• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 868
تعداد نظرات : 316
زمان آخرین مطلب : 3870روز قبل
مهدویت

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی............چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن..............خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی................................برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام.......................دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



هنوزم انتظارو انتظار است هنوزم دل به "ســیــنـــه" بی قرار است



هنوزم خواب میبینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است



همان مردی که جمعه آید روزی ... و این پایان خوب انتظار است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

این جمعه هم گذشت...
یك روز جمعه
كسی آرام می آید
نگاهش خیس عرفان است
قدمهایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
كسی فانوس بر دستش
مثال نور می آید
امید قلب ما روزی مثال نور می آید
اللهم عجل لولیك الفرج

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



آرزو هایم زیر انبوهی از خاكستر
هنوز نفس می كشد
هنوز شعله ورند
نسیم مهربانی تو كدام جمعه می وزد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در انتظار دیدنت همه دلها بیقرارند
ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نزار
__________________

جمعه 3/10/1389 - 14:58
شعر و قطعات ادبی
  عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

 به روی یکدگر ویرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان

دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی

گرم عیش و نوش می دیدم

نخستین نعره ی مستانه را

خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

 پاره پاره در کف زاهد نمایان

 سبحه ی صد دانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی ناز آفرین را

کو به کو آواره و دیوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف عامی

ز برق فتنه ی این علم آدم سوز مردم کش

به جز اندیشه ی عشق و وفا

معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به عرش کبریایی ، باهمه صبر خدایی

تا که می دیدم عزیزی  نا بجا

ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و

تاب تماشای تمام زشت کاری های این مخلوق را دارد

و گرنه من به جای او چو بودم

یک نفس کی عادلانه

سازشی با جاهل و فرزانه می کردم !

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد.....!

                               "معینی کرمانشاهی "

 

 

 

جمعه 3/10/1389 - 14:33
مهدویت
 

 

 

انتظار

 

یک واژه نیست

جمعه 3/10/1389 - 14:29
لطیفه و پیامک
 مریضم من دوای من حسین است
فقیرم من غنای من حسین است
همه عالم برای اهل دنیا
كه از هستی برای من حسین است
 در مرام ما رفیقان نیست رسم ترک دوست ... عهد با هر کس ببندیم جانمان در دست اوست

اگر نیایی تا قیامت انتظارت میکشم ... منت عشق از نگاه پر شرابت میکشم ... ناز چندین ساله ی چشم خمارت میکشم ... تا نفس باقیست اینجا انتظارت میکشم

روز محشر وقت پرسیدن ز من رب جلی ... گفت تو غرق گناهی ؟ گفتمش یا رب بلی ... گفت پس اتش نمیگیرد چرا جسم و تنت ... گفتمش چون حک نمودم روی قلبم یا علی
جمعه 3/10/1389 - 14:27
لطیفه و پیامک
به یكتایی قسم یكتاست عباس
به مردی شهره دنیاست عباس
اگر چه زاده ام البنین است
ولیكن مادرش زهراست عباس

حلال جمیع مشكلات است حسین
شوینده لوح سیئات است حسین
ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلا
آنجا كه سفینه النجات است حسین
جمعه 3/10/1389 - 14:24
داستان و حکایت
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".
جمعه 3/10/1389 - 14:16
داستان و حکایت

دست های خدا دستانم را گرفت .

برای مدتی سكوت كردیم ،

- و من دوباره پرسیدم :

به عنوان یك پدر ، ی خواهی كدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند ؟

- او گفت : بیاموزند كه آن ها نمی توانند كسی را وادار كنند كه عاشقشان باشد ،

همه ی كاری كه آن ها می توانند بكنند این است كه

اجازه دهند كه خودشان دوست داشته باشند .

بیاموزند كه درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه كنند .

بیاموزند كه فقط چند ثانیه طول می كشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان كه دوستشان داریم ، ایجاد كنیم

اما سال ها طول می كشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم .

بیاموزند ثروتمند كسی نیست كه بیشترین ها را دارد ،

كسی است كه به كمترین ها نیاز دارد .

بیاموزند كه آدم هایی هستند كه آن ها را دوست دارند ،

فقط نمی دانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند .

بیاموزند كه دو نفر می توانند با هم به یك نقطه نگاه كنند ،

و آن را متفاوت ببینند .

بیاموزند كه كافی نیست فقط آن ها دیگران را ببخشند ،

بلكه آن ها باید خود را نیز ببخشند .

- من با خضوع گفتم :

از شما به خاطر این گفت وگو متشكرم .

آیا چیز دیگری هست كه دوست دارید فرزندانتان بدانند ؟

- خداوند لبخند زد و گفت :

فقط این كه بدانند من اینجا هستم ،

همیشه...

پنج شنبه 2/10/1389 - 20:5
داستان و حکایت

در رؤیاهایم دیدم با خدا گفت و گو می كنم .

- خدا پرسید :

پس تو می خواهی با من گفت و گو كنی ؟

- من در پاسخ گفتم :

اگر وقت دارید !

- خدا خندید و گفت :

وقت من بی نهایت است ...

در ذهنت چیست كه می خواهی از من بپرسی ؟

- پرسیدم :

چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد ؟

- خدا پاسخ داد : كودكی شان !

این كه آن ها از كودكی شان خسته می شوند ،

عجله دارند كه بزرگ شوند ،

و بعه دوباره پس از مدت ها ، آرزو می كنند كه كودك باشند .

... این كه آن ها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست بیاورند ،

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند .

این كه با اضطراب به آینده می نگرند ،

و حال را فراموش می كنند ،

و بنا بر این نه در حال زندگی می كنند و نه در آینده .

این كه آن ها به گونه ای زندگی می كنند كه گویی هرگز نمی میرند ،

و به گونه ای می میرند كه گویی هرگز زندگی نكرده اند !!!

ادامه دارد...

پنج شنبه 2/10/1389 - 20:4
خواص خوراکی ها

سیاه دانه چه خواصی دارد؟

طبّ الأئمّة عن إبراهیم بن أبی یحیى عن الإمام الصادق علیه‏السلام ، قال :

شَكَوتُ إلَیهِ الزُّكامَ ، فَقالَ :
صُنعٌ مِن صُنعِ اللّه‏ِ ، [و] جُندٌ مِن جُنودِ اللّه‏ِ ، بَعَثَهُ اللّه‏ُ إلى عِلَّةٍ فی بَدَنِكَ لِیَقلَعَها ، فَإِذا قَلَعَها فَعَلَیكَ بِوَزنِ دانِقِ شونیزٍ ونِصفِ دانِقِ كُندُسٍ ، یُدَقُّ ویُنفَخُ فِی الأَنفِ ، فَإِنَّهُ یَذهَبُ بِالزُّكامِ ، وإن أمكَنَكَ ألاّ تُعالِجَهُ بِشَیءٍ فَافعَل ، فَإِنَّ فیهِ مَنافِعَ كَثیرَةً .

طبّ الأئمّة علیهم‏السلام

- به نقل از ابراهیم بن ابى‏یحیى ، از امام صادق علیه‏السلام -: از زكام نزد امام علیه‏السلام اظهار ناراحتى كردم . فرمود : «كرده‏اى از كرده‏هاى خداوند ، و سربازى از سربازان خداست كه خداوند ، آن را به پیكار با بیمارانى در تن تو برانگیخته ، تا آن را از جاى بركَنَد . پس چون آن را از میانْ بركَنْد ، بر تو باد به وزن یك دانگ شونیز و نیم‏دانگ كُندُس ، كه آرد گردد و به بینى رانده شود . این كار ، زكام را از میان مى‏بَرَد . اگر هم مى‏توانى هیچ درمانى برایش به كارنگیرى ، این كار را بكن ؛ چرا كه آن ، منافعى بسیار دارد .

------------------------------------------------------

الإمام علیّ علیه‏السلام :

إنَّ رَجُلاً شَكا إلى رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم وَجَعاً یَجِدُهُ فی جَوفِهِ فَقالَ :
خُذ شَربَةَ عَسَلٍ وأَلقِ فیها ثَلاثَ حَبّاتِ شونیزٍ أو خَمساً أو سَبعاً ، وَاشرَبهُ تَبَرأ بِإِذنِ اللّه‏ِ .
فَفَعَلَ ذلِكَ الرَّجُلُ فَبَرَأَ .

امام على علیه‏السلام :

مردى نزد پیامبر خدا از دردى كه در درون خویش داشت ، اظهار ناراحتى كرد . پیامبر صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم فرمود : «شربتى از عسل بردار و سه یا پنج یا هفت دانه شونیز در آن بینداز و بنوش تا به اذن خداوند عز و جل بهبود یابى» .
او این كار را انجام داد و بهبود یافت .

------------------------------------------------------

مكارم الأخلاق عن الإمام الصادق علیه‏السلام :

أربَعَةُ أشیاءَ تَجلُو البَصَرَ ویَنفَعنَ ولا یَضرُرنَ ، فَسُئِلَ عَنهُنَّ ، فَقالَ : السَّعتَرُ وَالمِلحُ إذَا اجتَمَعا ، وَالنّانَخواهُ وَالجَوزُ إذَا اجتَمَعنَ .
فَقیلَ لَهُ : و لِما تَصلُحُ هذِهِ الأَربَعَةُ إذَا اجتَمَعنَ؟
فَقالَ : النّانخواهُ وَالجَوزُ یُحرِقانِ البَواسیرَ ، ویَطرُدانِ الرّیحَ ، ویُحَسِّنانِ اللَّونَ...

امام صادق علیه‏السلام :

چهار چیز ، چشم را جلا مى‏دهد ، سودمند است و هیچ زیانى ندارد .
درباره آنها از امام علیه‏السلام پرسیدند . فرمود : «آویشن و نمك ، وقتى با هم باشند ، و نانخواه و گردو ، وقتى با هم باشند» .
به آن حضرت گفتند : این چهار چیز وقتى با هم باشند ، به چه كار مى‏آیند؟
فرمود : «نانخواه و گردو ، بواسیر را مى‏سوزانند ، باد را دور مى‏كنند و رنگ پوست را زیبا مى‏سازند . . .» .

------------------------------------------------------

مكارم الأخلاق عن الفضل :

شَكَوتُ إلى أبی عَبدِ اللّه‏ِ علیه‏السلام أنّی ألقى مِنَ البَولِ شِدَّةً .
فَقالَ : خُذ مِنَ الشّونیزِ فی آخِرِ اللَّیلِ .

مكارم الأخلاق

- به نقل از فضل: به امام صادق علیه‏السلام اظهار كردم كه در هنگام ادرار كردن با سختى رویاروى مى‏شوم .
فرمود : «در آخر شب ، قدرى شونیز استعمال كن» .

------------------------------------------------------

طبّ الأئمّة عن عبد الرحمن بن الجهم :

شَكا ذَریحٌ المُحارِبیُّ قَراقِرَ فی بَطنِهِ إلى أبی عَبدِاللّه‏ِ علیه‏السلام ، فَقالَ : أتوجِعُكَ؟
قالَ : نَعَم .
قالَ : ما یَمنَعُكَ مِنَ الحَبَّةِ السَّوداءِ وَالعَسَلِ لَها .

طبّ الأئمّة علیهم‏السلام

- به نقل از عبد الرحمان بن جَهْم: ذریح محاربى ، نزد امام صادق علیه‏السلام ، اظهار كرد كه شكم وى غُرغُر مى‏كند . امام پرسید : «آیا درد هم دارى؟» .
گفت : آرى .
فرمود : «چرا براى درمان آن ، از سیاه‏دانه و عسل ، بهره نمى‏جویى؟» .

پنج شنبه 2/10/1389 - 19:54
داستان و حکایت


دو مسافر برای صرف غذا در بین راهی استراحت میکردند
یکی از انها 5 نان داشت و دیگری 3 نان
مسافر سومی از راه رسید و از دو مسافر دیگر تقاضای نمود که او را در غذای خودشان شریک کنند
مسافر سومی نان های مسافر اولی و دومی را به سه قسمت تقسیم نمود و هر کدام از مسافرها به اندازه یکسان از نانها خوردند
بعد از صرف غذا مسافر سومی به دو مسافر اولی و دومی 8 درهم داد و رفت
مسافر اولی که 5 قرص نان داشت به مسافر دومی گفت که سهم من 5 درهم می شود و سهم تو 3 درهم این یه تقسیم عادلانه است
مسافر دومی این تقسیم بندی را رد کرد و اصرار کرد که 8 درهم به طور مساوی بینشان تقسیم شود
این نزاع به نزد امام علی برای داوری برده شد
امام علی از مسافر دومی درخواست کرد که 3 درهم را بپذیرد و به او گفت رفیق تو بسیار منصف تر از عمل کرده است
مسافر دومی این را رد کرد و گفت که او فقط 4 درهم قبول میکند
در این زمان امام علی به مسافر دومی پاسخ داد که سهم تو فقط 1 درهم می شود چون که شماها بین خود 8 نان داشته اید و هر نان به 3 قسمت تقسیم شده است بنابراین شماها
24 قسمت مساوی نان داشته اید
3 نانی که تو داشتی به 9 قسمت تقسیم شده و تو 8 قسمت ان را خورده ای و 1 قسمت از نانها به مسافر سومی داده ای
ولی رفیق تو 5 نان را داشته و نانهایش به 3 قسمت تقسیم شده و به 15 قسمت تبدیل شده
او (مسافر اولی) 8 قسمت از نانها را خورده و 7 قسمت ان را به مهمان(مسافر سومی)داده
به این ترتیب مهمان از نانهای تو 1 قسمت را سهیم شده و 7 قسمت از نانهای رفیق تو
بنابراین تو باید 1 درهم را بگیری و رفیق تو 7 درهم را دریافت کند

پنج شنبه 2/10/1389 - 19:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته