رها شدن لازمه ی عاشقی است .
ح.ن
تو که نزدیکتر از من به منی میدانی
که من خسته دل از راه دراز آمده ام..........
سفره ی رحمت گسترده ی تو خواند مرا
بر سر سفره ی بازت به جواز آمده ام
کریمان جان فدای دوست کردند...
گر روی بر آسمان هفتمین
عشق نیکو نردبانست ای پسر
هر کجا که کاروانی میرود
عشق قبله ی کاروانست ای پسر
دوش مستی خفته بودم نیمشب
کاو فتاد آن ماه را بر ما گذر
دید روی زرد من در ماهتاب
کرد روی زرد ما از اشک تر
رحمش آمد شربت وصلم بداد
یافت یک یک موی من جانی دگر
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وا رهد از حد جهان بی حد واندازه شود
صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
بنگر به سوی دردی که زکس دوا ندارد زفلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم
بدرون بحر جز تو دلم آشنا ندارد
ای خدا این وصل را هجران مکن
سر خوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سر سبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
تا من بدیدم روی تو ای ماه وشمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم .
.
باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا مارا ببین کانجا سبکبار آمدم .
از آن طرف حبی است از این طرف هم اگر حبی باشددیگر نور علی نور می شود .........
سیر حبی جز خواستن حسن مطلق نمیشود .
یا هو