1- در قرآن کریم داستان آن جناب جز در دو آیه از سوره مریم نیامده، و آن دو آیه ایناست که میفرماید"و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا، و رفعناه مکانا علیا" (1) ودو آیه از سوره انبیاء که میفرماید"و اسمعیل و ادریس و ذا الکفل کل من الصابرین وادخلناهم فی رحمتنا انهم من الصالحین" (2).
و در این آیات خدای تعالی او را به ثنایی جمیل ستوده و او را پیامبری صدیق و از زمرهصابرین و صالحین شمرده، و خبر داده که او را به مکانی منیع بلند کرده است.
2- از جمله روایات وارده در داستان ادریس روایتی است که کتاب"کمال الدین وتمام النعمه"به سند خود از ابراهیم بن ابی البلاد از پدرش از امام محمد باقر(ع)نقلکرده، و چون حدیث طولانی بود ما آن را تلخیص کردیم.و خلاصهاش این است که: ابتداءنبوت ادریس چنین بوده.که در عهد وی سلطانی جبار بوده، روزی برای گردش سوار شده و بهسیر و تنزه مشغول گشت، در ضمن راه به سرزمینی سبز و خرم رسید و از آنجا خوشش آمد ودلش خواست تا آنجا را به ملک خود در آورد، و آن زمین مال بندهای مؤمن بود، دستور داداحضارش کردند، و در باب خریدن آن به گفتگو پرداخت، ولی مرد حاضر به فروش نشد،پادشاه به شهر خود بازگشت در حالی که در باره این پیشامد اندوهناک و متحیر بود، باهمسرش مشورت کرد، البته در همه مهمات خود با او مشورت میکرد، زن چنین نظر داد کهچند نفر شاهد دروغین وادار کن تا گواهی دهند که فلان شخص از دین پادشاه بیرون شدهدادگاه حکم قتلش را صادر کند و ملکش را به تصرف در آورد، شاه همین کار را کرد، وزمین آنمرد مؤمن را غصب نمود.
خداوند به ادریس وحی فرستاد تا نزد آن پادشاه رفته این پیام را از ناحیه خدا به ویبرساند که: آیا به کشتن بنده مؤمن و بیگناه من راضی نشدی، زمینش را هم مصادره کردی و زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهی دستساختی؟به عزت خودم سوگند که در آخرتانتقامش را از تو خواهم گرفت، و در دنیا هم سلطنت را از تو سلب خواهم نمود، و مملکتت راویران و عزتت را مبدل به ذلتخواهم کرد، و گوشت همسرت را به خورد سگان خواهم داد،زیرا حلم من، تو را فریب داده.
ادریس با رسالتخداوند به نزد آن شاه آمده و پیام خدای را در میان بزرگان در بارشبه او رسانید، شاه او را از مجلس خود بیرون رانده به اشاره همسرش افرادی را فرستاد تا او را بهقتل برسانند، بعضی از یاران ادریس از ماجرا مطلع شده، به او رساندند که از شهر خارج شده،مهاجرت کند، ادریس با بعضی از یارانش همان روز از شهر بیرون شدند، آنگاه در مناجات باپروردگارش از آنچه که از پادشاه دیده بود شکوه نمود، خدای تعالی در پاسخش وحی فرستادکه از شهر بیرون شو که به زودی وعدهای که دادم در باره شاه انفاذ میکنم، ادریس از خداخواست تا علاوه بر انفاذ آنچه وعده داد، باران آسمان را هم تا روزی که او درخواستباراننماید از اهل شهر حبس کند، خدای تعالی این درخواست وی را نیز اجابت نمود، پس ادریسجریان را با یاران با ایمان خود در میان نهاد و دستور داد تا آنان نیز از شهر خارج گردند،یارانش که بیست نفر بودند هر یک به شهر و دیاری متفرق شدند، و داستان وحی ادریس وبیرون شدنش همه جا منتشر گشت، خود ادریس به غاری که در کوهی بلند قرار داشتپناهنده گشته، مشغول عبادت خدا و روزه شد، همه روزه فرشتهای برایش افطار میآورد، وخدا امر خود را در اهل آن شهر انفاذ نمود، پادشاه و همسرش را هلاک ساخت، چیزی نگذشتکه پادشاه جباری دیگر جای او را گرفت، و بنا به دعای ادریس آسمان مدت بیستسال ازباریدن بر اهل آن شهر همچنان حبس شده بود، تا کار مردم به فلاکت و تیره روزی کشید،وقتی کارد به استخوانشان رسید بعضی به بعضی گفتند: این چوبها را از ناحیه نفرین ادریسمیخوریم، و قطعا باران نخواهد آمد مگر اینکه او دعا کند ولی چه کنیم که نهانگاه او رانمیدانیم کجا است، چاره کار همین است که به سوی خدا بازگشت نموده و توبه کنیم، ودرخواستباران کنیم زیرا او از ادریس به ما مهربانتر است.
در این هنگام خدای تعالی به ادریس وحی فرستاد که مردم رو به توبه نهادهاند، ونالهها سر داده و به استغفار و گریه و تضرع و زاری پرداختهاند، و من به ایشان ترحم کردم،ولی چون به تو وعده دادهام که باران برایشان نفرستم مگر به دعای تو اینک از من درخواستباران کن تا سیرابشان کنم، ادریس گفت: بار الها من چنین درخواستی نمیکنم.
پس خدای عز و جل به آن فرشتهای که برایش طعام میبرد وحی فرستاد که دیگر برای ادریس طعام مبر، سه روز گرسنه ماند و گرسنگی از پایش در آورد، پس ندا کرد که بار الهارزق مرا از من حبس کردی با اینکه هنوز زندهام و قبض روحم ننمودهای؟خدای تعالی به اووحی فرستاد: از اینکه سه روز غذا به تو نرساندم جزع میکنی ولی از گرسنگی اهل قریهاتهیچ ناراحت نیستی با اینکه آن بینوایان بیستسال است دچار قحطی هستند، تازه وقتی بهتو میگویم دعا کن تا برایشان باران بفرستم از دعا هم بخل میورزی اینک با گرسنگیادبت کردم(تا بدانی چه مزهای دارد)و حال باید از این غار و کوه پائین روی و به دنبال کارو کسب باشی، از این به بعد رزقت را به کار و کوشش خودت محول کردم.
ادریس از کوه پایین آمده به دهی در آن نزدیکیها رسید، خانهای دید که دود از آنبلند است، به عجله بدان سو رفت، زنی پیر و سالخورده یافت که دو قرص نان خود را رویساج میپزد، ادریس گفت: ای زن قدری طعام به من بده که از گرسنگی از پای در آمدم، زنگفت: ای بنده خدا نفرین ادریس برای ما چیزی باقی نگذاشته تا به کسی انفاق کنیم وسوگند یاد کرد که غیر از این دو قرص هیچ چیز ندارم، اگر معاشی میطلبی از غیر اهل این دهبطلب.ادریس گفت: لااقل مقداری به من طعام بده که بتوانم جانم را حفظ کنم و راه برومتا به طلب معاش برخیزم، گفت این نان بیش از دو قرص نیست، یکی برای خودم است ویکی برای فرزندم، اگر سهم خودم را بدهم میمیرم، و اگر سهم پسرم را بدهم او میمیرد، وچیزی زاید بر آن هم نداریم، گفت فرزند تو صغیر است، نصف نان برای او بس است، ونصف دیگرش را به من بده، زن راضی شد و نصف قرص را به او داد.
فرزند آن زن وقتی دید که ادریس سهم نان او را میخورد از شدت نگرانی افتاد ومرد، مادرش گفت: ای بنده خدا پسرم را از شدت جزع نسبتبه قوت لایموتش کشتی؟
گفت: مترس و نگران مباش که همین ساعتبه اذن خدا زندهاش میکنم، آنگاه دو بازویکودک را گرفت گفت: ای روح که از بدن او به امر خدا بیرون شدهای به اذن خدا برگرد کهمن ادریس پیغمبرم، روح کودک برگشت.
مادر کودک وقتی کلام ادریس را شنید، و شنید که گفت: من ادریسم، و نیز دیدکه فرزندش زنده شده، فریاد زد که شهادت میدهم که تو ادریس پیغمبری، پس از خانهبیرون شده با بانگ هر چه بلندتر در ده فریاد زد: مژده مژده که فرج نزدیک شد، و ادریس بهداخل قریه آمد، پس ادریس خود را به آن مکانی که پادشاه جبار زندگی میکرد و به صورتتلی خاک در آمده بود رسانید، در آنجا نشست و جمعی از اهل قریه گردش جمع شده التماسکردند و طلب ترحم نموده، درخواست کردند دعا کند تا باران بر آنان ببارد، گفت: دعا نمیکنم تا آن پادشاه جبارتان حاضر شود با شما با پای برهنه حرکت کند، و از من درخواستدعا کند.
این خبر به گوش آن جبار رسید، چهل نفر را فرستاد تا ادریس را نزد او ببرند، وقتیآمدند و تکلیف کردند که بیا با ما نزد جبار رویم، ادریس نفرین کرد و هر چهل نفر تا آخریننفرشان مردند، جبار پانصد نفر را فرستاد، وقتی نزد ادریس آمده تکلیف رفتن نزد جبار کردند والتماس نمودند، ادریس کشته چهل نفر همکارانشان را نشانشان داده فرمود من نزد او نمیآیمو دعا برای باران هم نمیکنم تا اینکه او و همه اهل قریه پای برهنه نزد من آیند و از مندرخواست دعا کنند.
افراد نامبرده نزد آن جبار شده جریان را باز گفتند، و از او خواستند تا به این کار تندر دهد، شاه جبار با خانواده و اهل قریهاش با کمال خضوع و تذلل نزد ادریس آمده درخواستکردند تا از خدا بخواهد باران را بر آنان ببارد، در این هنگام ادریس درخواستباران کرد،پس ابری در آسمان برخاسته بر آنان سایه افکند، و شروع به رعد و برق نموده لحظهای بعدرگباری زد که ترس غرق شدن پدید آمد، و مردم از خطر آب در فکر جان خود افتادند (3).
و در کافی به سند خود از عبد الله بن ابان از امام صادق(ع)نقل کرده کهدر حدیثی که در باره مسجد سهله است فرموده: مگر نمیدانی که آنجا جای خانه ادریسپیغمبر است که در آنجا مشغول خیاطی بوده (4).
مؤلف: در میان اهل تاریخ و سیره نیز معروف است که ادریس(ع)اولینکسی بوده که با قلم خط نوشته، و اولین کسی بوده که خیاطت کرده است.
و در تفسیر قمی میگوید: اگر ادریس را ادریس نامیدهاند به خاطر کثرت دراستکتاب بوده است (5).
مؤلف: در بعضی (6) از روایات در معنای آیه"و رفعناه مکانا علیا"آمده که خدایتعالی بر فرشتهای از فرشتگان، غضب نمود، پس بال او را قطع نموده و در جزیرهای بیفکند، واین جزیره در وسط دریا قرار داشت، مدتها که خدا میداند چقدر بوده در آنجا ماند تا آنکهخدای تعالی ادریس را مبعوث نمود، فرشته نزد ادریس آمده درخواست کرد که از خدا مسئلت نماید تا از او راضی گردد و بالش را به او برگرداند، ادریس دعا کرد و خدا بالش را برگردانیدو از او راضی شد.
فرشته در تلافی احسان ادریس به او گفت: آیا حاجتی داری؟گفت: بلی، دوستمیدارم مرا به آسمان ببری تا ملک الموت را ببینم، چون هر وقتبه یاد او میافتم زندگی برمن تلخ میشود، پس فرشته او را بر بال خود گرفته به آسمان چهارم آورد، در آنجا ملک الموترا دید که از تعجب سر خود را تکان میداد، ادریس بر وی سلام کرد، و پرسید چرا سر خود راتکان میدهی؟گفت: خدای رب العزة مرا دستور داده بود تو را بین آسمان چهارم و پنجمقبض روح کنم، من عرضه داشتم: پروردگارا میان هر یک از آسمانها پانصد سال، و قطر هرآسمانی هم پانصد سال راه، فعلا فاصله میان من و ادریس چهار آسمان است، چگونه او خودرا بدینجا میرساند، اینک میبینم که خودت آمدی، پس او را قبض روح نمود، این استمعنای آیه
"و رفعناه مکانا علیا".
مؤلف: این حدیث را علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود از پدرش، از ابی عمیر، ازشخصی از امام صادق(ع)آورده (7).
و در معنای آن کافی نیز از علی بن ابراهیم از پدرش، از عمرو بن عثمان، از مفضل بنصالح، از جابر، از ابو جعفر(ع)، از رسول خدا(ص)نقل کردهاند (8).
و این دو روایت، و مخصوصا روایت دومی (9) با ضعف سندی که دارند، نمیشود مورداعتماد قرار گیرند، چون با ظاهر کتاب که دلالتبر عصمت ملائکه و نزاهتشان از کذب وخطا دارد، مخالف میباشند.
ثعلبی در کتاب عرائس از ابن عباس و دیگران روایتی آورده که خلاصهاش ایناست که: روزی ادریس در گرمای آفتاب راهپیمایی کرده و از حرارت آن آزار دید، با خودگفت: یک روز در حرارت آفتاب راه رفتم اینقدر ناراحتم کرد، پس آن کسی که آفتاب راحمل میکند و در هر یک روز پانصد سال راه میبرد چه حالی دارد؟پس دعا کرد که بار الهاسنگینی آن را بر دوش آن ملک سبک گردان، و گرمایش را برایش تخفیف ده، خدا دعایشرا مستجاب کرد، و آن ملک از خدای تعالی سبب را پرسید، و فهمید که این سبکی و تخفیفحرارت که در حمل او پیدا شده از دعای ادریس بوده است، پس از خدا خواست تا دیدار ادریس را به او روزی کند، و میان او و وی دوستی برقرار سازد، خدایش اجازه داد.
پس ادریس همواره از او پرسشها میکرد، از آن جمله یکی این بود که تو گفتیگرامیترین فرشتگان نزد ملک الموت هستی، و بیش از سایرین نزد او مکان و منزلت داری،حال با چنین منزلتی نزد او برایم شفاعت کن تا اجل مرا تاخیر بیندازد تا بیش از پیش به شکرو عبادت خدا بپردازم، فرشته گفت: خداوند اجل هیچ کس را تاخیر نمیاندازد، ادریسگفت: بله، و لیکن این را بیشتر دوست دارم، گفت: بسیار خوب، من با او گفتگو میکنم، وقول میدهم که آنچه بتواند در باره یکی از بنی آدم انجام دهد در باره تو انجام دهد.
پس فرشته ادریس را حمل کرده به آسمان برد، و در جایی که آفتاب طلوع میکندنهاد، و خودش نزد ملک الموت آمده و حاجت ادریس را به عرض رساند و شفاعتش کرد،ملک الموت گفت: من چنین اختیاری ندارم، ولی تنها این احسان را میتوانم در حق او بکنمکه اگر دوستبدارد بگویم چه وقت اجلش میرسد گفتبگو، پس ملک الموت به دفتر خودنگاهی کرده، گفت: اسم او فلان است، و به گمانم او هرگز نمیمیرد، چون او را میبینم کهدر محل طلوع آفتاب میمیرد، فرشته گفت: اتفاقا من او را در همانجا گذاشته و نزد تو آمدهام،ملک الموت گفت: پس برگرد که گمان نمیکنم او را زنده ببینی، زیرا به خدا سوگند چیزیاز اجل او باقی نمانده، پس فرشته برگشت و او را مرده یافت (10).
این روایت را الدر المنثور نیز از ابن ابی شیبه و ابن ابی حاتم، از ابن عباس از کعب،روایت کرده، چیزی که هست در روایت کعب آمده: فرشتهای که بر ادریس در آمد همانفرشتهای بوده که همواره عمل ادریس را بالا میبرده، و نیز در آن آمده که همه روزه ازادریس عملی بالا میبرده که معادل عمل همه اهل زمین و معاصرین وی بوده است، و از اینجهت از ادریس بسیار خوشش آمده از خدا درخواست اجازه کرد تا بر زمین وارد شود و باادریس بنای رفاقتبگذارد، و پس از کسب اجازه بر او نازل شده و با او رفاقت کرد... (11).
و ابن ابی حاتم به طریقی دیگر این روایت را از ابن عباس نقل کرده، و در آن آمدهکه ادریس در میان دو بال فرشته نامبرده از دنیا رفته است (12).
و نیز در الدر المنثور است که ابن منذر، از عمر مولای غفره، و او بدون ذکر سند ازرسول خدا(ص)روایت کرده که از ادریس به تنهائی عمل و عبادتی بالا میرفته که معادل عمل همه مردم اهل عصرش بوده است، ملک الموت - فرشته مامور - از اوخوشش آمد، از خدا اجازه خواست تا به زمین نازل شود و با او همنشین گردد خدای تعالیاجازهاش داد، پس فرشته و ادریس در زمین به سیر و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادریساز عبادت رفیقش خوشش آمد چون دید که اصلا از عبادت خسته و کسل نمیشود، از اوسببش را پرسید، و اصرار کرد، فرشته خود را معرفی کرد، معلوم شد که همان ملک الموتاست، و چون از عبادت وی خوشش آمده از خدا خواسته است تا اجازه مصاحبتبا وی را بهاو بدهد.
ادریس وقتی فهمید رفیقش از جنس بشر نیست، بلکه ملک الموت است، سه حاجتدرخواست کرد: اول اینکه ساعتی او را قبض روح کند و دوباره جانش را برگرداند، ملکالموت با کسب اجازه از خدای تعالی این کار را کرد، دوم اینکه او را به آسمان ببرد و آتشدوزخ را به او نشان دهد، ملک الموت این کار را نیز با کسب اجازه برایش انجام داد، سوماینکه بهشت را به او نشان دهد، آن را نیز انجام داد، و وقتی که ادریس داخل بهشتشد و ازمیوههای آن خورد و از آبش آشامید، ملک الموت گفتحال بیا تا بیرون رویم همه حوائجترا بر آوردم، ادریس از بیرون شدن امتناع ورزید و به یکی از درختهای بهشتی چسبید که بههیچ وجه بیرون نمیآیم، و در مقام احتجاج گفت: مگر غیر این است که هر کسی باید مرگرا بچشد؟من که چشیدهام، و مگر غیر از این است که هر کسی باید وارد جهنم شود، من کهوارد آن نیز شدهام، و مگر غیر این است که هر کس وارد بهشتشود دیگر بیرون نمیآید؟
پس من بیرون نمیآیم، ملک الموت در جوابش عاجز گشت: خدای تعالی به ملک الموتفرمود: ادریس عاجزت کرد، پس متعرض او مشو، بگذار بماند، و به همین جهت ادریس دربهشتباقی ماند (13).
این روایت را عرائس نیز آورده، و آن را از وهب نقل کرده، و در آخر روایت او ایناضافه آمده است: "پس ادریس در آنجا زنده است، گاهی در آسمان چهارم خدای را بندگیمیکند، و گاهی در بهشتبه تنعم میپردازد" (14).
و در مستدرک حاکم از سمره روایت میکند که گفت: ادریس مردی سفید روی،بلندقامت، تنومند، فراخ سینه، بدنش کم موی، سرش پر موی بود، و یکی از دو چشمش از دیگری درشتتر بود، و در سینه لکه سفیدی داشت که برص نبود، و چون خدای تعالی جور وعداوت مردم را دید و دید که از اوامرش سرپیچی میکنند، ادریس را به آسمان ششم برد، و اینکهدر قرآن فرموده: "و رفعناه مکانا علیا"اشاره به همین است (15).
مؤلف: هیچ نقاد با بصیرت شک نمیکند در اینکه این روایات از اسرائیلیاتی استکه دست جعالان حدیث آن را در میان روایات ما وارد کرده است، برای اینکه با هیچ یک ازموازین علمی و اصول مسلم دین سازگاری ندارد.
3 - ادریس(ع)"هرمس"نیز نام داشته، زیرا قفطی در کتاب اخبار العلماءباخبار الحکماء، در شرح حال ادریس میگوید: حکماء در محل ولادت و منشا و استادادریس قبل از نبوتش اختلاف کردهاند، فرقهای گفتهاند: در مصر به دنیا آمد، و او را" هرمسالهرامسه"نامیدند، و مولدش در"منف"بوده، و نیز گفتهاند که: کلمه هرمس عربی ارمیسیونانی است، و ارمیس به زبان یونانی به معنای عطارد است.بعضی دیگر گفتهاند: نام او بهزبان یونانی طرمیس و به زبان عبری خنوخ بود که معرب آن اخنوخ شده، و خدای عز و جل او رادر کتاب عربی مبینش ادریس نامیده.
همین صاحب نظران گفتهاند: نام معلمش غوثاذیمون بوده، بعضی گفتهاند:
اغثاذیمون مصری بوده، ولی نگفتهاند که این شخص چکاره بوده است، فقط گفتهاند:
اغثاذیمون یکی از انبیای یونانیان و مصریان بود، و نیز او را اورین دوم خواندهاند، و ادریس نزدایشان اورین سوم بوده، و معنای کلمه"غوثاذیمون"خوشبخت است، آن وقت گفتهاند:
هرمس از مصر بیرون گفته و همه زمین را گردش کرد و دوباره به مصر برگشت، و خداوند درمصر او را بالا برد، و در آن روز هشتاد و دو سال از عمرش گذشته بود.
فرقه دیگری گفتهاند که: ادریس در بابل به دنیا آمده و نشو و نما کرد، و او در اولعمرش از شیثبن آدم که جد جد پدرش بود درس گرفت، چون ادریس پسر یارد، و او پسرمهلائیل، و او پسر قینان، و او پسر انوش، و او پسر شیث است، شهرستانی گفته: اغثاذیمونهمان شیث است.
و چون ادریس بزرگ شد، خداوند او را به افتخار نبوت مفتخر ساخت، پس مفسدین ازبنی آدم را از مخالفتبا شریعت آدم و شیث نهی میکرد اندکی اطاعتش کردند اما بیشترمردم مخالفتش نمودهاند، پس تصمیم گرفت از میان آنان کوچ کند، آنان را که اطاعتش کرده بودند دستور داد آماده کوچ باشند، برایشان گران آمد که از وطنهای خود چشم بپوشند،ناگزیر گفتند: اگر کوچ کنیم دیگر کجا مانند بابل نهری خواهیم یافت؟(بابل به زبانسریانی به معنای نهر است)و گویا مقصودشان از نهر - بابل - دجله و فرات بوده، ادریسگفت: اگر برای خاطر خدا مهاجرت کنیم، خداوند نهری غیر آن روزیمان خواهد کرد.
پس ادریس با ایشان بیرون شده و رفتند تا به این اقلیم که اقلیم بابلیونش مینامندرسیدند، پس رود نیل و دشتی خالی از سکنه را دیدند، ادریس کنار نیل ایستاده مشغول تسبیحخدا شد، و به جماعتخود گفت: بابلیون.
و در معنای این گفته وی اختلاف کردهاند، بعضی گفتهاند: یعنی چه نهر بزرگیاست. بعضی دیگر گفتهاند: یعنی نهری مانند نهر شما است، بعضی گفتهاند: نهری پر برکتاست. و بعضی دیگر گفتهاند: کلمه"یون"در زبان سریانی معنای صیغه"افعل"در عربیرا میدهد که به معنای برتر است، یعنی این نهر بزرگتر است و به همین مناسبت آن وادی واقلیم در میان همه امتها به نام بابلیون معروف شد، غیر از عرب که آن را مصر خواندهاند کهمنسوب استبه مصر پسر حام، که بعد از واقعه طوفان نوح آنجا نزول کرد، (و خدا به همه اینهاداناتر است).
ادریس و همراهانش در مصر رحل اقامت افکنده، خلایق را به معروف امر، و ازمنکرات نهی میکرد و به اطاعتخدای عز و جل دعوت میکرد، مردم زمان او با هفتاد و دوزبان حرف میزدند، و خداوند زبان همگی آنان را به وی تعلیم داده بود تا هر فرقهای ازایشان را با زبان خودش تعلیم دهد، و علاوه بر اینها آداب و طریقه نقشهکشی برای شهر سازیرا به ایشان بیاموخت، دانشجویان از هر ناحیهای گردش جمع شدند، و به ایشان سیاستمدنیتبیاموخت و قواعد آن را برایشان مقرر فرمود، و هر فرقهای از هر امتی که بودند به سرزمینخود برگشته و شهرهایی ساختند تا آنجا که در عهد وی و به وسیله شاگردان او، صد و هشتاد وهشتشهر ساخته شد، که از همه کوچکترش"رها"بود، و ادریس به آنان علوم را بیاموخت.
و اولین کسی که حکمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم یاد داد، ادریسبود، چون خدای عز و جل سر فلک و ترکیب آن، و نقطههای اجتماع کواکب را در آن فلک بهاو فهمانده بود، و نیز علم عدد سنین و حساب را به او داده بود، و اگر این نبود و ادریس در اینعلم فتح باب نمیکرد، هرگز خاطر بشر به این معنا خطور نمیکرد که در مقام سرشماریستارگان بر آید.
ادریس(ع)برای هر امتی در هر اقلیمی سنتی شایسته آن امت و آن اقلیم به پا داشت، و زمین را به چهار قسمت تقسیم نموده برای هر قسمتی پادشاهی مقرر کرد تا بهسیاست و اداره امور آنجا و آبادیش قیام نماید، و هر پادشاهی را مامور کرد تا اهل اقلیم خود رابه شریعتی که بعدا اسم بعضی از آنها را میبریم ملزم سازد.
اسماء آن پادشاهان که زمامدار زمین بودند بدین قرار بود: اول"ایلاوس"که بهزبان عربی به معنای رحیم است، دوم"اوس"، سوم"سقلبیوس"، چهارم"اوس آمون"، وبعضی گفتهاند: ایلاوس آمون، بعضی دیگر نام او را یسیلوخس که همان آمون ملک باشددانستهاند، این بود آن مقدار از کلام قفطی در کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، که موردحاجت ما بود (16).
و این احادیث و اخبار، همه به ما قبل تاریخ منتهی میشود، و آنطور که باید نمیشودبدان اعتماد کرد، چیزی که هست همین که میبینیم نام او در عربی جیلا بعد جیل"جیل"یک صنف از مردم اهل یک زمان)در میان فلاسفه و اهل علم زنده مانده و اسم او را بهعظمتیاد میکنند و ساحتش را محترم شمرده و اصول هر علمی را منتهی به او میدانند،خود کشف میکند از اینکه او از قدیمیترین پیشوایان علم بوده که نطفه و بذر علوم را در میانبشر پاشیده و افکار بشری را با استدلال و دقت در بحث، و جستجوی از معارف الهی آشناساختهاند، و یا آن جناب اولین مبتکر ایشان بوده است.
پینوشتها:
1) سوره مریم، آیه 56 و 57.
2) سوره انبیاء، آیه 85 و 86.
3) کمال الدین، ج 1، ص 127، ح 1.
4) فروع کافی، ج 3، ص 494، ح 1.
5) تفسیر قمی، ج 2، ص 52.
6) تفسیر برهان، ج 3، ص 17 ح 2.
7) تفسیر قمی، ج 2، ص 51.
8) فروع کافی، ج 3، ص 257، ح 26.
9) به خاطر مفضل بن صالح که دروغگو و جعال حدیثبوده.
10) عرائس، ص 42.
11 و 12) الدر المنثور، ج 4، ص 274.
13) الدر المنثور، ج 4، ص 274.
14) عرائس، ص 43.
15) مستدرک.
16) اخبار العلماء باخبار الحکماء.