• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4096روز قبل
اهل بیت

ای خدای عشق آمد از سفر پیغمبرت
نیمه جان برگشته ای آرام جانت خواهرت
خواهرم اما نه آن خواهر که رفت از کربلا
زینبم اما نه آن زینب که بشناسی مرا
شمه ای گویم که از داغت چسان برگشته ام
با لوای عشق رفتم با عصا برگشته ام
بین همراهان زداغت قد کمان باشد بسی
لیک از زینب کمانی تر نمی باشد کسی
از علمدارت نشانی مانده باقی حسین
پوستی بر استخوانی مانده باقی حسین
بسکه تا شام بلا بر من جثارت کرده اند
شام تا کرببلا طفلان مرا آورده اند
آنقدر زخم زبان بر قلب تنگم می زدند
ای برادر شکر می کردم که سنگم می زدند
بارها کردم جدا از ما جدا گردد سرت
تا نبینبی زیر شلاق اوفتاده خواهرت
عشق تو هر سو کشاندم ورنه ای روح حجاب
دختر زهرا کجا و بزم ننگین شراب
سر به زیرم از امانت داری ام ای پیر عشق
ز آنکه جا مانده یکی از غنچه هایت در دمشق
شاعر : ؟؟؟؟

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:56
اهل بیت

السلام ای نور عینم ، ای گل زیبا حسینم
زینب امد از اسیری ای برادر(2)
وا حسینا وا حسینا
*****
آمدم از شام غم جان حسین بنگر مرا
تا بگویم شرح مظلومی گلهای ترا
تا بگویم ازخرابه از رقیه ای حسین
پای زخمی را دهم اینک نشانت ای حسین
زینبم ام المصیبت ، آمدم بهر زیارت
کی شناسی تو مرا از بسکه پیرم
وا حسینا وا حسینا
*****
بشکند دستی که آن رگهای حلقومت برید
گوشواره ای حسین از گوش طفلانت کشید
ای برادر این چهل روزم ندانی چون گذشت
شب و روزم در کنار نیزه ی پر خون گذشت
کن دعا زینب بمیرد ، بعد تو ماتم نگیرد
ای برادر خیز و بنگر خواهرت را
واحسیا واحسینا
*****
ای برادر گویم اینک شرح هجران ترا
اربعینت شد دوباره آمدم من قتلگاه
از خرابه بی رقیه آمدم تا کربلا
 زینبت شرمنده است اینک ببخشا تو مرا
زینب آمد از خرابه ، قلب او از غم کبابه
ای برادر خیز و بنگر خواهرت را
واحسینا واحسینا
*****
عطر خاک کربلایت ای حسین دل می برد
کشتی غمهای این دل را به ساحل می برد
ای تو مصباح هدایت ای سفینه ای حسین
با چه رویی من روم اندر مدینه ای حسین
دارم از مادر خجالت ، گر بگیرد او سراغت
من چگویم گر بپرسد کو حسینم؟
واحسینا واحسینا
شاعر: حاج مهدی سروری

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:53
اهل بیت

یک اربعین گذشته و     داغ توروی دلمه
هر روز سال برای من     روز دهه محرمه
این چل روزه برام گذشت     مثل چهل سال آزگار
بلند شو از جا و روی       زخم دلم مرهم بذار
سکینه باچشای خیس     خیلی سوال شده براش
قبر عموعباس چرا     انقدرکوچیک شده داداش؟

 

پاشو ببین کبودیا     مونده هنوز روی تنم
هرجاکه بردم اسمتو     با تازیونه زدنم
ببین که زینب اومده     با یه دلی زغصه چاک
باور نداشتم که باشی     توزیرخاک ومن روخاک
این مردم خدا نترس     به والله که خیلی بدن
وقتی منو بی تو دیدن     را به را هی سیلی زدن
تافهمیدن مرد نداریم     جسور شدن حرامیا
رفتن باسوت و هلهله     به سمت خیمه ی زنا
هول وولا افتاده بود     توی دلای بچه هات
وقتی که برگشت دشمنت     بادست پر از خیمه هات
اومدم اینجا که بگم     چه خبر از روی سنان؟
قربون زخمای لبت     خوب شده جای خیزران؟
حالا که اومده داداش     زینب به بالای سرت
فقط یه خواهشی دارم     چیزی نپرس از دخترت
زخم زبون وکینه ها     میزد به زخمامون نمک
جلوی چشم خواهرت     رقیه تو زدن کتک
وقتی که می گرفت برا     ی دیدن تو بهوونه
هر دفعه که می گفت بابا     می زدنش تازیونه
موقع غسل دادن دیدم     کبودیا رو روتنش
بدی نکرده بودولی     نانجیبا بد زدنش
اگرچه رفتی ندیدی     که چی گذشت به خواهرت
پاشو زخواهرت بپرس     راستی چی شد با معجرت؟
پشت وپناه خیمه ها     تاکه تو رفتی زبرم
دست یه بی حیا داداش     اومد به سمت معجرم
تو میدونی که خواهرت     بعد تو محرم نداره
من موندم ویه لشگرو     یه معجر پاره پاره
ببین داداش بعد تو چه     بلایی اومد به سرم
بلند شو از جاو ببین     چقدر شبیه مادرم
وقتی به پای تو شدم     کبودو قامت خمیده
تازه دونستم مادرم     تو مدینه چی کشیده
داداش حسن میگفت یه روز     دوراز چشای پدرم
یه نانجیب توکوچه ها     شد سد راه مادرم
اون بی حیا اومد با یه     قلبی پر از نفرت و کین
یه جوری زد که مادرم    باصورت افتاد روزمین
تاروی نیلی شو دیدم     دنیا خراب شد رو سرم
می گفت پیش بابات علی     نگو چی دیدی پسرم
آه و واویلا ، غریب مادر
شاعر :میثم میرزایی

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:52
اهل بیت

ای رهبر نیزه نشینم  ای دلستان مه جبینم
خدا قسمت کرده برادر   زائر تو در اربعینم
نرفت از یاد من قصه ی گودال           چهل روز غمت گشته چهل سال
رنگم زرده؛ دلم پر درده
دشمنت زینب و آواره کرده
دیدن سرها روز عاشورا
 برادر ما رأیت الّا جمیلا
حسین   وای

 

سفر کردم پی سر تو   سر بدون پیکر تو
هرجا رفتم طعنه شنیدم   چونکه بودم من خواهر تو
دلیل اینکه گشتم مثل مادر              چهل منزل کتک خوردم برادر
کس ندیده؛ رنگم پریده
برگشتم از سفر قامت خمیده
دلبر من! برادر من!
رفتی و آستینم شد معجر من
حسین   وای

نور چشمان تر زینب    بنشین دمی در بر زینب
شیب الخضیب باور ندارم   تو هستی برادر زینب
پس از تو زندگیه من تباهه                 برادر موندن بی تو گناهه
دین و آئینم؛ ذکر و تسکینم
کاشکی از حنجرت بوسه بچینم
بی تو دلگیرم؛ از غمت پیرم
دعا کن بعد تو من هم بمیرم
حسین   وای

شاعر : میثم میرزایی

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:51
اهل بیت

ببین از فراغت شدم خون جگر     مراهم ببر2
تورفتی چه خاکی کنم من به سر     مراهم ببر2
برای  یتیمان  تو من  سپر       مراهم ببر2
بر لب ها آه وواویلا     زینب رسیده کربلا
همه ی غصه ام از اینه     ببین گشته مثل زهرا
ثارالله وابن ثاره   زینب بی تو شد آواره

  ببین پیری آمد سراغم چه زود     برادر حسین2
اگر گشته رویم سیاه و کبود     برادر حسین2
کسی بعد تو محرم من نبود     برادر حسین2
میخونم غریب مادر     یاد برادر بی سر
خیالت راحت حسین جان     دستی نخورده به معجره
ثارالله وابن ثاره   زینب بی تو شد آواره
پس ازتو به من شد ستم بی امان     برادر حسین2
زداغت ببین گشته ام قد کمان     برادر حسین2
پاشو بهر من قدری قرآن بخوان     برادر حسین2
خواب خوش برام سرابه     از غصه ات دلم کبابه
اگر که میبینی تنهام     رقیه ات تو صحرا خوابه
ثارالله وابن ثاره   زینب بی تو شد آواره
شاعر : میثم میرزایی

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:50
اهل بیت

یک اربعین فراق و غـم و غصه و ملال
هر لحظه‌اش گذشته به زینب هزار سال
تو روی خاک بودی و می‌زد چهل عروج
مرغ دلم بـه جـانب گـودال، بـال‌ بـال
ـرآن روی سینـۀ پیغمبـر خدا!
گشتی چرا بـه زیر سم اسب، پایمال؟
من دیده‌ام کتاب خـدا را به تشت زر
من دیده‌ام به نوک سنان وجه ذوالجلال
در شهر کوفه هر نفسم نهضتی عظیم
در شام بود هـر قـدمم صحنـۀ قتـال
از ضـرب تازیانـه و از جـای کعب نی
باشد بـه جای ‌جای تن خسته‌ام مدال
هجده ستاره کرد غـروب از سپهر من
هم بی‌ستاره ماندم و هم گشته‌ام هلال
وقتی طلوع کـرد رخـت نوک نیزه‌هـا
یاد آمدم ز صبـح و اذان گفتـن بـلال
ممکن نبـود بیشتر از ایـن کنند ظلم
بعـد از رسول، امت او بـا رسـول و آل
پـای سـر تو خنده و شـادی و هلهله
هرگـز به شهـر شام نمی‌دادم احتمال
در حیرتم کـه ماه محـرم چگونـه شد
بر اهـل کوفه ریختن خـون تو حلال؟!
«میثم!» از این مصیبت جان‌سوز، روز و شب
ماننـد شمع آب شـو و مثـل نـی بنال
شاعر:غلامرضا سازگار

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:49
اهل بیت

اربعین آمد دلا امروز زینب خسته است
آمده بر کربلا امروز زینب خسته است
در کنار مرقد شش گوشه بنت المرتضی
گویی افتاده ز پا امروز زینب خسته است
این همان بنیان کنِ کاخ ستم باشد ولی
دارد آهنگ عزا امروز زینب خسته است
ای شهیدان بهر استقبال او کاری کنید
بوده حامیِ شما امروز زینب خسته است
ای برادر حال خواهر را نمی پرسی چرا
هم چو نی دارد نوا امروز زینب خسته است
خیز ای عباس پرچم را از او تحویل گیر
قامتش گشته دو تا امروز زینب خسته است
ای علی اکبر قطار عمه ات برگشته است
گوید ای مشکل گشا امروز زینب خسته است
شاعر:ولی الله کلامی زنجانی

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:47
اهل بیت

منزل به منزل پا به پای نیزه ات شد
اشکم روان چون گریه های نیزه ی تو
لحظه به لحظه خون جگر ، آتش به جانم
افتاد با آن آیه های نیزه ی تو
حتی نگاه سنگها هم گریه می کرد
هنگام آن گلبوسه ها بر روی ماهت
آه ای برادر دخترانت زود دیدند
آثار عریان ناقه ها در روی ماهت
قدری نگاه خسته ام آرام می شد
وقتی سرت قرآن به روی نیزه می خواند
این سر اگر در راه همراهم نمی شد
حتما دگر از زینبت (س) چیزی نمی ماند
من داغ هجده لاله دیدم ای برادر
آری فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد
خون شد دلم از داغتان امّا امان از
خونی که آن زخم زبان ها بر دلم کرد
هر بار از بالای نی راس تو افتاد
همراه هر زخمی که می خوردی دلم سوخت
امّا زمانی که لبانت خیزران خورد
دیگر تمام جان من را آتش افروخت
بار تمام کاروان بر دوش من بود
امّا برادر ، خم به ابرویم نیاورد
تا شام از دل سوختم ، آرام بودم
اشک سه ساله اشک زینب (س) را در آورد
 هر چند می گفتم که بابایت می آید
امّا غم دوریت را احساس می کرد
وقتی که دست خصم وامی شد نگاهی
بر اشک های نیزه ی عباس (ع) می کرد
چون کوه ، غمخوار همه من بودم امّا
می دانی آیا از کدامین غم خمیدم
وقتی که دیدم آسمان هم گریه می کرد
وقتی سر شش ماهه را بر نیزه دیدم
 دائم دلم در یاد زهرا(س) مادرم بود
از بس که جای بچّه ها شلّاق خوردم
کار خدا بوده اگر زینب(س) نمرده
باید همانجا روی تل جان می سپردم
شاعر:وحید محمدی

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:46
اهل بیت

دلم به وسعت یک اربعین پر از غم شد

دوباره کرب و بلا خیمه گاه ماتم شد

زِ ناله های غم انگیز زینب کبری

دوباره چشم فلک توتیای شبنم شد

 شاعر:محمدمهدی عبدالهی

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:16
اهل بیت

بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم چون ترا در بر گرفتم
یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت
خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم
هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
پس سراغ حضرتت از عمّه مضطر گرفتم
در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت
تا برای شیعیان پیغام زان حنجر گرفتم
سوختم آتش گرفتم چون شنیدم ناله تو
ز اولین پیغام تو دستور تا آخر گرفتم
داشتم می مردم از غم در کنار کشته تو
لب بر آن حنجر نهادم زندگی از سر گرفتم
بر تن آزردهٔ من بوسه می زد تازیانه
من برای توشهٔ ره بوسه زان پیکر گرفتم
بس که سیلی زد عدو در راه وصلت بر رخ من
صورتم نیلی شده سنّت ز نیلوفر گرفتم
خواهر کوچک ترم چون دید رأست در خرابه
داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم
خوش به حال او که جان را کرد قربان سر تو
من گران جانم که ماندم قبر تو در بر گرفتم
این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت
تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم
مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
آستین را پیش رویم همچنان معجر گرفتم
خوب می خواندی تو قرآن ای فدای اشک چشمت
تا میان طشت زر بودی تو، من آذر گرفتم
ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را
مرگ را زین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم
شاعر:سید جواد مظلوم پور

behroozraha

چهارشنبه 13/10/1391 - 13:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته