمنی رسول الله صلی الله علیه وسلم ومسلمانان پرداختند که گناهی جز ایمان به الله تعالی نداشتند. بناءً الله تعالی حکم موالات با کفار ودوستی با ایشان را در حالتی که چنین ظلم وتجاوز در حق مسلمانان روامی دارند،بیان کرده واین عمل را گمراهی وانحراف از صراط المستقیم ایمان نامید،به تعقیب آن الله تعالی حکمت این نهی را چنین بیان می دارد:{ إِن یَثْقَفُوكُمْ یَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاء وَیَبْسُطُوا إِلَیْكُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ}[الممتحنة : 2]. یعنی: " اگر غالب بیایند بشما باشند مر شما را دشمنان ودر از میکنند بسوی شما دستهای خود را وزباهای خود را به بدی ودوست دارند شما نیز که کافر شوید".

خلاصه مطلب آیه کریمه این است که هر  گاه کفار مذکور بر مسلمانان غالب آیند،هر گز مسمانان را معاف نخواهند کرد وبر احدی از ایشان رحم نخواهند نمود وعلاوه براین ایشان می کوشند مسلمانان را از دین شان بیرون کرده،دوباره کافر بسازند،پس چگونه برای مسلمانان موالات ونصرت ومحبت ایشان جواز دارد. بدنباله آیت،الله تعالی مسلمانان را از این موضوع نیز با خبر می سازد که اقارب و اولاد کافر نمی توانند در روز قیامت منفعتی برای اقارب مسلمانان خویش برسانند واین بدانجهت است که الله پاک در روز قیامت مسلمانان وکفار را از هم جدا می سازد ولو روابط دنیوی وقرابت خیلی نزدیک با هم داشته باشند.

سپس الله تعالی حضرت ابراهیم علیه السلام وآنانی را که با او بودند بر سبیل سر مشق واسوهء مسلمانان ذکر می کند ومی فرماید:{ قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إ} [الممتحنة : 4]. (رفتار وکردار ابراهیم) "ابراهیم وکسانی که بدو گرویده بودند ،الگوی خوبی برای شما است،بدانگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما واز چیزهائی که بغیر از خدا می پرستید بیزار وگریزانیم،وشما را قبول نداریم ودر شما بی اعتنائیم،و دشمنانگی وکینه توزی همیشگی میان ماو شما پدیدار آمده است،تا زمانی که به خدای یگانه ایمان میآورید واو را به یگانگی می پرستید".این آیه کریمه مؤمنان را دستور می دهد ای مؤمنان بر شماست که در امر بیزاری وبرائت از کفار واعلان عداوت ودشمنی با ایشان تا هنگامیکه بر کفر وشرک خود قایم اند،از حضرت ابراهیم علیه السلام ومؤمنانی که باوی بودند، پیروی کنید وایشان را در این مسئله سر مشق خود قرار دهید. اینها همه آیات واضح وروشن در وجوب بیزاری از کفار ووجوب اعلان دشمنی با ایشان وکراهیت از ایشان می باشد.

الله تعالی در آیات دیگری مسلمانان را از این امر بر حذر داشته وایشان را آگاه کرده است که موالات ودوستی با کفار بر ضرر اسلام ومسلمانان کفر وخروج از دین است چنانچه می فرماید: { یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ} [المائدة : 51].

ای مؤمنان! یهود وومسیحیان را به دوستی نگیرید،ایشان برخی دوست برخی دیگرند وهر کس از شما با ایشان دوستی ورزد بیگمان او از زمره ایشان بشمار است وشک نیست که خدواند افراد ستمگر را هدایت نمیکند .

در آیه مبارکه فوق جمله (وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ) . صراحتا به ک... کسی دلالت دارد که دشمنان دین را بخود دوست وولی میگیرد. ونیز خداوند پاک می فرماید: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِیَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِیمَانِ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ }[التوبة : 23].

ای مؤمنان پدران وبرادران را یاوران خود نگیرید واگر کفر را بر ایمان ترجیح دهند. کسانی که از شما ایشان را یاور ومددگار خود کنند مسلماً ستمگرند.

این آیات ونظایر آنها که در قران کریم بکثرت موجود است بطور آشکار وجوب برائت وبیزاری از کفار را بیان میدارد و موالات با ایشان  را ولو از اقارب وخویشاوندان بوده باشند ویا از ایشان امید نصرت وتاییدی برود منع می کند،چنانچه در جای دیگری الله تعالی می فرماید: { لَا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ }[المجادلة : 22].

مردمانی را نخواهی یافت که به خداوند وروز قیامت ایمان داشته باشند،ولی کسانی را به دوستی بگیرند که با خدا وپیغمبرش دشمنی ورزیده باشند،هر چند که آنان پدران،یاپسران،یا برادران،ویا قوم وقبیله ایشان باشند،چرا که مؤمنان،خدا بر دلهایشان رقم ایمان زده است،وبا نفخه ربانی خود یاریشان داده است وتقویتشان کرده است ،وایشان را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر آنها رود بارها روان است ،وجاودانه در آنجا میمانند. خدا از انان خوشنود،وایشان هم از خدا خوشنودند،اینان گروه یزدانند. هان! گروه یزدان،قطعاً پیروز ورستگار است.

اینها همه آیات صریح وروشنی است در بیان این امر که مودت ومحبت ویاری دادن وموالات با کسی که باخدا ورسولش مخالفت ودشمنی پیشه کرده است،جواز ندارد ولو چنین شخصی از نزدیکترین اقارب بوده باشد. واین مطلب نیز از آیات مذکور آشکار است که مؤمنان مخلص بر خوردار از یاری وتایید وتوفیق الهی بیائید ببینیم که مفهوم موالات منهیه با کفار در آیات چیست ودقیقاً برائت از ایشان چه معنی دارد؟.

دوم: بیزاری( برائت) از دشمنان خدا را چگونه در ساحه عمل پیاده میکنیم؟

1ـ وجوب پابندی به همه احکام اسلام: واین بدانجهت که دین کفار باطل است چه در اصول وعقاید وچه در فروع از قبیل تحلیل،وتحریم،راه وروش واخلاق مگر آنچه که موافق با فطرت درست ومطابق باشرع الهی باشد واز همین سبب الله تعالی بما دستور داده است که به کفار هنگامیکه ما را به دین خود دعوت می کنند چنین بگوئیم:{ قُلْ یَا أَیُّهَا الْكَافِرُونَ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ}[الكافرون : 2] "بگو ای: کافران پرستش نمی کنم آنچه شما میپرستید..."الله پاک در آیات بسیاری رسولش را از اطاعت کفار ولو در بی اهمیت ترین چیزیکه به آن دعوت میکنند،بر حذر داشته است زیرا در این کار مخالفت با دستور الهی نهفته است،ونیز خداوند می فرماید: { وَأَنِ احْكُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَیْكَ} [المائدة : 49].ودر میان آنان طبق چیزی حکم کن که خدا بر تو نازل کرده است،واز امیال وآرزوهای ایشان پیروی مکن،واز آنان بر حذر باش که تو را از برخی چیز هائی که خدا بر تو نازل کرده است بدور ومنحرف نکنند.

اینها همه آیاتی اند که رسول الله صلی الله علیه وسلم را از اطاعت مشرکین وکفار ولو در چیزی کوچک منع می کنند،چه در اطاعت کفار ومشرکین مخالفت است با چیزیکه الله تعالی فرو فرستاده است،الله پاک در اینجا رسولش را در صورتیکه این عمل را انجام دهد،با انواع تهدید ها مواجه می سازد. وشکی نیست که فرمانبرداری از کفار در چیزی از قوانین شان از بزرگترین انواع موالات ودوستی وتابعیت به آنان است .

2ـ وجوب بیزاری ( برائت) از کفار این امر لا.مئ امر اول ( وجوب پابندی به همه احکام اسلام) است، چه در حالیکه مسلمان دارای دین خاص ومشخص است،پس اگر پای بند این دین نباشد،از آن خارج می شود وطبعا هر کسیکه از دین راستین اسلام بعد از ثبوت حقانیت آن بنزد وی،از آن خارج می شود ،ودر ک... تردیدی نیست ودر این هم شکی نیست که کافر در زندگی خود دارای عقیده وروشی می باشد،وهر عقیده وراه وروشی که سوای عقیده اسلام است،باطل می باشد،چنانچه خداوند پاک می فرماید:{ فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ} [البقرة : 256] پس هر که منکر بت شود وایمان آورد بخد پس هر آئینه چنگ زده است به دست آویزی محکم .

طاغوت عبارتست از هر کسیکه از حد خود تجاوز نموده ومردم را به پرستش خویش دعوت کند وحق پروردگار در پرستش وفرمانبرداری را از آن خود گرداند.

قران کریم از حضرت ابراهیم علیه السلام حکایت میکند که خطاب به قوم خود گفت:{ َقالَ أَفَرَأَیْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ}[الشعراء : 77].

آیا می بینید که چه چیز را می پرستید؟! هم شما وهم پدران پیشین شما . همه آنها دشمن من هستند بجز پروردگار جهانیان.

وهمینگونه ابراهیم با ایشان میگوید: { كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ} [الممتحنة : 4].

ملاحظه می فرمائید که الله تعالی در این گفتار حضرت ابرهیم را سر مشق ونمونه برای ما قرار داده است در روشنی این آیات می توان گفت که اعلان بیزاری از دشمنان اسلام واز کفر ایشان قدم دوم در جهت تحقق برائت از کافران ولازمه پابندی به دین خدای واحد  وپیروی صراط المستقیم اوست پس هر کسیکه از صراط المستقیم پیروی کند وراه وروش رسول پاکش صلی الله علیه وسلم را نمونه خود قرار دهد بروی واجب است که اعلان دوری وبیزاری از کفر کفار کند و کلا با راه ودین ایشان مخالفت نماید.

3ـ عدم جواز کمک با کافر به ضرر مسلمان:

امر سومی که بیزاری وبرائت از کفار وعدم موالات با ایشان آنرا ایجاب می کند،عدم جواز همکاری با آنان در امریست که به ضرر مسلمانان باشد واین در هیچ حالتی جائز نیست،چه در صورتیکه ریختن خون وآبرو وعصب مال مسلمان بر برادر مسلمانش حرام است وفحش دادن مسلمان فسق وابطال واتلاف حقش موجب دخول در جهنم وریختن خونش ظلم وباعث با قیماندن در از مدت در دوزخ میباشد، پس همکاری با کافر علیه مسلمان مطلقا وسیله نا درست وخروج از دین است وآیاتی که در آغاز این بحث آوردیم خاص بهمین مطلب دلالت دارد.

4ـ عدم جواز انتخاب مشاورین وهمکاران ازایشان:

موضوع چارمی که الله تعالی در رابطه با بیزاری از کفار ،ما را از آن منع کرده است وبما اطلاع داده که این کار نوعی موالات با ایشان است،برگزیدن مشاورین وهمکاران از آنان ومقرر کردن و ..... وکارمندان بلند پایه از جمله ایشان وخلاصه توظیف افراد بیگانه در کار های حساس می باشد.

از آنچه گفته آمد،آشکار می گردد که معنی بیزاری از کفار اینست که در امور دین اسلام هیچ نوع تنازلی برای ایشان نکنیم واینکه هر گز ایشان را دوست نداشته باشیم زیرا این کار بمعنی دوست داشتن دشمنان اسلام است واینکه آنها را در امری که به ضرر مسلمانی تمام میشود،کمک نکنیم.

آنانیکه اصول برائت وبیزاری از دشمنان اسلام را مطلقاً می پذیرند واستثنا اتی را که در این مورد است رعایت نمیکند احیانا مرتکب ظلم وجور می گردند.

سه شنبه 24/6/1388 - 2:8
اخبار

آیا این جانور فقط یك سگ زشت است یا واقعا یك موجود افسانه‌ای كه كل آمریكا را به وحشت انداخته است؟

به نوشته «همشهری»، روزنامه بیلد گزارش داد، شبكه تلویزیونی KOTV (از گروه CBS) تصاویر حیوانی را نشان داد كه جسدش در استیلول (در ایالت اوكلاهاما آمریكا) پیدا شده است.

گفته می‌شود این حیوان می‌تواند چوپاكابرا (Chupacabra) باشد. در داستان‌ها آمده است، این موجود افسانه‌ای شب‌ها به خانه‌ها و اصطبل‌ها می‌رود و خون قربانیانش را می‌مكد!

اولین گزارش‌ها درباره این پدیده سال 1995 از پورتوریكو منتشر شد. ظاهرا خون هشت گوسفند به طور كامل مكیده شده بود و بر روی سینه همه آنها سه جای سوراخ دیده می‌شد.


بعدها گزارش‌های مشابهی از سراسر آمریكا ـ از شمال (ایالت مین آمریكا) تا جنوب (شیلی) ـ پخش شد. خون همه این حیوانات از سوراخ‌های كوچك (یا جای گازگرفتگی) تقریبا به طور كامل مكیده شده بود.

تعدادی از شاهدان عینی «چوپاكابرا» را همچون خزندگان وصف می‌كنند. دیگران ـ همانند جسدی كه در اوكلاهاما كشف شده است ـ آن را همچون سگ، اما دارای پوست چرمی مانند خزندگان و دارای دندان خون‌آشام می‌دانند. این جانور می‌تواند تا شش متر جهش كند.

شبكه خبری «سی.ان.ان» هم چند روز پیش گزارشی را درباره كشف چوپاكابرا در تگزاس پخش كرد. این موجود در یك تله گرفتار شده بود. دامپزشكان تاكنون نتوانسته‌اند این جانور را طبقه‌بندی كنند. آنها نمی‌دانند این موجود از كجا آمده است: جهش ژنی از كایوت‌ها بوده است یا؟

W W W . H O T F U N . I R

W W W . H O T F U N . I R

W W W . H O T F U N . I R

يکشنبه 22/6/1388 - 4:22
دعا و زیارت

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَكَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[النور : 35]

سوره مبارکه نور را به دلیل همین آیه «سوره نور» می‏گویند، چون آیه نور در این سوره آمده است اسم آن «سوره نور» شده است.

این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی از آیات مشکله قرآن مجید است و مخصوصا قرآن کریم در آخر همین آیه جمله‏ای ذکر می‏کند که نشان می‏دهد این آیه بسیار بسیار قابل تدبر و تامل است و هر کسی به اندازه ظرفیت‏خود چیزی از این آیه کریمه می‏فهمد، چون در آخر آیه بعد از ذکر مثل می‏فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس‏» خدا مثلها را برای مردم ذکر می‏کند.در بعضی آیات دیگر می‏فرماید «خدا مثلها را برای مردم ذکر می‏کند ولی به عمق این مثلها نمی‏رسند مگر عالمان‏» .این نشان می‏دهد که مثلهای قرآن عمقهایی دارد که هر کس نمی‏تواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیده‏ام.حال ما به کمک آنچه مفسرین بزرگ گفته‏اند و در روایات آمده است، یک سلسله مطالبی درباره این آیه عرض می‏کنیم.تعبیر آیه این است: « الله نور السموات و الارض‏» خدا نور آسمانها و زمین است.

با توجه به اینکه آسمانها و زمین که در قرآن ذکر می‏شود نه به عنوان قسمتی از مخلوقات عالم است‏بلکه به عنوان همه این مخلوقات و همه مخلوقات علوی و سفلی و غیب و شهادت است، معنای آیه این می‏شود که خدا نور تمام جهان است.پس در ابتدای این آیه به خداوند متعال کلمه «نور» اطلاق شده است.

آنچه بشر ابتدائا از کلمه «نور» می‏فهمد همین نورهای محسوس است که هنوز هم صد در صد حقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است، قدر مسلم این است که در جهان ماده یک چیزی به نام «نور» وجود دارد اگر چه از نظر علمی شناخت آن دشوار باشد.

بعضی از اجسام نیرند و نور می‏پراکنند مثل خورشید، ستارگان، چراغها و لامپهایی که خودمان داریم که اگر این نورها نمی‏بود جهان سراسر تاریک بود و به اصطلاح «چشم، چشم را نمی‏دید» ولی این نور که هست فضا روشن است.این را می‏گویند نور حسی و مادی.

آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است این نور نیست، این نور یکی از مخلوقات خداوند است.در اول سوره مبارکه انعام می‏خوانیم: «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون‏» : «سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قرار دهنده نور و ظلمت را...» . خدا خالق این نور است[نه خود این نور].این یک مطلبی است که دیگر از نظر قرآن جای بحث نیست، چون نه تنها خود این نور مخلوق خداست‏بلکه قرآن دائما درباره منبع این نور یعنی خورشید و ستارگان بحث می‏کند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهی هستند.اگر کسی درباره خدا چنین تصوری کند که معروف است‏به تصور «پیر زنی‏» -که خیال می‏کنند خداوند یک قلمبه نور است در بالای عرش و نور را هم چیزی نظیر نور برق و خورشید و غیره تصور می‏کنند-و واقعا چنین اعتقادی داشته باشد، در توحید و در ایمانش خلل است.این نور چیزی است که ما به چشم می‏بینیم[در حالی که]قرآن درباره خدا می‏گوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» [الأنعام : 103]خدا به چشم دیده نمی‏شود.اگر کسی خدا را-العیاذ بالله-موجودی از جنس این نور بداند مسلم در توحیدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و دیدن فرض کرده است (1) .

ولی کلمه نور مصداقش منحصر به نور حسی نیست.لفظ «نور» وضع شده است‏برای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد.ما به نور حسی از آن جهت «نور» می‏گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیدا کننده باشد می‏توانیم به آن «نور» بگوییم -و می‏گوییم-و لو اینکه جسم نباشد، حسی نباشد. مثلا درباره علم می‏گوییم «علم نور است‏» و در حدیث است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»  حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن و روشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن می‏کند.اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم از نوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم «نور» می‏گوییم، به عقل «نور» می‏گوییم.عقل خودش یک نور است.قرآن کریم به ایمان، «نور» اطلاق کرده است: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» [الأنعام : 122]«آیا آنکه مرده بود و ما زنده‏اش کردیم و برای او نوری قرار دادیم که با آن نور در میان مردم راه می‏رود...» آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است، ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشید و امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است، چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی می‏دهد، هدف و مقصد را به انسان نشان می‏دهد، چون به انسان مقصد می‏دهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش می‏کشاند، به ایمان هم «نور» می‏گوییم.عرفا به خود عشق «نور» می‏گویند.مولوی می‏گوید:

عشق قهار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق وقتی که ما نور را به این معنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده، و دیگر بیش از این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل، و به این جهت کاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده، به این معنی درست است که ما خدای متعال را هم «نور» بدانیم. «خدا نور است‏» یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.

به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت‏اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایر اشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را «پیدا» و «پیدا کننده‏» کرده است.در آیه قرآن می‏خوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر...» [الحدید : 3]خدا ظاهر است، «ظاهر است‏» یعنی پیداست.خدا خالق اشیاء است‏یعنی پدید آورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا می‏بینیم که کلمه «نور» را در دعاها و در روایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کرده‏اند، نور از اسماء خداست.

عرفا و شعرا از «محبوب‏» تعبیر به «شاهد» می‏کنند(و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی هم هست).شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است.این تعبیر را می‏آورند که ای محبوب!تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن می‏کند، اگر چهره تو نباشد محفل ما تاریک تاریک است.حافظ می‏گوید:

اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود×یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد امیر المؤمنین علی(كرم الله وجه)هم می‏فرماید: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی‏ء» تو را سوگند به نور چهره‏ات که همه چیز به آن روشن است، اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است (یعنی همه چیز به تو روشن است). «همه چیز تاریک است‏»

معنایش این است که هیچ چیز نیست، همه چیز در تاریکی عدم است نه اینکه اشیاء در یک تاریکی هستند نظیر تاریکی‏ای که ما در شب در آن هستیم، اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی «نیستی‏» هستند.

همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا روایتی است در توحید صدوق که شخصی غیر مسلمان آمد خدمت امیر المؤمنین  حضرت علی(كرم الله وجه)و عرض کرد:یا علی!خدا کجاست؟

علی(كرم الله وجه)فرمود:هیزم بیاورید.هیزم آوردند(گویا شب هم بوده است).فرمود آتش بزنید. تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود این نور کجاست؟در کجای اینجاست؟گفت:همه جا.فرمود:این نور، مخلوقی از مخلوقهای خداست، تو نمی‏توانی بگویی کجاست، می‏گویی تا هر جا که روشن کرده همه جا هست، خدا هم همه جا هست و تا هر جا که روشن کرده، [هست]و هر جا که هست او روشن کرده و جا هم جایی است که او روشن کرده و ماوراء ندارد، و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی‏ء» .

آیا ما می‏توانیم به خدا کلمه «نور» را اطلاق کنیم

پس یک بحث این است که آیا ما می‏توانیم به خداوند متعال کلمه «نور» را اطلاق کنیم یا نه؟بله، می‏توانیم، به دلیل اینکه هم ائمه دین اطلاق کرده‏اند، هم ظاهر آیه قرآن در اینجا همین است و هم از نظر به اصطلاح دلیل عقلی مانعی ندارد.ولی باید بدانیم که اگر می‏گوییم خدا نور است، نه مقصود این است که-العیاذ بالله‏از نوع نورهای حسی است[چرا]که اینها از مخلوقات خدا هستند، بلکه فقط به معنی این است که ذات الهی ذات پیدا و پیدا کننده است، پیداترین پیداها و روشن‏ترین روشنها اوست و هر چیزی که روشن است، از پرتو او روشن است، هر چیزی که پیداست از پرتو او پیداست.به این معنا خدا نور است.خداست آنچه که پیداست‏به خود و به ذات خود، چیزی او را پیدا نکرده است، چیزی است که هر چیز دیگر به او پیداست و به نور او پیداست و از فروغ او پیداست.به این معنا خداوند متعال نور است و می‏توانیم به خداوند کلمه «نور» را اطلاق کنیم.

بعلاوه، یک خصوصیات دیگر در نور است و آن مساله هدایت و راهنمایی است که لازمه روشنی است، و یک مساله دیگر که بعد عرض می‏کنم.

یک نکته‏ای در اینجا عرض کنم و آن این است که ما به خداوند «نور» می‏گوییم ولی هرگز «نور اعظم‏» نمی‏گوییم که معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است و دیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است، نه، در آنجا که می‏گوییم خدا نور است[یعنی]همه چیز[غیر او]ظلمت است.بله، به خدا که کاری نداشته باشیم و اشیاء را نسبت‏به یکدیگر بسنجیم، یکی نور است و یکی نور نیست، مثلا علم نور است، ایمان نور است، همین قوه باصره نور است، قوه عاقله نور است.خدا به این معنی «نور النور» است. خدا نه نور بزرگتر است، بلکه نور همه نورها است، یعنی همه نورها نسبت‏به خداوند، ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها داده است.از اینکه بگذریم اشیاء دیگر هر کدام به سهم خودشان سهمی از نور دارند، ایمان خودش نور است، علم نور است، و از این قبیل.

عرض کردیم که خود قرآن مجید به یک چیزهایی اطلاق «نور» کرده است، از جمله به قرآن اطلاق «نور» کرده که قرآن نور خداست، یعنی نوری است که مخلوق خداست: «قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم‏» [المائدة : 16]قرآن نور است و به سوی نور که معرفت‏خداوند است هدایت می‏کند، پس معرفة الله، نور است.

اگر از افرادی که فهمشان یک مقدار سطح پایین است‏بپرسند معنی «الله نور السموات‏» چیست، خیال می‏کنند نور حسی [مقصود]است، اما اگر کسی بتواند مطلب را خوب بفهمد به او می‏گوییم خدا نه تنها نور دهنده است، بلکه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماء خداوند است و معنای نور آن نیست که انسان خیال کند محصور و منحصر به نور حسی است.این جمله اول آیه.

مثلی برای نور خدا

جمله دوم مثلی است‏برای نور خدا نه برای خود خدا.اول می‏فرماید: «الله نور السموات و الارض‏» خدا خودش نور آسمانها و زمین است:ولی خداوند در مخلوقات خودش نورهایی برای هدایت آنان فرستاده است.

در اینجا مثلی برای «نور خدا» ذکر شده است، آن نوری که به وسیله آن مردم را هدایت می‏کند، که در این مثل خیلی سخنان گفته شده است، مثل می‏زند به یکی از آن ابزارهای قدیمی برای نور:

خداوند خانه یا خانه‏های بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدی را مثال می‏آورد که در آنجا مشکاتی هست. «مشکات‏» یعنی چراغدان.مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه می‏دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند.چراغی را قرآن مثل می‏آورد که خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف[مثل]یک قندیل و یا در داخل یک شیشه‏ای قرار گرفته باشد.می‏دانیم وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می‏گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می‏شوند و یا از جهت اینکه احتراق کامل‏تر می‏شود-حال از هر جهت که باشد-نور بیشتر می‏شود.

آن چراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی در اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون که بهترین روغن برای احتراق بوده است، آن هم بهترین زیتون[استفاده می‏کند]، زیتونی که خودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویی قبل از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودش می‏خواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.

در آن زمان در میان مصنوعات بشر چیزی که از هر چیز دیگر روشن‏تر و نورانی‏تر و بهترین وسیله باشد همین وسیله بوده است.

خدا برای نور خودش مثل چنین چراغی را که در آنچنان وضعی که از این روغن استفاده می‏کند و در چنین خانه‏ای باشد آورده است.

بعد می‏فرماید ما مثلی ذکر می‏کنیم و تدبرش را به عهده مردم می‏گذاریم.و ما مکرر عرض کرده‏ایم که داب قرآن دعوت کردن مردم به تفکر است نه تنها از راه اینکه بگوید بروید فکر کنید، بلکه خود قرآن گاهی از یک طرف دعوت به تدبر می‏کند و از طرف دیگر موضوع را به شکلی ذکر می‏کند که افکار برانگیخته شوند و درباره آن زیاد فکر کنند تا بهتر به عمق مطلب برسند، بلا تشبیه مثل اینکه شما برای اینکه بخواهید ذهن فرزندتان[ورزیدگی]پیدا کند بعضی از مسائل را به صورت معما برایش طرح می‏کنید تا او برانگیخته شود و فکرش را به کار بیندازد و بیشتر تامل کند.

نظر غزالی و ابن سینا

با این مثل، همین هدفی که قرآن در نظر داشته در واقع عملی شده، یعنی نه تنها مفسرین وادار شده‏اند که درباره این مثل بیندیشند، غیر مفسرین هم درباره این مثل قرآن به فکر فرو رفته‏اند که منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت و آن روغنی که خود به خود و بدون آتش می‏خواهد برافروخته شود و نور بدهد، چیست؟مثلا ابو علی سینا که مفسر نیست و فنش تفسیر نبوده، درباره این آیه فکر کرده و یک چیزی به نظرش رسیده و گفته است.غزالی مفسر نیست ولی یک کتاب درباره این آیه نوشته است.هم غزالی و هم ابن سینا معتقدند که این مثل، مثل انسان است، این نوری که قرآن می‏گوید: «مثل نور خدا مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد و چراغ در قندیلی قرار گرفته باشد الی آخر» مثل برای انسان است، البته با اختلاف فی الجمله‏ای که بین تقریر بو علی سینا و تقریر غزالی هست.

یکی از کارهای فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی است و فیلسوف در مسائل روانی بیشتر از هر چیزی تکیه‏اش روی قوه عاقله است و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله اوست و کمال انسان هم فقط کمال قوه عاقله است و سعادت انسان هم در کمال قوه عاقله است، حال چه عقل عملی باشد و چه عقل نظری و در درجه اول عقل نظری.لهذا وقتی قائل شدند که این مثل درباره انسان است، آن را راجع به جوهر اصلی انسان که قوه عاقله است دانستند، آنگاه آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در باب قوه عاقله تشخیص می‏دادند تطبیق کردند که مثلا مقصود از «مشکات‏» به قول آنها «عقل هیولانی‏» است، یعنی عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور از زجاجه و شیشه و آنچه که نور را مضاعف و زیاد می‏کند مرحله «عقل بالملکه‏» است، مقصود از مصباح مرحله «عقل بالفعل‏» است و مقصود از آن درخت، درخت فکر است، تا آخر.حال کار ندارم به اینکه حرف آنها چقدر می‏تواند درست‏باشد، می‏خواهد درست‏باشد یا نباشد، البته اندکی بعید است.بو علی سینا نمی‏گوید من تفسیر می‏کنم، آنچه که خودش در باب مراتب عقل انسان گفته، تعبیرات قرآن را آنجا پیاده کرده بدون اینکه بگوید من می‏خواهم آیه قرآن را تفسیر کرده باشم، ولی غزالی جوری بیان کرده که خواسته آیه قرآن را تفسیر کرده باشد.

بعضی دیگر گفته‏اند خداوند از مثال به مشکات و مصباح و زجاجه، در مجموع یک منظور بیشتر ندارد، یعنی یک نور بسیار بسیار روشن.اگر در شب در یک فضایی مثل این مسجد باشیم که نورانی‏ترین چراغ   در آن باشد چه حالتی دارد؟دیگر هیچ شک و ابهام و تردیدی نیست.گفته‏اند مقصود آیه این است:نور الهی، هدایت الهی در این حد روشن و واضح و هویداست که چنان چراغی در شب تاریکی در یک فضای در بسته وجود داشته باشد.

در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشان می‏دهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست.در بعضی از روایات این مثل را مثل انسان دانسته‏اند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمی‏کنند، در ایمان انسان پیاده می‏کنند.این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کرده‏اند به تن انسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونه قرار می‏گیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار می‏گیرد.این مثل را برای انسان ذکر کرده‏اند ولی از نظر ایمان.

تفسیر این آیه در روایات

در بعضی روایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برای کانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخر آیه می‏فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا به وسیله آن مردم را هدایت می‏کند.در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینه و کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء(علیهم السلام)است و آن چراغ(مصباح)نور ایمان و نور وحیی است که در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجة‏» ، چون چراغ را به یک قندیل منتقل می‏کنند، نظر به جنبه انتقالش دارد .

پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیر برای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیه‏ای نیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من می‏گویم.خدا مثلی ذکر کرده برای اینکه تامل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است که هم می‏تواند مثلی باشد برای هدایت‏خدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شده است‏به یک خانه‏ای که آن خانه، تاریک مطلق نیست‏بلکه در آن خانه یک چراغ نورانی نورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که[قرآن کریم در آیات دیگر ذکر کرده و]نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خدا هستند، یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند. 

...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره...

تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت‏بحث‏شد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض‏»

و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانه‏ای یا خانه‏هایی را در نظر می‏گیرد که با چراغی-با همان ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می‏کند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.

هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به ذات خودش

همان طوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.

مطلبی را که شاید تا اندازه‏ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض می‏کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفة الله‏» یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار می‏رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به ذات خودش شناخته می‏شود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع‏» یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شی‏ء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته می‏شود و غیر خدا به خدا شناخته می‏شود» در صورتی که ما این طور فکر می‏کنیم-و خیال می‏کنیم که راه منحصر هم این است-می‏گوئیم ما عالم را به خود عالم می‏شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می‏شناسیم و خدا را به وسیله مخلوق می‏شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته]برای مردم مبتدی این طور است، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه‏های خدا می‏داند، ولی از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا می‏کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت‏خدا و شناسایی خداست [دست‏یابد].

مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی برخورد می‏کنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصل هدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمی‏داند، همه موجودات را بینا و راه یافته می‏داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا می‏کند، در نظام تکوین عرض می‏کنم  .

اصل هدایت در قرآن

در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح می‏کند، از زبان موسی(علیه السلام )نقل می‏کند که وقتی فرعون گفت‏خدای تو کیست، خدایت را به ما معرفی کن، گفت:

«ربنا الذی اعطی کل شی‏ء خلقه ثم هدی‏» [طه : 50]در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی‏» مطلب دیگری است، یعنی بعد هم هر موجودی را نسبت‏به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.

در سوره اعلی می‏خوانیم:«الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی‏» [الأعلى : 3].و من در بین مفسرین تنها «امام فخر رازی‏» را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین است‏یک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناخته‏ای «غریزه مانند» هر موجودی را به جلو می‏کشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت می‏شود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنی خداوند «غایة الغایات‏» است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.

اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت‏خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه‏» است، یعنی به سوی او راه یافته می‏شود و مقصد واقع می‏شود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات و زندگی و شعور می‏داند.در دو سه آیه بعد تصدیق می‏کند: «الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه‏» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض‏» همین است که: «ان من شی‏ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم‏» [الإسراء : 44] .

همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق می‏کند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش.

در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهان دانسته‏اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفته‏اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانه‏ای است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کرده‏اند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینها باشد عرض می‏کنیم. 

انواع هدایت

می‏گویند هدایت چند نوع است: «هدایت طبیعی‏» که در طبیعت‏بی‏جان هم وجود دارد. هدایت‏حسی‏» یعنی همین حواس ما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان هست. «هدایت غریزی‏» که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری می‏کند. «هدایت عقل‏» :

خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «هدایت وحی‏» می‏نامند.

این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کرده‏اند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفته‏اند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل‏» دانسته‏اند که گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی‏» پیاده کرده‏اند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات‏» قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح‏» همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.

هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهی‏» است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کرده‏اند، یکی در مورد هر فرد انسان یعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.

هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی است‏خصوصا با توجه به آیه بعد که می‏فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» .

در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم، از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشه‏ای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود می‏آید که چرا اصلا قرآن این طور تعبیر کرده است، می‏توانست‏بگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد، اما می‏گوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد می‏گوید و چراغ در شیشه‏ای.

روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده‏اند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجه‏ای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة‏» مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجة‏» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم است و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیه‏ای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم.

قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد

این صورت اشکال، و حال آنکه ما می‏بینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمی‏کند، روی عمل و ایمان هر دو تکیه می‏کند.می‏بینید قرآن همیشه می‏گوید: «الذین امنوا و عملوا الصالحات‏» آنان که ایمان دارند و عملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نه به ایمان تنها اتکا می‏کند-که بگوید اگر ایمانت درست‏بود دیگر اهل سعادت هستی، عملت هر چه بود، بود-و نه به عمل تنها تکیه می‏کند که بگوید: «الذین عملوا الصالحات سواء امنوا او لم یؤمنوا» می‏خواهد ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند، بلکه قرآن می‏گوید اعمال و عمل صالح هر دو.

البته عده‏ای هم بودند از آن طرف که می‏گفتند عمل هیچکاره است و هر چه هست ایمان است.در میان خودمان هم هستند افرادی که عمل را تحقیر می‏کنند و می‏گویند عمل در سعادت انسان اثر ندارد و فقط ایمان مؤثر است، عده‏ای هم از این طرف می‏گویند باید عمل اثر داشته باشد نه ایمان، و عجیب این است که مدعی هستند خود قرآن هم در بعضی آیات همین مطلب را تایید کرده است، مگر خود قرآن نمی‏گوید:«ان الله لا یضیع اجر المحسنین‏» [التوبة : 120] 

خدا کار نیکوکاران را ضایع نمی‏کند، -نمی‏گوید آن نیکوکار مؤمن باشد یا نباشد-و یا: «انا لا نضیع اجر من احسن عملا» [الكهف : 30]هر کسی که کار خیری بکند ما اجرش را ضایع نمی‏کنیم.

این سؤال هم بیشتر از اینجا مطرح می‏شود که می‏گویند ما افرادی را سراغ داریم که اینها خدمات بزرگی به بشریت کرده و می‏کنند و حال آنکه مسلمان نیستند و بعضی از آنها نه تنها مسلمان نیستند و ایمان به اسلام و پیغمبر اسلام ندارند، بلکه اساسا به خدا ایمان ندارند و خدا را نمی‏شناسند.مثلا آن کسی که پنی‏سیلین را کشف کرد چه خدمت‏بزرگی به بشریت کرده، چقدر بیماریها بود که قبل از کشف پنی‏سیلین غیر قابل علاج بو و چقدر کودکان مثلا به همین بیماری دیفتری می‏مردند و معالجه نمی‏شدند، اما بعد از کشف پنی سیلین معالجه می‏شوند.همین طور آن کسی که واکسن ضد کزاز را کشف کرد، و دیگران.آیا می‏شود گفت‏خدا عمل این اشخاص را به جرم اینکه ایمان نداشته‏اند نادیده می‏گیرد؟

حال ببینیم قضیه از چه قرار است و مطلب چگونه است.

خدا یک اصلی را در قرآن بیان کرده است که این اصل ما را کاملا روشن می‏کند و آن اصل این است:در سوره بنی اسرائیل می‏فرماید:

من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا [الإسراء : 18]. 

خلاصه این آیه‏ها این است که هر کسی در هر راهی که تلاش کند و به سوی هر مقصدی که برود و فعالیت کند، خدا اجرش را در همان مقصد ضایع نمی‏کند.خدا این عالم و این دستگاه هستی را به صورت یک دستگاه آماده برای کشت کردن و محصول برداشتن ساخته است.شما از یک مزرعه چه انتظاری دارید؟انتظار دارید که آنچه را کشت می‏کنید بردارید، اما از مزرعه-هر اندازه مزرعه خوب و عالی باشد-این انتظار غلط است که انسان یک چیزی را کشت کند و چیز دیگری بردارد و این اساسا معنی هم ندارد. شما اگر در یک مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بکارید گندم بر می‏دارید، جو بکارید جو بر می‏دارید، درخت میوه بکارید میوه برداشت می‏کنید، اگر گلابی غرس کنید گلابی بر می‏دارید و اگر حنظل بکارید حنظل، اگر خار بکارید خار برداشت می‏کنید و اگر گل بکارید گل.

معنی یک مزرعه عالی و نمونه این نیست که به هر حال گل بدهد اعم از اینکه من خار بکارم یا چیز دیگر، یا برنج و یا گندم محصول بدهد، من ارزن بکارم یا جو.این غلط است.

انسانها در تلاشهایشان مقصدی دارند.درست است که همه طالب سعادت هستند ولی سعادتشان را در چه چیزی جستجو می‏کنند؟یک وقت هست انسان در این دنیا تلاش می‏کند، عمل می‏کند، زحمت می‏کشد برای محصولی و نتیجه‏ای که می‏خواهد در همین دنیا بگیرد و اصلا به خدا و آخرت هم کاری ندارد، یعنی بذری که می‏پاشد فقط بذر دنیایی است، کاری می‏کند برای نتیجه‏ای در همین دنیا.اما یک وقت هست انسان کاری می‏کند نه برای نتیجه مادی در این دنیا، بلکه برای اینکه قرب به حق پیدا کند، به خدا نزدیک شود و در جهان دیگر محصولی بردارد.قاعده این است که اگر کسی بذری برای آن جهان کاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذری برای این جهان کاشته است در این جهان به او بدهند.

قرآن می‏گوید «کلا نمد» ما مدد خودمان را، هم به آنان که خدا خواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از مادیت است می‏رسانیم و هم به آنها که نمی‏خواهند تا آنجا بروند و می‏خواهند محصول و نتیجه را در همین جا بگیرند، با یک تفاوت و آن اینکه چون دنیا دار تزاحم علل و اسباب است‏خدا تضمین نمی‏کند که هر کس برای دنیا و مقصد دنیا تلاش کند صددرصد به آن می‏رسد، چون ممکن است‏به موانعی بر بخورد، بذری را بپاشد برای اینکه در دنیا نتیجه بگیرد ولی بذرش در همین جا فاسد و خراب بشود و آفتی به آن برسد، نه افرادش را تضمین می‏کنیم که به همه صد در صد بدهیم و نه در همه اعمال تضمین می‏کنیم که در همه اعمال صددرصد بدهیم.بذری که به مقصد دنیاست‏خیلی از اوقات به آفت‏بر می‏خورد، ولی بذری که برای خدا و برای تقرب به حق و برای آخرت پاشیده شود، دیگر تخلف پذیر نیست.آن[بذر]مطابق با مزاج هستی است و تخلف نمی‏پذیرد، و بلکه بیش از مقداری که شخص کاشته است محصول می‏دهد.

به نظر شما این اصل و این مطلب یک حرف منطقی است‏یا حرفی است که منطقی نیست؟به نظر نمی‏رسد که کوچکترین ایرادی بشود به این مطلب گرفت و اگر غیر از این بود منطقی نبود.

حال سخن قرآن در مورد اینکه عمل چه کسی مقبول است و عمل چه کسی مقبول نیست، این است که آن کسی که برای دنیا تلاش می‏کند حتما هدفی دارد، اگر شهوت و معروفیت است، محبوبیت است، پیشرفت کشورش است، بلند شدن آوازه هم نژادان و مردم کشورش است، به نتیجه‏اش هم می‏رسد، اما[در]کاری که برای این مقصد انجام شده است دیگر توقع نداشته باشید که انسان به آن مقصد دیگر برسد، یعنی او کار را کرده نه برای اینکه به خدا نزدیک شود بلکه برای اینکه به مردم نزدیک بشود، به مردم هم نزدیک می‏شود اما نمی‏تواند بگوید به خدا هم نزدیک می‏شود.مگر می‏شود که آدم راه بیفتد برای یک مسافرتی و مثلا قصدش این باشد که به طرف قم برود ولی به طرف شمال تهران حرکت کند و بعد بگوید من به طرف شمال می‏روم ولی بالاخره به قم می‏رسم.این دیگر نمی‏شود، اگر انسان به طرف شمال حرکت کرد به شمال می‏رسد و اگر به طرف جنوب حرکت کرد به جنوب می‏رسد، از هر جاده‏ای که انسان حرکت‏بکند به نهایت آن جاده می‏رسد.

ایمان از این نظر شرط[قبول عمل]است، نه اینکه-العیاذ بالله-خدا می‏گوید عمل کسانی را که پیش من تملق می‏کنند قبول می‏کنم و دیگران را با اینکه عملشان یکسان است، رد می‏کنم، نه، آن کسی که ایمان ندارد و اصلا خدا را نمی‏خواهد خدا هم مال او نیست.آن کسی که ایمان ندارد آخرت را نمی‏خواهد، وقتی آخرت را نمی‏خواهد دیگر نمی‏شود آن را به او داد.در آخرت به انسان آنچه را که خواسته است می‏دهند، معنی ندارد که آنچه را که نخواسته و به سوی آن نرفته است‏به او بدهند.بله، برای اینکه اصل عمل کسی مقبول باشد شرطش این نیست که انسان مثلا حتما مسلمان و شیعه باشد. اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت اعتقاد داشته باشد و کاری را برای خدا و آخرت انجام بدهد آن کارش فی حد ذاته در درگاه الهی قابل قبول است مگر آنکه آفتی ایجاد کند و آن را از بین ببرد که نام آن آفت «عناد» و «کفر» است که آن را توضیح می‏دهم.آن کسی که پنی سیلین را کشف کرده به افراد بشر خدمت کرده ولی هدف و منظورش از این خدمت چه بوده است، هر منظوری که داشته، خدا او را به همان منظورش می‏رساند، نه به منظوری که نداشته است.محال است-و معنی هم ندارد-که انسان به منظور و مقصودی که ندارد برس، یعنی در راهی که نرفته است‏به مقصد آن راه برسد.پس اینکه عرض کردیم روشن شدن به نور خدا-یا بگویید ایمان به حق-به عمل انسان ارزش می‏دهد، به این دلیل است که عمل انسان را در همین دنیا دگرگون می‏کند. دو نفر که یک عمل را انجام می‏دهند، آنکه به نور خدا روشن است و آنکه به نور خدا روشن نیست، اینها به ظاهر یک جور عمل را انجام داده‏اند ولی در باطن تفاوت این عمل و آن عمل از زمین تا آسمان است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه‏» [فاطر : 10] .

این آیه را دو جور تفسیر می‏کنند و هر دو جورش هم درست است.همان طوری که قبلا هم تذکر داده‏ام اساسا معنی ندارد که ما آیات قرآن را همیشه به یک معنی خاص حمل کنیم. یک جا که می‏بینیم آیه در آن واحد دو معنی درست را تحمل می‏کند، هر دو مقصود است.این از خصائص و جزء معجزات قرآن است که گاهی تعبیرات خودش را طوری می‏آورد که آن را چند جور می‏توان معنی کرد و هر چند جورش هم درست است.گاهی شاعری شعری می‏گوید که چند جور قابل معنی است و چه بسا از خودش هم بپرسید می‏گوید هر طور که بخواهید بخوانید همان درست است.این شعر سعدی که در اول «بدایع‏» است معروف است و آن را چند جور می‏توان خواند:

از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

یعنی خدای بخشنده و بنده نواز، هم مرغ هوا را نصیب انسان کرده و هم ماهی دریا را.

ولی این شعر را هفت هشت جور دیگر هم می‏شود خواند، از جمله اینکه:

از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا

یعنی هوا را نصیب مرغ کرده و دریا را نصیب ماهی.

از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا

یعنی ماهی دریا را نصیب مرغ هوا کرده.

اگر اینها را تلفیق بکنید چند جور دیگر هم می‏شود خواند، البته با این تفاوت که اینجا در خواندن باید تغییری بدهیم، یک دفعه می‏گوییم «مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا» و یک وقت می‏گوییم «مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا» ولی آیات قرآن را هیچ لزومی ندارد که چند جور بخوانیم، یک جور هم که می‏خوانیم چند جور معنی می‏دهد.

«الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه‏» [فاطر : 10] . 

عدالت‏یعنی حسن روابط اجتماعی، و ظلم، گسیختگی روابط اجتماعی است.حال اگر یک ملتی مسلمان و با ایمان هم باشند، خدا شناس هم به قول خودشان باشند، خودشان را هم ملت قرآن حساب بکنند، فریاد «اشهد ان لا اله الا الله‏» و «اشهد ان محمدا رسول الله‏» و «اشهد ان علیا ولی الله‏» آنها هم به آسمان بلند باشد، اما آن اصلی که قرآن می‏گوید: «لیقوم الناس بالقسط‏» (26) اصلا در میانشان برقرار نباشد و وقتی روابط اجتماعی آنها را می‏بینید سراسر فساد و دروغ و تهمت و فحشا و ظلم و ستم است، قرآن نه تنها مدعی نیست که چنین ملتی قابل بقاست‏بلکه مدعی است که اینها قابل بقا نیستند، و همه اینها از آن اصل ریشه می‏گیرد:هر فردی و هر ملتی اگر از راهی بروند، به مقصدی که در نهایت آن راه قرار گرفته است می‏رسند ولی اگر به راهی نروند انتظار رسیدن به مقصد آن راه را هم نباید داشته باشند.یک فرد ماتریالیست‏یا یک ملت ماتریالیست اگر راه دنیای خودش را درست طی بکند قرآن می‏گوید به مقصد دنیای خودش می‏رسد، اما یک ملت‏خدا شناس اگر همان راه دنیا را غلط طی بکند به مقصودش نمی‏رسد.به همین دلیل یک ماتریالیست وقتی که به طرف خدا نرفته و راه به سوی خدا یعنی راه تقرب به حق و راه بهشت را و راه اینکه سعادت آن جهانی را هم داشته باشد نرفته است اصلا توقع چه چیزی دارد؟!همین طور که ما در دنیا راه نرفته را نباید انتظار سعادتش را داشته باشیم، در آخرت هم نباید چنین انتظاری داشته باشیم.این است که بعد از آیه نور که همه نظرش-بر طبق روایات و آنچه که از خود آیه استفاده می‏شود-به هدایت الهی است و در ذیل آیه هم می‏فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» ، می‏فرماید: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله‏» .

(تعبیرهای قرآن خیلی عجیب است!) «یجزیهم الله‏» یا به «یهدی الله‏» بر می‏گردد و یا به «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال...» ، فرق نمی‏کند، چه بگوییم خدا آنها را هدایت می‏کند برای این منظور و چه بگوییم اهل هدایت آن طور درست عمل می‏کنند و خدا را فراموش نمی‏کنند به این منظور:

«لیجزیهم الله احسن ما عملوا» این نور خدا برای این است که خدا عمل آنها را به نیکوترین وجهی که عمل کرده‏اند-یعنی به نیکوترین نحو عملی که یک عمل کننده انجام بدهد-پاداش دهد.و این همان مطلبی است که عرض کردم، یعنی ایمان چنین ارزشی به عمل انسان می‏دهد که آن حد اکثر پاداشی که باید بگیرد می‏گیرد.چطور می‏گیرد؟از نظر آخرت معلوم است که قرب خدا و حیات ابدی و بهشت جاویدان و مغفرت گناهان هست، اما از نظر دنیا چطور؟قرآن هرگز میان آخرت و دنیا تناقض قائل نمی‏شود.آیا بین دنیا و آخرت تضاد و تناقض هست‏یا نیست؟من یک مثلی برایتان عرض می‏کنم شما ببینید اسمش تضاد است‏یا تضاد نیست.

خود ما مثلی داریم که می‏گوییم «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست‏» .مولوی مثل دیگری ذکر می‏کند، مثال می‏زند به قطار شتر، می‏گوید شما یک وقت هست که طالب و خریدار یک قطار شتر هستید و یک وقت هست که طالب پشم و پشکل شتر هستید.اگر شما طالب پشم و پشکل شتر هستید خوب پشم و پشکل گیرتان می‏آید ولی دیگر قطار شتر به تبع گیرتان نمی‏آید، اما اگر کسی برود و قطار شتر را بخرد پشم و پشکل هم گیرش می‏آید می‏گوید:

آخرت قطار اشتر دان عمو در تبع دنیاش همچون پشک و مو

شما آخرت را بخواهید-نه اینکه آخرت را بخواهید تا دنیا را به شما ندهند-دنیا هم هست، اما اگر دنیا را بخواهید دیگر آخرت نیست.اگر قطار شتر می‏خواهی پشم و پشکل هم فراوان است، اما اگر فقط پشم و پشکل می‏خواهی دیگر قطار شتر گیرت نمی‏آید، قطار شتر مال دیگران است.

کی انسان از عمل خودش حد اکثر بهره را می‏برد[و به]سعادت جاویدان اخروی، قرب به ذات حق، دوری از عذاب الهی و به دنیای سعادتمند[نائل می‏شود؟]آن وقتی که به نور خدا روشن باشد و برای خدا کار کند، می‏شود: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» یعنی حداکثر آنچه که به یک عملی می‏شود پاداش داد، پاداش داده می‏شود و دیگر جای خالی نیست، دنیایش هست، آخرتش هم هست.بعد می‏فرماید: «و یزیدهم من فضله‏» از فضل خودش یک چیز اضافه هم می‏دهد، یعنی علاوه بر اینکه حد اکثر پاداش را می‏دهد، اضافه بر پاداش هم از فضل خودش می‏دهد، که یک منطقی هست در قرآن تقریبا به همین مضمون و به عبارات مختلف و آن اینکه اگر کسانی در راه خدا باشند، اینکه عملشان حد اکثر پاداش داده می‏شود به جای خود، آنچه می‏خواهند به آنها داده می‏شود نیز به جای خود- و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا لهم فیها ما یشاؤون -علاوه بر آن «و لدینا مزید» [قـ : 35] .

در اینجا چون راه فطری و طبیعت‏بشر است، یک چیزهایی هم که نخواسته‏اند مافوق خواسته به آنها تفضل می‏شود.

تعبیر دیگر چنین است: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه‏» [الشورى : 20] . 

تعبیر دیگری در چند جای قرآن هست که آن خیلی عجیب است.در بعضی آیات، قرآن می‏گوید اگر کسی کار بد بکند به همان اندازه که کار بد کرده به او کیفر می‏دهند، و اگر کار خوب بکند چند برابر کار خوب به او[پاداش]می‏دهند: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» [الأنعام : 160] کسی که کار خوب بکند ده برابر به او پاداش می‏دهند.

یک منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا» [الشورى : 23](این خیلی عجیب است!)اگر کسی کار نیک و زیبا بکند ما به زیبایی کارش می‏افزاییم، یعنی ما گریم و پرداختش می‏کنیم.وقتی کار در مسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است.شما کاری را در مسیر رضای الهی انجام بدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آن معایب و نواقص را بر طرف می‏کند و زشتی‏های عمل شما را از بین می‏برد و تبدیل به زیبایی می‏کند.خدا نسبت‏به کار نیک مشاطه گری می‏کند، بدیهایش را می‏پوشاند و به جایش خوبی می‏آورد.

پس این دو مطلب است:یکی اینکه یک کار خوب که انسان می‏کند خدا آن را ده تا کار خوب حساب می‏کند.این، جنبه کمیت کار است، یعنی لطف الهی بر کمیتش می‏افزاید.یکی هم جنبه کیفیت کار است که انسان یک کار نیمه زیبا انجام می‏دهد، بعد می‏بیند خدا تمام زیبا به او تحویل می‏دهد.اینها همه فرع بر این است که انسان به آن نور هدایتی که سراسر عالم را گرفته است روشن باشد، کور و تیره و گمراه نباشد.این معجزه‏ها همه از همان روشنی ایمان و روشن بودن به مقصد اصلی خلقت پیدا می‏شود «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» که خدا پاداش بدهد به آنها به نیکوترین وجهی که عمل کرده‏اند.مقصود این است که آن عملی که انجام داده‏اند، به حد احسنی که می‏شد آن را انجام دهند، آن طور به آنها پاداش می‏دهد.این آن عملی است که انجام داده و خواسته‏اند «و یزیدهم من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه می‏کند. «و الله یرزق من یشاء بغیر حساب‏» خدا آنکه را که بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزی می‏دهد. روز فقط نان و آب نیست، همان فضل و رحمت الهی است.خدا هر که را بخواهد[روزی بی‏حساب می‏دهد.]البته خواستن خداوند از روی قرعه کشی و به گزاف نیست.

خدا چه کسانی را می‏خواهد؟همانهایی که خودش بیان کرده که مشیت او چگونه حکمفرماست.

دو آیه بعد را فقط اشاره می‏کنم و تفصیلش را جلسه آینده عرض می‏کنم.

این آیه راجع به عمل اهل ایمان بود.اما راجع به عمل کافران، آنها که مؤمن نیستند و نه تنها مؤمن نیستند و قاصرند، بلکه مؤمن نیستند و مقصر و معاندند، قرآن برای آنها سه مثل ذکر کرده است که دو مثل آن در اینجا آمده است و هر یک از این سه مثل یک مطلب اساسی را بیان می‏کند.گاهی می‏گوید اعمال اینها در حکم تلی از خاکستر است که باد شدیدی-در روزی که تند باد شدیدی هست-بوزد و هر ذره آن را یک جا ببرد، که به این مضمون آیات دیگری هم هست، البته نه به صورت مثال:

و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا [الفرقان : 23] 

پس گاهی به این صورت می‏گوید که عمل کافران، یک چیزی هست-نه اینکه چیزی نیست-ولی یک باد می‏آید و پراکنده و نابودش می‏کند و هر ذره‏اش را به جایی می‏برد.

مثل دیگری که برای اعمال کافران ذکر کرده مثل سراب است.در بیابانها و بخصوص بیابانهای شنزار خیلی اوقات به هنگام تابیدن آفتاب، انسان از دور نگاه می‏کند و خیال می‏کند یک دریاست که در آن، آب دارد موج می‏زند و اگر تشنه باشد به سوی آب می‏رود، ولی هر چه نزدیک می‏شود می‏بیند آب از او دور می‏شود تا کم کم می‏فهمد که خیال بوده و از انعکاس نور یک چنین وضعی پیدا شده و اصلا آبی وجود ندارد، صورت و شکل و ظاهر و خیال آب هست ولی خود آب نیست.

گاهی نیز قرآن اعمال کافران را تشبیه می‏کند به تاریکیهایی که انسان در یک شب ظلمانی در میان امواج طوفانی دریا گرفتار است و همین طور موج از پس موج، حرکت می‏کند و هوا هم ابری است، هیچ نوری وجود ندارد و به قدری تاریک است که حتی دستش را هر چه نزدیک به چشمش بیاورد که آن را ببیند، دست‏خودش را نمی‏بیند.

این سه مثل هر کدام ناظر به یک چیز بالخصوص است:یکی مثل کارهای بد کافران است که «ظلمات بعضها فوق بعض‏» [النور : 40]، یکی مثل است‏برای کار خوبشان که خیال می‏کنند کار خوب انجام داده‏اند، بعد می‏بینند سراب بوده است نه آب، و یکی دیگر مثل است‏برای کار خوبی که اول هم یک چیزی بوده ولی بعد کاری انجام داده‏اند که آن را به کلی نیست و نابود کرده‏اند.

منبع:  برگرفته شده از کتاب " آشنایی با قرآن ،نوشته متفکر اسلامی شهید مرتضی مطهری" جلد4/97 الى 109. این مبحث  در کتاب آشنایی با قران مفصلا موجود می باشد
يکشنبه 22/6/1388 - 4:11
دعا و زیارت

نویسنده: دكتر حسین رضوان اللبیدی


منظور ازغیب در اینجا خداوند متعال ، كتاب های آسمانی ، پیامبران و جهان آخرت و مقصود از ایمان نیز در اینجا یقین واطمینان درباره ی وجود تمامی آنهاست.

هم چنین منظوراز عقل (قلب یا لب) در اینجا عقل مسئول و مكلف و جویای حكمت، هدف نهایی است.

 از آنجا كه خرد بشری به وجود مغناطیس و الكتریسیته - در عین عدم رؤیتشان- باور دارد. و با اینكه جاذبه و الكترون را مشاهده ننموده اما با بخاطر روئیت آثارشان به مؤثرات و اسباب ماوراء آنها یقین پیدا می نماید.

زمانی كه انسان صاحب خردی ساعتی یا دست پاه دیگری، یا حتی  یك چوب كبریت یا سنجاقی را مشاهده می نماید، خرد او درباره ی وجود دانشمند و متخصصی كه آن ها را ساخته است -هر چند او را ندیده باشد- كاملاً مطمئن است.

وقتی ساختمان بزرگی پیشرفته ای را می بینید، یقین پیدا می كند كه آن ساختمان ساخته و پرداخته ی مهندس توانمندی است.

طبیعی است كه با مشاهده ی نظام استوار و منسجم و عظیم هستی و آفرینش بدیع ستاره ها و سیارات و كهكشان ها، هم چنین با مشاهده ی موجودات بسیار  ظریف و بی نهایت منسجم، مانند: اتم ها و امواج مختلف و جزئیاتی كه منتهای دانش،چهحكمت و دقت بر آن ها حاكم است. بدون شك عقل و خرد انسانی به وجود خالقی برخوردار از تمامی صفات كمال، یقین پیدا خواهد نمود، خداوند مدیر و مدبری كه  هیچ  چیزی ازنگاه او پنهاننخواهد ماند، خواب و غفلت او را فرا نخواهد گرفت، زیرا وجود علم و دانش درچگونگی خلقت موجودات بیانگر علم و دانش آفریدگار و وجود حكمت و دوراندیشی در آن ها نشانه ی حكمت و دوراندیشی خالق و ساختار سازمان یافته و منظم و بدون اشكال پدیده ها بیانگر تدبیر و دقت و مراقبت كامل آفریدگار آن پدیده هاست.

زمانی كه خرد بشری آیات و نشانه های حكمت، و موازین عدالت و هماهنگی را در مخلوقات خداوند ملاحظه می نماید، یقین و اطمینان پیدا می نماید كه نظام هستی بیهوده آفریده نشده، بلكه در جهت هدفی كه سرانجام آن كمال و پیشرفتمطلوب است، پدید آورده شده اند.

«ولله ملك السموات والأرض والله علی كل شئ قدیر* ان فی خلق السماوات والأرض و اختلاف اللیل و النهار لایات لأولی الألباب* الذین یذكرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفكرون فی خلق السماوات والأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار*»آل عمران: 189-191

"مالكیت آسمانها و زمین از آن خداوند است و او بر هر چیزیتواناست. مسلّماًدر آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز نشانه ها و دلایلی آشكار است برای خردمندان. كسانی كه خداوند را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان افتاده، یاد می كنند و در باره آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند و می گویند: پروردگارا اینها را بیهوده نیافریده ای تو پاکو منزهی پسما را از عذاب آتش مصون بدار."

عقل و خرد مسئول و آزاد اندیش، خردی منحصر به فرد است كه در ذات خود آیه ای از آیه های آفریدگار به شمار می آید، به حقیقت عقلی در ارتباط با جهان هستی  و هم چنین متافیزیكی و جویا و گویای علت ها و حكمت است.

عقل و خرد از این نظر وابسته به نظام هستی است كه مجهز به طرح و برنامه ای مطابق با طرح و برنامه ی حاكم بر هستی و آفرینش موجود در اطراف خویش است، و سیر تكامل ابزار خرد یعنی «مخ» از جهت ایفای نقش عملی خویش، بلافاصله بعد از تولد طفل سازگار با پدیده ها و تاثیرات هستی شكل می گیرد و راه تكامل را در پیشمی گیرد، به گونه ای كه بخش های بالاتر ادراكی آن  در واقع به صورت امتدادی عضوی از نظام آفرینش اطراف خود می آید.

هم چنین خرد از این جهت متافیزیكی (و جویای حكمت و علت) است كه مجهز به سیستم پیشرفتهای است كه به مشاهده ظواهر و مظاهر هستی محیط بر خود بسنده نمی كند، بلكه بالاتر از آن درباره ی حكمت ها و اسباب و علل پدیده های نظام هستی به اندیشیدن و خرد ورزی می پردازد.

از آنجا كه طرح و برنامه های عقل انسان ممكن است بر اثر دخل و تصرف شیاطین دچاراختلال شوند، وحی فرود آمده تا او را در مسیر مسئولیت و تكلیف با هدف مصون نمودنش از كجروی و بی سر و سامانی همراهی نماید و با توجه به اینكه عقل  خرد بشری بخشی از نظام هستی است و هستی بر اساس عقل و خرد قرار

 

گرفته، وحی راستین در بر گیرنده ی دلایل عقلی در ارتباط با آفرینش معقول و خرد پسند است، كه عقل در سیر و روند عروج بر مواج عالم اسباب تا رسیدن به پایان آن و وارد شدن برمرزهای جهان غیب به گونه ای كه اند گار آن را مشاهده می نماید در نتیجه آن دلایل عقلی را چراغ پر فروغی برای روشنایی بخشیدن به راه خود، مورد استفاده قرار می دهد.

وحی برنامه ای كمكی ، كامل كننده و عامل مصونیت قلب ( وعقل) است ، قلبی كه بسیار سریع دچار دگ گونی و تحول می گردد، وحی آن را از بیراهه رفتن ومختل شدن مصون می نماید و هرگاه طرح و برنامه های او دچار اختلال  شود، آن را سروسامان می دهد و تعدیل می كند.

روح غالب وحی راستین وهمراه با دلیل بر درستی آن ، اعجاز همه جانبه و هدایت گر و شفابخش آن صداقت آشكار آن دلیلی است بر این حقیقت، زمانی كه دلربای دل و خردگردد، راه درست را درپیش می گیرد و مصونیت پیدا می كند اما اگر آن را كنار بگذارد به بیراهه می رود و نیست و نابود می گردد، زیرا وحی شیاطین را هدف حملات قرار می دهد وچراغ پر فروغی است كه راه را بر رهروانش روشن می گرداند.

این تنها قرآن است كه در مسیر بالا بردن خرد با بهره گیری از نردبان اسباب در جهان مشهود، عقل مسئول و مكلف را رهبری می نماید، و در این مسیر به مرزهای جهان غیب وارد شود وبه گونه ای  به آن ایمان و یقین پیدا كند  كه ا ن گار آن را باچشمان خویش مشاهده می نماید.

قرآن با دستان پر قدرت و حكمت خویش دستان عقل را می گیرد و او را در سفر در میان ظواهر مظاهر نظام هستی همراهی می نماید، و حركت و مجرای خرد ویای حكمت و متافیزیك و علت را فعال و هموار می نماید، تا به مشاهده و بهره گیری از آن ها بسنده ننماید، بلكه برای آشنایی با هدفمندی ها، حكمت ها و مقاصد فراتر از آن ها تلاش كند، و در نتیجه ایمان و یقین پیدا نماید كه این آفرینش بدیع، منسجم و قرارگرفته در اختیار انسان مسئول، از آن آفریدگاری برخوردار از تمامی صفات كمال است و امكان ندارد تمامی آن آیه های و نشانه ها باطل و بیهوده به وجود آمده باشند، بلكه باید در جهت تحقق اهداف و مقاصدی آفریده شده باشند، در نتیجه عقل اندیشمند به پیامبران حامل پیام هدایت برای اهل تكلیف و مردمان مسئولیت پذیر و جهان آخرت ایمان و یقین پیدا می نماید.

قرآن برای عقل های پیشرو و نوگرا، اشارات و رهنمود هایی علمی را ارائه می دهد، و هستی را از اتم تا آسمان و كهكشان برای او توصیف می نماید، توصیفی كه به تمام معنی باپیشرفت های علمی و دستاوردهای دانشمندان كه با بهره گیری از دقیق ترین تجهیزات پیشرفته ، هزار سال بعد از نزول قرآن كشف شده اند، سازگاری و هماهنگی دارد، در نتیجه عقل مسئول به قرآن به عنوان  كلام مصون خداوند ایمان و یقین پیدا می كند.

بایدپرسید: به اینكه قرآن كلام منحصر به فرد و ماندگار و ابدی و محفوظ  خداوندكه معیار محاسبه ی مكلفین است،چگونه یقین پیدا كنیم؟

ونه به این یقین برسیم كه اسلام دین تكامل بخش، جهانی، ماندگار و بدن رقیب، وجایگزین وتنها عامل نجات جهان بشری است؟

 درپاسخ بایدگفت: وقتی كه عقل در مورد آیات قرآن به تدبر و اندیشه می پردازد، و نصوص موجود دیگر را با آن مقایسه می نماید، در ارتباط با مسائل زیر به دلایلی دست پیدا می كند.

1- قرآن كریم تنها كتابی است كه شنونده اش احساس می كند كه روح نصوص آن از آسمان فرود می آید.

2- قرآن تنها كتابی است كه تماماً از تناقض، تعارض و تحریف مصون است و همان گونه كه از جانب خداوند فرود آمده از كم و زیاد  محفوظ باقی مانده است.

3- معانی و مبانی آن مملو از معجزه می باشند.

4- تنها كتابی است كه خداوند را از همه ی آنچه با كمال خداوندی او ناسازگار است منزه می گرداند وپیامبران را از هر آنچه با منزلت حاملان پیام و رسات الهی همخوانی ندارد، مبرا می شمارد.

5- تنها كتاب آسمانی است كه هزار سال بعد از نزول آن  به حقایق علمی اشاره می نماید، به توصیف نظام آفرینش هم چون اتم، كهكشان و نطفه و روند آفرینش انسان به روشی علمی و دقیق مطابق با حقایق علمی كشف شده، می پردازد.

6- قرآن برنامه و دستور العمل كامل كننده ی عقل و اصلاح كننده انحرافات و شفابخش بیماری های بشری است، و آنان را یاد آور می شود كه در مسیر بالا رفتن ار لكان اسباب در جهان مشهود، قرآن را راهنمای راه خویش بنمایند، و به دنبال آن به مرزهای  جهان غیب نزدیك شوند و مثل اینكه آن را مشاهده می نمایند، به آن ایمان بیاورند و یقین پیدا كنند. در واقع قرآن در این میدان كاملاً بدون رقیب و جایگزین است.

7- در ضمن آیات قرآن و معارف و علوم اسلامی قوانین و مقرراتی جهانی وجود دارند كه عدالت و همخوانی را برای  خود انسان و در میدان رواب او با دیگران و انسان و آفرینش را به ارمغان می آورد، وهم چنین قرآن در این میدان نیز بدون رقیب و جایگزین است.

8- قرآن به تمام معنی از كلمات و عبارات ن پسندی كه با شأن كلام خداوند ناسا گار باشد تهی است، و تمامی آیات و تعالیم آن انسان ها را به توحید و یكتا پرستی خالص، علم، عدالت، صداقت وپاكی فرامی خوانند وبا دستان با محبت خود دست انسان ها را گرفته واز جهان میمون ها و خوك ها بیرون می آورند و او را با آسمان و فرشتگان و مقربان پیوند می دهند.

9- قرآن شامل تعالیم  ورسالت پیامبران پیشین نیز می شود و در یكی از نصوص آن به صراحت به خاتمیت خویش تأكید می نماید.

تحقیقات علمی بی طرفانه در سطح محلی و جهانی و مناظره ها وگفت گوهای جدی و غیر متعصبانه و غیر جانبدارانه  میان كارشناسان بین المللی در میدان مقایسه بین كتاب های آسمانی، این موضوع را به وضوح مورد تأكید قرار می دهند.

اصول و مبانی مكتب الحادی كه وجود آفریدگاری مدیر و مدبر و برخوردار از حیات و وجود جهان پس از مرگ را انكار می كند، جهان را به صورت جنگلی پر از جانوران درنده در می آورد كه بر جای جای آن آشوب و قتل و بزهكاری حاكم می گردد، مكتبی كه جهان را به وسیله ی طوفان ربا خواری ستم گرانه و ویران گرانه ، طاعون ایدز، آلوده گردانیدن محیط زیست ،گسترش غارت و تروریسم و سرخوردگی منتهی به انتحار مورد تهدید جدی قرار می دهد. وضعی كه بشریت را نه تنها دچار آشوب و بی سرو سامانی می گرداند، بلكه او را به سوی نابودی سوق می دهد.  در این میان بشریت به غیر از بازگشت به اسلام دین پیشرفت واقعی و كمال حقیقی انسانی، دین ماندگار و جهانی، دین خیر و رحمت هدیه داده شده ی خداوند هیچ راه رهایی و نجات دیگری  وجود ندارد.

دینی كه عقل را به سوی ایمان به خداوند مهربان و حسیب و رقیب و وحی هدایت گر و روز قیامت، راهنمایی می كند و در نتیجه نفس و وجود انسانی راه درست خود را درپیش می گیرد وزندگی حقیقی او سر و سامان می یابد ، به آرامش می رسد و به وجود نیرویی كه هیچ نیروی دیگری یارای رویارویی با او را ندارد و در سختی ها به اوپناه می برد و مدیر و مدبری كه هیچ چیزی از اوپنهان باقی نمی ماند، به خداوندی كه همه ی آفریده ها و فرموده هایش مملو از حكمت و عدالت است، ایمان و یقین پیدا می كند، و به روز قیامت و روز حساب، روزپیروزی پاكان و صالحان و خواری و درماندگی و عذاب سركشان و متكبران جامعه، باورمند می گردد.

 انسانی باچنین ایمانی هیچ گاه  دچار ملال و سرخوردگی و ستم گری نمی گردد، به گسترش شر و تباهی نمی پردازد، چنین انسانی از آرامش ایمانی خاصی برخوردار می گردد، و برای عشق، عدالت و حریت و آزادگی زندگی می كند.

در تعالیم اسلام قوانین اساسی جهانی وجود دارد كه تحقق عدالت و توازن در رهبری بشریت را تضمین و آن را از انحراف و تباهی مصون می دارد، قانونی اساسی كه خداوند متعال آن را در آیه ی زیر خلاصه فرموده است:

«ان الله یأمر بالعدل والإحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنكر و البغی»

" به راستی خداوند شما را به عدالت و نیكی نمودن و بخشش به نزدیكان دستور می دهد و از كارهای زشت و فحشا ، امور ناپسند و سركشی بر حذرتان می دارد."

تاریخ گواهی می دهد كه در طول نزدیك به 1000 سال حاكمیت اسلام بر بخشی از جهان، عامل گسترش دانش، عدالت، حق و آزادی بوده است، تاكنون هم هرگاه بحرانی و مسئله ای بشریت را مورد تهدید جدی قرار می دهد، تنها راه رهایی و نجات از آن در اسلام  نهفته است، این حقیقتی است عیان، هرچند عده ای آن را خواستار شوند و مورد تأكید قرار بدهند، ویا از آن روی گردان بشوند و انكار نمایند.

ای امت توحید و یكتا پرستی، لازم است به درستی بدانید كه، تمامی ذلت و درماندگیكه به آن دچارگشته اید ناشی از روی گردانی و دوری از س چشمه ی زلال و بوستان حفاظت شده ایمان از جانب خداوند صاحب عزت وغالب و صاحب قهر و جبروت است.

 آیا می توانید اوضاع كنونی خویش و شرایطی را كه درگذشته در سایه هویت اسلامی قرار داشتید، زمانی كه قهرمانان سوار بر اسبان چابك الله اكبر گویان.. گام پیروزی و توحید رابرای روشنایی بخشیدن به زمین و زمینیان به وسیله نور خداوند حمل می كردند، با هم مقایسه كنید؟

آیا زمان آن فرا نرسیده كه بار دگر به دین اسلام، دین ترقی و تكامل همه جانبه ی بشری، دین جهانی و ماندگار خداوندی بازگردید؟ خداوندی كه هرگاه به چیزی بگویید باش! به وجود خواهد آمد؟

اما دوست عزیز نباید امید بازگشت به هویت راستین، هویت اسلامی و گرد آمدن بر حول محور آن را از دست بدهید، لازم است ادای این مسئولیت را رسالت زندگی پیش از مرگ خویش به شما بیاورید،چوبا بهره گیری از اندرز، علم، اندیشه، مهربانی، و دعوت حكیمانه همراه با موعظه ی پسندیده از تمامی توان خود بهره بگیرید و بدون كمترین ملال و سستی نور هدایت و حق را از طریق تمامی امكانات و ارتباطات خود به د گران سفارش و توصیه نمایید. و همه آنها را در راه ادای این رسالت ارزشمند كه به خاطر آن به وجود آمده اید مورد بهره برداری قرار بدهید.

هم چنین نباید فراموش كنید كه هر كس كه به محدوده مورد حمایت خداوند پناه ببرد، كسی بر او غلبه نخواهد نمود و هر كس بر خداوند توكل كند، خداوند او را كفایت می نماید.

يکشنبه 22/6/1388 - 4:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته