• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1610
تعداد نظرات : 122
زمان آخرین مطلب : 5123روز قبل
ادبی هنری
 سالی نزاعی در پیادگان حجیچ افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده . انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم . کجاوه نشینی را شنیدم که باعدیل خود می گفت : یا للعجب ! پیاده عاج چو عرصه شطرنج بسر می برد فرزین می شود یعنی به از آن می گردد که بود و پیادگان حاج بادیه بسر بردند و بتر شدند . 

از من بگوى حاجى مردم گزاى را

 

كو پوستین خلق به آزار مى درد.

 

حاجى تو نیستى ، شتر است از براى آنك

 

بیچاره خار مى خورد و راه مى برد

يکشنبه 14/4/1388 - 14:3
ادبی هنری
فقیره درویشی حامله بود ، مدت حمل بسر آورده و مرین درویش را همه عمر فرزند نیامده بود ، گفت : اگر خدای عزوجل مرا پسری دهد جزین خرقه که پوشیده دارم هر چه ملک من است ایثار درویشان کنم . اتفاقا پسر آورد و سفره درویشان بموجب شرط بنهاد . پس از چند سالی که از سفر شام بازآمدم به محلت آن دوست برگذشتم و از چگونگی حالش خبر پرسیدم ، گفتند ، به زندان شحنه درست . سبب پرسیدم ، کسی گفت : پسرش خمر خورده است و عربده کرده است و خون کسی ریخته و خود از میان گریخته . پدر را بعلت او سلسله در نای است و بند گران بر پای . گفتم : این بلا را بحاجت از خدای عزوجل خواسته است . 

زنان باردار، اى مرد هشیار

 

اگر وقت ولادت مار زایند

 

از آن بهتر به نزدیك خردمند

 

كه فرزندان ناهموار زایند 

 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:2
ادبی هنری
در تصانیف حکما آورده اند که کژدم را ولادت معهود نیست چنانکه دیگر حیوانات را ، بل احشای مادر را بخورند و شکمش را بدرند و راه صحرا گریرند و آن پوستها که در خانه کژدم بینند اثر آن است . باری این نکته پیش بزرگی همی گفتم . گفت : دل من بر صدق این سخن گواهی همی دهد و جز چنین نتوان بودن ، در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کرده اند لاجرم در بزرگی چنین مقبلند و محبوب . 

پسرى را پدر وصیت كرد

 

كاى جوان بخت ، یادگیر این پند

 

هر كه با اهل خود وفا نكند

 

نشود دوست روى و دولتمند 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:2
ادبی هنری
اعرابیی را دیدم که پسر را همی گفت : یا بنی انک مسئوول یوم القیامت ماذا اکتسبت و لایقال بمن انتسبت ، یعنی تو را خواهند پرسید که عملت چیست ، نگویند پدرت کیست. 

جامه كعبه را كه مى بوسند

 

او نه از كرم پیله نامى شد

 

با عزیزى نشست روزى چند

 

لاجرم همچو او گرامى شد 

 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:2
ادبی هنری
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت : ای پسر ، چندانکه تعلق خاطر آدمیزاد به 

 روزیست اگر به روزی ده بودی بمقام از ملائکه درگذشتی . 

فراموشت نكرد ایزد در آن حال

 

كه بودى نطفه مدفوق و مدهوش 

 

روانت داد و طبع و عقل و ادراك

 

جمال و نطق و راءى و فكرت و هوش

 

ده انگشت مرتب كرد بر كف

 

دو بازویت مركب ساخت بر دوش

 

كنون پندارى از ناچیز همت

 

كه خواهد كردنت روزى فراموش ؟ 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:0
ادبی هنری
پادشاهى پسری را به ادیبی داد و گفت : این فرزند توست ، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند بر او اثر کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شد ند . ملک دانشمند را مواخذت کرد و معاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا بجا نیاوردی . گفت : بر رای خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسان است و طباع مختلف. 

گرچه سیم و زر سنگ آید همى

 

در همه سنگى نباشد رز و سیم

 

بر همه علم همى تابد سهیل

 

جایى انبان مى كند جایى ادیم


يکشنبه 14/4/1388 - 14:0
ادبی هنری
 پارسازاده ای را نعمت بی کران از ترکه عمان بدست افتاد . فسق و فجور آغاز کرد و مبذری پیشه گرفت . فی الجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد . باری بنصیحتش گفتم :

ای فرزند ، دخل آب روان است و عیش آسیا گردان یعنی خرج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معین دارد . 

چو دخلت نیست ، خرج آهسته تر كن

 

كه مى گویند ملاحان سرودى

 

اگر باران به كوهستان نبارد


به سالى دجله گردد، خشك رودى


عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار که چون نعمت سپری شود سختی بری و پشیمانی خوری . پسر از لذت نای و نوش ، این سخن در گوش نیاورد و بر قول من اعتراض کرد و گفت : راحت عاجل به تشویش محنت آجل منغص کردن خلاف رای خردمندان است . 

خداوندان كام و نیكبختى  

 

چرا سختى خورند از بیم سختى ؟

 

برو شادى كن اى یار دل افروز

 
غم فردا نشاید خورد امروز


فکیف مرا که در صدر مروت نشسته باشم و عقد فتوت بسته و ذکر انعام در افواه عوام افتاده . 

هر كه علم شد به سخا و كرم

 

بند نشاید كه نهد بر درم

 

نام نكویى چو برون شد بكوى

 

در نتوانى ببندى بروى

 

دیدم نصیحت مرا نمى پذیرد، و دم گرم در آهن سرد او بى اثر است ، ترک مناصحت او گرفتم و روی از مصاحبت بگردانیدم و قول حکما به کار بستم که گفته اند :بلغ ما علیك ، فان لم یقبلوا ما علیك .

گر چه دانى كه نشنوند بگوى


هرچه دانى ز نیك و پند
 

زود باشد كه خیره سر بینى

 

به دو پاى اوفتاده اندر بند

 

دست بر دست مى زند كه دریغ

 

نشنیدم حدیث دانشمند

 

تا پس از مدتی آنچه اندیشه من بود از نکبت حالش بصورت بدیدم که پاره پاره بهم بر می دوخت و لقمه لقمه همی اندوخت. دلم از ضعف حالش بهم آمد و مروت ندیدم در چنان حالی ریش درویش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن ، پس با دل خود گفتم :

حریف سفله اندر پاى مستى
 
نیندیشد ز روز تنگدستى


درخت اندر بهاران برفشاند


زمستان لاجرم ، بى برگ ماند 

 
يکشنبه 14/4/1388 - 14:0
ادبی هنری
معلم کتابی دیدم در دیار مغرب ترشروی ، تلخ گفتار ، بدخوی ، مردم آزار ، گدا طبع ، ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی . جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار ، نه زهره خنده و نه یارای گفتار ، گه عارض سیمین یکی را طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی . القصه شنیدم که طرفی از خبائث نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند ، پارسای سلیم ، نیکمرد ف حلیم که سخن جز بحکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی. کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. به اعتماد حلم او ترک علم دادند . اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی . 

 استاد معلم چو بود بى آزار

 خرسك بازند كودكان در بازار

 بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم ، معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده . انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه دیگر چرا کردند . پیرمردی ظریف جهاندیده گفت :

پادشاهى پسر به مكتب داد

لوح سیمینش بر كنار نهاد

بر سر لوح او نبشته به زر

جور استاد به ز مهر پدر


يکشنبه 14/4/1388 - 13:59
ادبی هنری
یکی از فضلا تعلیم ملک زاده ای همی داد و ضرب بی محابا زدی و زجر قیاس کردی . باری پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد و جامه از تن دردمند بر داشت . پدر را دل بهم آمد ، استاد را گفت که پسران آحاد رعیت را چندین جفا و توبیخ روا نمی داری که فرزند مرا ، سبب چیست ؟ گفت : سبب آنکه سخن اندیشیده باید گفت و حرکت پسندیده کردن همه خلق را علی العموم و پادشاهان را علی الخصوص ، بموجب آنکه بر دست و زبان ایشان هر چه رفته شود هر آینه به افواه بگویند و قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نباشد . 

اگر صد ناپسند آمد ز دوریش

رفیقانش یكى از صد ندانند

 اگر یك بذله گوید پادشاهى

 از اقلیمى به اقلیمى رسانند

 پس واجب آمد معلم پادشه زاده را در تهذیب اخلاق خداوند زادگان ، انبتهم الله نباتا حسنا ، اجتهاد از آن بیش کردن که در حق عوام . 

هر كه در خردیش ادب نكنند

 در بزرگى فلاح از او برخاست

 چوب تر را چنانكه خواهى پیچ

 نشود خشك جز به آتش راست 

 ملک را حسن تدبیر فقیه و تقریر جواب او موافق رای آمد ، خلعت و نعمت بخشید و پایه منصب بلند گردانید .


يکشنبه 14/4/1388 - 13:58
ادبی هنری
حکیمی پسران را پند همی داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطرست ، یا دزد بیکار ببرد یا خواجه به تفریق بخورد . اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده . وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است ، هر جا که رود قدر بیند و درصدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند. 

سخت است پس از جاه تحكم بردن

 خو كرده به ناز، جور مردم بردن

 وقتى افتاد فتنه اى در شام

 هر كس از گوشه اى فرا رفتند 9 

 روستا زادگان دانشمند

 به وزیرى پادشاه رفتند

 پسران وزیر ناقص عقل 

 به گدایى به روستا رفتند 


يکشنبه 14/4/1388 - 13:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته